Document Type : Research Paper
Authors
1 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Islamic Azad University, Isfahan (Khorasgan) Branch, Isfahan, Iran
2 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
1ـ مقدمه
نفوذ و رَوایی شعر حافظ در ذهن و زبان ایرانیان سبب شده است تا برخی از ساختها و تعبیرهای خاص زبانیِ او، با زبان رایج امروز انطباق یابد و تأویل و تفسیر شود. یکی از این موارد، ساختِ عبارت «هیچکاره نیست» در بیتِ زیر است:
ما را زِ منــع عقل مترسان و می بیـار |
|
کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست 1 |
عبارت «هیچکاره نیست» دو معنا را به ذهن متبادر میکند که هرکدام از آنها در نگاه اول با قرینهای از شعر حافظ تأیید میشود:
الف) ما را از منعِ عقل مترسان و می بیاور؛ زیرا عقل شحنهای است که در ولایت ما کارهای نیست که تضاد «عقل» و «می» را در شعر حافظ نشان میدهد. این مضمون در شعر او نمونههایی دارد: 2
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را |
|
دمــی ز وســوســة عقــل بـیخبـر دارد
|
|
|
(حافظ، 1377: 154) |
بهای بــادة چون لعل چیست جوهــرِ عقل |
|
بیــا که ســود کسی برد کین تجارت کرد |
|
|
(همان: 163) |
فریب دخترِ رَز طـرفــه مــیزنـد رهِ عقـل |
|
مبـاد تا به قیــامــت خــراب طـارم تاک |
|
|
(همان: 254) |
ب) ما را از منع عقل مترسان و می بیاور؛ زیرا عقل شحنهای است که در ولایت ما همهکاره است. رابطة «عقل» و «می»نوشی نیز در شعر حافظ نمود دارد:
صراحیای و حریفـی گــرت به چنگ افتد |
|
به عقــل نــوش که ایّـــام فتـنهانگیز است |
|
|
(همان: 116) |
من و انکار شراب این چه حکایت باشد |
|
غالبــا ایـن قـــدرم عقـل و کفایت باشد |
|
|
(همان: 180) |
حاشـا که من به موسم گل ترک مــی کنـم |
|
من لاف عقــل میزنم این کــار کـی کنم |
|
|
(همان: 284) |
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش |
|
ساقیا مــی ده به قــــول مستشـار مؤتمن |
|
|
(همان: 307) |
در صورت اول، معنای بیت روشن به نظر میرسد؛ اما عبارت «هیچکاره نیست»، به «کارهای نیست» چگونه باید توجیه شود؟ پذیرفتن صورت دوم (ب) نیز تناقضی را در معنای بیت پدید میآورد که اگر عقل شحنهای است، «همهکاره»، پس درخواست «می» که با «عقل» در تضاد است، چه وجهی دارد؟
1ـ1 پیشینة پژوهش
بیشتر شارحان شعر حافظ برای عبارت «هیچکاره نیست» توجیهی یافتهاند و به مرور زمان این بیت از ابیات بحثانگیز دیوان حافظ شده است (رک. قیصری، 1380: 686). در ادامه، نظر شارحان را دربارة این بیت بهترتیب تاریخی نقل میکنیم:
ـ «می بیاور که در ولایت ما عقل شحنهای است که لیاقت و شایستگی کار را ندارد، یعنی هیچکاره است...» (سودی، 1362، ج 1: 459).
ـ «ای منکر! ما را از این مَترسان که عقلِ تو مانع خواهد گشت؛ زیرا که شَحنهای [کذا] که در ولایت ماست، اَی: عقلی که در بدن ماست، هیچکاره نیست. اَی: سرکش نیست؛ بلکه تابع من است. و با آنکه عقل معاش ندارم که هیچکارهای است، بلکه عقل معاد دارم که مُمدّ عشق است» (اکبرآبادی، 1397: 285).
