نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه یزد
2 دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In previous researches, exploration of the theme of Ayyari and teachings of Javanmardi and branches of this socio-political rite has focused mostly on prose and sometimes poetic mystical texts due to elitist view of researchers, and centrality and special status of the Holy Quran and religious texts. Perhaps, elucidating and representing the close relation of Ayyari and Javanmardi to epic texts and showing didactic teachings of this moral society can be a new and impressive effort to reveal its primary and Iranian origin and also correct some existing incorrect considerations. By this background in mind, the present paper aims to introduce in two sections the theoretical foundations of research in four axes including: prose epic narratives, didactic literature, its nature and branches, historical background and ups and downs of Ayyari and Javanmardi. Then, by comparative and typological approach in two prose epics Samak-e Ayyar and Darabnameh, didactic-suggestive teachings of Ayyaran and Javanmardan are analyzed and described. Having an almost comprehensive view on previous studies in this field, the present article reveals some points not considered before.
کلیدواژهها [English]
1- روش و پیشینة پژوهش
هدف این مقاله بررسی، توصیف و تحلیل مضمونهای تعلیمی- القایی جوانمردی و عیاری در روایتهای حماسی منثور است؛ موضوعی که تاکنون بدین شکل انجام نشده است. مهمترین محور این پژوهش در مقایسه با پارهای از جستارهای ناتمام و تحلیلنیافتة پیشین، کاوش درباره جریان ادبی روایتهای داستانی منثوری است که تا امروز در حوزۀ ادبیات تعلیمی-القایی چندان محل بحث نبودهاند. با این هدف نخست کوشیدهایم، مبانی نظری تحقیق را در چهار محور روایتهای حماسی منثور، ادب تعلیمی، پیشینة تاریخی عیار و جوانمرد و فراز و فرودهای جوانمردی و عیاری معرفی کنیم و سپس با تکیه بر دو حماسة روایی منثور سمک عیار و دارابنامه، ضمن ارائة نمونهها و موارد به توصیف مضمونهای تعلیمی- القایی جوانمردی و عیاری این دو روایت داستانی بپردازیم. روش کار پژوهش در بخش دوم مقاله بررسی تطبیقی موردی و گونهشناختی است.
بخشی از موضوع پژوهش حاضر، اغلب با عنوان «فتوت» بارها مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است لیکن با صرف نظر از یکی دو مقاله و تألیف در خور توجه، در سایر کارها بهصورت گذرا و مروری عموماً بهمسایل کلی و صوری پرداخته شده است و یا گزارشی سطحی - و نه تحلیلی- از مضمون فتوت ارائه گشته است، طُرفه آنکه بیشینة همین دست تحقیقات نیز بهدلیل جایگاه ویژه و ممتاز عرفان و تصوف، بهفتوتنامهها و مرامنامهها اختصاص یافته است. شاید با استناد بههمین دلایل کافی باشد تا ضمن در مد نظر قرار دادن پژوهشهای انجامیافته، سخنی نو در باب تحلیل و توصیف مضمونهای تعلیمی-القایی روایتهای منثور حماسی ارائه گردد. گذشته از نخستین تحقیقات صورت گرفته توسط محمّدجعفر محجوب (1374-1303.ش) با عنوان ادبیات عامّیانة ایران و پرویز ناتل خانلری با نام شهر سمکواسماعیل حاکمی والا با عنوانآیین فتوت و جوانمردی، از میان آنچه بهگونهای با موضوع پژوهش حاضر در ارتباط است، میتوان به این نمونههای در خور توجه اشاره داشت:
محمّدرضا شفیعی کدکنی در مقالهای کوشیده است تا با استفاده از نشانهها و شواهد منظوم و منثور موجود در آثار سعدی و قراین دیگر منابع، شیخ اجل را در سِلک جوانمردانی (البته در معنای صوفیانه و معنوی آن) قرار دهد که در فرقة سقایان این طریق عضویت داشته است (شفیعیکدکنی، 1384). وی در پژوهشی دیگر (1386) پیرامون بحث در موضوع قلندریه، از فتوت سخن بهمیان آورده است و گفتار خود را با بررسی جایگاه زن در آیین فتوت دنبال میکند و گذشته از آنکه میان بَرنام فتوت و عیاری (البته در عصر اسلامی و نه پیش از اسلام) تفاوت میگذارد، حتی فتوت صوفیانه را نیز از فتوت عامیانه و فتوت ارباب حِرَف متمایز انگاشته، سعی میکند با صرف نظر از اصول کلی و مشترک جوانمردی، از دیدگاه ابوعبدالرّحمان سُلَمی و ابن معمار به شناسایی تفاوتهای جزیی این مفهوم در دیدگاه صوفیان بپردازد. در گفتاری جهتساز بهار مختاریان به توصیف و تحلیل برنام و آداب و رسوم انجمنی سیاسی- اجتماعی بهنام «میره» و پیوندی که این جمعیت اجتماعی با جوانمردان و عیاران داشتند، پرداخته است (مختاریان، 1385). در پژوهشی دیگر مهین پناهی مؤلفهها و مترادفهای جوانمردی و آداب آن را البته باز هم در حوزۀ مفاهیم صوفیانه و متون عرفانی مورد بررسی قرار داده است که بخشی از این نظرات محل نقد است، نظیرِ «اصطلاح جوانمردی در قرآن و حدیث ریشه دارد... سنت زیبای جوانمردی با تشکل سیاسی فتوت ناصر خلیفة عباسی پیوندی ندارد، زیرا از ابتدای ظهور اسلام... بحث جوانمردی و فتوت مطرح بوده است» (پناهی، 1388: 19). باید گفت که پژوهنده غافل از پیشینة پیشااسلامی مفهوم جوانمردی، ریشة این تفکر سیاسی- اجتماعی را در قرآن و حدیث کاویده است که بهنظر نگارندگان از جهت قدمت زمانی و سابقة پیدایش این مفهوم، بحث جوانمردی نهتنها از ابتدای ظهور اسلام بلکه در پیش از اسلام و در ایران - نه در میان اعراب- مطرح بوده است و این نظر درست نیست. در همین زمینه شفیعی معتقد است: «از همان اوایل قرن دوم نشانههای صفات دیگری دربارة فتیان بهچشم میخورد که به هر روی ریشه در تعالیم دینی ندارد» (شفیعی کدکنی،1386: 159). از جهت دیگر، گذشته از وجه فرهنگی و اجتماعی پررنگ جوانمردی، پشتوانة ایدئولوژیک این جمعیت اخلاقی یکسره بیارتباط با سیاست و حکومت عصر خود نیز نبوده و حتی از برخی جهات گاه همین سویه و پیوند سیاسی ضامن و مایة بقا و تقویت آن بوده است. نمونة آشکار آن در عهد اسلامی جریان ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث صفّاری است (کربن،1385: 131-127؛ حاکمی والا، 1389: 113-61). در کنار دو سند مذکور، مقالهای نیز در همین زمینه با عنوان طرحی برای بررسی خاستگاهها و ریشههای فتوت در ایران نوشته شده است که مراجعه به آن نقد حاضر را کاملاً تأیید مینماید (معتمدی و باخدا،1390: 82-53). گذشته از مقالات فوق باید به دو تألیف و مرجع مفید این حوزه یعنی آیین جوانمردی(1382) که شامل گفتاری از هانری کربن و مجموعه مقالاتی از صاحبنظران ایرانی عیارپژوه است و اثر دیگری با عنوان فتوتنامهها و رسایل خاکساریه(1382) از مهران افشاری که به توضیح آداب جوانمردی صوفیان در عصر اسلامی پرداخته و تصحیحی که از سی رسالة مربوط به این زمینه ارائه کرده نیز اشاره داشت.
2- آشنایی با مبانی نظری تحقیق
2-1. روایتهای حماسی منثور
پس از اسلام حیات و رواج سنت روایی آوازخوانان پارتی (224م – 247ق.م) و ساسانی (652- 226م) موسوم به گوسان (Singer/bard) و اوج کارکرد و اقبال این شگرد در اواخر قرن پنجم هجری و همزمانی آن با افول جریان حماسهسرایی فارسی و اضمحلال حکومت نیمه مستقل خاندانهای ایرانی، سبب گشت روحیة ظلمستیز ایرانیان در بُعد فرهنگی مبارزه با حاکمان غیر ایرانی و ستمگر عصرشان، متوجه و نگران برخی روایتهای حماسی منثور پیش و پس از اسلام گردد. این خیزش فرهنگی در وجه ادبی خود، سبب رشد روزافزون روایتهایی گشت که از یکسو وام دار هویت ملّی ایران و مرهون میراث حماسة فردوسی بودند و از دیگر سو آرمانهای اخلاقی و اجتماعی مردمی را میپروراندند که سالها لگدکوب سم ستور بیگانگان شده بود. دستآورد این سنت روایی، روایتهای داستانی منثوری بود که در آن ایرانیان بهمبارزه با ظلم و تجاوز عناصر بیگانه روی میآوردند البته گاه نیز این مضمون با عناصر فرعی دیگری نیز همراه بوده است که تنها دستآویزی در جهت پرورش مضمون حماسی آنها است ولی مهمترین وجه تمایز این دسته روایتها، حضور پویا و فعال جمعیت اخلاقی عیاران و جوانمردان است که کردار و آموزههای اخلاقی و اجتماعی آنها در سطرهای پسین ذکر خواهد شد. بر پایة روایتهای مکتوب موجود، پس از قرن ششم با نخستین بارقههای روایتهای داستانی منثوری روبهرو هستیم که با تکیه بر پژوهشهای انجامشده (ر.ک. خالقی مطلق،1386: 144، 160، 188؛ حسنآبادی،1386: 56-37؛ 1387: 58-19؛ بیغمی،1388: 17؛ جعفرپور، 1389: 170-143؛ 1390 الف:84-51؛ 1390ب:176-157؛ 1391الف:60-39) سازهای حماسی و الگوی روایی متشکل از بنمایههای مشترکی داشتهاند. چنین برآیندهایی سبب میگردد که این دسته از روایتهای داستانی در تاریخ ادبیات فارسی جریان ادبی مستقل و توانمندی با عنوان حماسههای روایی منثور را بهوجود آورند، البته احتمال داده میشود که برخی از آنها مانند سمک عیار و دارابنامه صورت منظومی نیز داشتهاند که از بین رفته و تنها پارهای از ابیات آنها در بطن روایت منثور بهجا مانده است (ر.ک. یوسفی،1386: 1/221؛ بیغمی،1381: 1/هشت؛ بیغمی،1388: 21).
سمک عیار نخستین و درخشانترین بارقةجریان ادبی حماسههای روایی منثور فارسی است که صدقةبن ابوالقاسم شیرازیآن را روایت و فرامرز بن خداداد بن عبداللّه الکاتبالأرّجانی آن را بهاحتمال در سال 585ه.ق. تدوین کرده است. این روایت در شرح عیاریها و پهلوانیهای شخصیتی بهنام سمک است که سوگند وفاداری وپشتیبانی از خورشیدشاه و فرّخروز، شاهزادگانی حلبیتبار و دو قهرمان دیگر روایت، را یاد کرده است و تنگناها و موانع وصال آنان با معشوقانشان را برطرف میسازد. بنا بهگفتة جلال خالقی مطلق «سمک عیار بهترین نمونة حماسههای تودهای یا پرولتاریایی است... که نثری شیوا و ادبی داشته و کاتب آن نخستین نویسندۀ زبردست نثر سادۀ فارسی است» (خالقی مطلق،1386: 144، 160، 188). این حماسة منثور نمونهای کهن از داستانهای عیاری و نمودار رفتار مردم در مبارزه با ظلم و ستم، و پهلوانی و پشتیبانی جوانمردان از اهل حقّ است. اینگونه اعمال در این قبیل روایتها بهجوانمردان سیمایی قهرمانی و حماسی بخشیده است (صفا،1371: 2/990). سمک عیار، نخستین روایتی است که بهصورتی گسترده و پویا ساختار و سازمان اجتماعی، اخلاقی و سیاسی عیاران و آداب و فنون مخصوص به آنان را، بهصورت جزیی و دقیق مینمایاند، و مهمتر اینکه در سراسر این روایت، آبشخور و منشاء ایرانی این گروه بیش از هرچیز توجه مخاطب را بهخود جلب میکند.
