Document Type : Research Paper
Authors
1 Persian Language and Literature, Faculty of Literature and Humanities, Shiraz University, Shiraz, Iran
2 Professor, Persian Language and Literature, Faculty of Literature and Humanities, Shiraz University, Shiraz, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
آثار نظامی گنجهای، پس از درگذشت او تا عصر ما همیشه پرخواننده بوده است و ازاینرو نسخ خطی و چاپهای فراوانی از آنها در دست است. شرفنامه نیز چه بهصورت جداگانه، چه همراه با اقبالنامه، چه با بقیۀ خمسه بارها به چاپ رسیدهاست، اما تنها پنج مورد از این چاپها ویراستهای پژوهشیِ مستقلی هستند. در میان آنها تصحیح وحید دستگردی متداولتر و تصحیحِ علیزاده ـ برتلس مشهور به چاپ باکو متنپژوهانهتر است. چاپهای بهروز ثروتیان و برات زنجانی و سامیه بصیرمژدهی در منابعشان اختلافهایی با دو چاپِ پیشین دارند و ازاینرو پژوهنده از آنها نیز بینیاز نیست.
در این مقاله، از میان مواردی که در چاپ دستگردی و نیز در چاپ باکو «ناپذیرفتنی» یا «تصرفدیده» به نظر میرسد، ده مورد را بررسی خواهیم کرد که در نُه مورد اشکال در ضبط بیت و در یک مورد اشکال در محل بیت است. خواهیم دید که سه چاپ بعدی یعنی ثروتیان و زنجانی و بصیرمژدهی آنها را به چه صورت نگاشتهاند و نگاشتهای (ضبطهای) پنج چاپ را در آن ده مورد نقد و نگاشت یا نگاشتهایی پذیرفتنی را پیشنهاد میکنیم. نقد تصحیح با مراجعه به عکسهای قدیمیترین دستنویسهایی است که این مصححان در اختیار داشتهاند؛ از این رهگذر خواهیم دید که مصححان پنج چاپ در این موارد بر چه منابعی تکیه کردهاند و متنی که به دست دادهاند با دستنویسهایی که استفاده کردهاند، چه نسبتی دارد.
درحالحاضر پنج تصحیح از مجموعهآثار نظامی در دست داریم که دارای شرفنامهاند. نخستینِ آنها از آنِ حسن وحید دستگردی است که در سالهای 1313 تا 1318 منتشر شد. تصحیح او از نظر روش، ادامۀ چاپهای سنّتی و پایانبخش آنها است. مهمترین کُنشی که مجموعۀ دستگردی را از چاپهای سنّتی جدا میکند، تلاش او در پیرایش آثار نظامی از شعرهای الحاقی است؛ البته در این زمینه گاه بیضابطه عمل کرده است. او گرچه تصحیح خود را با استفاده از دستنویسهای فراوان ـ چنانکه خود نوشته است سی نسخه ـ پیش میبُرد، اما اعتقادی به ثبت نسخهبدلهای به قول خودش «غلط» نداشت و «تقلید از مستشرقان اروپا» را «امکانپذیر» نمیدانست (نظامی، 1313، ص. 181). متأسفانه او دستنویسهای مرجع خود را هم معرفی نکرده است و نسخهبدلهایِ اندکشمارش کمک چندانی به ما در بازیابی این منابع نمیکند.
در سالهای 1947م تا 1965م (1325 تا 1343ش) فرهنگستان علوم جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان، تصحیح «انتقادی» خمسه به جز هفتپیکر را منتشر کرد که به چاپ باکو معروف است. عبدالکریم علیاوغلی علیزاده تهیۀ متن انتقادی شرفنامه را به عهده داشته و یوگنی ادواردویچ برتلس بهعنوان ویراستارِ مجموعه آن را «تصحیح» کرده است. مصححانِ این چاپ از ده نسخۀ خطی و نیز چاپ دستگردی استفاده کردهاند. دقت علیزاده و برتلس در تدوین یک متن پیراسته و ثبت نسخهبدلها در پانوشت که برای متنی چون شرفنامه بسیار طاقتفرسا بودهاست، ستایشِ ما را برمیانگیزد و تنها کاستیهای مهمی که در این چاپ میبینیم، یکی چشمپوشیدن مصححان از ثبت اختلافات گویشی دستنویسها (همچون سپید و سفید) و دیگری ناروشمندی در ترجیح نگاشتها و بهعبارتدیگر کار التقاطی در موارد نالازم است.
بهروز ثروتیان منظومههای نظامی را در سالهای 1363 تا 1379 تصحیح و منتشر کرد. کار او اساساً از روی مجموعۀ چاپ باکو و هفتپیکرِ ریتر ـ ریپکا تدوین شده است. مصحح خود به دستنویسهای مبنایِ این چاپها دسترسی نداشته است، بلکه آنچه را در متن و نسخهبدلهای منابع چاپی بوده است، سنجیده و گاهگاه متن آن را به حاشیه برده یا حاشیه را به متن آورده است. البته او در مجموعۀ خود، از دو نسخۀ کتابخانۀ ملی (مرکزی) تبریز، یکی بیتاریخ «با شماره ردیف 405 و شماره دفتر 3588» (نظامی، 1389ب، ص. 29) و دیگری به شمارۀ 40، مورخ 754ق 1 نیز استفاده کرده است. ویراست ثروتیان از شرفنامه مبتنی بر نسخۀ شمارۀ 40 کتابخانۀ تبریز و متن و حواشی چاپ باکو است.
برات زنجانی در سالهای 1367 تا 1391 منظومههای خمسه و دیوان نظامی گنجوی را تصحیح و منتشر کرده است. در هر منظومه بخشی به شرحِ ابیات ویژگی یافته است و بخشی به کشفالابیات. نسخههای مرجعِ این مجموعه در منظومههای مختلف نظامی اندکی متفاوت است. زنجانی در تصحیح شرفنامه به گفتۀ خود از چند دستنویس و چاپ دستگردی استفاده کرده است. در چاپ زنجانی روش مشخصی در انتخاب نگاشتها بر یکدیگر دیده نمیشود و نسخهبدلها ناقص ثبت شده است.
سامیه بصیرمژدهی کلِ خمسۀ نظامی را در یک جلد، در سال 1383 به چاپ رسانیده است و کارِ او را بهاءالدین خرمشاهی بازنگری کرده است. در این چاپ دستنویس بیتاریخ مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی مشهور به «نسخۀ سعدلو» 2 اساس قرار گرفته و از دستنویس دانشگاه تهران با شمارۀ 5179 و دو چاپ دستگردی و باکو هم استفاده شده است.
در این پژوهش اختلاف نگاشتها از پنج چاپ یادشده و نسخ خطی منبع آنها استخراج شده است. قدیمیترین دستنویسهای استفادهشده در چاپهای موجود از شرفنامه، هشت دستنویس کتابتشده در نیمۀ دوم قرن هشتم یا منسوب به قرن هشتم است. برای اختصار هرکدام از این نسخ را با نامی خواندهایم که برگرفته از جایی است که در آن نگهداری میشوند. هشت دستنویس از این قرار است:
از نسخ بالا، چهارتا در چاپ باکو استفاده شده است (موارد 2، 3، 4، 5)؛ یکی در چاپ ثروتیان (مورد 1)، سهتا در چاپ زنجانی (موارد 2، 6، 7) و دوتا در چاپ بصیرمژدهی (موارد 7، 8). ما از نسخههای موردِ استفادۀ دستگردی آگاهی نداریم، ولی باتوجهبه متنِ چاپشده به نظر میرسد او به بعضی از این دستنویسها دسترسی داشته است.
