گذری بر آراء ناصر خسرو در باب زبان

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری زبان‌شناسی همگانی دانشگاه اصفهان

2 استادیار زبان‌شناسی دانشگاه اصفهان

چکیده

مقاله حاضر تلاشی است، در پی­گیری برخی از مفاهیم بدیع دانش زبان­شناسی نوین در آراء حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی که از رهگذر بازخوانی یکی از آثار منثور وی با عنوان جامع­الحکمتین حاصل آمده است. ابتدا ضمن واکاوی فصل «اندر نطق و کلام و قول» و برخی فصلهای دیگر کتاب، دیدگاههای ناصر خسرو را در باب زبان یک به یک معرفی کرده­ایم و آنگاه با مقایسه تطبیقی آراء یاد شده با نظریه­های نوین زبان­شناسی و بحث درباره پیامدهای نظری و روش­شناختی مفاهیم مورد نظر، به طور غیرمستقیم بر اهمیت و عمق اندیشه­ه ای زبانی حکیم بلخ تأکید نموده­ایم.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

A Passage through Nasir-e Khosraw’s Linguistic Ideas

نویسندگان [English]

  • Alireza Khanjan 1
  • Batool Alinezhad 2
1 PhD. Candidate of linguistics, University of Isfahan
2 Assistant Professor of linguistics, University of Isfahan
چکیده [English]

The present paper aims at searching for some essential concepts of modern linguistics in Nasir-e Khosraw’s writings through reading back one of his prose works under the title Jami' al-Hekmatain (written 1069 A.D.). To this end, we have first focused on one of the chapters entitled “andar notgh va kalam va ghowl” (On the Faculty of Language, Discourse, and Speech) as well as some other chapters of the book in order to introduce Nasir-e Khosraw’s linguistic ideas, and then, we have tried to compare these ideas, one by one, with the findings of modern linguistic theories. By doing so and by making reference to theoretical and methodological consequences of the linguistic notions in question, we have indirectly focused on the depth and significance of Nasir-e Khosraw’s viewpoints in relation to language. 
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Nasir-e Khosraw
  • Linguistics
  • Chomsky
  • Saussure
  • Jami' al-Hekmatain
  • Iranian Linguistics Tradition

1- مقدّمه

در باور برخی از زبان­شناسان، «آنچه بشر در ... نیم قرن [اخیر] در باب زبان یافته است ... از مجموع اندیشه‌های پیشینیان در این زمینه غنی­تر و بارورتر ... بوده است (مثلاً رک به میرعمادی، 1376: 1). اما این قضاوتی شتابزده است. واقعیت آن است که بسیاری از یافته­هایی که عموماً به دنیای غرب نسبت داده شده و حاصل تلاش زبان‌شناسان معاصر تلقی گردیده است یا ریشه در مکان و زمان دیگری دارند یا دست کم مسبوق به پیشینة مشابهی در مکان و زمان دیگری بوده­اند. نوآم چامسکی، زبان­شناس پرنفوذی که رهیافت نظری و الگوهای روش­شناختی وی با برچسب «انقلاب علمی» در روند تکوین دانش زبان­شناسی به ثبت رسیده است1 (دبیرمقدّم، 1386: 10- 17)، درکتاب زبان­شناسی دکارتی نشان می­دهد که بسیاری از دانسته­های امروزِ دانش زبان­شناسی به گونه­ای حیرت­انگیز ریشه در مطالعات فراموش­شدة قبلی داشته­اند (چامسکی، 2002: 104). وی بر این واقعیت صحّه می­گذارد که قطع ارتباط علمی با پیشینیان و عدم استمرار در تحول نظریة زبانی بسیار زیان­بخش بوده است و بررسی دقیق نظریه­های سنّتی زبان همواره ارزشهای فراوانی در بر خواهد داشت (همان). چامسکی همچنین در پیشگفتاری که به طور مشترک با موریس هَله بر چاپ سلسله­ای از آثار زبان­شناسی نوشته است، بر ضرورت احیای پژوهشهای پیشینیان دربارة روشهای توصیف زبان تأکید می­ورزد (چامسکی و هله، 2002). به زعم چامسکی، هدف از این بررسی­های گذشته­نگر آن است که ماهیت دقیق آن «سرمایة عظیم فکری» که پیش از دوران مدرن فراهم آمده است، مشخص گردد، اهمیت امروزینِ آن دستاوردها سنجیده شود و راههایی برای استفاده از آنها در پیشبرد مطالعات زبانی آتی پیدا شود (چامسکی، 2002: 50). در عین حال، چامسکی در آغاز کتاب زبان­شناسی دکارتی (همان،49) ضمن نقل سخن مشهور آلفرد نورت وایتهد (1925) دربارة تغذیة فکری اروپائیان در قرون اخیر از سرمایة فکری نوابغ قرن هفدهم عملاً افق جستجوی خود را حداکثر به سه یا چهار قرن گذشته محدود می­کند و کتاب یادشده نیز در حقیقت ادای دِین چامسکی است به نوابغ اروپایی قرن هفدهم و به طور مشخص رِنه دکارت، سردمدار فلسفة عقلگرا. در عین حال، چامسکی بروشنی خاطر نشان ساخته است که زبان­شناسی نوین راه خود را بکلّی از نظریه­های سنتی زبان­شناسی جدا کرده است و در تلاش است تا به طریقی بدیع و مستقل به تدوین نظریة زبان بپردازد (چامسکی، 2002: 49). به عبارت دیگر با وجود آنکه وی بر ضرورت بازنگری در میراث بر جای ­مانده از پیشینیان در حوزة دانش زبان صحّه می­گذارد، زبان­شناسی قدیم را «علم» نمی­داند و به مانند محققان دیگری همچون آرنوا (1929) علاقه­مند به «مطالعة تاریخ زبان­شناسی است، پیش از آنکه زبان­شناسی علم محسوب شود» (به نقل از چامسکی، 2002: 105). با این وجود، چامسکی اظهار می­کند که برخی از آراء پیشینیان با علائق و مسائل مورد توجه کسانی که به مطالعة دستور زایشی و نتایج آن مشغولند همسو بوده و اغلب به همان نتیجه‌گیری­های خاص آنان منجر شده است (همان ، 49-50). وی همچنین در انتهای کتاب زبان­شناسی دکارتی اقرار می­کند که بررسی وی درمورد ریشه­های تفکر زبان­شناسی زایشی (Generative Linguistics) بسیار ناقص و از بسیاری جهات گمراه­کننده است (همان ، 104)؛ اولاً، از برخی از شخصیتهای مهم نامی به میان نیامده است و ثانیاً، ساماندهی مطالعة وی توأم با نوعی تحریف بوده است؛ زیرا به جای ارائة نظام­مند چارچوبی که می­بایست آراء پیشینیان در قالب آن چارچوب جایگاه خاص خود را می­یافتند، در صدد بازگشت به گذشته برای یافتن برخی علائق معاصرِ بخصوص برآمده است (همان). بدین ترتیب، چامسکی اذعان می­کند که انتخاب برچسب «زبان­شناسی دکارتی» (Cartesian Linguistics) به دلایل مختلف نامناسب بوده است و به عنوان نخستین دلیل اظهار می­دارد که آراء مذکور مسلماً خود ریشه در آثار زبان­شناسی قدیمی­تری داشته­اند (چامسکی، 2002: 50).

