نویسندگان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Ali Qoli Khan Valeh Daqestani is one of the twelfth century (AH) poets who was born in 1124 in a Daqestani family and went to India in 1146. In India, he entered the court of Gurkani kings and did military as well as court jobs until 1170 when he died. His Divan consists of 12 odes, 199 sonnets, 8 Qetâehs, 5 Mathnavis, 476 quatrains, 20 couplets and 36 one-verses which are in all not exceeding 3170 Persian stanzas and a few Turkish and Urdu verses. Most of his poems are in the form of sonnet and quatrain. In composing his poems, he paid attention to the manner of poets like Anvari in ode, Hafiz and Naziri Nishaburi in sonnet and Nizami Ganjavi in Mathnavi. Most of his poems are romantic and for showing separation from his beloved Khadijeh Sultan, the very person who made him Valeh. She was the daughter of his uncle and they had been grown with each other from childhood. The invasion of Afghans and the Nadirâs dominance over Isfahan separated them and led to his infatuation and finally compulsive immigration to India. The description of this sad separation has been reflected vastly in his poems as well as the works of his contemporaries like Mathnavi âValeh and Sultanâ by Faqir Dehlavi. In spite of possibility of well living in India, he had a very simple and dervish-like living and accompanied the poor. He is a Shiite poet and has some poems in praise of Imam Ali and satire of some of his contemporaries. The similarity of his name with other poets has led some catalogue-makers into mistake and consequently the poems of other Valehs have been recorded under his name. This article aims to shed light on some corners of his life and career.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
واله داغستانى یکى از شاعران و نویسندگان قرن دوازدهم هجرى است که از یک خانواده داغستانی مهاجر در اصفهان متولد شد و در آغاز جوانى مجبور به ترک یار و دیار شده، راهى سرزمین هند گردید و تا آخر عمر چهل و شش سالۀ خود در همان جا اقامت گزید. اگرچه با تصحیح و چاپ تذکرۀ ریاضالشعرا، واله نزد محققان و ادب دوستان تا حدودى شناخته شد اما دیوان او که سرشار از شعرهاى لطیف و مضامین دلپذیر است، در سایۀ شهرت ریاضالشعرا به فراموشى سپرده شد و بیشتر او را تذکره نویس، شعرشناس و منتقد مىشناسند نه شاعر. تذکره ریاضالشعراى واله داغستانى یک بار در پاکستان و بار دیگر در ایران تصحیح و چاپ شده است. مثنوى «واله و سلطان» نیز که درباره عشق واله و معشوقۀ اوست و توسط فقیر دهلوى سروده شده در سال 1354 به صورت عکسی چاپ شده است. بر دیوان اشعار او تاکنون هیچ تحقیقى انجام نگرفته است از این رو پژوهش در زندگی، شرح حال و اشعار او بر اساس نسخههاى خطى موجود در ایران، ضرورتی مضاعف دارد.(توضیح: در این نوشتار ارجاعات به دیوان واله، همان نسخه اساس مصحَح نویسندگان این مقاله-نسخه مجلس- است که در دست انتشار است.)
سوال اصلی: این پژوهش در پی پاسخ به این پرسش است که زندگانی و شرح احوال واله داغستانی را چقدر از خلال اشعار وی و مثنوی واله و سلطان فقیر دهلوی میتوان استخراج کرد؟
ضرورت انجام تحقیق: واله شاعری چند ملیتی است: داغستان، ایران و هند. در داغستان صرفا نامی از وی میشناسند و در هند میدانند درگذشته است. در ایران اطلاعات روشنی از زندگانی و شرح احوالش نیست و این پژوهش میتواند خلا موجود را پر نماید.
پیشینه پژوهش: در مورد شرح احوال واله تحقیق ممتعی صورت نگرفته است و مقادیری اطلاعات در مقدمه ریاضالشعرا و مثنوی واله و سلطان اثر فقیر دهلوی و تذکرهها میتوان یافت.
روش پژوهش: تحقیق حاضر بر آگاهیهایی صورت گرفته که در خلال اشعار مثنوی واله و سلطان و نسخ خطی دیوان به دست آمده است.
ناظم شهرستان معانى (گوپاموی،1382: 339) خان زمان بهادر ظفر جنگ(نقوی،1343: 294) علیقلىخان واله داغستانى در ماه صفر سال 1124 هـ .ق. در زمان سلطان حسین صفوى در اصفهان دیده به جهان گشود. نسب خاندان او گویا به عباس عموى پیامبر مىرسد. زیرا واله در اشعار خود چندین بار به این امر اشاره کرده از جمله
واله عباسی ار شد خسته اش نبود عجب |
|
ای هلاکو کشتة شمشیر مژگان شما |
پس از حمله هلاکوخان مغول به بغداد و برانداختن خلافت عباسى، جمعى از عباسیان که باقى مانده بودند متفرق شدند و هر گروهى به جانبى رفتند. اجداد واله نیز به سمت داغستان حرکت کردند. جماعت لزگى که ساکن بخشى از داغستان بودند و همگى مذهب شافعى داشتند (آرزو،1383: 1811) این فرصت را غنیمت دانسته ایشان را به ریاست خویش برگزیدند و به آنها منصب شمخالى که همان سلطنت و ریاست است عطا کردند. چنان که واله اشاره کرده تا زمان نگارش ریاضالشعرا بنىاعمام او در داغستان همچنان داراى این منصب بودهاند. سپاه قزلباش چندین بار به داغستان حمله کردند تا آن ناحیه را تحت تسلط خود درآورند اما هر بار شکست خورده ناکام برگشتند تا اینکه پادشاه صفوى صلاح دولت خود را در آن دید که دفع خصومت نموده روابط دوستانه برقرار نماید و براى استحکام قواعد این دوستى و ایجاد یکرنگى بیشتر از الدارخان، شمخال وقت داغستان که جدّ چهارم واله است، خواست تا یکى از اولاد خود را به عنوان فرزندى به دربار صفوى بفرستد. الدارخان نیز فرزند کوچک خود الخاصمیرزا را به ایران فرستاد. الخاصمیرزا در دربار صفوى تربیت یافته به مدارج بالاى عزّت و کمال رسید و به لقب صفىقلىخان و بیگلربیگى ایروان مفتخر گردید. در همان زمان به فرمان شاه با سلطاننجاتبیگم، دختر قراحسن استاجلو ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو دختر و دو پسر به نامهاى نظرعلىخان و مهرعلىخان بود. مهرعلىخان نیز چهار پسر داشت که کوچکترین آنها محمدعلىخان پدر واله است. با توجه به اطلاعاتى که واله در ریاضالشعرا به دست مىدهد، شجره نامه او را مىتوان چنین ترسیم کرد:
الدارخان
الخاصمیرزا
نظرعلىخان(فتحعلىخان) مهرعلىخان
محمدعلىخان حسنعلىخان کلبعلىخان لطفعلىخان
علیقلىخان(واله) مهرعلىخان
(واله داغستانی، 1388: 22)
واله دوساله بود که پدرش به بیگلربیگى ایروان منصوب شد و همراه خانواده عازم آن دیار گردید. دو سال بعد در سال 1128 هـ .ق. از طرف شاه صفوى مأمور تسخیر قندهار و فرونشاندن فتنه افغانهاى غلزایى شد. محمدعلى خان متوجه قندهار بود که در نخجوان به مرض استسقا درگذشت و جنازه او را به نجف اشرف برده در جوار تربت پاک على بن ابیطالب(ع) به خاک سپردند. واله به همراه خانواده، محزون و ماتمزده به اصفهان بازگشت. علىقلىخان در سال 1129 هـ .ق. در اصفهان به مکتب رفت و به آموختن شعر و ادب فارسى پرداخت. در این ایام حسنعلىخان عموى واله، به خانواده برادرش بسیار رسیدگى و توجه مىکرد و واله نیز بیشتر اوقات در خانه آنها بود.
