نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لرستان
2 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لرستان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
By interpreting fictional elements like scenery, setting and the voice of characters in Bihaghi History and by using association of meanings on the vertical and horizontal axes of language, this article tries to prove the hypothesis that Abolfazl Bihaghi used such elements not only to embellish his language but also to criticize Masoud Ghaznavi government and describe the unreliable milieu of his court. Thus, it can be argued that Bihaghi’s language is not simply conservative but also criticizing. This criticism targets the corruptions which lead to unreliability in Masoud Ghaznavi’s court. Of course, this kind of criticism is a smart one which conserves the status of the king
کلیدواژهها [English]
مقدمه
تاریخ بیهقی، متن منثور تاریخی داستانگونهای از قرن پنجم هجری قمری است. این اثر، در واقع داستان مفصّل دوران پادشاهان غزنوی است که متأسفانه امروز فقط بخشهای مربوط به دوران حکومت مسعود از آن برجای مانده است. اگرچه این کتاب، رمان یا داستان به معنای امروزی نیست؛ ولی عناصر داستانی همچون صحنهپردازی، فضاسازی و لحن در آن قابل تشخیص است و ابوالفضل بیهقی، نویسندة کتاب، از عناصر داستان به مناسبتهای گوناگون بخوبی استفاده کرده و از طریق آن عناصر به شیوهای غیرمستقیم به تبیین و تشریح موقعیتها و مفاهیم و مقاصدی پرداخته است که نمیخواسته یا نمیتوانسته بصراحت دربارة آنها سخن بگوید و از سوی دیگر وجدان تاریخنویسی او نمیتوانسته آن ناگفتنیها را ناگفته رها کند. نگارندگان این مقاله در صددند، با نگاه تأویلگرانه به عناصر داستانی ـ لحن، صحنهپردازی، فضا و جوـ در تاریخ بیهقی و با کمک گرفتن از تداعی معانی و مفاهیم در محور عمودی و افقی کلام نشان دهند، ابوالفضل بیهقی از طریق عناصر مذکور علاوه بر نوشتن تاریخ و داستانپردازی و آراستن سخن، به نحوی زیرکانه و پوشیده قصد انتقاد از حکومت مسعود غزنوی و تشریح فضای غیرقابل اعتماد دربار او را داشته است.
پیوند تاریخ و داستان در تاریخ بیهقی
به اعتقاد برخی از صاحبنظران، تا دورههای اخیر، ادبیات و تاریخ شاخههایی از درخت واحد فضل و معرفت تلقی میشدند (رک. پاینده، 1383: 260) زرّینکوب معتقد است با کمی مبالغه در تبیین نزدیکی رمان و تاریخ، شاید بتوان تاریخ را نوعی رمان دانست: «تاریخ، رمانی است که قهرمانانش وجود واقعی دارند در صورتی که رمان، تاریخی است که قهرمانان آن اشخاص فرضی هستند» (زرّینکوب، 1375: 29). تفاوت کار مورّخ و نویسنده در این است که مورّخ یک واقعة تاریخی را که رخ داده است، گزارش می دهد؛ در حالی که واقعة داستانی از قدرت تخیّل و خیالانگیزی ناشی شده است؛ اما این، به آن مفهوم نیست که یک مورخ، هیچ گونه خلاقیت ذهنی در پرداخت اثر خود ندارد. میرصادقی در این باره میگوید: «گرچه ممکن است نویسنده، یک واقعة تاریخی را موضوع داستان خود قرار دهد؛ اما در پرداخت و خلق دوبارة آن، خلاقیت ذهن او دخالت داشته است و نویسنده، واقعه را با تمام ویژگیهای داستانی بازآفریده است. قصة حسنک وزیر و قصههای نظیر آن، که در کتابهای تاریخی و گاهی در تفسیرها آمده است، از چنین کیفیتی برخوردار است» (میرصادقی، بیتا: 31).
بیهقی مانند رمان نویسان مشهور عقاید خود را در لابلای کلام پیچیده است تا هم به وظیفة نویسندگی خود عمل کرده باشد و هم از خشم و سوء ظن پادشاه در امان مانده باشد. «رمان نویس خوب میتواند احساسات و گفتههای درونگرایانة شخصیتهای خود را چنان ماهرانه پردازش دهد که از رهگذر آنها بخش بسیار بزرگی از احساسات خود را به هر جا و مکان بخصوصی در رمان بگنجاند، بیآنکه هرگز متهم به چنین کاری شود» (آلوت، 1380: 538). جان پک معتقد است: «میتوان از روی اثر ادبی اعتقادات و نظرات نویسنده را دربارۀ مسائل اجتماعی و به طور کلی زندگی استنتاج کرد... هر نویسندهای احتمالاً عقاید معینی دارد که به اثرش شکل و روح میبخشد» (پک، 1387: 26).
تفکّر مذهبی بیهقی و اعتقاد به جبر، قلم وی را تا حدود زیادی کنترل میکند و اجازه نمیدهد علیه پادشاهی که ظلالله تلقی میشود، آشکار و صریح اعتراض کند؛ اما قبول اینکه وی در تاریخ خود تنها به قصد گزارش یا موعظه، بر منبر رفته باشد نیز دور از ذهن است؛ چرا که وی به طرق مختلف انتقاد خود را نسبت به فضای غیرقابل اعتماد دربار مسعود نشان میدهد. بیهقی چندین بار به بیپروایی قلم خود در بیان واقعیتها اشاره کردهاست: «و سخت دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود؛ ولکن چه چاره است؟ در تاریخ محابا نیست... » (بیهقی، 1383: 2/686) و «... این از آن میگویم تا مقرّر گردد که میل و محابا نمیکنم» (همان: 3/1100). از این جهت شاید بتوان وی را شخصیتی جسور در تاریخنویسی دانست. در هر حال، «نکات و دقایق مختلفی در کتاب بیهقی آمده است که همه نشانة نظر نکتهیاب اوست و بسیاری از اینگونه اشارات نموداری است از اوضاع زمان و کلیدی است برای پی بردن به مسائل دیگر» (یوسفی، 1367: 26-25).
روایت تاریخی بیهقی آمیخته با روایت هنری است. نوع نگاه وی و چگونگی روایت او میتواند ما را به سوی نگاه انتقادی و گاهی تفکّر ایستا، جبر پذیرانه و توجیه کنندة او بکشاند. بیهقی گاه برای القای تفکر انتقادی خود از روشهای جالبی بهره می گیرد؛ مثلاً در ماجرای به دار آویخته شدن حسنک، به جای عصیان و فریاد علیه حکومت مستبد مسعود، داستانی تراژیک و پُر از اندوه ارائه می دهد و حسنک را در حد یک قهرمان، بزرگ جلوه می دهد تا بدین وسیله، ظلم در حکومت غیرقابل اعتماد مسعود را پررنگ کند و گاهی نیز به یاری گفتگوها، شخصیت غیرقابل اعتماد سلطان و بسیاری از افراد بانفوذ حکومت او را برای خواننده ترسیم میکند. «از این جهت تاریخ بیهقی شبیه میشود به داستانهای بالزاک؛ به همان اندازه زنده و در آن، فوج اطرافیان مسعود مانند قهرمانهای بالزاک در کسب پول و مقام و شهرت در جنب و جوش اند» (اسلامیندوشن، 1350: 4).
موضوع رمانگونگی تاریخ بیهقی در نزد بسیاری از منتقدان معاصر، گویی اصلی پذیرفته شده است. ناصر ایرانی در این زمینه مینویسد: « در قدیم کتابهای تاریخی آمیزهای بودند از واقعیت و داستان، داستانهای تخیلی را چنان روایت مینمودند که تو گویی واقعیت موثّق است و واقعیت مستند را به زبان داستان و از دیدگاه راوی و دانای کل تصویر میکردند. به مثل در فرهنگ ایرانی خودمان ببینید تاریخ بیهقی... تاریخ بیهقی از لحاظ درست بودن اطّلاعاتی که به خواننده عرضه میدارد، یکی از بهترین تاریخهایی است که پیش از عصر جدید به زبان فارسی نوشته شده است، با وجود این پر است از قصههایی بس دلکش که از دیدگاه راوی دانای کل روایت شده، به منزلة مشتی از خروار قصة عبدالله بن زبیر...» (ایرانی، 1380: 52)
به نظر میرسد بسیاری از عناصر زیباشناختی کلام و هنجارهای ادبی، برای بیهقی علاوه بر آرایش کلام وی، ابزارهایی هستند در خدمت معنا و مقصودی که باید تا حد امکان نهفته و پوشیده باقی بمانند. فضاسازی، لحن، صحنهپردازی و نظایر آنها به مثابة ابزارها و عناصری هستند که هر کدام سهمی را برای بیان فضای بیاعتمادی در دربار مسعود به دوش میکشند؛ مثلاً بیهقی گاه از طریق گفتگوهای افراد دربار مسعود با یکدیگر، پرده از واقعیتها برمیدارد و گاه نیز از طریق توالی و تقابل صحنههایی که در آنها ریاکاری مسعود در برخورد با ارکان حکومتش مشهود است (صحنههای لطف و نواخت ارکان حکومت توسط مسعود و صحنههای فرو گرفتن آنها).
