نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فراسی دانشگاه حکیم سبزواری
2 دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Having tales with modern features, the greatest epic work of Persian literature opens the way for testing, contrasting and comparing modern literary theories. One of the best methods for analyzing and morphological classification of Shahnameh’s stories and mythological and epic tales can be found in Vladimir Propp method. Using his method, this research focuses on the action of characters and analyzes “Siavash tale”. The main hypothesis of this research is to compare that tale with Propp’s theory. In this article, it is shown that such narrative is in complete harmony with functions proposed by Propp, notwithstanding some little displacements in the actions of characters. Actions have been divided among the five main characters and “calamity”, “deceit” and “hero” actions are inseparable and repeated elements of the tale. The process of the tale is moving from calmness to the climax of disaster via three moves and these moves, in spite of their different theme and form, have a single structure.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
برادران گریم، ویلهلم و یاکوب (Jacob and Wilhelm grim)، نخستین دانشمندانی بودند که قصههای عامیانة آلمانی را گرد آوردند و در دو مجلد در سالهای 1814- 1812 م منتشر ساختند. برادران گریم و پیروان آنها قصههای عامیانه را بازماندة اسطورههای کهن میدانستند. کتاب «اسطورههای اقوام تیوتونی» اثر یاکوب گریم، الهامبخش آن دسته از اسطورهشناسان قرار گرفت که میان زبان و اسطوره رابطهای بنیادی مییافتند و مدعی بودند که قصههای عامیانه، سمبولیسم پدیدههای طبیعی را که در اسطورهها تثبیت گشته است منعکس میسازند (پراپ،17:1368).
«پس از گردآوری قصهها، کوششها معطوف به یافتن روشهایی برای طبقهبندی آنها شد. یکی از معروفترین این روشها، به مکتب فنلاندی مشهور است که مقیاسهای تاریخی و جغرافیایی را در نظم دادن به این قصهها مدن ظر قرار داد. آنتی آرنه (Anti Ar ne)، یکی از پیروان و صاحب نظران این مکتب در سال 1910 میلادی، فهرستی از انواع قصه بر اساس مضمون و درون مایههای مندرج در آنها منتشر کرد. استیث تامسون (Stith Tampson) یکی دیگر از همفکران او، این کار را گسترش داد و تمام گونههای قصه را که در بایگانی کشورهای مختلف جهان گرد آمده بود به فهرست افزود» (ستاری،172:1391).
«روانکاوان و روانشناسان مکتب فروید و یونگ نیز پژوهشهای با ارزشی دربارة معنا و مفهوم قصههای عامیانه انجام دادهاند؛ اینان متون قصهها را بر پایة اهداف روانکاوانة خود مورد تجزیه و تحلیل قرار دادهاند و برخی از تجزیه و تحلیلهای آنان، روشنایی جدیدی بر معنا و پیام قصههای عامیانه و اسطوره افکنده است» (پراپ،1368:شش). اما هیچ کدام از این تحقیقها نتوانست آن چنان که باید پاسخگوی نیاز اساسی قصهها باشد. «نافذترین نظریهای که در دهة 1950 و 1960حوزة فولکلورشناسی را تکان داد، نظریة مکتب ساختارگرایی بود. آندره یولس (Andre Jolles) آلمانی در سال 1930 کتابی به نام "صور ادبیات شفاهی" به چاپ رساند که در آن، صور اصلی ادبیات عامیانه را تحلیل کرده بود. لرد راگلان (Lord Raglan) در کتاب جنجال برانگیزش به نام "پهلوان" در سال 1936م. یک طرح کلی داستانی برای قصهها و اسطورههایی که با پهلوانان اساطیری و کهن سر و کار داشتند ارائه کرد اما در این میان، تحقیقی که همة این بررسیها را تحت شعاع قرار داد، پژوهش دانشمند فرمالیست روسی، ولادیمیر پراپ (jakovlevic propp Veladimir) بود. کتاب ریختشناسی حکایت او در سال 1928م. چاپ شده بود و ترجمة انگلیسی آن در سال 1958م. تحت عنوان «ریختشناسی قصههای عامیانه» باعث شهرت این کتاب گردید» (پراپ،27:1371). ریختشناسی قصههای پریان پراپ را میتوان نقطة حرکت مفیدی برای بررسیهایی دانست که هدف آنها شناخت تیپها یا نوعهای محلی است.
