نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجفآباد
2 دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجفآباد
3 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه یزد
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Approaching old texts’ lexical reservoirs and recognizing them not only leads to more enrichment and productivity of Persian language vocabularies but also can be an effective pace toward investigating historical trend of Persian language in the domain of words and terminologies. Holy Quran’s interpretation, known as Cambridge commentary, is doubtlessly among the most valuable works for investigating the status of prose texts in historical linguistics and terminological researches of old texts. One of the notable tools of this interpretation, and maybe its distinctive feature compared to other old commentaries of the Quran, is the elegant attractive homogeneity between its lexical and linguistic structure and Khorasani’s style, especially in its proper and organized usage of words. Taking a special look at the lofty Cambridge commentary of the Quran as a precious sample of Persian language lexicons, this article explores the linguistic value of old texts. Hence, setting a lexical comparison of Cambridge commentary with Khorasani poems’ style as a pivotal element, 36 rare words are chosen from this book and compared with 40 Persian old texts belonging to 4th-6th Hegira centuries. Among them, 18 sources are in verse form, 10 are Quranic, 6 are Persian and Arabic dictionaries to Persian and 6 sources are other old prose works. Statistical data of this research are analyzed and evaluated in conclusion section.
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
تفسیر قرآن مجید معروف به تفسیر کمبریج، در هفتم ربیعالآخر سال 628 هجری کتابت شده است و بدرستی نویسنده و تاریخ تألیف آن مشخّص نیست. ویژگیهای زبانی و ساختار دستوری آن با متون قرون چهار و پنج همانند و همگون مینماید. نیمة دوم به جای مانده از این متن (از ترجمه و تفسیر سورة مریم تا پایان قرآن) به اهتمام متینی در دو جلد به چاپ رسیده است. مصحّح، تاریخ احتمالی تألیف این کتاب را نیمهی اوّل قرن پنجم دانسته است (رک. مقدّمة تفسیر کمبریج، 1: بیستوپنج). ویژگیهای زبانی و واژگانی این کتاب به گونهای است که آن را از دیگر متون کهن قرآنی متمایز میسازد. واژهگزینی و واژهچینی و واژهسازی و فرهنگآفرینی مؤلّف از یک سو و آغازگری و پیشآهنگی وی در بیان بنمایههای مشترک تفسیری و انگارهها و باورهای دینی و آموزههای اخلاقی و داستانسرایی و... در ساختاری ساده و روان و زلال و در قالب گزارههای دلانگیز و شیوای فارسی و رها شده از قواعد دستوپاگیر زبان عربی از سوی دیگر، این کتاب گرانقدر را همسنگ با بسیاری از شاهکارهای ادب فارسی و در جایگاهی فراتر از دیگر ترجمهها و تفاسیر کهن قرآن مینشاند. گرایش مؤلّف تفسیر کمبریج به کاربرد واژههایی مشترک با متون ادبی منظوم و اشعار سبک خراسانی ـ افزون بر استفاده از بسیاری از واژگان مشترک متون قرآنی ـ از شاخصههای قابل اعتنا در مورد این تفسیر و از ویژگیهای منحصر به فرد آن در قیاس با دیگر ترجمهها و تفاسیر کهن قرآن است. برگردان آیة زیر از تفسیر قرآن کمبریج به عنوان شاهدمثالی از موضوعات ذکر شده، رهگشا تواند بود:
«پادافراه»: عَذَاب: أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی (20/٤٨)؛ پادافراه.
که پادافراه آن جهان، و آن دوزخ است، و کشتن درین جهان «عَلَی مَنْ کَذَّبَ» بر آن کس است واجب که دروغزن دارد پیغامبران خدای را «وَ تَوَلَّی» و روی برگرداند (1: 58).
همانگونه که مشخّص است، در ترجمة لغت قرآنی «عذاب»، واژة فارسی «پادافراه» به کار گرفته شده است.«پادافراه» از واژة پهلوی «پاتفراس» (patafrās) به معنای «عقوبت و مکافات » (فرهوشی، 1358: 446) و از مصدر pahipursīdan، از ریشهی pahipurs- در زبان پهلوی به معنی «خواندن و قرائت کردن» (منصوری، 1384: 304) گرفته شده است. در حالی که 10 منبع شعری مورد بحث در این جستار، مجموعاً 51 بار این واژه را به خدمت گرفتهاند (رک. جدول شمارة 2)، هیچ یک از متون قرآنی بررسی شده از این واژه استفاده نکرده و همان واژة عربی«عذاب» را در برگردان این آیه نهادهاند (رک. سورآبادی، 1381: ج2/ 1520؛ پارس، 1355: 16؛ نسفی، 1376: ج1/ 529؛ برگردان کهن، 1383: 267؛ قدس، 1364: ج2/ 200؛ طبری، 1339: 990؛ میبدی، 1371: ج6/ 117). در چند تفسیر و ترجمة قرآنی، واژههای «پایواه» و «پایوه» در همین معنی دیده میشوند (رک. پاک، 1364: 4، 33؛ عشر: 54، 351) که با واژة «پادافراه» همریشه مینمایند (رک. هرن، هوبشمان: 206) و ظاهراً شکل گویشی و محلّی این واژه هستند.
مقایسة واژگانی تفسیر قرآن کمبریج با اشعار سبک خراسانی، ارزش زبانی و واژگانی و ادبی این اثر سترگ را در قیاس با بسیاری از متون کهن بویژه دیگر آثار قرآنی بازمینماید. به این منظور، در این نوشتار، با انتخاب 40 متن منظوم و منثور به تحلیل و بررسی و مقایسة 36 واژه از تفسیر قرآن کمبریج (جدول شمارة 1) با اشعار سبک خراسانی پرداخته شده است. از آن روی این واژهها، شاذ و نادر دانسته شدهاند که یا از توادر لغات در اشعار سبک خراسانی هستند؛ مانند «خوشو» و « رگوه». یا لغاتی هستند که در اشعار سبک خراسانی کاربرد داشتهاند؛ امّا در متون کهن قرآنی دیده نمیشوند؛ مانند«پادافراه» و «یشک». برخی نیز از واژگان بسیار کم کاربرد در اغلب متون کهن هستند؛ مانند«کتف ساره» و «پی افتادن» و «دختندر». هدف از این جستار، بازنمود پویایی زبان و هنر واژهگزینی مؤلّف تفسیر کمبریج در استفاده از این واژگان متنوّع و متفاوت در کنار هم، در یک متن منثورِ تفسیری است.
پیشینیة تحقیق
از کتب لغت و یا فهرست واژگان آثار متعدّد که بگذریم، بیشترین پژوهشها در حوزة بررسی واژگانی متون کهن شامل تحقیقاتی در زمینة ارائة فهرستوار لغات یک یا چند کتاب در قالب فرهنگنامهها و یا بررسی واژگانی یک متن در کنار تحلیل و ارزیابی دیگر خصایص آن بوده است. فرهنگ «واژهنامک» دربارة واژههای دشوار شاهنامه، تألیف عبدالحسین نوشین؛ «فرهنگنامة قرآنی»، زیر نظر جعفر یاحقی و «تحلیل اشعار ناصر خسرو»، تألیف مهدی محقّق نمونههایی از این گونه آثار هستند. در این زمینه هم چنین باید به کتبی چون «ذیل فرهنگهای فارسی » تألیف علی رواقی که به لغات مهجورِ جامانده از فرهنگ ها پرداخته است و نیز کتاب «اساس اشتقاق فارسی» تألیف پاول هرن و هانریش هوبشمان، ترجمة جلال خالقی مطلق که به ریشهیابی لغات فارسی اختصاص دارد، اشاره نمود.
بحث و بررسی
واژههای فارسی به کار رفته در تفسیر قرآن کمبریج در قیاس و سنجش با اشعار سبک خراسانی، در چند شاخه قابل بررسی و ارزیابی هستند:
1. واژههای مشترک تفسیر قرآن کمبریج با اشعار سبک خراسانی که در هیچ یک از متون قرآنی دیگر به کار نرفتهاند. این تعداد از واژگان، خود در چند مقوله قرار میگیرند:
1-1. واژگانی که با ساختار و شکل آوایی و نوشتاری و معنایی یکسانی در تمامی این متون دیده میشوند:
«آسیب زدن»: لاتَمَسُّوهَا: وَ لاتَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (26/156)؛ آسیب مزنید.
وَ لاتَمَسُّوهَا بِسُوءٍ آسیب مزنید برو ببدی، ای که مکشید او را که اگر بکشید شما او را فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ بگیردتان پادافراه روز بزرگ (1: 328).