از شـفـقـت بـی کــرانـه عــم |
|
مـی بـود اکثـر بـه خانـة عـم |
حسنعلىخان در خانه دخترى داشت به نام خدیجهسلطان که تقریبا همسن و سال واله و هم بازى او بود. وقتى که واله به مکتب مىرفت، حسنعلىخان نیز براى دخترش معلم گرفت تا در خانه به او درس بدهد.
عـم نـیـز پـی خـدیـجـه سـلـطـان |
|
آراسـت بـه خـانـه اش دبـسـتـان |
اگر چه برخى منابع و تذکرهها (آرزو، 1383: 1811؛ گلچین معانی، 1369: 140؛ گوپاموی، 1382: 225) و فقیر دهلوی، 1354: مقدمه) نوشتهاند: این دو به یک مکتب مىرفتند و همدرس بودند و عاشق و دل داده یکدیگر شدند اما واله به جدایى خود از دخترعمویش در لحظات حضور در مکتب اشاره کرده:
در طـالـع مـا دو یــار جــانــی |
|
چــون بـــود فــراق جـــاودانــی
|
مشکلات از آنجا آغاز شد که در 1133 هـ .ق. فتحعلىخان عموى پدر واله که اعتمادالدوله یا همان وزیر سلطان حسین صفوى و در کاردانى و تدبیر امور ممتاز بود به اراده تصاحب سلطنت متهم گردید. به دستور شاه او را کور و سایر بستگان واله مانند لطفعلىخان (مرعشی صفوی، 1338: 31) و عموى سومش حسنعلىخان؛ عموى دیگرش کلبعلىخان و برادر بزرگ واله، مهرعلىخان همگى معزول و محبوس گردیدند. در اواخر همان سال افغانها اصفهان را محاصره کردند و در محرم سال 1135 هـ .ق. سلطان حسین صفوى محبوس شد و محمود افغان به تخت شاهى تکیه زد. بعد از این اتفاقات بود که سرنوشت غمانگیز واله و دخترعمویش رقم خورد و «ساقى ایام باده ناکامى به جرعه این دو بىکس لب از شیرناشسته ریخت و نیش بىرحمى در نوش راحتشان آمیخت»(واله، 1384: 2540). مادر خدیجه سلطان نگران آینده دخترش بود و مىترسید غنچه ناشکفتهاش به تاراج خزان حوادث رود و گل نودمیدهاش از سرد مهری ایام پژمرده گردد. از طرفی واله را نیز به اندازه فرزندان خود دوست داشت:
از بـس کـه بـه والـهـش نـظـر بــود |
|
ز اولاد خودش عزیزتر بود |
به مادر واله پیشنهاد داد که بهتر است آداب و رسوم و تکلّفات رسمى را کنار گذارده این دو بیدل را به آسانترین روش به هم برسانیم. اما مادر واله:
زان جا که بـه طـبع کـیـنـه جـو بـود |
|
دل سـخت بـه سـان سنـگ و رو بـود |
با پیشنهاد او مخالفت کرده با بهانهجویی مانع این وصلت شد؛ البته ندانست که چه سرنوشتى براى فرزند خود رقم مىزند.
غـافـل کـه بـه کـار خـود گــره زد |
|
و آتـش در روزگـار خــود زد |
چون آوازه حسن خدیجه به همه شهر رسیده بود، افراد زیادى به خواستگارى او آمدند. اما مادرش هر یکى را با بهانهاى رد مىکرد. در این میان جوانى از مقرّبان محمود افغان به نام کریمداد، به خواستگارى او آمد و با اظهار دوستى و با دادن وعدههای زیاد خواهان وصلت او شد اما چون با مخالفت مادر خدیجه روبرو شد، شکایت پیش محمود برد. محمود نیز بسیار برآشفت و پیغام داد:
گر یـک سر مـو ابـا نـمـایی |
|
نـبود دگر از مـنـت رهـایـی |
با این تهدیدها، خانواده خدیجه مجبور به موافقت با این وصلت شدند. چون آن رقیب دیوسیرت پشتش به حاکمان افغان گرم بود، خدیجه را به نکاح خود درآورد.
آیـیـنـه بـه دسـت زنـگـی افـتـاد |
|
مصحف به کف فرنگی افتاد |
3. سرگشتگی واله
بعد از این اتفاق غمانگیز واله مانند دیوانگان در شهر و بازار مىگشت و شب و روز در گرما و سرما گرد خانه یار طواف میکرد.
در مـوسـم بـرف و روز بــاران |
|
شـب هـا رفــتـی بـه کـوی جـانــان |
این دوران به سختى مىگذشت تا موکب شاه تهماسب دوم صفوى وارد اصفهان شد. افغانها به سمت فارس و کرمان رانده شدند و از آن جا به مقرّ اصلى خود بازگشتند و اشرف افغان در حدود بلوچستان به قتل رسید. برخى از افغانها از ابتدا از شاه صفوى امان خواستند و مورد عفو قرار گرفتند. یکى از این افراد، کریمداد رقیب واله بود که از قتل امان یافت اما مجبور بود همواره همراه سپاه در مرزها باشد. غیبتهاى طولانى او سبب طغیان عشق و علاقه واله مىشد و فرصت مناسبى براى رفتن به کوى معشوق و دیدار او به وجود مىآورد. واله به شیوههاى مختلف خود را به منزل خدیجه مىرساند ( فقیر دهلوی، 1354: 341).
4. خروج واله از اصفهان و سفر به هند
با این رفتار واله، خدیجهسلطان مورد هجمه اتهامات مردم قرار گرفت. این طعنهها و تهمتها خدیجه را بسیار آزرده و پریشان کرده بود. از طرف دیگر شوهر خدیجه نیز از این اتفاقات باخبر شده نسبت به او سختگیرى مىکرد. واله وقتى این افتراها را نسبت به معشوقهاش شنید تصمیم گرفت اصفهان را ترک کند تا خدیجه بیشتر از این سرزنش نشود:
شـد بـر سـر آن کــه روزگــاری |
|
آواره شود سوی دیاری |
واله مدتى را به دربدری گذراند تا نادرشاه پس از کشتن کریمداد، خدیجه را بدون عقد نکاح به سراپرده خود برد. واله دیگر نتوانست تحمل کند و تصمیم گرفت راهى دیار هند شود. وی در ریاضالشعرا مىنویسد: «ناچار به هزاران تظلّم و انکسار از حضرت عرش رفعتش رخصت آوارگى یافته، دربدر شهر به شهر مىرفتم تا آنکه قاید تقدیر عنان مرکب آوارگیم را به جانب سواحل فارس گردانیده، رخت عزیمتم را به کشتى توکّل انداخته به ناخداى قضا سپرد... القصه، به زحمت بسیار و مشقت بیشمار هلال محرّم سفینه بختم در ساحل افق شام هندوستان طالع گردیده، خورشید مرادم از پیش نظر غایب شد» (واله داغستانی، 1384: 2545).
