نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
دانشگاه شیراز
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The class system dominating the society in Khaghani’s era caused each person to be treated with regard to the social status of his family. The family of Khaghani belonged to the inferior class of society and tradesmen. Thus, he was not of high social status in the society and was blamed by his adversaries and rivals due to the very reason. His weapon against such attacks and blames was his art. Instead of refuting his family and past like the cowardice, he behaved exactly the opposite and honored the career of his family and predecessors with an outstanding self-respect. In fact, this creative poet considers his poetry as the continuation of his family’s career and justifies this by the aid of imagery. This matter not only is observable in his entire divan but also and especially is manifested in Khatm al-Gharayeb mathnavi.
The aim of this study is to analyze how Khaghani employs artistically the career of his family in his divan and Khatm al-Gharayeb mathnavi. While reflecting and defending the careers of his family, this poet uses them very well in creating novel compounds and phrases. Khaghani, the uncontested master of compounding, has created the most beautiful and novel poetic compounds such as Sokhantarash, Hikmatbaf, Sokhanbaf and Abapozma’ani on the basis of his family careers. This study can provide a better psychological understanding of this poet.
کلیدواژهها [English]
- مقدمه
هرگز نباید منزلت آثار ادبی به سطح گزارشهای مستند و وقایع نگاریهای روزانه تقلیل داده شود اما باید اذعان داشت که شاعران و نویسندگان، در آثار خود، مهمترین و حساسترین لحظهها و مفاهیم حیات مادی و معنوی خویش و ملت خویش را ثبت و تصویری واقعی از آن ارائه کردهاند. یکی از شاعرانی که دیوان او پر است از تصاویر واقعی جامعه، خاقانی است. اشعار کمتر شاعری به اندازه دیوان خاقانی مشحون از تصاویر واقعی و عینی از حوادث و مسائل زندگی شخصی خود و حیات اجتماعی مردم است. به عبارتی دیگر اشعار خاقانی آینه تمامنمای زندگی شخصی و اجتماعی اوست. یکی از دقیقترین توصیفهایی که از طرز سخن خاقانی شده است متعلق به شبلینعمانی است که بیانگر شیوه خاقانی در آفرینش ادبی، بر اساس واقعیات زندگی است: «این از خاقانی قابل تمجید است که بر خلاف سایر معاصرینش مایل به واقعهنگاری است و اکثر قصاید را روی واقعات مخصوصی گفته و هرجا که واقعهای را تصویر کشیده آن را با رنگ تخیل رنگ آمیزی کرده است و از این راه اثر خاصی در کلام وی مشاهده میشود» (شبلینعمانی، 1337: 20).
یکی از مضامین بازتاب داده شده از زندگی شخصی خاقانی در شعر وی، پیشههای خانوادگی وی است. در کتاب اصناف در عصر عباسی، درباره پیشههای خانوادگی چنین آمده است: «گروهبندی و اتحاد شغلی میان صنعتگران، درک و آگاهی نسبت به وجود مستقل خود، تعصب ورزیدن افراد هر حرفه نسبت به کار خویش و تفاخر بدان، عواملی بود که اصناف را واداشت تا خود را به حرفهای که بدان اشتغال دارند منسوب سازند و بدین ترتیب اسامی مشاغل و حِرَف منشا القاب آنان گردید. اگر چه هر کسی حق داشت هر شغلی را که میپسندد اختیار کند، ولی بنابر عادت جاری میان پیشهوران، حرفهها موروثی بود و آنها را پسران از پدران به ارث میبردند» (الشیخلی، 1362: 100-99).
هدف این مقاله بررسی و تحلیل نحوه بازتاب پیشههای خانوادگی خاقانی در شعر اوست. بیشک، این بررسیهای دقیقتر و جزئیتر اشعار این شاعر دیرآشنا اما بزرگ و تاثیرگذار در ادب فارسی، هم برخی از مشکلات و دشوارهای شعری او را حل خواهد ساخت و هم در مأنوسشدن ادبدوستان با این شاعر خلاق، مؤثر خواهد بود.
تحقیقات فراوان و گستردهای بر روی اشعار خاقانی صورت پذیرفته است. بیشتر کتابهای منتشرشده درباره خاقانی به شرح اشعار وی اختصاص دارد اما تعدادی از محققان به زندگی این شاعر و روحیات او نیز پرداختهاند؛ که میتوان بدین موارد اشاره کرد:
دشتی (1364) به زندگی خاقانی و موضوعات مختلف در شعر وی و جنبههای مختلف شخصیت این شاعر بزرگ پرداخته است.کندلیهریسچی (1374) نیز مفصل به شرح زندگانی خاقانی پرداخته و از پیشههای خانوادگی خاقانی نیز نام برده است. همچنین امانت و کرمی(1393) به بازتاب هنری، معنایی و اجتماعی پیشهها در شعر خاقانی، پرداختهاند اما هیچ یک از محققانی که در حوزه خاقانی پژوهی فعالیت کردهاند، به بررسی کامل و تحلیل دقیق بازتاب پیشههای خانوادگی خاقانی در شعر وی و چگونگی دفاع او از این پیشهها نپرداختهاند.
