تحلیل گفتمان سیاسی ـ اجتماعی رابطة عاشق و معشوق در غزلیات سعدی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

دانشگاه مازندران

چکیده

در ادبیات عاشقانة سبک عراقی به­ویژه در غزلیات سعدی از جفای معشوق و خواری عاشق در برابر او، بسیار صحبت می‌شود. عشق در ادبیات فارسی مقدّس است؛ اما گاه به مانعی در راه عاشق تشبیه می­شود. پرسش این پژوهش آن است که آیا ورای این­گونه مضامین، مفاهیم و مقاصدی فراتر از عشق زمینی وجود دارد. در پاسخ به این سؤال، یک‌چهارم غزلیات سعدی بر اساس تحلیل گفتمان سیاسی‌ـ‌ اجتماعی بررسی شد. در نتیجۀ آن می‌توان دریافت در این­گونه مضمون­سازی‌ها، معشوق، نمادی از پادشاهان مستبد و شاعر، نمایندة ملّت است که در برابر جفا و بیداد، فریاد اعتراض برمی‌آورد. استعارة عشق به ‌‌منزلة مانع به تعارض گفتمان عاشق و معشوق دلالت می‌کند و به ‌­منزلة دام، نشان‌دهندة تلاش معشوق برای تسلّط همه‌جانبه بر عاشق است. این تصویر با انگارة ارباب‌ ـ ‌رعیّتی یا شبان ـ ‌رمگی میان حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان مطابقت دارد.تشبیه معشوق به پادشاه و شیوة مقابله با او در غزلیات سعدی، طرح آگاهانه­تری از شاعران دیگر دارد. سعدی به پذیرش مانع معتقد است و با این شگرد، صلح­طلبی تودة مردم را در برابر ستیزه­جویی طبقة حاکم برجسته می­کند. انتقاد از قدرت در قالب عشق، استتار و نهان‌شدن شاعر پشت این استعاره را ممکن می‌کند. در اینجاست که شاعر می‌تواند دیدگاه انتقادی خود را مستقیم و بی­پروا و گاه تلخ و گزنده مطرح کند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

A of Political-Social Discourse Analysis of the Relationship between Lover and Beloved onein the lyric poems of Sa’di

نویسنده [English]

  • monireh Mehrabi Kalli
university or mazandaran
چکیده [English]

In romantic literature of Iraqi style, particularly in Sa’di’s lyric poems, the cruelty and oppression of the sweetheart and the degradation and contempt of the lover in front of her are proposed abundantly. Despite the holiness which the love has in Persian literature,it is sometimes thought of as an obstacle on the way of lover. The research question is: are concepts and aims beyond the worldly love? To answer this question, one-fourth of Sa’di’s lyric poems were examined based on the analysis of political-social dispute. The result of the research represented that with such content-makings, the poet is the representative of the nation. He protests loudly against the cruelty and oppression of the beloved person who can bethe symbol of despotic and autocratic kings. The metaphor of "love is obstacle" indicates the conflict of lover-beloved one’s dispute. The metaphor of "love is trap" shows that the sweetheart attempts to dominate the lover thoroughly. This image conforms to lord and former, or shepherd and herd idea between governors and inferiors. The simile of the beloved person in the position of king and the approach to oppose against her has a more conscious schema in Sa’di’s lyric poems compared to those of other poets. Sa’dibelieves in accepting the obstacle. By this technique, he projects the peace-seeking of the public against the quarreling of the dominant class. Criticism against the power within the framework of love provides this possibility untilSa’di proposes his critical view directly.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Sa’di
  • dominant class
  • Lover
  • sweetheart
  • Discourse
  • nation

1ـ مقدّمه

سعدی و شاعران دیگر زبان فارسی به ‌حدّی عشق را والا و ارزشمند می‌دانند که انسان را حیوان عاشق تعریف می­کنند. حافظ، انسان بی­عشق را مرده می­انگارد و نمرده بر او نماز می­خواند و سعدی، انسان را بدون عشق طرفه‌جانور می‌نامد؛ با این تفاوت که حافظ عبارت «هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق» (حافظ، 1387: 244/7) را به کار می‌برد، اما سعدی می­گوید:

آدمی را که خارکی در پا

 

نرود طرفه‌جانور باشد
                                    (سعدی، 1385: 94/6)

 

سعدی، عشق را به خاری در پا مانند می‌کند که وجه‌ شبه برجستة این تشبیه، آزاررساندن و مانع حرکت‌‌شدن است. او معشوق را نیز در مقابل عاشق، مانند مانعی در راه فرض می‌کند. وقتی عشق به صورت مانع و گرفتاری تفسیر شود، طبعاً گرفتار­نشدن در دام آن، عین آزادی و سلامتی است. به همین علّت گاهی شاعر از دوران قبل از عاشق­شدن با افسوس و حسرت یاد می‌کند: «وقتی امیر مملکت خویش بودمی...» (همان: 403/6) و یا:

سعدیا با تو نگفتم که مرو از پی دل

 

نروم باز گر این بار که رفتم جستم
                                       (همان: 274/8) 1

 

 این مقاله در پی پاسخ‌دادن به این پرسش­هاست: «چرا سعدی، عشق را ­­­به ‌منزلة مانع تصویر ­می‌کند و عاشق و معشوق را در دو گروه مخالف قرار می­دهد؟»؛ «چرا معشوق در پی جور و جفا و عاشق مجبور به تحمّل آن است؟»؛ «آیا مفاهیم و مقاصد فراتر از عشق زمینی در دلالت­های ضمنی نشانه‌های این­ مضمون‌سازی و عشق‌ورزی وجود دارد؟».

برای پاسخ‌‌دادن به این پرسش­ها دو استعارة مفهومی عشق به ‌منزلة مانع و معشوق به ‌منزلة پادشاه، مبنا قرار گرفت و با تأکید بر تحلیل گفتمان سیاسی ـ ‌اجتماعی، رابطة عاشق و معشوق بررسی شد.

 

2 ـ مبانی نظری پژوهش

2ـ1 تحلیل گفتمان

نخستین بار زلیگ هریس اصطلاح گفتمان را در زبان­شناسی برای تحلیل سطوح بالاتر از جمله به ­کار برد (ایمانی و زاهدی، 1393: 36). رایج‌ترین برداشت این اصطلاح، تلفیقی از جامعه­شناسی و زبان­شناسی است؛ چنان­‌که آن را «فراتررفتن از صورت­های رؤیت‌پذیر زبان و رسیدن به زمینه­های اجتماعی و کشف رابطة متقابل میان زبان و فرایندهای اجتماعی» تعریف کرده­اند (فاضلی، 1383: 84). یارمحمّدی، تحلیل گفتمان انتقادی را گونه‌ای از تحلیل گفتمان می­داند­ که «استفادة غیر قانونی از قدرت، برتری و نابرابری موجود در بافت سیاسی و اجتماعی را از طریق گفتار و نوشتار مطالعه می‌کند» (1383: 4). پیروان این رویکرد، ادبیات را سرشار از گفته‌هایی می‌دانند که حقیقت در پشت آن نهفته است. با انعکاس نظام­های رفتاری و اجتماعی، این حقیقت نهفته نوعی سند تاریخی به شمار می‌رود و حتی می­توان آن را تاریخ فعّالی دانست (مقدادی، 1378: 131-133). در این رابطه حتی ادبیات را از نظر درآمیختگی با ابعاد اجتماعی و فرهنگی، جدّی­ترین قالب دانسته‌اند که اهمّیت آن در زمان دگرگونی­های اجتماعی و سیاسی جوامع آشکار می­شود (صالحی و نیکوبخت، 1391: 77).

استفاده از ساختارهای گفتمان­مدار در متون سیاسی، بیشتر برای بیان مکتب فکری به معنای منفی آن، یعنی ترویج گرایش­های گروه خاصی در جامعه به­ کار­ می­رود؛ اما در متون ادبی برای بیان ارزش­های فرهنگی و اجتماعی مردم استفاده می­شود، به­ویژه اینکه سعدی و حافظ به گروه یا طبقة خاصّی وابستگی نداشتند. برای تبیین بهتر موضوع و پرهیز از طولانی­شدن مقاله، برخی از مباحث نظری مربوط به گفتمان در تحلیل متن مطرح شده ­است.

