Check specific compounds lyrics Saeb and Biddle, based on syntactic and semantic core composition

Authors

University of ardabil

Abstract

Saebe Tabrizi and Bidele Dehlavi of the most famous poets in Hindi, which each in turn, the Iranian branch and Hindi Hindi style, the lyrics have been changed in this period. Most scholars who have studied the poetry Biddle to research, Specific compounds as one of the most important factors in a monopoly ambiguity Biddle poetry and in the making and meaning of these compounds have less reflection. Here are the lyrics to rely on dictionary and Biddle, the Iranian branch of specific compounds in both Hindi and Hindi poetry style is investigated. Combining both his first two exocentric and endocentric compounds is assorted, Based on Syntactic relations, various models of deep structure and composition relationships is presented. Saeb specific compounds and Biddle in deep syntactic relations as diverse as the relationship between the finite, nominative, accusative, amendment and so on.The semantic structure, certain combinations of the two poets more varied combinations are commonplace in standard language, so that some of the compounds exist in terms of meaning in language

Keywords

Main Subjects


مقدمه

بزرگترین و معروفترین شاعر شاخۀ ایرانی سبک هندی، بی­شک صائب تبریزی است. صائب تبریزی با اشعار فراوان خود تحولی بزرگ در سبک هندی به وجود آورد. همۀ مشخصات سبک هندی در اشعار صائب بازتاب یافته­ است. در شاخۀ هندی شعر سبک هندی، برجسته­ترین شاعر بیدل دهلوی است. اشعار بیدل دهلوی به سبب اندیشه­های عرفانی و زبان دشوار به دیریاب بودن مشهور است. ساختار و نشانه­های زبانی اشعار صائب و بیدل از جنبه­های گوناگون قابل بررسی است. در این پژوهش«ترکیبات خاص» که از عوامل پیچیدگی زبان شعر این دو شاعر، به­ویژه بیدل دهلوی است، مورد بررسی قرار می­گیرد. ترکیبات خاص در شکل عینی خود از هم­نشینی چندین تکواژ واژگانی تشکیل می‎شوند و بدون هیچ­گونه رابطۀ ظاهری و لفظی در کنار هم می­نشینند و واژه­های مرکبی می­سازند که در محور افقی زبان به صورت یک واحد معنایی عمل می­کنند. مانند ترکیب «آفت­کمین» در این مصراع بیدل: «ز چنگِ آفت­کمینِ گردون کجا رود کس چه چاره سازد» (بیدل، 1366: 1/ 801). شفیعی کدکنی در کتاب شاعر آینه­ها در سبک­شناسی شعر بیدل به ترکیبات خاص او نیز اشاره می­کند. وی در بررسی ترکیبات خاص در شعر بیدل، ترکیباتی مانند حیابیگانه، تپش­ایجاد، استغنانگاه، حیرت­صدا و ... را نمونه­هایی از ترکیبات خاص در شعر بیدل ذکر کرده و در این باره می­گوید: «بحث ما در اینجا بر سر نوع ترکیب­هایی است که بیدل ساخته و این ترکیب­ها از نوع تجارب شاعران قبل از او نیست» (شفیعی کدکنی: 1366: 65). این مقاله در پی پاسخ دادن به این سؤالات است که «ترکیبات خاص در شعر بیدل و صائب چه نوع ساختار و روابط معنایی دارند؟» و «آیا این نوع ترکیبات مختص شاعران شاخۀ هندی سبک هندی، به‎ویژه بیدل است یا شاعران شاخۀ ایرانی نیز از این ترکیبات ساخته­اند؟» برای پاسخ به این سؤالات، ترکیبات هر دو شاعر، بر اساس دیدگاه نظریۀ زایاگشتاری نسبت به ژرف­ساخت و روابط نحوی ترکیب و نیز بر اساس هستۀ معنایی ترکیب، بررسی می­شود.

 

ضرورت و اهمّیت پژوهش

محققانی که به تحقیق در فرم شعر سبک هندی پرداخته­اند، معتقدند که در سطح زبان شعر سبک هندی نوعی غموض و پیچیدگی وجود دارد که دریافت معنی را دچار مشکل می­سازد. هر یک از محققان به نوبۀ خود در بازگشایی و تبیین بخش­هایی از پیچیدگی زبان شعر سبک هندی ایفای نقش کرده­اند. با توجه به ضرورت بازگشایی غموض موجود در زبان شعر سبک هندی، پژوهش حاضر بخشی از پیچیدگی زبان را  به صورت جامع و علمی تبیین و بازگشایی می­کند تا هم روزنه­های جدیدی از افکار و اندیشه­های نهفتۀ موجود در اشعار سبک هندی از طریق پل زبان آشکار شود و هم پیچیدگی زبان به نوبۀ خود تا حدی مرتفع شود.

 

پیشینۀ پژوهش

دربارۀ ترکیبات خاص در شعر صائب و بیدل تا کنون هیچ اثر مستقل علمی نوشته نشده است. در آثاری که زبان شعر سبک هندی را بررسی کرده­اند، در کنار سایر عناصر زبانی، فقط به وجود این نوع ترکیبات اشاره شده و بعضاً به صورت خیلی موجز و ناقص شماری از این واژه­های مرکب بیان شده است. در کتاب «طرز تازه، سبک­شناسی غزل سبک هندی» از حسین حسن­پور آلاشتی، در سبک­شناسی شعر صائب فقط به تعداد معدودی از ترکیبات صائب اشاره شده است. نگارنده در بخشی به نام «ترکیبات تازۀ فراوان»، ترکیبات صائب را به سه گروه «کلمات مرکب»، ترکیبات اضافی» و «ترکیبات وصفی» تقسیم کرده است. در بخش کلمات مرکب، ترکیباتی مانند آتشین­رفتار، آیینه­مشرب، آبله فرسود، سوخته­جان و ... را فقط ذکر کرده است و توضیحی دربارۀ آنها ارائه نداده است.

 در کتاب «شاعر آینه­ها»، شفیعی کدکنی در بررسی شعر بیدل، بدون اینکه تعمّقی داشته باشد، تعدادی از ترکیبات بیدل را ذکر کرده است. وی در بخشی به نام «ترکیبات خاص»، چندین مصراع از ابیات بیدل را ذکر کرده و در هر کدام ترکیبات خاص شاعر را بدون ارائۀ هیچ توضیحی فقط برشمرده است. در مقدمۀ این مصراع­ها، از ترکیب­سازی در زبان فارسی سخن به میان آورده و ترکیبات خاص بیدل را از مهم­ترین عوامل غموض شعر او دانسته است.

در کتاب «کلید در باز» نیز خیلی مختصر به ترکیبات بیدل اشاره شده است. محمد کاظم کاظمی در این کتاب به بررسی و تبیین دشواری­های شعر بیدل پرداخته است. او غزل­های بیدل را به لحاظ دشواری و ابهام به چهار دسته تقسیم کرده است. در قسمت «عوامل زبانی ابهام»، ابهام­ها در نظام واژگانی و ساختار جملات را بررسی کرده است. او در این بخش اشاره­ای کوتاه نیز به ترکیبات خاص بیدل کرده است. وی معتقد است که ترکیبات خاص بیدل دربردارندۀ معنایی وهمی و ضمنی هستند. در این مقاله ترکیبات صائب و بیدل به صورت علمی و با اصول مشخص بررسی می‎شود.

