بررسی اشعار نویافته عمادی شهریاری

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا همدان

2 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه رازی کرمانشاه

چکیده

پیدا شدن برخی نسخ خطّی، جنگ‌ها و سفینه‌ها در کتابخانه‌های نقاط مختلف دنیا، نیاز به گردآوری و تصحیح مجدد دیوان بسیاری از شاعران را به عنوان امری ضروری اثبات نموده است. عمادی شهریاری یا غزنوی از جمله شاعرانی است که از اشعار وی می‌توان دانست که در شعر پایگاهی برجسته داشته است و شاعری توانا بوده است. امّا متاسفانه سروده-های وی همانند بسیاری دیگر از شعرای بزرگ ادب پارسی از بد حادثه، به ‌گونه کامل به دست ما نرسیده است و این نکته با قراینی چند قابل اثبات است. از جمله دلایل وجود اشعاری به نام عمادی در سفینه‌ها و جُنگ‌ها است که این اشعار، از دیوان شاعر افتاده است و شایسته است که این سروده‌ها در تصحیح انتقادی دیوان وی مورد توجه جدّی قرار بگیرد. به علاوه، بسیاری از ابیات این شاعر، در دیوانی که هم اکنون از وی در دسترس است به غلط تصحیح شده و نیز ابیات و اشعاری وجود دارد که هم به این شاعر و هم به شاعران دیگر منسوب شده که متأسفانه به آنها هم هیچ اشاره‌ای نشده است. به سبب همین دلایل، تصحیح مجدد دیوان عمادی شهریاری، به عنوان بخشی از گنجینه ادب پارسی، امری بایسته به نظر می‌رسد. آنچه که در این مقاله خواهد آمد تعدادی از سروده‌های نویافته عمادی است که با تحقیق و تتبّع در کثیری از سفینه‌ها و جُنگ‌ها و دیگر منابع به دست آورده‌ایم و البته با کاوش در منابع دیگر ممکن است دوباره به سروده‌های نویافته دیگری از وی دست یافت.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Investigating Newly-Found Poems of Emadi Shahriari

نویسندگان [English]

  • S Yari Goldareh 1
  • T Chehri 2
1 PhD Candidate, Bu-Ali Sina University of Hamedan
2 MA, Razi University of Kermanshah
چکیده [English]

Discovery of some manuscripts, anthologies and collections in the libraries around the world proves the necessity of gathering and recorrecting the Divans of many poets. Emadi Shahriari or Qaznavi is one of the poets whose poems show his high status in poetry and his talent in composing poems. But, unfortunately, his poems, like many other great Persian poets, are not available completely and this point can be proved by several reasons. Among such reasons is the existence of some poems under his name in some anthologies and collections which do not exist in his own Divan and they should be considered seriously in the critical correction of his Divan. Moreover, many verses of this poet have been corrected wrongly in his present day available Divan and there are also a number of poems and verses ascribed to him and other poets simultaneously which have not been pointed out unfortunately. Thus, recorrection of his Divan, as a part of Persian literature treasure, seems to be necessary. In this article, some newly-found poems of Emadi, which have been gathered by exploring many anthologies, collections and other sources, are proposed and, of course, more explorations in other sources may lead to more discoveries of his poems.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Emadi
  • newly-found poems
  • anthologies
  • collections

مقدمه

عمادی شهریاری یا غزنوی به اتّفاق نظر محققان از شاعران بزرگ قرن ششم هـ .ق است. نام و کنیة وی بر اساس سفینة بولونیا چنین است: ««امیر الحکیم ملک‏الشعراء ابو محمد العمادی الغزنوی»(افشار، 1382: 18). طبق گفتة ارباب تذکره­ها زادجای او شهریار ری بوده است و به همین سبب به «شهریاری» مشهور شده است (فروزانفر، 1358: 517) و از طرفی«چون اوایل عمر را در خراسان به خصوص غزنین گذرانده به عمادی غزنوی نیز مشهور شده است (نفیسی، 1344: 82)، دربارة لقب او نیز ­باید یادآوری کنیم که: «لقب او از عمادالدولة فرامرز شاه مازندران مُنبی است...» (راوندی، 1364: 210).

روانی معنا و استواری لفظ، بیان سادة افکار و پرهیز از به کار بردن واژگان غریب فارسی و حتی تازی و ایجاز بیان از خصوصیات سروده­های اوست. بر خلاف اشعار معاصرین وی همچون خاقانی و انوری و جز آن اشارات نجومی، طبّی و جز آن در سروده­های او بسیار کم است و نادر. نفیسی دربارة سروده­های او نوشته است: «عمادی یکی از بهترین شاعران قرن ششم ایران بوده و سبک بسیار جالبی دارد که در آن معانی دقیق را با سخنان دلنشین به هم آمیخته است و کنایات و استعارات بسیار به کار برده و به همین سبب در زمان خود از مشاهیر شعرا بوده است و شاعران دیگر به وی حرمت می­گذاشته­اند» (نفیسی، 1344: 84). صفا نیز دربارة اشعار عمادی نوشته است: «روش عمادى در شعر همان روش معهود شاعران در قرن ششم است یعنى افکار و مضامین باریک و دقیق را در عبارات سلیس و ترکیبات بدیع می‌پروراند و اگرچه معانى و مضامین خود را مبتنى بر مسائل غامض علمى یا تصورات خارج از محیط عادت نمى‏کند، با این حال فهم اشعار او گاه به سبب تشبیهات و تعبیرات خاص‏ دشوار می‌شود و بر روى هم توان گفت سادگى و روانى در غالب اشعار او بیشتر غلبه دارد تا غموض و ابهام بعضى از آنها که نتیجه پیچیدن در اوهام و خیالات باریک و استفاده از الفاظ دشوار و ترکیبات صعب است‏» (صفا، 1378: ج2/ 746- 745).