ـ «این بیت را ذیل نفی مضاعف آوردهاند... هیچکاره اینگونه که بهصورت مرکب نوشته شده، یک صفت است و هیچکارهنبودن نفیدرنفی و به قاعدة منطقی نتیجة مثبت دارد؛ یعنی کارهایبودن، بیاثرنبودن و علیهذا معنی بیت این میشود که شحنة عقل در ولایت ما کارهای هست؛ عضو مؤثّری است؛ در صورتی که روال معنی این است که گرچه عقل شحنة بدن است؛ ولی در ولایت ما که قلمرو عشق است، سمتی ندارد. بهاصطلاح کارهای نیست یا هیچکاره است. فرهنگ فکری حافظ نیز با همین معنی منطبق است و حاجت به ارائة دلیل نیست و تنها صورتی که میتوان از بیت معنای محصّلی به دست آورد، این است که هیچ را از کاره جدا بنویسیم "هیچ، کاره نیست" و چنین معنی کنیم: شحنة عقل در ولایت ما مطلقاً کارهای نیست و با در نظرگرفتن معنی کاره که مؤثّر و کارآمد است، حاصل معنی بیت اینکه ما را از این که عقل منع میکند، مترسان و می بیاور؛ زیرا اگرچه در ملک وجود ما عقلی وجود دارد؛ ولی حکمش روا نیست و در این دستگاه عضو مؤثّری نیست» (هروی، 1363: 28‑29).
ـ «هیچکاره یعنی کسی که به درد کاری نخورد؛ اما این معنی مخالفِ مفهوم کلی بیت است؛ ناگزیر باید هیچ و کاره را جدا از هم خواند و بیت را چنین معنی کرد: ما را از گناه حرامبودن شراب به حکم عقل مترسان؛ زیرا عقل در نظر ما مطلقاً کارهای نیست. حکم داروغة عقل در قلمرو عشق مجری نیست و درواقع آن شحنه در ولایت ما هیچکاره است... زیرا آن حاکم در ولایت ما مطلقاً کارهای نیست» (همان، 1367، ج 1: 332).
ـ «در مقاله 3 پیشنهاد شده است که بهصورت "هیچ، کاره" خوانده شود که اگر جز این باشد، معنی درستی از آن بیرون نخواهد آمد. کسان دیگری هم پیش از آن به همین نکته اشاره داشتهاند (لغتنامه دهخدا). با آنکه ظاهر استدلال که ناظر بر پرهیز از نفیدرنفی است، منطقی مینماید، یک چیز آزاردهنده در آن میبینیم و آن آهنگ کلام است؛ اگر هیچ و کاره را به طور منفصل تلفّظ کنیم، سکته و شکافی در آهنگ حادث میآید که همواره مورد بیزاری حافظ بوده است. گذشته از این، من یقین ندارم که "کاره" به معنای "کاری" بهتنهایی در فارسی دوران قدیم استعمال شده باشد؛ اما بهصورت متصل آیا معنایی برای شعر هست؟ وجهی که میتوانم برای آن بیابم، آن است که "هیچ" در اینجا نه به معنی ناموجود، بلکه به معنی دیگرش که "اندک" یا "کمترین" باشد، به کار رفته است و آنگاه مفهوم بیت آن میشود که: "این شحنه در ولایت ما کمترین کارهای نیست"» (اسلامی ندوشن، 1364: 79-80).
ـ «هیچ نیست: هیچ خودْ قید نفی است و فعل نفی با آن همراه کرده تا به کلّیت نفی عقل کرده باشد» (زیبایی، 1367: 439).
ـ [الف:] «کان شحنه در ولایت ما، هیچکاره نیست (با نفی مضاعف) [ب:] کان شحنه در ولایت ما هیچ، کاره نیست» (رک. راستگو، 1370: 55).
ـ «هیچ، کاره نیست: بالکلّ کارهای نیست. هیچ در اینجا قید است» (ذوالنّور، 1372، ج 1: 167).
ـ «ما را از نهی خرد بیم مده و باده بده که نگاهبان خرد در کشور دل ما هیچکاره هم نیست؛ یعنی از هیچ هم کمتر است» (خطیبرهبر، 1373: 102).
