نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مازندران
2 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مازندران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Religious thinkers and scholars, based on their peculiar dispositions, have considered the wise, strong, weak, insightful etc person as the model of Perfect Man. In the twentieth century, Behaviorism, Psychoanalysis and Humanism have made it possible to pay more objective attention to human character. Psychoanalysis sees man as a product of his instinct, and Behaviorism of his environment. While disapproving the two theories, Maslow (1908-1970) considers man to be essentially good and in constant search of Self-actualization. He sees behavior as arising from needs which he classifies into five categories: 1) physiological needs 2) safety and security 3) love and belonging 4) self-esteem 5) Self-actualization. Maslow cites several attributes of Self-actualized people and the present paper addresses two of them in Ghazaliat Hafez: 1) better perception of reality 2) acceptance of Self, others and nature. From Hafez’s viewpoint, the world is the most enigmatic phenomenon to be understood. Despite being aware of the world instability, he never reads it as he desires but interprets it differently. His Self acceptance includes: 1) poetic skill 2) taking responsibility of one’s actions 3) hopefulness. His knowledge that frailties can be compensated is the core of his acceptance of Self, others and nature.
کلیدواژهها [English]
1. درآمد
هدف عمدة حضرت حق از آفرینش انسان، نیل به کمال بوده و با توجه به اهمیت تکامل در مناسبات فردی و جمعی، شخصیت سالم و انسان کامل از دیرباز مورد توجه متفکّران مختلف قرار گرفته و هرکدام بر اساس مشرب خاص خویش، انسان حکیم، عاشق، مقتدر، ضعیف، خودشناس یا خودشناخته و... را الگوی انسان کامل معرفی کرده اند(مطهری، 1372: 121-137).
در قرن بیستم با ظهور سه نهضت: روانکاوی، رفتارگرایی و انسانگرایی، توجه به شخصیت انسان جنبه های عینیتر و واقعیتر به خودگرفت و از میان آنها، روان شناسی انسانگرا به دلیل تمرکز برطبیعت پاک و نیک انسان، نظر بسیاری از پژوهشگران را به خود جلب کرد(شاملو، 1388: 139).
«آبراهام مازلو/ مزلو(1908-1970) بنیانگذار و رهبر معنوی جنبش روانشناسی انسانگرا در نظر گرفته میشود. او قویاً از رفتارگرایی و روانکاوی؛ بخصوص رویکرد فروید به شخصیّت انتقاد کرده است. بهنظر مازلو، با بررسی فقط موارد نابهنجار انسان؛ یعنی افرادی که از نظر هیجانی آشفته هستند، روانشناسان ویژگیهای مثبت انسان، چون خوشبختی، رضایتخاطر و آرامش ذهن را نادیده میگیرند. عبارتی که اغلب از مازلو نقل میشود، موضع او را خلاصه میکند: «بررسی نمونههای معلول، رشدنایافته، ناپخته و ناسالم، تنها میتواند یک روانشناسی معلول را بهبار آورد.... بنابراین، رویکرد مازلو که بهترین نمونههای نوع انسان را ارزیابی میکند، ویژگی برجستة نظریة شخصیّت اوست» (شولتز، 1385: 338). او بیآنکه شرارتها و رذالت های برخی از افراد شرور را انکار کند، همسو با متفکّران اسلامی، عقیده دارد که ماهیت فطری انسان اساساً خوب، شایسته و مهربان است و شرارت، بخش ذاتی ماهیّت او نیست؛ بلکه محصول محیط نامناسب میباشد و شخصیّت براساس تعامل طبیعت و تربیت، وراثت و محیط، متغیرهای شخصی و موقعیتی تعیین میشود(همان، 355-356).
2. مفاهیم نظری
2-1. سلسلهمراتب نیازها
مزلو رفتار انسان را برانگیخته از نیازهای او دانسته و سلسلهمراتبی از پنج نیاز فطری را برای او برمیشمرد که عبارتند از:
1) نیازهای فیزیولوژیکی 2) نیازهای ایمنی 3) نیازهای عشق و تعلّق 4) نیاز به احترام 5)نیاز به خودشکوفایی(مزلو، 1382: 70-83/ شولتز، 1385: 341-342).
«مازلو این نیازها را غریزی میدانست و منظور وی این بود که آنها عوامل تعیینکنندة ارثی محسوس دارند... این نیازها بهترتیب از قویترین تا ضعیفترین آنها مرتب شدهاند. قبل ازاینکه نیازهای بالاتر اهمیت پیدا کنند، نیازهای پایینتر باید حداقل تا اندازهای ارضا شده باشند، برای مثال افراد گرسنه اشتیاقی به ارضاکردن نیاز سطح بالاتر احترام را احساس نمیکنند...»(شولتز، 1385: 342).
مازلو معتقد بود بهطور همزمان فقط یک نیاز بر شخصیّت انسان غالب خواهد بود، نه همة نیازها. چیرگی نیاز غالب وابسته به ارضای نیاز ماقبل آن در سلسلهمراتب نیازهاست. او ویژگیهایی را برای نیازها قائل بود که عمدهترین آنها باختصار عبارتند از:
1- در سلسلهمراتب نیازها، هرچه یک نیاز پایینتر باشد، قویتر و تأثیر و تقدّم آن بیشتر است.
2- نیازهای بالاتر، ضعیفترند و بعدها در زندگی پدیدار میگردند.
3- ارضای نیازهای بالاتر بهدلیل احساس ضرورت کمتر، بهتعویق میافتد. ناکامی در ارضای نیاز بالاتر تولید بحران نمیکند، درحالیکه ناکامی در نیاز پایینتر، موجب بحران میگردد. ازاینرو، مازلو نیازهای پایینتر را بهدلیل تولید کمبود، کمبود یا نیازهای کمبود مینامد.
4- ارضای نیازهای بالاتر به سلامتی بهتر، زندگی طولانیتر و کارآیی زیستی بهتر، منجر میگردد و خشنودی، سعادت و احساس رضایت را در پی دارد. لذا، مازلو آنها را نیازهای رشدی یا نیازهای هستیمیخواند.
5- ارضای نیازهای بالاتر بیش از نیازهای پایین به شرایط مناسب و مساعد (اجتماعی، اقتصادی و سیاسی) نیاز دارد(همان: 343-344).
