Etymology of Yoogh and Joft

Document Type : Research Paper

Author

Professor of Persian language and literature, University of Kurdistan

Abstract

In this study the common usage of the Persian words "joft" and "yoogh" (mean two or pair in agricultural contexts), along with their varied pronunciations has been shown. Old documents and dialectal usages of the two words show that both of them signify two or pair, that they have been used interchangeably, and that sometimes both of them have the same pronunciation. Also, the history of their phonological development reveals their common root. Considering the common root and common meaning of the two words, one mistake in writing in several poems has been emended.

Keywords

Main Subjects


- مقدمه

پیش از آنکه کشاورزی به شکل امروزی گسترش ماشینی بیابد، گاو مهم‌ترین وسیلة شخم‌زنی و خرمن‌کوبی بود. برای این کار، غالباً از دو گاو استفاده می‌کردند. بدین سبب، از قدیم اصطلاح «جفتِ گاو» رایج شده است و همچنان بصورت «جفت گاو» یا «گاو جفت» به کار می‌رود. واژة «جفت» در زبان فارسی معیار به معنای نظیر و همتا و هم شأن، زوج و همسر است، در معنی «دو» برای شمارش اشیاء و وسائلی که دوتایی هستند، مثل کفش و جوراب و دستکش نیز به‌کار می‌رود، غیر از این معانی، «جفت» در گویش‌ها و لهجه‌های ایرانی، برای نامیدن وسائل کشاورزی و تقسیم و پیمایش زمین به‌کار می‌رود و در همین معانی در متون کلاسیک فارسی نیز به‌کار رفته است. جفت برای شخم زدن یا خرمن‌کوبی کاربرد داشته است؛ در شخم زدن دو گاو را با وسیله‌ای به هم می‌بستند که آن را «یوغ» یا واژه‌هایی همگون یا نزدیک بدان می‌نامیدند که وسیلة پیوستن گاوان به هم برای کار و آویختن گاوآهن به آنها است. واژه‌های جفت و یوغ، در اصل از یک ریشه هستند، همچنان که امروز نیز در برخی گویش‌های ایرانی، هر دو واژه بر مفهومی یکسان دلالت می‌کنند و یک تلفظ نیز برای هر دو رایج است یا در برخی موارد، واژه‌های مرتبط با آنها دارای تلفظی یکسان است. عدم توجه به ریشة این واژه و چگونگی تحوّل و تبدیل آوایی آن، غیر از سهو در توجیه و تبیین مفهوم و مصداق‌های جفت، موجب شده از معنی دقیق واژة یوغ یا شکل‌های دیگر آن در متون کهن غفلت شود یا در تبیین ریشة واژه و تعیین معنای متن، ابهام وجود داشته باشد و در برخی موارد با تصحیف ضبط شود. در این مقاله پس از نشان دادن کاربردهای مشترک جفت و یوغ و تلفظ‌های متعدد و گونه‌گون هر دو واژه در معانی دو و زوجیّت، فرایندهای آوایی تغییر و تحول واژه‌های جفت و یوغ را نشان داده‌ایم.

 

2- کاربردهای جفت در حوزة کشاورزی

2-1- جفت گاو

در متون کهن نظم و نثر فارسی دری، «جفت» به معنی «دو گاو» به‌کار رفته که با آن شخم می‌زنند؛ چند مورد به عنوان نمونه نقل می‌شود:

- «آلت کار و جفت ساخته و بسیجیده دار، گاوان نیک خر و به علف نیکو دار، چنان کن که همیشه جفتی یا تایی گاو فضله و آسوده داری در رمه تا اگر گاوی را از آن کار علتی اوفتد اندر وقت از کارها باز نمانی و وقت کشت از تو در نگذرد» (عنصرالمعالی،1371: 240).

- «چون شخصی که تخم اندازد و جفتی که حراثت بدان کنند و آهن و چوب و ریسمان که آلت حراثت است و دروگر و آهنگر و رسن‌تاب که این آلات راست کنند» (رازی،1371: 112).

- «چون به کار کشاورزی و جفت راندن مشغول باشند» (همان،520).

- «یک جفت گاو برابر چهل مرد زور دارد» (کاشفی سبزواری،1350: 331).