2ـ2 استعارة مفهومی

نظریة معاصر استعاره یا استعارة مفهومی در زبان­شناسی‌ شناختی مطرح شده است و طبق آن یک حوزة مفهومی بر اساس اصطلاحات و مفاهیم حوزۀ دیگری به تصویر در می‌آید و مفهوم­سازی می­شود؛ به عبارت دیگر استعاره، تطابق بین حوزه­‌ها در نظام مفهومی است. عبارت زبانی فقط تحقّق روساختی از تطابق بین حوزه­‌ها است که در ذهن ما صورت بگیرد. اساس رابطه میان دو واحد نظام‌مند یا دو مجموعه در استعارة مفهومی به ­شکل تناظر یک‌به‌یک شکل می­گیرد که به آن انگاره یا نگاشت یا انطباق می‌گویند. یکی از انگاره‌ها به قلمرو مبدأ، مستعار‌منه یا مشبّه‌به، متعلّق است که بیشتر مفهومی عینی و ملموس است. انگارة دیگر، مفاهیم انتزاعی و ذهنی دارد که قلمرو مقصد یا هدف، مستعارٌله یا مشبّه نامیده می‌شود. جرج لیکاف، نخستین و برجسته­ترین نظریه­پرداز این حوزه، برای تبیین این مفاهیم مثال­هایی از رابطة عاشقانه ذکر می­کند: «رابطة ما به بن­بست رسیده است»، «چه راه طولانی‌ای را طی ­کردیم»، «ما بر سر یک دوراهی هستیم و می‌توانیم هر کدام به راه خود برویم». متناظرها و برابرهای مفاهیم مذکور بر بنیاد نگاشت استعارة «عشق، سفر است» قرار گرفته ­است (راسخ مهند، 1389: 50 و 93)؛ (لیکاف، 1383: 210-211). در زبان محاورة فارسی گزاره‌هایی مانند «عجب شیر‌زنی بود»، «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد»، «خوب بلبل­زبانی می­کنی» و «برای من شاخ‌ و شانه می‌کشی»؟ از استعارة مفهومی «انسان حیوان است» سرچشمه می‌گیرد (عرب یوسف‌آبادی و فرضی‌شوب، 1390: 107).

از نظر لیکاف و جانسون، استعارة مفهومی، دیدگاه­های گوناگونی را دربارة جهان منعکس می­کند و واقعیت­ها به­ویژه واقعیت­های اجتماعی را می­آفریند (رضاپور و آقاگل­زاده، 1391: 72). از این نظر، واقعیت اجتماعی­ای که در غزلیات سعدی به شکل­گیری استعارة «عشق به ‌منزلة پادشاه» با مضمون جفاکاری معشوق می­انجامد، بازتاب کنش‌های سیاسی با زبان و شگردهای ادبی است. اگرچه عدّه­ای معتقدند در عرصة ادبیات خلّاق، مفهوم ادبیات سیاسی معنا ندارد، برخی دیگر به­ویژه پیروان نقد مکتب‌گرا، هر متنی را محصول و بازتاب مکتب‌های فکری برتر و گفتمان غالب می­دانند (قاسم‌زاده و گرجی، 1390: 34-35).

 

3ـ روش و حدود پژوهش

روش این پژوهش توصیفی ـ ‌تحلیلی است. واحد تحلیل، بیت­های دربردارندۀ عناصر و مضامین عاشقانه است. در این نوشتار، یک­چهارم غزلیّات سعدی که 179 غزل است با روش نمونه­گیری تصادفی انتخاب شد؛ به این ‌گونه که مثلاً از غزل شمارة 2 به بعد به‌ترتیب هر چهار غزل، یک غزل به ‌صورت 2، 6، 10، 14 و... انتخاب و بر ‌اساس نسخة غزل‌های سعدی به تصحیح غلامحسین یوسفی (1385) بررسی شد. در ارجاعات، عدد سمت راست، شمارة غزل و عدد سمت چپ، شمارة بیت را نشان می­دهد، مانند (455/6) یعنی غزل 455، بیت 6.

 

4 ـ پیشینة پژوهش

اسماعیل امینی در کتاب لبخند سعدی، یکی از نمونه­های طنز در غزلیات سعدی را نوع رابطة میان عاشق و معشوق می‌داند و می­نویسد: «[این رابطه] شبیه­سازی رابطة حاکم ظالم و زیر­دستان بیچاره و مجالی برای استهزای رفتار غیر انسانی حاکمان ظالم است» (1390: 8). عبدالله­زاده و ریحانی (1393)، این نکته را بیان کردند که در سبک عراقی با کاهش مقبولیت شاهان، شاعران، معشوق زمینی خویش را به جای او قرار دادند و از سپاهیگری و زین­ابزار ملازم آن و آیین­های درباری برای ستودن معشوق بهره گرفتند.به ‌جز غزلیات در زمینة تحلیل گفتمان­مدار آثار سعدی بهمنابع ذیل نیز می‌توان اشاره کرد:

- امیرعلی نجومیان (1393) در مقالة «تبارشناسی کارکردهای گفتمانی سعدی در ایران معاصر» برای سعدی پنج نقش گفتمانی و اجتماعی در ایران معاصر در نظر می‌گیرد که عبارت از این موارد هستند: کارکرد گفتمانی مدرنیته، کارکرد گفتمانی ملّی­گرایی، کارکرد گفتمانی اندیشة سیاسی، کارکرد گفتمانی تعلیمی و کارکرد گفتمانی عشق و جنسیت.

- مصطفی گرجی (1383) در مقالة «تحلیل گفتمان حکایت جدال سعدی با مدّعی با نظر به مؤلّفه‌های گفتگو» در تحلیل گفتمانی حکایت جدال سعدی با مدّعی، تعارض دو گروه ثروتمندان و فقیران را از هنجار و فرهنگ غالب جامعة گذشتة ما برخاسته می‌داند که سعدی فقط تصویرکنندة آن است (1383: 86).

- نسرین فقیه ملک‌مرزبان و مرجان فردوسی (1391) در مقالة «گفتمان حکومتی در گلستان سعدی» نشان می­دهند که در این اثر دو گفتمان حکومتی و معنوی حضور دارد. خداوند، قدرتمندترین مشارک است که هر دو گفتمان به فرادستی او اقرار می‌کنند. غلبه با گفتمان حکومتی است که برای مشروعیت‌بخشی حضورش در جامعه، خود را دست‌نشانده و معرّفی‌شدة خداوند می‌نمایاند. این نویسندگان (1393) در مقالۀ دیگری، گفتمان صوفیانه در گلستان را تحلیل انتقادی کردند. در این گفتمان، واژه‌های شیوخ و پیران، صاحب­دل، پارسا و صالح، بار معنایی مثبت و واژه‌های عابد و زاهد، بار معنایی منفی دارند. واژة درویش در هر دو قلمرو مثبت و منفی، شایستگی حضور دارد.

 

5 ـ شباهت عشق و پادشاهی

5ـ1 استعارة «عشق به ‌منزلة مانع»، برابر با خودی در مقابل بیگانه یا دیگری

کاربرد استعارة مفهومی عشق به ‌منزلة مانع در غزلیات سعدی فراوان است و می­توان آن را به چهار گونة متمایز تقسیم کرد: وجود مانع، پذیرش مانع، نسبی‌بودن مانع و مانع در راه معشوق.

1) وجود مانع: زیبایی معشوق یا به تعبیر شاعرانة سعدی «دام زلف و دانة خال سیاه» (10/1)، مانع عاشق و عامل گرفتاری او است:

سعدی نگفتمت که سر زلف شاهدان

 

در بند او مشو که گرفتار می‌کند
                                                     (678/8)

 

من همان روز که آن خال بدیدم گفتم

 

بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
                                                    (98/1)

 

او غیر از دام، تصویرهای دیگری نیز از گرفتارشدن در مانع نشان می‌دهد: آب­گرفتن و غرق­شدن (338/8 و 350/3)، کوچة بن‌بست (666/6)، آویختن خار به دامن (130/2) و نیش زنبور (22/12 و 134/9).

2) پذیرش مانع: در غزلیات سعدی، بیشترین مفاهیم استعاری مرتبط با طرح­وارة قدرتی به پذیرش مانع مربوط است. در بیشتر آنها، معشوق به جنگ­جویی همانند می­شود که با ابزار جنگی و زیبایی، رودرروی عاشق می­ایستد و راهش را سد می­کند. سعدی راه رهایی از این جنگ را تسلیم محض می­داند، مانند «گر تیغ می‌زنی سپر اینک وجود من» (38/9) و «بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است» (74/6) و در این بیت:

تیرباران عشق خوبان را

 

دل بیچارگان سپر باشد
                                                      (94/2)

 

به اعتقاد سعدی باید به این قدرت تن درداد، تسلیم شد و حتّی آن را با میل و ارادت پذیرفت:

مرا هرآینه روزی قتیل عشق ببینی

 

گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت
                                                     (186/7)

 

سعدی در جواب سؤال «چرا عاشق باید تا این حد تسلیم و ستم­پذیر باشد؟» دو پاسخ ذیل را بیان می­کند.

1) هدف عاشق، ارزش تحمّل این­ ستم­ها را دارد:

احتمال نیش‌کردن واجب است از بهر نوش

 

حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست
                                                     (134/9)

 

2) عاشق، مجبور و محکوم به تحمّل است: «بندگان را نه گزیر است ز حکمت، نه گریز» (482/6).

3) نسبی‌بودن مانع: به این معنی که مانع فقط برای عاشق یا طالب هدف و نه برای غیر او مفهوم می‌یابد. از نظر سعدی، جور خوبروی نزد طایفه­ای تلخ است، اما از معتقد باید شنید که شکر می­پراکنند (206/4). اگر پای عاقل به سنگ برآید، تازه درمی‌یابد که چرا فرهاد، سنگ بریده­ است، اما آن کس که سخن‌گفتن شیرین نشنیده است بر دل بیچارة فرهاد رحمت نخواهد کرد (82/4-5). غیر از کسانی که عاشق نیستند، معشوق نیز رنج عشق و حال عاشق را درنمی­یابد: «تو کجا نالی از این خار که در پای من است» (438/8).

