بررسی داستان رستم و اسفندیار بر مبنای دیدگاه کلود برمون

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه قم

چکیده

در این مقاله داستان رستم و اسفندیار که از داستان­های محوری شاهنامه است، بر اساس نظریة کلود برمون بررسی می‌شود. این دیدگاه با توجه به اینکه شکست و عدم توفیق قهرمان را نیز در نظر می­گیرد، با داستان مورد بحث مطابقت بیشتری دارد. این داستان بر اساس نظر برمون سه کارکردِ امکان یا استعداد، فرایند و پیامد را در خود دارد و همچنین در آن، سه توالی زنجیره‌ای، انضمامی و پیوندی را می­توان بررسی و تحلیل کرد. اسفندیار قبل از رفتن به زابلستان، اسفندیار در زابلستان و کشته شدن او سه توالی و پی­رفت فرعی روایت هستند که در ضمن یک توالی اصلی بیان شده‌اند. دیباچة داستان، سخن گفتن اسفندیار با مادر و پدر در مرحلة امکان قرار می­گیرد. رفتن اسفندیار به زابل و مجادله و مبارزة او با رستم و استمداد رستم از زال و سیمرغ در مرحلة فرایند، فعلیت، قطعیت یا گذار قرار می­گیرد. کشته شدن اسفندیار و مکاتبة رستم با گشتاسب نیز در مرحلة پیامد می­گنجد که نشان دهندة عدم توفیق قهرمان (اسفندیار)است. دو نوع شخصیت مورد نظر برمون؛ یعنی کنشگر و کنش پذیر را در اسفندیار و رستم می­توان دید و این روایت، تبدیل بهبودی به اغتشاش و برعکس آن است؛ یعنی تعادل اولیه برای اسفندیار و رستم به فقدان تعادل برای اسفندیار و نهایتاً برگشت تعادل برای رستم ختم می­شود. از دستاوردهای این مقاله نشان دادن هنر روایتگری و شگردهای داستان­سرایی بی­نظیر فردوسی است، زیرا تمام اجزای نظریة برمون در این داستان رعایت شده است. فردوسی تمام عناصر روایی مانند تغییر و تنوّع موقعیت­ها، تنظیم توالی پی­رفت­ها، توجه به حالات روانی و عملکرد شخصیت­ها و اختیار انتخاب دادن به قهرمان و خصم در گزینش هدف را مدنظر قرار داده است.
 

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

An Investigation of Rostam and Esfandiar Tale on the Basis of Claude Bremon’s Theory

نویسنده [English]

  • A Nabilo
Associate Professor of Persian Language and Literature, University of Qom
چکیده [English]

In this essay, the tale of Rostam and Esfandiar which is one of the pivotal tales of Shahnameh, is studied on the basis of Claude Bremon’s theory. Since this theory considers the defeat of the protagonist as well, it is more congruent with this tale. Regarding Bremon’s theory, three functions of capacity, process and consequence exist in this tale and also the chain, concrete and linking sequences can be analyzed in it. Esfandiar before going to Zabolestan, Esfandiar in Zabolestan and his being killed are three secondary sequences of the story which are narrated besides the main sequence. The introduction of the tale and Esfandiar’s dialogue with his parents are located in the capacity level. His going to Zabol, his debate and fight with Rostam and Rostam’s seeking Zal’s and Simorgh’s help are located in the process or transition level. Esfandiar’s being killed and Rostam’s correspondence with Goshtasb are located in the consequence level which represents protagonist’s (Esfandiar’s) lack of success. Two types of character in the theory of Bremon, i.e. agent and patient, can be identified in Esfandiar and Rostam. This tale narrates the transformation of order into disorder and vice versa; that is, the primary order or harmony for Rostam and Esfandiar end up to lack of order for Esfandiar and finally return of order for Rostam.
One of the results of this article is showing the unique art of Ferdowsi in narration and story-telling since all elements of Bremon’s theory exist in this tale. Ferdowsi has considered all narrative elements such as various situations, balancing the sequence of plots, considering psychological states and actions of characters and providing free will for protagonist and antagonist to choose their goal.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Rostam and Esfandiar
  • Claude Bremon
  • Narrative
  • Sequence
  • narrative techniques

مقدمه

داستان رستم و اسفندیار یکی از داستان­های محوری شاهنامه است که از منظرهای مختلف می­توان آن را تحلیل و بررسی کرد. اصولاً روایت­هایی از این دست را می­توان از جوانب مختلفی نگریست. در مقالة حاضر داستان رستم و اسفندیار از زاویة نگاه روایت­شناسی کلود برمون بررسی می­شود. مهم‏ترین اثر برمون کتاب«منطق داستان» است که در آن مستقیماً از پراپ تأثیر پذیرفته، در فصل اول‏ این کتاب تحلیلی بر کتاب‏ ریخت‏شناسی قصه پریانِ پراپ نوشته و نقاط اشتراک و افتراق‏ نظریة‏ خود را با دیدگاه پراپ توضیح داده است.

روش پژوهش حاضر تمرکز بر تبیین ویژگی­های روایت و شگردهای روایتگری فردوسی است، برای این غرض، اجمالی از دیدگاه برمون طرح می­شود و با توجه به مطابقت و همسویی بیشتر این نظریه با اجزای روایی داستان رستم و اسفندیار، نگارنده می­کوشد به تحلیل اجزا و عناصر روایی آن بپردازد.

 

پیشینة تحقیق

دربارة داستان رستم و اسفندیار کتاب­ها و مقالاتی نوشته شده است؛ ولی درباره نظریة برمون و تطبیق آن با داستان مذکور کاری انجام نشده است، به­عنوان پیشینة تحقیق ابتدا به چند اثر مربوط به روایت شناسی اشاره می­شود (روایت‌شناسی:درآمدی زبان شناختی- انتقادی، 1386: 7تا 320). در این اثر دیدگاه­های مختلف روایت شناسی تبیین شده است؛ (نظریه های روایت، 1386: اغلب صفحات) در این کتاب نیز به روایت شناسان و نظریه‌های آنان پرداخته شده است؛ گزیدۀمقالات روایت، 1388: 118تا 198. در این اثر ابتدا به تعاریف و سپس نظریه‌های روایت شناسی توجه شده و از دیدگاه­های ژرار ژنت، سیمور چتمن، رولان بارت و جاناتان کالر سخن رفته است. در کتاب (Critical theory today,2006: 209 ) نیز ضمن بحث ساختگرایی به تبیین نظریه­های روایی و کاربرد آنها در متون داستانی پرداخته شده است.

دربارة نظریات کلود برمون نیز می‌توان به این آثار توجه کرد ک‍ل‍ودب‍رم‍ون‌، پ‍ی‍ش‌ درآم‍دی‌ ب‍ر ب‍وطی‍ق‍ای‌ روای‍ت‌ش‍ن‍اس‍ی‌ س‍اخ‍ت‍ارگ‍را،1383: 8تا 10. در این مقاله به طرح اجمالی دیدگاه برمون پرداخته شده است. ساختار اشخاص روایت در روضة‌الانوار،1388: 63) در این اثر نیز به ضرورت بحث درباره اشخاص روایی روضة‌الانوار به دیدگاه پراپ،برمون و تودوروف توجه شده است. بررسی ساختاری رمان کلیدر بر اساس نظریة برمون، 1388: 95. در این مقاله نیز به بخشی‌هایی از نظریة برمون اشاره شده است. درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، 1383: 138تا 146. در این کتاب اجمالاً به زوایای مختلف نظر برمون نظیر سه کارکرد امکان یا استعداد، فرایند و پیامد پرداخته شده است. دستور زبان داستان، 1371: 66تا 70. در این کتاب در عین اجمال به جوانب مختلف نظر برمون نظیر کارکردها و توالی­های سه­گانه روایت توجه شده است؛  Literary theory,2001:68 )) و ((Narrative Fiction, 1983:23. علاوه بر این منابع، باید به آثار خود کلود برمون اشاره کرد که در آنها به تبیین نظریه و دیدگاهش پرداخته است. این آثار غالباً به زبان فرانسه نوشته شده و در زبان فارسی از شهرت کمتری برخوردار شده اند: (Morphology of the French Folktale, 1970: 257)؛ (Le message narratif,1964: 4)؛((La logique des Possible narratif, 1966: 60 و (Logique du recit: 1973). برمون در اثر اخیر؛ یعنی Logique du recit ابتدا به نقد نظرات گرماس و تودوروف می پردازد و سپس به تبیین جایگاه نقش‌‌های روایی اصلی روی می­آورد.

