نمودهای رمانتیسم در نفثه المصدور

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان

2 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان

چکیده

رمانتسیم از جمله مکتبهایی است که در قرن هجده با شعار بیان آزاد احساسات فردی، بازگشت به طبیعت، بدوی‌گرایی، نگرش تخیّلی و... در مقابل تفکر خردگرای کلاسیسم به‌پا خاست. نفثه المصدور به عنوان متنی تاریخی- ادبی همانندیهای ویژه‌ای با اصول و مبانی رمانتیسم دارد و همین مسأله زمینه بررسی نقدی رمانتیسم را با توجه به ویژگیهای سبکی در این اثر فراهم می‌آورد. به لحاظ معنایی وجود عواملی مانند توجه به احساسات شخصی و بیان آزاد آنها، نگاه کشف و شهودی به طبیعت، اتکا به تخیّل ثانویه در توصیف امور بیرونی، ترسیم آرمانشهر و عوامل زبانی‌ای از؛ جمله برجسته کردن جنبه ادبیت متن با استفاده از تمهیدات ادبی‌ای چون تشبیه، استعاره، تضمین و...، توصیفات مکرّر و طولانی و نمادپردازی؛ از جمله مواردی هستند که به نفثه المصدور، سبکی رمانتیک بخشیده است. این مقاله درصدد نیست تا با نگاهی اثبات‌گرا، اندیشه‌ای خاص را به یک متن تزریق کند؛ بلکه در پی آن است تا ضمن برشمردن ویژگیهای مشترک سبکی نقثه المصدور با مکتب رمانتیسم و تکیه همزمان بر ساحت ادبی(‌درون‌متنی) و بافت تاریخی (برون‌متنی) آن جهت بررسی ساز و کار شکل‌گیری معنا، زمینه ساز نگرشی نو به متنی کلاسیک باشد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Aspects of Romanticism in Nafthat-al-Masdoor

نویسندگان [English]

  • M Botlab Akbarabadi 1
  • M.A Khazanehdarloo 2
1 PhD candidate of Persian language and literature, University of Guilan
2 Assistant Professor of Persian language and literature, University of Guilan
چکیده [English]

Romanticism is one of those schools which emerged in the 18th century with the slogan of free expression of individual sentiments, naturalism, primitivism, imaginary view and … versus the rationalistic thought of classicism. Nafthat-al-Masdoor, as a historical and literary text, has certain similarities to romantic principles and basics and this provides the base for critical view of Romanticism in this work according to its stylistic features. According to semantic point of view, factors like paying attention to personal emotions and free expression of them, interpretive view to the nature, relying on secondary imagination for describing objective matters, drawing utopia and also linguistic factors such as foregrounding literary aspect of the text by using literary techniques like simile, metaphor, allusion and …, long and repeated descriptions and symbolism are some factors which have given Nafthat-al-Masdoor a romantic style. This article does not want to inject certain thought by a positivist view, but it tries to establish a new view to a classic text by naming the common features of Nafthata-al-Masdoor and Romanticism and at the same time by emphasizing literary speech and historical context for surveying the ways of meaning formation.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Romanticism
  • Nafthat-al-Masdoor
  • secondary imagination
  • literariness sentimentalism

مقدمه

هر متن بنا به خاستگاه و بنیانهای فکری و فرهنگی مسلّط بر آن خوانشی ویژه و متناسب با بافت خود می­طلبد. هر چه متن به لحاظ زمانی متقدّم و سنّتی­تر باشد، فهم و درک آن با چالشهای بیشتری روبه رو خواهدشد، برخی از این مشکلات برون متنی و جزء ذاتی متون تاریخی است که از آن جمله می­توان به کمیاب و یا نایاب بودن نسخه منّقح از متن اشاره کرد. برخی دیگر از این مشکلات مربوط به مباحث درون متنی است که درک معانی لغات، نحوة سازماندهی متن و ارتباط بخشهای گوناگون آن و فهم زبان در این شاخه قرار می­گیرند. نگاهی همه جانبه به جنبه­های درون متنی و برون متنی می­تواند این متون را از یک فضای بسته و منحصر در چارچوب مباحث لغوی و تاریخی صرف بیرون آورده، زمینه ساز نگرشی نو و باز به متن باشد.

نفثة المصدور از جمله متون تاریخی و ادبی است که نویسنده آن ضمن بازگو کردن خاطرات شخصی و سرگذشت خود به ذکر تاریخ قتل و غارت مغولان پرداخته است. وجهة تاریخی این متن از یکسو و نثر متکلّف و مصنوع آن از سوی دیگر به این اثر، فضا و ساحتی بسته داده، همین امر باعث کم توجهی به آن در پژوهشهای ادبی گردیده است. این اثر از جمله متونی است که فهم محتوای آن بسته به نشانه‌های برون متنی و مقولات زبانی و تاریخی است. بافت و محتوای متن بشدّت تحت تأثیر گزاره­های اجتماعی و تاریخی (حمله مغول) شکل گرفته است و متن را از مناسبات درون متنی فراتر برده و با ارجاع به دلالتهای برون متنی، تعاملی پایدار با مباحث اجتماعی ایجاد می­کند.

اگر فرآیند شکل­گیری معنا را در یک متن حاصل ارتباط مستقیم میان فرستنده (مؤلّف) پیام (متن) گیرنده(خواننده) و بافت در نظر بگیریم، بدون شک در مورد نفثة المصدور که به یک اعتبار متنی تاریخی است، صرف پرداختن به واژگان مندرج بر صفحه کاغذ و بی توجهی به قصد و نیت مؤلّف و بافت حاکم بر آن نمی­تواند معیاری درست برای فهم و نقد این متن باشد، لذا توجهی همه جانبه به مؤلّفه­های معنی­ساز می­تواند تفسیری متناسب­­تر ارئه دهد. البته لازم به ذکر است که این مقاله، داعیة فهم و درک قصد و نیت مؤلّف را در جریان تحلیل متن ندارد؛ امّا از آنجا که این اثر رابطة مستقیم با وقایعی دارد که برای نویسنده آن اتفاق افتاده، بضرورت پاره­ای از تحلیل متوجه جنبه­های روانشناختی و امیال نویسنده خواهد شد.

شهاب الدّین محمد بن احمد منشی زیدری نسوی منشی جلال الدین خوارزمشاه بود. در آخرین برخورد سلطان با لشکر مغول او نیز مانند مخدوم خویش از مهلکه بیرون جست. منتهی سلطان در یکی از بلاد ناحیه دیار بکر به قتل رسید و زیدری مدتی در آسیای صغیر و آذربایجان سرگردان بود تا عاقبت در میافارقین نزدیک ملک مسعود از سلاطین کُرد ایوبی رفت و در آنجا کتاب نفثة المصدور را نوشت (رک. صفا، 1376: 246). چنان که مشاهده می­شود، این اثر در حقیقت شرح سرگردانی­ها، خاطرات و خطراتی است که نویسنده در اثر حملة مغول بر خود دیده است، از این رو مهم‌ترین شاخصة آن به لحاظ روایی و محتوایی استفاده از زاویة دید اول شخص جهت تبیین و توصیف هرچه واقعی‌تر احساسات شخصی و دردها و رنجهایی است که برای او رخ داده است.

چنان که از معنای تحت الّلفظی اثر(نفثة المصدور: خلطی که از سینه بیرون می­­آید) برمی­آید با اثری روبه رو هستیم که احساس­گرایی و تلاش برای گزارش و نمایش تمایلات عاطفی بر بافت و ساختار متن تأثیر بسزایی داشته است. همین نگرش احساسی و عاطفی نویسنده و تکیه برآمال شخصی در جریان روایت، نمودی رمانتیک به سبک این متن داده است. این گزینه و موارد دیگر که در طول مقاله ذکر خواهد شد، زمینه­ساز نوعی اشتراک با شاخصه­های مکتب رمانتیسم گردیده است. رمانتسم جریان ادبی و هنری­ای است که نخستین بار در اواخر قرن هیجدهم در انگلستان ظاهر شد و با شعار بیان آزاد حساسیت­های انسان و تأیید حقوق فردی در زمینه­های گوناگون هنری، فلسفی، ادبی و... به نوعی تجدّد دست زد و علیه حاکمیت کلاسیک عقلگرا و روشنفکرانة قرن هفدهم به­پاخاست. اصول و برنامه­های این مکتب بعد از انگلستان به آلمان و پس از آن وارد فرانسه و اسپانیا و روسیه گردید و تا سال 1850 بر ادبیات اروپا حاکم شد. از جمله مهمترین اصول این مکتب می­توان به آزادی (بیان آزاد عشق و علاقه) هیجان و احساسات، گریز و سیاحت، کشف و شهود و تخیل و... اشاره کرد (رک. سیدحسینی،1387: 161-183).