بر تخت جم پدید نباشد شب دراز

 

من دانم این حدیث که در چاه بیژنم
                                                 (122/10)

 

4) مانع در راه معشوق:معشوق، همیشه مانع راه عاشق نمی­شود، بلکه گاهی عاشق نیز راه معشوق را سد می­کند. این طرح­واره بیشتر به ­شکل استعاری «دست‌ به‌ دامن ‌شدن» نمود می­یابد:

دیگر به کجا می­رود آن سرو خرامان

 

چندین دل صاحب­نظرش دست به دامان
                                                       (18/1)

 

نمونۀ دیگر: «چون تواند رفت و چندین دست دل در دامنش» (142/5 و 322/9). این آرزو گاهی برای عاشق چنان دور از دسترس است که فقط در قیامت محقّق می­شود: «دامن او به دست من روز قیامت اوفتد» (230/6).

ارتباط بین استعارة عشق به ‌منزلة مانع و حوزة پادشاهی را می­توان در موضوعات ذیل خلاصه کرد:

1) عشق­ستیزی ضمنی و پنهان با سیاست­گریزی آشکار در ادبیات فارسی تناسب دارد. در متون ادب فارسی و حتّی متون مرتبط با حوزة قدرت و سیاست، مثل تاریخ بیهقی و کلیله و دمنه بر این نکته بسیار تأکید شده است که ورود به عرصة سیاست و هم­نشینی با اهل قدرت، منازعه­خیز و مخاطره­آفرین است. نمونۀ عالی آن، داستانی در گلستان است که دوستی از سعدی شغل دیوانی را درخواست می­کند (سعدی، 1384: 69-73)2.

2) تقابل عاشق با معشوق و مانع­‌دانستن معشوق بر تعارض دو گروه در غزلیات سعدی دلالت دارد: گروه عاشقان و گروه معشوقان. «گفتمان­ها اساساً در ضدّیت و تفاوت با یکدیگر شکل می­گیرند و هویت تمام آنها به وجود غیر، منوط است» (عامری و قادری،1391: 136). این ضدّیت، نگاه گفتمان­مدار به عشق را قوّت می‌بخشد. استعارة «معشوق به ‌منزلة پادشاه» در گفتمان عشق، بنیاد قطبی‌سازی است. همان‌گونه که در گذشته «اجتماع به دو قطب فرماندار و فرمانبردار تقسیم می­شد و قدرت، ابزاری در اختیار عدّۀ خاصّی بود که در جهت منافع خود بر عدّۀ­ دیگری اعمال می‌کردند» (سلطانی، 1384: 17)، در غزل نیز قدرت در دست معشوق است و او هرگونه که بخواهد از آن بهره می­گیرد. سعدی یا عاشق، مدافع گفتمان مسلّط یا مشروع است. او با تکیه بر دلالت­های ضمنی، صاحب قدرت یا معشوق را دیگری یا بیگانه می‌انگارد، هر چند در غزلیاتی که لحظات وصال را توصیف می­کند گاهی معشوق را خودی و دوست می‌داند:

چنان ارادت و شوق است در میان دو دوست

 

که سعی دشمن خون­خوار در نمی­گنجد
                                                       (34/9)

 

اما بیشتر، او را در گروه بیگانه و صاحب گفتمان قدرت قرار می­دهد: «با دشمنان، موافق و با دوستان به خشم...» (38/8)، «این طریق دشمنی باشد، نه راه دوستی» (211/7).

3) نسبی‌بودن مانع با بی­دردی و­مسئول‌نبودن بیشتر پادشاهان در تاریخ ایران تناسب دارد. برای نمونه می‌توان به در دسترس‌نبودن پادشاه اشاره کرد که دیدار با او نه‌تنها برای مردم عادی که حتی برای همة درباریان به‌آسانی ممکن نبود. در باب اول گلستان نیز «هیچ­گاه پادشاه خود شخص دیگر را خطاب قرار نمی‌دهد. به همین دلیل فعل فرمود در جمله‌های این باب، کاربرد فراوان یافته و بیانگر کاربرد باواسطه و غیرمستقیم شاه با اطرافیان است» (فقیه ملک مرزبان و فردوسی، 1391: 19). قابوس­نامه نیز به پادشاه سفارش می­کند: «عزیز دیدار باش تا در چشم رعیت و لشگر خوار نگردی» (عنصرالمعالی، 1385: 228).

نمونة دیگر اینکه در حکایات متون فارسی بیشتر با تهدید پادشاه به آه مظلوم روبه­رو هستیم. این موضوع دربارة معشوق نیز وجود دارد:

با دل سنگینت آیــــا هیچ درگیرد شبی

 

آه آتشناک و ســـوز سینه­ی شبگیر مـا
                                                      (10/6)

 

 

غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت

 

مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست
                                                     (510/8)

 

           

حمیدی بر اساس داستان­های بیدپای، سه ویژگی برای فرهنگ سیاسی ایران برمی­شمارد:

 1) رابطة ارباب‌‌ ـ‌ رعیتی یا شبان ـ ‌رمگی میان حکومت­کنندگان و حکومت‌شوندگان برقرار است.

 2) مردم، قدرت سیاسی را با نگاه غیر یا دیگری می‌بینند و با آن احساس یگانگی و همدلی ندارند.

 3) قدرت سیاسی، مسبّب همة بلاها به شمار می‌رود. مدار سیاست بر نیرنگ دانسته می­شود و در نتیجه، سیاست‌گریزی، تشویق و تحسین می‌شود (1386: 108).

تهدید پادشاه به پیامدهای آه و دعای مظلوم در غزلیاتسعدی به تهدید معشوق با دعای عاشق، بدل شده ­است:

غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت

 

مکن که دست برآرم به ربّنا ای دوست
                                                     (510/8)

 

5 ـ2 یک در برابر بسیار

پادشاه، یک نفر است و در برابر تودة مردم قرار دارد. یکی از عناصر نشان‌دهندۀ مفرد یا جمع در زبان فارسی و نیز در اشعار سعدی، کاربرد ضمایر یا شناسة مفرد و جمع است. عاشق در اشعار سعدی بیشتر با ضمیر جمع یاد می‌شود؛ اما معشوق، یکی و همواره مفرد است و سعدی برای او از ضمیر تو استفاده می‌کند: «بیا که ما سپر انداختیم...» (74/6).

ما سپر انداختیم گر تو کمان می­کشی

 

گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی
                                                       (86/1)

 

هزار صید دلت پیش تیر بازآید

 

بدین صفت که تو دادی کمان ابرو را
                                                     (426/2)

 

 

گرچه تو امیر و ما اسیریم

 

گرچه تو بزرگ و ما حقیریم

گرچه تو غنی و ما فقیریم

 

دلداری دوستان، ثواب است
                                                   (578/15)

 

           

سعدی به جای ضمایر «من» و «تو»، ضمایر «ما» و «شما» را به کار نمی‌برد، بلکه از «ما» و «تو» استفاده می‌کند. «منظور از من، فرد، آزادی­ها و حریم شخصی اوست و ما، اجتماعی است که فرد در آن جای دارد» (جاهدجاه و رضایی، 1392: 57). اگر منظور از «ما» عاشقانی باشند که به­ دنبال معشوق واحدی هستند، صرف‌ نظر از غیرت عاشقی، رسیدن یکی از آنان به وصال، ناکامی دیگران را در پی خواهد ­داشت. چنین گروهی چگونه ممکن است صدا و هدف مشترکی داشته ­باشند؟3

5ـ3 پادشاه‌نامیدن معشوق و کاربرد واژه‌های مرتبط با پادشاهی

یکی از شناسه‌های مهم در تحلیل انتقادی گفتمان، نام­‌گذاری است. «در واقع، هر متنی با استفاده از ظرفیت­های واژه‌های مختلفی که زبان در اختیار آن می­گذارد به تولید و بازنمایی واقعیت به شیوه‌های خاص اقدام می­کند و به این طریق، تقویت یا طرد گفتمان خاصّی را سبب می­شود» (فقیه ملک‌مرزبان و فردوسی، 1391: 13).

سعدی، معشوق را پادشاه می­خواند، بر پادشاه‌انگاری او اصرار می­ورزد و از رفتار خصمانه‌اش انتقاد می‌کند. برای مثال، این موارد ذکر می‌شود: «جور بکن که حاکمان، جور کنند بر رهی» (360/2)، «چه مرا بِه از گدایی چو تو پادشاه دارم» (180/6)، «شهر، آن توست و شاهی...» (107/2)، «سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی» (89/1)، «تو صاحب‌منصبی جانا...» (293/6)، «چندان ‌که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم» (234/5)، «...ای سلطان حسن» (590/2)، «نه عجب چنین لطافت که تو پادشاه داری» (28/8)، «ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر...» (110/5)، «که بار نازنین بردن به جور پادشه ماند» (382/3) و نیز مواردی که در این ابیات آمده است: (18/5)، (63/2) و (114/7).

علاوه بر این، سعدی واژه‌های دیگری را به خدمت عشق در­می­آورد که خارج از غزل، مفاهیم کاملاً سیاسی دارند و در دایرة رمزهای حکومتی جای می­گیرند و نشانه­های ابزار قدرت سرکوب­گرانه هستند، مانند زندان، اسیر، دام، صید، خدمت، سر بر آستان ‌نهادن و مواردی از این قبیل که ذکر می‌شود: «گردن نهم به خدمت و گوشت کنم قبول» (110/4).

خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع

 

لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتکار خویش
                                                     (322/2)

 

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلی است

 

تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
                                                     (482/5)

 

معشوق در ادبیات فارسی معمولاً عاشقان زیادی دارد و برای او داشتن عاشقان بسیار، افتخار است: «گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من» (32/5). وقتی سعدی از زبان معشوق از عاشقان او با ترکیب «اهل عشق من» یاد می­کند، در پی به‌رخ‌کشیدن کثرت عاشقان و نیز محبوب‌بودن یا قدرت او است؛ چنان‌که بعضی از سیاستمداران، تعداد طرفداران خود را زیاد جلوه می‌دهند. البتّه در شعر سعدی، کاربرد واژة خاک با مفهوم ضمنی ناچیزانگاری عاشقان نیز همراه است و عاشق در پاسخ برای مثبت‌نمایی و نشان‌دادن دو ویژگی مثبت تواضع و تسلیم، روی همین واژه درنگ می­کند.

استعارة «عشق به ‌منزلة دام» به ‌سبب محبوب‌بودن شکار در بین تفریحات پادشاه، می‌تواند بازگوکنندة نوعی انتقاد سیاسی باشد. به ­علاوه، واژة دام، معنی ضمنی توطئه را نیز به ذهن می­رساند که در فضای ملتهب سیاسی در دربار پادشاهان مستبد وجود داشت و نمونه‌های آن در تاریخ بیهقی فراوان است.

تصویر دام نشان می­دهد­ که معشوق یا پادشاه، عاشقان یا مردم خود را چون حیوان می‌بیند و سعی می‌کند که آنان را در سلطة همه‌جانبة خود درآورد. این تصویر با انگارۀ ارباب‌ـ رعیتی یا شبان‌ـ رمگی میان حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان مطابقت دارد. در نمونه­های قسمت پیش مفهوم اسیربودن بیان نشد، بلکه از مفهوم افتادن و اسیرشدن در دام معشوق سخن گفته ­شد. علاوه ‌بر این، استعارة عشق به‌ منزلة دام، گاهی مفاهیمی مثل حسرت، جبر، ناچاری و ناگزیری دارد که معنای سیاسی اسارت و استبداد را تقویت و تشدید می‌کند:

کس، دل به اختیار به مهرت نمی­دهد

 

دامی نهاده­ای که گرفتار می­کنی
                                                   (38/2)

 

خاطر عام برده­ای، خون خواص خورده­ای

 

ما همه صید کرده­ای، خود ز کمند جسته‌ای
                                                     (150/2)

 

تعابیر یادشده با فضای سیاسی زمانة شاعر که در آن ایران عرصة ترک­تازی اقوام بیگانه، فرمانروایی پادشاهان ستمگر و ظلم و غارت مردم و اموالشان بود، سازگاری دارد. بیت (150/2) این جملة تاریخ جهانگشا را دربارة مغولان به یاد می‌آورد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و رفتند» (جوینی،1385: 79).

یکی دیگر از دلایل کارکرد سیاسی فرضیة معشوق به ‌منزلة پادشاه، گزینش و کاربرد گستردة واژة ترک برای معشوق زیباروست. بعد از سامانیان و تا مدّت­ها بعد از سعدی و حافظ، حکومت‌های مرکزی ایران، ترک­نژاد بودند. همچنین این نکته که عاشق، سرزمین خود را به معشوق ­ترک هدیه می­کند، نشانۀ دیگری از  نگاه سیاسی به معشوق در شعر فارسی است:

سعدی:

دیــار هــنـد و اقـالـیـم تــرک بـسپارنــد

 

چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
                                                 (426/5)

 حافظ:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

 

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
                                                        (3/1)

 

سعدی بیشتر، واژه‌هایی مثل خَلق، بیچارگان، مسکینان، بندگان، خدم و... را به ­جای واژة عاشقان به­ کار می‌برد و دلیل بی­رحمی و نامهربانی معشوق را پادشاهی او می‌داند، مانند این نمونه‌ها: «سری به صحبت بیچارگان فروآور» (691/7)، «که خون خلق بریزی مکن که کس نکند» (290/5)، «خلقی اندر طلبت غرقة دریای غمند» (482/2)، «آن چشم مست.../ قصد هلاک مردم هشیار می­کند» (678/2)، «آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد» (142/5) و موارد ذیل:

روا بود که چنین بی­حساب دل ببری

 

مکن که مظلمة خلق را جزایی هست
                                                       (12/2)

 

گفتی نظر خطاست، تو دل می­بری رواست؟

 

خود کرده جرم و خلق، گنهکار می­کنی
                                                       (38/5)

 

بندگان را نه گزیر است ز حکمت نه گریز

 

چه کنند ار بنوازی و برانی خدمند
                                                     (482/6)

 

همچنین مواردی مانند: (234/5) و (447/4). این واژه‌ها در اشعار حافظ به کار نرفته است. سعدی برخلاف حافظ، واژة «دست» را در کنار معشوق برای عامل ایجاد مانع به کار می‌برد، مانند: «وان­ گه ز دست عشق تو چندین جفا که برد» (522/2)، «گر تیغ زند به دست سیمین» (358/9)، «گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست» (30/12)، «دست بالای عشق زور آورد» (170/5)، «فریاد من از دست غمت عیب نباشد» (30/7)، «از دست کمان­مهرة ابروی تو در شهر» (82/6)، «به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالی» (146/1) و: 

ضرورت است بلادیدن و جفابردن

 

ز دست آن­ که ندارد به حسن، همتایی
                                                     (314/4)

 

دست به معنای تخت و مسند شاهی از واژه‌های سیاسی و حکومتی نیز هست. فرهنگ‌های لغت، مسند را دومین معنای واژة دست ذکر کرده­اند (معین، 1360: ذیل واژه).

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

 

الا بر آن­ که دارد با دلبری وصالی
                                                    (395/1)

در این بیت وصال با دلبر، آشکارا در شمار منصب و مال آمده است.

واژة «فتنه» نیز از واژه‌های سیاسی است که سعدی به استفاده از آن در مفاهیم عاشقانه، علاقه دارد. او این واژه را برای معشوق به ­کار می­برد. دربارة زمانه به‌­ظاهر می­گوید: «نماند فتنه در ایّام شاه...» (446/11) و سپس معشوق را با آرایۀ ادبی استثنا «فتنة پارس» (666/8) می­نامد. او مفهوم عاشق را نیز با واژة فتنه بیان می­کند، اما از بافت کلام پیداست که این واژه در مقایسه با واژة عاشق، معنای منفی دارد:

من چنان عاشق رویت که ز خود بی­خبرم

 

تو چنان فتنة خویشی که ز ما بی­خبری
                                                     (334/2)

سعدی، فتنه را در کنار سامری نیز به­ کار می­برد: «فتنة سامری­اش در دهن شورانگیز...» (478/6). معشوق را سبب فتنه ‌دانستن و حتّی فتنه‌نامیدن او نمود دیگری از استعارة معشوق به ‌منزلة پادشاهی است:

تو خود چه فتنه­ای که به چشمان نیمه­مست
 

 

قصـد هلاک مــردم هشیار مـی­کنی
                                                       (38/3)

 

ایدون کـه مـی­نـمـایـد در روزگـــار حسنت
 

 

بس فتنه­ها بزاید تو فتنه از که زادی
                                                     (226/5)

 

همچنین در ابیات (30/1)، (106/9)، (158/4)، (190/3)، (258/2)، (318/1)، (374/6)، (390/7)، (422/5)، (438/4)، (470/3)، (622/6)، (656/3) و (706/9) نیز واژة فتنه به ­کار رفته ­است.

5ـ4 تشابه تعابیر مرتبط با معشوق و پادشاه

در بسیاری از آثار ادبی مانند تاریخ بیهقی، کلیله و دمنه، گلستان و بوستان سعدی و ... که تصویر پادشاه و ارتباط او با دیگران ترسیم شده­ است، پادشاه در رأس هرم قدرت قرار دارد. هر فرد از درباریان تا مردم عادی برای نزدیک­شدن به این هرم­، تلاش می‌کند و بدیهی است که موانع فراوانی در این مسیر وجود داشته باشد. در برخی از متون، واژه‌ها و تشبیهات همسانی برای توصیف موانع حکومتی و عشق­ورزی به­ کار رفته است:

گلستان: «افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیابد و باشد که سر برود» (سعدی، 1384: 69)، «قاضی، فتوا داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن، سلامت نفس پادشاه را رواست» (همان: 75).

 غزلیات سعدی:

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار

 

دست او در گردنم یا خون من در گردنش
                                                    (142/2)

 

من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق

 

معاف دوست بدارند قتل عمدا را
                                                     (216/9)

 

«ور تو قبول می­کنی با همه نقص، فاضلم» (338/6) و «کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی» (242/7).

