نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Safavid period is one of the most important historical periods of old Iran with regard to foreign relations. Among these, cultural and political relations with India are outstanding due to historical and mostly peaceful backgrounds, especially in the field of Persian language and literature. The influence of Persian literature on India was so much that this country became not only a rich and fruitful place for Iranian poets and literary figures, it also became the origin of another type of Persian literature. Although Iranian poets and literary figures, due to access to innate resources of this language and culture, were considered as the model, the attempts of cultural figures of the Subcontinent had local color and were different from Iranian linguistic and cultural criteria and norms. Because of this, there were a lot of critical controversies over the correctness and eloquence of literary works of Persian speakers of India. Iranians accussed them of doing unfounded innovations and linguistic experiences and these people, instead, claimed that they had the right to do so on the basis of certain reasons.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
آشنایی هندیان با ادب فارسی از قرن پنجم به بعد و ظهور نویسندگان و شعرای بزرگی چون هجویری، ابوعبدالله روزبه نکتی لاهوری، مسعود سعد سلمان، ابوالفرج رونی، امیرخسرو، حسن دهلوی، حمید قلندر، ظهیر دهلوی، شهاب مهمره و مولانا مطهر، کمکم شبه قاره را به یکی از مراکز مهم ادبیات فارسی تبدیل کرد. البته نقش دربارها و حکّام در این روند با آنکه اغلب ترک نژاد بودند، انکار ناپذیر بود. این زمینه های تاریخی- فرهنگی سرانجام در دورة تیموریان هند به اوج خود رسید. اهل فرهنگ شبه قاره از یک سو با اتّکا به سابقة تمدّن خود و از سوی دیگر با درک مشخصی از تمدن ایرانی- اسلامی و تحصیل آمیزهای از این دو فرهنگ به جایگاه ویژهای دست یافتند. در این فرآیند دو نظرگاه متمایز سنتی و پیشرو به وجود آمد که در مواضع اصولی کاملا متضاد بود. هواداران بخش سنتی و محافظه کار معتقد بودند، میزان تصرّف مقلدّان در اصول مقتدایان، باید به کمترین حدّ برسد و در مقابل گروه دیگر که خالی از انگارههای وطن گرایانه نبودند، اعتقاد داشتند که در این همزیستی دیرین فرهنگی، با آنهمه تجارب اندوخته و ممارستهای طولانی؛ بویژه در فرهنگ و ادب ایرانی، سهم مخصوص از آن نخبگان شبه قاره است1. آنها برای توجیه و اثبات نظر خود ضمن منطقی دانستن این تصرّفات زبانی و ادبی و سابقه تراشی آن در سایر دادوستدهای فرهنگ ملل، مثل همان تصرّفی که ایرانیان در زبان عربی و ترکی کرده بودند، به برشماری اغلاط و اشتباهات ایرانیان در زبان مادری و فرهنگ خود پرداختند تا عیبهای کار خود را طبیعی و کم اهمیت نشان دهند. این مقاله علاوه بر پژوهش تفصیلی دربارة این نزاع انتقادی نفس گیر در حوزة زبان و ادب فارسی، به سایر بازخوردهای پیدا و پنهان ایران و هند در طول قرون ده تا دوازده گوشة چشمی خواهد داشت.
1- شبه قاره از گذرگاه تا خاستگاه فرهنگ و ادب فارسی
انتقال پایتخت غزنویان دورة دوم، از غزنه به لاهور، مهمترین دلیل در آغاز تشکیل کانون ادبی جدید برای ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی به شمار می آید. گذشته از ابوعبدلله روزبه، متخلّص به نکتی لاهوری که به سبب کمبود اسناد تاریخی، از زندگی وی اطلاع دقیقی وجود ندارد (ر.ک.عوفی، 1906: 2/57-58)، باید به نخستین شاعران آن سرزمین چون مسعود سعد سلمان و ابوالفرج رونی اشاره کنیم. شاعرانی که هرچند در شبه قاره متولد شدند، اصالتاً ایرانی به شمار میآمدند و فرهنگ و ادب ایرانی را با کمترین واسطه در عمق جان خویش بی هیچ انحراف و تغییر ماهوی درک کرده بودند. پس از غزنویان، سلسله های متعددی بر سر کار آمدند که درخور توان خویش، گامهای تدریجی در این جریان فرهنگی برداشتند و زمینه های دورة درخشان بابریان هند را فراهم کردند.
1-1. از غوریان تا سلاطین دهلی
غوریان (543-612) که ازحاکمان ایرانی تبار و نخستین جانشینان غزنویان در هند بودند، بعضاً توانستند، ضمن توسعة حکومت خود در میان آن همه بلا و بلوا، به شعر و ادب هم توجهی کنند. آنها با وجود خوی تلخ و جنگاورانه، پارهای از ادیبان و شاعران بزرگ فارسی، همچون نظامی عروضی را تحت حمایت گرفتند و از خود سروده هایی نیز به جای گذاشتند (ر.ک. نظامی عروضی،1381:ده- دوازده؛منهاج السراج،1342:344-347). پس از غوریان برخی از غلامان ترک آنها معروف به سلاطین ملوک، در شمال هند به حکومت پرداختند. این غلامان در سال 602 با کشته شدن شهابالدین محمد، آخرین پادشاه غوری اعلام استقلال کردند و سرکردة آنها قطب الدین آیبک (602-607) خود را پادشاه هندوستان خواند و ﻋﻤﻠﴼ اولین دولت مسلمان هند را در تاریخ رقم زد. پس از او بخش قابل توجهی از هند به مدت 84 سال در دست جانشینان وی، با عنوان سلاطین مملوک یا سلسلة شمسیه بود. بزرگترین سلطان آنها اِلتُتمش(633-607 ) بعدها با کفایتی خاص توانست سند و بنگاله را نیز تحت سلطه درآورد و از خلیفه فرمان سلطنت بگیرد و سلسلة شمسیه را تا سال 686 در هند ایجاد کند. سلطنت این ممالیک مقارن آشوب ها و ویرانیهای خوارزمیان و مغولان در خراسان و ماوراءالنهر بود. به این لحاظ در این دوره، خیل عظیمی از اهل علم و ادب از ایران به هند مهاجرت کردند. البته مغول ها تا سند بیشتر پیشرفت نکردند و آن غائله نیز تنها بعد از چند سال بکلّی پایان یافت (صفا،1373 :3/101-103). معروفترین پادشاهی که درگاهش در این دورة بلاخیز پناهگاه شاعران و بزرگان گشت، سلطان غیاث الدین بَلبَن(664-686) ممدوح امیر خسرو دهلوی بود. شاعر بزرگی که اتفاﻗﴼ از نخستین کسانی است که شعرش به سبب رنگ دیگرگونه ای که از زادگاه خود، شبه قاره، پذیرفته، مورد اعتراض ادبای سنتی، سخت گیر و پایبندبه زبان ولایـت (ایران) قرار گرفته است(رک: اداﻣﺔ همین مقاله). پدرخسرو، امیر سیف الدین محمود هم از نخستین کسانی بود که به سبب حملة مغول از ماوراءالنهر به هندوستان مهاجرت کرده بود و در کسوت امیران دربار اِلتُتمش به خدمت پرداخته بود (صفا،1373 :3/773 ). البته نباید از خواجه حسن دهلوی، یار و مصاحب امیر خسرو غفلت کنیم. کسی که در کنار خسرو از نخستین استوانه های تبدیل شبه قاره به مرکز پر قدرت ادبیات فارسی به شمار می آید.
بعد از سلاطین مملوک تا ظهور بابریان در هند چهار سلسلة دیگر حکومت کردند. نخست ترکان خلجیاند (680-720) و مهمترین ایشان علاءالدین محمد شاه (695-715)است که گجرات و دکن را نیز تابع مرکز دهلی قرار داد. با نابود شدن این سلسله، غلامی ترک نژاد به نام محمد بن تَغلق(720-725) اوضاع آشفته دهلی و مناطق وابستة آن را سامان بخشید و سلسلهای نسبتاً طولانی و پایدار را به نام تَغلقیه (720-815) بر جای گذاشت که سرانجام با لشکر کشی تیمور منقرض گردید. بعد از ایشان دو خاندان سادات و لودی نیز در هند بر سر کار آمد که البته گسترة پادشاهیشان بسیار محدودتر از سلسله های قبلی بود. به گونهای که دستشان از بنگاله و جونپور و مالوه کوتاه شد و آن ولایات را دیگر حاکمان مستقل محلی تحت فرمان درآوردند. به عنوان مثال رجپوتها و هندیان دکن فرصت یافته بودند تا ولایات از دست داده را دوباره تصرف کنند ( لین پول،1363 :265-292). برخی از این شاهان با همة گرفتاریهایشان در امور مملکت، دربارهای پر رونق و شاعرپروری داشتند، مثل سلطان علاءالدین محمد شاه خلجی (695-715) و غیاث الدین تغلق (720-725) و پسرش محمد شاه دوم(725-752)که از ممدوحان امیرخسرو و خواجه حسن دهلوی به حساب می آمدند (صفا،1373 : 3/818-823). با نگاهی گذرا بر کتابهای تاریخی و تذکره های ادبی آن روزگار، مثل تاریخ فرشته، روﺿﺔ السلاطین و منتخب التواریخ به آسانی میتوان دریافت که هرچند دربارهای این ملوک هنوز با آن بارگاههای رویایی سلطان محمود غزنوی و سنجر سلجوقی فاصله بسیاری داشت، اما شاهانش با شعر و شاعری آشناتر بودند. به عنوان مثال «سلاطین بهمنی در کلبرگه، فاروقیان در خاندیش، پادشاهان کشمیر وخاندان های جدیدتری مثل عمادشاهیان، عادلشاهیان، نظام شاهیان، قطب شاهیان و نظایر آنها همگی منشیان و شاعران فارسی زبان در دستگاه های خود داشته و بعضی از آنها شعر فارسی هم میگفته اند. مثلا نظام الملک بحری ﻣﺆسس ﺳﻠﺴﻠﮥ نظام شاهیه که از 896 تا سال 1004 در ولایت احمدنگر فرمانروایی می کرد، خود مردی ادب آموخته و شاعری پارسی گوی بود و در شعر سپهری تخلص می کرد. از میان سلاطین بهمنی که غالباً ادب دوست بودند، فیروزشاه بهمنی ملقب به روزافزون شاه[...] نزد میر فضل الله انجوی شیرازی [...] درس خوانده بود و [خود با تخلص های عروجی و فروزی شعر میگفت] که لحن فارسی گویان هند به نیکی از آنها آشکار است» (صفا،1373 :4/143).
