نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبانشناسی همگانی دانشگاه اصفهان
2 استادیار زبانشناسی دانشگاه اصفهان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The present paper aims at searching for some essential concepts of modern linguistics in Nasir-e Khosraw’s writings through reading back one of his prose works under the title Jami' al-Hekmatain (written 1069 A.D.). To this end, we have first focused on one of the chapters entitled “andar notgh va kalam va ghowl” (On the Faculty of Language, Discourse, and Speech) as well as some other chapters of the book in order to introduce Nasir-e Khosraw’s linguistic ideas, and then, we have tried to compare these ideas, one by one, with the findings of modern linguistic theories. By doing so and by making reference to theoretical and methodological consequences of the linguistic notions in question, we have indirectly focused on the depth and significance of Nasir-e Khosraw’s viewpoints in relation to language.
کلیدواژهها [English]
1- مقدّمه
در باور برخی از زبانشناسان، «آنچه بشر در ... نیم قرن [اخیر] در باب زبان یافته است ... از مجموع اندیشههای پیشینیان در این زمینه غنیتر و بارورتر ... بوده است (مثلاً رک به میرعمادی، 1376: 1). اما این قضاوتی شتابزده است. واقعیت آن است که بسیاری از یافتههایی که عموماً به دنیای غرب نسبت داده شده و حاصل تلاش زبانشناسان معاصر تلقی گردیده است یا ریشه در مکان و زمان دیگری دارند یا دست کم مسبوق به پیشینة مشابهی در مکان و زمان دیگری بودهاند. نوآم چامسکی، زبانشناس پرنفوذی که رهیافت نظری و الگوهای روششناختی وی با برچسب «انقلاب علمی» در روند تکوین دانش زبانشناسی به ثبت رسیده است1 (دبیرمقدّم، 1386: 10- 17)، درکتاب زبانشناسی دکارتی نشان میدهد که بسیاری از دانستههای امروزِ دانش زبانشناسی به گونهای حیرتانگیز ریشه در مطالعات فراموششدة قبلی داشتهاند (چامسکی، 2002: 104). وی بر این واقعیت صحّه میگذارد که قطع ارتباط علمی با پیشینیان و عدم استمرار در تحول نظریة زبانی بسیار زیانبخش بوده است و بررسی دقیق نظریههای سنّتی زبان همواره ارزشهای فراوانی در بر خواهد داشت (همان). چامسکی همچنین در پیشگفتاری که به طور مشترک با موریس هَله بر چاپ سلسلهای از آثار زبانشناسی نوشته است، بر ضرورت احیای پژوهشهای پیشینیان دربارة روشهای توصیف زبان تأکید میورزد (چامسکی و هله، 2002). به زعم چامسکی، هدف از این بررسیهای گذشتهنگر آن است که ماهیت دقیق آن «سرمایة عظیم فکری» که پیش از دوران مدرن فراهم آمده است، مشخص گردد، اهمیت امروزینِ آن دستاوردها سنجیده شود و راههایی برای استفاده از آنها در پیشبرد مطالعات زبانی آتی پیدا شود (چامسکی، 2002: 50). در عین حال، چامسکی در آغاز کتاب زبانشناسی دکارتی (همان،49) ضمن نقل سخن مشهور آلفرد نورت وایتهد (1925) دربارة تغذیة فکری اروپائیان در قرون اخیر از سرمایة فکری نوابغ قرن هفدهم عملاً افق جستجوی خود را حداکثر به سه یا چهار قرن گذشته محدود میکند و کتاب یادشده نیز در حقیقت ادای دِین چامسکی است به نوابغ اروپایی قرن هفدهم و به طور مشخص رِنه دکارت، سردمدار فلسفة عقلگرا. در عین حال، چامسکی بروشنی خاطر نشان ساخته است که زبانشناسی نوین راه خود را بکلّی از نظریههای سنتی زبانشناسی جدا کرده است و در تلاش است تا به طریقی بدیع و مستقل به تدوین نظریة زبان بپردازد (چامسکی، 2002: 49). به عبارت دیگر با وجود آنکه وی بر ضرورت بازنگری در میراث بر جای مانده از پیشینیان در حوزة دانش زبان صحّه میگذارد، زبانشناسی قدیم را «علم» نمیداند و به مانند محققان دیگری همچون آرنوا (1929) علاقهمند به «مطالعة تاریخ زبانشناسی است، پیش از آنکه زبانشناسی علم محسوب شود» (به نقل از چامسکی، 2002: 105). با این وجود، چامسکی اظهار میکند که برخی از آراء پیشینیان با علائق و مسائل مورد توجه کسانی که به مطالعة دستور زایشی و نتایج آن مشغولند همسو بوده و اغلب به همان نتیجهگیریهای خاص آنان منجر شده است (همان ، 49-50). وی همچنین در انتهای کتاب زبانشناسی دکارتی اقرار میکند که بررسی وی درمورد ریشههای تفکر زبانشناسی زایشی (Generative Linguistics) بسیار ناقص و از بسیاری جهات گمراهکننده است (همان ، 104)؛ اولاً، از برخی از شخصیتهای مهم نامی به میان نیامده است و ثانیاً، ساماندهی مطالعة وی توأم با نوعی تحریف بوده است؛ زیرا به جای ارائة نظاممند چارچوبی که میبایست آراء پیشینیان در قالب آن چارچوب جایگاه خاص خود را مییافتند، در صدد بازگشت به گذشته برای یافتن برخی علائق معاصرِ بخصوص برآمده است (همان). بدین ترتیب، چامسکی اذعان میکند که انتخاب برچسب «زبانشناسی دکارتی» (Cartesian Linguistics) به دلایل مختلف نامناسب بوده است و به عنوان نخستین دلیل اظهار میدارد که آراء مذکور مسلماً خود ریشه در آثار زبانشناسی قدیمیتری داشتهاند (چامسکی، 2002: 50).