تاریخ بیهقی (از زبان مادر حسنک): «پادشاهی چون محمود، این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود، آن جهان» (بیهقی،1383: 236/1). این نمونه در خور مقایسه با مباهات عاشق به کشته­شدن به دست معشوق است که از مضامین­ پرکاربرد غزلیات سعدی است:

وگر به دست نگارین دوست کشته شویم

 

 میان عالمیان، افتخار ما باشد
                                                     (670/8)

 

کلیله و دمنه: «عمده در همة ابواب، اصطناع ملوک است» (نصرالله منشی، 1383: 68).

سعدی در گلستان:

گر خود همه عیب­ها بدین بنده­ در است

 

هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
                                                 (1384: 51)

5ـ5 رفتار پادشاه­گونة معشوق

1) مرگ­آفرینی: مهمترین شباهت میان معشوق و پادشاه، ایجاد خطر مرگ است. شاعران، دست پادشاهان را به خون بی­گناهان، آلوده می­دیدند که قربانیان بی­گناه نیز جرأت اعتراض نداشتند، به همین سبب شاید بتوان گفت شاعران رنگ حنا را بر دستان معشوق با دلالت ضمنی و پنهان در مفهوم آلوده‌بودن دستان معشوق به خون عاشقان به کار برده­اند:

حناست آنکه ناخن دلبند، رشته­ای

 

یا خون عاشق است که در بند، کشته­ای
                                                     (398/1)

 

می­توان ­گفت از جمله موانع در مسیر، عاشق یا خود مرگ است، مثل:

بنده­ام گـر بـــی­گـناهـــی مــی­کـشـــد

 

راضـی­ام گـر بـی­خـطایـی مـی­زنــد
                                                   (114/8)

 

با آنکه اسیران را کشتی و خـــطا کردی

 

بر کشته گـذرکردن نوع کرمی باشد
                                                     (618/5)

 

از موانع دیگر، نمادها و نمودهای مرگ­ مثل تصویر دام است. عاشق به صید تشبیه می­شود و حیوان صید‌شده، سرنوشتی جز مرگ ندارد. تشبیه عناصر زیبایی معشوق به ابزار جنگی که به نظر شفیعی کدکنی در مقایسه با ادبیات و زبان­های دیگر، بی­نظیر است (شفیعی ­کدکنی، 1375: 305)، شکل دیگری از انگارة معشوق به ‌مثابه پادشاه و کنش قتل و کشتار اوست.4

2) قدرت فرمانروایی: قدرت فرمانروایی از همانندی­های دیگر معشوق و پادشاه به یکدیگر است. در نظام حکومتی، صدور فرمان در اختیار پادشاه و اطاعت محض و بی­چون ‌و ‌چرا وظیفة رعیت است. در قابوس­نامه آمده است: «و اندر پادشاهی مگذار که کسی فرمان تو را خوار دارد که تو را خوار داشته بود که اندر پادشاهی، همه راحت در فرمان­دادن است که پادشاه به ‌صورت با رعیت راست است. فرق میان پادشاه و رعیت آن است که او فرمان­ده است و این فرمان­بر» (عنصرالمعالی، 1385: 230). در چنین ساختار سیاسی و ‌اجتماعی، معشوق نیز چون پادشاه، خود را بر جان و مال عاشقان حاکم می­داند و عاشقان، فرمانبران بیچارة معشوقند: «نه گزیری دارند و نه گریز» (482/6):

تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد

 

گر سر بنهد ور ننهد، دست تو بالاست
                                                     (30/12)

 

نه به خود می­رود گرفتة عشق

 

دیگری می­برد به قلّابش
                                                     (346/3)

 

با جور و جفای تو نسازیم و چه سازیم

 

چون زهره و یارا نبود چاره مداراست
                                                       (30/8)

 

3) غارت اموال: سومین ویژگی مشترک معشوق و پادشاه، غارت اموال است. معشوق در اشعار سعدی، اهل راهزنی و غارت است. البتّه در شعر سعدی، واژۀ «غارت» کاربرد بیشتری دارد و واژة «دزد و دزدی» به‌ندرت استفاده می‌شود؛ زیرا دزدی، مخفیانه است، اما راهزنی و غارت، آشکار و با توسّل به زور انجام می‌شود، به‌ویژه اگر راهزن، پادشاه باشد. به قول حافظ: «گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد» (154/9). سعدی با عبارت «کوس غارت ‌زدن» بر آشکاربودن آن تأکید می­کند، مانند: «کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل» (538/3) و «کوس غارت می­زند در راه تقوا روی تو» (554/7). بنابراین، کاربرد واژة غارت در شعر سعدی نشان می­دهد که شاعر در تقابل با نظام سیاسی زمانه و ظلمی است که طبقة حاکم بر جان و مال مردم روا می‌داشتند و این مخالفت را در توصیف و تفسیر رابطة میان عاشق و معشوق آشکار می­کند.

در غزلیات سعدی و شاعران دیگر، کاربرد فراوان در پرده و دور از دسترس‌ بودن معشوق، پیغام­رسانی باد صبا و شب فراق از برجسته­ترین نمودهای ظلم و ستم معشوق در حقّ عاشق است. این مضمون می‌تواند به در‌ دسترس‌ نبودن پادشاه دلالت ‌کند که دیدارش، نه‌ تنها برای مردم عادی که حتّی برای همة درباریان نیز به‌آسانی ممکن نبود. در منابع آمده است: «[در باب اوّل گلستان هم] هیچ­گاه خود پادشاه، شخص دیگر را خطاب و نام­گذاری نمی‌کند. به همین دلیل فعل «فرمود» در جمله­های این باب، کاربرد فراوان دارد و بیانگر کاربرد با واسطه و غیر مستقیم شاه با اطرافیان است» (فقیه ملک‌مرزبان و فردوسی،1391: 19). نویسندة قابوس­نامه نیز به پادشاه سفارش می­کند: «عزیز‌دیدار باش تا در چشم رعیت و لشگر خوار نگردی» (عنصرالمعالی، 1385: 228)5 .

5ـ6 تلمیح مرتبط با عشق و سیاست

در یک‌چهارم غزلیات سعدی که بررسی شد، هشت بیت، این موضوع را بیان می‌کند که موانع راه عشق، کسی چون فرهاد را از سر راه برمی­دارد، چنان ­که مجنون را نیز از سر راه برداشت. اما نکته‌ای که باید در آن تأمّل کرد این است که سعدی در استعارة عشق به ‌منزلة مانع از داستان مجنون بهره نبرده است و غالباً از قصّة فرهاد یاد می‌کند. شاید به این سبب است که قاتل فرهاد، عشق و معشوق نیست، بلکه پادشاهی، چون خسروپرویز است، مانند: «فرهاد، چنین کشته ­است آن شوخ به شیرینی» (222/8)، «بلای عشق­ که فرهاد کوهکن بکشد» (546/5) و نیز این موارد: (134/9)، (630/1)، (434/9)، (562/4)، (82/4)، (82/5) و (682/6). سعدی در تلمیح به داستان حضرت یوسف (ع) نیز از ماجرای قدرت­ و حکومت او برای بیان رابطة عاشق و معشوق بهره می­جوید:

ما را جز از تو در همه عالم عزیز نیست

 

گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول
                                                 (250/4)

 

6ـ شیوة مبارزة سعدی       

به نظر می­رسد که تشبیه معشوق به پادشاه و سپس انتقاد از رفتار نادرست و پادشاه­گونة او در غزلیات سعدی، طرح آگاهانه­تری از شاعران دیگر دارد. ذکاوت سعدی در شیوة مبارزۀ او جلوه­گر شده است؛ زیرا مفهوم از میان‌ برداشتن و گذر از مانع را چندان به ‌طور مستقیم بیان نکرده است، ولی پذیرش مانع را فراوان مطرح می­کند. «یکی از روش­های متداول و تأثیرگذار برای القای نظر خود به خوانندة اثر که در مباحث تحلیل گفتمان انتقادی نیز به آن توجّه می‌شود، مرزبندی بین «خودی» و «غیر خودی» و موضع­گیری در مقابل قطب مخالف است. نویسنده یا شاعر سعی می­کند با مثبت­نمایی خودی و منفی نشان ­دادن غیر خودی، تصویر دل‌خواه از رویداد مورد نظر ایجاد کند» (گوهری و دیگران، 1392: 59). سعدی از این شیوه در گفتمان انتقادی عشق بهره می‌برد. او از دو قطب مخالف یعنی عاشق یا تودة مردم در برابر قطب معشوق یا طبقة حاکم سخن می­گوید و با تمرکز بر پذیرش مانع، صلح­طلبی گروه اول را در برابر ستیزه‌جویی گروه دوم برجسته‌تر می­کند:

عداوت از طرف آن شکسته­پیمان است

 

و گر نه از طرف ما همان صفاست هنوز
                                                     (622/5)

 

بنابراین در باطن این تسلیم ظاهری، مفهوم مبارزه نهفته است. مانند:

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی

 

عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
                                                 (362/8)

این ابیات، به‌ویژه می­توانند اوج ستمدیدگی عاشق را بیان کنند و توجّه مخاطب را به ستم بر عاشقان، معطوف ­دارند و این پرسش را در ذهن او بر­انگیزند که واقعاً عاشق تا این اندازه جفای معشوق را تحمّل می‌کند یا شاعر، منظور دیگری دارد؟ به ‌هر حال در مفهوم پذیرش مانع، آن ­گونه که سعدی مطرح می­کند، اگر مستقیماً تحریک و ترغیب مخاطب به قیام در مقابل ناراستی­ها وجود نداشته باشد، حداقل تصویری از فضای حاکم بر جامعه برای آگاهی‌دادن به مردم با زبان ادبی، نهفته است.