در این مقاله تلاش بر آن است تا ضمن برشمردن تشابهات و تفاوتهای سبکی نفثة المصدور با مکتب رمانتیسم، به بررسی زمینه­ها و عوامل و در نهایت نمودها و تأثیرات این نگرش بر فرم و محتوای اثر پرداخته شود. پیش از پرداختن به بحث اصلی ذکر این نکته ضروریست که هدف تحلیل، تزریق اندیشه­های یک مکتب به متن نیست؛ بلکه غرض آن است تا ضمن استناد به دلالتهای موجود در متن وفضای تاریخی آن و با توجه به نظریه های مکتب رمانتیسم نگرشی نو به متنی کلاسیک داشته باشیم.

 

بحث و بررسی

زمینه­ها و عوامل

تنش پویا میان ادبیات و جامعه در دوره­های مختلف، تغییرات و سمت­گیری­های معناداری را در محیط این دوعرصه به وجود می­آورد و آنها را به پدیده‌هایی همواره در حال تغییر مبدّل می­کند. پس نمی­توان ادبیات را نظامی منسجم از اجزا، قالب­ها و طرزهای تغییر ناپذیری دانست که دارای قوانین و کارکرد ثابتی است؛ بلکه تحوّلات اجتماعی همواره با تأثیر بر ادبیات، آن را در معرض تغییر و تعریف تازه­ای قرار داده است. همین تغییرات و تحوّلات اجتماعی است که ادبیات را به سبکهای شخصی و دوره­ای دسته بندی می­کند و آنها را در تعامل و تقابل با یکدیگر قرار می­دهد. مسلماً نویسنده به هنگام پدید آوردن یک اثر، تحت تأثیر این جریانات رنگ و بویی خاص به متن می­بخشد. در نگرش رمانتیسم، اثر ادبی پدیده­ای قائم به ذات نیست که در خوانش آن فقط بتوان بر عناصر درون­متنی تکیه کرد؛ بلکه برای درک کامل آن باید افق اجتماعی حاکم بر خلق اثر را نیز مدّ نظر قرار داد. نفثة المصدور نیز از این قاعده مستثنی نیست و عوامل فردی و اجتماعی در روند نگارش آن دخیل بوده، بالطبع درک شاخصه­های رمانتیک آن مستلزم و منوط به تحلیل عوامل اجتماعی و فردی مؤثّر در آن است.

 

عوامل اجتماعی

با پذیرش تلویحی این نکته که «نظامهای ذهنی محصول عوامل اجتماعی هستند» (رک. سلدن، 1384: 96) باید ایراد کرد که نفثة­المصدور بشدّت تحت تأثیر یکی از این محرّکها شکل گرفته است. حملة مغول نه تنها بر بنیان­های سیاسی ایران؛ بلکه مستقیم و غیر مستقیم بر تمامی عرصه­های اجتماعی، فرهنگی، ادبی و... تأثیر گذاشت. با توجه به این که انسانها در بحرانهای عظیم اجتماعی، اخلاقی و... بیشتر بر احساسات تأکید می­کنند تا استدلالها، سرچشمه‌های احساسگرایی نفثة المصدور را نیز باید ناشی از حملة عظیم مغول دانست. در جریان این حمله و به تبع آن افزایش تمایلات احساسی نویسنده برای تحمل پذیر کردن وقایعی که تحمّل آنها برای او ممکن نیست، کارکرد عاطفی و ادبی متن برجسته می­شود. در پی تنش و تعاملی که میان متن و شرایط اجتماعی به وجود می­آید، نفثة المصدور به مجموعه‌ای درونی­شده از نشانه­های احساسی تبدیل می­شود که در مقابل این بحران اجتماعی، حالتی تدافعی به خود گرفته و به تجدید حیات می­پردازد. بهار معتقد است که « به سبب توجهی که مغولان به ضبط وقایع داشتند، فن تاریخ نویسی... در عهد آنان نه تنها از اهمیت قدیم خود نیفتاد؛ بلکه می­توان گفت در این قسمت از سابقین پیشی گرفت و کتب عمدة تاریخی در این زمان به وجود آمد(رک. بهار، 1373: 4). بهار، تاریخ نویسی را معلول توجه خاص مغولان به این فن می‌داند؛ اما در عین توجه و علاقة مغولان به ضبط وقایع تاریخی و در نتیجه گسترش فن تاریخ­نویسی، می­توان با استناد به زمینة ادبی و عاطفی این متون، دلایل دیگری نیز از جمله نوعی رمانتیسم اجتماعی برای گسترش این فن، مورد نظر قرار داد. رمانتیک­های اجتماعی « به جای دلبستگی به احیای گذشته یا تسلیم در برابر وضع موجود به آینده­ای آرمانی دل بسته­اند و مهم‌ترین دغدغة آنها انقلاب، آزادی، محرومان و دردهایشان و افق روشن آینده است» (جعفری، 1378: 172-174). با توجه به اینکه بسیاری از کتب تاریخی عهد مغول، وجهه و رنگی عاطفی به خود گرفته­اند، این سمت­گیری را نمی­توان تنها جریانی تحمیلی و سفارشی تلقی کرد؛ بلکه می­توان آن را نوعی انقلاب رمانتیک در نظر گرفت که در طی آن مؤلّفانی چون نسوی، جوینی و... تلاش دارند تا تحت تأثیر نوعی شهود رمانتیک با برملا کردن وحشی­گریهای مغولان در قالب استعارات و نمادهای ادبی، جامعه و تاریخ را با تخیل و احساسات درآمیزند و بدین سان آگاهی و مکتبی را به وجود آورند که به مخالفت با نظام حاکم بپردازد. چنانکه نویسندة نفثة­المصدور در همان سطور ابتدایی با توصیف فضای تحکّم­آمیز حملة مغول در قالب زبانی عاطفی توانسته با ایجاد تقابلی معنادار، بار منفی ویژه­ای به نظام حکومتی مغول بدهد: «طوفان بلا چنان بالا گرفته که کشتی حیات را گذر بر جداول ممات متعیّن گشته، بروق غَمام بصررُبای... به بریق حُسام سررُبای متبدل شده، بارسالار ایام چون بار حوادث درهم بسته، تیغ بسرباری در بار نهاده، شمشیر که آبداری صفت لازم او بودی، سرداری پیشه گرفته...»( نسوی، 1370: 1). در حقیقت نویسنده با ابراز احساسات شخصی خود و تعمیم آن در سطح جامعه و ترسیم آینده و افقی روشن و در تقابل قرار دادن آن با خشونت نظام حاکم، به از هم­گسیختن سخن اقتدارگرایانه می­پردازد. هر چه بار احساسی متن افزایش یابد به همان نسبت دلزدگی از قوانین رسمی و خشک حکومت بیشتر می­شود، از این رو متونی که بظاهر وجهه­ای رمانتیک و تاریخی دارند سرشار از نشانه­هایی می­شوند که در قالب احساسات توان سیاسی و انقلابی پیدا می­کنند.