از سوی دیگر باید گفت که هر چند تفاسیر و شروحی دربارۀ داستان رستم و اسفندیار وجود دارد؛ ولی دربارة ساختار و طرح روایی آن، خصوصاً از منظر برمون تحقیقی نشده است. توجه به عنوان آثار زیر مؤیّد این امر است داس‍ت‍ان‌ داس‍ت‍ان‍ه‍ا، ۱۳۸۷، طرح‌ اص‍ل‍ی‌ داس‍ت‍ان‌ رس‍ت‍م‌ و اس‍ف‍ن‍دی‍ار،۱۳۷۶، حماسه رستم و اسفندیار،۱۳۸۹: ۱۰۱ تا۱۱۰، ساختار داستان رستم و اسفندیار، 1385: 163تا 184 و بررسی تطبیقی کانون روایت در شاهنامه فردوسی و مثنوی مولانا با تأکید بر داستان رستم و اسفندیار و داستان دقوقی، 1389: 1تا 32).

چنان که پیداست هیچ یک از آثار فوق به تبیین ساختار این داستان از منظر برمون نپرداخته‌اند، بنابراین مقالة حاضر از این حیث، تازه و بکر است.

 

خلاصة داستان

برای ورود به بحث ابتدا خلاصه­ای از داستان رستم و اسفندیار نقل می­شود:

اسفندیار پس از موفقیت­هایش امیدوار است، به پادشاهی برسد و ظاهراً گشتاسب موافق این موضوع نیست. اسفندیار با مادر رایزنی می­کند و این خواسته را به گشتاسب منتقل می­کند، گشتاسب با پیشگویی جاماسب مرگ اسفندیار را در زابلستان می­بیند. گشتاسب از اسفندیار می­خواهد تا به زابل برود و رستم را به بند کشیده به نزد او بیاورد. اسفندیار به همراه پشوتن و بهمن راهی زابلستان می­شود. بین رستم و اسفندیار پیام­هایی رد و بدل می­شود و آنها هنر و مبارزات خود را به رخ یکدیگر می­کشند. میان آنها مبارزه‌ای درمی­گیرد و اسفندیار رستم را زخمی می­کند؛ ولی ضربات رستم کارگر نمی­افتد، رستم با زال رایزنی می­کند و از سیمرغ چاره جویی می­کنند. سیمرغ راه ضربه زدن به اسفندیار را برای رستم بیان می­کند، رستم با راهنمایی سیمرغ از چوب گز تیری می­سازد. رستم سعی دارد، اسفندیار را از نبرد پشیمان کند؛ ولی موفق نمی­شود، نهایتاً تیر را به چشم اسفندیار می­زند و او را از پا می­افکند. اسفندیار هنگام مرگ بهمن پسرش را به رستم می­سپارد. رستم، نامه­ای به گشتاسب می­فرستد و تلاش خود را برای منصرف کردن اسفندیار از نبرد بیان می‌کند، پشوتن نیز بر این مطلب صحّه می­گذارد، گشتاسب ادلة رستم را می­پذیرد و داستان با یادکرد اعتبار رستم به پایان می­رسد.

برای بررسی ساختار روایی این داستان باید از یکی از نظریه­های تحلیل روایت بهره گرفت، در میان نظریه­های کسانی مانند پراپ، گرماس، تودوروف و...، نظریة کلود برمون برای تحلیل داستان رستم و اسفندیار مناسب­تر است؛ زیرا در این نظریه بهتر از سایر نظریه­ها به موفقیت و شکست قهرمان، تغییر موقعیت­های دو­گانه، توالی­ها و پی­رفت­های داستان و...توجه می­شود. در مقالة حاضر از منظر کلود برمون به این داستان نگریسته شده و سعی بر آن بوده که ضمن بررسی شگردهای روایتگری فردوسی، روابط روایی متعددی که بین اجزای داستان دیده می­شود، از منظر برمون بررسی گردد.

 

مبانی و مباحث نظری تحقیق

کلود برمون(Bremond Claud) متولّد (1929) روایت شناس ساختارگرای فرانسوی است که در آثاری نظیر منطق داستان، پیام‌های داستانی، منطق ممکن­های داستانی و ریخت‌شناسی داستان های عامیانه فرانسه به طرح دیدگاه­های روایت شناسی خود پرداخت. در ادامه مقاله به بررسی نظریه روایی او و تطبیق آن با داستان رستم و اسفندیار پرداخته می شود:

 

1.تحلیل نظریة روایی کلود برمون

برمون در آثارش به طرح دیدگاه روایت­شناسانه می­پردازد و به­نوعی نظر خود را بر مبنای تکمیل و بازبینی دیدگاه پراپ پایه گذاری می­کند. برمون واحد پایه روایت را پی­رفت می­داند نه کارکرد، در نگاه او داستان تلفیق پی­رفت‌هاست. «واحد پایه روایت کارکرد نیست؛ بلکه پی­رفت است و یک داستان کامل را، هر قدر هم بلند و پیچیده باشد، می‌توان همچون تلفیق پی­رفت ها معرفی کرد» (اسکولز، 1383: 140). هر داستان از یک یا چند توالی ساده یا مرکب پدید می‌آید، هر توالی یا پی­رفت نیز سه کارکرد دارد.1 کارکردها عبارتند از: (امکان یا استعداد، فرایند و پیامد). او همچنین بیان می­کند که هر کارکرد به جای آنکه مانند نظر پراپ خودکار به کارکرد بعدی منتهی شود، دو انتخاب یا مسیر دارد. «در هر مرحله از بسط و گسترش، حق انتخابی وجود دارد: در مرحله دوم، تحقق یا عدم تحقّق، و در مرحله سوم، توفیق یا شکست» (همان).

بنابراین «شِمایی که برمون از ساختار روایت به دست داده است، چنین است: رخداد یا به فعل در می­آید یا در نمی‌آید. اگر به فعل درآید دو حالت دارد یا کامل می­شود یا کامل نمی­شود» ( احمدی،1382: 170).

در داستان ممکن است به توالی­های ساده یا توالی­های پیچیده برخورد کنیم، این روند در تمام داستان­ها وجود دارد. سه کارکرد مذکور را می­توان به وجه دیگری نیز بررسی کرد: «به نظر برمون هر گونه روایت از سه پایه زیر تشکیل شده است:

1- موقعیت پایدار الف تشریح می­شود.

2- امکان دگرگونی الف پدید می­آید.

3- الف دگرگون می­شود یا نمی­شود» (همان). مورد اول با امکان، مورد دوم با فرایند و مورد سوم با پیامد سازگاری دارد.

مرحلة امکان با پایداری موقعیت همراه است، مرحلة فرایند با فرصت تغییر موقعیت گره می­خورد و مرحله پیامد به تغییر موقعیت ختم می­شود و هر داستان سه مرحله فوق را در خود دارد.

از سوی دیگر سه کارکرد مورد نظر، مؤیّد مرحلة مقدماتی، مرحلة گذار و مرحله نتیجه یا پیامد است که به ایجاد توالی منجر می­شود. «از ترکیب هر سه کارکرد، یک توالی حاصل می­آید که آن سه کارکرد سه مرحلة منطقی آن محسوب می شوند: امکان (استعداد)، فرایند و پیامد» (ریمون- کنان، 1387: 36).

در باب اهمیت این سه مرحله همین بس که برمون طرح قصه را متشکل از کنار هم نشستن آنها می­داند، در عین حال به تمایز و تفکیک هر سه مرحله تأکید می­کند. «به نظر او ما باید در یک روایت سه مرحله را از یکدیگر تفکیک کنیم: امکان بالقوه، فعلیت، و تحقّق. این اصطلاحات به طور کلّی به معنای مراحلی است که امکان کنش، گذار به کنش و نتیجه کنش یا دستاورد را بیان می­کنند» (برتنس، 1384: 83).

او برای مرحلة دوم و سوم، دو امکان انتخاب در نظر می­گیرد: 1.امکان بالقوه و هدف مورد نظر قهرمان (امکان کنش و زمینه چینی)؛ 2.فرایند فعلیت یافتن هدف یا عدم تغییر وضعیت (عناصری به روایت افزوده می­شود و پیش می­رود+ یا افزوده نمی­شود و پیش نمی­رود-)؛ 3.موفقیت یا شکست (نتیجه کنش و دستاورد به هدف می­رسد یا نمی­رسد).

«نخستین مرحله فاقد کنش است، روایت زمینه­ای را می­چیند تا امکان پذیری کنش را فراهم آورد...در دومین مرحلة عناصری به روایت افزوده می­شوند و آن را به جریان می­اندازند(+) و یا افزوده نمی­شوند و در این صورت اتفاقی رخ نخواهد داد(-)...دو حالت برای رسیدن به مرحلة سوم یا همان دستاورد قابل تصور است: ممکن است روایت دنبال شود یا نشود؛ زیرا ممکن است، گذار به کنش به هدفش دست یابد و یا نیابد» (همان).

