تأمّلی در زبان ادبی رودکی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ارومیه

چکیده

زبان ادبی، نوعی زبان است که هدف آن آفرینش هنری و خلق زیبایی و انتقال احساسات و عواطف به مخاطبان است. پژوهش در زمینه کارکرد زبان ادبی یک شاعر، بدون در نظر گرفتن مسایل کلی مربوط به زبان او مثمر ثمر نیست؛ از این رو، نگارنده بر آن است تا اجزا و ساختار زبان رودکی را که در آفرینش زبان ادبی او در پیوند با یکدیگر تأثیرگذار بوده‌اند، مورد بررسی و مداقه قرار دهد. رودکی در به کارگیری عناصر زبان و گزینش واژگان در شعر، شاعری کم‌نظیر است. زبان ادبی رودکی در عین زیبایی از سادگی و روانی کم‌نظیری برخوردار است. بدون تردید، غنای زبان پارسی در سده چهارم مدیون تلاشی است که او و گویندگان معاصر وی از خود نشان داده‌اند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Contemplating on Rudaki’s Poetry

نویسنده [English]

  • F Modarresi
Assistant professor of Persian language and literature, Urmia University
چکیده [English]

Literature is part of the language whose aim is creating artistic and beautiful concepts as well as conveying emotions and compassion to its audience. Researching on any poet’s literary works is ineffective without considering syntax and semantics of his language hence, the writer is to review and analyse the details and structure of the language and vocabulary. Rudaki is unique in using elements of the language and choice of words. His poems are filled with simple yet rare fluency. Persian language in the 4th century owes it richness to Rudaki and his concurrent artists.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Contemplating
  • Rudaki’s
  • poetry
  • simplicity

مقدمه:

صورت‌گرایان در واکاوی زبان، آن را به دو بخش: خبری و ادبی تقسیم می‌نمایند. از منظر آنان، غرض زبان خبری ایجاد ارتباط است، اما هدف زبان ادبی آفرینش هنری و خلق زیبایی و انتقال احساسات و عواطف به مخاطبان است (علوی مقدم،1377: 66)؛ به این معنا شاعر زبانی را می‌آفریند که از توانایی عینیّت بخشی به عواطف و ارایة آن برخوردار باشد. بی‌گمان، چنین زبانی که زبانی عاطفی است، متفاوت از زبان خبری است.

لزوم توجّه به زبان ادبی و کارکرد آن با تحقیقات فردینان دوسوسور احساس گردید. او نخستین پژوهنده‌ای است که از رهگذر مسایل و مباحث زبان‌شناسی به بررسی مسایل مربوط به ادبیّات پرداخت. گروهی از زبان‌شناسان چک و صورت‌گرایان روس، مطالبی را که فردینان دوسوسور در باب ادبیّات مطرح ساخت، مبنای تحلیل‌های جد‌ّّی خود قرار دادند. در میان این گروه زبان‌شناسان، باید پیش از همه به موکارفسکی، هاورانک و اشکلوفسکی توجّه داشت، زیرا اعتقاد به نقش ادبی زبان ریشه در آرای این سه تن دارد. گفتنی است که در باور زبان‌شناسان و صورت‌گرایان دو فرآیند خودکاری و برجسته‌سازی در زبان وجود دارد که فرآیند خودکاری زبان، برای بیان موضوع به‌کار گرفته می‌شود، ولی برجسته‌سازی به‌کاربردن زبان است به گونه‌ای که شیوۀ بیان آن، نظر را به خود جلب نماید. در میان این سه زبان‌شناس، هاورانک در مقابل فرآیند خودکاری زبان به فرآیند برجسته‌سازی عنایت داشت. موکارفسکی با گسترش دیدگاه هاورانک به این نتیجه رسید که زبان ادبی نه برای ایجاد ارتباط، بلکه برای ارجاع به خود به کار می‌رود. او افزون بر این، برجسته‌سازی را به عنوان انحراف هنری از مؤلفه‌های دستوری زبان هنجار معرّفی نمود.

یاکوبسن هم به نقش ادبی زبان توجّهی دقیق‌تر نشان داد. (صفوی، 28:1373) او اعتقاد داشت که پژوهش‌ در زمینة کارکرد ادبی یا شعری، بدون در نظر گرفتن مسایل کلّی مربوط به زبان مثمر ثمر نخواهد بود. از سویی دیگر، «بررسی و مداقّه دربارۀ زبان مستلزم بررسی همه جانبۀ کارکرد شعری زبان است.» (علی‌پور 18:1378) زیرا، زبان مادۀ اصلی و اساسی ادبیّات در گسترده‌ترین و اختصاصی‌ترین مفهوم آن است.

شعر با نثر از نظر عناصر و سازه‌های زبانی مورد استفادۀ آنها تفاوتی ندارد. اختلاف آنها در شیوۀ ترکیب این عناصر است. از این رو، می‌توان گفت که زبان ادبی، نوعی انحراف از زبان معیار است. البته، هر نوع انحرافی را نمی‌توان شعر به شمار آورد، زیرا عمل زبان شعری برخلاف عمل زبانی که اطلاع‌رسانی است، نوعی تهاجم سازمان‌یافته بر زبان محاوره یا اطلاع‌رسانی است. در زبان ادبی که نشانه به طور مستقیم مصداق را هدف نمی‌گیرد، غرض کلمه نشان دادن اطلاعات در باب شیئی خاص نیست، بلکه هدف اضافه نمودن بار دلالت‌های ضمنی به کلمه است که در دلالت صریح آن کلمه وجود ندارد. هر قدر که بار ضمنی کلمه یا زبان بیشتر باشد، خصلت آن شاعرانه‌تر می‌شود. (قحجرانی، بی‌تا: 25). بر این پایه در گفتار معمولی دریافت‌های ما از واقعیت‌ها و پاسخ‌ به آن بی‌روح و ملال‌آور و به عقیدۀ فرمالیست‌ها خودکار است، ولی «ادبیّات با وارد ساختن ما به دریافتی پرهیجان از زبان پاسخ‌های عادی ما را جانی تازه می‌بخشد و اشیا‌ را قابل درک‌تر می‌کند.» (ایگلون، 55:1368) در چنین حالتی، زبان کارکرد شعری دارد و به عنوان ساختاری مطرح می‌گردد که اجزای آن در آفرینش این نقش در پیوند با یکدیگر مؤثّر واقع می‌شوند. با این مقدمه و تأکید بر این نکته که زبان ادبی – زبان شاعرانه- نوعی زبان است و باید به آن از منظر زبان‌شناسی نگریست، در این مقال بر آنیم که تا زبان ادبی رودکی، این باغبان ایرانی‌تبار را که نقش سازنده‌ای در تکامل و شکوفایی گلبوته‌های زبان و ادب پارسی داشته است، مورد کند‌ و کاو قرار دهیم. زبان سترگ و استواری که شاخ و برگ گستردۀ آن در فضای زبان ادبی ایران زمین تا به امروز افشان گردیده است.