مقالة حاضر، تلاشی است در پیگیری برخی از مفاهیم بدیع دانش زبانشناسی نو در آراء حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی که از رهگذر بازخوانی یکی از آثار منثور وی با عنوان جامعالحکمتین حاصل شده است. مفاهیمی که خوانندة آشنا با اندیشههای نوین زبانشناسی را با شگفتی و حیرت بسیار مواجه خواهد ساخت. طُرفه آنکه این مفاهیمِ بدیع و به رغم سادگی ظاهری، عمیق، نزدیک به هزار سالِ بعد در اندیشة صاحبان مکاتب بزرگ زبانشناسی و به طور مشخص، در آراء فردینان دو سوسور، بنیانگذار دانش زبانشناسی نوین و نوآم چامسکی، آغازگر انقلاب زبانشناسی زایشی که پیامدهای نظری و روششناختی اندیشههای آنان بر روند تکامل و تکوین این شاخة علمی تأثیرِ بسیار داشته است، تجلّی یافتهاند. همانگونه که اشاره شد، چامسکی خود بارها و بارها بر ابتناء اندیشههای خویش بر آراء پیشینیان صحّه گذاشته است و به عنوان مثال، در انتهای کتاب زبانشناسی دکارتی مینویسد: «من سعی کردم ... نشان دهم که بسیاری از آنچه ما نتیجة پژوهشهای اخیر زبانشناختی میدانیم، در مطالعات قبلی ... مورد اشاره قرار گرفتهاند یا حتی بوضوح صورتبندی شدهاند (چامسکی، 2002: 104). مروری بر آراء ناصر خسرو در کتاب جامعالحکمتین و به طور مشخص مقالة «اندر نطق و کلام و قول» در حقیقت، مُهر تأییدی است بر این اظهار نظر چامسکی. در عین حال، نوشتار حاضر به هیچ روی ادعایی در زمینة تأثیرپذیری احتمالی زبانشناسان بزرگی همچون فردینان دو سوسور و نوآم چامسکی از آراء ناصر خسرو ندارد؛ بلکه صرفاً بر آن است تا از رهگذر نمایش وجوه اشتراک این اندیشههای کهن و نو، بار دیگر بر این باور بنیادین صحّه بگذارد که افکار بزرگ ممکن است، در مقطعی از تاریخ بر زبان یا قلم شخص معینی جاری شوند؛ اما تردیدی نیست که محصول و برآیند اندیشة جمعی نوع بشر در تمامی اعصار گذشته بودهاند.
2- کتاب جامعالحکمتین
کتاب جامعالحکمتین در سال 462 هجری قمری به رشتة تحریر در آمده است. ناصر خسرو در مقدمة کتاب فصلی با عنوان «اندر ذکر سبب تصنیف این کتاب و نام او» آورده و در پایان آن میگوید: «امیر بدخشان ... قصیدهئی را که گفته بود خواجه ابولهیثم ... نزدیک من فرستاد و از من اندر خواست ... تا سؤالاتی که اندر قصیده است بنام او حلّ کرده شود» (ناصر خسرو، 1363: 17) و در ادامه در باب وجه تسمیة کتاب مینویسد:
«و چو بنیاد این کتاب بر گشایش مشکلات دینی و معضلات فلسفی بود، نام نهادم مر این کتاب را جامعالحکمتین و سخن گفتم اندرو با حکماء دینی بآیات کتاب خدای تعالی و اخبار رسول او علیه السّلام و با حکماء فلسفی و فضلاء منطقی ببرهانهاءِ عقلی و مقدّمات منتجِ مفرّج، از آنچ حکمت را خزینه خاطرِ خاتمِ ورثة الانبیاست- علیهم السّلام- و شمّتی از حکمت نیز اندر کتب قدماست» (ناصر خسرو،1363: 18).
کتاب یادشده در سال 1332 (1953 میلادی) به همّت هنری کُربن، ایرانشناس بزرگ فرانسوی و محمد معین، استاد وقت دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران، تصحیح گردیده و با مقدمة کوتاهی به زبان فارسی و مقدمة مفصلی به زبان فرانسه به طور همزمان در تهران و پاریس منتشر شده است2. مقالة حاضر مبتنی بر چاپ دوم کتاب جامعالحکمتین است که در سال 1363 هجری شمسی در تهران و توسط کتابخانة طهوری به زیور طبع آراسته شده است.
3- پیشینة مطالعاتی
گذری بر منابع تاریخ زبانشناسی مبیّن نقش تأثیرگذار بسیاری از اندیشمندان ایرانی در جریان تکوین علوم زبانی و شکلگیری سنت زبانشناسی اسلامی است. از یک سو، به نامهای بزرگ و ماندگاری همچون سیبویه، فارابی، ابن سینا، جارالله زمخشری، عبدالقاهر جرجانی، سراجالدین سکّاکی، سعدالدین مسعود تفتازانی، شمسالدین محمد بن قیس رازی و ابوالحسن سعید بلخی برمیخوریم که به دفعات در منابع مختلف از آنها یاد شده است و دیدگاههای زبانی ایشان موضوع کتابها، مقالات و رسالههای دانشگاهی متعدد بوده است3 از سوی دیگر، هر روز با نامهای دیگری مواجه میشویم که آراء زبانی آنان تا کنون بجدّ کند و کاو نشدهاند و در محاق بیخبری و غفلت باقی ماندهاند.
حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی یکی از اندیشمندانی است که تا به امروز عمدتاً در حوزة شعر و ادب پارسی و حکمت و فلسفة اسلامی از او یاد شده است و برخی از ابعاد اندیشه و تفکر وی؛ از جمله دیدگاههای او در باب زبان مغفول مانده است.
مفاهیم بدیعی که ناصر خسرو در کتاب جامعالحکمتین در باب زبان نقل نموده است، اساساً بازتابی در منابع زبانشناسی موجود نداشتهاند و تنها میتوان از اشارة کوتاه آقای آروین مهرگان (1377: 91-92) یاد کرد که در حاشیة بحثی در مورد «جمله» به صورت پانویس ارائه شده است4. وی در آنجا به حضور مفاهیم نو زبانشناسی و به طور مشخص، سهگانیِ سوسوری زبان/ گفتار/ قوة نطق در آراء ناصر خسرو اشاره میکند؛ اما از آنجایی که این مبحث مستقیماً به موضوع مورد بررسی وی ارتباطی نداشته است، به تفصیل وارد بحث نمیشود و به تلخیص سخنان ناصر خسرو و صرفاً اشاراتی در حاشیه بسنده میکند.