خاقانی مردی است خانوادهدوست و اهمیت زیادی برای خاندان خود هرچند پیشهور و فرودست، قائل است. به قول کندلیهریسچی در تاریخ ادب آذربایجان تنها شاعری که از پدر و مادر خویش اطلاعات وسیعی داده همانا خاقانی شروانی است (کندلیهریسچی، 1374: 138). نزدیکان خاقانی غالباً افرادی صنعتگر و زحمتکش بودهاند و شاعر وابستگی شدیدی به آنان و بهتبع آن به قشر زحمتکش پیشهور دارد. اشعاری نیز که خاقانی درباره پدر، مادر، عمو و پسرعمویش سروده در زمره بهترین آثار در ستایش چنین قشری است. خانواده پیشهور خاقانی جز جداییناپذیر روح خاقانی است و به همین دلیل است که دنیای شعر خاقانی نیز نمیتواند از حضور پیشهوران خالی باشد. خانواده خاقانی از طبقه فرودست جامعه و از پیشهوران بودهاند.
پدربزرگ خاقانی جولاه یا بافنده بوده است:
جولاه نژادم از سوی جد |
|
در صنعت، من، کمال ابجد |
پدر خاقانی نجار یا دروگر بوده است:
و ز سوی پدر دروگرم دان وز دگر سو چون خلیلالله دروگر زادهام |
|
استاد سخن تراش دوران بود خواهرگیر عیسی، مادر ترسای من |
مادر خاقانی طباخ بوده است:
هستم ز پی غذای جانور |
|
طباخ نسب ز سوی مادر |
خاقانی در دیوان اشعار نیز به طباخی مادرش اشاره کرده است:
چشم بد دور نیک طباخ است |
|
کآفتاب جهان سزد بیبی |
البته مشخص نیست که چرا کندلیهریسچی، بیبی را عمه خاقانی دانسته است (کندلیهریسچی، 1374: 130). شایان ذکر است که خاقانی در جایی دیگر به ریسندگی مادرش نیز اشاره کرده است:
ای ریزه روزی تو بوده |
|
از ریزش ریسمان مادر |
عموی خاقانی، کافیالدین عمر، طبیب بوده است:
کافیالدین، دستودلباز، نازکدل و مهربان و عیسی نفس بود و در شماخی حکیمخانه داشت (کندلی هریسچی، 1374: 158و164).
پسرعموی خاقانی، وحیدالدین عثمان، نیز طبیب بوده است: او [پسرعموی خاقانی] که طبیبی حاذق و دواساز و جراح ماهری بود در شماخی حکیمخانهای نیز داشته است (کندلیهریسچی، 1374: 176).
نظام طبقاتی حاکم بر جامعه روزگار خاقانی باعث میشد که درباره هر فرد با توجه به وضعیت اجتماعی خانوادهاش رفتار شود. بنابراین خاقانی که در خانوادهای فقیر و پیشهور به دنیا آمده بود، به هر حال از شأن اجتماعی بالایی در جامعه برخوردار نبوده و از طرف مخالفان و رقیبان خود، به همین دلیل سرزنش می شد. سلاح خاقانی در برابر این حملات، هنر اوست و همانطور که از این شاعر نوآور انتظار میرود دفاع او نیز هنری و نوآورانه است. خاقانی به جای اینکه همچون خودباختگان، گذشته خود را انکار کند و از خاندان خود تبری جوید، دقیقاً برعکس عمل کرده است و با عزت نفسی مثالزدنی به پیشه گذشتگان خود افتخار هم کرده است. در حقیقت این سخنور خلاق، با وضع تعابیر و اصطلاحات زیبا، شاعری خود را ادامه پیشه اجداد خود دانسته و به کمک صور خیال آن را توجیه کرده است. این مطلب نه تنها در جایجای دیوان خاقانی، مضمونآفرین شده بلکه به طور اختصاصی در مثنوی ختمالغرایب نمود پیدا کرده است. خاقانی در قسمتهای پایانی این مثنوی وقتی میخواهد ذکر نسب خویش گوید، پیشههای خانوادهاش را با هنر شاعری خود پیوند داده است. در ادامه به بررسی و تحلیل شگردهای دفاعی خاقانی در برابر استهزای مخالفان ذیل عنوان چهار پیشه خانوادگی او خواهیم پرداخت.
پدربزرگ خاقانی جولاه یا بافنده است. گویا جولاه را بیشتر به بافنده جامههای کم ارزش و پشم و پلاس میگفتهاند و جولاهگان در قدیم مردمی چندان محترم نبودهاند و جولاهه و فرزند جولاهه نوعی دشنام نیز تلقی میشده است. مثلاً حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه، وقتی بر اشعثبنقیس خشم میگیرد، او را حائک بن حائک خطاب میکند: مَا یدْرِیکَ مَا عَلَی مِمَّا لِی عَلَیکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ. (علی بن ابیطالب، 1373: 21) درباره این تعبیر مفسران نظرات مختلفی دادهاند. مثلاً ابنابیالحدید نوشته است که یمانیان را به جولاهکی سرزنش میکردند(شهیدی، 1373: 455) و در مجمع البحرین، از قول امام صادق(ع) حائک چنین تعبیر میشود: کسی است که بر خدا و رسول دروغ میبافد. وَ ذُکِرَ الْحَائِکُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) وَ أَنَّهُ مَلْعُونٌ فَقَالَ(ع): إِنَّمَا ذَلِکَ الَّذِی یحُوکُ الْکَذِبَ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ (طریحی، 1375: 5/263).
