نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کاشان
2 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کاشان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Light is one of the most important topics in Islamic mysticism and it is also one of the most popular theoretical-theological issues among theologians and philosophers. Among Muslim mystics, Jalal-o-Din Mohammd Molavi has paid attention to this issue a lot and used it for expressing various epistemological and monotheist goals. Under the influence of Islamic culture and its main sources (the Quran and hadith), he investigated types and levels of light (permanent vs. transient light).
While explaining these issues, the authors of this article study the secular and eschatological functions and uses of light in Mathnavi and try to compare the optical thought of Molavi with other mystics, and explain some of their similarities and differences. Authors show that, by using this central mystical element and through personal experiences, Molana describes and explains elusive and difficult epistemological problems to his addressees in a simple and intelligible manner and persuades them to acquire light and knowledge of the Self for passing the difficult course of the Path.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
موضوع و مبحث «نور» در آثار عارفان، متکلّمان و فلاسفه انعکاس وسیعی دارد؛ زیرا قدمت کاربرد واژه نور به هزارههای قبل از میلاد میرسد، همچنان که قدیمیترین آثار نژاد هند و اروپایی در این زمینه نیز به هزارة چهارم قبل از میلاد باز میگردد. اقوام هند و اروپایی، به اجرام آسمانی بیش از سایر عناصر طبیعت توجه اعتقادی داشتند. Dyaus در تمدّن باستانی هند، در تمدّن یونانی و Jupiter در تمدن رومی، ایزدان و الهههای نور هستند. ریشة نام نور در هندی و یونانی واژه Day است که به معنی درخشیدن است. همین اعتقاد در ایران به صورت غیر مادی خود در هرمز منعکس میشود(قیاس کنید با سوره نور، آیه 35)(سبحانی،1385: 1 /13). همچنین در متون کهن دینی همچون اوستا نیز بصورت محوری بدان پرداخته شده است. در حوزة ادبیات فارسی نیز، مباحث و تأمّلات فراوانی در زمینة نور انجام شده است؛ اما در این میان، عارفان بیشتر از سایر ادبا به این بحث پرداخته و برای بیان مسائل ثقیل معرفتی، از زبان نمادین نور و پیوندهای آن با رنگ استفاده کردهاند. نور یکی از مباحث مهم و کلیدی در عرفان اسلامی است1 و در اصطلاحات عرفانی، اسمی از اسماء الهی است که «عبارت از حق است به ظاهر و مراد وجود عالم ظاهر است در لباس جمیع اکوانیه از عنصریات و روحانیات...»(گوهرین، 1380: 7 / 80).2
در بین عارفان مسلمان، جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی، از کسانی است که در آثار خود، بسیار به مباحث مربوط به نور اندیشیده و از آن برای بیان مقاصد مختلف معرفتی و توحیدی بهره گرفته است تا حدی که میتوان، نور را به عنوان یکی از کلیدواژههای محوری در شناخت اشعار او معرفی کرد. پیش از او صاحبنظران دیگر، از جمله غزالی در رساله مشکاة الانوار به تحلیل و تبیین معنای نور و نقش آن در وجود شناسی عرفانی پرداخته بود، مولوی نیز با بهرهگیری از این عنصر مهم توانست مباحث دشوار و سنگین معرفتی را با زبان نمادین نور و رنگ بیامیزد و با معرفی ویژگیهای نور حقیقی، فرصت خویشتنشناسی و معرفتآموزی را به مخاطبان خود عرضه نماید. او با تأثّر از فرهنگ دینی و توجه به احادیث روایی، نخستین آفریده خداوند را نور دانسته است. به اعتقاد او، این نور همان نور احمدی یا حقیقت محمدیّه است که حق تعالی آن را برجمیع موجودات، ممکنات و در رأس آنها نبی اکرم حضرت محمد مصطفی(ع) تابانیده است و در اصل، تمام موجودات، نور وجودی خود را از ایشان دریافت کردهاند.3
مولانا نور احمدی یا محمدیه را برترین نورها میداند و معتقد است این نور، همان نور صافی است که حق تعالی با نظر جلالی خود به پارهای نار نگریست و آن را به نوری صاف بدل کرد که آن نور بر همه انوار تاخت و آنها را مغلوب کرد.4
کیــف مدالظــل، نقش اولیـــاست نور غــالب، ایمن از نقــص و غسق |
|
کو دلیـل نور خورشید خداست در میـــان اصبعــین نـور حــق
|
در مرصاد العباد نیز آمده است: «پس حق تعالی چون موجودات خواست آفرید، اول نور روح محمدی را از پرتو نور احدیت پدید آورد... حق تعالی به نظر محبت بدان نور محبت محمدی نگریست. حیا بر وی غالب شد و قطرات عرق از وی روان گشت. ارواح انبیا را علیهم الصلاة و السلام از قطرات نور محمدی بیافرید «(نجمرازی،1352: 37-38).