همچنین برای توضیحات ارزشمند دیگر به سخن و سخنوران(1358: 518-519) علّامه فروزانفر رجوع شود. محل درگذشت وی را همان شهریار و تاریخ وفات او را 594ه.ق. نوشته­اند(نفیسی، 1344: 84؛ برای توضیحات بیشتر رک. فروزانفر، 1358: 519- 518).

شاعرانی همچون ادیب صابر، انوری و سید حسن غزنوی و دیگران، او را در اشعار خود ستوده‏اند و کسانی چون کمال‏الدین اصفهانی یا انوری، بیتی از وی تضمین کرده‌اند و یا کسانی همچون ظهیری سمرقندی (قرن ششم) در سندبادنامه و أغراض‏السّیاسه و جوینی در تاریخ جهانگشا و دیگران، نثر خویش را با آوردن سروده‏های وی مُزَین کرده‏اند. برای نمونه انوری سروده است:

به بیت عمادی جوابش بگفتم
«مرا از شکستن چنان باک ناید

 

چه گفتمش؟ گفتم که ای روشنائی
که از ناکسان خواستن مومیائی»
                      (انوری، 1376: 2/760)

و یا کمال الدین اصفهانی این چنین بیتی از وی تضمین کرده است:

لایق به حسب حال تو بیتی شنیده­ام
«تشریف طغرلی­ست و گر نه بگفتمی

 

از گفتة عمادی بس نغز و دلگشای
مصحف ز بند زر نشود مرتبت فزای»
1
                     (اصفهانی، 1348:  325)

همچنین انوری با توجه به همین بیت عمادی، گفته است:

هان و هان تا تو را عمادی وار
در نیفتد حدیث مصحف و بند

 

از سر ابلهی و نادانی
کان مثل نیست نیک تا دانی
                   (انوری، 1376، 1/487)

و نیز قوامی مطرّزی گنجوی (قرن ششم) نیز در آن قصیدة بدیعیة مشهورش در بخش «تضمین» مصراعی از عمادی را -و البته بدون تصریح به نام وی- چنین آورده است:

وصل خواهم ندانم آنکه به کس


 

«رایگان رخ نمی­نماید یار»
                   (مجموعه اشعار، برگ 5)

مصراع دو را قوامی از این بیت گرفته است:

رایگان رخ نمی­نماید یار


 

به سخن راست نمی­گردد کار
                   (عمادی، 1381: 83)

ظاهراً عمادی بر خلاف شاعران والا مقام هم عصر خویش سروده­های کمتری داشته است. دربارة تعداد سروده­های وی نقل­های متفاوتی دیده می­شود. مثلاً هدایت نوشته است«گویند پنج هزار بیت دیوان دارد»(هدایت، 1382: 2/1287) اما تقی کاشی تعداد سروده­های او را چهار هزار بیت دانسته است(تذکرة خلاصة الأشعار به نقل عمادی غزنوی، 1381: 27) لکن دیوان کنونی وی از آن مقداری که هدایت و کاشی نوشته­اند کمتر است. وجود این نکته و یافتن پاره­ای از سروده­های وی در منابع دیگر، این گمان را در اذهان ایجاد می­کند که احتمالاً پاره­ای از سروده­های وی از میان رفته باشد. متأسفانه از دیوان عمادی نسخة کهنه­ای نیز فعلاً شناخته نشده است و نسخ دیوان او تقریباً همگی متعلق به بعد از قرن یازدهم است.

 

پرسش­های پژوهش

محور اصلی این پژوهش پاسخ به این پرسش­ها است:

-آیا آنچه اکنون با عنوان دیوان عمادی شهریاری در دسترس است، همة اشعار شاعر مذکور را در برگرفته است؟

-آیا به کمک جنگ­­ها و سفینه­ها می­توان اشعاری نویافته از عمادی ارائه داد؟ و اساساً ارائه دیوانی کامل­تر از اشعار این شاعر چه اهمیتی دارد؟

 

پیشینه پژوهش

تنها اثری که از عمادی شهریاری اکنون در دسترس است، دیوان عمادی شهریاری به کوشش ذبیح­الله حبیبی­نژاد است ک که کاری ناتمام به نظر می­رسد، چرا که بنای مصحح تنها بر همان دو نسخة موجود از دیوان شاعر بوده و البته جز از چند جنگ، بهرة چندانی از دیگر جُنگ­ها و سفینه­های موجود نبرده­ است. به همین سبب و با توجه به اهمیت شعر عمادی که در نقل قول­های محققان ادب پارسی دیده می­شود، لزوم تصحیح مجددی از دیوان این شاعر ضروری به نظر می­رسد.

یکی از نگارندگان این مقاله، پیشتر در مقاله­ای با عنوان«پژوهشی در اشعار عمادی شهریاری» 2 به نکاتی در خصوص زندگی شاعر، اشعاری که هم به او و هم به دیگران منسوب شده است و هم به تصححیح ابیاتی از وی، پرداخته است که در آنجا لزوم تصحیح مجدد دیوان عمادی یادآور شده است و مقالة حاضر، با ارائة اشعار نویافتة عمادی، در حقیقت هم تکمیل کنندة مقالة پیشین است و هم تأکیدی بر بازنگری و تصحیح مجدّد دیوان عمادی شهریاری.