ساختار یعنی نظام. در هر نظام، همة اجزا به هم ربط دارد، به نحوی که کارکرد هر جزء، وابسته به کل نظام است. هیچ جزئی در یک نظام نمیتواند بیرون از کار اجزاء، چنان که هست باشد. به همین جهت، کل نظام بدون درک کارکرد اجزاء قابل درک نیست. پس ساختگرایی (Structuralism) را میتوان یک شیوة درک و توضیح دانست (گلدمن، 1369: 9). امروزه کمتر نقدی را میتوان سراغ گرفت که از کارکردهای ساختاری بیبهره باشد. بررسی ساختاری روایت و داستان، پیشرفت و کارآیی بسیاری داشته است. ریشة ساختارگرایی به فرمالیسم و مکتب پراگ و نئوفرمالیسم و فتوریسم میرسد (شمیسا،177:1387). پیشینة پژوهشهای ساختاری با ریشهای عمیق به نظریات صورتگرایی (Formalism) سالهای 1915 تا 1960م. میلادی باز میگردد (نیوا، 1373: 23-17). در چند دهة گذشته، هیچ گرایش نظری به اندازة نظریة اصالت ساخت یا ساختگرایی، در علوم انسانی و علوم اجتماعی تاثیر نداشته است (پراپ،1368:هفت). پیشرفتهای نقد ادبی معاصر منجر به تولّد مکتب ساختگرایی با الهام از نظریات زبانشناسانة فردینان دوسوسور (Ferdinand de Saussure) گردید و بعد از آن، پساساختگرایان با تکیه بر ساختشکنی «در جریان انتقادها به ساختارگرایان به مبانی اندیشه و روش کار خودشان شکل دادند» (احمدی،1384: 52). البته نباید تلاشهای رولان بارت (Roland Barthes) فرانسوی در از رهبران این جنبش ادبی را در تحلیل ساختاری روایت نادیده گرفت، چرا که به پساساختگرایی اهمیتی ویژه بخشیده است (سِلدن و ویدوسون،1384: 25). نقد ساختاری را میتوان متشکل از سه هدف دانست: استخراج اجزاء ساختار اثر، برقرار ساختن ارتباط موجود بین این اجزاء و نشاندادن دلالتی که در کلیت ساختار اثر مشاهده میشود (گلدمن، 1369: 10).
پیشینة تحقیق
پژوهش حاضر، اولین نگاه ریختشناسانه با روش پراپ بر داستان سیاوش است. از نمونههای دیگر حکایات و متنهای مورد بررسی با این روش میتوان به مقاله «الگوی ساختارگرایی ولادیمیر پراپ و کاربردهای آن در روایت شناسی» نوشتة خلیل پروینی و هومن ناظمیان اشاره کرد. در این مقاله، ده داستان از فابلهای کلیله و دمنه - به عنوان نمونه - با هدف ارزیابی کارآیی و قابلیت الگوی پراپ در تحلیل ریخت شناسانه این قصهها تحلیل و بررسی شده است. «بررسی قصههای دیوان در شاهنامة فردوسی» نوشته مسعود روحانی و محمد عنایتی قادیکلایی، نمونة دیگری است که میکوشد نمودار خویشکاریهای پراپ و روش ریختشناسانة وی را در داستانهای دیوان بررسی کند تا مشخص گردد نظریه پراپ تا چه اندازه بر این داستانها انطباق دارد. «تحلیل ساختاری قصة سیاهپوشان بر اساس الگوی پراپ»، نوشتة عفت نقابی و کلثوم قربانی، «ریخت شناسی قصة خیر و شر بر اساس نظریة پراپ» نوشتة طاهره ایشانی از نمونههای دیگر است «بررسی عنصر داستانی دسیسه در داستان سیاوش»، نوشتة سکینه مرادی کوچی، «تحلیل داستان سیاوش بر پایه نظریات یونگ»، نوشتة ابراهیم اقبالی، حسین قمری گیوی و سکینه مرادی از نمونه بررسیهای انجام شده روی داستان سیاوش هستند که نوعی نقد ساختاری به شمار میروند.
پراپ و روش ریخت شناسی
پراپ عقیده دارد «واژه ریخت شناسی (morphology) یعنی بررسی و شناخت ریختها. در گیاهشناسی اصطلاح ریختشناسی یعنی بررسی و شناخت اجزای تشکیل دهندة گیاه و ارتباط آنها با یکدیگر و با کل گیاه و به عبارت دیگر، ریختشناسی در اینجا به معنی ساختمان گیاه است» (پراپ،17:1368). پراپ که نخستین بار این نظریه را بیان و اثبات کرد ، نخستین گام در تحقق فرضیة خویش را شناخت و تعیین دقیق عناصر ثابت و متغیر قصه دانست (حق شناس،30:1387). عناصر ثابت، عناصری هستند که پیوسته در حکایت وجود دارند و تغییر نمیکنند اما عناصر متغیر شامل شخصیتها، نام و صفات آنها و این گونه موارد است که به صورتهای مختلف در حکایات ظاهر میشوند و سبب تنوع حکایتها میشوند (پارسا و صلواتی،56:1389).
پراپ خویشکاری (Function) را «عمل شخصیتی از اشخاص قصه میداند که از نقطهنظر اهمیتی که در جریان عملیات قصه دارد تعریف میشود» (پراپ،53:1368). وی اعتقاد داشت که همة قصهها ساخت واحدی دارند که از طریق عملکرد اشخاص قصه قابل پیگیری است، نه از طریق خود اشخاص (خراسانی،46:1383). اگر چه حدود هشتاد سال از تاریخ نگارش کتاب پراپ میگذرد اما هنوز روش وی معتبر و کارآمد است (ذوالفقاری،55:1389). البته باید گفت که ایرادات و انتقادهایی هم بر نظریه پراپ وارد است که بحث در مورد آنها از حوصلة نوشتةحاضر خارج است. عدهای اعتقاد دارند شیوة او با وجود فضل تقدم، به جهت کلیت یافتن در سی و یک کارکرد و خالی بودن از تحلیل در زمانی، نمیتواند روشی جامع به شمار آید (اسکولز،1379: 102).
پرسشها و اهداف پژوهش
پرسش اصلی پژوهش حاضر آن است که داستان سیاوش بر اساس نظریة پراپ در ریختشناسی قصههای پریان چه ساختاری دارد؟این پژوهش به بررسی موضوعات زیر نیز میپردازد:
تعداد انطباق کارکردهای سی و یک گانه پراپ بر این منظومه، نوع الگوی حرکتی داستان، ساختار داستان و شخصیتهای قصه.