- «جبریل، آدم را علیه السلام بیاموخت تا زمین کشت کرد و یوغ بر گردن خویش نهاد و گویند دوازده سال رنج بکشید تا حق تعالی جفتی گاوش بداد» (نیشابوری،1382: 23).

واحد شمارش گاو را نیز جفت گفته‌اند: «سیصد پاره بلور از هر دستی، و صد جفت گاو و بیست عقد گوهر» (بیهقی،1371: 538).

2-2- کاربرد واژة جفت در مسّاحی زمین

در روزگار ما برای مساحت کردن زمین، بیشتر از واژة «جریب» استفاده می‌شود، قدیم نیز در برخی مناطق، واژة «جریب» کاربرد داشته است؛ چنانکه در عجایب المخلوقات آمده است: «و سر قله به مساحت صد جریب است» (طوسی،1382: 152-153). در تاریخ بیهقی برای مساحت زمین از «جفت» یاد شده که در مناطق دیگر به جای جفت، واژة جریب را به کار می‌برده‌اند: «در نشابور دیهی بود محمدآباد نام داشت و به شادیاخ پیوسته است و جایی عزیز است، چنانکه یک جفت‌وار از آن که به نشابور و اصفهان و کرمان جریب گویند زمین ساده به هزار درم بخریدندی و چون با درخت و کشت‌ورزی بودی به سه هزار درم» (بیهقی،1371: 810). در متون کهن، جفت به مقدار زمینی که یک جفت گاو در یک روز شخم بزند اطلاق می‌شده، آنگاه اگر زمینی را یک جفت گاو، پنج روز شخم می‌زد می‌گفتند این زمین پنج جفت است؛ چنانکه در تاریخ بیهقی برای مقدار زمینی که یک جفتِ گاو در سی روز شخم بزند، سی جفت‌وار زمین گفته شده است: «سی جفت‌وار زمین نزدیک این سرای بیع می‌کردند» (همان،811). در حاشیة برهان قاطع نیز به این نکته اشاره شده منتهی صرفاً به عنوان اصطلاح کاربرد روستائیان از آن یاد شده است (برهان،1376: 578). در یواقیت العلوم در علم مساحت، از پیمودن و مساحت کردن به‌وسیلة ذراع و انواع آن سخن رفته است، پیمایش جفت را در کنار گری (= جریب) آورده و نسبت آنها را روشن ساخته است: «ذراع دو گونه است: یکی آهنین که در شهرها بدان ستد و داد کنند و متّفق علیه باشد و دیگر ذراع سوداست و آن درازنای ساعد مرد میانه باشد. پس بدین موجب «وشمار» نیز دو گونه باشد: یکی «وشمار شاهی» و از آن گز خیزد، چنانکه مربعی کنند، قائم الزاویه هر جانبی گزی راست و قطر آن بگیرد «وشمار شاه» باشد و چون قطر مربع «ارش سودا» گیرند «وشمار شاپوری» باشد و به نواحی قزوین به «وشمار شاهی » جفته (در نسخه بدل جفت ضبط شده) بپیمایند و به «وشمار شاپوری» گری. و قصب شاه شش وشمار باشد به شاهی و پانزده قصب در پانزده جفتی باشد، دویست و بیست و پنج قصب مکسّر باشد و قصب شاپوری شش وشمار باشد شاپوری. و ده قصب در قصب، جریبی بود» (یواقیت­العلوم،1345: 246). با توجه به همین سابقه است که هنوز هم در مناطق مختلف از جمله هفت‌لنگ بختیاری برای شمارش سطح قابل کشت، علاوه بر واحدهایی چون من و گا (گاو) برای تعیین مقدار سطح قابل کشتی که به نیروی شخم کردن دو رأس حیوان مربوط شود از خیش (گاوآهن) استفاده می‌کنند (دیگار،1366: 272). در مناطق دیگر با صراحت بیشتری واژۀ جفت با گویش‌های مختلف برای تعیین مساحت کشتزار یا زمین قابل کشت استفاده می‌شود؛ در لرستان «جفت jeft واحدی برای بذر افشانی در زراعت که معادل شش تا هشت هکتار زمین است» (عسکری عالم،1384: 137) به تعداد زمینی هم که یک زارع می‌کارد و عمل می‌آورد جفت می‌گویند (همان، 136) و در چهارلنگ بختیاری، واحد مساحت را «جُفت گا» می‌گویند (سرلک،1381: 98).

