بررسی تطبیقی چکامه‌های ابوطیب متنبی و مسعود سعد سلمان

نویسندگان

چکیده

یکی از ارزشمندترین موضوعات ادبیات تطبیقی، به سبب روابط تاریخی و فرهنگی دیرین میان فارسی‌زبانان و ملل عرب، بررسی پیوندهای ادب فارسی و عربی است. وام‌ستانی شاعران پارسی‌گوی از شاعران عرب به ویژه از ابوطیب متنبی شاعر شهیر دوره‌ عباسی (354 ـ 303 هـ .ق.)، از موضوعات دلاویز این بخش از ادبیات تطبیقی است.
این پژوهش به بررسی دیوان مسعود سعد سلمان (515 ـ 438 هـ .ق.) شاعر پارسی‌گوی دوره غزنوی می‌پردازد تا چند و چون تأثیر متنبی بر سروده‌های وی را روشن سازد زیرا وی از جمله شاعرانی است که مهارتش در زبان عربی و آشنایی-اش با دیوان متنبی، به بهره‌گیری هنرمندانه از مضامین سروده‌های این شاعر عرب انجامیده است. افزون بر این، همسانی در اندیشه و احساس و زیستن در شرایط سیاسی نسبتاً مشابه، سبب فراخوانی و همخوانی برخی مضامین در آثار دو شاعر شده است.
این پژوهش با نگاهی تطبیقی به چکامه‌های ابوطیب متنبی و مسعود سعد سلمان، به بررسی درون‌مایه‌های همسان میان اشعار دو دیوان می‌پردازد و با آوردن نمونه‌های متعدد نشان می‌دهد که مسعود سعد گاه به برگردان ابیاتی از متنبی پرداخته و هنرمندانه از آن‌ها سود جسته است. آنگاه مضامینی مشترک را مطرح می‌سازد که برخاسته از توارد خاطر میان این دو شاعر است و نمی‌توان آن‌ها را ترجمه یا اقتباس به شمار آورد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Comparative Review of Abu al-Tayyib al-Mutanabbi’s & Masu’d Sa’d Salman Odes

نویسندگان [English]

  • f Ishraqi
  • n Ganji
چکیده [English]

The review of belletristic links between Arabic and Persian can be considered as one of the most valuable realms of study in comparative literature, because these two nations have always had a history of cultural and historical relationships. One of the most interesting subjects in this area is the way in which Persian poets adopted their Arab colleagues’ - specially Abu al-Tayyib al-Mutanabbi (the famous poet of Abbasid period (915- 965MD) -contents and purports.
This study is going to have an in depth review of Masu’d Sa’d-i Salman’s poems -Persian poet of Ghazanavid period- (1046-1121) – in order to investigate al-Mutnbbi’s influence on him. Besides his proficiency in Arabic language and his familiarity with al-Mutnbbi’s poems, the intellectual and emotional similarity between the two and living in a relatively identical political condition had led to a kind of resemblance in the contents of their works.
This survey reviews similar contents of the two Divan using comparative aspect in Abu al-Tayyib and Masu’d Sa’d-i Salman’s poems. Several exemplifications show that Masu’d Sa’d-i Salman sometimes translated al-mutanbbi’s poets and used them artily. Sometimes however, we can find identical contents originating from connotation between the two poets, so they should not be considered as adoption or translation.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Abu al-Tayyib al-Mutanbbi
  • Comparative Literature
  • Abu al
  • Masu’d-i Sa’d Salman
  • Tayyib al
  • Mutanbbi
  • Masu’d
  • i Sa’d Salman
  • joint contents

1 مقدمه

کثرت مهاجرت دوسویه میان اقوام فارس و عرب در نخستین قرون هجری و روی­آوردن ایرانیان به فراگیری زبان عربی و ادبیات آن، منجر به ظهور انبوهی از شاعران فارسی­زبان عربی­سرا گشت که به زبان عربی طبع­آزمایی می­کردند. شاعران دوزبانه ( = ذو اللسانین) در کنار این که درونمایه­های دلاویز ادب فارسی را به ادب عربی وام می­دادند، از عبارات و مضامین شعری دیوان شاعران عرب در چکامه­های خود بهره می­بردند و از این رهگذر هم بر غنای شعر خود می­افزودند و هم قوت سخنوری خود را ابراز می­کردند. بدین گونه بود که ادب عربی چنان تأثیری بر ادب فارسی نهاد که تا قرن دهم کمتر شاعر فارسی­زبانی را می­توان یافت که در اشعار خود از عبارات و مضامین شعر عربی اقتباس نکرده باشد و نیم­نگاهی به دیوان شاعران عرب نداشته باشد.

توجه به ادب عربی و اشاعة­ زبان عربی با روی کار آمدن سلاطین ترک­نژاد غزنوی و سلجوقی که برای تثبیت قدرت خود و مشروعیت بخشیدن به حکومتشان می­کوشیدند در ظاهر خود را مطیع خلفای عباسی بدانند، افزون­تر از پیش شد (بهار، 1337: 2/ 65؛ موتمن، 1371: 134 و 133) تا آنجا که پیش از دور­ة صفوی در هیچ دوره­ای نیست که شاعران به شعر عرب بی­توجه بوده باشند (شمیسا، 1382: 141). فزونی واژگان عربی و مضامین شعری آن و آشنایی تمامی دبیران و شاعران با زبان و ادب عربی و تاکید ایشان بر بیان دقایق و ظرایف به این زبان (شمیسا، 1382: 173 و 57) و در نهایت فخر­فروشی شاعران به تسلط به این زبان و توانایی شاعری خویش در سرایش شعر به عربی و فارسی و نازش به قدرت سخنوری خود ـ که گاه خویشتن را برتر از شاعران عرب می­انگاشتند ـ از ویژگی­های ادب کهن فارسی است (امیری خراسانی، 1383: 1/ 33).

این پدیده سبب می­شود که بررسی پیوندهای زبان و ادبیات فارسی و عربی و به طور ویژه، واکاوی وامگیری شاعران ایرانی از ادب عربی، یکی از موضوعات لطیف در ادبیات تطبیقی باشد. حال آن که نباید پنداشت که تمامی مضامین و درون­مایه­های شعری مشترک میان فارسی و عربی، نتیجه وامگیری شاعران فارسی­زبان از ادب عربی است زیرا تشابه معنوی و اشتراک مفاهیم شعری، گاه برخاسته از توارد خاطر است و بسیاری از مضامین می­تواند به ذهن و اندیشه هر انسانی عموماً و هر شاعری خصوصاً خطور کند. گفتۀ ابوطیب متنبی نیز بر ادعای ما صحّه می­گذارد که «الشِّعرُ جادّهٌ رُبَّما وَقَعَ حافِرٌ عَلی حافِرٍ» (البغدادی، 1997: 2: 350).

از این رو باید تنها آن دسته از درون­مایه­های شعر فارسی را برآمده از شعر عربی بدانیم که به ترجمه و نقل شباهت دارد. مضامینی را که با وجود اشتراکات معنایی در الفاظ و تصویرآفرینی از یکدیگر دورند، در شمار توارد خاطر آورده‌ایم. بی­گمان همسانی سرشت و سرنوشت دو شاعر و اشتراکات فرهنگی در این توارد خاطر اثرگذار بوده است.