2-2. فرانیازها
مزلو در مقابل نیازهای اساسی، فرانیازها را مطرح کرده و بهدلیل اهمیت فوقالعادة فرانیازها، آنها را ارزشهای هستی نام نهاد. فرانیازها حالت رشدی یا شاید هدفهایی هستند که افراد خودشکوفا برای دستیابی به آنها تحوّل مییابند. فرانیازها درحقیقت اساس کنشها و واکنشها را سامان میدهند و زلالترین و نابترین مصادیق اخلاقیات و مهمترین مؤلّفههای هویت فرهنگی را شامل میگردند. ناکامی در ارضای فرانیازها فراآسیب را تولید میکند که موجب کاهش رشد و نمو انسان یا مانع از آن میشود.
عمدهترین فرانیازها عبارتند از: حقیقت،خوبی،زیبایی،وحدت،تمامیت،دوگانگی-تعالی، زنده بودن، یگانگی، کمال، الزام، تکمیل، قاطعیت، عدالت، نظم، سادگی، جامعیت، سهولت، شادی، خودبسندگی و معناداری (شولتز، 1385: 349-350).
2-3. خودشکوفایی
خودشکوفایی یا نیاز به خودشکوفایی در بالاترین مرتبه از سلسلهمراتب نیازهای مزلو قرار دارد و اگرچه از لحاظ انگیزشی ضعیفتر از بقیه میباشد؛ امّا ازلحاظ اهمیت، ارزشمندتر و والاتر از همه است، زیرا بهاعتقاد مزلو، حتّی اگر همة نیازها ارضا شوند، بدون ظهور خودشکوفایی اغلب بزودی نارضایی و بیقراری تازهای بهوجود خواهد آمد. بنابراین، «اگر موسیقیدان میخواهد در نهایت، در خود بهآرامش برسد، بایستی آهنگ بسازد و به همین ترتیب،یک نقاش باید تابلو بکشد و یک شاعر باید بسراید. یک فرد هر چه که می تواند باشد، باید باشد. او باید با سرشت خودش صادق باشد. این نیاز را میتوانیم نیاز به خودشکوفایی بنامیم؛ یعنی گرایش او درجهت شکوفاشدن آن چیزی که بالقوه در وی وجود دارد. این گرایش را میتوان تمایل نسبت به تکوین تدریجی آنچهکه ویژگی فردی شخص ایجاب میکند و شدن هرآنچهکه شخص شایستگی شدنش را دارد، تعبیر کرد»(مزلو، 1372: 83). ازاینرو، «خودشکوفایی، حداکثر تحقّق و رضایتخاطر از استعدادها، امکانات و تواناییهای ما را دربرمیگیرد... و در خودشکوفایی آنچه اهمیت دارد، تحقّقبخشیدن به خود در بالاترین سطح است»(شولتز، 1385: 346). بنابراین، مزلو الگویی از انسان کامل ارائه مینماید که «انسان خواستار تحقق خود» یا «انسان خودشکوفا» خوانده میشود، چنانکه روانشناسان دیگر از این موضوع با تعابیر متفاوت یاد کردهاند، مثلاً آلپورت، انسان کامل را «شخصیّت بالغ» و اریکفروم «شخصیّت دارای جهتگیری بارور» مینامد(نوردبی، 1369: 165).
مزلو برای تحقق خودشکوفایی، چند شرط ذکر میکند که عبارتند از:
1- رهایی از قیدوبندهای اجتماعی و خودساخته.
2- عدم نگرانی و آشفتگی توسط نیازهای پایینتر.
3- اطمینان از خودانگارةمان نسبت به دیگران، چنانکه دوست بداریم و دوستمان بدارند.
4- شناخت واقعبینانه از نیرومندیها و ضعفها و خوبیها و بدیهای خود.
البته در سلسلهمراتب نیازهای مزلو برای نیل به خودشکوفایی، اشتثناهایی نیز وجود دارد، چنانکه بعضی از افراد در راه آرمان خویش، همهچیز حتّی جانشان را ایثار میکنند یا برخی از شخصیّتهای مذهبی، تمام اموال دنیوی خود را ترک یا انفاق مینمایند(همان).
2-3-1. ویژگیهای افراد خودشکوفا
مزلو برای شناخت ماهیت انسان، نمونههایی از سالمترین، رشدیافتهترین و خلاقترین شخصیّتها، مانند: ابراهاملینکلن، انیشتین، ویلیامجیمز، گوته و... را انتخاب کرده و مورد مطالعه قرار داد و پس از آن، بهتصویر چندبعدی از خودشکوفایی، مانند ویژگیها، نقش فرانیازها و رفتارهایی که منجر بدان میگردند و نیز علل ناتوانی و ناکامی در خودشکوفایی دست یافت (ظهیریناو، 1387: 95). اگرچه، او بدین نتیجه رسید که فقط شمار اندکی از افراد- حتّی کمتر از یکدرصد- «به تحقق خود دست مییابند، بااینحال، خوشبینی خود را دراینباره که مردم بیشتری میتوانند به وضع مطلوب انسان کامل برسند، حفظ کرد»(شولتس، 1366: 114).
ویژگیهایی که مزلو برای افراد خودشکوفا قائل است، عبارتند از:
1. درک بهتر واقعیت و برقراری رابطة سهلتر با آن. 2. پذیرش(خود، دیگران و طبیعت). 3. خودانگیختگی، سادگی، طبیعیبودن. 4. مسألهمداری. 5. کیفیت کنارهگیری، نیاز به خلوت و تنهایی. 6. خودمختاری، استقلالفرهنگ و محیط، اراده و عوامل فعال.
|
|
7. تجربة عرفانی، تجربة اوج. 8. استمرار تقدیر و تحسین. 9. حس همدردی. 10. روابط بینفردی. 11. ساختارمنشی مردمگرا. 12. تشخیص بینوسیله و هدف و بین نیک و بد. 13. شوخطبعی فلسفی و غیرخصمانه. 14. خلّاقیت.
|
15.مقاومت در برابر فرهنگپذیری، برتری نسبت به هر فرهنگ خاص(مزلو، 1372: 216-238). |
3. روش پژوهش
روش این پژوهش توصیفی- تحلیلی است و در این روش، آن دسته از شعرهای حافظ که به توصیف واقعیت، پذیرش خود، دیگران و طبیعت می پردازند، اساس قرارگرفته اند؛ اما تکیة اصلی بر بیت هایی است که به صیغة اوّل شخص مفرد روایت شده یا تخلّص حافظ در آنها آمده و من شخصی حافظ بر من نوعی غلبه دارد.