جالب اینجاست که از میان جانشینان بهمنی که اغلب سرداران استقلال یافته بودند؛ یعنی عادلشاهیان در بیجاپور (895-1097) و نظام شاهیان در جنید (896-1004) و عماد شاهیان در برار (890-980) و قطب شاهیان در گُلکُنده (918-1098) بعضی مثل قطب شاهیان و عادل شاهیان و نظام شاهیان مذهب تشیع داشتند و به همین سبب، برای تثبیت حکومت لرزان خود با سلاطین صفوی دوستی و پیوند داشتند. در بخش شرقی هند (صوبة شمالی اوتار پرادش و صوبة بیهار) خاندانی از امرای سلسلة تغلقی حکومت میکردند که خود را «ملک الشرق» مینامیدند. معروفترین ایشان ابراهیم شاه شرقی بود که تختگاهش جونپور در زمان او به شیراز هند مشهور بود و مأمن بسیاری از علما و دانشمندان و ادبای مهاجر گریخته از حملة تیمور به دهلی بود( لین پول،همانجا).
1-2. گورکانیان هند
درخشان ترین دورﺓ هند اسلامی دورة بابریان است که به واﺳﻄﺔ پادشاهان فرﻫﻴﺨﺘﮥ با کفایت، از پربارترین مقاطع تاریخی پیوند تمدن ایران و هند به شمار می آید. هیچ کس گمان نمی بُرد بابریان که در پی فشارهای ازبکان شیبانی مجبور به ترک امارت فرغانه شدند، سرانجام باشکوه ترین پادشاهی را در شبه قاره پایه گذاری کنند. سلطنتی که از فتوحات ظهیرالدین بابر در لاهور و دهلی به سال 932 تا نبردهای پیروزمنداﻧﮥ اورنگ زیب در دکن به سال 1117، پیوسته با غرور وشهرت ادامه یافت. با زوال تدریجی این سلسله و سرانجام انقراض آن به دست انگلیسی ها در سال 1275، بخش اعظم حیات فرهنگی هند تیموری در معرض نابودی قرار گرفت و هند که روزی به دلایل متعدد چون ثروت بی حد بابریان و محیط پر تساهل مذهبی هند و جاه طلبی و فرهنگ دوستی رشک آمیز پادشاهانش و احساس رقابتشان با امپراتوری های عثمانی و صفوی در برابر دغدغههای سیاسی و تعصّبات ریاکاراﻧﮥ پادشاهان صفوی، پناهگاه اغلب نخبگان ایرانی بود، دیگر در دست غول استعمار از تمام گذشتة اسلامی خود تبرّی میجست.
1-3. هند بابُری و ایران صفوی، نیم دوستان نیم دشمن
نخستین ارتباط جدی تیموریان با صفویه به زمان همایون بابری باز می گردد که شیرشاه افغانی بر ضدّ او طغیان کرد و او ناچار شد تا به شاه طهماسب پناه آورد. شاه ایران نیز هرچند از او به گرمی استقبال کرد؛ اما به سبب اختلاف مذهبی که با وی داشت، میخواست تا همایون ابتدا به آیین تشیع بگرود. از این رو شاهزادﺓ هندی زمان زیادی را بلاتکلیف در غربت به امید یاری شاه برای پس گرفتن سلطنتش سپری کرد و در نهایت دلسردی به سر می برد که شاه با تحریک اطرافیانش و استماع شعری از همایون در مدح امام علی (ع) راضی به حمایت او شد (هندوشاه، بیتا:1/237). این اقامت بناچار برای همایون توفیقی اجباری بود تا با بزرگان علم و ادب ایران محشور گردد به گونهای که در مراجعتش بسیاری از ایشان را ﺷﺨﺼﴼ به هند دعوت کرد و یا با خود به آنجا برد2 (علامی،1877 :1/220-221 ). اوضاع خاص ایران و هند در این دوره شرایطی را رقم زد که سفر به هند دیگر روزبازار شده بود.
بر خلاف سیاه نمایی اغلب محققان عصر ما3 دلایل این مهاجرت ها تنها محدود به بی توجّهی و خسّت شاهان صفوی به اهل فرهنگ و هنر نبود. اسناد حمایت ایشان از این قشر بسا بیشتر از داستان بی اعتنایی شاه طهماسب به شعرا و حکایت معروفش با محتشم کاشانی و نظایر آن است که در تحقیقات معاصران کلیشه وار آمده است. در حقیقت این داستان مربوط به زمانی است که شاه طهماسب گرفتار وسواس و بیماری روحی شده بود به طوری که در این چهارده سال آخر عمر از پرداخت مخارج لشکر تن می زد و کتابخانة خود را نیز تعطیل کرد و بزرگان هنر را از دور خود پراکند و شب و روز در حرم به غسل و تعویض و تطهیر جامه و گرفتن ناخن مشغول بود تا مرد. این پایان افراطی زندگی شاهی بود که در جوانی در عیش و عشرت تمام به نقاشی و خوشنویسی و شاعری می پرداخت و دربارش مزین به شاعران و هنرمندان بزرگی چون شرف جهان، ضمیری و آقا میرک نقاش بود و همواره بخشی از هزینه های دربارش صرف این مسائل می شد (گلچین معانی، 1369: 1، ده- سیزده؛ پارسادوست، 1377: 860- 894).
گلچین معانی، ضمن ثبت ترﺟﻤﺔ 745 ایرانی در فاﺻﻟﺔ آغاز سلطنت شاه اسماعیل اول(907) تا پایان کار شاه سلطان حسین(1135) که ﺑﻌﻀﴼ شاعری تنها جزوی از استعداد و حرفه شان بود، فهرست وار به دلایل تاریخی این مهاجرتها اشاره کرده است. دلایلی مانند: «[1] خروج شاه اسماعیل اول،[2]سخت گیری های مذهبی شاه طهماسب،[3] فتور ارباب مناصب در زمان شاه اسماعیل ثانی و قتل عام شاهزادگان که مروّج شعر و مربی شاعران بودند،[4] فتنه های پیاپی اوزبکان، [5] هجوم عساکر روم به دفعات،[6]دعوت شاهان از ایشان،[7]همراهی سفیران ایران،[8]رنجش و ناخرسندی، [9] گریز از بدمذهبی،[10]قلع و قمع سران[قزلباش]،[11]آزردگی از خویشان یا همشهریان،[12]درویشی و قلندری، [13] پیوستن به آشنایان و بستگان خود که در آن سامان مقام و منصبی داشتند، [14] سفارت، [15] تجارت، [16] سیاحت، [17]عیاشی و خوشگذرانی،[18]ناسازگاری روزگار،[19]پیدا کردن کار،[20] راه یافتن به دربار»(گلچین معانی،1369 :1/پنج).
باید یادآور شد که از عهد همایون شاه دو امر مناقشه برانگیز در ارتباط هند و ایران پدیدار شد. نخست حکومت قندهار که به دلایل متعددی برای دو طرف اهمیت داشت؛ چنانکه در طی دو قرن، 15 بار توسط نیروهای متخاصم محاصره شد و 12 بار نیز بینشان به طور کامل دست به دست گشت (ریاض الاسلام،1373 :39). این شهر به سبب کمک ایران به همایون در دفع شیرشاه افغان، برای مدت کوتاهی به ایران ملحق گردید، ولی همایون آن را به مملوکات خود بر گرداند. سال ها طول کشید تا شاه عباس به بهاﻧﺔ شکار در آن ناحیه قصد ورود به شهر کرد و چون والی آنجا شرط ادب را در استقبال وی به جای نیاورد، قندهار را که مدتی مدید شاه فقید هند، اکبرشاه تصرف کرده بود، از هندیان باز پس گرفت. جهانگیر پس از شنیدن این واقعه قصد حمله به ایران را در سر پروراند؛ ولی به سبب آنکه در این زمان روابطش با شاهجهان ( فرزندش) بر سر مسألة ولایتعهدی تیره بود، هیچ گاه این خواسته عملی نشد(جهانگیر،1359:نوزده، بیست و یک).امر مناقشه برانگیز دوم، اختلاف مذهبی ایشان بود. هر چند پادشاهان تیموری به جز اورنگ زیب اهل تساهل بودند؛ اما پیوسته نسبت به تعصّبات مذهبی صفویه با طعن و تحقیر می نگریستند. بویژه جهانگیر پیوسته میکوشید تا بی رحمی های ایشان در حق مردم خود و حتی نخبگانی چون میرعماد قزوینی را نکوهش کند. گرچه خود او قاضی نورالله شوشتری را در اصل به بهاﻧﺔ شیعیگری به قتل رساند (آرزو، 1385 :3/1619). بابریان هرچند به مهربانی و سخاوت مشهور بودند با این حال در تـاریـخ نــمونـههـایی از سخت گیری های ایشان نیز نـقل شـده است (علاّمی، 1877 :2/159؛جهانگیر،1359 :86).
