کاربرد پزشکی مشک و بازتاب آن در نظم فارسی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران

2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران

چکیده

مشک گذشته از کاربردهای دیگرش به عنوان نوعی مادّه عطری و یا رنگی، گونه‌ای داروی عطری و حیوانی است و جزء ادویه مفرده به حساب می‌آید که در درمان انواع بیماری‌ها از آن بهره می‌برده‌اند. این ویژگی‌های مشک، مورد توجه دسته‌ای از سرایندگان فارسی هم قرار گرفته است و آنان، گاه این خواص را در شعر‌های خود بازتاب داده‌اند. در این پژوهش به کاربرد‌های مختلف و بسیار گسترده دارویی و پزشکی مشک و انعکاس آن در ادب منظوم فارسی و در نتیجه شرح و روشنگری برخی سروده‌ها و ابیات و کنایات و استعارات و... پرداخته شده است. البته خواص دارویی بی‌شمار دیگری نیز برای این ماده ذکر کرده‌اند که در اینجا برای دور نشدن از جنبه ادبی مقاله، از آوردن آن‌ها پرهیز نموده‌ایم.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Medical Uses of Musk and its Reflection in Persian Poetry

نویسندگان [English]

  • R Abadian 1
  • V Eidgah 2
1 MA of Persian language and literature, University of Tehran
2 PhD candidate of Persian language and literature, University of Tehran
چکیده [English]

Musk, apart from its other usages, is a kind of animal medicine which is considered as one of the singular drugs. In this study, various widespread usages of this medical substance and its reflection in Persian poetry are dealt with in order to clarify some of verses and describing their images as a model for further researches.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Musk
  • medical usage
  • ointment
  • wound
  • camphor
  • head cold
  • temperament

مقدمه

مشک گونه­ای داروی حیوانی (جرجانی، 1384: 1/ 269) و عطری (گلشنی، 1386: 590) است که در کتب طبی آن را در گروه ادویة مفرده آورده­اند (ابن سینا، 1362: 2/213 و 53؛ جرجانی، 1384: 1/ 244) و از آن در انواع داروها و مفرّحات و معجونات (ابن مندویه، 1354: 15/224- 225) بهره می­بردند و نوعی داروی گرانبها به شمار می­آمده است. خواص دارویی مشک آنچنان گسترده است که در برخی کتاب­ها، گاه از آن نه به عنوان عطر مشهور مشک که به عنوان نوعی دارو نام می­برده­اند. دسته­ای از سرایندگان فارسی­گوی نیز با این خواص مشک آشنا بوده­اند و گاه آگاهی خود از این ویژگی­ها را در شعر خویش بازتاب داده­اند؛ بنابراین آشکار است که بدون داشتن آگاهی­هایی همه جانبه از این مادّه، گاه نمی­توان به معنای دقیق و کامل برخی ابیات پی برد. در این مقاله، گذشته از شرح چیستی مشک، توضیحاتی که در مورد مزاج و طبیعت مشک، در متون طبی آمده، آورده شده است؛ چرا که بسیاری از سرایندگان توانای ادب فارسی، اگر در بیتی راجع به مشک سخنی می­گفتند، کاملاً با این آگاهی­ها آشنا بودند و در مثل­ها، ایهام­ها، استعارات، کنایات، همانند­سازی­ها، تناسب­ها و دیگر صنعت­های مهم ادبی به این ویژگی­ها توجه داشته­اند و سروده­هایشان در­بر­دارندة اشاراتی زیبا و دقیق به این اطلاعات بوده است. مثلاً با دانستن تأثیر مشک در بهبود حال دیوانگان، معنای بیتی این چنینی که بسیار ساده و آشکار می­نماید، برای خواننده روشن­تر خواهد شد؛

گفتی: کنـم هلالـی دیوانـه را علاج

 

ای من فدای سلسلة مشک­بوی تو1
               (هلالی جغتایی، 1337: 164)

 

و یا اینکه این آگاهی­ها در رفع تناقض­گویی­های ظاهری بعضی اشعار کمک خواهد کرد. این اطّلاعات پزشکی، گذشته از باز کردن برخی گره­های ناگشودة ابیاتِ راجع به مشک، گاه در تصحیح کلمه یا کلماتی در یک بیت و یا در خود متون طبی و یا متون جغرافیایی و عطر­نامه­ها و... یاریگر خواهد بود. منابع مورد استفادة پژوهندگان در این جستار، کتاب­های طبی، عطر­نامه­ها، عجائب­نامه­ها، کتب جغرافیایی و سفر­نامه­ها و... هستند که آگاهی­هایی دست­اول راجع به کاربردهای مشک به دست می­دهند. افزون بر منابع یاد شده، نمونه­هایی از متون نظم که با آگاهی­های پیرامون مشک ارتباط دارد و یا خود سندی است برای نشان دادن یکی دیگر از کارکرد­های دارویی مشک، در این پژوهش آورده شده است.

البته خواص دارویی بی­شمار دیگری نیز برای این ماده ذکر کرده­اند که در اینجا برای دور نشدن از جنبة ادبی مقاله، از آوردن آن­ها پرهیز نموده­ایم.

 

مشک به عنوان دارو

مشک از ترشحّات غدّه­ای است که بین ناف و تخمگاه آهوی نری که در سرزمین تبت و حوالی آن می­زید، تولید می‌شود و به سخن دیگر دیگر مشک خونی است که در نافة آهو گرد می­آید (ابن مندویه، 1354: 15/227). کیسه­ای که مشک درون آن است، نافه نام دارد. شکل کامل این کیسه (­نافه­) گرد است و قطر آن به سه تا پنج سانتی­متر و وزنش به حدود سی گرم می­رسد (ای دان، 1371: 342). مشک در آغاز که از ناف آهو بیرون می­آید، مادّه­ای صابونی­شکل (زهری، 1382: 73­) به رنگ قهوه­ای مایل به سیاه (ای دان، 1371: 342) و بسیار تلخ (کاشانی،1345: 253­) است که کم کم و با گذشت زمان و با حرارت آفتاب، حالتی منجمد و سخت به خود می­گیرد (­مسعودی، 1958 م: 1/159­) و به رنگ قهوه­ای تیره و به شکل ساییده و لخته­های شکننده در می­آید (ای دان، 1371: 342). گاه این مادّه، مشکی بوده که از بدن آهو بر روی سنگ­های گرمِ آفتاب­خورده، می‌ریخته است (­انصاری دمشقی، 1988م: 137؛ مسعودی،1958: 1/ 158­)، ولی گاه نیز نافه را که هنوز نرسیده و نپخته بوده، از بدن آهوی شکار­شده می­بریدند. این مشک بوی بسیار نامطبوعی می­داده است و می­بایست، مدّت زمانی بگذرد تا در مجاورت هوا خوشبو گردد (مسعودی، 1988م: 1/ 158)

مشک در چین، ماده­ای گرانبها بود و ارزشی برابر با ارزش مروارید داشت (ای دان، 1371: 343). گویی این ارزش در ایران و دیگر کشور­های وارد کنندة مشک، چندین برابر می­شده است و بدین جهت آن را در خودِ سرزمین­های مشک­خیز کم­بها دانسته­اند؛

هـمانــا کــه در پارس انــشـــای مـــن

زلـفــت از دامــن فـشـانـد آن خاک پـای

 

چو مشـک اسـت کم­قیـمت اندر خـتـن
                          (سعدی، 1381: 38)

