کارکرد ایدئولوژی در لایه های سبکی داستان حسنک وزیر

نویسندگان

1 سبزوار- توحیدشهر- دانشگاه حکیم سبزواری- گروه ادبیات فارسی

2 دانشگاه حکیم سبزواری

چکیده

چکیده: ادبیّات آیینه‌ای گویا از دیدگاه‌ها، افکار، عقاید، باورها و در یک کلام ایدئولوژی حاکم بر اذهان نسل‌های متمادی است که خواسته یا ناخواسته در آثار هر دوره بازتاب می‌یابد. گزارش بیهقی از داستان بردارکردن حسنک نیز از این بازتا‌ب‌ها خالی نیست. هدف این مقاله آن است که بازتاب انگاره‌های ذهنی و قلبی بیهقی را در این داستان برجسته-سازی کرده و مورد ارزیابی قراردهد در این راستا مسأله‌ی بنیادی مقاله این است که آیا متن از ایدئولوژی مؤلف تأثیر پذیرفته است؟ کیفیت و کمّیت این تأثیر پذیری به چه میزانی است و بازتاب آن در قلم بیهقی چگونه ارزیابی می‌شود؛ به همین منظور مبانی ایدئولوژیک نویسنده با تکیه بر اصول سبک‌شناسی لایه‌ای در سه لایه‌ی واژگانی، نحوی و بلاغی بررسی و تحلیل شده‌است. در پایان این نتیجه حاصل می‌گردد که هرچند بیهقی، شخصاً بر بی‌طرفی خود اصرار دارد، باز هم به‌طور ناخودآگاه و در پاره‌ای از موارد کاملاً خودآگاه و صریح، باورها و نظرات خود را در متن تسرّی می‌دهد. بسامد این بازتاب به ترتیب در بخش واژگان، نحو و بلاغت داستان دیده‌ می‌شود.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Ideological function in the style layers of Hasank vazir story

نویسندگان [English]

  • fariba mehri 1
  • hasan delbary 2
1 University of sabzevari
2 University of sabzevari
چکیده [English]

The literature seems to mirror the attitudes, thoughts, ideas, beliefs and briefly ideology on the minds of many generations that intentionally or unintentionally reflected in the works of each period. Bayhaq’si report of Hasanak hanging story is not empty of these reflections. The purpose of this paper is to outstand and evaluate the reflection of ideas of mental and cardio about BayhaqÄ« features in this story and in this regard the fundamental problem is that if the text is influenced by the ideology of the author? What is the quantity and quality of this effect and how it is reflected in BayhaqÄ«’s work‌ .In this respect the ideological basis of author is analyzed based on the stylistics maxims of the three layers of lexical, syntactic and rhetoric. The end result is that although Bayhaqi, personally insisted on his neutrality, and in some cases even more unconscious and sometimes fully conscious and explicit extends his comments in the text. The frequency of this reflection is observed in vocabulary, syntax and rhetoric in the story respectively.

کلیدواژه‌ها [English]

  • stylistics layer’ lexical layer
  • syntactic layer
  • rethoric layer
  • Bayhaqi
  • Ideology
  • Hasanak vazir

درآمد

«سبک» را که به اعتقاد بهار، اولین ‌بار رضاقلی­خان هدایت در «مجمع‌الفصحا» به کاربرده است(ر.ک بهار، 1369: صفحة «ی»)، وحدتی دانسته‌اند که به طور متکرّر و با بسامد بالا در اثر یا آثار کسی به چشم می‌خورد(شمیسا، 1384: 16) و سبک‌شناسی را «دانش تحلیل و تفسیر بیان‌ها و شکل‌های متفاوت سخن بر پایه­ عناصر زبانی»(فتوحی، 1390: 97) نامیده اند اما نباید از نظر دور داشت که سبک‌شناسی حوزه‌ وسیعی است که با آبشخورهای بسیاری چون تاریخ، اجتماع، اقتصاد، تحولات سیاسی وجز آن پیوندی ناگسستنی دارد.

دانش سبک‌شناسی به شیوة امروزی و آکادمیک آن، دانش نوظهوری است. صاحب‌نظران این دانش در دهه‌های اخیر شیوه‌های بسیاری را آزموده‌اند. برخی چون اسپیتزر تحت تأثیر عقاید فروید معتقد به کندوکاوهای جهان ذهنی مؤلف بودند و بر این باور، که یک اثر ادبی را باید بارها خواند تا به­ناگاه، چند ویژگی جرقه‌وار راه را بر جستجوگر بگشاید. عده‌ای چون سوسور و پیروانش سبک‌شناسی را نظامی میان زبان‌شناسی و نقد ‌ادبی تلقی کردند که در آن هم بحث‌های زیباشناسی و ارزش­گذاری و قضاوت مطرح است و هم تکیه بر یافته‌های زبان‌شناسی دارد. بر همین اساس شارل­بالی از شاگردان سوسور سبک‌شناسی توصیفی را بنیان نهاد؛ مکتبی که صرفاً مبتنی بر شدت و ضعف محتوای عاطفی کلام بود. کسانی نیز با تأکید بر زبان‌شناسی نقش‌گرا، نقش‌های توصیفی، بیانگرایانه و اجتماعی را برای سبک‌شناسی در‌ نظر‌ گرفتند. در این میان ساختارگرایان تحت تأثیر فرمالیست ها، در گامی کامل‌تر سبک‌شناسی ساختارگرا را بنیان نهادند. در نظر آن‌ها هیچ جزئی به تنهایی معنادار نیست بلکه باید هر جزء از اثر را در ارتباط با کل سیستم در نظر‌ گرفت. پیروان هرمونوتیک هم با پررنگ کردن نقش خواننده و اصالت‌بخشی به دریافت او، سبک‌شناسی تأثّری را پایه نهادند (ر. ک. شمیسا، 1384: 170-143)؛ بنابراین نمی‌توان در بررسی‌های سبک‌شناسانه، خود را محدود به یک چهارچوب خاص کرد. گویا هر یک از روش‌هایی که صاحب‌نظران این عرصه در واکاوی‌هایشان لحاظ کرده‌اند، دریچه‌ای به سوی پژوهشگران این عرصه می‌گشاید و همة این روش‌ها تا حد زیادی کارگشا هستند؛ از همین روی می‌توان سبک­شناسی را یک دانش میان رشته‌ای دانست و در تحلیل‌های سبک‌شناسانة هر اثر آن را از زوایای علوم دیگر نیز بررسی کرد. شاید بر همین اساس است که برخی از صاحب‌نظران برآنند که  «ادبیّات را باید همواره در پیوندی جدایی‌ناپذیر با زندگی اجتماعی، بر پایة زیربنای عوامل تاریخی و اجتماعی که بر نویسنده تأثیر گذاشته‌اند، در نظر گرفت»(اسکارپیت، 1374: 13).

 

پیشینه‌ تحقیق

پژوهش­های مبتنی بر تاریخ بیهقی به طور عام و داستان حسنک وزیر به طور خاص، کم نیست اما تا جایی که نگارندگان این مقاله جویا شده‌اند؛ هیچ‌کدام از نقطه‌نظری که در این مقاله بدان پرداخته می‌شود، این داستان را بررسی و ارزیابی نکرده‌اند، تنها می‌توان گفت که جستجو در یافته‌های این آثار، راه را پیش روی این پژوهش هموار نموده‌است از همین روی بخشی از پیشینه این مقاله دربرگیرنده پژوهش هایی مبتنی بر تاریخ بیهقی با محوریت داستان «حسنک وزیر» است که در ادامه آورده می شود و بخشی درباره مباحثی چون « تحلیل گفتمان انتقادی، سبک شناسی انتقادی و پیوند آن با  ایدئولوژی است که در بخش سبک­شناسی ایدئولوژیک به فهرستی کوتاه از آن‌ها اشاره می‌شود:

عباسقلی محمّدی در کتاب  «بنیان‌های استوار ادب فارسی» در پی آن است تا در سه بخش تحلیل قصّه حسنک وزیر، شرح و تحلیل معنای قصّه و ذکر بردارکردن امیرحسنک، با توجّه به معنای دقیق واژه‌ها، کارکرد‌های قید، صفت، فعل، ظرایف بیانی و زمینه‌های فرهنگی متن و زمینه‌های احساسی مؤلف، متن را به دقت تفسیر و معنا کند؛ مقاله  «تاریخ‌بیهقی ‌درگسترة منطق مکالمه» از قدسیه رضوانیان و مریم فائزمرزبالی، با تأکید برسرشت روایی تاریخ بیهقی، به بازخوانی این اثر از دیدگاه نظریه چندصدایی باختین می‌پردازد و این را هنر بیهقی می‌داند که با استفاده از این شگرد، صدای خویش را در لابه­لای نوشته­اش به گوش مخاطب می‌رساند(ر.ک. رضوانیان و فائز مرزبالی،1391: 132)؛ در  مقالة «نگاهی جامعه‌شناختی به تاریخ بیهقی»، پرستو حیدری و داریوش شعبان به بیان اشکال مختلف قدرت و اقتدار در حکومت غزنویان می‌پردازند و وجوه قدرت، انواع اقتدار و مشروعیّت‌سازی را با رویکرد جامعه‌شناسی ادبیّات بررسی می‌کنند(ر.ک.حیدری و شعبان،1392: 33)؛ بهجت‌السّادات حجازی در  «روان‌شناسی شخصّیت در تاریخ‌بیهقی»، برمبنای زاویه دید بیهقی و توصیف او و با اشاره به نظریه‌های متداول شخصّیت، به تحلیلی اجمالی از تأثیر محیط یا وراثت در شکل­گیری شخصّیت‌های برجسته‌ی تاریخ بیهقی دست­می‌یابد(ر.ک حجازی، 1387: 40-9) و مرتضی چرمگی عمرانی در مقاله «هنر سبکی بیهقی در داستان حسنک وزیر» بر این باور است که «بیهقی با انواع ابزارهای زبانی و سبکی کوشیده است بی­گناهی حسنک را به خواننده القا کند»(چرمگی عمرانی،1382: 103)؛ و بسیاری کتاب­ها و مقالات دیگر که یادکرد آن­ها اطاله­ کلام را سبب می­شود.

 

1- سبک‌شناسی ایدئولوژیک

قبل از ورود به مبحث سبک‌شناسی ایدئولوژیک، باید به مفهوم روشنی از ایدئولوژی رسید. مارکس، ایدئولوژی را به معنای دیدگاهی می‌داند که مردم طبق آن جهان را معنا می‌کنند که شاید ناگزیر ربطی به واقعیّت هم نداشته­باشد (ر.ک.آشوری،1380: 44). مانهایم ایدئولوژی را شامل نظام‌های به­هم­بافتة تفکّر و شیوه‌های تجربه‌ای می‌داند که شرایط اجتماعی، آن‌ها را مشخص کرده است و گروه‌های جامعه از جمله افراد درگیر در تحلیل ایدئولوژی، در آن سهیم هستند (Mannheim,1971:60). این واژه آن‌چنان دایره شمول گسترده‌ای دارد که برخی از جامعه‌شناسان آن را معادل فرهنگ یک جامعه تلقی کرده‌اند(ر.ک. جان احمدی،1388: 44).

ایدئولوژی را می‌توان نظامی از انگاره­ها و قضاوت‌هایی دانست که به صورت بسیار در‌هم‌تنیده و سازمان‌یافته، موقعیّت یک گروه و یا جامعه را تفسیر و تبیین می‌کند. این نظام، جدای از مثبت یا منفی بودنش، تحت‌تأثیر ارزش­های پذیرفته­شده، جهت مشخص و معینی را در کنش‌های اجتماعی پیشنهاد می‌دهد و باید‌ها و نبایدهایی را بطور خودآگاه یا کاملاً ناخودآگاه بر بافت جامعه تحمیل می‌کند. در حقیقت می‌توان گفت ایدئولوژی حاکم بر هر جامعه، موتور حرکت آن جامعه است و جنبة اقناعی دارد.

ادبیّات، عرصة حضور ایدئولوژی‌هاست. «ادبیّات در واقع، واقعیت اجتماعی را به شیوه‌ای تقریباً مستقیم بازتاب]می‌دهد[ یا بازآفرینی می‌کند، یا دست کم باید بکند» (ایگلتون، 1383: 75). پس آنگاه که از بازتاب ایدئولوژی می‌گوییم، بحث در خوب و بد این نظام نیست. بحث در این است که ایدیولوژی حاکم بر شخص نویسنده و جامعة او به عنوان یک عامل فرامتنی در نوشتة وی نمود می­یابد و هرچقدر هم بکوشد آن را مخفی کند و بروز ندهد، ردپای این نگاه و جهان‌بینی را می‌توان در نظام حاکم بر ذهن و زبان شخص نویسنده ردیابی کرد و شناخت. شاید از همین روست که  بارت، معتقد است: «منزوی‌ترین شاعر یا نویسنده یعنی آن که بیش از همه به حدیث نفس متوسّل می­شود و هرگز نگاه پرسش‌آمیز خود را به سوی جامعه نمی­افکند و ادبیّات را ذات مجردی جدا از فعل و انفعالات اجتماعی می­پسندد، باز هم دست­کم از حیث نگارش به جامعة خود بستگی تام دارد» (بارت، 1368: 46).

بحث از ایدئولوژی در تحلیل‌های سبک‌شناسانة یک اثر، رابطه تنگاتنگی با سبک‌شناسی انتقادی برقرارمی‌کند. در این نوع از سبک‌شناسی محور پژوهش‌ها حول مقولاتی چون گفتمان، ایدئولوژی و قدرت می‌چرخد.

فتوحی رودمعجنی در کتاب «سبک‌شناسی، نظریه‌ها، رویکردها و روش‌ها» به‌طور ‌مختصر ضمن پرداختن به نظرگاه سبک‌شناسی انتقادی، با معرفی آثاری چون «نشانه‌شناسی اجتماعی» رابرت هوج و گونترکرس، «نقد زبان‌شناسیک» راجر فاولر و «سبک‌شناسی انتقادی» لزلی جفریر، به این نکته اشاره می‌کند که چگونه قدرت و ایدئولوژی و دیگر مفاهیم اجتماعی در زبان و به وسیلة زبان، بیان می‌شود و می‌توان از گذرگاه تحلیل زاویة دید نویسنده، به ایدئولوژی وی رسید؛ به عنوان مثال او از ده فرایند زبانی که ابزارهای اصلی در روش تحلیل جفریر است، یاد می­کند که بکارگیری آن‌ها در تحلیل سبک‌شناسی هر اثر ادبی از نظرگاه ایدئولوژی، تا حد بسیاری قابل اعتماد و راه­گشاست. این ده فرآیند عبارتند از: «نام‌گذاری و توصیف، بازنمایی کنش‌ها، رخدادها و حالات، ترادف‌ها و تقابل‌ها، نمونه‌آوری و رده‌بندی، پیش‌آیی ارکان جمله، معانی ضمنی و حقایق مسلم، منفی‌کردن، فرضیه‌سازی، بیان سخن و اندیشه دیگر شرکت کنندگان، نشان دادن زمان، مکان و جامعه» (فتوحی، 1390: 190 – 189).

سبک­شناسی ایدئولوژیک مقولة درازدامنی است که در این مقاله مجال بیشتری برای آن نیست فقط برای آگاهی بیشتر می­توان به تحقیقات زیر نیز مراجعه کرد: مریم دُرپر در مقاله «سبک‌شناسی انتقادی»، ضمن تبیین این روش در سبک‌شناسی و تفسیر مفاهیمی چون قدرت و ایدئولوژی، به معرفی ابزارهایی که می‌توان از طریق آن‌ها فرآیندهای ایدئولوژیکی پنهان را در متون آشکار ساخت، پرداخته­است.(درپر، 1391: 16)؛ در مقاله «منشور متن و تلوّن معنا» بهروز عزبدفتری، با تأکید بر مقوله‌هایی چون لایه‌های جامعه‌شناختی و تاریخی معنا، بازی‌های زبانی و نظریه‌های درون متنی در تفسیر معنا، به این نکته دست می‌یابد که «رهیافت به معنا از قِبَل شناخت ایدئولوژی و شناخت ایدئولوژی در گرو شناخت بازی‌های زبانی میسر می‌گردد» (عزبدفتری،1387: 10)؛ بهمن شهری در مقاله «پیوند میان استعاره و ایدئولوژی» از راه بررسی کارکردهای استعاره در دستگاه ایدئولوژی و همچنین نقش آن در بافت اجتماعی، پیوند میان استعاره و ایدئولوژی را مطالعه کرده و بر این باور است که «انتخاب استعاره‌های متفاوت در متن توسط کاربران زبان، نشان دهندة ایدئولوژی غالب کاربران است»(شهری، 1391: 59)؛  آلتین بالیبار و پیر ماشری در مقاله‌ای با عنوان «در باب ادبیّات به مثابه شکل ایدئولوژیک» ضمن تأکید بر این که ادبیّات و تاریخ دو مقوله‌ درهم­تنیده هستند، با تکیه بر ایدئولوژی بورژوایی به این پرسش پاسخ می‌دهند که چگونه می‌توان در چهارچوب منازعات ایدئولوژیک طبقاتی، متن ادبی را تبیین و تفسیر کرد (ر. ک. بالیبار و ماشری، 1386: 212- 208)