 

2 - مسأله­ پژوهش

«ابوالطّیب المتنبی» شاعر نیک­آوازة دورة عباسی است که نه تنها بر شعر عربی بلکه بر شعر فارسی تاثیر شگرف نهاده است. شاعران فارسی­زبان از همان آغاز معانی او را اقتباس می­کردند، ابیاتش را تضمین می­کردند، نامش را در قصاید خود می­آوردند و از برکردن چکامه­های او را ادب و فضل می­شمردند (محفوظ، 1377: 18) و از آن که اندیشه و فکر خود را در اشعار شاعر بزرگی همچون متنبی می‌یافتند به او تمثل می­جستند. مطالعه دیوان وی را سنّت می­دانستند و از او که در باب هر موضوعی هر چند ناچیز بیت یا قصیده­ای سروده به عنوان «خلاّق المعانی» یاد می­کردند (دودپوتا، 1382: 18). این نکته رشید وطواط را بر آن داشته که از دیگر شاعران به عنوان فرزندان وی یاد کند و دیوان او را شهرة عرب و عجم بداند (محفوظ، 1377: 19 و 18).

مسعود سعد سلمان، شاعر گرانسنگ عصر دوم غرنوی، در شمار شاعرانی است که تحت تأثیر شعر متنبی بوده­اند. وی به زبان عربی وقوفی کامل داشته است و دیوانی به زبان عربی نگاشته 1 که امروزه تنها ابیاتی پراکنده از آن برجاست. مسعود سعد با دیوان متنبی و مضامین شعری او مأنوس بوده، از آن­ها به ویژه در ستایشگری­های اغراق­آمیز و خودستایی­های شاعرانه و اندیشه­های ناب انسانی خود بهره برده است. افزون بر این، اشتراکات بارز شخصیتی دو شاعر و زیستن در اوضاع سیاسی نسبتاً مشترک نیز منجر به آفرینش درون­مایه­های همسان شده است. این پدیده ما را بر آن می­دارد که به بررسی تطبیقی دیوان­های ابوطیب متنبی و مسعود سعد سلمان بپردازیم تا از چند و چون این تأثیرپذیری آگاه شویم.

 

3 پیشینه­ تحقیق

بررسی روابط زبان و ادبیات فارسی و عربی از موضوعات جذاب و شناخته­شدۀ ادبیات تطبیقی به شمار می­رود؛ از این روی، کم و بیش پژوهش­هایی را می­توان یافت که به بررسی تطبیقی میان شاعران دو زبان و به ­ویژه وام­ستانی فارسی‌سرایان از متنبی پرداخته­اند. پژوهش­هایی که درباره دیوان مسعود سعد سلمان انجام گرفته تا حدودی محصور به بررسی حبسیه­های وی و موازنه میان او و دیگر حبسیه­سرایان فارسی­گوی بوده است و بررسی جنبه­های دیگر شعری این شاعر به ندرت مورد اهتمام بوده است. گرچه پیش از این جنبه­هایی از تأثیر ادبیات عربی در آثار این شاعر مطرح شده است لکن جای خالی بررسی مستقل و دقیقی درباره رویکرد وی به وام­ستانی از اشعار ابو­طیب متنبی ـ یعنی موضوع این مقاله ـاحساس می­شود. با این حال اشاره به برخی مطالعاتی که به طور کلی به تأثیر ادبیات عرب در دیوان مسعود سعد پرداخته­اند، خالی از فایده نیست:

-             «تأثیر الأدب العربی فی أشعار الشاعر الفارسی مسعود اللاهوری»: این مقالة به سال 2004 م. توسط محمد احمد الزغلول در فصلنامة (فصلیه) ایران و العرب نگاشته شده است. وی در این مقاله با ذکر نمونه­هایی چند به تبیین تأثیرپذیری و اقتباس مسعود سعد  از قرآن، حدیث نبوی و شاعران عرب پرداخته است و بدون هیچ تحلیلی تنها دو نمونه از تأثیرپذیری مسعود سعد را از متنبی ذکر کرده است.

-             «تحلیل تطبیقی بازتاب فرهنگ عربی در شعر مسعود سعد سلمان»: این مقاله توسط تورج زینی­وند به سال 1389 در فصلنامة­ لسان مبین دانشگاه قزوین نگاشته شده است. نویسنده در نگارش و ذکر نمونه­های شعری، بسیار به مقالة محمد احمد زغلول نظر داشته بدون آن که به این مهم اشاره کرده باشد!

 

4 - روش تحقیق

مسعود سعد سلمان در چکامه­هایش، از یک سو به میراث کهن ادب پارسی مانند شاهنامة فردوسی نظر داشته است و از سوی دیگر به وامگیری از ادب عربی به ویژه اشعار ابوفراس حمدانی و ابوطیب متنبی روی آورده است. ویژگی­های بارز شخصیتی دو شاعر و زیستن آن‌ها در اوضاع سیاسی و فرهنگی نسبتاً مشترک ـ از جمله رواج مدیحه­سرایی در دوران این دو شاعر ـ منجر به آفرینش درونمایه­های همسان در میان این دو شاعر و شیفتگی مسعود سعد نسبت به قصاید متنبی شده است. از این رو، در این بررسی برآنیم که با تکیه بر مکتب فرانسه که مبتنی بر اختلاف زبان و اثبات تأثیرپذیری و پیوندهای تاریخی در موضوع مورد بحث است، به بررسی تطبیقی چکامه­های متنبی و مسعود سعد بپردازیم. در آغاز، مضامین همسان را از دیوان این دو شاعر استخراج کرده­ایم؛ سپس در دو بخش به بررسی این درون‌مایه­ها پرداختیم؛ نخست به شناسایی مواردی پرداخته­ایم که مسعود سعد به طور مستقیم تحت تأثیر مضامین متنبی قرار گرفته تا آنجا که گویی سخن وی ترجمة آزاد مضامینی است که جرقه­های آن از ذهن وقاد و خلاق متنبی برون جهیده است.سپس مضامین مشترکی را یافته­ایم که می­توان گفت تنها برآمده از توارد خاطر است و نشانی از تقلید و ترجمه در آن دیده نمی­شود.

 

5 نگاهی به زندگی دو شاعر

5 1- ابوطیب متنبی

«آنگاه که متنبی آمد [صیت او] عالم را فراگرفت و مردمان را به خود مشغول ساخت» (ابن رشیق، 1963: 1/ 193). شاید بتوان گفت این عبارت بهترین تعریف برای شناخت متنبی و یاد کردن جاودانگی او باشد. ابوالطیب احمد بن الحسین الجعفی الکِندی الکوفی، معروف به «المتنبی» به سال 303 هـ . ق. در خانواده­ای فرودست در محلة کنده کوفه از پدری که در میان مردم به «عیدان السقا» معروف بود، دیده به جهان گشود (فاخوری،1364: 434). در سال 312 هـ . ق. بعد از استیلای قرمطی­ها بر کوفه، ابوطیب و خانوده­اش کوفه را ترک گفتند و به بادیه سماوه گریختند او مدت دو سال در آنجا اقامت گزید و با اعراب بادیه معاشرت کرد تا از سرچشمه­های اصیل زبان عربی سیراب­گردد. آنگاه به کوفه بازگشت و به ابوالفضل کوفی قرمطی پیوست و تحت تأثیر آرای او قرار گرفت. آنگاه آهنگ بغداد کرد و زبان به مدح محمد بن عبیدالله علوی و هارون بن اوراجی گشود (ضیف،1384: 308). ابوطیب متنبی که از جوانی نظرها را به سوی خود جلب کرده بود، شاعری تیزهوش و خودشیفته بود تا آنجا که برای ارضای بلندپروازی­هایش بار دیگر به سماوه بازگشت و بنی کلب را از پی خود روان ساخت و شورشی به راه انداخت اما لؤلؤ، دست نشاندة اخشیدیان بر حمص، شورش وی را سرکوب کرد و کارش به شکست انجامید و سر از زندان درآورد (عبدالجلیل، 1381: 191؛ منوچهریان، 1388: 11).