به اعتقاد مولانا، منبع ارتزاق حواس روحانی بشر از آفتاب حقیقت یا نور حق تعالی است(مولوی،1375: 3 /2407 ) او این نور را سبب معرفت و خویشتنشناسی میداند(همان، 2/884)؛ اما معتقد است که نورستیزان قادر به شناخت حقایق کلّی و جزئی نیستند، چون حق تعالی، چشم آنها را از دیدن خورشید حقیقت، نابینا کرده است، آنان همچون خفّاش، محرومترین کسانیاند که پشت به آفتاب حقیقت کرده و درشمار خاسران حقیقی و اسیران چنگال حس حیوانیاند (همان،6 /180-182).5
چنانکه در بخش منابع این نوشتار معرفی شده، اخیراً مقالاتی در موضوع نور نوشته شده که نویسندگان مقاله حاضر، بعد از تدوین اولیه مقاله بدان دست یافته و بناچار برخی مباحث مکرّر را حذف کرده و یا بدانها ارجاع دادهاند و برای تکمیل و تتمیم بحث، از منظری دیگر به موضوع نور در مثنوی پرداختهاند. با این همه، در این موضوع همچنان جای کار و بحث عمیقتر و بیشتر باقی است. به اجمال و به عنوان پیشینة بحث اشاره میکنیم که در مقاله «سمبولیسم نور و رنگ در عرفان ایرانی اسلامی»(نیکوبخت و قاسمزاده، 1387: 183-212) بیشتر به نقش سمبولیک رنگها در بیان کیفیات نفسانی و تجربههای شخصی عرفا پرداخته شده، در مقاله «نماد نور در ادبیات صوفیه»(نزهت، 1388: 155-184) بیشتر پیشینة مفهوم و نماد نور در تفاسیر کهن و سیر تطوّر آن در متون برجستة عرفان و تصوّف اسلامی، با اشاراتی به اشعار مولوی بحث شده، و در مقاله «بررسی مقایسهای نور در مثنوی با مهمترین آثار عرفانی ادب فارسی»(یوسفپور و بخشی، 1388: 79-99)، جلوههای گوناگون معرفتشناختی و هستیشناختی عنصر نور در مثنوی بررسی و با آثار عرفانی مهم فارسی مقایسه شده و ویژگیهای عنصر نور در این کتاب تبیین شده است.
در پژوهش حاضر، سعی بر آن است که به مباحث جدیدی از مبحث نور در مثنوی اشاره شود. نگارندگان بعد از معرّفی اجمالی منابع و آبشخورهای قرآنی و حدیثی مولوی در این موضوع، به معرفی انواع و مراتب و فواید و کارکردهای نور از دیدگاه صاحب مثنوی میپردازند، نیز در ضمن بحث، برخی از انگیزههای معرفتی مولانا در پرداختن به مبحث نور اشاره و اندیشه نوری او با دیگر عارفان تطبیق میشود. برای مزید فایده و روشمندی بهتر، مباحث این نوشتار در چهار بخش اصلی دستهبندی و عرضه میگردد.
الف.آبشخورهای قرآنی – حدیثی مبحث نور در مثنوی
مولوی نیز مانند دیگر شاعران ادب فارسی، تحت تأثیر فرهنگ اسلامی و آبشخورهای آن است. او در تار و پود اشعار مثنوی، از آیات و احادیث بهره گرفته و بویژه در حوزه مباحث مربوط به نور، کاملاً به آیات قرآنی و احادیث روایی توجه داشته است؛ چنانکه در ذیل، مهمترین آیات و احادیث مورد استناد او در مبحث نور، دستهبندی و بیان میشود:6
ب. نور حق کاملترین نور
نورهای چـــرخ ببریــدهپی است آنچـه طـــورش بر نتـــابد ذرّهای |
|
آن چو لاشرقی و لاغربی کی است؟ قــدرتش جا ســازد از قــارورهای |
اشاره دارد به آیه: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَة»
(نور /35)7.
نار شهـوت را چه چاره؟ نور دین |
|
نورکـــم اطفـــاء نار الکــافرین |
نیز اشاره دارد به آیه: «یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون»(صف/7).
چـــون که حق رشّ علیـــهم نوره |
|
مفـــترق هرگز نگـــردد نور او
|
نیز به حدیث: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ خَلْقَهُ فِی الظُّلْمَةِ فَأَلْقَى علیهم مِنْ نُورِهِ فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ اِهْتَدَى وَمَنْ أَخْطَأَهُ ضَلَّ(فروزانفر،1366: 6) اشاره دارد.
زانکـــه هفتصد پــرده دارد نور حق |
|
پردههای نــوردان چنــدین طبـــق
|
این بیت نیز اشاره دارد به حدیث: أَنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَبْعِینَ أَلْفَ حِجَابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلْمَةٍ لَوْ کُشِفَتْ لَأَحْترَقَت(فروزانفر،1366: 50).
حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند: فَلَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلَامٍ وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ: پس جز الله خدایی نیست که هر تاریکی را روشن و هرچه را که جز به نور او روشن بود تاریک کرد (نهجالبلاغه، 1386: خطبه 182/ 249).
2. نور انبیا، اولیا و مؤمنین:
یــوم لا یخزی النبــی را راست دان |
|
نور یســعی بین ایدیهم بخوان
|
اشاره دارد به آیه: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدیهِمْ و بِایمانِهِم یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا»(تحریم/8) به اشاره در بیت زیر آمده است:
یا رب اتمـــم نورنا بالســـاهره |
|
و انجــنا من مفضحــات القاهره
|
همچنین مولانا با توجه به حدیث أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی (فروزانفر،1366: 113)، نور احمدی یا حقیقت محمدیّه را نور اصلی معرفی میکند:
برگــرفت از نار و نور صـاف ساخت |
|
وانگه او،بر جمـــلة انوار تــاخت
|
البته شایان ذکر است که نور صاف در مثنوی برابر با حقیقت محمدیّه ( نور احمدی) در اصطلاح ابن عربی است که گاهی به تعیّن اول، عقل کل و روح اعظم نیز تعبیر کرده و آن را اوّل ماخلق الله دانستهاند. این نور یگانه در آبگینة کالبد همة انبیای عظام از حضرت آدم (ع) تا حضرت ختمی مرتبت (ص) تابیده است و انبیای عظام به واسطة این نور صاحب عرفان و معرفت شدهاند.