4. فرضیة پژوهش
شخصیّت حافظ به استناد غزل هایش به گونهای است که ظرفیت بررسی از دیدگاه روان شناسی انسان گرای مزلو را دارد و درک واقعیت، پذیرش خود، دیگران و طبیعت را می توان از عوامل مؤثّر در فرایند خود شکوفایی یا تحقّق شخصیّت حافظ به شمار آورد.
5. خواجهشمسالدّینمحمّد، حافظ شیرازی
خواجهشمسالدّینمحمّد، حافظ (م. 792هـ.ق.)، روایتگر سفر پرفراز و نشیب و آکنده از آفات و ناملایمات روح انسان در جستجوی طهارت و پاکی و علوّ و کمال اولیه است. اگرچه، روایت او از درونمایههای دینی، فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و روانی و... برخوردار است؛ امّا وجهتمایز اصلی او از دیگران، بهکارگیری هنریترین زبان و زیباترین صورخیال در بازتاب شور و شوق وافر انسان برای رشد و نمو و تعالی و تکامل شخصیّت است. شخصیّت سالم یا کامل از دیدگاه حافظ، موجودی متعادل و متوازن استکه در ارضای هر دو دسته از نیازهای زمینی و آسمانی یا ناسوتی و لاهوتی میکوشد:
زمیوههای بهشتی چه ذوق دریابد |
|
هرآنکه سبب زنخدان شاهدی نگزید |
اگر چه حافظ در تبیین شخصیّت سالم از نمادهای خاصِ دارای رفتارهای متضاد سود می جوید؛ اما شخصیّتی که خواجة شیراز از خود تصویر میکند، نیز صاحب مجموعهای از صفات متناقض است که در تعامل با هم به تکامل او مدد میرسانند. این صفاتِ بظاهر متناقض، دلالت بر تعادل و توازن حافظ شیرازی به عنوان شخصیّت سالم و خودشکوفا دارند؛ یعنی شخصیّتی که هم به ارضای نیازهای زمینی و آسمانی میاندیشد و هم به ویژگیهای فردی و مؤلّفههای اجتماعی پایبند است تا نیازهای خویش را ارضا کرده، استعدادها و توانمندیهای خود را به بهترین شکل به ظهور رسانده و «خود» را به عالیترین صورت تحقّق بخشد.
بههرترتیب، محور اصلی این مقاله بررسی دو ویژگی: 1. درک واقعیت 2. پذیرش خود، دیگران و طبیعت براساس نظریة شخصیّت مزلو در غزلیّات حافظ با تمرکز بر شخصیّت خواجة شیراز و فارغ از هرگونه تأکید بر ویژگیهای شخصیّتهایی چون رند است که در بعضی از آثار حافظ پژوهی، الگویی از انسان کامل به شمار آمدهاند.
6. درک بهتر واقعیت
بهاعتقاد مزلو «افراد خودشکوفا، دنیای خود، ازجمله دیگران را بوضوح بصورت عینی میبینند، بدون اینکه پیشداوریها یا پیشپنداریها باعث سوگیری آنها شود»(شولتز، 1385: 351). این افراد «توانایی غیرمعمول در کشف شخصیّتهای جعلی، تقلّبی و دغلکار و بهطورکلّی توانایی قضاوت در مورد افراد را بهطور صحیح و شایسته(دارند)... آنها گروهی هستند که قادرند، سریعتر و صحیحتر از دیگران واقعیتهای پنهانی یا مغشوش را در هنر و موسیقی، امور عقلی، موضوعات علمی و امور اجتماعی و سیاسی ببینند... آنها بیشتر در دنیای واقعی و در طبیعت زندگی میکنند تا در انبوهی از مفاهیم، افکار انتزاعی، انتظارها، باورها و کلیشههایی که اکثر مردم آنها را با دنیای واقعی اشتباه میگیرند... هربرترید، بدرستی نوع ادراک افراد سالم را با اصطلاح «چشم معصوم» معرفی کرده است»(مزلو، 1372: 216-218).
درک و شناخت درست واقعیت در فرایند شکلگیری شخصیّت از چنان اهمیتی برخوردار است که در فرق میان افراد سالم و رواننژند گفتهاند «رواننژند از نظر عاطفی بیمار نیست؛ بلکه شیوة شناخت او نادرست است»(مزلو، 1366: 18). ازاینرو، افراد خودشکوفا تصویری که از جهان و انسان ارائه میکنند، تصویر مبتنی بر شناخت درست از واقعیت است و میتواند مبنای تصمیمگیریها قرار گیرد.
شعر حافظ «زادة خاطر اوست و اعماق شخصیّت و ذهن و زبان و فراز و نشیب زمانه و زندگی او را نشان میدهد» (خرّمشاهی، 1374: 74). توانایی ادراک حافظ هم واقعیتهای عینی را شامل میگردد و هم «واقعیتهای ذهنی یا بینالاذهانی» را(همان، 77) و از این منظر، با خدا، جهان و انسان در ارتباط است و حافظ بویژه به تبیین رویکرد و موضع خود بهعنوان نماد یک انسان، در برابر زندگی فردی و اجتماعی(سیاسیوفرهنگی) میپردازد. ازاینرو، درک حافظ از واقعیت و برقراری رابطة آسانتر با آنرا میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1) جهان پیچیدهترین راز و معمّاست(130) و نهتنها برهمهکس گشوده نیست؛ بلکه کشف آن با عقل صرف نیز میسّر نمیباشد:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
|
|
کهکس نگشود و نگشاید بهحکمت این معمّا را |
دور روزگار در شمار اسرار الهی است و کسی از آن باخبر نیست(186) و تنها طریق وقوف بر اسرار وجود، حیرت و سرگشتگی در برابر دایرة امکان است(رزّاز، 1368، 1/ 322). شاید حافظ بدینشیوه از راز روزگار آگاهی مییابد و میگوید:
بدینشکرانه میبوسم لب جام |
|
کهکرد آگه ز راز روزگارم |
بنابراین، حافظ از بزرگترین واقعیت؛ یعنی جهان و روزگار آگاه است و «مزلو این ادراک عینی را شناختهستی خوانده است»(شولتس، 1366: 128).