دربارۀ لقب متنبی (= مدعی نبوت) داستان­ها و روایات متفاوتی وجود دارد. ابن جنّی از جمله کسانی است که به این روایت شک دارند؛ او بر این باور است که متنبی دعوی پیامبری نداشته بلکه مردمان با شنیدن این دو بیت بدو لقب متنبی داده اند:

ما مُقامِی بِأرضِ نَخلَةَ إِلاّ

 

کَمُقامِ المَسیحِ بَینَ الیَهُودِ

أَنَا فِی أُمَّةٍ تَدَارَکَهَا اللَّـ

 

ـهُ غَرِیبٌ کَصالِحٍ فِی ثَمُودِ 2

(ضیف، 1384: 309؛ ثعالبی، 1403: 1/ 142). از دیدگاه زکی المحاسنی، وی به سبب تیز­هوشی در شعر و نبوغ و تکبر که واکنشش نسبت به حسدورزان بوده، به متنبی ملقب شده است (المحاسنی، 1971: 29). ابوطیب متنبی به سال 337 هـ . ق به دربار سیف‌الدوله حمدانی در حلب که نماد دولت پرشکوه عرب بود، راه یافت و اندک اندک نزد او به جایگاهی رفیع رسید؛ همین ترقی در کنار غرور بیش از حد و روحیة­ بلندپروازانه­اش سبب شد که بسیاری از درباریان آرام ننشینند و میان او و سیف­الدوله جدایی افکنند (فاخوری، 1364: 428). شاعر این بار آهنگ مصر و و والی آن، کافور اخشیدی، کرد و برخلاف میل باطنی­اش او را ثنا گفت. کافور نیز او را وعدة حکومت داد اما وعده­اش با گذشت دو سال محقق نگشت. از این رو متنبی در قصیده­ای کافور را هجو کرد و به کوفه گریخت. آنگاه به قصد دیدار ابن العمید، وزیر ادیب و دانشمند رکن الدولۀ بُوَیهی، رهسپار ارّجان 3 و سپس رهسپار شیراز شد و مدایح خویش را به عضد­الدوله، امیر آل بویه نثارکرد. وی نیز او را با صلات فراوان خویش نواخت. در چگونگی مرگ او چنین روایت کرده­اند که در سال 354 هـ . ق. هنگام بازگشت از ایران و در نزدیکی کوفه جمعی از بنی اسد بر وی حمله بردند و نبرد میان آن‌‌ها شدت گرفت. در این میان چون خود را شکست خورده یافت، آهنگ فرار کرد اما ناگاه غلامش بانگ بر آورد: مگذار بگویند متنبی از میدان کارزار گریخته؛ مگر تو خود نگفتی:

سَیَعلَمُ الجَمعُ مِمَّن ضَمَّ مَجلِسُنا

 

بِأَنَّنِی خَیرُ مَن تَسْعَی بِهِ قَدَمُ

فَالخَیلُ وَ الَّلَیلُ وَ البَیدَاءُ تَعْرِفُـنِی

 

وَ السّیف و الرّمح وَ القِرطَاسُ وَ القَلَمُ 4 راسِیاتِ الجِبال

این بیت در متنبی چنان موثر واقع می­شود که به میدان جنگ باز می­گردد و عاشقانه مرگ را در آغوش می­گیرد(ابن خلکان، 1968: 1/ 22).

5 2 مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان، شاعر بزرگ پارسی­گوی در نیمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم (صفا، 1371: 2/ 483) در میان سال­های 438 و 440 هـ ق در لاهور در خاندانی اصیل و با فرهنگ متولد شد (نوریان، 1375: 13). در این زمان از وفات متبی بیش از 80 سال گذشته بود و وی که مثل اعلای توفیق در سخنوری به شمار می آمد، در میان شاعران جهان اسلام از عرب و عجم شهرتی وافر داشت. پدر وی از رجال و مستوفیان برجسته و بنام سلطان مسعود بود و مدت پنجاه یا شصت سال سلاطین غزنوی را خدمت کرد (فروزانفر، 1369: 207). ظهور مسعود سعد در شاعری، مصادف با سلطنت ابراهیم غزنوی است. گویا در عهد همین پادشاه مسعود به توصیة پدر به دربار راه یافت و هنگامی که سیف الدوله محمود بن ابراهیم به سال 469 هـ .ق. والی هندوستان شد، مسعود سعد نیز در شمار نزدیکان او به هند رفت و امارت و سروری یافت و ممدوح شاعران قرار گرفت.

سیف­الدوله محمود در سال 480 هـ .ق. به فرمان پدر زندانی شد و ندیمان و یاران وی نیز به بند گرفتار آمدند. از آن جمله مسعود سعد هفت سال در قلعه­های سو و دهک و سه سال در قلعة نای زندانی شد گویا این واقعه بر اثر تهمت حاسدان اتفاق افتاده باشد. مسعود سعد در ده سالی که در زندان گذراند، چکامه­های غرا سرود و از سلطان ابراهیم عفو و از بزرگان یاری طلبید تا به شفاعت یکی از مقربان سلطان عبدالملک عمادالدوله آزاد شد (صفا، 1371: 2/ 487- 484). آنگاه به لاهور بازگشت و به سر و سامان دادن املاک پدرش پرداخت. در آن سال­ها عضدالدوله شیرزاد مأمور حکومت هند شده بود و ابونصر وزیر که با مسعود سعد دوستی دیرینه داشت، حکومت چالندر را به وی داد اما دیری نپایید که بونصر مورد غضب سلطان واقع شد و جملگی یارانش از جمله مسعود سعد محبوس شدند و به مدت هشت سال در زندان مرنج گرفتار آمد ( سهیلی خوانساری، بی‌تا: 34). سرانجام به شفاعت ثقه­الملک مشکان از زندان آزاد شد و عهده­دار شغل کتابداری در دربار سلطنتی شد که این منصب را تا پایان زندگی­اش به عهده داشت و عاقبت در سال 515 دیده از جهان فروبست (نوریان، 1375: 30).

مسعود سعد از بزرگان فصحای ایران و از جمله شاعرانی است که به سبک دلپسند و مؤثر خود مشهورند توانایی او در بیان معانی با کلمات گزینش­شده و چیرگی شگرف او در حسن تنسیق و تناسب ترکیبات انکار­ناپذیر است. نیروی خیال او سبب شده است که بتواند گاه معنایی را به شیوه­های گوناگون بیان کند و از این راه تعبیرات و ترکیبات تازه بیافریند. دیوان فارسی او موجود است و مشتمل بر قصیده، مثنوی، قطعات، ترجیعات، مسمط، غزل و رباعی است اما از میان اشعار وی آنچه در زندان و دوری خود از یار و دیار و بیان دغدغه­های درونی احوال پریشان خود سروده، بسیار قابل توجه است (صفا، 1371: 2/ 489).