ریختشناسی داستان سیاوش
در ریختشناسی داستان سیاوش ابتدا اجزای اصلی تشکیل دهندة این روایت جدا میشود و سپس برای هر خویشکاری طبق عملکرد پراپ مطالبی به شرح زیر آورده میشود:
چکیدهای از ماحصل آن، تعریف اختصاری خویشکاری و نشانة قرارداری آن خویشکاری (این نشانهها بعدا کمک خواهد کرد که ساختار قصه را به صورت نمودار نمایش دهیم). نتیجة اینکار، ریخت شناسی داستان سیاوش خواهد بود؛ یعنی توصیف داستان بر پایة اجزای سازندة تعریف شدة قصه توسط پراپ.
زنجیرة خویشکاریهای اصلی و فرعی که از بین 31 کارکرد پراپ در زیر ارائه داده میشود، بنیاد ریختشناسی داستان سیاوش را به طور کلی عرضه میدارد. «هر قصه معمولا با یک صحنة آغازین شروع میشود» (پراپ، 1368: 60). وضعیت اولیه یک خویشکاری به حساب نمیآید اما یک عنصر مهم به شمار میآید چرا که مقدمهای برای معرفی قهرمان است.
گیو همراه با توس و سوارانی دلاور برای شکار وارد بیشهای میشوند و زنی زیبا را را در آن بیشه مییابند که در زیبایی و دلارایی بیهمتاست. زن بیمانند در زیبایی را به کاوس ارمغان میدهند؛ بسی از ازدواج کاوس بر نمیآید که:
بسی بـر نیامــد برین روزگـــــار |
|
که رنگ اندر آمد به خرم بهار |
بگفتنـــد با شــاه کـــاووس کـی |
|
که برخوردی از ماه فرخنده پی |
یکـــی کودکی فرخ آمــد پدیــد |
|
کنون تخت بر ابر باید کشیـــد |
جدا گشت زو کودکی چون پری |
|
بــه چــهره بســـان بت آذری... |
جهاندار نامــش سیاوخـــش کرد |
|
برو چرخ گردنده را بخش کرد |
(فردوسی،1389: 2/206) صحنه آغازین. a
کاووس سیاوش را از کودکی به رستم میسپارد تا او را به سیستان برد و در مکتب خویش به او آیین آزادگی، نبرد، شکار و نشست و برخاست بیاموزد:
به رستم سپردش دل و دیده را |
|
جهانـــجوی گـــرد پسنــدیده را |
تهمتــن ببردش به زاولـــستان |
|
نشستن گهش ساخت در گلستــان |
سواری و تیر و کمان و کمند |
|
عنان و رکیب و چه و چون و چند... |
ز داد و بیداد و تخت و کــلاه |
|
سخن گفتـــن رزم و راندن ســپاه |
هنرها بیاموختش، ســر به ســر |
|
بســی رنج بــرداشت و آمــد به بر |
(فردوسی، 1389: 2/207) غیبت قهرمان. e
سیاوش پس از آموزش به درگاه پدر باز میگردد در حالی که در کمال جسم و جان، یگانة بینظیر زمانة خویش است:
چون آمد به کاوس شاه آگهی |
|
که آمد سیاوخــــش با فرّهی |
بفرمود تا با سپه گیو و طوس |
|
بــرفتند با شادی و پیــل و کوس |
همه نامداران شدند انجــمن |
|
به یک دست طوس و دگر پیلتن |
خرامان بر شهریار آمــــدند |
|
کــه با نودرختی به بار آمــــدند |
(فردوسی، 1389: 2/208) بازگشت قهرمان. ↓
کاووس تاج زر و منشور فرمانروایی را بعد از هفت سال آزمایش به سیاوش میدهد:
چنین هفت سالش همی آزمود |
|
به هر کار، جز پاک زاده نبود |
بـــه هشتم، بفــرمود تا تاج زر |
|
زمین کهستان و زرّین کــمر |
نبشتنـــد منشور بـــر پرنیـــــان |
|
به رســم بزرگان و فرّ کیـــان |
زمیـــن کهستان ورا داد شاه |
|
که بود او سزای بزرگی و گاه |
(فردوسی، 1389: 2/210) آزمایش اول قهرمان. D
در اینجا سودابه که شخصیت جدید قصه است و میتوان او را به اصطلاح پراپ شریر نامید، وارد قصه میشود. نقش سودابه بر هم زدن آرامش خانواده، ایجاد مصیبت، خرابکاری، از بین بردن تعادل و در نهایت، وارد کردن صدمه به قهرمان داستان است. چیزی از بازگشت سیاوش نمیگذرد که سودابه پرنگار به او دل میبندد:
چو سوداوه روی سیاوش بــــدید |
|
پر اندیشه گشت و دلش بر دمید |
چنان شد که گفتی طراز نخ است |
|
و گر پیش آتش نهاده یــخ است |
کـــسی را فرستاد نزدیـــک اوی |
|
که:پنهان سیاووش را این بگـوی |
کـــه انــدر شبستان شاه جهـــان |
|
نبـــاشد شگفت ار شوی ناگهان |
(فردوسی، 1389: 2/211) پیشنهاد(شکل وارونهای از نهی). y2
قراردادها و پیمانهای خدعه آمیز، نوع خاصی از پیشنهادهای فریبنده را تشکیل میدهند (پراپ، 68:1368). سودابه با پیشنهادهایی چون آوردن سیاوش به شبستان برای گزینش همسر مورد علاقهاش، پیشنهاد نامشروع و وسوسه انگیزش، وعده تاج و تخت آینده و... سعی در فریفتن سیاوش و تحمیل خواستة خود دارد اما چون با مخالفت سیاوش رو به رو میشود رو به تهدید و بنای نیرنگ میآورد:
فزون زان که دادت جهاندار شاه |
|
بیارایمــت یاره و تاج و گــــاه |
اگـــر ســر بپیچی ز فرمان مـــن |
|
نیایـــد دلت سوی پیمان مــــن |
کنـــم بر تو این پادشاهی تبــــاه |
|
شود تیره روی تو بــر چشم شاه |
سیـــاوش بدو گفت هرگز مبـاد |
|
که از بهر دل، من دهم سر به باد |
چنین بــا پدر بی وفایـــــی کنم |
|
ز مــردی و دانش جدایی کـنم |
(فردوسی، 1389 : 2/223). تلاش شریر برای فریفتن قربانی.n
پراپ خویشکاری n را خویشکاری زوج مینامد. این خویشکاری اغلب به صورت یک مکالمة دو نفره (سودابه و سیاوش) در قصه میآید. موثر واقع نشدن تمهیدات سودابه او را تا مرز توطئه و رسوایی پیش میبرد:
چنین گفت کآمد سیاوش به تخت |
|
بیاراست جنگ و برآویخت سخــت |
که از توست جان و دلم پر ز مـــهر |
|
چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر |
که جز تو نخواهم کسی را ز بــن |
|
چنینت همـــی راند بـــاید ســخن |
بینداخت افسر ز مشکینْ ســـــرم |
|
چنیـــن چــاک زد جـامه اندر برم |
(فردوسی، 1389: 2/225) اغواگری و توطئه شریر.n1
خویشکاریهای ارائه شده در بالا از اهمیتی استثنایی برخوردارند زیرا با آنها تحرک واقعی قصه آغاز میشود. به این ترتیب، طبق نظر پراپ آنها را بخش مقدماتی قصه مینامیم. سودابه با عمل شرارت خود، راه را برای فاجعه و گره داستان باز میکند. کاوس با اینکه به بیگناهی پسر باور دارد اما فریفتة سودای سودابه میشود. این ماجرا که جدال میان سودابه و سیاوش را به نقطة اوج میرساند، موجب میشود که موبدان رای بر آزمایش وَر گرم (چارة آتش یا گذر از آتش) دهند. سیاوش میپذیرد برای اثبات بیگناهی خویش، طبق آیین آن روزگار از آتش بگذرد زیرا بنا بر باوری کهن اعتقاد دارد که آتش در پاکان تاثیری ندارد:
سرانجام گفت ایمن از هر دُوان |
|
نگــــردد دل مـن، نه روشن روان |
مــــگر کـــــآتش تیز پیدا کند |
|
گـــنه کـرده را زود رســوا کند... |
سیاوخــــش را گفت شاه زمین |
|
که رایـت چه باشد کنون اندر این |
سیــاوش چنین گفت با شهریار |
|
که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار |
اگر کــــوه آتــــش بود بسْپرم |
|
از این نیک خوار است اگر بـــگذرم |
(فردوسی، 1389: 2/233) آزمایش دوم قهرمان.D1
در نتیجه از خرمنی از آتش عبور میکند و سر بلند بیرون میآید:
سیـاوش بر آن کوه آتش بتاخت |
|
نشد تنگ دل جنگ آتش بساخت |
ز هـــر سو زبانه همی بــر کشید |
|
کسی خود و اسپ سیـــاوش ندید |
یکی دشت با دیدگان پر ز خون |
|
که تا او ز آتش کی آیــــد برون |
چون او را بدیدند برخاست غـــو |
|
که آمــــد ز آتش برون شاه نـــو |
(فردوسی، 1389: 2/236) موفقیت قهرمان.E1
سودابه رسوا و با برخورد تند کاووس مواجه میشود:
بر آشفت و سوداوه را پیش خواند |
|
گذشته سخنها فراوان بــراند |
که بیشرمی و بد تنی کردهای |
|
فراوان دل مـــــــن بیازردهای |
چه بازی نمودی به فرجام کــــار |
|
که بـــــا جان فرزند من زینهار |
بخوردی و در آتش انداختـــــی |
|
بر این گونه بر جادوی ساختی |
نیاید تـــو را پوزش اکنون به کار |
|
بپرداز جای و بــــــرآرای دار |
(فردوسی، 1389: 2/237) رسوا شدن شریر. EX
پراپ اعتقاد دارد: «معمولاً شریرِ حرکت دوم قصه و قهرمان دروغین مجازات میشوند و حال آنکه شریرِ حرکت اولِ قصه، تنها در مواردی تنبیه و مجازات میشود که خویشکاریهای جنگ و تعقیب در قصه نباشد» (پراپ، 1368: 131). این نظر او دقیقاً با داستان سیاوش انطباق دارد چرا که در حرکت اول، شریر بخشیده می شود و انتقام خون سیاوش در کین خواهی رستم از خون سیاوش گرفته میشود و شریر دوم کشته میشود. کاووسشاه دستور دار زدن سودابه را صادر میکند اما با میانجیگری سیاوش، سودابه جان سالم به در میبرد:
سیاوش چنین گفت با شهریـــــار |
|
که دل را بدین کار رنجه مـــــدار |
به من بخش سوداوه را زین گــناه |
|
پذیرد مـــگر پند و آیــــین و راه |
همی گفت با دل که بر دست شاه |
|
گر ایدونک سوداوه گـــــردد تباه |