دارابنامه روایت حماسی کهنی دربارة پهلوانی بهنام فیروزشاه پسر ملک داراب پادشاه ایران است که بهشرح دلدادگی فیروزشاه و عینالحیات شاهدخت یمنی و توصیف جنگها و دلاوریهای وی در راه وصال بهمعشوق اختصاص دارد. در این روایت حماسی نیز عیاران نقشی محوری دارند. این روایت را مولانا شیخ حاجی بن محمّد بن علی بن حاجی محمّد بیغمی در حفظ داشته است و در حضور گروهی روایت یا املاء میکرده است و کاتبی بهنام «محمود دفترخوان» آنرا شنیده، یادداشت میکرده است سپس در حضور جمع میخوانده است. تاریخ تحریر مجلّد اول این حماسة منثور سال 887 هـ .ق است که در تبریز به دست محمود دفترخوان کتابت شده است (صفا،1371: 4/517). علیرغم اینکه روایت داستانی دارابنامه بهمانند سمک عیار هنوز ناتمام باقیمانده، بخشی از ادامة آن در مجلد دیگری تحت عنوان فیروزشاهنامه(ر.ک.کتابنامه: بیغمی،1388)منتشر شده است که البته در این جستار توأمان با دارابنامه مورد توجّه و بازخوانی قرار گرفته است. گذشته از سازه و پیکرۀ حماسی مشابه هر دو روایت، حضور عیاران و جوانمردان و پویایی مرام و آیین آنان مهمترین پیوند و وجه شباهت دیگر دارابنامه با روایت سمک عیار قلمداد میگردد. آیینها و آدابی که یکسره مشحون از آموزهها و مضمونهای تعلیمی- القایی است.
2- 2. «ادب تعلیمی-القایی» با کارکردی مخاطب محور
بهیقین باید گفت ادب تعلیمی، یکی از مهمترین کارکردهای معناگرای ادبیات است. این کارکرد چیست؟ تأثیر ادبیات تعلیمی برخواننده با هدفِ تحول رفتاری مخاطب، برانگیختن صفات نیکوی اخلاقی و بیدارکردن وجدان خفتة او محقق میگردد. ازاینرو، نوع تعلیمی، در مقایسه با دیگر انواع ادبی، بیشترین نمودِ خواننده محوری را داراست چرا که پیوند گستردهای با مخاطب و بیان نکتههای اخلاقی و تعلیمی- القایی را به او دارد. در گذشته بیشتر متفکران برای هنر و ادب تأثیر تربیتی ویژهای قایل بودند و معتقد بودند که ادب و هنر بایستی تابع و پیرو اخلاق باشد. اعتبار این دیدگاه تا جایی ادامه یافت که موجبات شکلگیری نقد اخلاقی را نیز سبب گشت. دیدرو میگوید: «گرامی داشتن تقوا و پست شمردن رذایل و نمایان کردن معایب باید هدف و غایت هر مرد شریف و آزادهای باشد که قلم یا قلم مو و یا قلم حجّاری را بهدست میگیرد» (زرینکوب،1388: 38). از نظر افلاطون و کسانی که ارزش اخلاقی را اصل و ملاک نقادی شمردهاند، شعر و ادب مستلزم وعظ و تحقیق و حکمت است، لذا هر اثر ادبی که هدف آن تعلیم باشد طبق این نظر، در قلمرو نوع تعلیمی جای میگیرد و موضوعهای مختلفی چون: اخلاقیّات، مسایل و انتقادات اجتماعی و سیاسی و آموزش فنون و حرف گوناگون را شامل میشود.
در فرهنگنامههای غربی، ادبیات تعلیمی یا ارشادی (Didactic literature) بهطیفی از آثار ادبی اطلاق میگردد که برای تشریح شاخهای از دانش، یا حتی برای بیان یک نظریه یا مضمون اخلاقی، مذهبی یا فلسفی در یک فرم تخیلی یا داستانی طراحی شدهاند. البته میان آثار تخیلیای که مضمون تعلیمی داشته با آثار تعلیمی صرف تفاوتی قایل شدهاند و برآنند که در آثار تخیلی هدف از ارائه و طرح مضامین حتّی تعلیمی، تشدید جذبة ذاتی و نیز ایجاد لذت هنری در مستمعین است، نه تقویت و اِحکام تعالیم و نظریههایی که در آنها مطرح میشوند (ایبرمز،1387: 101). در ادبیات ملل مختلف دو نوع تعلیمی وجود دارد: نوع اول که به آموزش فنون و هنرها اختصاص داشته است و دستورالعملهایی دربارۀ علوم و فنون مختلف یا اعتقادات فلسفی و یا سیاسی ارائه میدهد و نوع دوم که در حوزة اخلاقی قرار داشته است و یا بهطور عامتر کلامی که غرض از آن القای نتیجة اخلاقی بهخواننده باشد.
اخیراً مهدی زرقانی در کتاب تاریخ ادبی ایران و قلمرو زبان فارسی تعریف و تقسیمبندی بهنسبت قابل قبولی را برای نوع تعلیمی، البته با عنوان ژانر تعلیمی-القایی، ارائه کرده است. از نظرگاه او ژانر تعلیمی-القایی عبارت است از «نقطة تلاقی امر آرمانی و امر زیبا، در هیأت نوشتار ادبی، با هدف تعلیم و القاء» (زرقانی،1388: 114) اما نکتهای که در گفتار زرقانی محل بحث است، سه زیرشاخهای است که برای نوع تعلیمی-القایی ارائه شده:
«این ژانر سه شاخة اصلی دارد. بخش عظیمی از میراث ادب عرفانی که قصد نخستین شاعر در آنها تعلیم همراه با لذّت است، اصلیترین زیرشاخه را تشکیل میدهد که ما بهطور قراردادی آن را زیرشاخة تعلیمی-عرفانی مینامیم. بخش دیگری از آثار ادبی ما هست که خصلت تعلیمی دارد اما زمینة معنایی آنها لزوماً در تسخیر مضامین عرفانی نیست. مثل بوستان سعدی، قصاید اخلاقی ناصرخسرو و خیل عظیم اشعار پندی و اندرزی. اینگونه اشعار را در شمار زیرژانری بهنام وعظی-اخلاقی جای میدهیم. سرانجام سوّمین زیرشاخه، اشعاری است که متضمّن موضوعات علمی، فلسفی و آموزشی است و قصد اولیة شاعر در آنها بیشتر آموزش دادن است: زیرژانر آموزشی- علمی. شعر معما و ماده تاریخ از شاخههای فرعی همین زیرژانر هستند» (زرقانی،1388: 115).
هرچند پژوهندۀ گرامی در آغاز تحقیق خود، محققان را در مطالعات ادبی از نگاه نخبهگرا برحذر داشته است (زرقانی،1388: 67-69) اما خود تا حدودی بدان گرفتار آمده است. زیرا در این تعریف تنها جانب متون منظوم نگاه داشته شده است اگر اینگونه نیست؛ مضمونهای پرتکرار و مهم عیاری، جوانمردی و فتوت و متون منثور پرحجمی نظیر فتوتنامهها و رسایل خاکساریه و روایتهای داستانیای مانند سمک عیار، دارابنامه، ابومسلمنامه، حمزهنامه و دهها روایت دیگر که اندیشههای تعلیمی- القایی غیرقابل انکاری دارند، در کجای این تقسیمبندی قرار گرفتهاند؟ آیا زیرشاخة تعلیمی-عرفانی فقط مخصوص شاعرانی است که تعلیم را با لذت ادبی همراه ساختهاند؟ متون عرفانی منثوری که چندان قریحة ادبی مخاطب را برنمیانگیزند اما گوش هوش تعلیم آدمی را هشیار میسازند، در این شاخه جایگاهی دارند؟ صفت اخلاقی در زیرشاخة «وعظی- اخلاقی» با زیرشاخة عرفانی همپوشانی پیدا نمیکند؟ به این معنا که متون تعلیمی- عرفانی مروج آرمانهای اخلاقی صرف نیستند؟ این سه زیرشاخه را با کمی تغییر و اصلاح میتوان پذیرفت. بهطور کلی نگارندگان برآنند که در شناخت نوع تعلیمی میبایست آهسته و هشیار گام برداشت، زیرا ژانر تعلیمی، نوعی ادبی است که در شمار طبقهبندی «معنایی» ژانرها جای میگیرد. حتّی بهباور برخی، آثار عرفانی از لحاظ درونمایه و سیر اندیشة انفسی جدال خیر و شر و... نوعی حماسه بهشمار میآیند، که البته درست است (ر.ک. قبادی، 1381: 20-1؛ شمیسا،1387: 68؛ نیز ر.ک. کتابنامه: قبادی،1375). با این اوصاف چگونه میتوانیم اثری همچون مثنوی معنوی را در ذیل زیرشاخة اصلی تعلیمی- عرفانی قرار دهیم. شاید همین معناگرایی در طبقهبندی انواع ادبی، این چنین ژانرها را آسیب پذیر کرده است و احتمالاً همین امر تعلق یک اثر به ژانری خاص را با دشواری مواجه ساخته است. البتّه در چشماندازی نهچندان دور انتظار میرود، زمانی که بررسی انواع در ادبیات فارسی برپایة شناختی جامع صورت بگیرد، دیگر لزومی برای تبعیت از تعریف ژانر و شناخت مختصات انواع آن از دیدگاه غربیان وجود نداشته باشد چنین آرمانی در گرو بازشناخت همهجانبة پیکرۀ ادبیات فارسی و تعریف و تعیین ژانرها بر اساس همان شناخت است.
«آنچه به عنوان شعر غنایی یا تمثیلی یا حماسی و حکمی و عرفانی معرفی شده است چندان مرزهای متداخل و درهم شدهای دارد که جز در عالم تعریف و مباحث مجرد و کلی نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد. تعریفاتی که ناقدان اروپایی از هر کدام از این انواع کردهاند، بههنگام تطبیق و سنجش با نمونههای شعر دری قابل انطباق نیست و هرچه در این راه بیشتر کوشش شود، حاصل کار، پریشانتر خواهد شد؛ زیرا همان شعری که به عنوان حماسی معرفی میشود، ناگهان در زمینهای بر طبق همان تعریف اروپایی، شعر غنایی شناخته خواهد شد» (ر.ک. شفیعی کدکنی،1372: 8-5).
اینچنین است که گاه، متون حماسی یا غنایی، اندیشههای تعلیمی-القایی فراوانی را بهمخاطب القاء میکند پس چه باید کرد؟ صرفاً بر پایة زیرشاخههای ارائه شدۀ نوع تعلیمی، این ژانرها را نیز میتوان در شمارِ نوع تعلیمی جای داد. به هر روی، ادبیات تعلیمی، نوعی ادبی است که درغرب و در ادبیات کهن ایران شناخته شده است، هرچند که در انواع سهگانة ارسطویی (حماسی، غنایی و نمایشی) چنین نوعی وجود ندارد ولی نمیتوان منکر این امر شد که، بخش عظیمی از میراث ادب فارسی مستقیماً در ذیل این نوع قرار میگیرد اما بهتر است برای برخی از دیگر متونی که در آنها اندیشههای تعلیمی نسبتاً فراوانی وجود دارد، زیرشاخههایی مضمونی را در نظر گرفت تا اصلی. بر این اساس نگارندگان تا حدودی همگام با مهدی زرقانی، زیرشاخههای مضمونی نوع تعلیمی-القایی را به چهار بخش تقسیم میکنند، که البته قراردادی و نسبی بوده و محل بحث است اما گفتار در این مورد حوصلة دیگری میطلبد.