 

6- ابیات وامدار متنبی

در این بخش، یازده نمونه از ابیات قصائد مسعود سعد را با ابیاتی مشابه از متنبی مقایسه می­کنیم تا نشان دهیم که متنبی از اسوه­های ادبی این شاعر پارسی­گوی است. ناگفته پیداست که این جستار دلاویز، تنها وابسته به منابع دیگر پژوهشگران نیست و حاصل خوانش دقیق و درنگ بسیار در تمامی سروده­های دو شاعر است. در این بخش ابیاتی از مسعود سعد را آورده­ایم که یا درونمایه­های آن ویژۀ متنبی است و دیگر شاعران فارس و عرب در آوردن مضامینی از این دست بیشتر وامدار متنبی بوده­اند و یا ترجمه واژه واژۀ ابیات این شاعر بزرگ عرب است به گونه‌ای که تقریباً جای تردیدی باقی نمی‌ماند که مسعود سعد از متنبی وام گرفته است.

الف) مسعود سعد آنگاه که در­می­یابد که ممدوحش عبد­الحمید بن احمد از او روی بر­تافته و گوش به سعایت­گران سپرده و مقام شامخش را به هیچ گرفته تا آنجا که شاعر­نمایان بر او چیرگی یافته و مقرب بارگاه امیر گشته­اند، برمی‌آشوبد و با بهره بردن از سرودة متنبی از عبد­الحمید می­خواهد که مبادا فربگی را آماس انگارد و شاعرنمایان را بر شاعر راستینی همچون او برتری بخشد:

متنبی نکو همی گوید:

 

باز دانند فربهی ز آماس
            
(مسعود سعد، 1339: 296).



 



این بیت که از مدخل­های امثال و حکم است (دهخدا، 1385: 1/ 360) برگردان بیتی از ابو­طیب متنبی است وی آنگاه که سعایت حسدورزان در سیف­الدوله اثر نهاد و به دیدة حقارت در او نگریست، قصیده­ای عتاب­آلود سرود و در آن از بی­مهری سیف­الدوله نسبت به خویشتن فریاد شکوی سر داد تا مبادا شاعران دروغین را در شمار شاعران راستین آورد:

أُعِیذُها نَظَراتٍ مِنْکَ صادِقَةً

 

 أَنْ تَحْسَبَ الشَحْمَ فِیمَنْ شَحْمُهُ وَرَمُ 5
                   
(المتنبی، 1428: 2/ 290). 6

 

ناگفته نماند که بیت متنبی از نمونه­های ارسال المثل است (ابن عباد، 1965: 44).

ب) مسعود سعد شاعری است ستایشگر که به دهش­های ممدوح خویش می­بالد و خویشتن را وامدار وی می­داند و عطایای وی را همیشه با خویش دارد چنان که طوق، ملازم گردن قمری است:

عجب نباشد کز منت ایادی تو

 

چو طوق قمری بر گردنم بماند اثر
                                         
(189).

 

به همین گونه، شاعر نابغة عرب در ستایش جود و بخشش مغیث بن عجلی، مردمان را قمریان و فاختگانی می­انگارد که دهش­های ممدوح طوقی بر گردن ایشان است:

أقامَتْ فی الرِّقابِ لَهُ أَیادٍ

 

هِیَ الأَطْواقُ وَ النَّاسُ الحَمامُ 7
                                   (2/ 361)

ج) در جایی دیگر، مسعود سعد ضمن ابراز دغدغه­های درونی خود، به مخاطب خویش که به تحقیر در او و سروده‌هایش نگریسته، در تشبیهی ضمنی می­گوید: «کان زرینه در دل خاک جای دارد»:

تو چنان بر گمان که من دونم

 

سخن من نگر که چون والاست

اصل زرّ عیار از خاک است

 

اصل عودِ قمار نه ز گیاست؟
                                          
(52).

 

مصرع سوم برگرفته از سرودة متنبی است که خود را در میان مردم ولی فراتر از آنان می­بیند و در تشبیهی ضمنی می‌گوید: « کان زر در دل خاک بی­مقدار است»:

وَ دهْرٌ ناسُهُ ناسٌ صِغارٌ

 

وَ إنْ کانَتْ لهُمْ جُثَثٌ ضِخَامُ

وَ ما أَناَ مِنْهُمُ بِالعَیْشِ فِیهِم

 

وَ لَکِنْ مَعْدِنُ الذَّهَبِ الرَّغامُ 8
                                 
(2/ 358).

 

این بیت متنبی هم در شمار امثال سائره است (ابن عباد، 1965: 26؛ ثعالبی، 1403: 1/ 261).

د) مسعود سعد بار دیگر در فخر و نازش به سخنوری و سخندانی خویش، خطاب به آنان که بهای واقعی او را درنیافته­اند، می­گوید:

اگر چه همچو گیا نزد هر کسی خوارم

 

و گر چه همچو صدف غرقه گشته تن بی­کاست

عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع

 

نه لولو از صدف است و نه انگبین ز گیاست؟
                                                 (56
).

 

مصرع چهارم برگرفته از بیت متنبی است. آنگاه که وی را به زندان شهر حمص افکندند، در شعر خود ابراز کرد که گرفتاری در این دخمه، هیچگاه از ارج و بهای او نمی­کاهد:

لَوْ کانَ سُکنایَ فیکَ مَنْقَصَةً

 

لَم یَکُنِ الدُرُّ ساکِنَ الصَّدَفِ 9
                                  
(1/ 487).

این بیت متنبی نیز از نمونه­های ارسال المثل است (ابن عباد، 1965: 24).

ه) مسعود سعد ادعا می­کند که ممدوحش عمادالدین سعید بن منصور هرچند در میان مردمان می­زید اما سرشتی دیگر دارد همچنان که دیهیم گوهرنشان نسبت به گوهر خام، بهایی فزون‌تر دارد:

بهی ز خلق و هم از خلقی و عجب نبود

 

که هم ز گوهر دارند افسر گوهر
                                         
(203).

گمان می­رود که این بیت الهام­گرفته از سرودة­ متنبی باشد آنجا که در پایان قصیده­اش در رثای مادر سیف­الدوله، ممدوح خود را بر همگنان چیرگی می­بخشد و برای پیشبرد ادعای خود تشبیهی ضمنی می­آورد و می­گوید: « مشک، برآمده از خون آهوان است». گفتنی است نخستین بار ابوطیب متنبی چنین درونمایه­ای را در صناعت شعری بسته است و دیگر شاعران به ویژه فارسی­سرایان را خوش آمده، آن را برگرفته، به شیوه­های گوناگون در سروده­های خود از آن بهره برده­اند:

فَإِنْ تَفُقِ الأَنامَ وَ أَنْتَ مِنهُم

 

فَإِنَّ المِسْکَ بَعْضُ دَمِ الغَزالِ 10
                                   
(2/ 77).

 

نویسنده کتاب «تأثیر شعر عربی بر تکامل شعر فارسی»، بیت مسعود سعد را برگردان بیت متنبی دانسته است (دودپوتا، 1382: 202). این بیت متنبی را نیز از نمونه­های ارسال المثل دانسته­اند (ابن عباد، 1965: 38).

و) فخر و نازش به سخنوری و زباندانی از گونه­های شعری رایج در ادب فارسی و عربی است، از این رو در میان شاعران قدیم، کمتر شاعری را می­توان یافت که به توانایی خویش فخر نورزیده باشد. از جمله این شاعران مسعود سعد است که در این باره بسیار اغراق­گویی کرده تا آنجا که دیگر شاعران را شاعر­نمایانی ناتوان می­پندارد و سروده­های ایشان را پژواکی از چکامه­های خویش برمی­شمرد:

مدحت من شنو که مدحت من

 

رشته درّ بی­بها باشد

پس از آواز او چو بشنیدی

 

همه آواز­ها صَدا باشد
                                 
(109).