به هر حال مسلم است که جولاهگی و حیاکت شغل با ارزشی نبوده و به نوعی حقارت آمیز بوده است. با این اوصاف، خاقانی در دفاع از پیشه جد خود میگوید که او هم جولاه است و حتی در این صنعت برتر از اب و جد خود است و این دشنام را به جان میخرد اما آن را ستایشی اغراقآمیز برای خود تبدیل میکند:
جولاه نژادم از سوی جد |
|
در صنعت، من، کمال ابجد |
چرا که کارگاه بافندگی خاقانی جان اوست. پنبه مورد استفاده خاقانی، ستارگانند. شاگرد او که نخها را به قرقره میکشد، شاگرد ازل یعنی عقل است. ماسوره یا ماشوره، نی کوچکی را گویند که جولاهگان ریسمان برآن پیچند از برای بافتن (محمدحسین خلف تبریزی، 1361: ذیل ماسوره) پارچه تولیدی وی صرف دوختن لباس خضر و موسی و دستار و ردای روح(جبرئیل) میگردد:
هر شب که شود به هر کناری |
|
زآن پنبه کنند ریسمانم |
در حقیقت خاقانی به کمک اصطلاحات و ملزومات پیشه جدش به توصیف هنر شاعری خود میپردازد:
وآن جامه که بافم از سر دین |
|
دوزند مسافران افلاک |
خاقانی در این ابیات به کمک واژههایی چون طراز، دراعه، دلق، شعار، جامه و چادر از یک طرف و فکر و خاطر از طرف دیگر، پیشه بافندگی و خیاطی را با هنر شاعری خود پیوند زده است. ترکیب طراز یاسین اشاره به تزیینات و حاشیههای قرآنی پارچههای اشراف و پادشاهان دارد. خاقانی به کمک این ترکیب، تلویحاً به استفاده از آیات و احادیث در اشعار خود، اشاره میکند. ابنخلدون درباره طراز جامه پادشاهان چنین نوشته است: «پادشاهان غیر عرب پیش از اسلام این گونه نگار جامه را به صورت و شکل شاهان یا اشکال و صورتهای معینی مخصوص چنین جامههایی میآراستند. ولی پادشاهان اسلام بجای آن شیوه، نامهای خود را با کلمات دیگری که از فال (نیک) یا درود و دعا حکایت میکند مینویسند و این رسم در دولتهای امویان و عباسیان از مشهورترین امور در آمیخته به منقبت و فضیلت بشمار میرفت» (ابنخلدون، 1359: 1/510).
نکته جالب دیگر انتخاب شعار از میان سایر کلمات هم معنی با آن است. خاقانی خود را شعارباف خوانده است و کلمه شعار تنها یک حرف با شعر تفاوت دارد. شعار به معنی جامهای است که در زیر جامه دیگر پوشند یعنی جامهای که متصل به بدن باشد یا جامهای که به بدن چسبیده ماند مثل قبا و ازار و کلاه. (غیاث) با همین تعبیر و مضمون خاقانی بیتی نیز در دیوان اشعارش دارد که البته اینبار شعر و شعار در کنار هم آمدهاند:
هست طریق غریب نظم من از رسم و سان |
|
هست شعار بدیع، شعر من از پود و تار |
در ادامه این ابیات خاقانی به ظرافت و ریزهکاریهایی که در شعر خود رعایت میکند اشاره میکند و از آن تعبیر به زینت دادن دستارچه فرشته و ساختن رگبند برای مسیح(ع) کرده است که به طبابت ایشان اشاره دارد. دستارچه به تعبیر امروزی، دستمال رگبند و باند زخم است.
چون بنشینم به خردهکاری |
|
دستارچه ملک طرازم |
خاقانی در ادامه، خطاب به مخالفانی که او را تحقیر میکنند چون از طبقه اشراف نیست، میگوید که او را ملامت نکنند چون او طراز اشراف و مایه شکوه و عظمت آنان است. شاید گفته شود مگر طراز چیست که خاقانی به طراز خواندن خود مباهات میکند زیرا که اهمیت طراز، برای انسان امروزی مشخص نیست. شاید بتوان مارک را معادل امروزی طراز دانست و اهمیت لباس مارکدار، میتواند نمایانگر شمهای از اهمیت طراز باشد. ابنخلدون فصلی جداگانه به طراز اختصاص داده و در اهمیت آن چنین مینویسد: «دیگر از علائم شکوه و عظمت پادشاه و سلطان و شیوههایی که در دولتها متداول است این است که نامها یا نشانههایی را که ویژه آنهاست در پارچهها مینگارند و آن پارچهها را که از پرنیان یا دیبا یا ابریشم است برای جامه آماده میکنند و هنگام بافتن پارچه نوشتن خطوطی را که لازم است در تار و پود آن از رشتههای زر یا نخهای غیر زرین رنگارنگی که مخالف رنگ خود پارچه باشد در نظر میگیرند و پارچهبافان وضع و اندازه آنها را در هنر بافندگی بهروشی استادانه پدید میآورند چنانکه پارچههای شاهانه به سبب این نگار جامه نشاندار میشود و از بزرگداشت و شکوه پوشنده آن مانند سلطان و زیردست او یا بزرگداشت کسی که سلطان بخواهد جامه ویژه خویش را به او اختصاص دهد حکایت میکند و آن هنگامی است که سلطان بخواهد به کسی تشریفی ارزانی دارد یا او را به یکی از پایگاههای دولت خود برگمارد» (ابنخلدون، 1359: 1/510).