 

2- مبانی ایدئولوژیک در داستان بردار کردن حسنک وزیر

در بررسی ایدئولوژیکی سبک داستان بردار کردن حسنک‌وزیر که موضوع این مقاله است، مبنای کار واکاوی این داستان براساس الگوهای مطرح شده در این دیدگاه سبک‌شناسانه خواهد بود؛ در غیر این صورت بایستی گفت این داستان را بارها و بارها همگی خوانده‌ایم و نقادان ادب فارسی به بهانه‌های مختلف در باب آن قلم فرسایی‌ها کرده‌اند؛ به عبارت دیگر آن چه نگارندگان در این پژوهش دنبال می‌کنند، سرنخ‌هایی از حضور ایدئولوژی و نظام حاکم بر ذهن و زبان بیهقی است که یا به صراحت بازنموده است یا بایستی زیرکانه و با کندوکاوهای فراوان، آن را از لابلای متن دریابیم. بازجست نیمه‌های روشن و تاریک شخصیت و عقاید نویسندگان در تحلیل آثار آن‌ها، تا آن‌جا راهگشاست که فتوحی صراحتاً اعلام می‌کند: «سبک‌شناسی موفق‌ترین عملکرد خود را در قلمرو سبک‌های فردی تجربه می‌کند و دقیق‌ترین اطلاعات مربوط به مؤلف، فردیت، عقیده، ذهنیت، احساسات، عواطف و باورهای او را در اختیار پژوهشگران نقد ‌ادبی، تاریخ‌ادبیّات، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی قرار می‌دهد»( بالیبار و ماشری، 1386: 94). یک زبان هم در بخش واژگان، هم در حوزه­ صناعات بلاغی و هم از نظرگاه نحو، تحت‌تأثیر عوامل فرامتنی بسیاری همچون ایدئولوژی است؛ پس طبیعی است که در خوانش یک متن، خواننده بارها با نمودهایی صریح یا مبهم از تأثیرات ایدئولوژی روبرو شود؛ بر همین اساس بررسی‌ها در مقاله حاضر مطابق با تقسیم‌بندی‌های ارائه شده در کتاب «سبک‌شناسی» فتوحی و در سه لایه‌ سبکی انجام خواهد گرفت که عبارت است از ایدئولوژی در لایه‌ واژگانی، ایدئولوژی در لایه‌ نحوی و ایدئولوژی در لایه‌ صناعات بلاغی.

2-1 ایدئولوژی در لایه‌ واژگانی

متن، نوعی گفتگو بین آفریننده (نویسنده) و خواننده است. این گفتگو، صرفاً بر پایة مکالمه بین دو سوی ارتباطی صورت نمی‌گیرد بلکه در اصل، گفتگو بین جهان متن، جهان نویسنده و جهان خواننده است و حرکتی است پویا و زنده.؛ هرچند نویسنده همواره می‌کوشد من فردی خود را در پشت متن پنهان ‌کند اما احساس تعهّد و بازنمایی ارزش‌ها چیزی است که همیشة تاریخ دغدغة همة نویسندگان متعهّد بوده­است؛ نویسنده­ای که به گفتة ژان‌پل سارتر  «آن رؤیای ناممکن را از سر به در‌کرده‌است که نقش بی‌طرفانه و فارغانه‌ای از جامعة بشری ترسیم‌کند»(سارتر، 1348: 42) بنابراین حتی در نوشته‌هایی که نویسنده اصرار دارد کلامش را به قول بارت خنثی، آزاد و به اصطلاح به  «درجه صفر نوشتار» (بارت،1378: 98-97) نزدیک کند، مواردی از باورها و عقاید خود را به‌طور کاملاً ناخودآگاه در متن رسوخ می‌دهد. بخشی از این نمود‌ها در واژگان و ترکیبات متن پیداست؛ به عبارتی، واژه‌ها علاوه بر رسالت ارتباطی‌ای که بر دوش می‌کشند، محمل انگاره‌ها و فضاهای ذهنی خالق خویش‌اند و هیچ‌گاه نباید از بار عاطفی آن‌ها غافل بود.

 «در پدیدار‌شناسی، ذهن انسان مرکز و اساس همه­ معانی است. تفسیر متن هنگامی امکان­پذیر است که متن اجازه‌ دستیابی مخاطب را به آگاهی نویسنده می­دهد» (مقدادی،1384: 18-17). در داستان حسنک وزیر این بازتاب از آگاهی نویسنده را هم می‌توان به صورت صریح و قاطع دید و هم پوشیده و محافظه‌کارانه. این طرز دوگانة (قاطع و محافظه کارانه) مؤلف در گزینش واژه‌ها و ترکیبات، تا جایی است که خواننده به این نتیجه می‌رسد که گویا بیهقی در آوردن آن­ها عمدی داشته است.

در این داستان، وقایع حول محور چند شخصیت میچرخد که می‌توان از خلال متن، نظر بیهقی را به طور صریح یا پوشیده درباره آنها جویا شد؛ هر چند خود مؤلف در آغاز کلام، بر بی‌طرفیش در این باره اصرار دارد:

 «در تاریخی که می‌کنم سخنی نرانم که به تعصّب و تزیّدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را» (بیهقی،1378: 1/ 126) اما شواهد، گویای چیز دیگری است. با آن که در خلال داستان دشمن اصلی حسنک را سلطان مسعود معرفی می‌کند و صراحتاً اعلام می‌دارد  «لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل در این کیستند»( بیهقی،1378: 1/ 227) اما در عمل به بزرگ‌نمایی دشمنی بوسهل و حسنک می‌پردازد. او از همان بدو داستان، باور خویش را به گونه‌ای عامدانه در ذهن مخاطب تسرّی می‌دهد که عامل اصلی این معرکه خود بوسهل است و سلطان عروسک خیمه‌شب‌بازی‌ای بیش نیست: «به بلخ در امیر می‌دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد»( بیهقی،1378: 1/228). وی  با ترسیم چهره‌ای منفور و زشت از بوسهل  که نه تنها تا پایان داستان فروکش نمی‌کند که در هر قدم منفور‌تر از پیش نمایان می‌شود، خواننده را با خویش هم‌عقیده می‌سازد که  تنفّر، کینه توزی، انتقام‌جویی، جاه‌طلبی، حسادت، بی‌رحمی، عصبانیت و... صفاتی هستند که با شخصیت وی عجین شده و قابل تغییر نیست:

«این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی موکّد شده –لا تبدیل لخلق الله – و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریبی کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که... (بیهقی،1378: 1/226).

اولین برخورد خواننده با شخصیت منفی بوسهل، چیزی نیست جز یک  «ذم شبیه به مدح» (ر. ک.فشارکی، 1379: 130). تأکید بر خوی ناپسند بوسهل و آوردن قید  «همیشه» و صفت اشاره  «این» که گویای تحقیر اوست، در کنار تکرار کاربرد گونه‌ای خاص از فعل استمراری به همراه «ی» در پایان، به روشنی نظرگاه بیهقی را در مورد مرد بد طینت داستان و شخصیتی که آتش افروز این ماجراست، نمایان می کند.

در کلام بیهقی نشان از برتری‌هایی است که این تراژدی را رقم می‌زند. اسلامی ندوشن دربارة جنبه‌های مثبت شخصیت حسنک که وی را آماج کینه‌توزی‌های زمانه قرار داد، می‌گوید: «وی از خانوادة میکاییل نیشابور و واجد چند برجستگی بوده­است. زیبا، فصیح، دانشمند و بسیار متمکّن، گشاده‌دست و تا حدی مغرور. خیلی جوان بود که به وزارت محمود رسید و چون مسعود به پادشاهی دست یافت بنا به موجباتی که شاید برجستگیش در آن بی‌تأثیر نبوده به دار آویخته شد(اسلامی ندوشن،1369: 34).