 

این بیت نوعی برگردان از مضمون متنبی است زیرا در چکامه­ای که متنبی در ستایش سیف­الدوله حمدانی سروده، از ممدوح خود می­طلبد که به اشعار دیگر شاعران وقعی ننهد که او پرنده­ای خوش­الحان است و دیگر شاعران تنها پژواک آوای اویند:

وَ دَعْ کُلَّ صَوْتٍ غَیرَ صَوْتی فَإِنَّنی

 

أَنا الصَّائِحُ المَحْکِیُّ وَالآخَرُ الصَّدى 11
                                  
(1/ 259).

 

ز) در بیتی دیگر، مسعود سعد به توانایی و چیرگی خویش در میدان سخنوری چنان می­بالد که با خود می­گوید:

گویا شود ز خواندن شعرت زبان گنگ

 

روشن شود ز دیدن آن دیده ضریر
                                     
(602).

 

مضمون این بیت شباهتی آشکار به یکی از ابیات متنبی دارد؛ وی در چکامه­ای عتاب­آلود خطاب به سیف­الدوله ادعا می­کند که ممدوحش آن گونه که باید او را قدر ننهاده و بهای سخنش را ندانسته، سخنی آن گونه رسا که حتی ناشنوایان و نابینایان نیز ارزش آن را درمی­یابند:

أَنا الَّذی نَظَرَ الأَعْمى إِلى أَدَبی

 

وَ أَسمَعَتْ کَلِماتی مَنْ بِهِ صَمَمُ 12
                                  
(2/ 290).

 

ح) نمونة بعدی جایی است که شاعر پارسی­گوی در ستایش عبد­الحمید بن احمد بر این باور است که چکامه­هایش از تشویق مهرآمیز ممدوح قیمت گرفته است؛ آنگاه برای تأیید ادعایش به تشبیهی ضمنی تمسک می­جوید:

از تو قیمت گرفت گفتۀ من

 

نه عجب زر شود ز مهر نحاس
                                    
(296).

 

مصرع اول یادآور بیتی از قصیدة میمیۀ متنبی است که در مدح سیف­الدوله سروده و در آن پیروزی وی بر دمستق، فرماندة رومیان را ستوده و خود را در شاعری وامدار آن امیر دانسته است:

لَکَ الحَمْدُ فی الدُرِّ الَّذی لِیَ لَفْظُه

 

فَإِنَّکَ مُعطیهِ وَإِنِّیَ ناظِمُ 13
                                  
(2/ 305).

 

ط) مسعود سعد در ستایش «ابوالرشد رشید» با الهام از سرودۀ متنبی، مسیر گزافه­گویی را می­پیماید:

هر که جوید ز دست تو روزی

 

نیست ممکن که باشدش حرمان



 



و آن که قرب جوار جاه تو داشت

 

هیچ باکی ندارد از حَدَثان 14



 



و آن که از بأس و سطوت تو بخست

 

داد نتواندش زمانه امان



 



و آن که از نصرت تو خالی ماند

 

به هزیمت گریزد از خِذلان
                                    
(408).

 



 



وی در این مدیحه از سرودة­ ابوطیب متنبی الهام گرفته است چه این که متنبی نیز در ستایش و بیان شکوه حسین بن اسحاق تنوخی، جایگاه ممدوح را فراتر از حدّ معقول می‌برد و اراده­اش را فراتر از قدرت تقدیر می­شمارد:

فَما تَرْزُقُ الأَقْدارُ مَنْ أَنْتَ حارِمٌ

 

وَ لا تَحرِمُ الأَقْدارُ مَنْ أَنْتَ رازِقُ 15
                                   
(2/ 238).

 

ی) مسعود سعد نام نیک را بعد از مرگ، زندگی دوباره­ برای آدمی می­انگارد:

چو ذکر مردم عمری دگر بود پس از آن

 

که ثابت است همه ساله منظر از مخبر
                                      
(158).

 

بعید نیست که مصرع اول این بیت برگرفته از سرودة متنبی است که نکوداشت آدمی را بعد از مرگ، عمر دوبارة او می­داند:

ذِکْرُ الفَتى عُمْرُهُ الثَّانی وَ حاجَتُهُ

 

 

ماَ قاتَهُ وَ فُضُولُ العَیْشِ أَشْغالُ 16
                                  
(2/ 238).

 

این بیت مسعود سعد از جمله مدخل­های امثال و حکم است (دهخدا، 1385: 2/ 854) و بیت متنبی نیز از امثال سائره است (ابن عباد، 1965: 65؛ ثعالبی، 1403: 1/ 258).

ک) مسعود سعد در ستایش منصور بن سعید، منزلت او را به خورشید مانند می­کند که هستی وامدار اوست و مؤنث بودن لفظ خورشید را مضر به وصف ممدوح نمی­داند:

شکوه جاهش گر دیده را شدی محسوس

   محسوس

 

سپهر و انجم بودی ازو دخان و شرر

ز ماده بودن، خورشید را مفاخرت است

 

که طبــع اوست معانی بکر را مادر
                                   
(203).

 

چه بسا مصرع سوم برگرفته از سرودة متنبی در رثای مادر سیف­الدوله باشد:

وَ ما التَأنیِثُ لِاسْمِ الشَّمْسِ عَیْبٌ

 

وَ لاَ التَّذْکیرُ فَخْرٌ لِلهِلالِ 17
                                    
(2/ 76).

 

7- مضامین مشترک برآمده از توارد خاطر (=همسان­اندیشی)

تشابه معنایی گاه برآمده از توارد خاطر است و جلوه­های گوناگونی است از آزموده­های شخصی و واقعیات زندگی؛ به دیگر عبارت، «مشابهت افکار و اشتراک مضامین، مبیّن وحدت نیازهای بشر و همسانی معضلات و معماهای آدمی و تشابه مسایل و دشواری­های دیروز و امروز او در اینجا و آنجای گیتی» (دامادی، 1379: 15) و مبتنی بر توارد صرف و برآمده از تلقی مشابه طبائع همانند از وقایع به یکدیگر است (زرین کوب، 1370: 311).

بر این اساس در این بخش کوشیده­ایم ابیاتی را از دیوان مسعود سعد گزینش کنیم که درون­مایة­ آن کم و بیش در بسیاری از سروده­های شاعران عربی­سرا و فارسی­گوی دیده می­شود. چنین مفاهیمی به ذهن هر شاعری بلکه هر انسانی خطور می­کند زیرا برآمده از عبرت­های روزگار و حکمت­هایی بر مبنای تجربه فردی است.

الف) مسعود سعد همچون دیگر صاحبان فضیلت از باژگونی روزگار و چیرگی سفلگان بر وارستگان شکایت سر می­دهد و باور دارد که آنگاه که آدمی در برتری می­کوشد، اندوهش فزون تر می­شود؛ از این رو، خردورزان هیچ گاه از گزند روزگار در امان نیستند و توشه­ای جز اندوه و رنجیدگی از این عالم بر­نمی­گیرند:

فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی

 

که مانده­تر شوی آن­گه که بر شوی به فراز
                                           
(292).