وی پس از نور احمدی، به نور مؤمنین که مأخوذ از نور الهی است اشاره دارد:
نیســـت آن ینظر بنــور الله گزاف |
|
نور ربــانی بود گــردون شکـاف
|
که به حدیث: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل(فروزانفر،1366: 14) نظر دارد. حدیث: «جُزْ یَا مُؤْمِنُ فَإِنَّ نُورَکَ قَدْ أَطْفَأَ ناری»(همان: 53) نیز در ابیاتی دیگر اشاره و تبیین میشود:
زانکه دوزخ گوید ای مــؤمن تو زود |
|
برگــذر که نـــورت آتــش را ربود
|
3. نور فرشتگان
ز اجنحـــهی نور ثلاث أو ربـــاع |
|
بر مــراتب هر ملک را آن شــعاع
|
اشاره دارد به آیة: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباع»
(فاطر/1).
4. نور محشر
نورمحشــر چشمشــان بینـــا کند |
|
چشـمبنــدی تو را رســـوا کند
|
اشاره به آیة «لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید»(ق/22).
بنابراین، مولوی در کتاب شریف مثنوی، علاوه بر آیات، از میان روایات نیز به احادیثی در مورد نور مؤمن، نور ایمان، نور هدایت و رستگاری الهی، نور احمدی و بالاتر از همه به نور پاک الهی و مراتب آن اشاره داشته است. او پس از نور حق، نور احمدی یا حقیقت محمدیّه را کاملترین نور دانسته و پس از آن نور انبیاء، اولیا، مؤمنین، فرشتگان و محشر را مهم و کارساز معرفی کرده و سخنان خود را در این زمینه از آیات و احادیث اخذ و بدانها استناد کرده است؛ اما او در اصل نور خداوند را نورالانوار و روشن کنندة هر تاریکی و منبع همة انوار معرفی کرده است.
ب. انواع نور در مثنوی
طبق یک تقسیم بندی کهن از ابن عربی، نور به دلیل انتزاع از ذات به نحو کلّی در شمار اسم ذات ذکر شده است؛ اما در معنای «مزیّن» و «مصوّر» از اسمای جمالی و صفات فعلی حق تعالی است ( ابن عربی،1339ه.ق: 28) نور از اسماء نود و نهگانة الهی است که از دو طریق شیعه و سنی ذکر شده؛ و در قرآن کریم نیز یک بار به عنوان نام خداوند آمده است: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»(نور/ 35).
ابن عطا در بیان آیة 8 سوره تحریم(والذین آمنوا یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم...) این نور را شامل انوار سهگانه توحید و معرفت و حقیقت میداند(پورجوادی،1370: 1/ 206) و سلمی در حقایق التفسیر از قول یکی از عارفان آن را به هفت نور بخش میکند: «قال القسم انوار المومن سبعة: الطبع و نور الرش و نور العلم و نور الهدایة و نور التوفیق و نور الاستقامة و نور الوقوف بین یدی الله»(روحانی، 1376-1377: 243) و سمعانی در روح الارواح ضمن اشاره به آیه نور در سوره نور، انوار را به دو بخش ظاهر و باطن تقسیم میکند و دربارة حقیقت نور مینویسد: «نور به حقیقت آن بود که غیری را روشن کند؛ اما هر چه غیری را روشن نکند نور نبود و نه منوّر. آفتاب نور است و ماه نور و چراغ نور، به آن معنی که منوّر غیر است نه به آن معنی که در نفس خود مستنیر است»(سمعانی، 1368: 586). اساس فلسفه شیخ اشراق نیز بر نور و ظلمت بنا شده است؛ وی نور را به دو نوع عارضی و مجرّد تقسیم میکند و همین دسته بندی را در مورد ظلمت نیز به کار می برد (سهروردی،: 198) و امّا غزالی نور را امری ایجابی و ظلمت را امری نسبی میداند، و با تقابل نور و ظلمت به عنوان دو امر وجودی و دو مبدأ متضاد، مخالف است(غزالی،1406: 14/ 17؛ ارفع،1370: 363؛ الایجی، بی تا: 132).
اما مولانا در یک تقسیمبندی کلّی، نور را به دو دسته (نور پایدار و نور ناپایدار) تقسیم میکند:
1. انوار پایدار
این دسته از انوار، وابسته به علل و اسباب مادی نیستند و به اقتضای طبیعت خود به سوی مرگ و خاموشی نمیروند. مولانا، بعد از نور حق تعالی، نور وجودی انبیا و اولیای الهی، عارفان واصل و انسانهای کامل و همچنین نور حقیقت، قرآن، روح، حشر، عرش، دین، ایمان و یقین را پایدار دانسته است، وی تمام این انوار را زیر گروه نور باطنی الهی میداند که در وجود انبیا، اولیا، عارفان واصل و انسانهای کامل تجلّی یافته است؛ به همین دلیل، افرادی که بصیرت باطنی دارند، این انوار را میبینید و افراد نابصیر نیز بر اثر تجلّی نور ازلی و لمیزلی حق تعالی، چنان گرم و سرخوش شده که فریاد بر میآورند ما نیز بینا شدهایم و با نور حق قادر به دیدنیم (مولوی، 1375: 4 /498- 503).