مقالة حاضر، تلاشی است در پی­گیری برخی از مفاهیم بدیع دانش زبان­شناسی نو در آراء حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی که از رهگذر بازخوانی یکی از آثار منثور وی با عنوان جامع­الحکمتین حاصل شده است. مفاهیمی که خوانندة آشنا با اندیشه­های نوین زبان­شناسی را با شگفتی و حیرت بسیار مواجه خواهد ساخت. طُرفه آنکه این مفاهیمِ بدیع و به رغم سادگی ظاهری، عمیق، نزدیک به هزار سالِ بعد در اندیشة صاحبان مکاتب بزرگ زبان­شناسی و به طور مشخص، در آراء فردینان دو سوسور، بنیانگذار دانش زبان­شناسی نوین و نوآم چامسکی، آغازگر انقلاب زبان­شناسی زایشی که پیامدهای نظری و روش­شناختی اندیشه­های آنان بر روند تکامل و تکوین این شاخة علمی تأثیرِ بسیار داشته است، تجلّی یافته­اند. همانگونه که اشاره شد، چامسکی خود بارها و بارها بر ابتناء اندیشه­های خویش بر آراء پیشینیان صحّه گذاشته است و به عنوان مثال، در انتهای کتاب زبان­شناسی دکارتی می­نویسد: «من سعی کردم ... نشان دهم که بسیاری از آنچه ما نتیجة پژوهشهای اخیر زبان­شناختی می­دانیم، در مطالعات قبلی ... مورد اشاره قرار گرفته­اند یا حتی بوضوح صورتبندی شده­اند (چامسکی، 2002: 104). مروری بر آراء ناصر خسرو در کتاب جامع­الحکمتین و به طور مشخص مقالة «اندر نطق و کلام و قول» در حقیقت، مُهر تأییدی است بر این اظهار نظر چامسکی. در عین حال، نوشتار حاضر به هیچ روی ادعایی در زمینة تأثیرپذیری احتمالی زبان­شناسان بزرگی همچون فردینان دو سوسور و نوآم چامسکی از آراء ناصر خسرو ندارد؛ بلکه صرفاً بر آن است تا از رهگذر نمایش وجوه اشتراک این اندیشه­های کهن و نو، بار دیگر بر این باور بنیادین صحّه بگذارد که افکار بزرگ ممکن است، در مقطعی از تاریخ بر زبان یا قلم شخص معینی جاری شوند؛ اما تردیدی نیست که محصول و برآیند اندیشة جمعی نوع بشر در تمامی اعصار گذشته بوده­اند.

 

2- کتاب جامع­الحکمتین

کتاب جامع­الحکمتین در سال 462 هجری قمری به رشتة تحریر در آمده است. ناصر خسرو در مقدمة کتاب فصلی با عنوان «اندر ذکر سبب تصنیف این کتاب و نام او» آورده و در پایان آن می­گوید: «امیر بدخشان ... قصیده­ئی را که گفته بود خواجه ابولهیثم ... نزدیک من فرستاد و از من اندر خواست ... تا سؤالاتی که اندر قصیده است بنام او حلّ کرده شود» (ناصر خسرو، 1363: 17) و در ادامه در باب وجه تسمیة کتاب می­نویسد:

«و چو بنیاد این کتاب بر گشایش مشکلات دینی و معضلات فلسفی بود، نام نهادم مر این کتاب را جامع­الحکمتین و سخن گفتم اندرو با حکماء دینی بآیات کتاب خدای تعالی و اخبار رسول او علیه السّلام و با حکماء فلسفی و فضلاء منطقی ببرهانهاءِ عقلی و مقدّمات منتجِ مفرّج، از آنچ حکمت را خزینه خاطرِ خاتمِ ورثة الانبیاست- علیهم السّلام- و شمّتی از حکمت نیز اندر کتب قدماست» (ناصر خسرو،1363: 18).

کتاب یادشده در سال 1332 (1953 میلادی) به همّت هنری کُربن، ایران­شناس بزرگ فرانسوی و محمد معین، استاد وقت دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران، تصحیح گردیده و با مقدمة کوتاهی به زبان فارسی و مقدمة مفصلی به زبان فرانسه به طور همزمان در تهران و پاریس منتشر شده است2. مقالة حاضر مبتنی بر چاپ دوم کتاب جامع­الحکمتین است که در سال 1363 هجری شمسی در تهران و توسط کتابخانة طهوری به زیور طبع آراسته شده است.

 

3- پیشینة مطالعاتی

گذری بر منابع تاریخ زبان­شناسی مبیّن نقش تأثیرگذار بسیاری از اندیشمندان ایرانی در جریان تکوین علوم زبانی و شکل­گیری سنت زبان­شناسی اسلامی است. از یک سو، به نامهای بزرگ و ماندگاری همچون سیبویه، فارابی، ابن سینا، جارالله زمخشری، عبدالقاهر جرجانی، سراج­الدین سکّاکی، سعدالدین مسعود تفتازانی، شمس­الدین محمد بن قیس رازی و ابوالحسن سعید بلخی بر­می­خوریم که به دفعات در منابع مختلف از آنها یاد شده است و دیدگاههای زبانی ­ایشان موضوع کتابها، مقالات و رساله­های دانشگاهی متعدد بوده­ است3 از سوی دیگر، هر روز با نامهای دیگری مواجه می‌شویم که آراء زبانی آنان تا کنون بجدّ کند و کاو نشده­اند و در محاق بی­خبری و غفلت باقی مانده­اند.

حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی یکی از اندیشمندانی است که تا به امروز عمدتاً در حوزة شعر و ادب پارسی و حکمت و فلسفة اسلامی از او یاد شده است و برخی از ابعاد اندیشه و تفکر وی؛ از جمله دیدگاههای او در باب زبان مغفول مانده است.

مفاهیم بدیعی که ناصر خسرو در کتاب جامع­الحکمتین در باب زبان نقل نموده است، اساساً بازتابی در منابع زبان‌شناسی موجود نداشته­اند و تنها می­توان از اشارة کوتاه آقای آروین مهرگان (1377: 91-92) یاد کرد که در حاشیة بحثی در مورد «جمله» به صورت پانویس ارائه شده است4. وی در آنجا به حضور مفاهیم نو زبان­شناسی و به طور مشخص، سه­گانیِ سوسوری زبان/ گفتار/ قوة نطق در آراء ناصر خسرو اشاره می­کند؛ اما از آنجایی که این مبحث مستقیماً به موضوع مورد بررسی وی ارتباطی نداشته است، به تفصیل وارد بحث نمی­شود و به تلخیص سخنان ناصر خسرو و صرفاً اشاراتی در حاشیه بسنده می­کند.

 

4- بحث

قبل از آغاز بحث دربارة مقالة «اندر نطق و کلام و قول»، برای تبیین دیدگاه عقلگرای ناصر خسرو نسبت به زبان، نقبی به سایر فصول جامع­الحکمتین می­زنیم و بازمی­گردیم. حکیم بلخ در فصلی از کتاب با عنوان «اندر تعریف «من» در مقام ارائة دلیل بر بهره­مندی نوع بشر از گوهر «عقل»، آن را برخاسته از ذهن («نفس») انسان برمی­شمارد که در رابطة مستقیم با توانایی «سخن گفتن» اوست. جالب آنکه ناصر خسرو جایگاه ممتازی برای «معنی» قائل می­شود و وجه تمایز انسان را از سایر موجودات برخورداری از موهبت معنی قلمداد می­کند، معنایی که جایگاه آن در ذهن انسان یا به گفتة ناصر خسرو «در ضمیر اوست» و حکیم بلخ آن را علت وجودی «من» یا «شخصیت» هر یک از ابناء بشر دانسته است:

[«حجّت بر اثبات این جوهر عقلی که منی از مردم مر او راست، آن آورده­اند که گفتند: هر که آید که خرد دارد، بداند که اندر ترکیب مردم چیزی هست که مردم سخن گفتن همی بدان چیز می­گوید و لب و زبان را اندر سخن گفتن آنچیز همی کار بندد، و آن چیزیست که آنچ مر خود داند دیگری را بیاموزد بمیانجی سخن و آنچ خود نداند از دیگری مر آنرا بیاموزد و بررسد و تکرار کند تا معلوم او شود ... . و این چیز جز اندر ترکیب مردم نیست از جملگی حیوان و این چیز جز جسد است، از بهر آنک جسد او از چیزهائی حاصل شد کان نه سخن بود و نه علم، و این چیز اندر از جای دیگر حاصل آمد ...؛ و چو فعل­هاءِ تمام قصدی و گفتارهاءِ مشروحِ معنوی همی از مردم پدید آید، و از دیگر حیوان همی­نیاید، همی­دانیم که اندر ما معنئی هست که آن خاصّه ما راست، و منی هر کسی از ما بدانست، و این فعل‌ها و قول­ها از آن معنی همی پدید آید با بکار بستن او مرین آلتها را که اندر ترکیب اوست. و مر حیوانات را معنی نیست ... . پس دانستیم که اندرو چیزی بود که فعل­ها از اجزاء جسد همی ­بفرمان و خواست او آید، و منی اندر جسد او راست، و این چیز را نفس گفتیم، و علم مر او راست هم بر نیکی و هم بر بدی و فعل مر او راست ... . زبان گوینده بفرمان نفس است، و نفس جنباند مر او را بر سخن گفتن... (ناصر خسرو، 1363: 104-102)»].

و اما مقالة «اندر نطق و کلام و قول» که فصل شانزدهم کتاب جامع­الحکمتین را تشکیل داده است5، با این اظهار نظرِ صریح آغاز می­شود که «نطق» [توانایی زبانی] صفتی است که ذاتی نوع بشر است و از این رو، ناصر خسرو به شیوة علمای علم منطق که انسان را «حیوان ناطق» نامیده­اند، از عنوان «نفس ناطقه» [یا «نفس سخن­گوی»] در توصیف انسان بهره جسته است.

[«نطق مر نفس ناطقه را صفتی جوهری است، و آن مفهوم است و معقول، نه محسوس است و نه مشار».] (همان، 12)

ناصر خسرو در بیان ماهیت این «صفت جوهری»، آن را مربوط به قوة ادراک و مفاهمه و متعلق به دنیای معقولات (و نه عوالم «محسوسات») به شمار می­آورد و از همین آغاز گرایش عقل­گرایانة خود را نسبت به زبان بروز می­دهد؛ رویکردی که متعاقباً بوضوح در آراء چامسکی و در بازگشت وی به مشرب فلسفی عقلگرایی (Rationalism) اروپایی تکرار گردیده است.

وی آنگاه در تبیین این ویژگی ذاتی که در سطور بعد آن را یکی از وجوه تمایز انسان از حیوان قلمداد نموده است، از تفاوت و تمایز دوگانی «نطق/ قول» سخن می­گوید که متعاقباً در نوشتار حاضر بدان بازخواهیم گشت.

نزدیک به هزار سال بعد از نگارش جامع­الحکمتین، نوآم چامسکی، بنیانگذار زبان­شناس زایشی، ضمن صورتبندی فرضیة ذاتی بودن زبان، مدّعی شد که مبادی زیرساختی زبان چنان مشخص و مجزّا هستند که از نظر زیست­شناسی باید ... آنها را جزئی از آنچه «سرشت انسانی» می­خوانیم، دانست که به وراثت طبیعی از پدر و مادر به فرزند می­رسند (نقل از لاینز، 1357: 6). آموزة اصلی زبان­شناسی دکارتی آن است که ویژگیهای عمومی ساختار دستوری که در همة زبانها مشترک است، مبتنی بر بعضی خصیصه­های اصلی ذهن است (چامسکی، 2002: 94). چامسکی بر این باور است که کودک در حالی متولد می­شود که پیشاپیش به یک سری اصول زبانی مجهز شده است. به عبارت دیگر، کودک در هنگام تولد دارای توانمندی ذاتی یادگیری زبان است.

چامسکی برای تأیید این توانمندی و قریحة ذاتی شواهد متعددی ارائه می­دهد: فراگیری زبان نوعی توانایی خاصِ آدمی است. اصولی در طبیعتِ زبان انسان وجود دارد که یادگیری آن را محدود به نوع انسان می­کند و نه هیچ موجود دیگری؛ فراگیری زبان در همة انسانها فارغ از میزان هوش و استعداد فردی وجود دارد؛ الگوی فراگیری زبان در همة کودکان کم و بیش یکسان است؛ دستورهای زبانی سخنگویانِ یک زبان واحد دارای تشابه بسیاری است و تفاوتهای تجربة زبانی افراد تأثیری در این امر ندارد؛ کودک زبان را با وجود پیچیدگیهای آن بسیار سریع فرا می­گیرد و در نهایت اینکه فراگیری زبان فعالیتی ناخودآگاه است که نیازی به آموزش ندارد (ردفورد، 1997: 8). ناصر خسرو نیز در تأیید سخن خویش در باب ذاتی بودن زبان (یا به تعبیر وی، جوهری بودن زبان) شواهدی از مشاهدات خود ارائه می­کند و مخاطبانش را به تجربیات ادراکی آنان از دانش زبانی کودک ارجاع می­دهد؛ یعنی دقیقاً از همان جایی شاهد می­آورد که همواره در کانون توجه زبان­شناسان مکتب زبان­شناسی زایشی قرار داشته است:

[«چنانک چو ما کودک خُرد بینیم شیرخواره، گوییم که مر او را نطق است بی آنک ازو قولی شنوده باشیم البتّه و چون گوساله بینیم گوییم که مرین را نطق نیست، هرچند که هر دو حیوان­اند و نه این سخن گفته باشد و نه آن و عاقل مر آنکس را راست گوی دارد که گوید مرین کودک خُرد را نطق است، و کسی را که گوید گوساله را نطق است دروغ زن شمارد و اگر کسی مر کودکی خُرد را گوید «این را قول است» یا «کلام است» خطا گفته باشد».]

طرح مسئلة «زبان­آموزی کودک» از سوی ناصر خسرو آنجایی بیشتر نمود پیدا می­کند که در انتهای مقالة «اندر نطق و کلام و قول» هنگامی که می­خواهد اولویت «نطق» را بر «قول» و «کلام» نشان دهد، بروشنی خاطرنشان می­سازد که مادامی که قوة نطق در کودک به فعلیت در نیامده و کودک سخن گفتن نیاموخته است، وجهة انسانی او کامل نیست:

[پس نخست نطق است … و چو بفعل آید – اعنی چو مردم تمام شود و چیزی بخواهد گفتن…].

اهمیت طرح مسألة ذاتی بودن زبان از سوی چامسکی در آن است که به یکباره مسیر و جهت روش­شناختی پژوهشهای مربوط به نحوة یادگیری زبان را بکلّی تغییر داد. در حقیقت، چامسکی در پاسخ به این پرسش همیشگی نوع بشر که «کودک زبان را چگونه می آموزد؟» در میان شگفتی همگان ادعا می­کند که او زبان را نمی­آموزد؛ بلکه آن را از قبل می­دانسته است. این پاسخ غیرمنتظره در حقیقت، طرح دیدگاهی تازه در مطالعة زبان، به طور خاص، و تمام مسائل شناختی، به طور عام، بوده است. حکیم بلخ نیز به بیان صریح و روشن نطق را «سخن دانسته و ناگفته» تعریف کرده است (ناصر خسرو، 1363: 187)، تعریفی که چامسکی، چنانکه خواهیم دید، در طرح دوگانی «توانش/ کنش زبانی» آن را وجهة نظر خویش قرار داده است.