2-3- جفت در معنی یوغ

در لغت‌نامة دهخدا علاوه بر معانی رایج جفت، یکی از معانی که برای آن ذکر کرده، همان چیزی است که در مورد یوغ نوشته است، بیتی از نظامی نیز به عنوان شاهد آورده شده است: «یکی از ابزارهای گاوآهن که روی گردن گاو قرار گیرد. این لغت امروز هم در برخی از نواحی ایران معمول است: چو بر گردن نباشد گاو را جفت/ به گاو آهن که داند خاک را سفت» (دهخدا،1350: ذیل جفت). بختیاری‌ها نیز یوغ را جفت می‌گویند (دیگار،1366: 112). البته جفت در بیتی از سنائی به سبب پیوستگی یوغ با خیش یا گاوآهن به معنی گاوآهن به کار رفته است:

برزگر رفت و نان و دوغ ببرد

 

ماله و جفت و داس و یوغ ببرد
                         (سنائی،1374: 674)

 

3- ریشة جفت و یوغ

بارتولمه، یوغ را از ریشة اوستائی yaog در معنی «اسب را به گردونه بستن» می­داند (Bartholimae,1904: 1228-1229) پورداود، یوغ را از ریشة یوج به معنی پیوستن، جفت شدن، یکی و یگانه شدن، و جفت کردن می­داند (پورداود،1381: 329). همچنین یوختَ (yüxta) در بند9 هات49 یسنا را اسم مفعول از یوج به معنی بستن و به هم پیوستن دانسته است که در این معنی به شکل یوخ نیز کاربرد داشته است (همان،92-91). هاشم رضی در وندیداد واژة اپهَ‌یوختَه(apayüxta) را به معنی جفت شده و پیوسته ترجمه کرده است (رضی،1376: 1672). همان‌گونه که در متون فارسی و گویش‌های ایرانی معاصر برای تعیین مساحت زمین، واژة جفت به کار رفته، در فرگرد13 وندیداد نیز یوج بصورت اسم مؤنّث «یوج‌یستی» برای تعیین مساحت و به تبع آن مقدار مسافت به کار رفته است، دارمستتر آن را برابر با 16000 گام دانسته است (همان، 1395). یوج اوستایی در مناطق خراسان همچنان برای نام ریسمان چنبری یا رشته‌های بلندی که گاوآهن را به یوغ می‌پیوندد به‌کار می‌رود، این ریسمان را یوجن yujan می‌نامند یوجن را در مناطق خراسان با گویش‌های گوناگون می‌نامند، «مانند یوجنyojan  (کدکن) یوجان yowjan (سبزوار) روجن rujan (کریزان) روجن raw jan (بیرجند، فردوس) و....» (پاپلی یزدی،1375: 347). به سبب ریشة واحد همین جفت یا یوج و شکل‌های تحول یافتة آن است که در گویش راجی، جُف هم به معنی بستن است هم به معنی جفت (آقاربیع،1383: 99). هاشم رضی در ترجمة فرگرد14 وندیداد، یویُو- سمی را به یوغ پیوسته ترجمه کرده است و در توضیحات نوشته‌اند: «یویُو- سمی، اسم مرکب و خنثی؟ معنی درستی از ترکیب بر نمی‌آید. ترجمه بر اساس گمان و تقریب است» (رضی،1376: 1453). به دیدگاه کانگا نیز اشاره کرده است می­نویسد: «کانگا آن را ابزاری برای بذر پاشی در خاک یا زمین ترجمه کرده است. جزء نخست را از یَوَ، غله، دانه، گندم، جو دانسته و جزء دوم را از زم= سمی، یعنی زمین» (همان،1453). ترجمه و توجیه مذکور به نظر نمی­رسد، دقیق باشد؛ زیرا اگر جزء اول به معنی غلّات بود، ضرورتی نداشت، همراه واژة سمی (=زمین) به‌کار برود؛ چون غلات غیر زمینی وجود نداشت. در یویُو- سمی، یُو به معنی جفت یا یوغی است که به زمین کشیده می‌شود؛ یعنی همان که بدان گاو آهن می‌گویند تخصیص «سمی» به «یُو» برای آن است که روشن شود یُو در اینجا همان نیست که بر گردن گاو یا اسب می‌نهند.