جمله حسهای بشر هم بیبقاست زآنکــه نور انبیــا خورشیــد بـود |
|
زآن که پیـش نور روز حشر، لاست نورحس ما چــراغ و شــمع و دود
|
مولانا در دفتر دوم، ذات الهی را نور باقی میشمارد. در قرآن کریم و روایات واقوال اولیا و عرفا و صوفیه نیز خداوند متعال نور خوانده شده است، و «نور نزد صوفیان، عبارت از وجود حق است به اعتبار ظهور او فی نفسه و اظهار غیر را در علم و عین که شمس نامیده میشود. در حدیث اول ما خلق الله نوری که مرادف با عقل است در کلمات حکما و نور تجلّی ذات عبارت از جمیع انوار اسما و صفات است که فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ، تمام موجودات مرتبتی از انوار حق است» (سجادی، 1350: 474-475). البته جایز نیست که تصوّر شود حق تعالی نیز نوری در زمرة سایر انوار است؛ چنان که غزالی معتقد است: «نور حق همان خدای تعالی است و اطلاق نور بر غیر او، مجاز محض است. یعنی سایر نورها عاریتیاند و نور حقیقی فقط اوست و همه هستی، نور اوست»(غزالی،1407ق: 120؛ محمدی، 1386: 1012). واژه «نور» در عرف عوام به معنی نور حسی و در عرف خواص، همان نور چشم، عقل، ایمان، قرآن و بالاتر از همه نور خداست. نور الهی هم، نورالانوار و برترین مرتبة هستی است. باری، نور در زبان عرفان رمز خداست؛ ولی برای ذات الهی نورالانوارخواهد بود و برای صفات یا افعال الهی انوار دیگر ( فولادی، :473). چنانکه سهروردی گوید: «نور الانوار، نور محیط، قیّوم، نور اعظم و اعلی، نور قّهار و غنی مطلق است که ورای آن چیزی نیست (سهروردی،1380: 2/ 121؛ و نیکوبخت- قاسم زاده،1387: 191). این نور را ظاهر بالذات و مظهر غیر میدانند و حقیقت آن را جز هستی، چیز دیگری فرض نمیکنند.(طباطبایی، 1385: 378؛ ابراهیمیدینانی، 1381: 131).
مولانا نور حق تعالی را نوری غالب و پایدار میداند که هرگز مفترق و پراکنده نخواهد شد:
چـــون که حق رشّ علیهـــم نوره |
|
مفـــترق هرگز نگـردد نــور او |
و در دفتر ششم آمده است که حق تعالی به سبب شدّت ظهورش مخفی و غیر قابل رؤیت شده است:10
آنکه پنهــان میکنی ای رشکخو |
|
آنکــه پــوشیده ســت نورش روی او
|
و امّا لازمه طلوع چنین خورشیدی، افول ستارگان هستی کاذب ماست (همان، 6/731).
به نظر مولانا، حسن و جمال ظاهری مخلوق، از نور حق تعالی عاریت گرفته شده است و سرانجام نیز به سوی خود حق تعالی بر میگردد و جسم ما متعفّن، رسوا و زشت و سیاه باقی میماند.11 او معتقد است، نور حق تعالی تمام عالم را فرا گرفته و ما باید در وجود خود این ظرفیت را ایجاد کنیم تا بتوانیم ناظر نور الله شویم و از انوار الهی بهرهمند گردیم.
و آن که او ینــظر بنـــور الله بود چشمها چون شد گذاره، نور اوست |
|
هم ز مـــرغ و هم ز مــور آگه بود مغـــزها میبیـند او در عین پوست
|
البته هر چشمی لایق دیدن این نور نیست. در دفتر ششم مثنوی، در داستان حضرت موسی(ع) در کوه طور آمده است: کوه طور نتوانست ذرّهای ازنور الهی را تحمّل کند؛ امّا به قدرت لایزال الهی، نور خداوند بر جسم اهل الله میتابد و ایشان از این نور برخوردار میشوند.12.باز مولانا در تمثیلی زیبا،هر چند نارسا، نور الهی را رستمی میداند که زال پیر(سایر انوار یا حتی موجودات) نمیتواند در برابرش عرض اندام کند. حتّی آفتاب خاور همچون اسیری، در زنجیر مشیّت او گرفتار است (همان، 6/4213). این نور به اثر و سبب نیاز ندارد و حقیقةالحقایق است و پیش از خلقت کائنات و ممکنات هستی داشته و بر جمیع موجودات و ممکنات، جامه هستی پوشانده است.
2. انوار ناپایدار
این دسته از انوار، نورشان وابسته به علل و اسباب مادی است و به اقتضای طبیعت خود، مرگ و خاموشی را میجویند. در مثنوی، انوار ناپایدار شامل نور حواس ظاهری، عقل جزئی بشری، نورهای ظاهری و محسوس(مادّی) مانند نور چراغ، قندیل، آتش، شمع و غیره است که با ظهور انوار شمس حقیقت، این نورهای ظاهری به سمت موت و فنا میروند (مولوی،1375: 4/ 425- 430).
