نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
دانشگاه مازندران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
In romantic literature of Iraqi style, particularly in Sa’di’s lyric poems, the cruelty and oppression of the sweetheart and the degradation and contempt of the lover in front of her are proposed abundantly. Despite the holiness which the love has in Persian literature,it is sometimes thought of as an obstacle on the way of lover. The research question is: are concepts and aims beyond the worldly love? To answer this question, one-fourth of Sa’di’s lyric poems were examined based on the analysis of political-social dispute. The result of the research represented that with such content-makings, the poet is the representative of the nation. He protests loudly against the cruelty and oppression of the beloved person who can bethe symbol of despotic and autocratic kings. The metaphor of "love is obstacle" indicates the conflict of lover-beloved one’s dispute. The metaphor of "love is trap" shows that the sweetheart attempts to dominate the lover thoroughly. This image conforms to lord and former, or shepherd and herd idea between governors and inferiors. The simile of the beloved person in the position of king and the approach to oppose against her has a more conscious schema in Sa’di’s lyric poems compared to those of other poets. Sa’dibelieves in accepting the obstacle. By this technique, he projects the peace-seeking of the public against the quarreling of the dominant class. Criticism against the power within the framework of love provides this possibility untilSa’di proposes his critical view directly.
کلیدواژهها [English]
1ـ مقدّمه
سعدی و شاعران دیگر زبان فارسی به حدّی عشق را والا و ارزشمند میدانند که انسان را حیوان عاشق تعریف میکنند. حافظ، انسان بیعشق را مرده میانگارد و نمرده بر او نماز میخواند و سعدی، انسان را بدون عشق طرفهجانور مینامد؛ با این تفاوت که حافظ عبارت «هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق» (حافظ، 1387: 244/7) را به کار میبرد، اما سعدی میگوید:
آدمی را که خارکی در پا |
|
نرود طرفهجانور باشد
|
سعدی، عشق را به خاری در پا مانند میکند که وجه شبه برجستة این تشبیه، آزاررساندن و مانع حرکتشدن است. او معشوق را نیز در مقابل عاشق، مانند مانعی در راه فرض میکند. وقتی عشق به صورت مانع و گرفتاری تفسیر شود، طبعاً گرفتارنشدن در دام آن، عین آزادی و سلامتی است. به همین علّت گاهی شاعر از دوران قبل از عاشقشدن با افسوس و حسرت یاد میکند: «وقتی امیر مملکت خویش بودمی...» (همان: 403/6) و یا:
سعدیا با تو نگفتم که مرو از پی دل |
|
نروم باز گر این بار که رفتم جستم
|
این مقاله در پی پاسخدادن به این پرسشهاست: «چرا سعدی، عشق را به منزلة مانع تصویر میکند و عاشق و معشوق را در دو گروه مخالف قرار میدهد؟»؛ «چرا معشوق در پی جور و جفا و عاشق مجبور به تحمّل آن است؟»؛ «آیا مفاهیم و مقاصد فراتر از عشق زمینی در دلالتهای ضمنی نشانههای این مضمونسازی و عشقورزی وجود دارد؟».
برای پاسخدادن به این پرسشها دو استعارة مفهومی عشق به منزلة مانع و معشوق به منزلة پادشاه، مبنا قرار گرفت و با تأکید بر تحلیل گفتمان سیاسی ـ اجتماعی، رابطة عاشق و معشوق بررسی شد.
2 ـ مبانی نظری پژوهش
2ـ1 تحلیل گفتمان
نخستین بار زلیگ هریس اصطلاح گفتمان را در زبانشناسی برای تحلیل سطوح بالاتر از جمله به کار برد (ایمانی و زاهدی، 1393: 36). رایجترین برداشت این اصطلاح، تلفیقی از جامعهشناسی و زبانشناسی است؛ چنانکه آن را «فراتررفتن از صورتهای رؤیتپذیر زبان و رسیدن به زمینههای اجتماعی و کشف رابطة متقابل میان زبان و فرایندهای اجتماعی» تعریف کردهاند (فاضلی، 1383: 84). یارمحمّدی، تحلیل گفتمان انتقادی را گونهای از تحلیل گفتمان میداند که «استفادة غیر قانونی از قدرت، برتری و نابرابری موجود در بافت سیاسی و اجتماعی را از طریق گفتار و نوشتار مطالعه میکند» (1383: 4). پیروان این رویکرد، ادبیات را سرشار از گفتههایی میدانند که حقیقت در پشت آن نهفته است. با انعکاس نظامهای رفتاری و اجتماعی، این حقیقت نهفته نوعی سند تاریخی به شمار میرود و حتی میتوان آن را تاریخ فعّالی دانست (مقدادی، 1378: 131-133). در این رابطه حتی ادبیات را از نظر درآمیختگی با ابعاد اجتماعی و فرهنگی، جدّیترین قالب دانستهاند که اهمّیت آن در زمان دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی جوامع آشکار میشود (صالحی و نیکوبخت، 1391: 77).
استفاده از ساختارهای گفتمانمدار در متون سیاسی، بیشتر برای بیان مکتب فکری به معنای منفی آن، یعنی ترویج گرایشهای گروه خاصی در جامعه به کار میرود؛ اما در متون ادبی برای بیان ارزشهای فرهنگی و اجتماعی مردم استفاده میشود، بهویژه اینکه سعدی و حافظ به گروه یا طبقة خاصّی وابستگی نداشتند. برای تبیین بهتر موضوع و پرهیز از طولانیشدن مقاله، برخی از مباحث نظری مربوط به گفتمان در تحلیل متن مطرح شده است.
2ـ2 استعارة مفهومی
نظریة معاصر استعاره یا استعارة مفهومی در زبانشناسی شناختی مطرح شده است و طبق آن یک حوزة مفهومی بر اساس اصطلاحات و مفاهیم حوزۀ دیگری به تصویر در میآید و مفهومسازی میشود؛ به عبارت دیگر استعاره، تطابق بین حوزهها در نظام مفهومی است. عبارت زبانی فقط تحقّق روساختی از تطابق بین حوزهها است که در ذهن ما صورت بگیرد. اساس رابطه میان دو واحد نظاممند یا دو مجموعه در استعارة مفهومی به شکل تناظر یکبهیک شکل میگیرد که به آن انگاره یا نگاشت یا انطباق میگویند. یکی از انگارهها به قلمرو مبدأ، مستعارمنه یا مشبّهبه، متعلّق است که بیشتر مفهومی عینی و ملموس است. انگارة دیگر، مفاهیم انتزاعی و ذهنی دارد که قلمرو مقصد یا هدف، مستعارٌله یا مشبّه نامیده میشود. جرج لیکاف، نخستین و برجستهترین نظریهپرداز این حوزه، برای تبیین این مفاهیم مثالهایی از رابطة عاشقانه ذکر میکند: «رابطة ما به بنبست رسیده است»، «چه راه طولانیای را طی کردیم»، «ما بر سر یک دوراهی هستیم و میتوانیم هر کدام به راه خود برویم». متناظرها و برابرهای مفاهیم مذکور بر بنیاد نگاشت استعارة «عشق، سفر است» قرار گرفته است (راسخ مهند، 1389: 50 و 93)؛ (لیکاف، 1383: 210-211). در زبان محاورة فارسی گزارههایی مانند «عجب شیرزنی بود»، «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد»، «خوب بلبلزبانی میکنی» و «برای من شاخ و شانه میکشی»؟ از استعارة مفهومی «انسان حیوان است» سرچشمه میگیرد (عرب یوسفآبادی و فرضیشوب، 1390: 107).