yuxta در اوستایی به معنی به هم پیوستن، چارپا به گردونه بستن (پورداود،1381: 92-91) در پهلوی بصورت juxt (اتحاد، زوج) (مکنزی،1383: 95) ارمنی juxtar (زوج) هندی باستان yukta  و کردی cuxt، jot (عاریه از جفت) (برهان،1376: 577) به کار رفته است. بخشی از این واژه در معنی «بستن» همچنان در برخی واژه‌ها باقی مانده است، هر چند عدم توجه به این پیشینه، موجب شده اصالت ایرانی برخی واژه‌ها فراموش شود مثل اخیه، در مفهوم پای بند اسب و امثال آن که محقّقان آن را عربی تصوّر کرده‌اند و از جمع مکسر آن در عربی به صورت اواخی یاد کرده‌اند. معین نوشته‌اند: «میخ آخور، طنابی یا تیری که از دو سوی بر جایی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند» (معین،1371: ذیل اخیه) اینکه از واژه‌ای فارسی در زبان عربی جمع مکسر درست شود، دلیلی بر اصالت عربی آن نیست. روشن است که این واژه بنا به قواعد اشتقاق عربی هیچ ارتباطی با بستن یا طناب و ریسمان و مانند آن ندارد، حتی تعبیر «اُخت شدن» به معنی مأنوس گشتن و به هم پیوستن، تصور می‌کنم، ارتباطی با «اُخت» عربی به معنی خواهر ندارد و با همان ریشة اوستایی مرتبط است، اگر هم در تاریخ کاشان برای تقسیم‌بندی آب و اراضی از بند گاو یاد شده به سبب پیوندی است که بین جفت با بستن وجود دارد: «از قدیم الایام اهالی خبرت و وقوف، آب و اراضی و سکنة راوند را به هشت بلوک قرار داده‌اند و هر بلوکی را به یک بند گاو؛ یعنی یک جفت ورزگاو منسوب به سر بلوکی نموده‌اند بهذه التفصیل: بند گاو آقا محمدی و بند گاو....» (کلانتر ضرابی،1356: 83-84).

 

4- یکسانی یا پیوند جفت و یوغ در گویش‌ها

در فین بندر عباس، جفت را جک(jok) می‌گویند (نجیبی فینی،1381: 76). همچنین یوغ را نیز جغ (jaÝ) می‌گویند. در گویش زرند کرمان، یوغ را جک(jok) و جُی(joy) می‌گویند(بابک،1375: 333). گاو نر از دو تا چهار ساله را نیز جُگ (jog) و جنگ گویند (همان،334) در فارسی هروی نیز یوغ را جوغ (jõg) می‌گویند و به جای جفت در معنی همتا و نظیر نیز، جوک (jok) به کار می‌برند (آصف فکرت،1376: 98 و299). در گویش بشاکردی، واحد شمارش کفش و جوراب را jok می‌گویند (رستمی ابوسعیدی،1382: 115). در لهجة زرقان، شاهین ترازو (میله یا چوبی که دو کفة ترازو به دو سر آن آویزان است) را جی(ji) می‌گویند همچنان که یوغ را نیز جی (ji) می‌گویند (ملک­زاده،1380: 95). به سبب یکسانی ریشة دو واژة یوغ و شکل‌های دیگر آن نظیر جُغ است که زرینه رود در آذربایجان غربی را هم جفت هم جغتو یا جغاتو نامیده‌اند؛ دهخدا ذیل «جفت» نوشته است که «رودخانه‌یی است که از سیاه کوه کردستان جاری شده در نزدیکی مراغه داخل نهر صافی شده به دریاچة ارومی می‌ریزد. نگارنده گوید این همان رودخانة جغتو است که بعضی جفت نوشته‌اند» (دهخدا،1350: ذیل جفت).