فرض ذاتی بودن زبانِ انسان مصداق بارز بازگشت دانش بشری به مسائلی است که مدتهای مدید به محاق فراموشی سپرده شده بود. چامسکی صرفاً با تمسّک به این مسائل مغفول­مانده بود که یک بار برای همیشه دیدگاه روان­شناسی رفتارگرا را در مورد نحوة فراگیری زبان توسط کودک به چالش نقد کشید و دانش زبان­شناسی را از الگوهای روش‌شناختی آنان که ریشه در اندیشه­های پوزیتویستی داشت، خلاصی بخشید؛ مسائلی مانند اینکه سخنگوی زبان چیزهای زیادی می­داند که هرگز نیاموخته است و رفتار طبیعی زبان او را نمی­توان بر اساس «شرطی­شدگی»، «عادت‌‌سازی» یا «تمایل به واکنش» به روشنی و به نحوی منطقی تبیین کرد.

چامسکی دانش زبان­شناسی را بخشی از روان­شناسی به شمار می­آورد و هدف اساسی آن را توصیف و تبیین نحوة یادگیری زبان در ذهن کودک تلقی می­نمود. دانش روان­شناسی­ای که چامسکی بنیان نهاد و در آن «خلاء» مفهومی ذاتی علوم رفتاری را با دستور زبان زایشی پر کرد با روان­شناسی تجربی که مدتها قبل از سوی اسکینر یا پیاژه عرضه شده بود، تفاوت فراوان داشت (چامسکی، 1369). در واقع، زبان­شناسی وجود شاخة روان­شناسی زبان را که هم با نظامی که فرا گرفته می­شود و هم با طرق فراگیری این نظام سروکار دارد، میسر می­سازد ... . درضمن، به زعم چامسکی اگر زبان‌شناسی منحصراً با نظامی که فرا گرفته می­شود، سروکار داشته باشد؛ اما طرز یادگیری و طرق کاربرد آن نظام را مورد نظر قرار ندهد، خود را در چهارچوبی بسیار تنگ محدود خواهد ساخت (چامسکی، 1369). بدین ترتیب، موضوع علم زبان­شناسی از مطالعة محض زبان فراتر رفت و به طرق فراگیری آن تعمیم پیدا کرد.

[«و آن [نطق] مفهوم است و معقول، نه محسوس است و نه مشار. و قول از نطق اثر است و برو دلیل است، چنانک چو ما کودک خُرد بینیم شیرخواره، گوییم که مر او را نطق است بی آنک ازو قولی شنوده باشیم البتّه، ... ».]

چنانکه می­بینید، ناصر خسرو نیز به مانند متأخران در دنیای مدرن؛ از جمله نوآم چامسکی، قائل به ماهیت ذهنی زبان است. در اینجا ممکن است به لحاظ روش­شناختی این سؤال مطرح گردد که اگر دانش زبان پدیده­ای ملموس و محسوس نیست، پس زبان­شناس چگونه می­خواهد به بررسی پدیده­ای بپردازد که قالب مشخصی از آن در ذهن متصور نیست؟ (میرعمادی، 1376: 6) پاسخ آن است که گرچه دانش زبان را نمی­توان دید؛ اما پی بردن به «وجود» از طریق اثر نیز، خود یکی از اصول علمی است (همان). اثر دانش زبانی را می­توان در گفتار مردم مشاهده کرد. شیوة قضاوت زبانی اهل زبان را می­توان محاسبه کرد و پایه و شالودة تحقیق زبانی را بنیاد نهاد (کوپر، 1992: 2) و این، چنانکه ملاحظه می‌کنید، در آراء ناصر خسرو نیز بروشنی مشهود است. گفتار یا «قول» از دید وی، حاصل قوة ذهنی «نطق» و به طریق اولی، حجتی است بر اثبات وجود آن: [«... و قول از نطق اثر است و برو دلیل است»].

چامسکی در توضیح مکانیسم عملکرد این قوة نطق از دیدگاهی عقل­گرایانه و به نقل از دکارت گفته است: همانگونه که فرد نابینای مادرزاد با صدای ضربة عصای خود به یک شیء هندسی قادر است آن شیء را بشناسد؛ زیرا مفهومِ به تعبیر امروز زیستی و ذاتی آن را، علیرغم اینکه هیچگاه آن را رؤیت نکرده است، داراست، کودک نیز هنگامی که در معرض داده­های یک زبانِ [بخصوص] واقع می­شود قادر است هیأت آن را با فعال کردن مفاهیم زیستی زبان خود دریابد (به نقل از دبیرمقدم، 1386: 13). دیدگاه چامسکی را در مورد زبان­آموزی کودک یا به بیانی دقیقتر، اینکه کودک چگونه زبانی را که در پیرامون او صحبت می­شود، فرا می­گیرد، می­توان به صورت نمودار زیر نمایش داد (همان ، 15)

 

 

شکل (1): انگاره­ای از زبان­آموزی کودک (به نقل از دبیرمقدم، 1386: 15)

 

[«پس نطق نه تازی است و نه پارسی و نه هندی و نه هیچ لغتی، بل قوّتی است از قوّت­هاء نفس انسانی که مردم بدان قوّت معنئی را – که اندر ضمیر او باشد– بآواز و حروف و قول بدیگری بتواند رسانیدن. پس مر آن قوّت را – کاین فعل از او آید– نطق گفتند حکماء دین و فلسفه».]

آموزه­های حکیم خراسان نیز، چنانکه می­بینید، قوۀ نطق را فارغ از صورتِ زبانی آن تصور می­کند و این صورت زبانی را وجهی به فعلیت درآمده، از قوة نطق می­داند که در مادّۀ روساختی «صوت» [آواز] یا «نوشتار» [حروف] ظاهر می­شود. وقتی کودک در معرض داده­های زبانی یک زبان بخصوص، خواه فارسی یا عربی یا هندی یا هر زبان دیگری قرار بگیرد، نطق از قوه به فعل در می­آید. فرآیند یادگیری زبان در کودک در واقع ناظر بر حرکت از این قوه به فعل است. بدین ترتیب، ناصر خسرو از رهگذر شیوة «ارائة مثال» (Exemplification) که روش­شناسی غالب وی در مقالة «اندر نطق و کلام و قول» و در کل کتاب جامع­الحکمتین است، برخورداری از قوة نطق را در زمرة اصول همگانی زبان قرار می­دهد، بی­آنکه صراحتاً از همگانیهای زبانی سخن گفته باشد.

اهمیت مفهوم قوة نطق در نزد چامسکی در حدی است که وی هدف اصلی و نهایی زبان­شناسی نظری را دستیابی به ویژگیهای این دانش زبانی و ذاتی دانسته است (دبیرمقدم، 1386: 14). چامسکی برچسب «دستور همگانی [یا دستور جهانی]» (Universal Grammar = UG) را برای اطلاق به این دانش زبانی زیستی و ذاتی به کار برده است که در حقیقت، نامی است برای همان تعبیر آشناتر «اسباب زبان­آموزی» (Language Acquisition Device = LAD) (چامسکی، 1980: 28 و 1986: 3). انتخاب این عنوان بدان معناست که دانش زبانی به هر شکلی که باشد جهانشمول است و هر توصیفی که از آن ارائه گردد، واقعیتی همگانی خواهد بود.