بر پایة نمودار فوق مضمونهای تعلیمی-القایی زیرشاخة جوانمردی را عموماً در دو زیرشاخة فرعی حماسی و عرفانی میتوان جست که البته در هر دو زیرشاخة فرعی باید متون منظوم و منثور را نیز در نظر داشت. در زیرشاخة حماسی، مضمون جوانمردی در متون حماسی منظومی چون شاهنامه، گرشاسپنامه و محل توجه بوده و در متون حماسی منثور، روایتهایی چون سمک عیار، دارابنامه و فیروزشاهنامه و... مورد نظر هستند. در زیرشاخة عرفانی آثار عرفانی عطّار، سنایی و مولانا و نیز رسایل و فتوّتنامههای منثور و منظوم مطمح نظرند.
2-3. پیشینة تاریخی عیار و جوانمرد
یکی از بنمایهها و مضمونهای تاریخ سیاسی- اجتماعی ایران، داستان گروهی است که آنها را با بَرنام عیاران یا جوانمردان میشناسیم. در باب ریشه و اصل این کلمه دو نظر وجود دارد. شماری از پژوهشگران، آن را واژهای عربی و صیغة مبالغة «عَیر» دانستهاند، بهمعنی «نیک پویا» و «کسی که بسیار در آمد و شد» است و شماری برآنند که این کلمه ریخت تازیشدۀ واژهای ایرانی است و در پیوند با واژۀ «یار». اصل این لغت در پهلوی قدیم «ادیوار» یا (adyär) و یا (ayär) بوده که بعدها در ریختهای «اییوار»، «اییار» و در نهایت «یار» سوده و ساییده گردیده است و ممکن است عیار ریخت تازیشدۀ ایار باشد1. گویا رشتة اتصال عیاران بهدورۀ ساسانیان و شاید پیشتر از این عهد باز میگردد (ر.ک. حاکمی والا،4:1346؛ حاکمی والا، 1386: 34؛ کزّازی، 1384: 162؛ بهار،1388: 77). برخی نیز برآنند که جریان عیاری متعلق بهدورۀ اشکانی است (ر.ک. حسنآبادی، 1386: 40؛ مؤذنجامی،1379: 337) و عدهای نیز بَرنام عیار را عنوان یکی از طبقات اجتماعی میدانند که از سدۀ دوم هجری در سیستان پدید آمد (ر.ک. معین، 1372: 2/ 2367؛ قبادی، 1386: 69). عیار اصطلاح یا عنوانی است پرمحتوا که نمیتوان از آن معنایی شسته و رفته و صریح انتظار داشت زیرا عیار نیز مانند بسیاری از دیگر نمونههای مشابه خود (نظیر رِند)، گشتاری معنایی را پیموده است و اکنون دو وجه دارد: معنایی نیکو و معنایی نکوهیده. عیار در معنای نکوهیده، دزد، طرار، شبرو و رهزن است. این معنای نکوهیده در متونی چون حسین کرد شبستری، شیروَیه نامدار2و حمزهنامه شواهدی فراوان دارد امّا در کاربرد و معنای نیکو که مورد نظر این مقاله نیز هست: راد، جوانمرد و مردمدوست است که بهپاس مهر بهمردمان و تلاش در بهروزی و آسایش آنان، از هیچ دشواری و خطری پروا نداشته، همواره به آرمان و نام نیک خود وفادارند و شاید بهترین آبشخور اصیل و معتبر برای یافتن معنای نیکوی عیار که مترادف با جوانمرد است، سمک عیار باشد (ر.ک. کزّازی،1384: 163-162). البتّه برداشتی که تا امروز از بَرنام عیار میشود بیشتر منفی و باژگونه است که شاید در توجیه آن بتوان گفت: «چنین نسبتهایی از سوی مخالفان و دشمنان نهاد اجتماعی عیاران، بدانها داده میشده است» (حسامپور،1384: 56) ولی چنان برمیآید که رواج و روایی همین بار منفی عیار در طی دوران سبب گردید که کمکم این جمعیت اخلاقی خود را در ایران «جوانمرد» بنامند. همین معنی در ترجمة عربی عنوان این گروه یعنی فتیان (از فتی) یا اَحداث (از حَدث) و هم در صورت فارسی نسبتاً کمکاربردتر برنایان (از وُرنا یا بُرنا) حفظ شده است که خود سندی در استوارداشت مدعای ذکر شده است. تنها در این میان شفیعی کدکنی است که عیار را در معنای منفیاش بهکار برده (ر.ک. شفیعی کدکنی،1386: 161-160) و معتقد است هیچ سنخیت و ارتباطی میان اصطلاح عیاری و فتوت وجود ندارد و بر همین اساس باور دارد مفهوم اصطلاحی جوانمردی، اصالتی اسلامی و عربی داشته (ر.ک. شفیعی کدکنی، 1386: 158) و:
«اندکاندک در کلمهی «جوان»، مفهوم «دلیری» و «بخشندگی» نیز دمیده شده است... و بهتدریج برای دارندگان این «عنوان» سالبهسال و قرنبهقرن و با تنوع جغرافیایی ایران و جهان اسلامی صفات و امتیازاتی در نظر گرفته شده است که با تحول این صفات تاریخ آیین جوانمردی و فتوت در جهان اسلام، بهویژه در میان ایرانیان، شکل گرفته است» (شفیعی کدکنی،1386: 159).
در اینجا باید دقت داشت که محور کار شفیعی بازخوانی و تحلیل فتوت عصر اسلامی بوده است و او در این بررسی توجهی به متون حماسی ندارد. بههر روی این پژوهش برخلاف نظر شفیعی، عیاری، جوانمردی، فتوت و دیگر اصطلاحات موجود در این زمینه را یک مفهوم واحد انگاشته است که تا حدّی هر یک از آنها بهدلیل مقتضیات و شرایط زمانی و مکانی در برخی اصول با یکدیگر تفاوت دارند. در این مفهوم یکسانانگاشته شده، اوباشان عیارنمایی که داعیة جوانمردی دارند، موضوعی خارج از گفتار ماست.
عیاران؛ جوانمرد، راستگو، شجاع و وفادارند، در فنونی چون روندگی و شبروی و نقب زدن و کمند انداختن و کارد کشیدن ماهر و چالاکاند (گیار،1389: 64-51). پیشینه و تاریخ پیدایش عیاران و فتیان را نمیتوان بهصورت دقیق مشخص نمود، اما در اینکه ایران منشاء و مولِد این جریان بوده، هیچ شکی نیست، امری که اکثر محققان نیز، بر آن تأکید دارند (ر.ک. مؤذنجامی،1379: 340-320) و چهبسا که مفهوم این جریان اجتماعی-فرهنگی از ایران بهدیگر موقعیتهای جغرافیایی راه یافته است. نکتهای که بیش از هر چیز حایز اهمّیت است، آن است که سابقه تاریخی، پیدایش و گشتار جریان عیاری و جوانمردی بهدوره پیش از اسلام و احتمالاً سلسلة اشکانیان میرسد؛ زیرا از یکسو، تکوین جریان مستقل ادب عیاری (حماسههای روایی منثور) بهیک سنت روایی و خُنیاگری موسوم و بازخوانده به گوسانان پارتی میرسد (ر.ک. جیحونی،1372: 22؛ ابوالحسنی ترقی، 1383: 184) و از دگر روی، شواهد و نمونههایی که همه رنگ و بویی ایرانی داشته و در جایجای متن روایتهایی چون سمکعیار و دارابنامه با بسامدی فراوان وجود دارند، مانع از آن میشود که شکلگیری این محور را، بهدورۀ اسلامی بازخوانیم، بهرغم آنکه هانری کربن آن را از خصوصیات فرهنگ و تمدن معنوی اسلامی میداند. از آن گذشته، همو برای این اصطلاح اسلامی، واژۀ معادل شوالیه را پیشنهاد میکند:
«ظاهراً برای واژۀ فارسی جوانمرد، شوالیه مناسبترین معادل است و مورد پسند خاطر دوستان ایرانی نیز هست زیرا استعمال این کلمه پیشینهای طولانی دارد و کاربرد آن در برابر شوالیه احتمالاً بههامر پورگشتال خاورشناس معروف سدۀ نوزدهم بازمیرسد» (کربن،1385: 5).
یا آنکه فرانتس تیشنر دو ریشه برای پیدایش عیاری در نظر میگیرد، یکی ریشة اخلاقی و دیگری ریشة اجتماعی. او ریشة اخلاقی عیاری را، به اعراب نسبت میدهد و دو ویژگی بنیادی برای آن میشمارد، یکی بخشندگی و مهماننوازی که آن را، با حاتم طایی در پیوند میداند و دیگری شجاعت که آن را، بهحضرت علی(ع) نسبت میدهد! و میافزاید اکنون که بهبحث راجع بهمنشاء و مبداء فتوت اجتماعی میپردازیم، روشن است که نباید برخلاف محتوای اخلاقی، مبنای فتوت و آغاز آن را نزد اعراب قدیم بجوییم، تحقیق دربارۀ ریشة فتوت نزد اعراب امری است عبث (کربن،1385: 141-133)، اما لویی ماسینیون حدس میزند که این موضوع از تشکیلات صنفی شهر مداین، پایتخت ساسانیان آغاز شده است (ر.ک. حسامپور،1384: 59) در این بین، برداشت سعید نفیسی موافق با نظر ماسینیون و در تقابل با نگرش کربن و تیشنر قرار دارد: «این عقیده درست نمینمایاند زیرا این خصیصه متعلق بهعصر پیش از اسلام و دورۀ اشکانی/ ساسانی است و در آغاز عیاری نام داشته و از ایران به سرزمینهای عربی راه یافته و در دورۀ اسلامی در منابع و روایات عربی بهشکل «اخی» در آسیای صغیر، یا «فَتی» در میان اعراب، تغییر لفظ پیدا کرده است» (ر.ک. کربن،1385: 149-148).
در مورد شکلگیری جریان عیاری دو احتمال وجود دارد، نخست اینکه میتوان، این نهاد اجتماعی را نتیجة پیوندی دوسویة میان مردم و دستگاه حاکم دانست که عوامل گوناگون دیگری از جمله مناسبات یک قوم با دیگر اقوام، شرایط اقتصادی و جز آن در آن مؤثر بوده است. در ایران بهدلیل نگاه زورمدارانة فرادستان بهفرودستان در مناسبات قدرت، پیوسته نوعی کشمکش و جدال پنهانی میان مردم و دستگاه حاکم وجود داشته است و خشم و دشمنی مردم نسبت به فرمانروایان، چونان آتشی زیر خاکستر، خود را در دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نشان داده باشد. عیاران، بیگمان یکی از گروههای اثرگذار در ایران هستند که میتوان گفت، فضای استبدادزدۀ جامعة ایرانی، خود عامل بنیادی در پیدایش این گروه بوده است، چون اینان مردمانی بودند کاری، جلد و هوشیار که از میان تودۀ مردم برمیخاستند، در هنگامهها خودنمایی میکردند و دزدی از خزانة ثروتمندان و صاحبان زر و زور را هم شایسته میپنداشتند و از اعتراف به آن نیز، بیمی بهدل راه نمیدادند، شیوهای که سمک، حسین و پهلوانان سنی روایت حسین کُرد، فراوان از خود نشان میدهند، برای نمونه (ر.ک. الأرّجانی، 1362: 52، حسین کرد شبستری،1384: 123). بهنظر سعید حسامپور، زمینة پیدایش عیاری، بیشتر در جامعهای فراهم میشد که مردمانش بر این باور بودند که میان آنها و صاحبان زر و زور در بهرهگیری از امکانات، تفاوت چشمگیری بهوجود آمده است و دستگاه حاکم نهتنها عدالت را اجرا نمیکرده بلکه خود بهگونهای، بستر بیعدالتی را نیز فراهم میساخته است و با گرفتن مالیات گزاف، حتی در خشکسالیها، بیشتر و بیشتر مردم بینوا را زیر فشار قرار میداده است. در چنین جامعهای نوعی همدلی مشترک میان عامة مردم برای گرفتن حقّ و حقوق خود پدید میآمد. روشن است که عیاران با توجه به اینکه مردمانی زیرک بودند، از این ظرفیت بهوجود آمده بهره میگرفتند و شاید بتوان گفت نوعی دولت پنهان، برای خود تشکیل میدادند که سر عیاران و جوانمردان، فرمانروای انتخابی این دولت پنهان بود (حسامپور،1384: 58).