 

5- فرآیندهای تحول واژه­های جفت و یوغ

واژة یوغ صورت بازماندة yaog اوستایی است (Bartholimae,1904: 1228) که واج «گ» به «غ» بدل شده است همچنین واژة جفت صورت بازمانده از yuxta اوستایی است که از واژة yaog گرفته شده است؛ بدین صورت که صفت مفعولی ppfpاین واژه در زبان باستانی است که از ریشة «ضعیف» + پساوند-ta ساخته می­شده و صورت yuxta حاصل شده است (Jackson,1892: 195) و guata نیز به جفت بدل شده است. واژة یوغ در برخی لهجه­ها و گویش­های ایرانی به صورت مخفّف به کار می­رود، بدین صورت که همخوان «غ» از آخر آن افتاده است و بصورت یُو(yü) در آمده است؛ یُو (yü) همچنان برای نامیدن یوغ در گویش‌ها به‌کار می‌رود؛ چنانکه در تربت جام یوغ را یُو تلفظ می‌کنند (پاپلی یزدی،1375: 349). در اینجا فرآیندهای این تحولات به تفصیل نقل می‌شود:

5-1- تبدیل «ی» به «ج»

در فارسی باستان و اوستائی در مواردی که «ی=y» در آغاز واژه قرار داشته در فارسی میانه باقی مانده است (Mackenzie,1971: 47) اما این «ی=y» در فارسی جدید اغلب به «ج=j» تبدیل شده است؛ واژه­هایی همچون جم، جادو، جام، جشن، جاوید و جدا در اوستائی و فارسی میانه با «ی=y» آغاز می­شده است (باقری،1380: 57 نیز رک. آموزگار و تفضّلی،1380: 50). بر این اساس، همخوان «ی=y» در آغاز واژة yuxta اوستائی به «ج=j» تبدیل شده است. معین در حاشیة برهان قاطع، به شکل‌های پارسی باستان yauvia، پهلوی joi یا yoi هندی باستان yauvya اشاره کرده است (برهان،1376: 602). در غالب واژه‌هایی که همخوان آغازین آنها در زبان فارسی معیار «ی» است، در گویش قصرانی «ج» است. این جا به جایی در همخوان‌های میانی نیز هست: جکشمبه (یکشنبه)، جکی (یکی)، جَلَه (یَلَه)، جنجه (یونجه)، (دیهیم،1384: 235). جخ (یخ)، جزد (یزد)، جک (یک)، نجلبک (نی‌لبک) (همان،229) پاجیز (پاییز)، پاجین (پایین) (همان،149). در تاج التراجم به جای آنچه امروز یوق یا یوغ گفته می‌شود، جغ به‌کار رفته است: «پس به اشارات وی گردنانه‌ای بیاوردند و تابوت را بران بستند و آن را بر دو بند گاو ورزا ببستند و چوبی محکم بریشان زدند و ایشان همی‌رفتند تا خدای تعالی چهار فریشته را بفرستاد تا ایشان را همی راندند. پس تابوت بر هیچ زمین نگذشت که نه آن زمین را مقدّس کرد. همچنان همی‌آمدند تا بر زمین بنی اسرائیل، جغ بشکستند و رسن را ببریدند و تابوت را بنهادند» (اسفراینی،1375: 273). برهان قاطع ذیل «جو» مطالبی آورده که گواه آن است که جو همان چیزی است که اکنون بدان یوغ می‌گویند همچنین آن را با جو به عنوان غله‌ای که به حیوانات می‌دهند، یکسان می‌داند که در تلفظ حرف اول متفاوت هستند (برهان،1376: 594). معین در حاشیة برهان قاطع، به تلفظ نام این غلّه در زبان‌های ایرانی کهن و نو اشاره کرده است؛ خصوصاً اینکه صامت آغازین «ی» و «ج» هر دو هست (همان،594). در برهان «جوه» نیز همان یوغ یا جوغ شمرده شده است: «جوه بر وزن کوه، به معنی جوغ است و آن چوبی باشد که بر گردن گاو زراعت نهند» (همان،602).

5-2- تبدیل خاء به فاء

صورت فارسی میانه جفت، juxt و yuxt بوده (Mackenzie,1971: 47) که در فارسی نو -خت به - فت بدل شده است تبدیل خ = x به ف= f در زبان فارسی بی‌سابقه نیست. مثلا xvarenah اوستایی و xvarreh پهلوی نیز در فارسی نو به فره بدل شده است (برهان،1376: 789). مهری باقری معتقد است «گروه صوتی xt دورة باستان در فارسی جدید در موارد نادری بدل به ft می­گردد یکی از دو شاهد مثال ایشان تبدیل yuxta به جفت است (باقری،1380: 244).