از نظر لیکاف و جانسون، استعارة مفهومی، دیدگاههای گوناگونی را دربارة جهان منعکس میکند و واقعیتها بهویژه واقعیتهای اجتماعی را میآفریند (رضاپور و آقاگلزاده، 1391: 72). از این نظر، واقعیت اجتماعیای که در غزلیات سعدی به شکلگیری استعارة «عشق به منزلة پادشاه» با مضمون جفاکاری معشوق میانجامد، بازتاب کنشهای سیاسی با زبان و شگردهای ادبی است. اگرچه عدّهای معتقدند در عرصة ادبیات خلّاق، مفهوم ادبیات سیاسی معنا ندارد، برخی دیگر بهویژه پیروان نقد مکتبگرا، هر متنی را محصول و بازتاب مکتبهای فکری برتر و گفتمان غالب میدانند (قاسمزاده و گرجی، 1390: 34-35).
3ـ روش و حدود پژوهش
روش این پژوهش توصیفی ـ تحلیلی است. واحد تحلیل، بیتهای دربردارندۀ عناصر و مضامین عاشقانه است. در این نوشتار، یکچهارم غزلیّات سعدی که 179 غزل است با روش نمونهگیری تصادفی انتخاب شد؛ به این گونه که مثلاً از غزل شمارة 2 به بعد بهترتیب هر چهار غزل، یک غزل به صورت 2، 6، 10، 14 و... انتخاب و بر اساس نسخة غزلهای سعدی به تصحیح غلامحسین یوسفی (1385) بررسی شد. در ارجاعات، عدد سمت راست، شمارة غزل و عدد سمت چپ، شمارة بیت را نشان میدهد، مانند (455/6) یعنی غزل 455، بیت 6.
4 ـ پیشینة پژوهش
اسماعیل امینی در کتاب لبخند سعدی، یکی از نمونههای طنز در غزلیات سعدی را نوع رابطة میان عاشق و معشوق میداند و مینویسد: «[این رابطه] شبیهسازی رابطة حاکم ظالم و زیردستان بیچاره و مجالی برای استهزای رفتار غیر انسانی حاکمان ظالم است» (1390: 8). عبداللهزاده و ریحانی (1393)، این نکته را بیان کردند که در سبک عراقی با کاهش مقبولیت شاهان، شاعران، معشوق زمینی خویش را به جای او قرار دادند و از سپاهیگری و زینابزار ملازم آن و آیینهای درباری برای ستودن معشوق بهره گرفتند.به جز غزلیات در زمینة تحلیل گفتمانمدار آثار سعدی بهمنابع ذیل نیز میتوان اشاره کرد:
- امیرعلی نجومیان (1393) در مقالة «تبارشناسی کارکردهای گفتمانی سعدی در ایران معاصر» برای سعدی پنج نقش گفتمانی و اجتماعی در ایران معاصر در نظر میگیرد که عبارت از این موارد هستند: کارکرد گفتمانی مدرنیته، کارکرد گفتمانی ملّیگرایی، کارکرد گفتمانی اندیشة سیاسی، کارکرد گفتمانی تعلیمی و کارکرد گفتمانی عشق و جنسیت.
- مصطفی گرجی (1383) در مقالة «تحلیل گفتمان حکایت جدال سعدی با مدّعی با نظر به مؤلّفههای گفتگو» در تحلیل گفتمانی حکایت جدال سعدی با مدّعی، تعارض دو گروه ثروتمندان و فقیران را از هنجار و فرهنگ غالب جامعة گذشتة ما برخاسته میداند که سعدی فقط تصویرکنندة آن است (1383: 86).
- نسرین فقیه ملکمرزبان و مرجان فردوسی (1391) در مقالة «گفتمان حکومتی در گلستان سعدی» نشان میدهند که در این اثر دو گفتمان حکومتی و معنوی حضور دارد. خداوند، قدرتمندترین مشارک است که هر دو گفتمان به فرادستی او اقرار میکنند. غلبه با گفتمان حکومتی است که برای مشروعیتبخشی حضورش در جامعه، خود را دستنشانده و معرّفیشدة خداوند مینمایاند. این نویسندگان (1393) در مقالۀ دیگری، گفتمان صوفیانه در گلستان را تحلیل انتقادی کردند. در این گفتمان، واژههای شیوخ و پیران، صاحبدل، پارسا و صالح، بار معنایی مثبت و واژههای عابد و زاهد، بار معنایی منفی دارند. واژة درویش در هر دو قلمرو مثبت و منفی، شایستگی حضور دارد.
5 ـ شباهت عشق و پادشاهی
5ـ1 استعارة «عشق به منزلة مانع»، برابر با خودی در مقابل بیگانه یا دیگری
کاربرد استعارة مفهومی عشق به منزلة مانع در غزلیات سعدی فراوان است و میتوان آن را به چهار گونة متمایز تقسیم کرد: وجود مانع، پذیرش مانع، نسبیبودن مانع و مانع در راه معشوق.
1) وجود مانع: زیبایی معشوق یا به تعبیر شاعرانة سعدی «دام زلف و دانة خال سیاه» (10/1)، مانع عاشق و عامل گرفتاری او است:
سعدی نگفتمت که سر زلف شاهدان |
|
در بند او مشو که گرفتار میکند
|
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم |
|
بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
|
او غیر از دام، تصویرهای دیگری نیز از گرفتارشدن در مانع نشان میدهد: آبگرفتن و غرقشدن (338/8 و 350/3)، کوچة بنبست (666/6)، آویختن خار به دامن (130/2) و نیش زنبور (22/12 و 134/9).
2) پذیرش مانع: در غزلیات سعدی، بیشترین مفاهیم استعاری مرتبط با طرحوارة قدرتی به پذیرش مانع مربوط است. در بیشتر آنها، معشوق به جنگجویی همانند میشود که با ابزار جنگی و زیبایی، رودرروی عاشق میایستد و راهش را سد میکند. سعدی راه رهایی از این جنگ را تسلیم محض میداند، مانند «گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من» (38/9) و «بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است» (74/6) و در این بیت:
تیرباران عشق خوبان را |
|
دل بیچارگان سپر باشد
|
به اعتقاد سعدی باید به این قدرت تن درداد، تسلیم شد و حتّی آن را با میل و ارادت پذیرفت:
مرا هرآینه روزی قتیل عشق ببینی |
|
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت
|
سعدی در جواب سؤال «چرا عاشق باید تا این حد تسلیم و ستمپذیر باشد؟» دو پاسخ ذیل را بیان میکند.
1) هدف عاشق، ارزش تحمّل این ستمها را دارد:
احتمال نیشکردن واجب است از بهر نوش |
|
حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست
|
2) عاشق، مجبور و محکوم به تحمّل است: «بندگان را نه گزیر است ز حکمت، نه گریز» (482/6).
3) نسبیبودن مانع: به این معنی که مانع فقط برای عاشق یا طالب هدف و نه برای غیر او مفهوم مییابد. از نظر سعدی، جور خوبروی نزد طایفهای تلخ است، اما از معتقد باید شنید که شکر میپراکنند (206/4). اگر پای عاقل به سنگ برآید، تازه درمییابد که چرا فرهاد، سنگ بریده است، اما آن کس که سخنگفتن شیرین نشنیده است بر دل بیچارة فرهاد رحمت نخواهد کرد (82/4-5). غیر از کسانی که عاشق نیستند، معشوق نیز رنج عشق و حال عاشق را درنمییابد: «تو کجا نالی از این خار که در پای من است» (438/8).
