تصحیح عباراتی از کتاب منشآت خاقانی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشگاه ایلام

چکیده

از افضل‌الدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی، شاعر بزرگ قرن ششم، علاوه‌ بر دیوان و مثنوی ختم‌الغرایب، نامه‌هاو منشآتی به یادگار مانده است. ارزش ادبی این نامه‌ها همراه با اطّلاعات مهمّی دربارة زندگی شاعر و حوادث عصر او، اهمّیت زیادی به این نوشته‌‌ها داده است، اما دشواری‌ها و غرابت خاص متن به کاستی پژوهش‌ دربارة آن انجامیده است. تصحیح این نامه‌ها با تلاش محمّد روشن و در سایۀ راهنمایی‌ها و گره‌گشایی‌های بزرگانی مثل مجتبی مینوی و بدیع‌الزّمان فروزانفر انجام شده است. می‌توان گفت این تصحیح، جدّیترین کاری است که تا کنون در زمینة خاقانی‌پژوهی صورت گرفته است. این جستار با هدف پیشبرد کوشش‌های فرزانگان مذکور، تأمّلی در ضبط چندین عبارت از این تصحیح است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Correction of phrases of Khaqani’s Monshaât

نویسنده [English]

  • saeid mahdavi far
university of ilam
چکیده [English]

AfzalodinBadilebn Ali KhaqaniShavani, in addition to Divan and Khatmolghareb, has written epistles and letters (Monshaât). The importance of these epistles and letters, beside literary value of them, is that they include important information about poet life. Because of difficulty of this text, the researches about these letters is very limited and finite. The best correction of these epistles and letters is undergone by Mohammad Roushan’ efforts, in turn his correction is indebted to Minovi and Forozanfar guidance and decoding’s. In this essay, we study and survey the record of a few phrases of this correction. I hope this attempt is a step to go forward the attempts of that learned and noble mans.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Khaqani
  • Monshaât
  • Correction
  • Difficulty
  • personal style
  • Incorrect Records

1ـ مقدّمه

یکی از نمونه‌های فاخر و برجستۀ نثر فارسی، نامه‌ها و منشآتی است که خاقانی شروانی به هم‌عصران خود نوشته است. این نامه‌ها از جنبه‌های مختلف قابل توجّه است و می‌تواند موضوع پژوهش قرار گیرد. تأمّل در این نامه‌ها نه‌ تنها گره‌‌گشای نکات بسیاری از زندگی شخصی خاقانی است، بلکه در تبیین برخی از رویدادهای سیاسی و اجتماعی عصر شاعر، اهمّیت فراوانی دارد. از حکومت محلّی شروانشاهان، اطّلاعات زیادی در دست نیست. منشآت می‌تواند در شناخت ایشان و برخی از روابط آنها با حکومت‌های دیگر، جایگاه بسیار مفیدی داشته باشد. به‌ویژه اینکه خاقانی خود از نظر سیاسی و اجتماعی شخصیت تأثیرگذاری بوده است. این موضوع از نامه‌های بین او و شروانشاه و یا امرا و حاکمان دیگر به‌خوبی آشکار است.