 

روش پژوهش

دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «شاعر آینه­ها» به نمونه­هایی از ترکیبات خاص در شعر بیدل اشاره کرده است. این ترکیبات سرخط پژوهش حاضر است. در این پژوهش با تعمّق و ژرف­نگری بیشتر، ترکیبات خاص فراوانی که در اشعار بیدل و صائب وجود دارند، با دامنۀ وسیع­تری مورد بررسی قرار می­گیرند. انواع ترکیبات خاص و ابهام­زا در اشعار این دو شاعر، نخست با توجه به «هستۀ معنایی» ترکیب بررسی می­شود. ترکیبات صائب و بیدل ابتدا در دو گروه «ترکیبات برون مرکز» و «ترکیبات درون مرکز» طبقه­بندی شده، سپس یک سلسله «روابط نحوی» که در ژرف­ساخت ترکیبات وجود دارد، نشان داده می­شود.

 

روابط نحوی ترکیب (Syntactic relations)

بعد از اینکه فردینان دوسوسور زبانشناسی نوین را پایه­گذاری کرد، مکتب­های مختلفی در زبانشناسی به وجود آمدند و زبان را از ابعاد گوناکون بررسی کردند. یکی از این مکاتب زبانشناسی گشتاری است. نوام چامسکی با انتشار کتاب «ساخت­های نحوی» و «جنبه­های نظریۀ نحو»، نظریۀ زایا گشتاری را مطرح کرد. نظریۀ زایاگشتاری به وسیلۀ پیروان چامسکی در شاخه­های گوناگون زبان­شناسی بسط و گسترش یافت. این نظریه به کشف روابط پنهانی­ که در زیربنا و ژرف­ساخت جمله­های عینی و روبنایی دارد، می­پردازد. بر اساس نظریۀ زایا گشتاری، هر جمله دو نوع ساخت دارد. یکی روساخت (surface structure) و دیگری ژرف­ساخت (deep structure). «ژرف­ساخت درواقع، تعیین­کنندۀ روابط معنایی منطقی اجزای جمله است.» (باطنی، 1393: 114). به عبارت دیگر، «ماحصل عملکرد بخش پایه و واژگان یک زنجیرۀ پایانی است (که ممکن است به صورت نمودار درختی مجسم شود) و چامسکی آن را ژرف­ساخت خوانده است.» (دبیرمقدم، 1378: 182). روساخت شکل خارجی جمله را نشان می­دهد. ژرف­ساخت جمله به­وسیلۀ تعدادی قاعده که به آن «قواعد گشتاری» می­گویند، به روساخت تبدیل می­شود. این قواعد عبارت­اند از: حذف (deletion)، جابه­جایی (displacement)، جانشینی (adjunction) و افزایش (substitution). «قواعد گشتاری بر زنجیره­ای با ساخت سازه­ای مشخص عمل می­کنند و زنجیره­ای تازه با ساخت سازه­ای تازه به دست می­دهند.» (دبیرمقدم، 1378: 84). به عمل تبدیل ژرف­ساخت به روساخت «گشتار» می­گویند. در هر جمله گشتار می­تواند از طریق یک یا چند قاعدۀ گشتاری صورت بگیرد. یکی از حوزه­های بررسی اجزای جمله در زبان­شناسی گشتاری «ترکیب» است. برپایۀ نظریۀ زایا گشتاری، «واژه­های مرکب دارای یک زنجیرۀ ژرف­ساختی است که این ژرف­ساخت می­تواند دارای عناصر یک جملۀ کامل باشد که اجزای سازندۀ آن واژۀ مرکب دارای روابط دستوری جملۀ زیرساختی مربوط به خود است.» (مستأجر، 1369: 248). در ترکیب، هر یک از اجزاء با یکدیگر در ژرف­ساخت رابطۀ نحوی دارند؛ یعنی «واژه [ترکیب که معادل یک واژه­ بسیط است] درواقع بر اساس جملۀ پایه ساخته شده و بخشی از واژۀ ساخته شده، در جملۀ پایه از نقشی نحوی برخوردار است. به عبارت دیگر، این واژه­ها در اصل جمله­هایی بوده­اند که به صورت واژه درآمده­اند. در این نوع ترکیب، عناصر واژه با هم رابطه­ای نحوی دارند. یعنی اگر برای هر کدام از آن­ها «جمله­ای زیرساختی» تصور کنیم، مشاهده خواهیم کرد که بخشی از واژه­های ما در آن جمله از نقشی نحوی برخوردار است (محمودی بختیاری، 1389: 33). هنگام گشتار جمله از ژرف­ساخت به روساخت، بیشتر عناصر آن حذف شده و در روساخت تبدیل به یک واژۀ مرکب می­شوند. در واقع، «فرایند دخیل در حذف عناصر از جملۀ زیربنایی و انتقال معنی عناصر حذف شده به واحدهای باقی­مانده، فرایند معنایی فعالی محسوب می­شود که «افزایش و کاهش معنایی» نامیده می­شود» (افراشی، 1388: 96).

 

هستۀ معنایی ترکیب (semantic core)

زبانشناسان برخلاف دستورنویسان سنتی، در تقسیم و طبقه­بندی ترکیب نظر متفاوتی دارند. آنها از یک دیدگاه ترکیبات را از نظر «هستۀ معنایی» بررسی می­کنند. بر اساس این نظریه، ترکیبات موجود در زبان با توجه به رابطه­های معنایی (semantic relations) به دو گروه ترکیبات «درون مرکز»(endocentric compounds) و ترکیبات «برون مرکز» (exocentric compounds) تقسیم می­شود. ترکیبات درون مرکز ترکیباتی هستند که «هستۀ معنایی­شان درون واژۀ مرکب قرار دارد و به بیان ساده­تر، یکی از اجزای آن، هستۀ معنایی و اجزای دیگر توصیف­گر آن محسوب می­شوند» (افراشی، 1388: 86). مانند: «آب­لیمو» و «دندان­پزشک». در نمونۀ اول، هستۀ معنایی ترکیب در کلمۀ «آب» و در نمونۀ دوم هستۀ معنایی در کلمۀ «پزشک» قرار دارد. در ترکیبات درون مرکز، هستۀ معنایی می­تواند با کل ترکیب جانشین شود؛ مثلاً در ترکیب «دندان­پزشک»، کلمۀ «پزشک» که هسته است، می­تواند جایگزین کل ترکیب، یعنی دندان­پزشک شود. «واژۀ مرکب درون مرکز از نظر معنایی بیانگر طبقه­ای فرعی از پدیده­هایی است که هسته به آن­ها دلالت دارد. بنابراین، schoolboy یک بچه است، bedroom نوعی اتاق است و teapot یک نوع قوری است. در هر مورد، نخستین واژه، با توصیف هسته، معنای آن را مشخص­تر می­سازد.» (کاتامبا و استونهام، 1391: 535). کلمه­ای که هسته را توصیف می­کند «وابسته» نام دارد. مثلاً در ترکیبات «آب­لیمو» و «دندان­پزشک»، کلمات «لیمو» و «دندان» معنای آب و پزشک را که هسته هستند، محدود به معنی خود می­کنند؛ یعنی آبی که منحصراً از لیمو گرفته می­شود نه از چیزهای دیگر و پزشکی که فقط با دندان سر و کار دارد نه با اجزای دیگر بدن.

 ترکیبات برون مرکز، ترکیباتی هستند که هستۀ معنایی­ آن­ها در درون واژۀ مرکب قرار ندارد. در ترکیبات برون مرکز، معنای کل ترکیب از اجزای آن­ها به دست نمی­آید. مانند واژۀ redskin که به معنی «سرخ­پوست» است، نه «نوعی پوست» (Bauer, 1983: 31). به بیان دیگر «اجزای این نوع ترکیب­ها در خدمت توصیف مفهومی بیرونی قرار دارند» (افراشی، 1388: 87). مانند: «قدبلند» و «تهی­دست» در زبان فارسی. در هر دو مثال، هستۀ معنایی ترکیب که «انسان»، «شخص» و ... است، در خارج از ترکیب قرار دارد. کاتامبا بر این باور است که ترکیبات برون مرکز جزو ترکیبات تیره (Opaque Compounds) به حساب می­آیند. (katamba, 1993: 320). تمام ترکیبات خاصی که در اشعار بیدل و صائب و شاعران سبک هندی تبلور یافته­اند، دارای هستۀ معنایی هستند. این ترکیبات یا در گروه «ترکیبات برون مرکز» و یا در گروه «ترکیبات درون مرکز» قرار می­گیرند.