عامل دیگری که بیهقی آن را در به دار آویخته شدن حسنک بی‌تأثیر نمی‌داند، اعمال و رفتارهای خود اوست. هرچند مؤلف در خلال داستان و در برخی موارد، شجاعت و بزرگی حسنک‌وزیر و برخی از اعتقادات او را به صورت کاملاً محافظه‌کارانه می­ستاید: «جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار که بزرگتر از حسین علی نیم»(بیهقی، 1378: 1/232)؛ اما از گفتن برخی از حقایق و کاستی‌های او نیز چشم نپوشیده است: «و حال حسنک دیگر بود که بر هوای امیر محمد و نگاهداشت دل و فرمان محمود، این خداوند زاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اکفا آن را احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد؟ (بیهقی،1378: 1/227) او در ادامه با اشاره به سرنوشت جعفر برمکی و ماجرای کشته شدن او در روزگار هارون‌الرشید، گویا پوشیده به این نکته می­پردازد که نزدیکی به ساحت قدرت و به عبارت دیگر، نهاد زور، همواره خطرناک بوده‌است و تقریباً تمام اندیشمندانی که لذت چنین قدرتی را چشیده‌اند، دیگران را از نزدیکی به آن برحذر داشته‌اند(ر. ک. قاسمی، 1382: 342):  «همچنان که جعفر برمکی و این طبقه وزیری کردند بروزگار هارون‌الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود که از آن این وزیر آمد چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان» (بیهقی،1378: 1/227).کاربرد لفظ «خداوند» برای پادشاه،  محصول یک باور قدیمی است که از گذشته‌های بسیار دور ماندگار شده‌است. در گذشته‌های دور، منشأ قدرت را خدایان می‌دانستند و معتقد بودند که خدایان قدرت خویش را به پادشاهان تفویض کرده‌اند (ر.ک: رهبری، 1388: 94).

به نظر میلانی «بیهقی نه گزارش‌گر حقیقت بلکه گزارش‌گر روایت خاصی از حقیقت است و این روایت‌گری نیز به اقتضای منافع خصوصی و محدودیت‌های تاریخی زمان او شکل ­گرفته ­است. تاریخ او نوعی حدیث نفس است که محدودیت‌های خودش را دارد و این محدودیت‌ها در متن روایت او از حقیقت راه یافته­است(ر.ک. میلانی، 1378: 41- 38). بیهقی در روزگاری زندگی می‌کند که شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه صریح‌گویی را بر‌نمی‌تابد؛ بنابراین او مجبور است معنا و حقیقت ماجرا را در لفّافه بیاورد زیرا  «پوشیده‌گویی اقتضای تاریخ سیاسی- اجتماعی کهن و جوامعی است که بر شالوده‌های استبدادی بنا شده‌اند» (مختاری، 1375: 7)؛ پس در جامعه‌ای که تفکّر انتقادی نهادینه نشده و قدرت، معیار سنجش و قضاوت است، مجبور است که بگوید: «محال است روباهان را با شیران چخیدن»(بیهقی،1378: 1/227). از طرف دیگر تمایل او را به این منش محافظه‌کارانه وقتی دربارة استادش بونصر می‌گوید و او را از این باب می‌ستاید، می‌توان به وضوح دید: «بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیرمحمود، رضی­الله­عنه، بی‌آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد دل این سلطان مسعود را رحمه­الله­علیه نگاه داشت به همه چیزها که دانست تخت ملک پس از پدر، وی را خواهد بود(بیهقی،1378: 1/227) و این در حالی است که از حسنک به دلیل عدم آینده‌نگری انتقاد می‌کند: «و حسنک عاقبت تهوّر و تعدّی خود کشید» (بیهقی، 1378: 1/227 ). با این همه در جای­جای داستان شاهد ناخشنودی بسیاری از شخصیت­های زمان بویژه خواجه­احمدحسن از به دار آویختن حسنک هستیم که شاید آوردن کنش‌ها، حالات و گفتگوهای او، درحقیقت بیان غیرمستقیم نارضایتی جامعه و خود مؤلف از این واقعه است: «خواجه دیری اندیشید پس مرا [عبدوس] گفت: بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده­است که چنین مبالغت­ها در خون او گرفته­است؟» (بیهقی،1378: 1/229)؛ «بگریست[حسنک] حاضران را بر وی رحمت آمد. خواجه آب در چشم آورد و گفت از من بحلی..»( بیهقی،1378: 1/229)؛ «از سلطان نصیحت باز نگیرم که خیانت کرده­باشم تا خون وی و هیچ کس نریزد البته، که خون ریختن کار بازی نیست» (بیهقی،1378: 1/229).

با این­همه اگر باز هم از تمام جانبداری‌های پوشیدة بیهقی در باب حسنک بگذریم؛ از دو بیت پایانی داستان نمی‌توان گذشت؛ دو بیتی که به صراحت گویای نظرگاه بیهقی در باب ماجرای به دار آویختن حسنک است:

ببرید سرش را که سران را سر بود
گر قرمطی و جهود و گر کافر بود

 

آرایش دهر و ملک را افسر بود
از تخت بدار برشدن منکر بود
                      (بیهقی،1378: 1/ 236)

از دیگر شخصیت‌های موثر در این واقعه سلطان مسعود غزنوی است. اسلامی‌ندوشن در رابطه با عوامل دشمنی مسعود با حسنک آورده است: «دشمنی مسعود با حسنک به چند علت است: نخست آن که در دوران کامروایی خود او را تحقیر کرده و از بدگویی در حق او زبان نگاه نمی‌داشته. دوم آن که آشکارا جانب محمد را گرفته و در رسانیدن او به سلطنت کوشش بسیار کرده، سوم آن که حتی پس از دستگیر شدن و تا روز آخر در عقیده خود صریح و پابرجا مانده..» (اسلامی ندوشن،1382: 15)؛ با این همه او نیز چون دیگران چندان موافق به دار آویختن حسنک نیست اما تحت فشارها و اصرارهای بوسهل «به بلخ در امیر می‌دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد» (بیهقی، 1378: 1/228)، وقتی که پای اعتقادات حسنک را به میان می‌کشد و به گونه‌ای زیرکانه مشروعیت پادشاه غزنوی را خدشه‌دار می‌کند؛ گویا چاره‌ای جز همراهی نمی‌بیند:

 «خواجه‌احمد را بگوی که حال حسنک بر تو پوشیده نیست که به روزگار پدرم چند درد در دل ما آورده­است و... اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم و بگذشته مشغول نشویم اما در اعتقاد این مرد سخن می‌گویند، بدانکه خلعت مصریان استد به رغم خلیفه و امیرالمومنین بیازرد و مکاتبت از پدرم بگسست»( بیهقی،1378: 1/228).

وقتی مسعود می‌‌گوید: «اما در اعتقاد این مرد می‌گویند» صراحتاً به فضای شایعه‌ساز جامعه و کارآمدی این ابزار در دست طبقه حاکم برای پیشبرد اهداف و مقاصد سیاسی اشاره دارد و گویای این مطلب است که  قدرت در نظام سنتی، بقای خود را مدیون شایعه و توطئه است و از طرف دیگر، توطئه خود را در شایعه بازسازی می‌کند(ر.ک قاضی‌مرادی،1387: 235).

نظر نه‌چندان موافق سلطان مسعود در باب حسنک و به دارآویختنش را در یک روز مانده به این واقعه از خلال رفتار او به وضوح می‌بینیم که با جمعی برای فراموشی این واقعه ناخوشایند رهسپار می‌شود: «امیر مسعود برنشست و قصد شکار کرد و نشاط سه روزه، با ندیمان و خاصگان و مطربان و در شهر خلیفة شهر را فرمود داری زدن...»(بیهقی، 1378: 1/233).

از اختلافات فردی داستان که بگذریم مسألة دیگری که شاید خود را به اندازة کینه‌توزها در به دارآویختن حسنک به وضوح نمایان نسازد ولی از چشم هیچ خوانندة آگاهی پنهان نخواهد بود؛ همانا پیرنگ اصلی داستان، مسألة فضای اجتماعی، سیاسی و کسب مشروعیت‌های دینی از خلافت بغداد است و این را بیهقی به زیبایی نشان داده­است. «حجت بزرگ‌تر که مرد قرمطی است و خلعت مصریان استد تا امیرالمومنین القادربالله بیازرد و نامه از امیرمحمود بازگرفت» (بیهقی،1378: 1/ 228).

مشروع‌سازی حکومت توسط مذهب در جوامع قدیم بسیار رایج بوده است و اکثر حکومت­ها با اتصال خود به یک منبع دینی سعی در مشروع جلوه دادن همه اعمال خود داشته‌اند به عقیدة فرای «مهم‌ترین سمت‌گیری دولت غزنوی، اشتیاق محمود درگرفتن تصدیق مشروعیت قدرت خود از القادربالله، خلیفه عباسی، بوده است. غزنویان پیوسته دقت داشتند تا با گرفتن موافقت خلیفه و حمایت ظاهری مذهب، پایه‌های قدرت خویش را تحکیم بخشند» (فرای، 1363: 4/148).