در کتاب «تذکره نویسى فارسى در هند و پاکستان» (نقوی،1343: 297) و نیز در مقدمه مثنوى «واله و سلطان»(فقیر دهلوی، 1354: مقدمه) ذکر شده که واله در سال 1144 هـ .ق. عازم هندوستان شد. «تاریخ سفر واله به هندوستان به طور دقیق مشخص نیست ولى ریو حدس زده که این سفر در سال 1144 هـ .ق. و اندکى پس از مرگ تهماسب دوم روى داده است» (فقیر دهلوی، 1354: 27). اگرچه واله از تاریخ آغاز سفر خود به هندوستان سخنى به میان نیاورده اما سال ورود به هند را در ضمن شرح حال میرزا زاهد علىسخا اینگونه مىنویسد: «در سال ورود فقیر به هندوستان که سنه 1146 هـ .ق. بود به دست زن مغنیهاى که در هندوستان به تعلق نگاه داشته بود به تحریک اغیار مسموم و در مقبره برهانالملکبهادر در شاهجهانآباد مدفون گردید»(واله داغستانی، 1384: 1026). بنابراین سال 1144 هـ .ق. براى حرکت او صحیح به نظر نمىرسد مگر اینکه در این تاریخ از اصفهان خارج شده باشد. واله ذیل شرح حال نبى سخن مىنویسد: «در ایام عزیمت به هندوستان به تقریب صحبت و مؤانست آن یگانه زمان، فقیر دو سه ماه در شیراز توقف نموده سرگرم باده اختلاط آن ساقى شیراز گردید»( واله داغستانی، 1384: 1025). او پس از رسیدن به بندرعباس در سواحل دریا سرگردان بود، آن گاه به خاطر بدى آب و هوا به کرمان رفته منتظر موسم بعدى سفر شد. در آنجا شیخ محمدعلى حزین را که به اتهام مشارکت در قتل ولىمحمدخان شاملو، حاکم لار، تحت تعقیب بود، ملاقات کرد. کلانتر کرمان از ورود او مطلع شده به بیگلربیگ آنجا خبر داد. آن دو در صدد ایذا و اهانت شیخ بودند. واله به خاطر دوستی و ارتباط صمیمانهای که با بیگلربیگ مزبور داشت، آنها را از این تصمیم بازداشت و شیخ را مجبور کرد با هم به بندرعباس برگردند. واله «رخت توکل بر سفینه اراده نهاده، دل به دریا انداخته وارد هندوستان شد. بعد از ده یوم شیخ نیز پیدا شد»( واله داغستانی، 1384: 633). حزین در سفرنامه خود مىنویسد: «کشتى در همان وقت روانه سواحل بلاد سند بود، من هم عزم روانه شدن مصمّم نمودم و این در روز دهم رمضانالمبارک ستّ و اربعین و مأئة بعدالالف بود... در همان روز ترک همه چیز گفته، خود به تنهایى به کشتى درآمده، روانه حدود سند گشتم و به یکى از سواحل تته رسیده، غرّه شوّال بود که به آن بلده درآمدم...» (حزین لاهیجی، 1387: 581).
مىتوان نتیجه گرفت واله در روزهاى نخست رمضان 1146 هـ .ق. به کشتى نشسته، حدود بیستم همان ماه به سواحل تته در سند رسیده است. در این سفر محمدفاضل فرزند میرزامحمدباقر صدر (واله داغستانی، 1384: 1682) و ملاعلىاکبر سودا (واله داغستانی، 1384: 1036) نیز با او همراه بودند. واله از تته به خداآباد و از آنجا به شهر بهکّر رفت و از آنجا قصد ملتان کرد و از ملتان روانه لاهور شد.
5. احوال واله در هند
واله در سال 1147 هـ .ق. وارد لاهور شد و از فقیر اللّهآفرین لاهورى مشهور به شاهآفرین استدعاى ملاقات کرد اما شاه از او معذرت خواست و گفت فقرا را با مردم چه کار. آخر واله نامه مفصّلى نوشت و ضمن نامه، این بیت "شاهآفرین" را نقل کرد.
پژمردهایم بی تو به فریاد ما برس |
|
از باغ ما دریغ مدار ای بهار ما |
چون شاهآفرین این نامه را خواند شخصاً به خانه واله رفته عذر نیامدن خواست(نقوی، 1343: 298)واله مىنویسد: «چند روز در کلبه فقیر [واله] مانده صحبتها داشتیم چون سراپا آلوده درد بوده از ملاقات و مکالماتش کیفیت عجیبى بردم. الحق به این دردمندى کم کسى دیده شد» (واله داغستانی، 1384: 310). پس از مدتى از لاهور راهى شاهجهانآباد (دهلى) شد. محمدشاه (1161-1131 هـ .ق.) پادشاه تیمورى هند و امراى دربار از او خواستند که به دربار رفته ملازم سلطان گردد اما به بهانه عدم لیاقت از قبول آن امتناع کرد. پس از چند روز به سبب ابلاغ پى در پى فرمان شاه ناچار قبول کرد و «به منصب چارهزاریو دوهزارسوار و نوبت و خلعت و جلیقه مرصع و چند زنجیر فیل و جاگیر و نقدى و خدمت میرتوزکى سرافرازى یافت»( واله داغستانی، 1384: 2546) واله در سال 1151 هـ .ق. که نادرشاه به هند لشکرکشى کرد، در جنگ علیه او شرکت کرد اما دستگیر شد و مدتى در اردوى نادرشاه بود. او در عهد احمد شاه(1167-1161 هـ .ق.) به منصب ششهزارى و به خطاب «خانزمان بهادرظفرجنگ» مخاطب گردید و در زمان سلطنت عالمگیر ثانى(1173-1167 هـ .ق.) به منصب هفتهزارى (واله داغستانی، 1384، به نقل از تذکره مردم دیده: 104-103) مفتخر گردید.
واله در تمام سالهایى که در هند اقامت داشت با وجود اشتغال به کارهاى دربارى و رفت و آمد با دوستان زیادى که داشت، هرگز خدیجهسلطان را فراموش نکرد. او همیشه به یاد محبوبش بود و برایش شعر مىسرود و از طریق نامه و قاصد نیز با او در ارتباط بود. قسمت آغازین یکى از نامههاى او که 156 بیت است در دیوان واله و نیز در مثنوى واله و سلطان موجود است:
ایـن نـامـه بـه نـام آن خداونـد |
|
کانـدر دل مـن غـم تـو افـکنـد |
واله در مدت اقامت در هند دوستان زیادى از صاحب منصبان و شاعران و اهل ذوق پیدا کرده بود که به خانه او رفت و آمد داشتند و حتى در انجمن ادبى که در منزل او تشکیل مىشد(شفیعیکدکنی، 1375: 74) شرکت مىکردند اما نزدیکترین و صمیمىترین دوست او شمسالدین فقیر دهلوى بود که محرم اسرار او بود. واله تمام ماجراى عشق خود را براى او تعریف کرد. وی نیز تصمیم گرفت با اجازۀ واله آن را به نظم بکشد. بدین ترتیب مثنوى واله و سلطان را ترتیب داد که آغاز آن چنین است:
ای والـه حـسـن دلکـشـت جــان |
|
عـشق تـو بـه هـر دو کـون سلطان |
این منظومه در سال 1160 هـ .ق. و به اقتفاى لیلى و مجنون نظامى و در 3230 بیت سروده شد اما نتیجه قطعى به خواننده نمىدهد چون هنوز خدیجه سلطان و واله هر دو زنده هستند و امید بازگشت و وصال در دل دارند. عشق و علاقه واله نسبت به خدیجه سلطان و امید وصال او هیچگاه کم نشد. او همیشه آرزوى بازگشت به ایران و حضور در اصفهان را در سر مىپروراند و در اشعار خود بسیار به این آرزو اشاره کرده است.