بر تخت جم پدید نباشد شب دراز |
|
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم
|
4) مانع در راه معشوق:معشوق، همیشه مانع راه عاشق نمیشود، بلکه گاهی عاشق نیز راه معشوق را سد میکند. این طرحواره بیشتر به شکل استعاری «دست به دامن شدن» نمود مییابد:
دیگر به کجا میرود آن سرو خرامان |
|
چندین دل صاحبنظرش دست به دامان
|
نمونۀ دیگر: «چون تواند رفت و چندین دست دل در دامنش» (142/5 و 322/9). این آرزو گاهی برای عاشق چنان دور از دسترس است که فقط در قیامت محقّق میشود: «دامن او به دست من روز قیامت اوفتد» (230/6).
ارتباط بین استعارة عشق به منزلة مانع و حوزة پادشاهی را میتوان در موضوعات ذیل خلاصه کرد:
1) عشقستیزی ضمنی و پنهان با سیاستگریزی آشکار در ادبیات فارسی تناسب دارد. در متون ادب فارسی و حتّی متون مرتبط با حوزة قدرت و سیاست، مثل تاریخ بیهقی و کلیله و دمنه بر این نکته بسیار تأکید شده است که ورود به عرصة سیاست و همنشینی با اهل قدرت، منازعهخیز و مخاطرهآفرین است. نمونۀ عالی آن، داستانی در گلستان است که دوستی از سعدی شغل دیوانی را درخواست میکند (سعدی، 1384: 69-73)2.
2) تقابل عاشق با معشوق و مانعدانستن معشوق بر تعارض دو گروه در غزلیات سعدی دلالت دارد: گروه عاشقان و گروه معشوقان. «گفتمانها اساساً در ضدّیت و تفاوت با یکدیگر شکل میگیرند و هویت تمام آنها به وجود غیر، منوط است» (عامری و قادری،1391: 136). این ضدّیت، نگاه گفتمانمدار به عشق را قوّت میبخشد. استعارة «معشوق به منزلة پادشاه» در گفتمان عشق، بنیاد قطبیسازی است. همانگونه که در گذشته «اجتماع به دو قطب فرماندار و فرمانبردار تقسیم میشد و قدرت، ابزاری در اختیار عدّۀ خاصّی بود که در جهت منافع خود بر عدّۀ دیگری اعمال میکردند» (سلطانی، 1384: 17)، در غزل نیز قدرت در دست معشوق است و او هرگونه که بخواهد از آن بهره میگیرد. سعدی یا عاشق، مدافع گفتمان مسلّط یا مشروع است. او با تکیه بر دلالتهای ضمنی، صاحب قدرت یا معشوق را دیگری یا بیگانه میانگارد، هر چند در غزلیاتی که لحظات وصال را توصیف میکند گاهی معشوق را خودی و دوست میداند:
چنان ارادت و شوق است در میان دو دوست |
|
که سعی دشمن خونخوار در نمیگنجد
|
اما بیشتر، او را در گروه بیگانه و صاحب گفتمان قدرت قرار میدهد: «با دشمنان، موافق و با دوستان به خشم...» (38/8)، «این طریق دشمنی باشد، نه راه دوستی» (211/7).
3) نسبیبودن مانع با بیدردی ومسئولنبودن بیشتر پادشاهان در تاریخ ایران تناسب دارد. برای نمونه میتوان به در دسترسنبودن پادشاه اشاره کرد که دیدار با او نهتنها برای مردم عادی که حتی برای همة درباریان بهآسانی ممکن نبود. در باب اول گلستان نیز «هیچگاه پادشاه خود شخص دیگر را خطاب قرار نمیدهد. به همین دلیل فعل فرمود در جملههای این باب، کاربرد فراوان یافته و بیانگر کاربرد باواسطه و غیرمستقیم شاه با اطرافیان است» (فقیه ملک مرزبان و فردوسی، 1391: 19). قابوسنامه نیز به پادشاه سفارش میکند: «عزیز دیدار باش تا در چشم رعیت و لشگر خوار نگردی» (عنصرالمعالی، 1385: 228).
نمونة دیگر اینکه در حکایات متون فارسی بیشتر با تهدید پادشاه به آه مظلوم روبهرو هستیم. این موضوع دربارة معشوق نیز وجود دارد:
با دل سنگینت آیــــا هیچ درگیرد شبی |
|
آه آتشناک و ســـوز سینهی شبگیر مـا
|
|
||
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت |
|
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست
|
|||
حمیدی بر اساس داستانهای بیدپای، سه ویژگی برای فرهنگ سیاسی ایران برمیشمارد:
1) رابطة ارباب ـ رعیتی یا شبان ـ رمگی میان حکومتکنندگان و حکومتشوندگان برقرار است.
2) مردم، قدرت سیاسی را با نگاه غیر یا دیگری میبینند و با آن احساس یگانگی و همدلی ندارند.
3) قدرت سیاسی، مسبّب همة بلاها به شمار میرود. مدار سیاست بر نیرنگ دانسته میشود و در نتیجه، سیاستگریزی، تشویق و تحسین میشود (1386: 108).
تهدید پادشاه به پیامدهای آه و دعای مظلوم در غزلیاتسعدی به تهدید معشوق با دعای عاشق، بدل شده است:
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت |
|
مکن که دست برآرم به ربّنا ای دوست
|
5 ـ2 یک در برابر بسیار
پادشاه، یک نفر است و در برابر تودة مردم قرار دارد. یکی از عناصر نشاندهندۀ مفرد یا جمع در زبان فارسی و نیز در اشعار سعدی، کاربرد ضمایر یا شناسة مفرد و جمع است. عاشق در اشعار سعدی بیشتر با ضمیر جمع یاد میشود؛ اما معشوق، یکی و همواره مفرد است و سعدی برای او از ضمیر تو استفاده میکند: «بیا که ما سپر انداختیم...» (74/6).
ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی |
|
گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی
|
|||
هزار صید دلت پیش تیر بازآید |
|
بدین صفت که تو دادی کمان ابرو را
|
|
||
گرچه تو امیر و ما اسیریم |
|
گرچه تو بزرگ و ما حقیریم |
|||
گرچه تو غنی و ما فقیریم |
|
دلداری دوستان، ثواب است
|
|||
سعدی به جای ضمایر «من» و «تو»، ضمایر «ما» و «شما» را به کار نمیبرد، بلکه از «ما» و «تو» استفاده میکند. «منظور از من، فرد، آزادیها و حریم شخصی اوست و ما، اجتماعی است که فرد در آن جای دارد» (جاهدجاه و رضایی، 1392: 57). اگر منظور از «ما» عاشقانی باشند که به دنبال معشوق واحدی هستند، صرف نظر از غیرت عاشقی، رسیدن یکی از آنان به وصال، ناکامی دیگران را در پی خواهد داشت. چنین گروهی چگونه ممکن است صدا و هدف مشترکی داشته باشند؟3
5ـ3 پادشاهنامیدن معشوق و کاربرد واژههای مرتبط با پادشاهی
یکی از شناسههای مهم در تحلیل انتقادی گفتمان، نامگذاری است. «در واقع، هر متنی با استفاده از ظرفیتهای واژههای مختلفی که زبان در اختیار آن میگذارد به تولید و بازنمایی واقعیت به شیوههای خاص اقدام میکند و به این طریق، تقویت یا طرد گفتمان خاصّی را سبب میشود» (فقیه ملکمرزبان و فردوسی، 1391: 13).