ـ «ما را از اینکه عقل مانع و مخالف عشق است، مترسان و قصه کوتاه کن و می بیار چراکه در ولایت ما که ولایت عشق است، شحنة عقل، نفوذ کلامی ندارد» (خرّمشاهی، 1372: 378). خرّمشاهی در کتاب کژتابیهای ذهن و زبان، برای بیان کژتابی این بیت حافظ، نمونههایی از جملههای فارسی امروز آورده و در ادامه افزوده است: «شاید این نفیدرنفی در عصر حافظ افادة تأکید میکرده است و بهطور ریاضی عمل نمیکرده است که منفیدرمنفی بشود، مثبت» (همان، 1393: 52)؛ سپس به شرح هروی اشاره دارد و نظر او را دربارة این بیت اینچنین نقد میکند: «در اینجا نفیدرنفی یا منفیدرمنفی نیست تا بگویند که هیچکاره نیست؛ یعنی همهکاره نیست؛ یعنی همهکاره یا لااقل کارهای هست؛ بلکه نفی دوم (نیست) مؤیّد و تقویتکنندة نفی اول (هیچکاره) است. از باب تقریب به ذهن و برای رفع استعباد باید این مثال را ـ ولو آنکه ادبی نیست ـ بزنم که در عرف امروز، بعضی از عامه به "غافل" میگویند: "ناغافل" یا به "محروم"، "نامحروم". این پدیدهای زبانشناختی است که در این دو کلمه، ظاهراً غلط رخ داده است؛ یعنی معنای منفی غفلت در "غافل" و حرمان در "محروم" از نظر اینان ضعیف یا نامحسوس است؛ لذا با ادات نفی آن را تشدید یا ظاهر میکنند. همانطور که نمیتوان ریاضیوار محاسبه کرد و گفت "نامحروم"؛ یعنی کسی که محروم نیست، یعنی کامیاب؛ یا "ناغافل" یعنی کسی که غافل نیست، یعنی هشیار، همان مکانیسم را در مورد "هیچکاره نیست" نیز باید پذیرفت و نگفت "هیچکاره نیست"؛ "یعنی کارهای" هست؛ بلکه یعنی همان "کارهای نیست"» (همان: 54).
ـ «در مصراع دوم این بیت چنین به نظر میرسد که نفیدرنفی اثبات است و مفهوم مخالف هیچکاره نیست میشود "همهکاره است"؛ زیرا واژة کاره، یعنی دارای مقام و نفوذ و صاحب منصب و کارآمد و "هیچ" قید فعل منفی است و تأکیدی بر نفی فعل است، نه خنثیکنندة آن؛ مثلاً ظاهر جملة "فلان هیچ غلطی نمیکند" مدح است؛ اما مفهوم باریکتر آن این است که چون فلان هر کاری بکند، غلط است؛ پس "غلطی نمیکند" برابر است با "کاری نمیکند" و خلاصه اینکه شحنة عقل هیچ "کاره نیست"» (رکن، 1375: 191‑192).
ـ «"هیچ کاره نیست" معنی "هیچکاره است" میدهد و علّت این تعبیر بهخودیخود در کلام نهاده شده است. علّت آن نقش "هیچ" است که در"هیچکاره" است، ظاهراً صفت است و در "هیچکاره نیست" نقش قیدی را به عهده دارد» (ثروتیان، 1380، ج 1: 806).
ـ «ما را از ممانعت عقل مترسان و شراب بیاور؛ زیراکه این پاسبان، یعنی عقل در ولایت ما، یعنی سرزمین عشق قدرتی ندارد... هیچکاره نیست: در زبان فارسی گاهی در یک جمله دو کلمة منفی میآورند و مقصودشان باز هم حالت منفی جمله است، نه مثبت آن و مثلاً میگویند او هیچ نمیداند و مقصودشان این است که او چیزی نمیداند، پس هیچکاره نیست؛ یعنی قدرتی ندارد و کاری به دستش نیست» (شریعت، 1381: 145).
ـ «هیچکاره: کنایه از مردم ضعیف و بیاعتبار و فرومایه. مثال از مبرزا معزِّ فطرت: در فکر آن دهانم و در یاد آن کمر ـ چون من به روزگار کسی هیچکاره نیست. "لغتنامه." در تداول عام اوّلی پرسد "فلانی چه کاره است؟ "یعنی چه پیشه و شغلی دارد. دومی جواب دهد "هیچکاره"؛ یعنی هیچکاره است، شغل و مقامی چشمگیر و قابل ذکر ندارد، علاوهبر این در این بیت یعنی هیچ، کارهای نیست "با آن که نه روزگار مساعد و نه دل و ساعد هیچ کار بود" (مقدمة تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چاپ مرحوم اقبال، ص 7)» (حافظ، 1381: 88).