خاقانی چنین سروده است:
امروز منم طراز اشراف |
|
خاقانی مبدع سخنباف |
نکته بسیار جالب دیگر، ترکیب سخنباف است. خاقانی که استاد ترکیبسازی است در ختمالغرایب نیز، پس از بیان پیشههای خانوادگی خود معادلی برای شاعر، متناسب با آن پیشه میآفریند. در اینجا سخنباف معادلی است برای شاعر و متناسب با پیشه بافندگی پدربزرگش. خاقانی از این ترکیب که تنها ویژه توصیف پیشه شاعری شخص وی است و نه دیگر شاعران، در دیوان اشعار نیز بهره برده است:
نه مرد لافم، خاقانی سخنبافم |
|
که روح قدس تند تار و پود اشعارم |
همان طور که مشاهده میشود تمامی ابیاتی که خاقانی شاعری خود را با بافندگی پیوند میدهد در واقع پاسخی است به مخالفان خود.
خاقانی در پایان همین فصل در ختمالغرایب، بسیار هنرمندانه و باز هم به کمک ملزومات پیشه بافندگی، مخالفان خود را هجو میکند:
حکمتبافی به گوشه خرسند |
|
جولهخردان به زی اخلاص |
خاقانی حکمتباف است یعنی شاعری است که شعرهای حکیمانه میگوید که قدرش را نشناختهاند و منزویاش ساختهاند ولی دشمنانش، جوله خردانیاند که مزورانه لباس اخلاص پوشیدهاند و خود را مخلص و خیرخواه جا زدهاند و قالیباف دربار پادشاه گشتهاند. قالیبافی همواره صنعت شرق بوده و در نواحی آذربایجان نیز رونق داشته است(راوندی، 1368: 563-562). بنابراین قالیبافی شأن بالاتری از جولاهگی دارد. باید توجه داشت که غالی به معنای تجاوزکننده از حدود دین و غلوکننده است (ناظمالاطباء) و خاقانی این معنا را نیز در خطاب به دشمنانش، مد نظر داشته است. اما نکته مهمتر، ترکیب جولهخرد است. جولهخرد به چه معنی است؟ جز دوم این ترکیب را باید باید خِرَد بخوانیم تا با حکمت بیت قبل همسو باشد. اما جوله چه معنایی دارد. جوله به ضم اول و فتح ثالث و ظهور ها، مخفف جولاه است که بافنده و عنکبوت باشد (محمدحسین خلف تبریزی، 1361: ذیل جولاه). خاقانی واژه جوله را در دیوان اشعار دو بار به کار برده است و هر دو بار به صورتی تحقیرآمیز.
خاقانی در قطعهای که در مذمت پدرش سروده، از کوتهفکری پدر خود گلهمند است:
با آنکه بهترین خلف دهرم |
|
کای کاش جوله استی خاقانی |
پدر خاقانی معتقد است که پسرش به جای شاعری باید شغل اجدادیشان را دنبال میکرده است. نکته جالب اینجاست که همین پدر، خود بافنده یا جوله نشده و نجار بوده است. حتی میتوان گفت ادعای سخنبافی خاقانی پاسخ به پدرش نیز هست و اذعان میکند که بافنده است اما بافندهای برتر.
خاقانی هنگامی که مردم روزگار خود را حیواناتی موذی همراه با ویژگیهای بدشان، توصیف میکند، آنان را همچون عنکبوت جوله میداند که برای همگان دام میبافد:
چون گربه، پر خیانت و چون موش، نقبزن |
|
چون عنکبوت، جوله و چون خرمگس، عوان |
سنایی نیز که خاقانی خود را بدیل وی میداند، دشمنانش را جوله خوانده است:
هم ناکسند گرچه همی با کسان روند |
|
هم جولهند گرچه همی بر فلک تنند |
بنابراین اگر جوله را به معنی بافنده بدانیم و همان طور که در ابتدای این بخش گفتیم لفظ جوله، خود دشنام بوده است؛ پس جولهخرد یعنی افرادی کمخرد با خردی به اندازه جولاهان. شایان ذکر است که بافندگان به حماقت مشهور بودهاند. ثعالبی در الظرائف و اللطائف، از قول جاحظ، برای نشان دادن حماقت معلمان از مثل بودن حماقت حائک، بهره برده است: و قال الجاحظ: عقل مائه معلم عقل امرأه، و عقل مائه امرأه عقل حائک. (ثعالبی، 1427: 395) راغباصفهانی نیز در کتاب محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء، در فصل ذکر من تولّی صناعه دنیئه من الأکابر، ذیل عنوان ذمّ الحاکه، بافندگان را صاحب نه جز از ده جز حماقت، میداند: قیل: الحمق عشره أجزاء، تسعه فی الحاکه. (راغباصفهانی، 1420: 1/541) غزالی نیز چنین میگوید: و چهار کس از پیشهوران نزدیک مردمان به ضعیف رایی موسوماند: جولاهگان و پنبه فروشان و دوک تراشان و معلّمان و شاید بدان سبب است که بیشتر مخالطت ایشان با زنان و کودکان است (غزالی، 1386: 2/181).