دربارۀ همتباری متن دستنویسهای بالا در بخش شرفنامه، آنطور که نتیجۀ مقایسههای ما از جایجای متن است، سه نسخۀ «تبریز» و «پاریس2» و «سنپترزبورگ» در یک گروه، و دو نسخۀ «پاریس1» و «دایرةالمعارف» در یک گروه دیگر قرار میگیرند؛ بااینحال ما فعلاً فراتر از همتباری نتیجهای نگرفتهایم و شاهدی نیافتهایم بر اینکه یکی از دستنویسهای متأخّرتر این دو گروه مستقیماً از رویِ نسخۀ قدیمیتر آن گروه نوشته شده باشند.
ما در این پژوهش از تصویر نسخههای «تبریز»، «پاریس1»، «پاریس2»، «دانشگاه1»، «دانشگاه2» و نسخهبرگردان «دایرةالمعارف» استفاده کردهایم؛ اما تصویری از نسخههای «آکسفورد» و «سنپترزبورگ» در اختیار نداشتهایم و آنچه از این دو میآوریم، تنها نقل از متن و حاشیۀ چاپ باکو است.
ما چاپهای دستگردی و باکو را مبنا قرار دادهایم، ده مورد از مواردی را میخوانیم که هر دو به صورتی نگاشتهاند که اصیل به نظر نمیرسد. صورت این موارد در سه چاپ جدیدتر و هر هشت دستنویس یادشده نیز آورده شده است. برای رعایت یک نظم ابتدا صورت اشعار را با مشخصکردن موضع اختلاف از چاپ دستگردی نقل میکنیم و سپس با دیگر چاپها و نسخهها میسنجیم. براساس بافت متن و شواهد دیگر، تصحیح این موارد را نقد و نگاشت یا نگاشتهای «پذیرفتنی» را پیشنهاد میکنیم.
اگر شحنهای تیغ بر سر برد |
|
سر تیغ او تاج و افسر برد
|
دیگر چاپها نیز به همین شکل آوردهاند (نظامی، 1947م، ص. 14؛ 1393، ص. 73؛ 1380، ص. 28؛ 1399، ص. 718).
وحید دستگردی دو بیت را چنین معنی کرده است که «هر شحنه و نگهبان و پادشاهی تیغ را باید بالای سر خود ببرد و فرود بیاورد تا تاج و افسر خصم را ببرد؛ ولی پیغمبر ما برخلاف همه وقتی خواست سر خصم را از میان ببرد، تیغ بالای سر خود نبرده، سر خصم را از تن برمیدارد؛ چون پیغمبر هیچوقت در جنگ شمشیر بر دست نگرفت و کسی را نکشت؛ زیرا رحمت صرف با غصب سازگار نیست» (نظامی، 1388، ص. 16). ثروتیان نیز در شرح بیت نوشته است «شمشیری را بالای سر برد و فرمان حمله داد که آن تیغ را بر سر کسی نبرد و کسی را نکشت» (نظامی، 1393، ص. 468). زنجانی بیت را شرح نکرده است.
از نسخههای بررسیشده در بیت نخست، بهجای ردیفِ برد، بود نگاشتهاند؛ همچون «تبریز» (53آ)، «آکسفورد» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 14)، «پاریس2» (211آ)، 4 «سنپترزبورگ» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 14)، «دانشگاه1» (103آ)، 5 «دانشگاه2» (3آ). با این تفاوت که «تبریز» و «دانشگاه1» جای افسر بود و «آکسفورد» تاج افسر بود آوردهاند. تنها دو نسخۀ همگروه «پاریس1» (135ب) و دایرةالمعارف (753) 6 بهجای بود، برد دارد و این پنج چاپ همان را بر نگاشت دیگر منابع خود ترجیح دادهاند.
میدانیم که توضیح وحید تنها یک توجیه است و آنچه دربارۀ شمشیر به دست نگرفتن پیامبر میگوید، ظاهراً منبعی ندارد. اتفاقاً در هفتپیکر میخوانیم «تیغ از این سو به قهر خونریزی / رفق از آن سو به مرهمآمیزی» (نظامی، 1390، ص. 7) و مضمون بیت بحثشده نیز، از قبیلِ همین مضمون است با اشارهای تاریخی.
پرداختن به آیات و روایات و سیرۀ پیامبر و تاریخ اسلام در شعر نظامی فراوان است. جستوجویی در سیره میتواند نشان دهد که در این دو بیت گوینده نه از تاجبَریِ پیامبر، بلکه از تاجبخشی او سخن میگوید؛ این بیتها اشاره دارد به تیغی که پیامبر برای «بُردنِ» سر شخصی به نام دعثور بن حارث بالا برد، ولی فرود نیاورد و اینگونه او را مسلمان کرد. در ماجرای «غزوۀ غطفان در ذی امر» روایت کردهاند:
«رسول خدا در ذیامر فرود آمد و لشکرگاه ساخت. باران شدیدی باریدن گرفت. پیامبر(ص) هم که برای قضای حاجت رفته بود، گرفتار باران شده و خیس شد. حضرت که نهر ذیامر را میان خود و اصحاب فاصله قرار داده بود، جامههای خود را کند و فشرد و برای اینکه خشک شود، بر درختی افکند و خود زیر آن درخت دراز کشید، اعراب که متوجه همۀ کارهای پیامبر(ص) بودند، به دُعثور که سرور و سالارشان بود، گفتند: اکنون به محمد دسترسی داری چون او از یاران خود جدا شده است؛ بهطوریکه اگر از آنها کمک هم بخواهد، تا او را بکشی کمکی به او نخواهد رسید. دعثور شمشیر بسیار تیزی را از میان شمشیرها برگزید و با آن به سوی پیامبر(ص) روی آورد و درحالیکه شمشیر را کشیده بود، بالای سر آن حضرت ایستاد و گفت: ای محمد، اکنون چه کسی تو را از من حفظ میکند؟ پیامبر(ص) فرمود: خدا. گوید: در این هنگام جبرئیل(ع) چنان به سینۀ دعثور کوفت که شمشیر از دستش افتاد. پیامبر(ص) شمشیر را برداشت و بر سر او ایستاد و فرمود: حالا چه کسی تو را از من حفظ میکند؟ گفت: هیچکس، و اَشهد اَن لا اله الّا الله و انّ محمّداً رسول الله و سوگند به خدا، از این پس هرگز جمعی را علیه تو گرد نمیآورم. پیامبر(ص) شمشیرش را پس دادند. دعثور به راه افتاد و برگشت و گفت: به خدا قسم، تو از من بهتری. پیامبر(ص) فرمود: من به آن شمشیر از تو سزاوارترم [...]. دعثور شروع به دعوت قوم خود به اسلام کرد» (واقدی، 1369، ص. 141ـ142؛ نیز رک: ابوالفتوح رازی، 1371، ج. 6/289). 7
ازاینرو ردیفِ بود که در بیشتر نسخ بالا آمده درست است. نیز، میدانیم که در شیوۀ خط دستنویسهای کهن معمولاً میانجیِ هایِ بیان حرکت و کسرۀ اضافه (همچون خانهی) و یای نکرۀ پس از هایِ بیان حرکت (همچون خانهای) را به یک شکل (همچون خانۀ) مینوشتهاند و تمایز این دو به عهدۀ خواننده است؛ اما در اینجا، شحنۀ را معادل «شحنهی» و «شحنهای» هردو میتوان فهمید.