نگارندگان احتمال دومی را نیز برپایة متون عیاری بیان میدارند زیرا این متون تنها آبشخوری هستند که در این باره میتوان معنایی نزدیک بهواقعیت تاریخی را از آنها دریافت، اما در میان آنها سمک عیار از اهمیت ویژهای برخوردار است. در این روایت داستانی، چنان مذکور افتاده است که، در مملکت چین سمک و دیگر عیاران پیرو فرمان سر عیاران، شغال پیلزور هستند و بهفرمان فغفورشاه بهعنوان سپهسالاران شهر، وظیفة پاسبانی و حفظ و حراست از شهر را بر عهده دارند و گزارش هر رویداد نابهنگام و عموماً ناگواری را، از آنان جویا میشوند. چنانکه وقتی زندان شروانة جادوگر را گشوده و بندیان را آزاد میسازند، مهرانوزیر، هوشیارانه، میگوید:
«ای اسفهسالار شغال، کاری عظیم در سرای شاه افتاده است، شک نکنم که تو را از آن خبر باشد که کارهایی چنین بیاجازت اسفهسلار نباشد... این چگونه تواند بودن؟ دانم که از خدمتگاران تو بیرون نیست و این کارکرد شما است. فرونتوان گذاشت و این خواری بهشاه فغفور نشاید کردن که این همه حرکتها بکنید نیکو نباشد. چون شاه با تو به حرمت باشد به نیک و بد از تو بازخواست نکند، چنین کاری کنی روا نباشد. بباید گفتن تا این کار چگونه باشد» (الأرّجانی،1362: 1/38) و سپس سمک در بیان واقعیت این رویداد ادامه میدهد «گفت خدایگان را بقا باد، بدان و آگاه باش که در جهان به از راستی نیست، و راست گفتن بههر جا که باشد در پیش خاص و عام؛ عاقل و نادان، خاصه در پیش شاه، علیالخصوص که ما سخن گوئیم الّا راست نتوانیم گفتن که نام ما به جوانمردی رفته است و ما خود گوییم جوانمردانیم. اگرچه ما را عیارپیشه میخوانند و عیارپیشه الّا جوانمرد نتوان بود و جوانمرد از این بسیار کارها کنند و رنجها کشند و جان فدای مردم دارند» (الارجانی، 1362: 1/ 38).
چنین ویژگیها و حالاتی را نیز، در شهر ماچین و دربار ارمنشاه میبینیم که وظیفة حفظ و حراست از شهر بهدست دو تن از عیاران بهنام کانون و کافور است (الأرّجانی،1362: 1/107، 164، 208) و در خاورکوه نیز جوانمردی دانا و توانا بهنام قایم که شادیخوردۀ سمک عیار است کارگزار و پاسدارندۀ شهر بوده، اختیار جملگی خاورکوه در دست اوست (الأرّجانی،1363: 2/178، 184، 186) و چنین است اسفهسالاری اَلحان در شهرستان عقاب (الأرّجانی،1363: 2/383). مجموع این نشانهها نگارندگان را به این مطلب رهنمون میسازد که در دورهای عیاران جمعیتی برگزیده و مردمانی سپاهی بودهاند و تحت تعلیم و تربیت اُستادی قرار داشتند که هم از جهت دانایی و زیرکی و مرام جوانمردی سرآمد آنان بود و هم از نظر قدرت و توانایی بهکارگیری فنون عیاری. فرمانروا و حاکم هر منطقهای از ایران نیز این گروه را بهسبب راستی و درستی، عفت و پاکدامنی، جوانمردی و شجاعت و هوشیاری و کاردانی موظف میکرد در قبال دریافتی، بهحفاظت از شهر و منطقهای بپردازند و در برطرف کردن سختیها و گشایش تنگناها نیز عموماً همین گروه بودند که بهسبب برخورداری از ویژگیهای عجیب و خارقالعادهای که در بندهای پسین شرح داده خواهد شد، بهیاری و دستگیری از شاه و مردم کشور برمیخاستند و در پی آن بودند که به احقاق حقوق روی آوردند (نیز ر.ک. گیار،1389: 50-44)، ویژگیهایی که در شاهنامه نیز فراوان مشاهده میشود. همچنین پس از اسلام، نظیر همین تشکیلات را در ایران و دستگاه خلفا شاهد هستیم (کربن،1385: 135،136). شاهد دیگری که این احتمال اخیر را قوت میبخشد، واژه یا برنام «میره» است که بر پایة پژوهش صورت گرفته در مورد آن (مختاریان، 1385) همچون عیار دو گونة معنایی داشته است: «مرد جوان، جوان، جنگجوی جوان، موکل، وظیفهدار، سرسپرده» و «عاشق، ولگرد، رذل، راهزن» و گویا عنوان انجمنی متشکل از مردان و زنان جنگجو و سپاهی در دوران پیشااسلامی بوده که نقش خود را در تربیت جوانان بهمنظور اهداف سیاسی- اجتماعی ایفا میکرده و حتی پس از اسلام نیز با همان کارکرد از آنان الگوبرداری شده است. محتمل است که همین هدف نیز در شکل دادن این انجمنها و حتی قانوندار کردن هرچه بیشتر اصول و مرام اعضای این انجمن بهمنظور حفظ و تقویت آن، سبب گستردگی اصول اخلاقی در دوران متأخرتر باشد. جوانمردان و عیاران روایتهای مورد بررسی این جُستار عبارتند از:
عیاران و جوانمردانسمک عیار |
عیاران و جوانمرداندارابنامه و فیروزشاهنامه |
سمک، شـغال پیـلزور، خورشیـدشاه، فـرّخروز، روزافـزون، سـرخوَرد، روحافـزا، بـرادران قصّـاب، آتشـک، نیـال، اَبـرک، جَلـدک، رَمـو، کانـون، کافـور، زَرَنـد، زیـد، راهـو، شبدیـز، جنگجوی قصّاب، پیلو، سَهلوی قصّاب، جُفت عیار، خاطـور، سرخ کافر، دینار قتّال، اَرغون، بارَک سیاه، سعد، یارُخ. |
فیـروزشاه، ملکبهمن، بهـروز، هِـلال، شبرنـگ، عیـارک کشمیـری، پیلپا، آشـوب، طـارِق، جَلدک، بادرفتـار، سیاوش نقّـاش، برقآسـا، تارَک، شهاب، خوشخبر، مینوفرنگ، جواندوست قصّاب، زرّینتاج، سُنبل، صَغیر، دانَک، جُغدک، شیرک، مِهیار، أخی سعدان طبّاخ، تیرک، جُعل. |
2-4. فرازها و فرودهای آیین جوانمردی و عیاری
جریان عیاری و جوانمردی در بستر تاریخی پیشاسلامی خود تا بعد از دورة اسلامی، فراز و فرودهایی پیموده است. اما با استناد بهمنابع موجود میتوان بیان نمود که مضمون جوانمردی و عیاری عموماً در دو محور ادبی خود را نمایان ساخته است.
2-4-1. روایتهای حماسی منثور: کهنترین منابع موجودی که آبشخور زمانی آنها به دورۀ ایران باستان میرسیده و کردار و مرام جمعیت اخلاقی جوانمردان و عیاران در آنها نمودی آشکار داشته است، حماسههای داستانی منثوری همچون سمک عیار، دارابنامه، فیروزشاهنامه و... است. مهرداد بهار نیز با تکیه بر شواهدی این مطلب را بیان داشته که:
«افسانههای کهن پهلوانی، که بهپارسی بازماندهاند، بر دو دسته است: یکی افسانههای اسطورهای-حماسی است، مانند آنچه در اوستا و شاهنامة فردوسی برجای مانده است؛ دوم افسانههای جوانمردی و عیاری است که کهنترین نمود مکتوب- و نه روایی- آنها داستان سمک عیار است» (ر.ک: مؤذن جامی،1373: 332-323؛ نیز ر.ک: بهار،1388: 79-71). در تأیید نظر بهار باید گفت: آیین پهلوانی خود شعبهای از آیین جوانمردی بوده که کمتر با تصوف آمیخته شده است و از همینروست که حماسههای منثور و منظوم فارسی یکی از منابع کاوِش در این زمینه محسوب میگردند.
2-4-2. فتوتنامهها و رسایل خاکساریه: در ایران دورۀ اسلامی، در کنار محور اولیه و کهن این جریان اجتماعی، اصول فتوت ایرانی و تصوف عربی- اسلامی نیز با مفهوم ایرانی جوانمردی درآمیخته و کمکم بر آن غلبه میکند. این تحول بستر و زمینة شکلگیری یکی از جریانهای عظیم و پرطرفدار فکری سدههای دوم و سوم هجری با عنوان اصحاب فتوت را فراهم آورد، این جریان دورانساز تا حدی اثرگذار بود که در همان سالها توجّه انجمنهای فکری دیگری چون ملامتیه و قلندریه را نیز بهخود جلب کرد. در این دوره از یکسو پیشههایی چون سقایان، قصابان، بزازان، آهنگران و بهطور کلّی طیفهای مردمی طبقة زحمتکش جامعة ایران، پندارها و مرام جوانمردی طبقة عامه را در قالب مرامنامههایی مخصوص بهخود تدوین میکنند، یا آنکه استادان، مشایخ و صوفیان این جریان فکری گاه بهصورت مفصّل و ناقدانه آداب و رسوم فتیان را شرح میدادند. این فتوتنامهنویسان و در صدر آنان ملّاحسین واعظ کاشفی سبزواری (910ه.ق) در فتوّتنامة سلطانی، آیینها و مرام پهلوانی- عیاری ایران را در لفافهای مذهبی پیچیده و این اصول را بهپیامبران و شخصیتهای اسطورهای توراتی منسوب میکند و یعقوب و آدم ابوالبشر را بهعنوان کسانی که این آیین و فن از ایشان سرچشمه گرفته است، معرفی میکند (ر.ک: مؤذن جامی،1373: 327). حتی در عصر اسلامی نیز، «حضرت ابراهیم خلیل بهعقیدة اهل فتوّت، اول نقطة دایرة فتوّت و ابوالفتیان است. بعد از او، یوسف صدیق. سوم یوشع بن نون. چهارم اصحاب کهف و پنجم مرتضی علی. اهل فتوت هر وقت مطلقاً «فَتی» میگفتند غرضشان امیرالمؤنین علی بوده و سند سلسلة خود را به آن حضرت منتهی میکردند» (کربن،1385: 104)، هرچند نسبت دادن آیینها و رسوم پهلوانی و عیاری ایرانی بهیعقوب، یوشع، ابراهیم و... که شخصیتهای سامی و یهودیاند غیرمنطقی است و مستند نیست ولی شگفتآور هم نیست. این از خصوصیات آیینها و اسطورههاست که برای دوام و بقای خود در هر دورة فکری و اجتماعی تازه، میکوشند رنگ محیط تازه را بپذیرند و خود را با تحولات زمان هماهنگ کنند و این عربی و اسلامی مآبی آثار تاریخی فارسی و عربی سدههای 4 تا10 هـ .ق این حالت توجیهوار انتساب آیینها و اساطیر ایرانی به عصر و تمدن اسلامی را اثبات میکند.