ـ «یعنی هیچکاره است و هیچکاره کلمة مرکّبی است؛ یعنی کسی که قدرت و اختیاری ندارد؛ ولی گویا در ذهن حافظ، کلمة هیچ با فعل منفی پیوند محکمی داشته است که در اینجا هیچ را از هیچکاره جدا کرده و با فعل نیست آورده است؛ مگر آنکه جمله را چنین توجیه کنیم که شحنه در ولایت ما هیچ، یعنی (مطلقاً) کارهای نیست و کاره که بهصورت معرفه آمده است، مخفّف کارهای باشد؛ یعنی حرف تنکیر حذف شده باشد و در هر دو حال، تعبیر حافظ شاذّ و خلاف قاعده است» (ذاکری، 1385: 103).
ـ «ای ساقی، شراب بیاور و بنوشان و ما را از منع شحنة عقل مترسان که آن در سرزمین ما مطلقاً کارهای نیست و کسی به حرف او گوش فرانمیدهد» (برزگر خالقی، 1389: 201).
ـ «هیچکاره نیست: = کارهای نیست، کسی نیست، هیچکس و هیچکاره است» (حمیدیان، 1392، ج 2: 1447).
ـ «هیچ: به هیچ وجه، به هیچ صورتِ (قید حالت)/ کارهایبودن صاحب شغل و مقام و منزلتی بودن، اعتباریداشتن. در اینجا نباید کلمة هیچ را با کاره یک واحد صفت جانشین اسم به شمار آورد و آن را با هیچکاره در برابر همهکاره به یک معنی گرفت. در اینجا هیچ قید حالت است و در جمله معنای به هیچ وجه دارد./ کاره: [رَ/ رِ] (ص نسبی). هر چیز کارآمد و لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید (دهخدا)./ این شحنه در ولایت ما، هیچ کاره نیست: این شحنه در شهر ما رندان که بیمی از منع عقل نداریم، به هیچوجه کارهای نیست و لیاقت انجام کاری ندارد» (رستگار فسایی، ج 1: 394/ 583).
ـ «ما را از عقل فضول چونوچراگر که دستور میدهد می مخورید، مترسان ای ساقی! تو کار خود منه از دست و می به ساغر کن! شحنۀ عقل در شهر عاشقان کارهای نیست و کسی از او نمیترسد» (قیصری، 1394: 92). 4
ـ «از ممانعت عقل گروه عشاق را مترسان و می بیار؛ زیرا عسس عقل در ولایت خردفروشان بیکاره است. نک: مقتبس است از این بیت مولوی: عقل چون شحنه است سلطان چون رسید/ شحنۀ بیچاره در کنجی خزید» (معین، 1399: 116).
«هیچکاره» در برخی از فرهنگهای لغت نیز وارد شده است.
ـ در لغتنامة دهخدا به استناد فرهنگ نفیسی همین بیت حافظ را در مدخل «کاره» افزودهاند: «کاره [رَ رِ] (ص نسبی) هر چیز کارآمد و لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید، منصوب، صاحب منصب و مقام (ناظمالأطبا) مؤثّر، شاغل مقامی، دارای شغلی، به کار مشغول، همهکاره، هیچکاره: ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست» (دهخدا، 1336: ذیل کاره). در پاورقی مربوط به این مدخل نوشتهاند: «اگر (کاره) را به این معنی نگیریم نقض غرض میشود» (همان). سپس در ادامۀ همین مدخل به نقل از فرهنگ معین افزودهاند: در ترکیب آید و صفت فاعلی سازد همچون ستمکاره؛ هرکاره؛ همه کاره؛ هیچکاره (همان).