نمودار زیر نشان دهندة الگوی روایی مورد نظر برمون است.

نمودار روایی برمون2

 

این الگو از الگوی پراپ کارامدتر است؛ زیرا شکست قهرمان را نیز در بر دارد، قهرمان روایت الزاما همیشه پیروز و فاتح نیست، ممکن است در مواردی قهرمان دچار شکست و عدم موفقیت شود و این امر در برخی الگوهای تحلیل ساختار روایی مغفول مانده است.

چنانکه دیده شد، طبق نظر برمون از توالی و پی رفت­های مختلف، داستان پدید می­آید، همچنین او توالی­ها را به دو قسم ساده و مرکّب دسته بندی می­کند: «برمون توالی را به دو دسته تقسیم می­کند: 1- توالی ابتدایی یا بسیط 2- توالی مرکب و پیچیده» (اخوت، 1371: 20). در توالی ساده امکان، فرایند و پیامد کاملاً آشکار و در دسترس است. «پی­رفت ِبسیط یک سه گانه است که در آن یک احتمال به فعل در می­آید و این به فعل در آمدن نتیجه­ای به دنبال دارد» (اسکولز، 1383: 140).

بنابراین هر داستانی از یک یا چند توالی ساده یا مرکب پدید می­آید. توالی­های ساده به روش­های زیر به توالی­های پیچیده و مرکب تبدیل می­شود:

1-     توالی زنجیره­ای: از پشت سر هم قرار گرفتن چند پی رفت ساده پدید می­آید؛ یعنی پیامد کارکرد سومِ یک توالی، منجر به مرحلة استعداد یا کارکرد نخستِ توالی بعدی می­شود، مانند میثاق یا آزمونی که قهرمان باید انجام دهد، به عبارت دیگر از طریق کنش­ها و واکنش­های پی در پی که قهرمان به میثاق می­رسد یا شکست می­خورد. توالی زنجیره­ای شکل می­گیرد. «قهرمان برای انجام میثاق خود دست به کنش­هایی می­زند که هریک از این­ها با واکنش هایی روبه­روست و این کنش و واکنش زنجیروار ادامه می­یابند تا قهرمان میثاقش را به سرانجام برساند» (اخوت، 1371: 69).

2-         توالی انضمامی: این توالی، زنجیره­ای و سلسله­وار نیست؛ بلکه یک توالی در دل توالی دیگر پدید می­آید. «یک توالی به­منزلة نوعی خاص یا جزئیاتِ یکی از کارکردهای خود، در داخل توالی دیگری جا می­گیرد» (ریمون- کنان، 1387: 37). به عبارت دیگر تبلور یک توالی به توالی­های دیگری نیاز دارد، مثلاً قهرمان برای رسیدن به هدفش به نیروهای یاریگری نیاز دارد، این توالی بیشتر با قهرمان داستان گره می­خورد و استفاده او از یاریگرها و ابزارها را تبیین می­کند. «به عبارت دیگر توالی اول (یعنی بستن میثاق و حرکت برای انجام ماموریت)ممکن نمی­شود، مگر اینکه قهرمان مراحل استفاده از ابزار و یاری نیروهای یاری دهنده را پشت سر بگذارد و سرانجام به مرحلة نهایی مأموریت خود برسد» (اخوت، 1371: 69).

3-     توالی پیوندی: این توالی در پیوند با عملکرد رقیب شکل می­گیرد؛ یعنی آنچه در احوال یک شخصیت بهبودی و پیشرفت است، برای شخصیت دیگر یک نقصان و آشفتگی است، به عبارت دیگر در این توالی، دیدگاه رقیب نیز مورد توجه قرار می­گیرد. «در حقیقت در این توالی کنش قهرمانی در پیوند با قهرمان (یا ضد قهرمان) دیگر ارزیابی می­شود. به عبارت دیگر آنچه که از دید قهرمان بهبود وضعیت تلقی می­شود، از نظر آدم (و یا نیروی )خبیث بدتر شدن وضعیت و یا انحطاط است» (همان).

البته همه توالی­ها در نظر برمون دارای دو حالت هستند، توالی یا در جهت پیشرفت است و یا در جهت آشفتگی اوضاع. «توالی وقتی جهت حرکتش رو به سوی بهبودی است که ما در قصه با فقدانی روبه­رو باشیم و یا وضعیت متعادل بر هم خورده باشد» (همان، 70).

توالی پیشرفت می­تواند با فقدان یا عدم تعادل شروع شده و سرانجام به تعادل رسیده و داستان پایان یابد؛ یعنی فقدان و عدم تعادل به سوی بهبودی و عدم فقدان پیش می­رود و وضعیت غیرمتعادل به تعادل می­رسد. برمون تحلیل خویش را بر پایه یک توالی سه گانه یعنی «خرابی- بهبودی، شایستگی- پاداش، ناشایستگی- مکافات» قرار داد» (لوفلر- دلاشو، 1386: 18).

 

شخصیت­ها از نگاه برمون

شخصیت­ها در نظر برمون اهمیت روایی خاصی دارند «او برخلاف پراپ بر اهمیت شخصیت­های داستان تأکید کرده و نقش ویژة آنها را چندان مهم ندانسته است: هر پی­رفت می­تواند تا حدودی به پیروزی یا شکست برسد و تکامل روانشناسیک یا اخلاقی شخصیت را نمایان کند. بدین سان قهرمان داستان صرفاً ابزار یا موردی در خدمت کنش نیست. او در عین حال هم ابزار و هم هدف داستان است» ( احمدی، 1382: 170).

کلود برمون شخصیت­ها را به دو دسته فاعلی و مفعولی تقسیم می­کند: آنان که کنش را به انجام می­رسانند (کنشگر) و آنان که کنش بر ایشان رخ می­دهد (کنش پذیر)، هر روایت به نوعی تبدیل این دو شخصیت به یکدیگر است. «هر روایت تبدیل مفعول به فاعل و بازگشت او به حالت مفعولی است» (همان).

برمون نقش­های داستانی را به دو نوع بنیادی تقسیم می­کند «کارگزاران و کارپذیران، آنها که کاری انجام می­دهند و آنها که اعمالی بر آنها واقع می­شود...در اغلب قصه­ها فاعل یا قهرمان ابتدا کارپذیر است و بعد کارگزار می­شود و اغلب در انتهای حکایت باز شأن کارپذیر پیدا می­کند» (اسکولز، 1383: 153).

مفعول شاید به گونه ذهنی (شهوت، امید، طمع و ترس و...) یا عینی آماده دگرگون شدن به فاعل شود.

به عبارت دیگر «در واقع کارپذیر ممکن است، مورد دو نوع کنش قرار گیرد که فی نفسه خاص آغاز و پایان قصه‌هایند» (همان). همچنین کارپذیر ممکن است، موقعیتش دگرگون شود «ممکن است موقعیتش تغییر یابد؛ یعنی بهتر یا بدتر شود، یا (در وجه مثبت) با مراقبت یا (در وجه منفی) با ناکامی حفظ شود...در میان تأثیرگذاران، نقش­هایی چون خبرچین، ریاکار، اغواگر، ارعاب گر، ملزم کننده و نهی کننده؛ در میان تغییر دهنده­ها، بهبود بخش و تباه کننده را می‌یابیم؛ و در میان حفظ کننده­ها، حافظ و ناکام کننده» (همان، 154).

کنشگر مورد نظر پراپ در مداری که وارد می­شد، باید تا آخر حرکت می­کرد «اشکال عمده کارکردهای پراپ این است که مدار بسته­ای است که همین­که بازیگری(کنشگر)در آن قرار گرفت باید تا آخر مدار برود و نقش خود را بازی کند» (اخوت، 1371: 21)؛ ولی در نظر برمون امکان موفقیت و شکست و حرکت و ایستادن هر دو وجود دارد. این دو بعدی شدن شخصیت و طی کردن این مسیر دوگانه از مزایای دیدگاه برمون است؛ زیرا «در دستگاه منطق برمون قهرمان همیشه بر ضد آدم خبیث به پا نمی­خیزد و اگر هم دست به چنین کاری بزند، ممکن است پیروز شود و یا شکست بخورد» (همان، 68).