1- ترکیبات برون مرکز

همان­طور که گفته شد، در ترکیبات برون مرکز، هستۀ معنایی ترکیب در خارج از ترکیب قرار دارد. در دستورهای سنتی این ترکیب­ها جزو «صفته­های بیانی مرکب» محسوب می­شوند. ترکیبات برون مرکز اشعار صائب و بیدل بر اساس ساختار و الگوهای جدیدی که زبان­شناسی از ترکیب ارائه می­دهد، بدین­گونه است:

1-1- ترکیب مسندی

در ژرف­ساخت این نوع از ترکیبات یک جملۀ نحوی از نوع اسنادی وجود دارد که هنگام گشتار به روساخت، عناصر سازندۀ جمله به جز مسند و مسندالیه حذف می­شوند. در ترکیب مسندی، هستۀ نحوی ترکیب «مسند» است. اجزای این نوع از ترکیبات که نقش مسند و مسندالیه دارند، در روساخت به صورت ساده (مسندالیه و مسند) و مقلوب (مسند و مسندالیه) ظاهر می­شوند. ترکیبات مسندی با توجه به نوع اجزای آن، به دو گروه «مسندی صفتی» و «مسندی اسمی» تقسیم می­شوند.

1-1-1-           ترکیب مسندی صفتی

این نوع از ترکیبات از هم­نشینی «اسم» و «صفت» به وجود می­آیند. صفت چه به صورت ساده و چه به صورت مقلوب، همواره نقش «مسند» دارد و اسم نقش «مسندالیه». بعضی از زبان­شناسان به ترکیب مسندی صفتی، ترکیبِ «Bahurihi» می­گویند .(Spencer, 1991: 113)

  • صفت (مسند) با اسم (مسندالیه)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «آشفته­کار»، بدین­گونه است:

 

شکل 1: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                                                 نهاد                               گزاره                   

 

                                           گروه اسمی            گروه فعلی                 عنصر صرفی        

 

                                            مسندالیه      مسند               فعل­رابط  زمان                شخص   

 

                                            گروه اسمی    گروه صفتی                                    

 

                                                اسم       صفت                                         

 

                                                 کار        آشفته               است    حال           سوم­شخص­مفرد  

-            گشتاراول، حذف عنصر فعلی: کار آشفته.

-            گشتار دوم، جابه­جایی: آشفته کار.

هستۀ معنایی ترکیب که «انسان» است، در خارج از ترکیب قرار دارد. وقتی هستۀ معنایی و روساخت ترکیب کنار هم قرار بگیرند، می­شود: انسانِ آشفته­کار؛ یعنی انسانی که کارش (مسندالیه) آشفته (مسند) است. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

فتنۀ دنیا نگردد هر که دنیا را شناخت

 

تشنه­چشمانِ هوس را در کمند آرد سراب
                          (صائب، 1383: 1/422)

 

تشنه­چشمانِ هوس: کسانی که چشمشان تشنۀ هوس است.

به حیرت بس که جوشیدم نگاه افسرده­مژگان شد

 

من آن آیینه­ام کز شوخی جوهر نمدپوشم
                            (بیدل،1366: 2/ 607)

نگاهِ افسرده­مژگان: نگاهی که مژگانش افسرده است.

نیز ترکیباتی مانند: جادونفَس (صائب، 1383: 2/747)، حسنِ پریشان­جلوه (بیدل،1366: 1/ 572) و ... .

  • اسم (مسندالیه) با صفت (مسند)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «سینه­چاک»، بدین­گونه است:

 

شکل 2: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                                                    نهاد                              گزاره                  

 

                                            گروه اسمی          گروه فعلی                 عنصر صرفی        

 

                                                مسندالیه        مسند             فعل­رابط زمان               شخص   

 

                                            گروه اسمی     گروه صفتی                                    

 

                                                    اسم       صفت                                         

 

                                                     سینه       چاک                است    حال          سوم­شخص­مفرد  

در این ترکیب، فقط با گشتار حذف، عنصر فعلی حذف می­شود: سینه چاک. روساخت ترکیب وقتی در کنار هستۀ معنایی قرار بگیرد، می­شود: انسانِ سینه­چاک؛ یعنی انسانی که سینه­اش (مسندالیه) چاک (مسند) است. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

در کام کش زبان که زبان نفَس­دراز

 

چون شمع روزی دهن گاز می­شود
                        (صائب،1383: 4/ 2059)

 

نفس­دراز: کسی که نفس (مجازاً: سخن) او دراز است.

تا نفس داری به بزم سینه­صافان نگذری

 

ای به جرأت متهم آیینه در چنگ است آب
                             (بیدل،1366: 1/500)

 

سینه­صافان: کسانی که سینه (مجازاً: دل) آن­ها صاف است.

1-1-1-           ترکیب مسندی اسمی

 این ترکیب از هم­نشینی «اسم» با «اسم» تشکیل می­شود. ترکیب مسندی اسمی دو نوع ساختار دارد. یا به صورت اسمی ساده است یا به صورت اسمی تشبیهی.

الف. ترکیب مسندی اسمی ساده:

در این ترکیب اسم اول همواره نقش «مسند» و اسم دوم نقش «مسندالیه» دارد.

  • اسم (مسند) با اسم (مسندالیه)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «تواضع­پیشه»، بدین­گونه است:

 

                                                شکل 3: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                                                         نهاد                              گزاره                  

 

                                                     گروه اسمی          گروه فعلی                 عنصر صرفی        

 

                                                    مسندالیه    مسند         فعل­رابط    زمان                   شخص   

 

                                                   گروه اسمی    گروه اسمی                                    

 

                                                     اسم          اسم                                         

 

                                                      پیشه       تواضع              است   حال          سوم­شخص­مفرد  

-            گشتار اول، حذف عنصر فعلی: پیشه تواضع

-            گشتار دوم، جابه­جایی: تواضع پیشه

وقتی هستۀ معنایی همرا با روساخت کنار هم بیاید، می­شود: انسانِ تواضع­پیشه؛ یعنی انسانی که پیشه­اش (مسندالیه) تواضع (مسند) است. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

صائب احوال مقام دل چه می­پرسی زمن

 

خانۀ حسرت­نصیبانِ محبت گلخن است
                           (صائب،1383: 2/534)

حسرت­نصیبان: کسانی که نصیبشان حسرت است.

مپرسید از معاش خنده­عنوانی که من دارم

 

از آب ناشتا تر می­شود نانی که من دارم
                             (بیدل،1366: 2/597)

 

معاشِ خنده­عنوان: معاشی که عنوان (دیباچه و آغاز، مجازاً: ظاهر) آن خنده است. یعنی معاشی که به ظاهر رضایت بخش است.

نیز ترکیباتی مانند: شیشه­بار (صائب، 1383: 1/312)، آگهی­نسق (بیدل، 1366: 2/17) و ... .