2) جهان چند چهره دارد و بهعبارت دقیقتر، چند بعدی است و می توان آن را به قرار زیر خلاصه کرد:
الف) زیبایی و افسونگری: جهان بظاهر چون عروسی زیباست: «خوشعروسیست جهان از رهصورت...»(152)، «جمیلهایست عروس جهان...»(217) و بوستانِ جهان بویژه در فصل بهار به بهشت میماند(135) و معنی آب زندگی و روضة ارم، طرف جویبار و می خوشگوار است (127). ازاینرو، باید از مواهب و زیباییهای آن نهایت بهره را برد:
کامبخشی گردون عمر درعوض دارد |
|
جهدکنکه از دولت دادعیشبستانی |
بعلاوه، جهان افسونگر و نیرنگباز است، ترحّم در جبلّت ندارد، پیررعنا (336) و فرهادکش است (286)، با افسون و نیرنگش، انسان را از جان شیرین ملول میسازد(همان) و در کنار رعنایی و عشوهگری، مکّاره مینشیند و محتاله میرود(215). بنابراین، بهدنبال مهرش نباید رفت و با عشوههایش از راه منحرف نباید شد:
جهان پیررعنا را ترحم در جبلّتنیست |
|
زمهر او چهمیجویی، درو همّت چهمیبندی |
ب) بیاعتباری و ناپایداری: حافظ از جهان با استعارههای «مقام مجازی» و «سراچة بازیچه»(231) یاد کرده، جهان و کار جهان را از دیدگاه عقلی، بیثبات و بیمحل ارزیابی میکند(118) و آن را به کارخانة درحال تغییر تشبیه نموده، بر ثباتش اعتماد نمینماید(202):
بهچشم عقل درین رهگذار پرآشوب |
|
جهان وکارجهان بیثباتو بیمحلاست |
او در داوری و صدور حکم بیثباتی و بیاعتباری برای جهان بر ادراکات عقلی و تحقیقات مکرّر و معتبرش اعتماد میورزد و میگوید:
جهان و کارجهان جمله هیچ بر هیچ است |
|
هزار بار من ایننکته کردهام تحقیق |
نکتة مهم ایناستکه اگرچه او بیثباتی نقش دوران را نمیپذیرد؛ ولی جهان را هم به میل خود تفسیر نکرده و از آن شکایت نمیکند و این یکی از ویژگیهای اصلی افراد خودشکوفاست، چنانکه مزلو در این باره مینویسد: «واقعیت را براساس آرزوها و امیالشان، ترسها و اضطرابهایشان تبیین نمینمایند و بهعبارت دیگر، خوشبینی یا بدبینی فردیشان را به کل جهان تعمیم نمیدهند»(مزلو، 1366: 17):
چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت |
|
حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی
|
حافظ بیاعتباری و ناپایداری و بیوفایی و بدعهدی ذاتی و باطنی جهان و پایدار و وفادارنمایی عارضی و ظاهری آنراکه از قلمرو ادراک آدمیان عادی دور است، مهمترین دلایل کنارهگیری و رهایی از آن میشناسد و آنچه بیش از این، اسباب رنجش خاطرش را فراهم میسازد، فناپذیری انسان و غفلت او از این بزرگترین واقعیت زندگی است. از دیدگاه حافظ، هرکه به جهان آمد، نقش خرابی دارد(106)، رحیل از این رباط دو در ضرورت بوده(109) و «عاقبت منزل ما وادی خاموشان است»(233)؛ زیرا بنیاد عمر برباد بوده(114) و سرانجام هرکمال نیستی است(109) و موضوعاتی ازایندست، جبری اند و باید بدان ها رضا داد(114). ازاینرو، ضمن پذیرش این واقعیت و آموزش آن به دیگران، توصیه مینماید که:
جریده روکهگذرگاه عافیت تنگاست |
|
پیالهگیر که عمر عزیز بیبدلاست |
3) حافظ مسائل سیاسی و اجتماعی عصرش را که در شمار نمودهای مهم واقعیتهای عینی میباشند، بخوبی درک میکند، چنانکه از کران تا به کران را آکنده از لشکر ظلم میبیند(120) و محتسب را تیز، و ایام را فتنهانگیز و زمانه را خونریز(116). بر اثر سلطة سخت محتسب و سایة سنگین تعصّبهای دینی او که زمانه را به «موسم ورع» و «روزگار پرهیز» (همان) تبدیل کرده و افراد بناچار خود را آنچنان مینمایند که نیستند، ساختارهای سازمانی درهم میشکنند و وحشت و ناامنی همه را مضطرب و بیمناک میگرداند. نتیجة چنین حاکمیتی، نهفتگی پری و کرشمهگری دیو(127)، جلوس زاغ بر تخت بلبل(155)، بازارگرمی خزف و شکستهشدن بازار لعل(240) و در کوتاهسخن، سفلهنوازی چرخ(127) و دونپروری دهر(241) است و اگر شاعر واقعبینی چون حافظ از شدّت ترس، نتواند اینهمه فتنه و آشوب را به حاکمان وقت نسبت دهد و با بهکارگیری شگردهایی چون استعاره، ایهام و نماد، آنها را به چرخ، دهر و روزگار و... منسوب سازد، بسیار طبیعی و منطقی مینماید. بههرترتیب، پیامدهای ناگوار ساختار سیاسی و اجتماعی چنین حکومت و دولتی این استکه یاری و دوستی به آخر میآید، مهربانی و حقشناسی بهپایان میرسد و بانگ مرغی برنمیخیزد و ذوق مستی میگساران میخشکد(185-186). مروّت، نامی بینشان میگردد، نه نشاط عیش درکس دیده میشود و نه درمان دل و نه درد دینی. نه حافظ را حضور درس خلوت است و نه دانشمند را علمالیقینی(364). بنابراین، همة آنچهکه بهتعبیر مزلو فرانیاز قلمداد میگردند و عوامل رشد و نمو افراد و جامعه بهشمار میآیند، ناپدید میشوند(شولتز، 1385: 35) و مردم جز به نیازهای اولیه نمیاندیشند و برای ارضای آن هر خواریی را میپذیرند و هر جفایی را روا میدارند. ازاینرو، حافظ در چنان زمانة پرآشوبی، اعمال و واکنشهای محتاطانه و عاقلانه(116) را توصیه مینماید و حتّی گاه برای جلوگیری از بدترشدن اوضاع روزگار، تسلیم در برابر ستیزة آنرا میپذیرد(179) لیکن از ضرورت ایجاد تحوّل بنیادی هم غافل نمیگردد:
آدمی در عالم خاکی نمیآید بهدست |
|
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی |
4) یکی از ویژگیهایی که مزلو در ارتباط با درک بهتر واقعیت برای افراد خودشکوفا مطرح میکند، این استکه «آنها میتوانند هنگامیکه وضعیت عینی کلّی ایجاب کند، براحتی بینظم، نامرتب، آشفته، مبهم، نامطمئن، متزلزل، بیدقت و نادرست باشند»(مزلو، 1372: 219). ازاینرو، پریشانی و آشفتگی و ایهام و ابهام از جمله موضوعاتی هستند که یکی از صبغههای اصلی اشعار حافظ را به خود اختصاص داده اند و او شاید براساس چنین مقتضیاتی در دربار پادشاهان و حاکمان رفتوآمد داشته، به مدحشان پرداخته و از توصیة آنان به مهر و خوبی و عدل و داد با مردم فروگذاری نکرده است.