بی‌گمان شعر پارسی با اشعار اصیل رودکی و در دورۀ سامانیان، این دودمان اصیل ایرانی، شکوفایی یافت. اگرچه مضامین و قالب‌های شعر پارسی پیش از این دوره تثبیت یافته بود، اما در دورۀ سامانیان رودکی و دیگر بزرگان ادب پارسی به آن  درخشندگی  و وسعتی کم‌نظیر بخشیدند. دوران حکومت سامانیان عصر زرّین تاریخ و تمدن ایران اسلامی است، زیرا سامانیان در تکوین و گسترش زبان پارسی دری و فرهنگ ایرانی همراه با حفظ علاقه و دلبستگی به آیین و سنن والای اسلامی خدمات شایان توجّهی مبذول داشتند. زبان پارسی دری و فرهنگ و معارف گران‌سنگ اسلامی، به گاه حکومت سامانیان و با تشویق و بزرگداشت آنان در ماوراءالنهر آباد و حاصل‌خیز که مهد دولت ایشان به شمار می‌آمد، فروزان شد و سپس در ایران زمین و شبه قارۀ هند پرتو افکند. سامانیان اگرچه دیری نپاییدند و دولتشان مستعجل بود و زود افول کرد، اما «خوش درخشیدند و از پرتو درخشش و همّت آنان و یاران و دستیاران فرهنگ‌دوستشان بنایی افکنده شد که نه از باد و باران گزند یافت و نه از هجوم غزنویان و سلجوقیان.» (دادابه، 27:1374) رودکی بزرگ در این دولت که روزگار آزادی و شکوفایی ذوق و تفکّر و قریحة ایرانی است، رشد کرد و بالید.

اشعاری که از رودکی باقی مانده، حاکی از زبانی سرشار و سبکی مستقل است که در آن استحکام با سادگی درهم آمیخته است. شاید بتوان با شناخت زبان ادبی این شاعر بزرگ که «شعرای معاصر  وی هم بر هوش و قریحۀ او معترف بودند و او را پدر شعر پارسی می‌دانستند» (فالر، 528:1369)، عظمت فاصله‌ای را که شعر پارسی تا به امروز درنوردیده، بهتر درک نمود. همان طور که گفته شد، بررسی کارکرد ادبی یا شعری شاعری بدون توجه به مسایل مربوط به زبان او امکان‌پذیر نخواهد بود. از این رو، طی این پژوهش نحوۀ به‌کارگیری واژگان، نحو و دیگر عناصری که زبان رودکی را از حالت خودکاری به زبان ادبی مبدّل ساخته‌اند، بررسی و تحلیل قرار می‌شود.

باید توجّه داشت که هر شاعری، الگوهای نحوی، واژه‌ها و به طور کلّی ساخت زبان گذشته را به عنوان ذخیرة پربها در ذهن خود دارد و هنگام سرودن شعر به طور ناخودآگاه از آن بهره می‌جوید، اما رودکی و دیگر شعرای دورة سامانیان، زبان فارسی را از روی آثار ادبی پیش از خود نیاموخته‌ بودند، بلکه زبان پارسی، زبان مادری آنها بود؛ با این همه، زبان آنان، زبانی فخیم و ساده و باصلابت است. رودکی با حسن گزینش و ترکیب میان زبان و عاطفه و محتوا هماهنگی بسیار زیبایی ایجاد کرده است. ساخت‌های زبانی او را که به  کلامش شکوه خاصی بخشیده‌اند، در دو حوزة کلّی واژگانی و نحوی مورد بررسی و مداقّه قرار می‌گیرد:

1- واژگانی

1-1- فعل

فعل یکی از مهمترین ارکان جمله است؛ از این رو برای شناختن زبان یک شاعر توجّه به فعل و کاربرد آن از ارزش خاصّی برخوردار است. افعال رودکی در سه گروه ساده، پیشوندی و مرکب قرار می‌گیرند.

1-1-1- فعل‌های ساده

فعل ساده، فعلی است که تنها از یک پایة واژگانی (= عنصر فعلی) تشکیل شده و قابل تجزیه نباشد. باید توجه داشت که این فعل‌ها را به اعتبار صورتی که در فارسی دری؛ یعنی زبان فارسی رسمی ایران بعد از اسلام یافته‌اند، ساده می‌خوانیم، امّا هرگاه در ریشة هر یک در دوران زبان‌های ایرانی باستان دقّت کنیم، درمی‌یابیم که بیشتر آنها خود اجزایی مرکّب شده‌اند، برای نمونه «آمدن» مرکب از:  ä√gam است. بیشتر فعل‌های سادۀ فارسی را، بر این قیاس مرکّب باید شمرد. ولی این اجزا در دورۀ فارسی دری چنان با یکدیگر پیوسته‌اند که آنها را نمی‌توان جدا ساخت. (فرهنگ معین، بی‌تا:44)

1-1-1-1- فعل‌های سادۀ قدیمی

رودکی در اشعار خود تعدادی افعال ساده را به کار برده، که در زمان وی مورد استفاده قرار می‌شده، امّا امروز از دایرة واژگان رایج در زبان معیار کنار رفته و جزو واژگان مهجور به شمار می‌آید؛ از آن جمله است:

آشکوخیدن: از سرپنجة پای لغزیدن، سکندری رفتن (فرهنگ معین، ذیل واژه):

آشکــوخد بــر زمین هموارتر

 

همچنان چون بر زمین دشوارتر
                                               (536)

مغزیدن: مماطله، دفع وقت کردن. (دهخدا):

گفت: خیــز اکنون و سازه بسیج

 

رفت باید ای پسر، ممغز تو هیچ
                                               (535)

چخیدن: کوشیدن (فرهنگ اسدی، برهان قاطع):

آخر کارام گیرد و نچخد نیـز

 

درش کند استوار مرد نگهبان
                                               (479)

نمونه‌های دیگر: نوشت و یارست (456)‌، تافت (551)، ابسود (454)‌، فسرد (459)

شایان ذکر است که رودکی فعل ماضی و مصدر و اسم مفعول را در فعل‌هایی که دارای دو بن هستند، از بن مضارع می‌سازد نه از بن ماضی به همان سبکی که امروزه مرسوم است، برای نمونه: بشکنید و درپراکنید و آهنجیدن را، از بن مضارع آورده است.

بسا حصن بلندا کــه می‌گشاد

بسان دون بخیلا که می بخورد

گفت فــردا بینی او را پیش تـو

 

بســا کرة نو زین کـه بشکنید
                                               (456)

کــریمی بــه جهان در پراکنید
                                               (463)

خود بیاهنجم ستیم از ریش تو
                                               (566)

2-1-1-1- افعالی که امروزه جنبة آرکائیک دارند

پاره‌ای از افعال سادۀ مورد استفادۀ رودکی وجود دارند، که امروزه در زبان محاوره و عادی کمتر به کار گرفته می‌شوند و شاعران با سودجویی از آنها به اشعار خود صبغة باستانی می‌بخشند؛ از این قبیل است افعالی چون:

می‌خرامد:

بـــا کـــروز و خرّمی آهو بـه دشت
      

 

می‌خرامد چون کسی کو مست گشت
                                               (556)

نگاشتند:

مردمــان بخرد اندر هر زمــان
گـــرد کردند و گرامی داشتند

 

راز دانش را بــه هر گونه زبان
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
                                               (556)

بگشا:

یار تو زیر خـــاک مور و مگس

 

چشم بگشا و ببین کنون پیداست
                                               (452)

 

و همچنین افعالی چون جَستی (555)، تاختند (558)، غنود (507)، بُوِیم (488)، نگر (559)، بغنود (507)، بستانیم (478)، آکند (477)، مانَد (508).