ما در این مقاله، قصد اثبات این مطلب را نداریم که تاریخ بیهقی یک اثر صرفاً داستانی است نه تاریخی؛ بلکه مقصود ما این است که می توان این کتاب تاریخی را از منظر داستانی نیز مورد توجه قرار داد؛ زیرا بیهقی (خودآگاه یا ناخودآگاه) از عناصر و امکانات داستانی در کتاب خود بهره گرفته است. با این حال ما سعی کردهایم ابزارها و عناصری را مورد بررسی قرار دهیم که نشاندهندة قلم انتقادی بیهقی هستند. طبیعی است که این شیوۀ نگاه به تاریخ بیهقی کمی دشوار و پیچیده خواهد بود؛ چنانکه «جان پک» در مورد عناصر سازندة داستان (متن، خواننده، مؤلف و جهان شخصیتهای داستان) میگوید: «غامضترین دیدگاه آن است که از زاویة دید خواننده به مسأله بنگریم؛ هر خواننده برای مطالعة خود دلایل و انگیزههای متفاوتی دارد» (پک، همان، 35).
1. لحن (Tone)
لحن، شیوة بیان هر شخصیت است که حاصل تجربیات شخصی، اجتماعی و روحیات و عواطف درونی اوست. آی. ای. ریچاردز لحن را چنین تعریف کرده است: «حالتی که در یک متن ادبی، نظرش را برای شنونده بیان میکند. لحن سخن او احساسش را نسبت به مخاطبش بیان میکند» (ابرمز، 1384: 265). ابرمز همچنین از قول باختین می نویسد: «لحن یا آهنگ صدا به دو جهت گرایش پیدا می کند. از طرف خواننده به مثابة یک همراه یا شاهد است و از طرف موضوع سخن همانند یک عضو سوم یا زنده است که آهنگ سخن او را سرزنش یا تلطیف میکند، بیاعتبار یا بزرگتر جلوه میدهد» ( همان، 266). در جای دیگر میگوید: «نشانههای ظریفی که در سیاق سخن وجود دارند، دریافت و نظرمان را نسبت به چیزهایی که دربارۀ آنها صحبت میکنیم... نشان میدهد» (همان). اهمیت لحن در دریافت معانی باطنی سخن تا آنجا اهمیت دارد که «وین سی. بوث به جای لحن عنوان «مؤلف مستتر» را بر میگزیند و معتقد است: «مؤلّف که ارزشها، باورها و بینش اخلاقیش در سرتاسر اثر همانند عوامل مسلّط عمل میکنند، خواننده را وادار میکند که به آن تأیید ذهنی بلندنظرانه که شعر یا رمان بدون آن فقط بازی با کلمات پیچیده بود، تن دهد» (همان،267) در حقیقت لحن «شگردهایی است که داستاننویس به کار میبرد تا در داستانش حال و هوای خاصی پدید آورد، به مثل حال و هوای تراژیک یا کمیک یا رمانتیک. عنصری که در شکل دادن به لحن نقش تعیین کنندهای دارد زبان نوشتاری است» ( ایرانی، 1380: 596).
کلمه؛ ابزار شکل دادن به لحن است و چگونگی ترکیب و تألیف آن در کلام بسیار اهمیّت دارد؛ زیرا نویسنده از طریق آهنگ و موسیقی کلمه در جمله، ساختمان جمله در کلام، استفاده از نمادها و استعاره ها و تشبیهات و... می تواند لحن خاصی به وجود بیاورد و از طریق آن، مقصود مورد نظر خود را به خواننده منتقل کند. «لحن یعنی اینکه نویسنده حضور مستقیم خود را از نثر بیرون بکشاند و با اختیار کردن لحن مناسب با فضا و موقعیت و شخصیت و موضوع داستان، به نثری تصویری دست یابد. در این حالات لحن نویسنده، متناسب با آنچه داستان می طلبد، می تواند موقّر و آرام، طنزآمیز، کنایهای، فروتنانه، عاشقانه، شجاعانه، بی طرفانه، سرد و مأیوسانه، بی اعتنا، محبتآمیز یا شوخ و صمیمانه و... باشد» (فتاحی، 1386: 224). رابرت اسکولز لحن را یکی از دو طریقی میداند که نویسنده با قریحه (هوش هنری) به مدد زبان در آن عمل میکند. او در تعریف لحن مینویسد: «نحوۀ القای حرفهای ناگفته از طریق زبان و...» (اسکولز، 1387:29) او همچنین نحوة بیان (لحن) را به دو بخش مرتبط با هم تقسیم میکند. یکی آنچه مربوط است به سرشت ناقل در هر داستان معین و دیگری آنچه به زبان او مربوط میشود (همان، 28) تزوتان تودوروف، لحن را یکی از مقولههای اساسی داستان میداند. او به دو دید درونی و بیرونی معتقد است. «درونیترین دید، دیدی است که تمامی اندیشههای شخصیت را به ما بنمایاند» (تودوروف، 1382: 66).
توجه و تمرکز بر چگونگی لحن شخصیتها و لحن بیان بیهقی بسیار حائز اهمیت است. بیهقی برای مؤثّر کردن کلام شخصیتهای اثرش، لحن و آهنگ کلام را با توجه به موضوع یا شخصیت تغییر میدهد. موارد بسیاری میتوان یافت که لحن کلام، حامل بیاعتمادی شخصیتهای تاریخ بیهقی نسبت به یکدیگر و یا نسبت به حکومت است. به هر حال میتوان رگههای ارتباط لحن تاریخ بیهقی را با تفکر انتقادی بیهقی پیدا کرد. طنین انتقاد بیهقی در لحنی غمگنانه، در لابهلای سطور کتاب او به گوش میرسد. او آنجا که نمیتواند انتقاد کند، به عنوان نویسندهای متعهد اندوهگین میشود و اندوه وی در اثرش نمود بیرونی پیدا میکند و آنجا که فرصتی مییابد، خشمگین میشود و انتقاد میکند.
نکتة قابل ذکر در باب لحن بیهقی این است که بسیار دور از ذهن است، اگر تصوّر شود، بیهقی گفتگوهای بین اشخاص را بدون هیچ دخل و تصرّفی، لفظ به لفظ و عیناً ذکر کرده باشد؛ چرا که اولاً باید احتمال داد که وی از ذکر قسمتهای صریح گفتگوها که ممکن است، ایجاد خطر کند، خودداری کرده است و ثانیاً ناچار به گزینش و انتخاب قسمتهای خاصی از گفتگوهای بلند شده است و در بیان همین قسمتهای انتخاب شده نیز قدرت بیان و حُسنِ انتخاب خود را نشان داده است. بیهقی برای مؤثّر کردن کلام شخصیتهای اثرش، ناچار است لحن و آهنگ کلام را با توجه به موضوع یا شخصیت تغییر دهد. در رماننویسی امروزی نیز معمولاً «نویسنده لحن خود را هماهنگ با لحن شخصیتهای داستان، دورنمایه و فضای مسلط بر اثر بر میگزیند» (مستور، 1386: 48). بنابراین نمی توان حضور بیهقی را در بیان گفتگوها (اگرچه خود وی هیچ گونه دخالتی در گفتگو نداشته باشد) نادیده گرفت.
بیشک بیشتر خوانندگان تاریخ بیهقی، هنگام مطالعة قسمتهای مربوط به اعدام حسنک دچار حالتهای عاطفی اندوه همراه با بغض و کینه میشوند و حتی ممکن است تا مدتها تصویر یک قهرمان را در ذهن خود ثبت کنند که با متانت و آرامشِ درون بر بالای دار می رود و از سویی احساس انزجار از محیط فاسد و آلودة دربار مسعود غزنوی و علیالخصوص کینه و فساد بوسهل زوزنی و نداشتن استقلال فکری امیر مسعود را به وجود بیاورد. گاهی در جریان توطئههایی که مسعود علیه سالاران حکومت خود دارد، خواننده متوجه میشود که بازیهای سیاسی عصر مسعود غزنوی تا چه حد، از معیارها و ارزشهای اخلاقی و انسانی فاصله دارد. درک چنین شرایطی است که خواننده را در هر زمان و دورهای دچار احساس ناامنی، بدبینی و بیاعتمادی میکند. بیهقی تمام این حالات عاطفی را از طریق لحن اثر خود به خواننده انتقال می دهد. کلام او به مقتضای حال و مقام شخصیتها، بار عاطفی ویژهای را حمل میکند.
لحن در تشریح و توضیح فضای داستان بسیار مؤثّر است. لحن میتواند بسیاری از شخصیتها را معرفی کند؛ البته شخصیتها نیز لحن داستان را به وجود میآورند: «شخصیتها هم در لحن داستان تأثیر زیادی میگذارند، این است که لحن با اعمال و روحیات و عواطف شخصیتها همگون میشود» (جهاندیده، 1379: 164). بیهقی گاه برای نشان دادن چهرة واقعی اشخاص، تغییر لحنهای آنها را در موقعیتهای مختلف نشان میدهد؛ مثلاً لحن مسعود معمولاً آمرانه و مستبدانه است؛ اما در شرایطی که احساس خطر میکند، لحن خود را متواضعانه و فروتنانه میکند؛ مثلاً لحن جملاتی که در پاسخ نامههای علی قریب و دیگر بزرگان دربار به چشم میخورد، بسیار فروتنانه است تا جایی که علی قریب را برادر خود خطاب میکند (بیهقی، 1383: 1/7).
بیهقی در پرداخت اثر تاریخی خود، از عنصر لحن در جهت اهداف مختلف و از جمله تشریح بی اعتمادیهای عصر مسعود و انتقاد از آنها بهره میگیرد. وی گاهی از لحن خسته و یأس آلود بونصر مشکان و عبدالصمد وزیر برای توضیح شخصیت مستبد مسعود استفاده می کند و گاهی لحن فردگرایانه، فرصت طلبانه، ریاکارانه و خشمگینانة خودِ مسعود را در تشریح شخصیت وی به کار میگیرد.