بــــــه فرجام کار او پشیمان شود |
|
ز من بیند آن غم چو پیچان شود... |
سیاوش را گفت بخشیدمـــــش |
|
از آن پس که خون ریختن دیدمش |
(فردوسی،1389: 2/238) بخشیده شدن شریر. uneg
پراپ اعتقاد دارد که تعداد بسیاری از قصهها با رهایی قهرمان از تعقیب به پایان میرسند، قهرمان به خانه باز میگردد و قس علی هذا. با وجود این همیشه چنین نیست؛ قصه ممکن است مصیبت و بدبختی دیگری برای قهرمان در آستین داشته باشد. شریر ممکن است بار دیگر پدیدار شود و در یک سخن، شرارت آغازین قصه تکرار میشود. پراپ این بسط و گسترشی را که در قصه از شرارت یا کمبود و نیاز شروع میشود و به خویشکاریهای پایانی میانجامد، اصطلاحاً «حرکت» نامیده است. این خویشکاریهای پایانی میتواند پاداش، منفعت یا برد و یا به طور کلی التیام و جبران مافات باشد (پراپ، 1368: 183). گاهی این شرارتها به همان صورتهایی که در اول قصه آمده است، تکرار میشوند اما گاهی به صورتهای دیگر که برای یک قصه ممکن است همه تازگی داشته باشند، شریرهای خاصی در ارتباط با مصیبت جدید پا به عرصه میگذارند و حرکت جدید داستان را تشکیل میدهند (پراپ، 1368: 122).
به مهر اندرون بود شــاه جهان |
|
که بشنید گفتار کـــــار آگهان |
که افراسیاب آمد و صــد هزار |
|
گزیده ز ترکان شمرده ســـــوار |
دل شاه کاووس از آن تنگ شد |
|
که از بزم رایش سوی جنگ شد |
(فردوسی،1389: 2/239) اعلان جنگ شریر A19 (رویداد ربط دهنده)
سیاوش برای رهایی از کینة سودابه، داوطلب جنگ با افراسیاب میشود:
بدل گفت من سازم این رزمگاه |
|
به چربی بگویم بخواهم ز شاه |
مگر کِم رهایی دهـــــد دادگر |
|
ز سوداوه و گفت وگوی پدر |
و دیگر کز این کــار نام آورم |
|
چنین لشکری را بــــه دام آورم |
انگیزه:کهازعناصر پیوند دهنده بین عملکردهای قصه است.Mot
بشد با کمر پیش کاوس شاه |
|
بدو گفت مــن دارم این پایگاه |
که با شاه توران بجویم نبرد |
|
سر سروران اندر آرم به گـــرد |
چنین بود رای جهان آفرین |
|
که او جان سپارد به توران زمین |
(فردوسی، 1389: 2/241) میانجیگری قهرمان برای اعزام به جنگB.
هیونی به نزدیک افراســـــیاب |
|
برافگند برسان کشتــــــی بر آب |
کـه آمد ز ایران سپــاهی گران |
|
سپهبد سیاوخش و بـــــا او سران |
سپه کش چو رستم گو پیلــتن |
|
به یک دست خنجر به دیگر کفن |
تو لشکر بیارای و چندین مپای |
|
که از بـــــاد کشتی بجنبد ز جای |
(فردوسی، 1389: 2/244) خبر دهی. CH
افراسیاب با دیدن خوابی هولناک، سعی در تفسیر خواب و خبرگیری از آیندة جنگ خود با سیاوش میکند. مفسران چنین تعبیر میکنند:
چنین گفت کز خواب شاه جهان |
|
به بیداری آمد سپــــاهی گــران |
به بیداری اکنـــون سپاهی گران |
|
از ایران بیاید دلاور ســــــــــران |
یکی شاهزاده به پیش انـــدرون |
|
جهاندیده با وی بسی رهنــــمون |
بر آن طالعش بر گُسی کرد شاه |
|
که این بوم گردد به مـــــا بر تباه |
اگر با سیاوش کند شاه جنــگ |
|
چو دیبه شود روی گیتی به رنگ |
ز ترکان نماند کســـــی پارسا |
|
غمی گردد از جنــــگ او پادشا |
(فردوسی، 1389: 2/251) خبرگیری شریر. CM
ترس از نتیجة بد جنگ، افراسیاب را مجبور به درخواست صلح میکند. گرسیوز برای رساندن پیغام مامور میشود:
چو گرسیوز آید به نزدیک تو |
|
بیارایــــد آن رای باریــــــک تـو |
چنان چون به گاه فریدون گرد |
|
که گیتی به بخشش به گردان سپرد |
ببخشیم و آن رای بـــاز آوریم |
|
ز جنگ و ز کین، پای باز آوریـــم |
تو شاهی و با شاه ایـــران بگوی |
|
مگــر نرم گردد ســــر جنگجوی |
(فردوسی، 1389: 2/255) درخواست بخشایش و صلح از قهرمان. D5
سیاوش پس از مشورت با رستم برای استواری پیمان و سنجش افراسیاب، درخواست گروگان میکند:
اگر زیر نوش اندرون زهر نیســـت |
|
دلت را ز رنج و زیان بهر نیست |
ز گردان که رســــتم بداند هــــمی |
|
کجا نام ایشان بخواند هـــــــمی |
چو پیمان همی کرد خواهی درست |
|
تنی صد که پیوستة خون تست |
بــــر من فرستی بــــه رســم نوا |
|
بدین خوب گفــــتار تــو بر گوا |
(فردوسی، 1389: 2/258) قهرمان دست به تعویض و مبادله می زندE 10.