در هـند بـس به یاد صـفاهان گریـسـتـم این هـمـه شـادی چرا بـاید به راه میکده |
|
دریای گنگ شد خجل از زندهرود من گویی از هندوستان واله به ایران میرویم |
او همچنین نسبت به کسانى که از هند به ایران بر مىگشتند، غبطه مىخورد. مثلاً در ذیل شرححال شاه نظر بیک قمشهاى مىنویسد: «از وضع آن دیار ناخوش شده به همان نحو پیاده به اصفهان مراجعت کرد. خوشا به حالش کاش من هم این توفیق را مىیافتم.
خرّم آن روز که دل جانب ایران کشدم |
|
جذبهاى کار کند تا به صفاهان کشدم |
اما چه چیز مانع تحقّق این آرزو شده است و چرا هیچوقت حتى بعد از مرگ نادرشاه به ایران برنگشته است معلوم نیست فقط آرزو کرده خداوند دفع موانع کند. واله با وجود عشق زیادى که به خدیجه سلطان داشت و این عشق را در بیشتر اشعار خود منعکس نموده است، به دلیل مشکلات روحى و روانى در سرزمین غریب هند و نیز براى سر و سامان دادن به زندگى شخصى خود در سال 1150 هـ .ق. ازدواج کرده است. مصحح ریاضالشعرا، در مقدمۀ خود بدون ذکر منبع نوشته است: «واله... در سال 1150 هـ .ق. در هند با رقاصهاى شاعره به نام رامجنى ازدواج کرد»( فقیر دهلوی، 1354: 33) اما این موضوع در هیچ منبعى یافت نشد. از طرف دیگر در حاشیه نسخه کتابخانه ملک رامجنى نام قبیله یا فرقهاى است که برخى از رقاصهها و خوانندگان هند به آن نسبت داده شدهاند نه اسم یک شخص خاص. فقیر دهلوى نیز در خلاصهالبدیع خود که واله آن را در ریاضالشعرا به طور کامل آورده است، بدون ذکر نام همسر واله، در دو رباعى به ازدواج او اشاره کرده، براى آن ماده تاریخ نوشته است.
ایـن جـشـن عــروسـى سـراپـا امـیـد |
|
از عـیـش ابـد بـه گوش جان داده نوید |
از ماه به قاعده ترادف، شهر مراد است و تمام آن بیتى است که بر عدد خورشید افزوده» ( فقیر دهلوی، 1354: 1774). به هر حال حاصل این ازدواج دخترى است به نام گنابیگم. او به زبان اردو و فارسى شعر مىگفت و در سال 1189 هـ .ق. فوت کرد( نقوی، 1343: 301) و به خاطر ظرافت و لطافت به نُه سیرى معروف بود(آقابزرگ، 1403: 9/ 935). سید علىخان در تذکره صبح گلشن درباره او مىنویسد: «گنابیگم صبیه رضیّه علیقلىخان واله داغستانى و حرم مطهّر اعتمادالدوله غازىالدین بهادر بود که هر یکى از خبیران بصیر و بصیران خیبر او را گل رعناى گلستان کمال حسن و جمال صورى و معنوى مىانگاشت و از غایت لطافت و نزاکت به نُه سیرى اشتهار داشت یعنى جسمش به وزن نُه سیر بود اگرچه در عظمت و وقار همسنگ کوه مىنمود. او راست:
تا کـشـیدى از نزاکت سرمۀ دنـبـالـهدار |
|
شـد عصاى آبـنـوسـى چشم بیمار تو را |
(نقوی، 1343: 665 به نقل از سیدعلیخان، صبح گلشن: 350)
6. آثار واله
از واله علاوه بر دیوان شعر، آثار دیگرى نیز به جا مانده است که به آنها اشاره مىشود:
1. ریاضالشعرا: واله در این تذکره به معرفى 2594 شاعر متقدم و معاصر خود و گزینش اشعار آنها پرداخته است. این کتاب که در سال 1161 هـ .ق. به پایان رسیده است، یک بار در پاکستان توسط شریفحسین قاسمى تصحیح و چاپ شده و بار دیگر در ایران توسط محسن ناجى نصرآبادى تصحیح شده و انتشارات اساطیر آن را در سال 1388منتشر کرده است.
2. منشآت: از واله چندین نامه به نظم باقى مانده که در پایان نسخه خطى دیوان وى به شماره 399 در کتابخانه رضارامپور نگهدارى مىشود. گیرندگان نامهها عبارتنداز: محمدعلى حزین، خدیجهسلطان و وزیرالممالک ابوالمنصورخان بهادرجنگ (نقوی، 1343: 37).
3. بیاض: این بیاض به خطّ خود واله در کتابخانه ایوان غالب در دهلى نو نگهدارى مىشود. واله در این اثر خود که در سال 1148 هـ .ق. نوشته، ابیات فراوانى از اشعار فارسى و ترکى خود و شاعران دیگر را به همراه اقوال حضرت على(ع) و افلاطون و نسخه طبّى علوىخان (متوفاى1080) به نام «تقویت دل» آورده است (نقوی، 1343: 38).
4. دیوان واله مشتمل است بر قصاید، غزلیات، مثنویها، مقطعات، رباعیات، دوبیتیها و تکبیتهای شاعر. دیوان واله تاکنون تصحیح و چاپ نشده است. از این دیوان پنج نسخه خطى در کتابخانههاى ایران وجود دارد که به شرح ذیل است:
معرفى نسخهها
الف. نسخه اول مرکز اسناد و کتابخانه مجلس شوراى اسلامى ایران به شماره1420 که 130 برگ دارد و شامل 12قصیده، 209غزل، 5مثنوى، 7قطعه، 18دوبیتى، 32تکبیت و 469رباعى، جمعا 3181بیت به خط نستعلیق زیبا و خوش با جدولبندى منظّم نوشته شده است و فقط صفحه نخست داراى سرلوحى از زر و لاجوردست و در جاى دیگرى سرلوح یا تذهیب به کار نرفته است. نام کاتب و تاریخ کتابت این نسخه معلوم نیست اما در فهرستنویسى مرکز اسناد و کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، تاریخ کتابت آن قرن 12 نوشته شده است.
ب. نسخه کتابخانه آیتاللّهمرعشى نجفى قم به شماره 7055 این نسخه 100برگ دارد و شامل 10قصیده 169غزل، 5مثنوى، 7قطعه، 19دوبیتى، 30تکبیت و 268رباعى، جمعا 2421بیت است. این نسخه در تاریخ 2 صفر 1249 توسط بىبىبیگم موسوى بنت آقامیرمحمدعلى مازندرانى در حرمسراى محمود میرزاى قاجار پسر فتحعلىشاه قاجار کتابت شده است. نام این کاتب در جاى دیگر پیدا نشد. در ابتداى این نسخه دیباچه شمسالدینفقیر دهلوى، گردآورنده دیوان واله، آمده است که درباره واله و اشعار او نظریات قابل توجهى دارد.
ج. نسخه کتابخانه ملى ایران به شماره 32663-5 این نسخه150برگ دارد و تعداد سطور در صفحات مختلف، متفاوت است. نسخه مذکور داراى 10قصیده، 195غزل، 5مثنوى، 8قطعه، 13دوبیتى، 422رباعى و 30تکبیت جمعاً 2982بیت است که توسط شخصى بنام محمد افغانى بن محمد باقرخان در سال 1313هـ .ق. (؟) کتابت شده است.
د. نسخه کتابخانه ملى ملک به شماره 4876 که 150برگ(300 صفحه) دارد و شامل 161غزل، 4مثنوى، 4قطعه، 18دوبیتى، 26تکبیت و 368رباعى است. این نسخه قصیده ندارد و با غزلیات آغاز مىشود. به دنبال آن به ترتیب قطعات، مثنوىها و رباعیات آمده است.