2- نزاع ادبا و شعرای ایران و هند
2-1. هند عزّت، هند جگرخوار
همانطور که مسافرت ها و مهاجرت های عالمان و هنرمندان ایرانی در گذشته دلایل و انگیزه های متعدد داشت با دیدگاهها و نتایج مختلفی نیز همراه بود. برخلاف تصوّر رایج، این « ﻛﻌﺒﺔ حاجات» همیشه برای ﻫﻤﮥ آرزومندانش یکسان نبود و گهگاه از این «هند عزّت» و«دارالامان» و «دارالنعیمِ» خردمندان، به «هند جگر خوار» تعبیر می کردند4. تعداد زیادی در آنجا علاوه بر غربت و عسرت به سبب ناسازگاری آب و هوا گرفتار بیماری ها و بلاهای گوناگون هم می شدند تا آنجا که دلشان برای تمام سختی های وطن تنگ می شد5. در این میان آنها که منعی جدّی اعم از پیگردهای سیاسی یا شماتت ابناء روزگار نداشتند، راه دیار می گرفتند. هر چند که ﺑﻌﻀﺎ باز به ناچار برای آزمودن بخت بد خویش دوباره فیلشان هوای هندوستان می کرد6.حتی آنها هم که به بهترین نواها می رسیدند از این اقامت اجباری شکوه می کردند7.بعضی چون صائب آنجا را تنها بندری تجاری می دانستند و بیشتر اندوختة خود را به ایران میفرستادند:
هند چون دنیای غدّار است و ایران |
|
هرکه نفرستد به عقبی مال دنیا غافل |
از ریخت و پاش های بابریان در باب ایرانیان آنقدر داستان های عجیبی نقل شده است8 که پیداست حتی هر ایرانی وطن پرستی را به وسوسه می انداخت. تنها تعداد معدودی مثل حکیم شفایی و زلالی و جلال اسیر هستند که یا از لحاظ اخلاقی و یا به لحاظ برخورداری کامل از جاه و مقام و ثروت، راضی به تحمل غربت هند نبودند و اغلب به نکوهش هند و مردم و مسافران حریصش می پرداختند9. مورّخان و تذکره نویسان هندی هم به این امر آگاه بوده و از اینکه بعضی ایرانیان مثل ملک قمی با وجود شرایط عالی زندگی در ایران به هند مهاجرت کرده است، شگفت زده شدهاند (نهاوندی،1931 :1/446-448). واله داغستانی نیز در ترجمة قاسم مشهدی می گوید «مدتها در مدارس [اصفهان] به تحصیل علوم مشغول شد و از آنجا به هندوستان آمد.در هند به اضافة دیوانه مشهور شد.آری مگر وجه آن لقب این بوده باشد که اصفهان را گذاشته به هند آمده است.در این صورت گنجایش این دارد که او را دیوانة مطلق گویند» (داغستانی،1384 :3/1812).
2-2. زبان اهل ولایت هند
سرزمین هند برای اغلب جویندگان نام و جاه و مال و آسان زیست، پناهگاه امن بود. علاﻗﮥ مفرط ملوک و امرا و بزرگان هند به دانشمندان و هنرمندان و ادب و فرهنگ ایرانی که خالی از جاه طلبی های سیاسی در رقابت با پادشاهان صفوی نبود، موجب شد مردم شبه قاره نیز افسون ایران و ایرانی شوند و بویژه زبان و ادبیات فارسی و به تبع آن ادبای ایرانی را پیشوا و مراد خویش بدانند. این در حالی بود که در طی چندین قرن از میان ایشان شاعران و نویسندگان بزرگی برخاسته بودند؛ اما چون در این زمان ادب فارسی بی اندازه، حتی در بین عوام هندو نشر پیدا کرده بود، چنین ایجاب می کرد تا قواعد سخت گیرانهای باب شود. از این رو شعرا و ادبای ایرانی بسیار مورد توجه قرارگرفتند. شاید نخستین و جدّی ترین نشانه های نقار را در آثار شیدا فتحپوری بتوان سراغ گرفت. او در واقع نخستین کسی بود که سعی کرد تا از شعرای ایرانی خرده بگیرد و تابوی درست سخنی ایشان را نزد ادبای شبه قاره بشکند. امری که بعدها به دستاویزی بدل شد تا هندی ها به بهانة آن بتوانند از سایة سنگین «زبان اهل ولایت» بیرون آیند. البته این تنها دلیل آنان نبود و بعدها در این دعوا دلایل دیگری نیز اقامه کردند که به آنها نیز خواهیم پرداخت. اما باید گفت که نخستین خردهگیری ابتدا از جانب ایرانیان و فرهنگ نویسان به شعرا و ادبای هند آغاز شد.
به تبع رشد و اشاعة ادب پارسی در هند، فرهنگ نویسی ضرورتی انکارناپذیر بود. طبعاً لازمة این نوع تألیفات فراگیری و ضبط مستقیم لغات از اهل زبان است. همچنین مقدمة صاحب فرهنگ جهانگیری و اشاره به مرارت هایی که برای ثبت سینه به سینة لغتی به خاستگاه آن لغت سفر میکرده، گواه محکمی برای اثبات اهمیت این موضوع نزد ادبای شبه قاره است (انجو شیرازی،1359 :1/10). نخستین ایرادات نیز در واقع بر این اساس بود.مثلاً این بیت امیر خسرو که گفته است:
او می رود به ناز و گره می زند به زلف |
|
مردن مراست از گره او چه می رود |
مورد انتقاد ادبای ایرانی و فرهنگ نویسان قرار گرفت. ایشان مدعی بودند که شاعر بر خلاف اصطلاحات رایج و معمول زبانی یا به اصطلاح «روزمرة اهل ولایت» سخن گفته و در آنجا تعبیر «از کیسه رفتن» کاربرد دارد و جز آن غلط است (آرزو،1352 :8). البته این اتکّای شدید ادبا و شعرا به سنّت به ویژه در این دوره مقبول تمام ایرانیان و یا هندیان نبود.
2-2-1. منیر لاهوری و طالب آملی
منیر لاهوری از شعرای سنت گرای آن روزگار که به طرز رایج معاصرانش بی میل بود و بیشتر سرگرم آموختن زبان و ادب پارسی از دواوین قدما بود، نقل کرده است که روزی در خدمت طالب یکی از معانی اشعار خاقانی را از وی پرسید. «چون او شاعر صرف بود از عهدة جواب برنیامد شروع در لاطائل کرد. فقیر را به مقتضای جوانی که انتهای کمال نادانی است، خنده آمد. طالب از جا درآمد و گفت: از این قسم شعر در هندوستان به درس میخوانند و من به ناخن پا می نویسم » (منیر لاهوری،1977:سی).
2-2-2. شیدا و میرزا جلالا
شیدا فتحپوری(م1049)در واقع شاعر ناساز طبعِ هندی بود که «با شیعی، سنی و با سنی، شیعی سر کردی.شعرای عصر مثل حاجی محمد جان قدسی مشهدی و طالب آملی و میر الهی همدانی از دست او به جان رسیده بودند» (آرزو:1385 :2/818).ریشة اصلی دشمنی وی با شاعران ایرانی، در قولی از وی کاملاً مشهود است.آنجا که میگوید «ایرانیان مرا به هندو نژاد بودن به مقداری ننهند، غافل از اصل کار خود که چون حضرت آدم(ع) از بهشت به دنیا وارد شد، زمین سرندیب را از مقدم شریف خود گرامی نمود و بر این قول ارباب تواریخ اتفاق دارند. پس آدم هندی است و نسبت آدمیت به نشو و نمایافتگان هند ثابت شد. حرف آن است که ایرانی و هندی بودن فخر را سند نگردد. پایة مرد به نسبت پایة ذاتی خواهد بود » (خوشگو،1380 :2/327). اما آنچه باعث جدال او و میرزا جلالا شد، نقد منظوم و نامنصفانة شیدا بود، بر هجده بیت قصیدة شصت و یک بیتی قدسی در مدح امام رضا(ع) به مطلع:
عالم از نالة من بی تو چنان تنگ فضاست |
|
کـه سپند از سر آتش نتواند برخاست |
بعدها بر این نقد جوابیه هایی نوشته شد؛ ولی نخستین منتقد او میرزا جلال طباطبایی بود که با لحنی تند تنها به ردّ دو انتقاد وی پرداخت وبا خطاب « مهادیو مقوی» به او متذکر شد «ای عزیز این نه دُهره و دُهرپت (نوعی از اشعار هندی) است که در مصارف استعمال آن دخل بیجا توانی کرد و این نه لغت سانسکریت و زبان گوالیار است که با وجود عدم قدرت در آن تصرف توانی نمود. این لهجة دری از زبان پارسی است. از افواه پارسی زبانان باید آموخت و چراغ سخن دانی از مشکاة اندیشة اینان باید افروخت. از مطالعة فرهنگنامه های فارسی، زبان دان نتوان شد و از تتبع دواوین قدما از پیش قدمان این وادی نتوان گشت. ظاهراً در این معنی پیروی یکی از سیاه باطنان بوالفضول [ابوالفضل علامی] این تیره مغاک که به زبان دهی...به استادِ استادان سخن و امام الائمة این فن مولانا عرفی شیرازی می گفته که"ملا! ما فارسی از انوری و خاقانی آموختهایم و شما از پیرزالان مسکین"و ندانسته که انوری و خاقانی نیز از اینان سخن آموزی کرده اند.» (میرزا جلالا،1374 :301-302).
البته آرزو در تبیین «فهم عوام» به ادعای جلالا جواب داده و می گوید «عامة اهل زبان که معنی مفردات و مرکبات به وضعی که معروف و مشهور است و از بزرگان خود شنیده یاد گرفته اند، موافق آن می فهمند و در این طریق عوام و خواص شریک اند. فصیح و غیر فصیح را در این باب از هم امتیازی نیست و چون عوام را بر غوامض کلام اطلاع نباشد، پس هر که تربیت از خواص یافته باشد، داناتر و فصیح تر خواهد بود، از کسی که تربیت یافتة عوام بود.[...]پس اعتراض بعضی چنان که می آید که خواص هم از آن ها آموخته اند مندفع است،چه حرف زدن موافق عوام کمالی نیست فی حدّ ذاته تا بر دقایق و اسرار آن اطلاع نباشد و این اطلاع موقوف بر فهمیدن کلام فصحا و تربیت آنهاست» (آرزو،1352 :9-10).