  • اسم (در معنی صفتی و مسند) با اسم (مسندالیه)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «خنده­روی» بدین­گونه است:

 

شکل 4: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                                                     نهاد                               گزاره                  

 

                                                   گروه اسمی         گروه فعلی                  عنصر صرفی        

 

                                                  مسندالیه      مسند           فعل­رابط    زمان                   شخص   

 

                                               گروه اسمی     گروه صفتی                                    

 

                                                     اسم        صفت                                         

 

                                                   روی     خندان                 است    حال          سوم­شخص­مفرد  

-            گشتار اول، حذف عنصر فعلی: روی خندان

-            گشتار دوم، جانشینی اسم به جای صفت: روی خنده

-            گشتار سوم، جابه­جایی: خنده روی

وقتی هستۀ معنایی همرا با روساخت کنار هم بیاید، می­شود: انسانِ خنده­روی؛ یعنی انسانی که رویش (مسندالیه) خندان (مسند) است. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

دست گلچین شد دراز از چهرۀ خندان گل

 

کرد زخمِ خنده­روی من شلایین تیغ را
                             (صائب،1383: 1/48)

 

زخم خنده­روی: زخمی که رویش خندان (باز و گشاده) است.

خسروِ وحدت­کلاه، شاهِ قدم­بارگاه

 

بدرِ تنزّه­ضیاء، صدرِ تقدس­جناب
                             (بیدل،1366: 1/111)

 

بدرِ تنزّه­ضیاء: بدری که ضیاء آن منزّه است./ صدر تقدّس­جناب: صدری که (مجازاً، مهتر و رئیسی که) جناب (درگاه و آستانه) آن مقدّس است.

ب. ترکیب مسندی اسمی تشبیهی

در جملۀ زیربنایی این ترکیب یک رابطۀ نحوی از نوع اسنادی تشبیهی وجود دارد. ترکیب از هم­نشینی «اسم» با «اسم» به وجود می­آید. و همواره مسندالیه «مشبه» و مسند «مشبه­به» است.

  • اسم (مسند و مشبه­به) با اسم (مسندالیه و مشبه)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «طوفان­نفس» بدین­گونه است:

 

شکل 5: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                                                    نهاد                                    گزاره                  

 

                                                 گروه اسمی           گروه فعلی                   عنصر صرفی        

 

                                                مسندالیه  گروه­قیدی  مسند   فعل­رابط   زمان              شخص   

 

                                               گروه­اسمی    قید    گروه­صفتی                                    

 

                                                      اسم                 صفت                                         

 

                                                     نفَس      مانند    طوفان      است    حال       سوم­شخص­مفرد  

-            گشتار اول، حذف عنصر فعلی: نفس مانند طوفان

-            گشتار دوم، حذف قید: نفس طوفان

-            گشتار سوم، جابه­جایی: طوفان نفس

وقتی هستۀ معنایی و روساخت کنار هم بیایند، می­شود: انسانِ طوفان­نفس؛ یعنی انسانی که نفسش (مسندالیه) مانند طوفان (مسند) است. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

در جلوه­گاهِ سرو قیامت­خرام تو

 

هر نقش پا بهشت جدایی است بوسه را
                           (صائب،1383: 1/359)

 

سرو قیامت­خرام: سروی که خرامش (رفتار و حرکتش) مانند قیامت است.

این قیامت­جلوه همچون گردش چرخ دورنگ

 

برده است از کف جهانی را عنان اختیار
                             (بیدل،1366: 1/137)

قیامت­جلوه: کسی که جلوه­اش مانند قیامت است.

نیز ترکیباتی مانند: بلبل آتش­نوا (صائب:1383: 2/491)، بهارنَفَس (بیدل،1366: 1/306) و ... .

 در ترکیبات مسندی تشبیهی هر دو شاعر یک رابطۀ تشبیهی کلی وجود دارد؛ یعنی عنصری که در جایگاه مشبه قرار می­گیرد، به صورت کلی به عنصری که در جایگاه مشبه­به قرار دارد، تشبیه می­شود. یک نوع دیگر از تشبیهات ترکیبی وجود دارد که مسندالیه (مشبه) به یکی از اجزاء مسند (مشبه­به) تشبیه می­شود؛ مانند ترکیب «پروانه­طینتان» و ترکیب «طوطی­سرشت» در این ابیات صائب و بیدل:

در دیدۀ بصیرتِ پروانه­طینتان

 

فانوس شمع چهرۀ یارند لاله­ها
                           (صائب،1383: 1/389)

 

پروانه­طینتان: کسانی که طینت آنها مانند طینت پروانه است.

جهان آیینۀ وهم است و این طوطی­سرشتانش

 

نفس­پرداز تقلیدند و می­گویند الهی
                            (بیدل،1366: 2/ 793)

 

طوطی­سرشتان: کسانی که سرشتشان مانند سرشت طوطی است.

نیز ترکیباتی مانند: کرکس­طینتان (بیدل،1366: 1/120)، عیسی­دمِ لقمان­خصالِ خضرپی (بیدل،1366: 1/ 136) و ... .

در ژرف­ساخت این ترکیبات تشبیهی، قبل از مشبه­به، یکی از اجزاء آن قرار می­گیرد و نقش «مضاف» برای مشبه­به دارد. در واقع مشبه، به آن جزء مشبه­به تشبیه می­شود.

  • اسم (مسندالیه و مشبه) با اسم (مسند و مشبه­به)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «فلک­تاج» بدین­گونه است:

 

شکل 6: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                                                     نهاد                                  گزاره                   

 

                                                 گروه اسمی         گروه فعلی                       عنصر صرفی        

 

                                                مسندالیه    گروه­قیدی  مسند  فعل­رابط  زمان               شخص   

 

                                               گروه­اسمی     قید   گروه­صفتی                                    

 

                                                     اسم               صفت                                         

 

                                                    فلک        مانند      تاج       است   حال       سوم­شخص­مفرد  

-            گشتار اول، حذف عنصر فعلی: فلک مانند تاج

-            گشتار دوم، حذف قید: فلک تاج

وقتی هستۀ معنایی کنار روساخت قرار بگیرد، می­شود: شاهِ فلک­تاج؛ یعنی شاهی که فلک (مسندالیه) مانند تاج (مسند) برای اوست. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

گر درآمیزد به گلها بوی آن گل­پیرهن

 

من به چشم بسته می­سازم ز یکدیگر جدا
                               (صائب،1383: 1/5)

گل­پیرهن: کسی که گل همانند پیراهن برای اوست.

نگاه ناتوانش سرمه کرد اجزای امکان را

 

قیامت­دستگاهی­های این مژگان­عصا بنگر
                             (بیدل،1366: 1/275)

 

مژگان عصا: کسی که مژگانش مانند عصا برای اوست.

1-2-                     ترکیب متممی

«در ترکیبات متممی، یکی از اجزای ترکیب، متمم جملۀ زیرساختی است» (محمودی بختیاری، 1389: 34). ترکیبات متممی با توجه به حروف اضافۀ آنها به چندین نوع تقسیم می­شود: «متممی «به»ای، (dative compound)، متممی «از»ی، (ablative compound)، متممی «در»ی، (locative compound) و متممی «با»یی، (instrumental compound).» (محمودی بختیاری، 1389: 35-34). ترکیب­های متممی در اشعار صائب و بیدل در ساختارهای گوناگونِ «اسم» با «صفت»، «اسم» با «اسم»، «اسم» با «بن فعل» و «اسم» با «جزء غیر فعلی فعل مرکب» به وجود آمده است.

الف. ترکیب «اسم» با «صفت»

در این ترکیب که از هم­نشینی «اسم» با «صفت» و «صفت» با «اسم» به وجود می­آید، اسم همواره نقش «متمم» و صفت نقش »مسند» دارد:

  • اسم (متمم) با صفت (مسند)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «حیابیگانه» بدین­گونه است:

 

                                        شکل 7: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                   نهاد                                                               گزاره                  

 

                گروه اسمی                                    گروه فعلی                       عنصر صرفی        

 

                                                  متمم                مسند     فعل­رابط   زمان                  شخص 

 

                  ضمیر                گروه­حرف­اضافه­ای                                                            

 

                                   حرف­اضافه     گروه­اسمی گروه­وصفی                                                           

                                                       اسم      صفت               

 

                     او                    از         حیا            بیگانه           است     حال        سوم­شخص­مفرد                  

-            گشتار اول، حذف نهاد: از حیا بیگانه است

-            گشتار دوم، حذف عنصر فعلی: از حیا بیگانه

-            گشتار سوم، حذف حرف اضافه: حیا بیگانه

وقتی هستۀ معنایی همراه با روساخت بیاید، می­شود: انسانِ حیابیگانه؛ یعنی انسانی که از حیا (متمم) بیگانه (مسند) است. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

صحبت رنگین لباسان بی­غمی می­آورد

 

بلبل دردآشنای ما به گلشن دشمن است
                           (صائب،1383: 2/549)

 

 بلبل دردآشنا: بلبلی که با درد آشنا است.