گذشته از ساحت اجتماعی نفثة المصدور که نوعی آرمان­گرایی و رمانتیسم اجتماعی را به آن تزریق کرد، این نکته را نیز باید در نظر گرفت که تنها بینش و نگرش اجتماعی نویسنده در این امر دخیل نیست؛ بلکه عامل و انگیزة فردی نیز در احساسی­گرایی متن تأثیر دارد. علاوه بر اطلاعاتی که از زندگی و شخصیت تاریخی نسوی(اطلاعات برون متنی) در دست است، در ضمن متن نفثة المصدور نیز دلالتهایی وجود دارد که حاکی از مناسبات و علائق شخصی اوست. مناسبات و علائقی شخصی­ای که در جریان حملة مغول در معرض خطر و نابودی قرار می­گیرند. همین امر نسوی را به واکنش وامی­دارد. این واکنش که در قالب متن و زبان نفثة­المصدور ابراز می­شود، نمودی رمانتیک و احساسی به خود می­گیرد. از جملة این ویژگیهای فردی، مقام رسمی و درباری و مال و مکنتی است که در بارگاه خوارزمشاهیان دارد و با حملة مغول به خطر می­افتد. از دست رفتن این علائق شخصی، در قالب بیان احساساتی نفثة­المصدور خود را نشان می­دهد. نفثة المصدور نوشدارویی می­شود که نویسنده تشفّی احوال خود را در آن می­جوید تا جایی که در شأن تألیف آن اینگونه بیان می­کند« از نفثة­المصدوری که مهجوری بدان راحتی تواند یافت و از اَنین المهجوری که رنجور را در شب دَیجور هجر، بدان شفایی تواند بود، گریز نه...» (همان، 7).

پس در یک نگاه عمیق­تر باید گفت که این ساختار حاکم سیاسی و اجتماعی و قدرت است که نوعِ سبک و قالب نوشتاری نفثة المصدور را تعیین می­کند. ساختاری که در طی آن مقام و منزلت اجتماعی و فردی نویسنده گرفته شده و شکل بندی احساسی­ای به متن بخشیده است. مؤلّف تحت تأثیر دنیای خارج و در ضمن از دست دادن وجهة پیشین خود، تلاش دارد تا این نظام معرفتی را به چالش بکشاند. نویسنده با ترسیم یک خواننده فرضی در پی آن است تا با برجسته کردن احساسات و سختی­هایی که متحمّل شده است، با تعمیم این همدلی و همدردی به جبران مافات بپردازد. در پی این برجسته سازی است که متن ساحتی احساسی و رمانتیک به خود می­گیرد و سرشار از تجربه­های شخصی و سوزناک می­شود و تسّلای حال نویسنده می­گردد. همة این عوامل(اجتماعی و فردی)کیفیتی رمانتیک به نفثة المصدور بخشیده، البته نه رمانتیسمی که صرفاً جنبه فردی و درونی داشته باشد، که گاه نیز بنا به موقعیت و بافت متن، وجهه­ای انقلابی و اجتماعی به خود می­گیرد.

 

نمودهای رمانتیسم در نفثة المصدور

پیش از ورود به بحث ذکر این نکته ضروریست که این مقاله داعیة مطابقت کامل نفثة المصدور با ویژگیهای رمانتیسم را ندارد؛ امّا وجود گزاره­هایی در متن، خاصیتی رمانتیک به آن داده است که بررسی ساز و کار و کیفیت پردازش این شاخصه­ها می­تواند زمینه ساز نگاهی تازه به متنی کلاسیک باشد. پرداختن به وجهة تخیلی و ادبی نفثة المصدور متن را به ذخیره­ای پایان ناپذیر از استنادها، تکرارها، و دلالتها مبدل می­کند که ظرفیتی باز به متن می­دهد؛ لذا در ادامه تلاش می­شود با توجه به همین نشانه­ها، سبک رمانتیک این اثر مورد تحلیل قرار بگیرد. 

 

ذهنیت و فردگرایی

رمانتیک­ها معتقدند که اثر یا متن رمانتیک در حقیقیت شرحی از تکوین شخصیت یا روح در حال شکل‌گیری نویسنده است و اثر هنری، آیینه­ای است که می­توان روح یا جان هنرمند را در آن دید. از این رو مکتب رمانتیسم، بها و ارزش ویژه­ای برای «من» یا سوژه قائل است(رک. احمدی، 1374: 121-137). در این تلقی نویسنده یا هنرمند در متن، جنبة مرکزی دارد و متن، حول شخصیت نویسنده شکل می­گیرد و فردیت و ذهنیت­گرایی است که معنای متن را شکل می‌دهد.

از لحاظ روایی، نفثة­المصدور از زبان راوی اول شخص روایت می­شود، از طرفی حوادث متن نیز حول شخصیت او شکل می­گیرد. این گزاره­ها در طول متن باعث شده است تا نویسنده با تأکید بر ذهنیت خود، معرفت­شناسی ویژه­ای را از خود به نمایش بگذارد. از طرفی وجهة سرگذشت نامه­ای این اثر باعث شده، ذهنیت و فردیت­گرایی به عنوان یکی از عناصر کانونی مدّ نظر قرار بگیرد که سایر عناصر را تحت تسلّط خود قرار می­دهد و به آنها معنا می­بخشد. یعنی حوادث و جریانات تحت ذهنیت نویسنده است که روایت می­شوند و معنا پیدا می­کنند. همین امر کیفیتی رمانتیک به متن داده است؛ چرا که« نویسندة رمانتیک، دنیای خارج را مخلوق ذهن خود نمی­داند، بلکه آنها را دست افزار اندیشة خود فرض می­کند و حوادث را آنگونه که تمایلات باطنی اش ایجاب می­کند، می­نمایاند» (پرهام، 1353: 104). نسوی نیز در طول نفثة­المصدور به تفسیر و نقدی شخصی و ذهنی از حوادث گوناگون می­پردازد و در حقیقت این ذهنیت مؤلّف است که پیش­برندة حوادث و جریانات است.

تأکید بر ذهنیت فردی از یک سو پاسخی است، نسبت به ناخرسندیهای ناشی از اوضاع و احوال جامعه و در عین حال عدم کارآیی این نظام، و از سوی دیگر راه را برای تحوّلات عمیق در عرصة اخلاق فردی نویسنده فراهم می­کند. از آنجا که این اثر بعد از رخ دادن حوادث نوشته شده است، در نتیجه نویسنده با نوشتن سرگذشت خویش و حوادثی که برای او رخ داده توانسته با تکیه بر ذهنیت و بیان فردی خویش و از جایگاهی بالاتر و بیرون از حوادث، به نقد اعمال خویش و دیگر جریانات و شخصیتها بپردازد. همین داوری اعمال خود، زمینة نوعی تعالی روحی و تکامل را در طول متن برای او فراهم می­آورد. مثلاً در قسمتی از متن که نسوی به «صاحب اربیل» پناه برده است، بعد از مدتی که « در ظلال آن مَلِکِ مَلَک سیرت» قرار گرفته، صاحب اربیل از او می­خواهد که به سوی « دیوان عزیز ایوبی که غایت همّت و قصارای اُمنیت هر صاحب همتست» حرکت کند، امّا زیدری به خاطر مال و اموالی که در آذربایجان داشته، بر خلاف رأی او عمل می­کند و دچار گرفتاریهایی در طول سفر به آذربایجان می­شود، اینگونه به نقد عمل خویش می­پردازد «به موجبی که در مقدمه تقریر رفته است و حُبُّکَ الشیءِ یعمی و یصمّ... بررفتن سوی أذْرَبیجان نه چنان آتش­پای و مولع گردانیده بود، که نصیحت دلپذیر می­آمد یا موعظه در سمع جایگیر می­شد» (نسوی، 1370،70-73). 