این دیدگاه دوگانه برمون تقریباً تمامی اقسام شخصیت­ها را در بر می­گیرد. «به زعم برمون خصم ممکن است، شخصی افسانه­ای و فوق طبیعی باشد یا نه، قهرمان می­تواند نیمه خدا و فوق طبیعی باشد یا انسان، جستجو و طلب، نوع دوستانه و مفید به حال جمع باشد یا خودپسندانه و برای نفع و لذت شخصی، به قصد کسب شیئی جادویی باشد یا برای یافتن جفت، اسباب چینی داستان و کشاکش زاییده آن می­تواند خانوادگی باشد یا مربوط به دنیای خارج از حلقه خانواده» ( لوفلر- دلاشو، 1386: 18).

چنان­که گفته شد، امکان انشعاب دوگانه هر کارکرد از نقاط قوت نظریة برمون است و «در جایی که کشمکش با فرد خبیث همیشه به پیروزی منجر نمی­شود، به پیشبرد پی­رنگ کمک می­کند» (ریمون- کنان، 1387: 37)؛ یعنی هم پیروزی و هم شکست قهرمان را در نظر می­گیرد.

از سوی دیگر برمون کارکردهای مورد نظر پراپ را محدودتر می­کند و آنها را به موارد زیر می­کاهد:

«1.درآمد، 2.غیبت، 3.ممنوعیت، 4.نقض ممنوعیت، 5.خبرخواهی، 6.خبریابی، 7.فریب­کاری، 8.همدستی ناخواسته» (گیرو، 1383: 110).

بنابراین برمون در مقایسه با پراپ بر تجمیع کارکردها و مرکزیت دادن به کنش­ها اصرار دارد. «تعیین کارکردهای عمدة قصه­های پریان به وسیلة پراپ و بعداً برمون به نامگذاری آنها (فریب(Fraud)، خیانت (Betrayal)، کشمکش (Struggle)، تقابل (Contrast)، اغوا (Seduction) و...) منتهی شده است» (بارت، 1387: 53).

شخصیت­های مورد نظر برمون عامل اصلی توالی و کنش­ها هستند « از نظر برمون هر شخصیت (حتی ثانویه) می‌تواند عامل پی­رفت کنش­هایی که به او متعلقند (فریب، اغوا) باشد...هر شخصیت (حتی ثانویه) قهرمان پی­رفت خودش است» (همان، 61).

همچنین برمون به نقش میانجی یا واسطة کمتر توجه دارد «برمون مشخصاً نقش­های حَکَم یا داور را که در پژوهش‌های دیگر مهم تلقی شده­اند تعیین نمی­کند» (اسکولز، 1383: 154).

چنان­که دیده می­شود، برمون به جای توجه به جزئیات، پیکره و ساختار کلّی قصه­ها را مد نظر دارد و به جای بررسی تک تک اشخاص و کنش­های جزئی به کلیت همنشینی اجزای روایت می­پردازد.3

 

2. ویژگی­های روایی داستان رستم و اسفندیار در قالب نظر برمون

در روایت­هایی که توسط شاعران و نویسندگان خلق می­شود، ویژگی­هایی وجود دارد که آن را از گفتارهای عادی و غیرادیبانه متمایز می­کند، این ویژگی­ها را می­توان در موارد زیر خلاصه کرد:1- ساختگی بودن: یعنی روایت از قبل دارای طرح و برنامه‌ای تدوین شده است؛ 2ـ تکراری بودن: یعنی آنچه ما در داستان می‌خوانیم، ممکن است در داستان‌ها و قصه‌هایی که قبلاً خوانده‌ایم، تکراری، شناخته شده و آشنا باشد؛ 3ـ سیر مشخص روایت: هر روایت شروع و پایانی مشخص دارد؛ 4- هر روایتی راوی و قصه‌گویی دارد؛ 5- جابه‌جایی: روای می­تواند سیر زمانی وقایع را عوض کرده و رویدادهایی را که از نظر زمانی و مکانی از گوینده و مخاطب دور هستند، بیان کند.4 در داستان رستم و اسفندیار این ویژگی­های روایی کاملاً مشهود است و نشان می­دهد که فردوسی تمام عناصر روایی را در آفرینش ادبی خود مد نظر قرار داده است.

در این­جا داستان رستم و اسفندیار را در قالب نظریه برمون بررسی می­کنیم:

1-2. تعادل و موقعیت پایدار

در این مرحله به توان بالقوه و امکان کنش روایی این داستان باید توجه کرد. این تعادل و پایداری در بخش دیباچة داستان، درد دل اسفندیار با مادر، پیشگویی جاماسب از سرنوشت اسفندیار و نیز شکوه اسفندیار نزد گشتاسب و یادکرد کارهای پیشین دیده می­شود.

به پالیز بلبل بنالد همی
چو از ابر بینم همی باد و
نم
شب تیره بلبل نخسپد همی
بخندد همی بلبل از هر
دوان
که داند که بلبل چه گوید همی
نگه کن سحرگاه تا
بشنوی

 

گل از ناله او ببالد همی
ندانم که نرگس چرا شد
دژم
گل از باد و باران بجنبد همی
چو بر گل نشیند گشاید
زبان
به زیر گل اندر چه موید همی
ز بلبل سخن گفتنی
پهلوی
                     (فردوسی، 1374: 712)

اسفندیار با مادر سخن می‌راند:

چنین گفت با مادر اسفندیار
مرا گفت چون کین لهراسپ شاه
همان خواهران را بیاری ز
بند
جهان از بدان پاک بی خو کنی
همه پادشاهی و لشکر
تراست

 

که با من همی بد کند شهریار
بخواهی به مردی ز ارجاسپ شاه
کنی نام ما را به گیتی
بلند
بکوشی و آرایشی نو کنی
همان گنج با تخت و افسر
تراست
                                         (همان)

پیشگویی جاماسب:

بخواند آن زمان شاه جاماسپ را
برفتند با زیجها
برکنار
که او را بود زندگانی دراز
به سر بر نهد تاج
شاهنشهی

 

همان فال گویان لهراسپ را
بپرسید شاه از گو
اسفندیار
نشیند به شادی و آرام و ناز
برو پای دارد بهی و
مهی
                                   (همان،713)

این مرحله، مرحلة بالقوه و فعلیت نیافتة روایت است که امکان گام برداشتن یا انصراف در فعلیت بخشیدن به آن وجود دارد. برای تبیین تعادل و موقعیت پایدار این داستان باید به نظام‌مند بودن طرح داستان و خط سیر مشخص روایی آن، نیز اشاره کرد:

داستان رستم و اسفندیار از نظر روایی ساخته و پرداخته، و دارای طرح است: فردوسی در همان آغاز داستان، پایان آن را نیز تلویحاً بیان می­کند و نشان می­دهد که روایت منسجم و نظام­مندی را بیان خواهد کرد. او با این ابیات پایان داستان را برای مخاطب مشخص می­کند:

نگه کن سحرگاه تا بشنوی
همی­نالد از مرگ اسفندیار

 

ز بلبل سخن گفتن پهلوی
ندارد به جز ناله زو یادگار
                                   (همان،712)

تمام گفتگوها، عزیمت­ها و سفرها، رجزخوانی­ها، کیفیت نبردها و ورود سیمرغ در این داستان، همه تابع طرح و نظام است و هیچ­کدام مخل طرح روایت نیست.

این داستان علاوه بر داشتن طرح، دارای خط سیر مشخصی است و فردوسی، آغاز، میانه و پایان آن را می­داند و چندین بار پایان روایت را پیش بینی کرده است: مثلا پیشگویان، مرگ اسفندیار را برای گشتاسب پیش بینی می­کنند:

ورا هوش در زاولستان بود

 

به دست نهم پور دستان بود
                                  (همان،713 )

در همان اوایل داستان از زبان اسفندیار در گفتگو با گشتاسب سرانجام ناخوشایند او مطرح می­شود:

ترا نیست دستان و رستم به­کار
دریغ آیدت جای شاهی همی

 

همی راه جویی به اسفندیار
مرا از جهان دور خواهی همی
                                 (همان، 715 )

در بخش دیگر گشتاسب به او پیشنهاد می­کند با فراهم کردن سپاهی به نبرد رستم برود و اسفندیار پاسخ می­دهد:

گر ایدون­که آید زمانم فراز

 

به­لشکر ندارد جهاندار باز
                                  (همان،716 )

کتایون نیز سرانجام اسفندیار را پیش بینی می­کند:

مده از پی تاج سر را به باد

 

که با تاج شاهی ز مادر نزاد
                                  (همان،717 )

با وجود تمام این نشانه­ها فردوسی روایت را تا آخر پیش می­برد و با صحنه­پردازی­ها و ترفندهایی مخاطب را تا آخر داستان در پی خود می­کشد و خواننده نیز تا قبل از ورود سیمرغ و چاره­گری او ضربه­پذیری اسفندیار را باور نمی­کند.