چشـــم را این نور حالیبیــن کند |
|
جســم و عقل و روح را گرگین کند
|
مولانا گاه به مقایسه دو نور پایدار و ناپایدار پرداخته است:
نـــور حســـی نبود آن نـــوری که او سـوی حسـی رو که نورش راکب است زانکه محســوسات دونتر عالمی است |
|
روی خود محسـوس بینـــد پیش رو حس از آن نور نیکـــو صاحب است نور حق دریا و حـس چون شبنـمی است
|
او گاه نیز با طرح سؤال از زبان معاندان حقستیز، به اثبات نور حقی میپردازد. مولوی در پاسخ کسانی که میگویند، چرا نور حق دیدنی نیست؟ میگوید و معتقد است که ندیدن نورحق، دلیل نبودن آن نیست؛ زیرا شهوت و تمایلات پست نفسانی هم دیده نمیشوند، امّا از آثارشان که همان ندیدن نور حق است، میتوان پی به وجودشان برد. درک چنین نوری نیاز به استعداد و لیاقت باطنی دارد. پاسخ دیگر مولانا آن است که نور حسی یا ناپایدار که درمرتبه پایینتر از نور پایدار است با چشم سَر دیده نمیشود و با آثارش که همان تمییز دادن رنگهاست، میتوان به وجود آن نور پی برد، پس چگونه نور پایدار که در عالیترین مراتب قرار دارد با چشم سر دیده شود؟(همان، 2/1290-1299)
از این رو به مخاطبان خود سفارش میکند که به دنبال نور پایدار و آرامبخش الهی باشند:
چـــون فراق آن دو نور بــی ثبات |
|
تاســه آوردت گشــــادی چشمهات |
ج. مراتب و درجات نور در مثنوی
برای نور مراتب و درجات گوناگونی در نظر گرفتهاند. مولانا نور را ذو مراتب میداند و در مثنوی، به مراتب سه گانه نور حق تعالی، نور دل و نور چشم اشاره کرده است. به عبارت دیگرمولانا انوار را به دو دسته درونی(نور حق و نور دل) و بیرونی(نورچشم یا نور سَر) تقسیم کرده است. چنانکه در کتاب زبان عرفان نیز به نقل از علاء الدوله سمنانی، نور حق تعالی و نور دل در زمرة انوار درونی آمده است و سمنانی مراتب شش گانه انوار درونی را چنین بیان می کند: نورحق، نور خفی، نور روح،نور سِرّ، نور دل و نور نفس (فولادی،: 475).
منشأ اصلی نور چشم ما، نور دل است و منشأ اصلی نور دل نیز نور خداوندی است که از نور حس و عقل جداست و از جنس آنها نیست، چنان که ابنعربی نیز دراین باره معتقد است: «نور دارای درجات فراوانی است و در یک تقسیم، بر دو بخش است، یکی نور علم و عمل، و دیگری نوری که ویژة خداوند متعال است و نور ازلی خوانده میشود:
النـــور نوران، نور العلـــم و العمــل |
|
و نــور موجدنا الموصــوف بالازل |
به اعتقاد ملاصدرا نیز تنها در انسان شایستگی رسیدن به هر چیزی از انوار قیومی و روشناییهای لاهوتی و جامعیّت اتصاف به هر هیئتی از هیئتهای بدنی و ملکات ناسوتی هست. وی در فیض 31 میگوید: «اگر روح آدمی با خوردنیها و نوشیدنیهای روانی مانند ایمان و بندگی و معرفت و زهد تقویت گردد و از زهرهای کشنده کفر و نادانی و گناه و گمراهی دوری سازد برای اقتباس انوار تجلّی الهی آماده میشود» (ملاصدرا، 1358: 167).
نور غــالب ایمن از نقــص و غســق نورِ نورِ چشـم، خـود، نـور دل است |
|
در میــان اصبعیــن نـــــور حــق نـورِ چشــم از نــور دلها حاصـل است کو ز نــور عقل و حس، پاک وجداست |
مرتبة دوم، نور دل است، زیرا آفرینش نور را در نقطه سیاه دل یا سویدای دل دانستهاند، به اعتقاد مولانا، دل پایتخت نور است و نور مانند پادشاهی در پایتخت دل حکومت میکند و هر دلی که مقبول الهی و پر نور شود از این جهان و لذّتهای مادی و پست آن چشم میپوشد و به سوی نور حقیقت رو میکند. به اعتقاد او، دل بی نور، دل نیست و تواناییهای انسان اعم از جنسی و روحی، ناشی از نور دل است، و گام اول برای دریافت نور الهی، طلب نور است. چنان که در کتاب فیه ما فیه میگوید: «مشارق انوار حق جل وجلاله در دل کی گنجد الا چون طالب آن باشی، آن را در دل یابی، نه از روی ظرفیت که آن نور در آنجاست؛ بلکه آن را از آنجا یابی همچنانکه نقش خود را در آیینه یابی و مع هذا نقش تو در آیینه نیست الا چون در آیینه نظر کنی و خود را ببینی» (مولوی،1385: 188).
چـــون نباشد نور دل، دل نیــست آن |
|
چــون نباشد روح،جــز گل نیست آن
|
و یا:
خـــانة آن دل که مانــد بیضیـــا |
|
از شعـــاع آفتـــاب کبــــریا
|
در مرتبة سوم، نور چشم یا نور ظاهری مطرح است که شرح این دسته از انوار، ذیل انوار ناپایدار ذکر شد، باز نمونهای از آن، این ابیات است:
دیـــدن نورست آنگه دیــد رنگ |
|
وین به ضـــد نور، دانی بیدرنگ...
|
با توجه به مراتب سه گانه نور، مولانا در جمع بندی خود، نور حق را تنها نوری میداند که ضد ندارد تا به وسیلة آن، نور حق پیدا شود و چنین نوری است که اسرار و حقایق نامها و اشیا را آشکار میسازد.