صورتی دیگر از افعال قدیمی ساده در دیوان رودکی وجود دارد که در ساختهای دیگری در زبان معیار امروز کاربرد دارند، ولی به این شکل خاص رایج نیستند و به کارگرفته نمی‌شوند، مانند:

هر که نامخت از گذشت روزگار

 

نیـــز نـــاموزد وز هیچ آمــوزگار
                                               (445)

 

امروزه فعل نامخت و ناموزد به این شکل خاص کاربرد ندارند، امّا به صورت نیاموخت و نیاموزد رایج هستند.

3-1-1-1- فعل‌های ساده‌ای که امروزه هم کاربرد دارند

بسیاری از افعال ساده رودکی همان  واژگانی است که در زبان معیار امروز به کار می‌رود. برخی از آنها عبارتند از: رفتم (539)، پرداختم (539)، نشنوی (445)، پسند (445)، کوبی (446)، بینی (447)، دیدم (448)، بخندد (449)، خورید (449)، نشینی (451)، نواخت (452)، نشناخت (452).

2-1-1- فعل‌های پیشوندی

فعل‌های پیشوندی آن دسته از افعالی هستند که به بن فعل آنها، یک تک‌واژ وابسته افزوده شده است. (نفیسی، 59:1362) در دیوان رودکی بیشتر این تک‌واژها در معنای فعل ساده تأثیرگذاشته و فعلی با معنای جدید ساخته‌اند. افعال پیشوندی اشعار رودکی با پیشوند (تک‌واژهای مقید)های مختلفی چون بر، باز، فراز، فرو ساخته شده که به نمونه‌هایی از آنها اشارت می‌رود:

برآیم:

همی برآیم با آن که برنیاید خلق

 

و برنیایم با روزگار خورده گریز
                                               (474)

 

بازآوردن:

شـو تـــا قیــامت آید زاری کن

 

کی رفتـــه را به زاری باز آری
                                               (496)

باز دادن:

جــان گـــــرامی به پدر باز داد

 

کـــالبد تیره به مــادر سپــرد
                                               (459)

فراز آر:

گفت ندانی سزاش و خیز و فرازآر

 

آنک بگفتی چنانک گفتی نتـوان
                                               (484)

 

فرو شود

بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری

 

زلب فرو شود و از رخان بـرآید زود
                                                 (466)

نمونه‌های دیگر عبارتند از: برکشد (448)، برگرفت (452)، فروریخت (454)، برآوردند (462)، فروبند (464)، باز رود (459)، برآورد (465)، بردوید (465)، درآویخته (472)، درچکد (476)، درگذر (486)

3-1-1- فعل مرکب

فعل مرکب، فعلی است که از یک پایه (= واژۀ مستقل غیرفعلی) با یک عنصر فعلی - فعل ساده یا پیشوندی که از مجموع آنها یک معنی برآید- ساخته می‌شود. در فعل مرکب عنصر فعلی – همکرد یا کمکی- معنی نخستین خود را از دست می‌دهد و با کلمه یا کلمات پیشین خود معنی تازه‌ای پیدا می‌کند. باید توجه داشت که واژۀ مستقل با عنصر فعلی ساده، رابطة نحوی ندارد. اگرچه رودکی در اشعار خود از فعل مرکب نیز استفاده کرده است، امّا تعداد این افعال در مقایسه با افعال ساده و پیشوندی در اشعار باقی مانده از رودکی کمتر است. «برخلاف امروز که گرایش بسیاری برای جایگزین ساختن فعل‌های مرکب به جای فعلهای ساده وجود دارد، برای مثال، به جای «آویختن»، آویزان کردن را در همان معنا به کار می‌برند.» (فرای، 261:1372) تمایل رودکی برای ساختن چنین افعالی کم بوده است. در میان اشعار رودکی تعدادی از افعال مرکب وجود دارد که امروز به کلی متروک گشته‌اند، از این قبیل‌اند:

پاغوش زدن: غوطه‌خوردن (دهخدا):

بـود زودا که آیی نیک خاموش

 

چو مرغابی زنی در آب پاغوش
                                               (541)

 

رَوَن کردن: آزمایش کردن (لغت فرس):

کرد باید مر مرا و او را رَوَن

 

شیـر تا تیمار دارد خویشتن
                                               (537)

 

کاغَه کردن: تجاهل کردن (دهخدا):

پس شتــابـــان آمــد اینک پیرزن

 

روی یکسو، کاغه کردش خویشتن
                                               (538)

 

کوری کردن: شادمانی نمودن (ناظم‌الاطباء):

کوری کنیم و باده خوریم و بدیم شاد

 

بــوســه دهیم بــر دو لبــان پریوشان
                                               (509)

 

   هراش کردن: قی کردن (برهان قاطع):

از چه توبه نکند خواجه؟ که هر جا که بود

 

قدحی می بخورد، راست کند ز ود هــراش
                                              (524)

مستی کردن: گله کردن (فرس اسدی):

مستی مکن، که نشنود او مستی

 

زاری مکــن، که نشنــود او زاری
                                               (496)

 

نمونه‌های دیگر از افعال مرکب اشعار رودکی عبارتند از: فرمان کردن (340)، پدید آوردن (341)، گذار داشتن (540)، لطیف آمدن (348)‌، قسم خوردن (445)، رنجه کردن (451)، نازش کردن (455)‌، خوار گرفتن (447)، روا شدن (471)، گسی کردن (477).

4-1-1- افعال گروهی

فعل گروهی یا عبارت فعلی، آن واحد زبانی است که به طور معمول از یک پیشوند + اسم + فعل که از مجموع آنها یک معنی برمی‌آید، ساخته می‌شود و در آن عنصر فعلی (فعل واژگانی) بر معنی اصلی واژگانی خود دلالت ندارد، بلکه به وقوع پیوستن عمل یا حالت دیگری را بیان می‌دارد؛ برای نمونه:

از پا افکندن:

به خوشدلی گذران بعد از این که باد اجل

 

درخت عمــر بــداندیش را زپــــا افگند
                                              (466)

به هم افتادن:

در سفــر افتند به هم ای عزیز

 

مروزی و رازی و رومی و کرد
                                               (452)

5-1-1- جابه‌جایی اجزای فعل مرکب

اگر چه جابه‌جایی اجزای فعل مرکب یا گروهی در زبان معیار امری منطقی نمی‌نماید، امّا در گذشته شاعر در زبان ادبی به اقتضای حال از این امکان زبانی بهره برمی‌گرفت. به نظر می‌آید انگیزۀ دلبستگی رودکی به بهره‌جویی از این شگرد ادبی دو وجه مشخص بلاغی باشد: «ایجاد موسیقی و توازن موسیقیایی در ساختار فعل و تأکید بر جزء اصلی فعل که بار اصلی معنا را در خود نهفته دارد با تقدّم آن بر جزء فرعی و معین.» (علوی مقدم، 72:1377) رودکی از این توانش زبانی به منظور اهداف یاد شده و انگیزۀ زیبا شناختی استفاده نموده است. برای نمونه:

زمانه گفت: مرا خشم خویش دار نگاه

 

کــرا زبـان نه ببندست پای دربندست
                                               (453)

به جای «نگاه داشتن»، دار نگاه آمده است و مکن رنجه در بیت ذیل به جای رنجه مکن:

انگشت مکن رنجــه بـه در کوفتن کس

 

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
                                               (451)

 

6-1-1- فعل‌های نیشابوری

فعل نیشابوری، یکی از گونه‌های ماضی نقلی است که در خراسان قدیم کاربرد داشته است. در این ساخت، شش صیغة فعل «است» به شکل: استم، استی، است، استیم، استید، استند، به همراه صفت مفعولی فعل مورد نظر به عنوان فعل معین به کار گرفته می‌شده است. از آن جایی که این شکل خاص ماضی نقلی، در خراسان، خاصّه نیشابور مرسوم بوده است، این فعل را به این عنوان، نام نهاده‌اند. استاد بهار در کتاب سبک‌شناسی در باب این افعال گوید: «ما در کتاب خود این افعال را، فعل نیشابوری نام نهاده‌ایم. این فعل نوعی از ماضی نقلی است که عوض ضمایر خبری «ام، ای، است، ایم، اید، اند» ضمایر فعلی باقی مانده از «استات» قدیم را استعمال می‌کرده‌اند. هر دو دسته ضمیر در زبان پهلوی فعل معین بوده‌اند و بعد جای ضمایر را گرفته‌اند.» (بهار، 248:1373).

نگــارینــا شنیدستم کـــه گــاه محنت و راحت

آن رفت کتان خویش من رفتم و پرداختم

 

 

سه پیراهن سلب بوده است یوسف را به عمر اندر
                                                      (462)

چون گرد بماندستم تنهــا من و این بـاهو
                                               (539)

 

2-1- کاربرد اسم

رودکی در سروده‌های خود اسم‌های بی‌شماری را با تراشی زیبا و استادانه بر زنجیرۀ کلام نشانده و گردن‌بندی زیبا ساخته است. پاره‌ای از آن اسم‌ها هنوز در زبان معیار حضوری پویا دارند، ولی برخی از آنها کلمات متروکی هستند که برای یافتن معنا و مفهوم آنها باید از قدیمترین فرهنگ‌های معاصر وی مدد جست. در این جا به تعدادی از این واژگان متروک اشاره می‌شود. آشنایی هر چه بیشتر با این واژگان ما را به پیشینۀ فرهنگی خویش نزدیک‌تر می‌سازد؛ خاصّه که عصر سامانیان عصر احیای سنّت‌های ایرانی و زبان پارسی بود. «واژگان متروک در نوع خود  واژگانی تاریخی‌اند و فهرستی از اندیشه‌ها، آرزوها و زندگی انسان دیروز را در خود نهان دارند و با مراجعه به آنها می‌توان تاریخ نظم، نثر، حتی سبک آن را روشن کرد و نیز دستاویز محکمی برای مطالعات سبک‌شناسی خواهد بود.» (برومند، 45:1364) اهمیّت شناخت واژگان متروک در دیوان رودکی و به طور کلی عصر سامانیان از آن جهت دو چندان است که پس از آن دوره، با تحوّلاتی که در حکومت‌‌ها و قلمرو جغرافیایی و سیاسی آنان به وجود آمد، زبان‌پارسی که اعتلا و بالندگی آن، عصر سامانی بود، از دو سو دستخوش دگرگونی شد: از یک سو، با ورود واژگانی جدید، به‌ویژه از زبان تازی بر غنای گنجینة واژگانی آن افزوده شد و از سوی دیگر با کنار نهادن پاره‌ای از واژگان پارسی از حوزۀ زبان، خسران عظیمی متحمّل شد، زیرا «پس از عصر سامانیان، در نتیجة گسترش لهجة دری از مشرق ایران به سایر نواحی پاره‌ای از لغات پارسی که در سایر نواحی معمول نبوده، اندک اندک از رواج افتادند و فراموش شدند. پس از هجوم مغول و ویرانی ماوراءالنهر و خراسان و از هم گسیختگی ناحیۀ شرق از مراکز فعّال ادبی در سایر نواحی این خسران دوچندان می‌نمود.» (همان: 761)  این دلیل متقنی است بر شناخت واژگان متروکی چون:

آدینده: قوس و قزح، رنگین کمان (دهخدا):

عَلَم ابر و تندر بود کوس او

 

کمان آدینده شود ژالـه تیــر
                                               (523)

آفروشه: حلوایی است که با آرد و عسل و روغن یا از زردۀ تخم مرغ و شیره و شکر سازند (معین):

رفیقا! چند گویی کو نشاطت؟

 

بنگریزد پس از گرم آفروشــه
                                               (510)

شنوسه: عطسه (آنندراج)

مــرا امــروز تـوبـه سود دارد

 

چنان چون دردمندان را شنوسه
                                               (510)

 

افشک: شبنم (انجمن‌آرا)

بــاغ مـلک آمد طری، از رشحة کلک وزیر

 

زآن که افشک می‌کند مر باغ و بستان را طری
                                               (530)

 