سعدی، معشوق را پادشاه میخواند، بر پادشاهانگاری او اصرار میورزد و از رفتار خصمانهاش انتقاد میکند. برای مثال، این موارد ذکر میشود: «جور بکن که حاکمان، جور کنند بر رهی» (360/2)، «چه مرا بِه از گدایی چو تو پادشاه دارم» (180/6)، «شهر، آن توست و شاهی...» (107/2)، «سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی» (89/1)، «تو صاحبمنصبی جانا...» (293/6)، «چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم» (234/5)، «...ای سلطان حسن» (590/2)، «نه عجب چنین لطافت که تو پادشاه داری» (28/8)، «ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر...» (110/5)، «که بار نازنین بردن به جور پادشه ماند» (382/3) و نیز مواردی که در این ابیات آمده است: (18/5)، (63/2) و (114/7).
علاوه بر این، سعدی واژههای دیگری را به خدمت عشق درمیآورد که خارج از غزل، مفاهیم کاملاً سیاسی دارند و در دایرة رمزهای حکومتی جای میگیرند و نشانههای ابزار قدرت سرکوبگرانه هستند، مانند زندان، اسیر، دام، صید، خدمت، سر بر آستان نهادن و مواردی از این قبیل که ذکر میشود: «گردن نهم به خدمت و گوشت کنم قبول» (110/4).
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع |
|
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتکار خویش
|
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلی است |
|
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
|
معشوق در ادبیات فارسی معمولاً عاشقان زیادی دارد و برای او داشتن عاشقان بسیار، افتخار است: «گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من» (32/5). وقتی سعدی از زبان معشوق از عاشقان او با ترکیب «اهل عشق من» یاد میکند، در پی بهرخکشیدن کثرت عاشقان و نیز محبوببودن یا قدرت او است؛ چنانکه بعضی از سیاستمداران، تعداد طرفداران خود را زیاد جلوه میدهند. البتّه در شعر سعدی، کاربرد واژة خاک با مفهوم ضمنی ناچیزانگاری عاشقان نیز همراه است و عاشق در پاسخ برای مثبتنمایی و نشاندادن دو ویژگی مثبت تواضع و تسلیم، روی همین واژه درنگ میکند.
استعارة «عشق به منزلة دام» به سبب محبوببودن شکار در بین تفریحات پادشاه، میتواند بازگوکنندة نوعی انتقاد سیاسی باشد. به علاوه، واژة دام، معنی ضمنی توطئه را نیز به ذهن میرساند که در فضای ملتهب سیاسی در دربار پادشاهان مستبد وجود داشت و نمونههای آن در تاریخ بیهقی فراوان است.
تصویر دام نشان میدهد که معشوق یا پادشاه، عاشقان یا مردم خود را چون حیوان میبیند و سعی میکند که آنان را در سلطة همهجانبة خود درآورد. این تصویر با انگارۀ اربابـ رعیتی یا شبانـ رمگی میان حکومتکنندگان و حکومتشوندگان مطابقت دارد. در نمونههای قسمت پیش مفهوم اسیربودن بیان نشد، بلکه از مفهوم افتادن و اسیرشدن در دام معشوق سخن گفته شد. علاوه بر این، استعارة عشق به منزلة دام، گاهی مفاهیمی مثل حسرت، جبر، ناچاری و ناگزیری دارد که معنای سیاسی اسارت و استبداد را تقویت و تشدید میکند:
کس، دل به اختیار به مهرت نمیدهد |
|
دامی نهادهای که گرفتار میکنی
|
خاطر عام بردهای، خون خواص خوردهای |
|
ما همه صید کردهای، خود ز کمند جستهای
|
تعابیر یادشده با فضای سیاسی زمانة شاعر که در آن ایران عرصة ترکتازی اقوام بیگانه، فرمانروایی پادشاهان ستمگر و ظلم و غارت مردم و اموالشان بود، سازگاری دارد. بیت (150/2) این جملة تاریخ جهانگشا را دربارة مغولان به یاد میآورد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و رفتند» (جوینی،1385: 79).
یکی دیگر از دلایل کارکرد سیاسی فرضیة معشوق به منزلة پادشاه، گزینش و کاربرد گستردة واژة ترک برای معشوق زیباروست. بعد از سامانیان و تا مدّتها بعد از سعدی و حافظ، حکومتهای مرکزی ایران، ترکنژاد بودند. همچنین این نکته که عاشق، سرزمین خود را به معشوق ترک هدیه میکند، نشانۀ دیگری از نگاه سیاسی به معشوق در شعر فارسی است:
سعدی:
دیــار هــنـد و اقـالـیـم تــرک بـسپارنــد |
|
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را |
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را |
|
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
|
سعدی بیشتر، واژههایی مثل خَلق، بیچارگان، مسکینان، بندگان، خدم و... را به جای واژة عاشقان به کار میبرد و دلیل بیرحمی و نامهربانی معشوق را پادشاهی او میداند، مانند این نمونهها: «سری به صحبت بیچارگان فروآور» (691/7)، «که خون خلق بریزی مکن که کس نکند» (290/5)، «خلقی اندر طلبت غرقة دریای غمند» (482/2)، «آن چشم مست.../ قصد هلاک مردم هشیار میکند» (678/2)، «آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد» (142/5) و موارد ذیل:
روا بود که چنین بیحساب دل ببری |
|
مکن که مظلمة خلق را جزایی هست
|
گفتی نظر خطاست، تو دل میبری رواست؟ |
|
خود کرده جرم و خلق، گنهکار میکنی
|
بندگان را نه گزیر است ز حکمت نه گریز |
|
چه کنند ار بنوازی و برانی خدمند
|
همچنین مواردی مانند: (234/5) و (447/4). این واژهها در اشعار حافظ به کار نرفته است. سعدی برخلاف حافظ، واژة «دست» را در کنار معشوق برای عامل ایجاد مانع به کار میبرد، مانند: «وان گه ز دست عشق تو چندین جفا که برد» (522/2)، «گر تیغ زند به دست سیمین» (358/9)، «گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست» (30/12)، «دست بالای عشق زور آورد» (170/5)، «فریاد من از دست غمت عیب نباشد» (30/7)، «از دست کمانمهرة ابروی تو در شهر» (82/6)، «به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی» (146/1) و:
ضرورت است بلادیدن و جفابردن |
|
ز دست آن که ندارد به حسن، همتایی
|
دست به معنای تخت و مسند شاهی از واژههای سیاسی و حکومتی نیز هست. فرهنگهای لغت، مسند را دومین معنای واژة دست ذکر کردهاند (معین، 1360: ذیل واژه).
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی |
|
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی |
در این بیت وصال با دلبر، آشکارا در شمار منصب و مال آمده است.