رستم مامور میشود ماجرای مبادلة قهرمان را به گوش کاوس برساند اما جواب نامه، غیر منتظره است. به پسر امر میشود تا گروگانها را به درگاه فرستد تا کشته شوند و خود با تمام توان به توران حمله کند؛ اما در نظام فکری دست پروردة رستم، پیمان شکنی گناهی بزرگ و نابخشودنی است. سیاوش پیمان آشتی را استوار میدارد:
چنین داد پاسخ که فــرمان شاه |
|
بدانم که برتر ز خورشید و مـاه |
و لیکن به فرمان یزدان دلـــــیر |
|
نباشد که و مه، نه چیل و نه شیر |
کسی کو ز فرمان یزدان بتافت |
|
سراسیمه شد خویشتـن را نیافت |
(فردوسی، 1389: 2/273) قهرمان به وعده وفا میکند. E6
سیاوش به فرمان کاوس گردن نمینهد و از آنجایی که راه بازگشتی ندارد، از افراسیاب میخواهد تا راهی بر او بگشاید که به سرزمینی دیگر رود و در آرامش زندگی کند:
از این آشتی جنگ بهر من است |
|
همی نوش تو درد و زهر مـن است |
ز پیمان تـــــو سر نگردد تهــــی |
|
و گر دور مانـــم ز تخت مـــهی |
جهاندار یزدان پناه مــــــن است |
|
زمین تخت و گردون کلاه من است |
و دیگر کــزین خیره ناکرده کار |
|
نشایست رفتــــن بـــــر شهریــــار |
یکــــی راه بگشای تا بــــگذرم |
|
بـــه جایی که کــــرد ایزد آبخشورم |
یکی کشوری جویم اندر جهــان |
|
که نامم ز کاووس گـــــردد نهان |
(فردوسی، 1389: 2/274) قهرمان خانه را ترک میکند. ↑
اما در اینجا از نظر پراپ، عزیمت، معنایی متفاوت از غیبت موقتی دارد که در آغاز داستان به آن اشاره شد و که خود یکی از عناصر قصه است و با نشانه B مشخص میشود. پراپ در این قسمت، قهرمان قصه و هدف او را به دو گروه تقسیم میکند: قهرمانان گروه اول که هدف عزیمت آنها جستوجوگری است و هدف قهرمانان گروه دوم که در واقع آغاز سفری است؛ سفری که در طی آن حوادث و رویدادهای مختلفی انتظار آنها را میکشد اما جستوجویی در میان نیست (پراپ، 84:1368). داستان سیاوش از نوع گروه دوم است، در واقع، داستان در مسیر عملیات قربانی (سیاوش) تحول میپذیرد و تحرک قصه در مسیر کنشهای اوست. اکنون شخصیتهای جدیدی به طور همزمان وارد قصه میشوند. سیاوش پس از سفر به توران زمین، گرامی داشته میشود. بعد از ازدواج با جریره، دختر پیران ویسه، تصمیم به ازدواج با دختر افراسیاب میگیرد. در اینجا با مقداری ناهماهنگی داستان با الگوی پراپ رو به رو میشویم چرا که در الگوی پراپ، قهرمان در پایان قصه و یک بار ازدواج میکند که پراپ این ازدواج را نتیجه انجام کار دشوار قهرمان داستان میداند. هر دو ازدواج با پیشنهاد پیران ویسه انجام میپذیرد:
پس پردة من چهارند خرد |
|
چو باید تو را بنده بـــاید شمرد |
ولیکن تو را آن ســـــزاوارتر |
|
که از دامن شاه جویی گــــــهر |
فریگیس مهتر ز خوبـان اوی |
|
نبینی به گیتی چنان روی و موی |
به بالا ز سرو سهی برتر است |
|
ز مشک سیه بر سرش عنبر است |
(فردوسی،1389: 2/297) ازدواج قهرمان. ٭W
سیاوش که در نهایت خوشی و آرامش به سر میبرد، تصمیم به ساخت سیاوشگرد میگیرد:
بیاراست شهری به سان بهشت |
|
به هامون گل و سنبل و لاله کشت |
بر ایوان نگارید چندی نگـــار |
|
ز شاهان و از بـــــــزم و از کارزار |
نگار سر و تاج کـــــاووس شاه |
|
نبشتنــد بــا یاره و گــرز و گاه... |
سیاوخش گـــردش نهادند نام |
|
جــــــهانی از آن شارستان شادکام |
(فردوسی، 1389: 2/314) بنای قصری شگفت آور T2
گرسیوز با دیدن شکوه و مقام سیاوش برای ایجاد یک تراژدی غمناک انگیزه پیدا میکند:
به دل گفت سالی دگــــــــر بگذرد |
|
سیاوش کسی را به کس نشـــمرد |
همش پادشاهی است و هم تاج و گاه |
|
همش گنج و هم بوم و بر هم سپاه |