«آسیب» به معنی «تماس» و «پهلو به پهلو زدن و دوش بر دوش خوردن» (برهان) و «پهلو به هم زدن دو کس باشد که به هم رسند» (نخجوانی، 1355: 35)؛ «چون دو کس به هم رسد و فراهم گویند [و] آن [آ]هنگ را که به هم رسند هر دو آسیب گویند» (اسدی، 1365: 36). احتمالاً فعل *āsēp-/āsiftan به معنی «روشن کردن» و «افروختن»، در فارسی میانه، قابل قیاس با واژة فارسی «آسیب» (*ā-saip-a->) باشد (منصوری، 1384: 48). واژة «آسیب» در این معنا، چندین بار در جلد اوّل تفسیر کمبریج در ترجمة صیغههای گوناگون واژة قرآنی «مسّ» به کار رفته است (1: 79، 80،،109، 328، 471)، امّا در هیچیک از کتب تفسیری و ترجمههای کهن قرآن دیده نمیشود. برابر فارسی «مسّ» در دیگر کتب چنین آمده است:
«رسد» (قدس،1364: ج2 / 266؛ میبدی، 1371: ج7/ 444)، «برسد» (پارس، 1355: 144؛ طبری، 1339: 1400)، «فرارسد» (سورآبادی، 1381: ج3/ 1891)، «مرسد» (نسفی، 1376، ج2/ 768)، «بباید» (برگردان کهن، 1383: 346)، «رسید، بسود، رسیده، ببسود، برسید، هارسید، فرا ایشان رسید» (فرهنگنامة قرآنی، 1372: ج3/ 1356). واژة «آسیب» در معنای اشاره شده، در تعدادی اندک از کتب نظم و نثر به کار رفته است (انوری، 1376: ج1/ 150؛ عنصری، 1342: 328؛ سیاستنامه، 1372: 45).
«نهنبن»: یَطْبَعُ: کَذَلِکَ یَطْبَعُاللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِینَ لایَعْلَمُونَ (30/٥٩)؛ نهنبنی نهاد ـ نهنبنی نهد.
همچنانکه نهنبنی نهاد بر دلهای آن کافران تا در نیافتند پیغامها[ی] خدای را، نهنبنی نهد بر دلهای کسانی که ایشا ندانند دلیلهای یگانگی خدای را (1: 482).
«نهنبن»(na[e/o]ha[o]nba[e]n) به معنی «سرپوش دیگ و طبق و سرپوش تنور» (برهان) و «سر دیگ و سر تنور و تمامت اوانی» (نخجوانی، 1355: 255) و از مصدر nihumbīdan است (منصوری، 1384: 267-268). مصادر دیگر این واژه، nihumbītan به معنی «نهفتن، پنهان داشتن، پوشاندن» ( فرهوشی، 1358: 406) هستند. این واژه، در فرهنگهای عربی ـ فارسی نیز کاربرد چشمگیری دارد (کرمینی، 1385: 174، 515 و...؛ کردی، 1355: 129) و در معدودی از کتب نثر نیز دیده میشود (اخوینی، 1344: 47؛ سیاستنامه، 1372: 255)، امّا در متون قرآنی کهن به کار نرفته است. برابر نهادهی این واژه در دیگر ترجمهها و تفاسیر دیگر قرآن معنای تحتاللّفظی واژة قرآنی «یطبع»؛ یعنی «مهر کند» است (قدس، 1364: ج2/ 268؛ سورآبادی، 1381: ج3/ 1901؛ پارس، 1355: 147؛ طبری، 1339: 1404؛ برگردان کهن، 1383: 349؛ نسفی، 1376: ج2/ 773؛ میبدی، 1371: ج7/ 463). تعدادی از شاعران سبک خراسانی واژة «نهنبن» را در دیوان اشعار خود به خدمت گرفتهاند (اخسیکتی، 1337: 231؛ ناصرخسرو، 1370: 399؛ خاقانی، 1368: 319؛ انوری، 1376:ج 1/ 83).
از نمونههای دیگر این نوع لغات:
«پای مزد» (1: 602) برابر نهادة واژة قرآنی «اجر»(34/47) به معنی «اجرتی که به قاصدان و پیادگان دهند» (برهان). در اشعار (اخسیکتی، 1337: 355) و کتب نثر (قابوسنامه، 1364: 50) / «یشک»(yašk) (2: 265) به معنی «چهار دندان پیش سباع» (نخجوانی، 1355: 190) در اشعار (فرّخی، 1363: 23، 203 و...؛ عنصری، 1342: 32؛ ابوالفرج، 1304: 25؛ قطران: 42 و...) / «مادندر»(mādandar) (1: 234) در معنی «زن پدر» (نخجوانی، 1355: 116) در اشعار (رودکی، 1388: 3، 77؛ فرّخی، 1363: 28).
1-2. برخی از این واژگان مشترک، متأثّر از زبان گویشی و حوزهای، به گونههایی مختلف در اشعار سبک خراسانی یا تفسیر قرآن کمبریج دیده میشوند:
«خوشو»: و «صهر» خسرانیی چون خسر و سنه و خوشو و آنچه بدین ماند (1: 288).
«خوشو» (xušu) مادرزن باشد (اسدی، 1365: 302). «خوش»، «خش» (xaš)، «خوشه»، «خشامن»، «خشدامن»، «خوشتامن» (برهان) و «خشو» (xošu) (نخجوانی، 1355: 295) از گونههای دیگر این واژه در فرهنگها و دیگر متون است. تعدادی از این واژگان، در فرهنگ برهان قاطع به معنی «پدرشوهر» نیز دانسته شده است. برخی از فرهنگهای فارسی به عربی لغت «خشتامن» را در ترجمة واژة «الحماه» (کرمینی، 1385: 161) و لغت «خورسو» را در ترجمة واژة «صهره» (نطنزی، 1384: 473) قرار دادهاند. برخلاف فرهنگها، گونههای متفاوت این واژه در کتب نثر کاربردی ندارد و کشفالاسرار تنها کتاب قرآنی به جز تفسیر کمبریج است که از این واژه البتّه به شکل «خورسو» در معنی «مادرزن» استفاده کرده است (ر.ک. میبدی، 1371: ج2/ 455)، امّا تعدادی از شاعران قدیم و جدید، این لغت را به اشکال گوناگون به خدمت گرفتهاند: «خوش» (منجیک ← اسدی، 1365: 99)؛ «خشو» (فرّخی، 1363: 408)؛ «خشدامن» (سوزنی، 1338: 452).واژة اخیر «به همین صورت و در همین معنی، هنوز در زبان مردم ماوراء النهر کاربرد دارد»(رواقی، 1381: 452).
«شخشیدن»: یُثَبِّتْ: وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ (47/٧)؛ نشخشد.
بر جای نگه دارد تا نشخشد (2: 210).
«شخشیدن»(šaxšidan)به معنای «پای از زمین جدا شدن و افتادن و خزیدن و لغزیدن باشد» (برهان). این واژه در دیگر متون قرآنی (به جز نسخه بدلی از تفسیر بصائر) به کار نرفته است. در دیگر متون نثر و نیز دیوان اشعار سبک خراسانی هم چندان کاربردی ندارد و از میان شاعران مورد بحث در این جستار، تنها ناصرخسرو 7 بار این واژه را در اشعار خود (1370: 449 و...) به کار برده است. از مشتقّات دیگر آن، واژهی برساختة «شخشناک» (2: 504) به معنی «لغزنده» در برگردان آیهی سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (74/17) در تفسیر کمبریج به کار رفته است. همچنین کاربرد فعل «سخشانید» (2: 159) به عنوان برابر نهادة واژة قرآنی «اسْتَخَفَّ» (43/54) در معنای مجازی «سبک داشتن» گونة دیگری از «شخشانیدن» است که ظاهراً تحت تأثیر زبان گویشی و یا اعمال سلیقة مؤلّف یا کاتب تغییر شکل داده است.
- «کتف ساره» ((ke[a]tef-sāra[e] (2: 123) به معنی «موضعی از پشت اسب که پیش زین بر آن باشد» (برهان) و به معنی «سردوش و سرشانه» در اشعار (ناصرخسرو، 1370: 297) آمده است. به گونة «کتفسار» نیز دیده میشود (منوچهری، 1363: 176). گفتنی است که در متون دیگر، واژههای «دوشساره» به معنی «سرشانه و سردوش» (سورآبادی، 1381: ج4/ 2512) و «گردنساره» به معنی «گردن»(رواقی، 1381: 303) در ترجمة واژة «رقبه» (کرمینی، 1385: 265) و نیز «کفت ساره» (رواقی، 1388: 515) به کار رفتهاند.
- «غژم» (γoĵm) (2: 539) به معنی «صره انگور» (نخجوانی، 1355: 223) و «دانة انگور که از خوشه جدا شده و شیرهدار تازه باشد» (برهان). در اشعار (خاقانی، 1368: 184) و به گونهی «غژب» (γoĵb) در دواوین شعر(سوزنی، 1338: 222) و نیز کتب نثر (اخوینی، 1344: 76، 307، 413) استفاده شده است.