علاوه براین، چنین نیست که حافظ در تمام اوقات و حالات با نهایت آگاهی و هوشیاری و نزاکت و ادب عمل کرده باشد بلکه بهصراحت بیانِ خودِ او، گاه صلاح را در بیادبی میدیده:
هزارعقلوادب داشتم من ایخواجه |
|
کنونکهمستوخرابم صلاحبیادبیست |
و در مقابل نهیب حادثه و ورطة بلا، مست و ناهوشیار، و بهعبارت دقیقتر، علیرغم حسابگریهای عقل اقدام میکرده:
اگرنهعقل بهمستی فروکشد لنگر |
|
چگونهکشتی ازینورطة بلا ببرد |
و در برابر آشفتگیها و بینظمیهای اوضاع فلک، نشاط و شادی پیشه مینموده است:
تا بیسروپا باشد اوضاعفلک زیندست |
|
درسرهوسساقی دردستشراباولی |
7. پذیرش خود، دیگران و طبیعت
این ویژگی را میتوان در چند نکتة برجسته مورد بررسی قرار داد که عبارتند از:
7-1. پذیرش: مزلو برآن است که «برای افراد سالم امکانپذیر است که خود و فطرتشان را بدون آزردگی یا شکوه و شکایت و حتّی بدون تفکّر زیاد در بارة موضوع، بپذیرند. آنها میتوانند فطرت بشری خودشان را با همة نقایصش و با همة تفاوتهایش با صورتمثالی، بهشیوة رواقی و بدون اینکه واقعاً توجهی به آن داشته باشند، بپذیرند. ممکن است اگر بگوییم که آنها از خود راضی هستند، برداشت نادرستی را موجب شویم... آنها میتوانند کاستیها و گناهان، ضعفها و شرارتهای فطرت آدمی را بههمانگونهکه ویژگیهای طبیعت را میپذیرند، بپذیرند»(مزلو، 1372: 219). «آن ها ضعفهای دیگران و جامعه را در کل قبول میکنند» (شولتز،1385: 351) و «بهطورکلّی در برابر عیبهای افرادی که میشناسند و در واقع در برابر نقاطضعف نوع بشر، شکیبا هستند» (شولتس، 1366: 131). افراد خودشکوفا در برابر دنیا و کارکردهای آن، چون و چرا نمیکنند و حالتی از تسلیم بویژه در مقابل بیماری و مرگ درآنها دیده میشود (مزلو، 1366: 22-23).
حافظ با همة هنرها و فضایلی که دارد، هرگز تصویری بیعیبونقص و بدون گناه و لغزش از خود ترسیم نکرده؛ بلکه گناهان و عیبهایش را میپذیرد و آنها را جزو طبیعت انسان میداند:
اینچهعیباست کزانعیب خلل خواهد بود |
|
وربود نیزچهشد، مردم بیعیبکجاست |
و خود را نهتنها چنانکه هست بلکه- از روی فروتنی- کمتر از آنچهکه هست، معرفی میکند:
مناگررندخراباتم وگر زاهد شهر |
|
این متاعمکه همیبینی و کمتر زینم |
امّا از این نکته هم غافل نیستکه فیض حق عام بوده و عامل محرومیت از آن، خود انسان است:
هرچههست از قامت ناسازِ بیاندام ماست |
|
ورنه تشریفتو بربالای کس کوتاهنیست |
بههرحال، «جهان بازتابی از خود ماست و تصویری که انسان از خویشتن در ذهن دارد، دقیقاً تعیین میکند که چه رفتارهایی از او سر خواهد زد... و منشأ تمام افکار و حرکات ما چگونهدیدن خویشتن است و ما همانی هستیم که معتقد به بودن آنیم و هدف تمام رواندرمانیها تغییر تصویری استکه فرد از خویشتن دارد»(متیوس، 1384: 17). بنابراین، خودشناسی یکی از بزرگترین رسالتهای اوست؛ زیرا انسانی که برای خود عزّت و ارزش قائل باشد، هرگز خود را به اعمال و حتّی ذهنیّتهای منفی، مثل ریا و تزویر، دروغ و دزدی، رشوه و خیانت و... نمیآلاید و برعکس در جامعهای که انسان حقیر و کوچک شمرده شود، چهبسا حرمت و عزّت خود را از دست دهد و نتواند اخلاقی زندگی کند(ملکیان، 1385: 269-270). ازاینرو، حافظ خود را چنانکه هست، میپذیرد و بدون اینکه عیبها و گناهانش را کتمان کند، در صدد اصلاح آنان برمیآید و لذا، خودپذیری او را میتوان در سه محور موردبحث قرار داد: الف) هنرشاعری ب)پذیرش مسؤولیت اعمال پ) امیدواری.