3- آموزههای تعلیمی-القایی جوانمردی و عیاری در سمک عیار، دارابنامه و فیروزشاهنامه
با وجود گوناگونیهایی که در ریختشناسی و برداشت معنایی واژة عیار وجود داشته است، مجموعة اصول، مرام و آیین جوانمردان ایران در دوران پیش و پس از اسلام با کمی تسامح، مشابه و مشترک بوده است. بهبیان دیگر، ماهیت آداب و آیین جوانمردان ایران در تمامی دوران تغییری نکرده است، جز آنکه در دورهای از تاریخ ایران برای حفظ و پاسداشت همین ارزشها و با توجّه بهشرایط زمانی و مکانی، برخی همچون حسین واعظ کاشفی سبزواری در فتوت نامة سلطانی(910 ق)، آیینها و مرام پهلوانی- عیاری را در لفافهای دینی پیچیده و این اصول را بهپیامبران و شخصیتهای اسطورهای توراتی منسوب میکنند و از یعقوب و آدم ابوالبشر، بهعنوان کسانی که این آیین و فن از ایشان سرچشمه گرفته، یاد میکنند (ر.ک: مؤذن جامی،1373: 327). بر این اساس در بازشناسی جریان اجتماعی- سیاسی عیاران با دو شعبه و محور روبهرو هستیم که در نخستین، پیشینه و اندیشة جوانمردان و عیاران ایران پیش از اسلام در متون حماسی انعکاس یافته است و تا امروز توجهی بدان نشده است و در دومین، جوانمردی یا همان فتوت، آیینة تمامنمای تصوف و عرفان اسلامی گشته است. درین گفتار و با توجه بهمحدودیت کار و سابقة تحقیق، تنها بازخوانی آموزههای تعلیمی- القایی محور اول بهعنوان ضرورتی تحقیقی در نظر گرفته شده است3:
3-1. کوشش در کسب نام و پرهیز از ننگ: درسمک عیار و دارابنامهعیاران و جوانمردان والاترین ویژگیها و ارزشهای انسانی را نمایان میسازند، ارزشهای چون مردمی، راستی، باورمندی بهدین، پایبندی بهپیمان، بیزاری از ترس و زبونی و پرهیز از آز و غرور؛ اما انگیزه و غایت همة این ویژگیها چیزی جز کسب نام نیک نیست. عیاران و جوانمردان همواره در بند نام بوده و حتی برای نام تن بهمرگ نیز میدهند. اینان بهخوبی آگاهند همة آنچه که شخصیت یک عیار و جوانمرد را شکل میدهد، نام و آوازۀ نیک اوست و اگر نام را از عیاری بگیرند، او از درون فروخواهد ریخت و چنین بینامی مرگ فرهنگی و اجتماعی عیار و جوانمرد را در پی خواهد داشت. لذا در منشور اخلاقی و تعلیمی- القایی جوانمردان آنچه با نام نمیسازد و بدنامی را در پی دارد، ننگ انگاشته شده است و عیار از آن میپرهیزد.
«ایشان گفتند ای امیر و پادشاه، در جملة ماچین ما را شناسند و تو نیز ما را نیک دانی که تا بودهایم بهنام نیکو زندگی کردهایم... بهیزدان دادار کردگار که ما ازین کار آگاهی نداریم و اگر چنان بودی که دانستیمی هم نگفتیمی و رها کردیمی تا جان ما بر باد شدی، چنانکه بیحرمتی بر باد میآید. هم غمز نکردیمی و کس را نسپردیمی که عالم همه نام و ننگ است و هیچ بهتر از جوانمردی نیست تا ما را جاودان نام جوانمردی بودی» (ارّجانی،1362: 1/153). «مرزبانشاه گفت... چون خورشیدشاه بهسعادت بازآید صد هزار دینار مال از آن الیان و الیار به تو ارزانی دارد... سمک گفت شنیدم اما ای پهلوان، مرزبانشاه این نواخت که کرد در خور همّت عالی خود فرمود و اگر نه من که باشم... و مردی ناداشت عیارپیشهام. اگر نانی یابم بخورم و اگر نه میگردم و خدمت عیاران و جوانمردان میکنم و کاری گر میکنم آن برای نام میکنم نه از برای نان. و این که میکنم از برای آن میکنم که مرا نامی باشد» (ارجانی، 1362: 1/181 نیز ر.ک. بیغمی،1381: 1/76، 535، 583، 585؛ بیغمی،1388: 402-400).
3-2. راستی در گفتار و کردار: نخستین اصل و قاعدهای که اصالت و خلوص عیار و جوانمرد را بهمحک میگذارد، راستی و درستی اوست. جوانمرد کسی است که سخن جز راست نگوید اگرچه زیان و خطری در پیش باشد راستی سخن نیز موقوف بهگفتار صرف نیست بلکه باید به انجام برسد حتی اولیتر آن است که نخست عیار عمل کند و سپس راستی خود را اعلام دارد. «مردی آن است که سخن راست گوید و سخنی گویند که بتوانند آن را به انجام رسانند» (ارّجانی،1362: 1/27) «سمک بانگ بر وی زد و گفت نشاید که در میان عیاران دعوی کنی. کارها باید کردن وآنگه گفتن» (ارّجانی،1362: 1/279). چنین قاعدهای در میان عیاران بسیار مهم قلمداد میگردد زیرا این هنجار عیار و جوانمرد را بر آن میدارد که سخن بهگزافه نگوید و ادعای انجام کاری نکند که مایه و توان آن را ندارد چون ادعای بدون عمل اصلیترین انگیزۀ ایجاد غرور و خودستایی است. ممنوعیت خودستایی یکی از دیگر قواعد جوانمردان است که پروردۀ آموزۀ راستی گفتار و کردار است. این ممنوعیت هم نفس خودستایی قبل از انجام یک کار غیرممکن را در برمیگیرد و هم منع شرح و توصیف انجام آن کار در نزد دیگران را. در سمک عیار، سمک برای آنکه بتواند مانع مهران وزیر در ربودن مهپری شود، قصد دارد شبانه مهپری را از قلعة پدرش، فغفور، به سرای جوانمردان انتقال دهد اما در راه انتقال، ناغافلانه عیار مهران وزیر، شبدیز، مهپری را از سمک میرباید. فردای آن شب، مهران وزیر برای بدنام کردن اسفهسالاران جوانمرد چین، در حضور فغفور عیاران را متهم بهدزدیدن مهپری میکند و نیت شوم خود را پنهان میکند اما سمک:
«سمک خدمت کرد. گفت ای شاه، جوانمردان دروغ نگویند اگر سر ایشان در آن کار رود. این کار من کردهام... و این کار از بهر آن کردم که با خود اندیشه کرده بودم که از مکر مهران وزیر ایمن نبودم. ازین جهت میترسیدم. آمدم و دختر بردم... شبدیز غلام مهران وزیر بر قوام کار بود و او نیز برای این کار آمده بود... اکنون من شبدیز را گرفتم و دختر در سرای وزیر است» (ارّجانی،1362: 1/48؛ نیز ر.ک. ارجانی، 1362: 1/27، 39-38، 132، 324).
3-2-1. پایبندی بهپیمان و سوگند: یکی از نشانههای راستی در گفتار که در عمل نمایان میگردد، باور داشتن سوگند و عمل بدان است. سوگند در نزد ایرانیان پیش از اسلام فراوان پاس داشته میشد و در عهد اسلامی نیز با تکیه بر متون مقدس، این اصل در جامعة جوانمردی و فتوت اهمیت دوچندان یافت. سوگند خوردن و بستن پیمان در نزد عیاران و فتیان، نشانی از اصالت راستی و نهایت جوانمردی است (کربن،1385: 167). در اصل واژهای پهلوی بوده است که در آن زبان هم با فعل خوردن بهکار میرفته است و از آن روی خورده میشود که در بنیاد بهراستی خوردنی بوده است زیرا بهمعنی گدازه یا سودة گوگرد است و خوردن آن آزمونی بوده است که برای آشکارداشت بیگناهی یا سنجش باور راستین شخصی بهکار میرفته است (کزازی،1385: 1/279). سوگند، عهد و پیمان از گذشتههای بسیار دور، در جوامع هند و اروپایی، بهعنوان اصلی مذهبی، اخلاقی و اجتماعی شناخته میشده است. ایرانیان باستان کشور خود را سرزمین «پیمان» میدانستند (هینلز،1389: 121). عیاران نیز بهعنوان جمعیتی اخلاقی در ایران باستان، جایگاهی والا برای سوگند و پیمان قایل بودند. پیمانشکنی در حماسههای منظوم و منثور گناهی نابخشودنی است و پیمانشکن هرجا که باشد حتماً تاوان و جزای شکستن سوگند را میبیند. عقوبتی که عموماً مرگ است و گاه حتی دامنگیر بستگان پیمانشکن نیز میشود. بسیاری از سوگندهای موجود در روایتهای مورد بررسی در پیشبرد روایت داستان نقشی بنیادی دارند و ریشة بسیاری از رخدادهای پسین روایت (کشته شدن پیمانشکن)، پیامد و پیرفت سوگند است. آموزۀ آیینی سوگند در سراسر این روایتها سنتی واحد و همهگیر است. جوانمردان و عیاران باوری استوار و راستین به سوگند داشتهاند و هنگامی که سوگند میخورند تا پای جان بهعهد و پیمان خود وفادار هستند. برای آنان مهم نیست با چهکسی عهد بستهاند، مهم حفظ اصالت پیمان است که باید محترم شمرده شود. امانتداری، رازداری، جنگ و نبرد، ازدواج و اثبات بیگناهی عمدهترین مضمونهایی هستند که سوگندها در ارتباط با آنها یاد میشوند.
«در پیش مادر سوگند خورد بهیزدان دادار کردگار و بهنور و نار که آنچه وی میگوید راست است و خیانت در دل ندارد و نیز رفیق سمک است» (الأرّجانی،1363: 1/247). «جوان خدمت کرد. گفت ای شاه، سوگند بهزند و پازند و نور و نار که هیچ قبول نکنم. نه از بهر آنکه مرا در چشم نمیآید. از بهر آنکه شاه را خدمتی تمام کنم» (الأرّجانی،1363: 3/152). «شروانبشن سوگند خورد بهیزدان دادار کردگار و بهنار و نور و مهر و بهنان و نمک جوانمردان، که آنچه گفتم راست گفتم و دروغ نگفتم و مکری و حیلتی نمیسازم و دل با زبان راست دارم» (الأرّجانی،1363: 4/295؛ نیز ر.ک. بیغمی،1381: 1/201-200، 593-594؛ بیغمی،1388: 666-664).
در روایتهای مورد بررسی، سوگند خوردن تنها شکل عهد و پیمان نبوده است. رسم دیگری نیز این آموزۀ تعلیمی-القایی جوانمردان را نمایان ساخته و «شادیخواری» نام دارد. از شواهد این دسته از آثار چنین برمیآید که با اجرای مراسم شادیخواری (گونهای از وجه پهلوی سوگند خوردن)، طالب عیاری قدحی از شراب را بلند میکرده است، روبهروی سر خود گرفته، نام استادی را که برگزیده است و بهوی ارادت داشته بر زبان میرانده، سپس قدح را سر میکشیده است. بدینگونه پیمان میبسته که یار عیاران باشد. باید بهیاد داشته باشیم این رسم که در روایتهای مورد بررسی بسیار یاد میگردد، جدا از شراب خواری معمول بوده است و همهجا بهمعنای پیمان یاری و بندگی در حقّ کسی بوده و یکی از رسمهای جوانمردی است. صرف نظر محتوای قدح، این رسم در همة انجمنهای متأخر دورۀ اسلامی، نظیر اصحاب فتوت و قلندران نیز با نوشیدن قدحی از آب و نمک و یا شیر وجود داشته است.