 

روش تحقیق

روش ما در این پژوهش، بررسی و جستجو در سفینه­ها و جُنگ­هایی -که اکثر آن­ها تا کنون چاپ نشده- بوده است به کمک آنها توانستیم به پاره­ای از سروده­های عمادی دست یابیم که البتّه این خود غنیمت است و می­شاید مورد عنایت محققان باشد.

 

بحث اصلی

 آنچه که در ذیل خواهد آمد برخی از سروده­های نویافتة عمادی است که نگارندگان به یاری پاره­ای از منابع به آن­ها دست یافته­اند و اینک اشعار نویافتة وی:

1- قصیده­ 36 : 104-103 با مطلع:

در غم یار، یار بایستی

 

یا غمم را کنار بایستی

این قصیده مشهور عمادی در بسیاری از منابع کهن و نسبتاً کهن یافت می­شود. متأسفانه ابیاتی از این قصیده از دیوان عمادی افتاده است. برای نمونه نُه بیت از این قصیده در راحة الصدور راوندی آمده است که برخی از آن ابیات موجود در راحة الصدور، در دیوان عمادی نیست. با توجه به قدمت کتاب مذکور باید اشعار موجود در آن مورد توجه قرار بگیرد.

 از جملة آن اشعار این دو بیت است:

از پی آنکه زیر خاکش کرد
مشتری را برای کینة او

 

چرخ را سنگسار بایستی
با زُحَل کارزار بایستی
                       (راوندی، 1364: 372)

این قصیده در کتاب نفیس تاج المآثر نظامی، ورق 227 بدون نام گوینده و نیز در تذکره نفیس خلاصة الأشعار تقی کاشی صفحة362 به همراه ابیاتی دیگر، از جمله این دو بیت آمده است:

روی مریخ همچو ایامم
از پی تشنگان ماتم او

 

زین فزع همچو قار بایستی
آفتاب آبدار بایستی

ناگفته نماند که بیت اوّل از این دو بیت، نیز در تاج المآثر، ورق 234 بدون نام گوینده آمده است.

در جنگ اسکندر میرزا (مورخ به سال 813 و 814 هـ .ق)چهار بیت از آغاز همین قصیده آمده است امّا بیت سوم آنجا در دیوان عمادی نیست. آن بیت چنین است:

اندرین بوستان که عیش من است

 

گُل طمع نیست خار بایستی
                                      (برگ 24)

جُنگ یحیی توفیق

این جُنگ ارزشمند مورَّخ 745 هـ .ق (متعلق به کتابخانه بزرگ سلیمانیه) است که دربردارندة سروده­های از شعرای فارسی تا عصر سعدی است. در همین جُنگ اشعاری چند از عمادی دیده می­شود که بعضاً در دیوان وی نیست. اینک آن اشعار:

مرغ وفا برون جهان آشیان گرفت
در کورة دل آتش حسرت زبانه زد
ز خون دل کنار زمین موج زد چنانک
طوفان درد کشتی دل را ز لب گذشت
گر نیست باورت که چه شورست در دلت

ساعد جوزا و ساق عرش زیور بسته­اند
کلک عنبر خوارم ار گوهر فشان باشد سزد

بتا ز گُل چمن آراستند و چهرة توست
به باغ بگذر و بر گل هزار منت نه
گل ار.. چه یوسف عهدست و عالمش یعقوب

چو از قنینه در آید شهاب را ماند
بیار باده که در باده در گلیم و گلاب

گرچه بر سوسن خط از مشک ختا خواهد کشید
زان سیه چشمش که ما را کشت خواهد زار زار

عدلش چو عهد نیسان فصل جهان فروزی
ای روضة کرم را فیض کف تو باران

صدرا ز تو آن دیده­ام از لطف و کرم کآن
هر مویم اگر نیست جهانی به مدیحت
ور نیست پر از شکّر شُکر تو دهانم

صاحبا گفت آسمانت جوهر کسرم ز تست
انجمم را جز به رویت چشم اگر روشن شود
پیر هندوکش که خوانندش زحل درخواست کرد
مشتری گفت ار چه بستان سعادت را گُلم
ترک هندی تیغ کش مریخ می­گویند گفت
گفت خورشید:از پی دولت برین پیروزه سقف
زهره در دست ارغنون گفت ارغوانی باده نوش
تیر گفتا چون دواتم سر ز تن باشد جدا
داشت قصد قاصدی بر درگهت مه باز گفت

خلعتم دادی و بنواختی ای شاه جهان
تا که جان است مرا از خرد و بخت بلند

 

عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت
زان سان که شعله در جگر آسمان گرفت
زآسیب موج دامن مغرب نشان گرفت
سیلاب غم خرابة جان در میان گرفت
زین چشم خون گرفته قیاسی توان گرفت
                     (جنگ یحیی توفیق: 15)

از نثار خاطر بر گوهر شهوار من
زانک بارش می­دهد دست چو گوهر بار من
                   (جنگ یحیی توفیق: 21)

گُلی که بر سر سرو چمن بُوَد چمنش
ز روی خویش که خوب آفرید ذوالمننش
چراست خاک و به خون غرقه جیب پیرهنش
                     (جنگ یحیی توفیق: 27)

چو در پیاله شود آفتاب را ماند
به رنگ و بوی گل است و گلاب را ماند
                     (جنگ یحیی توفیق: 37)

من به خون خط می­دهم کان خط خطا  خواهد کشید
آه اگر آه سحرگه کین ما خواهد کشید
                     (جنگ یحیی توفیق: 48)