نهان دل خویـش پیــــدا نکــــرد |
|
همی بود پیچان و رخســـــاره زرد |
(فردوسی، 1389: 2/321 ) ایجاد انگیزه. Mot
پس به حضور افراسیاب میرود و ماجرای بازدیدش از شهر سیاوش را به گونهای دیگر بیان میکند:
بدو گفت گرسیوز ای شهریار |
|
سیاوش دگر دارد آیین و کار |
فرستاده آمد ز کـــــاووس شاه |
|
نهانی به نزدیک او چـــند راه |
ز روم و زچین نیزش آمد پیام |
|
همی یاد کاووس گیــرد به جام |
بر او انجمن شــد فراوان سپاه |
|
بپیچد به ناگاه ازو جــــان شاه |
(فردوسی،1389: 2/328) اغواگری شریر. n1
فریبکاری گرسیوز افراسیاب را بر آن میدارد تا برای امتحان سیاوش، او را فراخواند. گرسیوز مامور این کار میشود. هنگام ورود به سیاوشگرد برای عملی کردن نقشهاش در دو مرحله سیاوش را فریب میدهد؛ نخست از سیاوش درخواست میکند به استقبال او نیاید:
چو نزدیک شهر سیاوش رسید |
|
ز لشکر زبان آوری بـــرگزید |
بدو گفت:رو با سیاوش بگوی |
|
که ای با گهر مهتر نامــــجوی |
به جان و سر شاه توران سپــاه |
|
به جان و سر و تاج کاووس شاه |
که از بهر من برنخیزی ز گــاه |
|
نه پیش مــــن آیی پذیره به راه |
(فردوسی، 1389: 2/333)
در فریبکاری دوم از سیاوش میخواهد به حضور افراسیاب نرود زیرا که افراسیاب نقشهای برای از بین بردن سیاوش در سر دارد. در نتیجه سیاوش ناآگاهانه به عملی شدن حیله گرسیوز کمک میکند:
کنون خیره آهرمن دل گســـل |
|
ورا از تو کرده است پر داغ دل |
دلی دارد از تو پر از درد و کین |
|
ندانم چه خواهد جهان آفـــرین |
تو دانی که من دوست دار توام |
|
به هر نیک و بد ویژه یار تـــوام |
(فردوسی، 1389 :2/333) فریب قربانی. N
سیاوش بـــــه گفتار او بـــگروید |
|
چنان جـــان بیدار او بغنــــوید |
بدو گفت از آن در که رانی سخن |
|
ز گفتار و رایت نگــــردم ز بن |
تـــو خواهشگری کن مرا زو بخواه |
|
همه راستی جوی و فرمان و راه |
(فردوسی، 1389: 2/339) همدستی ناآگاهانه. Nk
نیامدن سیاوش به استقبال گرسیوز و نرفتن به دربار افراسیاب به بهانة ناخوشی فریگیس، نقشة گرسیوز را عملی میکند و در نتیجه دستور قتل قهرمان صادر میشود:
چنین گفت سالار توران سپــاه |
|
که اندر کشیدش به یک روی راه |
کنیدش به خنجر سر از تن جدا |
|
به شخی که هرگــــز نروید گـــیا |
بریزید خونش بر آن گرم خاک |
|
ممانید دیـــــــــر و مدارید باک |
(فردوسی، 1389: 2/350) دستور قتل. A13
چو از لشکر و شهر اندر گذشت |
|
کشانش ببردند هر دو بـــه دشت |
ز گرسیوز آن خنجر آبـــــگون |
|
گروی زره بستد از بـــهر خـــون |
بیفگند پیل ژیان را به خـــــاک |
|
نه شرم آمدش زو به نیز و نه بــاک |
یکی تشت زرین نهاد از بــرش |
|
جدا کرد از آن سرو سیمین سرش |
(فردوسی، 1389: 2/357) قتل قهرمان. X14
داستان سیاوش در اینجا پایان مییابد. وقایع بعدی، یعنی خواب دیدن گودرز، سفر هفت ساله گیو برای یافتن کیخسرو، فرزند برومند سیاوش، آمدن کیخسرو به ایران و نبرد او با فریبرز و فرزند دیگر کاووس و سرانجام به تخت شاهی نشستن کیخسرو، همه زمینه ساز آغاز دوران کیخسرو است (مینوی، 1363: کز).
نگاره داستان
با بررسی داستان سیاوش و نشانههای قراردادی نشان داده شده در کنار کنش شخصیتها، نگارة زیر به دست میآید که نشان دهندة مجموع کنشهای اشخاص قصه در سه حرکت و به ترتیب است. نگاره و ساختار حاضر از لحاظ چند کنش اصلی و اساسی که اساس نظریة پراپ را تشکیل میدهند، دارای اهمیت و ویژگیهای خاصی است که از جملة آنها میتوان به داشتن نقطة آغازین منطقی و قابل پذیرش، سفر قهرمان در آغاز و میان قصه، وجود چند شریر با رفتارهای متفاوت، داشتن قهرمانی ثابت و... اشاره کرد.