1-3. برخی از این واژگان در کتب قرآنی مورد بحث ما دیده نمیشوند؛ امّا در برخی دیگر از متون و فرهنگهای قرآنی، بسیار اندک به کار رفتهاند:
«فرخجی»: أُفٍّ: أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِاللَّهِ (21/67)؛ فرخجی، ننگ و گند.
فرخجی مر شما را، ای که ننگ و گند از بت بر شما از آن بتان کشما میپرستید جز خدای تعالی (1: 114).
«فرخجی»(faraxji) به معنای «زشتی و زبونی و بدی» (برهان) و «فرخج» و گونههای دیگر آن، «فرخچ» (اسدی، 1365: 56) و «فرخش»(رواقی، 1381: 261) به معنی «پلید» است (نخجوانی، 1355: 58). نمونههایی دیگر از کاربرد آن نیز در تفسیر کمبریج وجود دارد (1: 545). در اغلب فرهنگهای کهن فارسی، با ذکر شاهد شعری از لبیبی آمده است (اسدی، 1365: 57؛ نخجوانی، 1355: 58) و نیز در فرهنگهای قرآنی، در ترجمة «أُفٍّ» از آن استفاده شده است (فرهنگنامة قرآنی، 1372: ج1/ 201؛ لسانالتنزیل، 1344: 80). در ترجمة «أَذًى» به گونة «فرخش» نیز به کار رفته است (فرهنگنامة قرآنی، 1372: ج1/ 107)؛ امّا در دیگر متون قرآنی، کاربرد ندارد. این واژه، همچنین در دیوان اشعار تعدادی از شاعران کاربرد داشته است (خاقانی، 1368: 843؛ مسعود سعد، 1364: 1/ 494؛ سوزنی، 1338: 64، 70).
1-4. واژگانی از تفسیر قرآن کمبریج، در جایگاه برابر نهادة قرآنی، معنایی متفاوت از فرهنگها و کتب لغت یافتهاند؛ هماهنگی یا ناهماهنگی معنای مورد نظر مؤلّف از این واژهها با دیگر متون، از مقایسة کاربرد این لغات با موارد مشابه در اشعار سبک خراسانی، روشن میگردد:
«بیاوار»: لامُسْتَأْنِسِین: لامُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ (33/٥٣)؛ منشینید از بهر بیاوار.
و منشینید از بهر بیاوار و حدیث کردن (1: 561).
«بیاوار»(biyāvār)به معنای «شغل، کار، عمل»(برهان) و در فرهنگها، به گونههای «فیار»، «فیاور»، «فیاوار»، «فیدار» و «قیاوار» مضبوط است؛ امّا نکتة قابل طرح در اینجا، مفهوم مورد نظر مؤلّف تفسیر کمبریج از این واژه است. همانگونه که در ترجمة آیة مورد اشاره مشهود است، این واژه برابرنهادة لغت قرآنی «مُسْتَأْنِسِینَ» قرار گرفته است. افزون بر ترجمة این آیه، این واژه یکبار دیگر نیز بنا بر قاعدة جانشینی «ب» جای «و» در میان کلمه، به شکل «بیابار» در تفسیر کمبریج به کار رفته است که با تأمّل به نوع کاربرد آن و مقایسه با دیگر تفاسیر، میتوان دریافت که ظاهراً معنایی نزدیک به «انس و الفت و همدمی» مورد نظر مفسّر بوده است:
وَ لِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى(20/18) مرا در آن عصا حاجتهای بسیار است و منفعتهای بسیار جز تکیه کردن و برگ از درخت افشاندن. و منفعتهای او آن بود که ددان را بدان براندی و سنگ برو زدی، آتش زدی و آن را بر زمین نهادی آب برآوردی و در شب تاریک از بهر او چراغ گشتی تا روشن داشتی، و اگر میرفتی جامه بر سر او نهادی او برو برابر میرفتی و اگر موسی خفته بودی او بر ددان و ما را جنگ کردی و چون موسی دلتنگ بودی برو حدیث کردی و او را بیا باری بودی از حدیث او (تفسیر کمبریج، 1: 50).
مقایسه کنید با این عبارات در تفسیر همین آیه:
- و وقتها با او در راه رفتی و با او حدیث میکردی تا انس بودی او را با او (ابوالفتوح رازی، 1365: ج13/ 137).
- وقتها در راه با وی سخن گفتی تا انس بودی وی را (گازر، 1341: ج6/ 60).
- و کانت تحدثه و تؤنسه (طبرسی، 1384: ج7/ 14).
بنابر مثال زیر، واژة «ویاوار» (wiyāwār)، در پهلوانی ترفانی به معنای «سخن» بوده است که با معنای مورد نظر مؤلّف تفسیر کمبریج نزدیک مینماید:
«در پهلوانی ترفانی wiyāwār: سخن، čarb: چرب و dēbahr خشم، taxl: تلخ است.
Wiyāwār čarb ke dēbahr taxl nē kird kadāz (mir.man.III.P.22).
سخن[ت] چرب [بود] که هرگز خشم تلخ نکرد» (ابوالقاسمی، 1367: 35).
واژة «بیاوار» بجز تفسیر کمبریج، تنها در دیوان «ناصرخسرو» سه بار به همین شکل نوشتاری آمده است، یک بار در کنار واژة «صحبت» به معنی «همدمی و همنشینی»:
خردمند با اهل دنیا به رغبت |
|
نه صحبت نه کار و بیاوار دارد |
|
|
(ناصرخسرو، 1370: 375) |
بار دیگر در مقام بیان «حدیث عشق و عاشقی خدا در آفرینش انسانها»:
هیچ نگفتی که این که کرد و چرا کرد |
|
کار عظیمست چیست عاقبت کار |
من چه کارم خدای را که ببایست |
|
کردن چندین هزار کار و بیاوار |
گرش نبودم به کار بیهدگی کرد |
|
بیهدگی ناید از مهیمن قهار |
|
|
(همان، 258) |
و در بیت زیر که میتوان افزون بر معنای «شغل و کار»، مفهومی نزدیک به «انس و الفت و همدمی» نیز از آن اراده نمود:
راز دل دانا به جز او خلق نداند |
|
زیرا که جز او را به دل اندر نبود یار |
راز دل من یکسره باری همه با اوست |
|
زیرا بس امینست و سخندار و بیآزار |
... من نقش همیبندم و تو جامه همیباف |
|
این است مرا با تو همه کار و بیاوار |
|
|
(همان: 165)
|
حال در نوع کاربرد شکل دیگر این واژه در اشعار زیر و قرار گرفتن آن در کنار ترکیبات و لغاتی چون «غم گساردن» و «عشق» مداقّه نماییم:
مهر ایشان بود فیاوارم |
|
غمشان من بهر دو بگسارم |
|
|
(عنصری، 1342: 344)
|
نیست فکری بغیر یار مرا |
|
عشق شد در جهان فیار مرا |
|
|
(رودکی، 1388: 545) |
آیا تمام این موارد حدّاقل در زمینة ایجاد سؤال در معنای احتمالی دیگری بر واژة «بیاوار» یا «بیابار» یا «فیاوار» کفایت نمیکند؟
2. واژههایی از تفسیر قرآن کمبریج که هم در دیگر متون نثر و کتب قرآنی و هم در اشعار سبک خراسانی بسیار کاربرد داشتهاند:
2-1. پارهای از این واژگان، با حفظ ساختار و معنا و یا اندک تغییراتی در کاربرد، در دیگر متون مورد بحث دیده میشوند:
«یله کردن»: اتْرُک: وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْوًا (44/٢٤)؛ یله کن.
که دریا را همچنان یله کن یا موسی که هست آرامیده و راههای فراخ و خشک (2: 172).
یله(yala[e]) به معنی «رها کرده» است (نخجوانی، 1355: 292). این واژه که آن را با مصدر پهلوی «هشتن» (hištan) قیاس کردهاند (منصوری، 1384: 207)، در جلد اوّل تفسیر کمبریج، 1 بار (209) و در جلد دوم، 37 بار و اغلب در ترجمة واژگانی که افادة معنی «رها کردن» و «واگذار کردن» مورد نظر بوده، به کار رفته است. این لغت در بعضی از تفاسیر دیگر نیز کاربرد داشته است (سورآبادی، 1381: ج3/ 1962؛ شنقشی، 1355: 152-153؛ پاک، 1364: 54) این واژه، همچنین در دیوان تعداد زیادی از آثار شعری، فرهنگها و و متون نثر قدیم به کار رفته است (نطنزی، 1384: 722؛ کرمینی، 1385: 594 / تاریخ سیستان، 1373: 3، 5، 12، 28؛ قابوسنامه، 1364: 215؛ هروی، 1371: 398؛ اخوینی، 1344: 315، 572 / فرّخی، 1363: 156، 180، 203؛ لامعی، 1355: 88، 89، 125؛ شاهنامه، 1370: ج2/ 574؛ ویس و رامین، 1349: 25؛ ناصرخسرو، 1370: 12).