«اگر شحنهی (یا شحنهای) تیغبرسر بود / سرِ تیغِ او تاج و افسر بود» است؛ یعنی اگر پیامبر چون شحنهای تیغ بالای سر برده و آمادۀ فرودآوردن باشد، این تیغ تاج و افسر میبخشد و قربانی خود را نهتنها نجات، بلکه سروری میدهد.
در این مندل خاکی از بیم خون |
|
نیارم سر آوردن از خط برون
|
مصرع نخستِ بیت دوم را باکو ببین حال مندل کسی چون بود (نظامی، 1947م، ص. 36) نوشته است. در چاپ زنجانی ببین حال منزل کشی چون بود (نظامی، 1380، ص. 38) و در چاپ بصیرمژدهی بدین حال مندل کسی چون بود است (نظامی، 1399، ص. 729). ثروتیان آن را ببین حال مندلکشی چون بود نگاشته است (نظامی، 1393، ص. 91).
وحید دستگردی این بیت را معنی نکرده است. زنجانی در شرح بیت نوشته است: «منزل خاکی: کنایه از زمین، جهان. خون: کنایه از جنگ و خونریزی. ظاهراً در زمان سرودن این مثنوی در گنجه و محیط آن جنگ و خونریزی بوده است» (نظامی، 1380، ص. 278).
«پاریس1» (137ب) ببین حال منزل 8 کشی چون بود، «آکسفورد» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 36) و «دانشگاه1» (106آ) و «دانشگاه2» (7آ) و دایرةالمعارف (765) ببین حال منزل کسی چون بود، «پاریس2» (215آ) و «سنپترزبورگ» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 36) ببین حال مندل کسی چون بود آوردهاند؛ ولی در خط «پاریس2» در این مصرع مندل بدون نقطه آمده و در مصرع دوم به وضوح مبدل نوشته شده است. باکو در حاشیه، ذکر این را از قلم انداخته است. «تبریز» (56آ) ببین حال مندلکشی چون بود نگاشته که نگاشت درست است و ثروتیان هم بهدرستی از آن نقل کرده است؛ البته «تبریز» مصرع دوم را بهصورتِ که زندانی مندل و خون بود آورده است.
مَندَل دایرهای است که افسونگر ـ یا به تعبیر نظامی «مندلکش» ـ به گِردِ خود میکشد و در آن با خواندن اوراد و برگزاری آیینهایی با موجودات فراطبیعی ارتباط میگیرد (رک: لغتنامه، ذیلِ مندل). واژۀ مندل اصلاً هندی است و با سنسکریت mandala- به معنی دایره ارتباط دارد (رک: حسن دوست، 1395، ص. 2646). این واژه در لغت فرس معنی شده و بیتی از رودکی برایش شاهد آمده است: «ندید تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بود به سان سراب» (اسدی طوسی، 1319، ص. 322).
ظاهراً عقیده بر این بوده است که اگر افسونگر درحینِ ارتباطگیری پای از مندل بیرون بگذارد، کشته خواهد شد؛ 9 چنانکه در عجایبالمخلوقات طوسی میخوانیم: «گویند عضدالدوله به آخر در مندل نشسته بود. پای وی از مندل بیرون بود. دیو وی را بزد و از آن تلف شد» (طوسی، 1382، ص. 486)؛ 10 به همین سبب است که نظامی آن را به «مندلِ خون» تعبیر میکند. در اقبالنامه نیز میگوید:
برون زآسمان و زمین برمتاز |
|
که نایی به سررشتهی خویش باز
|
«مندلکش» در لیلی و مجنون نیز به کار رفته که در آنجا هم تنها ثروتیان صورتِ درست را نگاشته است.
پیرامن هر چه آن پدید است |
|
مندلکشِ خون خطی کشیده است
|
بهروز ثروتیان ضمن معنیکردن ابیات شرفنامه، مندل خاکی را «خط و دایرۀ خاکی کنایه از کرۀ خاکی... مجازاً به معنی خلوتخانه...» (نظامی، 1393، ص. 482) و مندلکش را «آن کسی که خط و دایرۀ مندل به دور خود کشیده است» (نظامی، 1393، ص. 482) و مندل خون را «دایره و خط خونین، کنایه از رگها و تن انسان... و ایهاماً کسی که در دایرۀ جنگ و خونریزی» (نظامی، 1393، ص. 482) باشد، تفسیر میکند.
صورت درست بیت «ببین حال مندلکشی چون بود / که زندانی مندل خون بود» است که یعنی ببین حال افسونگر مندلکشی که در مندلِ خون جای گزیده و زندانی شده، چگونه است و در ادامه میگوید که من نیز درِ این دایره و مندل خونین را بر خود گل گرفته و به عزلتنشینی قناعت کردهام و در دولت عزلت به سر میبرم.
خم نقره خواهی و زرّینهطشت |
|
ز خاک عراقت نباید گذشت
|
مصرع دوم بیت دوم را باکو و ثروتیان و بصیرمژدهی هم بهصورت بالا نگاشتهاند (نظامی، 1947م، ص. 41؛ 1393، ص. 95؛ 1399، ص. 732)، ولی زنجانی نویدی نبینی به جز کور کند آورده است (نظامی، 1380، ص. 40).
وحید دستگردی در حاشیۀ این بیت مینویسد: «نوند: مردم تیزفهم. لورکند: کندههایی که از سیلاب در اطراف رود پدید آید. مخفّفِ لوراکند است» (نظامی، 1388، ص. 53). او همچنین نسخهبدلِ لویدی نبینی به جز لورکند را میدهد و میگوید: «در این صورت یعنی دیگی نبینی مگر آکنده به لور. لوید: دیگ است و لور: از آب پنیر گرفته میشود» (نظامی، 1388، ص. 53) و همین نگاشت و معنی دوم او درست است (نیز رک: نظامی، 1392، ص. 244). ثروتیان میگوید: «از ری تا خوارزم و دهستان و جند به جز زمینهای سیلابی و آبهای گندیده اثری از حیوان و انسان و نبات نمانده است» (نظامی، 1393، ص. 491). زنجانی در شرح بیت نوشته است: «کور کند: کورهده، ده کوچک کمجمعیت. نوید: بشارتدادن به ضیافت، کنایه از فراخی نعمت» (نظامی، 1380، ص. 281).
«تبریز» (56ب)، «آکسفورد»، «سنپترزبورگ» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 41) نوندی نبینی بجز لورکند نوشته است. «پاریس2» (215ب) نوندی ببینی بجز لورکند نوشته است. «دایرةالمعارف» (768) لوندی نه بینی بجز کورکند آورده است. نگاشت «دانشگاه1» (۱۰۶ب) نوٮدی نبینی به جز لورکند نوشته، ولی بعداً نوٮدی به صورتِ لویدی گردانیده شده است. نگاشت «دانشگاه2» (۷ب) نیز نبینی لوندی بجز کور کند است. «پاریس1» ابیات مربوط به ترجیح عراق را ندارد و شاید حذف عمدی باشد (138آ).