2-2. فرایندِ پیش آمدن فرصت تغییر موقعیت

در این مرحله فرصت تغییر موقعیت ایجاد می­شود و اسفندیار پس از موقعیت پایدار اولیه به مأموریت و انجام میثاق روی می­آورد. قسمت عمده روایت در این بخش رخ می­دهد. پاسخ گشتاسب به اسفندیار و پیشنهاد جنگ با رستم در این مرحله است. (اسفندیار باید رستم را به بند کشد تا گشتاسب تخت و تاج را به او بسپارد).

سوی سیستان رفت باید کنون
برهنه کنی تیغ و گوپال
را
که چون این سخنها به جای آوری
سپارم به تو تاج و تخت و
کلاه

 

به کار آوری زور و بند و فسون
به بند آوری رستم زال
را
ز من نشنوی زین سپس داوری
نشانم بر تخت بر پیشگاه
                                 (همان، 715 )

اسفندیار بناچار می­پذیرد تا به این مأموریت برود. او به زابلستان می­رود و پیام گشتاسب را به رستم می­رساند، بهمن پسر اسفندیار فرستاده او به نزد رستم است و سخنان او را به رستم ابلاغ می­کند. رستم به اسفندیار پاسخ می­دهد و پس از رو به رو شدن به مجادله و مباحثه می­پردازد. رستم به اسفندیار هشدار می دهد و اسفندیار نیز پاسخ می­دهد:

ز من هرچه خواهی تو فرمان کنم
مگر بند کز بند عاری
بود
نبیند مرا زنده با بند کس

 

به دیدار تو رامش جان کنم
شکستی بود زشت کاری بود
که
روشن روانم برینست و بس
                                 (همان، 726 )

در این مرحله رستم با زال رایزنی می­کند، رستم و اسفندیار هر دو آماده نبرد می­شوند. رویین تن بودن اسفندیار ضربه های رستم را بی اثر می­کند و رستم زخم خورده از میدان بر می­گردد. زال سیمرغ را فرا می­خواند و سیمرغ برای رستم چاره گری می­کند:

یکی چاره دانم من این را گزین
گر او باشدم زین سخن
رهنمای

بدو گفت شاخی گزین راستتر
بدان گز بود هوش
اسفندیار
ابر چشم او راست کن هر دو
دست
زمانه برد راست آن را به چشم

 

که سیمرغ را یار خوانم برین
بماند به ما کشور و بوم و
جای
                                  (همان،746 )

سرش برترین و تنش کاستتر
تو این چوب را خوار
مایه مدار
چنانچون بود مردم گزپرست
بدانگه که باشد دلت پر ز خشم
                                 (همان، 748 )

رستم بار دیگر به میدان بر می­گردد و نزد اسفندیار لابه می­کند تا دل او از نبرد برگردد؛ ولی اسفندیار نمی­پذیرد:

من امروز نز بهر جنگ آمدم
تو با من به بیداد کوشی
همی

 

پی پوزش و نام و ننگ آمدم
دو چشم خرد را بپوشی
همی
                                 (همان، 749 )

اسفندیار می گوید:

اگر زنده خواهی که ماند به جای
بدانست رستم که لابه به کار

 

نخستین سخن بند بر نه به پای
نیاید همی پیش اسفندیار
                                 (همان، 750 )

در این مرحله اسفندیار به مرحلة تغییر موقعیت نزدیک می­شود و تمهیدات رستم نمی­تواند مانع او شود؛ رستم نیز اگرچه تا کنون کارپذیر است؛ ولی باید تغییر نقش دهد و به­عنوان کارگزار در ادامة روایت ایفای نقش کند.

در اینجا باید دو توالی زنجیره­ای و انضمامی مورد تأکید برمون را در این داستان بررسی کنیم، در توالی زنجیره­ای روایت، اسفندیار برای انجام میثاقش (قول دادن به پدر برای رفتن به زابلستان و آوردن رستم و نیز قول پدر برای دادن پادشاهی به او در صورت موفقیت)اقدام می­کند و نهایتا جان بر سر این پیمان می­دهد. در توالی انضمامی باید گفت که پشوتن و بهمن با اسفندیار همراه می­شوند و اسفندیار به نیروی رویین تنی خود پشتگرم است و با کنش­های خود واکنش­های مختلفی را در رستم برمی­انگیزد. این امر به توالی فرعی یعنی آماده شدن و مجادله با رستم و نبرد و جنگ با او منجر می­شود و اسفندیار سعی دارد با استفاده از تمام یاریگرها اعم از پشوتن، بهمن، لشکریان و رویین تنی و زور بازو و قدرت شاهزادگی میثاق و ماموریت خود را به انجام برساند. این توالی خود یک توالی مستقلی می­تواند باشد که تماماً در حرکت به سوی زابلستان تا کشته شدن اسفندیار خلاصه شود؛ ولی این توالی در ضمن داستان یعنی از قول و قرار گذاشتن با گشتاسب تا نامه رستم به گشتاسب قرار گرفته است.

3-2. تغییر موقعیت یا عدم تغییر آن

در این مرحلة فرصت تغییر، به تغییر موقعیت یا به عدم تغییر ختم می­شود؛ یعنی اسفندیار یا به هدف می­رسد و موفق می­شود (در بند کشیدن رستم) یا موفق نمی­شود و شکست، سرنوشت او خواهد بود. با توجه به روند داستان، موقعیت به نفع قهرمان؛ یعنی اسفندیار تغییر نمی­کند و پیامد آن برای او شکست است و به دست رستم کشته می­شود:

تهمتن گز اندر کمان راند زود
بزد تیر بر چشم
اسفندیار

 

بران سان که سیمرغ فرموده بود
سیه شد جهان پیش آن
نامدار
                                         (همان)

اسفندیار در هنگام مرگ به گشتاسب پیغام می­دهد:

چو رفتی به ایران پدر را بگوی
زمانه سراسر به کام تو
گشت
به پیش سران پندها دادیم

 

که چون کام یابی بهانه مجوی
همه مرزها پر ز نام تو
گشت
نهانی به کشتن فرستادیم
                                  (همان،753 )

همچنین اسفندیار در آستانه مرگ، پسرش بهمن را به رستم می­سپارد تا او را بپروراند. این مرحله با سوگواری رستم بر مرگ اسفندیار و بردن تابوت اسفندیار به بلخ ادامه می­یابد، پشوتن نیز شاه را در مرگ اسفندیار سرزنش می­کند. در پایان رستم، نامه­ای به گشتاسب می­فرستد و اظهار بی گناهی می­کند و پافشاری اسفندیار را بر نبرد یادآور می­شود، گشتاسب نیز نهایتاً عذر رستم را می­پذیرد و حالت تعادل رستم دوباره تثبیت می­شود:

یکی نامه بنوشت رستم به درد
که من چند گفتم به
اسفندیار

چو آن نامه شد نزد شاه جهان
پشوتن بیامد گوایی
بداد
ز رستم دل نامور گشت خوش

 

همه کار فرزند او یاد کرد
مگر کم کند کینه و
کارزار
                                  (همان،756 )

پراگنده شد آن میان مهان
سخنهای رستم همه کرد
یاد
نزد نیز بر دل ز تیمار تش
                                 (همان، 757 )

پاسخ گشتاسب به رستم:

تو آنی که بودی وزان بهتری
ز بیشی هرآنچت بباید
بخواه
فرستاده پاسخ بیاورد زود

 

به هند و به قنوج بر مهتری
ز تخت و ز مهر و ز تیغ و
کلاه
بدان سان که رستمش فرموده بود
                                         (همان)

در این مرحله اسفندیار که کارگزار بود با شکستش به کارپذیر تغییر نقش می­دهد و رستم نیز با موفقیتش از کارپذیر به کارگزار تغییر نقش پیدا می­کند.

در این بخش باید به توالی سوم مد نظر برمون؛ یعنی توالی پیوندی این داستان اشاره شود، پیوند عملکرد اسفندیار با کنش رستم به ایجاد توالی پیوندی منجر می­شود، آنچه برای اسفندیار بهبودی تصور می­شود برای رستم نقصان و آشفتگی است. گرفتار شدن رستم در مقابل اسفندیار و مایل نبودن به نبرد با او و زخمی شدن رستم، امکان سلب آزادی او، کمک گرفتن از نیروی زال و سیمرغ، دفع رویین تنی و ضربه ناپذیری اسفندیار و کشتن او و رسوایی کشتن مروّج دین بهی را به جان خریدن، در این توالی و پی رفت قرار می­گیرد. بنا بر آنچه گفته شد این داستان بر مبنای نظر برمون، قایل تقسیم به یک توالی اصلی و چند توالی فرعی است. چنان­که دیده شد توالی­ها بر حسب نظر برمون یا به پیشرفت و تغییر مثبت می­انجامد یا سبب آشفتگی و پریشانی وضعیت می شود، در این داستان آن­چه به ظاهر برای اسفندیار بهبودی تصوّر می­شد، برای رستم نقص و گرفتاری در بلا بود و آنچه برای رستم بهبودی (زنده ماندن و در بند نشدن) بود برای اسفندیار نقصان (مردن یا از دست دادن پادشاهی) بود.