«آغالیدن»(āγālidan) (1: 29) به معنای «تند و تیز کردن مردم به جنگ و خصومت افکندن میان مردم» است (برهان). از این مصدر، گونة «برآغالیدن» (1: 205، 528، 568) و اسم مصدر «آغالش» (1: 205) نیز در تفسیر کمبریج به کار رفته است.
همچنین اشکال مختلف آن در متون مختلف نثر و نظم دیده میشود: «فعل از مصدر آغالیدن» (ابوالفتوح رازی، 1365: ج17/ 16، 129: 19؛ شنقشی، 1355: 207؛ سورآبادی، 1381: ج3/ 1828؛ نسفی، 1376: ج1/ 333؛ میبدی، 1371: ج8/ 79؛ نطنزی، 1384: 815؛ غزالی، 1351: 274؛ فرّخی، 1363: 219؛ لامعی، 1355: 17) / «فعل از مصدر برآغالیدن» (شنقشی، 1355: 207؛ عشر: 87؛ سورآبادی، 1381:ج3/ 1997؛میبدی، 1371: ج3/ 54؛ لسانالتنزیل، 1344: 133؛ نطنزی، 1384: 152) / «فعل از مصدر ورآغالیدن» (شنقشی، 1355: 121) / « اسم مصدر آغالش» (عشر: 316؛ نسفی، 1376:ج1/ 333؛میبدی، 1371: ج5: 134؛ لامعی، 1355: 17).
2-2. برخی از این واژهها با اعمال سلیقههای گویشی و حوزهای و محلّی، به اشکال متفاوت و گوناگونی در متون کهن به کار رفتهاند:
«بلایه»: بُورًا: وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا (48/١٢)؛ سختدل و بلایگان.
و بخدای گمانی بد بردید و چنان گمان بردید که خدای مر رسول خویش را نصرت نکند و شما قومی هلاک شدهاید و سختدل و بلایگانید (2: 232).
«بلایه»(balāya[e]) در این عبارت، به معنی «خبیث» (کرمینی، 1385: 170) است. «زن نابکار و دشنامده» (نخجوانی، 1355: 266) از دیگر معانی این واژه است. از دیگر مشتقّات آن، «بلایگی» نیز در تفسیر کمبریج (2: 253) دیده میشود. به جز تکملةالاصناف (کرمینی، 1385: 160، 170 و...)، فرهنگهای عربی به فارسی دیگر نیز از این واژه و مشتقّات آن بهره جستهاند (بیهقی، 1366: 263 / لسانالتّنزیل، 1344: 131). واژگان «بلایه» و «بلایگی» و نیز «بلایهکار» به معنی «فسادجو»، در دیگر تفسیرها و ترجمههای کهن هم به کار رفتهاند (عشر: 48؛ شنقشی، 1355: 201؛ نسفی، 1376: ج1/ 159، 689؛ طبری، 1339: 241). از دیگر اشکال این واژه، «بلاوهگر» (ابوالفتوح، 1365: ج8/ 266) و «بلاوه» (طبری، 1339: 215) نیز در متون قرآنی به کار رفته است. در آثار منظوم و دیگر کتب نثر هم از ساختهای گوناگون این واژه در هر دو معنی استفاده شده است: «بلایه» به معنی «خبث و فساد و تباهی» ( ناصرخسرو، 1370: 29) و معنی «زن بدکار و روسپی» (غزالی، 1351: 367؛ منوچهری، 1363: 159؛ ویس و رامین، 1349: 169؛ رودکی، 1388: 522). در اشعار، گونهی «بلاده» نیز دیده میشود (رودکی، 1388: 857).
«الفغدن»: أَجْرَمُوا: فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا (30/٤٧)؛ گناهان الفغدند.
عقوبت کردیم آن ناگرویدگان را و بخواستیم کینه پیغامبران مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا از آن کسان که گناهان الفغدند و بر خدای تعالی انباز آورند (1: 477-478).
«الفغدن»(alfaϒdan) از زبان سغدی وارد فارسی دری شده است و با مصدر «تخشیدن» (tuxšīdan) در پهلوی به معنی «سعی کردن» و «کوشیدن» هم ریشه است. در زبان بودایی θfaxšt/δβ̉yšt-وδβaxšt- (twag->*θwxš->) به معنی «اندوختن» و «کسب کردن» و «به دست آوردن» و در زبان مانوی δβxšty و δβaxštē به معنی «اندوخته» بوده است (منصوری، 1384: 425) و در سغدی، ªδβanj به همین معنی کاربرد داشته است که در زبان فارسی با تبدیل δβ به lf به «الفنج» تغییرشکل داده است (ر.ک.همان، 426). معنای این واژه در فارسی، «کسب کردن» و «اندوختن» است (نخجوانی، 1355: 231). از مشتقّات این مصدر اشکال مختلفی چون «الفخت» به معنی «چیزی اندوختن» و «جمع کردن مال» (اسدی، 1365: 41)؛ «الفنج» به معنی «چیزی اندوختن» (همان: 51)؛ «الفخته» و «الفغده» به معنی «اندوخته» (همان، 208) و «جمع کرده» (برهان)؛ «بیلفخت» در معنی «بیندوخت و جمع کرد»، در متون و فرهنگها به کار رفته است. «الفغده» (1: 144، 222، 628)،«الفغدن»(1: 459، 466)،«الفنجی»(1: 92)،«الفنجند»(1: 216)،«الفغد»(1: 663) و«الفغدند»(1: 459،478)، نمونههایی از ساختهای گوناگون این واژه درتفسیر کمبریج است. به جز تفسیر کمبریج، دیگر ترجمهها و تفاسیر کهن قرآن و نیز تعدادی از آثار منثور و برخی از شاعران؛ بویژه ناصرخسرو، مشتقّات مختلف این واژه را به خدمت گرفتهاند: «فعل از مصدر الفنجیدن» (عشر: 368-369؛ پاک، 1364: 15، 789؛ ناصرخسرو، 1370: 444)؛ «فعل از مصدر الفغدن» (پاک، 1364: 29؛ فرّخی، 1363: 319)؛ «صفت الفغده» (عشر: 235؛ قابوسنامه، 1364: 158-159؛ رودکی، 1388: 526-537؛ ابوالفرج، 1304: 69؛ معزّی، 1318: 393)؛ «فعل الفغده» (ابوالفرج، 1304: 101)؛ «فعل امرالفنج» (ناصرخسرو، 1370: 20؛ قطران: 61)؛ «اسم مصدر الفنج» ( ناصرخسرو، 1370: 341، 413)؛ «الفنجگاه» (همان: 90، 252، 410)؛ «الفنجگه» (همان: 444)؛ «الفنج کردن» (همان: 191)؛ «مصدرالفغدن» (همان: 53، 178، 413؛ عثمان، 1341: 507)؛ «غم الفنج» (ناصرخسرو، 1370: 294)؛ «جای الفنج» (همان: 110، 262)؛ «نیک الفنج» (قطران: 61 ).
«ورواره»: الْغُرْفَهَ: أُولَئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ (25/٧٥)؛ وروارها.
ایشانند که پاداش دهند ایشان را وروارها (1: 295).
«ورواره»(varvāra[e])، «وروار» (برهان) و اشکال دیگر آن، «وروازه» (نخجوانی، 1355: 292)؛ «پروار»، «پرواره» (کردی، 1355: 325)؛ «برباره» (کرمینی، 1385: 487)؛ «فرفاره» و « فرواره» (رواقی، 1381: 263) به معانی «بالاخانه و حجره» (برهان)، «غرفه» (کرمینی، 1385: 501؛ کردی، 1355: 325) و «خانة تابستانی» (اسدی، 1365: 88) به کار رفته است. اصل این واژه، در پهلوی «پروار» (parvār) به معنی «خانه و کوشکی که اطراف آن باز باشد» و نیز «قلعه» و «حومه» بوده است (فرهوشی، 1358: 441) که از اوستایی *upairivāra- آمده و با واژههای اوستایی fravāra- و pairivāra- به معنی «حمایت» همریشه است. این واژه را میتوان با -parivāra در سانسکریت به معنی «روانداز» و واژهی ارمنی patuar مقایسه کرد (هرن، هوبشمان: 268). در حالی که دیگر تفاسیر در معنی واژهی «غرفه»، از الفاظ «درجتها» (پارس، 1355: 88)، «درجت بلند» (سورآبادی، 1381: ج3/ 1718)، «درجههای بلند» (گازر، 1341: ج7/ 66)، «غرفه» (نسفی، 1376: ج1/ 690)، «بالاخانه» (برگردان کهن، 1383: 311)، «کوشک» (ابوالفتوح، 1365: ج14/ 235)، «کوشکها» (طبری، 1339: 1147) و «بهشت» (میبدی، 1371: ج7/ 59) استفاده نمودهاند، برگردان این کلمه در قرآن قدس (1364: ج2/ 236) نیز به شکل «ورواره» آمده است. البتّه اشکال مختلف این واژه در دیگر متون قرآن ـ در ترجمه و تفاسیرآیات دیگر ـ و نیز اشعار شاعران به کار رفته است: «ورواره» (عشر: 93، 125)؛ «وروارو» (همان: 89)؛ «فرواره» (پارس، 1355: 176)؛ «برواره» (نسخه بدل طبری، 1339: 1147)؛ «فروار» (فرّخی، 1363: 113؛ رودکی، 1388: 30؛ عنصری، 1342: 96؛ عثمان، 1341: 443) و «پرواره» (ناصرخسرو، 1370: 296-297).