هـ . نسخه دوم مرکز اسناد و کتابخانه مجلس شوراى اسلامى به شماره 13694 که 65برگ دارد. این نسخه شامل 173غزل، 4مثنوى، 3قطعه، 23دوبیتى و 33تکبیت است و قصیده و رباعى ندارد.
7. مذهب واله
واله شاعر شیعه مذهبى است که همواره عشق و ارادت خود را نسبت به امامان بزرگوار شیعه مخصوصاً امام على(ع) نشان داده است و در قصاید و رباعیّات خود به مدح آن امام همام پرداخته حتى خود را سگ درگاه ایشان نامیده است.
واله مـسکـیـن بود کلب جنابت شها والـه مـسـکـین سگ درگاه توست سـاقى کـوثـر تـویى هادى دین مبین |
|
از سگ درگاه خویش روى عنایت متاب رخ نمىتابد از این عالىجناب پیرو اعداى تو خورده فریب ازسراب |
از دوازده قصیدهاى که واله سروده است، شش قصیده در مدح حضرت على(ع) و یک قصیده نیز در مدح قنبر(رض) غلام آن حضرت است. مطلع آن چنین است:
برتر از عرش اگر مکان باشد |
|
آستان خدایگان باشد |
8. تحصیلات واله و استادان او
واله در شش سالگى به مکتب رفت. او ابتدا قرآن را یاد گرفت و سپس به آموزش کتب فارسى مشغول شد اما به علّت مشکلاتى که در سال 1133 هـ .ق. براى او و نزدیکانش پیش آمد، نتوانست به صورت نظاممند و مداوم به تحصیلات خود ادامه دهد اما از وقتى به هند رسید، چون فکر معشوق و غم دورى از وطن لحظهاى از او جدا نمىشد «اکثر خاطر افسرده را به مطالعه دواوین و سفاین مشغول نموده از تفکّرات باطل و اندیشههاى لاطایل عاطل» مىداشت (واله داغستانی، 1384: 2547). او به جمعآورى دیوان شاعران و تذکرههاى متقدّم و متأخر پرداخت و با مطالعه و مقایسه اشعار و نظریات مختلف، خود نیز شاعرى سخنسنج و شعرشناس گردید. خودش در این باره مىنویسد: «در هنگام تحریر این اوراق قریب به هفتاد دیوان از شعراى فصیحالبیان و تذکرههاى خلف و سلف و چند جلد تاریخ و کتب دیگر مثل نفحات و مجالسالعشاق و غیره در نظر راقم بود و اختلافاتى که در کتب مذکوره به نظر رسید، حتىالمقدور در تصحیح آنها کوشش نموده» ( واله داغستانی، 1384: 70).
واله به دو نفر از استادان خود اشاره مىکند. یکى از آنها میرزا محمد منشى است که در ضمن شرح حال وى مىنویسد: «راقم حروف در خدمت آن مرحوم تربیت شده، چند گاه معلّم فقیر بود» ( واله داغستانی، 1384: 2195). دیگرى معزالدین ملا اماناللّه است که درباره او مىنویسد: «راقم الحروف رساله عیون الحکمه شیخ الرئیس را خدمت ایشان گذرانیده، اکثر انظار بر شرح امامرازى متوجه مىکردند»( واله داغستانی، 1384: 2119). واله همچنین به خدمت خلیفه ابراهیم بدخشانى ارادت داشت (هدایت، 1378: 312). خلیفه به التماس واله، شرح نکات سید نعمتاللّهکرمانى را نوشته و با وجود اُمّى بودن، دفتر هفتم مثنوى معنوى را سروده است (واله داغستانی، 1384: 310).
9. شیوه زندگی واله
واله در هنگام جلوس شاهتهماسب دوم بر تخت سلطنت از مقبولان بارگاه شاهى بود (گوپاموی، 1382: 339) و در سلک ندماى خاص قرار داشت (نقوی، 1343: 296). از ابتداى ورود به شاهجهانآباد (دهلى) در سال 1147 هـ .ق. به دربار محمدشاه دعوت شد و به منصبهای عالی رسید و تا پایان عمر در دربار پادشاهان گورکانى هند صاحب مقام و منصب بود به قول نتایج الافکار: «... مادام حیات در هند صدرآراى امارت بود و سواى مفارقت خدیجه سلطان معشوقه خود المى نداشت» (گوپاموی، 1382: 340). هدایت نام او را در ردیف شاعران عارف قرار داده در ریاضالعارفین درباره او مىنویسد: «با وجود منصب، درویش مشرب، همواره با درویشان مجالس و باصفاکیشان مؤانس [بود]» (هدایت، 1378: 312).حاکم نیز مىنویسد: «طرفه باد دست، خوش معاش و خوش پوش بود. اکثر مقروض مىماند. خیلى خوش صحبت و خوشکلام و خوش تقریر و سریعالتحریر دیده شد» (گلچین معانی، 1369: 140). این مقروض بودن نه به خاطر کمبود درآمد بلکه به خاطر کمک به آشنا و غریبه بود. خان آرزو در مجمعالنفایس مىنویسد: «در آشنادوستى و جانبدارى و اخلاص یکه روزگار است و در میدان شجاعت و دلاورى بىهمتا و شهسوار، با وجود آن که با فقیر (آرزو) چندان اخلاص ندارد، در این بىکسىها که هجوم آورده آن قدر عطوفت فرموده که از حیّز تقریر و تحریر بیرون است» (آرزو، 1383: 1812).