دیگر نمونه‌ها «انبودن: آفرینش بود، (صحاح، 395)»، «اندمه: یادآوری غم‌های گذشته: 539»، «اَنگُشته: آلتی باشد از چوب مانند پنجة دست: 528»، «باستار: فلان و بهمان. (معین) و از الفاظ متتابعه است، مانند فلان و بهمان (انجمن): 501»، «باهو: چوب دست بزرگ شبانان که به دست گیرند (برهان): 527»، «بَتفوز: گرداگرد دهان (آنندراج): 525 و 537»، «بَر از: زندگی، زیبایی و نیکویی و آراستگی (برهان):523»، «پاذیر: چوبی که زیر دیوار زنند تا نیفتد یا در زیر شکسته از سقف بزنند (صحاح) ستونی که زیر دیوار شکسته زنند تا نیفتد. (معین):491»، «پای آگیش: پای‌بست، اسم مرکب از پای و آگیش از فعل آگیشیدن به معنی آویختن. (نفیسی، 555:1368): 504»، «پَده: درختی است سخت و هیچ بارنیاورد. (صحاح): 528»، «پرگاله: وصله در جامۀ پنبه و وصله که برجامه دوزند (برهان): 529»، «پرنیخ: تخته سنگ را گویند (برهان قاطع):546»، «پیون: افیون (برهان قاطع) 527»، «تَبُوراک: دف و دایره را گویند (برهان قاطع): 517»، «تَرفَنج: راه باریک و دشوار باشد (برهان قاطع): 521»، «تَز: نام مرغکی خوش‌آواز و کم‌سکون و بیشتر در گلستان‌ها می‌باشد و آن را به عربی صعوه می‌گویند (برهان قاطع): 523»، «تَلاج: بانگ و  مشغله (لغت فرس)، شور و غور و غلغله (برهان قاطع): 534»، «تُوجَبَه: سیلاب را گویند (برهان)، چشمه (لغت‌نامه دهخدا): 532»، «تَیتُو: مرغ آبی است (لغت فرس):535»، «جَشه: آستین پیراهن و قبا و امثال آن، (برهان قاطع):516»، «جَغبُوت: پشم آکنده و پنبه آکنده (برهان قاطع): 516، 537، 540»، «چرخشت:‌ آن جای که انگور برای شراب بیالایند. (لغت فرس):451»، «چَرز: پرنده‌ای است که او را چرغ و باز و امثال آن شکار کنند، حباری (برهان قاطع): 527»، «چیلان: عَناب (دهخدا): 539»، «خجش: آماس و گرهی باشد در گردن و گلوی مردم به هم رسد  و درد نکند و هر چند بماند بزرگ شود (برهان قاطع):502»، «خُشکامار: مرضی است که آن را به عربی استسقا گویند (برهان قاطع):545»، «خفچه: شوشۀ طلا، و شفشه  و خفچه گفته‌اند (آنندراج):536»، «داسگاله: داس خرد بود:534»، «رَبون: پیش مزد، بیعانه (لغت فرس):527»، «رَوُن: آزمایش بود (لغت فرس)‌:537»، «رِیژ: هوا و کام و مراد (برهان قاطع): 493»، «زَاوُش: کوکب مشتری (برهان قاطع):524»، «زَغاز: زمین نمناک باشد (برهان قاطع):491»، «زَلَه: جانوری است شبیه به ملخ که پیوسته در میان غلّه‌زارها و هوای گرم، فریاد طولانی کند و آن ر ا «جرذ» خوانند (برهان قاطع):532»، «زِیغال: قدح و پیالة بزرگ را گویند (برهان قاطع):504»، «ژَخ: طعن، گاژه (لغت‌نامه):536»، «ژِی: جایی که آب در آن جمع شده باشد:530»، «سَمُو: ترۀ دشتی  و آن سبزی باشد که با طعام خورند. (برهان قاطع):504»، «شَخکاسَه: یخچه و تگرگ و شبنم بود (برهان قاطع):501»، «شَخِیش: مرغکی باشد کوچک و خوش‌آواز (برهان قاطع):504»، «غاش: عاشقی که عشق او به درجة اعلا رسیده باشد (برهان قاطع): بغایت شیفته (صحاح):526»، «غُفّه: پوستین برۀ بسیار نرم (برهان قاطع):538»، «فَلات: تان و تانه را گویند و آن تارهایی باشد که جولاهگان به جهت بافتن مهیّا و آماده کرده باشند (برهان قاطع):520»، «فَلْج: زنجیران در را گویند و آن را به عربی «غلق» خوانند (برهان قاطع):522»، «فَلَرز: زلّه باشد و آن خوردنی و طعامی باشد که در میهمانی‌ها و عروسی‌ها در کرباس پاره و دستمال بندند (برهان قاطع):532، 540»، «فند: مکروسالوسی، (دهخدا):468»، «فیزین: سعید نفیسی می‌نویسد این کلمه در هیچ جا نیست، به گمانم در اصل فیزین بوده است از فیزیدن به معنی خرامیدن و به تکبّر راه رفتن (نفیسی، 562):521»، «گابوک: جای مرغ خانگی بود، چیزی که در میان خانه بیاویزند تا کبوتر، بچه در آن کند. (لغت فرس):496»، «گاشه: یخ تنک و نازک را گویند، و آن آبی است که در زمستان می‌بندد و منجمد می‌شود (برهان قاطع):521»، «کَبُودر: کرمکی باشد در آب و آن را ماهیان خورند (برهان قاطع):523»، «کُرُوز: عیش و نشاط و شادمانی و طرب (برهان قاطع):534»، «کَروَه: دندان میان و کاواک ]توخالی[ را گویند (برهان قاطع):495»، «کَسِیمه: نوعی از خار (نفیسی، 563): ص 545»، »کُلْخَج: چرکی را گویند که بر دست و پای و اندام نشیند و به عربی وسخ گویند (برهان قاطع):534»، «کَلَفت: منقار مرغان را گویند (برهان قاطع):527»، «گرزه: موش (دهخدا):535»، «مادندر: زن پدر، نامادری (دهخدا):450»، «مَجرَگ: بیگار باشد (برهان)، سخره، کار مفت (دهخدا):537»، «مَندَل: دایره‌ای که عزایم خوانان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزایم خوانند (برهان قاطع):520»، «مِیلاویه: شاگردانه بود (لغت فرس):526»، «نشک: درخت صنوبر و کاج (برهان قاطع):541»،‌ «نَغل: جایی که در صحرا و دامن کوه مانند زیرزمین به جهت خوابیدن گوسفندان کنند. (برهان قاطع):22»، «وَخْشُور: پیغمبر و رسول را گویند (برهان قاطع):541»، «هَباک: تارک سر (لغت فرس):537».

 

3-1- صفت

در زبان رودکی سه دسته صفت مشاهده می‌شود: صفات ساده، مشتق، مرکّب.

1-3-1- صفات ساده

صفات ساده‌، صفاتی هستند که از یک تک‌واژ آزاد ساخته می‌شوند. رودکی بیشترین بهره را از این دسته از صفات برده است. بسیاری از صفات سادۀ وی همان‌هایی هستند که امروز در زبان معیار کاربرد دارند. برای نمونه: «سردآهن» در بیت ذیل:

دلا تا کی همی جویی منی را

 

چـه کوبی بیهده سردآهنی را
                                              (446)

نمونه‌های دیگر: «خرم:447»، «تیره:447»، «کهن:499»، «خوب:451»، زرد:452»، «نیک:453»، «روشن:456»، «‌لطیف:4.56»

رودکی گاهی صفات ساده‌ای را بر زنجیرة کلام نشانده است که امروز به کلی متروک شده‌اند. از این قبیل‌اند صفات:

آلغده: قهرآ لود و خشمگین و جنگاور (برهان قاطع):

شیر خشم آورد و جست از جای خویش

 

آمــد آن خــرگـــوش را آلـغــده پیش
                                          (537)

اَیغُده: بیهوده گوی سبکبار (صحّاح):

این ایغده سری به چه کار آید؟ ای فتی

 

در باب دانش این سخن بیهوده مگــوی
                                               (513)

 

پَرغُونه: هر چیز که زشت و نازیبا باشد (برهان قاطع):

ای پرغونه و باژگونه جهــان

 

مانده من از تو به شگفت اندرا
                                               (491)

دَرغال: امن و آسوده (برهان قاطع):

ای شــاه نبی سیرت، ایمان تو محکم

 

ای میرِ علی حکمت، عالم به تو درغال
                                               (525)

ژَکوُر: ممسک، فرومایه، پست و خسیس (برهان قاطع):

چــرخ فــلک هــرگـز پیدا نکرد

 

چون تو یکی سفلة دون و ژکور
                                               (502)

 

غَاش: عاشقی که عشق او به درجة اعلا رسیده باشد (برهان قاطع):

خویشتن پاک دار و بی پرخاش

 

هیچ کس را مباش عـاشق غاش
                                    (رودکی، 546)

 

غُوشت: برهنة مادرزاد (برهان قاطع):

شد به گرمابه درون یک روز غوشت

 

بــود فربی و کلان و خوب گوشت
                                               (533)

 

ناک: آلود، آغشته و بر هر مغشوشی استعمال کنند عموماً و مشک و عنبر مغشوش را گویند خصوصاً (برهان قاطع):

کافور تو بالوس بود، مشک تو باناک

 

بالوس تو کافور کنی، دایـم مغشوش
                                               (503)

2-3-1- صفات مشتق

زبان پارسی از امکانات بالقوۀ بسیار فراوانی در زمینة ساخت واژه‌های مشتق برخوردار است، برای نمونه، می‌توان با افزودن یک واژۀ غیرمستقّل در آغاز یا پایان واژه‌های مستقّل صفات مشتقی را ساخت. رودکی از این امکان زبانی نیز استفاده کرده و صفات مشتقی ساخته است که هنوز در زبان پارسی امروز معمول و مرسوم‌اند. برخی از آنها عبارتند از: «کشته (451)»، «شکسته (455)»، آمیخته (459)»، «بسته (460)»، «گستریده (484)»، «کشکین (489)»، «خردمند (49)»، «سوخته (505)»، «ستاگوی (524)»، «زرآگین (530)»، «آلوده (536)»، «آموزگار (550)»، « گسسته (552)»، «شاهوار (560)».