تیغش چو صبح صادق اصل جهان ستانی
و ای غرفة شرف را سعی دل تو ثانی[؟]
                     (جنگ یحیی توفیق: 60)

بگذشت جهان را به مثل از دل و از ظن
موی مژه در دیدة من باد چو سوزن
لاله صفتم باد زبان در دهن الکن
                     (جنگ یحیی توفیق: 93)

گرچه با کسری و خوان دعوی جباری کنم
روی روشنشان چو ماه منخسف تاری کنم
کز فلک چوبک زن بام ترا یاری کنم
دیدة بدخواه بدبخت ترا خاری کنم
خون خصمان ترا ریزم چو خونخواری کنم
در معادن لعل پردازی و دُر کاری کنم
پس ببین کز زخمه در بزمت چه در باری کنم
گر به جز مدحت نویسم چون قلم جاری کنم
آن سبک سیری ندارم کین سبکساری کنم
                (جنگ یحیی توفیق: 64-63)

فخر من پیش امیران و بزرگان زین است
آفرین تو خداوند مرا تلقین است
                     (جنگ یحیی توفیق: 93)

جُنگ شمارة 798 مجلس

در صفحة 37 این جُنگ دو قطعه شعر از «عمادی» آمده است که در دیوان و منابع دیگر یافت نشد؛ البته پاره­ای از ابیات قطعه شعر نخستین این جنگ به علت خوش خوان نبودن، قرائت نشد، اینک ابیاتی از آن دو قصیده:

روزه چو بر بست رخت، عید بیفکند بار
ماه شب عید هست چون سر چوگان تو
هست به سالی دوبار عید به اسلام در
عید وصالت بیار، روزة هجران ببر

گر نبودی ماه را بر آسمان هر مه محاق
آسمان از دیدة من در حسد ماند که هست
ماه اگر بر آسمان باشد من اینک در زمین
زین سپس چون آسمان بی مه نباشم تا مرا
وقت دیدار تو ماها گر مرا چون آسمان
در جفا چون آسمانی گرچه داری حسن ماه

 

رسم رهی نقد کن بوسة عیدی بیار
زان ز طرب همچو گوی خلق بود بی­قرار
عید من از روی تو هست به روزی سه بار
زانکه نباشد به عید هیچ کسی روزه دار
                     (جنگ 798 مجلس: 38)

ماه خواندندی ترا خلق جهان بر اتفاق
از جمال تو مرا در دیده ماه بی­محاق
از مه رخسار تو چون آسمان کردم وثاق
هست با وصل تو وصل و از فراق تو فراق
تن سراسر دیده گردد کم نگردد اشتیاق
بنگری سوی وفا و نسپری راه وفاق
                     (جنگ 798 مجلس: 38)

جنگ شماره 8219 مجلس

این جُنگ تاریخ ندارد. در این جنگ دو قصیده به نام عمادی شهریاری آمده است اما در قصیدة نخستین این جُنگ ابیاتی آمده است که در دیوان عمادی نیست البته متأسفانه برخی از ابیاتش به علت چندان خوش خط نبودن کاتب، خوانا نیست و از آوردن آن خودداری شد. اینک برخی از ابیات آن قصیده:

نهاده بر کف چون سیم جام زر نرگس
عجب که دست به خونریز رز چو بگشادند
اگر ز ریختن خون تراست نالة زار
ز جهل دم به خلافش زدن معاذ الله
لعاب حیه بر آب حیات طعنه زند
عسل چو نحل و شکر همچو نَی کمر بندد
جمال جود تو در روی بخل چین افکند
کند ز طبع تو لطف التماس طبع هوا
کجا کشید ز طوق تو گردنی گردن
بر سکونت حلم تو طور در طیران
ز حادثات حریم تو مأمنی­ست که هست
سیاه کار چو شام و سپید کار چو صبح
ز چشم شه چو حسودم فکند کی گردد
وطن همی بگذارم بدین مراد چنان
گذشت عید و خزان بر اثر همی گذرد

 

چرا چنار بیفکند پنجة زرین
ببست بلبل شیدا لب ازخروش و انین
کنون سزد که کند مرغ ناله­های حزین
گذاشتن دم شیر است در دَم تنّین
چو نحل اگر شود از شاخ لطف او گلچین
چو لب گشاد به الفاظ همچو جان شیرین
کمال لطف تو ز ابروی جان گشاید چین
کند ز روح تو علم اقتباس روح امین
گرفته حبل وریدش گلو چو حبل متین
ز بیم جنبش کلک تو فتنه را تسکین
کبوتر حرم ایمن ز مخلب شاهین
منم که اشک و رخم سرخ و زرد گشته چنین
پیادة املم بر بساط او فرزین
که روح قالب و مرغ آشیان و شیر عرین
شراب ابان پیش آر و آتش برزین
              (جنگ 8219 مجلس: 82-81)

تذکره بتخانه

در این تذکره ارزشمند که در قرن یازدهم نگارش شده است ابیاتی از عمادی ثبت شده که بعضاً در دیوان وی دیده نمی‌شود. چهار بیت ذیل که از ابیات غزل هفتم دیوان صفحه 115 است در این تذکره موجود است اما در دیوان عمادی نیست:

چه بهترست خرد را تویی طلب آنم
همه جهان ز غم تو سیاه نامه شدند
زهی ستاره که گردون نهاد خورشیدت
به آسمان دعوی مکن، ز کس مندیش

 

چه کمترست جهان را منم بدل آنت
هنوز ناشده سطری سیه دیوانت
زهی پری که...شد سلیمانت
رضا و خشم تو بس مشتری و کیوانت
           (محمود صوفی مازندرانی: 156)