ـ در فرهنگ سخن هویّت دستوری «هیچکاره» را صفت دانستهاند و سه معنی برای آن آوردهاند که یکی از آنها «بدون هر نوع کار و قدرت و مسئولیت» است و فقط به همین شعر حافظ استناد کردهاند (رک. انوری، 1381: ذیل هیچکاره).
2ـ بحث و بررسی
2ـ1 نقد سخن شارحان
پیش از هر چیز گفتنی است که به گواهی دفتر دگرسانیها در غزلهای حافظ، هیچ جایگزین یا ضبط دیگری در میان سی و شش نسخة خطّی دیوان حافظ، برای این عبارت وجود ندارد (رک. نیساری، 1385: 304‑305) و صورت اصلی آنچه حافظ گفته است، باید همین باشد.
سخنان اسلامی ندوشن نیز برای جدا یا سرهم نوشتن «هیچکاره» و ایجاد سکته در شعر در نقد نظر هروی پذیرفتنی نیست؛ زیرا سکتهای ایجاد نمیشود؛ بلکه تکیه بر روی هیچ قرار میگیرد. 5
نظر مهمترین شارحان حافظ که در بالا نقل شد، در بردارندة دو نکتة برجسته است:
الف) «هیچکاره نیست»؛ یعنی «هیچکاره است»؛
ب) «هیچ» قید است «هیچکاره نیست»؛ یعنی «مطلقاً کارهای» نیست.
در میان چندین کاربرد «هیچکاره/ هیچکاره»، در متون نظم و نثر فارسی، عبارتِ «هیچکاره نیست»، در هیچ متنی پیش از حافظ دیده نشد 6 و به همین دلیل است که شارحان نیز از متون قدیم شاهدی نقل نکردهاند؛ اما چند شاعر بعد از روزگار حافظ و به احتمال بسیار زیاد، تحت تأثیر او چنین سرودهاند:
درمــانـدة دیــار رضــا مـردِ چاره نیست |
|
فــرزند این دیـار بهجز «هیـچکـاره نیست» |
|
|
(عرفی شیرازی، 1378، ج 1: 380) |
ای فیـض عشقورز که عشق است هرچه هست |
|
آن دل که عشق نیست درو «هیچکاره نیست» |
|
|
(فیض کاشانی، 1371: 142) |
بر خود مخــند عقــل خرف از بــرای آنــک |
|
در شـهر عشــق، پیر خرد «هیچکاره نیست» |
|
|
(امیرعلیشیر نوایی، 1375: 103) |
در فــکر آن دهــــانــــم و در یاد آن کمــر |
|
چون من به روزگـار کسی «هیچکاره نیست» |
|
|
(شاد، 1335، ج 7: ذیل هیچکاره) |
هرچند اهلی شیرازی (858‑942 ق.) فاصلة زمانی و زبانی کمتری نسبتبه دیگران با حافظ دارد، «هیچکاره است» گفته است، نه «هیچ کاره نیست»:
در کوی عشق نام اجل کس نمیبرد |
|
جایی که عشق هست اجل هیچ کارهایست |
|
|
(اهلی شیرازی، 1344: 70) |
یا واعظ قزوینی (1027‑1090؟ ق.) 7 نیز «هیچکاره است» به کار برده است:
واعظ به فکر دوست زبان از سخن مبند |
|
جایی که دل نشسته زبـــان هیچـکاره است |
|
|
(واعظ قزوینی، 1359: 104) |
شارحان برای توجیه این عبارت از توجیه دستوری غفلت کردهاند و این بهظاهر بهسبب نیافتن شاهدی دیگر در زبان فارسی است. اگر بنابه گفتة آنان، باید بهجای «هیچ»، «مطلقاً» را قرار داد، پس «ای» به آخر «هیچکاره» یا «کارهای» از کجا و در عوضِ چه افزوده میشود؟ زیرا براساس تعبیر ایشان، درست و دقیق آن است که گفته شود: «مطلقاً کاره نیست» که در زبان فارسی فصیح، در قدیم و جدید، کاربردی نداشته و ندارد.