هر جا دمد صبح، شبنم­کمین است

 

چشمی به نم گیر ای خنده­مایل
                             (بیدل،1366: 2/403)

خنده­مایل: کسی که به خنده (خندیدن) مایل است.

نیز ترکیباتی مانند: خانه­بیزار (صائب،1383: 2/826)، ستم­آواره (بیدل،1366: 1/139) و ... .

  • صفت (مسند) با اسم (متمم)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «پیروز­جنگ»، بدین­گونه است:

 

                                  شکل 8: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                      نهاد                                                            گزاره                   

 

                گروه اسمی                                      گروه فعلی                 عنصر صرفی        

 

                                                  متمم                مسند      فعل­رابط   زمان                شخص 

 

                     ضمیر                 گروه­حرف­اضافه­ای                                                            

 

                                    حرف­اضافه   گروه­اسمی    گروه­وصفی                                                           

                                                       اسم            صفت               

 

                    او                   در         جنگ           پیروز          است      حال       سوم­شخص­مفرد                 

-            گشتار اول، حذف نهاد: در جنگ پیروز است

-            گشتار دوم، حذف عنصر فعلی: در جنگ پیروز

-            گشتار سوم، حذف حرف اضافه: جنگ پیروز

-            گشتار چهارم، جابه­جایی: پیروز جنگ

وقتی هستۀ معنایی با روساخت کنار هم قرار بگیرند، می­شود: شاهِ پبروز­جنگ؛ یعنی شاهی که در جنگ (متمم) پیروز (مسند) است. . نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

ای که از لعل لبت شور قیامت گَرده­ای­ست

 

رحمتی کن بر لبِ عاجزبیانِ زخم ما
                           (صائب،1383: 1/133)

 

لب عاجزبیانِ زخم: لبِ زخم که از بیان (گفتار) عاجز است.

ز گفتگوی پریشان­نوای خود خجلم

 

ترحمی به منِ زارِ منفعل­گفتار
                             (بیدل،1366: 1/134)

منفعل­گفتار: کسی که در گفتار منفعل (شرمگین) است.

و نیز ترکیباتی مانند: ملایم­طینتان (صائب:1383: 1/109)، صفرهوس (بیدل،1366: 2/665) و ... .

ب. ترکیب «اسم» با «اسم»

این ترکیب از هم­نشینی «اسم» با «اسم» به وجود می­آید. اسم دوم همواره نقش «متمم» دارد و اسم اول در جایگاه «مفعول» به کار می­رود.

  • اسم (مفعول) با اسم (متمم)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «آبله­دوش»، بدین­گونه است:

 

                                    شکل 9: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                    نهاد                                                            گزاره                  

 

                 گروه اسمی                                     گروه فعلی                        عنصر صرفی        

 

                                              متمم                 مفعول    فعل­متعدی   زمان                 شخص 

 

                 ضمیر           گروه­حرف­اضافه­ای                                                            

 

                          حرف­اضافه   گروه­اسمی گروه­اسمی حرف­نشانه                                                         

 

                                                   اسم              اسم               

 

                    او                 بر        دوش            آبله       را      داشتن     حال        سوم­شخص­مفرد      

-            گشتار اول، حذف نهاد: بر دوش آبله را داشتن

-            گشتار دوم، حذف عنصر فعلی: بر دوش را آبله

-            گشتار سوم، حذف حرف نشانه: بر دوش آبله

-            گشتار چهارم، حذف حرف اضافه: دوش آبله

-            گشتار پنجم، جابه­جایی: آبله دوش

وقتی هستۀ معنایی همراه با روساخت بیاید، می­شود: مردِ آبله­دوش؛ یعنی مردی که بر دوش (متمم) آبله (مفعول) دارد. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

گره آبله­پایان که گشاید دیگر

 

خار و خس بستر سنجاب شد از گریۀ ما
                          (صائب، 1383: 1/279)

آبله­پایان: کسانی که بر پا آبله دارند.

مجنون و ساز بلبلان، لیلی و ناز گلستان

 

من با دل داغ­آشیان، طاووس­نالان در بغل
                             (بیدل،1366: 1/646)

دل داغ­آشیان: دلی که در آشیان (خانه: مرکز و سویدا) داغ دارد.

ج. ترکیب «اسم» با «بن فعل»

در این ترکیب اسم نقش «متمم» دارد. نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «عدم­اندیش»، بدین­گونه است:

 

                                شکل 10: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                    نهاد                                                               گزاره                  

 

                 گروه اسمی                                   گروه فعلی                           عنصر صرفی        

 

                                                    متمم                              فعل­   زمان               شخص 

 

                     ضمیر                گروه­حرف­اضافه­ای                                                            

                                      حرف­اضافه   گروه­اسمی                                                            

 

                                                         اسم                           

                 او                         به           عدم                     اندیشیدن       حال       سوم­شخص­مفرد                            

-            گشتار اول، حذف نهاد: به عدم اندیشیدن

-            گشتار دوم، حذف حرف اضافه: عدم اندیشیدن

-            گشتار سوم، حذف عناصر صرفی فعل: عدم اندیش

وقتی هستۀ معنایی همراه با روساخت بیاید، می­شود: انسانِ عدم­اندیش؛ یعنی انسانی که به عدم می­اندیشد. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

می­توان خواند ز پیشانی من راز جهان

 

جام جم داغ دل آینه­پرداز من است
                           (صائب،1383: 2/342)

دل آینه­پرداز: دلی که به آینه می­پردازد.

بقا به بوی وصالش گلی ابدپیوند

 

فنا به ذکر خیالش ز نام خود بیزار
                             (بیدل،1366: 1/131)

گل ابدپیوند: گلی که به ابد می­پیوندد.

نیز ترکیباتی مانند: خس­پوش (صائب، 1383: 1/38)، ، گروتاز (بیدل، 1366: 1/653) و ... .

د. ترکیب «اسم» با «جزء غیر فعلی فعل مرکب»

در این ترکیب، جزء اول که اسم است، نقش «متمم» دارد. نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «تواضع­احتراز»، بدین­گونه است:

 

                            شکل 11: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                   نهاد                                                               گزاره                   

 

               گروه اسمی                                     گروه فعلی                               عنصر صرفی        

 

                                           متمم                          فعل­­مرکب            زمان                  شخص

 

 

                   ضمیر            گروه­حرف­اضافه­ای       پایه         عنصرفعلی                                       

 

                            حرف­اضافه       گروه­اسمی                                                            

 

                                                 اسم                           

                    آن             از         تواضع               احتراز             کردن         حال    سوم­شخص­مفرد

-            گشتار اول، حذف نهاد: از تواضع احتراز کردن

-            گشتار دوم، حذف حرف اضافه: تواضع احتراز کردن

-            گشتار سوم، حذف عنصر فعلی: تواضع احتراز

زمانی که هستۀ معنایی در کنار روساخت قرار بگیرد، می­شود: انسانِ تواضع­احتراز؛ یعنی انسانی که از تواضع (متمم) احتراز می­کند. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

معنی از لفظ سبک­روح فلک­پرواز است 

 

لفظِ پرداخته بال و پر این شهباز است
                           (صائب،1383: 2/729)

معنیِ فلک­پرواز: معنی­ای که به فلک پرواز می­کند.