نکتة دیگر آن که ناصر خسرو نیز قائل به آن است که قوة نطق (دانش زبانی) یکی از قوای ذهن است که در کنار (در عرض) سایر قوای ذهنی عمل می­کند: «[نطق] ... قوّتی است از قوّتهاء نفس انسانی ...». یکی از ویژگیهای دستور زایشی که از آغاز شکل­گیری آن در نیمة دهة پنجاه میلادی همچنان ثابت مانده است، اتخاذ دیدگاه «حوزه­ای» (Modular) نسبت به زبان یا قائل بودن به استقلال قوة نطق و دانش زبانی از سایر قوای ذهن از قبیل هوش، تفکر و استدلال منطقی، حافظه و ... است (دبیرمقدم، 1386: 18). کند و کاوی مختصر در فصول دیگر جامع­الحکمتین به نتیجه‌گیری نوعاً مشابهی منتهی می­شود. ناصر خسرو ذهن انسان را واجد چندین حوزه [یا چندین نفس] متمایز و متفاوت دانسته است و در عین حال، نفس (قوة) ناطقه را بر تمامی آنها ارجح می­داند6: اول، «نفس چگونگی و چرائی جوی» (ناصر خسرو، 1363: 10) یا «نفس دانش­جوی» (همان،11) که حکیم بلخ در باره آن می­نویسد: «و هر نفسی از نفسهاء مردم همی­خواهد که بداند که چرا آسمان گردانست و زمین استاده است و چرا آفتاب همیشه روشنست، ... و آوردن مرین نفسِ دانش­جوی را اندر مردم، و ... حریصی او بر بازجستنِ این چیزها چنانست که خدای بدان صنع که کرده است، مر نفس مردم را همی­گوید: بپرس و بدانک چرا چنین است، و گمان مبر که این صنع باطلست» (همان)؛ دوم، «نفس حسّی» یا «نفس حسّی خورنده» که در کلام حکیم می­خوانیم: «و نفس حسّی خورنده از چیزی که از آن مزه نیابد قوی نشود» (همان،10)؛ و بالاتر از همة اینها «نفس ناطقه» یا «نفس سخن­گوی» که حکیم درباره آن می­نویسد: «نفسِ سخن­گوی که مردم بدان بر عالم مُفَضَّلست و بدان بر زمین و آب و هوا و آتش مسلّطست و نیز بر حیوانات زمینی مسلّطست تا هر یکی را اندر منافع خویش کار همی­بندد» (همان ، 9). در دیدگاه حوزه­ای زبان­شناسان زایشی نیز زبان (قوۀ نطق) محوری­ترین حوزة عملکرد ذهن است و چنانکه در نمودار ذیل نشان داده شده (به نقل از دبیرمقدم، 1386: 19)، در مرکز ذهن واقع گردیده است:

 

شکل (2): طرحی از دیدگاه حوزه­ای زبان­شناسان زایشی نسبت به زبان (قوة نطق)،

محوری­ترین حوزة عملکرد ذهن (به نقل از دبیرمقدم، 1386: 19)

به فراز دیگری از مقالة ناصر خسرو توجه نمایید:

[ و امّا قول سخنی باشد کوتاه و معنی دار، بل مر قول را بر چند روی عبارت کنند: یکی آنک مر لفظی را که کسی بگوید قول او گویند، چنانک بمثل حاجب گوید «وزیر را بخوانید که این قول امیرست» یعنی که امیر چنین گفت که من گفتم؛ و بدیگر روی مر قول را بر اعتقاد نیز حمل کنند، چنانک گویند قول ابی حنیفه آنست ... و قول شافعی بخلاف این است؛ و سه دیگر مر میل و رغبت کسی را بچیزی قول او گویند نیز، چنانک گویند: فلان یقول بالنساء ... و جز آن؛ و چهارم هر که سخنی بگوید کآن را معنئی باشد راست یا دروغ، آن قولی باشد ازو، بهر زبانی که باشد].

از جملات فوق بوضوح پیداست که وقتی حکیم بلخ از اصطلاح «قول» سخن می­گوید، مراد وی واحد زبانی «جمله» است که با عنوان «سخن کوتاه و معنی­دار» از آن یاد می­کند که برونداد «قوة نطق» است و خود، چنانکه خواهیم دید، درونداد سطح زبانی بالاتری است که در سطور بعدی با عنوان «کلام» از آن نام می­برد. یکی از ظرایف روش‌شناختی ناصر خسرو آن است که با توسّل به شیوه­های «تعریف، تمثیل، بافت­زایی (Contextualization)، توضیح و مقابله» بر نظام اصطلاحی خویش تصریح می­کند و هر گونه ابهام و همپوشانی معنایی را از برچسبهای علمی خود می­زداید. به عنوان مثال، در سطور بالا، ضمن مقابلة مصادیق معنایی واژة «قول» در زبان فارسی با ارائة مثال بخوبی منظور خود را از اصطلاح «قول» در مقابل «نطق» و «کلام» روشن می­کند؛ چنانکه بصراحت مشخص می­گردد که مراد از قول در این مقاله «جمله» است؛ واحدی که در شکل بی­نشان خود معادل «گزاره» (Proposition) یا جملة خبری در منطق صوری است که اولاً «معنی­دار» است؛ چرا که در اصطلاح منطقیون «محمولی» (Predicate) را بر «موضوعی» (Subject) حمل می­کند و ثانیاً «قابلیت صدق و کذب» دارد یا به گفتة ناصر خسرو ممکن است راست یا دروغ باشد.

[ و امّا کلام مجموع قولها باشد که معنی جز بدان قولها و بترتیب آن گزارده نشود چنانک بمثل کسی گوید «امروز بدرگاه امیر شدم و بار خواستم و اندیشیدم که اگر بار نخواسته پیش امیر شوم صواب نباشد و مرا خوار کند و چو بار خواستم امیر چو دانست که من ادب نگاه داشتم، مرا پیش خواند و لطف کرد و حاجت من روا فرمود کردن.» این را کلام گویند که قولهاء بآواز گفته بترتیب اندرو مجموع باشد، و هر قولی را از آن معنئی باشد و بمجموع آن جز آن معنی حاصل نیاید.]

در اینجا ناصر خسرو دوگانی «نطق/ قول» را به سه­گانی «نطق/ قول/ کلام» گسترش می­دهد و از مثالی که در توضیح «کلام» می­آورد، شاید بتوان با اندکی مسامحه نتیجه گرفت که مراد وی از کلام همان «گفتمان» (Discourse) یا دست‌کم «متن» (Text) در زبان­شناسی مدرن بوده است. شاید اغراق نباشد اگر گفته شود که نظریه­های مدرن زبان‌شناسی یا دیدگاهی «ذره­گرایانه» (Atomistic) داشته­اند و واحد تحلیل زبانی را عمدتاً به نشانه­های منفرد زبانی یا جملات منفرد زبانی محدود کرده­اند و یا اینکه برعکس، دیدگاهی «کل­گرایانه» (Holistic) در پیش گرفته­اند و واحد تحلیل زبانی را به سطح کلان «متن» تعمیم داده­اند و از سطوح خرد زبانی در عمل تا حدودی غافل مانده­اند (مهاجر و نبوی، 1376: 7). از این رو، این نکتة بسیار مهمی است که ناصر خسرو با اتخاذ دیدگاهی واقع­گرایانه هر دو واحد تحلیل زبانی «جمله» و «متن» را بطور همزمان منظور نظر قرار می­دهد و محصول توانش زبانی بالقوة افراد را در کنش بالفعل آنها در هر دو سطح زبانی خرد و کلان از یکدیگر متمایز می­کند، نسبت آنها را با یکدیگر تعیین می­نماید و در عین حال خاطر نشان می­سازد که تبلور عینی توانایی زبانی فرد یا در مادة صوت («آواز») صورت می­گیرد یا در مادة خط و نوشتار («حروف»). وی در تعریف «کلام»، آن را «مجموع قولها (جملاتی)» می­داند که به شکلی هدفمند («به تدبیر اندر نفس») و با ترتیب (یعنی به طور منسجم) در کنار یکدیگر قرار می­گیرند تا معنی مورد نظر گوینده (مجموعاً در آن) شکل گیرد.