 

این بیت از مدخل­های امثال و حکم است (دهخدا، 1385: 2/ 1142) و با این بیت ابوطیب متنبی هم­مضمون است:

أَفاضِلُ النّاسِ أَغْراضٌ لِذا الزَّمَنِ

 

یَخْلو مِنَ الهَمِّ أَخْلاهُم مِنَ الفِطَنِ 18
                                   
(2/ 452).

 

این بیت متنبی را هم از نمونه­های امثال سائره دانسته­اند (ابن عباد، 1965: 30؛ ثعالبی، 1403: 1/ 250).

ب) مسعود سعد هر چند در خانواده­ای اصیل و صاحب حشمت و فضیلت نشو و نمو یافته اما بسیار کم به ایشان می­بالد و عظمت و جلال را نه در دودمانش بلکه در خویشتنِ خویش می­جوید:

گر چه اسلاف من بزرگانند

 

هر یک اندر هنر همه استاد

نسبت از خویشتن کنم چو گهر

 

نه چو خاکسترم کز آتش زاد
                                 
(106). 19

 

ابو­طیب متنبی نیز تنها به خود می­بالد و بسیار اندک از تبارش سخن به میان آورده باشد زیرا در میان آن ها ـ بر خلاف مسعود سعد که نیاکانش از رجال دوران بوده­اند ـ کسی را نمی­یابد که در عظمت و بزرگواری سرآمد دیگران باشد؛ از این رو همواره بر خود می­نازد و خویشتن را مفخر گوهر تبار خود می­داند، هر چند که بلافاصله از باب احتراس (= تکمیل، ابهام­زدایی) وارد می­شود و این ابهام را که قومش مردمانی بی­قدر هستند می­زداید و چنین ادعا می‌کند که آنان فخر عرب بوده‌اند و پناه دادن به فراریان و فریادرسی رانده­شدگان مرام و مسلک ایشان بوده است:

لاَ بِقَومی شَرُفْتُ بَل شَرُفوا بی

  وَ بِهِم فَخرُ کُلُّ مَن نَطَقَ الضَّا

 

دَ وَعوذُ الجَانِی وَ غَوثُ الطَّرِیدِ

 

 

وَبِنَفْسی فَخَرتُ لاَ بِجُدودی

وَبِهِمْ فَخْرُ کُلُّ مَنْ نَطَقَ الضَّا

 

دَ وَعَوْذُ الجَانِی وَغَوْثُ الطَّرِیدِ 20
                                  
(1/ 278).

 

ج) مسعود سعد در نکوهش روزگار، آن را بی­وفایی می­داند که در دوستی­اش ناپایدار است و هر آنچه را بخشیده، روزی باز می­ستاند:

بستد از من زمانه هر چه بداد

 

با که کرده است خود زمانه وفا
                                      
(21).

 

متنبی نیز آرزو می­کند که ای کاش روزگار زُفتِ سیه­کاسه­ای می­بود که هیچگاه دهش به اندیشه­اش خطور نمی­کرد تا بخواهد آن را باز پس گیرد:

أَبَداً تَسْتَرِدُّ ما تَهَبُ الدُّنـ

 

یا فَیا لَیْتَ جُودَها کانَ بُخْلا 21
(2/ 139).

 

این بیت متنبی را نیز از نمونه­های ارسال مثل دانسته­اند (ابن عباد، 1965: 52؛ ثعالبی، 1403: 1/ 261).

د) مسعود سعد در بیان اندوه و رنج بی­پایان خویش و شکایت از روزگار، پیشامد­های ناگوار را ریزدانه­های باران می­داند که هماره بر او فرو ­می­ریزند و پایانی برای آن نمی­بیند:

بلا و محنت و اندوه و رنج و محنت و غم

 

دمادمند به من بر چو قطره­های مطر
                                   
(157).

 

متنبی نیز از فریبکاری دنیا می­گوید که چگونه به جای رسیدن به آمالش به یک باره باران بلایا و مصایب بر او فرو ریخته است:

أَظْمَتنِیَ الدُّنْیا فَلَمّا جِئْتُها

 

مُسْتَسْقِیاً مَطَرَتْ عَلَیَّ مَصائِبا 22
                                   
(1/ 160).

 

ه) فرزند لاهور در ردّ رابطۀ پیری و کمال، دین­ورزی را نه در میان پیران سال­خورده که در میان برنایان جست­و­جو می­کند:

هزار پیر شناسم که مشرک و گبر است

 

هزار کودک دانم که ازهد الزهداست
                                         
(56).

 

متنبی نیز بر این باور پای می­فشارد که جوانی مانع خردوزی نیست:

فَماَ الحَداثَةُ مِنْ حِلْمٍ بِمانِعَةٍ

 

قَدْ یوجَدُ الحِلْمُ فی الشُّبّانِ وَ الشَّیْبِ 23
                                     (1/ 185).

 

بیت متنبی از نمونه­های ارسال مثل است (ابن عباد، 1965: 59).

و) مسعود سعد آنگاه که در اوج خودستایی و خودبزرگ­بینی قرار می­گیرد، فراتر از خویشتن کسی را نمی­یابد و همتایی برای خود نمی­انگارد تا آنجا که می­پندارد هیچ کس را یارای برابری با او نیست و هیچ دیاری نیست مگر آن که نام او شهرة­ آن گشته باشد و هیچ شاعری در عرب و عجم یافت نمی­شود که در زباندانی و سخنوری همسنگ او باشد:

هر جای که مسعود سعد باشد

 

کس با او پهلو چگونه ساید
                                          (104).

 

نیست جایی ز ذکر من خالی

 

گر چه شهری است یا بیابانی است
                                            (68).

 

منم کاندر عجم و اندر عرب، کس

 

نبیند چون من از چیره­زبانی
                                           (63).

 

           

چکامه­های متنبی نیز آیینة­ احوال اوست تا آنجا که هیچ قصیده­ای نمی­سراید مگر آن که از خود سخن به میان بیاورد. حتی آنجا که می­باید بر قدر ممدوح خود بیفزاید و خود را بی­قدر شمرد باز بر خویشتن می­بالد (فاخوری، 1364: 441) و خود را فراتر از دیگران به تصویر می­کشد:

إِنْ أَکُنْ مُعْجَباً فَعُجْبُ عَجِیبٍ

 

لَمْ یَجِدْ فَوقَ نَفسِهِ مِنْ مَزیدِ 24
                                   (1/ 278).

 

ز) مسعود سعد با بهره­گیری از آرایة جناس تام میان دو واژه­ «پرنیان» راه مبالغه در پیش می­گیرد و خویشتن را از رنجوری شب­های دیجور زندان به تار پرنیان (= حریر) و از بیجانی به بوم نگارگری مانند می­کند:

چون تار پرنیان تنم از لاغری و من

 

مانم همی به صورت بیجان پرنیان
                                    
(429).

 

ابوطیب متنبی نیز در چکامه­ای سه بیتی که در ایام شباب سروده است، در بیان شدت عشق خود هنگامه­ هجران یار، در وصف لاغری و رنجوری تا بدانجا مبالغه می‌کند که اگر با مخاطبان خویش سخن نگوید، او را دیدن نتوانند:

رُوحٌ تَرَدَّدُ فی مِثْلِ الخِلالِ إِذا

 

أَطارَتِ الرِّیحُ عَنهُ الثَوْبَ لَم یَبِنِ

کَفىَ بِجِسْمی نُحولاً أَنَّنی رَجُلٌ

 

لَولاَ مُخاطَبَتی إِیّاکَ لَم تَرَنی 25
                          
(2/ 439 - 438).