اما جدی ترین منتقدان شیدا، هموطنان او بودند و اولین ایشان ابوالبرکات منیر لاهوری است. هر چند که او نیز مانند شیدا یکی از منتقدان ایرانی گری در میان ادبای هند بود و اعتقاد داشت که در آن روزگار، شعرا تا به چهار صفت ِپیری، ثروتمندی، شهرت و ایرانی بودن موصوف نباشند، مورد احترام ادب دوستان قرار نمیگیرند. وی همچنین تأکید می کند، اگر ایرانی « صد جا در فارسی غلط کند در سخن او سخن نمی کنند و هندی اگر همه چون تیغ جوهر ذاتی را آشکار سازد دم از تحسین نمی زنند» (منیر لاهوری،1977 :25-26). او همچنین یکی از مهمترین کتاب هایش (کارنامة منیر) را در ردّ و نقد چهار شاعر ایرانی یعنی عرفی و طالب و ظهوری و زلالی نوشت ودر آنجا به معاصرانش که شیفتة این شعرا بودند، گفت «این سخنوران را بیش از این مستایید و چاچار گوئی نکنید و آن تازه مآبان را بر پیشینیان ترجیح و تفضل مدهید وکفر طریقت انصاف نورزید» (همان،6).
عجیب آن است منیر لاهوری که در محاکمة قدسی و شیدا جانب قدسی را گرفت و اغلب ایرادات شیدا را بی وجه دانست، به یک مرتبه در کارنامه اش به منتقدی خرده گیر و بی انصاف تبدیل شد و کار را به جایی رساند که آرزو در جواب انتقادات او اظهار داشت، اکثر اعتراضات منیر به سبب ناتوانی اش در شناخت اضافة تشبیهی و استعاره بالکنایه است و این در حالی است که اساس شعر اغلب معاصران منیر، بر همین استعارة مکنیه و صنعت تشخیص بود که البته درک این امر به آسانی میسر نمی شد و دقیقاً به همین سبب بود که منیر به شیوة قدما؛ بویژه طرز امیر خسرو دهلوی شعر می گفت و بر این چهار شاعر اعتراض داشت (آرزو،1977 :53-54).
2-2-3. صائبانه یا بیدلانه
نخستین و مهمترین شاعر فارسی گوی هند که محل نزاع ادبای ایرانی و هندی قرار گرفت، میرزا عبدالقادر بیدل عظیم آبادی (م1133) معروف به بیدل دهلوی است. او با خلاقیت های زبانی و شاعرانهاش که در بینش و محتوای متعالی عرفانی شعرش تنیده شده، فضای سورئالیستی شگفت انگیزی را بوجود آورده است که طبعاً خوشایند همگان نیست. البته این نوع ابهام زبانی و خیالین در هند سابقه دارد و پیشروان اصلی اش شعرای ایرانی بودند، مثل زلالی خوانساری و جلال اسیر که اتفاقاً هیچ کدام برای یکبار هم پایشان به هند نرسید.
در باب این دو شاعر واله داغستانی نظریات جالبی مطرح کرده که ذکر آن خالی از فایده نیست. آنجا که میگوید «[اسیر] در انشای شعر نهایت نازکی و شیرینی به کار برده است؛ لیکن چون اکثر سرمست بادة ارغوانی بوده و در آن حال شعر می گفت، عرایس بعضی ابیاتش از لباس معنی عور مانده اند. بنابراین دیوانش در هندوستان بی نهایت مرغوب طبایع شده است؛ زیرا که اکثر مردم هند پیوسته سرخوش نشئة بنگ می باشند و آن ابیات بی معنی که در مستی گفته شده است، مناسبت تام با اذهان و افهام این جماعت دارد» (واله داغستانی،1384 :1/264). وی همچنین در باب روز بازار بودن این شیوة شعر نیز احساس خطر کرده و گفته «می توان گفت که خون مذلّت شعر بعد از زلالی خوانساری و میرزا جلال اسیر و شوکت بخارائی در گردن میرنجات مرحوم است.چه زلالی و میرزا جلال اسیر را در بعضی اشعار راه به وادی مهملات افتاده، به اعتقاد خود این روش را نزاکت گویی دانسته اند و حال آنکه از فرط بیمایگی در این وادی پی غلط کرده از منزل مقصود دور افتادهاند. از عهدة روش نزاکت بندی ملا ظهوری ترشیزی به قوّت طبع و زورمایه برآمده و هر کس تتبع او کند، البته کارش به مهمل گوئی می انجامد» (همان،4/2344). در واقع این گفته ها آشکار میسازد که دست کم در هند دو جریان اصلی در شعر این دوره رواج داشته که گاهی نیز در مقابل یکدیگر قرار میگرفته است. همان که بعدها در دورة ما با نام سبک هندی و سبک اصفهانی نام گذاری شد و مخالفان و طرفدارانی هم پیدا کرد10. در تذکرة مجمع النفایس بوضوح می توان این دو جریان را مشاهده کرد. از این دو شیوه میتوان به شیوة تمثیل یا صائبانه و شیوة بیدل که مجموعهای از خیال گرایی و تازه کاری های زبانی است اشاره کرد. البته باید اذعان کرد که در شیوة دوم، تنها بیدل آن هم با اتّکا به مفاهیم عرفانی اشعارش تا حدی توفیق پیدا کرد.
از نخستین سردمداران افراطی گروه دوم می توان به میرزا عبداللطیف تنها (م1116)، خواهرزادة جلال اسیر اشاره کرد که در بارة وی گفته اند «در اغلاق معنی، سخن را به جایی رسانده بود که اکثر سخن سنجان او را بی معنی گو قرار داده بودند [....] دو کس از شاگردان او در هندوستان طرز او را سنة الاولین گمان برده، متتبع شده اند. یکی نصرت الله خان نثار و دوم محمد نظام معجز»11 (آرزو،1383 :1/299).همچنین از یکی از شاگردان عبداللطیف تنها، به نام میرزا نصیری نقل شده است که می گفته «اگر خنجر به سینة من بزنند، بهتر است ازآنکه مصرع صائب پیش من خوانند» (خوشگو، 1959 :71).
میرزا مبارک الله معروف به ارادت خان واضح نیز یکی دیگر از شعرای خود شیفته و از مخالفان سبک صائب است. وی که در شعر شاگرد میر محمد خان راسخ بود و به قول آرزو « شاعر ماهر خوش خیال زبر دست رنگین محاورة بلند تلاش بود. اگرچه بعضی جاها صناعی عبارات و الفاظ تراشی و ترکیب سازی به کار برده » سبکش بسیار مورد علاقة بیدل بوده است (همان،84-85). هم اوست که چون ناجی غزلش را نزد او می فرستد، چون به این بیت مدعا مثلی میرسد:
بشکند از جور گردون گر نسوزد دل ز عشق |
|
دانه ای کز برق سالم ماند رزق آسیاست |
«از آنجا که با طرز صائب بد بود و با طرز خیال پیچیده و خوش نداشته زیر این بیت نوشت: ای بسا ابلیس آدم روی هست، صائبانه چرا می گویید» (همان،70-71). او همان کسی است «که در ترکیبات فارسیه تصرفات نمایان داشت و دعوایش این بود که ما اهل زبانیم و قادر سخن. هرچه ما می گوییم، برای دیگران [ایرانیان ] سند است، نه قول دیگران برای ما و در بلند خیالی به رتبه ای رسیده که بسیار اشعارش فهمیده نمی شود» (آرزو،1385 :3/1766).غرور او در سخنوری البته تنها به مفاخرة با ادبای ایرانی ختم نمی شود؛ چنانکه در تشبیب یکی از قصاید خود در قالب گفتگو با معشوقه اش بی محابا اشعار شعرای مطرحی چون زلالی و قاسم دیوانه و صائب و موسوی خان فطرت و ناصر علی سهرندی را تخطئه می کند و خطاب به او می گوید:
گر مثــنوی است شـعر زلــالی بیاورم |
|
هم حاضر است خمسة آن شیخ نامدار |
ور از غزل ز قاسم و صائب سفینه ای |
|
هم از علی ست صفحة چندی به یادگار |
خــندید و گـــفت ایـنهمه نافهم نیستم |
|
این مهملات چند بگویی سخــن بیـــار
|
زد چند مطلعــــی بغلط مثنوی به نـــام
|
|
وین قصه گو ز تازه خیال است یک کنار
|
وان از مثــــل فـــریب ده عـام در غزل |
|
وین را خیال نارس و خام است بی شمار |
وان یــک بــه فــارسی نشده آشنا هنوز
|
|
ویــن در قــصیده اش نبود نیم جو عیار |
(مضطر،2003 :148-149)
باید اذعان کرد که بیدل دهلوی از مهمترین شعرای سبک هندی است، هرچند همیشه آماج حمله های انتقادی شاعران و ادیبان ایرانی بود و از همان زمان شعرش را در کنار دیگر اشعار فارسی گویان هندی ریشخند میکردند و کسی مثل حزین می گفت که «نظم ناصر علی و نثر بیدل به فهم نمی آید. اگر مراجعت به ایران دست دهد برای ریشخند بزم احباب رهاوردی بهتر از این نیست» (آزاد،1922 :212).