الف) هنرشاعری: حافظ با تأمل و تدبّر در فرهنگ ملّی و دینی؛ بویژه قرآن مجید و دواوین اشعار، به هنر و حکمت والایی دست مییابد و با پیوند آندو باهم، شعرش را بیتالغزل معرفت(243) میگرداند، در دیوان غزل، صدرنشین میشود(265) و شهرة آفاق و زیارتگه رندان جهان(204) میگردد. بنابراین، او درنهایت واقعبینی و خودباوری به ستایش این هنرش میپردازد: خود را در سخن، خازنگنجحکمت(320)، خوشلهجة خوشآواز(273)، شاعرساحر(267)؛ و شعرش را طرفه شاخنبات(115) و چوزر، عزیز وجود(185) میخواند، چنانکه آب لطف از نظمش میچکد(139) و آب حیوان از منقارِ بلاغتِ زاغِ کلکش. او با این شعرِترِشیرین(175)، پس از فتح عراق و فارس به تبریز و بغداد میاندیشد((116). لذا، بر روی زمین، قبول دولتیان، نظمش را چو زر عزیزوجود میگرداند(185) و در آسمان نیز، صفیرش هر شام و سحر از بام عرش میآید(273) و قدسیان شعرش را از بر میکنند:
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقلگفت |
|
قدسیان گوییکهشعرحافظ از بر میکنند |
و به خود میبالد که:
شعرحافظ درزمان آدماندرباغخلد |
|
دفترنسرینوگلرا زینت اوراقبود |
ب)پذیرش مسؤولیت اعمال: چون افراد خودشکوفا در قیاس با دیگران شناخت بیشتری از خود دارند و انگیزهها، هیجانها، استعدادها و نقاط ضعف خود را بخوبی میشناسند(لاندین، 1378: 323)، مسؤولیت اعمال، عیبها و ضعفهای خود را میپذیرند و از اعتراف به آنها نمیگریزند. حافظ از اینکه ایام شباب به غلط صرف شده و گلی از عیش نچیده، تأسف میخورد و میکوشد تا در پیری، آیین درست پیشه کرده، جبران مافات نماید(100/104). اگر عشقورزی و صنمپرستی(156)، شرب مدام و میخوارگی، سرگشتگی و رندی(119) بهعنوان گناه محسوب میشوند، او از پذیرش آنها باکی ندارد؛ زیرا:
برآنسرمکه ننوشم میوگناه نکنم |
|
اگرموافق تدبیرمن شود تقدیر |
لیکن جای شکرش باقی استکه دیگران و کمی فراتر، همگان که در این شهر مثل او هستند،
- «وانکسکه چوماست درین شهر کدام است؟»(119)- پاک و بیگناهند!
من ارچهعاشقم و رند ومست و نامهسیاه |
|
هزارشکرکه یاران شهر بیگنهند |
حافظ نهتنها بارها و بارها به گناهکاری و نامهسیاهی خود اقرار میکند؛ بلکه هیچکس را سیاهنامهتر از خود نمیبیند:
سیاهنامهتر از خود کسی نمیبینم |
|
چگونه چونقلم دود دل بهسرنرود |
امّا گناهان او بیشتر جنبة شرعی داشته تا اخلاقی، و او «به دو گناه که حرمت جنبة شرعیاش بر جنبة عرفی اخلاقی عاطفیاش میچربد، گرایشی صمیمانه داشته است: شراب و شاهد»(خرّمشاهی، 1368: 36):
من نهآنرندمکه ترکشاهد و ساغرکنم |
|
محتسبداندکهمن اینکارها کمترکنم |
و بدون تکیه بر طاعات، بار گناهش را بهدوش میگیرد:
حاشلله کهنیم معتقد طاعت خویش |
|
اینقدرهستکه گهگه قدحیمینوشم |
از بیعملی ملول میگردد:
نهمن زبیعملی درجهان ملولموبس |
|
ملالت علما هم زعلم بیعملیاست |
و در کمال شجاعت اعتراف مینماید که
اگر بهزلف دراز تو دست ما نرسد |
|
گناه بخت پریشانودستکوتهماست |
ازاینرو، او با پذیرش مسؤولیت اعمال خود، از دیگران ناله و فریاد نمیکند؛ بلکه به باز سازی خود میپردازد:
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم |
|
از که مینالی و فریاد چرا میداری |
پ) امیدواری
حافظ با اینکه خود را چنانکه هست، میپذیرد و به گناهان خویش اعتراف مینماید؛ امّا سخن جانان را هم بدون چون و چرا پذیرفته و در مقابل آن تسلیم میگردد:
مزن زچونوچرا دمکه بندة مقبل |
|
قبول کرد بهجان هرسخنکه جانانگفت |
اگرچه تضاد میان این تسلیم و آن اختیار و ارادة ارتکاب به گناه، او را بهسوی مسؤولیتپذیری اعمالش سوق میدهد؛ لیکن هرگز از گناهان و لغزشهایش مأیوس نگشته، همواره امیدوار باقی میماند و معتقد است میتوان با همّت بلند به مقصود رسید:
عاقبت دستبدانسرو بلندش برسد |
|
هرکهرا درطلبت همّت او قاصرنیست |
از اینرو، خزینة دلش را به خط و خال گدایان نداده(156)، آنرا جایگاه گنج الهی(قرآن) ساخته(273) و آشنای عشق میگردد و از گناهان نمیهراسد:
هرچند غرق بحرگناهم زصد جهت |
|
تاآشنای عشقشدم زاهل رحمتم |
براساس همین نگرش، ضمن مرگاندیشی و تسلیم در مقابل آن و اعتقاد به معاد، فردا، بهشت(199) و شراب کوثر و حور را نصیب خود دانسته(329) و میگوید:
هست امیدمکه علیرغم عدو روز جزا |
|
فیضعفوش ننهد بارگنه بر دوشم |
7-2. عدم حالت تدافعی: «افراد سالم خصوصیات ذیل را که در ارتباط تنگاتنگ با پذیرش خود و دیگران است، دارا میباشند:
1- حالت تدافعی ندارند و برای حفظ خود صورتک به چهره نمیزنند و نقش بازی نمیکنند.
2- با دیدن چنین ظاهرسازیهایی در نزد دیگران، دلزده و منزجر میشوند.
ریاکاری و سالوسی، سخنچینی و دورویی، خودنمایی و پررویی، نقشبازیکردن، سعی در تحتتأثیرقراردادن دیگران بهشیوههای مرسوم و کلیشهای، چیزهایی هستند که بهگونهای غیرمتعارف در نزد افراد سالم دیده نمیشوند»(مزلو، 1366: 23-24).