ننگ دنیا برندارد همت معنی­نگاه

 

تا بصیرت بر دیانت نیست معراج است چاه
                             (بیدل،1366: 1/647)

همت: معنی­نگاه: همتی که به معنی نگاه می­کند.

نیز ترکیباتی مانند: زلف خورشیدپناه (صائب،1383: 4/1681)، هستیِ عدم­تغییر (صائب،1383: 3/120) و ... .

1-3-                     ترکیب فاعلی

«در این ترکیب، یکی از اجزای موجود در واژه، فاعل جملۀ زیرساختی است. به عبارت دیگر، یک جزء واژه در جملۀ پایه، نقش فاعل را بر عهده دارد» (محمودی بختیاری، 1389: 34). «در این ترکیب­ها نهاد و بن فعل از میان اجزای جملۀ زیربنایی باقی مانده­اند و بقیۀ اجزا حذف شده­اند» (افراشی، 1391: 97). ترکیب فاعلی از هم­نشینی «اسم» با «بن فعل» به وجود می­آید.

  • اسم (فاعل) با بن فعل

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «صفاخیز» بدین­گونه است:

 

                                شکل 12: نمودار  جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                      نهاد                                                           گزاره                  

 

                 گروه اسمی                                      گروه فعلی                 عنصر صرفی        

 

                                                    متمم                              فعل­   زمان                شخص 

 

                  ضمیر                 گروه­حرف­اضافه­ای                                                            

 

                                      حرف­اضافه     گروه­اسمی                                                            

 

                                                         ضمیر                           

 

                   صفا                     از           آن                         خاستن    حال        سوم­شخص­مفرد                           

-            گشتار اول، حذف حرف اضافه: صفا آن خاستن

-            گشتار دوم، حذف ضمیر: صفا خاستن

-            گشتار سوم، حذف عناصر صرفی فعل: صفا خیز   

وقتی هستۀ معنایی همراه با روساخت بیاید، می­شود: قلبِ صفاخیز؛ یعنی قلبی که صفا از آن می­خیزد. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

از مشرق جگر نفس آتشین برآر

 

کز آهِ شعله­بار بود آفتاب شب
                           (صائب،1383: 1/457)

آهِ شعله­بار: آهی که شعله از آن می­بارد.

داشتم غواصی دریای معنی­جوشِ فکر

 

تا تأمل گوهری آرد برون از آستین
                             (بیدل،1366: 1/306)

 

دریای معنی­جوشِ فکر: دریای فکر که معنی از آن می­جوشد.

نیز ترکیباتی مانند: گردونِ ­فتنه­بار (صائب،1383: 1/451)، نغمۀ پری­خیز (بیدل،1366: 2/21) و ... .

1-4-                     ترکیب مفعولی

«این ترکیب که زایاترین نوع ترکیب نحوی در زبان فارسی به شمار می­رود، حاوی مفعول جملۀ اصلی در نقش یکی از اجزای سازندۀ ترکیب است. یعنی در این ترکیب، یک جزء از واژۀ ساخته شده در جملۀ پایه، نقش مفعول را بر عهده دارد» (محمودی بختیاری، 1389: 34). ترکیب­های مفعولی در ساختار، از هم­نشینی «اسم» با «بن فعل» و «اسم» با «جزء غیر فعی فعل مرکب» به وجود می­آیند.

  • اسم (مفعول) با بن فعل

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «نگاه­فریب»، بدین­گونه است:

 

                               شکل 13: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                      نهاد                                                              گزاره                  

 

                 گروه اسمی                               گروه فعلی                           عنصر صرفی        

 

                                                      مفعول               فعل­متعدی      زمان                شخص 

                                                                                        

 

                ضمیر             گروه­اسمی          حرف­نشانه                                                         

 

                                         اسم          

 

                      آن                 نگاه                 را                 فریفتن      حال        سوم­شخص­مفرد

-            گشتار اول، حذف نهاد: نگاه را فریفتن

-            گشتار دوم، حذف حرف نشانه: نگاه فریفتن

-            گشتار سوم، حذف عناصر صرفی فعل: نگاه فریب

وقتی هستۀ معنایی همراه با روساخت بیاید، می­شود: جلوۀ نگاه­فریب: یعنی جلوه­ای که نگاه را می­فریبد. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

سبزه­ای کز آتش یاقوت­فرسای کلیم

 

می­زند جوش طراوت خط عنبرفام توست
                           (صائب،1383: 2/554)

 

آتش یاقوت­فرسا: آتشی که یاقوت را می­فرساید.

نه دنیا کلفت­آموز است، نه عقبا غم­اندوز است

 

ستم­ها از جنون فطرت بی­باک می­بینی
                             (بیدل،1366: 2/778)

کلفت­آموز: چیزی که کلفت را می­آموزد.

نیز ترکیباتی مانند: حُسنِ گلوسوز ، جلوۀ طاقت­گداز (صائب،1383: 1/367؛ 108) و ... .

  • اسم (مفعول) با (جزء غیر فعلی فعل مرکب)

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «آفت­ایجاد»، بدین­گونه است:

 

                              شکل 14: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                        نهاد                                                           گزاره                  

 

                  گروه اسمی                                       گروه فعلی                 عنصر صرفی        

 

                                              مفعول                       فعل­مرکب      زمان                شخص 

 

                                                                       پایه      عنصرفعلی

 

               ضمیر          گروه­اسمی  حرف­نشانه     گروه­اسمی                                                    

 

                                      اسم                             اسم

 

                      آن              آفت            را             ایجاد          کردن    حال        سوم­شخص­مفرد

-            گشتار اول، حذف نهاد: آفت را ایجاد کردن

-            گشتار دوم، حذف حرف نشانه: آفت ایجاد کردن

-            گشتار سوم، حذف عنصر فعلی: آفت ایجاد

وقتی هستۀ معنایی کنار روساخت قرار بگیرد، می­شود: انسانِ آفت ایجاد؛ یعنی انسانی که آفت را ایجاد می­کند. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

نخل از زمین پاک فلک­سیر می­شود

 

بال مسیح پاکی دامان مریم است
                           (صائب،1383: 2/942)

نخل فلک­سیر: نخلی که فلک را سیر می­کند (خیلی بلند می­شود).

فرصت­انشایان هستی گر تکلّف کرده­اند

 

سکته مقداری در این مصرع توقف کرده­اند
                             (بیدل،1366: 2/145)

 

فرصت­انشا: کسی که فرصت را انشا می­کند. (فرصت را مغتنم می­شمارد.)

نیز ترکیباتی مانند: لامکان­سیر (صائب،1383: 1/874)، مستی­شکار (بیدل،1366: 1/136) و ... .

1-5-                     ترکیب قیدی

این ترکیبات از هم­نشینی «صفت» (قید) با «بن فعل» و «اسم» (در معنای قیدی) با «بن فعل» ساخته می­شود.

  • صفت (قید) با بن فعل

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «هرزه­خند» بدین­گونه است:

 

                             شکل 15: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                    نهاد                            قید                         گزاره                  

 

             گروه­اسمی                    گروه­قیدی      گروه فعلی                  عنصرصرفی        

 

                 ضمیر                            قید              فعل­                     زمان                شخص 

 

                   او(آن)                       هرزه              خندیدن                   حال      سوم­شخص­مفرد

-            گشتار اول، حذف نهاد: هرزه خندیدن

-            گشتار دوم، حذف عناصر فعلی: هرزه خند

وقتی روساخت همراه با هستۀ معنایی بیاید، می­شود: انسانِ هرزه­خند؛ یعنی انسانی که هرزه (بیهوده) می­خندد. نمونه‎هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

گل، هرزه­خند و بلبلِ بی­درد، هرزه­نال

 

چون دل شود شکفته در این گلستان مرا
                           (صائب،1383: 1/354)

 

گلِ هرزه­خند: گلی که هرزه می­خندد. / بلبلِ هرزه­نال: بلبلی که هرزه می­نالد.