 

ح) مسعود سعد آنگاه که از کردار مردمان زمانش به ستوه می­آید، آنان را چهارپایانی می­انگارد که خوی حیوانی دارند:

ز اهل عصر چه خواهم که اهل عصر همه

 

 

به خوی طبع ستوران ماده را مانند
                                         
(121).

متنبی نیز مانند مسعود سعد از فراز قلة خود­بزرگ­بینی به همگنان خویش در­می­نگرد و خویشتن را جدای از ایشان می­داند تا آنجا که به دیدة­ تحقیر به ایشان در­می­نگرد و آنان را گوسفندانی می­داند که در پی شبان، روان هستند و هیچ در­نمی­یابند:

بِکُلِّ أَرْضٍ وَطِئتُها أُمَمٌ

 

تُرْعى لِعَبدٍ کَأَنَّها غَنَمُ 26
                                     
(2/ 351).

 

ط) مسعود سعد شاعری است بلند­طبع که به خواری و زبونی در برابر دشمن تن در­نمی­دهد و از چرخ دوار و مردمانش زبونی نمی­کشد:

نشوم خاضع عدو هرگز

 

گرچه بر آسمان کند مسکن
                                 
(394).

 

متنبی نیز در این باره داد سخن می دهد و عزت را در شراره­های دوزخ می­جوید و ذلت را در فردوس برین ترک می­گوید:

فَاطْلُبِ العِزَّ فی لَظى وَ ذَرِ الذُل

 

لَ وَ لَوْ کانَ فی جِنانِ الخُلودِ 27
                                  
(1/ 278).

 

ی) مسعود سعد در چامه­ای اندرزوار از مخاطب خود می­طلبد که بر گذشته­ خود افسوس نخورد، یادی از آن نبرد و به فرداها نیز چشم آز درنبندد و تنها امروز را دریابد:

دی رفت و جز امروز مدان عمر که امید

 

بسیار بفرساید و برساید جان را
                                      
(581).

 

متنبی نیز به این موضوع می‌پردازد و بر این مهم تأکید می­ورزد که سرور آدمی نمی­پاید و اندوه از کف­رفته­های او را باز نمی­گرداند:

فَما یَدومُ سُرورُ ما سُرِرتَ بِهِ

 

وَ لا یَرُدُّ عَلَیْکَ الفائِتَ الحَزَنُ 28
                                  
(2/ 468).

نتیجه

1 - مضامین مشترک میان متنبی ومسعود سعد را می­توان در دو بخش کاملاً متمایز دسته­بندی کرد: نخست، درون مایه‌هایی که مسعود سعد در بیان آن بی­گمان متاثر از متنبی بوده است؛ چه این گونه مضامین ابتدا از اندیشة وقّاد متنبی جهیدن گرفته و چنان در دیوان وی نمود یافته که بزرگان ادب، معانی مشابه را در دیوان تمامی شاعران به آن ارجاع می­دهند و اذعان دارند که تمامی از متنبی تأثیر پذیرفته­اند.

دوم، اندیشه­ها و مضامینی که برخاسته از اشتراکات روحی و فکری و شرایط همسان اجتماعی و سیاسی است. در واقع این­گونه معانی چنان هستند که در آن با وجود همسانی، نشانی از ترجمه و اقتباس از ابیات متنبی دیده نمی­شود. همسانی این دست معانی را تنها می­توان از باب توارد خاطر به شمار آورد و باید آن­ها را سرچشمه­هایی انگاشت که شاعران هر یک به نوبة­ خود از آن جرعه­ها برگرفته­اند و بهره­ها برده­اند.

2 - با واکاوی مضامین مشترک میان متنبی و مسعود سعد چنین دریافت می­شود که این گونه مضامین بیشتر مشتمل بر ستایشگری­ اغراق­آمیز، خودستایی شاعرانه و اندیشه­های ناب انسانی است.

3- هر دو شاعر در آفرینش امثال وحکم توانایی وافری داشته­اند و کوشیده­اند تا بینش خود را از زندگی و جهان پیرامون، در قالب بهترین جملات و کوتاهترین عبارات عرضه کنند  و امثال و حکم منظوم بسیاری از خود برجای نهند. این گونه حکمت­ها مبتنی بر مکتب فلسفی خاصی نیست بلکه از تجارب زندگی و آزموده­های شخصی و سال­های تنهایی در زندان و آگاهی از فرهنگ عربی و فارسی برخاسته است.

 

پی‌نوشت‌ها

 1- عوفی در این باره می­گوید:مسعود سعد سه دیوان داشت که یکی به پارسی و دیگری به تازی و سومی به هندوی بود (مسعود سعد سلمان، 1324: 247).

2- اقامت من در سرزمین نخله مانند اقامت مسیح (ع) در میان یهودیان است.

من مانند صالح (ع) در میان قوم ثمود، در میان امتی که امیدوارم خداوند آنان را اصلاح کند، غریب افتاده­ام.

3- بهبهان امروزی.

4- تمامی آنان که در این محفل گرد آمده­اند خواهند دانست که من بهترین[بشری] هستم که [بر زمین] می­گذارد. اسبان، شبان، بیابان، شمشیر، نیزه، کتاب و قلم مرا می­شناسند.

5- پناه می‌دهم نگاه راستین تو را از آن که مباد آماس را فربهی انگارد.

6- از این پس، برای پرهیز از تکرار، در ارجاع به دیوان مسعود سعد به ذکر شماره صفحه و در ارجاع به دیوان متنبی به ذکر شماره جلد و شماره صفحه اکتفا می‌شود.

7- «تو گویی مردمان، فاختگانی هستند و دست جود و بخشش ممدوح طوق گردن ایشان».

ابوتمام پیش از متنبی مضمونی از این دست در دیوان خود آورده و چه بسا مسعود سعد به دیوان ابوتمام نیز نظر داشته است:

أَبقَینَ فی أَعناقِ جودِکَ جَوهَراً

 

أَبقى مِنَ الأَطواقِ فی الأَجیادِ
                  (ابوتمام، 1994: 1/ 298)

8- روزگاری است که مردمانش حقیر و بی­مایه­اند هرچند پیکرهایی تنومند دارند.

من با زیستن میان ایشان از شمار آنان نیستم چه کان زر در دل خاک است.

9- ای زندان!- اگر ماندن من در تو نقص من می­ بود، درّ در درون صدف جای نمی­گرفت.

بایستة  ذکر است که الخبز أرزی شاعر دورة عباسی پیشتر از متنبی چنین مضمونی را آورده است:

ولیس سکنای نقصانا لمنزلتی

 

فیکم کما الدرّ لا یزری به الصدف
                       (العمیدی، 1961: 32)

 

10- اگر بر مردمان برتری داری در حالی که از آنان هستی، جای شگفت نیست که مشک از خون آهوست.

11- هر آوایی جز آوای مرا رها کن زیرا منم آن خنیاگری که از وی حکایت­ها کنند و دیگران تنها پژواک آوای من باشند.

12- من آنم که نابینا در شعر من درمی نگرد و سروده­هایم ناشنوا را می­شنوایاند.

13- تو را سپاس زیرا تنها لفظ گوهر شعر از من است و بخشندۀ آن گوهر تویی و من تنها آن را به رشتۀ نظم کشیده­ام.

14- حَدَثان به معنای شب و روز است.

15- تقدیر هر آن کس را که تو محرومش سازی، روزی نمی­دهد و هر آن کس را که تو روزی دهنده­اش باشی، محروم نمی­سازد.