واژة دیگری که در این عبارت تا حد زیادی نگاه‌ها را به تأمّل وامی‌دارد و چندین جای دیگر در متن آمده و بسامد نسبتاً بالایی دارد، واژه مسأله‌ساز این داستان،  «قرمطی» بودن حسنک است. در سبک‌شناسی چنین واژه‌ای را که به یک نظام اعتقادی تعلق دارد و زنده، محرک و سرشار از بار احساسی و عاطفه ایدئولوژیک است، واژه‌ غنی­شده می‌نامند (Haynes,1995: 59 به نقل از. فتوحی، 1387: 11). در پشت این واژه گرایش­های عقیدتی بسیاری خوابیده­است.

قرامطه که این­گونه مورد تنفر عباسیان بودند به لحاظ عقیدتی ترکیبی از عقاید اسلامی و آرمان‌های ضد قدرت بودند که می‌شد صبغه­ مزدکی، ثنوی و گنوسی را هم در آن­ها دید. این عوامل آن را به شدت نزد اهل سنت منفور و مایه وحشت ساخته­بود (زرین کوب، 1367: 156) زیرا مبارزه با تسلط اعراب و بخصوص حکومت عباسیان یکی از اهداف نهضت قرامطه بود و همین کافی بود تا برای کسانی که به نحوی به این فرقه منتسب می­شدند موجبات توقیف، قتل و... فراهم شود.

آنچه ایدئولوژی را در متن تعیین می‌کند، این است که پشت محتوای بیان شده یک واژه، منافع طبقه اجتماعی حاکم نهفته است»( (Jauss‚2005: 286 و این مسأله به طور مکرّر بر زبان بیهقی جاری است. تکرار «قرمطی بودن» و این که «خلیفه» خواهان مرگ حسنک است، بارها از زبان شخصیت‌های مختلف در داستان به گوش می­رسد و همچنان که می‌دانیم یکی از اهداف تکرار، برجسته‌سازی است و «بهترین وسیله‌ای که فکری را به کسی القا کند» (علی پور، 1378: 89). این اعمال قدرت «یعنی توانایی واداشتن دیگران به اطاعت از خود»(Thomas‚2005: 15) از جانب طبقات مختلف، با ایجاد رعب و وحشت در جامعه و تأکید بر این که هرکه چون حسنک خلاف نظر خلیفه عمل کند، چنین سرنوشتی خواهد داشت، همان چیزی است که در تمام گزینه‌هایی از این دست دیده می‌شود:

[بوسهل]:حجت قوی‌تر که مرد قرمطی است...امیرالمومنیین القادر باالله بیازرد و نامه از امیر محمود بازگرفت(بیهقی،1378: 1/ 228)؛

 [امیر مسعود]: در اعتقاد این مرد سخن می­گویند بدانکه خلعت مصریان بستد به رغم خلیفه و امیرالمومنین بیازرد و مکاتبت از پدرم بگسست(بیهقی،1378: 1/228)؛حسنک قرمطی است و وی را بر دار بایدکرد(بیهقی،1378: 1/ 229)؛

[بوسهل]: خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی که بر دارخواهندکرد به فرمان امیرالمومنین چنین گفتن؟ (بیهقی،1378: 1/232)؛

دو مرد پیک راست کردند با جامه پیکان که ‌از بغداد آمده‌اند و نامه خلیفه آورده که حسنک قرمطی را بردار باید کرد(بیهقی،1378: 1/ 233)؛

[امیر مسعود]: ما بر تو رحمت خواستیم کرد اما امیرالمومنین نوشته‌است که تو قرمطی شده‌ای و به فرمان او بردار می‌کنند(بیهقی،1378: 1/ 234)؛

آواز دادند که سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه(بیهقی،1378: 1/234).

2-2 ایدئولوژی در لایه نحوی

 گذشته از واژگان یک متن، روابطی که بر نحو آن حاکم است عقاید، باورها و ایدئولوژی صاحب اثر را بازتاب می‌دهد «ایدئولوژی، خود را بر روابط نحوی کلمات تحمیل می­کند و نوع خاصی از گرامر را نیز برمی­گزیند؛ البته این تحمیل صریح و آشکار نیست»(Haynes  به نقل از فتوحی، 1390: 358) و این همان چیزی است که در این میان، کار را کمی دشوار می‌نمایاند و نیاز به دقت بیشتری دارد.

اگر بپذیریم زبان یک سرمایه­ همگانی است و سیاهه‌ای از امکانات معین را فراهم می‌آورد که هر کسی بسته به نیازهای خود از این سرمایه سود می‌جوید (ر. ک. غیاثی، 1386: 23)، چیزی که سبک‌ساز خواهد شد، نحوه کاربرد این امکانات همگانی است. به عبارت دیگر همواره از رهگذر همین سرمایه‌ همگانی و در پرتو گزینش عامدانه و همسو با ذهنیات مؤلف است که شاهد پیدایش سبک‌های متفاوت هستیم.

در بحث از لایه‌ نحوی ایدئولوژیک متن، عناصری چون زمان افعال و وجوه آن‌ها، صفت‌ها، قیدها، تغییر جایگاه نهاد وگزاره، تأکیدها، مترادفات و هرآنچه که در محور هم‌نشینی کلام نقشی ایفا می‌کند، قابل بررسی و واکاوی است و می‌تواند بیانگر نگرش خاصی از جهان‌بینی صاحب اثر باشد. متن بیهقی نیز از این گونه کاربردها خالی نیست اما چیزی که در وهلة نخست و در یک نگاه اجمالی به داستان، خواننده را متوجه خود می‌کند، نحوه کاربرد جملات متن است. داستان بیهقی در جملات کوتاه و فشرده ارائه شده‌است. صرف‌نظر از این نکته که این نوع ساخت نحوی جمله، تابعی از متغیّر تاریخ و مشخّصه اغلب متون فارسی در قرن چهار و پنج است(ر. ک شمیسا، 1386: 56)، نباید این نکته را از یاد برد که «طول جمله نسبتی با میزان درنگ و تأمّل گوینده در یک واحد فکری دارد. فراوانی جمله‌های کوتاه و منقطع در سخن، باعث شتاب سبک، سرعت اندیشه و هیجان‌انگیزی می‌شود... سبک‌های مقطع و پرشتاب عاطفی‌ترند» (فتوحی، 1390: 257). این حالت عاطفی و هیجان‌انگیزی در توصیف بیهقی از حسنک، زمانی که او را برای محاکمه می‌آورند پیداست:

 «حسنک پیدا آمد بی‌بند، جبه‌ای داشت حبری رنگ با سیاه می‌زد خلق گونه، دراعه و ردایی سخت پاکیزه و دستاری نیشابوری مالیده و موزه میکائیلی نو در پای و موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده و...»(بیهقی،1378 1/ 231) یا وقتی او را به پای دار می‌آورند، بزرگی واقعه و اهمیّت آن، بیهقی را به سمت روایت‌های کوتاه که بیشترین تأکیدشان روی بازگویی واقعه و بخش فعلی جمله است؛ می کشاند:

 « حسنک را به پای دار آوردند...حسنک را فرمودند که جامه بیرون کش. وی دست اندر زیر کرد و ازاربند استوار کرد و پایچه‌های ازار را ببست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار و برهنه با ازار بایستاد و دست‌ها در‌هم زده...»( بیهقی،1378: 1/ 234). این ویژگی‌ای است که تقریباً در جای­جای داستان، نمود دارد اما برای پرهیز از اطاله کلام به همین دو مورد مختصر اکتفا کرده و به خصوصیات نحوی دیگری خواهیم پرداخت که بیشتر گویای عقاید مؤلف است.

داستان بیهقی با این تمهید آغاز می‌شود: «امروز که من این قصّه آغاز می کنم در ذی‌الحجه سنه خمسین و اربعمائه  در فرّخ روزگار سلطان...(بیهقی، 1378: 1/226) کاربرد زمان مضارع برای آغاز روایت داستانی که سال‌ها از آن گذشته است و پیوند هنرمندانه آن با گذشته، فقط گویای یک‌چیز می‌تواند باشد و آن این‌که شاید سال‌ها از آن ماجرا گذشته باشد اما هنوز هم این واقعه در ذهن منِ مؤلف تازه و تأثیرگذار است. در همین باره هنری برگسون معتقد است: افراد در گفته‌های خود به دو روش از زمان استفاده می‌کنند: یکی زمان تقویمی که زمان دقیق گفته‌ها را مشخص می‌کند و دیگری زمان خاطراتی، که شامل زمان‌هایی در زندگی است که برای افراد معنا و مفاهیم خاصی را به همراه دارد (ر. ک چایلدز، 1383: 70) و این همان کاربردی است که در روایت بیهقی به وضوح نمایان است.