وجه مشترک همة ساخت­های ایدئولوژیکی در تحلیل انتقادی گفتمان، ایجاد، نظارت، حفظ و هدایت معنای مورد نظر در ذهن مخاطبان است. این موضوع برای متقاعدساختن و همسوکردن مخاطبان با گفتمان مسلّط است و در نهایت، ارزش­گذاری و قضاوت مخاطبان به نفع گفتمان مسلّط انجام می‌شود (آقاگل‌زاده، 1391: 16).

در غزل سعدی، گفتمان رقیب یعنی معشوق یا پادشاه از مبارزة سخت­افزاری (تحمیل اراده خود بر دیگری از طریق اعمال خشونت و مجازات در صورت تبعیت‌ناپذیری) در مقابل عاشق استفاده می‌کند. یکی از نمودهای این مبارزه، نسبت‌دادن صفات قهری به معشوق مثل ستمگری، خون­خواری، بی‌رحمی، تلخ‌زبانی، فتنه­گری و... برای به‌تصویرکشیدن ویژگی‌های اوست که قطب مخالف است. سعدی از نقد آشکار این صفات معشوق می‌پرهیزد؛ اما در لایه‌های زیرین و به کمک دلالت­های ضمنی می‌کوشد تا با کاربرد هدفمند ترفندهای زبانی و بلاغی، تصویر نقّادانه‌ای از معشوق یا حکومت به دست دهد و به ‌اصطلاح تحلیل گفتمان در برابر مبارزة سخت‌افزاری یا خشونت در عمل معشوق، برجسته‌سازی نرم‌افزاری (استفاده از روش­های مسالمت­آمیز و سعی در تغییر افکار و رفتار دیگری و تکیه بر تشویق به‌جای مجازات) یا مبارزه در زبان را برگزیند (سلطانی، 1384: 240). «[مبارزه به ­شیوة] سخت‌افزاری نه ‌تنها گفتمان رقیب را به حاشیه نمی­برد، بلکه به ‌نوعی تقویت آن را نیز موجب می­شود؛ زیرا چهرۀ مظلوم به رقیب می­بخشد. این مظلومیت‌نمایی در‌ نهایت به تولید نوعی هم­دلی با سرکوب­شدگان و مقاومت عمومی در برابر سرکوب‌کنندگان منجر می­شود که به ضرر اعمال­کنندة قدرت سخت­افزاری می­انجامد» (همان: 159).

سعدی، عاشق و معشوق را بیشتر در قالب دو قطب مخالف به تصویر می‌کشد؛ به­ گونه­ای که فرکلاف آن را «مواجهة نابرابر» (Unequal encounter) نامیده است (رفیع‌زاده و صالحی­نیا، 1392: 36). او این مواجهة نابرابر را با تصاویر نمادین متنوّعی در کنار تصویر بنده و پادشاه بیان­ می‌کند، نمونۀ این تصاویر عبارت از این موارد هستند: گنجشک و شاهین (250/5)، کبوتر و شاهین (354/9)، مگس و عقاب (345/9)، تیهو و باز (426/6)، سیمرغ و عصفور (22/9)، آتش و پنبه، سنگ و سبو (266/6)، آبگینه و سنگ (74/2)، آبگینه و سندان (402/6)، مگس و شکرفروش (178/9) و (290/6) و گوسفند قربانی و قصّاب (346/10). گفتنی است که مواجهة نابرابر در غزلیات حافظ به این شکل و در این حد، کاربرد ندارد6.

 

کارکردهای استعارة «عشق به ‌منزلة پادشاهی»

ویلیام بیمن، الگوی تعامل ایرانیان را دارای دو قطب می­داند: قطب «الف» که ظاهر یا بیرون، حاکمیت شبکه یا موقعیت سلسله‌مراتبی و کم­رویی یا بیان محدود را شامل می­شود و قطب «ب» که در نقطة مقابل آن قرار دارد و باطن یا درون، حاکمیت گروه یا موقعیت برابر و پررویی یا بیان آزاد را در بر می­گیرد. این دو حوزه، مانند دو قطب یک نمودارند و هر تعاملی می­تواند به یکی از این دو قطب نزدیک باشد (1391: 114). بدیهی است که تعامل عاشق و معشوق در اوج صمیمیت باشد و در قطب «ب» جای گیرد و تعامل مردم و پادشاه نیز عالی‌ترین شکل تعامل قطب «الف» به ­حساب آید. در ابیاتی که دربردارندۀ استعارة عشق به ‌منزلة پادشاه هستند، تلفیق این دو قطب مشهود است. سعدی در پشت زبان استعاری مرتبط با عشق پنهان شده است تا مسئولیتی به عهده نگیرد و به این­ شیوه، سخنانی دربارة معشوق پادشاه‌گونه بر زبان می­راند که بیانش دربارة پادشاه خطا و خطرناک به نظر می­رسد. او برخلاف معمول در برابر پادشاه از قطب «الف» یعنی کم­رویی یا بیان محدود استفاده نمی‌کند، بلکه قطب «ب» یعنی بیان آزاد را به کار می‌برد. ساز و کارهای زبانی سعدی در توصیف معشوق پادشاه­گونه، معمولاً گفتار مستقیم است و این برعکس گزاره­های مرتبط با خود پادشاه است که در قالب گفتار غیر مستقیم بیان می­شود. «وجه آزادی در جمله­های غیر مستقیم، بیشتر از جمله­های مستقیم است و بسامد استفاده از آن به‌ترتیب، بیانگر ابهام و صراحت می‌باشد» (محمدابراهیمی و ذاکری، 1389: 32). عناصر زبانی شعر سعدی که بیان مستقیم را شکل می­دهد، عبارت از موارد ذیل است:

1) استفاده از افعال خنثی: از افعال احترام­آمیز مثل فرمودن به­‌ جای گفتن، تقدیم­کردن به ‌جای دادن، تشریف‌آوردن و تشریف‌بردن به ‌­جای آمدن و رفتن و... به­ندرت استفاده می­شود و افعال در خنثی‌ترین حالت خود حتّی در خطاب مستقیم با معشوق به­ کار می­رود، مانند: «گفت از این کوچة ما راه به در می‌نرود» (666/6)، «رفتی و هزار دلت...» (570/1) و «گفتی اگر درد عشق...» (86/3).

2) دوم شخص مفرد7: در خطاب به پادشاه معمولاً از صیغة سوم شخص استفاده می­شود، اما سعدی در تعامل با معشوق پادشاه­گونه آگاهانه صیغة دوم شخص، آن هم دوم شخص مفرد را به کار می­برد. اوحتّی در کاربرد ضمیر تو برای معشوق اصرار می‌کند: «دامی نهاده­ای ...» (38/2)، «... که به دشمنم سپاری/ تو به دست خویش....» (362/7) و:

خاطر عام برده­ای، خون خواص خورده­ای

 

ما همه صید کرده­ای، خود ز کمند جسته­ای
                                                  (150/2)

 

3) استفاده از فعل به ­جای اسم­سازی: «استعارة دستوری» (فتوحی،1390: 298) یا اسم­سازی، فرایندی است که در آن زمان فعل از دست می­رود و بخشی از عبارت فعلی به ­صورت مؤکّد در ابتدای عبارت اسمی قرار می­گیرد (سلطانی،1384: 203)؛ مثلاً به‌جای جملة «مهدی حسن را کشت» گفته شود «کشته‌شدن حسن». «[در بیان مطلب به این شیوه] توجّه از عاملان و مشارکان عمل به خود عمل و در بعضی از موارد به پذیرندة عمل معطوف می­شود و ممکن است به این ترتیب، عامل عمل نیز ناشناخته بماند و ابهام و پوشیدگی عمل را موجب می­شود» (یارمحمّدی، 1383: 145). این شیوه برای بیان عملکرد منفی پادشاه کارآمد است. بیهقی برای کم­رنگ نشان­دادن عملکرد منفی سلطان مسعود، اموری مثل زندانی­کردن و غصب اموال بی­گناهان را با اسم­سازی و تعابیری نظیر «فروگرفتن» (1383: 275/1؛ 277/1؛ 456/2) بیان می‌کند. بیهقی با این شیوه، تأکید را از فاعل یعنی پادشاه برمی­دارد و جمله را مؤدّبانه­تر ادا می­کند. اما سعدی عملکرد منفی معشوق پادشاه­گونه را با فعل بیان می­کند، نه با اسم­سازی؛ چنان­ که مفهوم کشتن را به‌ صورت فعل و همراه با معشوق در نقش فاعل، بسیار به ­کار می­برد. او حتّی یک غزل ده بیتی با ردیف «بکشد» دارد:

مرا به ‌عاقبت آن شوخ سیم‌تن بکشد

 

چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد
                                                    (546/1)

همچنین مواردی مانند: «...می‌کشد رقیبم» (178/8)، «به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی» (702/4)، «بی‌جرم بکش...» (158/5) و «گر فراقم نکشد...» (166/9 و 698/10؛ 222/8 و 482/3).