پاره‌ای از صفات هم در اشعار او وجود دارند، که به مرور زمان از حوزۀ زبان معیار رخت بربسته‌اند و به واژه‌های مهجور پیوسته‌اند، از آن جمله‌اند:

آشکوخیده: سکندری خورده، لغزیده (لغت فرس):

چون بگردد پای او از پای دار

 

آشکــوخیده بمــاند همچنـان
                                               (509)

 

اَرمنده: آرامیده و آرام گرفته (برهان قاطع):

گه اَرمنده‌ای و گه ارغنده‌ای

 

گه آشفته‌ای و گــه آهسته‌ای
                                               (529)

 

فژاکن = فژ + آگن: چرکین و چرک آلود و پلشت و پلید (برهان قاطع):

گفت دین را کـه این دینار بود

 

کاین فژاگن موش را پروار بود
                                               (536)

 

کردمند = کرد + مند: جلد و تند و تیز (برهان):

به پادافره جاودان کـردمند

 

به دوزخ بماند روانش نژند
                                               (542)

واتگر = وات + گر: پوستین دوز (برهان قاطع):

چو پوست روبه بینی به خان واتگــران

 

بدان که تهمت او دنبه‌ی به سرکار است
                                               (496)

 

ترسگین: زاهد، خائف، ترسنده، بیم‌زده (دهخدا):

کی مار ترسگین شود و گربه مهربان

 

گر موش ماژ و موژ کند گـاه درهمی
                                               (497)

 

3-3-1- صفات مرکّب

در خور تأمّل است که رودکی در ساخت صفات مرکب از قابلیّت ترکیب‌پذیری واژه‌ها آگاه بوده و به واژه‌هایی که برای ساخت صفت مرکبی برمی‌گزیند، توجّه کافی مبذول می‌دارد، چرا که اولین نکته‌ای که در ساخت یک کلمة مرکب باید در آن دقّت وافی نمود، وزن مناسب و شیوه‌های چینش واج‌های مناسب کلمه است. اضافه بر این، روابط معنایی دو واژه‌ای را که در ساختن یک کلمۀ مرکب شرکت می‌نمایند، اهمیّت خاصّی دارد، چنان که این دقّت نظر رودکی در صفات مرکب زیر به  خوبی مشهود است.

پای‌آگیش: پای + آگیش = پای‌بست:

توشة جان خویش از و بربای

 

پیش کایدت مرگِ پای آگیش
                                               (502)

«نیکوسگال (475)»، «نیک‌اندیش (475)»، «مشک‌بو (448)»، «مانوی طبع (451)»، «ماهرو (457)»، «نیک‌بخت (460)»،‌ «خوشدلی (466)»، «مار گیر (471)».

2- مختصات نحوی

ساخت‌گرایان، به‌ویژه ساخت‌گرایان انگلستان «یکی از عوامل آفرینش نظم را گذشتن از قواعد نحوی زبان هنجار می‌دانند.» (انوشه، 1445:1376). هنجارگریزی نحوی به این آیین است که گوینده با جابه‌جایی واحدهای زبانی و گاهی با برهم زدن اجزای جمله در روی محور هم‌نشینی کلام و یا کاربرد صورت‌های خاصّی از واژه‌ها و ترکیبات جمله در پی برجسته ساختن سخن خود باشد. این امر هنگامی با توفیق مقرون می‌شود که با انگیزۀ زیبایی‌شناسی همراه باشد و با شناخت درست از ظرفیّت‌های زبانی صورت پذیرد و سبب اعتلای موسیقی زبان و  القای بهتر مضمون شعر گردد. از منظر سارتر «هم‌آهنگی کلمات و زیبایی آنها و توازن جملات نیز وسیله‌ساز انفعالات خواننده است؛ یعنی زمینه‌های ذهنی او را بی آن که هشیار شود، می‌چیند و همچون نیایش و موسیقی یا رقص، عواطف و احساسات او را نظم و نسق می‌دهد.» (سارتر، 45:1348). بر این پایه شاعر می‌تواند با جابه‌جا نمودن عناصر جمله از قواعد نحوی زبان هنجار  گریخته و زبان خود را از آن متمایز نماید. در این بخش به پاره‌ای از ویژگی‌های نحوی زبان رودکی اشاره می‌شود.

1-2- کاربرد «ی» اشباع شدة ساکن به جای کسرة اضافه

یکی از ویژگی‌های سبکی رودکی و دیگر شاعران مکتب خراسانی، کاربرد «ی» اشباع شدۀ ساکن به جای کسرة اضافه است. این «ی» در اشعار رودکی معمولاً به همراه کلمة مختوم به صامت آمده است. برای نمونه «بستة او»، «وارة باغ» و «شعلة آن» در اشعار ذیل:

پس چرا بسته‌ی اویم همه عمر

گل دگـــر ره به گلستـان آمـد
وار آذر گـــذشت و شعله‌ی آن

 

اگر آن زلف دو تا نیست کمند
                                              (460)

واره‌ی بــاغ و بوستــان آمــد
شعلــه‌ی لالــه را زمــان آمـد
                                              (461)

2-2- آمدن واو عطف در آغاز جمله:

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
              

 

و نو کند به زمانی همان که خلقان بود
                                               (450)

و یـا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
                                               (492)

 

3-2- حروف در اشعار رودکی

حروف در زبان پارسی معیار امروزی واژه‌های بی‌معنایی در شمار می‌آیند؛ به گونه‌ای که تنها در کنار دیگر واژه‌ها معنادار می‌شوند. در سروده‌های شاعران گذشته، خاصّه در اشعار رودکی حروف در مفاهیم دیگری غیر از مفهوم و کارکرد پذیرفتة امروزی به کار می‌رفتند. اگر امروز شاعری این حروف را در همان معانی کهن به کار برد، باعث نوعی برجسته‌سازی در زبانش می‌شود.

بیشترین بسامد کاربرد حروف اضافه در سروده‌های رودکی از آن حرف «را» است که امروز به عنوان حرف نشانة مفعولی شناخته می‌شود. این حرف در زبان رودکی در مفاهیم مختلفی آمده است که به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌شود:

1-3-2- رای فک اضافه:

این «را» میان مضاف‌الیه و مضاف قرار می‌گیرد و موجب جدایی مضاف‌الیه از مضاف می‌شود.