ابیاتی از قصیدة پنجم دیوان صفحه 57 در این تذکره هست اما دو بیت ذیل که پس از بیت دوم قصیده آمده است، در دیوان دیده نمی­شود:

چنان شود که در آتش گل و در آب شکر
کجاچو طرفه بغداد می­زدی کانجا

 

کسی که از لب تو گلشکر نمی­یابد
هزار دجله ز خون جگر نمی­یابد
           (محمود صوفی مازندرانی: 156)

سفینة اشعار مجلس،  شماره 651

در کتابخانه مجلس سفینه­ای به شمارة 651  وجود دارد که گرچه در قرن دوازدهم کتابت شده است امّا چنان که گفته‌اند احتمالا از روی یک جنگ کهن (شاید از قرن هشتم) استنساخ شده باشد(ضیاء، 1391: 297). در این سفینه ارزشمند، اشعاری از عمادی ضبط شده است که تعدادی از ابیات آن در دیوان عمادی یافت نمی­شود. به این ترتیب، تعدادی از آن­ها از خلال ابیات قصائد و دیگر قوالب دیوان افتاده است و تعدادی از ابیات نیز قصائد و ابیاتی است که کلاً آن قطعه اشعار از دیوان عمادی ساقط شده است؛ و اینک اشعار افتاده از دیوان:

 

بماندم از غم و دلبر نمی رسد فریاد
رخم مخواه که خورشید راست در حقّه
کنار و بوسه پذیرفت دلربای مرا
شکوفه را گفتم بس نثار سازی گفت
بنفشه را گفتم چون گشاده مویی گفت
مرا چگونه به تعریض بد توان گفتن
به جنبش فلک آورد گاو را به کنار

راد ابوالفضل بن ابوالقاسم
نام و نان بر درِ تو مقصورند
پسرانی که در هوای تواند
پدرانی که بدسگال تواند
دست و کلک تو بخت را تیغند
در وفاق و خلاف تو دو گروه
صحت و امن و حرمت و نعمت
زان مربّع مخالفان دورند

 

بماندم از تن و هجران نمی دهد زنهار
لبم مجوی که سیمرغ راست در منقار
ز بهر عمر گرانمایه کو پذیرفتار
بهار می­رسد از راه دور کم ز نثار
به شانه کرد سر من سپهر آینه وار
که هست نقطة کُل را حدیث من پرگار
به دایة فلک افکند ماه را به کنار
          (سفینه اشعار مجلس: 155- 154)

که ملَک خُلق و آدمی گهرند
بحر و کان با کف تو مختصرند
شادمانه به خانة پدرند
چاک جامه به ماتم پسرند
چون نکوتر نگه کنی سپرند
با خطر گشته­اند و بی­خطرند
چون غم و درد و رنج مشتهرند
زین مثلّث موافقان بدرند
           (سفیه اشعار مجلس: 160- 159)

ابیات ذیل پاره­ای از قصیدة دوازدهم دیوان صفحه 67 است امّا از همان قصیدة دیوان افتاده است:

مرا در غم خویش یاری کن ای جان
ندانم تو را یار زیرا که دائم
اگر مهتری مه نماید سپهری
حرونی نکردی جهان گر بدیدی
به مردانگی و مروّت تمامی
کنم خامشی اختیار و بگویم

آدمی را امید راحت و امن
غلطی گر گمان بری که ترا

ای همه رازها تو را معلوم
ز آرزوی نگین خاتم تو
تا نبودند دوست و دشمن تو
از کمال کرم نمی­خواهی
ز آرزویی که داشت سلطانی

از حزم تو کندتر ندانم
مقبول­تر از مناقب تو
از بهر تو گفتم آن همه دی
آن موی که در ستایش آید
مردی جستم نه ریش و دستار
آنجا که تو را یگانه گفتم
هرچند کرانه از مدیحت
این بار مرا همین قدر بس

چون سنایی اوفتاد از خطة غزنین به بلخ
چون مرا از لشکر سلطان به ری پیوست بلخ
اندر آن فکرت که این قاضی چو آن قاضی بود
آسمان گفت آفتابا با عمادی کوبه است[کذا]
ای دریغا روی آن بودی که مدحش گفتمی
گفتمی ای کلکت آن مرغی که در پرواز او
گفتمی ای کرده کینت بر خلاف آسمان

در سایة تو چو آب خواهم
گر نه به خرد تو را شناسم
ور نه به هنر ترا ستایم
بدخواه تو را جگر نماند
تا چشم بلا مرا نبیند
از بهر ترانة مدیحت
جلاب حیات بدسگالت
با خاک در تو عیش بازم
در پیش تو چون زمین ببوسم
تا چشم بد از تو دور ماند
از طبع به التماس اشعار
بر کشتة کین تو ز محنت
چون بانگ کنم که ای سعادت
تا پیر دلم جوان بماند
مهمان منند نیم لشکر
خواهم ز تو آرزو صوابست
زیرا که ز تشنگی بمیرم

ماند به گیسوی شب بند دوات تو زآن
گر بنگری به همت در عرصة زمانه
بر دشمن تو نامش واجب کند سیاست
شاهیست در سخاوت دستت که زیبد او را
تا خرمی درآید جز حزم تو چه حیله
نوک خجسته کلکت بوسیده روی کاغذ
زر در غراره بخشی وز بهر عز سائل
از خواجگان تو بیشی وز شاعران عمادی
نرّاد آسمان را بیشی دهی سه ضربه
بر بارة سعادت قدرت سوار بادا