[پس نخست نطق است و آن مر نفس را جوهری است اندر حدّ قوّت، و چو بفعل آید– اعنی چو مردم تمام شود و چیزی خواهد گفتن– نخست ازو خلق باشد و آن ترتیب سخن باشد ازو بتدبیر اندر نفس، سپس از آنک مر آن را بآواز بیرون آرد، چنانک خدای تعالی حکایت کرد از سلیمان النّبی– علیه السّلام– که بر سبیل شکر از خداء تعالی مردمان را گفت «ای مردمان ما را منطق پرندگان بیاموختند» بدین آیت: قوله «یا ایها النّاس عُلِّمنا منطق الطِّیر».

اندرین قول پیداست که منطق و نطق بآواز نیست، و قول و کلام بآوازست، چنانک خداء تعالی گفت بحکایت که مر عیسی را گفتم «تو کلام گفتی با مردمان اندر گهواره،» قوله: «تکلّم النّاس فی المهد و کهلّا،» یعنی بآواز سخن گفتی و چو سلیمان گفت «ما را منطق ‹پرندگان› بیاموختند» یعنی دانیم و آن ناگفته است؛ پس نطق سخنِ دانسته باشد و ناگفته، و کلام منطقِ گفته باشد، و قول جزوهاء کلام باشد که هر یکی را معنئی باشد، و جملگی آن جمع شود بر گزاردن یک معنی کآن جز بدان قولها گزارده نشود.]

تمایزی را که ناصرخسرو بین قوّۀ نطق و قول قائل می­شود، می­توان تا حد زیادی با تمایز دو مفهوم توانش و کنش در نظام اصطلاحی چامسکی همسو دانست. قبل از چامسکی نیز البته فردینان دو سوسور، بنیانگذار دانش زبان­شناسی جدید، از تمایز «زبان» (نظام زبان) و «گفتار» (Langue / Parole) و در عین حال، از تمایز این دو از «قوة نطق» (Langage) سخن گفته بود (سوسور، 1378: 13-23). در سال 1933، سر آلن گاردینر، زبان­شناس انگلیسی نوشت: «امتیاز توجه به تمایز «گفتار» و «زبان» از آن فردینان دو سوسور است، تمایزی که پیامدهایی بسیار گسترده در بر خواهد داشت و به اعتقاد من مشکل بتواند نادیده انگاشته شود و مردود به حساب آید؛ این تمایز دیر یا زود، به مبنای اجتناب‌ناپذیر تمامی مطالعات علمی در زمینة دستور مبدل خواهد شد» (به نقل از کالر، 1386: 93). زبان در نزد سوسور اشاره به نظامی قراردادی و اجتماعی دارد که در هر جامعة زبانی ساری و جاری است و در حقیقت، پدیده­ای انتزاعی است در حالی که گفتار پدیده­ای مادی، فیزیولوژیکی و روانشناختی است؛ چیزی که هم به فرد سخنگو و هم به قراردادهای اجتماعی زبان مربوط است. به عبارت دیگر، زبان همانی است که فرد فرد مردم به هنگام یادگیری یک زبان کسب می­کنند؛ یعنی مجموعه­ای از صورتها یا «گنجینه­ای که در اثر کاربرد گفتار به افرادی عرضه شده است که به یک جامعة واحد تعلق دارند، و نظام دستوری مشخصی است که در ... مغز افراد، بطور بالقوه وجود دارد» (کالر، 1386: 31). و اما سوسور در مورد تمایز زبان از قوة نطق می­گوید: «برای ما زبان نباید با قوة ناطقه اشتباه شود. زبان تنها بخشی مشخص و، با این همه، بخشی اساسی از قوة ناطقه است» (سوسور، 1378: 15).

تمایز دو مفهوم توانش و کنش در ادبیات زبان­شناسی زایشی در حدود سالهای 1964 تا 1965 توسط نوآم چامسکی تبیین شد (چامسکی، 1369). تعریف چامسکی از توانش زبانی عبارت است از دانشی که گویشور زبان آن را درونی (Internalized) می­سازد و همین که این دانش فرا گرفته شد و حاصل آمد، به طور ناخودآگاه اهل زبان را قادر می‌سازد که تعداد بی­نهایتی از جمله­های تازه را بفهمند و به کار بندند (چامسکی، 1369).

در حقیقت، توانش زبانی در نزد چامسکی برچسب دیگری است، برای همان دانش زبانی ذاتی و زیستی. حکیم بلخ نیز، چنانکه گفته شد، نطق را «سخن دانسته و ناگفته» (یعنی دانش بالقوه و به فعلیت در نیامده) تعریف می­کند و آن را در مقابل «قول» و «کلام» که صورت عینی و به فعل درآمدة زبان (و معادل «کنش» زبانی) است مطرح می­سازد. اهمیت این تمایز دوگانه از آنجاست که اولاً: مسألة موضوع مطالعات زبانی مستقیماً به مسألة تعیین اولویت آن دو ارتباط می‌یابد و ثانیاً زبان­شناسی زایشی با توسل به طرح تمایز توانش/ کنش زبانی بحثهای مستدلی را در نقد روان­شناسان رفتارگرا و رویکرد آنان به مسألة یادگیری زبان مطرح می­سازد. چامسکی وظیفة زبان­شناسی را صرفاً توصیف توانش زبانی می‌داند و بر این باور است که اگر کسانی به کنش زبانی؛ یعنی تبلور بالفعل آن دانش زبانی علاقه­مند هستند، می‌باید به تعامل حوزة زبان با دیگر حوزه­های مرتبط با آن از قبیل هوش، تفکر و استدلال منطقی، حافظه، فرآیندهای روان­شناختی و اصول و ملاحظات اجتماعی و فرهنگی بپردازند (دبیرمقدم، 1386: 22).

در ادامه، بگذارید بار دیگر بر نظام اصطلاحی به کار رفته در مقالة «اندر نطق و کلام و قول» متمرکز شویم. چنانکه اشاره شد، ناصر خسرو با فراستِ بسیار مرزهای مفهومی هر یک از اصطلاحات مورد استفادة خود را مشخص کرده و نسبت آنها را با یکدیگر تعیین نموده است. یکی از اصطلاحاتی که وی در انتهای مقالة خود به کار می­گیرد، واژة «منطق» است. ابونصر فارابی در کتاب الفاظ مستعمل فی المنطق (به نقل از وِرستیق، 1997) در مقام ایجاد آشتی علمی میان منطقیون و دستوریان مسلمان ویژگی چندمعنایی واژة منطق را در زبان عربی به فال نیک می­گیرد (وِرستیق، 1997: 80). این واژه نیز به مانند اصل یونانی آن، logos، از ریشة «نطق» گرفته شده است. واژة منطق هم به معنای گفتار به کار می­رود و هم به معنای خرد. فارابی بین سه نوع استفادة مختلف از واژة نطق تمایز قائل می­شود: گفتار بیرونی، گفتار درونی و خرد. حوزة کار دستوریان تنها گفتار بیرونی است؛ اما منطقیون ناگزیر با هر سه حوزه سر و کار دارند و از این رو، در زبان عربی عنوان منطق برای این شاخة علمی انتخاب شده است. به نظر می­رسد استفادة ناصر خسرو از واژة یادشده نیز از یک سو، با تمایز سه­گانی «نطق/ قول/ کلام» ارتباط می­یابد و از سوی دیگر، با دیدگاه عقلگرایانة وی که در نگارش مقالة مذکور و در کل کتاب جامع­الحکمتین منظور نظر داشته است مناسبت دارد. «گفتار درونی» معادل نطق است، «گفتار بیرونی» معادل قول و کلام و «خرد» در حقیقت معادل همان چیزی است که ناصر خسرو با تعبیر «تدبیر اندر نفس» از آن یاد می­کند که ناظر بر نقش «نیت» (Intention) گوینده است که به «ترتیب» قولها (جملات) در کلام و «گزاردن معنی» (تحقق معنای کلی) مورد نظر منتهی خواهد شد.