3. کهنواژههایی که در متون کهن بسیار کم کاربرد هستند و تعداد کمی از متون قرآنی و دیگر کتب نثر و نیز اشعار سبک خراسانی از آنها بهره جستهاند:
«افکانه»: غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ: ثُمَّ مِنْ مُضْغَهٍ مُخَلَّقَهٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ (22/5)؛ افکانه.
پس از پارهای گوشت اندک، بر آن اندازه که لقمهای باشد که او را بخایند مُخَلَّقَهٍ تمام اندام تمام صورت و غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ و آن افکانه باشد که زنان بیفکنند (1: 141).
«افگانه»(afgāna[e]) بچّة نارسیده را گویند که از شکم انسان و حیوان دیگر بیفتد (برهان) و فرزندی که از شکم مادر برود (نخجوانی، 1355: 262). در پهلوی *apa-kān- از مصدر abgandan (منصوری، 1384: 11)؛ afgandan و apakandan (حاشیة برهان قاطع، ذیل «افگانه») بوده است. این واژه، کاربرد بسیار ضعیفی در متون کهن دارد. در میان فرهنگهای عربی به فارسی، فقط در تکملة الاصناف( کرمینی، 1385:632) و در کتب قرآنی تنها در بخش تفسیری کتاب تفسیری بر عشری از قرآن (233) آمده است. در دیگر ترجمهها و تفسیرها، در برگردان این آیه از کلمات و ترکیبات، «سقط» (برگردان کهن، 1383: 282؛ میبدی، 1371: ج6/ 332؛ ابوالفتوح، 1365: ج13/ 298) «نه تمام بیافریده» (طبری، 1339: 1052؛ پارس، 1355: 42) «صورت ناکرده چون سقط» (سورآبادی، 1381: ج3/ 1592) «افتاده پیش از تمام شدن خلقت» (نسفی، 1376: ج1/ 626) استفاده شده است. در دیگر متون نثر، تنها نمونهای از کاربرد آن به شکل «فگانه» در هدایهالمتعلّمین (اخوینی، 1344: 528، 547) دیده میشود؛ امّا برخی از شاعران از این واژه در خلق اشعارشان بهره جستهاند (خاقانی، 1368: 297؛ مسعود سعد، 1364: ج2/ 683). در دیوان اشعارگونههای «آفکانه» (مسعود سعد، 1364: ج2/ 683) و «فگانه» (عنصری، 1342: 209) نیز به کار رفته است.
«فرویش کار»: غَفْلَهٍ: إِذْ قُضِیَ الأمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ (19/٣٩)؛ فرویش کار[ی].
چون آنگاه که پرداخته شود از آن کار که رسوایی ایشان در آن باشد و استوار کنند بندهای ایشان که در آن باشند و نهنبنهای دوزخ که بر دوزخ نهند وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ و ایشان درین جهان در فرویش کار]ی[ خوداند و در نادانی خود (1: 21).
«فرویشی» از سغدی بوداییβr’wcy، r’wšcy(h)β،fr’’wyšcy، pr’wšcy «فراموشی»؛ سغدی مانوی fr’wycyyh «فراموشی »؛ سغدی مسیحی frwycy « فراموشی »(رک. رواقی، 1381: 267) به معنی «غفلت»و «تقصیر و فروگذاشت» است (برهان). در متون کهن، کاربرد بسیار اندکی داشته است. پیوند معنایی و مشابهت ظاهری آن با واژة پهلوی «فرپیشن» (frēpišn) به معنی «اغفال شدن و گولخوردگی» (فرهوشی، 1358: 205) قابل تأمّل است. واژههای «فرویش» (1: 374)، «فرویشی» (1: 94) و «فرویشکار[ی]» (1: 21)، از اشکال مختلف این کلمه در تفسیر کمبریج است. ترکیب «فرویشکار» در تفسیر قرآن پاک (1364: 33) و قرآن پارس (1355: 445) نیز به کار رفته است. از مشتقّات آن، ترکیب «فرویش کردن» دو بار در اشعار مسعود سعد (1364: ج2/ 996، 1003) دیده میشود.
«زلیفن»: الوَعْدُ: وَ یَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (27/٧١)؛ زلیفن عذاب.
و میگویند کی خواهد بود این زلفین عذاب إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ اگر هستید شما راستگویان (1: 370).
«زلیفن»(ze[a]lifan) به معنی «تهدید وترساندن» (اسدی، 1365: 193) و « زلیف»، شکل دیگر آن است (برهان). در تعداد اندکی از ترجمهها و تفاسیر قرآنی کاربرد دارد (پاک، 1364: 64؛ عشر: 74، 224). معادل این واژه در دیگر ترجمهها چنین است: «وعده» (میبدی، 1371: ج7/ 237؛ طبری، 1339: 1209؛ برگردان کهن، 1383: 326؛ نسفی، 1376:ج2/ 724؛ قدس، 1364، ج2/ 249) «هنگام عذاب» (سورآبادی، 1381: ج3/ 1788). این واژه 24 بار در جلد اوّل کمبریج به اشکال «زلیفن» ( 1: 36، 93، 98 و...)، «زلیفنها» (1: 84، 106 و...)، «زلیفن کردن» (1: 204) و «زلیفن کشیدن» (1: 94، 332، 334 و...) مورد استفاده قرار گرفته؛ امّا در جلد دوم، به کار نرفته است. واژة «زلیفن» در کتب نثر دیده نشد؛ امّا برخی شاعران این واژه را در دیوان خود به کار بردهاند (فرّخی، 1363: 269؛ ناصرخسرو، 1370: 169؛ منوچهری، 1363:.65).
نمونههای دیگری از این واژگان موارد زیر است:
«دختندر»(doxtandar) (1: 234) به معنی «دختر پدر از زن دیگر» (نخجوانی، 1355: 104) و یا «دختر زن پدر» در اشعار (رودکی، 1388: 77؛ عنصری، 1342: 347) و در کتب قرآنی به گونههای «دختراندر» (شنقشی، 1355: 107؛ سورآبادی، 1381: 1/ 403) و «دخترندر» (سورآبادی، 1381: ج2/ 304؛ میبدی، 1371: ج2/ 455) / «شتالنگ» (šetālang) (1: 66، 2: 7) به معنی «کعب پای» (نخجوانی، 1355: 298) در کتب قرآنی (طبری، 1339: 565؛ برگردان کهن، 1383: 90) و اشعار (لامعی، 1355: 69، 96؛ سوزنی، 1338: 396) و فرهنگها (لسانالتّنزیل، 1344: 186؛ نطنزی، 1384: 658) و به گونة «اشتالنگ» (کرمینی، 1385: 145) / «غفج» (xofĵ) (1: 529) به معنی «جای عمیق» (برهان) و «آبگیر و آبادان» (نخجوانی، 1355: 305) در اثری قرآنی (عشر: 142) و به گونة غفچ (xofč) در شعر (عنصری، 1342: 322) / «کفه»(kafa[e]) (2: 37) به معنی «خوشههای گندم و جو که بعد از پاک کردن، غلّة آنها را بار دیگر بکوبند» (برهان) در برخی متون (سورآبادی، 1381: ج4/ 2856؛ انوری، 1376: ج2/ 652؛ کرمینی، 1385: 547، 550 و...).