( عینالقضات همدانی،1373: 222، و یوسف پور- بخشی، 1388: 93)
نور حــق را نیست ضـدی در وجود |
|
تــا به ضــد، او را تـوان پیــدا نمـود
|
مولوی نور حق و نورهای عارضی فلکی را چنین قیاس میکند:
نـــورهای چــرخ ببریده پـــی است |
|
آن چو لا شــرقی و لاغــربی کی است؟
|
او در دفتر ششم، مراتب نور را در خلال داستان حضرت موسی(ع) در کوه طور میآورد و در فرجام داستان، باز نور حق را بر سایر انوار برتری میدهد. مولوی، چنانکه پیشتر نقل شد، نور صاف را همان نور محمّدی یا برترین نورها میداند که خداوند متعال از آتش اخگری برداشته، پس آن را تحت نظر عنایت خود به نور صاف بدل کرده است. این نور، در بیان صاحب مثنوی، گاه از افق حضرت آدم(ع) و گاه از افق حضرت موسی(ع) و گاه سایر انبیا و اولیای الهی تجلی مییابد؛ زیرا حقیقت همه انبیا و اولیای الهی همان نور یگانه است و ایشان با هم اتحاد نوری دارند. در مثنوی نور احمدی همان تعیین اول، عقل کل، روح اعظم و حقیقت محمدیه است (همان، 6/1863و روحانی، 1387: 98-104) خود در وصف این نور گوید:
از همـــه اوهـام و تصــــویرات دور |
|
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
|
د. فواید و کارکردهای نور در مثنوی
برای نور فواید و کارکردهای فراوانی در متون عرفانی ذکر شده است: «نور» غالباً دو کار میکند: روشنگری و روشنیبخشی، و راندن و کوچ دادن ظلمات جهل و نادانی و نواقص امکانی. نور از طرفی خودستانی و نورافشانی ذاتی دارد، و از سوی دیگر، چیزهایی را که مناسب حال و ذات او نیست و اقتضای آنها را ندارد، از خود میراند(ابن عربی،1386: 183؛ فخر رازی،1976: 347 و عین القضات همدانی، 1373: 222) مولانا برای نور کارکردهای ذیل را در نظر گرفته است:
1. اطفاگر نار شهوات و تمایلات پست نفسانی
مولوی نور حقی را بهترین وسیله برای اطفای نار شهوات میداند:
نار شهــوات را چه چـــاره؟ نور دین کشتـــن این نار نبـــود جــز به نور |
|
نــور کــم اطفا نـــار الکافــــرین نـــورک اطفــا نــارنا، نحن الشـکور
|
مولانا درمثنوی «نار» را ضد «نور» میداند. وی نار را کنایه از شهوت، طمع، حرص و آز، خشم و سایر رذیلتهای اخلاقی بر میشمارد و وسیله اطفای این نار را نور میداند؛ وی برای نور الهی، دین، مؤمن، حشر، عرش و غیره، فواید و کارکردهای بیشماری در نظر گرفته است. به اعتقاد او، میان آتش و نور تفاوت است، چنانکه غزالی در کیمیای سعادت، ضمن تمثیلی رسا آورده است: «پس فتیله و آتش چراغ و نور چراغ، هر سه تقدیر کن؛ فتیله چون قالب دل، و آتش چراغ مثل روح حیوانی، و نور چراغ مثل روح انسانی است... نور چراغ تبع و فرع وی، و چون چراغ باطل شد، وی باطل شود و روح انسانی تبع روح حیوانی نیست؛ بلکه اصل وی است، و به باطل شدن وی باطل نشود؛ بلکه اگر مثال وی خواهی نوری تقدیر کن که از چراغ لطیفتر باشد و قوام چراغ به وی بود، نه قوام وی به چراغ، تا این مثال راست آید»(غزالی،1387: 1/104) پس نور اطفاگر نار و در مرتبه بالاتر از آن قرار دارد. البته باید ذکر شود که به دلیل دو وجهی بودن نار در قرآن، عرفا نیز به هر دو وجه آن توجّه کرده اند. چنانکه مولوی نیز ضمن اشاره به آتش های منفی، گاهی نیز تحت عنوان کلّی نار الله به آتش های متناقض نمایی همچون آتش قهر الهی وآتش عشق اشاره میکند (مولوی، 1375: 1/1332؛ /588؛/909).19
2. اطفاگر نار دوزخ
مولوی، مثل موارد دیگر به استناد آیات و روایات و برداشت معرفتی از آن دو، بهترین وسیله برای اطفای آتش دوزخ را نیز نور معرفی میکند. وی نور و نار را به اقسام مختلفی تقسیم میکند و معتقد است هر ناری با نوری خاص مهار میگردد؛ چنانکه نار دوزخ جز با نور مؤمن نابود نمیگردد. او در مثنوی برای نور مؤمن فواید بسیاری در نظر گرفته است؛ هرچند در آثار دیگر، همچون مقالات شمس تبریزی نیز بدان فواید اشاراتی دیده میشود ( شمس تبریزی، 1349: 160).
3. اجتناب از دنیاگرایی و مادّهپرستی
که علامــاتست از آن دیـــدار نور آنچنــــان که گفـت پیغمـــبر ز نور |
|
التجـــافی منک عــن دار الغـرور که نشـــانش آن بود اندر صــدور
|
4. برطرف کردن وساوس شیطانی
چــــون ببیند نور حـــق، ایمن شـــود |
|
زاضـــطرابات شک او سـاکن شود
|
5. ایجاد امنیّت و برطرف کردن خطرات احتمالی
تــو به نــور او همیرو در امـــان |
|
در میــان اژدهــــا و کـژدمــــان
|
6. التیامبخش آلام روحی بشر
لیـــک گر باشد طبیـــبش نور حـــق |
|
نیست از پیری و تب، نقصـان و دق
|
7. عامل براندازی اختلاف و تفرقه
مولانا ضمن تمثیلی در داستان فیل و هنود، چنین نوری را عامل براندازی اختلاف و تفرقه از بین مردم میداند.