3-2-2. رازداری و حفظ امانت: معمول آن است که عبرتآموزی و نتیجة اخلاقی یک داستان امروزی فقط در پایان کتاب، خود را نمایان میسازد اما در روایتهای مورد بررسی درس اخلاق و القای آموزههای تعلیمی از همان ابتدا آغاز میشود. یکی از اولین پیامدهای راستی در کردار، حفظ اسرار است. پاسداشتی که گاه تنها در حکم گفتنیها نیست بلکه امانت را نیز شامل میشود. در حقیقت باید گفت گفتنیها وجه روحی و معنوی اسرار بوده و امانت صورت مادی آن است. پذیرفتن این قاعده برای جوانمردان، ضروریاتی را نیز بههمراه داشته است که باید در جوانمردی محترم داشته شوند. عیاری که راز و امانتی را میپذیرد نباید از سر بیاحتیاطی طرف مقابل را مورد پرسش و مؤاخذه قرار دهد و چون و چرایی را شرط کند. جوانمرد در حفظ امانت و راز دیگران باید از جان خود نیز بگذرد و بهفکر خیانت نباشد. این آموزۀ اخلاقی جوانمردان و عیاران، بهقدری در جامعة آنروز ایران ریشه دوانیده بود که همه در این امر از یکدیگر پیشی میگرفتند. برجستهترین و والاترین شاهد این ویژگی عیاران را در فیروزشاهنامه میبینیم. هنگامی که در شهر چین، فیروزشاه بههمراه تنی چند از یارانش برای آزاد ساختن دیگر یاران از زندان خاقان چین، بهپناه طباخی جوانمرد بهنام «أخی سعدان» میروند و راز کار خود را با او در میان میگذارند، أخی جوانمرد آنان را به امانت میپذیرد و خدمتشان میکند. تا اینکه کنیزک أخی خیانت میکند و جای آنها را نزد خاقان چین فاش میکند، خاقان هم عیار زیرک و وفاداری بهنام دانک را (که خود در راه وفاداری بهخاقان برادرش را از دست میدهد) مأمور بهدستگیری آنها میکند ولی پیش از این، فیروزشاه و یاران با راهنمایی أخی بهخانة فرامرز جراح میگریزند و أخی نیز همراه با دو پسر خود در خانه باقی میماند که در نهایت توسط دانک دستگیر و مورد شکنجه قرار میگیرند ولی:
«سعدان با خود گفت ای تن، چند وقت بهناموس زندگانی کردی، اکنون اگر اقرار کنی... نام نیکت بر باد شود... اگر هلاک شوم بهنام نیک مرده باشم... این اندیشه کرد و تن در بلای چوب داد... دانک عیار، خود چوب بر دست گرفت و چند چوب بزد بر سینة سعدان که در زیر چوب بیهوش گردید و اقرار نکرد... دانک گفت ای شهریار... او دعوی جوانمردی میکند، هرگز نخواهد گفتن. اگر شاه اجازت میدهد او دو پسر دارد، آن دو پسر را در برابر پدر چوب بزنیم... سعدان گفت ایشان نیز مثل من جوانمرد میباشند که دانک حکم کرد ایشان را چوب بسیار زدند. ایشان اقرار نکردند... دانک گفت جلّاد این کودک (مردانشاه پسر أخی) را به دو نیم کن... جلّاد تیغ بزد و پسر ماهروی را در برابر پدر و برادر بهدو نیم کرد... أخی بهروی دراُفتاد بیهوش شد. مردیار (پسر دوم أخی) فغان درگرفت. غوغا از میان خلق برخاست. وقت بود که دانک را بکشند... سعدان گفت هرچه میخواهی بکن که من خبر ندارم. دانک گفت اول پسرت را در آتش بیندازم تا تو بدانی که باید گفتن. حکم کرد تا مردیار را دستوپای بسته در آتش انداختند. اندام آن کودک در میان آتش طرقید. پنجاه هزار خلق آنجا جمع بودند. همه به یکبار خروش برآوردند... کنیزک گفت چون سعدان اقرار نکرد اکنون بفرستید فرامرز جراح را... اخی دید که فرامرز را دستبسته و زن او را دید موکشان آوردند... بعد از زنش را آنقدر چوب زدند که در زیر چوب بمرد» (بیغمی،1388: 196-194).
اوج جوانمردی أخیسعدان و فرامرز جرّاح در امانتداری و پاسداشت اسرار زمانی است که دانک اسیر و شهر چین در تصرّف فیروزشاه است، اینک:
«فیروزشاه گفت... خون او (دانک) از آن سعدان طباخ و این جوانمرد دیگر فرامرز نام دارد، جراح است. خان و مان او را خراب کردند و زنش را بکشت و او نام ما نبرد و ما در سرای او بودیم. داد جوانمردی دادند، تا قیامت از جوانمردی ایشان بازگویند که رحمت بر چنین جوانمردان باد... اخی سعدان گفت ای شاهزاده ما خان و مان و فرزاندان خود را فدا کردیم... بهمحبت تو... ما را مراد آن بود که شاهزاده بهمراد برسد. اکنون که بهمراد رسیدیم بدین شکرانه از خون دانک عیار درگذشتیم تا عالمیان بدانند که ما آنچه فدای شما کردیم عوض نمیخواهیم... فیروزشاه گفت ای جوانمردان ایرانی از اخیسعدان جوانمردی بیاموزید... یک نوع جوانمردی این است که هزار رحمت بر جوانمردان باد» (بیغمی، 1388 :286؛ نیز ر.ک. بیغمی،1381: 2/36، 37، 43...). «از جوانمردی امانتداری بهکمال دارم... و هرگز راز کسی با کسی نگویم و سر او آشکار نکنم. مردی و جوانمردی این دارم» (ارّجانی،1362: 1/29 نیز ر.ک. ارجانی، 1362: 1/27-26، 52، 54، 149، 2/212، 4/77).
3-2-3. نجابت در رفتار: این هنجار در کنار دیگر شرایط جوانمردی مهمترین محک ارج و ارز اعتبار عیاران در اجتماع بوده است. عیاران در حفظ عفت و رعایت ناموس جامعة خود ارادهای استوار و مثالزدنی داشتند. هیچیک از عیاران و جوانمردان تا آداب مرسوم ازدواج صورت نگیرد، حتی بهدلبر و نامزد خود نیز نمیپیوندند. جوانمردی تنها خاص مردان نبوده است زنان نیز در این جریان نقشی پررنگ دارند و در جریان ارتباط، همراهی و همکاری خود با دیگر عیاران که معمولاً مرد هستند، در مراسمی نمادین و بسیار مهم، پیمان خواهری، برادری و مادری میبندند و خود را خواهرخوانده یا مادرخوانده و عیاران مرد را برادرخواندۀ خود میدانند. این آیین گذشته از آنکه موجب تعهد در صمیمیت و خدمتگزاری است، سبب محرمیت نیز هست. آموزهای که شاید بتوان تنها شواهد آن را در این روایتها یافت. شبکة درهم تنیدهای از همین ویژگیها و اوصاف اخلاقی که حول محور عیاری شکل گرفته، سبب گشته است تا محققی فرانسوی بهنام مارینا گیار (Marina Gaillard) انجمن جوانمردان و عیاران را یک جمعیت اخلاقی بنامند (ر.ک. گیار،1389: 60).
«در خانة اخی سعدان زنی بود که خدمتگار آن خانه بود و مادر فرزندانش مرده بود. اخی آن کنیزک را بدان خریده بود که خدمت خانهاش کند و آن کنیزک را توقع آن بود که اخی گاهگاهی بدو التفاتی کند. اخی مرد جوانمرد بود و آن چنان فعل از اخی در وجود نمیآمد... که یکبار مگر این سخن با اخی گفته بود... و اخی او را رنجانیده بود... آن حرامزادۀ لعینه حق نان و نمک اخی را فراموش کرد و از برای هوای نفس خود که کام از اخی نمیدید قصد جان اخی کرد...» (بیغمی،1388: 184). «جواندوست قصاب را مادرگیری بود که هرگز کسی را از آن مادرگیر او خبر نبود. زن جوانمرد بود و با جواندوست عظیم ارادتی داشت» (بیغمی،1381: 1/894). «اکنون بهگواهی شاهان و پهلوانان که حاضراند این خواهر منست و بهخود قبول کن. روزافزون گفت ترا نیز بهبرادری قبول کردم. گفت ای شاه، بهحکم آنکه شاه مرا برادر خوانده است او را بهخواهری قبول کند. شاه دست وی بگرفت و با وی خواهری و برادری بگفت» (الأرّجانی،1363: 1/278؛ نیز ر.ک. همان:1/29، 51، 189، 336، 2/90، 5/279). «سر آستین زره بر روی وی افکند و به طریق حرمت و ادب او را ساکن بجنبانید. دختر چشم بر کرد، یکی را دید پیش وی استاده، زره پوشیده و کارد برکشیده. دختر بهراسید. گفت ای دختر مترس منم سمک عیار شاگرد شغال پیلزور... و من آمدهام تا تو را پیش خورشیدشاه برم... سمک عیار گفت ای دختر، بهگواهی یزدان مرا بهبرادری قبول کردی؟ دختر گفت کردم. سمک عیار گفت من ترا بهخواهری قبول کردم. پس دست مهپری گرفت و بهبالای بام آمد...» (الأرّجانی،1362: 45).
3-3. شجاعت
«بر فلک شو ز تیغ صبح مترس که نترسد ز تیغ و سر عیار» (خاقانی،1379: 135).
راستی در گفتار و کردار، فداکاری و از جانگذشتگی، رویارویی با خطرات و دفاع از آرمانهای اخلاقی همه از جمله مواردی هستند که حفظ و پاسداشت آنها مستلزم برخورداری از شجاعت لازم است. تفاوت کیفی عملکرد عیاران و جوانمردان روایتهای مورد بررسی تنها بسته بهمیزان بهرهمندی آنان از شجاعت است. اگر شخصیت سمک در سمک عیار و بهروز و فیروزشاه در دارابنامه ممتاز و برجسته بهنظر میرسد، فقط بهخاطر شجاعت و جسارتی است که آنها در فداکاری و وفاداری خویش دارند و گرنه هر یک از آنان بهمانند دیگر جوانمردان مطرح در این روایتها، از صفات جوانمردی بهیک نسبت بهرهمند هستند اما هنگامیکه رخصت «ترک سر کردن» فرا میرسد، هر یک در غنیمت شمردن فرصت عموماً مخاطرهآمیز جوانمردی، بر دیگری پیشی میگیرد. هرچند در سمک عیار و دارابنامه کار اکثر جوانمردان جنگجویی و سپاهیگری نیست اما پُردلی و شجاعت همین جوانمردان تا حدّی است که گاه پهلو بهپهلوانان شاهنامه زده و در تنگناها یکتنه در برابر خیل عظیمی از دشمنان ایستاده و از زیادی شمار و کثرت آنان اندک باکی ندارند و پشت کردن بهدشمن را ننگی بر نام خود میشمارند.
«مردی بود جوانمرد عیارپیشه و او را جنگجوی نام بود... جنگجوی گفت من جان فدا خواهم کردن. نمیتوانم دیدن. یا کام بیابم یا مرا بکشند و از این درد دل باز رهم... جنگجوی دست کارد بر ایشان گشاد و از چپ و راست خلق میکشت... من هرگز بدین مردی و دل و زهره ندیدم که تنها در میان چندین هزار مرد چندین کار بکند» (ارّجانی،1363: 2/226-223). «سمک گفت این حرامزاده را بنگر که حق بر باد داد. اکنون او را بر باید داشت. پیش وی آمد و او را کاردی زد و بکشت؛ مردم گرد وی برآمدند. سمک دست بر کارد بر گشاد. هر کرا مییافت میافکند. لشکرگاه بهخروش آمد... سمک خروش در نهاد و لشکر درهم افتاده بودند... با خود گفتند مگر از لشکر ما قومی تاختن کردهاند یا شبیخون ساختهاند... لشکر بهجنگ مشغول. سمک در میان ایشان تا میتوانست میکشت» (ارّجانی،1363: 2/173-172). «بهزاد با جواندوست قصاب و طارق عیار... چون آتش سوزان در آن قوم افتادند. بهزاد از هر سویی حمله کردی مرد بر مرد انداختی،... طارق عیار به ضرب خنجر شکم مرد و مرکب دریدی و جواندوست قصاب به ضرب ساطور مرد را بدو نیمه کردی... نصربنعدل گفت: ای ملک این عظیم ننگی است که بهزاد تن تنها، یک سوار بیش نیست... و خلق غلبه او را در میان گرفته باشند و هیچکس نتواند پیش او رفتن! در عالم چه گویند» (بیغمی، 1381: 1/892). «شغال با سمک گفت ای پهلوان دانی که لشکر بسیاراند و در درهای کار ما از تو گشاده میشود، به تنها در میان لشکری چنین رفتن دشخوار باشد. سمک گفت غم نشاید خوردن. عیاری بهبددلی نتوان کردن... این بگفت و کارد برکشید و گستاخ در میان لشکر شد. تا مردم آگه شدند کارد بر سینة شیرافکن چنان زد که از پشتش بیرون شد و شیرافکن بیفتاد. سپاه چون دیدند گرد وی برآمدند... هفت تن دیگر افکنده بود» (ارّجانی،1362: 1/66).