البته با توجه به ابیاتی که خاقانی در مورد عنکبوت پیش از این بیت آورده، میتوان جوله را به معنی عنکبوت بگیریم و چون عنکبوت و خانهاش نمادی از سستی و ضعفاند، جولهخرد یعنی افرادی با خردی به ضعف و سستی عنکبوت و به عبارتی سستخرد. البته در هر دو حالت معنی نهایی، همان کمخرد و نادان خواهد شد.
بنابراین خاقانی ابتدا ناسزای رقیبان و مخالفان را میپذیرد سپس آن را هنرمندانه و به کمک صورخیال به ستایشی برای خود بدل میکند و در آخر نیز همان ناسزا را به مخالفانش برمیگرداند.
خاقانی در دیوان اشعار خود نیز با همین تکنیک به نبرد رقیبان خود میرود و جالب است که هرجا از شعربافی و پیوند بافندگی سخن میگوید، روی صحبتش با مخالفان و طاعنان است. خاقانی در قصیدهای با عنوان، نکوهش اقران و حاسدان، چنین سروده است:
نساج نسبتم که صناعات فکر من |
|
الا ز تار و پود خرد جامهتن نیند
|
خاقانی در این بیت پاسخی دندانشکن به مخالفان خود میدهد و به کنایه میگوید که او بافندهای است که پارچههایی با تار و پود خرد میبافد یعنی شعری خردمندانه می سراید و نساج بودن جدش خللی در طبع شاعریش وارد نساخته است. وی با یک تیر دو نشان میزند؛ هم به پیشه جد خود افتخار میکند و هم به برتری شعر خود بر رقبا مینازد. تار و پود خرد شعر خاقانی دقیقاً نقطه مقابل ترکیب جولهخِرَد است. لحن این بیت و فضای کلی قصیده و عنوان قصیده، همگی موید ادعای مطرح شده هستند.
در بیتی دیگر نیز تمام بافندگان شعر یا شاعران دوران خود را نیازمند تار و پود لفظ و معنی خود میداند و همه رقیبان وی در واقع سارق اشعار وی هستند:
به نوبت من هرکس که بافت کسوت شعر |
|
ز لفظ و معنی من پود و تار میسازد |
گویا خاقانی خطاب به حاسدان و طاعنان میگوید: ای کسانی که به دلیل پیشهی جدم مرا به سخره میگیرید، همگی نیازمند تار و پود همین پسر جولاه هستید.
خاقانی حتی به ابزار بافندگی جد خود نیز سوگند خورده است:
به دفه جد و ماسوره و کلاوه چرخ |
|
به لوح پای و به پاچاه و قرقر بکره |
دروگری یا نجاری پیشه پدر خاقانی است هرچند ابنخلدون این پیشه را از ضروریات میداند (ابنخلدون، 1359: 2/814-812) اما به هرحال پیشهای است با شأن اجتماعی پایین. پیشهای که سبب شده که مردم شروان خاقانی را پورعلی، ابن نجار و پور دروگر بخوانند و مخالفان او نیز از این کنیه تحقیرآمیز بر ضد او استفاده کنند. کندلیهریسچی در اینباره چنین مینویسد: «مخالفان خاقانی که از طبقات بالا بودهاند با پور دروگر خواندن او در واقع میخواستهاند که غیر اعیان بودن شاعر را به رخ او بکشند... ابوالعلاء گنجوی نیز که ابتدا خاطر او را عزیز میداشته پس از رنجش از او چنین میگوید:
دروگر پسر بود، نامت به شروان |
|
به خاقانیت من، لقب بر نهادم» |
خاقانی برای مقابله با این تحقیرها، روشی مشابه برخورد با پیشه پدربزرگش دارد. اما دربرابر این پیشه کار سختتری در پیش دارد چرا که خاقانی دل خوشی از پدر خود ندارد. حتی قطعهای در شکایت از پدر خود سروده است. (ر. ک. خاقانی، 1388: 892)
با وجود این باز خاقانی با این مساله کنار آمده و حتی وقتی میخواهد خود را در ختمالغرایب، به خواجه بزرگ معرفی کند، پیشه پدرش را بیان میکند:
گفتا: چه کنی و چیست نامت؟ |
|
اصلت زکجا، کجا مقامت؟
|
خاقانی در بیت آخر خود را مانند ابراهیم(ع) میداند که پدرش دروگر یا بتتراش بود. اشارات متعدد او به این مساله حتی سبب شده که بعضی از محققان نام او را ابراهیم بدانند. (کندلیهریسچی، 1374: 57-53) در تفسیر طبری، درباره آزر پدر ابراهیم چنین آمده است: «و این آزر پدر ابرهیم بت تراش بود و بتان را تراشیدی از چوب و از سنگ و از زر و سیم نیز کردی و به مردمان فروختی. پس ابرهیم گوش میداشت، چون پدرش بیرون شد ابرهیم بدان خانه بتان اندر شد» (طبری، 1356: 2/ 470)