a e ↓ Dy2 n n1 D1 E1 EX=uneg
A19 mot B CM CH D5 E10 E6 =↑
w* T2 mot n1 n Nk A13 =A14
شخصیتها
مسئلة مهمی که پراپ بیان میکند، دسته بندی شخصیتهای قصه به هفت دستة اصلی است: 1- قهرمان 2-شریر 3- بخشنده 4-یاریگر 5-شاهدخت و پدرش 6-اعزام کننده 7- قهرمان دروغین (پراپ، 1368: 132-59). اما باید توجه داشت در ریختشناسی قصهها و حکایتهای دیگری غیر از قصههای پریان، ممکن است خویشکاریها و شخصیتهای کمتری وجود داشته باشد در داستان سیاوش، شخصیتهای قصه را میتوان چنین تقسیم کرد:
1- قهرمان قربانی: سیاوش
2- شریر(ضد قهرمان): سودابه، گرسیوز، افراسیاب
3- گسیل دارندة قهرمان: کاووس
5- یاریگر قهرمان: رستم، افراسیاب، پیران ویسه
6- دانای کل: راوی
ساختار روایت
1- سیاوش از زن زیبا رو زاده میشود و برای آموزش به دست رستم سپرده میشود.
تعادل اولیه 2-سیاوش پس از بازگشت به نزد پدر و پس از هفت سال آزمایش، منشور فرمانروایی را از پدر دریافت میکند.
1-نامادری به سیاوش دل میبندد و برای رسیدن به او از هیچ کاری دریغ نمیکند.
برهم خوردن تعادل 2- پاسخ منفی قهرمان، سودابه را به سوی حیله سوق میدهد. قهرمان در معرض اتهام قرار میگیرد.
3-رأی به عبور از آتش داده میشود. قهرمان داوطلبانه میپذیرد.
1- قهرمان سرافراز از میان خرمنی از آتش عبور میکند.
تعادل نسبی 2- شریر رسوا میشود و به مجازات محکوم میشود.
3- منش قهرمانانة سیاوش و آیندهنگری او باعث بخشیده شدن سودابه میگردد.
1- افراسیاب به عنوان شریر تازه برای اعلان جنگ وارد میدان میشود
2- سیاوش داوطلبانه به جنگ او میرود و پیروزیهای اولیه را به دست میآورد.
برهم خوردن تعادل 3- خواب آشفتة افراسیاب، او را وادار به صلح میکند.
4- قهرمان در قبال صلح، گروگان دریافت میکند و ماجرا را به گوش پدر میرساند.
5- کاووس روشی دیگر دارد: گروگانها کشته شوند و به تورانیان حمله شود.
1- منش پهلوانانة سیاوش او را از این کار باز میدارد و او را به توران میکشاند.
2- سیاوش در آنجا گرامی داشته میشود و با جریره دختر پیران ویسه و فریگیس تعادل دختر افراسیاب ازدواج میکند.
تعادل 3- سیاوش، شهر سیاوشگرد را بنا مینهد و در نهایت خوشی زندگی را به سر میبرد.
1-گرسیوز با دیدن حشمت و جلال سیاوش به وحشت میافتد.
برهم خوردن تعادل 2- گرسیوز پس از بدگوییهای زیاد از سیاوش و حیلههای خود، وی را گرفتار میکند.
3- دستور قتل صادر میشود و سیاوش ناجوانمردانه کشته میشود.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که «حرکت سوم داستان سیاوش به یک التیام ختم میشود. پس از این که خون سیاوش بر زمین جاری شد، گیاهی از آن خون شروع به بالیدن کرد. هرگز از خون مظلوم و آه و سخن او غافل مباش و هرگز اندیشه مکن که آن گیاه چگونه در لحظهای بیرون آمد و رشد کرد و جهان را فراگرفت. خون مظلومان اینچنین گواهان فراوان داشته است» (گلسرخی، 1386: 348).
نمودار حرکتی داستان
داستان سیاوش به ظاهر قصهای سه حرکتی است که حرکت بعدی مستقیماً در پی حرکت قبلی میآید و نگاره آن به شکل زیر است:
a ـــــــــــــــــــــــــــــــــــuneg
. A19 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ t2
.4n1 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــX14
نتیجه
بیست و پنج خویشکاری ارائه داده شده در داستان سیاوش، تشابه قابل ملاحظهای از نظر ساختار، میان الگوی پراپ و نگارة به دست آمده از داستان سیاوش به وجود آورده است که خود میتواند گواهی بر قابلیت الگوی پراپ در تحلیل این داستان باشد. روند داستان سیاوش حرکت از آرامش به اوج فاجعه است تا رسیدن به فاجعه نهایی سه حرکت وجود دارد. متناسب با تغییر حرکتها، شخصیتهای داستان هم بیش و کم تغییر میکنند. کنش شخصیتها خبر از یک فاجعه و مصیبت غمانگیز میدهد. افراسیاب در عین حال که ضد قهرمان و در برابر سیاوش است، بنا به مصلحت اندیشیهای خود، گاهی یاریگر قهرمان هم محسوب میشود؛ به همین دلیل برای او دو شخصیت در نظر گرفته میشود. انگیزهها، خودخواهی و خیره سری ضد قهرمانها و آگاهی بخشی از طریق گفتگو را می توان از عوامل بسط قصه دانست.
در داستان سیاوش تا قسمت غیبت قهرمان، قصه دقیقاً موافق و همگام با الگوی پراپ است اما در ادامه با اندکی جابهجایی، داستان از عنصر قدغن خالی میشود و شکل وارونة آن؛ یعنی پیشنهاد، جایگزین آن میشود که در تضاد با الگوی پراپ نیست در الگوی پراپ، پایان قصهها با ازدواج یا سلطنت و یا هر دو پایان مییابد اما داستان سیاوش عاری از این ویژگی است.