نـیسـت آری مشـک را در چـیـن رواج
           (کمال خجندی، 1975: 1/299)

این مادّه به جهت ویژگی­های مزاجی­اش، در درمان بیماری­های بسیاری مؤثّر بوده و با توجه به ارزشمندی آن باید گفت که دارویی گرانبها به شمار می­رفته است. همان طور که در پیشگفتار ذکر شد، مشک از جمله داروهای حیوانی است (جرجانی، 1384: 1/ 269) که در کتب طبی آن را در گروه ادویة مفرده آورده­اند (­ابن سینا،1362: 2/ 213) و از آن در انواع داروها و مفرّحات بهره می­بردند. خواص دارویی مشک چندان فراوان است که گاه تنها از آن به عنوان نوعی دارو نام می­برده­اند، نه عطر. برای نمونه، شاردن، مورّخ فرانسوی عصر صفوی که خود نیز زمانی از تاجران مشک بوده است، همواره از آن با عنوان «­داروی مشک­» یاد می­کند (شاردن، 1350: 4/69­). در مورد مزاج مشک گفته­اند که گرم است و خشک در درجة سوّم (­هروی، 1346: 326­). بعضی نیز آن را گرم و خشک در درجة دوم دانسته­اند (ابن‌سینا،1362: 2/ 213) و به عقیدة گروهی، خشکی آن از گرمی­اش بیشتر است (عطرنامة علائی، 1354: 257). گرمی و خشکی مزاج مشک موجب شده که آن را در درمان بیماری­هایی که مربوط به سرد­مزاجی و رطوبت است، به کار ببرند (ابن سینا،1362: 2/ 326­).

به گفتة حکیم مؤمن، بدل مثل مشک، جند و نصف آن ساذج و مصلح آن کافور و روغن بنفشه است (حکیم مؤمن، 1402: 810­).

باید گفت که روش­های استفادة دارویی از مشک گوناگون بوده است. در اینجا در ابتدا به شرح این روش­ها می‌پردازیم و اصطلاحات مربوط بدان را توضیح می­دهیم:

اکتحال: به چشم کشیدن مشک را اکتحال آن گویند (همان، 13).

حب: گاه از مشک حب­هایی می­ساختند که همانند قرص­های امروزی به کار می­رفته است2؛ چنان که گاه «­حبّه»، واحدی برای شمارش مشک در دستورات پزشکی پزشکان بوده است (دنیسری، 1350: 238). برای دفع برخی بیماری‌ها از حب مشک استفاده می­شده است، مثلاً برای تقویت بنیه به هنگام آمیزش، حب­هایی از مشک به دهان می‌گرفتند (حاسب طبری، 1371: 102).

بوییدن: بوییدن مشک نیز در درمان برخی بیماری­ها مؤثّر بوده است. مثلاً بوییدن مشک در به هوش آوردن شخص بیهوش به کار می­رفته است (ابن سینا،1360: 1/485­). این کار برای دفع صداع نیز مفید بوده است (سبزواری، 1386: 313).

بخور: هرچه که دود او را استعمال نمایند، بخور گویند (حکیم مؤمن، 1402ق: 14­). بخور دادن با مشک برای درمان بیماری­هایی چون صرع و دیوانگی سودمند بوده است (کاشانی، 1345: 135-136).

استنشاق: ­«به بینی کشیدن چیزی مایع که بسیار سیال باشد­» را گویند (حکیم مؤمن، 1402: 13).

سعوط و عطوس: سعوط عبارت است از چیزی که در بینی کنند. عطوس نیز روشی است که در آن دارو در بینی می­کنند و آن موجب عطسه می­شود و عامل بیماری با عطسه از بدن بیرون می­رود (همان، 1166). گَرد مشک سوده بدین دو طریق در درمان بیماری­ها به کار می­رفته است؛ مثلاً در درمان صداعی که از سردی و تری ایجاد می­شد، گرد مشک را با زعفران و کافور در بینی می­ریختند و صداع را بدینگونه از میان می­بردند (­هروی، 1346: 326­) سعوط مشک برای سکته نیز مفید بوده است (حکیم مؤمن، 1402 ق: 810­). همچنین دمیدن مشک در بینی دیوانگان و مصروعان سودمند بوده است (­کاشانی، 1345: 135- 136).

حقنه و فرزجه: ­«حقنه عبارت از استرسال مایعات بمعاء مستقیم 3 و رحم است­» (حکیم مؤمن، 1402: 1169). حقنة مشک به رحم برای دفع اختناق آن مفید است (­سبزواری، 1386: 433­).

فرزجه شافه­ای است که قبل و رحم را مخصوص باشد (حکیم مؤمن، 1402: 19). فرزجة مشک در هنگام زایمان سودمند است‌ (همان، 810).

مالیدن ضماد: حکیم مؤمن در مورد این اصطلاح گوید: ­«آنچهاز غلیظ القوام که مایع و نرم باشد بر عضوبمالند و ببندند، اعمّ از آنکه موم روغن داشته یا نداشته باشد را ضماد گویند­» (همان، 19). گاه مشک را بصورت ضماد، به جای درد می­مالیدند و می­بستند. مثلاً برای دفع استسقای طبلی، ضمادی از صندل و عود و لادن و مشک بر جگر می­نهادند (شیرازی، 1386: 184) و مالیدن روغن­های گرم که در آن مشک حل کرده باشند، به رحم برای دفع اختناق رحم مناسب بوده است (­سبزواری،1386: 433­).

طلا: «­آنچه از رقیق ­القوام بر عضو مالند طلا گویند­». طلا کردن مشک برای سکته و بیماری­های سرد دماغی مفید است (حکیم مؤمن، 1402 ق: 19­).

شرب (­نوشیدن­)4: برای دفع بیماری­هایی، محلول مشک را می­نوشیدند، مثلاً برای دفع زهر، مشک می­نوشیدند. مقدار شربت مشک نیز مشخص بوده و گفته­اند هر بار مقدار آن نیم درهم باید باشد (همان، 810).

همراه خود داشتن مشک: گاه همراه داشتن مشک موجب بهبود یافتن بیمار می­شده است. مثلاً برای دفع ضعف در آمیزش، به همراه داشتن مشک به هنگام گرمابه رفتن توصیه شده است (دنیسری، 1350: 141).

اینک توضیح چند اصطلاح:

ضماد: ضماد نوعی مرهم است؛ یعنی ادویه­ای با مایعی در­آمیخته که بر عضوی نهند. ضماد دواهایی زفت است که به بستن نیاز دارد، برخلاف طلا که محتاج بستن نیست (­دهخدا­، ذیل ضماد).

 مصلح: در توضیح این اصطلاح آمده است: «­آنچه اصلاح حال مأکول و مشروب نماید، اعم از آن که رفع ضرر آن کند یا معاونت بر فعل او نماید یا حفظ قوت یا کسر حدّت او کند یا بدرقه به جهت وصول او به اعضا گردد» (حکیم مؤمن، 1402: 25).