واژة «فتنه» نیز از واژههای سیاسی است که سعدی به استفاده از آن در مفاهیم عاشقانه، علاقه دارد. او این واژه را برای معشوق به کار میبرد. دربارة زمانه بهظاهر میگوید: «نماند فتنه در ایّام شاه...» (446/11) و سپس معشوق را با آرایۀ ادبی استثنا «فتنة پارس» (666/8) مینامد. او مفهوم عاشق را نیز با واژة فتنه بیان میکند، اما از بافت کلام پیداست که این واژه در مقایسه با واژة عاشق، معنای منفی دارد:
من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم |
|
تو چنان فتنة خویشی که ز ما بیخبری |
سعدی، فتنه را در کنار سامری نیز به کار میبرد: «فتنة سامریاش در دهن شورانگیز...» (478/6). معشوق را سبب فتنه دانستن و حتّی فتنهنامیدن او نمود دیگری از استعارة معشوق به منزلة پادشاهی است:
تو خود چه فتنهای که به چشمان نیمهمست |
|
قصـد هلاک مــردم هشیار مـیکنی
|
ایدون کـه مـینـمـایـد در روزگـــار حسنت |
|
بس فتنهها بزاید تو فتنه از که زادی
|
همچنین در ابیات (30/1)، (106/9)، (158/4)، (190/3)، (258/2)، (318/1)، (374/6)، (390/7)، (422/5)، (438/4)، (470/3)، (622/6)، (656/3) و (706/9) نیز واژة فتنه به کار رفته است.
5ـ4 تشابه تعابیر مرتبط با معشوق و پادشاه
در بسیاری از آثار ادبی مانند تاریخ بیهقی، کلیله و دمنه، گلستان و بوستان سعدی و ... که تصویر پادشاه و ارتباط او با دیگران ترسیم شده است، پادشاه در رأس هرم قدرت قرار دارد. هر فرد از درباریان تا مردم عادی برای نزدیکشدن به این هرم، تلاش میکند و بدیهی است که موانع فراوانی در این مسیر وجود داشته باشد. در برخی از متون، واژهها و تشبیهات همسانی برای توصیف موانع حکومتی و عشقورزی به کار رفته است:
گلستان: «افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیابد و باشد که سر برود» (سعدی، 1384: 69)، «قاضی، فتوا داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن، سلامت نفس پادشاه را رواست» (همان: 75).
غزلیات سعدی:
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار |
|
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
|
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق |
|
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
|
«ور تو قبول میکنی با همه نقص، فاضلم» (338/6) و «کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی» (242/7).
تاریخ بیهقی (از زبان مادر حسنک): «پادشاهی چون محمود، این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود، آن جهان» (بیهقی،1383: 236/1). این نمونه در خور مقایسه با مباهات عاشق به کشتهشدن به دست معشوق است که از مضامین پرکاربرد غزلیات سعدی است:
وگر به دست نگارین دوست کشته شویم |
|
میان عالمیان، افتخار ما باشد
|
کلیله و دمنه: «عمده در همة ابواب، اصطناع ملوک است» (نصرالله منشی، 1383: 68).
سعدی در گلستان:
گر خود همه عیبها بدین بنده در است |
|
هر عیب که سلطان بپسندد هنر است |
5ـ5 رفتار پادشاهگونة معشوق
1) مرگآفرینی: مهمترین شباهت میان معشوق و پادشاه، ایجاد خطر مرگ است. شاعران، دست پادشاهان را به خون بیگناهان، آلوده میدیدند که قربانیان بیگناه نیز جرأت اعتراض نداشتند، به همین سبب شاید بتوان گفت شاعران رنگ حنا را بر دستان معشوق با دلالت ضمنی و پنهان در مفهوم آلودهبودن دستان معشوق به خون عاشقان به کار بردهاند:
حناست آنکه ناخن دلبند، رشتهای |
|
یا خون عاشق است که در بند، کشتهای
|
میتوان گفت از جمله موانع در مسیر، عاشق یا خود مرگ است، مثل:
بندهام گـر بـــیگـناهـــی مــیکـشـــد |
|
راضـیام گـر بـیخـطایـی مـیزنــد
|
با آنکه اسیران را کشتی و خـــطا کردی |
|
بر کشته گـذرکردن نوع کرمی باشد
|
از موانع دیگر، نمادها و نمودهای مرگ مثل تصویر دام است. عاشق به صید تشبیه میشود و حیوان صیدشده، سرنوشتی جز مرگ ندارد. تشبیه عناصر زیبایی معشوق به ابزار جنگی که به نظر شفیعی کدکنی در مقایسه با ادبیات و زبانهای دیگر، بینظیر است (شفیعی کدکنی، 1375: 305)، شکل دیگری از انگارة معشوق به مثابه پادشاه و کنش قتل و کشتار اوست.4
2) قدرت فرمانروایی: قدرت فرمانروایی از همانندیهای دیگر معشوق و پادشاه به یکدیگر است. در نظام حکومتی، صدور فرمان در اختیار پادشاه و اطاعت محض و بیچون و چرا وظیفة رعیت است. در قابوسنامه آمده است: «و اندر پادشاهی مگذار که کسی فرمان تو را خوار دارد که تو را خوار داشته بود که اندر پادشاهی، همه راحت در فرماندادن است که پادشاه به صورت با رعیت راست است. فرق میان پادشاه و رعیت آن است که او فرمانده است و این فرمانبر» (عنصرالمعالی، 1385: 230). در چنین ساختار سیاسی و اجتماعی، معشوق نیز چون پادشاه، خود را بر جان و مال عاشقان حاکم میداند و عاشقان، فرمانبران بیچارة معشوقند: «نه گزیری دارند و نه گریز» (482/6):
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد |
|
گر سر بنهد ور ننهد، دست تو بالاست
|
نه به خود میرود گرفتة عشق |
|
دیگری میبرد به قلّابش
|
با جور و جفای تو نسازیم و چه سازیم |
|
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست
|
3) غارت اموال: سومین ویژگی مشترک معشوق و پادشاه، غارت اموال است. معشوق در اشعار سعدی، اهل راهزنی و غارت است. البتّه در شعر سعدی، واژۀ «غارت» کاربرد بیشتری دارد و واژة «دزد و دزدی» بهندرت استفاده میشود؛ زیرا دزدی، مخفیانه است، اما راهزنی و غارت، آشکار و با توسّل به زور انجام میشود، بهویژه اگر راهزن، پادشاه باشد. به قول حافظ: «گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد» (154/9). سعدی با عبارت «کوس غارت زدن» بر آشکاربودن آن تأکید میکند، مانند: «کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل» (538/3) و «کوس غارت میزند در راه تقوا روی تو» (554/7). بنابراین، کاربرد واژة غارت در شعر سعدی نشان میدهد که شاعر در تقابل با نظام سیاسی زمانه و ظلمی است که طبقة حاکم بر جان و مال مردم روا میداشتند و این مخالفت را در توصیف و تفسیر رابطة میان عاشق و معشوق آشکار میکند.
در غزلیات سعدی و شاعران دیگر، کاربرد فراوان در پرده و دور از دسترس بودن معشوق، پیغامرسانی باد صبا و شب فراق از برجستهترین نمودهای ظلم و ستم معشوق در حقّ عاشق است. این مضمون میتواند به در دسترس نبودن پادشاه دلالت کند که دیدارش، نه تنها برای مردم عادی که حتّی برای همة درباریان نیز بهآسانی ممکن نبود. در منابع آمده است: «[در باب اوّل گلستان هم] هیچگاه خود پادشاه، شخص دیگر را خطاب و نامگذاری نمیکند. به همین دلیل فعل «فرمود» در جملههای این باب، کاربرد فراوان دارد و بیانگر کاربرد با واسطه و غیر مستقیم شاه با اطرافیان است» (فقیه ملکمرزبان و فردوسی،1391: 19). نویسندة قابوسنامه نیز به پادشاه سفارش میکند: «عزیزدیدار باش تا در چشم رعیت و لشگر خوار نگردی» (عنصرالمعالی، 1385: 228)5 .