4- بحث
قبل از آغاز بحث دربارة مقالة «اندر نطق و کلام و قول»، برای تبیین دیدگاه عقلگرای ناصر خسرو نسبت به زبان، نقبی به سایر فصول جامعالحکمتین میزنیم و بازمیگردیم. حکیم بلخ در فصلی از کتاب با عنوان «اندر تعریف «من» در مقام ارائة دلیل بر بهرهمندی نوع بشر از گوهر «عقل»، آن را برخاسته از ذهن («نفس») انسان برمیشمارد که در رابطة مستقیم با توانایی «سخن گفتن» اوست. جالب آنکه ناصر خسرو جایگاه ممتازی برای «معنی» قائل میشود و وجه تمایز انسان را از سایر موجودات برخورداری از موهبت معنی قلمداد میکند، معنایی که جایگاه آن در ذهن انسان یا به گفتة ناصر خسرو «در ضمیر اوست» و حکیم بلخ آن را علت وجودی «من» یا «شخصیت» هر یک از ابناء بشر دانسته است:
[«حجّت بر اثبات این جوهر عقلی که منی از مردم مر او راست، آن آوردهاند که گفتند: هر که آید که خرد دارد، بداند که اندر ترکیب مردم چیزی هست که مردم سخن گفتن همی بدان چیز میگوید و لب و زبان را اندر سخن گفتن آنچیز همی کار بندد، و آن چیزیست که آنچ مر خود داند دیگری را بیاموزد بمیانجی سخن و آنچ خود نداند از دیگری مر آنرا بیاموزد و بررسد و تکرار کند تا معلوم او شود ... . و این چیز جز اندر ترکیب مردم نیست از جملگی حیوان و این چیز جز جسد است، از بهر آنک جسد او از چیزهائی حاصل شد کان نه سخن بود و نه علم، و این چیز اندر از جای دیگر حاصل آمد ...؛ و چو فعلهاءِ تمام قصدی و گفتارهاءِ مشروحِ معنوی همی از مردم پدید آید، و از دیگر حیوان همینیاید، همیدانیم که اندر ما معنئی هست که آن خاصّه ما راست، و منی هر کسی از ما بدانست، و این فعلها و قولها از آن معنی همی پدید آید با بکار بستن او مرین آلتها را که اندر ترکیب اوست. و مر حیوانات را معنی نیست ... . پس دانستیم که اندرو چیزی بود که فعلها از اجزاء جسد همی بفرمان و خواست او آید، و منی اندر جسد او راست، و این چیز را نفس گفتیم، و علم مر او راست هم بر نیکی و هم بر بدی و فعل مر او راست ... . زبان گوینده بفرمان نفس است، و نفس جنباند مر او را بر سخن گفتن... (ناصر خسرو، 1363: 104-102)»].
و اما مقالة «اندر نطق و کلام و قول» که فصل شانزدهم کتاب جامعالحکمتین را تشکیل داده است5، با این اظهار نظرِ صریح آغاز میشود که «نطق» [توانایی زبانی] صفتی است که ذاتی نوع بشر است و از این رو، ناصر خسرو به شیوة علمای علم منطق که انسان را «حیوان ناطق» نامیدهاند، از عنوان «نفس ناطقه» [یا «نفس سخنگوی»] در توصیف انسان بهره جسته است.
[«نطق مر نفس ناطقه را صفتی جوهری است، و آن مفهوم است و معقول، نه محسوس است و نه مشار».] (همان، 12)
ناصر خسرو در بیان ماهیت این «صفت جوهری»، آن را مربوط به قوة ادراک و مفاهمه و متعلق به دنیای معقولات (و نه عوالم «محسوسات») به شمار میآورد و از همین آغاز گرایش عقلگرایانة خود را نسبت به زبان بروز میدهد؛ رویکردی که متعاقباً بوضوح در آراء چامسکی و در بازگشت وی به مشرب فلسفی عقلگرایی (Rationalism) اروپایی تکرار گردیده است.
وی آنگاه در تبیین این ویژگی ذاتی که در سطور بعد آن را یکی از وجوه تمایز انسان از حیوان قلمداد نموده است، از تفاوت و تمایز دوگانی «نطق/ قول» سخن میگوید که متعاقباً در نوشتار حاضر بدان بازخواهیم گشت.
نزدیک به هزار سال بعد از نگارش جامعالحکمتین، نوآم چامسکی، بنیانگذار زبانشناس زایشی، ضمن صورتبندی فرضیة ذاتی بودن زبان، مدّعی شد که مبادی زیرساختی زبان چنان مشخص و مجزّا هستند که از نظر زیستشناسی باید ... آنها را جزئی از آنچه «سرشت انسانی» میخوانیم، دانست که به وراثت طبیعی از پدر و مادر به فرزند میرسند (نقل از لاینز، 1357: 6). آموزة اصلی زبانشناسی دکارتی آن است که ویژگیهای عمومی ساختار دستوری که در همة زبانها مشترک است، مبتنی بر بعضی خصیصههای اصلی ذهن است (چامسکی، 2002: 94). چامسکی بر این باور است که کودک در حالی متولد میشود که پیشاپیش به یک سری اصول زبانی مجهز شده است. به عبارت دیگر، کودک در هنگام تولد دارای توانمندی ذاتی یادگیری زبان است.
چامسکی برای تأیید این توانمندی و قریحة ذاتی شواهد متعددی ارائه میدهد: فراگیری زبان نوعی توانایی خاصِ آدمی است. اصولی در طبیعتِ زبان انسان وجود دارد که یادگیری آن را محدود به نوع انسان میکند و نه هیچ موجود دیگری؛ فراگیری زبان در همة انسانها فارغ از میزان هوش و استعداد فردی وجود دارد؛ الگوی فراگیری زبان در همة کودکان کم و بیش یکسان است؛ دستورهای زبانی سخنگویانِ یک زبان واحد دارای تشابه بسیاری است و تفاوتهای تجربة زبانی افراد تأثیری در این امر ندارد؛ کودک زبان را با وجود پیچیدگیهای آن بسیار سریع فرا میگیرد و در نهایت اینکه فراگیری زبان فعالیتی ناخودآگاه است که نیازی به آموزش ندارد (ردفورد، 1997: 8). ناصر خسرو نیز در تأیید سخن خویش در باب ذاتی بودن زبان (یا به تعبیر وی، جوهری بودن زبان) شواهدی از مشاهدات خود ارائه میکند و مخاطبانش را به تجربیات ادراکی آنان از دانش زبانی کودک ارجاع میدهد؛ یعنی دقیقاً از همان جایی شاهد میآورد که همواره در کانون توجه زبانشناسان مکتب زبانشناسی زایشی قرار داشته است:
[«چنانک چو ما کودک خُرد بینیم شیرخواره، گوییم که مر او را نطق است بی آنک ازو قولی شنوده باشیم البتّه و چون گوساله بینیم گوییم که مرین را نطق نیست، هرچند که هر دو حیواناند و نه این سخن گفته باشد و نه آن و عاقل مر آنکس را راست گوی دارد که گوید مرین کودک خُرد را نطق است، و کسی را که گوید گوساله را نطق است دروغ زن شمارد و اگر کسی مر کودکی خُرد را گوید «این را قول است» یا «کلام است» خطا گفته باشد».]