نسوی با بیان این سطور به نقد جاه و حرص خویش می­پردازد و همین امر زمینه نوعی تحول و تکامل روحی را در او پدید می­آورد. البته اینگونه نقد، منحصر به اعمال شخصی نمی­شود؛ بلکه بارها نسوی در جریان متن با اتّکا به یافته‌های ذهنی و شخصی خود، به نقد و گاه، هجو دیگر شخصیتها می­پردازد. او به عنوان راوی و دانای کُل، معرفت نسبت به سایر عناصر را در خود متجلی می­بیند؛ ازاین­رو فقط نگاه و نگرش او ملاک ارزیابی دیگر شخصیتها قرار می‌گیرد و دیگر شخصیتها قابلیت پاسخگویی و اظهار معرفت را ندارند، چنانکه در قسمتی از متن بنا به خصومتی که بین او و وزیر پیش آمده، با تکیه بر سوابق ذهنی و معرفتی خود به نقدی یکطرفه از نحوی­ای می­پردازد که وزیر به جای او گماشته است« تا در نوبت غیبت عراق، دست گرد جهان برآورد، تا مجنونی نحوی به دست او اوفتاد، خطی چون دستگاه کفشگران پریشان، عبارتی چون هذیان محموم، نامفهوم...»(همان، 14). این شخصیت­پردازی تنها از ذهنیت و تفسیر شخصی نویسنده ارائه می­شود. همین تکیه بر ذهنیت فردی باعث شده که به صورت ناخودآگاه بسیاری از زوایای پنهان شخصیت او از جمله علایق خوشایند و گاه ناخوشایند و مذمومش نیز جلوه­گر شود.

 

تخیل

گذشته از سوژه محوری رمانتیسم و اهمیتی که ذهنیت در باروری تخیّل دارد، در ضمن یک تبارشناسی به لحاظ نظری، مبحث تخیّل در معنای رمانتیک آن به نحوی ریشه در آراء کانت دارد. کانت دید ذاتاً انفعالی تجربه­گرایان نسبت به ادراک اشیاء ـ که در فلسفه ریشه دوانده بودـ را برانداخت. او بر این باور بود که « از آنجا که ما تأثیرات هستی عینی یا علّت اشیاء را از دنیای خارج دریافت نمی­کنیم، خود ما باید آنها را بر آنچه که در یافت می­کنیم، تحمیل کرده باشیم، پس ذهن بشر طوری ساخته شده است که داده­های حسی را تا آنجا که ممکن است برحسب اشیاء و رویدادهای پی‌درپی و پیوسته، برحسب علّت و معلول تفسیر کند، آنچه می­بینیم مخلوق خود ماست و خود از خلاقیت خویش بی‌خبریم»(هارلند،1385: 117). فرارفتن از صرفِ ادراکات حسی و بیرونی، نیازمند جهش اساسی تخیّل است. رمانتیک‌ها چنین نگرشی به تخیل را اساس کار خود قرار دادند، از این رو توجه به مبحث تخیّل، باعث تفحّص و بررسی بیشتری در این زمینه گردید تا جایی که به تمایز میان تخیل اولیه و ثانویه منجر شد. « تخیل اولیه، توان زنده و عامل نخستین تمام ادراکات بشری است. تخیّل ثانویه انعکاس تخیّل اولیه است که با اراده­های آگاه هستی همزمان دارد؛ امّا از نظر نوع عاملیت با تخیل اولیه یکی است و تنها از نظر میزان و شیوة عملکرد با آن متفاوت است»( همان: 118).

از جمله عواملی که به نفثة­المصدور به عنوان یک متن تاریخی و منثور برجستگی خاصی داده، همین مبحث تخیّل است. اگر تمایز نثر و فن تاریخ نویسی با شعر در کارکرد زبانی آنها خلاصه شود، به طوری که هدف از کاربرد زبان در نثر و متن تاریخی انتقال مفاهیم به صورت مستقیم و بدون واسطه باشد، در نفثة­المصدور از این کارکرد تخطّی شده است. در این اثر، تحت تأثیر تخیل، به جای تسلّط کارکرد اجتماعی، مبحث ادبی بیشتر مد نظر قرار گرفته است. نسوی با تکیه بر خیال تلاش می­کند تا با استفاده از عنصر«ادبیت» احساسات و روحیات خود را در تمام متن تسرّی دهد تا خواننده ضمن تذکار وقایع اجتماعی و حملة مغول، با نویسنده همدرد و همدل شود. ادبیت« از تمامی معانی ثانویه مندرج در واژگان و عبارات، به همراه تمام تداعی‌هایی که از آنها حاصل می­شود استفاده می­کند و به کلام ابهام بیشتری می­بخشد و توجهات را به سمت خود پیام جلب می­کند» (رک. برتنس، 1387: 46-47). نگرش تخیّلی نویسنده باعث شده که متن در سطح زبانی و فرازبانی، حالتی رمانتیک و احساسی به خود بگیرد. در سطح زبانی ویژگی‌های رمانتیک از طریق تمهیداتی مانند استعاره، کنایه، تشبیه و... صورت می­گیرد که نهایةً منجر به تعالی ادبیت متن می­شود «اجل دواسبه در پی، عُقاب عِقاب در شتاب و مجلس اعلی در شراب، نهنگ جان شِکَر در آهنگ و ایشان در نوا و آهنگ، ارقم آفت در قصد جان بی­درنگ و ایشان در زخمه و ترنگ»(نسوی، 1370: 40- 41). بافت فرازبانی متن نیز تحت تأثیر همین تداعی­ها و شهودی­گرایی، فضایی کاملا احساسی پیدا می­کند.

تخیّل به کار رفته در نفثة­المصدور در حد تقلید صرف از پدیده­های اطراف نیست؛ بلکه همراه با نوعی ابداع و ساختن است. او جهانی را تجربه می­کند که آفریدة ذهن اوست، ازاین­رو می­توان این تخیّل را تخیل ثانویه نامید، تخیّلی که بینش فردی اساس آن را تشکیل می­دهد. بنابراین زیبایی­شناسی به کار رفته در این متن، حاصل دریافت انفعالی احساس نیست؛ بلکه حاصل ذهنیتی است که فاعلِ شناسایی، بر تجربه تحمیل کرده است. چنین تخیّلی که ریشه در تواناییهای منطبق­کنندة ذهن نویسندة رمانتیک دارد، وحدت و کیفیتی اندام­وار به متن می­دهد؛ لذا مجموعة تداعی­های به هم پیوسته، هماهنگی و شباهت خاصی به تصویرسازی در نقثة المصدور داده است. زیدری با قوة تخیّل خود به حوادث گوناگون از طریق تمهیدات ادبی، کیفیت احساسی مشترکی می­دهد و به این پراکندگیها وحدتی رمانتیک می‌بخشد. او تمام حوادث را در فرایند تخیّلی خود با احساسات شخصی پیوند می­زند و آنها را در ضمن تأ‌ویل، برداشت­ها و اهداف شخصی خود معنا می­کند. مثلاً در یکی از این حوادث که جلال الدین، شخصی ناکارآمد « نه مردی نه زنی» (همان، 37) را به عنوان فرمانده لشکر انتخاب می­کند، نسوی برای اعتراض و نقد این عمل و ذکر نااهل بودن این فرمانده، با اتکا بر تداعی­های ذهنی، عواقب چنین کاری را با تکیه بر احساسات شخصی خود اینگونه بیان می­کند «ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته و در کام اژدهای دمان، دهان از پی شیرینی عسل گشاده و بر لوح شکسته کشتی، تمنی جاریه بهشتی پخته، فردات کند خمار کامشب مستی...» (نسوی،1370: 41). این نگرشِ مبتنی بر تخیل زیدری است که به این حادثه و دیگرحوادث مطرح شده در کتاب، کیفیت احساسی مشترکی می­دهد که بیانگر نوعی وحدت رمانتیک است. در این وحدت که در واقع جمع اضداد است، تقابلهایی از قبیل معنویت و جسمانیت، زندگی و مرگ، شعر ونثر و... همگی تحت تأثیر تخیّل نویسنده در ترکیب و پیوند با یکدیگر قرار می­گیرند؛ یعنی تک­تک پدیده­های توصیف شده در متن، تحت تسلّط یک فکر و احساس شخصی، کیفیت و معنایی مشابه می­یابند. در نقثة المصدور تمامی تقابل­ها و تضادها مانند: مرگ و زندگی، سختی و آسانی، سفر و حضر، سرما و گرما و... بنا به روحیات شخصی مؤلّف در جهت پیوند با حالات شخصی او توصیف می­شوند. دیگر متن ملغمه­ای از تضادها نیست که هرکدام معنای خاص و متفاوتی را به ذهن متبادر کند؛ بلکه ترکیبی هماهنگ از اضداد است که حول ذهنیت و تخیل نویسنده، معنایی مشترک با فضایی احساسی و شهودی پیدا می­کنند. از جملة این ترکیب‌ها به لحاظ زبانی و نگارشی، ترکیب نظم و نثر است. نسوی بدون توجه به ماهیت نوشتاری متفاوت و کیفیت متقابل نظم و نثر، با تمهیدات تخیلی، آنچنان این دو را به هم پیوند می­زند که در راستا و تکامل یکدیگر قرار می­گیرند و در ضمن خواندن هیچ­گونه وقفه­ای جهت اتصال شعر به نثر یا بالعکس دیده نمی­شود. « و چنان از جان و جهان ـ تا به آب و نان چه رسد ـ سر گشته، که اندیشة خورد و خواب و طعام وشراب ـ اگر به مدت نیز دور کشیدی و زمان نیک دراز گشتی ـ بر خاطر نگذشتی و پیرامن ضمیر نگشتی،