 

برخی سودمندی­های دارویی مشک

امراض سر: مشک بوییدن برای بهبود صداع و شقیقه مناسب بوده است (جرجانی، 1384: 1/487؛ شیرازی، 1386: 132). همچنین شموم ساختن از مشک و زعفران و صعتر و سنبل و عنبر و پیوسته بوییدن آن، حال بیمار را بهبود می‌داده است (سبزواری، 1386: 319­) و اگر مشک را با زعفران و کافور به بینی می­ریختند، صداعی را که از سردی و تری و هوای سرد و برف و... به وجود می­آمده، برطرف می­ساخته است (­هروی، 1346: 316­؛ اخوینی، 1344: 224).  البته برخی سرایندگان به تأثیر متفاوتی از مشک اشاره کرده­اند و مشک را موجب سر­درد­زایی دانسته­اند، چنانکه خاقانی گوید:

هنرت مشک نافـة آهوسـت

 

چه عجب مشک درد سر زاید
                        (خاقانی،
1385: 836)

در توجیه این عقیده باید به این نکته توجه داشت که مشک در کل باعث تقویت مغز سرد­مزاجان می­شده، امّا از آنجا که خود مزاجی گرم دارد، برای افرادِ گرمی­دار سردرد­آور بوده است (هروی، 1346: 316؛ اخوینی، 1344: 224).

 

پادزهر

شرب مشک مانند پادزهری است (نصیرالدین طوسی، 1348: 251؛ کاشانی، 1345: 252­) که در دفع سم­ها و به خصوص سم گیاه «­بیش­» (­ابن سینا، 1362: 2،/ 213­؛ جرجانی، 1385: 2/847؛ عطرنامة علائی، 1354:258) و قرون السنبل (حکیم مؤمن، 1402: 810) سودمند است. بیت­های زیر به این کارکرد مشک اشاره دارند و چنانکه می­بینیم سرایندگان، مشک و زهر را در تقابل هم آورده­اند:

زهر پاشد غمزة او، مشک ساید زلف او

 

چون به رزم و بزم، کین و مهر خسرو بو­الخلیل
                (قطران تبریزی، 1333: 214)

 

غمزة او مانند زهر است؛ امّا زلف مشک­آمیز او، برای برطرف کردن این زهر، مشک می­ساید. زهر غمزة او همچون کین خسرو بو­الخلیل به روزِ رزم و مشک­سایی زلف او، چونان مهر خسرو، به هنگام بزم است.

چه چیز است آن خط مشکین و آن لب
یکــی ماننـد مشـک­انـدوده لاله اسـت

گــرچـــه حـاجی مـناسـک­آموزست
پــوســت عـالم بــه زهـر آلـودسـت
عـالـم آن کـس بـود کـه معـنی بکـــر

 

کـه دارد رنـگ راح و بـــوی ریـحـان
یکــی مانـند زهــــر­آلــوده پـیـکـان
                       (عنصری، 1363: 267)

بــه عمـل عـلــم او ره­افـــروزســت
وز درونــش بـــه مشـک انـدودســت
آورد او برون ز انده و فکـر
                         (سنایی، 1381: 320)

 

همچنین مشک در دفع ضرر دارو­هایی که سمّی­اند (ادویة سمّیه­) مفید است (حکیم مؤمن، 1402 ق: 810­). البته خود مشک نیز اگر بیشتر از حد اعتدال استفاده شود، نوعی سم به شمار می­آید:

«و در برخی از کتب طب آمده است که این مسک [مشک چینی] از سموم قاتل است و همانا که مقدار بسیار خواسته باشد و علت آنست که گفتیم علماء طب برآنند که این مسک از ادویة قلبی است، و شک نیست که مقادیر معتدل را در منفعت اثر­هاست و چون از اعتدال گذرد، به مضرّت باز­گردد که کل کثیر عدو للطبیعه و مفسد لها» (­عطرنامة علائی، 1354 :258).

داروی دواء­المسک نیز که دارویی ترکیبی متشکل از  چند ماده است و جزء اصلی آن را مشک تشکیل می­دهد، برای دفع زهر مؤثر است (!گلشنی، 1386: 640-641).

 

توان­بخشی

مشک موجب توان­بخشی و تقویت بنیه و ترمیم نیرو می­شود (هروی، 1346: 326 و 68؛ ابن سینا، 1362: 2/213) و حتّی بوی آن نیز توان­افزا­ست (­حاسب طبری، 1371: 6­). این بیت خاقانی اشاره به این ویژگی مشک دارد:

زآتش خورشید شد نافة شـب نیمسوخت

 

قوّت ازآن یافت روز، خوشدم ازآن شد بهار
                        (خاقانی، 1385: 179)

(شب همچون نافة مشک سیاهی است که با آتش آفتاب می­سوزد و بوی آن پراکنده می­گردد و روز با بوییدن بوی خوش این مشک، هم خوشدم و خوشبو و هم پر نیرو شده است).

برای تدارک ضعف اندام سرد­مزاجان، بوی­هایی چون مشک و عود و معجون­های گرم به کار می­بردند (دنیسری، 1350: 142). مولوی گوید:

بهر ضعف این دماغ زخمگاه عشق خویـش

 

می‌کند آن زلف عنبر مشک و عنبر سایی‌ای
                    (مولوی، 1340: 6/ 116)

به عنوان ضدعفونی کنندة هوا در ایام وبا

در هنگام وبا، هوای خانه را با عطریات سرد و خشک معطر می­کردند امّا بوی مشک با آنکه گرم است، مصلح و دافع ضرر وبا­ست. گاه برای دفع عفونت هوا، میانة سیب را تهی و آن را از مشک و گلاب و گاه گلاب و صندل و... پر می‌کردند و بر روی آتش می­نهادند و پراکندن مشک در هوا و یا سوزاندن آن بر مجمر، تنها برای خوشبویی فضا نبوده؛ بلکه فواید پزشکی آن نیز مورد نظر بوده است.

خاقانی، به مشک و گلاب ریختن در سیبِ درون­تهی اشاره دارد:

مه چو مشاطگان زده بر رخ سیـب خال­ها

باد مشک­آلود گویی سیب تر بر آتش است

 

سیـب برهنه­ناف بیـن نافـه­دم از معطـّری
                        (خاقانی، 1385: 429)

کاندرو قدری گلاب از اصفهان افشانده­انـد
                                  (همان، 108)

همچنین بوییدن عطریات که مشک نیز از آن­هاست، تقویت کنندة دماغ و خوشبو کننده و از میان برندة عفونت هوا خواهد بود (محمد­حکیم مبارک، 1386: 533-534؛ سبزواری، 1386: 475-476). گذشته از آن در تریاک­ها و مفرّحاتی که نافع وبا بوده، مشک نیز به کار می­رفته است (محمد­حکیم مبارک، 1386: 542-543).