طرح مسئلة «زبانآموزی کودک» از سوی ناصر خسرو آنجایی بیشتر نمود پیدا میکند که در انتهای مقالة «اندر نطق و کلام و قول» هنگامی که میخواهد اولویت «نطق» را بر «قول» و «کلام» نشان دهد، بروشنی خاطرنشان میسازد که مادامی که قوة نطق در کودک به فعلیت در نیامده و کودک سخن گفتن نیاموخته است، وجهة انسانی او کامل نیست:
[پس نخست نطق است … و چو بفعل آید – اعنی چو مردم تمام شود و چیزی بخواهد گفتن…].
اهمیت طرح مسألة ذاتی بودن زبان از سوی چامسکی در آن است که به یکباره مسیر و جهت روششناختی پژوهشهای مربوط به نحوة یادگیری زبان را بکلّی تغییر داد. در حقیقت، چامسکی در پاسخ به این پرسش همیشگی نوع بشر که «کودک زبان را چگونه می آموزد؟» در میان شگفتی همگان ادعا میکند که او زبان را نمیآموزد؛ بلکه آن را از قبل میدانسته است. این پاسخ غیرمنتظره در حقیقت، طرح دیدگاهی تازه در مطالعة زبان، به طور خاص، و تمام مسائل شناختی، به طور عام، بوده است. حکیم بلخ نیز به بیان صریح و روشن نطق را «سخن دانسته و ناگفته» تعریف کرده است (ناصر خسرو، 1363: 187)، تعریفی که چامسکی، چنانکه خواهیم دید، در طرح دوگانی «توانش/ کنش زبانی» آن را وجهة نظر خویش قرار داده است.
فرض ذاتی بودن زبانِ انسان مصداق بارز بازگشت دانش بشری به مسائلی است که مدتهای مدید به محاق فراموشی سپرده شده بود. چامسکی صرفاً با تمسّک به این مسائل مغفولمانده بود که یک بار برای همیشه دیدگاه روانشناسی رفتارگرا را در مورد نحوة فراگیری زبان توسط کودک به چالش نقد کشید و دانش زبانشناسی را از الگوهای روششناختی آنان که ریشه در اندیشههای پوزیتویستی داشت، خلاصی بخشید؛ مسائلی مانند اینکه سخنگوی زبان چیزهای زیادی میداند که هرگز نیاموخته است و رفتار طبیعی زبان او را نمیتوان بر اساس «شرطیشدگی»، «عادتسازی» یا «تمایل به واکنش» به روشنی و به نحوی منطقی تبیین کرد.
چامسکی دانش زبانشناسی را بخشی از روانشناسی به شمار میآورد و هدف اساسی آن را توصیف و تبیین نحوة یادگیری زبان در ذهن کودک تلقی مینمود. دانش روانشناسیای که چامسکی بنیان نهاد و در آن «خلاء» مفهومی ذاتی علوم رفتاری را با دستور زبان زایشی پر کرد با روانشناسی تجربی که مدتها قبل از سوی اسکینر یا پیاژه عرضه شده بود، تفاوت فراوان داشت (چامسکی، 1369). در واقع، زبانشناسی وجود شاخة روانشناسی زبان را که هم با نظامی که فرا گرفته میشود و هم با طرق فراگیری این نظام سروکار دارد، میسر میسازد ... . درضمن، به زعم چامسکی اگر زبانشناسی منحصراً با نظامی که فرا گرفته میشود، سروکار داشته باشد؛ اما طرز یادگیری و طرق کاربرد آن نظام را مورد نظر قرار ندهد، خود را در چهارچوبی بسیار تنگ محدود خواهد ساخت (چامسکی، 1369). بدین ترتیب، موضوع علم زبانشناسی از مطالعة محض زبان فراتر رفت و به طرق فراگیری آن تعمیم پیدا کرد.
[«و آن [نطق] مفهوم است و معقول، نه محسوس است و نه مشار. و قول از نطق اثر است و برو دلیل است، چنانک چو ما کودک خُرد بینیم شیرخواره، گوییم که مر او را نطق است بی آنک ازو قولی شنوده باشیم البتّه، ... ».]
چنانکه میبینید، ناصر خسرو نیز به مانند متأخران در دنیای مدرن؛ از جمله نوآم چامسکی، قائل به ماهیت ذهنی زبان است. در اینجا ممکن است به لحاظ روششناختی این سؤال مطرح گردد که اگر دانش زبان پدیدهای ملموس و محسوس نیست، پس زبانشناس چگونه میخواهد به بررسی پدیدهای بپردازد که قالب مشخصی از آن در ذهن متصور نیست؟ (میرعمادی، 1376: 6) پاسخ آن است که گرچه دانش زبان را نمیتوان دید؛ اما پی بردن به «وجود» از طریق اثر نیز، خود یکی از اصول علمی است (همان). اثر دانش زبانی را میتوان در گفتار مردم مشاهده کرد. شیوة قضاوت زبانی اهل زبان را میتوان محاسبه کرد و پایه و شالودة تحقیق زبانی را بنیاد نهاد (کوپر، 1992: 2) و این، چنانکه ملاحظه میکنید، در آراء ناصر خسرو نیز بروشنی مشهود است. گفتار یا «قول» از دید وی، حاصل قوة ذهنی «نطق» و به طریق اولی، حجتی است بر اثبات وجود آن: [«... و قول از نطق اثر است و برو دلیل است»].