از میان ایرانیان آن روزگار تنها واله در مورد شعر او منصفانه قضاوت کرده و گفته است «هرچند اکثر اشعارش موافق محاورة فصحای عجم نیست و ترکیبهای غریب در زبان فارسی اختراع نموده؛ اما شعر های بلند و برجستة بسیار دارد و پختگی نفس از گفتگویش ظاهر است» (واله داغستانی،1384 :1/406). البته در این انتقادات برخی از ادبای شبه قاره که از «کاسه لیسان اهل ولایت» بودند، شرکت داشتند (آرزو،1385 :1/241).خوشگو در دفاع از بیدل بصراحت گفته «کارهایی که او، کرده مقدور کسی نیست. اکثر بی انصاف های زمانه از روی حسد حرفی چند ناسزا در حق جناب کرامت مآب وی می سازند که میرزا بیدل غلط گویی مقرری است و حال آنکه خود به پایة غلط هایش نرسیده اند تا به کارهایی که ازو ظهور پیوسته چه رسد و این محض جهل و بغض که مخمّر آن فریق است می شد، چه حضرت گلشن12 می فرمود که میرزا بیدل پایهای دارد که این غلط هایش را بعد صد دو صد سال اهل لغت و فرهنگ ها به طریق سند خواهند آورد و ما فرض کردیم که ترکیب سازی و لفظ تراشی که نامش غلط گذاشته اند، در تمام اشعارش پانصد یا هزار بیت خواهد بود. جواب بقیة شعرهایش که هم به رغم مدعیان صحیح و درست باشد که می تواند داد؟آخر تمام صد هزار بیت خود غلط نیست.» (خوشگو، 1959)
خوشگو داستانی دربارة شهرت تعبیرتراشی شعر بیدل نقل می کند که نشان از بیزاری بیدل از این ویژگی دارد که بیدل خوش نداشته است، این خصوصیت شعر وی (شیوة زبانی) را به حساب ناآگاهیاش از زبان و تعبیرات و کنایات ادبی ایرانیان بگذارند.
«روزی ناظم خان فارغ، مصنّف تاریخ فرخ شاهی آن حضرت را به دعوت طلبیده، بعد فراغ طعام ناظم خان به طریق الزام پیش آمد و گفت: میرزا صاحب !در این شعرِ سرکار،روزمره[عبارت کنایی] بسیار تازه است
میرزا در جواب فرموده خانصاحب من آن احمق نیستم که طعن صاحب را دریافت نکنم.خان مکرر گفت که بالله این روزمره اختراع صاحب است فرمود که شما در شعرای قدیم کدام را مسلم می دارید؟ ناظم خان گفت از قدما هر که باشد. پس آن حضرت هفده سند معتبر از عسجدی و فرخی و معزی ومسعود سعد سلمان و خواجه سلمان و دیگر استادان در صحّت روزمرة نمد بافی گذرانیده. ناظم خان حیران ماند و به بانگ بلند گفت والله هر که در استادی این عزیز شک آرد بیشک کافر باشد. تا زیست معتقد او بود از آنجا که این کم تتبعان استقرا نداشتهاند حمل بر غلط می کنند و فقیر خوشگو در عمر خود زیاده از هزار مرتبه [!] به خدمتش مستفید شده باشم. گاهی ندیدم که کسی از این جماعت که غلط گویش می گویند به حضور او رفته حرف سبز کرده باشد» (خوشگو،1959 :116-117). |
بر خلاف خوشگو که مریدانه می خواهد، دامن بیدل را از این به اصطلاح ذنب لایغفر منزّه نشان دهد، آرزو که از دو بار دیدارش با بیدل جز سردی و بی اعتنایی وی حاصلش نشده بوده، سعی دارد با استدلال عالمانه، استادی وی را اثبات کند، آنجا که می گوید: بیدل «چون از راه قدرت تصرفات نمایان در فارسی نمود. مردم ولایت [ایران] و کاسه لیسان آنها که از اهالی هندند، در کلام این بزرگوار سخن ها دارند و فقیر در صحّت تصرّف صاحب قدرتان سخن ندارد؛ بلکه قایل است چنانچه در رسالة داد سخن به براهین ثابت نموده هرچند خود تصرّف نمی کند» (آرزو، 1383 :1/241).
رسالة داد سخن آرزو، بهترین دفاعیه در باب حق تصرّف ادبای شبه قاره در زبان فارسی به شمار می آید. این رساله در اصل داوری منثور میان نظریات انتقادی منظوم شیدا و منیر لاهوری و بعضاً افادات صهبایی و محقر دربارة قصیدة معروف قدسی مشهدی است.آرزو در سه مقدمه ای که بر این کتاب نوشته نکته های جالبی را برای اولین بار در ادبیات فارسی مطرح کرده است و خود هم مدعی شده که «مقدمه و خاتمة آن بعضی مطالب دارد که تا حال هیچ کس از فارسی گویان را بر آن اطلاع حاصل نشده» (آرزو،1385 :2/931).
آرزو ابتدا در مقدمة اول ثابت می کند که در شعر به سبب محدودیت موسیقایی و تقدیم و تأخیر ناگزیر کلمات، غلط کاری های ظریفی اتفاق می افتد13. وی در توضیح این امر می گوید: «اگر کسی پرسد که تفرقه در تصرّف اهل زبان که تو بدان قایلی و غلط اهل زبان چیست؟گویم دریافت این معنی خیلی مشکل است و آن را تتبع بسیار و بغایت ذهن سلیم می باید، چه تصرّف آن است که صاحب کمالی که به پایة استادی رسیده باشد، تغییری در لفظ یا در معنی بدهد و دیگران آن را قبول دارند و از این است، اختلاف مصطلحات و مستعملات شعرای قدیم و متأخر با هم و اگر قبول ندارند، خود به مرتبه ای رسیده باشد که پایة او از قبول و عدم قبول دیگران بالاتر بود و غلط به خلاف آن است. پس در این صورت آن چه ما آن را غلط گفته آمدیم، اگر از چنان کسی است که پایه اش مافوق رد و قبول دیگران است داخل تصرّف خواهد بود نه غلط» (آرزو،1352 :6-7).
در مقدمة دوم بر اساس تصرّف فارسیان در زبان عربی و ترکی14 ادعا می کند که تصرّف صاحب قدرتان هند نیز در فارسی جایز است و می گوید «اگر کسی پرسد که تصرّف فارسیان در الفاظ عربیه تصرّف در کلام خود است، نه در محاورة عربی گویم: مسلّم لیکن تجویز تصرّف در الفاظ دیگران مجوز تصرّف هندیان نیز باشد، در زبان فارسی؛ زیرا که اینها نیز به سبب توغّل و کثرت ورزش گویا داخل زمرة فارسیان شده، مع هذا این ها در زبان ترکی تصرّفات دارند و همان ترکی گویند؛ لهذا ترکی ایران در بعض الفاظ و تراکیب مخالف ترکی توران است و حال آنکه ترکی زبان توران و ترکستان است، نه زبان ایران.پس تصرّفات صاحب قدرتان نیز جایز بود. این قدر تفاوت است که اختلاف ایرانیان در ترکی عموماً باشد و اختلاف هندیان در فارسی خصوصاً که تصرّف صاحب قدرتان است و در حقیقت اقوی است [..] پس حرف گرفتن که در کلام قدما غیر سنگ لاخ و دیو لاخ و رود لاخ نیامده بی موقع است. از این جاست که صاحب جهانگیری لفظ آتش لاخ آورده و سند آن شعر امیر خسرو نوشته. اگر گفته شود که خلاف روزمره که از اهل زبان در بعضی احیان صادر شده، آن را غلط گفتی چنانکه سابق نوشته اند15 و خلاف روزمرة صاحب قدرتان هند را داخل تصرف نموده، صحیح می دانی سبب این چه باشد؟گویم وجهش آن است که اول نادانسته و از راه غلط است، مثلاً عبارت"عیبی به عیب خود نرسیدن نمی رسد"پیش هر که از اهل زبان باشد؛ بلکه پیش قایل نیز اگر چنین بگویند که نرسیدن به عیب خود عیبی نمی رسد، غلط باشد و این از عالم سرگذشته و از سر گذشته نیست؛ زیرا که سرگذشته و از سر گذشته هر دو در نظم و نثر و محاوره واقع می شود به خلاف دوم که تصرّف صاحب قدرتان هند است، چه همه دانسته و از روی قدرت است نه از راه عجز و دلیل» (همان،8-9).وی در مقدمة سوم کتابش نیز به بحث نسبتاً بدیعی پرداخته و در آن از شش نوع16 درک زبانی و ادبی یا به اصطلاح «فهمید» سخن می گوید:فهمید عوام، فهمید ملایان، فهمید ارباب معانی، فهمید ارباب بیان، فهمید ارباب بدیع، فهمید شعرا که بسیار قابل تأمل و بررسی است.
البته چنانکه پیشتر گفتیم بیدل چندان بی اعتنا به این انتقادات نبوده و گهگاه حتی در آثارش به مقابله با ادبای منتقد ستیهندة ایرانی و بعضاً ادیبان خودباختة شبه قاره پرداخته و گفته است:
امـروز ناقصــان به کـــمالی رسیده اند |
|
کز خودسری به حرف سلف خط کشیده اند |
از صـنعـت محـاورة لولــیان فـــارس |
|
هندوسـتـانیــان به تمـغـــّل خزیده اند |
(بیدل،1376 :1/806-807)
همچنین «در کتاب نثر چهار عنصر خویش بر ایرانیان تاخته و طبع عراقیان (عراق عجم ) را در قباحت گویی، بیوقار و بی پروا خوانده است. شاعران ایرانی را سفارش کرده که زبان طعن نگشایند، شاعران هندی نیز در دعــوی زبــان فارسی معذورند» (فتوحی،1385 :117-118).