  • ·                     تا خون دلم مباح گشتست

  • ·                      
  • ·                     بر من همه خوردها حرامست»
                                        (همان، 85)
   

چنان که مشاهده می­شود، این ترکیب آنچنان ماهرانه به کار برده شده است که صرفاً جنبة زیبایی­شناسانه و تزیینی ندارد. تخیّل نویسنده چنان کیفیت مشترک و ماهیتی یکسان به نثر و نظم داده است که این دو جدای از هم تلقی نمی‌شوند؛ بلکه مکمل و متمم معنای همدیگرند. با این تعابیر می­توان گفت که عنصر تخیّل زیربنا و جهت دهنده متن نفثة المصدور است و در پی همین تخیّل است که پدیده‌های مختلف در آن به احساسات شخصی نویسنده تقلیل پیدا می­کنند.

 

طبیعت

اشتیاق و استناد رمانتیک­ها به شناخت شهودی و تخیلی، منجر به نوعی نگرشِ وحدت وجودی در این مکتب شده است. این وحدت، عوامل بیرونی را با ذهنیت و کشف و شهود فرد هماهنگ می­کند و نوعی پیوند همدلانه با سایر عناصر را در ذهن او شکل می­دهد. طبیعت یکی از عناصر کلیدی رمانتیسم محسوب می­شود. در تلقی آنها، طبیعت با روح فرد از یک منشأ هستند و اوج تکامل طبیعت در روح دیده می­شود؛ ازاین­رو طبیعت نزد آنان وجهه­ای معرفت شناختی به خود می­گیرد که در پرتو آن می­توان به شناخت خدا دست پیدا کرد. در باور آنها طبیعت پدیده­ای مکانیستی و ماشین­وار نیست؛ بلکه کیفیتی زنده و ارگانیک دارد. دیگر طبیعت بیجان و مرده نیست که اسیر دست انسان باشد؛ بلکه شعور دارد و ماهیتی مستقل و خودباور پیدا می­کند. همین امر باعث می­شود که در نگاه نویسندة رمانتیک، طبیعت و توصیف بیرونی آن جای خود را به ماهیت و توصیف درونی بدهد. در این تلقی« طبیعت به انسان حیات می­دهد، الهام شاعرانه می­بخشد، نگران آینده انسان و شریک غم اوست و از ظلمهایی که بر او می­رود خشمگین است، طغیان می­کند و ناله سرمی­دهد» ( پورعلی­فرد، 1382: 86). این نگرش شهودی که زاییدة قوّة تخیّل، احساس و عواطف نویسنده رمانتیک است، باعث نوعی ارتباط و تعامل دوطرفه می­شود. این تعامل به حدی درونی می­شود که فرد احساسات و تمایلات خود را با طبیعت همسان می­یابد و به عبارتی دیگر، او در طبیعت و طبیعت در او استحاله می‌شود.

نسوی بنا به حوادثی که برای او پیش می­آید، دائم در جستجو و سفر است و همین امر زمینة برخورد بیشتر او را با مناظر گوناگون مهیّا می­کند، از این رو حضور طبیعت در اثر او جلوه­ای بارز دارد. آنچه که به طبیعت در اثر او سبک و کیفیتی رمانتیک داده، نگرش شهودی و تخیّلی او نسبت به محیط اطراف است. از این زاویه، طبیعت جایگاهی بیرونی و خارج از ذهنیت او ندارد؛ بلکه تحت تأثیر حملة مغول و با افزایش بار احساسی متن، ارتباط او با طبیعت ارتباطی دوسویه است. آگاهی او از جهان خارج؛ بویژه طبیعت، محدود به ثبت انفعالی پدیده­های اطراف نیست؛ بلکه تحت تأثیر آگاهی احساسی خویش، هرگونه برداشتی که خارج از تجربة بلافصل و شهودی او قرار بگیرد را کنار می­زند و به نوعی گزینش دست می­زند. در این گزینش، طبیعت ناب و زنده همان تصوّری است که در ذهن او نمودار می­گردد. چنین برخوردی با طبیعت در مواقعی که احساسات زیدری بشدّت جریحه­دار می­شود، بیشتر خود را نشان می­دهد. مثلاً در جایی که خبر مرگ سلطان جلال­الدین به او می­رسد، طبیعت و محیط اطراف تحت تأثیر این فاجعه احساسی با او اینگونه همدل و هم­صدا می­شود:« آسمان در این ماتم، کبود جامه تمامست، زمین در این مصیبت خاک بر سر بسست... ماه در این حادثة مشکل اگر رخ به خون خراشیده، بحقّست، سنگین دلا کوه که این خبر سهمگین بشنید و سرننهاد، سردمهرا روز که این نعی جان­سوز بدو رسید و فرو نایستاد، سحاب در این غم اگر به جای آب خون ببارد، بجای خود است و...»(نسوی،1370: 48). چنانکه در این توصیفات دیده می­شود، پدیدة بیرونی طبیعت به نوعی تلقّی ذهنی و درونی تبدیل می­شود. غم و اندوه نویسنده، وجه شبهی است که در طبیعت نیز تسرّی یافته و در نتیجه طبیعت به هم‌صدایی و همدلی با نویسنده پرداخته است. طبیعت، مأمن و همزبانی است که با نفثة المصدور نویسنده همراه می‌شود. در حقیقت توسّل به ماهیت رمانتیک اشیاء، تسّلای نویسنده­ای است که گرفتار بحرانی عظیم شده است. چنین نگاهی به طبیعت در تواریخ عهد مغول مانند تاریخ جهانگشای جوینی نیز دیده می­شود که حاکی از کیفیت رمانتیک تواریخ این عهد است.

گریزهای متوالی نسوی به حریم امن این احساسِ بلاواسطه، باعث شده که طبیعت در نظرگاه تخیّلی و شهودی او معنا و مفهومی نمادین پیدا کند، نمادی که به نویسنده این امکان را می­دهد تا ضمن مطرح کردن مضامین اخلاقی و انسانی در خلال توصیف طبیعت، برانگیزنده و محرّک تفکّر و اندیشه خواننده شود. هنگام سکونت در خوی، خبر نزدیکی لشکر مغول به او می­رسد و او قصد شام می­کند و اینگونه با استفاده از عناصر طبیعت و جان بخشیدن به آنها، وحشت و ترس خود را از این حادثه نشان می­دهد«در اول بهار که غزاله و بره در یک مرتع اجتماع یابند، عیار راه نشین برف با سر کوه رود... و سائس ابر بشمشیر برق قاطع طریق برف را مادّه قطع کند، کوه بر مثال مجرمان با کفن و تیغ در پای سلطان میغ افتد، دو سه چارپای چنانکه از دست برخیزد، بدست آریم و پیش از آنکه تاتار در این دیار بر ما سحر خورد قصد شام کنیم»(نسوی، 1370: 99-100). در حقیقت همزبانی طبیعت با نویسنده، نماد تنهایی و محرومیتی است که در پی حمله مغول ایجاد شده و با این نمادپردازی، خواننده جانب نویسنده را می­گیرد و نوعی انقلاب روحی نیز در خواننده به وجود می­آید که در طی آن همراه با نویسنده به مخالفت با نظام حاکم می­پردازد.