چامسکی در توضیح مکانیسم عملکرد این قوة نطق از دیدگاهی عقلگرایانه و به نقل از دکارت گفته است: همانگونه که فرد نابینای مادرزاد با صدای ضربة عصای خود به یک شیء هندسی قادر است آن شیء را بشناسد؛ زیرا مفهومِ به تعبیر امروز زیستی و ذاتی آن را، علیرغم اینکه هیچگاه آن را رؤیت نکرده است، داراست، کودک نیز هنگامی که در معرض دادههای یک زبانِ [بخصوص] واقع میشود قادر است هیأت آن را با فعال کردن مفاهیم زیستی زبان خود دریابد (به نقل از دبیرمقدم، 1386: 13). دیدگاه چامسکی را در مورد زبانآموزی کودک یا به بیانی دقیقتر، اینکه کودک چگونه زبانی را که در پیرامون او صحبت میشود، فرا میگیرد، میتوان به صورت نمودار زیر نمایش داد (همان ، 15)
شکل (1): انگارهای از زبانآموزی کودک (به نقل از دبیرمقدم، 1386: 15)
[«پس نطق نه تازی است و نه پارسی و نه هندی و نه هیچ لغتی، بل قوّتی است از قوّتهاء نفس انسانی که مردم بدان قوّت معنئی را – که اندر ضمیر او باشد– بآواز و حروف و قول بدیگری بتواند رسانیدن. پس مر آن قوّت را – کاین فعل از او آید– نطق گفتند حکماء دین و فلسفه».]
آموزههای حکیم خراسان نیز، چنانکه میبینید، قوۀ نطق را فارغ از صورتِ زبانی آن تصور میکند و این صورت زبانی را وجهی به فعلیت درآمده، از قوة نطق میداند که در مادّۀ روساختی «صوت» [آواز] یا «نوشتار» [حروف] ظاهر میشود. وقتی کودک در معرض دادههای زبانی یک زبان بخصوص، خواه فارسی یا عربی یا هندی یا هر زبان دیگری قرار بگیرد، نطق از قوه به فعل در میآید. فرآیند یادگیری زبان در کودک در واقع ناظر بر حرکت از این قوه به فعل است. بدین ترتیب، ناصر خسرو از رهگذر شیوة «ارائة مثال» (Exemplification) که روششناسی غالب وی در مقالة «اندر نطق و کلام و قول» و در کل کتاب جامعالحکمتین است، برخورداری از قوة نطق را در زمرة اصول همگانی زبان قرار میدهد، بیآنکه صراحتاً از همگانیهای زبانی سخن گفته باشد.
اهمیت مفهوم قوة نطق در نزد چامسکی در حدی است که وی هدف اصلی و نهایی زبانشناسی نظری را دستیابی به ویژگیهای این دانش زبانی و ذاتی دانسته است (دبیرمقدم، 1386: 14). چامسکی برچسب «دستور همگانی [یا دستور جهانی]» (Universal Grammar = UG) را برای اطلاق به این دانش زبانی زیستی و ذاتی به کار برده است که در حقیقت، نامی است برای همان تعبیر آشناتر «اسباب زبانآموزی» (Language Acquisition Device = LAD) (چامسکی، 1980: 28 و 1986: 3). انتخاب این عنوان بدان معناست که دانش زبانی به هر شکلی که باشد جهانشمول است و هر توصیفی که از آن ارائه گردد، واقعیتی همگانی خواهد بود.
نکتة دیگر آن که ناصر خسرو نیز قائل به آن است که قوة نطق (دانش زبانی) یکی از قوای ذهن است که در کنار (در عرض) سایر قوای ذهنی عمل میکند: «[نطق] ... قوّتی است از قوّتهاء نفس انسانی ...». یکی از ویژگیهای دستور زایشی که از آغاز شکلگیری آن در نیمة دهة پنجاه میلادی همچنان ثابت مانده است، اتخاذ دیدگاه «حوزهای» (Modular) نسبت به زبان یا قائل بودن به استقلال قوة نطق و دانش زبانی از سایر قوای ذهن از قبیل هوش، تفکر و استدلال منطقی، حافظه و ... است (دبیرمقدم، 1386: 18). کند و کاوی مختصر در فصول دیگر جامعالحکمتین به نتیجهگیری نوعاً مشابهی منتهی میشود. ناصر خسرو ذهن انسان را واجد چندین حوزه [یا چندین نفس] متمایز و متفاوت دانسته است و در عین حال، نفس (قوة) ناطقه را بر تمامی آنها ارجح میداند6: اول، «نفس چگونگی و چرائی جوی» (ناصر خسرو، 1363: 10) یا «نفس دانشجوی» (همان،11) که حکیم بلخ در باره آن مینویسد: «و هر نفسی از نفسهاء مردم همیخواهد که بداند که چرا آسمان گردانست و زمین استاده است و چرا آفتاب همیشه روشنست، ... و آوردن مرین نفسِ دانشجوی را اندر مردم، و ... حریصی او بر بازجستنِ این چیزها چنانست که خدای بدان صنع که کرده است، مر نفس مردم را همیگوید: بپرس و بدانک چرا چنین است، و گمان مبر که این صنع باطلست» (همان)؛ دوم، «نفس حسّی» یا «نفس حسّی خورنده» که در کلام حکیم میخوانیم: «و نفس حسّی خورنده از چیزی که از آن مزه نیابد قوی نشود» (همان،10)؛ و بالاتر از همة اینها «نفس ناطقه» یا «نفس سخنگوی» که حکیم درباره آن مینویسد: «نفسِ سخنگوی که مردم بدان بر عالم مُفَضَّلست و بدان بر زمین و آب و هوا و آتش مسلّطست و نیز بر حیوانات زمینی مسلّطست تا هر یکی را اندر منافع خویش کار همیبندد» (همان ، 9). در دیدگاه حوزهای زبانشناسان زایشی نیز زبان (قوۀ نطق) محوریترین حوزة عملکرد ذهن است و چنانکه در نمودار ذیل نشان داده شده (به نقل از دبیرمقدم، 1386: 19)، در مرکز ذهن واقع گردیده است:
شکل (2): طرحی از دیدگاه حوزهای زبانشناسان زایشی نسبت به زبان (قوة نطق)،
محوریترین حوزة عملکرد ذهن (به نقل از دبیرمقدم، 1386: 19)
به فراز دیگری از مقالة ناصر خسرو توجه نمایید:
[ و امّا قول سخنی باشد کوتاه و معنی دار، بل مر قول را بر چند روی عبارت کنند: یکی آنک مر لفظی را که کسی بگوید قول او گویند، چنانک بمثل حاجب گوید «وزیر را بخوانید که این قول امیرست» یعنی که امیر چنین گفت که من گفتم؛ و بدیگر روی مر قول را بر اعتقاد نیز حمل کنند، چنانک گویند قول ابی حنیفه آنست ... و قول شافعی بخلاف این است؛ و سه دیگر مر میل و رغبت کسی را بچیزی قول او گویند نیز، چنانک گویند: فلان یقول بالنساء ... و جز آن؛ و چهارم هر که سخنی بگوید کآن را معنئی باشد راست یا دروغ، آن قولی باشد ازو، بهر زبانی که باشد].