چند عامل در ایجاد لحن مناسب در داستان می تواند تأثیرگذار باشد: 1- انتخاب کلمات و عبارات مناسب که نویسنده می تواند از طریق آنها، منظور خاصی را بیان کند. 2- استفاده از ترفندها و شگردهای ادبی مانند اغراق، کنایه، تمثیل و... 3- طرح یا پیرنگ. (فتاحی، 1386: 228) طرح یا پیرنگ یکی از عوامل مهم و اساسی ایجاد لحن است. اگر ساختار کلّی تاریخ بیهقی با مجموعهای عظیم از توطئهها و قتلها و فسادها در نظر گرفته شود، بخوبی درمییابیم که طرح این کتاب، تا حدودی پیرامون مسألة بیاعتمادی فراگیر در عصر مسعود غزنوی؛ بخصوص در دربار او میچرخد و همین مسأله بر لحن بیهقی (در بسیاری از جاها) تأثیر میگذارد. لحن بیهقی در برخورد با این موضوع گـاهی انتقادی میشود، گاه گلایهای، گاه مأیوسانه و سرد و خسته و گاهی منفعل و جبرگرایانه.
نمونههای ذیل نشان میدهند، چگونه لحن در بیان بیاعتمادیهای دربار مسعود و چگونگی انتقاد بیهقی نسبت به آنها تأثیرگذار بوده است.
1ـ1. لحن داستان علی قریب و منگیتراک
در ماجرای فروگرفتن علی قریب و برادرش، منگیتراک، اندوهی در کلام بیهقی دیده میشود که در کمتر جایی از تاریخ بیهقی میتوان نمونهای برای آن ذکر کرد. علیالخصوص این اندوه و لحن غم انگیز در صحنة دستگیری منگیتراک دیده میشود. نوع توصیف بیهقی از این صحنه و لحن اندوهگین وی، همراه با چگونگی گفتگوی منگیتراک با مسعود القا کنندة نوعی سادگی مفرط و اعتماد منگیتراک به مسعود است و اینکه مسعود از این شخصیت سادهدل که هنوز مهارت کافی در به دست آوردن شگردهای سیاسی کسب نکرده است، نیز نمیگذرد. نوع چینش واژگان در کنار یکدیگر، فضای غم انگیز و توضیح صحنهای که در آن قرار است برادری، برادر دیگرش را مهمان کند، به گونهای است که خواننده را بسیار متأثّر می کند. این لحن با نوعی موسیقی همراه است. «لحن با همة عناصر سبک؛ یعنی زبان (واژگان، نحو) معنی شناسی و موسیقی سروکار دارد. نویسنده از همة آنها برای ایجاد لحن در داستان استفاده می کند؛ مثلاً در تنظیم و ترکیب کلمات و جمله ها، در انتخاب لغات و آهنگ و ساختمان جمله ها و تشبیهات و استعارهها و نمادها و نشانه ها و عبارتهای ادبی و تاریخی» (میرصادقی، 1376: 524).
ریتم اندوهگینی که کلام بیهقی در یک جملة معترضه در خلال دستگیری منگیتراک، به خود می گیرد، چنان اندوهی را منتقل می کند که گویی یک مصراع از شعر آهنگینی است که برانگیزانندة عواطف خواننده است؛ فقط کافی است نوع کتابت را تغییر داد تا در یک شعر کوتاه، اندوه حاصل از بیاعتمادی به مسعود را در کلام بیهقی مشاهده کرد:
«و کدام برادر و علی را میهمان میداشت! // که علی را // استوار کرده بودند // و آن پیغام بر زبان طاهر // به حدیث لشکر و مکران // ریحٌ فی القفص بوده است... // فراشان // ایشان را به پشت برداشتند // که با بند گران بودند // وَ کانَ آخِرَ العَهْدِ بِهِما» (بیهقی، 1383: 1/49).
این عبارت، درست پس از بیان صحنهای است که سلطان با خوشرویی از دعوت علی قریب توسط برادرش، منگیتراک، استقبال کردهبود.
مهمترین عنصر موسیقیایی بودن این کلام، واج آرایی و تکرار مصوت بلند «آ» است؛ به گونهای که القای نوعی موسیقی کشدار عصیان گونه میکند و وقتی در کنار صامت «ه» و «ح» که چندین بار تکرار شده است؛ قرار میگیرد، واژة «آه» را در ذهن تداعی میکند و تکرار پیوستة این صامت و مصوّت، همانند افسوس انتقادگونهای است که در سراسر کلام به گوش میرسد. همچنین وجود مثل «ریحٌ فی القفص» که در زبان گفتار کاربرد دارد، موسیقی را پرورانده است؛ البته همین جمله، کنایهای است بر بیاعتمادی کامل به گفتهها و رفتارهای مسعود. به عبارتی دیگر، پرسشهایی که مسعود پیش از دستگیری این دو برادر در مورد وضعیت بیستگانی لشکر و فرستادن گروهی به مکران برای جنگیدن با عیسی مغرور پرسیده بود، به مثابة بادی در قفس، بیهوده و بیاهمیّت است. همچنین وجود سجع در واژههای «مکران»، «گران»، «فراشان» و «ایشان» که با ایجاد مکث کوتاهی، به آرام پیش بردن موسیقی کمک می کند و نوعی آهنگ درونی در کلام به وجود آورده است و جملة عربی که به عنوان ضربة نهایی کلام، اندوه را تشدید کرده است.
شدّت اندوه بیهقی از رفتار ناجوانمردانة مسعود در این سطر خود را به رخ میکشد: «و کدام برادر و علی را میهمان میداشت». این استفهام انکاری که در واقع پاسخ آن، همان مفهوم ریحٌ فیالقفص در چند سطر بعد است، یک ترفند بیانی است که خواننده را در وضعیتی قرار دهد که از خود بپرسد کدام میهمانی؟ زیرا قول مسعود به منگیتراک مبنی بر قبول میهمانی برادر، ابداً قولی موثّق نیست. تأثیرگذاری جملة پرسشی به جای جملة خبری در این جا کاملاً مشهود است. در سطر بعد، بیهقی بلافاصله با یک حسن تعلیل موجز و بدون پرده، خود پاسخ آن را بیان میکند «که علی را استوار کرده بودند.» مجموعة آنچه گفته شد، نوعی لحن اندوهگین را به وجود آورده است که گویا نشان دهندة اندوه بیهقی از اعتماد منگیتراک به شخصیتی غیرقابل اعتماد به نام مسعود است.
بیهقی در پایان ماجرای فروگرفتن این دو برادر، چنین مینویسد: « این است حال علی و روزگارش و قومش که به پایان آمد» (بیهقی، 1383: 1/49). در اتصال این عبارت با عبارت بعدی شکافی وجود دارد که بعید به نظر نمیرسد اگر گفته شود که خود نویسنده بعمد آنها را به هم وصل کرده است. عبارت دوم چنین است: «و احمق کسی باشد که دل درین گیتی غدّار فریفتگار بندد و نعمت و جاه و ولایت او را به هیچ چیز شمرد و خردمندان بدو فریفته نشوند» (بیهقی، 1383: 1/49). به نظر میرسد، اگر واژة «گیتی» برداشته شود و به جای آن از واژة «امیرمسعود» یا «سلطان» استفاده شود، نه تنها دو عبارت؛ بلکه این کلام با کل ماجرا تناسب بیشتری پیدا میکند. مقصود آنکه بیهقی چارهای نداشته است جز آنکه روزگار را بیوفا و غیرقابل اعتماد معرفی کند و در واقع روزگار را به جای مسعود توبیخ کند وگرنه آنچه از لحن کلام بیهقی در طول حکایت برمیآید، نشان میدهد که وی، مسعود را غیرقابل اعتماد و شایستة توبیخ معرفی میکند.
براهنی دربارۀ نقش کلمه در کلام معتقد است: «در واقع میدانیم که کلمه به خودی خود معنایی ندارد.... کلمه معنایش را پس از ورود به شعر پیدا میکند؛ به همین دلیل در شعر چیزی به وجود میآید به نام بافت مشترک که در آن نه معنای تک تک کلمات؛ بلکه معنای ارجاعی آنها با یکدیگر، نه صدای تک تک کلمات، بلکه صدای ارجاعی آنها به یکدیگر اهمیت پیدا میکند. کلمات آیینهدار یکدیگرند، نه آیینهدار خود؛ و به همین دلیل به صورتی منعکس میشوند که کلمات دیگر آنها را در خود منعکس کنند. اینجاست که موضوع ارجاع پذیری به درون و ارجاع پذیری آنها به خارج مطرح میشود. این، هم در مورد ارتباطات معنیشناختی آنها مطرح است و هم ارتباط آوایی آنها» (براهنی، 1388: 175). با تعمیم کلام براهنی از کلمات در شعر به کلمات در هر متن، میتوان به این نتیجه رسید که واژهها، زمینهها را میسازند. متن یا بافت از کلماتی تشکیل میشود و گاه با جابجایی کلمات میتوان روند معناشناختی خاصی را قطع و حرکت معناشناختی دیگری را شروع کرد. در واقع با برجسته کردن واژه یا جابجا کردن آن، میتوان زمینههای مختلف، متفاوت و حتی متضادی را دنبال کرد.
لحن اندوهگین بیهقی که خود نارضایتی وی را از فضای بیاعتمادی بیان میدارد، ازجمله عواملی است که شرایط تأویل متن را فراهم میکند؛ به گونهای که ما بتوانیم در لایة زیرین کلام بیهقی متوجه پارهای مقاصد او همچون انتقاد نسبت به پادشاه و دربار او بشویم؛ زیرا «ما نه فقط متون نوشتاری و گفتاری بل کنشها، رویدادها، خواستها و حتی حالتها (لحن صدا، نگاهها، اشارات و...) را نیز تأویل میکنیم» (احمدی، 1381:61).