در حقیقت یکی از شگردهای خاقانی در برابر تحقیرکنندگان خود همین است. یعنی او دروگر بودن پدر خود را به کمک داستان ابراهیم(ع) و پدرش آزر و شأن بالای این پیامبر، توجیه میکند و خطاب به استهزاکنندگان خود میگوید که درست است که دروگرزاده است اما این چیزی از ارزشهای او کم نمیکند همانطور که بتتراشی و دروگری آزر چیزی از مقام والای ابراهیم(ع) نکاست. مثلاً در قصیدهای که در حبس سروده، خطاب به وزیر میگوید:
خدایگان سپهر آستان نکو داند |
|
که در جهان سخن بنده بینظیر افتاد |
در قصیدهای دیگر با عنوان در شکایت و عزلت، چنین میسراید:
وز دگر سو چون خلیلالله دروگر زادهام |
|
بود خواهرگیر عیسی، مادر ترسای من |
ذهن خلاق خاقانی تنها به این بسنده نمیکند و از سایر روایات مربوط به داستان حضرت ابراهیم(ع) استفاده میکند و دشمنان و رقیبان و حاسدان خود را نمرود میخواند که بیهوده به جنگ خداوند میرود:
زاده طبع منند اینان که خصمان منند |
|
دشمن جاه منند اینها و چون باشند دوست |
داستان تیر انداختن نمرود در تاریخ گزیده چنین آمده است: «نمرود خواست که با خدای تعالی جنگ کند، صندوقی بساخت و چهار نیزه بر او نصب کرد و گوشت پارهها از آن در آویخت و چهار کرکس گرسنه را در چهار پایه صندوق ببست و در آن صندوق نشست. کرکسان میل گوشت کردند و صندوق بر هوا بردند. چون قوتشان ساقط شد، باز خواستند گشت. نمرود تیری بر بالا انداخت. حق تعالی تیر او خون آلود با پیش او رسانید، گمراهتر شد. دعوی خدایی زمین و آسمان کرد» (مستوفیقزوینی، 1364: 29).
همانطور که مشاهده میشود هرجا خاقانی از دشمنان و رقیبان خود سخن به میان میآورد، دروگرزاده بودن خاقانی مطرح میشود. دلیل این مطلب این است که دروگرزادگی خاقانی سلاحی است که دشمنان خاقانی علیه او به کار میبرند و خاقانی مجبور است که در برابر این حملات به کمک داستان حضرت ابراهیم (ع) از خود دفاع کند.
همچنین استفاده از شهرت مهماننوازی حضرت ابراهیم(ع) برای بیان مهارت شاعر در آفرینش معانی بدیع و نو:
به خوان معنیآرائی براهیمی پدید آمد |
|
ز پشت آزر صنعت، علی، نجار شروانی |
در النورالمبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، احادیثی از حضرت علی(ع) و پیامبر اسلام(ص) درباره شهرت ابراهیم به مهماننوازی، نقل شده است: وَ عَنْ عَلِی(ع)قَالَ کَانَ إِبْرَاهِیمُ أَوَّلَ مَنْ أَضَافَ الضَّیفَ... وَ عَنْهُ(ص) مَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا إِلَّا لِإِطْعَامِهِ الطَّعَامَ وَ صَلَوَاتِهِ بِاللَّیلِ وَ النَّاسُ نِیام. (جزائری، 1404: 96-95)
مدح اغراق آمیز پدر، شگرد تدافعی دیگر خاقانی است. مثلاً قصیدهای در مدح پدرش سروده است و او را از آزر و اقلیدس، برتر دانسته است و معتقد است که پدرش میتوانسته است که بر سر طوفان نوح، پل بسازد:
شیخ مهندس لقب، پیر دروگر علی |
|
یوسف نجار کیست، نوح دروگر که بود؟ |
خاقانی به این دلیل نوح را دروگر خوانده است که نوح کشتی ساخت و بدین سبب او را نجار خواندهاند. (نیشابوری، 1384: 35)
یوسف نجار نیز بر اساس انجیل متّی، نامزد مریم باکره است که نجار بود و مردی پرهیزگار و پدر شرعی حضرت عیسی(ع) (سیار، 1387: 185 و 120-119).
خاقانی در ادامه قصیده مدح پدرش نیز به ستایش اغراقآمیز ابزار نجاری او می پردازد؛ تیشه، سوهان، تخته، کلیدان، رنده و اره.