وجهیّت یا مدالیته یکی دیگر از کانون‌های بازتاب ایدئولوژی نویسنده در نحو اوست که بیشترین نمود آن در فعل، قید و صفت دیده می‌شود. وجهیّت فعل «صورت یا جنبه‌هایی از آن است که بر اخبار، احتمال، امر، آرزو، تمنی، تأکید، امید و برخی امور دیگر دلالت می‌کند» (فرشیدورد، 1382: 38). در میان وجوه فعل، بیشترین نمود باورها و عقاید هر نویسنده‌ای در وجوه امری و التزامی نهان است. این نمودها به همراه کاربرد عامدانة قیدها و صفت‌ها چیزی است که در حد قابل توجهی در گزاره‌هایی از روایت بیهقی دیده­می‌شود که خود، بیانگر مسائل قابل تأمّل بسیاری در باب اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه­ی بیهقی، نظرگاه خود او یا شخصیت‌های موثر در این جریان چه در جناح موافقان و چه در جناح مخالفان و...است.  که فهرست‌وار به آن­ها اشاره می‌شود:

لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست(بیهقی، 1378: 1/ 227)

چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با بندگان(بیهقی،1378: 1/227)

[حسنک]: امیرت را بگوی که من آنچه کنم به فرمان خداوند خود می کنم، اگر وقتی تخت ملک به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد(بیهقی،1378: 1/ 227)

[بوسهل] در بلخ در امیر می دمید که ناچار حسنک را بردار باید کرد(بیهقی،1378: 1/ 228)

امیر بوسهل را گفت: حجتی و عذری باید کشتن این مرد را(بیهقی،1378: 1/ 228)

فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت(بیهقی،1378: 1/ 228)

[رسول خلیفه بغداد]: حسنک قرمطی است وی را بر دار باید کرد(بیهقی،1378: 1/ 229)

[احمد حسن]: سوگندان خوردم که در خون کس، حق و ناحق سخن نگویم (بیهقی،1378: 1/ 229)

پادشاه به هیچ حال بر سه چیز اعضا نکند(بیهقی،1378: 1/227)

بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد. از وی بازبایدپرسید (بیهقی،1378: 1/ 229).

پس از این مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار(بیهقی،1378: 1/ 230)

امیر بوسهل را بخواند و نیک بمالید(بیهقی،1378: 1/ 233)

خودی روی پوش، آهنی بیاوردند عمدا تنگ(بیهقی،1378: 1/ 234)

هیچ کس دست به سنگ نمی کرد  و همه زار زار می گریستند خاصه نیشابوریان(بیهقی،1378: 1/ 235)

همه‌ی خلق به درد می گریستند(بیهقی،1378: 1/ 234)

عامه مردم او را [میکاییل] لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد (بیهقی،1378: 1/234)

چون دوستی زشت کند چه چاره از بازگفتن (بیهقی،1378: 1/234)

[بوسهل]: ای بوالحسن تو مرغ دلی سر دشمنان چنین باید (بیهقی،1378: 1/ 236)

مادر حسن زنی بود سخت جگرآور... ماتم پسر سخت نیکو بداشت (بیهقی،1378: 1/236)

آن روز که حسنک بردار شد استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک و اندیشمند بود چنان که به هیچ وقت او را چنان ندیده بودم (بیهقی،1378: 1/236)

علاوه بر قیدها، صفت‌ها و وجوه افعال، تأکیدها یکی دیگر از سرنخ‌هایی است که متن در اختیار خواننده می‌گذارد تا او با اندکی مداقّه پی به نیّات مؤلف و نظرگاه او ببرد. در داستان پیش رو تأکیدهای بیهقی در قالب جملات معترضه، استفهام‌های انکاری و عبارات عربی و گاه آیه نمودار شده است:

خواجه بوسهل زوزنی چندسال است تا گذشته شده...ما را با آن کارنیست ـ هرچند مرا از وی بد آمدـ (بیهقی،1378: 1/226)

این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی موکد شده ـ لا تبدیل  لخلق الله ـ... (بیهقی،1378: 1/ 226)

مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که گفته اند: العفو عند القدره بکار تواند آورد قال الله عز ذکره ـ و قوله الحق ـ. الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس والله یحب المحسنین (بیهقی،1378: 1/ 228-227)

حسنک را به پای دار آوردند ـ نعوذ بالله من قضاءالسوء ـ (بیهقی،1378: 1/ 234).

آن روز که حسنک را بردار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد...می‌گفت: چه امید ماند؟ (بیهقی،1378: 1/ 236).

مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور...چو بشنید جزعی نکرد...ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید و جای آن بود» (بیهقی،1378: 1/236).

 2-3-ایدئولوژی در لایه بلاغی

حوزه بلاغت عرصه حضور زیباترین، کوتاه ترین و در عین حال کارآمدترین مفاهیم ادبی است. اگرچه حضور عناصر بلاغی در شعر پرر‌نگ‌تر و کارآمدتر از نثر نمود می‌یابد اما هر اثر ادبی بسته به نوع و کارکرد آن از مقوله­ بلاغت بی‌بهره نیست و برخی از کاربردهای بلاغی را در خود بازتاب می‌دهد و این مشخّصه‌ای است که در تاریخ بیهقی نیز با آن مواجهیم. با آن که این اثر یک روایت تاریخی و گزارش‌گونه از حقایق زمان مؤلف است و ویژگی‌های ساختاری خود را می‌طلبد اما از آن‌جا که نویسندة آن فردی فرهیخته و آشنا به دبیری و هنر نویسندگی است، در جای­جای این اثر ارزشمند، هرجا که مجالی فراهم بوده، از کاربرد مقوله‌های بلاغت به منظور زیباسازی کلام و رسانندگی آن فارغ نمانده است؛ به عنوان مثال، تشبیهی که بیهقی از بوسهل با کاربرد فعل «فرو بردن»، واژه «کام» و «تشنه­بودن برخون» در گزاره‌های زیر ترسیم می‌کند:

 «جز استادم که وی را فرو نتوانست برد ( بیهقی،1378: 1/227)  «ازآن در باب وی به کام نتوانست رسید..» (بیهقی،1378: 1/227) و  «گرفتم که بر خون این مرد تشنه‌ای»( بیهقی،1378: 1/233)؛ حیوانی دیو مانند، درنده خو و حریص را به خواننده یادآور می‌شود که با اسطوره ایرانی «آز» قابل تطبیق است زیرا  «آز در اوستا دیو حرص و طمع است. در بندهشن آز دیوی است که همه چیز را فرو می‌برد و اگر تمام اموال جهان بدو داده شود، سیر نمی‌شود» (یاحقی، 1388: 39). جالب این جاست که در ادامة همین مطلب آمده­است «آز به مثابة درختی است که رذائل دیگر مانند خشم و رشک شاخه‌های آن هستند» (یاحقی، 1388:39) و این همان چیزی است که درباره شخصیت بوسهل  کاملاً صادق است.

هرچند بیهقی بوسهل را امام زاده، محتشم، فاضل و ادیب می‌خواند اما به نکته حائز اهمیتی که مرگ حسنک را رقم می‌زند، اشاره می‌کند: «بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی... (بیهقی، 1378: 1/227). تقابل بلاغی «یک قطره آب و رود» خود گویای جایگاه مالی حسنک و فاصلة او با بوسهل است و این تصویر‌سازی بیهقی از جایگاه مالی حسنک، پذیرفتنی‌تر می‌شود وقتی بدانیم که درباره­ی دارایی‌های او گفته‌اند «حسنک وزیر ششصد غلام شخصی و میلیون‌ها دارایی منقول و غیر‌منقول داشت و یک بار هدیه‌ای از نیشابور به بلخ برای سلطان آورد که پنج‌صد حیوان آن را می‌کشید»(محمد غبار، 1359: 111).

برخی بر این باورند که این ثروت را حسنک شاید از مطالبه­ ثروتمندان کسب کرده‌است و این را جهت‌گیری مردم عادی در روز اعدامش نشان می‌دهد: «حسنک اصلاً مرد متنعمی بود و نظر همدردی مردم به وقت اعدام او نشان می‌دهد که شاید این ثروتمندان بودند که حسنک از ایشان مطالبه به­زور می‌کرد و بر آنان ستم روا می‌داشت» (باسورث،1381: 185).