بخت بخشا مرا به اندیشه
غزلی جان فزای باید گفت
تا نگردم به نزد کس بی آب
آستین قبای همت را
این همه هست لیک از بن گوش
به حقیقت سزای مدح تویی
مدح سازی ز من نباشد به
چون تویی را نماز باید برد
تا فراز آورم دو لفظ غریب
مختصر کردم این حدیث مرا
کم نیاید مرا مراد تو را

به خدایی که در ستایش خویش
دست حکمش به کیلة خورشید
که ز چشمم به عرض خدمت تو
این سخن را عزیز دار که دوش

 

که کاری شگرفست با یار یاری
گه کار گویی که چون کردگاری
و گر سروری گل فشاند بهاری
که با زیر دستان کنی بردباری
به مدحت کرا دل دهد همّ کاری
که از هرچه موجود گشت اختیاری
            (سفیه اشعار مجلس: 161-160)

کمتر از یک نفس بود هم نیست
زیر سوری هزار ماتم نیست
                   (سفیه اشعار مجلس: 348)

رای تو حاکم و فلک محکوم
زهره و مه شدند حاسد موم
نامد آوازة مبارک و شوم
دشمنان را ز جود خود محروم
هیج باقی نماند جز مرسوم
            (سفیه اشعار مجلس: 349-348)

در راه حوادث آستانه
در دام سخن نبود دانه
این قطعه لطیف راست خانه
زلفست و کله نه موی و شانه
حکمت گفتم نه آفسانه
کفرست شناختن دوگانه
از پای سه ام بَوَد نشانه[کذا]
زین مدح چو بحر بیکرانه
                   (سفیه اشعار مجلس: 350)

تازه کرد از مدحت قاضی حسن روی سخن
بر در قاضی حسن دیدم معالی را وطن
از عرق در آب آتش­زای دیدم خویشتن
خاک این قاضی حسن از خون آن قاضی حسن
تا زمانه فرق کردی شعر او از شعر من
آورد فرمان تو سیمرغ را بر بابزن
مشتری را زَهره سوز و زُهره را بربط­شکن
                   (سفیه اشعار مجلس: 351)

در ساغر، آفتاب خواهم
بنیاد خرد خراب خواهم
دریای هنر سراب خواهم
آن روز که من کباب خواهم
از هیبت تو نقاب خواهم
از چنبر مه رباب خواهم
در باطیة
3 عذاب خواهم
چون نافة مشک ناب خواهم
بس عذر که از تراب خواهم
در چشم زمانه خواب خواهم
مدح تو هزار باب خواهم
چون مور و ملخ عقاب خواهم
از درگه تو جواب خواهم
از خامة تو خضاب خواهم
معذورم اگر شراب خواهم
وز غیر تو ناصواب خواهم
برگم ندهد که آب خواهم
           (سفیه اشعار مجلس:  351-350)

بوسه همی فشاند بر فرق شب ستاره
هر ذره را که خواهی مردی شود خیاره
چونان که در شریعت بر درد پشتواره[؟]
چون آفتاب و دریا صد جوق یک سواره
تا بی غمی نماند جز عزم تو چه چاره
چون شب گه نهایت زاغیست شیر خاره
از مشتری کنی زر وز زر کنی غراره
بانگ نماز بیشک به باشد از حراره
زین روی ماندم از تو منصوبة هزاره
4
چندانکه بر دواند بر بام چرخ باره
                   (سفیه اشعار مجلس: 351)

جان و دل در گداز باید داشت
سخنی دل نواز باید داشت
خاک بر فرق آز باید داشت
از قناعت طراز باید داشت
به در تو نیاز باید داشت
مهر تو بی مجاز باید داشت
خاطر من بساز باید داشت
چون منی را به ناز باید داشت
همه شب دیده باز باید داشت
به از این گوش باز باید داشت
زندگانی دراز باید داشت
            (سفیه اشعار مجلس: 352-351)

آسمان را رکوع فرمودست
خرمن روزگار پیمودست
جان به عرض سرشک پالوست
چرخ با من در این سخن بودست
                   (سفیه اشعار مجلس: 352)

در جُنگ ارزشمند روضة الناظر کاشی (مورَّخ قرن هشتم)، رباعی ذیل، به نام عمادی ثبت شده است:

زلفت کی به زیر  سایه بدری دارد
جز طُرّة شب­رنگ تو در عالم نیست

 

هر تاره‌ای از وی دل صدری دارد
گر زانک شبی هست کی  قدری دارد
                           (کاشی: برگ 271)

در خلاصة الأشعار فی الرباعیات تبریزی(1384: 109) نیز رباعی بالا به نام عمادی ثبت شده است.