بد نیست در پایان به مناسبت بحثی که در مورد نقش ارادة فردی در مقایسه با قرارداد اجتماعی (Intention vs. Convention) پیش روی قرار گرفت به فصل دیگری از جامع­الحکمتین رجوع کنیم که بر مشابهت دیدگاه ناصر خسرو با فردینان دو سوسور در مورد «ماهیت اختیاری» نامها یا «نشانه­های» زبانی صحّه می­گذارد (ناصر خسرو، 1363: 13)

[حشویان امّت گفتند خدای تعالی نام همة چیزهائی که اندر عالم آفریده بود مر آدم را بیاموخت، تا او بدانستن این نامها بر فرشتگان فضل یافت، بدانچ ایشان نام چیزها ندانستند. و این سخن سخت رکیک و بی­معنی است، از بهر آنک بدانچ کسی بمثل هلیله بیند و بداند که نام آن هلیله است و دیگری نام آن نداند و گوید نام این هلیله نیست بل این را بمثل کلوخ نام است، مر ایشان را بر یکدیگر فضلی نباشد ... بنام گفتن چیزها فضل نباشد کسی را بر کسی، از بهر آنک یک چیز را عرب بنامی گوید و ترک بنامی و هند بنامی و رومی بنامی و حبشی بنامی. و معنی فعلِ آن چیز که این گروهان مر او را بنامهاءِ مختلف بگویند یکی معنی باشد.]

استدلال بین­زبانی­ای (Cross-linguistic) که ناصرخسرو در مورد قراردادی بودن نشانه­های زبانی به کار می­بندد کم و بیش همان استدلالی است که فردینان دو سوسور در تبیین ماهیت اختیاری نشانه­های زبانی مورد استفاده قرار داده است (سوسور، 1378: 98-99). سوسور نیز تفاوت میان زبانها و گوناگونی زبانهای موجود را از حیث دلالت دالهای متفاوت بر مدلولهای یکسان (مثلاً دلالت واژه­های sister انگلیسی و sœur فرانسه بر مفهوم «خواهر») شاهدی بر اصل اختیاری بودن نشانة زبانی تلقی می­کند (همان، 98).

نکتة دیگری که در مورد اخیر شایان ذکر به نظر می­رسد، آن است که ناصر خسرو در قالب همان استدلال بین­زبانی بر مسأله­ای انگشت می­گذارد که در دستور زایشی با عنوان «همگانی بودن محتوای معنایی» (Universality of Semantic Content) کلمات از آن یاد می­شود که به موجب آن اساساً معنا پدیده­ای جهانشمول تلقی می­شود و فرض یکسان بودن سطح زیربنایی ژرف­ساخت در زبانهای مختلف که یکی از اصول بنیادین دستور زایشی است و پیامدهای نظری و روش­شناختی آن همچنان بر جریان زبان­شناسی نظری سایه انداخته است، از همین اصل نشأت می‌گیرد.

­

5- نتیجه‌ گیری

مقالة حاضر ضمن بازخوانی یکی از آثار منثور ناصر خسرو قبادیانی بلخی با عنوان جامع­الحکمتین، سعی در ردیابی مفاهیم نوین دانش زبان­شناسی در آراء این حکیم فرزانه داشته است. بدین منظور، ابتدا ضمن واکاوی فصل «اندر نطق و کلام و قول» و برخی فصلهای دیگر کتاب، دیدگاههای زبانی ناصر خسرو را یک به یک معرفی کرده­ایم و آنگاه با مقایسة تطبیقی آراء یاد شده با نظریه­های نوین زبان­شناسی و بحث در بارة اهمیت و پیامدهای نظری و روش­شناختی مفاهیم مورد نظر، به طور غیرمستقیم بر اهمیت و عمق اندیشه­های زبانی حکیم بلخ تأکید نموده­ایم.

اتخاذ رویکردی عقل­گرایانه و روان­شناختی نسبت به زبان و به طریق اولی به مسألة «معنا» در زبان، قائل بودن به تمایز «قوة نطق» از «قول» و «کلام» و به تبع آن، تمایز مفهوم «توانش زبانی» از «کنش زبانی» صحّه گذاردن بر اصل «ذاتی بودن زبان» و اهمیت مسألة یادگیری زبان توسط کودک، تأکید بر اهمیت «معنای زبانی» به عنوان وجه تمایز «انسان» (حیوان معناگذار) از سایر موجودات، اشاره به شیوة روش­شناختی «جستجوی وجود از طریق اثر»، اتخاذ دیدگاه «حوزه­ای» نسبت به قوای ذهنی انسان و تأکید بر جایگاه محوری و ممتاز حوزة زبان (قوة نطق) نسبت به سایر حوزه‌های عملکرد ذهن، اتخاذ توأمان هر دو دیدگاه «ذره­گرایانه» و «کل­گرایانه» نسبت به زبان و توجه همزمان به هر دو سطح تحلیل زبانی «خُرد» و «کلان»؛ اشاره به ماهیت اختیاری نامها و نشانه­های زبانی و در نهایت، اعتقاد به اصل «همگانی بودن محتوای معنایی» واژه­ها تنها بخشی از آراء زبان­شناختی ناصر خسرو است که بی اغراق، هر یک از این اندیشه­ها را می­توان به تنهایی مهر تأییدی دانست بر این اظهار نظر صریح نوآم چامسکی در مؤخرة زبان­شناسی دکارتی: «… بسیاری از آنچه ما نتیجۀ پژوهشهای اخیر زبان­شناختی می­دانیم، در مطالعات قبلی مورد اشاره قرار گرفته­اند یا حتی بوضوح صورتبندی شده­اند» (چامسکی، 2002: 104).

 

پی ­نوشتها

1- بنا به اعتقاد فردریک نیومایر (نیومایر،1980 به نقل از دبیرمقدّم، 1386: 10) دو انقلاب علمی دیگر در تاریخ دانش زبان­شناسی به ترتیب، با انتشار خطابة سِر ویلیام جونز در انجمن آسیایی بنگال در سال 1786 و انتشار آراء و افکار فردینان دو سوسور در سال 1916 تحقّق یافته­اند.

2- برای مشخصات جامع­الحکمتین به زبان فرانسه به قسمت کتابنامه مراجعه کنید.

3- مروری کوتاه بر فهرست عناوین پایان­نامه­های دانشگاهی مقاطع تحصیلات تکمیلی در گروههای زبان­شناسی و زبان و ادبیات فارسی دانشگاههای مختلف کشور مؤید این نکته است.

4- همان اشارۀ کوتاه، البته، زمینه­ای برای نگارش این مقالة مفصلتر شد و نگارندگان مقالة حاضر از این نظر مراتب سپاسگزاری خود را نسبت به ایشان اعلام می­دارند.

5- این فصل عیناً از متن کتاب بازنویسی شده و به انتهای مقالة حاضر پیوست گردیده است.

6- ناصر خسرو واژة «نفس» را در چند معنای متفاوت به کار می­گیرد: در معنای «انسان» مثلاً در نفس ناطقه؛ در معنای «روان» یا «ذهن» انسان مثلاً در تدبیر اندر  نفس؛ و در معنای «یکی از بخشها یا قوای ذهن» مثلاً در نفس دانش­جوی و نیز مجدداً در نفس ناطقه.