از جملات فوق بوضوح پیداست که وقتی حکیم بلخ از اصطلاح «قول» سخن میگوید، مراد وی واحد زبانی «جمله» است که با عنوان «سخن کوتاه و معنیدار» از آن یاد میکند که برونداد «قوة نطق» است و خود، چنانکه خواهیم دید، درونداد سطح زبانی بالاتری است که در سطور بعدی با عنوان «کلام» از آن نام میبرد. یکی از ظرایف روششناختی ناصر خسرو آن است که با توسّل به شیوههای «تعریف، تمثیل، بافتزایی (Contextualization)، توضیح و مقابله» بر نظام اصطلاحی خویش تصریح میکند و هر گونه ابهام و همپوشانی معنایی را از برچسبهای علمی خود میزداید. به عنوان مثال، در سطور بالا، ضمن مقابلة مصادیق معنایی واژة «قول» در زبان فارسی با ارائة مثال بخوبی منظور خود را از اصطلاح «قول» در مقابل «نطق» و «کلام» روشن میکند؛ چنانکه بصراحت مشخص میگردد که مراد از قول در این مقاله «جمله» است؛ واحدی که در شکل بینشان خود معادل «گزاره» (Proposition) یا جملة خبری در منطق صوری است که اولاً «معنیدار» است؛ چرا که در اصطلاح منطقیون «محمولی» (Predicate) را بر «موضوعی» (Subject) حمل میکند و ثانیاً «قابلیت صدق و کذب» دارد یا به گفتة ناصر خسرو ممکن است راست یا دروغ باشد.
[ و امّا کلام مجموع قولها باشد که معنی جز بدان قولها و بترتیب آن گزارده نشود چنانک بمثل کسی گوید «امروز بدرگاه امیر شدم و بار خواستم و اندیشیدم که اگر بار نخواسته پیش امیر شوم صواب نباشد و مرا خوار کند و چو بار خواستم امیر چو دانست که من ادب نگاه داشتم، مرا پیش خواند و لطف کرد و حاجت من روا فرمود کردن.» این را کلام گویند که قولهاء بآواز گفته بترتیب اندرو مجموع باشد، و هر قولی را از آن معنئی باشد و بمجموع آن جز آن معنی حاصل نیاید.]
در اینجا ناصر خسرو دوگانی «نطق/ قول» را به سهگانی «نطق/ قول/ کلام» گسترش میدهد و از مثالی که در توضیح «کلام» میآورد، شاید بتوان با اندکی مسامحه نتیجه گرفت که مراد وی از کلام همان «گفتمان» (Discourse) یا دستکم «متن» (Text) در زبانشناسی مدرن بوده است. شاید اغراق نباشد اگر گفته شود که نظریههای مدرن زبانشناسی یا دیدگاهی «ذرهگرایانه» (Atomistic) داشتهاند و واحد تحلیل زبانی را عمدتاً به نشانههای منفرد زبانی یا جملات منفرد زبانی محدود کردهاند و یا اینکه برعکس، دیدگاهی «کلگرایانه» (Holistic) در پیش گرفتهاند و واحد تحلیل زبانی را به سطح کلان «متن» تعمیم دادهاند و از سطوح خرد زبانی در عمل تا حدودی غافل ماندهاند (مهاجر و نبوی، 1376: 7). از این رو، این نکتة بسیار مهمی است که ناصر خسرو با اتخاذ دیدگاهی واقعگرایانه هر دو واحد تحلیل زبانی «جمله» و «متن» را بطور همزمان منظور نظر قرار میدهد و محصول توانش زبانی بالقوة افراد را در کنش بالفعل آنها در هر دو سطح زبانی خرد و کلان از یکدیگر متمایز میکند، نسبت آنها را با یکدیگر تعیین مینماید و در عین حال خاطر نشان میسازد که تبلور عینی توانایی زبانی فرد یا در مادة صوت («آواز») صورت میگیرد یا در مادة خط و نوشتار («حروف»). وی در تعریف «کلام»، آن را «مجموع قولها (جملاتی)» میداند که به شکلی هدفمند («به تدبیر اندر نفس») و با ترتیب (یعنی به طور منسجم) در کنار یکدیگر قرار میگیرند تا معنی مورد نظر گوینده (مجموعاً در آن) شکل گیرد.
[پس نخست نطق است و آن مر نفس را جوهری است اندر حدّ قوّت، و چو بفعل آید– اعنی چو مردم تمام شود و چیزی خواهد گفتن– نخست ازو خلق باشد و آن ترتیب سخن باشد ازو بتدبیر اندر نفس، سپس از آنک مر آن را بآواز بیرون آرد، چنانک خدای تعالی حکایت کرد از سلیمان النّبی– علیه السّلام– که بر سبیل شکر از خداء تعالی مردمان را گفت «ای مردمان ما را منطق پرندگان بیاموختند» بدین آیت: قوله «یا ایها النّاس عُلِّمنا منطق الطِّیر».
اندرین قول پیداست که منطق و نطق بآواز نیست، و قول و کلام بآوازست، چنانک خداء تعالی گفت بحکایت که مر عیسی را گفتم «تو کلام گفتی با مردمان اندر گهواره،» قوله: «تکلّم النّاس فی المهد و کهلّا،» یعنی بآواز سخن گفتی و چو سلیمان گفت «ما را منطق ‹پرندگان› بیاموختند» یعنی دانیم و آن ناگفته است؛ پس نطق سخنِ دانسته باشد و ناگفته، و کلام منطقِ گفته باشد، و قول جزوهاء کلام باشد که هر یکی را معنئی باشد، و جملگی آن جمع شود بر گزاردن یک معنی کآن جز بدان قولها گزارده نشود.]