فروزانفر در تعلیقات کلیات شمس در تعریف لورکند مینویسد: «آکنده به "لور" که آب پنیر جوشیدۀ بهقوامآمده است. مجازاً، تملّق و مدح» (مولوی، 1355، ص. 425). این واژه به همین معنی در فرهنگِ بزرگ سخن نیز مدخل شده است (رک: انوری، 13862). نظامی در آثارِ خود لورکند را یک بار دیگر هم به کار برده است. در مخزنالاسرار میگوید: «خوانده سخا را قدری ریشخند / خوانده سخن را قدری لورکند» (نظامی، 1391، ص. 175) که در اینجا تنها معنای کنایی آن یعنی تملّق مدنظر است. نیز یک بار «لور» را به معنیِ «نوعی پنیر» (رک: دهخدا، 1377؛ حسندوست، 1395، ص. 2540) بهصورت جداگانه آورده است، «نرم و نازک بری چو لور و پنیر / چرب و شیرین تری ز شکّر و شیر» (نظامی، 1390، ص. 261). این نکته را باید افزود که شاهدی در اشعار نظامی یافته نشد که در آن لور مشخّصاً به معنی زمین سیلابزده باشد و نتوان آن را پنیر یا مجاز از تملّق معنی کرد.
با در نظر گرفتن این توضیحات، به بیت برگردیم. ضبط مصححان یعنی دو نگاشت نوند به معنی اسب، پیک، تیزرو (رک: دهخدا، 1377) و نوید ظاهراً مناسب نیست. واژهای کمکاربرد اینجا بوده است که به صورتهای نوندی و لوندی و نویدی گردانیده شده است. این واژه همان لویدی بوده که در نسخۀ «دانشگاه1» اصلاح شده است و لوندی که در نسخِ «دایرةالمعارف» و «دانشگاه2» آمده تصحیفِ آن است، بهویژه باتوجهبه اینکه این کلمه بهسببِ رعایت قاعدۀ ذالِ معجمه لویذی نوشته میشده است. چنانکه یاد شد، دستگردی هم این نگاشت را در اختیار داشته و مردودش نشمرده است.
«لوید» به معنی دیگ، دیگ سرگشاده، دیگ سنگین (رک: دهخدا، 1377) واژهای بسیار کمکاربرد است، اما نظامی آن را دستِکم چهار بار دیگر به کار برده است؛ در هفتپیکر «بینیی چون تنور خشتپزان / دهنی چون لوید رنگرزان» (نظامی، 1390، ص. 262)، در شرفنامه «دهانش فراخ و سیه چون لوید / کز او چشم بیننده گشتی سپید» (نظامی، 1388، ص. 111) و در اقبالنامه «بر آتش نهاده لویدی فراخ / نمکسود فربه در او شاخشاخ» (نظامی، 1385، ص. 76) و «چو یکسان بود رنگها در لوید / چرا این سیه گشت و آن شد سپید» (نظامی، 1385، ص. 119).
نگاشت درست «ز ری تا دهستان و خوارزم و جَند / لویدی نبینی به جز لورکند» است؛ بدین ترتیب شاعر در بیت قبل و این بیت میگوید که اگر خم نقره یا طشت زر میخواهی باید به سراغ عراق بروی وگرنه از ری تا دهستان و خوارزم و جَند (یعنی در قسمتهای شرقی ایران بزرگ) اگر دیگی باشد، تنها آکنده به لور است.
نمایی به من مردی اهل روم؟ |
|
ره کوه آتش برآری به موم؟
|
بیت دوم را که مورد بحثِ ماست، باکو و ثروتیان در متن خود نیاوردهاند (نظامی، 1947م، ص. 148؛ 1393، ص. 178)، زنجانی مطابق وحید دستگردی ضبط کرده (نظامی، 1380، ص. 87) و بصیرمژدهی به که برد ساکن کنی باد را / هراسانی از بید پولاد را نگاشته است (نظامی، 1399، ص. 783).
«پاریس1» (148آ) بکه پّره ساکن کنی باد را / هراسانی از بند پولاد را نوشته، اما باکو در حواشی خود نگاشت این نسخه را بکه برد ضبط کرده است (نظامی، 1947م، ص. 148). دایرةالمعارف (827) بهصورتِ به که پره ساکن کنی باد را / هراسانی از باد پولاد را دارد. «تبریز» و «آکسفورد» و «پاریس2» و «سنپترزبورگ» و «دانشگاه1» و «دانشگاه2» این بیت را ندارند.
نگاه به نسخهها مشخص میکند که این بیت در یکی یا بعضی از نسخههای مادر نبوده است. نگاشت «کهبرگ» که دستگردی آورده، با آنکه در بیت درست و معنیدار است، ظاهراً تصحیح قیاسی اوست؛ زیرا در هیچ نسخهای از منابع ما و حتی در منابع متأخرتر چاپ باکو نیامده است. بصیرمژدهی هم نگاشت نسخۀ اساسِ خود را غلط خوانده است.
«پرّه» به معنی «برگِ خرد» است (دهخدا، 1377) و «پرّهی کاه» یا «کاهپرّه» یا «کَهپرّه» برگ خرد کاه و معادل همان «کهبرگ» است؛ چنانکه خاقانی میگوید: «بر نتوانم گرفت پرّهی کاهی ز ضعف / گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا» (به نقل از دهخدا، 1377) و ظهیر فارایابی میگوید: «از بهر جذب خنجر بیجادهرنگ توست / در آخُر مجرّه اگر پرّهی که است» (به نقل از دهخدا، 1377).
نظامی «پرّهی گل» را نیز در آثارِ خود به کار برده است؛ در مخزن الاسرار «پرّهی گل بادِ خزانیش برد / آمد پیری و جوانیش برد» (نظامی، 1391، ص. 94)، در خسرو و شیرین «بهجای پرّۀ گل نافۀ مشک / مرصّع لؤلؤ تر با زر خشک» (نظامی، 1384، ص. 386) و در اقبالنامه «چرا پرّۀ سرخگل ریختی / به خار مغیلان درآویختی؟» (نظامی، 1385، ص. 42).
نگاشت درست بیت «به کهپرّه ساکن کنی باد را / هراسانی از باد (یا بند) پولاد را» است؛ یعنی میخواهی جلوی باد را با پرّۀ کاهی بگیری؟ میخواهی پولاد را از باد (یا بند) بترسانی؟
نیوشنده از گرمی شاه روم |
|
به روغنزبانی برافروخت موم
|
مصرع دوم بیت سوم را چهار چاپ دیگر نیز به همین صورت نگاشتهاند (نظامی، 1947م، ص. 197؛ 1393، ص. 214؛ 1380، ص. 109؛ 1399، ص. 808).
در این مصرع «آکسفورد» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 197)، «پاریس2» (242آ)، «سنپترزبورگ» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 197)، «تبریز» (78آ) نگاشت جعبه را آوردهاند. نگاشت «دانشگاه1» (128ب) جُفته خوانده میشود، ولی آشکارا تصرف دیده و شاید آن هم در آغاز جعبه بوده است. در «پاریس1» (153آ) و «دایرةالمعارف» (854) 12 این واژه بهصورت حفته نقاشی شده است؛ «دانشگاه2» (27آ) هم حفته نوشته بوده که بعداً بهصورت جعبه گردانیده شده است.
میدانیم که تیر را از جعبه کمان نمیگشایند، بلکه آن را از ترکش یا جعبه برمیدارند و آن نیز در مصرع اول گفته شده و نیازی به تکرارش نبوده است. تیر گشودن خود معادل تیرانداختن و رهاکردن تیر است و با این مقدمات میشود به نتیجه رسید که نگاشت درست میباید بهجای جعبه، چفته یا خَفته باشد که «پاریس1» و دایرةالمعارف و «دانشگاه2» تأییدش میکنند.