16- نکوداشت آدمی [بعد از مرگ] عمر دوباره اوست و نیازمندی­اش قوت روزانه او و باقی زندگی دل مشغولی اوست.

17- مونث بودن برای خورشید مایة ننگ نیست همچنان که مذکر بودن برای هلال مایة فخر نیست.

18- بزرگان آماج تیرهای زمانه­اند حال آن که بی­غم­ترین مردم کسی است که کمترین بهره را از هوشمندی دارد.

19- لازم به ذکر است که این سرودة مسعود سعد برگردانی از دو بیت شاعر گمنام عرب است:

و لکنّی و إن کان اعتزائی

 

إلی وزراء کلهم خیار

بنفسی لا بهم کالدرّ فخری

 

وما أنا کالرماد أبوه نار
                     
(دامادی، 1379: 527).

 

20- شرف خویش را وامدار قوم و قبیله­ام نیستم بلکه آنان از وجود من شرافت یافته­اند و نه به نیاکان خود که به خویشتن می‌بالم.

[با این حال] نازش تمام عرب به آن­هاست و پناه دادن به فراریان و فریادرسی رانده­شدگان کار آن هاست.

21- دنیا همواره هر آنچه را که می­بخشد، بازمی­ستاند پس ای کاش بخشش او بخل می­بود (کاش از آغاز چیزی نمی­بخشید).

22- دنیا مرا تشنه­کام ساخت پس در طلب آب، آهنگ او کردم لکن باران بلایا را بر من فروریخت.

23- جوانی مانع شکیبایی نیست که گاه شکیبایی در برنا و پیر یافت می­شود.

24- اگر خودشیفته­ام، این خودشیفتگی انسان شگفتی است که برتر از خود کسی را نمی­یابد.

25- روانم در پیکری نزار همچون دندان­افریز جاری است تا به آنجا که هرگاه باد وزیدن گیرد و جامه­ام برگیرد، پیکرم را نشانی نباشد. نزاری پیکرم را همین بس که هرگاه تو را ندا در دهم، مرا نخواهی دید.

سعدی شیرازی این بیت را از متنبی برگرفته و با ظرافت زیبایی به فارسی برگردان نموده است:

باد اگر در من اوفتد ببرد

 

که نمانده­ست زیر جامه تنی
                   
(دامادی، 1379: 183).

 

26- در هر سرزمین که گام نهادم مردمانی بودند که چون گوسفند در پی برده­ای می­چریدند.

هر چند گمان می­رود که بیت مسعود سعد برگرفته از این بیت متنبی باشد لکن از آن رو که در ادب عربی، چنین مضامینی را به وفور می­توان یافت و از سویی امکان دارد این درون­مایه برخاسته از توارد خاطر و نزدیکی اندیشه­ها باشد، جانب احتیاط را پیشه ساختیم و این دو بیت را در بخش مضامین برآمده از توارد خاطر قرار دادیم «الله أعلم».

27- عزت را در شراره­های آتش بجوی و ذلت را هر چند در فردوس برین باشد، رها کن.

28- شادمانی آنچه به آن شاد گشته­ای، نمی­پاید و اندوه ازکف­رفته­هایت را بازنمی­گرداند.

منابع
الف) فارسی
1- امیری خراسانی، احمد. (1383). مفاخره در شعر فارسی، تهران: دار الهدی.
2- بهار، محمدتقی. (1337). سبک­شناسی، تهران: امیرکبیر.
3- دامادی، سیدمحمد. (1379). مضامین مشترک در ادب فارسی و عربی، تهران: دانشگاه تهران.
4- دودپوتا، ع. م. (1382). تاثیر شعر عربی بر تکامل شعر فارسی، ترجمه سیروس شمیسا، تهران: صدای معاصر.
5- دهخدا، علی­اکبر. (1385). امثال و حکم، تهران: امیرکبیر.
6- زرین کوب، عبدالحسین. (1370). نقش بر آب، تهران: معین.
7- زینی­وند، تورج. (اسفند 1389). تحلیل تطبیقی بازتاب فرهنگ عربی در شعر مسعود سعد سلمان، فصلنامه لسان مبین قزوین،  ش 2: 122 ـ 101.
8- سهیلی خوانساری. (بی تا). حصار نای، تهران: کتابفروشی اسلامیه.
9- شمیسا، سیروس. (1382). سبک­شناسی شعر، تهران: فردوس.
10- صفا، ذبیح­الله صفا. (1371). تاریخ ادبیات ایران، تهران: فردوس.
11- ضیف، شوقی. (1384). هنر و سبک­های شعر عربی، ترجمه مرضیه آباد، مشهد: دانشگاه فردوسی.
12- عبد الجلیل، ج. م. (1381). تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران: امیرکبیر.
13- عوفی، محمد. (1324). لباب الألباب، تصحیح ادوارد براون، هند.
14- فاخوری، حنا. (1361). تاریخ ادبیات عربی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: توس،
15- فروزانفر، بدیع­الزمان. (1358). سخن و سخنوران، تهران: خوارزمی.
16- محفوظ، حسینعلی. (1377). متنبی و سعدی، تهران: روزنه.
17- مسعود سعد سلمان. (1339). دیوان مسعود سعد سلمان، تصحیح رشید یاسمی، تهران: پیروز.
18- منوچهریان، علی­رضا. (1388). ترجمه و تحلیل دیوان متنبی، تهران: زوار.
19- موتمن، زین­العابدین. (1371). تحول شعر فارسی، تهران: طهوری.
20- نوریان، مهدی. (1375). از کوهسار بی­فریاد، تهران: جامی.
 
ب) عربی
1- ابن خلکان، شمس الدین ابو العباس أحمد بن إبراهیم. (1968). وفیات الأعیان، بیروت: دار صادر.
2- ابن عبّاد، الصّاحب بن إسماعیل. (1965). الأمثال السائره، تحقیق الشیخ محمد حسن آل یاسین. بغداد: مکتبه النهضه.
3- أبو تمام، حبیب بن أوس. (1994). دیوان أبی تمّام، تحقیق راجی الأسمر، بیروت: دار الکتاب العربی.
4- البغدادی، عبد القاهر بن عمر. (1997). خزانة الأدب و لبّ لباب لسان العرب، تحقیق عبد السلام محمد هارون، القاهرة: مکتبة الخانجی.
5- الثعالبی، أبو منصور عبد الملک. (1403). یتیمة الدّهر فی محاسن أهل العصر، تحقیق مفید محمد قمیحة، بیروت: دار الکتب العلمیة.
6- الزغلول، محمد أحمد. (2004). تأثیر الأدب العربی فی أشعار الشاعر الفارسی مسعود سعد اللاهوری، فصلیة إیران و العرب، عدد 9: 93- 75.
7- العمیدی، أبو سعید محمد بن أحمد. (1961). الإبانة عن سرقات المتنبی، تحقیق: إبراهیم الدسوقی البساطی، مصر: دار المعارف.
8- القیروانی، أبو الحسن بن رشیق. (1963). العمدة فی محاسن الشعر وآدابه، تحقیق محمد محیی الدین عبد الحمید، القاهرة: مطبعة السعادة.
9- المتنبی، أبو الطّیب. (1428). شرح دیوان المتنبی، شرح عبد الرحمن البرقوقی، بیروت: دار الکتاب العربی.
10- المحاسنی، زکی. (1971). المتنبی، مصر: دار المعارف.