 این ساخت از ویژگی دورۀ اول شعر خراسانی است که رودکی هم به آن عنایت داشته و در مواردی از آن بهره گرفته است:

ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز

 

ز حکم تست شب و روز را به هم پیوند
                                               (466)

2-3-2- «را» در مفهوم برای و به

در مفهوم برای: ناز اگر خوب را سزاست بشرط

 

نسزد جز تـرا کــرشمه و نـــاز
                                               (474)

 

در مفهوم به:

گرگ را کی رسد صلابت شیر

 

باز را کــی رسد نهیب شخیش
                                               (475)

 

3-3-2- «را»ی بعد از نهاد

در دیوان رودکی نوعی «را» قابل تشخیص است که در جملات اسنادی به کار رفته که فعل اسنادی آنها در معنی وجود داشتن است، شاید بتوان آن را «را»ی تبدیل جملة اسمیه به فعلیه نامید.

کسی را که باشد به دل مهر حیدر

 

شود سرخ رو در دو گیتی به آورد
                                               (472)

4-3-2- کاربرد «ابا» در مفهوم «با»

ابا نیکــوان نمـــایدت جنگ فند

 

لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند
                                               (468)

5-3-2- حرف اضافة اندر

کاربرد حرف اضافة «اندر» که امروزه در زبان معیار به جای آن «در» به کار می‌رود، از ویژگی‌های زبانی دورة اول زبان فارسی در خراسان بوده است. در زمان سامانیان به هیچ وجه کلمه «در» در نثر نیامده و به اشعار منسوب به آن دوره هم اعتماد کامل نمی‌توان کرد، ولی در کتب نثر قدیمی که می‌تواند مورد اعتماد قرار بگیرد، همه جا «اندر» استعمال شده است. لفظ «در» که مخفف اندر است در عهد غزنویان پیدا آمده است. (بهار، 338:1373) رودکی هم از اندر در موارد مختلف استفاده کرده است:

تن او تیر نه زمان به زمان

 

به دل اندر همی گذارد تیر
                                               (470)

 

4-2- کاربرد دو حرف اضافه برای یک متمم

از دیگر ویژگی‌های سبک خراسانی که رودکی در اشعار خود از آن بهره گرفته است، به کارگیری دو حرف اضافه برای یک متمم است:

نگــارینــا شنیدستم کـــه گــاه محنت و راحت

 

سه پیراهن سلب بوده است یوسف را به عمر اندر
                                                     (469)

 

4-2- انواع «ی»

1-4-2- یای تردید و شک:

قدح‌ گویی سحابستی و می قطره سحابستی

 

طرب گویی که اندر دل دعـای مستجابستی

2-4-2- یای استمراری

زهره کجا بودمی به مدح امیری

 

کـــز پـی او آفرید گیتی یزدان

5-2- الف کثرت

بسا کسا که جوین نـان همی نیــابد سیــر

 

بسا کسا که بره است و فرخشه بر خوانش
                                               (531)

6-2- این در نقش حرف تعریف

رودکی گاهی اسمی را در شعر تکرار نموده است و پیش از آن اسم «این» را افزوده است که «در حکم الف و لام حرف تعریف عربی است و مفید عهد ذهنی می‌باشد.» (شمیسا، 152:1372) برای نمونه در بیت ذیل:

می آزاده پدید آرد از بـد اصل

 

فراوان هنر است اندر این نبید
                                               (463)

 

این نبید، یعنی همان نبید که قبلاً به آن اشاره شده است.

7-2- به کاربردن یکی به جای یک

عیسی بــه رهی دیـــد یکی کشته فتاده

 

حیران شد و بگرفت به دندان سرانگشت
                                               (451)

 

 8-2- کجا در معنی که

زر بر آتش کجا بخواهی پالــود

 

جوشد لیکن ز غم نجوشد چندان
                                               (479)

 

9-2- آوردن فعل در آغاز جمله

اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد

 

کاکنون برد نصیب حبیب از بـر حبیب
                                               (449)

10-2- آمدن نهاد در پایان جمله

به حجاب اندرون شود خورشید

 

گر تو برداری از دو لاله حجیب
                                           (450)

11-2- پرش ضمیر

کاربرد نابجای ضمیر، نظم عادی کلام را بر هم می‌زند؛ به این معنی که ضمیر پیوسته به طور معمول در حالت مفعولی و متممی پیوسته به فعل می‌آید و در حالت مضاف‌الیهی متّصل به اسم، ولی در زبان ادبی به ضرورت یا به منظور تأکید و یا زیباسازی کلام از جایگاه اصلی خود حرکت می‌کند. این جریان تحت عنوان پرش یا جهش یا رقص ضمیر مطرح شده است (فرای، 150:1372). این کارکرد ادبی در ادبیّات کهن خاصّه در اشعار رودکی به وفور دیده می‌شود.

ورش ببویی گمان بری که گل سرخ

 

بوی بدو داده و مشک و عنبر با بان
                                           (479)

12-2- حذف

حذف برخی از عناصر جمله یکی از شیوه‌هایی است که گوینده با بهره جستن از آن در سخن خویش مبادرت به ایجاز می‌نماید. حذف یکی از عناصر جمله، خواه به قرینة لفظی یا به قرینة معنایی در صورتی مطلوب است که اصل رسایی در جمله حفظ گردد و موجب تعقید معنایی نشود. «از سوی دیگر، این ایجاز و فشردگی مانعی در مسیر ارتباط شاعر با مخاطب ایجاد ننماید (علوی مقدم، 84:1377). بنابراین، شاعر در حذف بخش‌هایی از جمله افزون بر در نظر داشتن ایجاز باید به تأثیر زیباشناختی آن نیز عنایت داشته باشد، در شعر رودکی نمونه‌هایی از حذف دیده می‌شود که نشان دهندة توجه او به ایجاز در کلام است. شایان ذکر است که رودکی در اشعارش بیشتر به حذف فعل که اصلی‌ترین بخش جمله است، توجّه داشته است. حذف فعل در اشعار وی به دو گونه: حذف به قرینة لفظی و حذف به قرینة معنایی اتّفاق افتاده است.

1-12-2- حذف فعل به قرینة لفظی

این گونه حذف، مبتنی بر قرینة لفظی در کلام صورت می‌گیرد. به این معنی که شاعر به سبب وجود فعل در بیت از تکرار آن در قبل و یا بعد احتراز می‌جوید، مانند:

ساقی گزین و باده و می‌ خور به بانگ زیر

 

کز کشت سار نــــالد و از بـــاغ عندلیب
                                           (451)

 

در آخر مصرع دوم «نالد» به قرینة «نالد» در آغاز حذف شده است. این حذف «اگرچه سبب ایجاز در کلام می‌شود، اما در ایراد آن چندان هنری که ناشی از دقّت و تأمّل و ظرافت‌اندیشی گوینده به منظور انتقال و معنایی خاص باشد، به نظر نمی‌رسد.» (پورنامداریان، 334:1381)

2-12-2- حذف فعل به قرینة معنایی

حذف به قرینة معنایی در مقایسه با حذف به قرینة لفظی از اهمیّت بیشتری برخوردار است. به جهت آن که قرینة لفظی در کار نیست و خواننده باید خود به تأمّل فعل محذوف را دریابد. «وقتی فضای عمومی شعر ابهام‌انگیز است و دریافت فعل محذوف دشوار، این تأمّل سبب می‌شود که خواننده شعر را بارها و بارها بخواند و در نتیجه حال و هوای شعر، فضای ذهن او را تصرّف می‌کند. حدس‌هایی که در این حال دربارة آنچه محذوف است، به ذهن می‌آید، همواره با اندکی تردید همراه است که این تردید به دوام حضور شعر در ذهن کمک می‌کند.» (همان:326)، از سوی دیگر، در چنین حذفی، شاعر مخاطب را در سرودن بخش محذوف شعر با خود همراه می‌سازد و خواننده با تأمّل برای درک معنای شعر به درک لذّت بیشتری از شعر نایل می‌آید. در اشعار ذیل:

چرخ بـــزرگوار یکی لشکری بکرد
نفاط برق روشن و تندرش طبل زن

 

لشکــرش ابــر تیره و باد صبا نقیب
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب
                                           (448)

در مصرع دوم بیت اول و مصرع اول بیت دوم فعل‌های محذوف قرینة لفظی ندارد، امّا با توجه به فضا و جمله‌هایی که فعل آن  محذوف است، فعل‌های آنها را می‌توان دریافت.