5ـ6 تلمیح مرتبط با عشق و سیاست
در یکچهارم غزلیات سعدی که بررسی شد، هشت بیت، این موضوع را بیان میکند که موانع راه عشق، کسی چون فرهاد را از سر راه برمیدارد، چنان که مجنون را نیز از سر راه برداشت. اما نکتهای که باید در آن تأمّل کرد این است که سعدی در استعارة عشق به منزلة مانع از داستان مجنون بهره نبرده است و غالباً از قصّة فرهاد یاد میکند. شاید به این سبب است که قاتل فرهاد، عشق و معشوق نیست، بلکه پادشاهی، چون خسروپرویز است، مانند: «فرهاد، چنین کشته است آن شوخ به شیرینی» (222/8)، «بلای عشق که فرهاد کوهکن بکشد» (546/5) و نیز این موارد: (134/9)، (630/1)، (434/9)، (562/4)، (82/4)، (82/5) و (682/6). سعدی در تلمیح به داستان حضرت یوسف (ع) نیز از ماجرای قدرت و حکومت او برای بیان رابطة عاشق و معشوق بهره میجوید:
ما را جز از تو در همه عالم عزیز نیست |
|
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول
|
6ـ شیوة مبارزة سعدی
به نظر میرسد که تشبیه معشوق به پادشاه و سپس انتقاد از رفتار نادرست و پادشاهگونة او در غزلیات سعدی، طرح آگاهانهتری از شاعران دیگر دارد. ذکاوت سعدی در شیوة مبارزۀ او جلوهگر شده است؛ زیرا مفهوم از میان برداشتن و گذر از مانع را چندان به طور مستقیم بیان نکرده است، ولی پذیرش مانع را فراوان مطرح میکند. «یکی از روشهای متداول و تأثیرگذار برای القای نظر خود به خوانندة اثر که در مباحث تحلیل گفتمان انتقادی نیز به آن توجّه میشود، مرزبندی بین «خودی» و «غیر خودی» و موضعگیری در مقابل قطب مخالف است. نویسنده یا شاعر سعی میکند با مثبتنمایی خودی و منفی نشان دادن غیر خودی، تصویر دلخواه از رویداد مورد نظر ایجاد کند» (گوهری و دیگران، 1392: 59). سعدی از این شیوه در گفتمان انتقادی عشق بهره میبرد. او از دو قطب مخالف یعنی عاشق یا تودة مردم در برابر قطب معشوق یا طبقة حاکم سخن میگوید و با تمرکز بر پذیرش مانع، صلحطلبی گروه اول را در برابر ستیزهجویی گروه دوم برجستهتر میکند:
عداوت از طرف آن شکستهپیمان است |
|
و گر نه از طرف ما همان صفاست هنوز
|
بنابراین در باطن این تسلیم ظاهری، مفهوم مبارزه نهفته است. مانند:
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی |
|
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی |
این ابیات، بهویژه میتوانند اوج ستمدیدگی عاشق را بیان کنند و توجّه مخاطب را به ستم بر عاشقان، معطوف دارند و این پرسش را در ذهن او برانگیزند که واقعاً عاشق تا این اندازه جفای معشوق را تحمّل میکند یا شاعر، منظور دیگری دارد؟ به هر حال در مفهوم پذیرش مانع، آن گونه که سعدی مطرح میکند، اگر مستقیماً تحریک و ترغیب مخاطب به قیام در مقابل ناراستیها وجود نداشته باشد، حداقل تصویری از فضای حاکم بر جامعه برای آگاهیدادن به مردم با زبان ادبی، نهفته است.
وجه مشترک همة ساختهای ایدئولوژیکی در تحلیل انتقادی گفتمان، ایجاد، نظارت، حفظ و هدایت معنای مورد نظر در ذهن مخاطبان است. این موضوع برای متقاعدساختن و همسوکردن مخاطبان با گفتمان مسلّط است و در نهایت، ارزشگذاری و قضاوت مخاطبان به نفع گفتمان مسلّط انجام میشود (آقاگلزاده، 1391: 16).
در غزل سعدی، گفتمان رقیب یعنی معشوق یا پادشاه از مبارزة سختافزاری (تحمیل اراده خود بر دیگری از طریق اعمال خشونت و مجازات در صورت تبعیتناپذیری) در مقابل عاشق استفاده میکند. یکی از نمودهای این مبارزه، نسبتدادن صفات قهری به معشوق مثل ستمگری، خونخواری، بیرحمی، تلخزبانی، فتنهگری و... برای بهتصویرکشیدن ویژگیهای اوست که قطب مخالف است. سعدی از نقد آشکار این صفات معشوق میپرهیزد؛ اما در لایههای زیرین و به کمک دلالتهای ضمنی میکوشد تا با کاربرد هدفمند ترفندهای زبانی و بلاغی، تصویر نقّادانهای از معشوق یا حکومت به دست دهد و به اصطلاح تحلیل گفتمان در برابر مبارزة سختافزاری یا خشونت در عمل معشوق، برجستهسازی نرمافزاری (استفاده از روشهای مسالمتآمیز و سعی در تغییر افکار و رفتار دیگری و تکیه بر تشویق بهجای مجازات) یا مبارزه در زبان را برگزیند (سلطانی، 1384: 240). «[مبارزه به شیوة] سختافزاری نه تنها گفتمان رقیب را به حاشیه نمیبرد، بلکه به نوعی تقویت آن را نیز موجب میشود؛ زیرا چهرۀ مظلوم به رقیب میبخشد. این مظلومیتنمایی در نهایت به تولید نوعی همدلی با سرکوبشدگان و مقاومت عمومی در برابر سرکوبکنندگان منجر میشود که به ضرر اعمالکنندة قدرت سختافزاری میانجامد» (همان: 159).
سعدی، عاشق و معشوق را بیشتر در قالب دو قطب مخالف به تصویر میکشد؛ به گونهای که فرکلاف آن را «مواجهة نابرابر» (Unequal encounter) نامیده است (رفیعزاده و صالحینیا، 1392: 36). او این مواجهة نابرابر را با تصاویر نمادین متنوّعی در کنار تصویر بنده و پادشاه بیان میکند، نمونۀ این تصاویر عبارت از این موارد هستند: گنجشک و شاهین (250/5)، کبوتر و شاهین (354/9)، مگس و عقاب (345/9)، تیهو و باز (426/6)، سیمرغ و عصفور (22/9)، آتش و پنبه، سنگ و سبو (266/6)، آبگینه و سنگ (74/2)، آبگینه و سندان (402/6)، مگس و شکرفروش (178/9) و (290/6) و گوسفند قربانی و قصّاب (346/10). گفتنی است که مواجهة نابرابر در غزلیات حافظ به این شکل و در این حد، کاربرد ندارد6.