در ختمالغرایب نیز پدرش را ستوده است:
از برّ خلایقم سبک بار |
|
تابوت گری، مسیح گفتار
|
شگرد هنریتر خاقانی برای مقابله با مخالفان و طاعنان خود، مانند شیوه اوست دربرابر پیشه پدربزرگش. در واقع سلاح اصلی خاقانی در برابر مخالفانش، هنر اوست. خاقانی در فصل مباهات و تفضیل خویش بر دیگران در ختمالغرایب، همین پیشه دروگری را که دستاویز تمسخر او شده است، هنرمندانه مایه مباهات و برتری خود بر رقیبانش میگرداند. او شاعری خود را ادامه نجاری پدرش میداند و خود را نجاری میخواند که به جای تراش چوب، سخن میتراشد:
و ز سوی پدر دروگرم دان |
|
استاد سخن تراش دوران
|
ترکیب استاد سخنتراش که معادلی است برای شاعر، یکی دیگر از ترکیبات بدیع ساخته ذهن این شاعر خلاق است. در ادامه نیز به توجیه برتری خود میپردازد و از تمام ابزار نجاری کمک میگیرد. سخن نافذ او به مانند مثقب یا متّهای است که کمانهی آن رنگینکمان است و بسیار تاثیرگذار. معانی آسمانی را نیز به آسانی خراطی میکند:
بر مثقب نطق در نشانه |
|
چون وهم به چرخ برگمارم |
مخاطب مستقیم بیت بعدی نیز مخالفان اشرافزاده خاقانی هستند:
از تیشه طبع پیشهکارم |
|
صد طایفه پیشکار دارم
|
خاقانی خطاب به اشراف مخالف خود، میگوید که او صنعتگری است که تیشهاش طبع اوست که به عبارتی این جمله، ترجمهای است از هنر شاعری؛ یعنی دروگری که طبعش، تیشه او باشد همان شاعر است. خاقانی معتقد است که با همین صنعت صد طایفه، خدمتکار او هستند. این جوابی است به کسانی که او را دروگرزادهای بی کس و کار میخواندهاند.
رَندی که ز رندهام بزاید |
|
چوبم همه از درخت موسی ست |
تراشههای رنده ذهن خاقانی، زینتدهنده چهره فرشتگان است. چوب خاقانی از چوب درخت طور است که خداوند از میان او با موسی(ع) سخن گفت و تختههایش از درخت بهشتی طوبی. ربع و میل هرمس منجم و مسطر و گونیای نوح را نیز او میسازد و با وجود دکان نجاری او شروان، تبدیل به شهری نیک و خیروان شده است. که تمامی این تعبیرات مجازاً توصیفکننده مهارت شاعری خاقانی هستند که به کمک پیشه نجاری این چنین زیبا بیان شدهاند.
بعد از همه این توصیفات خاقانی میگوید آری او استادی سخنتراش است و مخالفانش مشتی شاگرد ناشی دکان نجاری او:
ختم است به رغم چند ناشی |
|
بر خاقانی سخنتراشی |
بنابراین خاقانی ناسزای دروگرزادگی را از مخالفان خود پذیرفت و آن را با هنر شاعری تبدیل به ستایشی برای خود کرد و درآخر نیز آن ناسزا را به مخالفانش برگرداند.
در دیوان نیز در نکوهش اقران و حاسدان، این شگرد را به کار میبرد. این بار در این مفهوم که مخالفان او مقلد اویند اما او شاعری خلاق است و تقلید نمیکند:
نجار گوهرم که نجیبان طبع من |
|
جز زیر تیشه پدر خویشتن نیند |
3-3- طباخی، پیشه مادر خاقانی
یکی از طعنههایی که به خاقانی زده میشده است طباخ بودن مادر اوست. خاقانی با همان شگردی که در خصوص پیشهی پدر و جدش به کار برده بود، درباره پیشه مادرش نیز بهره میبرد، آن را میپذیرد و به کمک آن به جنگ مخالفان و طاعنان خود میرود.
او خود را طباخ نسب میخواند و درون و ذهن خود را مطبخ نعمت:
هستم ز پی غذای جانور |
|
طباخ نسب ز سوی مادر |
خاقانی مهارت شاعری خود را به کمک ملزومات این پیشه و نام انواع غذاها، توجیه میکند و به مخالفان میگوید آری او طباخزاده است اما نه یک طباخ معمولی. او آشپزی است که در دیگ مغز غذا میپزد و آتشِ اجاقش حس است:
در دیگ دماغ از آتش حس |
|
خورشید بدان کند تک و پوی |
تمام ابیات تعبیری از شاعری خاقانیاند. این شاعر مبدع در ادامه ترکیبی معادل شاعر با این پیشه میآفریند؛ اباپز معانی:
هست از پی خوان زندگانی |
|
خاقانی، اباپز معانی |
در آخر نیز به طاعنان و مخالفانش پاسخی دندان شکن میدهد و آنان را صاحب مرضانی میخواند که حس چشایی خود را از دست دادهاند و به همین دلیل توانایی درک ابایی را که او میپزد یا شعری که او میسراید، ندارند:
زین خوان و ابا که لطف نابند |
|
صاحب مرضان، مزه نیابند |
در دیوان نیز در جواب مخالفان، خود را طباخ مسیح و آنان را خر میخواند:
غرر سحر ستانید که خاقانی راست |
|
تا توانید جو پخته ز طباخ مسیح |
سحرکاری خاقانی از آفرینش همین ترکیبهای به ظاهر ساده مشخص میشود. ترکیب طباخ مسیح از پیوند چندین موضوع شکل گرفته است. از یک طرف طباخ به پیشه مادر خاقانی برمیگردد. از طرف دیگر مادر خاقانی مسیحی است. طباخ تعبیری از شاعری خاقانی نیز هست که معانی بدیع میپزد و او شاعری معمولی نیست؛ معجزهگر است همچون مسیح(ع) همچنین طباخ مسیح میتواند اشارهای به خورشید داشته باشد که خاقانی چندین بار در شعر خود بدان اشاره کرده است (خاقانی، 1386: 74 و 189؛ خاقانی، 1388: 391).