چَفته / خَفته صفت مفعولی از چَفتن / خَفتن به معنی خمیدن است (رک: صادقی، 1396، ص. 128-140). هر دوی این صورتهای زبانیِ ظاهراً همارز در متون کهن شواهدی دارند و البته دربارۀ اینکه در کدام متن کدام صورت به کار رفته است، نمیتوان به چاپها اکتفا کرد؛ زیرا بعضی از مصححان صورت «خَفته» را نمیشناختهاند و در برگزیدن «چفته» تردید نکردهاند. نظامی آن طور که از شکلنویسی و سردرگمی کاتبان برمیآید، احتمالاً صورت «خَفته» را به کار میبرده است.
این واژه دستِکم دو بار دیگر در خمسه آمده است. در هفتپیکر، در «حکایت ماهان»، هنگامی که عفریتی از پیکرگرداندگیِ خود بهصورت واقعیاش بازمیگردد، میخوانیم «چفتهپشتی نعوذ بالله کوز / چون کمانی که برکشند به توز» (نظامی، 1390، ص. 261)؛ در بعضی از دستنویسهای هفتپیکر 13 بهجای چفته، خفته آمده است و ریتر _ ریپکا و محرّماوف همین نگاشت را پذیرفتهاند (نظامی، 1934، ص. 217؛ 1987م، ص. 470). مورد دیگر در شرفنامه است، در وصف سلاح شخص وحشی غولپیکری که در ادامه به او باز میگردیم: 14 «ز سوزندگی راه بختش گرفت / بدان آهن چفته سختش گرفت» (نظامی، 1388، ص. 261) و در این مورد هم بعضی از دستنویسها حرف اول را خ و بعضی بدون نقطه نگاشتهاند. 15 از سوی دیگر، آنچه باعث شده است در بیت ما در دستنویسها جعبه به راحتی جای نگاشت درست را بگیرد، به نظر میرسد همین کاربرد صورت ناآشناتر بوده باشد.
ترکیب «چفتهکمان» یا «خَفتهکمان» ـ فارغ از اینکه کدام صورت در هریک از این شواهد قابلِدفاعتر است ـ در زبان شاعران سابقه دارد، چون «قدّم چون تیر بود چفتهکمان کرد / تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل» (ناصر خسرو، 1357، ص. 341) و «همیشه تا که مه از قرب نور چشمهی مهر / گهی چو چفتهکمان گردد و گهی چو سپر...» (مسعود سعد سلمان، 1390، ص. 327) و «خفتهکمان تراست قبضه ز نصرت / راست خدنگ ترا ظفر پر و پیکان» (سوزنی، 1338، ص. 284). در بیت نظامی نیز، مانند بیت ناصرخسرو، این لفظ تعبیری است برای پشت خمیدۀ پیر، مطابق بیت قبلش که میگوید «کمانی برآراست از پشتِ کوز».
«سلاح سخن بست و ترکش گشاد / ز خَفتهکمان (یا چفتهکمان) تیر آرش گشاد» یعنی سلاح سخن را آماده ساخت و ترکش کلمات یا مضامین خوب را گشود و از کمان خمیدۀ پیری خود گفتههای راست و اثرگذار آورد.
ز پیروزی هفت چرخ کبود |
|
بسی داد بر شاهِ عالم درود
|
مصرع نخست بیت دوم، در دیگر چاپها نیز چنین است (نظامی، 1947م، ص. 257؛ 1380، ص. 135؛ 1399، ص. 835-836)، به جز ثروتیان که بپوشید و رخساره پرشرم کرد آورده است (نظامی، 1393، ص. 255).
بهجای نپرسید و رخساره، «تبریز» (86آ) بٮوشٮد رخسار نگاشته است. «پاریس1» (158ب) و «دایرةالمعارف» (886) بپرسید و رخساره نگاشتهاند؛ اما در حاشیۀ باکو نگاشت «پاریس1» با کمی بیدقتی پرسید نقل شده است. باکو نگاشت «آکسفورد» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 257) را نیز پرسید و رخساره خوانده است. »پاریس2» (251آ) ٮٮوسٮد [باکو بپوشید خوانده است] و رخسار و «سنپترزبورگ» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 257) و «دانشگاه1» (136ب) بپوشید و رخسار آوردهاند. در نسخۀ «دانشگاه2» (35ب) بپوشید و رخساره خوانده میشود، اما ظاهراً در آن دست برده شده و کاتب متن بپرسید و رخساره نوشته بوده است و این نهتنها از دورنگی مرکّبِ نوشته تا اندازهای دریافته میشود، بلکه گواه دیگرش این است که نگاشت بپوشید در دستنویسهایی آمده است که بهجای رخساره، رخسار دارند و نسخۀ «دانشگاه2» از آنها نیست. چنانکه دیده میشود نپرسید در هیچیک از این دستنویسهای قرن هشتمی استفادهشدۀ مصححان نیامده است و حتی در دستنویسهای متأخرتر باکو نیست و مصححان آن تنها از چاپ دستگردی پیروی کردهاند.
میدانیم که «پرسیدن» معادل «احوالپرسیکردن» و «از سلامتِ حال کسی آگهی خواستن» (دهخدا، 1377) از واژگان بسیار پربسامد شاهنامۀ فردوسی است. این واژه در ادبیات فارسی شواهد فراوان دارد و نظامی نیز آن را به کار برده است؛ ازجمله وقتی نوشابه در ادامۀ همین ماجرا میهمان اسکندر میشود، اسکندر او را «بپرسید و بس مهربانی نمود / بدان آمدن شادمانی نمود» (نظامی، 1388، ص. 297). در خسرو و شیرین، یک بار که شاپور به فرمان خسرو در پی شیرین میرود، میخوانیم «ثناها کرد بر روی چو ماهش / بپرسید از غم و تیمار راهش» (نظامی، 1384، ص. 105)؛ در «حکایت خیر و شر»، در هفتپیکر، وقتی خیر به درمان دختر مصروع پادشاه میشتابد، آمده است: «خیر شد خدمتی بهواجب کرد / شاه پرسید و گفت کای سرهمرد // چیست نام تو گفت نامم خیر / کاخترم داد از سعادت سیر» (نظامی، 1390، ص. 286) یا در شرفنامه وقتی که دوالی، حاکمِ ابخاز، برای اولینبار به درگاه اسکندر میآید، اسکندر «بپرسیدش اول به آواز نرم / به شیرینزبانی دلش کرد گرم // بفرمود تا خازن زودخیز / کند پیلبالا بر او گنجریز» (نظامی، 1388، ص. 274).
بهاینترتیب، نپرسید وجهی ندارد. صورت درست بیت «بپرسید و رخساره پرشرم کرد / نخستین نمودارِ آزرم کرد» است؛ یعنی احوال او را پرسید و شرم در رخسارش پدیدار شد و از آغاز معاشرت ادب و لطف از خود نشان داد.
بااینحال، ظاهراً چون راوی بعدش میگوید که نوشابه به روی خود نیاورد که اسکندر را شناخته است، مصححان چهار چاپ به این کاربرد آشنا و پربسامد پرسیدن بیتوجهی کرده، نپرسید را برگزیدهاند. این برگزینش دربارۀ باکو که معمولاً از «پاریس1» نقل میکند و بصیرمژدهی که اساسش «دایرةالمعارف» است، عجیبتر مینماید. بصیرمژدهی بپرسید را حتی در حاشیه نیز نقل نکرده است.