7ـ کارکردهای استعارة «عشق به منزلة پادشاهی»
ویلیام بیمن، الگوی تعامل ایرانیان را دارای دو قطب میداند: قطب «الف» که ظاهر یا بیرون، حاکمیت شبکه یا موقعیت سلسلهمراتبی و کمرویی یا بیان محدود را شامل میشود و قطب «ب» که در نقطة مقابل آن قرار دارد و باطن یا درون، حاکمیت گروه یا موقعیت برابر و پررویی یا بیان آزاد را در بر میگیرد. این دو حوزه، مانند دو قطب یک نمودارند و هر تعاملی میتواند به یکی از این دو قطب نزدیک باشد (1391: 114). بدیهی است که تعامل عاشق و معشوق در اوج صمیمیت باشد و در قطب «ب» جای گیرد و تعامل مردم و پادشاه نیز عالیترین شکل تعامل قطب «الف» به حساب آید. در ابیاتی که دربردارندۀ استعارة عشق به منزلة پادشاه هستند، تلفیق این دو قطب مشهود است. سعدی در پشت زبان استعاری مرتبط با عشق پنهان شده است تا مسئولیتی به عهده نگیرد و به این شیوه، سخنانی دربارة معشوق پادشاهگونه بر زبان میراند که بیانش دربارة پادشاه خطا و خطرناک به نظر میرسد. او برخلاف معمول در برابر پادشاه از قطب «الف» یعنی کمرویی یا بیان محدود استفاده نمیکند، بلکه قطب «ب» یعنی بیان آزاد را به کار میبرد. ساز و کارهای زبانی سعدی در توصیف معشوق پادشاهگونه، معمولاً گفتار مستقیم است و این برعکس گزارههای مرتبط با خود پادشاه است که در قالب گفتار غیر مستقیم بیان میشود. «وجه آزادی در جملههای غیر مستقیم، بیشتر از جملههای مستقیم است و بسامد استفاده از آن بهترتیب، بیانگر ابهام و صراحت میباشد» (محمدابراهیمی و ذاکری، 1389: 32). عناصر زبانی شعر سعدی که بیان مستقیم را شکل میدهد، عبارت از موارد ذیل است:
1) استفاده از افعال خنثی: از افعال احترامآمیز مثل فرمودن به جای گفتن، تقدیمکردن به جای دادن، تشریفآوردن و تشریفبردن به جای آمدن و رفتن و... بهندرت استفاده میشود و افعال در خنثیترین حالت خود حتّی در خطاب مستقیم با معشوق به کار میرود، مانند: «گفت از این کوچة ما راه به در مینرود» (666/6)، «رفتی و هزار دلت...» (570/1) و «گفتی اگر درد عشق...» (86/3).
2) دوم شخص مفرد7: در خطاب به پادشاه معمولاً از صیغة سوم شخص استفاده میشود، اما سعدی در تعامل با معشوق پادشاهگونه آگاهانه صیغة دوم شخص، آن هم دوم شخص مفرد را به کار میبرد. اوحتّی در کاربرد ضمیر تو برای معشوق اصرار میکند: «دامی نهادهای ...» (38/2)، «... که به دشمنم سپاری/ تو به دست خویش....» (362/7) و:
خاطر عام بردهای، خون خواص خوردهای |
|
ما همه صید کردهای، خود ز کمند جستهای
|
3) استفاده از فعل به جای اسمسازی: «استعارة دستوری» (فتوحی،1390: 298) یا اسمسازی، فرایندی است که در آن زمان فعل از دست میرود و بخشی از عبارت فعلی به صورت مؤکّد در ابتدای عبارت اسمی قرار میگیرد (سلطانی،1384: 203)؛ مثلاً بهجای جملة «مهدی حسن را کشت» گفته شود «کشتهشدن حسن». «[در بیان مطلب به این شیوه] توجّه از عاملان و مشارکان عمل به خود عمل و در بعضی از موارد به پذیرندة عمل معطوف میشود و ممکن است به این ترتیب، عامل عمل نیز ناشناخته بماند و ابهام و پوشیدگی عمل را موجب میشود» (یارمحمّدی، 1383: 145). این شیوه برای بیان عملکرد منفی پادشاه کارآمد است. بیهقی برای کمرنگ نشاندادن عملکرد منفی سلطان مسعود، اموری مثل زندانیکردن و غصب اموال بیگناهان را با اسمسازی و تعابیری نظیر «فروگرفتن» (1383: 275/1؛ 277/1؛ 456/2) بیان میکند. بیهقی با این شیوه، تأکید را از فاعل یعنی پادشاه برمیدارد و جمله را مؤدّبانهتر ادا میکند. اما سعدی عملکرد منفی معشوق پادشاهگونه را با فعل بیان میکند، نه با اسمسازی؛ چنان که مفهوم کشتن را به صورت فعل و همراه با معشوق در نقش فاعل، بسیار به کار میبرد. او حتّی یک غزل ده بیتی با ردیف «بکشد» دارد:
مرا به عاقبت آن شوخ سیمتن بکشد |
|
چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد |
همچنین مواردی مانند: «...میکشد رقیبم» (178/8)، «به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی» (702/4)، «بیجرم بکش...» (158/5) و «گر فراقم نکشد...» (166/9 و 698/10؛ 222/8 و 482/3).
4) وجه فعل: «تلقّی گوینده دربارة یک موضوع در وجه کلام او مشخّص میشود... . وجهیت عبارت است از میزان قاطعیت گوینده در بیان یک گزاره که به طور ضمنی با عناصر دستوری نشان داده میشود» (فتوحی، 1390: 285). با مطالعة وجهیت، زاویة دید گوینده را به مخاطب درمییابیم و به چگونگی رابطة قدرت میان نویسنده و مخاطب یعنی از پایین به بالا (درخواست، تمنّا و تقاضا) یا از بالا به پایین (سفارش، فرمان و دستور) پی میبریم (همان: 295). برای مثال، افعال در برخوردهای فرادست با فرودست معمولاً وجه امری و یا تأکیدی دارند و ضمایر جمع یعنی فرادست در برابر مفرد یعنی فرودست به کار میروند تا فرادستان به اهمّیت جایگاه خود در برابر فرودستان آگاه شوند و حرفشنوی را به آنها القا کنند (قاسمزاده و گرجی، 1390: 48). این رابطه در کلام سعدی وارونه است؛ یعنی عاشق، فرودست است و برای خطاب به معشوق که فرادست است از فعل امر و ضمایر مفرد استفاده میکند: «مکن که مظلمة خلق را جزایی هست» (12/2)، «چون دل ببردی دین مبر، هوش از من مسکین مبر» (234/6)، «دامن ز پای برگیر...» (178/4) و «ای پادشاه سایه ز درویش وا مگیر» (110/5).