2ـ2 کاربرد نحوی «هیچ»
«هیچ» ازنظر ساخت نحوی کاربردهای مختلفی در متون داشته است: 8
2ـ2ـ1 هیچ + اسم + ی (نکره/ وحدت) + فعل منفی
گر پیــر مغــــان مرشــد من شد چه تفاوت |
|
در «هیچ سری» نیست که سرّی ز خــدا نیست |
|
|
(حافظ، 1377: 129) |
ناظــر روی تـو صـاحـبنظــرانانـــد آری |
|
سرّ گیسوی تو در «هیچ سری» نیست که نیست |
|
|
(همان: 131) |
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید |
|
«هیچ راهی نیست» کــان را نیست پایان غــم مخور |
|
|
(همان: 229) |
2ـ2ـ2 هیچ + اسم + فعل منفی
- «همکاران ما آناند که ایشان را اندر هر دو جهان هیچ کار نیست» (محمد بن منوّر، 1389: 298).9
- امروز کــارسازی خـود کـن که میروی |
|
فــردا به منــزلــی که در او هیچ کـــار نیست |
|
|
(ابنیمین، 1363: 567) |
شکــوه آصــفی و اسب باد و منـطق طیر |
|
به باد رفت و ازو خواجـــه «هیچ طرف نبست» |
|
|
(حافظ، 1377: 109) |
میان او که خــدا آفریـده است از هیچ |
|
دقیقهای است که «هیچ آفریده نگشادست» |
|
|
(همان: 113) |
زاهــد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست |
|
در حق ما هرچه گوید جای «هیچ اکراه نیست» |
|
|
(همان: 130) |
چیــست این سقف بلند سادة بسیار نقش |
|
زین معمّا «هیچ دانا» در جهـــان آگــاه «نیست» |
|
|
(همان: 130) |
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود |
|
در کـــار خیر حاجت «هیـــچ استخاره نیست» |
|
|
(همان: 131) |
2ـ2ـ3 هیچ + اسم + فعل مثبت
- وگر هیچ خوی بد آرد پدید |
|
بسان پدر سر بباید برید |
|
|
(فردوسی، 1374، ج 3: 164) |
- گر هیچ خرد داری و هشیاری و بیدار |
|
چون مست مرو بر اثر او به تمنّا |
|
|
(ناصرخسرو، 1368: 5) |
اگــر هیــچ دامــاد خواهـــی گزیـد |
|
بِهْ از شـــــاه بهمــن نیــایـد پدیـــد |
|
|
(ایرانشاه بن ابیالخیر، 1370: 133) |
- گر هیـچ ناسزا را خدمت کنم بدانک |
|
هستم ســـزای هـــرچه در آفاق ناسزا |
|
|
(مسعود سعد سلمان، 1364: 33) |
سوی آن دیوانــــه شد مـــردی عزیز |
|
گفت هستـت آرزوی هیچچیز |
|
|
(عطار، 1388: 179) |
2ـ3 «هیچ» نشانة نکره
آنچه صاحب نهجالأدب دربارة «هیچ» و «کدام» آورده، نکتهای است که نادیده گرفته شده است و به کمک آن میتوان توجیهی دستوری برای این عبارت حافظ یافت: «گاهی لفظ کدام ما قبل اسم، مفید تنکیر باشد، چنانکه هیچ، مثالش: کدام اسب و کدام شتر و هیچوقت و هیچگاه» (رامپوری، 1396: 466).
این تعبیرِ بهظاهر غریب، معین را بر آن داشته است که به نقدِ نظر نجمالغنی بپردازد و بنویسد: «باید دانست: "کدام" از ادوات استفهام و از اقسام کنایات است و"هیچ" هم از اقسام کنایات است و باید در مبحث کنایات از آنها سخن گفت» (معین، 1369: 54).
معین در جای دیگری از کتاب اسم جنس و معرفه و نکره، وقتی از حذف «ی» نکره سخن میگوید، به گفتة نجمالغنی و احمد خراسانی استناد میکند: «بسا هنگام این یای تنکیر را در اشعار میاندازند؛ ولیکن در نثر این حذف سمت جواز ندارد. سعدی راست: کس نیاید به زیر سایة بوم/ ور همای از جهان شود معدوم. یعنی کسی نیاید» (همان: 40). «ی نشانة نکره از آخر کلمة "کسی" در جملة منفی گاه در نثر و بیشتر در شعر میافتد. در نثر مانند به کسی بد نگفت. بد کس نخواست...» (همان: 41).