حافظ براساس دریافت درونمتنی از سرودههایش، بدون هیچگونه تردیدی دارای نقابها و صورتکهای متعدد است و «حافظی»، «زاهدی» و «ملامتی» مهمترین آنها میباشند. آنچه اهمیت دارد، ایناستکه نقابهای او متناسب با مناسبات و نقشهای اجتماعی و مؤیّد تمایلات زندگی جمعی اوست و او هوشیارانه آنها را برمیگزیند و به صورتکبودنشان آگاهی دارد و از آنها تحتعنوان «نقشزدن» یاد میکند:
خرقة زهد و جام می گرچه نهدرخورهمند |
|
اینهمه نقشمیزنم ازجهت رضای تو |
امّا نکتة مهم ایناستکه حافظ با نقاب و نقش خود یکی نمیشود؛ بلکه متناسب با موقعیت به بازی در آن نقش میپردازد و علاوه بر اینکه بسیار رندانه و هوشیارانه این موضوع را تأیید مینماید، تصوّر هرگونه فریبدادن و فریبخوردن را از ذهنها میزداید:
مقصود ازاین معامله بازارتیزیست |
|
نیجلوه میفروشم و نیعشوهمیخرم |
همین انگیزة بازارتیزی استکه او را از روی شوخی به ایفای نقش حافظی در مجلسی و دُردیکشی در محفلی وا میدارد:
حافظم در مجلسی، دردیکشم در محفلی |
|
بنگر اینشوخی کهچون با خلق صنعت میکنم |
و هرگز آنها را دستاویز سیادت خود نمیسازد:
مناگررند خراباتم وگرزاهد شهر |
|
این متاعمکه همیبینیوکمتر زینم |
اگر صورتک او مقتضی ریا بوده یا او خود ریا میکرده، وقتی آماج انتقاد واقع میشود، حالت تدافعی نمیگیرد؛ بلکه آنرا میپذیرد:
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید |
|
آفرین برنفستباد کهخوشبردی بوی |
و حداکثر حالت تدافعی او در مقابل چنین انتقاداتی، اقرار به سادگی برای رفعتصوّر غلط منتقد است:
گفتی کهحافظ اینهمهرنگوخیال چیست |
|
نقش غلط مبینکههمان لوحسادهایم |
علاوهبراین، از خطای خصم درمیگذرد و در مقابل سخن حق او جدال نمیکند:
حافظ ارخصم خطاگفت نگیریم برو |
|
وربهحق گفت جدل باسخن حقنکنیم |
پذیرش دیگران از دیدگاه حافظ به معنی تأیید بی چون و چرای همگان نیست و از این رو، او نه تنها با ریاکاران و سودجویان هم سو نمی شود؛ بلکه از اعمال ظاهری و تصنّعی و بویژه رفتارهای خلاف اخلاق که به فریب، تحقیر و سودجویی و... مردم منجر میگردد، بشدّت گریزان است و به پیکار با آنها؛ بویژه ریا برمیخیزد و بر همین اساس، اشعار و طنزهای انتقادی خود را سامان می بخشد. او غرور را عامل گمراهی(138) دانسته و از آن میگریزد(128)، از زهد خشک ملول میگردد(154) و خرقة زهد و ریا را بهدور میاندازد(316)، نفاق و زرق را سبب سیاهی دل دانسته(165)، از هرگونه شید و زرقی بازمیگردد(178) و دلقریایی را چاک میزند:
چاک خواهمزدن این دلقریاییچه کنم |
|
روحرا صحبت ناجنسعذابیستالیم |
و با قاطعیت تمام از همصحبتی اهل ریا دوری میجوید:
منوهمصحبتی اهلریا دورم بارد |
|
ازگرانانجهان رطل گران ما را بس |
از زهد ریا توبه کرده(163)، از خانقاه به میخانه میرود(189) و نهایت انزجار خود از ریا و ریاکاران را چنین بیان میکند:
بادهنوشی که درو رویوریایی نبود |
|
بهتر از زهدفروشیکه درو رویوریاست |
بنابراین، حافظ بهجای دفاع از خود در برابر بدگویی و عیبجویی دیگران، آنان را به خودشناسی و کردار نیک فرا میخواند:
مناگرنیکموگربد تو برو خود را باش |
|
هرکسی آندرود عاقبتکار که کشت |
7-3. احساس گناه: «افراد سالم تنها در موارد ذیل احساس گناه، اضطراب، اندوه و تأسف میکنند:
1- کمبودها یا کاستیهای اصلاحشدنی، مانند تنبلی، بیفکری، ازکورهدررفتن و آزاررساندن به دیگران.
2- بقایای سمج آسیبهای روانی، مانند تعصب، حسادت و غبطهخوردن.
3- عادت ناپسند که بهرغم استقلال نسبیشان از ساختمان شخصیّت، میتوانند ریشههای محکمی داشته باشند.
4- کاستیهای فرهنگ یا گروهی که با آن هویّت مییابند.
بهطورکلّی میتوان گفت افراد سالم از تفاوت میان آنچه میتوانستند یا میباید باشند، احساس گناه و شرمساری میکنند»(مزلو، 1366: 24-25).
امساک، بخل، حرص، حسد، دروغ، فریب، غفلت و مردمآزاری و... ازجمله کمبودها یا کاستیهایی هستند که حافظ ضمن انزجار از آنها، همواره مردم را هم به اجتناب از آنها تحریض میکند. از دیدگاه خواجة شیراز، کاستیهای مذکور ریشه در جهل و ناآگاهی یا تعصب و تحجّر دارند و او نیز مانند مزلو معتقد استکه آنها قابل اصلاحاند و لذا، آنچه حافظ را متأسف میسازد، عدم کوشش درجهت رفع نقایص فوق است.