معمولاً فضاهایی که نویسنده بین قسمتهای مختلف نوشتة خود ایجاد میکند، در تأویلها دخالت دارند. همان طور که دیده میشود، بین فضای غم انگیز دستگیری این دو برادر (علی قریب و منگیتراگ) و فضای سرزنشگر پس از آن، که بیهقی به توبیخ و سرزنش روزگار میپردازد، فضای دیگری وجود ندارد. با توجه به آنچه گفته شد، «احمق» میتواند تداعیگر «علی قریب و برادرش» باشد که دل درین «مسعودِ غدّارِ فریفتگار» بستهاند و« نعمت و جاه و ولایت» او را به چیزی شمرده اند. پس آنها از «خردمندان» نیستند؛ زیرا به مسعود فریفته شده اند. این تداعی به این علّت است که هیچ خلئی میان این دو فضا وجود ندارد.
گاهی لحن از طریق به کارگیری واژگانی خاص و غیر معمول در ترکیب جمله در جهت طنزی گزنده بیان میشود. نمونة آن استفادۀ بیهقی از واژۀ پذیره به معنی متداول استقبال کردن در بیان غارت اموال علی قریب توسط غازی به دستور مسعود است: «و چون شغل بزرگ علی به پایان آمد و سپاه سالار غازی از پذیرة بنة وی بازگشت و غلامان و بنه هرچه داشت، غارت شده بود» (بیهقی، 1383: 1/50) همان طور که اشاره شد، پذیره واژهای است با بار معنایی مثبت. در زبان معیار هرگز کسی را به استقبال کسی نمیفرستند تا اموال او را غارت کنند. بنابراین به نظر میرسد، بیهقی بعمد، این واژه را در این ترکیب به کار گرفته است تا بدین وسیله رفتارهای متضاد مسعود را به تمسخر بگیرد. پذیره در کنار غارت کردن همان تصویر مضحک لطف و بندهنوازی مسعود چند لحظه پیش از فروگرفتن علی قریب است.
2ـ1. لحن بیهقی در تشریح جاسوسیها
گاهی چگونگی برخورد بیهقی نسبت به موضوعی خاص و از جمله موضوع مورد بررسی ما؛ یعنی چگونگی انتقاد وی، لحن کلام را به جهتی خاص می کشاند؛ چرا که «لحن، شیوة پرداخت یا ’زاویة دید‘ نویسنده نسبت به موضوع داستانش است» (میرصادقی، 1376: 523)؛ به عبارتی دیگر، نگرش خاص بیهقی، لحن خاصی را به وجود میآورد.
از نمونههای این طرز برخورد او، پرداختن به مسألة جاسوسی است. شیوع جاسوسی در دربار غزنوی، یکی از عوامل مهم بیاعتمادی در حکومت مسعود است. در جای جای تاریخ بیهقی، نارضایتی نویسنده از این نوع سیاستِ مبتنی بر عدم اعتماد دیده میشود.
شیوة بیان بیهقی در پرداختن به مسألة جاسوسی طغرل که از جانب مسعود بر امیریوسف گماشته شده بود، به گونهای است که میتوان لحن تنفرآمیز او را بخوبی مشاهده کرد: «و نیز شنودم که طغرل حاجبش را بر وی در نهان مشرف کرده بودند تا انفاسِ یوسف میشمرد و هرچه رود بازمینماید و آن ناجوانمرد این ضمان بکرد که او را چون فرزندی داشت، بلکه عزیزتر» (بیهقی، 1383: 1/57) تأکید بیهقی بر نزدیکیِ مشرف امیریوسف به وی که باعث تأسف نویسنده شده است، در لحن کلام او دیده میشود. ذکر بدل «طغرل، حاجبش» که موجب اطناب در جمله شده است، به جهت تأکید بر عدم اعتماد بین بسیاری از روابط و مناسبتهای اجتماعی و سیاسی آن عصر است. در ادامه، بیهقی سعی می کند موقعیت این حاجب را تشریح کند: «او را چون فرزندی داشت، بلکه عزیزتر». توضیح اخیر، بار عاطفی کلام را تشدید میکند و خواننده را دچار اندوه و تنفر از این گونه سیستمها میکند. جملة دیگری که در ادامة کلام، شیوة پرداخت بیهقی را در توضیح فضای بیاعتمادی نشان میدهد، این جمله است: «تا انفاس یوسف میشمرد» این جمله نیز از نظر معنایی، تأکیدی را به همراه دارد. این تأکید از طریق کنایة «نفس کسی را شمردن» که برای القای مفهومِ «بشدّت کسی را زیر نظر گرفتن» به کار میرود، انجام گرفته است.
اوج لحن تنفّرآمیز بیهقی، در این جمله نمایان میشود: «و آن ناجوانمرد این ضمان بکرد» میتوان چنین انگاشت که بیهقی این گونه جاسوسیها را نوعی ناجوانمردی می داند. به کار بردن صفت اشارة «آن» که به حقیر کردن شخصیت ناجوانمرد طغرل کمک میکند، طرز فکر خاص بیهقی را نسبت به مسألة جاسوسی پررنگتر می کند. همین هدف، یک بار دیگر نیز در همین جملة کوتاه تکرار می شود. صفت اشارة «این»، پست بودن و غیرانسانی بودن «ضمان» را به ذهن می آورد؛ ضمانی غیرانسانی که طغرل آن را می پذیرد.
همان طور که دیده میشود، بیهقی از طریق ظرفیتهای موجود در کلام، تنها در چند جمله، هم فضای بیاعتمادی در دربار مسعود غزنوی را نشان می دهد و هم روابط آلوده به بیاعتمادی را و هم انتقاد خود را نسبت به وضعیت موجود مطرح میکند.
3ـ1. لحن داستان آلتونتاش
یکی دیگر از نمونههای تأثیر لحن در توصیف فضای مسموم و غیرقابل اعتماد دربار مسعود، در پیغامی محرمانه نمود پیدا میکند که آلتونتاش پیش از رفتن به جانب خوارزم برای بونصرمشکان میفرستد: «من دستوری یافتم به رفتن سوی خوارزم و فردا شب که آگاه شوند، ما رفته باشیم و استطلاع رای دیگر تا بروم، نخواهم کرد که قاعده کژ میبینم و این پادشاه حلیم و کریم و بزرگ است؛ امّا چنان که به روی کار دیدم، این گروهی مردم که گرد او درآمدند، هر یکی چون وزیری ایستاده، و وی سخن می شنود و بر آن کار میکند، این کارِ راست نهاده را تباه خواهند کرد و من رفتم و ندانم که حال شما چون خواهد شد که اینجا هیچ دلیل خیر نیست... با آنکه تو هم ممکّن نخواهی بودن در شغل خویش، که آن نظام که بود بگسست و کارها همه دیگر شد» (بیهقی، 1383: 1/71). آنچه در این پیغام کاملاً مشهود است، حالت ترس و اضطراب آلتونتاش است که نسبت به دربار و حکومت بیاعتماد است. آنچه این حس و حال را به خواننده منتقل میکند، لحن کلام آلتونتاش است. این لحن در واقع همان شیوة برخورد گوینده با موضوع است. «لحن ’شیوة پرداخت‘ نویسنده نسبت به اثر است به طوری که خواننده آن را حدس بزند، درست مثل لحن صدای گویندهای که ممکن است، طرز برخورد او را با موضوع و مخاطبش نشان بدهد؛ مثلاً تحقیرآمیز، نشاط آور، موقرانه، رسمی یا صمیمی باشد» (میرصادقی، 1376: 523).
در همین پیغام کوتاه آلتونتاش، میتوان چندین جمله یافت که حالت ترس وی را به تصویر کشیده است. ناگفته پیداست که این حالت عاطفی (ترس) در فضای غیر قابل اعتماد دربار مسعود، امری طبیعی و تکراری است: «و فردا شب که آگاه شوند، ما رفته باشیم»، مفهوم تردید و انتظار و آرزو در فعلی که قرار است در آینده رخ دهد (فردا... رفته باشیم) شدّت بیاعتمادی گوینده را به موقعیت کنونی نشان میدهد. این شدّت به گونهای است که وی حتی حاضر نیست، برای رفتن به جانب خوارزم از مسعود کسب اجازة مجدد کند: «و استطلاع رأی دیگر تا بروم، نخواهم کرد که قاعده کژ میبینم.» تشویش آلتونتاش در این جملات مشهود است: « و من رفتم و ندانم که حال شما چون خواهد شد که اینجا هیچ دلیل خیر نیست» استفاده از جملات کوتاه باعث سرعت در خوانش میشود؛ به همین دلیل باعث تداعیِ تنگی وقت برای آلتونتاش و سرعت گریختن وی، در ذهن خواننده میشود.