سپس در جای دیگر چنین نمونههایی نقل میکند:
کس نیـــاموخت علم تیــر از من |
|
که مـــرا عاقبــت نشـــانه نکــرد |
عالمـــی را که گفت باشـد و بس |
|
هــرچه گوید نگیــرد انـــدر کس |
کس نیــاید به زیــــر سایـة بـوم |
|
ور همـــای از جهان شود معــدوم |
و به استناد این بیتها برخلاف نقدی که پیشتر بر صاحب نهحالأدب وارد کرده است، مینویسد: «در همة این مثالها که در جملههای منفی"ی" از آخر کلمة «کسی» افتاده است، میتوان گفت "ی" نیفتاده؛ بلکه "هیچ" به قرینة نفی از اول آن افتاده است» (همان: 41‑42).
معین در کتاب مفرد و جمع، سخن خود را در نقد نظرِ نجمالغنی، نقض کرده است. او هنگامی که از «هیچ» و اسمِ بعد از آن سخن به میان میآید، به شعر زیر استناد میکند:
گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر |
|
صد کینه به دل گیری، صد اشک فروباری |
و در پاورقی و در معنی «هیچ سخن» مینویسد: «یعنی سخنی» (معین، 1369: 217).
همایونفرّخ نیز گفته است: «استادان و نویسندگان گاهی کلمة "هیچ" را بهجای "ی" نکره و وحده استعمال کردهاند. چون در این اواخر معنی آن را کسی نمیدانسته است و نکره هم برای همهکس روشن نبوده، کمتر مورد استعمال قرار داده و میدهند» (همایونفرّخ، 1364: 968).
با استناد به نمونههای پیشتر، آنچه نجمالغنی و همایونفرّخ گفتهاند، 9 صحیح به نظر میرسد که «هیچ» و «کدام»10 علامت نکره در زبان فارسی هستند یا به نیابت از "ی" نکره میآیند.
دوباره به سخن نجمالغنی بازمیگردیم: «هیچ و کدام در پیش از اسم میآمده است و آن را نکره میکرده است و آنچه بهصورت مثال، در تعریفش آورده است بهترتیب کدام اسب [= اسبی]،10 کدام شتر [= شتری]، هیچ وقت [= وقتی]، هیچگاه [= گاهی] است» (رک. رامپوری، 1396: 466).
بنابراین در نمونههایی که در بالا از کاربرد «هیچ» نقل شد، میتوان گفت:
الف) صورت معمول کاربرد «هیچ» چنین است (رک. 2ـ2ـ1)؛
ب) گاهی هیچ + فعل منفی به کار میرود؛ اما گاهی «ی» نکره جواز حذف دارد (رک. 2ـ2ـ2)؛
پ) آنچه همایی در حاشیة دیوان عثمان مختاری دربارة معنای «هیچ» به معنی «اندک» و «قلیل» نوشته است که به مفهوم قید تأکید و تأبید مانند لفظ «ابداً» عربی است (رک. عثمان مختاری، 1382: 719) و یا آنچه معین در حاشیة برهان قاطع گفته است: «هیچ در جملة مثبت به معنی "یک" و"اندکی" آید: بیاورد و بنهاد پیشش حریر/ نبشته برو صورتی دلپذیر/ که گر هیچ جنبش بدی در نگار/ نبودی جز اسکندر شهریار/ فردوسی طوسی، شاهنامه بخ ج 7 ص 1858» (برهان، 1391: ذیل هیچ)، آمده است، دستِکم با نمونههای «2ـ2ـ3» تطبیقپذیر نیست و «هیچ» در این نمونهها و مانند آن معادل «ی» نکره/ وحدت است.
در فرهنگنامة قرآنی به نقل از قرآنهای مترجَم نیز میتوان «هیچ را بهجای «ی» نکره دید:
ـ «احَدٌٍ: هیچکس [ق 55] (2: 136)» (فرهنگنامة قرآنی، 1372، ج 1: 69).
ـ «شیئاً: هیچچیز» (همان، ج 2: 903، 904).