4) وجه فعل: «تلقّی گوینده دربارة یک موضوع در وجه کلام او مشخّص می­شود... . وجهیت عبارت است از میزان قاطعیت گوینده در بیان یک گزاره که به ‌­طور ضمنی با عناصر دستوری نشان داده می‌شود» (فتوحی، 1390: 285). با مطالعة وجهیت، زاویة دید گوینده را به مخاطب درمی­یابیم و به چگونگی رابطة قدرت میان نویسنده و مخاطب یعنی از پایین به بالا (درخواست، تمنّا و تقاضا) یا از بالا به پایین (سفارش، فرمان و دستور) پی می­بریم (همان: 295). برای مثال، افعال در برخوردهای فرادست با فرودست معمولاً وجه امری و یا تأکیدی دارند و ضمایر جمع یعنی فرادست در برابر مفرد یعنی فرودست به­ کار می­روند تا فرادستان به اهمّیت جایگاه خود در برابر فرودستان آگاه شوند و حرف‌شنوی را به آنها القا کنند (قاسم­زاده و گرجی، 1390: 48). این رابطه در کلام سعدی وارونه است؛ یعنی عاشق، فرودست است و برای خطاب به معشوق که فرادست است از فعل امر و ضمایر مفرد استفاده می­کند: «مکن که مظلمة خلق را جزایی هست» (12/2)، «چون دل ببردی دین مبر، هوش از من مسکین مبر» (234/6)، «دامن ز پای برگیر...» (178/4) و «ای پادشاه سایه ز درویش وا مگیر» (110/5).

سعدی در شعرش به­ ظاهر ادّعا می­کند:

سخن­ها دارم از دست تو در دل

 

ولیکن در حضورت بی‌زبانم
                                                     (126/8)

 

که را مجال سخن‌گفتن است به حضرت دوست

 

مگر نسیم صبا کاین پیام بگذارد
                                                     (162/2)

اما با قاطع‌ترین لحن از معشوق یا پادشاه انتقاد می­کند:

ندانمت که اجـازت نوشت و فتوا داد

 

 

که خون خلق بریزی مکن که کس نکند
                                                   (290/5)

 

اگـر نصـیب نبخشی نظر دریغ مدار

 

شکرفروش چنین ظلم بـر مـگس نکند
                                                     (290/6)

 

5) معلوم و مجهول، ساخت گذرا، ذکرکردن یا حذف‌کردن فاعل: بیشتر اوقات، افراد نمی­خواهند در طرح دیدگاه‌های اجتماعی و فکری خود، علّت وقایع را آشکارا بیان کنند؛ در نتیجه آن را رازگونه و پوشیده می‌گویند و فعل مجهول، ناگذر و اسنادی را به این منظور به ­کار می­برند و فاعل را حذف می‌کنند (یارمحمّدی، 1383: 147-148). این همان چیزی است که فتوحی «صدای منفعل» می­نامد (1390: 301) و در مقابل آن «صدای فعّال» را قرار می­دهد (همان). سعدی چون از پادشاه در قالب معشوق سخن می‌گوید با آسودگی خیال از افعال تام، معلوم و گذرا برای بیان دیدگاه‌هایش استفاده می­کند. با اینکه زبان فارسی فاعل‌انداز است (پیش‌قدم، 1391: 54) او معشوق را عامل ایجاد مانع می‌داند و او را بیشتر با ضمیر تو در جایگاه فاعل قرار می­دهد:

تطاولی که تو کردی به دوسـتی با من
 

 

من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم
                                                     (606/3)

 

 

سعدیا لشکر سلطـان غـمش ملـک وجـود
 

 

هم بگیرد که دمادم یزکی می­آید
                                                     (634/6)

 

 

آن چشم مست بین که به شوخیّ و دلبری
 

 

قصـد هلاک مردم هشیار می­کند
                                                     (678/2)

 

جــوری کــه تــــو مــی­کنی در اسـلام
 

 

در مـلّـت کــافــری نـــدیــدم
                                                     (26/10)

 

           

8ـ نتیجه­گیری 

1) در استعارة عشق به ‌­منزلة مانع، موانع مسیر عشق­ورزی شبیه موانع سیاسی است. این شباهت نشان می‌دهد که جور و جفای معشوق از استعارة عشق به ‌منزلة پادشاهی برخاسته­ است. در این استعاره، عاشق یا شاعر، نمادی از ملّت است و در مقابل معشوق جفاکار که مانند پادشاه مستبد و ستمگر است، قرار می‌گیرد. این تقابل بر تعارض گفتمان دو گروه دلالت می‌کند. سعدی یا عاشق که مدافع گفتمان مسلّط یا مشروع است با تأکید بر دلالت‌های ضمنی، معشوق را بیشتر در گروه بیگانه و صاحب گفتمان قدرت قرار می­دهد. ازاین‌‌رو، عشق‌ستیزی ضمنی یا پنهان سعدی با سیاست­گریزی آشکار در ادبیات فارسی تناسب دارد.

2) استعارة عشق به ‌­منزلة دام نشان می­دهد ­که معشوق می­کوشد تا عاشقان را در سلطة همه­‌جانبة خود درآورد. این تصویر با انگارة ارباب ـ ‌رعیتی یا شبان‌ـ ‌رمگی میان حکومت­کنندگان و حکومت‌شوندگان مطابقت دارد.

3)تشبیه معشوق به پادشاه و شیوة مقابله با او در استعاره­­های «عشق به‌ ­منزلة مانع» و «عشق به‌ منزلة پادشاهی» در غزلیات سعدی طرح آگاهانه­تری از شاعران دیگر دارد. سعدی پذیرش مانع را مطرح می­کند و با این شگرد، صلح­طلبی عاشق یا تودة مردم را در برابر ستیزه­جویی معشوق یا طبقة حاکم، برجسته می‌کند و به متقاعدساختن و همسوکردن مخاطبان با گفتمان مسلّط روی می­آورد؛ به این ترتیب، می­توان­ گفت در باطن این تسلیم ظاهری، مفهوم مبارزه نهفته است.

4) اگر گوینده دربارة پادشاه جرأت انتقاد و بیان ناراستی داشته باشد، باز ناچار است با توجّه به جایگاه او غیر مستقیم سخن بگوید، اما استعارة معشوق به‌ منزلة پادشاه، این امکان را فراهم می‌کند تا سعدی، پشت این استعاره پنهان شود و بتواند دیدگاه انتقادی خود را مستقیم مطرح کند. علاوه ‌بر این نشان می­دهد که شاعر با وجود سرودن ابیاتی با مضمون پذیرش مانع، تسلیم قدرت نمی­شود و با استفادة مؤثّر از زبان در جایگاه اقتدار می‌ایستد.

 

پی‌نوشت‌ها

1. نمونه­های دیگر:

«متّفق می­شوم که دل ندهم...» (188/2)، «به هوش بودم اول که دل به عشق نسپارم...» (183/2)،

عاقل انجام عشق می­بیند

 

تا هم اول نمی‌کند آغاز
                                                     (199/2)

همچنین این موارد: (149/2)، (683/4)، (292/9)، (699/2) و (713/9).

2. نمونه­های فراوانی را می­توان ذکر کرد: سعدی در گلستان تن‌ندادن به شغل دیوانی را نشانۀ خردمند کافی می­داند (1386: 50) و معتقد است «خلعت سلطان اگر چه عزیز است، جامة خلقان خود به عزّت‌تر» (1384: 186). در کلیله و دمنه نیز نزدیکی به کانون قدرت به هم­خانه­‌بودن با مار و هم‌خوابگی با شیر تشبیه شده است (نصرالله منشی،1383: 114) و از کارهای خطرناکی مثل «در قعر دریا با بند، غوطه‌خوردن و در مستی لب مار دم‌بریده مکیدن هایل­تر و مخوف­تر» توصیف شده است (همان: 103). این خطرات با عملکرد انسان مرتبط نیست، بلکه «هر که در خدمت پادشاه ناصح و یکدل باشد، خطر او زیادت است» (همان: 132). نخستین فصل این کتاب بیانگر این نکته است­ که رابطة گاو که نزدیک‌ترین و دلسوزترین فرد به پادشاه یعنی شیر است، رابطة آکل و مأکول، صیاد و صید و... است (همان:105). سعدی نیز به بیان رابطة عاشق و معشوق در قالب صیاد و صید گرایش ویژه­ای دارد.

3. علاوه ‌بر کاربرد ضمیر، گاهی سعدی بر گستردگی گروه عاشقان نیز تأکید دارد: «گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من» (32/5) و «ز دست‌رفته نه تنها منم... چه دست­ها که ز دست تو بر خداوند است» (215/10).

4. دستیابی به قدرت سیاسی در ایران بیشتر با خونریزی همراه بوده است. در غزلیات سعدی نیز کاربرد «خون» که واژۀ نامأنوسی با حوزة عشق به نظر می­رسد در توصیف معشوق، فراوان است: «...مرو اندر پی خون­خوارة خویش» (400/7) و «به خون خلق اگر تشنه­ای هلا ای دوست» (510/5 و 30/11).