بونصر پس از شنیدن پیغام آلتونتاش، تشویشخاطر خود را چنین بیان میکند: «و مشغولدلتر از آن گشتم که بودم، هر چند که من بیش از آن دانستم که او گفت» (بیهقی، 1383: 1/71). این عبارت موسیقیایی بونصر، وضعیت روانی به هم ریختة او را با لحنی همراه با یأس بیان میکند. امواج اندوهزا از صفت تفضیلی «مشغولدلتر» برمیخیزد و در این عبارت اوج میگیرد: «مشغولدلتر از آن گشتم که بودم» یأسِ بیشتر بونصر به این دلیل است که وی چیزهای دیگری هم میداند که دیگران نمیدانند. آیا بیهقی با آفرینش این فضای اندوهزا در بیاعتماد بودن به سلطان مسعود و دربار او با بونصر مشکان و آلتونتاش اظهار همدردی و همراهی نکردهاست؟ آیا این شیوة بیان بیهقی، گونهای انتقاد نیست؟
4ـ1. لحن بیهقی در حوادث دندانقان
گاهی لحن کلام چنان اندوهگین و همراه با یأس و تأسف است که خبر از وقوع حادثة ناخوشایندی میدهد. بیهقی پیش از آنکه مستقیماً در مورد شکست دندانقان چیزی بگوید، از طریق لحن کلام، زمینة بیان آن را فراهم میآورد: «و دیگر روز، الجمعه الثانی مِن شهرِ رمضان، کوس بزدند و امیر برنشست و راه مرو گرفت؛ امّا متحیّر و شکسته دل میرفتند، راست بدان مانست که گفتی باز پسشان می کشند؛ گرمایی سخت و تنگی نفقه و علف نایافت و ستوران لاغر و مردم روزه به دهن. در راه امیر بر چند تن بگذشت که اسبان به دست میکشیدند و می گریستند، دلش بپیچید و گفت ’سخت تباه شده است حال این لشکر‘ و هزارگان درم فرمود ایشان را و همگان امید گرفتند که مگر بازگردد و قضا غالب تر بود» (بیهقی، 1383: 3/947) غیر از بیان وضعیت روحی ناهنجار مسعود که مستقیماً در کلام بیهقی دیده میشود، تصویر دیگری نیز در این عبارت وجود دارد که خستگی جسمی و شرایط اقلیمی ناخوشایندی را که لشکر به آن گرفتار شده است، بیان میکند: «راست بدان مانست که گفتی باز پسشان میکشند» در این تشبیه که حرکت کُندِ ناشی از خستگی لشکر را به بازپس کشیدن آنها تشبیه کرده است، لحن کلام در ایجاد صحنة خستگی و بیاعتمادی لشکر به فرمانهای مسعود، مؤثّر افتاده است. چنین به نظر میرسد که لشکر نسبت به مسعود و نبرد با سلجوقیان بی اعتماد است. این مفهوم در جملات پایانی عبارت مذکور، دیده می شود: «و همگان امید گرفتند که مگر بازگردد و قضا غالب تر بود».
لحن تأسفبار بیهقی چنین ادامه مییابد: «و طرفه آن آمد که آب هم نبود در این راه و کس یاد نداشت تنگیِ آب بر آن لون، که به جویهای بزرگ می رسیدیم هم خشک بود... و آتش در نیستانها زدند و باد بوزید و دود آن را بربود و بر خرپشتهای مردم زد و سیاه کرد و این چنین چیزها درین سفر کم نبود» (بیهقی، 1383: 3/947). لحن بیهقی همة اتفاقات پیش از جنگ را در هاله ای از بد یُمنی و نحوست فرو می برد. مخصوصاً که تأکید میکند چنین چیزهایی در این سفر کم نبوده است. آیا لحن بیهقی در توصیف بدیُمنی و نحسی آن اتفاقات در جهت القا کردن بی اعتمادی لشکر به مسعود نبوده است؟ آیا بیهقی با این لحن نسبت به اینگونه اقدامات پادشاه انتقاد نمیکند؟
5ـ1. لحن انتقادی داستان حسنک
از دیگر نمونه های این گونه لحنها، لحن تراژدیک بیهقی در جریان ماجرای به دار کشیدن حسنک است. به نظر میرسد، بیهقی در درون لحن غم انگیز خود، تفکّر انتقادی خود را نسبت به حکومت مسعود بیان می کند. بیهقی پس از به دار آویخته شدن حسنک بصورت غیرمستقیم یکی از علّتهای دشمنی با حسنک و بر دار کشیدن او را این گونه بیان می کند: «و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سوی نهادند، احمق مردا که دل درین جهان بندد! که نعمتی بدهد و زشت بازستاند» (بیهقی، 1383: 1/235). آیا این عبارت، اشاره به غصب اموال حسنک، از سوی مسعود ندارد؛ اگرچه ظاهر عبارت در مذمّت جهان است؟ این گونه برخورد با رفتارهای مسعود و به گونهای در ظاهر او را تبرئه کردن، در تاریخ بیهقی کم نیست؛ اما سؤال این است که آیا بیهقی واقعاً قصد تبرئة مسعود را دارد و یا اینکه به دلایلی چارهای ندارد، جز اینکه به جای سرزنش پادشاه، جهان و روزگار را توبیخ نماید. احتمال هر دو مفهوم جایز است؛ زیرا بیهقی هم معتقد به تقدیر و مقدّر بودن امور است و هم نویسندهای است که سعی میکند تا حد امکان وقایع را ریشهیابی کند و آگاهیهای لازم را به خواننده انتقال دهد. اگر ما فرض دوم را بپذیریم، متوجه میشویم که بین این جملات: «احمق مردا که دل درین جهان بندد! که نعمتی بدهد و زشت بازستاند» و این جملاتِ مادر حسنک هنگام مطلع شدن از مرگ فرزندش: «بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان» (بیهقی، 1383: 1/236) ارتباطی وجود دارد. اگر در عبارت اول به جای «جهان» یک بار «محمود» را بگذاریم که نعمتی میدهد و بار دیگر «مسعود» را که نعمتی را که محمود داده است، زشت باز می ستاند، ارتباط و مفهوم دو عبارت، کاملاً مشخص میشود و بدین گونه می توان انگاشت که بیهقی قصد دارد، تفکّر انتقادی خود را نسبت به شخصیت غیرقابل اعتماد مسعود و اطرافیان وی نشان دهد. در آن صورت لحن انتقادی بیهقی بهتر قابل درک است.
استفاده از عناصر ادبی مانند تمثیل و شعر نیز در تقویت لحن بیهقی مؤثّر است؛ ازجمله در همین ماجرای به دار آویخته شدن حسنک. تراژدی حسنک برای بیهقی اهمیّت زیادی دارد. به نظر می رسد، قسمت اعظم انتقاد بیهقی نسبت به حکومت مسعود در همین ماجرا باشد. ذکر سه تمثیل و ابیاتی چند برای بسط این ماجرا که در طی آنها فضای حکومت غزنویان توضیح داده می شود، خود دلیلی برای اهمیّت این ماجرا در نزد بیهقی است.
بیهقی پس از بر دار کشیدن حسنک، لحن اندوهگنانة خود را در قالب این چند جملة کوتاه چنین بیان میکند:
«بوسهل و قوم از پای دار // بازگشتند // و حسنک تنها ماند //چنانکه تنها آمده بود // از شکم مادر» (همان، 1/235).
همان طور که دیده میشود این تصاویر، قریب به شعر منثور است. ایجاز اولین شاخصة این کلام است. بیهقی وضعیت بوسهل زوزنی را پس از آن همه دسیسهچینی برای نابودی حسنک در یک جمله بیان میکند. در واقع بیهقی میخواهد نشان بدهد که تنها نصیب بوسهل پس از مرگ حسنک این است که با قومش از پای دار بازگشت. وی برای تسّری بیشتر اندوه خود به خواننده، حسنک را در تنهایی غریبانهای به تصویر میکشد. این تصویر با تشبیه مرگ حسنک و تولد او، با وجه شبه تنهایی، بیان میشود. تکرار واژۀ تنها و تکرار مصوت بلند «آ» و صامت «ه» نیز همان موسیقی آه گونه را تداعی میکند. «وقتی قرار است از بین مترادفهای یکایک کلمات، آن کلمه انتخاب شود که صامتها و مصوتهایش هماهنگی و همخوانی وتعادل یا تضاد و ناهمخوانی داشته باشد و مراد از اینها ایجاد مجموعة آوایی و یا تناسب آوایی کلمات باشد، ما با فرم ارگانیک سر و کار داریم» (براهنی، 1388: 174).
توصیف اندوهگین بیهقی زمان محاکمۀ حسنک نیز قابل تأمل است:
«حسنک پیدا آمد بی بند // جبهای داشت حبری رنگ // با سیاه میزد خلق گونه //
درّاعه و ردایی سخت پاکیزه // و دستاری نشابوری مالیده // و موزۀ میکائیلی نو // در پای //
و موی سر مالیده // زیر دستار پوشیده // کرده // اندک مایه پیدا میبود» (بیهقی، 1383: 1/231).
لحن بیهقی در توصیف این صحنه به گونهای است که گویی قهرمانی بزرگ در پایان مبارزات خود به خاطر هدفی متعالی به سوی مرگی قهرمانانه و پر افتخار میرود. این گونه توصیفات که در آن تمام جزئیات ظاهری قهرمان بیان میشود، نشان از بزرگ شمردن آن شخصیت و به نوعی انتقاد و مخالفت گوینده با آن واقعه دارد. در غیر این صورت او را بدین گونه با وقار و بزرگ در چشم خواننده نمیآراست.
یکی از مواردی که در این عبارت، لحن را موزون کرده است، در هم ریختگی ارکان جمله و دگرگونی در نحو کلام (خروج از نثر گونگی در جهت شعر گونگی کلام) است. در سطر اول، «بی بند» در آخر سطر آمده و فعل به قبل از آن منتقل شده است. در واقع بیهقی میخواسته تأکید خود را بر یدون بند بودن حسنک ابراز کند. او بدین وسیله میخواهد این قهرمان را آزادهتر نشان دهد؛ زیرا معمولاً انسانهای بزرگ حتی زمانی که در بند هستند به احترام آنها، آنها را با غل و زنجیر به مسلخ مرگ نمیبرند. اگر دقت شود در چند سطر ابتدایی، افعال یا در کلام نیامده است (آنچه در زبان معیار متعارف است) یا آنکه افعال بدون قرینة لفظی حذف شدهاند. از دیگر ابزارهای موسیقی وجود سجعهای «خلق گونه، درّاعه، پاکیزه، مالیده، پوشیده و کرده» است که نقش مهمی بر عهده دارند. ضمن آنکه از نظر روند معناشناختی، آرایش ظاهری او را مرتب توصیف میکند با لباسهایی که گرانبها نیستند. این نیز از توصیفهای انسانهای برگزیده است.