در چند نمونة زیر که از کشفالأسرار میبدی نقل میشود نیز چنین کاربردی را میتوان دید. در ابتدا شاید این گمان پدید آید که «هیچ» فقط در برابر فعل منفی عربی قرار داده شده است، در صورتی که چنین نیست:
ـ «یَومَ لایُغنی مَولًی عَن مَّولًی شَیئاً» (الدّخان: 41) آن روز که هیچ خویش هیچ خویش را به کار نیاید (میبدی، 1371، ج 9: 105).
ـ «لاتَجزی نَفسٌ عَن نَّفسٍ شَیئاً» (البقره: 48) که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را به هیچچیز (همان، ج 1: 165).
ـ «وَ لایَلتَفِت مِنکُم أحَدٌ» (الحجر: 65) و هیچکس از شما باز پس منگرید (میبدی، 1371، ج 5: 315).
ـ «ما لَم یُؤتِ» آنچه نداد هرگز أحَدَاً هیچکس را (المائده: 20) (میبدی، 1371، ج 3: 67).
در لغتنامة دهخدا «هیچچیز» به معنی چیزی و «هیچکس» به نقل از فرهنگ فارسی معین معادل «کسی، شخصی» آمده است (دهخدا، 1336: ذیل هیچچیز و هیچکس). 11
در فرهنگ بزرگ سخن در برابر مدخلِ «هیچچیز» آوردهاند: «برای نفی و سلب پدیده، شیء، حالت، مقدار، موضوع، سخن، امر ذهنی و جز آن به کار میرود؛ چیزی» (انوری، 1381: ذیل هیچچیز) یا در برابر مدخل «هیچوقت» آوردهاند: «نفی حکم میکند از همۀ زمانها؛ هرگز؛ هیچگاه...» (همان: ذیل هیچوقت). در صورتی که شواهدی که برای این مدخل از شعر مسعود سعد و مختاری نقل کردهاند، مؤیِّدِ وجود «هیچ» بهجای «ی» نکره است:
چو من دستگه داشتم هیچوقت |
|
زبان مرا عادتِ نه نبود |
|
|
(مسعود سعد سلمان، 1364: 859) |
و در معنای «هرگاه؛ هر وقت»، با این شاهد:
زود گردی ز رانِ شیران سیر |
|
گر روی هیچوقت بر پی شیر |
|
|
(مختاری، 1382: 719) |
3ـ نتیجهگیری
برای تبیین دستوریِ عبارتِ «هیچکاره نیست» ـ بهکاررفته در شعر حافظ ـ که در زبان امروز معادل «همهکاره است» یا «کارهای نیست» به شمار رفته است، باید به ساخت و کارکرد دستوری «هیچ» در محور نحوی متون نظم و نثر قرن هشتم و پیش از آن توجه کرد. گاهی اگر «هیچ» قبل از اسمی به کار رفته باشد، بهجز معنای قیدی خود، در حکم «ی» نکره است و بهجای آن میتوان «ی» نکره افزود. نخستینبار در میان دستورنویسان نجمالغنیخان رامپوری، صاحب نهجالادب و سپس عبدالرحیم همایونفرّخ به این نکته توجه کردهاند؛ اما شارحان شعر حافظ بدون توجه به ساخت دستوری «هیچ کاره نیست»، آن را بی هیچ توجیه دستوری یا آوردن شاهدی یا مثالی دقیق، با معنای بیت حافظ انطباق دادهاند. درحالیکه «هیچ» در عبارت «هیچکاره نیست» در حکم همان «ی» نکره است و سرانجام «هیچ کاره نیست»، یعنی کارهای نیست.
پینوشت
من و انــکار شــراب این چه حکایت باشد |
|
غالبــا این قـــدرم عقل و کفایت باشد |
حاشــا که من به موسم گـل ترک مــی کنم |
|
من لاف عقـل میزنـم این کار کی کنم |
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش |
|
ساقیا می ده به قــول مستشار مــؤتمن |
همین مطالب را با تغییراتی جزئی در کتاب ذهن و زبان حافظ، نیز میتوان دید (رک. خرّمشاهی، 1384: 183‑188).