از منظر ادبی و فنّ نویسندگی نیز همین بس که خاقانی طریق غریب و سبک شخصی خود را به رسایل و قصایدش اختصاص می‌دهد: «چون الفاظ از کثرت استعمال دست‌زده و پای‌مال شده است، حقیقت است که اصحاب خواطر لامعه و قریحۀ ناصعه به هر عهد، دست تصرّف در الفاظ خاص بریزند و آن را چندان در قوانین کتابت به کار دارند که معهود و مألوف شود و اگر بدل نقیر و قطمیر، فتیل و فسیط که هم از دانۀ خرما باشد، در عبارت آورند چه عجب؟ و به عوض عجر و بجر، صفاق و مراق که هم بدان معنی نسبت دارد، مثل سازند چه زیان؟ و من کهتر نمی‌گویم که آن الفاظ امثال را به‌ کلّی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات و نسج منثورات و حوک منظومات به کار ندارند، اما غرض آن است که مستعملات، بیشتر حشو و ناقص می‌نماید؛ چنان‌ که لفظ «حکیم»، اگرچه آفریدگار جلّ ذکره حکیم دانند و قرآن حکیم خوانند، اما چون رزّاق بصیرش خوانند، نزدیکتر آید به قبول طبع. مگر آن عبارت عور را به زیور معانی غریب برآیند آراستن و لفظ حکیم را تالی لفظ سابق کنند و گویند: امیر النحل علی ولی بود، اما حکمت به کمال داشت و جعفر صادق عالم مطلق بود، اما حساب نیک دانست... و هذیانات و الفاظ شواذ را که ندانند ترصیع‌کردن و به جر الثّقیل در نظم و نثر کشند، متکلّف آید و هزار بار شنیع‌تر از آن مستعمل دست‌مال نماید و غایت شعوذۀ خاطر آن است که مصنوع را مطبوع نمایند و الفاظ دور از طبع را به قبول و اسماع طباع نزدیک گردانند؛ چنان ‌که مراست در رسایل و قصاید» (خاقانی شروانی، 1384: 174 و 175). همان عناصر سبکی، گرایش‌های زبانی، هنری و فکری که در قصاید پرصلابت او مشاهده می‌شود با شدّت و تندی بیشتری در رسایل او جلوه‌گر است، با این تفاوت که منشآت، گاهی گوی سبقت از قصاید می‌رباید و دشوارتر و غریب‌تر می‌شود، به‌ویژه آنکه سخنور از قید و بند‌های نظم، فارغ است. با همة این‌ نکات، استواری و فخامت کلام، همچنان برقرار است. باید گفت که منشآت بیش از آثار دیگر سخنور، رنگ و بوی او را دارد و به تعبیر دقیق‌تر بیش از هر اثر دیگری خاقانی‌وار است. مقام او نه ‌تنها در نثر پارسی، بلکه در نثر عربی نیز بسیار بلند بوده است؛ به طوری که‌ خلیفۀ عباسی، المقتفی، منصب دبیری را به او پیشنهاد می‌کند1 و جالب‌تر اینکه با جواب منفی سخنور روبه‌رو می‌شود:

خلیفه گوید: «خاقانیا! دبیری کن

 

که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر»

دبیرم آری سحرآفرین گه انشا

 

ولیک زحمت این شغل را ندارم سر

به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من

 

به پایگاه وزیری فرونیارم سر

چو آفتاب ببودم عطاردی چه کنم؟

 

کلاه عاریتی را چرا سپارم سر؟
                (خاقانی شروانی، 1374: 866)2

 

خاقانی در ایّامی از نوشتن نامه منع ‌‌شده بود3 و در جریان عزیمت نافرجام به خراسان نیز تعدادی از رسایل او گم شد4، اما بی‌‌شک به فراخور مقام بلند، روابط اجتماعی مختلف و زندگی پر فراز و فرود خود نامه‌های زیادی نوشته است. از این نامه‌ها آنچه تا کنون شناخته و به دست ما رسیده است، حدود شصت نامه بر اساس چاپ محمّد روشن است. با وجود تلاش فراوان مصحّح و یاری چند تن از محقّقان بزرگ ادب فارسی، غرابت و دشواری منشآت، وجود برخی غلط‌ها و لغزش‌ها را در این متن، موجّه می‌کند. بنابراین ضبط‌های نادرست و غلط‌هایی در این اثر دیده می‌شود که تصحیح آنها می‌تواند بر پیراستگی این متن بیفزاید. جستار حاضر، تحقیق دربارة این طرح است.