2-2-4. حزین و آرزو
حزین لاهیجی منــاقــشه برانگیزترین شاعری است که دعوای ادبای ایران و شبه قاره را به اوج خود رسانده است. شاعر عــالمی که بنا به آشفتگی های ایران در دورة افغانها و سرانجام به قدرت رسیدن نادرشاه ناچار راهی هند شد17. حزین، عالم و ادیبی خودپسند و میهن پرستی افراطی و سخت علاقه مند به سلاطین صفوی و متنّفر از نادرشاه بود. بدین لحاظ سفر به هند و اقامت در آنجا بر او بسیار گران می آمد؛ چرا که به اعتقاد وی پادشاهان تیموری شرط وفا و تعهّد دوستی را در قبال پادشاهان صفوی به جای نیاوردند. خود در این باب می گوید: «همانا رسوخ این شیوه از تأثیرات آب و هوای هند است، چه ظاهر است که خلق این دیار با کسی بی غرض آشنا نیند[...] سلطان مغفور شاه سلطان حسین نیز در مدت سی سال سلطنت خویش این طریقه را با سلسلة بابُریه مرعی داشته در ارسال سُفرا به تهنیت و تعزیت تأخیری نرفت.چون عهد سلطنت آن پادشاه خجسته اخلاق سپری شده نوبت سلطنت به شاه طهماسب رسید و آن همه آشوب در ممالک ایران شیوع یافت،پادشاه هند را به شیوة خویش هرگز رسم پرسشی به خاطر نگذشت؛ بلکه با میرویس افغان راه آشنایی و وداد مسلوک داشته» (حزین،1375 :272-274).
افزون بر این ها شرایط رو به انحطاط ادب فارسی و زودرنجی حزین موجب شد تا وی پیوسته به تمسخر فضل و علم اهالی شبه قاره سخن بپردازد و ادیبان برجسته ای چون فیضی و برادرش ابوالفضل را زاغان هند18 و آرزو را حرامزاده ای از اکبرآباد بخواند(آزاد،1922 :212؛ریحانه خاتون،1987 :144).او در یکی از رقعاتش که به نظر جواب برخی اشکالات و پرسش های آرزو در باب ابیاتی از خاقانی است19 و احتمالاً باید مربوط به پیش از نقار سختش با آرزو باشد، اظهار شگفتی می کند که در این وانفسا این سؤالات چه فایده ای دارد «خاصه در مملکت هند، حقیقت احوال این است که از ندانستن شعر خاقانی؛ بلکه از ندانستن عدد نمازهای پنجگانه و جمیع آنچه ضروری است و کمال نفس و انتظام معاش و معاد است، اصلاً نقص و مضرّت دنیوی و عیب و حقارت معنوی متصّور نیست» (حزین،گ528). او همچنین در ادامه پرسنده را با نیش و طعنه نصیحت می کند که اگر بواقع دنبال جواب و آگاهی است از هوس و خودنمایی بپرهیزد و اوّل به تحصیل علم پردازد و از جهل مرکب بیرون آید و دعوی گری و پریشانگویی نکند. همچنین بر سر او منّت می گذارد و می گوید «مرا سر و برگ افسانه سنجی و شرح ابیات نیست خاصّه آنکه باید نوشت. اگر حاضر می بودند، به اشارتی چند رفع ابهام آن آسان بود؛ لیک چون مستنبط شد آن عزیز را شبهة فهمیدگی و دغدغة دخل و تصرّف در هر چیز عارض شده خاقانی بیچاره در جنب طبیعت نکته سنج بس خوار و حقیر جلوه نموده [به این خواهش تن می دهم]» (همانجا)
دعوای ادبی آرزو با حزین در اصل ریشه در مسائل شخصی ایشان داشت.آرزو خود در این باب می گوید «هفت سال پیش از این20 به استماع کمالات شیخ حزین شوقی وافر به هم رسید که مجهول معلوم نماید، چون در آن وقت شیخ بسیار احوال پریشان داشت.خود تنها اندرون خانة او رفته و نوکران را بیرون گذاشته، او را دریافت. مردی به حال خودی دید؛ اما از راه بر خود چیدگی خویشتنداری و اعزازی بر کمال طینت خودش بود که به گفتن نیاید. بعد از ساعتی برخاست.این جا قول مرحومی صفدر محمد خان یاد می آید که مکرّر در حق شیخ حزین می گفت که او گدای متکبر منتظر الایالت است» (آرزو،1385 :3/1363). در جای دیگری هم گفته است «از بس که طبع ناسازی دارد، وطن و غربت بر او یکسان است21 [..] شیخ مذکور رساله ای مشتمل برحسب و نسب و سیر و شعر خود نوشته دعوی های بلند در آن نموده که صاحب داعیه از آن معلوم می شود، گویا علت غایی نوشتن رساله[ای] در مذمّت اهل هند است از گدا تا پادشاه با آنکه هر چه او را رسیده از اهل ولایت خودش رسیده و در هندوستان بهشت نشان هیچکس او را بالای چشمت ابرو نگفته»(آرزو:1383 :1/379).
این اخلاق تند حزین مورد انتقادواله، دوست شفیق و پناه بخش وی در اوضاع بد دهلی، نیز قرار گرفته، چنانکه خود می گوید: «پادشاه و امرا و سایر ناس کمال محبّت و مراعات نسبت به وی مرعی دارند؛ لیکن از آنجا که مروّت جبّلی و انصاف ذاتی حضرت شیخ است، عموم اهل این دیار را از پادشاه و امرا و غیره هجوهای رکیک که لایق شان شیخ نبوده نموده.هرچند او را از این ادای زشت منع کردم، فایده نبخشید و تا حال در کار است[..] ترک ملاقات آن بزرگوار نموده این دیده را نادیده انگاشتم. آفرین به خُلق کریم و کرم عمیم این بزرگواران که با کمال قدرت در صدد انتقام برنیامده بیشتر از پیش در رعایت احوالش خود را معاف نمی دارند و این معنی زیاده موجب خجلت عقلای ایران که در این دیار به بلای غربت گرفتارند می شود.» (واله داغستانی،1384 :1/634).
داستان دیگری نیز از بی اعتنایی و تندی حزین نسبت به آرزو نقل شده است که به نظر می رسد، این مسأله موجب نهایی و اصلی تألیف رسالة تنبیه الغافلین باشد:
«روزی کسی اشعار زیر از خان آرزو را برای حزین خواند:
عشق روزی که به دل خلعت سودا بخشید |
|
جامه داری به من از دامن صــحرا بخشید |
حزین در شعر دوم چنین تصرّف و تصحیح به عمل می آورد:
خجل از روی حبابم که به این ظرف تنک |
|
آنچه در کاسة خود داشت به دریا بخشید |
[و گفت]:این بابا از کیسه تا کاسه و از تنکی تا تنگی فرق نمی کند و باز خود را شاعر می گوید» (آزاد،1922 :222).
البته پیش از آرزو میر محمد عظیم ثبات نیز با انگیزهای شبیه به این مسأله به جنگ حزین رفته بود «و باعث بر اینشد که شخصی از اعزّه بیتی از افکار میرمحمد افضل ثابت را به تقریبی از برای شیخ نوشته بود. ایشان در جواب نوشتند که قطع نظر از بی رتبگی این بیت مضمونش از فلان شاعر است که میر افضل دزدیده است.میرمحمد عظیم آن واقعه را دیده عِرق حمیتش به حرکت آمده در چند روز پانصد بیت شیخ را ضایع کرد» (واله داغستانی،1384 :1/648).
چنانکه پیشتر گفتیم، آرزو در تنبیه الغافلین همه جا بر مدار انصاف نرفته وتا توانسته به شعر حزین از لحاظ زبانی و بلاغی ایراد گرفته است. هر چند بعدها خواسته پاره ای افراط کاری هایش را جبران کند تا مبادا وی را ازمنتقدان بی انصاف به شمار آورند22. با این حال کسانی مثل قزلباش خان امید همدانی هم بودند که در داوری بین حزین و آرزو بگویند «در زبان دانی شیخ شبهه نیست؛ اما این قدر هم یقین است که آنچه فلانی یعنی فقیر آرزو گفته باشد، بی چیزی نخواهد بود» (آرزو،1383 :1/170).
جز او عاقل خان رازی نیز به شعرای هندی احترام می گذاشت و معتقد بود:
بسا آیینة روشن ضمیران |
|
ز هند انداخته پرتو به جانان |
سواد هند را گر نکته دانی |
|
ســپاهی دان ز افواج معانی |
(مضطر،2003 :65)
جالب آن است که اغلب موافقان حزین و مخالفان آرزو هندی ها بودند، چنانکه جوابیه های متعدد و بعضاً عالمانهای هم در جواب ایرادات آرزو نوشتند. مثلاً صاحب تذکره های صحف ابراهیم و خلاصة الکلام آنچنان مریدانه به دفاع حزین برخاستند که هیچ ایرانی جرأت این گونه جانبداری به خود نمی دهد. وی می گوید «در نظر انصاف، حق به دست حضرت شیخ است، چرا که به هنگام ورود او در هندوستان به سبب ارتکاب سلطان به لعب و بازی و اشتغال امرا به تن پروری و خودسازی از هنر نامی و از فضیلت نشانی باقی نمانده بود و مردم هر پیشه از حد خود تجاوز نموده و ضوابط قدیم را از دست داده مرتکب اوضاع نامسدود و مبدع اطوار مستکره و نامحمود گشته بودند، باعث اختیار غربت شیخ از برهم خوردگی آل صفویه و استیلای نادرشاه و حدوث مفاسد گوناگون است» (بنارسی،به نقل از گلچین معانی،1363 :2/355-356).
از معدود ادبای هند که در لباس داوری به دفاع از آرزو پرداختند، می توان به نبیرة خواهری او، پسر وصی اش حافظ محمد حسن خان، میر محسن اکبرآبادی اشاره کرد. اودررسالهخود (محاکمات الشعرا) که در حقیقت بسط یافتة مقدمه های ثلاثة داد سخن است، بر نظریة تصرّف زبانی آرزو پای فشاری کرده و در نهایت نیز به برشمردن شعرای برجستة هند از آغاز تا نزدیک زمان خود پرداخته است. جدی ترین مدافع آرزو در واقع آخرین داور دعوای حزین، ملک الشعرای قرن اخیر افغانستان، قاری عبدلله کابلی است.او در رساله اش ( محاکمه در بین خان آرزو و صهبایی) سعی کرده تا بخشی از انتقادات صهبایی به آرزو را جواب گوید23.