 اگر بپذیریم که «زبان وسیله سلطه و نیروی اجتماعی است و در خدمت مشروعیت به روابط قدرت سازمان‌دهی شده­است» (هاربرماس، 1977: 259، به نقل از آقاگل زاده و غیاثیان، 1386: 46)، در جملة «محال است روباهان را با شیران چخیدن» (بیهقی،1378: 1/227)، نظرگاه ایدئولوژیک بیهقی بطور کاملاً قاطعانه نسبت به مقوله­ قدرت و اوضاع زمانه­ غزنویان، در قالب یک استعاره مصرحه­ کوتاه، به وضوح نمایان می‌شود. هاوکس برای استعاره کارکردهایی چون وضوح، ایجاز، بزرگ‌نمایی، کوچک‌نمایی، پرهیز از رکاکت و تزئین کلام را برشمرده ­است( هاوکس، 1377: 11) که سه کارکرد نخستین آن به روشنی در عبارت بیهقی پیداست. این جمله با همه کوتاهی و ساختار ساده‌اش یادآور سخن و نظر اسلامی ندوشن در باب اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان مؤلف است: «کتاب خواجه بیهقی دبیر در جو تنبّه و تأمّل شناور است و با داوری‌های خردمندانه که آن را پیشه خود ساخته بوده دربارة قوم نوخاسته، دعاوی پدریان و پسریان، ناامنی‌ها، هرج و مرج‌ها، بی­اعتمادی‌ها، تزویرها، کشته شدن‌ها، مغضوب شدن‌ها، محبوس شدن‌ها، مصیبت‌ها و خیانت خادم‌ها به مخدومین، به قضاوت نشسته و انحطاط، سستی اخلاق، ناایمنی، بی‌ایمانی را عادلانه گزارش کرده است»(اسلامی ندوشن، 1374: 7).

در گونه‌هایی دیگر از کاربرد استعاره که نوعی استعاره مکنیه و تشخیص است، شاهد حضور پررنگ عقاید دینی بیهقی هستیم که در دو عبارت «قضای ایزد با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد»(بیهقی، 1378: 1/227) و  «قضا در کمین بود کار خویش می­کرد»( بیهقی،1378: 1/229 )جلوه‌گر شده‌است. این تشخّص‌گرایی او در باب قضا و قدر، جبرگرایی اشعریان را تداعی می‌کند و به نحوی خواننده را مجاب می‌کند که بیهقی در باب عقاید دینی و کلامی اشعری است. در این‌ باره باید گفت، در خلال تاریخ بیهقی گاه جملاتی از او می‌شنویم که وی را تا حد زیادی به عقاید اشعریان نزدیک می‌کند و چه بسا که بسیاری بر این باور باشند که وی اشعری مذهب است. در همان حال باز شاهد عباراتی هستیم که در آن مؤلف کاملاً جانب خرد را می‌گیرد و خواننده خواه ناخواه با مقایسه این دو مقولة متعارض به ابهام و سردرگمی فرو خواهد رفت که بیهقی به چه آیین است که هم تقدیرگرایی و جبرگرایی اشاعره را در او می بینیم و هم خردورزی معتزله را.

جلیل مشیدی در مقاله‌ای با عنوان «مباحث کلامی درتاریخ بیهقی» با طرح فرضیه‌هایی درباره مذهب وی، درنهایت او را حنفی و «ماتریدی» دانسته است(ر. ک. مشیدی،1389: 41 ). ماتریدی، نحله‌ای میان اشعری و معتزلی است بدین معنا که به استدلال و استقلال عقل بیشتر از اشعری و کمتر از معتزله اهمیت می‌دهد (حلبی، 1380: 49)؛ پس اگر هم در بسیاری از موارد می‌بینیم که تأکید بر خواست و قضای الهی می‌کند نه از بابت اشعری بودن اوست؛ که این اعتقاد عموم مسلمانان است و خوب است بدانیم در همان حال که اعتقاد شدید به قضا و قدر دارد، شخصیت‌های تاریخ را مسئوول اعمال خویش می‌داند: «...و حسنک عاقبت تهوّر و تعدّی خویش کشید»(بیهقی، 1378: 1/ 227). پس چرا بیهقی قضا و قدر را مسئوول می‌شمارد؟

بی‌شک این کاربرد جبرگرایی در قالب قضا و قدر از سوی وی، بی‌نیت نیست. شاید در وهلة نخست کمی خواننده را درباره مذهب خویش به بیراهه کشانده و گمراه کند اما هر ذهن پژوهش‌گر بعد از تلاش و آگاهی، بیش از پیش به این نکته رهنمون خواهد شد که این نیز یکی دیگر از شگردهای آگاهانه، زیرکانه و محافظه‌کارانه بیهقی در باب بیان اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان است. قضا و قدری که او از آن یاد می‌کند همانا قدرت مطلقه و استبدادمحور عباسیان و غزنویان است که در چهره قضا و قدر بر مخالفان خویش رخ می‌نماید و صاحب نظران و آگاهان، خود، آنچه را که بایستی و لازم است از کلام بیهقی برداشت خواهند کرد. او در جایی دیگری از داستان، با استفاده از همین شگرد یک بار دیگر در قالب کنایه‌ای نو و شاید خودساخته، همین فضای ظالمانه‌ حکومت را پیش چشم خواننده تصویرآفرینی می‌کند: «لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین نشست»( بیهقی، 1378: 1/227).

کاربرد ترکیب «مرکب چوبین» به جای تابوت، گویای یکی از اهداف بکارگیری کنایه است که بیهقی نیز از آن غافل نبوده و برای پرهیز از اظهار مستقیم عقاید خویش بدان پناه برده است و آن کارکرد کنایه، جهت «بیان مستقیم ناخوشایندی» هاست. در این باره شفیعی کدکنی معتقد است در شیوه­ کنایه می‌توان بسیاری از معانی‌ای که با منطق عادی گفتار تناقض دارد یا لذت‌بخش نیست و گاه در پاره‌ای از موارد، زشت و مستهجن می‌نماید، از رهگذر کنایه، به اسلوبی دلکش و موثر و یا به شیوه‌ای که مخاطب از شنیدن آن اکراه و امتناع نورزد، ارائه کرد(ر. ک. شفیعی کدکنی، 1375: 141- 140). از طرف دیگر نباید از نظر دور داشت که کاربرد «مرکب چوبین» به جای تابوت، در نظرگاه بیهقی، این سخن کزازی را تقویت می‌کند که خاستگاه کنایه‌ها را باید در هنجارها، باورها و اعتقادات مردمان جستجو کرد(ر. ک. کزازی، 1370: 172).

جانبداری و ستایش پوشیده بیهقی از شخصیت کاریزماتیک قهرمان داستان را درصحنه آوردن حسنک برای محاکمه، در توصیف زیبا و آهنگین او نیز می‌توان دید: «حسنک پیدا آمد بی‌بند، جبه‌ای داشت حبری رنگ...»(بیهقی، 1378: 1/231). هرچند این عبارت یک توصیف جزئی همراه با یک موسیقی تأثیر‌گذار بیش نیست اما نباید از کارکرد توصیف، که برخی کارکرد ادبیّات را معطوف به آن و از این رهگذر قلمداد کرده‌اند(ر. ک رضایی، 1382: 76)، غافل بود. حجم عظیمی از آثار ادبی ما در قلمرو توصیفات قرار می‌گیرند، توصیفاتی که هر کدام کارکرد خاص خود را می‌طلبند. در داستان پیش روی ما و بخصوص در عبارت مورد بحث، توصیف مقدمه‌ای است برای توصیه و بیان عقیده مؤلف. وقتی بیهقی حسنک را  «بی‌بند» توصیف می‌کند و عامدانه با انتخاب موسیقی بر تأثیر کلام می‌افزاید؛ در پی آن است تا این نکته را خاطرنشان کند که حسنک، انسان  آزاده و بزرگواری بود که قربانی دسیسه نااهلان روزگار شد. این تحسین از شخصیت او را حتی در عبارت «تنی چون سیم سپید و رویی چون صد نگار»(بیهقی، 1378: 1/234)، هم می‌توان دید.