1ـ1 پیشینة پژوهش

کندوکاو دربارة نامه‌های خاقانی و انتشار آن در دورۀ معاصر به آغاز سدۀ چهاردهم برمی‌گردد که وحید دستگردی برای نخستین‌ بار نامه‌ای از خاقانی را در نشریۀ ارمغان چاپ کرد. بعدها دانشور مشهور ترک، احمد آتش، تأمّلاتی دربارة منشآت داشت و توانست نامه‌های متعدّدی از خاقانی را شناسایی و معرّفی کند.5 تلاش‌های این محقّق سبب شد تا بستر لازم برای چاپ مجموعه‌ای از نامه‌های خاقانی فراهم شود. این امر با کوشش شایستۀ تحسین محمّد روشن و از طریق هدایت و یاری بزرگانی مثل مجتبی مینوی، بدیع‌الزّمان فروزانفر، سید محمّد فرزان و حسین خطیبی حاصل شد. منشآت خاقانی در اصل، پایان‌نامۀ تحصیلی مصحّح در دانشگاه تهران بوده است که با راهنمایی حسین خطیبی در سال 1337 به پایان رسید. محمّد روشن در این نوشته، بیست و پنج نامۀ خاقانی را تصحیح کرد. تکاپوی روشن پس از این اثر همچنان ادامه یافت تا اینکه توانست در سال 1349 چاپ مناسبی از منشآت عرضه کند. از این تاریخ تا کنون که چهل و چند سال از آن می‌گذرد، پژوهش دربارة منشآت، بسیار اندک و ناچیز بوده است. به نظر می‌رسد علّت اصلی این اندکی را باید در خود اثر جست. دیریابی و دشواری متن، کار را برای پژوهشگران، بسیار دشوار کرده است. نگارندۀ این سطور پیش از این در جستاری با عنوان «تصحیح تحریفی از منشآت خاقانی» (ر.ک: مهدوی‌فر، 1390ب) تصحیح تحریف «پری‌مار» به «پری‌ناز» را در نامۀ خاقانی به سیف‌الدّین، دارای دربند، انجام داده است.

1ـ2 روش پژوهش

در این جستار تلاش شده است با بهره‌گیری از معیارهای برگرفته از سبک شخصی خاقانی و بر اساس برخی از  دست‌نویس‌های منشآت و نیز نسخه‌بدل‌های متن تصحیح‌شده، بعضی ضبط‌های چاپ روشن، به ‌صورت انتقادی و علمی تصحیح شود. به ‌طور کلّی، این تصحیحات با شواهدی از دیوان و ختم‌الغرایب تأیید می‌شود. پس از بیان نمونه‌ها، ضبط پیشنهادی، بیان می‌شود و وجه یا وجوه اصالت آن تبیین و تحلیل می‌شود.

 

2ـ بحث اصلی

ص 4: «برگ انجیر به ضدی کف خضیب، پنجۀ سبز برمی‌گشاد. پشۀ شناع به ‌رغم سنان آفتاب زرّین، سنان زوبین می‌زد».

می‌توان دریافت که جملۀ پایانی بهنجار نیست. در نسخۀ شهید علی ‌پاشا‌، «زرین سنان» ثبت نشده است. با این ضبط، ساختار تصویری و معنوی کلام سامان می‌یابد: پشۀ زشت با وجود پرتو سنان‌گون خورشید، زوبین می‌زد. در این جا «زوبین» استعاره از نیش پشه است. در دیوان نیز این تصویر به کار رفته است:

مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش

 

 

 

ببین به پشه که زوبین‌زن است و نیست کیا
                        (خاقانی شروانی، 1374: 8)

 

     

«کیا» عنوانی برای حاکمان نواحی گیلانی و دیلمان است که زوبین از ویژگی‌ها و به تعبیر خاقانی از پیرایه‌های ایشان است:

تندی کنی و خیره‌کشیت آیین است

 

تو دیلمی و عادت دیلم این است

زوبینت ز نرگس، سپر از نسرین است

 

پیرایۀ دیلم سپر و زوبین است
 (همان: 8)؛ (ر.ک: مهدوی‌فر، 1391ب: 138)

 

ص 5: «سیمای ماه دارد. ماه، هر ماه دو روز در شکم، ماهی پروار یاود، او ماهی را در شکم خویش پروراند».