نگاشت بپوشید که ثروتیان برگزیده است، به نظر میرسد بهدستِ کاتبانی که بپرسید را به معنای سؤالکردن خوانده و مخالف «نکرد از بنه هیچ بر وی پدید» دانستهاند، به قرینۀ رخساره پر شرم کرد ساخته شده باشد. نخست باید گفت که در این صحنه نوشابه هیچ دلیلی ندارد و در ادامه هم تأیید نمیشود که رخسار خود را پوشانیده باشد؛ پس اگر بپوشید را بپذیریم آن طور معنا میشود که نوشابه اندیشۀ خود را پوشانید. بیت، با این معنی در خودش «ایجاز مخل» دارد و نیز با آمدن بیت بعد، گفته تکرار میشود، درحالیکه چیزی مهم ناگفته مانده است. احوالپرسیکردن نوشابه از اسکندر در این صحنه کنشی ضروری است که گمان نمیرود راوی که جزئیات برخورد این دو را سروده است، فراموشش کرده باشد.
پس از ساعتی گنج نو باز کرد |
|
از آن خوبتر تحفهای ساز کرد
|
مصرع نخست بیت دوم را باکو و بصیرمژدهی نیز به همین صورت آوردهاند (نظامی، 1947م، ص. 386؛ 1399، ص. 897)؛ البته بصیرمژدهی دو واژه را یک واژۀ مرکب گرفته و ختلیکش نوشته است. زنجانی خرامنده ختلیفش و دم سیاه آورده (نظامی، 1380، ص. 190) و ثروتیان خرامنده خنگی فش و دم سیاه ضبط کرده است (نظامی، 1393، ص. 347).
دستگردی در شرح بیت نوشته است: «یعنی اسب ختلی زیبای دمسیاهی پیشکش ساخت از باد صبحدم روندهتر...» (نظامی، 1388، ص. 411). چنانکه خواهیم دید کش که دستگردی اینجا «زیبا» معنی کرده است، در هیچیک از این دستنویسهای قدیمی وجود ندارد و تصحیف بش یا فش است.
«پاریس2» (271ب) خرامنده حٮکی فش دم سیاه نوشته است؛ «سنپترزبورگ» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 386) خرامنده جٮلی فش و دم سیاه آورده است که صرفِ نظر از نقطه نگاشت زنجانی را تأیید میکند؛ «دانشگاه1» (152آ) خرامنده جنگی فش و دلنواز آورده است که قافیهاش درست نیست؛ «دانشگاه2» (51آ) خرامنده جنگی وش دم سیاه نوشته است و «دایرةالمعارف» (956) خرامنده جنک بس و دم سیاه. نگاشت درست، بهصورت خرامنده خنگی فش و دم سیاه در نسخههای «تبریز» (102ب) و «آکسفورد» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 386) است و ثروتیان از آنها پیروی کرده است. صورت درست دیگر، خرامنده خنگی ٮش [= بُش] و دم سیاه در «پاریس1» (170آ) آمده، اما باکو ثبت این نگاشت را در پایین صفحه از قلم انداخته است.
توضیح لازم اینکه بُش / فُش، 16 با صورت پهلوی buš (حسندوست، 1395، ص. 490)، «موی قفای اسب» تعریف شده است (اسدی طوسی، 1401، ص. 99 [ذیلِ بش]). 17 این واژه در شعر فارسی شواهد فراوان دارد؛ ازجمله در شاهنامه آمده است: «کشان دُمّ در پای، با یال و بُش / سیهسُم و کفکافگن و شیرکُش» (فردوسی، 1388، ص. 387) و کمال اسماعیل میگوید «بهرنگِ آتش و دنبال و بش چو دودِ سیاه / به شکلِ لاله و اطراف او چو نور از نار» (کمالالدین اسماعیل، 1348، ص. 40)؛ بااینحال، براساس چاپهای موجود ظاهراً این واژه جای دیگری در آثار نظامی به کار نرفته است.
باری، اسبی که خاقان هدیه میدهد، در ادامۀ داستان مرکب اسکندر در جنگش با روسیان است و در ظلمات به خضر سپرده میشود و همراه او به جاودانگی میرسد. این اسب بارها «خنگِ خَتلی» (ازجمله: نظامی، 1388، ص. 414) به معنی اسب سفید منسوب به خَتل و «خنگِ ختلیخرام» (نظامی، 1388، ص. 477) نامیده شده است. چنانکه محمد قزوینی مینویسد:
«خَتْلی منسوب است به خَتْلان و آن نام ولایتی است از ماوراءالنهر نزدیک بدخشان و مابین آن و چغانیان سی فرسنگ است و اسبان خوب از آنجا خیزد و در نسبت بدان خَتْلی گویند و عرب این ولایت را خُتَّل گوید، به ضم خاء و فتح تاء مشدده و بعضی توهم کردهاند که خَتْلان و خُتَّل دو موضع مختلف است و آن توهم باطل است و هر دو نام یک موضع بیش نیست [...]» (نظامی عروضی، 1909م، ص. 166-167). 18
اما چند بار هم به تنهایی «خنگ» نامیده شده است. وقتی اسکندر آن را به خضر میسپارد، میخوانیم «شتابنده خنگی که در زیر داشت/ بدو داد کاو زهرۀ شیر داشت» (نظامی، 1388، ص. 508) و وقتی خضر به آن آب میدهد: «همان خنگ را شست و سیراب کرد / می ناب در نقرهی ناب کرد // نشست از بر خنگ صحرانورد / همیداشت دیده بدان آبخورد» (نظامی، 1388، ص. 510).
واژۀ مشهور «خنگ» در دیگر آثار نظامی نیز آمده است؛ ازجمله در مخزن الاسرار دربار پیامبر و براق او میگوید: «داده فراخی نفس تنگ را / نعل زده خنگ شباهنگ را» (نظامی، 1391، ص. 13) و در خسرو و شیرین نشستن برف بر شبدیز چنین آمده است: «به زیر خسرو از برف درمریز / نقاب نقره بسته خنگ شبدیز» (نظامی، 1384، ص. 344).
بدینترتیب، در بیت بحثشده، هم خرامنده خنگی بش(فش)ودمسیاه (نگاشت «تبریز»، «پاریس1»، «آکسفورد» و ثروتیان) به معنی «خنگی خرامنده با یال و دم سیاه» و هم خرامنده ختلی فشودمسیاه به معنی «ختلی خرامندۀ دارای یال و دمِ سیاه» (و نیز با خوانشِ خرامنده ختلیفش و دمسیاه 19 به معنی «ختلیگونۀ خرامنده و دمسیاه») (نگاشت «سنپترزبورگ» و زنجانی) میتوانسته بیاید.
ما صورت اول را اصیل میدانیم؛ زیرا خنگی یای نکره دارد و به نظر میرسد که در آغاز وصف، نهاد باید نکره بیاید، همچنان که راوی وصف مرغ شکاری را با «شکاری یکی مرغ شوریده سر / ز خواب شب فتنه شوریدهتر» (نظامی، 1388، ص. 412) و وصف کنیز را با «کنیزی سیهچشم و پاکیزهروی / گلاندام و شکّرلب و مشکبوی» (نظامی، 1388، ص.413) میآغازد. از دیگر سو چون سخن از یالودمسیاهیِ اسب است، کاربرد خنگ در این بیت محتملتر مینماید، چنانکه در آداب الحرب و الشّجاعة میخوانیم: «خنگی نیک سپید بود چون نقره و چشم و فش و دنب و دست و پای و خصیه سیاه بود» (مبارکشاه، 1346، ص. 193).
«خرامنده خنگی فش و دم سیاه / تگاورتر از باد در صبحگاه» یعنی اسب سفید یالودمسیاه خرامندهای، روندهتر و تندروتر از باد صبحگاهی...