 

قهرمان­گرایی

از ویژگیهای مکتب رمانتیسم چنان که پیش از این نیز اشاره شد فردگرایی است. در نتیجة تعارضهای اجتماعی و به چالش کشیده شدن وجهة اجتماعی فرد، نویسنده و شخصیت رمانتیک هر چه بیشتر به انزوای ذهن خلّاق خود رانده می­شود. در جریان این سرکوب اجتماعی، تکیه به شخصیت آرمانی و در نتیجه قهرمان، در متون رمانتیک به وجود می‌آید. «قهرمان رمانتیک فردی است که دغدغه­های فردی خود را با روح عصر درآمیخته است و مظهر امید دوران برای رهایی از وضع موجود و رسیدن به وضع آرمانی محسوب می­شود» (جعفری، 1378: 193). قهرمان در این تلقی، شخصیتی است که قرار است در مناسبات اجتماعی، مفاهیم ایدئولوژیکی، روابط سیاسی و... به بازبینی بپردازد و تعریفی عادلانه از آنها به دست دهد. همین برجسته شدن خویشکاریهای قهرمان رمانتیک است که گاه یک شخصیت تاریخی و واقعی را به قهرمانی اسطوره­ای و آرمانی تبدیل می­کند و به نویسنده این امکان را می­دهد که شخصیت مورد نظر را متناسب با ذهنیات و روحیات خود بپروراند و مقامی برجسته به او ببخشد.

حادثة مغول، سبب به هم­ریختگی نظم جامعة ایران و عامل هرگونه ناهماهنگی در عرصه­های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و.. گردید، از این رو هرگونه قهرمان­پروری در متون تاریخی این عهد، دور از انتظار نخواهد بود. جلال­الدین خوارزمشاه، شخصیتی تاریخی است که تحت تأثیر نویسندگان رمانتیک آن عصر، خویشکاریی اسطوره­ای و فرازمانی و مکانی به خود می­گیرد. به تعبیری جلال­الدین، شخصیتی است که دغدغه­های یک ملّت در وجود او نهفته است و به منزلة واقعی « روح عصر» مورد ستایش و پرستش قرار می­گیرد. در نفثة المصدور نیز این قهرمان پروری در شخصیت جلال­الدین نمود پیدا می­کند. چنانکه در توصیف او می­گوید« آفتاب بود که جهان تاریک را روشن کرد، پس به غروب محجوب شد، بخت خفتة اهل اسلام بود، بیدار گشت، پس بخفت، چرخ آشفته بود، بیارامید، پس برآشفت، مسیح بود، جهان مرده را زنده گردانید، پس به افلاک رفت، نی نی، بانی اسلام بود، بَدَأ غریباً و عاد غریباً» (نسوی، 1370: 47).

در این متن هرگاه که قدرت و حمله­های مغول بیشتر می­شود و هویت اجتماعی و شخصی نویسنده زیر سؤال می‌رود، این هویت، در شخصیت و چهرة جلال­الدین بازسازی می­شود. در حقیقت تکیه بر شخصیت جلال­الدین به نوعی، امید به تحقّق استعدادها و آرمانهای نهفتة ملتی می­شود که هویت و اعتبار آن دستخوش حمله مغول شده است. نسوی که خود از دیوانیان و درباریان بارگاه جلال­الدین است، شیفتگی و علاقة خاصی به این شخصیت دارد و او را تجسّم ارادة مقاوم و کسی که قاطعانه به نفی و طرد حملة مغول می­پردازد، می­داند، به همین سبب هرگونه جدایی از جلال­الدّین منجر به افزایش بار احساسی و رمانتیک متن می­گردد.

در پی همین نگرش قهرمان­پرورانه است که نسوی بارها و بارها در فراق جلال­الدین که «سرچشمة امانی و منبع انواع کامرانیست»(نسوی، 1370: 23) ناله سرمی­دهد و در پی رسیدن به اوست. بهترین نمونه­های این قهرمان­پروری را می‌توان در توصیفاتی که نسوی از جلال­الدین به دست می­دهد دید. از آنجا که جلال­الدین، تنها منجی این اوضاع به هم ریخته است، شخصیت او کم­کم هاله­ای اسطوره­ای(فرازمانی و فرامکانی) به خود می­گیرد که تنها محدود و منحصر به زمان مغول نیست؛ بلکه این شخصیت حاصل خواست و توان ملّتی می­شود که ویژگی­ قهرمانها و اسطوره­های دیگر را نیز در خود جمع کرده است. همین دلبستگی به این قهرمان است که نسوی را به گفتن این جمله­ها وامی­دارد: «سد یأجوجِ تاتار گشاده گشت و اسکندر نی، درِ خیبر کفار بسته شد و حیدر نی، روباه بیشة شیر گرفت و شیر عرین نی، دیو بر تخت سلیمان نشست و انگشترین نی...» (همان، 50).  چنانکه مشاهده می­شود شخصیت تاریخی جلال­الدین، حاصل جمع دیگر چهره­های برجسته در طول تارخ می­شود که بیانگر وضعیت روحی قشر و طبقه‌ای است که مقام و موقعیتشان را از دست داده­اند و انتظار چنین قهرمانی را می­کشند. البته طبیعی خواهد بود که فقدان این قهرمان، وجهه­ای تراژیک به متن خواهد داد. در پی تخریب این قدرت اسطوره­ای، نه تنها متن سرشار از نشانه­های رمانتیک می­شود که طبیعت و جهان اطراف نیز بیانگر این احساس و غم می­شوند.

 

آرمانشهر

از جمله مباحثی که تحت تأثیر فردیت­گرایی و تخیّل عاطفی رمانتیسم از اهمیتی ویژه برخوردار گردیده، مبحث آرمانشهر است. از آرمانشهر تعاریف گوناگونی ارائه گردیده که این تعاریف، گاه مکمّل یکدیگر و گاه به طریقی محدود کننده معنای دیگری هستند. با صرف نظر از این تفاوت­ها و توجه به وجوه اشتراک می­توان گفت که « آرمانشهر رویای کمالِ به دست آمدنی است که می­تواند به هر شکلی درآید، می­تواند در هرجا، در رساله­های سیاسی یا فلسفی، در طرح­های ساختمانی، در شعر و ترانه­ها نیز در سفرنامه­ها  یا رمان­های آموزنده جای داشته باشد»(روویون، 1385: 15). ستیز با وضع موجود و در تعارض قرارگرفتن اندیشه­ها و عقاید شخص رمانتیک با اوضاع اجتماعی، جهانبینی­ای را در ذهن او ترسیم می­کند که نمود آن در پدیده­ای به نام آرمانشهر دیده می­شود. این آرمانشهر که کمال مطلوب انسانی در آن نهفته است، می­تواند بنا به شرایط اجتماعی، جهتی گذشته‌نگر یا آینده­مدار به خود بگیرد و در هر صورت شرایط و مکان اکنون را نمی­پذیرد.