غیر از ایشان تقریباً تمام ادبای هند در این نزاع ادبی از مدافعان حزینند که البته رقابتشان با آرزو هم، انگیزة مضاعفی در این داوری به حساب می آمده است.از اینان به آزاد بلگرامی، وارستة سیالکوتی24، امام بخش صهبایی و فتح علیخان گردیزی باید اشاره کرد.رساله ای هم در نقد یازده بیت حزین با نام احقاق الحق وجود دارد که تنها منشی دیال دهلوی شاگرد امام بخش صهبایی و ناشر کلیات او، مدعی انتساب آن به آرزوست. این در حالی است که در جوابیة استادش صهبایی (اعلاء الحق)، نامی از آرزو به عنوان نویسندة آن وجیزه نیست.با این همه طرز آن نوشته به سبک انتقادات آرزو شباهت بسیار دارد و انتسابش به او دور از ذهن نیست(صهبایی،1296: 3/757).
جوابیة اصلی صهبایی همان قول فیصل اوست که نود و هشت سال پس از تنبیه الغافلین به نگارش درآمد. صهبایی در این رسالة مفصل قدرت رشک انگیزش در ادب فارسی را به نمایش گذاشته و بسیاری از تشکیکات آرزو در شعر حزین را با ارائة اسناد و شواهد متعددی از شعرای فارسی جواب داده است. هر چند در موارد قابل توجهی هم تسلیم رای وی شده و یا گفته سند این گفتة شیخ همان قول شیخ است و بس (صهبایی،1296: 2/135-60، 63، 80، 73، 136).
از ابطال الباطل هم که به نظر میآید بعد از وفات آرزو(1169) نوشته شده و شاید در کنار پاسخهای آزاد بلگرامی به ایرادات آرزو در خزانة عامره، قدیم ترین دفاعیة مکتوب از حزین باشد، تا به امروز هیچ نشانی در دست نیست (بلگرامی،1817 :195-196؛آرزو،1401:چهل و هشت).
در دورهای که هند آمادة مستعمره شدن رسمی انگلیسیها(1858م)می شد، ادب پارسی در آنجا به یک مرتبه پرفروغ گشت و به خاموشی گرایید و زبان فارسی دیگر کاملاً جای خود را به شعر ریخته یا اردو و سرانجام انگلیسی داد. با این حال شاعری در این زمان پا به عرصة وجود گذاشت با نام اسدالله خان غالب که بحق «خاتم الشعرای هند»ش خواندند. وی که برای احقاق مواجب میراثی خانوادگی خود از انگلیسی ها، به کلکته رفته بود با شعرای انجمن ادبی آن شهر دیدارکرد. در آنجا از وی در خواست کردند تا در باب شعر امیرخسرو و قتیل دهلوی استاد فقید آنها داوری کند و چون او امیر خسرو را ترجیح داد، خود و شعرش آماج انتقادات قرار گرفت تا آنجا که ناچار شد در مثنوی ای با نام «باد مخالف» ضمن دفاع از شعر خویش و تعریض هایی به شعرای هند چون بیدل و قتیل، از اعتقاد راسخش به شعرای ایرانی و قدرت سخنوری ایشان پرده بردارد:
گرچه بیدل ز اهل ایران نیست |
|
لیک همچون قتیل نادان نیست |
|
دعوی بنده بی سر و بن نیست |
|
شعر بــیدل بجز تــفنن نیست |
|
پاره ای ازکـــلام اهل زبـــان |
|
می فرســتم به خــدمت یاران |
|
حاش لله که بد نمی گـــویـــم |
|
وانـــهم از پیش خود نمی گویم |
|
مگر آنان که پــــارسی داننـــد
|
|
هم بر این عهد و رای و پیمانند |
|
که ز اهل زبـــان نـــبود قتـــیل
|
|
هرگز از اصــفهان نبود قـــتیل
|
|
لاجرم اعتماد را نسزد |
|
گفته اش استناد را نسزد |
|
کاین زبان خاص اهل ایران است |
|
مشکل ما و سهل ایران است |
|
سخن است اشکار و پنهان نیست |
|
دهلی و لکهنو زایران نیست |
|
ای تماشائیان ژرف نگاه |
|
هان بگویید حسبةً للّه |
|
که چسان از حزین بپیچم سر |
|
آن به جادو دمی به دهر ثمر |
|
واین آخرین نزاع ادبا بر سر زبان و ادب پارسی در هند است.
پی نوشتها
1- این فرهنگِ التقاطی تنها منحصر به ادبیات نبود؛ بلکه دامنه اش به سایر هنرها مثل معماری و حتی مذهب کشیده شد. چنانکه در دورۀ اکبرشاه به اصرار وی و یاری نخبگان «مذهب الهی» اختراع شد.
2-برای اطلاع بیشتر ر.ک: تاریخ روابط ایران و هند در دورة صفویه و افشاریه، ریاض الاسلام، ترجمة محمدباقرآرام، عباس قلی غفاری فرد، 1373، تهران: امیرکبیر،49-83 و نیز ر.ک:شاه طهماسب اول، منوچهر پارسا دوست،1377، تهران: شرکت سهامی انتشار،403-477
3- این تفکرات که بیشتر توسط ادوارد براون و علامه قزوینی و ملک الشعرا و شاگردانش اشاعه یافت، در واقــع ریشه در سلیقة ادبای بازگشتی نظیر آذربیگدلی و عبدالرزاق بیک دنبلی دارد. این در حالی است که در فاصـــلة قرون10-12به جز آثار شـاعران، فـرهنگ های لغـت و تذکره های بسیار مهمی تألیف شد که در کنار استنساخ آثار قدما این سبک را با گسترة زمانی و جغرافیایی کم نظیرش دوره ای ممتاز در ادوار ادب فارسی نشان می دهد.برای اطلاع بیشتر رک: ایرانِ عصر صفوی،راجر سیوری،ترجمة کامبیز عزیزی،1380، تهـــران: نشر مرکز،201-213
4- محسن تأثیر،1373 :412؛ فخرالزمانی،1367 :809؛ علّامی،1877 :3/ 816
5.برای نمونه به شعر زیر توجّه کنید:
در کشور هند کـس چرا دارد غـم
|
|
پـیوسته در اوست درد و درمان با هم
|
هر زخم که شب به هم رسد از پشّه |
|
در روز مگس بر او گــذارد مــرهم |
(سعید اشرف به نقل از گلچین معانی،1369 :1/73-74)
6- مثلاً در باب محمد بن آقا حاجی اصفهانی گفته شده که «در خدمت جهـــــانگیر پادشاه در فرقة احدیان نوکر شد. تقصیری از وی واقع شد. مدتها محبوس ماند.آخر نجــــات یافـــته به عـــــراق رفت و باز بــه هند آمد» (واله داغستانی، 1384 : 4/2154). هدایت شوشتری نیز چنین گفته است:
از خاک مراد هند تا گشتم دور
|
|
شد دیده ام از اشک پشیمانی شــور |
حبّ الوطنم کشید ور نه هرگـز |
|
عاقل نرود به پای خود زنده به گور |
(به نقل از همان،2/1547)
7- حزین لاهیجی نمونة کامل این شعراست که با وجود اکرام مردم شبه قاره نه تنها از هند که از مردمانش نیز به بدی یاد میکرد (ادامه همین مقاله). حیدری تبریزی نیز که کارش از سرّاجی در بازار تبریز به حشمت و شکــوه در شبه قاره انجامید و به قول امین احمد رازی «از خاک برداشتة هند بود» (رازی،1378 :2 /1413) وقتی چنین گفتـه بود:
در کشور هند شادی و غم معلوم
|
|
آنجا دل شاد و جان خرّم معـلوم |
جایی که به یک روپیه آدم بخرند |
|
آدم معلوم و قـدر آدم مـــعلوم |
(همانجا)
8- بواسطة این بخشش های کلان که گاه هم وزن شاعر به وی سیم و زر می بخشیدند امروز می دانیم احتمالاً قدسی و سعــیدای گیلانی و کلیم به ترتیب هر کدام حداقل 63،57،63کیلوگرم بودند[!!] ( هادی حسن،1373 :242).
9- شفایی شاعر پرجاه و مغرور دورة شاه عباس که هیچ گاه حاضر نشد به هند برود به تندی از هند و مهاجران ایرانیاش یاد میکند و می گوید:
شمـــع ایران چو سایه افــکن شــد
|
|
دیدة روزگــار روشــــــن شـد |
چون فروغـــش رخ جهان آراســت |
|
هند از آنسـو به سـایگی برخاست |
هر که ایران ز کوی خویـش اش راند |
|
هنــد برد و به خسـرویش نشــاند |
چـــون ره دور زیر پا آری |
|
رو بــه آن مـــجمــــع گدا آری |
(نمکدان حقیقت،گ52)
دربارة حس ناسیونالیستی روح الامین شهرستانی، شاعر مقرّب و امیر جهانگیر قــولی« مشهور اســت که وقــتی پادشاه میفرمود که درگاه ایران را بگیرم اصفهان را به اقطاع تو دهم. او در جواب گفت که مگر ما را قزلباش به عنوان اسیری بر ایران برد» (نصرآبادی،1378 :1/80)
10- امیری فیروزکوهی معتقد بود، سبک هندی را منتقدان به جهت تحقیر بر این شیوه اطــلاق کردهاند و ضمن دلایلی بیان میدارد که میبایست دستکم سبک اشعار شعرای برجستة ایرانی این دوره را اصفهانی و یا سبک صائب و دورة صفوی بنامیم. این عقیدة او مورد اعتراض و نقد برخی از محققان مثل عبدالوهاب نورانی وصال و سیدحسن سادات ناصری قرار گرفت و چنین گفته شد که نام سبک هندی، نخست بیان کنندة برخی از ویژگیهای منحصر به فرد این طرز؛ یعنی خیالاندیشی و مضمونپردازی و باریکبینی است و مهمتر از آن نشان دهندة دامنة گسترده زبان پارسی تا دورترین نقاط بیرون از ایران است. برای اطلاع بیشتر از محتوای این مقالات ر.ک: صائب و سبک هندی،1371 : 283-295، 471-478، 546.