جهاندیده دانا به نیکاختری |
|
درآمد به تدبیر صنعتگری
|
ترتیب ابیات در سه چاپ باکو، ثروتیان و زنجانی همین است (نظامی، 1947م، ص. 401؛ 1393، ص. 360؛ 1380، ص. 197-198)؛ اما بصیرمژدهی بیتهای هر آن زن... و درآورده از شرم... را مؤخر و مقدم نگاشته است (نظامی، 1399، ص.905).
ترتیب بیتها در آن چهار چاپ، مطابق است با دستنویسهای «تبریز» (105آ)، «آکسفورد» (به نقل از نظامی، 1947م، ص.401)، «پاریس2» (274آ)، «سنپترزبورگ» (به نقل از نظامی، 1947م، ص.401)، «دانشگاه1» (154آ) و ترتیب مژدهی همان است که در دستنویسِ اساسش «دایرةالمعارف» (965) و نسخۀ «پاریس1» (171ب) آمده است. «دانشگاه2» این بخش از متن را به سبب افتادگیِ برگ ندارد.
ترتیب ابیات در «پاریس1» و «دایرةالمعارف» و چاپ بصیرمژدهی درست به نظر میرسد؛ زیرا مطابق آنها بیتِ «درآورده از شرم چادر به روی/ نهان کرده رخسار و پوشیده موی» دو جملۀ وصفی است که در ادامۀ «بر او چادری از رخام سپید / چو برگ سمن بر سر مشکبید» میآید و حالت طلسم را با آن تأثیرگذاریای که بر بینندگان میگذاشته توصیف میکند؛ اما با جایگاهی که در دیگر دستنویسها به بیت داده شده است، پیوند درستی با بیت قبلش «هر آن زن که دیدی در آزرم او / شدی روی پوشیده از شرم او» برقرار نمیکند؛ زیرا در آن صورت جملههای وصفی به «هر آن زن» برمیگردد و دیگر مرجع متعینی ندارند. ظاهراً سبب جابهجایی بیتها این بوده است که کاتبان متوجه ظرافت تجسمگری زبانیِ شاعر در این ابیات نشدهاند و ترجیح دادهاند که دو جملۀ وصفی را در توصیف زنان قپچاقی بخوانند.
گره بر دوال کمر سخت کرد |
|
به جنگ دوالی روان رخت کرد
|
بصیرمژدهی بیت را به همین صورت آورده است (نظامی، 1399، ص.916)؛ مصرع دوم را باکو بهصورت به جنگ دوالی روان بخت کرد نوشته است (نظامی، 1947م، ص.425) و زنجانی به جنگ دوالی روان لخت کرد ضبط کرده (نظامی، 1380، ص.208) که پذیرفتنی است. ثروتیان گره بر دوالِ کمر کرد سخت / به جنگ دوالی روان کرد تخت دارد (نظامی، 1393، ص.380).
ثروتیان تخت را «تخت روند، اسب (به قرینۀ روانکردن)» معنی کرده است (نظامی، 1393، ص.770). دستگردی و زنجانی بیت را شرح نکردهاند.
از دستنویسها، «تبریز» (108آ) گره بر دوال کمر سخت کرد / به جنگ دوالی دوان رخت [رخش هم خوانده میشود] کرد آورده است؛ اما بالای رخت، بخت نوشته شده است که شاید به خط کاتب متن باشد. «پاریس1» (173ب) و «دایرةالمعارف» (977) گره بر دوال کمر بست سخت / به جنگ دوالی کمر بست سخت آوردهاند که قافیه ندارد. «آکسفورد» (به نقل از نظامی، 1947م، ص.425) گره بر دوال کمر کرد سخت / به جنگ دوالی روان کرد لخت دارد. «پاریس2» و «سنپترزبورگ» (به نقل از نظامی، 1947م، ص. 425) گره بر دوال کمر سخت کرد / به جنگ دوالی دوان بخت کرد. «دانشگاه1» (157ب) گره بر دوال کمر سخت کرد / به جنگ دوالی روان لخت کرد. «دانشگاه2» در این بخش افتادگی دارد.
لَخت به معنی گرز (رک، دهخدا، 1377) را نظامی چندین بار به کار برده است؛ ازجمله در هفتپیکر «لخت بر هر سری که سخت کند / چون در طارمش دولخت کند» (نظامی، 1390، ص. 131) و در شرفنامه «برنجد سر از دردسرهای سخت / نه زانسان که از زخم شمشیر و لخت» (نظامی، 1388، ص. 515) یا «گر او لختی از زر برآرد به دوش / دولختی است زلفین من گرد گوش» ( نظامی، 1388، ص. 489) و در اقبالنامه «خبر دادم از رستم و لخت او / هم از جام کیخسرو و تخت او» (نظامی، 1385، ص. 244). باتوجهبه این کاربرد متداول و معنی بیت، ضبطهای «آکسفورد» و «دانشگاه1» و زنجانی درست است.
«گره بر دوال کمر کرد سخت (سخت کرد) / به جنگ دوالی روان کرد لخت (لخت کرد)»، یعنی گرۀ بند کمر خود را محکم کرد و گرزش را برای جنگ با پهلوان دوالی به حرکت درآورد.
بود هر یکی را قدرمایه میش |
|
کز آن میش برسازد اسباب خویش
|
مصرع نخست بیت دوم در هر چهار چاپِ دیگر نیز به همین صورت است (نظامی، 1947م، ص. 434؛ 1393، ص. 386؛ 1380، ص. 212؛ 1399، ص. 921).
«پاریس1» بینٮو و پشمست بازارشان نوشته است، «دایرةالمعارف» به ینبو و پشمست بازارشان، «آکسفورد» نه تیر و نه شمشیر بازارشان، «تبریز» و «پاریس2» بنیرو پشمست بازارشان آوردهاند و «دانشگاه1» و «سنپترزبورگ» بنیروی پشمست بازارشان. در نسخۀ «دانشگاه2» بیت را نیافتیم و در برگهای افتاده از این نسخه بوده است.
سرگردانی کاتبان و شکل فاسد نسخهبدلها میتواند پژوهندۀ متن را راهنمایی کند که نگاشت درست لفظی مربوط به دام بوده است که کاتبان با آن آشنایی نداشتهاند. این واژه «پینو» است که «پاریس1» و «دایرةالمعارف» آن را شکلنگاری کردهاند. ضبط دقیق واژه نیز در دستنویس شمارۀ 3752 کتابخانۀ فاتح با تاریخ 776ق آمده که تاکنون مورد استفادۀ مصححان شرفنامه نبوده است (143ب). «پینو» که ظاهراً با پ خوانده میشده (رک: حسندوست، 1395، ص. 792)، در لغت فرس توضیح داده شده است که «کشک و بعضی دوغ خشک کرده را گویند. طیان گوید: شعر ژاژ از دهان من شکر است / شعر نیک از دهان تو پینو» (اسدی طوسی، 1319، ص. 407). براساس چاپهای موجود، ظاهراً نظامی جای دیگری این واژه را به کار نبرده است؛ اما در شعر شاعران پیش از نظامی یا معاصر او یافت میشود؛ ازجمله در شاهنامه میخوانیم «ز پینو و از تَرف سیصدهزار / شتروار بود اندر آن کوهسار» (فردوسی، 1388، ص. 506) و ناصر خسرو میگوید: «نیکی بگزین و بد به نادان ده / روغن به خرد جدا کن از پینو» (ناصر خسرو، 1357، ص. 163). امیرمعزی از همشکلی پینو و کعبالغزال (نوعی حلوا) تمثیل ساختهاست: «چو کعبالغزال است پینو ولیکن / نه با طعم کعبالغزال است پینو» (امیرمعزی، 1318، ص. 685) و انوری از آن استقبال کرده است: «ببین که میرمعزی چه خوب میگوید / حدیث هیئت بینو و شکل کعب غزال» (انوری، 1372، ص. 286). ظاهراً در دورههای بعدی این واژه در نظم کمتر به کار رفته است.