3-1. برخی از این گونه واژگان ـ برخلاف اشعار سبک خراسانی و متون قرآنی ـ در دیگر کتب نثر و از جمله فرهنگهای عربی به فارسی کاربرد چشمگیری دارند:
- رگوه (reguh) (1: 13) به معنی «لتة کهنه و کرباس از هم رفته» (برهان) و «هر چیز بیقیمت و خوار که آن را بیندازند» (لسانالتّنزیل، 1344: 132) و «رکوی حیض» (کرمینی، 1385: 4333) به اشکال مختلف رگو (regu،rogu )، رگوک (roguk)، رگوی (roguy)، رکو (raku، roku) و... در فرهنگهای مختلف (کردی، 1355: 131؛ نطنزی، 1384: 359؛ کرمینی، 1385: 433، 741) و کتب نثر (اخوینی، 1344: 533؛ هروی، 1371: 161؛ سیاستنامه، 1372: 198؛ قابوسنامه، 1364: 182؛ سورآبادی، 1381: ج1/ 689) و اشعار سبک خراسانی (سوزنی، 1338: 78؛ انوری، 1376: ج1/ 504).
- «پاتیله» (pātila[e])(2: 642) به معنی «دیگ» (برهان) در فرهنگها (کرمینی، 1385: 785؛ نطنزی، 1384: 506؛ کردی، 1355: 165) و کتب نثر (اخوینی، 1344: 608 و...) و اشعار (رودکی، 1388: 112) و به گونهی «پاتیلچه» در تفسیر روضالجنان (ابوالفتوح، 1365: ج14/ 332).
3-2. پارهای از این واژهها و ترکیبات در جایگاه برابرنهادههای قرآنی در تفسیر کمبریج و تعداد دیگری از ترجمههای قرآن، متفاوت از کاربردشان در اشعار سبک خراسانی و ظاهراً در معنایی مجازی به کار رفتهاند:
«لاف گاه»:نَدِیًّا: أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَامًا وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا (19/٧٣)؛ لافگاه.
أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَامًا کدام است آن دو گروه از ما و از شما که خانه او نیکوترست و سرای او بهترست و جایگاه بودن او خوشتر است وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا و نشستن جای او و لافگاه او که او و یاران او در آنجا بنشینند از بهر حدیث کردن و تدبیر کردن و رای زدن نیکوترست؟ (1: 35)
واژة «لافگاه» که در شعری از ابوالفرج رونی (1304: 38) و تعدادی از شاعران دورههای بعد، مانند سنایی به معنی «محلّ لاف زدن و ادّعا کردن» به کار رفته،2 بار در تفسیر قرآن کمبریج، به عنوان برابرنهادة واژة قرآنی «ندی» و در معنای «مجلس» مورد استفاده قرار گرفته است. در تفسیر سورآبادی نیز واژهی «لاف گاه»، سه بار در معنی «مجلس» و معادل یا مترادف واژة عربی «نادی» به کار گرفته شده است (1381: ج4/ 2877). واژة «لاف گاه» در این معنا در فرهنگنامة قرآنی (1372: ج4/ 1466) نیز وجود دارد. دیگر ترجمهها و تفاسیر در ترجمة «ندی»، از لغات و ترکیبات «مسکن و نشیمن» (سورآبادی، 1381: ج6/ 492)، «مجلس» (ابوالفتوح، 1365: ج13/ 114)، «جایگاه و نشستگاه» (پارس، 1355: 9)، «انجمن» (نسفی، 1376: ج1/ 584)، «فرمان، انبوه، انجم ـ نشستن جای، نشستن جایگاه، همنشینان، انجمنگاه، نشست» (فرهنگنامة قرآنی، 1372: ج4/ 1494) استفاده نمودهاند.
4. تعدادی از واژگان تفسیر قرآن کمبریج در متون قرآنی و ترجمهها و تفاسیر کهن قرآن، پررنگتر ظاهر شدهاند و تنها در معدودی از دواوین شاعران دیده میشوند:
«خسر»: صِهْرًا: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا (25/٥٤)؛ خویشی ـ خسرانی.
فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا و کرد آن را نسبی و خویشی، که حلال نباشد به زنی کردن او چون دختر و پسر و خواهر و برادر. وَ صِهْرًا و خسرانیی که روا باشد به زنی کردن او (1: 288).
«خسر»(xosor) به معنی «پدرزن» (اسدی، 1365: 99) و «پدرشوهر و خویش شوهر و خویش زن و به معنی شوی دختر و شوی خواهر» است (برهان). در فرهنگهای قرآنی و عربی به فارسی به این معانی اشاره شده است (لسانالتّنزیل، 1344: 115؛ کرمینی، 1385: 149، 393). در صحاح الفرس (نخجوانی،1355: 151) این واژه، معادل «خوش» به معنی «مادرزن» دانسته شده است. این لغت از هند و اروپایی swekrū- و اوستایی xuasura؛ xνasura آمده و با کردی xazūr و xozīr و xaur؛ پشتو sxar؛ وخی xurs؛ سریکلی (عاریتی) xasur همریشه است (هرن، هوبشمان: 625). در کتاب سیاستنامه (1372: 153) به شکل «خس» به کار برده شده است. در آیة مذکور، واژه «خسر» به معنای «اقوام زن» و «خویشاوندان» به کار رفته است.این واژه در تفسیر کمبریج، در معنی «پدرزن» (1: 56) نیز چندین بار مورد استفاده قرار گرفته است. در تفاسیر دیگر، در معانی متفاوت کاربرد داشته است: «پدرزن» (سورآبادی، 1381: ج3/ 1512)، «خویشاوند» (برگردان کهن، 1383: 309؛ شنقشی، 1355: 85)، «پدرشوهر» (عشر: 362). تعدادی از متون شعری از این واژه در این معانی، بهره جستهاند: «پدرزن» (فرّخی، 1363: 45؛ رودکی، 1388: 103)، «داماد» (نسخه بدل خاقانی، 1368: 168).
«نبسه»:نَافِلَه: وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ نَافِلَهً (21/72)؛ نبسه.
و بخشیدیم مرو را فرزندی از پشت او، نام او اسحق، و نبسهای نام او یعقوب (1: 116).
«نبسه(nabasa[e])به معنی«فرزندزاده از جانب پسر یا دختر باشد» (برهان). در حالی که در کتب قرآنی واژة «نبسه» (عشر: 16، 189؛ فرهنگنامة قرآنی، 1372: ج4/ 1470)وگونهی دیگر آن «نواسه» (پارس، 1355: 34، 133؛ طبری، 1339: 1036) کار رفته است، از بین شاعران سبک خراسانی، ناصرخسرو2 بار از این واژه در اشعار خود استفاده کرده است (1370: 8).
- «برزگاو» (barz-gāv)(1: 75، 684) به معنی «گاو زراعت که زمین را بدان شیار کنند» (برهان)، از پهلوی varzā و warzāg و مصدر warzīdan به معنی «کشت کردن و کار کردن و عمل کردن» است (منصوری، 1384: 444). این واژه به همین صورت در برخی دیگر از متون قرآنی (عشر: 200) و به اشکال «گاوان وزرا» (ابوالفتوح، 1365: ج8/ 379) و «گاو پرزا» (همان: ج13/ 259) و «گاو وزراو» (همان: ج13/ 209) و «گاوی برزا» (شنقشی، 1355: 77) به کار رفته است. عثمان مختاری از این واژه به شکل برزه گاو (1341: 699) استفاده نموده است.
5. برخی از واژههای نسبتاً پرکاربرد در اشعار سبک خراسانی به جز تفسیر قرآن کمبریج، در تعداد اندکی از متون قرآنی به کار رفتهاند. این واژگان اغلب در متون نثر این دوره نیز وجود ندارند:
«هوازی»: فَلَمَّا: فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضًا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ (46/٢٤)؛ پس هوازی.
پس هوازی نگاه کردند، ابری دیدند که روی سوی وادیهای ایشان نهاده بود (2: 200).
معنای «هوازی» (havāzi) «به یک بار» (برهان) و «ناگاه» (نخجوانی، 1355: 309) است. این واژه که کاربرد بسیار اندکی در متون نظم و نثر قدیم دارد، در جلد اوّل تفسیر کمبریج اصلاً به کار نرفته است؛ امّا در جلد دوم 8 بار مورد استفاده قرار گرفته است. در تعداد معدودی از دیگر متون قرآنی نیز دیده میشود (پاک، 1364: 89؛ عشر: 38، 52 و...). در دیگر ترجمهها و تفاسیر حرف ربط «چون»، معادل «فَلَمَّا» قرار داده شده و در قرآن قدس (1364: ج2/ 338) واژة محلّی «ازمان» آمده است. در کتب لغت و دیگر آثار منثور این دوره نیز کاربردی از این واژه دیده نمیشود؛ امّا تعدادی از شاعران همعصر مؤلّف تفسیر کمبریج در اشعار خود از این واژه استفاده کردهاند (فرّخی، 1363: 452-453؛ شاهنامه (نسخه بدل)، 1370: ج3/ 1171؛ ناصرخسرو، 1370: 128؛ رودکی، 1388: 122؛ مسعود سعد، 1364: ج1/ 489).
«گرازیدن»: نَّعیمِ: فِی جَنَّاتِ النَّعیمِ (37/43)؛ مینازند و میگرازند.