3-4. سخاوت: برای ادّعای نامِ جوانمردی دو تکلیف همواره در صدر شرایط ضروری قرار دارند «یکی نان دادن و دوم راز پوشیدن». در چنین زمینهای نان دادن، نماد سخاوت است که موضوع اصلی مورد توجه جوانمردان بوده است و جهت و حدود تمامی رفتار و کردار آنان را تعیین میکند (گیار،1389: 51). جوانمرد اگر کریم هم باشد مثل پادشاهان، هرچه دارد در راه رسیدن بهمقصود خرج کرده و بر فرودستان بخشش میکند، او هرگز بستة مال و جاه نیست. عیاران خود را ناداشت میخوانند، از اینرو خود را تهیدست و متعلق بهطبقة فرودستان میدانند و همواره از آنچه دارند مردم این طبقه را بهرهمند میسازند. در این محل ذکر نکتهای بسیار لازم دانسته شد. مخاطب باید بداند که سخاوت از معدود اصلهای جوانمردی است که در برخی از روایتهای دیگر نظیر شیرویه نامدار تخلّفپذیر بوده، جای خود را بهحرص میدهد، عیاران در این روایت نسبت بهجمع مال و گرفتن مژدگانی بسیار حریص هستند (جعفرپور،1391ب).
«زینهارخواهان و زنان و کودکان بر بامها کردند تا زاری کنند، از تنگی که در آن شهر پدید آمده بود... کسان بیامدند و آن احوال با خورشیدشاه بگفتند... پیران گفتند ای شاه، بهفریاد درویشان رس که در شهر یک من غله بهدیناری بهدست نمیآید، از بسیاری ظلم و بیداد که کردهاند... خورشیدشاه بفرمود تا در گنج بگشادند و مال فراوان پیش خواست... خلق میآمدند؛ و هرچه میگفتند خورشیدشاه ایشان را باز میداد و درویشان را مینواخت... خلعت میفرمود و زر میداد» (ارّجانی، 1363: 2/175-174). «پس دست در میان کرد و بدرهای زر بیرون آورد به قدر دویست دینار و به سمک عیار داد. سمک آن زر بستد و بوسه داد، پیش آن مرد پیر نهاد. رزماق در آن همه زر نگاه کرد، مدهوش گشت که هرگز چندان زر بهخود ندیده بود گفت ای جوان این زر به من چرا دادی؟ سمک گفت این زر به تو بخشیدم. برگیر و بهخرج کن تو و فرزندان تو» (ارّجانی،1362: 1/186؛ نیز ر.ک. ارجانی، 1362: 1/359، 5/310، 279).
3-5. اکرام مهمان و پاسداشت حرمت همسفرگی: عیاران همواره برای همسفرگی و همپیالگی (شادخواری) ارزش و اهمیت فراوانی قایل بودند. برای اِحکام عهد با دیگران و تأکید بر ارج و ارز برادری خود با آنان، سفره با یکدیگر میگشادند و شراب و گلاب بهسلامتی و شادی یکدیگر مینوشیدند(کربن،1385: 156) و با این کار پیمان برادری و وفاداری را میان خود و او مؤکد میداشتند. هنگامیکه شخصی قصد عضویت در این گروه را دارد، پس از آنکه سوگند وفاداری یاد میکند، با سر عیاران شراب مینوشد و این رسمی معمول و شایع بوده و در روایتهای حماسی منثور، میان عیاران اصطلاحی موسوم گشته است که این عیار شرابخوردة فلان استاد است. به این وفاداری و ارج نهادن به پیمان برادری در آیین جوانمردان و پاسداشت حرمت همنشینی و همسفرگی با یکدیگر، اصطلاحاً «حق نان و نمک» هم گفته میشود که تا عصر حاضر نیز وجهة خود را با همان برداشت معنایی در مصطلحات عامیانه حفظ کرده است. در بخشی از روایت سمک عیار، جوامردی ماهوس نام که با سمک همسفرگی داشته است، در تنگنا سمک را یاری کرده، میگوید:
«مرد عیارپیشهام و در پیش شاهولید خدمت میکنم و جامگی میخورم. مرا از سخن او بدر نمیباید بود» (بیغمی،1381: 1/592). «زن جوانمرد بود... آن زن را لیلی نام بود. جواندوست بر در خانة او آمد و در بزد. در حال در برگشود، جواندوست قصاب را دید، گفت ای فرزند... طارق بنشست. جواندوست دست برمالید و زخمهای طارق را ببست... جواندوست گفت: ای مادر، کرمی کن و در میدان رو و از حال بهزاد ما را خبری آور... جواندوست قصاب نعمت و شراب و کباب پیش آورد» (بیغمی،1381: 1/894). «مهری از سمک در دل ماهوس افتاد. او را دوست گرفت. پیش خود بنشاند. در ساعت خوان بنهادند و بدان مشغول گشتند. همه نظر ماهوس در عالمافروز بود و میپسندید او را... ماهوس گفت ای پهلوان، این گفتار چیست، مرا آزمایش میکنی؟ بهیزدان دادار کردگار و بهمردی و جوانمردی و بهحق نمک آزادان که اگر مرا با هرچه از آن من است از فرزند و زن و خویش و پیوند-تا به مال چه رسد- بر باد آید دوستتر دارم و مرا خوشتر آید از آنکه ترا آزاری رسد. چرا چون تو مردی بهدست تیغ بازباید دادن؟» (ارّجانی،1363: 5/592-422). «سمک قِوام میگرفت که هیچ از آن عیاران نپرسید که آن مرد کیست. تا جای خالی شد. قایم بفرمود تا چیزی بیاوردند و بخوردند و مقدار بیست مرد پروردگان قایم بودند، و دست بهشراب خوردن کردند. چون دوری چند بگشت قایم برخاست و قدحی شراب در دست گرفت و بر پای خاست و گفت: این شادی آن مردی که نام وی به جوانمردی در عالم رفته است و نام او سمک عیار است. این بگفت و شراب باز خورد» (الأرّجانی،1363: 2/184؛ نیز ر.ک. همان:1/99، 198، 289؛ 2/30، 184، 316، 368، 370، 4/295).
3-6. مردمدوستی: مهمترین بُعد مرام جوانمردان و عیاران این بود که «در جوانمردی روا نیست قومی در بلا رها کنیم و خود بیرون رویم»، عیاران زمانیکه در انجام برخی کارها در خود اراده و قدرتی بهکمال میدیدند که از عهدۀ دیگران خارج است، ناجوانمردی میدانستند که در ظلم حاکمان بهطبقات فرودست، آرام بنشینند و بهیاری مظلوم نروند، یا کار خلافی انجام دهند و وبال آنرا بهگردن دیگری بیاندازند؛ از اینرو، دروغ، بهتان و لاف بزرگترین گناه در نظر آنان بوده است زیرا موجبات گرفتاری و آزار دیگران را فراهم میآورد. جوانمردان همواره در تنگنا و مواقع خطر مردم را یاری میدادند. آنان هیچگاه یاران و بستگانشان را حتی در سختترین شرایط رها نکرده و همواره بهرفع مشکلات آنان میکوشیدند، در روایتهای مورد بررسی کمتر مشاهده میشود، بیگناهی در حضور عیاران و جوانمردان کشته شود، بهکار بستن عفو و شفقت بر رعیت از مقتضیات جوانمردی است.
«در منزلی فرود آمدند که از ناگاه دویست سوار دزد و حرامی رسیدند. اهل کاروان چون چنان دیدند، فریاد از آن قوم برآمد... تا مرغی را آب خوردن آن دو جوان (فیروزشاه و فرخزاد) غرق سلاح شدند و مرکبان خود سوار شدند و تیغ کشیده در آن دزدان افتادند... به یک لحظه از آن دویست دزد و حرامی که آمده بودند پنجاه تن بر خاک انداختند، باقی چون ضرب شمشیر بدیدند پشت کردند و خرم شدند...» (بیغمی،1381: 1/28، نیز ر.ک. بیغمی، 1381: 1/94، 883-882). «عالمافروز گفت: ای شاه، این جوان مادری پیر دارد و بر در سرای ایستاده است؛ او را بیرون فرست که از بهر فرزند غمناک و گریان. چون شادی بهدل مادر وی رسد همه کارها ما را نیک آید؛ اگرچه بیگناهست... اما داغ بر جان مادر وی نشاید نهادن؛ و او را بهمن بخش تا برود... بفرمود تا آن صد دینار و یک تخت جامه... بیاوردند... گفت برگیر و بگوی تا مادرت ما را بهدعا از یزدان نصرت خواهد و فیروزی... همه خاص و عام بر عالمافروز آفرین میکردند؛ و آن بشارت که به دل پیرزن رسید بهسالها نتوان گفت» (ارّجانی،1363: 5/279-278). «هر دو روی بهشهر نهادند تا بهشهر آمدند و هر دو روی بهسرای دو برادران قصاب رفتند. آن سرای دیدند خراب کرده و مادر ایشان در کنج ویرانه نشسته، گریان و نالان... احوال پرسیدند. بگریست و گفت ای آزادمردان، سرای را چنین خراب کردند و پسران من بگرفتند... اما فرزندان در زندان بازداشتهاند. این همه محنت که بر ما گذشت... سمک چون احوال بشنید بر خود بلرزید و گفت من زنده و دوستان من در زندان؟ مگر مردی از من برفت؟ گفت روزافزون دانی که زندان کجاست؟...» (ارّجانی،1363: 2/106؛ نیز ر.ک. ارجانی، 1363: 1/61، 64، 66، 203، 323، 337، 346، 351، 2/297-296، 385-384). «ملکبهمن عنان مرکب کشید با اردوان و بهروز عیار گفت روا نباشد که ملک سمومیه از بهر ما خراب شود و ملک ضاد در سپاه ماست. اکنون ما رسیدیم و خبردار شدیم، نتوانیم گذشتن... ملک بهمن گفت در مروت سهل باشد که ما التفاتی بدین کار نکنیم و از این شهر بگذریم؟...» (بیغمی،1388: 537 نیز ر.ک. بیغمی، 1388: 630-623).
3-7. همّت خواستن: واژۀ همّت در ادب فارسی معمولاً دو معنی عمدۀ لغوی و اصطلاحی دارد. این کلمه در لغت برابر با کوشش، اراده، آرمان، آرزوی والا و بلندنظری است؛ اما در معنای اصطلاحی خود که بهنادرستی بیشتر بهعنوان اصطلاحی عرفانی قلمداد گشته، عبارت است از: «توجه قلب با تمام قوای روحانی خود بهجانب حق، برای حصول کمال در خود یا دیگری» (ر.ک. خرمشاهی،1385: 325). یا در معنی «دعای خیر و طلب توفیق است که پیر یا مرشد صوفیه در حق یکی از مریدان برای انجام یافتن امری یا کامیابی در مقصودی خواستار میگردد» (حافظ،1375: 2/ 1245). عموم پژوهندگان شاید بهجهت غلبۀ کاربرد این اصطلاح در متون عرفانی فارسی، سهواً آن را عرفانی دانستهاند، حال آنکه نگارندگان با شواهد و مستندات ذکر شده، احتمال میدهند این اصطلاح، آموزهای تعلیمی- القایی و متعلّق بهمرام و آیین جوانمردان و عیاران ایران پیش از اسلام و نشانی از باورمندی و اعتقاد این انجمن به ایزد یکتا بوده که نخستین نشانههای آن در حماسههای منثور و روایتهایی چون سمک عیار و داربنامه مشاهده میشود و دور نیست که پس از اسلام، نخست با شکلگیری انجمنهای اصحاب فتوت و کاربرد آن در نزد صوفیان جوانمرد، مفهوم این آموزۀ جوانمردان در قالب اصطلاح «همت خواستن» به متون عرفانی راه یافته و همچنان همان معنای پیشین خود را حفظ کرده باشد. آبشخور این باور از آن روست که جوانمردان برای گشایش کار خود نیت مرشد و دعای پاکنفسان را بهترین بدرقه میدانستند و اعتقاد داشتند پروردگار اجابتکنندۀ دعا نیکان است.