از تاریخ تألیف ریاضالشعرا در سال 1161 هـ .ق. تا زمان درگذشت واله که نزدیک به یک دهه مىشود اطلاع چندانى از اوضاع و احوال او در دست نیست. عبدالحکیم حاکم که از ملازمان سالهاى آخر واله است، چنین مىنویسد: «[واله] در عهد احمدشاه به ششهزارى و به خطاب خانزمان بهادر ظفرجنگ مخاطب گردید و در ایام سلطنت عالمگیر ثانى[1173-1167 هـ .ق.] که از اوده براى اصلاح کارهاى صوبهدارى شجاعالدوله پسر صفدرجنگ به دهلى رفت، به اعانت عمادالملک وزیر به منصب هفتهزارى سر افتخار به فلک اقتدار رسانیده و فقیر در هنگامى که صفدر جنگ از احمدشاه پسر محمدشاه آزرده شد و بیرون شهر خیمه زده با عمادالملک جنگ به میان آمد... ملاقات با نواب معزّىالیه کرده، بعد از آن مکرّر به خانهاش رسیده به گرم جوشى بسیار بر مىخورد. چون نوّاب صفدرجنگ بعد صلح از حضور به صوبه خود عازم شد، اکثر در راه اتفاق دیدن نوّاب واله مىشد. اشعار خود بسیار مىخواند. گاه مىشد که از اول شام تا نصف شب گرم غزلخوانى مىبود... بعد رسیدن به جهانآباد عهد و پیمانى که با فقیر بسته بود(از تند مزاجى که داشت کار خودش صورت نگرفت) به وقوع نیامد. آخرالامر فقیر رخصت شده به لشکر شجاعالدوله رسید و بعد چند ماه خبر فوتش شنید و متألّم گردید. چهل و شش سال عمر یافت. این فقره در تاریخ وفاتش گفته بودم: پیوست برحمت واله 1170 هـ .ق.» (واله، 1384: مقدمه).درباره تاریخ فوت واله چندین نظریه وجود دارد. همچنانکه گفته شد حاکم سال وفات او را 1170 هـ .ق. نوشته است. آزاد بلگرامى نیز همین تاریخ را ثبت کرده و مادّه تاریخى را که حاکم پیدا کرده بود به نظم کشیده است:
ظفر جنگ امیر گهر سنج معنی |
|
به حکم قضا از جهان کرد رحلت |
نتایجالافکار نیز مىنویسد:«آخرالامر در شاهجهانآباد(دهلى) سنه سبعین و مأته و الف به دار بقا شتافت»(گوپاموی، 1382:350). مصحفى نیز وفات واله را 1170 هـ .ق. دانسته (واله داغستانی،1384: 36). شیخ گلشنعلى جونپورى که مدت چهار سال با نوّاب علیقلىخان واله بود، در مثنوى "صورتالحال" وفات واله را در شهر دهلى به سال 1169 هـ.ق. دانسته است و برایش این ماده تاریخ را ساخته است:
سال وصال او را زین گونه گفت گلشن |
|
با درد و عشق واله از این جهان جدا شد |
مجمعالفصحا سال وفات واله را 1265 هـ .ق. ثبت کرده است (هدایت، 1382: 1153)که احتمالا 1165 هـ .ق. بوده و اشتباه ثبت شده است در «قاموس اعلامالترکی» سال وفات واله 1179 هـ .ق. گفته شده است (آقابزرگ، 1403: 9/ 1255) عبدالحکیم حاکم در تذکره مردم دیده از قول مولوى محمود کشمیرى که در آخرین لحظات عمر واله بر بالین او حاضر بود روایت مىکند: «نوّاب واله قریب به حالت احتضار در فکر شعر بود که عبداللّه نامى در آن وقت حاضر شد و گفت: کدام فکر شعر است؟ کلمه باید خواند و ایمان تازه باید کرد. واله در جواب این رباعى را خواند:
گر جان رودم ز تن نخواهم مردن |
|
ور خاک شود بدن نخواهم مردن |
12. بستگان واله
محمدعلىخان، آخرین پسر مهرعلىبیک امیرشکارباشى بن الخاص میرزا بن الدارخان میرزا، شمخال داغستان است. او در کودکى از نعمت پدر محروم شد و به یمن تربیت برادر بزرگترش لطفعلىخان، تحصیل کمالات صورى و معنوى نمود. محمدعلىخان سرانجام به منصب عظماى سپهسالارى به ضمیمه بیگلربیگىگرى ایروان و کلّ آذربایجان سرافراز گردید. او در سال 1128 هـ .ق. در نخجوان درگذشت. واله درباره خصوصیت اخلاقى پدرش مىنویسد: «هیچ گاه در مجالس و محافل و حتى در خلوت خنده نمىکرد. در گفتگو هر کسى را مخاطب قرار نمىداد، مگر کسى را که لایق مىدانست، آن هم به قدر ضرورت و مختصر. هیچ کس از اعیان و برادران و اقوام قدرت آن نداشتند که در مجلس او شوخى یا خنده کنند یا بدون جامه و دستار و موزه و کمر بسته به حضورش بیایند(واله داغستانی،1384: 2203). از عجایب احوال او این است که در مدت حکومتها و امارت ها و فرمانفرمایىها احدى را به قتل نرساند» (واله داغستانی،1384: 2202). وى گاهى شعر نیز مىسرود ولى براى کسى نمىخواند. این رباعى از اوست که در پشت دیوان شوکتاى بخارایى با خط خود نوشته است:
جان تاب ز زلف تابدارى دارد |
|
دل داغِ غم لالهعذارى دارد
|
دومین و آخرین پسر الخاصمیرزا و به احتمال زیاد نام اصلى او نظرعلىخان است. او بعد از پدر به یمن تربیت لطفعلىخان به مدارج عالى کمال رسید و در ظلّ مرحمت شاهسلیمان و شاهسلطان حسین صفوى به بالاترین مراتب عزّت و اجلال ترقّى نمود. وى سرانجام به منصب وزارت اعظم (اعتمادالدوله) مفتخر گردید. مجمعالتواریخ در ضمن اشاره به رخوت و سستى و بى تدبیرى دربار صفوى و ضعف شاه در قدرت تصمیمگیرى، درباره امتیاز او مىنویسد: «... و هر چند فتحعلىخان نسبت به امراى دیگر که فساد امزجۀ آنها از حدّ اعتدال به در رفته بود، بالنّسبه در تدابیر امور و کاردانى کمال امتیاز داشت، سررشته امور به نحوى از دست رفته بود که به تدبیر او به صلاح تواند آمد»(مرعشی صفوی، 1338: 48). وى هنگامى که شاهسلطان حسین در تهران بود به سعایت و تحریک جمعى از حق ناشناسان و بىخردان خواجهسرا و برخى از امرا به اتهام تصاحب سلطنت از منصب وزارت عزل شد و به سال 1134 هـ .ق. درگذشت. رباعى زیر از اوست:
چون شمع ز آب دیده گلم را سرشتهاند |
|
مانند لاله ز آتش داغم برشتهاند |
او بعد از مرگ شاهسلیمان صفوى از مناصب دولتى و خدمت کنارهگیرى کرد تا پس از درگذشت پدر واله به منصب سپهسالارى و بیگلربیگىگرى کل آذربایجان و کل فارس و کهکیلویه و شوشتر و بنادر عمّان سرافراز گردید (مرعشی صفوی، 1338: 31). وى از شیراز عازم اصفهان بود که در پى عزل فتحعلىخان، حکم عزل و حبس خود را دریافت کرد. او همچنان در حبس بود تا وقتى که افغانها اصفهان را محاصره کردند از حبس آزاد و منصب قولار آقاسى و سردارى و صاحبنسقى شهر و اختیار کل به او داده شد. پس از تسلط افغانها، لطفعلىخان محبوس شده در سال 1135 هـ .ق. به دستور محمود افغان کشته شد. او در خوشنویسى مهارت خاصى داشت؛ در خط ثلث شاگرد محمدرضابیگ مشهور و در خط نسخ شاگرد میرزا احمد نیریزى بود (رک: واله داغستانی،1384: 1959-1952 و مرعشی صفوی، 1328: 48-31) وی گاهى شعر نیز مىسرود. بیت زیر از اوست:
خانه جانم ز غم کردى خراب |
|
خوب کردی خانهات آباد باد (واله داغستانی،1384: 1959) |
کلبعلىخان، پسر دوم مهرعلىخان است. او نیز مدتى بیگلربیگى شیروان بود اما در ماجراى عزل اعتمادالدوله، معزول و محبوس شد (واله داغستانی،1384: 1953). درباره عاقبت کار او اطلاعى در دست نیست.
حسنعلىخان عموى واله و پدر خدیجهسلطان است. پس از مرگ پدر واله، حسنعلىخان توجه خاصى به خانواده برادرش داشت و آنها را تحت حمایت خود گرفته بود. وى به نیابت برادرش لطفعلىخان، سپهسالار بود. او نیز پس از عزل فتحعلىخان عزل شد و به حبس افتاد(واله داغستانی،1384: 1953). مدتى بعد در حالى که تازه از حبس آزاد شده بود، درگذشت.
مهرعلىخان، برادر بزرگ واله است که مدّتى بیگلربیگى ایروان داشت. او نیز پس از عزل فتحعلىخان اعتمادالدوله معزول و محبوس شد(واله داغستانی،1384: 1953). وی در زمان نادرشاه آزاد شد و در لشکرکشى نادر به هند در رکاب او بود. (واله داغستانی، 1384: 678). تاریخ مرگ مهرعلىخان دقیقا معلوم نیست اما مسلّما قبل از واله از دنیا رفته است چون واله این رباعى را در سوگ او سروده است:
من دور برادر ز جنابت بودم |
|
آگه نه ز عمر پرشتابت بودم |
7. سروجهان خانم
او مادر خدیجهسلطان و زن عموى واله است. وی زنى باهوش و آیندهنگر بود که براى وصال واله و دخترش بسیار تلاش کرد اما با مخالفت مادر واله مواجه شد. واله همواره نام او را با احترام میبرد.