در باغهای ناز و نعمت مینازند و میگرازند (1: 665).
«گرازیدن(gorāzidan) به معنی «خرامیدن» است و «رفتاری که از روی ناز و تکبّر و تبختر باشد» (برهان). معنای دیگر این واژه، «رفتن به تحیر» (نخجوانی، 1355: 251) در اینجا مورد نظر نیست. فعل «گرازیدن» بجز این آیه 1 بار دیگر نیز در تفسیر کمبریج (1: 168) به کار رفته و در هر دو مورد، برابرنهادة «نعیم» قرار گرفته است. این واژه در جایگاه برابرنهادههای قرآنی از بسامد بالایی برخوردار نیست و در معدود کتب قرآنی دیده میشود (نسفی، 1376: ج1/ 537؛ عشر: 90، 268). بررسی کاربرد این واژه در دیگر کتب نثرِ مورد بحث در این جستار و مشاهدة تنها یک نمونه از کاربرد (غزالی، 1351: 216)، نشان از عدم گرایش آثار منثور سبک خراسانی به استفاده از این فعل و مشتقّات آن دارد، امّا ساختهای گوناگون این واژه در آثار منظوم بویژه شاهنامة فردوسی نمود چشمگیری دارد: «فعل» (شاهنامه، 1370: ج2/ 633؛ قطران: 182؛ منوچهری، 1363: 175؛ مسعود سعد، 1364: ج2/ 799؛ فرّخی، 1363: 200)، «مصدر گرازیدن» (شاهنامه، 1370: ج3/ 1625)، «صفت فاعلی گرازان» (شاهنامه، 1370: 1/ 70؛ انوری، 1376: ج1/ 293؛ منوچهری، 1363: 301؛ قطران: 170؛ ویس و رامین، 1349: 59)، «اسم مصدر گراز» (اخسیکتی، 1337: 183).
- «دوستگان» (1: 544) به معنی «معشوق و محبوب» (نخجوانی، 1355: 242) در برخی فرهنگهای عربی به فارسی ( بیهقی، 1366: 120) و متون قرآنی (سورآبادی، 1381: ج1/ 407، 532؛ میبدی،1371: ج2/ 476)) به کار رفته است. «دوستگان داشتن» (شنقشی، 1355: 18، 143)، «دوستگانی گرفتن» (همان: 158) و «دوسگانی کردن» (همان، 176) از گونههای دیگر آن در این آثار است. تعدادی از شاعران، واژة «دوستگان» را در این معنا در اشعارشان به خدمت گرفتهاند (رودکی، 1388: 6؛ فرّخی، 1363: 375؛ منوچهری، 1363: 189؛ ویس و رامین، 1349: 147، 164 و...).
- «شدیار» (šadyār) (1: 460) به معنی «زمین کندن با گاو» (نخجوانی، 1355: 110) و «شکافتن زمین» است (برهان) و به گونة «شدکار» (اسدی، 1365: 91؛ کرمینی، 1385: 689) نیز به کار رفته است. تفسیر نسفی (1376: ج1/ 23) تنها متن قرآنی ـ جز تفسیر کمبریج ـ است که این واژه به گونة «شدکار» در آن دیده میشود، امّا واژة «شدیار» در اشعار سبک خراسانی کاربرد نسبتاً چشمگیری دارد (عنصری، 1342: 32، 133؛ اخسیکتی، 1337: 174؛ عثمان، 1341: 699؛ ابوالفرج: 53). رودکی نیز گونة «شدکار» را در اشعار خود (1388: 28) آورده است.
- «خایسک»(1: 581) به معنی «پتک و چکش» است (برهان). این واژه تنها در چند کتاب نثر قرآنی و غیر قرآنی مورد استفاده قرار گرفته (اخوینی، 1344: 799؛ سورآبادی، 1381: ج2/ 741)، امّا کاربرد زیادی در اشعار سبک خراسانی داشته است (منوچهری، 1363: 190؛ لامعی، 1355: 96؛ اخسیکتی، 1337: 20؛ شاهنامه، 1370: ج2/ 804؛ انوری، 1376: ج2/ 557).
6. واژگانی که در تعدادی از متون نظم و نثر و متون قرآنی به کار رفتهاند؛ امّا در کتب لغات دیده نمیشوند:
«پی افتادن»: یَفْقَهُوا: یَفْقَهُوا قَوْلِی (20/٢٨)؛ پی افتند.
چنان گردان مرا که سخن توانم گفت بر کس دیگر که سخن پی افتند و مرا استوار دارند (1: 52).
متینی به نقل از براون آن را «فهمیدن و درک کردن» معنی کرده است که هنوز در لهجة زندة مردم افغانستان استعمال میگردد (پاورقی کمبریج، 1: 16). این ترکیب فعلی در کتابهای لغت نیامده است؛ امّا در کتب قرآنی (عشر: 17، 323؛ پاک، 1364: 48؛ فرهنگنامة قرآنی، 1372: ج2/ 523) و شعر (خاقانی، 1368: 210) این دوره و برخی از آثار منثور مانند طوطی نامه (رک.رواقی، 1381: 99) و پارهای از متون متأخّرتر مانند منطقالطّیر عطّار به کار رفته است.
نتیجه
مؤلّف ناشناس تفسیر قرآن کمبریج، فردی باسواد و آشنا با گنجینة لغات فارسی بوده است. به کارگیری لغات مهجور و متروک و در عین حال ریشهدار و اصیل زبان فارسی از نکات قابل توجّه دربارة این تفسیر قرآن است. با امعان نظر در برخی از برابرنهادههای قرآنی این کتاب، میتوان با معانی جدید و تازهای از واژگان آشنا شد که شاید مورد نظر دیگر گویندگان ادب فارسی نیز بوده و از نظر فرهنگنویسان مغفول مانده است. پارهای از واژگان این تفسیر و دیگر متون این دوره در کتب لغت قدیم و جدید وارد نشدهاند.
از مقایسة36 واژة فارسی تفسیر قرآن کمبریج با 18 اثر شعری و 22 اثر نثر قرآنی و غیرقرآنی بررسی شده در این جستار و با نگاهی به جداول و نمودارها نتایج زیر به دست میآید:
1) با توجّه به جدول و نمودار شمارة (1)، از مجموع 36 واژه، 23 مورد یعنی 64% متعلّق به جلد اوّل و 9 مورد؛ یعنی 25% متعلّق به جلد دوم و 4 مورد، یعنی 11% واژگان مشترک جلد اوّل و دوم هستند. گرایش بیشتر مؤلّف در جلد اوّل به فارسینویسی و نیز رها کردن عادت زبانی وی در جلد دوم در استفاده از برخی واژگان پر بسامد جلد اوّل چون پادافراه، زلیفن، الفغدن، و...، خود درنگی جداگانه و جستاری ویژه میطلبد.
2) با توجّه به جدول شمارة (2) بیشترین تشابه واژگانی تفسیر قرآن کمبریج نخست با فرّخیسیستانی و سپس با ناصرخسرو است که به ترتیب اوّلی 15 مورد یعنی 23% و دومی 14 مورد؛ یعنی 22% واژگان مشترک با این تفسیر داشتهاند. این موضوع میتواند مهر تأییدی بر تقارن زمانی مؤلّف با شاعران قرن 4 و 5 و خاستگاه مشترک وی با گویندگان منطقة خراسان باشد.
3) با توجّه به جدول شمارة (2) پرکاربردترین واژهها در اشعار سبک خراسانی «یله» و «پادافراه» هستند که به ترتیب 65 و 51 بار در این آثار به کار رفتهاند که البتّه بیشترین کاربرد آنها در شاهنامه بوده است. با توجّه به جدول شمارة (3) واژة پادافراه در متون قرآنی کاربرد نداشته و واژة یله نیز در 4 متن قرآنی، مجموعاً 17 بار به خدمت گرفته شده است. در حالی که با توجّه به جدول شمارة (1) این هر دو واژه از پرکاربردترین لغات در تفسیر قرآن کمبریج بودهاند. این مطلب مصداقی دیگر بر تناسب زبانی بیشتر مؤلّف تفسیر کمبریج با شاعران سبک خراسانی در مقایسه با دیگر آثار قرآنی است.
4) با توجّه به جداول شمارة (3)و (6)، مجموع 10 اثر قرآنی تنها در 25 مورد از واژگان مورد بحث؛ یعنی 36% با اشعار سبک خراسانی تطابق داشتهاند.
5) با توجّه به جداول شمارهی (4) و (6)، به نظر میرسد، کتب نثر غیرقرآنی این دوره، گرایش چندانی به استفاده از کهن واژگان فارسی نداشتهاند. از 36 واژه، تنها 15 مورد یعنی 41% و مجموعاً 55 بار در این 6 کتاب به کار رفتهاند.