در نفثة المصدور چنان که از قرائن درون متنی نیز مشخص است، نسوی سرانجام درگاه خاندان ایوبی را به عنوان دارالقرار خویش انتخاب کرده، در همین مکان به نوشتن نفثة­المصدور می­پردازد. ظاهراً اگرچه این مکان « علی­الحقیقه آشیان امان است» (نسوی، 1370: 116) امّا نسوی « همگی همت بر استدراک فوات مصروف و قصارای نهمت بر قضای گذشته موقوف» کرده، « فرقت خانه و وطن» و« هوای خراسان » او را بر آتش داده است (رک. همان، 117). از این رو کمال مطلوب و آرمانشهر موصوف نسوی بنا به تلقی و ذهنیتی که او از خراسان قدیم دارد، ریشه در گذشته دوانده است. در این نگرشِ رمانتیکی است که « تاریخ پناهگاه همه عناصر اجتماعی می­شود که با زمانة خود میانه­ای ندارند، وجود فکری و جسمی­شان در معرض تهدید است و بالاتر از همه پناهگاه روشنفکرانی می­شود که احساس می­کنند از وهم امیدهاشان برآمده­اند» (هاوز، 1362: 207). نسوی اگرچه ظاهراً به لحاظ جسمانی در پناه خاندان ایوبی در امن و راحت است؛ امّا به لحاظ روحی، باور به کمال مطلوب را در سرزمین خراسان می­جوید و آرمانشهر خود را بر اساس تجربه­ای زنده و شخصی از خراسان قدیم بنیان می­نهد و در دوری از خراسان و حکومت خراسان اینگونه بیان می­کند «پیوسته پسته­وار شوربختی خود را به دُرد خنده پوشیده می­دارم و نافه­صفت از میان خون جگر دمی خوش برمی­آورم... سخنِ آنکه« طولُ العهدِ مُنسٍ» بنزدیک من باری محض خلافست و حدیث «هرچه از چشم دور، از دل دور» دور از انصاف» (نسوی، 1370: 124- 125). همین آرمانشهر است که نیرویی محرّک برای نوشتن نفثة المصدور می­شود و در پایان اثر که ارتباط با این آرمانشهر نزدیک­تر می­شود، بار احساسی و زیبایی­شناختی متن افزایش می­یابد تا جایی که سطرهای آخر به شعرگونگی متمایل می­شوند. از این رو می­توان بین ساحت ادبی متن از طرفی و بنیان آرمانشهر از سویی دیگر، رابطه­ای دوسویه یافت که در طی آن ادبیت و عناصر شعری متن افزایش می­یابد که نمونه­ای از آن را می‌توان در آخرین سطرهای نفثة المصدور مشاهده کرد: « خطاب من با هر سحاب که بدان طرف کشیده است: هنیئاً لک یا سحاب و جواب من با هر غراب که از آن جانب آمده است: یا وَیلَتَنی اَعْجَزتُ اَن اَکونَ مثلَ هذا الغرابَ» (همان، 125).

وجوه رمانتیک زبان در نفثة المصدور

چنان که مشاهده شد نگاه عاطفی و احساساتی نسوی به حوادث، وجهه­ای رمانتیک به محتوای اثر داد. این محتوا و به تبع آن ساختار ذهنی نویسنده برای آنکه بتواند به منصة ظهور و آگاهی برسد، در قالب عینی زبان و نوشتار بیان شده است. در حقیقت، زبان و نوشتار، تجسّم عینی و مادی محتوای نفثة المصدور است. همین ارتباط همبستة زبان و محتوا باعث شده است که زبان نفثة­المصدور نیز تحت تأثیر نیروهای برون­متنی و ساختار ذهنی نویسنده، کیفیتی خاص به خود بگیرد که تجلّی آن را می­توان در وجهة ادبی و شعری کلمات و جملات مشاهده کرد. در نحلة رمانتیسم « کلمه تنها بیان کننده یک منظور ساده نیست؛ بلکه باید متوجه مفهوم خیال­انگیز و ارزش آهنگین آن بود. بیش از هرچیز باید در روابط کلمات با یکدیگر و هیجان و خاطره­هایی که هر یک از آنها برمی­انگیزانند دقت کرد»( حسینی، 1387: 182). مجموعة کامل تضادهایی که میان علائق فردی و شرایط اجتماعی به وجود می­آید، به متن رمانتیک کیفیت حسی خاصی می‌بخشد. کیفیتی که در طی آن از طریق توجه به معانی ثانوی لغات و استفاده از مباحث زیبایی­شناختی، حقایق اجتماعی و روحیات فرد به گونه­ای تصویر می­شود که باورپذیری آن را برای خواننده بیشتر می­کند. در نفثة المصدور نیز چنین روشی برقرار است، قصد اولیة نسوی، ارئة یک بحران اجتماعی و تاریخی نیست؛ بلکه تلاش دارد با تکیه بر جنبه­های زبانی متن و آشنایی­زدایی از معانی اولیه لغات، در فرایندی احساسی، معانی را معطوف به حالات و احساسات شخصی خود کند. از این رو با تکیه بر روابط بین کلمات و نقشی که این روابط در تهییج احساس مخاطب دارد، کارکردی عاطفی به واژگان می­دهد. نسوی که با حملة مغول حمایت مالی و اجتماعی خود را از دست می­دهد، جانشین آن را در پردازش احساسی متن می­یابد. در طی این پردازش احساسی، تناقضهای موجود میان خواسته شخصی و عوامل اجتماعی در ضمن آرایه­های ادبی خود را نشان می­دهد. از این رو کثرت استعمال صنایع ادبی در طول متن برای نشان دادن قدرت سخنوری و مهارت نویسنده در فن نویسندگی به کار نمی­رود؛ بلکه نتیجة مستقیم مصائب و بلایایی است که نوشتار او را تحت تأثیر قرار داده است.

اگر در یک نگاه زبان­شناختی، فرآیند شکل­گیری نثر را حاصل روابط کلمات بر اساس محور هم­نشینی و مجاز بدانیم، شعر در تقابل با آن قرار می­گیرد که نتیجة ترکیب کلمات بر اساس محور جانشینی و استعاره است. از این رو هرچه متن به قطب استعاری زبان نزدیک­تر شود، جنبة شعرگونگی آن افزایش می­یابد و هر چه تأکید متن بر قطب مجازی زبان باشد ساحت نثرگونگی آن برجسته می­شود (رک. صفوی، 1373: 35-63). نفثة المصدور اگرچه ظاهراً قالبی نثرگونه دارد؛ اما در بسیاری از موارد، نویسنده ادراکات عاطفی خود را در زبانی به نمایش گذاشته است که قطب‌های استعاری در آن برجسته­ترند، در نتیجة این برجستگی قطب استعاری، شعریت متن نیز افزایش یافته است. به تعبیری دیگر، جاهایی قطب استعاری برجسته می­شود که که نویسنده به بیان ادراکات احساسی و شهودی خود می­پردازد. استفاده از مترادف‌ها، عبارت­پردازی، تصنّع و تکلّف، اطناب در توصیفات، آرایش کلام و بازیهای زبانی همگی؛ از جمله عواملی هستند که کلمات را از معنای اولیة خود فراتر برده و معانی ثانویه­ای را به آنها تزریق می­کند و همین امر به لحاظ زبانی سبکی مصنوع به نفثة المصدور بخشیده است« رُؤوس را رؤوس در پای­کوب افتاده، عِظام را عِظام لگدکوب شده، یمانی در قِرابِ رقاب جایگیر آمده، خَناجِر با حناجِر إلف گرفته، سلامت از میان امت چون زهِ کمان گوشه­نشین شده، امن و امان چون تیر از دستِ اهلِ زمان بیرون رفته...»(نسوی، 1370: 2).