5. غیر از این، شواهد متعدّدی را می­توان برای اعمال شاهانة معشوق ذکر کرد:

بی­دردی و بی‌مسئولیتی شاهان در برابر مردم:

گر در نظرت بسوخت سعدی

 

مه را چه غم از هلاک کتان
                                               (262/13)

 غرور و تکبّر:

با دوستان خویش نگه می­کند چنانک

 

سلطان نگه کند به تکّبر، سپاه را
                                                      (10/5)

 مخفی­کاری: «کشته بینند و مقاتل نشناسند که کیست..» (350/8).

خشمگین‌بودن: معشوق «به‌خشم‌رفته» (247/6 و 266/1) نامیده می‌شود و «بر سر خشم است هنوز آن حریف...» (201/3-4).

6. چهار راهکار تأکید بر خوبی­های خود، تأکید بر بدی­های دیگران، تأکیدنکردن بر بدی‌های خود و تأکیدنکردن بر خوبی­های دیگران، «مربّع ایدئولوژیکی» نامیده می­شود (یوسفی و همکاران، 1391: 148) که سعدی به بهترین شکل از آن در توصیف عاشق و معشوق استفاده می­کند. جز زیبایی ظاهری، هیچ خوبی دیگری از معشوق مطرح نمی­شود. مثلاً از بی­توجّهی او به عاشق و یا درپرده‌بودن او هیچ­گاه به شرم و حیا و پاکدامنی تعبیر نمی‌کند.

7. صراحت بیان سعدی در مقایسه با حافظ بهتر مشخّص می­شود. حافظ، کنش­های منفی معشوق را به اعضای بدن و گاه به اطرافیان او مثلاً رقیب، نسبت می­دهد و بیشتر از صیغة سوم شخص مفرد استفاده می‌کند. او می­گوید: «تطاول زلفت» (195/4) نه خود واژۀ «تو» که سعدی به کار می­برد. رقیب نیز در غزلیات حافظ کاربرد فراوانی دارد، اما در غزلیات سعدی، بسیار کمرنگ است. 

- آقاگل­زاده، فردوس. (1391). «توصیف و تبیین ساخت­های زبانی ایدئولوژیک در تحلیل انتقادی گفتمان». پژوهش‌های زبان و ادبیات تطبیقی، پیاپی10، 1-19.
2- امینی، اسماعیل. (1390). لبخند سعدی، تهران: سورة مهر.
3- ایمانی، آسیه و زاهدی، کیوان. (1393). «زن در ضرب­المثل­ها و اصطلاحات فارسی: بررسی پیکره بنیاد عامل انسجام از دیدگاه تحلیل گفتمان»، زبان­شناخت، س 5، ش1، 35-53.
4- بیمن، ویلیام. (1391). زبان، منزلت و قدرت در ایران، ترجمة رضا ذوقدار مقدم، تهران: نی.
5- بیهقی، ابوالفضل­. (1383). تاریخ بیهقی، به ­کوشش خلیل خطیب­رهبر، تهران: مهتاب، چ نهم.
6- پیش­قدم، رضا. (1391). «معرفی زباهنگ به عنوان ابزاری تحول­گرا در فرهنگ­کاوی زبان»، مطالعات زبان و ترجمه، ش 4، 47-62.
7- جاهدجاه، عباس و رضایی، لیلا. (1392). «بررسی نظری و کاربردی روایت اوّل شخص جمع در پنج داستان کوتاه از هوشنگ گلشیری»، جستارهای ادبی، ش 182، 47-74.
8- جوینی، عطاملک بن محمد. (1385). تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح حبیب­الله عباسی و ایرج مهرکی، تهران: زوّار.
9- حافظ، شمس­الدّین­محمّد. (1387). دیوان غزلیّات، تصحیح قزوینی و غنی، به ­کوشش عبدالکریم جربزه­دار، تهران: اساطیر، چ هفتم.
10- حمیدی، محمّدمحسن. (1386). آرام و بی­قرار: فرهنگ سیاسی در ادبیّات فارسی، مشهد: خانه آبی.
11- راسخ مهند، محمّد. (1389). درآمدی بر زبان­شناسی شناختی، تهران: سمت.
12- رضاپور، ابراهیم و آقاگل­زاده، فردوس. (1391). «نقش استعاره در برجسته­سازی و حاشیه­رانی ایدئولوژی در روزنامه­های داخلی»، زبان­پژوهی دانشگاه الزهرا، س 4، ش 7، 67-94.
13- رفیع­زاده، سرورسا و صالحی­نیا، مریم. (1392). «بازنمایی مناسبات قدرت در زبان دبیری با تکیه بر دستور الکاتب فی تعیین­المراتب». نقد ادبی، س 6، ش 24، 31-62.
14- سعدی، مصلح بن عبدالله. (1372). بوستان، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی، چ چهارم.
15- ---------------. (1384). گلستان، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی، چ هفتم.
16- ---------------. (1385). غزل­های سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: سخن.
17- سلطانی، علی اصغر. (1384). قدرت، گفتمان و زبان، تهران: نی.
18- شفیعی‌کدکنی، محمدرضا. (1375). صور خیال در شعر فارسی، تهران: آگاه
19- صالحی، پریسا و نیکوبخت، ناصر. (1391). «واژه­گزینی­های شعری قیصر امین­پور از منظر تحلیل گفتمان انتقادی»، پژوهش­های زبان و ادبیّات فارسی، ش 24، 75-99.
20- عامری­ گلستانی، حامد و قادری، نفیسه­سادات. (1391). «نگاهی گفتمانی به اسلام­هراسی»، پژوهش‌های سیاسی جهان اسلام، س 2، ش 4، 129-153.
21- عبدالله­زاده، راحله و ریحانی، محمّد. (1393). «تأثیر ادبیّات سلطانی بر توصیفات معشوق در غزل سبک عراقی با تکیه بر غزل حافظ»، پژوهش­های ادبی و بلاغی، دوره2، ش2، 42-56.
22- عرب یوسف­آبادی، فائزه و فرضی­شوب، منیره. (1390). «بازتاب فناوری و ماشینیزم در استعاره­های فارسی محاوره­ای از دیدگاه زبان­شناسی شناختی»، پژوهش­های زبان و ادبیّات تطبیقی، دوره2، ش1، 103-119.
23- عنصرالمعالی، کیکاووس­بن­اسکندر. (1385). قابوس­نامه، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: علمی و فرهنگی، چ چهاردهم.
24- فاضلی، محمّد. (1383). «گفتمان و تحلیل گفتمان انتقادی»، پژوهشنامه علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه مازندران، س4، ش14، 81-107.
25- فتوحی رودمعجنی، محمود. (1390). سبک­شناسی نظریه­ها، رویکردها و روش­ها، تهران: سخن.
26- فقیه ­ملک­مرزبان، نسرین و فردوسی، مرجان. (1391). «گفتمان حکومتی در گلستان سعدی». پژوهشنامة علوم سیاسی، س7، ش3، 7-40.
27- ----------------------------. (1393). «تحلیل انتقادی گفتمان صوفیانه در گلستان سعدی»، کهن­نامه ادبیات فارسی، س5، ش3، 87-120.
28- قاسم­زاده، سید علی و گرجی، مصطفی. (1390). «تحلیل گفتمان انتقادی رمان دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت»، ادب­پژوهی، ش 17، 33-63.
29- گرجی، مصطفی. (1383). «تحلیل گفتمان حکایت جدال سعدی با مدعی با نظر به مؤلفه‌های گفتگو»، پژوهش زبان و ادبیات فارسی، دوره­ی جدید، ش2، 75-88.
30- گوهری، مهشید و همکاران. (1392). «ارزیابی جایگاه مغولان در شهنشاهنامة احمد تبریزی»، جستارهای ادبی، ش180، 57-84.
31- لیکاف، جرج. (1383). «نظریة معاصر استعاره». ترجمة فرزان سجودی، استعاره مبنای تفکر و ابزار زیبایی آفرینی، به ­کوشش فرهاد ساسانی، تهران: سورة مهر، 195-298.
32- محمدابراهیمی جهرمی، زینب و ذاکری، طاهره. (1389). «مطالعة تفاوت­های نوشتاری در آثار نویسندگان معاصر ایرانی باتوجه به متغیّر جنسیّت»، زن در فرهنگ و هنر، دوره1، ش3، 23-37.
33- معین، محمّد. (1360). فرهنگ فارسی، 6 ج، تهران: امیرکبیر، چ چهارم.
34- مقدادی، بهرام. (1378). فرهنگ اصطلاحات ادبی از افلاطون تا عصر حاضر، تهران: فکر روز.
35- نجومیان، امیرعلی. (1393). «تبارشناسی کارکردهای گفتمانی سعدی در ایران معاصر»، سعدی شناسی، دفتر هفدهم، 16-30.
36- نصرالله منشی، ابوالمعالی. (1383). کلیله و دمنه، تهران: امیرکبیر، چ بیست و ششم.
37- یارمحمّدی، لطف­الله. (1383). گفتمان­شناسی رایج و انتقادی، تهران: هرمس.
38- یوسفی، علی و همکاران. (1391). «تحلیل گفتمان انتقادی هویّت ایرانی در شاهنامه­ی فردوسی»، جامعه­شناسی تاریخی، دوره4، ش 2، 145-172.