 

مرهم

مشک را بصورت محلول و مانند مرهم بر زخم می­نهادند. این مرهم بسیار دردناک بوده و بیمار از آن به فریاد می‌آمده است (­کاشف­الاسرار، به نقل از دیوان بدر چاچی، 1387: 367­). قدیمی­ترین سراینده­ای که مرهم بودن را به مشک نسبت داده، بدر چاچی، شاعر قرن هشتم است. در عصر صفوی، مضمون­پردازی با مشک به عنوان مرهم، و رابطة مشک و زخم رواج می­یابد. در همین عصر صفوی است که شاردن، مورّخ فرانسوی، به مصرف مشک در هند به عنوان مرهم اشاره می­کند (­شاردن، 1350: 1/ 68­). این ابیات هم گواهی بر کاربرد مشک به صورت مرهم است:

ای نـالـش دل­ها را مشک خـط تــو مـرهـم

مرهم دل­های ریـش از مشک نـاب آورده­ای

سازم آن می نمک­آلـود کـه بـی­غــم بـاشـد

 

وی سـوزش جان­ها را لعل لب تـو دارو
                   (بدر چاچی، 1387: 267)

یا که بر رخسار خویش از خط نقاب آورده­ای
              (نشاط اصفهانی، 1337: 180)

افکنم مشک در آن حلقه که مرهم بـاشـد
                        (نظیری، 1379: 124)

از برخی ابیات بر­می­آید که مشک مرهمی برای داغ نیز بوده است؛

از آن از سیر صحرا خاطرم خوشنود می­گردد

چون داغ لاله مرهمش از مشک سـوده است

حزین امروز روشـن بـاد چشم داغ نـا­سورت

 

که داغم از سـواد شـهـر مشک­اندود می­گردد
                  (صائب، 1366:  3/ 1383)

صائـب دلی کـه گردد داغ و کباب خـط
                     (همان، 1374: 5/2464)

که آن خال از عرق مشک گلاب­آلوده را مانـد
              (حزین لاهیجی، 1374:  210)

 

همچنین بر بریدگی­ها و زخم­ها مشک می­پاشیدند تا زخم زودتر ببندد. در شاهنامه، سیمرغ به زال برای نجات رودابه فرمان می­دهد که تهی­گاه رودابه را بشکافند و رستم را بیرون بیاورند و پس از آن، در آنجا که بریده­اند، با ترکیب مشک و شیر و یک نوع گیاه مرهم بنهند:

نـخستیـن بــه مـی ماه را مست کـن
بـیــاور یـکــــی خـنـجـــر آبگون
بـکـافـــد تـهـیـگـــاه ســرو سهی
وز آن پس بـدوز آن کـجـا کرد چاک
گیـاهی کـه گـویمت بـا شیر و مشک
بسـای و بیـالای بـــر خـسـتـگـیش

 

ز دل بـیـــم و اندیـشه را پست کـن
یـکــــی فــرد بـیـنـا­دل پــر­فسـون
نـبــاشــــد مــــرورا ز درد آگهـی
ز دل دور کـن تـرس و تیمـار و باک
بکوب و بـکن هر سه در سایه خشک
ببینـی هـمـان روز پـیـوسـتـگـیــش
           (فردوسی، 1386: 1/ 266-267)

اما چنان که از ابیات زیر بر­می­آید، مشک سوده، بتنهایی هم التیام­بخش زخم­ها بوده است؛

ز آهویی که نتوان یافت از شوخی غبـارش را

زخــم من در آرزوی مشک می­غلطد به خون

به شکر آنکه ترا خون چو نافه خشک شده­ست

چــنــدان خـمار درد مـحـبّـت نـداشـتـم

 

من از غفلت برای زخم مشک سوده می­خواهم
                   (صائب، 1374: 5/ 2710)

بهر نو­خـطـان گـریـبـان مــی­درد نـظـاره­ام
                             (همان، 5/ 2562)

نـفـس ز سینـة مـجـروح ما دریغ مـدار
                             (همان، 5/ 2261)

بـوی گلـی که زخم مـرا مشـک­سود کرد
                          (بیدل، 1366:  511)

بدر چاچی نیز در توصیف قلم پس از قط (­و به عبارتی شاعرانه؛ خنجر خوردن­ قلم)، سر در مشک (­جوهر­) داشتن قلم را بیان می­کند:

چه برق است آنـکه بـرف خشک مـی­پوشد بـه ابـر تـر

 

 

چه فرق است آنکه سر در مشک دارد چون خورد خنجر
                            (­بدر چاچی، 1387: 170­)

     

همچنین درمان زخم نا­سور با مشک، بسیار مورد توجه شاعران بوده­است؛

مـتـرس از غـم نــا­ســور ای جـراحـت دل

زخم نا­سور من از حسرت مشک است کبـاب

زخـم نـا­سـور مـرا مرهم مشک است عـلاج

 

به زلف یـار بـزن دسـت و مشک ناب طلب
                           (بیدل، 1366: 150)

زلــف او عطر بـه دامـان صبا می­ریــزد
                  (­صائب، 1367: 4/ 1649­)

به سر زلف خود  ای زلف پریشـان مددی
                     (همان، 1374:6/ 3319)

همان طور که گفته شد، پاشیدن مشک بر زخم بسیار درد­آور بوده است (­کاشف­الاسرار، به نقل از دیوان بدر چاچی، ص367­). صائب در بیتی به این موضوع اشاره می­کند؛

سـزای مـرهم کـافــور سـرد­مهران اسـت

 

جراحـتـی کـه شکایت ز مشک ناب کند
                 (­صائب، 1367:4/ 1892­)

با اینکه شواهد شعری زیادی وجود دارد مبنی بر این که مشک را برای درمان زخم، بر روی آن می­پاشیدند؛ امّا ابیات دیگری نیز وجود دارد که نشان می­دهد مشک موجب سر­باز کردن زخم می­شود:

هر برگ لاله­ای که سیاهی کنـد ز دور
روزی که زخـم من دهن شکوه وا­کند

شکـفـتـه­روی­تـر از زخم باش با دشمـن

 

چـون وا­شکافی از جگر کوه­کن رسـد
چندین هزار نـافـة مشک ختن رسد
                     (صائب، 1367:4/1965­)

بغـل­گشـاده سر راه مشـک نـاب بگـیـر
                     (همان، 1374: 5/2271­)

و در برخی از فرهنگ­ها «­مشک بر زخم افشاندن­» را کنایه از «­تازه کردن زخم و ایذاء رسانیدن­» آورده­اند و گفته­اند که «­زخم از مشک تباه می­شود­» (محمد پادشاه، 1336: 6/4014­).

امّا در شاهنامه، به بند­آوردن خون مرده با مشک، اشاره شده است؛

بـه بـاغ انـدرون دخمـه­ای ساخـتـنــد
سر زخم آن دشنه کــردنـــد خـشـک

 

سـرش را بــه ابــر انـدر افـراختـنــد
بـه دبق و بـه قیـر و به کافور و مشـک
                   (­فردوسی، 1386: 8/470­)

شگفت است که برخی سرایندگان چون وحشی و کلیم همدانی که تقریباً با صائب و بیدل که ابیاتشان نشان دهندة التیام‌دهی مشک بوده است، هم­دوره بوده­اند، معتقدند که مشک و حتی بوی آن جراحت را می­افزاید:

بــبــوی مشک جراحت شود فـزون و مـرا

زخـم­هـای شانه از زلـفـت فـراهـم مـی­شود

 

جراحت دل از آن خط مشک­بار خوش است
                         (وحشی، 1339: 19)

بخت اگر یاری نماید مشک مرهم می­شود
              (­کلیم همدانی، 1369: 393­)

در مورد اثر مشک بر داغ نیز این دو­گویی آمده است:

از حـسـن نــو­خطـان دل مـا تـازه می­شـود

 

داغ کـهن ز مـشـک خـتـا تـازه می­شود
                    (صائب، 1367: 4/2063­)

و نیز مشک بر داغ ریختن/ بستن/ افشاندن در فرهنگ­ها، کنایه­ای است از تازه ساختن داغ از برای آنکه التیام نپذیرد (محمد پادشاه، 1336: 6/4014­).

 

تب

در دانش پزشکی کهن، جادو در درمان بیماری­های بسیاری مؤثّر پنداشته می­شد و گاه نوعی از دانش پزشکی به شمار می­آمد؛ چنانکه گاه نمی­توان مرز بین جادو و پزشکی کهن را باز­نمود. درستی این سخن را این نکته به اثبات می­رساند که اندیشه‌های جادویی ایرانی مستقیماً به دست علی بن سهل طبری، به طب اسلامی منتقل گشت (اولمان، 1383: 149).