11- در باب نثار گفته شده که «چون چاشنی کلام او تندتر از مزة شعر اسیر است، اکثر ابیات او فهمیده نمی شود و به اعتقاد آن عزیز شعر شاعر زنده بی معنی نمی باشد.مقرر بود اگر احیاناً معنی بعضی از ابیات او ازو پرسیده می شد، آن قدر نازک می بست که بعد تقریر هم خوب دریافت نمی گردید[...]بعضی از شوخ طبعان شعر او را بی معنی می گفتند و او مشغول جواب نمیشد»(آرزو،1385 :3/1668) و همچنین دربارة معجز هم نقل شده که«مدعی بود که اشعار زلالی و اسیر را چون او کم کسی می فهمد و اغلب که راست باشد که در دور خیالی متتبع این دو عزیز بوده» (همان،1534)
12- شاه گلشن از شاگردان بیدل و استادان آرزو بوده است.چنانکه آرزو نقل می کند اهل عرفان و مکاشفه هم بوده است. وجه مشترکی که در اغلب شعرای گروه دوم می توان یافت؛ از عبداللطیف تنها تا بیدل دهلوی(آرزو،1385 :3/1369).
13- به عنوان مثال اشعار ذیل را چنین اصلاح کرده است و البته معتقد است که منع عروضی و قافیه ای دارد:
غـفـلت از حـادثــة دهــر بلاست
|
|
در ره سـیل غنــودیــــم عـبث(غلط) |
داغِ فرزندی کند فرزند دیگر را عزیز(عزیزتر) |
|
تنگ تر گیرد زمــجنون در بغل صحرا مرا |
تـو نیــکو روش بـاش تا بدســـگال |
|
(به)به نقـــص تو گفتـــن نیابــد مجال |
(آرزو،1352:3-4)
14- کلماتی مثل مسیر یعنی سیر مکن، طلوعیدن و اناالیار و النوید و ذوالخورشید
15- منظورش اشکالات سخت گیرانه ای است که خود به شعر حزین لاهیجی گرفته است. ایراداتی که به قول صهبایی در قول فیصل از مقولة لزوم مالا یلزم است و شعر را در محدودة تنگ مراعات النظیرها گرفتار می کند. (صهبایی،1296: 13-14) مثلاً در باب این شعرحزین:
تا دام گشاده چین زلفت |
|
افتاده خراب آشیان ها |
گفته« لفظ آشیان ها دلالت بر مرغان دارد و مناسبت چین زلف آهوست به دو مناسبت:یکی لفظ چین دوم خوشبویی که به مشک نسبت دارد»(آرزو،1401: 6) به این شعر هم ایراد گرفته:
ظلمتکدة عاشق از چهره منور کن |
|
تا چند به روز آرم تاریکی شب ها را
|
«شب به روز آوردن است نه تاریکی شب به روز آوردن»(همان،7).البته انـتقادات وی همه از این سـنخ نیست و بسا دقایقی را طرح کرده که نشان از ژرف اندیشی اش در زبان و ادب فارسی دارد. بــرای اطلاع بیشتر ر.ک: شاعری در هجوم منتقدان، محمدرضا شفیعی کدکنی،1375 :21-66)با این حال چنانکه خواهم گفت آرزو در انتقاداتش به حزین دنبال نوعی تشفّی خاطر و تصفیة حساب هم بوده است (متن مقاله)
16- البته در گفتار او از نوع ادراکی دیگر منسوب به ملایان مکتبی سخن به میان آمده که به نظـر تفاوتی با «فهمید ملایان» که او از آن سـخن گفته به چشم نمی خورد.بــرای اطـلاع بیـشتر ر.ک:نقـد ادبی در سبک هندی،محمود فتوحی،1385 :356-390.
17- حزین هنگامی که در سال 1146تصـمیم عزیمت به هندوســتان را می گــیرد،کاپیتان انگلیسی او را بــا برشمردن ناهنجاریهای این سرزمین تشویق به سفر فرنگ می کند؛ ولی وی این پیشنهاد را رد می کند و البته مدتی بعد چنین اظهار ندامت می کند « بر بی بصری و حرکت از ایران خود را ملامت کردم و از اختیار نکردن ممالک فرنگ ندامت کشیدم» (حزین لاهیجی،1831 ،233).
18- تعبیر زاغان هند گویا تعبیر رایجی برای تخطئة شعرای پارسی گوی هند بوده، چنانکه میرسنجر در ساقی نامه اش تلویحاً از اوضاع بد هند به شکوه آمده و به مغنّّی گفته است:
تویی بلبل مست این بوستان
|
|
علی رغم زاغان هندوستان |
به آهــنگ ایران نـوایی بزن
|
|
نوای وطن آشنایی بزن |
(فخرالزمانی،1367 :341)
19- این نامه یکبار در مجلة یغما شمارة 251مرداد 1348شمسی به کوشش استاد جمشید سروشیــار بر اســاس مندرجات تذکرة خلاصة الافکار نسخة کتابخانة ملک به چاپ رسیده است. اگرچه در آن نسخه مخاطب نــامه بــه جـای آرزو، متذوّقی مدعی عنوان شده است و بنده نیـــز جــز در ایــن نسخــة آستــان قدس به شمارة17631 هیچ منبع دیگری دال بر انجام مکاتبه ای میان آرزو و حزین نیافته ام، اما با تکیه به عنوان نسخة مــــذکور-رقعة شیخ محمد علی جیلانی متخلص به حزین در جواب سؤالات سراج الدین علیخان آرزو که مــعنی بر ابیات مـــلک الــکلام خاقانی نموده بودند- و نیز لحن تمسخر آمیز حزین و محتوای طعنه های او که بـی مناسبت با شخصیت انتقادی و خرده گیر آرزو نیست، همچنین انتساب شرح اشعار خاقانی به آرزو که برخی مـنابع نامطمئن ذکـــر کرده اند، تقریباًمطمئنم که مخاطب این رقعه همان خان آرزو بوده است.
20- سخت می توان تاریخ درستی را برای این دیدار معلوم کرد؛ اما بنا به سال ختم تألیف مجمع النفایس(1164) باید گفت این دیدار از 1157 -سال احتمالی تألیف رسالة تنبیه الغافلین(آرزو،1401:چهل و یک) –جلوتر نبوده است.
21- جالب آنکه حزین خود در بیتی به این ویژگی اش اشاره کرده است:
در این زمانه نه یاری نه غمگساری هست |
|
غریب کشور خویشیم روزگاری هست |
(حزین لاهیجی، 1384: 263)
22- مثلاً در توضیح دشمنی فرقة قبولیه و میرزا گرامی با حزین گفته است: «مکرر از شاگردان او شنیده شد که سخن شیخ پایه ندارد؛ اما این قدر هم بی انصافی است و در واقع مخالف طرز و طور فرقة قبولیه است» (آرزو،1385 :3/1363). در جای دیگری هم به مناسبت نقل شعری از شاپور تهرانی:
از خارخار رشکم در سینه دل به تنگ است |
|
چون بلبلی که خارش از آشیانه باشد |
«فقیر آرزو گوید که خارخار به معنی دغدغه و خواهش امر مرغوب در محاورات مستعمل است و از خارخــار رشک که گذشت چنین معلوم می شود که به معنی مطلقاً دغدغه خاطر و خلش طبیعت نیز آمده در این صـورت این مصرع ملا محمد علی حزین- خارخار غم ایام چه خواهد بودن- درست باشد. پس اعتراضی که در تنبیــه الغافلین نوشته ام آن را جواب به هم رسید. (آرزو،1385 :2/779) با این حال اغلب او را با چنین طعنه و کنایـه هایی یاد کرده است که «به هر کیف می گویند که شیخ مذکور فاضل است و صاحب تصانیف؛ لیکن هیچ تصنیفی از او در علم حکمت و کلام به نظر نیامده بعد مطالعة احوال مصنفّات او معلوم خواهد شد.آری شـعرکی می گوید» (آرزو،1383 :1/380).
23- برای اطلاع بیشتر ر.ک: شاعری در هجوم منتقدان،ص133،135،244قابل ذکر است که مؤلف کتاب بخش مهمی از تألیفش را به نقل مطابقه ای هر سه نقد آرزو و قول فیصل و محاکمة در بین خان آرزو و صــهبایی اختصاص داده است.
24- وارستة سیالکوتی از مخالفان نظریة تصرف آرزو است.طبعاً در دعوای حزین و آرزو جانب حزین را گرفته است؛ لذا در ردّ شصت و نه انتقاد از 315 بیت مورد انتقاد آرزو رساله ای به نام احقاق حق نوشت. متأسفانه منابع متأخر این کتاب را با رجم الشیاطین یا جواب شافی، رسالة جوابیة او در رد انتقادات آرزو بر اشعار حاکم لاهوری، خلط کرده اند.برای اطلاع بیشتر ر.ک:حسن عباس،احقاق حق یک دفاع نامة مهم شعر حزین، قند پارسی،شمارة29-30،بهار و تابستان 1384 :165-220 و نیز وارستة سیالکوتی،جواب شافی،تصحیح سیروس شمیسا،1383، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.