 

نتیجه‌ گیری:

اکنون در پرتو آن چه بیان شد می‌توان اذعان داشت که رودکی برای بیان اندیشه‌های والای خود در پی یافتن زبانی در خور آن بوده است و در این راه به آفرینش‌هایی در زمینة زبان دست یازیده که در زمان خود او نو و بدیع محسوب می‌شده است، اما از آنجایی که ما آگاهی دقیقی از زبان دوران رودکی در دست نداریم، تا زبان رودکی را نسبت به آن بسنجیم، از این رو در بررسی‌های زبانی او، نُرم را زبان ادبی پارسی امروز قرار داده‌ایم  و هرگونه هنجارگریزی و عدولی را نسبت به آن سنجیده‌ایم.

رودکی در به‌کارگیری زبان و گزینش واژگان در شعر، شاعری کم‌نظیر است. باید اذعان داشت که سهم او در قیاس با شاعران دورة سامانی در پیشبرد و تکمیل زبان ادبی پارسی به راستی شکوهمند بوده است. بی‌تردید، غنای این زبان  در سدۀ چهارم و پنجم مدیون تلاشی است که رودکی و دیگر شاعران و ئویسندگان معاصر وی از خود نشان داده‌اند.

اشراف رودکی بر زبان پارسی که زبان مادری وی هم بود، گنجینه‌ای سرشار از واژگان و اصطلاحات را برای او فراهم نموده و ذهن و اندیشة او را در ساختن و چینش واژگان و اصطلاحات آن توانا ساخته بود. زبان رودکی در عین زیبایی از سادگی و روانی به دور از تعقید و ابهام برخوردار است. اگر امروزه برخی از واژگان اشعار رودکی که به عنوان شاهد مثال از رهگذر فرهنگ‌ها به ما رسیده، دشوار و مهجور می‌نماید. «به سبب آن است که خراسان بزرگ منطقة بسیار وسیعی بود و لهجه‌های مختلفی چون سغدی و خوارزمی و... در آن رایج بوده است، این امر موجب آمده که شعر این دوره مشتمل بر مجموعه‌ای از لغاتی شود که بسامد آن در دوره‌های بعد کم می‌شود، یا یکسر از بین می‌روند.» (شمیسا، 213:1371) به هر حال ویژگی ممتاز نهصد بیت باقی مانده از اشعار رودکی که نمونة تمام عیار سبک خراسانی سدة چهارم، یعنی دورۀ سامانیان قلمداد می‌شود، همین سادگی و روانی آن است که خود وی همین خصوصیت را یک امتیاز هنری برای خویش به ‌شمار آورده است.

اینک مدحی چنان که طاقت من بود

 

لفظ همی خوب و هم به معنی آسان
                                          (1016)

1- اسدی طوسی، ابونصر: لغت فرس، به کوشش محمّد دبیرسیاقی، چاپ دوم، انتشارات طهوری، تهران 1356.
2- انوشه، حسن: فرهنگنامة ادبی فارسی، چاپ اول‌، سازمان چاپ و انتشارات، تهران 1376.
3- ایگلتون، تری: پیش‌درآمدی بر نظریة ادبی، ترجمة عباس مخبر‌، چاپ او ل، نشر مرکز، تهران. 1368.
4- براگینسکی، ی: دیوان رودکی، چاپ اول، انتشارات نگاه، تهران 1373.
5- برومند سعید، جواد: دگرگونی‌های واژگان در زبان فارسی، چاپ اول، طوس، تهران  1364.
6- بهار، محمّدتقی: سبک‌شناسی، چاپ ششم، انتشارات امیرکبیر، تهران 1373.
7- پادشاه، محمد: آنندراج، فرهنگ جامع پارسی، چاپ دوم، خیام، تهران 1363.
8- پورنامداریان، تقی: سفر در مه، چاپ اول، انتشارات نگاه، تهران 1381.
9- تبریزی، محمد حسین بن خلف: برهان قاطع (شش جلد) به اهتمام دکتر محمد معین، چاپ سوم، امیرکبیر، تهران 1357.
10- دادبه، علی‌اصغر: فخر رازی، طرح نو، تهران 1374.
11- دهخدا، علی‌اکبر: لغت‌نامه، چاپ ا ول، انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1367.
12- رامپوری، محمد: غیاث‌اللغات، به کوشش منصور ثروت، چاپ اول، امیرکبیر، تهران 1363.
13- سارتر، ژان پل‌: ادبیات چیست، ترجمة ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی، چاپ او ل، کتاب زمان، تهران 1348.
14- شمیسا، سیروس: سبک‌شناسی، چاپ اول، دانشگاه پیام نور، تهران 1371.
15- صفوی، کوروش: از زبان‌شناسی به ادبیّات، چاپ اول، نشر چشمه،‌ تهران پاییز 1373.
16- علوی مقدم، مهیار: نظریه‌های نقد ادبی معاصر، انتشارات سمت، تهران 1377.
17- علی‌پور، مصطفی: ساختار زبان و شعر امروز، چاپ اول، انتشارات فردوس، تهران 1378.
18- فالر، راجر و همکاران: زبان‌شناسی و نقد ادبی، ترجمة مریم خوران، حسین پاینده، چاپ اول، نشر نی، تهران 1369.
19- فرای، ر. ن: تاریخ ایران (جلد چهارم)، مترجم: حسن انوشه، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر، تهران 1372.
20- مدرسی، فاطمه: از واج تا جمله، چاپ اول، چاپار، تهران: 1386.
21- معین، محمد: فرهنگ فارسی (شش جلد)، چاپ سوم، امیرکبیر، تهران بی‌تا.
22- ناتل خانلری، پرویز: دستور تاریخی زبان فارسی، چاپ اول، بنیاد فرهنگ ایران، تهران 1357.
23- نحجوانی، محمّد: صحّاح الفرس،‌ به اهتمام عبدالعلی طاعتی، بی‌تا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، بی‌تا.
24- نفیسی، آذر:« آشنایی‌زدایی در ادبیات»، ماهنامة کیهان فرهنگی، شماره 2، سال ششم 1368.
25- نفیسی، سعید: محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، چاپ دوم، انتشارات ابن‌سینا، تهران 1362.
26- وحیدیان کامیار، تقی و عمرانی: غلامرضا، دستور زبان فارسی، چاپ اول، سمت، تهران 1379.
27- هدایت، رضاقلی‌خان: انجمن‌آرای ناصری، چاپ اول، انتشارات اسلامیه، تهران 1338.