گاه این صنایع ادبی در نفثة المصدور چنان ماهرانه و دقیق گسترش می­یابند و در بافت متن رشد می­کنند که سرانجام حالت نماد به خود می­گیرند. در این فرایند، متن سرشار از نمادهایی می­شود که به نحو احسن تمایلات و حالات احساسی نویسنده را منعکس می­کند و به آن ماهیتی شاعرانه می­دهد. نویسنده با اتکا به تمهیدات ادبی، پدیده­ها را در فرایندی قرار می­دهد که مطابق با احساسات نویسنده به نمادهایی شخصی تبدیل می­شوند. چنانکه مثلاً شب با توجه به حوادثی که در طی آن برای نسوی پیش می­آید، دیگر نمایانگر آرامش و سکون نیست؛ بلکه نماد دلهره و غفلت و شبیخون می­شود. یا کوه که در سنّت و عرف ادبی، سمبل استواری و استقامت و اوج است، در نگاه نسوی جایگاه غارتگران و مکمن حرامیان می­شود و به نمادی سراسر وحشت و سختی مبدل می­گردد. این تبدیل معانی نمادها معمولاً از طریق توصیفات طولانی و ادبی انجام می­گیرد. بسامد بالای این توصیفات جنبه رمانتیک متن را نیز افزایش می­دهد و خواننده را بیشتر با متن درگیر می­کند، از این رو نسوی از هر فرصتی استفاده می­کند تا بیشتر این جنبة همدلانه را تقویت کند، تا جایی که مثلاً در توصیف صبح ـ که معمولاً نماد روشنی و آغاز است ـ برای اینکه بهتر بتواند کیفیات روحی و تألم خود را در نحوة طلوع خورشید نشان دهد، آن را نماد ناامیدی و سردی می­داند و اینگونه آن را توصیف می­کند« چون سپیدة سپیدکار، چادر قیری از روی جهان درکشید، اَسنّة شعاع، کُرتة نیلوفری ظلام بردرید، دَمِ سپیده­دم، با همه سردی، در جهان گرفت، خندة صبح، با همه سپیدی بر جای نشست؛ خورشید چون کلاه­گوشه نوشیروان از کوه شه­وار طلوع کرد» (نسوی، 1370: 41-42). در این توصیف دقیقاً برداشت شخصی و احساسی نویسنده، از یک مضمون طبیعی و چگونگی به خدمت گرفتن عناصر طبیعی برای القای احساسات شخصی بخوبی نشان داده می­شود.

همین توجه به بازیهای زبانی است که به نثر نفثة المصدور کیفیتی شاعرانه می­دهد. با توجه به ویژگیهای زبانی­ای که در نفثة المصدور دیده می­شود، این متن مشابهت­های زیادی با متون رمانتیسم پیدا می­کند؛ چرا که در یک متن رمانتیک «شیوه بیانی که هنرمند انتخاب می­کند، مهم نیست. اصل بر این است که این شیوه بیشتر بیانگر کنه درون و تأثرّات و احساسات شخصی یا به عبارت دیگر خویشتن او باشد تا مبین افکار و اندیشه­هایش» (تیژم، 1370: 48). کیفیت خاص زبان و توجه به آرایه­های ادبی در این متن از جمله شاخصه­های مهمی است که نمودی رمانتیک به آن داده است.

 

نتیجه­گیری

نفثة المصدور از جمله متون تاریخی است که درک معنا و سبک آن وابسته به توجه همزمان به هر دو جنبة درون­متنی و برون­متنی است. به لحاظ تاریخی این متن در بافتی فرهنگی و تاریخی قرار دارد که حملة مغول ساز و کار قدرت و بنیانهای سنّتی موجود را تحت تأثیر قرار داده است. بدون شک، حملة مغول به عنوان نوعی صورت­بندی قدرت، تأثیری آشکار هم در شأن سرایش و سبک نگارش و هم در معنای نفثة المصدور داشته است، از این رو هرگونه تعبیر و تفسیر کامل این متن، منوط به درک وجهة گفتگویی آن با بافت تاریخی و اجتماعی است. نویسندة نفثة المصدور بنا به اعتبار و مقامی که در دربار خوارزمشاهیان دارد و به عنوان فردی که با حملة مغول، هویت فردی و اجتماعی او خدشه­دار می‌شود، دچار احساس­گرایی­ای می­شود که آن را در قالب متن عاطفی نقثة المصدور به تصویر می­کشد. ادبیت و کیفیت احساسی نفثة المصدور که معلول حادثة مغول است، نوعی رابطه و گفتگو را با مکتب رمانتیسم تداعی می­کند.

رمانتیسم مکتبی است که در حدود قرن هجده با تکیه بر عناصری مانند بیان آزاد احساسات شخصی، بازگشت به طبیعت و بدویت، حسرت به روزگار باشکوه گذشته و تاریخ­گرایی، تخیّل و...پایه­های خود را به عنوان مکتبی ضدکلاسیسم و علیه خردگرایی بنیان نهاد. باید اذعان کرد که صرف توجه به احساسات شخصی نسوی در طول نقثة المصدور را نمی­توان نشان دهندة نوعی رمانتیسم فردی دانست؛ بلکه این متن سرشار از نشانه­هایی احساسی و ادبی است که ضمن برجسته کردن ادبیت و وجهة شخصی، متن را در مقابل شرایط و حوادث اجتماعی زمان خود قرار می‌دهد. تداوم و استمرار نشانه­های احساسی و در تعارض قرارگرفتن این نشانه­ها با شرایط نابهنجار و خشن اجتماعی، به نفثة المصدور توان انقلابی و اجتماعی­ای بخشیده و همین امر منجر به بروز نوعی رمانتیسم اجتماعی در آن شده است. تعمیم و گسترش این نگرش احساسی در دیگر متون تاریخی دورة مغول، می­تواند وجهة اجتماعی و سیاسی این متون را بخوبی نشان دهد و عاملی مستحکم در نمایش نوعی رمانتیسمی اجتماعی باشد که در تعارض و تقابل با شرایط ناساز اجتماعی، حالتی تدافعی به خود گرفته­اند.

توجه به احساسات شخصی حاصل از نگاهی کشف و شهودی نویسنده، به کارگیری تخیّل خلّاق و آفریننده در پردازش و توصیف پدیده­های بیرونی، در تعارض قرار گرفتن اندیشه­های شخصی نویسنده با بنیان­ها و شرایط سیاسی ـ اجتماعی حاکم و در نتیجه ترسیم نوعی آرمانشهر با سویه­ای گذشته­نگر و به لحاظ زبانی تکیه بر جنبه­های زیباشناختی و برجسته شدن ادبیت متن و... از جمله مواردی هستند که به نفثة المصدور کیفیتی رمانتیک بخشیده است. اگرچه تک‌تک عناصر رمانتیسم در نقثة المصدور دیده نمی­شود؛ اما کلیت آن متضمّن چنین برداشت و گفتگویی خواهد بود.

1- احمدی، بابک.(1374). حقیقت و زیبایی(درسهای فلسفه و هنر)، تهران: نشر مرکز. 
2- برتنس، هانس.(1387). مبانی نظریة ادبی، مترجم محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: نشر ماهی.
3- پرهام، سیروس.(1353 ). رئالیسم و ضد رئالیسم در ادبیات، تهران: انتشارات نیل.
4- بهار، محمدتقی.( 1373). سبک­شناسی، ج3، تهران: انتشارات امیرکبیر.
5- پورعلی فرد، اکرم.( 1382). «رمانتیسم اروپا و شعر نو فارسی»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، شماره 46، ص83-103.
6- جعفری جزی، مسعود.(1378). سیر رمانتیسم در اروپا، تهران: نشر مرکز.
7- روویون، فریدریک.(1385). آرمانشهر در تاریخ اندیشه غرب، ترجمه عباس باقری، تهران: نشر نی.
8- سلدن، رامان و پیتر ویدوسون.(1384). راهنمای نظریة ادبی معاصر، ترجمة عباس مخبر، تهران: طرح نو.
9- سیدحسینی، رضا.(1387). مکتبهای ادبی ج1، تهران: انتشارات نگاه.
10- صفا، ذبیح­الله.(1376). گنجینة سخن، ج3، تهران: انتشارات فردوسی.
11- صفوی، کورش.(1373). از زبانشناسی به ادبیات، جلد اول، تهران: نشر چشمه.
12- ن‍س‍وی‌، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ اح‍م‍د.(1370). نفثة‌‌المصدور، تصحیح‌ و ت‍وض‍ی‍ح‌ ام‍ی‍رح‍س‍ن‌ ی‍زدگ‍ردی، تهران: نشر ویراستار‏‫.
13- وان تیژم، فلیپ.( 1370). رمانتیسم در فرانسه، ترجمة غلامعلی سیّار، تهران: انتشارات بزرگمهر.
14- هارلند، ریچارد.(1385). درآمدی تاریخی بر نظریة ادبی از افلاطون تا بارت، گروه ترجمة شیراز زیر نظر شاپور جورکش، تهران: نشر چشمه.
15- هاوز، آرنولد،.(1362 ). تاریخ اجتماعی هنر، ج3، ترجمة امین مؤید، تهران: نشر دنیای نو.