به طور کلّی میتوان گفت این گونه توصیف کردن با بار موسیقایی که ضرباهنگی و خشن نیست؛ بلکه آرام و اندوهگنانه است در واقع نشان میدهد که بیهقی از وضعیتی که حسنک در آن گرفتار آمده و همچنین از فضای مسمومی که تضریب یکی از کارسازترین عوامل رسیدن به هدف است، آزرده خاطر است.
در نهایت میتوان گفت، لحن بیهقی در توصیف برخی صحنهها و موقعیتهای درون تاریخ او بازگو کنندۀ نگاه انتقادی ایشان در آن مواضع است. خوانندة تاریخ بیهقی از لحن غمگنانۀ بیهقی در ترسیم صحنة به دار کشیده شدن حسنک، متوجه انتقاد ظریف نویسنده نسبت به عوامل شکلگیری آن حادثه از جمله شخص پادشاه میشود.
2ـ صحنهپردازی (Setting)
صحنهپردازی، یکی از ابزارهای مهم و مؤثّری است که نویسنده در خلق داستان در اختیار دارد. «در اصطلاحشناسی داستان، نمایش ادبی یک عمل خاص است که در مکان خاصی و زمان خاصی روی داده است. این نمایش ادبی با کلة مکتوب صورت میگیرد» ( ایرانی، 1380: 322) «زمان و مکانی را که در آن عمل داستانی صورت می گیرد، صحنه می گویند» (میرصادقی، 1376: 449) و ( مستور، 1386: 46) نویسنده اتفاقات داستان خود را در محیطی می ریزد که هم بیانگر زمان است و هم مکان. در واقع صحنه پردازی، زمینة بروز وقایع و حوادث و رفتارهای شخصیتهای داستان است. با کمک صحنه است که «نویسنده به خواننده امکان میدهد که خود بیواسطه، بیدخالت نویسنده یا هر راوی دیگری، با جهان داستان روبه رو شود تا با چشمهای خود ببیند در آن جهان چه روی میدهد و شخصیتها چه میکنند و با گوشهای خود بشنود که آنها چه میگویند» (ایرانی،1380: 591). معمولاً داستاننویس برای اهدافی خاص دست به صحنهسازی میزند و قاعدةً نباید تصادفی و بیدلیل به توصیف صحنهها بپردازد و گرنه به قول «رابرت مک کی» صحنهای که در آن تغییری رخ ندهد ممنوع است (مک کی، 1388 :26).
تاریخ بیهقی، صحنهای گسترده است از عصر غزنوی و علیالخصوص دربار مسعود غزنوی و مکان خراسان و غزنین و هندوستان. در واقع، خواننده در تاریخ بیهقی با گوشهای از تاریخ روبه رو است که بسیاری از اتفاقات، رفتارها، مفاسد، مظالم، زشتیها و گاه زیباییها را در درون خود گنجانده است. بیهقی، خواننده را به درون صحنه می برد و قضاوت را به خود او میسپارد. گاه تأثیر غیرمستقیم صحنه بسیار مؤثّرتر از توصیف است. بیهقی بارها در تاریخ خود بظاهر، وصف مسعود را گنجانده است؛ اما برداشت خواننده از شخصیت مسعود، غیر از آن شخصیتی است که قابل ستایش باشد؛ زیرا بیهقی در لابهلای صحنههای اثر خود، فضاهایی ایجاد کرده است که خواننده می تواند از طریق آن فضاها و دالهای کمرنگ و گاه پررنگ، شخصیت غیرقابل اعتماد مسعود را کشف کند. از طریق همین کشف است که خواننده اولاً، لذّت بیشتری از متن می برد و ثانیاً، اعتماد بیشتری به کشف خود پیدا میکند تا توصیف نویسنده. «نویسنده باید اشاراتی از صحنه را متوجه ذهن خواننده کند و خطوط اصلی آن را در برابر او بگذارد و بقیة کار را که پر کردن فواصل میان این خطوط و پرداختن به جزئیات باشد، به ذهن او محول کند» (یونسی، 1369: 398). خواننده اگر توصیف و ستایش بیهقی از مسعود را در مقابل اعمال او قرار دهد، چه بسا به این نتیجه برسد که بیهقی تحت تأثیر عوامل و شرایط اجتماعی- سیاسی زمان خود از پادشاه ستایش میکند.
بیهقی در صحنهپردازی مهارت خوبی دارد. وی در عصری چنان آلوده و در درون درباری آلودهتر از زمانه، قصد دارد یک صحنة کلّی از این زمانة مسموم و دربار آلوده به انواع فسادها ارائه دهد. به همین دلیل شروع به بیان وقایع از طریق نمایش صحنهها میکند. اما گاهی ولع بیان حقایق خطرساز که مجالی در صحنه پردازی یافته است، مهار قلم را از دست وی می گیرد و خواننده را با جزئیات صحنه ها روبه رو میکند. بسیاری از این صحنه ها مربوط به صحنههای درون دربار مسعود است که این خرده صحنهها، در درون صحنهای بزرگتر به نام عصر یا دورة تاریخی- عصر غزنویان- قرار دارد. «صحنه را می توان به عنوان عصر و دورهای از تاریخ کشوری به حساب آورد» (میرصادقی، 1376: 448).
در صحنهپردازیهای تاریخ بیهقی، ساختار و شکل بناها و چگونگی معماری کاخهای مسعود در نشان دادن صحنهها و فضاهای بیاعتمادی موجود در دربار پادشاه بیتأثیر نبوده است. بسیاری از ماجراهای توطئه، تبعید، فروگرفتن و فرمانهای عزل و مصادرة اموال و... که نمونههای انواع بیعدالتیها و بیاعتمادیهاست، در درون کاخهای مسعود رخ میدهد. در واقع بیهقی با پررنگ کردن محیط و زمینة بروز اتفاقات، فعالیت ذهنی خواننده را بر محیط اتفاقات متمرکز میکند؛ به عبارت دیگر صحنة فیزیکی و جسمانی به خودی خود، جلوه و نمودی خاص پیدا میکند.
بیهقی با بزرگنمایی صحنهای به نام «صفّه و طارم» تلاش میکند تا حالت انتظار کسانی را که قرار است، بزودی اسیر یا کشته شوند، بخوبی به تصویر بکشد. وی همیشه در چند سطر بعد از نمایش این حالت انتظار، خواننده را با فروگرفتن این اشخاص روبه رو میکند. با وجود آنکه بیهقی دوربین خود را به پشت صحنة این «صفه و طارم»ها نمیبرد؛ اما این سؤال را در ذهن خواننده ایجاد میکند که آیا این مکانها، بهترین جایگاه برای استتار مأموران حکومتی نیست؟ آیا کسانی که در دام این صحنه گرفتار میشوند، راه گریزی دارند؟ به عبارت دیگر، هیچ کس از این تلهها نمیتواند خارج شود.
در ماجرای فروگرفتن علی قریب و برادرش منگیتراک مینویسد: «چون به صفه رسید، سی غلام اندر آمدند و او را بگرفتند.... در خانهای بردند که در پهلوی آن صفّه بود» (بیهقی، 1383: 1/49). وجود این خانه در پهلوی صفّه، توجه خواننده را بر صفّه و زمینههای این دسیسه چینی متمرکز میکند. بیهقی چندین بار به استادی مسعود در نقشهکشی بناها اشارة مستقیم دارد: «و یک سال که آنجا رفتم دهلیز و درگاه و دکانها همه دیگر بود که این پادشاه فرمود؛ که چنان دانستی در بناها که هیچ مهندس را به کس نشمردی و اینک سرای نو که به غزنین میبینند، مرا گواه بسنده است و به نشابور شادیاخ را درگاه و میدان نبود هم او کشید به خط خویش؛ سرایی بدان نیکویی و چندین سرایچهها و میدانها تا چنان است که هست» (همان، 1/198). در جای دیگر نیز میگوید: «و از این سرای گذشته، سرای دیگر بود سخت فراخ و نیکو و گذشته از آن باغ، باغها و بناهای دیگر که امیر مسعود ساخته بود و بودی که سلطان آنجا بودی به سرای عدنانی و آنجا بار دادی و بودی که بدان بناهای خویش بودی» (همان، 1/46).
بنابراین مسعود، خود در نوع معماری بناها دخالت داشته است. پس بعید به نظر نمیرسد اگر گفته شود، مسعود هنگام نقشهکشیهای خود، مسائل امنیتی مثل همین فروگرفتنها را نیز در نظر داشته است. حتی اگر این فرض صحیح هم نباشد، به هرحال بیهقی چندین بار صحنة به دام انداختن چاکران مسعود را در صفّه و طارم برجسته و پر رنگ میکند و خواننده متوجه میشود که این صفّهها به گونهای است که هر کس در آن گرفتار شود، هیچ راه گریزی ندارد. در واقع نوع معماری آنها به گونهای است که هیچ معبر و مفرّی ندارد. در ماجرای محاکمة حسنک نیز یک بار دیگر به وجود این طارم اشاره میکند: «چون این کوکبه راست شد من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم به دکانها بودیم نشسته در انتظار حسنک» (همان، 1/231).