رفیق وحشت من غیر داغ دل نمی­باشد

 

در این غربت­سرا خورشیدِ تنهاگرد را مانم
                             (بیدل،1366: 2/525)

 

خورشید تنهاگرد: خورشیدی که تنها می­گردد.

نیز ترکیباتی مانند: عاجز­نال (صائب،1383: 1/49)، سراسیمه­تاز (بیدل،1366: 3/793) و ... .

  • اسم (در معنای قیدی) با بن فعل

نمودار درختی و ژرف­ساخت این نوع ترکیبات، مانند ترکیب «غیرت­کوش» بدین­گونه است:

 

 

 

 

 

                         شکل 16: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                    نهاد                            قید                            گزاره                  

 

               گروه اسمی           گروه­حرف­اضافه­ای     گروه­فعلی                 عنصر صرفی        

 

                 ضمیر                حرف­اضافه  گروه­اسمی  فعل       ­           زمان               شخص 

 

                                                            اسم                         

 

                  او(آن)                    با           غیرت     کوشیدن                 حال          سوم­شخص­مفرد

-             گشتار اول، حذف نهاد: با غیرت کوشیدن

-            گشتار دوم، حذف حرف اضافه: غیرت کوشیدن

-            گشتار سوم، حذف عناصر صرفی فعل: غیرت کوش

وقتی هسته همراه با روساخت بیاید، می­شود: انسانِ غیرت­کوش؛ یعنی انسانی که با غیرت می­کوشد. در ژرف­ساخت این­گونه ترکیبات اگر به جای گروه حرف اضافه­ای، گروه قیدی بیاید، - مانند: «غیرتمندانه» به جای «با غیرت» - در این صورت در گشتار دوم، اسم جانشین قید می­شود؛ مانند اینکه اگر در ژرف­ساخت، قید «غیرتمندانه» بیاید، به جای این قید، در گشتار دوم، اسم یعنی کلمۀ «غیرت» می­آید و در نهایت در گشتار سوم، روساخت به صورت «غیرت­کوش» ظاهر می­شود. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

ای صبای بی­مروت برق­تازی واگذار   

 

روح بیمار زلیخا همره پیراهن است
                           (صائب،1383: 2/534)

صبای برق­تاز: صبایی که برق­وار می­تازد.

شبنم­آرایی­ست بیدل شوخی آثار صبح

 

هر کجا گل کرده باشم شرم­کوشم دیده­اند
                               (بیدل،1366: 2/28)

شرم­کوش: کسی که با شرم (شرمگین) می­کوشد.

2-       ترکیبات درون مرکز

درون مرکز «واژۀ مرکبی است که معنای کل آن در شمول یکی از کلمات سازنده­اش قرار بگیرد. برای مثال در واژۀ «گلخانه» کل واژه در شمول معنای خانه قرار دارد» (طباطبایی، 1382: 24). در واژه­های مرکب درون مرکز، «یک اسم مرکب ممکن است حاوی یک اسم پیش از یک اسم، یک صفت پیش از یک اسم یا یک حرف اضافه پیش از یک اسم باشد» (کاتامبا و استونهام، 1391: 535). در ترکیبات خاص اشعار صائب و بیدل واژه­های مرکب درون مرکز از «اسم + اسم» و «صفت + اسم» تشکیل شده است. ترکیبات درون مرکز در اشعار صائب و بیدل در دو گروه «ترکیبات اضافی» و «ترکیبات وصفی» طبقه­بندی می­شوند.

2-1-                     ترکیب اضافی

در این نوع ترکیبات بین اجزای ترکیب حالت اضافی وجود دارد و از هم­نشینی «اسم» (مضاف­الیه) با «اسم» (مضاف) به وجود می­آید. این ترکیبات برعکس ترکیبات قبلی، در ژرف­ساخت جمله تشکیل نمی­دهند، بلکه خود به صورت گروه اسمی در داخل یک جمله قرار می­گیرند. این گروه می­تواند انواع نقش­های متممی، مسندی، مفعولی و ... داشته باشد. نکتۀ مهم در این ترکیب این است که  مضاف­الیه در ژرف­ساخت، وابستۀ پسینِ هسته است، ولی هنگام گشتار به روساخت با هسته جابه­جا می­شود. مثلاً اگر ترکیبِ «غارت­نصیب» را در این جمله، «صبح غارت­نصیبِ شام شد»، (بیدل،1366: 1/455)، در نظر بگیریم، ژرف­ساخت این جمله و ترکیب بدین­گونه خواهد بود:

 

                                       شکل 17: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                                        نهاد                                             گزاره                  

 

                                   گروه اسمی                       گروه فعلی                 عنصر صرفی        

 

                                  مسندالیه                  مسند              فعل­رابط   زمان               شخص   

 

                                    گروه اسمی          گروه اسمی                                    

 

                                    اسم    اسم     اسم(مضاف­الیه)        اسم                                        

 

                                  صبح     نصیب       غارت            شام       شدن   گذشته       سوم­شخص­مفرد  

هنگام گشتار به روساخت، کلمۀ «غارت» (مضاف­الیه) با کلمۀ «نصیب» (هسته) جابه­جا می­شود. هستۀ معنایی ترکیب، کلمۀ «نصیب» است. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

دل می­کنم به خط خوش زان زلف مشکبار

 

ته­جرعه­ای بس است خمار شبینه را
                           (صائب،1383: 1/364)

 

ته­جرعه:­ جرعۀ ته.

ز سوز دل تجلی­منظرِ برقی­ست هر عضوم

 

چو مجمر دارم از یک شعله سامان چراغانی
                             (بیدل،1366: 2/836)

تجلّی­منظرِ برق: منظرِ تجلّیِ برق.

نیز ترکیباتی مانند: وحشت­سرا (صائب،1383: 1/418)، ترددآهنگ: آهنگ (قصدِ) تردد (بیدل،1366: 3/121) و ... .

2-2-                     ترکیب وصفی

«این ترکیب از نظر ساخت مانند ترکیب اضافی است، به این معنا که در اینجا با صفت و موصوف­هایی سر و کار داریم که کسرۀ بین آنها حذف شده و کل ساخت آن­ها به یک عنصر واحد تبدیل شده است» (محمودی بختیاری، 1389: 35). در این ترکیب که از هم­نشینی «صفت» با «اسم» و «اسم» با «اسم» به وجود می­آید، جزء دوم همواره نقش موصوف دارد و جزء اول نقش صفت.

  • صفت با اسم (موصوف)

این ترکیب نیز مانند ترکیب قبلی یک گروه است که در داخل جمله­ای قرار می­گیرد و می­تواند نقش­های گوناگونی داشته باشد؛ مانند ترکیبِ «فراخ­میدان» در این جمله: «یک فراخ­میدان لازم است.» ژرف­ساخت این جمله و ترکیب این­گونه است:

 

                                       شکل 18: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

                                    نهاد                                                 گزاره                  

 

                                  گروه اسمی                      گروه فعلی                 عنصر صرفی        

 

                                    مسندالیه               مسند                فعل­رابط  زمان                 شخص   

           
     
   
       
 
 

 

 

                                  گروه اسمی          گروه صفتی                                    

 

                       صفت       اسم      صفت        صفت                                            

 

                        یک        میدان     فراخ         لازم                    است   حال       سوم­شخص­مفرد  

هنگام گشتار به روساخت، صفت «فراخ» که وابسته است، با کلمۀ «میدان» که هسته است، جابه­جا می­شود. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

منزل مقصود ما در پیش پا افتاده است

 

چون شرر تا چند صائب هرزه­پروازی کنیم
                         (صائب،1383: 5/2654)

هرزه­پروازی کنیم: پروازِ هرزه کنیم.