مشک نیز در دعا­نویسی و جادو، و در نوشتن انواع طلسم­ها، حرز­ها و تعویذ­ها به کار می­رفته است (! دنیسری، 1350: 315 و 316؛ یواقیت العلوم، 1345: 209؛ مبارک، 1386: 534­)؛ مثلاً برای بستن تب و یا دفع چشم­زخم و... آیات و دعا­هایی با مشک می­نوشتند و به عنوان حرز یا تعویذ به کار می­بردند. بیت­های زیر اشاره به همین موضوع دارند:

گـویــی کـه بستـه­انـد تـب لرز آفـتــاب
یـا نـی دعایــی از پـی تعـویـذ چشم­زخـم

قمرت به خال هنـدو خطی از حبش گرفـتـه

 

کز مشک آیـتـی بـه شکر بـر نـوشتـه­اند
بر گرد آن عقـیـق چـو شکّر نـوشتـه­انـد
                         (خواجو، بی­تا: 417)

شکرت بـه خط مشکیـن تب آفتاب بسته
                                 (همان، 325­)

دفع اثر سَموم

برخی گفته­اند که از مشک برای دفع سموم گرما؛ بویژه در سفر­های بیابانی استفاده می­شده است (معدن­کن، 1375: 1/191­). این بیت خاقانی نیز می­تواند گواهی بر این مدعا باشد:

نـاف زمی است کعبه مگـر ناف مشـک شـد

 

کـاندر سمـوم کرد اثر مـشـک اذفـرش
                        (خاقانی، 1385: 216)

سموم یاد­آور ­«سُموم­» جمع سم و اثر پادزهری مشک است؛ ولی با توجه به کل قصیدة خاقانی نمی­توان آن را این گونه معنا کرد و باید آن را همان «­سَموم­» به معنای باد گرم و زهر­آگین صحرا­های عربستان به حساب آورد؛ امّا در هیچ یک از منابع طبی کهن بدین ویژگی مشک اشاره نشده است و با توجه به گرمی و خشکی مزاج مشک نمی­توان این سخن را تأیید کرد؛ دیگر اینکه حکیم مؤمن، مشک را مضر محرورین شمرده و مصلح آن را کافور که مزاج تر و سرد دارد، دانسته است (حکیم مؤمن، 1402: 810؛ ← گلشنی، 1386: 693-694؛ ماهیار، 1384؛ 224) و همواره مشک در دفع بیماری­هایی که ناشی از سرما و سرما­زدگی است، سفارش شده است. امّا بر خلاف مشک، کافور که مزاجی سرد دارد، برای از بین بردن گرما­زدگی مادّه­ای مناسب به شمار می­رفته و حتی قرصی به نام ­«قرص کافوری­» برای گرمازدگی وجود داشته است که خاقانی در بیت زیر بدان اشاره دارد:

سازد پــی ناقـه­های مـحـرور

 

از قرصة شمس قرص کافور
                        (خاقانی، 1333: 225)

و همین سراینده در جایی دیگر مشک و کافور را در مقابل هم می­آورد و به این اثر متضاد آن دو اشاره دارد:

به کافور عزلت خنک شد دل من

 

سزد گر ز مشک عمل شم ندارم
                        (خاقانی، 1385: 284)

اندوه­کاهی و فرح­بخشی

مشک موجب خوشی و شادی می­شود (ابن سینا،1362: 2/ 314؛ عطرنامة علائی، 1354: 258) و حالتی مستی­آور دارد (حکیم مؤمن، 1402: 810). از همین رو در ساخت مفرحات از آن استفاده می­شده است؛

غمنـاک بـود بـلبل گل مـی­خـورد که در گل
مــانــا کـه بـاد نـیـسـان داند طبیبی ایــرا

 

مشک است و زرّ و مرجان وین هر سه هست غمبر
سـازد مفرّح از زر و مرجان و مشـک اذفر
                              (خاقانی، 1385: 192)

در ترکیب انواع مختلف مفرحات می­توان نام مشک را هم دید (! نصیرالدین طوسی، 1348: 251)؛ بویژه مفرّحاتی که برای مزاج­های سرد ساخته می­شده است (کاشانی، 1345: 252­). بنا به گفتة شاردن در عصر صفوی، رجال و بزرگان ایران، پیش از غذا و بویژه در اوقات دید و باز­دید از مشک برای بهجت و مسرّت استفاده می­کردند (­شاردن، 1350: 4/ 248).

در شربت عنبر نیز که باعث فرح­بخشی است، از مشک و عنبر و زعفران استفاده می­شده است (حکیم مؤمن، 1402ق: 610-611). به گلشکر نیز مشک سوده می­افزودند، چنانکه در بیت زیر می­بینیم:

ای بر گـل عـذارت ریحـان تــر نوشته

 

وز مشک سوده نسخی بر گلشکر نوشته

(عماد­الدین نسیمی← جلالی پندری، 1372: 272)

البته گاه فرح­بخشی برخی از انواع مشک آنچنان زیاد بوده که سفارش به پرهیز و خودداری از خوردن آن­ها شده است؛ در عطر نامة علائی در وصف مشک چینی اینگونه آمده است: «و گفته­اند چینی خوردن را نشاید که بغایت مفرحست، و حرارت غریزی را پراکنده کند، و مضرّت به دل باز­گردد؛ زیرا که حرارت غریزی را با بوی خوش انسی تمام باشد و او را به خویشتن کشد و ازان مرگ خیزد» (­عطرنامة علائی، 1354: 258).

 

بیماری­های چشم

مشک نیروی چشم را زیاد می­کند و نازکی و سپیدی چشم را برطرف می­نماید (ابن سینا، 1362: 2/ 213­). در بیماری‌های مربوط به چشم، به اکتحال مشک سفارش شده است (عطرنامة علائی،1354: 258؛ حکیم مؤمن، 1402 ق:810­) و بدین سبب از آن در ساختن کحل و توتیا بهره برده می­شده است. شهمردان‌بن ابی­الخیر در نزهتنامه، در ذیل «­اندر دارو­های چشم­»، روش ساخت ­«کحل باسلیقون­» و «­توتیای اصفهانی­» را شرح می­دهد که در هر دوی این­ها مشک کاربرد داشته است (­شهمردان‌بن ابو­الخیر، 1362: 555­). برای نمونه کاربرد دارویی مشک در «­توتیای اصفهانی» از آنجا اثبات می­شود که وی می­گوید: «­در تابستان باید به این توتیا نیم دانگ کافور و در زمستان یک حبّه مشک افزود» (همان)، که در این دستور اشاره به گرم و خشک­مزاجی مشک و مناسب بودن آن برای زمستان دارد؛ چرا که در اکتحال مشک گفته­اند که موجب از بین بردن رطوبت چشم می­شود (­ابن سینا، 1362: 2/213).

مشک همچنین در ترکیب کحل­های مختلف چون «­کحل احولی­»، «­کحل غریزی­» و «­کحل ساذج­» آمده است (حکیم مؤمن، 1402 ق: 1124- 1125).

و نیزحکیم مؤمن در ذیل «­سرمه» گوید: «­به اندک مشک مقوی باصرة پیران است­» (همان، 44).