1ـ2. صحنة فروگرفتن علی قریب
نمونهای از این نوع صحنهپردازیها که بیهقی با برجسته کردن صحنه، فضای بیاعتمادی حاکم بر دربار پادشاه را بهتر نشان میدهد، صحنة فرو گرفتن علی قریب است که میتوان نوع معماری بناهای مسعود و اهمیّت شکل آنها را در فروگرفتن افراد تجسّم کرد. این بناها گاهی در حکم یک دام هستند. میرصادقی یکی از وظایف صحنه را چنین بیان میکند: «به وجود آوردن محیطی که اگر بر رفتار شخصیتها و وقوع حوادث تأثیر عمیق و تعیین کننده به جا نگذارد، دست کم بر نتیجة آنها مؤثّر واقع شود» (میرصادقی، 1376: 455). علی قریب پیش از دستگیری، ساعتی در صفّه (در دربار مسعود) نگه داشته میشود و سپس دستگیر میشود: «بگوی که پیغامی دیگر است، یک ساعت در صفّهیی که به ما نزدیک است بنشین» (بیهقی، 1383: 1/ 48). برادرش، منگیتراک، نیز در همین صفّه و به همین شیوه دستگیر می شود (همان، 1/49). اریارق نیز در طارم کاخ فرو گرفته میشود. شیوة دستگیری اریارق به این گونه است که وقتی اریارق پیش از رسیدن به خدمت مسعود، از شدّت مستی شروع به خوردن یخ میکند، بگتگین او را با نقشة قبلی به طرف طارم سوق میدهد: «ای برادر، این زشت است و تو سپاهسالاری، اندر دهلیز یخ می خوری؟ به طارم رو و آنچه خواهی، بکن» (همان، 1/274) و در آنجا فرو گرفته می شود. همان طور که دیده میشود، گویی صفّه و طارم حکم تله را در قصر مسعود دارند؛ زیرا معمولاً از قبل کسانی را در آنجا تعبیه میکنند تا اشخاص مورد نظر را دستگیر کنند (همان، 1/274). البته این شیوة دستگیری بسیار نزدیک به روش محمود در دستگیری بعضی افراد است؛ چنان که در محل چاشتخواران وقتی قصد دستگیر کردن مسعود را دارد، وی را پیش از پذیرفتن به حضور، زمانی در خیمة نوبتی نگه می دارد؛ اما مسعود از ماجرا مطلع میشود و نقشة محمود خنثی می شود (همان، 1/183) این خیمة نوبتی نیز حکم همان صفّه و طارم را دارد.
2ـ2. صحنة فروگرفتن غازی و اریارق
صحنة دیگری که بیهقی به تصویر میکشد، صحنهسازی توطئة بگتغدی، بلگاتگین و علی دایه علیه غازی و اریارق است. چگونگی ملاقات این سه نفر با یکدیگر و گفتگویی که بین آنها صورت میگیرد، فضای غیرشفاف و تیرة دربار مسعود را بخوبی نشان میدهد. نکتة مهم این است که ملاقات ها در این دوره کاملاً کنترل میشوند؛ به گونهای که این سه تن باید بهانهای برای رفتن به خارج از شهر داشته باشند و در آنجا نقشة توطئة خود را علیه غازی و اریارق بکشند (بیهقی، 1383: 1/268). این سه تن در ملاقات با هم تصمیم میگیرند که کسانی را برای تضریب و سخن چینی از این دو سالار، در نزد مسعود بگمارند. بیهقی صحنة پس از این ملاقات را چنین توضیح میدهد: «و روزی چند برین حدیث برآمد و دل سلطان درشت شد بر اریارق و در فروگرفتن وی خلوتی کرد و با وزیر شکایت نمود از اریارق، گفت: حال بدانجا میرسد که غازی ازین تباه می شود و مُلک چنین چیزها احتمال نکند و روا نیست سالاران سپاه بیفرمانی کنند که فرزندان را این زهره نباشد و فریضه شد او را فروگرفتن که چون او فرو گرفته شد، غازی به صلاح آید» (همان، 1/269).
3ـ2. صحنة اعدام حسنک
در صحنههای مربوط به اعدام حسنک، بیهقی از بیان بعضی صحنهها خودداری میکند؛ مثلاً از چگونگی متهم شناخته شدن حسنک و اثبات اتهام او هیچ سخنی به میان نمیآورد و تنها به چگونگی برخورد افراد آن جلسه با حسنک نظر دارد. شاید علّت این بوده است که از قبل همه چیز مشخص و معلوم است؛ بیهقی و دیگران میدانند که سلطان قصد کشتن حسنک را دارد و حضور بوسهل در جلسه هم کافی است؛ بنابراین نیازی به توصیف صحنههای یک دادگاه تشریفاتی که از پیش علّت اتهام مشخص شده و فرمان نهایی نیز صادر شده است، نمیبیند. امّا بیهقی در همین دادگاه تشریفاتی، صحنهای از چگونگی مصادرة اموال حسنک به تصویر میکشد که در آن وانمود میشود، حسنک به میل خود اموالش را به مسعود فروخته است: «امیر خواجه را گفت: به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضاة و مزکّیان تا آنچه خریده آمده است، جمله به نام ما قباله نبشته شود و گواه گیرد بر خویشتن» (بیهقی، 1383: 1/230-231). این صحنهها نیز در نشان دادن محیط ناسالم و غیرقابل اعتماد عصر و دربار مسعود غزنوی مؤثّر است: «و دو قباله نبشته بودند، همه اسباب و ضیاع حسنک را به جمله از جهت سلطان، و یک یک ضیاع را نام بر وی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت و آن سیم که معین کرده بودند، بستد و آن کسان گواهی نبشتند، و حاکم سجل کرد در مجلس و دیگر قضاه نیز» (همان، 1/232).
4ـ2. صحنة فروگرفتن علی دایه، سباشی و بگتغدی
از نمونههای دیگر این نوع صحنهپردازیها در تاریخ بیهقی، صحنة فروگرفتن علی دایه، سباشی و بگتغدی به تحریک کوتوال، سوری و ابوالحسن عبدالجلیل و به فرمان نهایی مسعود است. این دستگیریها، غیر منتظره و ناگهانی صورت میگیرند؛ به گونهای که حتی وزیر عبدالصمد نیز از آن اطّلاع قبلی ندارد: «سپاهسالار بیرون آمد، وی را به سوی سرایچهای بردند که در آن دهلیز سرای امارت است و خزانه، آنجا بنشاندند و سباشی حاجب را به سرایچة دیگر خزانه و بگتغدی را به خانه سرای کوتوال، تا از آنجا به خوان روند که دیگر روز همچنین کرده بودند» (بیهقی، 1383: 3/979).
جملة پایانی عبارت فوق نشان میدهد که روز پیش، آنها بر همین منوال به خوان رفتهاند و شاید امروز، آنها با اطمینان خاطر از آنجا میروند؛ در حالی که فضای پر از تضریب دربار، در مدت یک شب، نظر امیر را تغییر داده است؛ چنان که سباشی پس از دستگیری میگوید، قبلاً پاسخ تمام اتهامها را داده و امیر آنها را پذیرفته است: «خداوند سلطان را بگوی که من جواب این صورتها بدادهام بدان وقت که از هرات به غزنین آمدهام... » (بیهقی، 1383: 3/980).
بنابر آنچه گفته شد، بیهقی یا هر نویسندة دیگر که در عصر انجماد فکری و اندیشهای زندگی میکند، ناچار باید قسمتی از حرفهای گفتنی و انتقادی خود را بین ابزارها و عناصر بیانی و داستانی تقسیم کند، تا فیالمثل، صحنه نیز در انتقال افکار و عقاید نویسنده، باری را به دوش بکشد و در نتیجه باری از دوش نویسنده بردارد.
3ـ فضا و جوّ (Atmosphere)
قبل از هر چیز لازم است، متذکر شویم که بین فضا و صحنه تفاوت اساسی وجود دارد. فضا مجموعهای از عوامل و عناصر داستان است، در حالیکه به قول میرصادقی صحنه یکی از عوامل ایجاد کنندة فضاست (میرصادقی، 1376: 451).
فضا از جمله عناصری است که بیهقی در جهت توصیف بیاعتمادیهای دربار مسعود غزنوی و انتقاد نسبت به آنها از آن بهره گرفته است. در تعریف فضا چنین گفتهاند: «فضا عبارت است از آن حالت عاطفیای که بر بخشی از یک اثر ادبی یا سرتاسر آن سایه میافکند و در خواننده انتظاراتی را نسبت به جریان وقایع ایجاد میکند. این حالت ممکن است شاد یا (در بیشتر موارد) ترسناک یا ناگوار باشد» (ابرمز، 1384: 19). میرصادقی فضا را چنین تعریف کرده است: «فضایی را (آرام، شوم، شاق و غیره...) که خواننده به محض ورود به دنیای مخلوق اثر ادبی، استنشاق میکند، فضا و رنگ میگویند. ممکن است به آن ’حال و هوا‘ نیز گفته شود، اما نباید با ’لحن‘ یکی فرض شود» (میرصادقی، 1376: 532). جوّ را گاهی فضای ذهنی داستان نیز گفتهاند که به وسیلة عبارات و توصیفات بیان میشود و تفاوت آن را با صحنه در آن دانستهاند که فضا برخلاف صحنه (زمینه) بیشتر جنبة ذهنی و درونی دارد و علت مؤثّرتر واقع شدن فضا نسبت به صحنه در توصیفات به همین دلیل است (شمیسا: 1383: 181). فضا «سایهای است که داستان در اثر ترکیب عناصرش بر ذهن خواننده میافکند» (مستور، 1386: 41).