تمایزی را که ناصرخسرو بین قوّۀ نطق و قول قائل میشود، میتوان تا حد زیادی با تمایز دو مفهوم توانش و کنش در نظام اصطلاحی چامسکی همسو دانست. قبل از چامسکی نیز البته فردینان دو سوسور، بنیانگذار دانش زبانشناسی جدید، از تمایز «زبان» (نظام زبان) و «گفتار» (Langue / Parole) و در عین حال، از تمایز این دو از «قوة نطق» (Langage) سخن گفته بود (سوسور، 1378: 13-23). در سال 1933، سر آلن گاردینر، زبانشناس انگلیسی نوشت: «امتیاز توجه به تمایز «گفتار» و «زبان» از آن فردینان دو سوسور است، تمایزی که پیامدهایی بسیار گسترده در بر خواهد داشت و به اعتقاد من مشکل بتواند نادیده انگاشته شود و مردود به حساب آید؛ این تمایز دیر یا زود، به مبنای اجتنابناپذیر تمامی مطالعات علمی در زمینة دستور مبدل خواهد شد» (به نقل از کالر، 1386: 93). زبان در نزد سوسور اشاره به نظامی قراردادی و اجتماعی دارد که در هر جامعة زبانی ساری و جاری است و در حقیقت، پدیدهای انتزاعی است در حالی که گفتار پدیدهای مادی، فیزیولوژیکی و روانشناختی است؛ چیزی که هم به فرد سخنگو و هم به قراردادهای اجتماعی زبان مربوط است. به عبارت دیگر، زبان همانی است که فرد فرد مردم به هنگام یادگیری یک زبان کسب میکنند؛ یعنی مجموعهای از صورتها یا «گنجینهای که در اثر کاربرد گفتار به افرادی عرضه شده است که به یک جامعة واحد تعلق دارند، و نظام دستوری مشخصی است که در ... مغز افراد، بطور بالقوه وجود دارد» (کالر، 1386: 31). و اما سوسور در مورد تمایز زبان از قوة نطق میگوید: «برای ما زبان نباید با قوة ناطقه اشتباه شود. زبان تنها بخشی مشخص و، با این همه، بخشی اساسی از قوة ناطقه است» (سوسور، 1378: 15).
تمایز دو مفهوم توانش و کنش در ادبیات زبانشناسی زایشی در حدود سالهای 1964 تا 1965 توسط نوآم چامسکی تبیین شد (چامسکی، 1369). تعریف چامسکی از توانش زبانی عبارت است از دانشی که گویشور زبان آن را درونی (Internalized) میسازد و همین که این دانش فرا گرفته شد و حاصل آمد، به طور ناخودآگاه اهل زبان را قادر میسازد که تعداد بینهایتی از جملههای تازه را بفهمند و به کار بندند (چامسکی، 1369).
در حقیقت، توانش زبانی در نزد چامسکی برچسب دیگری است، برای همان دانش زبانی ذاتی و زیستی. حکیم بلخ نیز، چنانکه گفته شد، نطق را «سخن دانسته و ناگفته» (یعنی دانش بالقوه و به فعلیت در نیامده) تعریف میکند و آن را در مقابل «قول» و «کلام» که صورت عینی و به فعل درآمدة زبان (و معادل «کنش» زبانی) است مطرح میسازد. اهمیت این تمایز دوگانه از آنجاست که اولاً: مسألة موضوع مطالعات زبانی مستقیماً به مسألة تعیین اولویت آن دو ارتباط مییابد و ثانیاً زبانشناسی زایشی با توسل به طرح تمایز توانش/ کنش زبانی بحثهای مستدلی را در نقد روانشناسان رفتارگرا و رویکرد آنان به مسألة یادگیری زبان مطرح میسازد. چامسکی وظیفة زبانشناسی را صرفاً توصیف توانش زبانی میداند و بر این باور است که اگر کسانی به کنش زبانی؛ یعنی تبلور بالفعل آن دانش زبانی علاقهمند هستند، میباید به تعامل حوزة زبان با دیگر حوزههای مرتبط با آن از قبیل هوش، تفکر و استدلال منطقی، حافظه، فرآیندهای روانشناختی و اصول و ملاحظات اجتماعی و فرهنگی بپردازند (دبیرمقدم، 1386: 22).
در ادامه، بگذارید بار دیگر بر نظام اصطلاحی به کار رفته در مقالة «اندر نطق و کلام و قول» متمرکز شویم. چنانکه اشاره شد، ناصر خسرو با فراستِ بسیار مرزهای مفهومی هر یک از اصطلاحات مورد استفادة خود را مشخص کرده و نسبت آنها را با یکدیگر تعیین نموده است. یکی از اصطلاحاتی که وی در انتهای مقالة خود به کار میگیرد، واژة «منطق» است. ابونصر فارابی در کتاب الفاظ مستعمل فی المنطق (به نقل از وِرستیق، 1997) در مقام ایجاد آشتی علمی میان منطقیون و دستوریان مسلمان ویژگی چندمعنایی واژة منطق را در زبان عربی به فال نیک میگیرد (وِرستیق، 1997: 80). این واژه نیز به مانند اصل یونانی آن، logos، از ریشة «نطق» گرفته شده است. واژة منطق هم به معنای گفتار به کار میرود و هم به معنای خرد. فارابی بین سه نوع استفادة مختلف از واژة نطق تمایز قائل میشود: گفتار بیرونی، گفتار درونی و خرد. حوزة کار دستوریان تنها گفتار بیرونی است؛ اما منطقیون ناگزیر با هر سه حوزه سر و کار دارند و از این رو، در زبان عربی عنوان منطق برای این شاخة علمی انتخاب شده است. به نظر میرسد استفادة ناصر خسرو از واژة یادشده نیز از یک سو، با تمایز سهگانی «نطق/ قول/ کلام» ارتباط مییابد و از سوی دیگر، با دیدگاه عقلگرایانة وی که در نگارش مقالة مذکور و در کل کتاب جامعالحکمتین منظور نظر داشته است مناسبت دارد. «گفتار درونی» معادل نطق است، «گفتار بیرونی» معادل قول و کلام و «خرد» در حقیقت معادل همان چیزی است که ناصر خسرو با تعبیر «تدبیر اندر نفس» از آن یاد میکند که ناظر بر نقش «نیت» (Intention) گوینده است که به «ترتیب» قولها (جملات) در کلام و «گزاردن معنی» (تحقق معنای کلی) مورد نظر منتهی خواهد شد.