سعدی در شعرش به ظاهر ادّعا میکند:
سخنها دارم از دست تو در دل |
|
ولیکن در حضورت بیزبانم
|
که را مجال سخنگفتن است به حضرت دوست |
|
مگر نسیم صبا کاین پیام بگذارد |
اما با قاطعترین لحن از معشوق یا پادشاه انتقاد میکند:
ندانمت که اجـازت نوشت و فتوا داد
|
|
که خون خلق بریزی مکن که کس نکند
|
اگـر نصـیب نبخشی نظر دریغ مدار |
|
شکرفروش چنین ظلم بـر مـگس نکند
|
5) معلوم و مجهول، ساخت گذرا، ذکرکردن یا حذفکردن فاعل: بیشتر اوقات، افراد نمیخواهند در طرح دیدگاههای اجتماعی و فکری خود، علّت وقایع را آشکارا بیان کنند؛ در نتیجه آن را رازگونه و پوشیده میگویند و فعل مجهول، ناگذر و اسنادی را به این منظور به کار میبرند و فاعل را حذف میکنند (یارمحمّدی، 1383: 147-148). این همان چیزی است که فتوحی «صدای منفعل» مینامد (1390: 301) و در مقابل آن «صدای فعّال» را قرار میدهد (همان). سعدی چون از پادشاه در قالب معشوق سخن میگوید با آسودگی خیال از افعال تام، معلوم و گذرا برای بیان دیدگاههایش استفاده میکند. با اینکه زبان فارسی فاعلانداز است (پیشقدم، 1391: 54) او معشوق را عامل ایجاد مانع میداند و او را بیشتر با ضمیر تو در جایگاه فاعل قرار میدهد:
تطاولی که تو کردی به دوسـتی با من |
|
من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم
|
|
||
سعدیا لشکر سلطـان غـمش ملـک وجـود |
|
هم بگیرد که دمادم یزکی میآید
|
|
||
آن چشم مست بین که به شوخیّ و دلبری |
|
قصـد هلاک مردم هشیار میکند
|
|||
جــوری کــه تــــو مــیکنی در اسـلام |
|
در مـلّـت کــافــری نـــدیــدم
|
|||
8ـ نتیجهگیری
1) در استعارة عشق به منزلة مانع، موانع مسیر عشقورزی شبیه موانع سیاسی است. این شباهت نشان میدهد که جور و جفای معشوق از استعارة عشق به منزلة پادشاهی برخاسته است. در این استعاره، عاشق یا شاعر، نمادی از ملّت است و در مقابل معشوق جفاکار که مانند پادشاه مستبد و ستمگر است، قرار میگیرد. این تقابل بر تعارض گفتمان دو گروه دلالت میکند. سعدی یا عاشق که مدافع گفتمان مسلّط یا مشروع است با تأکید بر دلالتهای ضمنی، معشوق را بیشتر در گروه بیگانه و صاحب گفتمان قدرت قرار میدهد. ازاینرو، عشقستیزی ضمنی یا پنهان سعدی با سیاستگریزی آشکار در ادبیات فارسی تناسب دارد.
2) استعارة عشق به منزلة دام نشان میدهد که معشوق میکوشد تا عاشقان را در سلطة همهجانبة خود درآورد. این تصویر با انگارة ارباب ـ رعیتی یا شبانـ رمگی میان حکومتکنندگان و حکومتشوندگان مطابقت دارد.
3)تشبیه معشوق به پادشاه و شیوة مقابله با او در استعارههای «عشق به منزلة مانع» و «عشق به منزلة پادشاهی» در غزلیات سعدی طرح آگاهانهتری از شاعران دیگر دارد. سعدی پذیرش مانع را مطرح میکند و با این شگرد، صلحطلبی عاشق یا تودة مردم را در برابر ستیزهجویی معشوق یا طبقة حاکم، برجسته میکند و به متقاعدساختن و همسوکردن مخاطبان با گفتمان مسلّط روی میآورد؛ به این ترتیب، میتوان گفت در باطن این تسلیم ظاهری، مفهوم مبارزه نهفته است.
4) اگر گوینده دربارة پادشاه جرأت انتقاد و بیان ناراستی داشته باشد، باز ناچار است با توجّه به جایگاه او غیر مستقیم سخن بگوید، اما استعارة معشوق به منزلة پادشاه، این امکان را فراهم میکند تا سعدی، پشت این استعاره پنهان شود و بتواند دیدگاه انتقادی خود را مستقیم مطرح کند. علاوه بر این نشان میدهد که شاعر با وجود سرودن ابیاتی با مضمون پذیرش مانع، تسلیم قدرت نمیشود و با استفادة مؤثّر از زبان در جایگاه اقتدار میایستد.
پینوشتها
1. نمونههای دیگر:
«متّفق میشوم که دل ندهم...» (188/2)، «به هوش بودم اول که دل به عشق نسپارم...» (183/2)،
عاقل انجام عشق میبیند |
|
تا هم اول نمیکند آغاز |
همچنین این موارد: (149/2)، (683/4)، (292/9)، (699/2) و (713/9).
2. نمونههای فراوانی را میتوان ذکر کرد: سعدی در گلستان تنندادن به شغل دیوانی را نشانۀ خردمند کافی میداند (1386: 50) و معتقد است «خلعت سلطان اگر چه عزیز است، جامة خلقان خود به عزّتتر» (1384: 186). در کلیله و دمنه نیز نزدیکی به کانون قدرت به همخانهبودن با مار و همخوابگی با شیر تشبیه شده است (نصرالله منشی،1383: 114) و از کارهای خطرناکی مثل «در قعر دریا با بند، غوطهخوردن و در مستی لب مار دمبریده مکیدن هایلتر و مخوفتر» توصیف شده است (همان: 103). این خطرات با عملکرد انسان مرتبط نیست، بلکه «هر که در خدمت پادشاه ناصح و یکدل باشد، خطر او زیادت است» (همان: 132). نخستین فصل این کتاب بیانگر این نکته است که رابطة گاو که نزدیکترین و دلسوزترین فرد به پادشاه یعنی شیر است، رابطة آکل و مأکول، صیاد و صید و... است (همان:105). سعدی نیز به بیان رابطة عاشق و معشوق در قالب صیاد و صید گرایش ویژهای دارد.
3. علاوه بر کاربرد ضمیر، گاهی سعدی بر گستردگی گروه عاشقان نیز تأکید دارد: «گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من» (32/5) و «ز دسترفته نه تنها منم... چه دستها که ز دست تو بر خداوند است» (215/10).
4. دستیابی به قدرت سیاسی در ایران بیشتر با خونریزی همراه بوده است. در غزلیات سعدی نیز کاربرد «خون» که واژۀ نامأنوسی با حوزة عشق به نظر میرسد در توصیف معشوق، فراوان است: «...مرو اندر پی خونخوارة خویش» (400/7) و «به خون خلق اگر تشنهای هلا ای دوست» (510/5 و 30/11).
5. غیر از این، شواهد متعدّدی را میتوان برای اعمال شاهانة معشوق ذکر کرد:
بیدردی و بیمسئولیتی شاهان در برابر مردم:
گر در نظرت بسوخت سعدی |
|
مه را چه غم از هلاک کتان |
غرور و تکبّر:
با دوستان خویش نگه میکند چنانک |
|
سلطان نگه کند به تکّبر، سپاه را |
مخفیکاری: «کشته بینند و مقاتل نشناسند که کیست..» (350/8).
خشمگینبودن: معشوق «بهخشمرفته» (247/6 و 266/1) نامیده میشود و «بر سر خشم است هنوز آن حریف...» (201/3-4).
6. چهار راهکار تأکید بر خوبیهای خود، تأکید بر بدیهای دیگران، تأکیدنکردن بر بدیهای خود و تأکیدنکردن بر خوبیهای دیگران، «مربّع ایدئولوژیکی» نامیده میشود (یوسفی و همکاران، 1391: 148) که سعدی به بهترین شکل از آن در توصیف عاشق و معشوق استفاده میکند. جز زیبایی ظاهری، هیچ خوبی دیگری از معشوق مطرح نمیشود. مثلاً از بیتوجّهی او به عاشق و یا درپردهبودن او هیچگاه به شرم و حیا و پاکدامنی تعبیر نمیکند.
7. صراحت بیان سعدی در مقایسه با حافظ بهتر مشخّص میشود. حافظ، کنشهای منفی معشوق را به اعضای بدن و گاه به اطرافیان او مثلاً رقیب، نسبت میدهد و بیشتر از صیغة سوم شخص مفرد استفاده میکند. او میگوید: «تطاول زلفت» (195/4) نه خود واژۀ «تو» که سعدی به کار میبرد. رقیب نیز در غزلیات حافظ کاربرد فراوانی دارد، اما در غزلیات سعدی، بسیار کمرنگ است.