 

کنشگران داستان

شخصیت­ها و کنش­های آنان در این داستان، تابع الگوی­های مشابه و شناخته شدۀ جهانی است: موضوع فریفتن اسفندیار توسط گشتاسب برای حفظ حکومت، قصد از میان برداشتن رستم با بهره‌گیری از دسیسه و نیرنگ، طالع بینی و پیشگویی ناکامی اسفندیار، نصیحت کتایون به اسفندیار، رو به رو شدن اسفندیار با رستم و رجز خوانی آنها، خوردن و نوشیدن آنها قبل از نبرد، استفاده از نیروی جادویی و فرامادی سیمرغ، سوگواری رستم بر بالین اسفندیار پس از کشتن او، تشیع پیکر او و سرانجام عذرخواهی رستم از گشتاسب و پرودن و تربیت بهمن توسط رستم؛ همگی نشان دهندة آن است که روایت کاملاً حساب شده و نظام­مند است و فردوسی در سرودن این داستان، قواعد و شگردهای روایتگری را رعایت کرده است، اگر نیم­نگاهی به هر کدام از حماسه های مشهور جهان بیفکنیم با این نوع کنش­ها و این سنخ رفتارها مواجه می­شویم. به­عنوان مثال باید گفت بهره­گیری از عامل جادویی و فرامادی - هنگامی ­که طرف مقابل به سلاحی غیر متعارف (رویین تنی)مجهز است- یکی از ویژگی­های شخصیت­های حماسی است؛ فردوسی نیز در این داستان از سیمرغ و دانایی او کمک می­گیرد و رستم با هدایت سیمرغ، برای پیدا کردن چوب گز و کشتن اسفندیار اقدام می­کند:

بدو گفت شاخی گزین راست­تر
بدان گز بود هوش اسفندیار
ابر چشم او راست کن هر دو دست
زمانه برد راست آن را به چشم

 

سرش برترین و تنش کاست­تر
تو این چوب را خوارمایه مدار
چنان چون بود مردم گز پرست
بدان گه که باشد دلت پر ز خشم
                                 (همان، 748 )

تغییر وضعیت شخصیت­ها نیز در این داستان نیاز به بررسی دارد، اسفندیار به عنوان کنشگر (فاعل)عملکردش را شروع می­کند و در این حالت، رستم کنش پذیر(مفعول)است؛ سپس رستم به عنوان کنشگر (فاعل) بر داستان مسلّط می‌شود و اسفندیار به عنوان کنش پذیر (مفعول) عمل می­کند، بنابراین مطابق نظر برمون تبدیل فاعل به مفعول و بالعکس در این داستان دیده می­شود. توجه به قهرمانان هر توالی و پی­رفت از مزایای نظر برمون است؛ زیرا او برخلاف دیگر روایت شناسان، شخصیت را به قهرمان و ضد قهرمانِ صرف تقسیم نمی­کند.

توجه به حالات روانی شخصیت­ها نیز در این داستان، مهم است، اسفندیار و رستم در مقام تأثیرگذار، نقش­هایی مانند اغواگر، ارعاب­گر، ملزم کننده، نهی کننده و خبریاب را بازی می­کنند و در مقام تأثیرپذیر نقش­هایی مانند قربانی شده، فریب خورده، نهی شده، اغواشده و خبر دهی را بر عهده دارند. این مطلب نشان می­دهد که با تغییر نوع کنش شخصیت­ها، حالات روانی آنها نیز دگرگون می­شود.

بیان هویت و اوصاف و عملکرد شخصیت­ها:فردوسی هم از طریق بیان کردارها و عملکرد شخصیت­ها و هم از طریق ذکر صفات آنان به پیشبرد وضعیت­های روایت می­پردازد:

فردوسی برخی از اوصاف اسفندیار را بر می­شمارد: مست باز آمدن اسفندیار، دژم گشته، بدکردن شهریار با او، آرزوی تاج بر سر نهادن، هم نبرد نداشتن، پر اندیشه و دست کرده به­کش، یل پیلتن، لبی پر ز باد و دلی پر ز غم و.... در این ابیات اسفندیار از کردارها و عملکرد خود در نزد گشتاسب سخن می­گوید:

غل و بند بر هم شکستم همه
از ایشان بکشتم فزون از شمار
گر از هفتخوان برشمارم سخن
ز تن بازکردم سر ارجاسب را

 

دوان آمدم نزد شاه رمه
ز کردار من شاد شد شهریار
همانا که هرگز بیاید به بن
برافراختم نام گشتاسب را
                                  (همان، 715)

گشتاسب با کمک گرفتن از پیشگویی جاماسب، مرگ اسفندیار در زابلستان به دست رستم را در می­یابد و با آگاهی از این مطلب اسفندیار را به پیشواز مرگ می­فرستد تا تخت نشینی خود را حفظ کند.

گشتاسب در این ابیات به تحریک احساسات اسفندیار دست می­زند:

به گیتی نداری کسی را همال
که او راست تا هست زاولستان
به مردی همی ز آسمان بگذرد

 

مگر بی خرد نامور پور زال
همان بست و غزنین و کاولستان
همی خویشتن کهتری نشمرد
                                  (همان، 715)

او اهل بهانه­جویی است و به اسفندیار قول واهی می­دهد که با در بند کشیدن رستم تاج و تخت را به او خواهد سپرد:

که چون این سخن­ها به­جای آوری
سپارم به­تو تاج و تخت و کلاه

 

ز من نشنوی زین سپس داوری
نشانم برِ تخت بر پیشگاه
                                      (همان)

ارائة گزارش دربارۀ آنچه که شخصیت­ها نه به آن فکر می­کنند و نه دربارۀ آن صحبت می­کنند؛مثلاً فردوسی از زبان فرستادۀ گشتاسب دلیل رنجیدن از رستم را بیان می­کند:

ازان گفتم این با تو ای پهلوان
نرفتی بدان نامور بارگاه
کرانی گرفتستی اندر جهان

 

که او از تو آزرده دارد روان
نکردی بدان نامداران نگاه
که داری همی خویشتن را نهان
                                  (همان، 719)

در بخش دیگر سیمرغ بیان می­کند که سرنوشت کسی که اسفندیار را بکشد با بدفرجامی همراه خواهد بود:

که هر کس که او خون اسفندیار
همان نیز تا زنده باشد ز رنج
بدین گیتی­اش شوربختی بود

 

بریزد ورا بشکرد روزگار
رهایی نیابد نماندش گنج
وگر بگذرد رنج و سختی بود
                                  (همان، 747)

فردوسی برای تبیین موقعیت­ها و بیان تغییرات آنها در این داستان علاوه بر موارد فوق، از برخی شیوه­های دیگری استفاده کرده است که در این جا به برخی از آنها اشاره می­شود: اگرچه امروز طرز حضور راوی در داستان بیشتر مورد مطالعه واقع شده و تحلیل­های مختلفی از آن ارائه می­کنند؛ ولی در خور توجه است که بدانیم فردوسی در هزار سال پیش برخی از این شگردها را در شاهنامه پیاده کرده است؛ زیرا او به­عنوان راوی با شگردهای مختلف در داستان­ حاضر می­شود و روایت را پیش برده و موقعیت­ها را توصیف می­کند:

فردوسی در آغاز داستان به­عنوان راوی اول شخص و نقل کنندة روایت ظاهر می­شود:

ز بلبل شنیدم یکی داستان

 

که برخواند از گفتة باستان
                                   (همان،712)

او با بهره­گیری از چند شگرد به شرح ادامه روایت و تغییر موقعیت­ها می­پردازد که در اینجا به چند نمونة آن اشاره می­کنیم:

توصیف زمینه­های داستانی: این شیوه یکی از بهترین هنرهای فردوسی در تبیین اجزای روایت است؛ به این نمونه که مربوط به آغاز داستان است، توجه شود:

به پالیز بلبل بنالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم
شب تیره بلبل نخسپد همی
بخندد همی بلبل از هر دوان
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر
بدرد همی باد پیراهنش

 

گل از ناله او ببالد همی
ندانم که نرگس چرا شد دژم
گل از باد و باران بجنبد همی
چو بر گل نشیند گشاید زبان
چو از ابر بینم خروش هژبر
درفشان شود آتش اندر تنش
                                         (همان)