5-3- تبدیل «گ» به «غ»

«گ»‌های پایانی کلمات فارسی میانه(پهلوی) در جایگاه بعد از مصوّت، از اواخر دورة ساسانی به بعد، بتدریج افتاده‌اند و معادل‌های فارسی دری این کلمات جز موارد استثنایی به های بیان حرکت تبدیل شده و در مواردی نیز گ به «غ» تبدیل شده است؛ صادقی به مواردی از تبدیل «گ» به «غ» در گویش کُمزاری در کلمات گربه، خانه، جامه، استره، هیمه، گشنه و تشنه اشاره کرده‌اند که در این گویش به صورت گربغ، خنغ، جامغ، سترغ، هیمغ، گشنغ، چینغ به‌کار رفته است (صادقی،1380: 224-225). نوّابی به این ویژگی در اشعار بازمانده از گویش شیرازی اشاره کرده‌اند؛ در این گویش «گ»های پایانی به غ یا خ تبدیل شده است، مثل تزغ (تازه)، اَسذغی (آسودگی)، پرونغ (پروانه)، خُشغ (خوشه)، بچخ (بچه)، پشخ (پشه) (ماهیار نوابی،1376: 170-175).

در برهان قاطع ذیل جُغ نوشته شده «چوبی باشد که بر گردن گاو قلبه کش و زراعت کننده نهند» (برهان،1376: 575) معین در حاشیه برهان نوشته‌اند: هندی باستانyuga (یوغ) ارمنیluc (یوغ) کردی juk، بلوچی jogh سریکلی yugh و نوشته‌اند در فارسی: جوغ، یوغ، جوه، چغ (همان، 575). مطالبی هم که برهان ذیل جُغ نوشته در معنی چوب که در گردن گاو می‌نهند، ذیل چغ نیز آمده است، علاوه بر آن نوشته‌اند «گاهی بر گاو گردون کش هم اطلاق کنند» (همان،642). البته چغ با توجه به تبدیل «ی» به «ج» تصحیف جغ است چون همخوان «چ» هیچ وجه اشتقاقی ندارد؛ اما آنچه صاحب برهان قاطع در مورد اطلاق این لفظ به گاو گردون کش نوشته، نشان دهندة آن است که جغ، همان جفت است، چون کاربرد جفت به جای گاو به اعتبار آنکه آن را به گاو می‌بستند، طبیعی است، به نمونه‌هایی از آن در بخش2-1 اشاره شده است.

5-4- همخوان «ت»

همخوان «ت» در اصل همخوانی افزوده است. در گویش راجی هنجن، همچنان جُف به جای جفت (آقاربیع،1383:99) بدون همخوان افزدوه به کار می‌رود. برومند سعید نیز این همخوان افزوده را در واژه‌های آمرزشت، آرایشت، آفرینشت، بالشت، پاداشت، خشت‌خشت، خورشت، سرزنشت، فرامشت، کرخت، کنشت، گوارشت، کوست و منشت نشان داده است (برومند سعید،1385: 316-326). در گویش زرند، شیشت به جای شش به‌کار می‌رود (بابک،1375: 361) یا شخ در متون کهن به معنی زمین ناهموار به کار رفته (دهخدا،1350: ذیل شخ) و شکلی دیگر است از سخت.

 

6- بوگان تصحیف یوگان است

به علت عدم توجه به ریشة واژة یوغ و یوک و یوگ و شکل‌های دیگر آنهاست که واژۀ یوگان در فرهنگ‌های کهن بدرستی تصحیح نشده یا در موردش اختلاف هست؛ دهخدا به نقل از فرهنگ‌های لغت، «یوگان» را زهدان و بچه دان و مشیمة آدمی و دیگر حیوانات و رودة پاک نکردة گوسفند خوانده است (دهخدا،1350: ذیل یوگان). با توجه به ریشة مشترک یوغ و جفت، واژة «یوگان» نیز شکلی دیگر از ریشة این واژگان است خصوصاً با معنی واژة جفت در معنی زهدان نیز یکسان است؛ جفت «نسج گوشتی و اسفنجی و عروقی که قرص مانند است و عضو رابط بین جنین و رحم مادر است و جنین به‌وسیلة آن تغذیه می‌کند» (معین،1371: ذیل جفت). در لغت‌نامة دهخدا به تبع دیگر فرهنگ‌ها، بوگان نیز به معنای زهدان و رحم به عنوان مدخلی مستقل وارد شده و چند شاهد شعری نیز برای آن نقل شده است (دهخدا،1350: ذیل بوگان) در حالی که «بوگان» تصحیف «یوگان» است و احیاناً کتابت آن با باء ناشی از سهو کاتبان یا بدخوانی نسخه‌های کهن است. عدم توجه یا عدم آگاهی از وجه اشتقاق واژة یوگان و پیوند آن با تلفظ معادل آن؛ یعنی «جفت» موجب شده از تصحیف این واژه غفلت شود. در اشعار ذیل که در مجموعه اشعار یا کتب لغت، واژة «بوگان» آمده لازم است به اصل آن، یعنی «یوگان»، تغییر یابد:

زنان حامله را بیم بد که پیش از وقت
ریش چون بوگانا سبلت چون سوهانا

 

ز مهر او به در آیند اجنه از بوگان
سر بینیش چو بورانی با تنگانا

یک بیت نیز از کسایی مروزی در فرهنگ‌ها به شاهد لغت «بوگان» نقل شده:

وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ

 

غدود و زهره و سرگین و خون بوگان کن

بیت مذکور در هر دو چاپ اشعار کسایی، به همان صورت درج شده (درخشان،1367: 51 و84، ریاحی،1373: 89) در حالی که درست آن یوگان است و لازم است واژة بوگان، به یوگان تصحیح شود. در کتاب تاریخ قم نیز تفضّلی به یک مورد از اصالت همخوان «ی» در واژه‌های کهن اشاره کرده‌اند که عدم توجه به آن، موجب تصحیف در کلمة «یوهین» به «بوهین» شده است. یوهین در این متن، به معنی خرمنگاه به کار رفته به این سبب جزء اول این واژه برگرفته از yava جو است (تفضّلی،1375: 23).

 

7- نتیجه‌

واژه‌های جفت و یوغ با تلفظ‌های متعدد؛ ولی همگون در گویش‌ها و متون کهن زبان فارسی و و گویش‌های ایرانی، در موارد متعدد مشترک یا هم‌پیوند یا یکسان هستند؛ ریشة هر دو واژه در زبان‌های ایرانی کهن نظیر اوستا، فارسی باستان و پهلوی یکی است. در نامیدن ابزار شخم‌زنی (گاوآهن) یا بخشی از آن، در برخی مناطق یا متون کهن، جفت و در برخی مناطق یوغ کاربرد دارد، همچنین در مواردی غیر از حوزة کشاورزی، این دو واژه بصورت جا به جا به کار می‌روند، مثل جفت جنین که یوگ و مانند آن نیز به کار رفته است. فرایندهای تحوّل آوایی هر دو واژه نیز نشان می‌دهد که ریشة مشترکی دارند.