بیدل نکشیدم المِ هرزه­نگاهی

 

آیینۀ راحتکدۀ رنگ شکستم
                             (بیدل،1366: 1/127)

المِ هرزه­نگاهی: الم نگاهِ هرزه.

نبز ترکیباتی مانند: رنگین­نغمه (صائب،1383: 3/1178)، مفت­حسرت­ها (بیدل،1366: 1/366) و ... .

  • اسم (در معنی صفتی) با اسم (موصوف)

این ترکیب نیز مانند دو ترکیب قبلی است؛ با این تفاوت که هنگام گشتار به روساخت، صفت (وابسته) حذف و اسم جانشین آن می­شود؛ مانند ترکیب «رفعت­بنا» در این مصراع بیدل: «خواست بیدل از خرد تاریخ این رفعت­بنا» (بیدل،1366: 1/308). ژرف­ساخت این جمله و ترکیب بدین­گونه است:

 

                                شکل 19: نمودار جملۀ درونه­ای (ژرف­ساخت)

 

               نهاد                                                                         گزاره                  

 

            گروه اسمی                                          گروه فعلی                             عنصر صرفی        

 

                                       متمم                        مفعول         فعل­متعدی     زمان               شخص

           
       
     
 
 

 

 

              اسم           گروه­حرف­اضافه­ای                                                             

 

                       حرف­اضافه  گروه­اسمی  گروه­اسمی      حرف­نشانه                                                         

 

                                            اسم   اسم  صفت   اسم     صفت            

 

               بیدل          از         خرد  تاریخ     این    بنا   رفیع        را    خواستن   حال      سوم­شخص­مفرد

«رفیع» صفت بنا است که در گشتار اول صفت حذف و در گشتار دوم «اسم» جانشین آن می­شود. در گشتار سوم، اسم با هسته جابه­جا می­شود و درنهایت در روساخت به صورت «رفعت­بنا» ظاهر می­شود. نمونه­هایی از این ترکیبات در اشعار صائب و بیدل:

علایق دامن آزادگان صائب نمی­گیرد

 

ز جولان نیست مانع خار و خس آتش­عنان­ها را
                            
(صائب،1383: 1/389)

 

آتش­عنان­ها: عنان­های آتشین.

بس که بر تنگی­بساطِ عشق امکان چیده­اند

 

صد گریبان می­درد تا گل به دامان می­رسد
                             (بیدل،1366: 2/154)

 

تنگی­بساطِ عشق: بساط تنگِ عشق.

نیز ترکیباتی مانند: تقدّس­جوهر: جوهرِ مقدّس (بیدل،1366: 1/145)، خفّت­اثر: اثر خفیف (بیدل،1366: 1/213) و ...

 

نتیجه­

این پژوهش با بررسی ژرف­ساختی ترکیبات خاص صائب و بیدل بر اساس هستۀ معنایی و روابط نحوی ترکیب، نشان می­دهد که ترکیبات هر دو شاعر از نظر هستۀ معنایی، یا برون مرکز هستند یا درون مرکز. در ژرف­ساخت ترکیبات برون مرکز، جمله­های کاملی با انواع روابط نحویِ اسنادی، متممی، فاعلی، مفعولی و قیدی وجود دارد. این جمله­ها هنگام‎. ترکیبات درون مرکز جمله­های کاملی نیستند بلکه گروه­های اسمی یا صفتی هستند که در داخل جمله­های دیگر وجود دارند. این گروه­ها هنگام گشتار به رو ساخت، با اعمال قواعد گشتاری به صورت ترکیب درمی­آیند. علاوه بر یکسان بودن ساختارهای گوناگون ترکیبات خاص صائب و بیدل، در بسیاری از موارد وجود تشابه لفظی ترکیب، مانند: قیامت خرام (صائب)، قیامت­طراز (بیدل)، هرزه­گرد (صائب) و آواره­گرد (بیدل)، بیانگر این است که ترکیبات خاص مطابق آنچه اکثر پژوهشگران معتقد هستند، منحصر به یک شاعر شاخۀ هندی، یعنی بیدل دهلوی، نیست؛ بلکه این ترکیبات در اشعار شاعران شاخۀ ایرانی و هندیِ سبک هندی هم وجود داشته و به صورت یک مشخصۀ سبکی درآمده است و از عوامل غموض و پیچیدگی زبان شعر هر دو شاخه به شمار می­رود. ترکیبات خاص صائب و بیدل از نظر ساختار معنایی، متنوع­تر از ترکیبات رایج در زبان معیار هستند، به طوری که بعضی از این ترکیبات از نظر معنا و «ترکیب مفهوم» در زبان عادی وجود ندارند.

 منابع
1- افراشی، آزیتا.(1391). ساخت زبان فارسی. تهران: سمت.
2- احمدی، بابک.(1380). ساختار و تأویل متن. تهران: مرکز.
3- باطنی، محمد رضا. (1393). نگاهی تازه به دستور زبان. تهران: آگاه.
4- بیدل دهلوی، عبدالقادر.(1366). کلیات بیدل. تصحیح: اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی. تهران: الهام.
5- حسن­پور آلاشتی، حسین.(1384). طرز تازه، سبک­شناسی غزل سبک هندی. تهران: سخن.
6- دبیر مقدم، محمد.(1378). زبانشناسی نظری (پیدایش و تکوین دستور زایشی). تهران: سخن.
7- دهخدا، علی­اکبر.(1345). لغت­نامه. تهران: دانشگاه تهران.
8- شفائی، احمد.(1363). مبانی علمی دستور زبان فارسی. تهران: نوین.
9- شفیعی کدکنی، محمدرضا.(1366). شاعر آینه­ها (بررسی سبک هندی و شعر بیدل. تهران: آگاه.
10- صائب تبریزی، میرزا محمد علی.(1383). دیوان صائب تبریزی. تصحیح محمد قهرمان. تهران: علمی و فرهنگی.
11- صفوی، کورش.(1391). آشنایی با زبان­شناسی در مطالعات ادب فارسی. تهران: علمی.
12- طباطبایی، علاءالدین.(1382). اسم و صفت مرکب در زبان فارسی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
13- کاتامبا، فرانسیس؛ استونهام، جان. (1391). واژشناسی. ترجمه جلال رحیمیان. شیراز: دانشگاه شیراز.
14- کاظمی، محمدکاظم.(1387). کلیدِ درِ باز (رهیافت­هایی در شعر بیدل). تهران: سورة مهر.
15- لازار، ژیبلر.(1384). دستور زبان فارسی معاصر. تهران: پژوهشگاه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
16- محمودی بختیاری، بهروز.(1389). ترکیب­های نحوی در زبان فارسی. مجلۀ رشد آموزش زبان و ادب فارسی. سال بیست و سوم، بهار، شمارۀ سه، ص.ص. 37-32.
17- مستأجر، حقیقی.(1369). نگاهی به واژه­های مرکب فارسی بر پایة نظریة زایا گشتاری. مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد. سال 23، شمارة 1و2، بهار و تابستان 1369، ص.ص. 255-245.
18- مشکوه الدینی، مهدی.(1374). دستور زبان فارسی بر پایۀ نظریۀ گشتاری. مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد.
19- مقرّبی، مصطفی.(1372). ترکیب در زبان فارسی. تهران: توس.
20- Bauer, Laurie, (1983) , English Word Formation, Cambridge, Cambridge University Press.
21- Katamba, Francis, (1993) , Morphology, London: Macmillan Press LTD .
22- Spencer, Andrew, (1991) , Morphological Theory, Oxford:  Blackwell.