 

1- چامسکی، نوآم .(1369). «زبان شناسی و علوم انسانی»، ترجمة بهروز عزبدفتری، مجلة زبانشناسی، سال هفتم، شمارة دوم، ص 2-20. 
2- دبیرمقدم، محمد .(1386). زبانشناسی نظری: پیدایش و تکوین دستور زایشی. ویراست دوم. تهران: انتشارات سمت.
3- سوسور، فردینان دو .(1378). دورة زبان­شناسی عمومی. ترجمة کوروش صفوی. تهران: انتشارات هرمس.
4- کالر، جاناتان .(1386). فردینان دو سوسور. ترجمة کوروش صفوی، چاپ دوم، تهران: انتشارات هرمس.
5- لاینز، جان .(1357). چومسکی: زبان شناس و متفکر اجتماعی، ترجمة احمد سمیعی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
6- مهاجر، مهران و محمد نبوی .(1376). به سوی زبان­شناسی شعر: ره­یافتی نقش گرا. تهران: نشر مرکز.
7- مهرگان، آروین .(1377). دیالکتیک مفاهیم. اصفهان: نشر فردا.
8- میرعمادی، سیدعلی .(1376). نحو زبان فارسی (بر پایة نظریة حاکمیت و مرجع گزینی). تهران: سمت.
9- ناصرخسرو .(1332). جامع الحکمتین، تصحیح هانری کُربن و دکتر محمّد معین. تهران: انستیتو ایران و فرانسه.
10_______ .( 1363). جامع الحکمتین، تصحیح هانری کُربن و محمّد معین، چاپ دوم، تهران: کتابخانة طهوری.
11- Chomsky, Noam .(1980). Rules and Representations. New York: ColumbiaUniversity Press.
12- Chomsky, Noam .(1986). Barriers. Cambridge, Mass.: MIT Press.
13-______________ .(2002). Cartesian Linguistics: A Chapter in the History of Rationalist Thought. 2nd ed. Christchurch, New Zealand: Cybereditions Corporation.
14- Chomsky, Noam and Morris Halle (2002), “Preface”, in Noam Chomsky (2002): 45-46.
15- Cowper, Elizabeth A. (1992). A Concise Introduction to Syntactic Theory: The Government-Binding Approach. Chicago & London: The University of Chicago Press.    
16- Harnois, G. (1929),"Les theories du language en France de 1660 á 1821", Études Francaises, Vol. 17 (1929).
17- Nasir-e Khosraw (1953). Ketab-e Jami' al-Hekmatain [Le Livre Reunissant Les Deux Sagesses ou Harmonie de la Philosophie Grecque et de la Theosophie Ismaelienne], Texte person edite avec une double etude preliminaire en francais et en persan par Henry Corbin et Moh. Mo'in. Paris: Libraide D'Amerique et D'orient Adrien-Maisonneuve/ Tehran: Department D'Iranologie de L'institut Franco-Iranien.
18- Newmeyer, F. (1980). Linguistic Theory in America. New York: Academic Press.
19- Radford, Andrew (1997). Syntax: A Minimalist Introduction. Cambridge: CambridgeUniversity Press.
20- Versteegh, Kees (1997). Landmarks in Linguistic Thought III: The Arabic Linguistic Tradition. London and New York: Routledge.
21- Whitehead, Alfred North (1925). Science and the Modern World. MacMillan.
 
پیوست: متن مقالة «اندر نطق و کلام و قول»
(توضیح: شماره­هایی که مصححانِ اثر برای تفکیک پاراگرافها در نظر گرفته­اند، به جهت سهولت ارجاع عیناً نقل گردیده­اند.)
بیت 29    میان نطق و میان کلام و قول چه فرق           که پارسی یکی و معنی اندرو بسیار؟
(185) نطق مر نفس ناطقه را صفتی جوهری است، و آن مفهوم است و معقول، نه محسوس است و نه مشار. و قول از نطق اثر است و برو دلیل است، چنانک چو ما کودک خُرد بینیم شیرخواره، گوییم که مر او را نطق است بی آنک ازو قولی شنوده باشیم البتّه، و چون گوساله بینیم گوییم که مرین را نطق نیست، هرچند که هر دو حیوان­اند و نه این سخن گفته باشد و نه آن. و عاقل مر آنکس را راست گوی دارد که گوید مرین کودک خُرد را نطق است، و کسی را که گوید گوساله را نطق است دروغ زن شمارد. و اگر کسی مر کودکی خُرد را گوید «این را قول است» یا «کلام است» خطا گفته باشد. و شرح قول و کلام خود بگوییم.
(186) پس نطق نه تازی است و نه پارسی و نه هندی و نه هیچ لغتی، بل قوّتی است از قوّت­هاء نفس انسانی که مردم بدان قوّت معنئی را – که اندر ضمیر او باشد– بآواز و حروف و قول بدیگری بتواند رسانیدن. پس مر آن قوّت را – کاین فعل از او آید– نطق گفتند حکماءِ دین و فلسفه.
(187) و امّا قول سخنی باشد کوتاه و معنی دار، بل مر قول را بر چند روی عبارت کنند: یکی آنک مر لفظی را که کسی بگوید قول او گویند، چنانک بمثل حاجب گوید «وزیر را بخوانید که این قول امیرست» یعنی که امیر چنین گفت که من گفتم؛ و بدیگر روی مر قول را بر اعتقاد نیز حمل کنند، چنانک گویند قول ابی حنیفه آنست که هر که رگ بگشاید مسحش بشکند، و قول شافعی بخلاف این است؛ و سه دیگر مر میل و رغبت کسی را بچیزی قول او گویند نیز، چنانک گویند: فلان یقول بالنساء و فلان یقول بالصبّیان و جز آن؛ و چهارم هر که سخنی بگوید کآن را معنئی باشد راست یا دروغ، آن قولی باشد ازو، بهر زبانی که باشد.
(188) و امّا کلام مجموع قولها باشد که معنی جز بدان قولها و بترتیب آن گزارده نشود چنانک بمثل کسی گوید «امروز بدرگاه امیر شدم و بار خواستم و اندیشیدم که اگر بار نخواسته پیش امیر شوم صواب نباشد و مرا خوار کند، و چو بار خواستم امیر چو دانست که من ادب نگاه داشتم، مرا پیش خواند و لطف کرد و حاجت من روا فرمود کردن.» این را کلام گویند که قولهاء بآواز گفته بترتیب اندرو مجموع باشد، و هر قولی را از آن معنئی باشد و بمجموع آن جز آن معنی حاصل نیاید.
(189) پس نخست نطق است و آن مر نفس را جوهری است اندر حدّ قوّت، و چو بفعل آید– اعنی چو مردم تمام شود و چیزی خواهد گفتن– نخست ازو خلق باشد و آن ترتیب سخن باشد ازو بتدبیر اندر نفس، سپس از آنک مر آن را بآواز بیرون آرد، چنانک خدای تعالی حکایت کرد از سلیمان النّبی– علیه السّلام– که بر سبیل شکر از خداء تعالی مردمان را گفت «ای مردمان ما را منطق پرندگان بیاموختند» بدین آیت: قوله «یا ایها النّاس عُلِّمنا منطق الطِّیر».
(190) اندرین قول پیداست که منطق و نطق بآواز نیست، و قول و کلام بآوازست، چنانک خداء تعالی گفت بحکایت که مر عیسی را گفتم «تو کلام گفتی با مردمان اندر گهواره،» قوله: «تکلّم النّاس فی المهد و کهلّا،» یعنی بآواز سخن گفتی؛ و چو سلیمان گفت «ما را منطق پرندگان بیاموختند» یعنی دانیم، و آن ناگفته است؛ پس نطق سخنِ دانسته باشد و ناگفته، و کلام منطقِ گفته باشد، و قول جزوهاء کلام باشد که هر یکی را معنئی باشد، و جملگی آن جمع شود بر گزاردن یک معنی کآن جز بدان قولها گزارده نشود (ناصر خسرو، 462ه.ق./1363 ه.ش: 184-187).