در جُنگ خطی ارزشمند «گنج بخش» اشعار مختلفی به نام «عمادی شهریاری» یا «عمادی غزنوی» آمده است برای پرهیز از اطناب به آوردن چند نمونه بسنده می­کنیم:

بلبلان را گرم شد هنگامه در هنگام گُل
مجمر مینا مُثلّث سوز شد تا ساختند

لاله باده فام روی نمود
دل گُل گَر نگاه باید داشت

گذشتنی همه بگذشت و بودنی همه بود

زمان زمان ز شکر خنده لب چو بگشاید
به آرزو نرسد بس کسی ز بوسة او

 

مرحبا آواز بلبل حبذا ایام گل
چار سوی هر چمن تخت زمرد فامِ گُل
               (جنگ گنج بخش: برگ 11)

باده لاله فام باید خواست
پیش گُل جان جام باید خواست
                (جنگ گنج بخش: برگ 42)

می آر و می ده و بیش از گذشته یاد مکن
                 (جنگ گنج بخش: برگ51)

زهی فراخی شکر ز تنگی دهنش
ز بس که بوسه کند آرزو ز خویشتنش
                (جنگ گنج بخش: برگ 80)

در جایی از همین جُنگ چهار بیت از قصیدة 18 دیوان آمده است که یک بیت از آن چهار بیت موجود در جُنگ، در قصیدة موجود در دیوان نیست و آن بیت این است:

ور بر چکد بنفط سیه قطره­ای از او

 

گردد ز بوی نفط سیه بوی سنبل خوار
                (جنگ گنج بخش: برگ 41)

- در فرهنگ رشیدی (بی­تا: 2/1517) بیت ذیل به «عمادی شهریاری» منسوب شده است که در دیوان عمادی یافت نیست:

از اشک چو یاقوت ز زر رخ خویش

 

این خسته جگر مفرّح و یاره کند

- در فرهنگ جهانگیری، در سه جا چند بیت به عمادی منسوب شده است که عجالتاً چون انتساب آن سه بیت را  به کسان دیگر نیافتیم در اینجا نقل می­کنیم:

قمری که به گاه فرق نشناخت
از شعر به فرِّ تو برآورد

تیر فلک ز بیم، ستونه کند چو تیر

تشویر می­دهد خرد خرده بین مرا

 

از پهلوی شیر سینة شار
از شعلة نار دانه نار
                     (شیرازی،1351: 1/387)

چون عزم کامکار تو زه بر کمان نهد
                    (شیرازی، 1351: 1/682)

نقش خرد به باده ز لوح دلم بشوی
                    (شیرازی، 1351: 1/957)

- در جُنگ سید الهیصفحة 33 این چهار بیت به نام «عمادی شهریاری» آمده است (متأسفانه چند کلمة آن خوانده نشد):

نکویی کن و کسب کن نام نیکو
به نان آبروی کرم تازه ماند
ثنا ذکر باقی دهد... باشد
جز انعام در حق هر مستحقی

 

...مکن خواجه چون می­توانی
درین خاکدان کهنه باستانی
به از ذکر باقی درین دیر فانی
چه حاصل کند نعمت این جهانی

در صفحه 45 جنگ مذکور، این بیت نیز به نام «عمادی» آمده است:

برون ز نام نکو چیست در زمانه بگو

 

ز کارنامة محمود و بارنامة سنجر

همچنین این بیت نیز در صفحة 31 همان جُنگ به «عمادی شهریاری» نسبت داده شده است:

دندان طمع بر کن و این مایه بدان

 

هر کام که هست جمله در ناکامی­ست

-در بیاض تاج الدین احمد وزیر (1423: 1/308) این دو بیت به عمادی نسبت داده شده است:

دریغا دیدة ره­بین نداری
به سر بُردی به غفلت روزگاری

 

به غفلت عمر شیرین می­گذاری
مگر در گور خواهی کرد کاری

اما ظاهراً نویسنده بیاض مذکور اشتباه کرده باشد! زیرا این دو بیت از اسرار نامة عطار نیشابوری است. (ر.ک: (عطار نیشابوری، 1386: 201) و البتّه مصحح بیاض نیز متوجه و متذکّر این نکته نشده است!.

 

نتیجه

حاصل این پژوهش، بیانگر اهمیت کندوکاو همه جانبه در تصحیح متون است. امروزه وجود سامانه­های اینترنتی، نرم افزارها و پیدا شدن جُنگ­ها، نسخ خطی و سفینه­ها، این امکان را برای پژوهشگران فراهم نموده است. سهل­انگاری در امر پژوهش، منجر به ارائة کارهای ناتمام و درجه چندم می­گردد که لازمة آن دوباره­کاری است. با توجّه به آنچه در این پژوهش بیان شد، مشخّص گردید که تصحیح مجدّدی از دیوان عمادی شهریاری به عنوان شاعری برجسته و نیز به عنوان بخشی از گنجینة زبان و ادب فارسی ضروری می­نماید زیرا دیوان عمادی به کوشش آقای ذبیح الله حبیبی نژاد، چند نقص عمده دارد. اول این که همة اشعار عمادی را در بر نمی­گیرد؛ دوم این که بسیاری از ابیات آن به غلط تصحیح شده است و سوم آن که در این دیوان به بخشی از اشعار که هم به عمادی و هم به دیگران منسوب شده است، اشاره­ای نشده است. نکات دوم و سوم را در مقاله­ای دیگر مورد بررسی قرار داده­ایم. محور اصلی این مقاله نکتة اول بوده است، یعنی پرداختن به اشعار نویافتة عمادی شهریاری. لازم به ذکر است در تصحیح مجدّد دیوان این شاعر بزرگ، باید به منابع تازه­ای که ما در این مقاله-در حد توان خود به آنها دسترسی یافتیم و اغلب شامل نسخ خطی و جنگ­ها و سفینه­ها می­شود- توجّه ویژه­ای داشت تا بتوان اشعار نویافته وی را بر دیوان کم حجمش که از بد حادثه بخشی از اشعارش از میان رفته است، افزود و با پژوهشی فراخ­تر، اشعار باقی ماندة وی را که در دیوانش موجود نیست به دست آورد.

 

پی‌نوشت‌ها

1- ناگفته نماند که بیتی را که کمال اصفهانی از عمادی تضمین کرده است در دیوان عمادی نیست!