در کـــف هر کس اگر شمعــی بدی |
|
اختــلاف از گفتشان بیرون شدی
|
8. مسجود ملایک شدن
آدمی چـــون نور گیـــرد از خدا |
|
هســت مسجود ملایــک زاجتبا |
9. خوراک روحانی یافتن
مولانا معتقد است، نورحق خوراک حلق معنوی است، و لازمة حلق معنوی داشتن، رهایی از بند مادیّت و نفسانیات است، یکی از مهمترین فواید و کارکردهای نور در مثنوی، عمل ارتزاق روحانی بشر است.
حـــلق حیوان چون بریده شد به عدل نیــست غیـــر نور، آدم را خـــورش |
|
حـلق انسان رست و افزون گشت فضل از جــزِ آن، جـــان نیـابد پـــرورش
|
مولانا دستور میدهد که
اغتــذی بالنّـــور کن مثــل البصر |
|
وافـــق الامـــلاک یا خیـــر البشــــر |
منظور وی از خوردن نور، خوردن همان طعامهای معنوی است که برای خوردن آنها نیازی به اسباب و علل مادّی نیست. این خوراکهای معنوی(نورانی)، زمینه تزکیة روحی و جسمی بشر را فراهم میکند و من حیوانی بشر را به مای روحانی بدل میسازد؛ در قرآن کریم آمده است: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(اعراف/29) خداوند متعال، خوراک مادی را محدود میکند؛ اما برای خوراک معنوی، حد و مرزی تعیین نمیکند، زیرا با خوراک مادی، جسم بشر همانند حیوانات پرورش مییابد و با غذای معنوی روح و جان او پرورش مییابد، از این رو، یکی از کارکردهای مهم نور در مثنوی، یافتن خوراک روحانی(نور) است که آدمی را قرآنی میکند:
هر که کــاه و جو خــورد قربان شود |
|
هـــر که نور حق خورد، قرآن شود
|
10. غیببینی و درک جمال بیحجاب الهی
مولانا معتقد است انسانِ مستعد کسب نور، قادر به درک جمال بیحجاب الهی است و میتواند مظهر تجلیات اسما و صفات رحمانی گردد و با کمان نور جانش، دشمنان دین و قرآن را نابود سازد. پس برای رسیدن به این نور، شنیدن و آموختن سخنان حکمتآمیز و معارف الهی را لازم میداند. چنانکه در جواهرالتفسیر آمده است: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَه، روشنی جان و دل به لمعات انوار اسرار اوست، و روشنایی خانه آب و گل به پرتو آفتاب اخبار وآثار او»(واعظ کاشفی سبزواری،1379: 153).پس «تا به صیقل لا، زنگ ماسوی از آینه زدوده نگردد، انوار جمال لایزال "الا الله" در او منعکس نشود»(همان، 285).
مولانا در مثنوی، لازمه رسیدن به چنین شهودی را اینگونه معرّفی میکند:
...حرف حکمت خور که شد نور ستیر هـــرکسی انـــدازه روشـــندلــی پر همیبیند ســـرای دوسـت را |
|
ای تو نور بـــیحجــب را ناپذیر غیـــب را بینـــد به قدر صیقـــلی آنکه از نـــور اله استـــش ضــیا
|
مولانا ضمن بیان فواید و کارکردهای نور در مثنوی، ذات اقدس الهی، انبیا و اولیای الهی(پیشین و پسین) قطب اعظم20 و انسان کامل(مرشد، پیر، عارف و اصل و...)21 را منبع کسب نور معرفی کرده و سرچشمه نور وجودی ایشان را نور ذات قدس الهی میداند. اهمیّت نور برای مولانا تا حدّی است که در دیباچه سه دفتر چهارم، پنجم و ششم بدان اشاره کرده و مثنوی و حسامالدین را در پیوند با نور دیده و معرفی کرده است:
روشنی بر دفتر چارم بـریز هـیــن زچارم نورده خورشید وار بـی نوایـیم و رسیده مــا ز دور شش جهت را نور ده زین ششصحف |
|
کافــتاب از چرخ چارم کرد خیز تا بتـــابد بر بـــــلاد و بر دیـــار هیــن بیفشان بر سر ما فضل و نور کـــی یطــوف حوله من لم یطف
|
خواستة قلبی مولانا از حق تعالی، کسب نور معرفت در عرصه محشر است، تا در زمره رسواشدگان واقع نگردد:
یـــا رب اتمم نــورنا فی الساهره |
|
وانــجنا مِنْ مفضـــحاتٍ قاهره
|
به همین جهت، مدام مخاطبان خود را به جهد برای نورانی شدن دعوت میکند:
پختـــه گرد و از تغیّـــر دور شو جهـــد کن تا نور تو رخشــان شود جهد کن تا مســـت و نورانی شوی |
|
رو، چـــو برهان محقــق نور شـو تا سلـــوک وخدمتت آســان شود تا حدیثـــت را شود نـورش روی
|
نتیجهگیری
نور، اسم ذات الهی و یکی از مهمترین کلید واژههای شناخت مثنوی است که در وجود شناسی عرفانی بسیار مؤثّر است؛ مولانا نیز در شمار کسانی است که بیش از سایر عارفان و ادیبان به موضوع نور توجه میکند و از زبان نمادین نور و رنگ برای بیان مسایل ثقیل معرفتی، بهره میبرد. او در معرّفی نور، سخت تحت تأثیر آبشخورهای دینی- قرآنی است و از دیدگاه وی، مراتب سهگانه نور عبارتند از نور حق، نور دل و نور چشم، که به دو گروه عمده پایدار(حقی) و ناپایدار(حسی) تقسیم میشود. مولوی منشأ اصلی نور دل را نور حق میداند؛ زیرا این نور از نور حس و عقل جداست و در زمره سایر انوار نیست و تنها نوری است که ضدی ندارد تا به واسطه آن آشکار گردد. به اعتقاد او، نور حق، مبیّن اسرار و حقایق نامها و اشیا است، و به همین دلیل فواید و کارکردهای فراوانی برای آن در نظر گرفته است. مولوی نور را وسیله اطفای نار شهوات و نار دوزخ میداند و معتقد است، نور مهمترین عاملی است که باعث اجتناب از دنیاگرایی و اختلاف و تفرقه میگردد. در مثنوی نور، عامل ایجاد امنیّت و مسکّن قوی برای التیام دردهای روحی بشر است. صاحب مثنوی، نور را طعام روحی برای ارتزاق روحانی بشر و ابزاری برای غیببینی و درک جمال بیحجاب الهی معرّفی میکند. وی ذات اقدس الهی، انبیا و اولیای الهی(پیشین و پسین)، قطب اعظم و انسان کامل را از منابع کسب نور معرّفی میکند و سرچشمه نور وجودی ایشان را نور ذات قدس الهی میداند. مولوی در مثنوی تلاش میکند، نور ناب حق را معرفی و مخاطبان خود را برای بهرهگیری از آن فراخواند؛ زیرا به اعتقاد او، مؤثرترین شیوه برای پیمودن طریق سلوک، کسب نور و نورانی گشتن است.