و به این علت است که در سروده­ها نیز به مشک در چشم کشیدن اشاره شده است:

چـون جَـشّـه فشـانی ای پسر در کویـم

 

خاک قدمت چـو مشـک در دیده زنــم
                       (رودکی، 1376: 121)

البته در افزودن مشک به سرمه، خوشبویی مشک نیز مورد نظر بوده است. مثلاً در بیت زیر، آوردن نام نافه که به سبب همجواری با مشک، خوشبوست، در برابر سرمة چشم، نشان از خوشبو دانستن سرمة چشم یار در ذهن سراینده دارد:

نافه را سرمة چشم سیهت سوخته است

 

زده آتـش بــه غـزالان خـتـن آمـده­ای
                 (سیدای نسفی، 1382: 367)

قوّت مغز

مشک موجب تیز کردن ذهن می­شود (شیرازی، 1386: 246) و مغز را نیرو می­دهد (جمالی یزدی، 1346: 203). نظامی به اثر مشک در افزودن هوش و مغز این گونه اشاره کرده است:

بســی نـافة مشــک و دیـبـای نـغـز

 

کـز ایشــان فزوده شـود هوش و مـغـز
                        (نظامی، 1381: 307 )

بوی مشک در مغز اثر می­کرده و در بسیاری از  سروده­ها بوی مشک و مغز در کنار هم آمده است که بیت زیر یکی از این سروده­هاست:

همیشه تا بدمد مشک و مغز یابـد بـوی
مباد خالی و فارغ دو چیز او ز دو چیـز

 

همیشه تـا بجهـد باد و خاک گیرد تاب
نه طبع او ز نشاط و نه جام او ز شـراب
                 (ابوالفرج رونی، 1347: 25)

بر اساس برخی از نمونه­ها ظاهراً مشک به خشکی مغز نیز می­انجامیده است. سرایندگان بدین اثر مشک اشاره کرده‌اند:

بـس کـه نا­مـرد و خشک­مغـزت کـرد

گر خشک شد دماغ نهادت عجب مدار

خواب تو می­نشاندم بر سر آتش هـوس

 

رنگ کافـور و مشـک لیـل و نـهـــار
                         (سنایی، 1341: 198)

در حلق و در مشام تو چون مشک اذفرم
                    (انوری، 1376: 1/327­)

کان همه مشک بر سرت وین همه مغز را تری
                        (خاقانی، 1385: 426)

البته برخی نیز به خلاف آن هم اشاره کرده­اند؛

چـنـدین مکن دماغ بـه کـافـور و مشک تـر

 

بـر عـاریـت شـنـاس کـف عـطر­سـای را
         (امیر خسرو دهلوی، 1973: 1/73)

 

اما بر اساس منابع پزشکی معتدل کردن دماغ و خوش کردن مغز از خواص مشک است (شهمردان­بن­ابی­الخیر، 1362: 257؛ شیرازی، 1386: 246­)، همچنان که در برخی سروده­ها آمده است؛

پـر شـود معدة تـو چـون نبود میـده ز کشـک

بـه تـــو خـوشـــدل دمـاغ مـشـک­بیــزم

 

خوش کند مغز تو را چون نبود مشک سحاب5
                  (ناصر خسرو، 1353: 188)

ز تــو روشـن چـراغ صـبـح­خـیـزم
    (نظامی، خسرو و شیرین، 1380: 364)

به نظر می­رسد شارح خسرو و شیرین، در توضیح بیت زیرین دچار اشتباه شده است؛

شده گـرم از نـسـیــم مـشـک­بــیــزش

 

دماغ نـرگـس بـیـمـار­خــیـــزش
                                    (همان، 50)

وی چنین گفته است: «­یعنی از نسیم مشک­بیز زلف وی، دماغ نرگس چشم بیمارش گرم گشته و چون مشک به عقیدة قدما حار و گرم است، حرارت و گرمی باعث بیماری نرگس چشمش شده است» (همان).

منظور نظامی این است که چون چشم شیرین بیمار بوده است، نسیم مشک­بیزی از زلفش برای درمان و گرم ساختن نرگس چشمش وزیده است.

 

سرما­خوردگی (­زکام­)

با اینکه خود مشک یکی از اسباب به وجود آمدن زکام است (جرجانی، 1384: 1/ 560)، امّا اگر زکام از سردی و هوای خنک پدید آمده باشد، بخور کردن مشک در درمان آن مناسب است (اخوینی، 1344: 270­). ولی در مورد رابطة زکام و مشک، موضوع دیگری بسیار مورد توجه سرایندگان قرار گرفته و آن این است که بوی خوش مشک را فرد مزکوم نمی­تواند حس کند. از این موضوع بخصوص در ادبیات حکمی برای پرداختن به مسائل حکمی و اخلاقی، بهره‌هایی برده شده است. همچنین در مورد مشک و هر موجودی که از بوی­های خوشی چون مشک گریزان است، همچون جعل و خُنفُسا، چنین استفاده­هایی شده است. در اینجا به برخی از این ابیات اشاره می­کنیم:

بـوی خـلـق خـوش تـو مشک و گلسـت

بـا عدلش انـدر ناحیت ظالم نمانـد و بد­نیـت

شـایــد ار مغــز زکـام­آلود را عـذری نهنـد
عمر دادم بـر امیـد جـاه و حاصـل هیچ نــه

 

حـاسدان تــو اخـشــم و مـزکـوم
                        (سوزنی، 1338: 199)

آری به حکم خاصیت، بگریزد از نافه جعل
                           (فلکی، 1929: 17)

کو نسیـم مشـک سارا بر­نتابد بیش از ایـن...
مشـک را دادن بنکبا بر­نتابـد بیـش از این
                     (خاقانی، 1385: 339) 6

عشق­ورزی

تحریک تمایلات عاشقانه را از جمله خواص مشک بر­شمرده­اند (­شاردن، 1350: 4/ 68). گمان می­رود، بیت زیر اشاره به موضوع مورد نظر داشته باشد:

خاک پای و خط دستت گهر و مشک من است

 

با چنین مشک و گهر عشـق ز سر در گیرم
                        (خاقانی، 1385: 544)

 

این تأثیر چنان عظیم بوده که در علم رَقی و افسون­نویسی برای نوشتن طلسم­هایی که مربوط به عشق­آفرینی و مهرورزی بوده، به نوشتن طلسم با مشک و زعفران توصیه نموده اند: «چنان باید طلسمات که خواهد نبشتن به قلم نوتراشیده نویسد به مشک و زعفران بر کاغذی که هر دو طرفش با آب ذهان تر کرده و بریده باشند و مقص یا کارد بدان کاغذ نرسیده باشد و برابر خانة آن معشوق و مطلوب نشیند و این عملِ شرط آخر در عمل حب و بغض، مشترک است» (دنیسری، 1350: 315). امّا باید گفت که طلسم عداوت و فرقت را با صبر و سرکه می­نوشته اند (همان، 316­).

بیماری­های بلغمی: مشک بلغم را از میان می­برد (جمالی یزدی، 1346: 203) این خاصیت مشک ارتباط مستقیم دارد با  تحریک تمایلات عاشقانه و افزودن سودا، که این موضوع در ادبیات فارسی نمودی بسیار گسترده دارد.