گفتنی است با توجّه به جدول شمارة (3)، در 10 کتاب قرآنی نیز مجموعاً 134 بار از این واژگان استفاده شده است؛ این در حالی است که با توجّه به جدول شمارة (1)، در تفسیر کمبریج 192 بار از این لغات استفاده شده است.
6) با توجّه به جداول شمارة (5)و (6)، 27 مورد از واژگان مورد پژوهش در 6 کتاب لغت فارسی و عربی به فارسی دیده میشوند که از این تعداد 6 واژه؛ یعنی 16% لغات به گونهای تغییرشکل یافته به کار رفتهاند. با توجّه به این رقم، به نظر میرسد، گونهگونی واژگان در فرهنگها؛ بویژه فرهنگهای عربی به فارسی، بیشتر از دیگر آثار بوده است.
بیشترین تشابه واژگانی این آثار با تفسیر قرآن کمبریج، متعلّق به تکملةالاصناف و لغت فرس است که اوّلی در 17 مورد و دومی در 16 مورد تشابه واژگانی با این کتاب دارند. این نکته درخور یادآوری است که فرهنگ عربی به فارسی تکملةالاصناف علیرغم زمان نگارش(قرن 6)، تشابه واژگانی قابل توجّهی با آثار قرون 4 و 5 دارد و گنجینهای ارزشمند از کهنواژههای اصیل فارسی است.
جدول شمارة 1. واژهها و میزان کاربرد آن در دو جلد تفسیر کمبریج
واژه |
ج 1 |
ج 2 |
واژه |
ج 1 |
ج 2 |
واژه |
ج 1 |
ج 2 |
آسیب |
6 |
|
خسر،خسرانی |
9 |
|
فرویش، فرویشی |
2 |
|
آغالیدن |
6 |
|
خوشو |
1 |
|
کتف ساره |
|
1 |
افگانه |
1 |
|
دختندر |
1 |
|
کفه |
|
1 |
الفغدن |
10 |
|
دوستگان |
1 |
|
گرازیدن |
2 |
|
برزگاو |
2 |
|
رگوه |
1 |
|
لاف گاه |
2 |
|
بلایه، بلایگی |
|
2 |
زلیفن |
25 |
|
مادندر |
1 |
|
بیابار، بیاوار |
2 |
|
شتالنگ |
1 |
1 |
نبسه |
3 |
1 |
پاتیله |
|
1 |
شخشیدن |
|
4 |
نهنبن |
2 |
2 |
پادافراه، بادافراه |
21 |
|
شدیار |
1 |
|
ورواره |
2 |
|
پای مزد |
8 |
|
غژم |
|
4 |
هوازی |
|
9 |
پی افتادن |
9 |
|
غفج، غفجی |
2 |
|
یشک |
|
2 |
خایسک |
1 |
|
فرخج، فرخجی |
|
4 |
یله |
1 |
37 |
جدول شمارة 2. میزان کاربرد واژهها در اشعار سبک خراسانی با احتساب موارد تغییرشکل یافته
ادامة جدول شمارة 2
جدول شمارة 3. واژههای مشترک تفسیر قرآن با کتب قرآنی و میزان کاربرد آنها با احتساب موارد تغییر شکل یافته
واژگان
متون قرآنی |
روض |
عشر |
شنقشی |
پارس |
سورآبادی |
نسفی |
پاک |
طبری |
قدس |
برگردان |
آغالیدن |
3 |
4 |
3 |
|
6 |
2 |
|
|
|
1 |
افگانه |
|
2 |
|
|
|
|
|
|
|
|
الفغدن |
|
3 |
|
|
|
|
4 |
|
|
|
برزگاو |
3 |
1 |
1 |
|
|
|
|
|
|
|
بلایه،بلایگی |
1 |
7 |
1 |
|
|
5 |
|
2 |
|
|
پاتیله |
1 |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
پی افتادن |
|
2 |
|
|
|
|
|
|
|
|
خایسک |
|
|
|
|
4 |
|
|
|
|
|
خسر |
1 |
2 |
1 |
|
4 |
|
|
|
|
1 |
دختندر |
|
|
1 |
|
2 |
|
|
|
|
|
دوستگان |
|
|
4 |
|
2 |
|
|
|
|
|
رکوه |
|
|
|
|
1 |
|
|
|
|
|
ادامه جدول شماره 3
واژگان
متون قرآنی |
روض |
عشر |
شنقشی |
پارس |
سورآبادی |
نسفی |
پاک |
طبری |
قدس |
برگردان |
زلیفن |
|
2 |
|
|
|
|
1 |
|
|
|
شتالنگ |
|
|
|
|
|
|
|
1 |
|
1 |
شدیار |
|
|
|
|
|
1 |
|
|
|
|
غفج |
|
1 |
|
|
|
|
|
|
|
|
فرویش |
|
|
|
3 |
|
|
2 |
|
|
|
کتف ساره |
|
|
|
|
1 |
|
|
|
|
|
کفه |
|
|
|
|
3 |
|
|
|
|
|
گرازیدن |
|
2 |
|
|
|
1 |
|
|
|
|
لافگاه |
|
|
|
|
3 |
|
|
|
|
|
نبسه |
|
2 |
|
2 |
|
|
|
1 |
|
|
ورواره |
|
3 |
|
1 |
|
|
|
1 |
3 |
|
هوازی |
|
9 |
|
|
|
|
1 |
|
|
|
یله |
|
|
7 |
|
5 |
|
2 |
|
|
|
جدول شمارة 4. واژههای مشترک با دیگر کتب نثر و تعداد کاربرد آنها با احتساب واژگان تغییرشکل یافته
آثار نثر واژگان |
تاریخ سیستان |
هدایه المتعلمین |
الابنیه |
سیاست نامه |
قابوس نامه |
نصیحه الملوک |
آغالیدن |
|
|
|
|
|
1 |
افگانه |
|
2 |
|
|
|
|
الفغدن |
|
|
|
|
1 |
|
بلایه،بلایگی |
|
|
|
|
|
4 |
پاتیله |
|
6 |
|
|
|
|
پادافراه |
|
|
|
3 |
|
|
پای مزد |
|
|
|
|
1 |
|
خایسک |
|
1 |
|
|
|
|
خسر |
|
|
|
2 |
|
|
رگوه |
|
12 |
3 |
2 |
1 |
|
غژم |
|
4 |
|
|
|
|
گرازیدن |
|
|
|
|
|
1 |
نبسه |
|
|
|
1 |
|
|
نهنبن |
|
1 |
|
1 |
|
|
یله |
4 |
2 |
1 |
|
1 |
|
جدول شمارة 5. واژههای مشترک با فرهنگها و تعداد کاربرد آنها با احتساب واژگان تغییرشکل یافته
فرهنگها واژگان |
لسانالتّنزیل |
البلغه |
لغت فرس |
تاجالمصادر |
دستوراللّغه |
تکملهالاصناف |
آسیب |
|
|
1 |
|
|
|
آغالیدن |
1 |
|
1 |
|
2 |
|
افگانه |
|
|
|
|
|
3 |
الفغدن |
|
|
3 |
|
|
|
بلایه، بلایگی |
1 |
|
|
1 |
|
9 |
بیابار |
|
|
1 |
|
|
|
پاتیله |
|
1 |
|
|
1 |
1 |
پای مزد |
1 |
1 |
|
|
1 |
|
خایسک |
|
1 |
1 |
1 |
|
3 |
خسر |
1 |
|
1 |
|
|
2 |
خوشو |
|
|
1 |
|
1 |
|
دوستگان |
|
|
|
1 |
|
|
رگوه |
1 |
4 |
|
|
2 |
6 |
زلیفن |
|
|
1 |
|
|
|
شتالنگ |
1 |
|
|
|
1 |
3 |
شدیار |
|
|
1 |
|
|
2 |
غژم |
|
1 |
3 |
|
|
1 |
فرخج |
1 |
|
1 |
|
|
|
مادندر |
|
|
|
|
1 |
|
نهنبن |
|
1 |
|
1 |
2 |
1 |
ورواره |
1 |
1 |
1 |
|
|
4 |
یشک |
|
|
1 |
|
|
|
یله |
|
|
|
|
1 |
3 |
جدول شمارة 6.
آثار مورد بررسی |
تعداد آثار |
واژگان مشترک |
واژگان متفاوت |
واژههای تغییرشکل یافته |
|||
تعداد |
درصد |
تعداد |
درصد |
تعداد |
درصد |
||
کتب قرآنی |
10 |
22 |
61% |
11 |
30% |
3 |
9% |
فرهنگها |
6 |
21 |
58% |
9 |
25% |
6 |
17% |
دیگر کتب نثر |
6 |
11 |
30% |
21 |
59% |
4 |
11% |
نمودار شمارة 1. درصد کاربرد واژهها در دو جلد تفسیر کمبریج