اى سروجهان خانم اى نخل مراد |
|
اى والده خدیجۀ حورنژاد |
12. دوستان واله
واله به علت موقعیت ادبى و اجتماعى خاصى که داشت، با افراد سرشناس زیادى ارتباط دوستانه برقرار کرده بود که یا در شعر و شاعرى مشهور بودند و یا صاحب مقام و منصب حکومتى بودند. در ریاضالشعرا در ضمن معرفى شاعران، به رابطه دوستانه خود با برخى از افراد اشاره کرده و از عبارت «راقم حروف را با ایشان کمال خصوصیت و دوستى بود» یا عبارتى مشابه آن استفاده کرده است که به تعدادى از آنها به اختصار اشاره مىگردد:
1. احمدقلىخان ایمن: او در قم متولد شده بودسپس به هند رفته به منصب پنجهزارى رسیده و سرانجام در جنگ کرنال کشته شد (واله داغستانی،1384: 302).
2. محمدتقىخان رضوى: او در هنگام عزیمت واله به هند، بیگلربیگ کرمان بود و قصد آزار حزین را داشت اما به سبب دوستى با واله و با درخواست او از این کار منصرف شد (واله داغستانی،1384: 302).
3. دانشمندخان معزّالدوله: او منصب هفتهزارى داشت و در ماجراى مصالحه نادرشاه و محمدشاه پس از امتناع واله از قبول وساطت، او به عنوان واسطه صلح انتخاب شد. نام اصلى او محمدباقر و تخلّصش حیرت و در مشهد مقدس متولد شده است ( واله داغستانی،1384: 677).
4. برهانالملک بهادر موسوى متخلّص به امین: از سادات نیشابور بود، به هند رفته و به منصب هفتهزارى و صوبهدارى اکبرآباد و اَوَده و لکهنو نیز سرافراز گردید. واله به خاطر دوستى با او، با سپاه او به جنگ نادر رفت. برهان الملک در این جنگ زخمى شد و فرداى ورود نادرشاه به دهلى درگذشت و با مرگ او فتنهاى در دهلى رخ داد که هزاران نفر در یک روز کشته شدند. وی در شجاعت و مردمدارى شهره بود (رک: واله داغستانی،1384: 302-286).
5. حسنقلىخان کاشى: او سفیر محمد شاه حاکم هند در دربار نادرشاه بود. وقتى زکریاخان استاندار لاهور مىخواست به حزین لاهیجى آسیبى برساند، او به درخواست واله که با او دوستى صمیمانه داشت، حزین را سالم به دهلى رسانید (واله داغستانی،1384: 634و آرزو،1360: 20).
6. آقاعبدالموالى اصفهانى: او که ساکن اصفهان بود، براى واله که در هند بود نامه مىفرستاد. واله درباره او مىنویسد:«راقم حروف اکثر شرف خدمت و صحبت آن عالى مرتبت را دریافته، مورد اشفاق بىنهایت مىگردید، بعد از عزیمت سفر هندوستان مکاتیب محبت اسالیبش به این مهجور بزم حضور مىرسید» ( واله داغستانی،1384: 2210).
7. عبدالحکیم حاکم: او نویسنده تذکره «مردم دیده» و از دوستان سالهاى آخر عمر واله است که مکرر به خانه واله رفت و آمد داشت. واله او را به عنوان صفدر جنگ به استخدام خود درآورده بود و یک هزار روپیه براى او حقوق معین کرده بود و چون وى آن حقوق را قبول نکرده بود، این امر سبب مزید اخلاص آن دو گردید (واله داغستانی،1384: 35).
8. فقیراللّه لاهورى متخلّص به آفرین: او از شاعران قرن دوازدهم و مشهور به شاهآفرین است. او سه مثنوى به نامهاى ابجد فکر، انبان معرفت و ناز و نیاز(آرزو، 1383: 19) به زبان فارسى سروده است و همچنان که گفته شد واله در اوایل سفر به هندوستان با وی در لاهور ملاقات کرده است. واله درباره وى با اعجاب و تحسین یاد کرده و گفته است که اگر در ایران زاده مىشد، بزرگترین شاعر عهد خود مىگردید (واله داغستانی،1384: 309).
9. شیخ محمدعلىحزین لاهیجى(متوفی1183 هـ .ق.): او در سال 1103 هـ .ق. در اصفهان متولد شد و در سال 1146 هـ .ق. به هند مهاجرت کرد و ده روز پس از واله به هند رسید. واله همواره ارادت خاصى نسبت به شیخ داشت و خود را مرید و شاگرد او مىدانست (رک: واله داغستانی،1384: 635-632).
در بزم سخن دُردکش جام حزینم |
|
این لقمه به اندازه هر کام و دهان نیست |
واله چندین بار به یارى حزین شتافته، او را از مخمصه نجات داده است. علاوه بر نجات او در کرمان که به آن اشاره شد، در هند نیز در ایام حضور نادرشاه در دهلى، حزین را در منزل خود مخفى کرده بود. همچنین وقتى زکریّاخان استاندار لاهور مىخواست به حزین آسیبى برساند، واله از حسنقلىخان کاشى سفیر محمدشاه در دربار نادر خواست تا او را به سلامت به دهلى برساند. در اواخر کار رابطه آنها بسیار کم شده بود. حزین همواره به هجو شاعران و سایر افراد سرشناس هند مىپرداخت. واله در این باره مىنویسد: «هر چند او را از این اداى زشت منع کردم فایده نبخشید و تا حال در کار است. لابد پاس نمک پادشاه و حق صحبت امرا و آشنایان بىگناه، گریبانگیر شده ترک آشنایى و ملاقات آن بزرگوار نموده، این دیده را نادیده گرفتم» (واله داغستانی،1384 :633). حزین در سفرنامه و تذکرۀالمعاصرین خود هیچ یادی از واله نکرده است.
10. فقیر دهلوى: صمیمىترین و نزدیکترین دوست واله در هندوستان میرشمسالدین عبّاسى دهلوى متخلّص به فقیر است. او در سال 1115 هـ .ق. در شاهجهان آباد متولد شد (واله داغستانی، 1384: 337). او در میانه عمر ترک علایق دنیوى کرده به لباس درویشان ملبس شد. واله درباره دوستى خود با فقیر مىنویسد: «خصوصیت و محرمیتش با راقم حروف از آن گذشته که از عهده تحریر آن توان برآمد. مرهم نه سینۀ افگار غمخوار دل بیمارم در این محنتکدۀ غربت اوست. هر گاه به حسب اتفاق و ضرورت در عرض ماهى دو سه روز اراده مفارقت نماید - تا به جهت ملاقات وابستگان خود مهاجرت گزیند - جامه صبرم چاک و شعله آهم به افلاک مىرسد» (واله داغستانی،1384: 1688). فقیر دهلوى در سال 1157 هـ .ق. اقدام به جمعآورى و تدوین اشعار واله نموده و دیباچهاى نیز براى دیوان او نوشت چون واله فرصت جمعآورى اشعار خود را نداشت و بسیارى از اشعار قبلى او از بین رفته بود. فقیر دهلوى «در آخر عمر به عزم زیارت امکنه متبرکه راهى عراق شد. بعد از زیارت، از بصره عازم هند بود که قضا را کشتى شکست و سرمایه حیاتش در گرداب فنا درافتاد. این ماجرا در سال 1183 روى داد» (گوپاموی، 1382: 337).