«سمک عیار بالای سر وی ایستاده بود. گفت چند گویید که قطران مردی عظیم است؟ اگر شاه دستوری دهد من امشب قطران را بسته بیاورم. شغال بانگ بر سمک زد. گفت چرا چیزی که نتوانی کردن میگویی. سمک عیار گفت ای استاد، بههمّت تو و اقبال شاهزاده یزدان عقل داده است مرا که آنچه گویم بتوانم» (ارّجانی،1362: 1/95 نیز ر.ک. ارجانی، 1362: 1/152، 5/29؛ بیغمی،1381: 1/533، 704، 734، 735، 771، 779، 881، 884، 2/22، 153، 164، 334، 360، 388، 391، 398، (2بار) 399، 401، 412، 433، 476، 492، 526، 622، 625، (2بار) 635، (2بار) 683، (2بار) 685، 627، 729؛ بیغمی،1388: 152، 308، 332، 404، 406، (2بار) 407، 408، 414، 443، 570، 603، 667).
3-8. مهارتهای ذهنی، ارتباطی و عملی: عیاری خصوصیتی است که مستلزم تواناییهای روحی، قلبی و ذهنی و در عین حال مهارت و کاردانی کاملاً عملی، ملموس و جسمی است که اگر وجود نداشته باشند، عیاری نمیتواند چنانکه باید، تحقق یابد. بههمین علت است که عیاری بیشتر نوعی فعّالیت و حرفه محسوب میشود و وضعیت عیار تقریباً معادل یک پیشه است. یک عیار خوب، باید دارای استعدادها و قابلیتهایی باشد که از متن روایت، تصور کاملاً دقیقی دربارة آنها بهدست آید و این مهارتها عمدتاً عبارتند از: هنر خوب حرف زدن (سخندانی و زبانآوری)، آوازخوانی، حکایتگویی و نکتهدانی، ساز زدن، آگاه بودن بهفنون کسب و کار، زبان دیگر سرزمینها را دانستن، دوندگی، اعتماد بهنفس، زیرکی، هوشمندی و موقعیتشناسیو... ویژگیهایی است که بهعیار امکان میدهد تا در هر موقعیتی کار خود را انجام دهد و از هر مهلکه، با کاردانی و فراست ذهنی جان سالم بهدر ببرد. دانش ضروری برای عیاران عبارت است از تمامی دانستنیها و اطلاعاتی که یک انسان میتواند در طول زندگی به دست آورد، ورزیدگی او در شیوة بهکار بردن همین تواناییهاست که جایگاه او را در میان دیگر عیاران ممتاز میسازد. مکر مهمترین مشخصة عیاری است و اصطلاحی است که میتواند تحقیرآمیز و پست انگاشته شود اما در عمل و در این زمینه مترادف زرنگی و مهارت است و چیزی جز یک وسیله نیست، نیرنگی است که در نظر کسانی که از آن بهرهمند میشوند در خور تحسین است ولی از نظر قربانیان آن، برای رسیدن بههدف؛ نادرستی و حقهبازی است. در میان همین ویژگیها، هنر خوب حرف زدن (سخندانی و زبانآوری) نیز که بهعیار امکان میدهد تا در هر موقعیتی کار خود را انجام دهد، جایگاهی خاص دارد. باید بتوان بدون توهین به قدرتمندان حقیقت را محترم داشت، راستی و درستی هرکس باید آشکار شود، سخن باید با ذوق صایب و موقعیتشناسی گزارده شود. عیار و جوانمرد باید خویشتندار و هوشیار باشد و در هر موقعیت بهمقتضای حال و مقام سخن بگوید، بهگونهای که در ذهن و زبان دیگران نفوذ کرده و تحت تأثیرشان قرار دهد، بهبیان دیگر عیار بایستی با استفاده از توان سخنوری خود در عین اینکه از آرمان خود یا شخص دیگری دفاع میکند؛ بتواند مخاطبان را نیز با خود همراه و متقاعد ساخته یا بینظمی و آشفتگی در میانشان پدید آورد.
«سمک در دبیری دست داشت، پیوسته هرجا که بودی از آموختن خالی نبودی. پس سمک نامه نوشت... شاه برگرفت و بهدست هامان وزیر داد... شاه بر سمک آفرین کرد و پهلوانان او را دعا گفتند. هامان وزیر گفت این خط کیست؟ شغال گفت این خط سمک است و او ترسل نیک داند. هامان وزیر گفت این مرد بههمه هنر آراسته است» (ارّجانی،1362: 1/217). «خردسبشیو گفت ای شاهزاده، تو کودکی و نمیدانی که چه میگویی، کار پادشاهان به پادشاهان باید رها کرد و گفتنی او خود بگوید و بکند. ایشان دانند و تو ندانی. و دیگر بهحدیث مردی راست میگوئی ما بهنامردی از حلب آمدهایم. یک نشان دیدی و هنوز از آتش ما دودی بهشما نرسید. چندین خلایق سر در خاک شد و در هزیمت یافتن باد شما را درنیافت... قزلملک چون این سخن بشنید، خشم گرفت و کرسی زرین که نهاده بود در ربود و به خردسب شیدو انداخت. سمک ایستاده بود. آنرا بهشمشیر رد کرد تا رنجی بهخردسبشیدو نرسید. از کار خردسبشیدو آفرین کرد. سمک روی بهقزلملک کرد و گفت ای شاهزاده، این رسول است. هرچه گفتنی باشد بگوید و جواب بشنود اگر درشت اگر نرم، هم بر آن موجب که شنیده باشد بگوید. جواب دادن رواست. چوب و بند و زندان بر وی نیست، و این کرسی انداختن خطا بود و در خدمت شاه بود... خردسب شیدو گفت ای پهلوان، بدین هنر که تو داری سزاوار صد چندینی، آفرین بر تو باد و بر مادر و پدر تو باد» (ارّجانی،1362: 1/181-180 نیز ر.ک. ارجانی، 1362: 1/260-209، 415-396). «شبرنگ عیار در میان شهر میگشت. با خود گفت زندان را چون طلب کنم و از کسی نتوان پرسیدن که زندان عایل وزیر کجاست که در حق من گمان بد برند، که من غریبم... از قفای شبرنگ یکی درآمد... سرهنگ گفت که بیا با من و طعام بردار... شبرنگ را بر در باورچیخانه آورد... شبرنگ درآمد و آن صحن و کاسه را در آورد و پیش مطبخی نهاد... گفت ای جوانمرد عظیم کارت بشتابست... کباب را آتش تیز نمیباید که بیرونش بسوزد و اندرونش خام بماند. آنکس گفت مگر در این قسم شروعی داری؟ شبرنگ گفت بلی... مطبخی چون آن چستی و چابکی او را بدید گفت ای جوانمرد، عظیم چست و چالاکی! اگر پیش من به سر بری...» (بیغمی،1381: 2/153-151).
نتیجه
عیاران و جوانمردان، جریانی اجتماعی و جمعیتی اخلاقی بودند که پیشینة شکلگیری آنان بهدوران ایران پیش از اسلام میرسد و این جریان از مشخصات فرهنگ و تمدن دورۀ اسلامی بهشمار نمیآید بلکه با در نظر گرفتن مقتضیات زمانی و سیاسی آرمانها و آموزههای تعلیمی- القایی این انجمن بهدیگر موقعیتهای جغرافیایی نیز راه پیدا کرده است و با فرهنگ بومی آن نواحی عجین گشته است و عنوان فتیان و اخیان بهخود میگیرد که تنها ترجمانی از مفهوم عیاری و جوانمردی است و تقریباً هیچ تفاوتی از نظر مفهوم و کارکرد میان این دو اصطلاح وجود ندارد زیرا در عصر اسلامی بر اثر رواج و غلبة فراوان افکار و اندیشههای عرفانی، همین آموزهها با تصوف درآمیخته و با نمادگونههای مذهبی پیوند میگیرد و بهحیات خود ادامه میدهد. اندک پژوهندگانی هم که این جریان و روایتهایی مربوط به آن را، به انواع ادب غربی نظیر رمانس منسوب میکنند و روی بهمعادلهسازی عیاران و شوالیهها آوردهاند، غافل از این امر هستند که نگاه یکسویه و غیرعلمی آنان پیش از هرچیز هویت ملی و اصالت ایرانی این جریان فرهنگی- اجتماعی را از بین میبرد و کاوش در این زمینه نیاز بهبسترسازی و روشنگریهایی دارد که تا امروز چندان محل توجه نبوده است و بدون وجود چنین زیرساختهایی، یکسره بهقاضی رفتن خطاست. مضمون عیاری و جوانمردی و آموزههای تعلیمی- القایی آن در حماسههای منثور کارکردها و انواع بسیار گستردهای دارد که در این پژوهش محوریترین و پرکاربردترین این آموزهها تحلیل و توصیف شد، گذشته از آن اصالت اولیه و تعلّق راستین برخی از همین آموزهها نظیر «همت خواستن» موضوع دیگری بود که بدان پرداخته شد.
پی نوشتها
1- محمّدجعفر محجوب، با تکیه بر گفتار ملکالشعرای بهار در بحث ریشهشناسی و اتیمولوژی اصطلاح عیار، اصالت تازی و ریشة عربی آن را بهکلی ردّ کرد و برای این اصطلاح اصلی پهلوی قایل شد (ر.ک: محجوب،1387: 956).
2- یکی از حماسههایی که روایت آن در دورۀ صفویه یا بعد از آن و یقیناً پیش از دورۀ قاجار مکتوب شده است، شیرویه نامدار است. در میان حماسههای منثور فارسی، دو داستان بهنام شاهزاده شیرویه وجود دارد یکی از آنها حجمی اندک دارد و دیگری بزرگتر از اولی است و شیرویة هفت جلدی نامیده میشود. شیرویة نخست خلاصهای از این تحریر است. البته نظر محجوب آن است که این داستان زادة خیال نویسنده است ولی هیچ شاهدی برای اثبات گفتة خویش ارائه ندادهاند (ر.ک. محجوب،1387: 175) و چون این اثر، نه مأخذی مذهبی دارد و نه در تاریخ تدوینی مکتوب است، موجب شکلگیری چنین برآیندی در نظر محجوب گشته است. باری شیرویه پسر کوچکتر سلطان ملکشاه رومی است و برادری بزرگتر بهنام ارچه دارد. شیرویه لایقتر و شجاعتر از ارچه است، بههمین دلیل میان این دو شاهزاده در پادشاهی اختلاف میافتد و ارچه برادر را در چاه سرنگون کرده، خود برخلاف خواسته و وصیت پدر پادشاه میگردد و شیرویه پس از رهایی از چاه و گذشتن از مراحل دشوار برای رسیدن به معشوق خود، سیمینعذار، در فرجام با برادر خود سازش میکند و به جنگ دشمنان سرزمین میرود و پیروز میگردد و داستان هرچند پایان دارد امّا نافرجام بهنظر میرسد. نکتة مهمی که وجود دارد شباهتهای بسیار داستان شیرویة نامدار و امیرارسلان از حیث صورت داستانی و محتوایی است (ر.ک. محجوب، 1387: 479).
3- در باب چهلوچهارّم قابوسنامه، در آیین جوانمردپیشگی بهبرخی از همین موارد اشارهای شده است که در گفتار حاضر مورد توجه قرار گرفتهاند (ر.ک. عنصرالمعالی،1385: 32-331).