صورت درست بیت «به پینو و پشم است بازارشان / متاعی جز این نیست در بارشان» است که یعنی امرارِمعاش آنها از پینو و پشم است و دارایی دیگری ندارند.
اختلافِ نگاشتها در قسمتهای محلِ بحثِ ده مورد بررسیشده، از این قرار است:
مورد |
باکو |
ثروتیان |
زنجانی |
بصیرمژدهی |
تبریز |
پاریس1 |
آکسفورد |
پاریس2 |
سنپترزبورگ |
دانشگاه1 |
دانشگاه2 |
دایرةالمعارف |
1 |
برد |
برد |
برد |
برد |
بود * |
برد |
بود * |
بود * |
بود * |
بود * |
بود * |
برد |
2 |
ببین حال مندل کسی |
ببین حال مندلکشی * |
ببین حال منزل کشی |
بدین حال مندل کسی |
ببین حال مندلکشی * |
ببین حال منزل کشی |
ببین حال منزل کسی |
ببین حال مبدل کسی |
ببین حال مندل کسی |
ببین حال منزل کسی |
ببین حال منزل کسی |
ببین حال منزل کسی |
3 |
نوندی |
نوندی |
نویدی |
نوندی |
نوندی |
ــــــــ |
نوندی |
نوندی |
نوندی |
نوٮدی > لویدی |
لوندی |
لوندی |
4 |
ــــــــ |
ــــــــ |
کهبرگ |
که برد |
ــــــــ |
کهپرّه * |
ــــــــ |
ــــــــ |
ــــــــ |
ــــــــ |
ــــــــ |
کهپره * |
5 |
جعبه |
جعبه |
جعبه |
جعبه |
جعبه |
حفته * |
جعبه |
جعبه |
جعبه |
جعبه > جُفته |
حفته > جعبه * |
حفته *
|
6 |
نپرسید |
بپوشید |
نپرسید |
نپرسید |
بٮوشٮد |
ٮپرسید * |
پرسید (؟) |
ٮٮوسٮد |
بپوشید |
بپوشید |
بپرسید > بپوشید * |
بپرسید * |
7 |
ختلی کش و |
خنکی فش و * |
ختلیفش و * |
ختلیکش و |
خنکی فش و * |
خنگی ٮش [= بُش] و * |
خنکی فش و * |
حٮکی فش |
جٮلی فش و * |
جنکی فش و |
جنکی وش |
جنک بس و |
8 |
هر آن ... // |
هر آن ... // |
هر آن ... // |
درآورده... // هر آن... * |
هر آن ... // |
درآورده... // هر آن... * |
هر آن ... // |
هر آن ... // |
هر آن ... // |
هر آن ... // |
ــــــــ |
درآورده... // هر آن... * |
9 |
بخت کرد |
کرد تخت |
لخت کرد * |
رخت کرد |
رخت / بخت کرد |
بست سخت |
کرد لخت * |
بخت کرد |
بخت کرد |
ــــــــ |
لخت کرد * |
بست سخت |
10 |
بنیروی پشم است |
بنیروی پشم است |
بنیروی پشم است |
بنیروی پشم است |
بنیرو پشمست |
بینٮو و پشمست |
نه تیر و نه شمشیر |
بنیرو پشمست |
بنیروی پشمست |
بنیروی پشمست |
ــــــــ |
به ینبو و پشمست |
صحیح |
0 |
2 |
2 |
1 |
3 |
5 |
3 یا 4 |
1 |
2 (با تسامح) |
1 |
4 |
4 |
مبنای ما در این مقاله چاپهای باکو و دستگردی بوده است و از ابیاتی برگزیدهایم که در هر دوی این چاپها ـ که یکی متداولترین و دیگری معتبرترین چاپ شرفنامه است ـ نادرست ضبط شده باشند. بدیهی است که پذیرفتنینبودن نگاشتهای این دو چاپ در این ده مورد معنایی ارزشگذارانه نمیتواند داشته باشد. گفته شد که دستگردی منابع خود را معرفی نکرده است، اما باکو در هشت مورد نگاشت درست را در منابع قدیمیِ خود مییافته است و اتفاقاً پنج مورد را در منبع اصلیاش «پاریس1» داشته و از آن پیروی نکرده است. البته تشخیصندادن این موارد در منظومهای به بزرگی شرفنامه از ارزشهای بسیارِ این چاپ نمیکاهد. بدون قصد تعمیم و داوری دربارۀ کلیت کار مصححان در چاپهایشان، آمار صورتهای پذیرفتنی در سه چاپ جدیدتر و نسبت آن نگاشتها با منابع هر تصحیح از این قرار است:
ثروتیان براساس دستنویس «تبریز» و حواشی چاپ باکو کار کرده است؛ بنابراین، او نیز هشت نگاشت اصیل را پیش چشم داشته است. او از ده مورد، دو مورد را به صورتی آورده است که ما هم درست یافتهایم و آن دو مورد در نسخۀ اساسش بوده است (2 و 7).
زنجانی در دستنویسهای «پاریس1» و «دانشگاه2» و «دانشگاه1» صورت درست هفت مورد را مییافته است. از چهار موردی که در نسخۀ اصلی او «دانشگاه2» درست تشخیص دادهایم، دو مورد توسط خوانندگان قبلی آن دستنویس تصرف دیده بوده است. زنجانی دو مورد را به صورتی اصیل نگاشته است (7 و 9) که در اولی نگاشت برگزیدۀ او مطابق آن سه نسخۀ قدیمیاش نیست و در دومی از نسخۀ اصلیاش «دانشگاه2» پیروی کرده است.
بصیرمژدهی نیز از چاپ باکو بهره برده، ولی پیدا است که به حواشی آن توجهی نمیکرده است. در دو نسخهای که او در اختیار داشته است، یعنی «دانشگاه2» و «دایرةالمعارف» ـ بدون شمارش دو مورد مشترک ـ شش مورد بهصورت اصیلی ضبط شدهاند. او یک مورد را درست ضبط کرده که در نسخۀ اساسش «دایرةالمعارف» درست بوده است (8).
بدینترتیب، دیده میشود که همۀ مصححان در این ده مورد بیش از آنچه لازم بوده است، از نسخۀ اساس یا منبع اصلی خود صرف نظر کردهاند و تا حدی متأثر از چاپهای دستگردی و باکو ماندهاند. همچنان که تأثیر دستگردی بر چاپ باکو هم آشکار است. بدون قصدِ نتیجهگیری معنیدار یا ارائۀ حکمی کلی، اگر هریک از مصححان در این بیتها که در دستنویسها نگاشتهای مغشوشی داشتهاند، بهجای اعتماد به چاپهای پیشین، صورت نسخۀ اساس خود را رونویسی میکردند، موارد بیشتری را درست ضبط کرده بودند. به هر روی، در موارد مبهم، رونویسیکردن نسخۀ اساس ـ اگر نسخه بهخوبی برگزیده شده باشد ـ از آوردن نگاشتهای «اصلاحشده» مطمئنتر است. در چنین مواردی میتوان پس از رونویسی در متن علامتِ (؟) گذاشت یا در حاشیه ابهام بیت را یادآوری کرد.
پی نوشتها
6 . ارجاع به شمارۀ صفحه در نسخهبرگردان است.
8 . با یک نقطه بهصورت منرل نوشته است.