بد نیست در پایان به مناسبت بحثی که در مورد نقش ارادة فردی در مقایسه با قرارداد اجتماعی (Intention vs. Convention) پیش روی قرار گرفت به فصل دیگری از جامعالحکمتین رجوع کنیم که بر مشابهت دیدگاه ناصر خسرو با فردینان دو سوسور در مورد «ماهیت اختیاری» نامها یا «نشانههای» زبانی صحّه میگذارد (ناصر خسرو، 1363: 13)
[حشویان امّت گفتند خدای تعالی نام همة چیزهائی که اندر عالم آفریده بود مر آدم را بیاموخت، تا او بدانستن این نامها بر فرشتگان فضل یافت، بدانچ ایشان نام چیزها ندانستند. و این سخن سخت رکیک و بیمعنی است، از بهر آنک بدانچ کسی بمثل هلیله بیند و بداند که نام آن هلیله است و دیگری نام آن نداند و گوید نام این هلیله نیست بل این را بمثل کلوخ نام است، مر ایشان را بر یکدیگر فضلی نباشد ... بنام گفتن چیزها فضل نباشد کسی را بر کسی، از بهر آنک یک چیز را عرب بنامی گوید و ترک بنامی و هند بنامی و رومی بنامی و حبشی بنامی. و معنی فعلِ آن چیز که این گروهان مر او را بنامهاءِ مختلف بگویند یکی معنی باشد.]
استدلال بینزبانیای (Cross-linguistic) که ناصرخسرو در مورد قراردادی بودن نشانههای زبانی به کار میبندد کم و بیش همان استدلالی است که فردینان دو سوسور در تبیین ماهیت اختیاری نشانههای زبانی مورد استفاده قرار داده است (سوسور، 1378: 98-99). سوسور نیز تفاوت میان زبانها و گوناگونی زبانهای موجود را از حیث دلالت دالهای متفاوت بر مدلولهای یکسان (مثلاً دلالت واژههای sister انگلیسی و sœur فرانسه بر مفهوم «خواهر») شاهدی بر اصل اختیاری بودن نشانة زبانی تلقی میکند (همان، 98).
نکتة دیگری که در مورد اخیر شایان ذکر به نظر میرسد، آن است که ناصر خسرو در قالب همان استدلال بینزبانی بر مسألهای انگشت میگذارد که در دستور زایشی با عنوان «همگانی بودن محتوای معنایی» (Universality of Semantic Content) کلمات از آن یاد میشود که به موجب آن اساساً معنا پدیدهای جهانشمول تلقی میشود و فرض یکسان بودن سطح زیربنایی ژرفساخت در زبانهای مختلف که یکی از اصول بنیادین دستور زایشی است و پیامدهای نظری و روششناختی آن همچنان بر جریان زبانشناسی نظری سایه انداخته است، از همین اصل نشأت میگیرد.
5- نتیجه گیری
مقالة حاضر ضمن بازخوانی یکی از آثار منثور ناصر خسرو قبادیانی بلخی با عنوان جامعالحکمتین، سعی در ردیابی مفاهیم نوین دانش زبانشناسی در آراء این حکیم فرزانه داشته است. بدین منظور، ابتدا ضمن واکاوی فصل «اندر نطق و کلام و قول» و برخی فصلهای دیگر کتاب، دیدگاههای زبانی ناصر خسرو را یک به یک معرفی کردهایم و آنگاه با مقایسة تطبیقی آراء یاد شده با نظریههای نوین زبانشناسی و بحث در بارة اهمیت و پیامدهای نظری و روششناختی مفاهیم مورد نظر، به طور غیرمستقیم بر اهمیت و عمق اندیشههای زبانی حکیم بلخ تأکید نمودهایم.
اتخاذ رویکردی عقلگرایانه و روانشناختی نسبت به زبان و به طریق اولی به مسألة «معنا» در زبان، قائل بودن به تمایز «قوة نطق» از «قول» و «کلام» و به تبع آن، تمایز مفهوم «توانش زبانی» از «کنش زبانی» صحّه گذاردن بر اصل «ذاتی بودن زبان» و اهمیت مسألة یادگیری زبان توسط کودک، تأکید بر اهمیت «معنای زبانی» به عنوان وجه تمایز «انسان» (حیوان معناگذار) از سایر موجودات، اشاره به شیوة روششناختی «جستجوی وجود از طریق اثر»، اتخاذ دیدگاه «حوزهای» نسبت به قوای ذهنی انسان و تأکید بر جایگاه محوری و ممتاز حوزة زبان (قوة نطق) نسبت به سایر حوزههای عملکرد ذهن، اتخاذ توأمان هر دو دیدگاه «ذرهگرایانه» و «کلگرایانه» نسبت به زبان و توجه همزمان به هر دو سطح تحلیل زبانی «خُرد» و «کلان»؛ اشاره به ماهیت اختیاری نامها و نشانههای زبانی و در نهایت، اعتقاد به اصل «همگانی بودن محتوای معنایی» واژهها تنها بخشی از آراء زبانشناختی ناصر خسرو است که بی اغراق، هر یک از این اندیشهها را میتوان به تنهایی مهر تأییدی دانست بر این اظهار نظر صریح نوآم چامسکی در مؤخرة زبانشناسی دکارتی: «… بسیاری از آنچه ما نتیجۀ پژوهشهای اخیر زبانشناختی میدانیم، در مطالعات قبلی مورد اشاره قرار گرفتهاند یا حتی بوضوح صورتبندی شدهاند» (چامسکی، 2002: 104).
پی نوشتها
1- بنا به اعتقاد فردریک نیومایر (نیومایر،1980 به نقل از دبیرمقدّم، 1386: 10) دو انقلاب علمی دیگر در تاریخ دانش زبانشناسی به ترتیب، با انتشار خطابة سِر ویلیام جونز در انجمن آسیایی بنگال در سال 1786 و انتشار آراء و افکار فردینان دو سوسور در سال 1916 تحقّق یافتهاند.
2- برای مشخصات جامعالحکمتین به زبان فرانسه به قسمت کتابنامه مراجعه کنید.
3- مروری کوتاه بر فهرست عناوین پایاننامههای دانشگاهی مقاطع تحصیلات تکمیلی در گروههای زبانشناسی و زبان و ادبیات فارسی دانشگاههای مختلف کشور مؤید این نکته است.
4- همان اشارۀ کوتاه، البته، زمینهای برای نگارش این مقالة مفصلتر شد و نگارندگان مقالة حاضر از این نظر مراتب سپاسگزاری خود را نسبت به ایشان اعلام میدارند.
5- این فصل عیناً از متن کتاب بازنویسی شده و به انتهای مقالة حاضر پیوست گردیده است.
6- ناصر خسرو واژة «نفس» را در چند معنای متفاوت به کار میگیرد: در معنای «انسان» مثلاً در نفس ناطقه؛ در معنای «روان» یا «ذهن» انسان مثلاً در تدبیر اندر نفس؛ و در معنای «یکی از بخشها یا قوای ذهن» مثلاً در نفس دانشجوی و نیز مجدداً در نفس ناطقه.