حافظ مردمآزاری را بزرگترین گناه در شریعت(134)، امساک را کفر طریقت(254) و دروغ را سبب سیاهرویی میداند(110). ازنظر او حسادت عامل بدخواهی و بدگویی، و نتیجة آن، رنجیدگی دوستان است و لذا، حسود را تلویحاً احمق میخواند(299) و به دلیل حماقت حاسد، از تیرکجانداز او غمی ندارد (262) و به تأسی از آموزههای قرآنی توصیه مینماید که
غمناک نباید بود از طعن حسود ایدل |
|
شایدکه چو وابینی خیرتو درین باشد |
از دیدگاه حافظ منزل مقصود و سرچشمة وصال از دسترس دور است و فاصلة میان طالب و مطلوب مانند بادیه و بیابان پرخطری استکه باید هوشیار بود «تا غول بیابان نفریبد به سرابت»(104). ازاینرو، او همة فریبکاران و دغلبازان را به سامری و اعمال فریبکارانةشان را به بانگ گاو همانند کرده و انسانها را از فریبخوردن آنان برحذر میدارد:
بانگ گاوی چهصدا بازدهد عشوه مخر |
|
سامری کیستکهدست از بدبیضا ببرد |
یکی از بزرگترین کمبودهایی که حافظ آنرا نتیجة عادت به زندگی روزمرّه و رضایت از لذّتها و خوشیهای گذرا میداند، غفلت است. غفلتستیزی حافظ منبعث از دیدگاه فلسفی هستیشناسانه بر مدار ناپایداری دنیا و فناپذیری آدمیان است. از دیدگاه او غفلت در کمین همگان، حتّی خودِ حافظ نشسته(218) و بازی ایام او را از زدن شاهرخ غافل کرده است(165) امّا مهم غافلشدن نیست؛ بلکه غافلنماندن و بیداری از غفلت است. ازاینرو، هشدار میدهد که رهزن دهر برای ربودن کالای گرانبهای عمر نخوابیده و نباید از او ایمن شد؛ زیرا «اگر امروزه نبردستکه فردا ببرد»(161) و دراین ارتباط، افسوس خود از بیخبری انسانها از «اجل» را با استعارة «خزان» چنین بهتصویر میکشد:
باغبانا زخزان بیخبرت میبینم |
|
آه ازآنروزکه بادت گلرعنا ببرد |
ولذا، هشدار میدهد که:
تاکی میصبوح و شکرخواب بامداد کاروان رفتوتو درخوابوبیابان درپیش |
|
هشیارگرد هانکه گذشتاختیارعمر کیروی رهزکهپرسیچهکنی چونباشی |
بنابراین، آنچه دربارة این نظر مزلو که «افراد سالم از تفاوت میان آنچه هستند و آنچه میتوانستند یا میباید باشند، احساس گناه و شرمساری میکنند»(مزلو، 1366: 25)، قابل طرح میباشد، ایناستکه از دیدگاه حافظ افراد سالم آنچه میتوانند و میباید باشند، رفتار توأم با فضایل و مکارم اخلاق و عروج بر عرش است؛ ولی آنچهکه بیشتر مردم درآن بهسر میبرند، غفلت است:
تورا زکنگرة عرش میزنند صفیر |
|
ندانمتکه دراین دامگه چه افتادست |
و زمانی که این آرزوی حافظ تحقّق نمییابد، نهایت تأسف و شرمساریاش را چنین بازگو میکند که:
چهشکرهاست دراینشهرکه قانع شدهاند |
|
شاهبازان طریقت بهمقام مگسی |
8. نتیجه گیری
وجهتمایز اصلی سرودههای حافظ از دیگران بهکارگیری هنریترین زبان و زیباترین صورخیال در بازتاب شور و شوق وافر انسان برای رشد و نمو و تعالی و تکامل شخصیّت است. در بررسی دو ویژگی: 1. درک بهتر واقعیت 2. پذیرش خود، دیگران و طبیعت، براساس نظریة شخصیّت/ خودشکوفایی ابراهام مزلو در غزلیّات حافظ میتوان نتایج زیر را دریافت کرد:
1- درک درست واقعیت و واکنش صحیح نسبت بدان از عوامل بسیار مؤثّر در فرایند شکلگیری شخصیّت و از نشانههای سلامت روان است و برعکس، رواننژندی بیماریی استکه از شیوة شناخت نادرست پدید میآید. بنابراین، درک درست واقعیت مبنای تصمیمگیری عملکردهای حافظ است.
2- از دیدگاه حافظ جهان پیچیدهترین راز و دور روزگار در شمار اسرار الهی است و تنها طریق وقوف برآن، حیرت و سرگشتگی در برابر دایرة امکان است و حافظ بدینشیوه از راز روزگار بهعنوان بزرگترین واقعیت آگاهی مییابد. مزلو این ادراک عینی را شناخت هستی مینامد.
3- جهان چندبعدی است و مهمترین آنها عبارتند از: الف) زیبایی و افسونگری:که باید از مواهب و زیباییهای جهان نهایت بهره را برد و از افسون و نیرنگش دوری جست. ب)بیاعتباری و ناپایداری:داوری و صدور حکم بیثباتی و بیاعتباری جهان توسط حافظ، مبتنی بر ادراکات عقلی و تحقیقات مکرر و معتبر است و او هرگز جهان را بهمیل خود تفسیر نکرده و از آن شکایت نمینماید؛ بلکه نتیجهگیری از این شناخت، اغتنام فرصت و گذران عمر به شادی است.
4- درک درست حافظ از مسائل سیاسی و اجتماعی عصرش در شمار نمودهای مهم واقعیتهای عینی است. اگرچه او بنابر ملاحظات سیاسی غالباً از انتساب ناامنیها و آشوبهای زمانه به حاکمان وقت اجتناب مینماید؛ امّا پیامدهای ناگوار آن را بخوبی بهتصویر میکشد که مهم ترین آن، غفلت مردم از فرانیازها و توجه به نیازهای اولیه است.
5- مطابق منش افراد خودشکوفا بهاقتضای واقعیتها، حافظ در تمام اوقات و حالات با نهایت آگاهی و هوشیاری و نزاکت و ادب عمل نمیکند؛ بلکه گاه بیادبی و آشفتگی پیشه مینماید.
6- اگرچه حافظ صراحتاً به خودباوری، خودپذیری و خودارزشیاش اشاره میکند؛ امّا هرگز تصویری بیعیب و نقص و بدون گناه و لغزش از خود ارائه نمینماید.
7- حافظ پذیرش خود را بهطورکلّی در سهمحور مطرح میکند: الف) هنرشاعری ب) پذیرش مسؤولیت اعمال پ) امیدواری.
8- حافظ در پذیرش خود؛ بویژه پذیرش دیگران، حالت تدافعی نمیگیرد؛ بلکه آنانرا چنانکه هستند، میپذیرد. برایناساس، انتقاد دیگران به خود را قبول میکند، از خطای خصم درمیگذرد و در مقابل سخن حق وی، جدل نمینماید. از اعمال ظاهری و تصنّعی بیزاری میجوید و بهجای دفاع از خود در برابر بدگویی و عیبجویی دیگران، آنان را به خودشناسی و کردار نیک فرا میخواند.
9- آنچه افراد خودشکوفا ازجمله حافظ را به احساس گناه و شرمساری وا میدارد، کاستیها و کمبودهای قابل اصلاح، مانند امساک، بخل، حرص، حسد، دروغ، فریب، غفلت و مردمآزاری میباشند که ریشه در جهل و ناآگاهی یا تعصّب و تحجّر دارند. از دیدگاه حافظ افراد سالم آنچه میتوانند و میباید باشند، رفتار توأم با فضایل و مکارم اخلاق و عروج بر عرش است؛ ولی آن چه که بیشتر درآن بهسر میبرند، غفلت است.
10- نگرش حافظ به واقعیت و شیوة استنتاجات او اساساً عقلی و فلسفیمآبانه است و هستیشناسی او را سامان میبخشد؛ امّا بینش او در پذیرش خود، دیگران و طبیعت، مبتنی بر قابلیتها و توانمندیهای شخصی و شیوة تعامل با دیگران است و در اخلاق و رفتارهای فردی و اجتماعی ظهور پیدا میکند.