1- آصف فکرت، محمد.(1376). فارسی هروی (زبان گفتاری هرات)، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی، چاپ اول.
2- آقاربیع، ابوالحسن.(1383). گویش راجی هنجن، تهران: نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول.
3- آموزگار، ژاله و احمد تفضّلی.(1380). زبان پهلوی: ادبیات و دستور آن، تهران: انتشارات معین، چاپ سوم.
4- اسفراینی، شاهفور بن طاهر.(1375). تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، جلد اول، تصحیح نجیب مایل هروی و علی اکبر خراسانی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.
5- باقری، مهری.(1380). واج شناسی تاریخی زبان فارسی، تهران: نشر قطره، چاپ اول.
6- بابک، علی.(1375). بررسی زبان شناختی گویش زرند، کرمان: انتشارات مرکز کرمان شناسی، چاپ اول.
7- برومند سعید، جواد.(1385). دگرگونی‌های آوایی واژگان در زبان فارسی (قلب: افزایش- کاهش)، جلد 4، کرمان: انتشارات دانشگاه شهید باهنر کرمان، چاپ اول.
8- برهان، محمد حسین بن خلف.(1376). برهان قاطع، به اهتمام محمد معین، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم.
9- بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین.(1371). تاریخ بیهقی، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران: انتشارات مهتاب، چاپ دوم.
10- پاپلی یزدی، محمد حسین و مجید لباف خانیکی.(1375). «گاوآهن، فرهنگ اصطلاحات روستایی خراسان»، مجلة دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، سال بیست و نهم، شمارة مسلسل114-115، ص357-341.
11- پورداود، ایراهیم.(1381). یادداشت­های گات­ها، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ اول.
12- تفضّلی، احمد.(1375). «برخی عبارات فارسی میانه در متون کهن فارسی و عربی»، ترجمة لیلا عسگری و فصل الله پاکزاد، نامة فرهنگستان، سال دوم، شمارة پیاپی8، ص33-17.
13- درخشان، مهدی.(1367). اشعار حکیم کسائی مروزی و تحقیق در زندگانی و آثار او، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.
14- دهخدا، علی اکبر.(1350). لغت‌نامه، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
15- دیگار، ژان پی‌یر.(1366). فنون کوچ نشینان بختیاری، ترجمة اصغر کریمی، مشهد: انتشارات معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی، چاپ اول.
16- دیهیم، گیتی.(1384). بررسی خرده گویش‌های منطقة قصران به انضمام واژه‌نامة قصرانی، تهران: نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول.
17- رستمی ابوسعیدی، علی اصغر.(1382). «وجه تمایز گویش بشاکردی و فارسی، در بعضی جنبه‌های آوایی و دستوری»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی (ادب و زبان) دانشگاه شهید باهنر کرمان، دورة جدید، شمارة 13(پیاپی10)، ص122- 105.
18- رضی، هاشم.(1376). وندیداد، تهران: انتشارات فکر روز، چاپ اول.
19- ریاحی، محمد امین.(1373). کسایی مروزی: زندگی، اندیشه و شعر او، تهران: انتشارات علمی، چاپ چهارم.
20- سرلک، رضا.(1381). واژه‌نامة گویش بختیاری چهارلنگ، تهران: نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول.
21- سنائی، مجدود بن آدم.(1374). حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقه، تصحیح مدرّس رضوی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم.
22- صادقی، علی اشرف.(1380). مسائل تاریخی زبان فارسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.
23- طوسی، محمد بن محمود بن احمد.(1382). عجایب المخلوقات، تصحیح منوچهر ستوده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
24- عسکری عالم، علیمردان.(1384). فرهنگ واژگان لری و لکی، خرم‌آباد: انتشارات افلاک، چاپ اول.
25- عنصرالمعالی، کیکاوس بن اسکندر.(1371). قابوس نامه، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم.
26- کاشفی سبزواری، حسین بن علی.(1350). فتوت نامه سلطانی، تصحیح محمد جعفر محجوب، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول.
27- کلانتر ضرابی، عبدالرحیم.(1356). تاریخ کاشان، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم.
28- ماهیار نوّابی، یحیی.(1376). «یکی از ویژگی‌های گویش شیرازی در سده‌های هفتم- نهم هجری»، سخنواره: پنجاه و پنج گفتار پژوهشی به یاد دکتر پرویز ناتل خانلری، به کوشش ایرج افشار و هانس روبرت رویمر، تهران: انتشارات توس، ص183-169، چاپ اول.
29- معین، محمد.(1371). فرهنگ فارسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم.
30- مکنزی، دیوید نیل.(1383) فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ترجمة مهشید میرفخرایی، تهران: انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم.
31- ملک‌زاده، محمد جعفر.(1380). فرهنگ زرقان (واژه‌نامة لهجة فارسی مردم زرقان فارس)، تهران: نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول.
32- نجم رازی، عبدالله بن محمّد .(1371). مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی‌، چاپ چهارم.
33- نجیبی فینی، بهجت.(1381). بررسی گویش فینی، تهران: نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول.
34- نیشابوری، ابواسحاق ابراهیم بن منصور بن خلف.(1382). قصص الانبیاء، به اهتمام حبیب یغمایی،‌ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
35- یواقیت العلوم و دراری النجوم.(1345). تصحیح محمد تقی دانش پژوه، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول.
36- Bartholimae, Chr. (1904). Altiranisches Worterbuch, Strassburg.
37- Jackson, W. (1892). an Avesta Grammar in Comparison with Sanskrit, Stuttgart.
38- Mackenzie, D.N. (1971). A Concise Pahlavi Dictionary, first published, London: Oxford university press.