 

سپیدی موی

گفته شده است که اگر مغز پرستو را با یک حبّه مشک و زیرة خالص بر سر نهند، موجب دیر سپید شدن موی می‌شده است (­دنیسری، 1350: 238­). همچنین از مشک سوده برای خضاب موی بهره می­بردند:

ز بیـم آنـکـــه سـر او چـو تـنـش گــردد

ز ســر جوان نـتوانـی شـد ارچـه در پیـری

 

همی خضاب کـنـد سر بــه مـشک اذفر
              (مسعود سعد، 1365: 1/ 382)

ز مشک سـوده سر خویش را خضاب کنی
                         (اوحدی، 1362: 71)

دیوانگی و صرع

کاشانی گوید: «­اگر پاره­ای از دهنه با مشک سوده سه بار در بینی دیوانه یا مصروعی دمند یا بخور سازند، نافع بود» (کاشانی،1345: 135-136). با این توضیح معنای برخی ابیات و از جمله ابیات زیر و اشارات زیرکانة سرایندگان آشکار­تر می­گردد:

نـکـشد ایـن دل دیـوانـة ســودائـی مـن

گفـتـی: کـنـم هلالــی دیـوانــه را عــلاج

 

سر از آن سلسلة مشک­فشان یک سر موی
                         (خواجو، بی­تا: 333)

ای مـن غـلام سلسلـة مـشـک­بوی تــو
                (هلالی جغتایی،1337: 164)

سراینده تنها به دو واژة «دیوانه» و «سلسله» (= زنجیر برای بستن دیوانه)، اشاره ندارد؛ بلکه مشک و تأثیر آن در درمان بیماری­های سودایی نیز بی‌گمان مورد نظر سراینده بوده است.

 

نتیجه

مشک گونه­ای داروی حیوانی گرانبها بوده است و از آن در انواع داروها و مفرّحات بهره می­بردند. خواص دارویی مشک چندان فراوان است که گاه تنها از آن به عنوان نوعی دارو نام می­برده­اند، نه عطر. گرمی و خشکی مزاج مشک موجب شده که آن را در درمان بیماری­هایی که مربوط به سرد­مزاجی و رطوبت است، به کار ببرند. این مادّه در ادب فارسی و بویژه در ادب منظوم بسیار مورد توجه قرار گرفته است. بسیاری از سرایندگان فارسی کاملاً با این آگاهی‌ها آشنا بودند و به این ویژگی­ها توجه داشته­اند و در سروده­هایشان اشاراتی زیبا و دقیق به این اطلاعات وجود دارد. داشتن آگاهی­هایی همه جانبه از این مادّه، گذشته از باز کردن برخی گره­های ناگشودة ابیاتِ راجع به مشک، گاه در تصحیح کلمه یا کلماتی در یک بیت و یا در خود متون طبی و یا متون جغرافیایی و عطر­نامه­ها و... یاریگر خواهد بود و همین طور چگونگی پردازش این آگاهی­ها بصورتی ادبی، توسط سرایندگان و نحوة برخورد شاعرانة آن­ها با این اطلاعات را مشخص خواهد کرد.

 

پی‌نوشت‌ها

1- با داشتن این آگاهی، در این بیت نه تنها ذهن بین دو کلمة دیوانه و سلسله تناسبی می­بیند؛ بلکه بین دیوانه و مشک نیز ارتباطی نو و جدید می­یابد.

2- برخی از انواع مشک مانند مشک خرخیزی برای ساختن گونه­ای از این قرص­ها که اقراص المسک نامیده می­شدند، بیشتر به کار می­رفته است (ابن مندویه، 1354: 15/226).

3- معاء مستقیم: راست روده، آخرین روده که چستا نیز گویند (دهخدا، ذیل معاء).

4- از آنجایی که شرب اصطلاحی معمول در کتب طبی است، از حذف کردن آن و آوردن کلمة نوشیدن، به تنهایی، پرهیز شده است.

5- سخاب درست است (قاسمی، 1382:13).

6- و همچنین این ابیات:

مــرد کــامـــی و عــشـــق مـــی­ورزی

نــزد مـخـدوم فـضــل تـو نـقص اســت

گـر نـاقـصـی نـدیـد کمالش عجـب مـدار

از نفس مشک هیچ حظ و خبر نیست

 

در زکــامـی و مــشــک می­بــویــی
                                  (همان، 679)

پـیـش مـزکوم مـشـک تو بـعـره سـت
                                  (همان، 833)

کز مـشـک بی­نصیـب بـود مغز بـا­زکـام
                                  (همان، 303)

مغز جعل را که با زکام برآمد
                                  (همان، 146)

 