پینوشتها
1- برای توضیح بیشتر رک نجم رازی، 1352: 306؛ کاشانی،: 109 به بعد، میهنی،: 1/ 303 و باباافضل مرقی، 1366: 652.
2- نیز رک محقّق، 1372: 1343-1344؛ خرّمشاهی، 1377: 2/ 2278؛ سجادی،1350: ذیل واژه نور، 474.
3- صاحب طرایق الحقایق نیز دراین باره میگوید: «پس مراد از مقام نورانیّت، مقام روحانی تجردی کلی آن چنانی است که مقام اوّل مبدعات است و در آن مقام همگی متحدند و چنانچه فرموده است: " انا و علی من نور واحد "»(شیرازی، بی تا: 1/ 429).
4- نیز رک مثنوی: 3/2704؛ 3/1435؛ 3/1549؛ 3/2837؛ 3/493؛ 2/493؛ 4/417؛ 4/2170-2169؛ 4/3223-3222؛ 2/3223-3222؛ 4/1766؛ 2/287؛ 2/2216؛ 5/785؛ 5/1159و 6/1139و...
5- نیز رک همان، 3/3629؛ 3/3991؛ 3/4140؛ 2/2051؛ 1/3235؛ 3/2829-2828؛ 5/2879؛ 5/3482؛ 5/3912-3910؛ 2/3912-3910؛ 2/2085؛ 6/2083؛ 3/3223؛ 4/1025؛ 6/3395-3392 و..
6- بحث جدی درباره آیات و روایات مربوط به نور و آرای مختلف کلامی، فلسفی و معرفتی در آن باره خود نیازمند پژوهشی گسترده و مستقل است.
7- برای اطلاع از نظر کامل مفسران عرفانی و اقوال عرفا مانند سلمی، نجم رازی، سهل تستری، میبدی و قشیری و دیگر اقوال مشابه رأی مولانا رک روحانی، 1376-1377، 198-202.
8- نیز رک: مثنوی، 4/589؛ 4/460؛ 4/433؛ 4/577؛ 4/506.
9- نیز رک: شیرازی، بی تا: 1/ 321.
10- امام صادق (ع) به نقل از پیامبر(ص) فرمودهاند: «الْمُحْتَجِبُ بِنُورِهِ دُونَ خَلْقِهِ فِی الْأُفُقِ الطَّامِحِ وَ الْعِزِّ الشَّامِخِ وَ الْمُلْکِ الْبَاذِخِ... فَأَحَبَّ الِاخْتِصَاصَ بِالتَّوْحِیدِ إِذِ احْتَجَبَ بِنُورِهِ وَ سَمَا فِی عُلُوِّهِ وَ اسْتَتَرَ عَنْ خَلْقِهِ»(توحید صدوق، 45)
11- نیز رک: مثنوی، 6/975؛ 6/972؛ 6/983.
12- نیز رک: همان، 6/975؛ 6/972؛ 6/983.
13- نیز رک: میبدی،1361: 6/ 543 و یوسف پور،و بخشی، 1388: 89.
14- نیز رک: مثنوی، 5/894؛ 2/1180؛ 6/2756؛ 1/1366؛ 2/3131-3130؛ 5/888.
15- نیز رک: همان، 1/ 1128-1135ونیز آیت الله مکارم شیرازی،1362: 14/ 473.
16- نیز رک: مثنوی، 2/1353؛ 2/2157؛ 5/24؛ 6/2433-2429.
17- نیز رک: مولوی، 1385: 250.
18- نیز رک: مثنوی، 2/1251؛ 1/1334؛ 3/3485؛ 2/1250.
19- برای توضیح بیشتر ر.ک: فولادی، 1389: 478.
20- رک: همان؛ 1/1950؛ 5/742.
21- رک: همان، 3/1151؛ 6/263؛ 2/825-818؛ 2/3410؛ 6/2134؛ 6/2183؛ 6/2865؛ 6/2875؛ 6/4580؛ 6/4588.
22- نیز رک: همان، 4/513؛ 3/559؛ 2/89؛ 1/3606و....