14. ممدوحان واله
همان طور که در بخش مذهب واله گفته شد، بیشترین اشعار مدحى واله درباره حضرت على(ع) است (6 قصیده). واله مانند بیشتر شاعران دوره صفوى کمتر به مدح پادشاهان و وزراء و سایر صاحبمنصبان پرداخته است. اگر ابیات زیر را درباره شاه تهماسب سروده است، در زمان حضورش در هند و بعد از مرگ شاه است.
گردیده چرخ چیره به ما غالبا که نیست |
|
تهماسب شاه خسرو گردون غلام ما |
و اگر چند رباعى در مدح نادرشاه گفته است، بعد از جنگ کرنال و پس از حضور نادر در دهلى به خاطر شجاعتها و پیروزىهاى او بوده است نه براى رسیدن به مقام یا به دست آوردن ثروت.
آباد ایران که چون تو شاهى دارد |
|
روشن شهرى که چون تو ماهى دارد |
او همچینن در دو قصیده به مدح شیخ خلیفه ابراهیم بدخشانى، سراینده دفتر هفتم مثنوى معنوى پرداخته است و در یکى از همین قصیدهها از شخصى به نام جعفر بیک نام برده که اطلاعاتى درباره او پیدا نشد.
ور مدح باید کردنم مدح دو صاحب را کنم |
|
کز امرشان گردد همى مهر و مه و چرخ و قرن |
واله کمتر از 10رباعى در مدح محمدشاه(1161-1131 هـ .ق.) سروده است که با توجه به حضور 14سالۀ او در خدمت این پادشاه بسیار ناچیز است. وی همچنین رباعیاتى در مدح نظامالملک آصف جاه حاکم دکن گفته است. در ریاضالشعرا درباره او مىنویسد:«نسب شریفش به شهابالدینعمر سهروردى مىرسد و مادرش دختر سعداللّهخان وزیر اعظم شاه جهان است...در زمان فرّخ سیر به مقام نظامالملک و آصفجاهى رسید...فرمانرواى دکن است. طوفانزده روزگار[واله] از پهلوى حمایتش دکن را کشتى نوح مىشمارد» (رک: واله داغستانی،1384: 443-442).
15. شاعران هم نام با واله
1. آذر بیگدلى: حاج لطفعلىبیک بن آقاخان بیگدلى از نجباى سلسله شاملو که مدتى در خدمت عادلشاه افشار، مستوفى و نویسنده بود. وی در حدود بیست سالگى به شعر گفتن آغاز کرد. نخست «واله» و «نکهت» تخلّص مىکرد و عاقبت «آذر» را برگزید (رک: مدرس تبریزی، 1369: 44).
2. جمالاشیرازى متخلّص به واله: او از شعراو خوشنویسان قرن یازدهم هجرى و شاگرد میرعماد قزوینى(متوفى 1024 هـ .ق.) است. در عهد شاهجهان به هندوستان رفت و بقیه عمر خود را در آن جا گذراند (مدرس تبریزی، 1369: 289).
3. میرزایوسف اصفهانى متخلّص به واله: او نیز از شاعران و خوشنویسان قرن یازدهم هجرى است و در دربار صفویه به وزارت توپخانه مشغول بود (دهخدا، 1377: ذیل واله اصفهانی).
4. محمدحسینبیک بروجردى، متخلّص به واله: به روایت هدایت در ریاضالعارفین «ملازمت را ترک نمود و در حلقه اهل کمال درآمد. در خدمت میرزاابراهیم همدانى تحصیل علوم کرده به پایه عالى رسید» (رک: هدایت، 1378: 237).
5. محمدکاظم اصفهانى متخلّص به واله: از شاعران قرن سیزدهم هجرى او سفرى به قصد تجارت و زیارت به عراق عرب کرد سپس به اصفهان بازگشت و مصاحب و مقرّب نظامالدوله حاکم آن جا شد. در سال 1229 هـ .ق. درگذشت و در تکیهاى که حاج محمدحسینخان صدر در حیاتش براى او ساخته بود و به والهیه معروف است دفن گردید (دیوانبیگی، 1366: 1962).
6. واله فارسى(فیروزآبادى): مؤلف حدیقهالشعرا مینویسد:« اسمش زینالعابدین و اصلش از فیروزآباد، در همان جا ساکن و به لباس فقر ملبس است. ملاقاتش نکردهام، طبعى دارد ولى علم به قواعد ندارد. در سال 1305 هـ .ق. در زمره حیات است» (دیوانبیگی، 1366: 1970).
7. ملامحمد درویش هروى، متخلّص به واله: وى از مردم هرات بود و مشق سخن از ملافصیحى انصارى (1049هـ.ق.) میکرد در عهد شاهجهان[1068- 1037 هـ .ق.] از راه دریاى شور به هندوستان رسید و در ملک بنگاله توطن گزید، با بیدل دهلوى صحبت داشته است (گلچین معانی، 1369: 1503 و صبا، 1364: 866).
شاعران دیگری نیز با تخلص واله یا گاهی والهی بودهاند که جهت اختصار به ذکر نام ایشان بسنده میشود:واله کازرونی، واله تبریزی، واله کشمیری(خواجه نورالله)، واله کشمیری(ملامحمود)، میرزاصادق واله همدانی، عبدالعلی واله دکنی، واله افشار(میرزاعلی صدرالذاکرین)، والهی بخاری، والهی قمی، والهی سمرقندی.
نتیجه
سده دوازده یکی از ادوار پر افت و خیز ادب فارسی است. حمله افغانان غلزایی، سقوط صفویه و قدرت یافتن نادر سبب به هم ریختن نظام اجتماعی، فکری و فرهنگی ایران شد. اگر پناهگاه هند نبود مشخص نبود بر سر شاعرانی همچون واله چه میآمد. از طرفی چنانچه این وقایع به وقوع نمیپیوست شاید علیقلیخان هرگز واله نمیشد. ازدواج اجباری خدیجه سلطان با کریمداد که از پیوستگان محمود افغان بود و بعد از کشته شدن کریمداد، نادرشاه او را بىنکاح در تصرّف خویش گرفت و پس از مدتى به نکاح نجف قلىبیکحاکم یزد و پسرعمّش درآورد. پس از آن صالحخان قاتل نادرشاه با او عقد نکاح بست سپس میرزا احمد وزیر اصفهان او را به حباله نکاح خود درآورد. هر کدام از این وقایع همچون پتک، ضربتی کارساز بر سر واله وارد میکرد و به تنهایی برای واله کردنش کافی بود. بسیاری از این وقایع و حوادث در آثار واله و اندکی نیز در آثار معاصرانش بازتاب یافته است. بررسی این کتب نه تنها سیمای واله را روشنتر به ما نشان میدهد بلکه حلقههای مفقوده ادبیات فارسی را در آستانه دوره بازگشت ادبی و دوره فترت بین عهد صفوی و عصر قاجار بازیابی میکند. اقامت واله در هند تا پایان عمر او را تا حد زیادی از اذهان مردم ایران دور انداخته است. پژوهش و تحقیق در احوال، آثار و دیوان اشعارش میتواند هم برای هموطنانش در داغستان، هم برای همزبانانش در ایران و نیز تبیین جایگاهش در کاروان شاعران فارسیگوی دیار هند اعم از شاعران هندو و سرایندگان مهاجر جذابیت داشته باشد.