خاقانی در ختمالغرایب، در فصل مباهات و تفضیل خویش بر دیگران، خود را از سوی عمویش طبیبگوهر میخواند:
وز سوی عمم طبیبگوهر |
|
عقلم که هزار بحر صاف است |
همانطور که پیشتر نیز گفته شده ابیات این فصل از ختمالغرایب در واقع پاسخی است به مخالفان خاقانی و بیان قدرت شاعری وی. خاقانی معادلی که به کمک پزشکی برای شاعری خود آفریده، بقراط سخنی و دارویشناسی کوه قاف است. بقراط حکیم و طبیب معروف یونانی است. دارویشناس کوه قاف را نیز میتوان چنین تعبیر کرد که خاقانی، معانی والا و واژگان زیبا را کاملاً میشناسد و در اختیار دارد.
هرچند به قول رزنتال، از لحاظ اقتصادی پزشکان گروهی بودند قابل قیاس با طبقه کسبه و تجّار و شغلی بود بیدرد سر و پرفایده (رزنتال، 1368: 375و380) اما به نظر میرسد مخالفان باز راهی برای تحقیر خاقانی پیدا کردهاند. عموی طبیب و دانشمند خاقانی شاید تنها فرد از خانواده خاقانی است که وجهه اجتماعی نسبتاً خوبی دارد اما احتمالاً مخالفان برای تحقیر خاقانی عموی او را طبیب ندانسته و او را راهنشین خطاب کردهاند. به همین دلیل است که خاقانی در ادامه خود را نه راهنشین بلکه فلکنشین میخواند:
نه راهنشین، فلک نشینم |
|
شروان فلک چهارمینم |
به عبارتی راهنشین، پزشکی بوده است دوره گرد و دروغین که به هر شهر و آبادی میرسیده است، در کناره راه بساط میگسترده است و بیماران ساده دل را درمان میکرده است. (کزازی، 1389: 229)
سپس خطاب به مخالفان دلیل این ادعا را چنین بیان میکند:
هر ادویه کآدم از جنان خورد |
|
هست ادویههای من نوادر |
خاقانی شعر خود را به مفرح تشبیه کرده است اما در ادامه، لفظ خود را که مفرح و شفا و عیسایی است برای دوستان، برای دشمنان و حاسدان، طاعون و تب روحی میداند:
لفظم که شفای غمگنان است |
|
روح الله ام محققان را |
در آخر نیز خاقانی تیر خلاص را به مخالفان خود میزند؛ به مخالفانی که او را راهنشینزاده خواندهاند. آنان را در برابر طب آسمانی خود، مشتی جاهل و بیمار و تُربُد (داروی مسهل) میخواند:
مشتی جهلا که ناتمامند |
|
زین صحت فهم در سقامند
|
4- نتیجه
خاقانی در خانوادهای پیشهور و فرودست بزرگ شده است و جامعه اشراف محور قرن ششم او را به راحتی و مطابق با مقام و شأن ادبی و هنریاش نمیپذیرد. از جدش انگ جولاه نسبی را به ارث برده است.. ارمغان پدرش نیز کنیه دروگرزاده است. از سوی مادر طباخ نسب است و حتی عموی طبیبش را که میتوانسته پشتوانه اجتماعی خوبی برای او باشد، مخالفانش پزشکی راهنشین و دورهگرد میخوانند.
خاقانی بلندطبع، پیشینه خود را انکار نمیکند بلکه با افتخار آن را میپذیرد و به کمک همین پیشهها به جنگ دشمنانش میرود. در واقع سلاح اصلی خاقانی در برابر مخالفانش، هنر اوست. او شاعری خود را ادامه پیشههای خانوادگی خود میداند و متناسب با پیشههای خانوادگی، خود را حکمتباف و سخنباف، استاد سخنتراش دوران، اباپز معانی، بقراط سخن و فلکنشین و دارویشناس کوه قاف مینامد. از آن طرف دشمنان او جولهخرد، ناشی، صاحب مرض و تربد(داروی مسهل) خوانده میشوند. بنابراین خاقانی ابتدا تحقیرهای رقیبان و مخالفان را میپذیرد اما آن را هنرمندانه و به کمک صورخیال به ستایشی برای خود بدل میکند و در آخر نیز همان تحقیرها را به مخالفانش برمیگرداند.
با این دیدگاه میتوان فخرفروشیهای خاقانی را منصفانهتر ارزیابی کرد و به جای عقده حقارت، آن را دفاع جانانه و هنرمندانه در برابر دشمنان و طاعنان سرسخت، تلقی کرد. به هر حال جای چنین تحلیلهایی درباره زندگی این شاعر دیرآشنا بسیار خالی است و این پژوهش میتواند در درک و شناخت بیشتر این شاعر تاثیر شایانی داشته باشد.