2- چاپ شده در فصلنامه کتاب ماه ادبیات، شهریور1392، شماره77 (پیاپی191): 68- 58.

3- در سفینة مذکور به غلط «باطنه» آمده است، صورت درست می­بایست «باطیه» باشد که ما همین صورت را در متن آوردیم.

4- این بیت در سندبادنامه (ظهیری سمرقندی، 1381: 214) نیز آمده است.البته با این تفاوت که در متن به جای «هزاره»، «هزاران» آمده است.ضمناً در جُنگ مذکور در این بیت به جای «منصوبه»، «منسوبه» آمده است که غلط است و ما آن را به «منصوبه» تغییر دادیم.

 

الف) چاپی
1- تاج الدین، احمد وزیر. (1423). بیاض، محقق: علی زمانی علویجه ، قم: مجمع ذخائر اسلامی، چاپ اول.
2ـ انوری، محمد بن محمد.(1376). دیوان اشعار، تصحیح محمدتقی مدرس رضوی(2ج)، تهران: علمی فرهنگی، چاپ پنجم.
3ـ تبریزی، ابوالمجد محمد بن مسعود. (1383). خلاصةالأشعار فی الرباعیات، گنجینة بهارستان (مجموعة یازده رساله در ادبیات فارسی/شعر)، به کوشش بهروز ایمانی، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
4- الحسینی، عبدالرشید بن عبدالغفور. (بی­تا). فرهنگ رشیدی، به تحقیق و تصحیح محمد عباسی، شرکت سهامی چاپ رنگین.
5- صفا، ذبیح الله. (1378)، تاریخ ادبیات در ایران، مجلّد سوم، تهران: فردوس، چاپ هشتم.
6ـ ضیاء، محمدرضا. (1391). متون ایرانی (دفتر سوم، با تکیه بر دیوان‏ها و اشعار فارسی، به کوشش جواد بَشَری)، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ اوّل.
7- ظهیری سمرقندی، محمد علی.(1381). سندبادنامه، تصحیح محمد باقر کمال الدینی، تهران: میراث مکتوب، چاپ اول.
8- عبدالکریم بن ابوبکر.(1389). مجمع الرباعیات (اوراق عتیق، مجموعه مطالعات متن‏پژوهی، نسخه‌شناسی و فهرستنگاری)، به کوشش سیدمحمّدحسین حکیم، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ اول.
9- عطار نیشابوری، فرید الدین محمد. (1386). أسرار نامه، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن، چاپ دوم.
10ـ عمادی غزنوی، ابومحمد.(1381). دیوان. تصحیح ذبیح الله حبیبی نژاد، تهران: طلایه چاپ اول.
11ـ فروزانفر، بدیع‏الزمان.(1358). سخن و سخنوران، تهران: خوارزمی، چاپ سوم.
12ـ اصفهانی، کمال‏الدین اسماعیل.(1348). دیوان خلّاق المعانی. به تصحیح حسین بحرالعلومی، تهران: کتابفروشی دهخدا.
13- نفیسی، سعید. (1344). تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران: کتابفروشی فروغی.
14ـ هدایت، رضا قلی خان. (1382). مجمع الفصحاء. تصحیح مظاهر مصفا. تهران: امیرکبیر.
 
ب) خطّی
1- جنگ اسکندر میرزا، دستنویس شماره Add-27261  موزه بریتانیا، به خط محمد حلوایی و ناصر الکاتب، مورخ814- 813 ق، فیلم شماره 24 کتابخانه دانشگاه تهران.
2- جنگ یحیی توفیق، مورَّخ 745ق، شماره 1741 ، کتابخانه بزرگ سلیمانیه، استانبول.
3ـ جُنگ شمارۀ 651 کتابخانة مجلس، کتابت در قرن دوازهم.
4- جنگ شماره 8219 کتابخانة مجلس. بدون تاریخ.
5- جُنگ شمارة 798 کتابخانة مجلس. بدون تاریخ.
6ـ جُنگ گنج‏بخش، دستنویس شمارۀ 14456، کتابخانة گنج‏بخش پاکستان، سدۀ هفتم، 100 برگ.
7- سید الهی، جُنگ، شمارة 14432 کتابخانة مجلس. کتابت در قرن دهم.
8ـ کاشانی، محمد بن شرف‏الدین، خلاصةالأشعار و زبدةالأفکار. کتابخانة مجلس، به شمارۀ اختصاصی 272. 497 صفحه.
9-کاشی، عبدالعزیز، روضة الناظر و نزهة الخاطر، دستنویس شمارة 766 کتابخانة دانشگاه استانبول، سدة هشتم هـ .ق، 304 برگ، شمارة 247 کتابخانة دانشگاه تهران.
10-مازندرانی، محمّد صوفی، تذکره بتخانه، شمارة 4535 کتابخانه مجلس، قرن یازدهم.
11-مجموعة اشعار، دستنویس شمارة 3775 کتابخانة اسماعیل صائب ترکیه، به خط یونس ابن ابی بکر، مورَّخ 681ق، 66برگ، فیلم شمارة 275 کتابخانة دانشگاه تهران.
12- نظامی، محمد حسن، تاج المآثر (مورَّخ 694)، شمارة 1402 کتابخانة فیض الله افندی ترکیه، میکروفیلم آن به شمارة 169 در کتابخانة دانشگاه تهران.
 
ج) نشریه
1ـ افشار، ایرج.(1382). «هشت شاعر سده ششم و هفتم در سفینه بولونیا». نشر دانش. سال بیست و یکم. شمارۀ چهارم: 24- 17.