 

نتیجه

در خوانش این داستان از نظرگاه ایدئولوژی به ویژه باورهای خود مؤلف، این نتیجه حاصل می‌شود که هر چند بیهقی شخصاً بر بی‌طرفی خویش اصرار دارد، باز هم به‌طور ناخوآگاه و در پاره‌ای از موارد کاملاً خودآگاه و صریح، باورها و نظریات خود را در متن تسرّی می‌دهد. این بازتاب بیش از همه در بخش واژگان متن پیداست زیرا واژگان عرصة حضور اوّلین و موثرترین نمود گزینش مفاهیمی است که در ذهن یک مؤلف آگاه می‌گذرد آن هم کسی که خود آشنا به دبیری و متعهّد به رسالت خویش است. پس از حوزه واژگان، نحو کلام به گونه‌ای چشمگیر، سهم قابل توجّهی از بازتاب باورها و عقاید نویسنده را بخود اختصاص­داده­است. در این میان کمترین تأثیرپذیری ایدئولوژیک، در حوزه بلاغی داستان دیده ­می‌شود که آن هم شاید به دلیل نوع و کارکرد اثر ‌باشد زیرا تاریخ بیهقی یک گزارش تاریخی از روزگار مؤلف است که بنایش بر پایة بیان حوادث و وقایع زمان نهاده شده و این مشخّصه مجال چندانی را برای هنرنمایی­های پیچیده در قالب درج بنیان­های اعتقادی در ضمن مسائل بلاغی فراهم نمی‌آورد.

منابع
1- آشوری، داریوش.(1380).دانشنامه‌‌ سیاسی. تهران: مروارید.
2- آقاگل‌زاده، فردوس و مریم غیاثیان.(1386). رویکرد غالب در تحلیل گفتمان انتقادی. زبان و زبان شناسی، ش 5، صص 54- 39
3- اسکارپیت، روبر،(1374). جامعه‌شناسی ادبیّات. ترجمه‌ مرتضی کتبی، تهران: سمت.
4- اسلامی ندوشن، محمدعلی.(1369). سرو سایه‌فکن. تهران: انجمن خوشنویسان ایران با همکاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
5- ---------------- .(1374).جهان‌بینی ابوالفضل بیهقی. یادنامه ابوالفضل بیهقی. (58-33) مشهد: دانشگاه فردوسی.
6- --------------- .(1382). جام جهان بین. تهران: قطره.
7- ایگلتون، تری.(1383). مارکسیسم و نقد ادبی. ترجمه‌ی اکبر معصوم بیگی. تهران: دیگر.
8- بارت، رولان.(1368). نقد تفسیری. ترجمه‌ محمدتقی غیاثی. تهران: بزرگمهر.
9- -------- .(1378). درجه صفر نوشتار. ترجمه‌ شیرین دخت دقیقیان. تهران: هرمس.
10- باسورث، کلیفورد ادموند.(1381 ). تاریخ غزنویان، ترجمه‌ حسن انوشه. تهران: امیرکبیر.
11- بالیبار، آتین و پیر ماشری.(1386). در باب ادبیات به مثابه شکل ایدئولوژیک. ترجمه‌ ماندانا منصوری. زیباشناخت، ش 17، صص 230- 207.
12- بهار، محمدتقی.(1369). سبک‌شناسی نثر. تهران: پرستو و امیرکبیر.
13- بیهقی، ابوالفضل(1378).تاریخ بیهقی. به کوشش خلیل خطیب رهبر. تهران: زریاب و مهتاب.
14- جان احمدی،فاطمه.(1388). تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی. قم: دفتر نشر معارف.
15- چایلدز، پیتر.(1383). مدرنیسم، ترجمه‌ رضا رضایی. تهران: ماهی.
16- چرمگی عمرانی، مرتضی.( 1389).  هنر سبکی بیهقی در توصیف داستان حسنک وزیر. بهار ادب. سال 3، ش 4، صص 122- 103.
17- حجازی، بهجت السادات.(1387).  روان شناسی شخصیت در تاریخ بیهقی. کاوش نامه زبان و ادبیات فارسی. ش 16، ص 40- 9.
18- حلبی، علی اصغر.(1380). تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام. تهران: اساطیر.
19- حیدری، پرستو و شعبان، داریوش.(1392).نگاهی جامعه شناختی به تاریخ بیهقی. کتاب ماه علوم اجتماعی، ش 17-دوره جدید، ش 68، صص 37- 33.
18- درپر، مریم.(1391). سبک شناسی انتقادی، رویکردی نوین  در بررسی سبک بر اساس تحلیل گفتمان انتقادی. نقد ادبی، سال 5، ش 17، صص 62- 37.
19- رضایی، عرب‌علی.(1382). واژگان توصیفی ادبیّات. تهران: فرهنگ معاصر.
20- رضوانیان، قدسیه و فائزمرزبالی، مریم.(1391). تاریخ بیهقی در گستره‌ منطق مکالمه. پژوهش‌های ادب عرفانی، ش 21، 140-123.
21- رهبری، مهدی.(1388).معرفت و قدرت، معمای هویت. تهران: کویر.
22- زرین کوب، عبدالحسین.(1367).تاریخ مردم ایران(از پایان ساسانیان تاپایان آل بویه). تهران: امیرکبیر.
23- سارتر، ژان پل.(1348). ادبیّات چیست؟ترجمه‌ ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی. تهران: نشر زمان.
24- شهری، بهمن(1391). پیوند میان استعاره و ایدئولوژی. نقد ادبی، سال 5، ش 19، 76- 59.
25- شفیعی کدکنی، محمدرضا.(1375). صور‌خیال در شعر فارسی. تهران: آگاه.
26- شمیسا، سیروس.(1384). کلیات سبک‌شناسی. تهران: میترا.
27- ----------.(1386). سبک‌شناسی نثر. تهران: میترا.
28- عزبدفتری، بهروز.(1387). منشور متن و تلوّن معنا. کتاب ماه ادبیات، شماره 132، صص 14- 5.
29- علی پور، مصطفی.(1378). ساختار زبان شعر امروز. تهران: فردوس.
30- غیاثی، محمدتقی.(1386). درآمدی بر سبک‌شناسی ساختاری. تهران: شعله‌ اندیشه.
31- فتوحی، محمود.(1390). سبک‌شناسی، رویکردها، نظریه‌ها و روش‌ها. تهران: سخن.
32- ---------- .(1387). مقایسه‌ سه صدا، سه رنگ، سه سبک در شعر قیصر امین‌پور. ادب‌پژوهی، شماره 5، صص30- 9.
33- فرای، ریچارد نیلسون.(1363). تاریخ ایران کمبریج، از اسلام تا سلاجقه. ترجمه حسن انوشه. تهران: امیرکبیر.
34- فرشیدورد، خسرو.(1382). دستور مفصّل امروز. تهران: سخن.
35- فشارکی، محمد.(1379). نقد بدیع. تهران: سمت.
36- قاسمی، بهروز.(1382). تئوری‌های رفتار سازمانی. تهران: هیات.
37- قاضی مرادی، حسن.(1387). استبداد در ایران. تهران: اختران.
38- کزّازی، میرجلال‌الدّین.(1370). زیبایی‌شناسی سخن پارسی. تهران: مرکز.
39- محمدغبار، میرغلام.(1359). افغانستان در مسیر تاریخ. تهران: پیام مهاجر.
40- محمدی بنه‌گزی گناوه‌ای، عباسقلی.(1384). بنیان‌های استوار ادب فارسی(تحقیقی در کارکردهای نثر فارسی- تحلیلی از قصه‌ی ابوعلی حسنک وزیر).مشهد: دانشگاه فردوسی.
41- مختاری، محمد.(1375). از پوشیده‌گویی تا روشن‌گویی. تهران: فرهنگ توسعه.
42- مشیدی، جلیل.(1389). مباحث کلامی در تاریخ بیهقی. فصل نامه پژوهش زبان و ادبیّات فارسی،ش 16،صص54-41.
43- مقدادی، بهرام.(1384). فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی(از افلاطون تا عصر حاضر). تهران: فکر روز.
44- میلانی، عباس.(1380). تجدد و تجددستیزی در ایران. تهران: آتیه.
45- هاوکس، ترنس.(1377). استعاره، ترجمه‌ فرزانه طاهری. تهران: مرکز.
46- یاحقی، محمدجعفر.(1388). فرهنگ اساطیر و داستان واره‌ها در ادبیّات فارسی. تهران: فرهنگ معاصر.
49- Jauss Hans- Robert‚(2005) Pour uneesthetique de la reception‚Paris:Galimard. 50.Mannheim,k.(1971) The Ideology and sociological interpretation of intellectual phenomena, NewYork:Oxford university press.
51.Thomas‚Linda‚et al‚(2003) Languagh‚society and power‚London and NewYork:Rutiedge.