1- ابن سینا، شیخ الرئیس ابو علی .(1360). قانون در طب، کتاب 1ترجمة عباس شرفکندی (هژار)، تصحیح حسین عرفانی، تهران: سروش.
2- --------------------- .(1362). قانون در طب، کتاب 2ترجمة عباس شرفکندی (هژار)، تهران: سروش.
3- ابن مندویه، ابو­علی احمد بن عبد­الرحمن بن مندویة اصفهانی .(1354). رسالة فی اصول الطیب، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، در کتاب فرهنگ ایران زمین، ج15، ص 224-253، تهران: بنیاد موقوفات ایرج افشار.
4- ابوالخیر، شهمردان .(1362). نزهتنامةعلائی، تصحیح فرهنگ جهانپور، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران.
5- ابوالفرج رونی .(1347). دیوان، به اهتمام محمود مهدوی دامغانی، کتابفروشی باستان.
6- اخوینی بخاری، ابوبکر ربیع بن احمد .(1344). هدایة المتعلمین فی الطب، به اهتمام جلال متینی، مشهد.
7- امیر خسرو دهلوی یمین الدین ابو­الحسن خسرو .(1973 م). کلیات غزلیات خسرو، لاهور.
8- انصاری دمشقی، شمس الدین ابی عبدالله محمد بن ابی طالب (شیخ الرَبوَه) .(1988م). نخبة الدهر فی عجایب البر و البحر، بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ اول.
9- انوری، علی بن محمد .(1376). دیوان، به کوشش محمد­تقی مدرس رضوی، تهران: علمی و فرهنگی.
10- اوحدی، رکن­الدین .(1362). دیوان، تصحیح امیر احمد اشرفی، انتشارات پیشرو، چاپ اول.
11- اولمان، مانفرد .(1383). طب اسلامی، ترجمة فریدون بدره ای، تهران: توس.
12- ای دان، وانگ .( 1371). «مشک ختن»، مجلة آینده، سال هجدهم، ص 342- 346.
13- بیدل دهلوی .(1366). کلیات، تصحیح خال محمد خسته و خلیل­الله خلیلی، به اهتمام حسین آهی، انتشارات فروغی، چاپ اول.
14- جرجانی، اسماعیل بن حسن (1384، 1385). الاغراض الطبّیه و المباحث العلائیه، تصحیح و تحقیق حسن تاج‌بخش، انتشارات دانشگاه تهران با همکاری فرهنگستان علوم.
15- جلالی پندری، ید­الله .(1372). زندگی و اشعار عماد­الدین نسیمی، تهران: نی.
16- جمالی یزدی، ابوبکر مطهر .(1346). فرّخ نامه، به کوشش ایرج افشار، تهران: امیرکبیر.
17- چاچی، بدر­الدین محمد .(1387). دیوان، تحقیق و تصحیح علی محمد گیتی فروز، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
18- حاسب طبری، محمد بن ایّوب .(1371). تحفة الغرائب، تصحیح جلال متینی، تهران: معین.
19- حکیم مؤمن تنکابنی، سید محمد مؤمن .( تاریخ مقدمه 1402ق). تحفة حکیم مؤمن، با مقدمة میر سید احمد روضاتی، تهران: کتابفروشی محمودی.
20- خاقانی، بدیل بن علی .(1333). تحفة العراقین، به اهتمام یحیی قریب، تهران: چاپخانة سپهر.
21- --------------- .(1385). دیوان، با مقدمه و تعلیقات سید ضیاء‌الدّین سجادی، تهران: زوّار، چاپ هشتم.
22- خُجندی، کمال الدین مسعود خجندی .(1975 م). دیوان، به اهتمام ک. شیدفر، مسکو: آکادمی علوم اتحاد شوروی، انستیتوی خاور شناسی، انتشارات دانش، مسکو.
23- خواجو کرمانی، ابو­العطا کمال­الدین محمد بن علی بن محمود .(بی‌تا). دیوان، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، کتابفروشی بارانی.
24- دُنیسری، شمس الدین محمد بن امین الدین ایّوب .(1350). نوادر التبادر لتحفة البهادر، به کوشش محمد تقی دانش پژوه و ایرج افشار، بنیاد فرهنگ ایران.
25- دهخدا، علی اکبر . (1379). لغتنامه، انتشارات دانشگاه تهران، روایت دوم (بر اساس آخرین ویرایش انجام شده تحت نظارت مؤسسة دهخدا).
26- رودکی، ابوعبدالله جعفربن محمدبن حکیم‌بن عبدالرحمن‌بن آدم .(1376). دیوان، تصحیح سعید نفیسی و ی. براگینسکی، تهران: نگاه، چاپ دوم.
27- زهری، ابو عبدالله محمد بن أبی بکر .(1382). کتاب الجغرافیه، به تحقیق محمد حاج صادق، ترجمة حسین قرچانلو، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
28- سبزواری، محمد بن علاء الدین بن هبة الاسلام .(1386). زبدة القوانین العلاج فی جمیع الامراض، گنجینة بهارستان، تصحیح یوسف بیگ باباپور، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ اول.
29- سعدی، مصلح بن عبدالله .(1381). بوستان (­سعدی نامه­)، به تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ هفتم.
30- سنایی، مجدود بن آدم .( 1381). حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، تهران: دانشگاه تهران.
31- ---------------- .( 1341). دیوان، به سعی و اهتمام مدرس رضوی، کتابخانة ابن سینا.
32- سوزنی سمرقندی، محمد بن علی .(1338). دیوان، به اهتمام ناصر­الدین شاه حسینی، تهران: امیرکبیر.
33- سیدای نسفی، میر عابد .(1382). دیوان، به اهتمام حسن رهبری، تهران: المهدی، چاپ اول.
34- شاردن، جان .(1350). سیاحتنامة شاردن، ترجمة محمد عباسی، مجلد چهارم، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم.
35- شیرازی، نجم الدین محمود بن صاین الدین الیاس شیرازی .(1386). غیاثیه، گنجینة بهارستان، تصحیح آرش ابوترابی و فاطمه مهری، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ اول.
36- صائب، محمد­علی .(جلد اول:1364- 1374). دیوان، به کوشش محمد قهرمان، تهران: علمی و فرهنگی.
37- عطر نامة علائی .(1354). به کوشش محمد­تقی دانش­پژوه، فرهنگ ایران زمین، ج15، ص 254-276، تهران: بنیاد موقوفات ایرج افشار.
38- عنصری، ابو­القاسم حسن بن احمد .(1363). دیوان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران: کتابخانة سنایی، چاپ دوم.
39- فردوسی، ابو­القاسم .(1386). شاهناهه، تصحیح جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی.
40- فلکی شروانی، نجم­الدین محمد .(1929 م). دیوان، تصحیح هادی حسن، انجمن سلطنتی آسیایی، انتشارات فورلانگ فوند، لندن.
41- قاسمی، مسعود .(1382). «پیرامون چند لغت و بیت ناصرخسرو»، نامة پژوهشگاه، سال سوم، تابستان، 7-18.
42- قطران تبریزی .(1333). دیوان، به سعی و اهتمام محمد نخجوانی، تبریز.
43- کلیم همدانی .( 1369). دیوان، تصحیح محمد قهرمان، آستان قدس رضوی.
44- کاشانی، ابو القاسم عبد الله .(1345). عرایس الجواهر و نفایس الاطایب، به کوشش ایرج افشار، تهران: انجمن آثار ملی.
45- گلشنی، اکرم .(1386). طب و مضامین طبی و بازتاب آن در ادب فارسی، کرج: نشر جام گل.
46- لاهیجی، شیخ محمد بن علی بن ابیطالب بن عبدالله .( 1374). دیوان، تصحیح ذبیح الله صاحبکار، تهران: میراث مکتوب و نشر سایه.
47- ماهیار، عباس .(1384). شرح مشکلات خاقانی، دفتر چهارم (پنجنوش سلامت)، کرج: نشر جام گل.
48- مبارک، محمد حکیم .(1386). نصیحتنامة سلیمانی، گنجینة بهارستان، تصحیح سید حسین رضوی برقعی، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ اول.
49- محمد پادشاه (­شاد­) .(1336خ). فرهنگ آنندراج، زیر نظر محمد دبیر سیاقی، تهران: خیام.
50- مسعود سعد سلمان .(1365). دیوان، تصحیح مهدی نوریان، تهران: کمال، چاپ اول.
51- مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین بن علی .( 1958م). مروج الذهب و معادن الجوهر، به تحقیق محمد محیی الدین عبد الحمید، مصر: المکتبة التجاریة الکبری، الطبعة الثالثة.
52- معدن­کن، معصومه .(1375). نگاهی به دنیای خاقانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول.
53- مولوی، جلال الدین محمدبن محمّد .(1336، 1363، 1340). کلیات شمس یا دیوان کبیر، تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
54-  ناصر خسرو .(1353). دیوان، تصحیح مینوی - مهدی محقق، دانشگاه تهران.
55- نشاط اصفهانی، عبدالوهاب .(1337). گنجینة دیوان نشاط اصفهانی، به کوشش حسین نخعی، تهران: مؤسسة مطبوعاتی شرق.
56- نصیرالدین طوسی .( 1348). تنسوخ نامة ایلخانی (جواهر نامه)، با مقدمه و تعلیقات مدرّس رضوی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
57- نظامی، الیاس بن یوسف .( 1380). خسرو و شیرین، تصحیح و حواشی وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره، چاپ چهارم.
58- ------------------ .( 1381). شرفنامه، تصحیح و حواشی وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره، چاپ چهارم.
59- ----------------- .( 1380). هفت پیکر، تصحیح و حواشی وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره، چاپ چهارم.
60- نظیری نیشابوری، محمد­حسین .(1379). دیوان، تصحیح محمد­رضا طاهری، تهران: رهام.
61- وحشی بافقی .(1339). دیوان، ویراستة حسین نخعی، تهران: امیرکبیر.
62- هروی، موفق الدین ابو­منصور .(1346). الابنیه عن حقایق الادویه، تصحیح احمد بهمنیار، به کوشش محبوبی اردکانی، تهران: دانشگاه تهران.
63- هلالی جغتائی، بدر­الدین .(1337). دیوان هلالی جغتائی با شاه و درویش و صفات­العاشقین او، تصحیح سعید نفیسی، تهران: کتابخانة سنائی.
64 - یواقیت العلوم و دراری النجوم .(1345). به تصحیح محمد تقی دانش­پژوه، بنیاد فرهنگ ایران.