 

در این ابیات، فردوسی رستم را از نگاه بهمن توصیف می­کند و به توصیف مستقیم روی نمی­آورد:

نگه کرد بهمن به نخچیرگاه
درختی گرفته به چنگ اندرون
یکی نره گوری زده بر درخت
یکی جام پر می به دست دگر

 

بدید آن بر پهلوان سپاه
بر او نشسته بسی رهنمون
نهاده بر خویش گوپال و رخت
پرستنده بر پای پیشش پسر
                                  (همان، 721)

توصیف صحنه‌های نبرد نیز در این داستان بسیار دیده می­شود که به فضا­سازی روایت کمک می­کند:

نخستین به نیزه در آویختند
چنین تا سنان­ها به هم برشکست
همان دسته بشکست گرز گران
گرفتند زان پس دوال کمر

 

همی خون ز جوشن فرو ریختند
به­شمشیر بردند ناچار دست
فروماند از کار دست سران
دو اسپ تگاور فرو برده سر
                                  (همان، 741)

فردوسی به­عنوان راوی گاهی حاضر است و گاهی در پس زمینۀ داستان قرار می گیرد و با مخاطب سخن می گوید و گاهی داستان را با گفتگوی شخصیت­ها پیش می­برد: به­عنوان مثال از زبان گشتاسب سرگذشت کیکاووس را یادآوری می­کند تا ضمن نشان دادن سرپیچی رستم از فرمان او، اسفندیار را در رفتن به سیستان مجاب کند:

هر آن کس که از راه یزدان بگشت
همانا شنیدی که کاووس شاه
سیاوش به­آزار او کشته شد
کسی کو ز عهد جهاندار گشت
اگر تخت خواهی ز من با کلاه

 

همان عهد او گشت چون باد دشت
به­فرمان ابلیس گم کرد راه
همه دوده زیر و زبر گشته شد
به­گرد در او نشاید گذشت
ره سیستان گیر و برکش سپاه
                                  (همان،716 )

فردوسی در ابیات زیر نیز از زبان کتایون سرگذشت و دلاوری­های رستم را برای اسفندیار بر می­شمارد:

ز گیتی همی پند مادر نیوش
سواری که باشد به نیروی پیل
بدرد جگرگاه دیو سپید
همان ماه هاماوران را بکشت
همانا چو سهراب دیگر سوار
به­چنگ پدر در به­هنگام جنگ
به کین سیاوش ز افراسیاب

 

به بد تیز مشتاب و چندین مکوش
ز خون راند اندر زمین جوی نیل
ز شمشیر او گم کند راه شید
نیارست گفتن کس او را درشت
نبودست جنگی گه کارزار
به­آوردگه کشته شد بی­درنگ
ز خون کرد گیتی چو دریای آب
                                  (همان، 716)

دور بودن رویدادها از فردوسی و مخاطب با بهره­گیری از ویژگی جابه­جایی: در این داستان با استفاده از ویژگی مذکور، به روایتی پرداخته می­شود که اشخاص و وقایع آن، اسطوره­ای است و از فردوسی و مخاطبان او بسیار دور هستند. (با توجه به محدودیت مقاله از ذکر ابیات صرف نظر می­شود.)

توجیه گذشت زمان:معمولاً بیان گذر زمان در داستان­های سنّتی کلّی و مبهم است، فردوسی نیز در این داستان با واژگانی نظیر چو شد روز، به شبگیر و... گذر زمان را تبیین می­کند.

چو بگذشت شب گرد کرده عنان
به شبگیر هنگام بانگ خروس
چو شد روز رستم بپوشید گبر

 

برآورد خورشید رخشان سنان
ز درگاه برخاست آوای کوس
نگبان تن کرد بر گبر ببر
                              (همان، 715)

3. تحلیل دستاوردها، و بیان دلایل تناسب و مطابقت دیدگاه برمون با این داستان

این داستان یک توالی اصلی دارد که در بخش قبل به آن اشاره شد، همچنین می­توان در ضمن آن به توالی­های فرعی دست یافت که توالی ساده داستان را به توالی پیچیده‌تر تبدیل می­کند، این توالی­ها در مورد اسفندیار و رستم بدین قرارند: اسفندیار قبل از رفتن به زابلستان (مرحلة امکان و پایداری موقعیت)، اسفندیار در زابلستان (مرحلة فرایند و فرصت تغییر موقعیت) و کشته شدن اسفندیار در زابلستان (مرحلة پیامد یا تغییر موقعیت). در مورد رستم نیز این توالی‌ها قابل ترسیم است: رستم قبل از آمدن اسفندیار (مرحلة امکان و پایداری موقعیت)، رستم در حضور اسفندیار (مرحلة فرایند و فرصت تغییر موقعیت) و رستم پس از مرگ اسفندیار (مرحلة پیامد یا تغییر موقعیت). بنابراین در این داستان سه مرحلة امکان بالقوه، فعلیت و تحقّقِ مورد نظر برمون، کاملاً قابل تقسیم و بررسی است.

بر طبق نظر برمون به دنبال هم آمدن بهبودی و اغتشاش در این داستان بدین منوال است: ابتدا بهبودی و تعادل اولیه‌ای برای اسفندیار و رستم وجود دارد، با آمدن اسفندیار تعادلِ او و رستم به هم می­خورد و مبارزة آنها تبادل بر هم خوردن تعادل و ایجاد اغتشاش برای هر یک در طول مبارزه است. رویین تنی اسفندیار به پریشانی وضعیت رستم می‌افزاید، رستم با چاره‌گری سیمرغ تعادل را به نفع خود می­کند و پریشانی اسفندیار ظاهر می­شود و نهایتاً کشته شدن اسفندیار تعادل و بهبودی را به سمت رستم سوق می­دهد؛ اما پریشانی وضع رستم در رابطه با گشتاسب برجاست و با مکاتبة رستم و بخشش گشتاسب، تعادل اصلی برقرار می­شود، اگر چه رستم می­داند که کشته شدن اسفندیار نهایتاً به پریشان حالی و عاقبت وخیم برای او منجر خواهد شد. با توجه به این الگو، اسفندیار فرصت انتخاب و گزینش هدف یا انصراف از آن را دارد؛ ولی در نظر کسانی مانند پراپ اسفندیاربه شکل خودکار به کارکرد بعدی منتقل نی­شد و امکان گزینش و انتخاب نداشت.

الگوی زیر نمودار مطابقت مراحل و کارکردهای مورد نظر برمون با داستان رستم و اسفندیار است:

 

همان­طور که می­بینیم، برمون به تمام روابط افقی و عمودی اجزای روایت توجه دارد. «محور افقی نمودار مبین روابط میان حالت­ها و رخدادهاست که فقط منطقی­اند، حال آنکه محور عمودی مبین روابطی است که هم منطقی و هم گاهشمارانه­اند» (ریمون- کنان، 1387: 36)؛ یعنی در عین حال که به ساختار عمودی و کلّی روایت، روابط منطقی و تقدم و تأخر زمانی آن، توجه می­کند، در محور افقی نیز به تأثیر و تأثّر رویدادها و حوادث دقت می‌کند.

چنانکه دیده می­شود، برای تحلیل داستان رستم و اسفندیار که نسبتاً بلند و طولانی است، الگوی برمون تناسب و ظرفیت خوبی دارد.

 

یافته­های تحقیق

 در این­جا به برخی از یافته­های تحقیق می­پردازیم:

1. الگوی برمون امکان پرداختن کامل به تغییر موقعیت­ها و پی­رفت­های این داستان را میسر می­کند؛ زیرا با تقسیم روایت به پی­رفت­ها و بررسی تغییر موقعیت­ها، تحلیل اجزای این داستان طولانی آسان­تر می­گردد.

2. با توجه به بررسی موفقیت یا عدم موفقیت قهرمان در این الگو، شکست اسفندیار به­عنوان قهرمان داستان قابل توجیه و تحلیل می­شود؛ اما در سایر الگوهای تحلیل روایی، شکست اسفندیار توجیه روایی نداشت و باید حتماً به پیروزی او منجر می­شد.

3. توجه به امکان انشعاب دوگانۀ هر کارکرد در این نظریه با منطق حاکم بر داستان رستم و اسفندیار مطابقت بیشتری دارد و تحقّق و عدم تحقّق یا توفیق و شکست آن را توجیه می­کند.

4. با توجه به این­که در این الگو اختیار گزینش و انتخاب به قهرمان داده می­شود، اسفندیار نیز با اختیار و آزادی، نبرد با رستم را برمی­گزیند.