البته نویسنده برای ایجاد فضای مورد نظر از ابزار و عناصر دیگری کمک میگیرد. گاهی از طریق گفتگو و لحن شخصیتها، فضای مورد نظر را القا میکند. «گاهی لحن گویندة داستان ایجاد فضا و رنگی میکند که بر خواننده اثر میگذارد» (میرصادقی، 1376: 530). گاهی نیز از طریق صحنه پردازی، همچنین استفاده از جملات و عباراتی که احساسات و عواطف خواننده را برمیانگیزانند و یا از طریق توصیف و شرح روابط ناسالم انسانی و افول ارزشهای اخلاقی در شخصیتها: «فضا و رنگ با حالت مسلّط مجموعهای که از صحنه، توصیف و گفتگو آفریده میشود، سروکار دارد» (همان، 531). داستاننویس به کمک فضا، میتواند محتویات درونی خود را بویژه در جامعهای که خفقان حاکم است، مرموز و کنایهوار ارائه دهد. میریام آلوت مینویسد: «توجهی که داستاننویس در مقام عمل به عنصر فضا و زمینه مبذول میدارد؛ بیش و پیش از هر چیز دیگر، بیانگر شور و شوقی است که هم او از این رهگذر به دست میآورد که در عالم خیال به بازسازی همة چیزهایی بپردازد که جهان واقع فرا پیش او مینهد» (آلوت، 1380: 537).
بیهقی به دلیل استفاده از این عنصر داستانی توانسته است، فضاهایی عاطفی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و... برای خواننده ایجاد کند تا با قرار دادن خواننده در آن موقعیت، لذّت درک مستقیم از حوادث را به او بدهد. صحنههایی که فضای بیاعتمادی را از طریق حالات عاطفی خشم، کینه، ترس، دورویی، تظاهر و... القا میکنند، در تاریخ بیهقی بوفور دیده میشود. وفور همین حالات است که فضای کلّی داستان را در هالهای از بیاعتمادیهای مفرط فرو برده است.
1ـ3. فضای داستان علی قریب
بیهقی گاه از طریق تقابلهای دو صحنه و با استفاده از تضادها، فضای بیاعتمادی حاکم بر دربار مسعود غزنوی را در ذهن خواننده تثبیت میکند. وی فضای دربار را هنگام آمدن علی قریب این گونه بیان میکند: «و خبر رسید که حاجب بزرگ، علی، به اسفزار رسید با پیل و خزانه و لشکر هند و بنهها. سخت شادمانه شدند و چنان شنودم که به هیچگونه باور نداشته بودند که علی به هرات آید و معتمدان میفرستادند پذیرة وی دمادم با هر یکی نولطفی و نوعی از نواخت و دلگرمی و برادرش، منگیتراکِ حاجب، مینبشت و میگفت: زودتر بباید آمد که کارها بر مراد است» (بیهقی، 1383: 1/46) سپس برای آنکه فضای مسموم را بهتر القا کند، تأکید میکند که علی قریب این نواختها را باور ندارد: «و سخت فرو شده بود، چنان که گفتی میداند که چه خواهد بود» (همان، 1/46) از زمان ورود علی قریب تا دستگیری او چند صحنه، پشت سر هم میآید که از پیوند این صحنهها، فضای تیرة دربار کاملاً مشخص میشود.
همان طور که گفته شد، صحنة اول، ورود علی قریب به هرات در عین ناباوری همگان بود. آنچه انتظار میرود، این است که بدگمانی سلطان پس از آمدن علی قریب به هرات (در حالی که میتوانست نیاید و با لشکر و خدم و حَشم تا حد امکان از دسترس مسعود دور شود) برطرف یا لااقل تا حدودی کم شود. صحنة بعد، به خدمت مسعود رسیدن علی قریب است و شفاعت آلتونتاش در باب وی و به ظاهر، قبول شفاعت او در حق علی قریب (بیهقی، 1383: 1/46-47) و تأیید حرفهای آلتونتاش توسط مسعود: «... و هیچ چیز از آنچه گفت و نبشت بر ما پوشیده نمانده است و به حقّ آن رسیده آید» (همان، 1/47).
صحنة بعد، درست پس از رفتن خوارزمشاه و علی قریب است که علی قریب با اشارت سلطان در صفّه نگه داشته میشود: «سلطان اشارت کرد که بباید نشست و قوم بازگشتند و سلطان با وی خالی کرد، چنان که آنجا منگیتراک حاجب بود و بوسهل زوزنی و طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده و بدرِ حاجب سرای ایستاده و سلاحداران گرد تخت و غلامی صد وثاقیان» (بیهقی، 1383: 1/47-48).
همین صحنه که در آن سلطان در حالی با علی قریب خالی می کند که سلاح داران گرد تخت وی را گرفتهاند، براعت استهلال بیهقی است برای وقوع اتفاقی ناخوشایند. این صحنهها با سؤال و جوابهایی که به قول بیهقی ریحٌ فی القفصی بیش نیست ادامه می یابد و در صحنة پایانی علی قریب همراه برادر ساده دلش، منگیتراک، دستگیر می شود: «فراشان ایشان را به پشت برداشتند که با بندگران بودند وَ کانَ آخِرَ العَهدِ بِهِما» (بیهقی، 1383: 1/49).
همانطور که اشاره شد، بین این صحنهها تضادهای رفتاری بسیاری دیده میشود؛ به گونهای که خواننده احساس میکند بین صحنهها، فضاهای دیگری هم وجود داشته که حذف شدهاند؛ در حالی که بیان بیهقی نشان میدهد که فضاها به یکدیگر پیوسته شدهاند و گسستی بین آنها وجود ندارد. مشکل ایجاد شده ناشی از فضاها نیست؛ بلکه تضاد در صحنهها و رفتارهاست که خواننده را با شکاف بین فضاها روبه رو میکند و این یکی از خصیصههای مهم فضاهای غیرقابل اعتماد است.
2ـ3. فضا در داستان مواضعه خواستن عبدالصمد
مسألة مواضعه خواستن وزیر عبدالصمد از مسعود نیز حکایت از بیاعتمادی وی به مسعود دارد و در تشدید فضای بیاعتمادی مؤثّر است. پس از شکست دندانقان و شکست آلتونتاش از سلجوقیان که سلطان عزم رفتن به هندوستان میکند، خواجه عبدالصمد را به عنوان کدخدای فرزند خود، مودود، به جانب هیبان میفرستد و به او تأکید میکند: «شما بر مقدّمة ما بروید و ما بر اثرِ شما ساخته بیاییم» (بیهقی، 1383: 3/985)؛ اما عبدالصمد که با زیرکی فهمیده است که سلطان پس از حرکت آنها به جانب هندوستان خواهد رفت، چنین میگوید: «اما شرط نیست که ازین بنده که وزیر خداوند است، آنچه در دل است پوشیده دارند، که بنده شکسته دل شود» (همان، 3/985) وزیر پس از تلاشهای بیفایده برای متقاعد کردن امیر به نرفتن به جانب هندوستان، جهت اطمینان خاطر خود، از وی مواضعه میگیرد. عبدالصمد مردی زیرک است و بخوبی از فضای دربار اطّلاع دارد؛ به همین دلیل تصمیم میگیرد از مسعود مواضعهای بگیرد و در آن مواضعه تمام جوانب احتیاط را حفظ کند؛ مواضعهای «در معنیِ آنکه خداوندزاده را خدمت بر کدام اندازه باید کرد و وی حرمت بنده بر چه جمله باید که نگاه دارد، و در معنی غلامان سرایی و سالار ایشان فصلی تمام و در معنی حاجب بزرگ و دیگر مقدّمان لشکر فصلی و...» (همان، 3/987) خلاصه آنکه همین مطرح شدن مواضعه و امضای آن توسط مسعود، خود بیانگر فضای غیرقابل اعتماد بین وزیر و شخص سلطان در این زمان است و بیهقی اینگونه، با موضعی انتقادی آن فضای بیاعتمادی را تشریح میکند؛ به گونهای که خواننده در مجموع به این نتیجه میرسد که مسئول همة بیاعتمادیهای حاکم بر دربار، شخص سلطان مسعود است.
4. نتیجهگیری
با تعقیب و تلفیق تحلیلهای بیهقی در خلال بازگو کردن وقایع تاریخی، با استفاده از شیوههای بیانی ویژه، بخوبی دریافته میشود که وی با داشتن خلاقیت ذهنی و نیروی تفکّر انتقادی، واقعیتهای تاریخی را به نحو صادقانهای منعکس کرده است. ناگفته پیداست که هدف بیهقی تنها گزارش صرف تاریخ نیست. بیهقی در فضایی که شک و بدگمانی و بیاعتمادی بر آن سایه افکنده است تا حدودی در پی یافتن چگونگی و علّت وقایع و رفتارهای انسانی است. وی از طریق به تصویر کشیدن دقیق و ریزبین، حوادث و اتفاقات، شخصیتها، صحنهها و فضاها را بازسازی میکند و با به کارگیری ابزارهای لازم (استفاده از عناصر ادبی و داستانی و...) خواننده را در فضای غیرقابل اعتماد دربار مسعود غزنوی قرار میدهد. بیهقی گاه برای القای تفکّر انتقادی خود از روشهای جالبی بهره می گیرد. در تاریخ بیهقی، بعضی از عناصر داستانی مانند لحن شخصیتها، فضاسازی و صحنهپردازی ابزارهایی هستند که گاهی مسئولیت انتقاد بیهقی را نسبت به بیاعتمادیهای حاکم بر دربار مسعود غزنوی به دوش میکشند.
میتوان نتیجه گرفت که قلم بیهقی، صرفاً محافظه کار نیست؛ بلکه قلم وی توأم با انتقاد است؛ انتقاد از مفاسدی که منجر به شیوع بیاعتمادی در دربار سلطان مسعود غزنوی شده است؛ البته انتقادی زیرکانه و همراه با رعایت شأن پادشاه.