5. با توجه به تغییر وضعیتِ شخصیت­ها از فاعل به مفعول و بالعکس، در این داستان نیز شاهد تغییر نقش اسفندیار و رستم به کارگزار و کارپذیر و بالعکس هستیم.

6. با توجه به الگوی برمون، در این داستان، قهرمان (اسفندیار)الزاماً بر ضد آدم خبیث یا ضد قهرمان به پا نمی­خیزد؛ زیرا اسفندیار می­داند که رستم خبیث نیست، ولی در نظریه­های دیگر قهرمان حتما ضد قهرمان و شریری در مقابل خود دارد.

7. با توجه به تمرکز این الگو بر حالات روانی قهرمان و خصم، در این داستان نیز می­توان حالات روانی رستم و اسفندیار را کاملاً تبیین کرد؛ مثلاً اسفندیار با اوصافی مانند خبرچین، اغواگر، ارعاب­گر، ملزم کننده، نهی کننده و... ظاهر می­شود و رستم نیز با اوصافی مانند ناکام کننده، حفظ کننده، آشتی دهنده، اندرز دهنده و...بروز پیدا می­کند.

8. کارکردهای این داستان نظیر درآمد داستان، غیبت اسفندیار و رفتن به زابلستان، ممنوعیت برخورد رستم و اسفندیار و نقض آن، خبرخواهی و خبریابی اسفندیار از رستم، همدستی رستم و سیمرغ و...با الگوی برمون سازگاری کاملی دارد.

9. تقسیم­بندی توالی­های سه­گانة (زنجیره­ای، انضممامی و پیوندی)این داستان نیز با الگوی برمون تناسب خوبی دارد.

 

نتیجه‌

چنانکه گذشت داستان رستم و اسفندیار در قالب نظریه روایی کلود برمون قابل تجزیه و تحلیل است، داستان از یک توالی اصلی و چند توالی فرعی برخوردار است، سه کارکرد مورد نظر برمون نیز در آن دیده می­شود. موقعیت اولیه یا مرحلة امکان و استعداد با دیباچة فردوسی و سخنان اسفندیار و گشتاسب آغاز می­شود، مرحلة دوم فعلیت یا عدم فعلیت با اعزام اسفندیار به زابلستان و سخن گفتن و مجادلة رستم ادامه می­یابد. در مرحلة سوم فعلیت به شکست اسفندیار ختم می­شود و پیروزی در پس آن به وقوع نمی­پیوندد؛ بنابراین عمل قهرمان داستان به شکست می­انجامد. داستان حاوی توالی زنجیره­ای، انضمامی و پیوندی است و کنش­گری و کنش پذیری میان رستم و اسفندیار چندین بار عوض می­شود و این امر با تبدیل حالت بهبودی و اغتشاش در روایت گره می­خورد. شاید این داستان با توجه به شکست قهرمان، در قالب نظریه­های روایی دیگر کمتر قابلیت تحلیل داشته باشد؛ ولی داستان مذکور با نظریة برمون مطابقت بیشتری دارد و بهتر تحلیل می­شود.

 

پی­نوشت‌ها

1- دربارة توالی­های داستان که مانند خرده داستان در نظر گرفته می­شود (رک: بورنوف،1387: 48).

2- (رک: (Rimmon-Kenan,1983:24 گفتنی است که بیان رابطة امکان بالقوه با موقعیت پایدار، رابطة فرایند فعلیت و عدم فعلیت با فرصت تغییر و رابطه موفقیت و شکست با تغییر یا عدم تغییر موقعیت از نگارنده مقاله است.

3- درباره مطابقت دیدگاه برمون با پیرنگ داستان (رک: دیپل، 1398: 130).

4- این ویژگی­های روایت، در قالب کتاب­های روایت شناسی مطرح شده است ( رک: تولان، 1386: 12تا 16).

 

1- احمدی، بابک.(1382). ساختار و تأویل متن، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم.##2- اخوت، احمد.(1371). دستور زبان داستان، اصفهان: نشر فردا، چاپ اول.##3- اسکولز، رابرت.( 1383). درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، ترجمة فرزانه طاهری، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم.##4- اس‍لام‍ی‌ ن‍دوش‍ن‌، م‍ح‍م‍دع‍ل‍ی‌.(1387). داس‍ت‍ان‌ داس‍ت‍ان‍ه‍ا: رستم و اسفندیار در شاهنامه، ت‍ه‍ران‌: ش‍رک‍ت‌ س‍ه‍ام‍ی‌ ان‍ت‍ش‍ار‏‫، چاپ نهم.##5- بارت، رولان.(1387). درآمدی بر تحلیل ساختاری روایت‌ها، ترجمه محمد راغب، تهران: فرهنگ صبا، چاپ اول.##6- برتنس، هانس.(1384). مبانی نظریة ادبی، ترجمه محمد رضا ابوالقاسمی، تهران: نشر ماهی، چاپ اول.##7- بورنوف، رولان و رئال اوئلد.(1378). جهان رمان، ترجمه نازیلا خلخالی، تهران: نشر مرکز، چاپ اول.##8- تولان، مایکل.(1386). روایت شناسی: درآمدی زبان شناختی- انتقادی، ترجمه فاطمه علوی و فاطمه نعمتی، تهران: سمت، چاپ اول.##9- خ‍راس‍ان‍ی‌، م‍ح‍ب‍وب‍ه.‌(1383). «ک‍ل‍ودب‍رم‍ون‌، پ‍ی‍ش‌ درآم‍دی‌ ب‍ر ب‍وطی‍ق‍ای‌ روای‍ت‌ش‍ن‍اس‍ی‌ س‍اخ‍ت‍ارگ‍را»، ادب‍ی‍ات‌ داس‍ت‍ان‍ی‌، ش‌ ۷۹: ص‌ ۸ - ۱۰.##10- دیپل، الیزابت.(1389). پیرنگ، ترجمه مسعود جعفری، تهران:نشر مرکز، چاپ اول.##11- رضایی‌دشت‌ارژنه، محمود.(1389). «حماسه رستم و اسفندیار»، کتاب ماه ادبیات، ش ۳۷، ص ۱۰۱ – 110.##11- ریمون- کنان، شلومیت.(1387). روایت داستانی: بوطیقای معاصر، ترجمة ابوالفضل حرّی، تهران: نیلوفر، چاپ اول.##12- شمیسا، سیروس.(1376). طرح‌ اص‍ل‍ی‌ داس‍ت‍ان‌ رس‍ت‍م‌ و اس‍ف‍ن‍دی‍ار، ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر م‍ی‍ت‍را. ##13- غفوری، فاطمه.(1389). «بررسی تطبیقی کانون روایت در شاهنامه فردوسی و مثنوی مولانا با تأکید بر داستان رستم و اسفندیار و داستان دقوقی»، اندیشه‌های ادبی، ش 2،: ص 1-32.##14- فردوسی، ابوالقاسم.(1374). شاهنامه، تهران: نشر قطره، چاپ اول.##15- فلاح، نسرین.(1388). «ساختار اشخاص روایت در روضة‌الانوار»، پژوهشگران فرهنگ، ش ۳، ص ۶۳ – ۷۴.##16- گیرو، پی‌یر.(1383). نشانه­شناسی، ترجمة محمد نبوی، تهران: آگه، چاپ اول.##17- لوفلر- دلاشو، مارگریت. (1386). زبان رمزی قصه‌های پریوار، ترجمه جلال ستاری، تهران: توس، چاپ دوم.##18- مارتین، والاس. (1386). نظریه‌های روایت، ترجمة محمد شهبا، تهران: هرمس، چاپ دوم.##19- مالمیر، تیمور.(1385). «ساختار داستان رستم و اسفندیار»، نشریة دانشکده ادبیات و علوم انسانی کرمان، ش 19، ص 163- 184.##20- مکوئیلان، مارتین. (1388). گزیدۀ مقالات روایت، ترجمة فتّاح محمدی، تهران: مینوی خرد، چاپ اول.##21- مجرد ساناز و کاووس حسن لی.(1388). « بررسی ساختاری رمان کلیدر بر اساس نظریة برمون»، جستارهای ادبی، ش 42، ص 95-111.##22- Bremond, Claud. (1970). Morphology of the French Folktale, Semiotica 2: 257- 275.##23- ______.(1964). Le message narratif, Communications, Vol. 4, PP. 4-32.##24- ______.(1966). La logique des Possible narratif, Communications, 8, PP. 60-70.##25- ______.(1973). Logique du recit, Paris: seuil.##26- Bertens, Hans. (2001). Literary theory: The basics, Routledge.##27- Rimmon-Kenan, Shlomith. (1983). Narrative Fiction: Contemporary Poetics, Routledge.##28- Tyson, Lois.(2006). Critical theory today, Routledge.##