در اینجا از وصف رودخانۀ «کُر»6 سخن می‌رود. خوانش متن، اختلال در کلام را موجب شده است. ویرگول در «شکم، ماهی» زاید به نظر می‌رسد؛ زیرا «شکمِ‌ ماهی» یا «بطن‌ الحوت» منزل بیست و هشتم ماه است. ابوریحان در التفهیم می‌نویسد: «و نام منزل بیست و هشتم بطن‌ الحوت و این کوکبی است روشن بر سر آن زن با زنجیر [أمرأه المسلسله] و نزدیک وی ستارگان خرد اند بر خم کشیده و تازیان ماهی را از آن ساختند، وین ستاره به شکم ماهی همی‌افتد وز فراخی این شکم، بُطین را «شکمک» نام کردند. و گروهی این منزل بیست و هشتم را «رشا» نام کردند؛ زیراک آن ستارگان را که ماهی از آن آمد به رسن تشبیه کنند تا دول بی‌رسن نباشد (بیرونی، 1386: 113)، ر.ک: (صوفی، 1381: 116)، (بیرونی، 1363: 557)، (مسعودی بخاری، 1382: 115)، (رازی، 1382: 554)، (ابونصر قمی، 1375: 44)، (رازی، 1362: 305-307)، (مصفی، 1388: ذیل بطن الحوت/ رشا).

ص 5: «درین حالت میغ از گوشۀ هوا کم‌کم درمی‌آمد، قبای ممزج آفتاب را زر همی‌برد».

در دو نسخۀ شهید علی ‌پاشا و سپهسالار به ‌جای «زر همی‌برد»، «زره می‌زد» ثبت شده است که ضبط قابل توجّه و ترجیح است. باید افزود که «قبازره‌زدن» بارها در آثار خاقانی به کار رفته است و در شواهدی نیز مشبه‌ٌبه برای ابر است:

زرّین قبازره زن از ابر سحرگهی

 

کآنجا چو پیک بسته‌قبا می‌فرستمت
                  (خاقانی شروانی، 1374: 557)

 

صبح فنک‌پوش را ابر زره زد قبا

 

برد کلاه زرش قندز شب را ز تاب
                                         (همان: 45)

 

ساخت فروکند ز اسب، آینه بندد آسمان

 

صبح قبازره زند، ابر کند زره‌گری
                                       (همان: 426)

 

خاقانی در نامه‌ای نیز خطاب به خورشید می‌گوید: «روزهاست که آسمان کعبه‌نمای را حجرالاسود می‌نمایی. در معسکر پسرزادۀ خلیفه، جامۀ خلیع‌نشان می‌داری. مگر از تیغ شاه ترسیده‌ای که در ابر زره‌تاب خزیده‌ای؟ قبازره‌زده در جوشن سیه شده‌ای» (خاقانی، 1384: 86)، ر.ک: (مهدوی‌فر، 1390ب: 222 و223). به نظر می‌رسد غرابت این تعبیر، تحریف آن را موجب شده است. گویا «قبازره‌زدن» در اینجا به معنای ساختن قبایی زره‌گون است و میغ با تشبیه مضمری به قبازره مانند شده است.

ص 6 و7: «اینک آفتاب از بالا چون خوان حواریان عیسی، قرص‌ خوارۀ رنگین می‌نماید و قراضۀ زعفران‌رنگ در دامنت می‌پاشد».

در نسخۀ لالا اسماعیل، عبارت نخست به این ‌صورت آمده است: «اینک آفتاب از بالا چون خوارۀ رنگین از خوان حواریان عیسی قرص می‌نماید». در نسخۀ پاریس نیز همین ضبط است که در نسخه‌بدل‌های منشآت از آن یاد نشده است:

 

بر اساس اصالت تصویری، همین ضبط، صورت اصیل کلام است؛ زیرا در حوزۀ مشبه‌ٌبه، خواره نسبت به خوان حواریان مسیح، اصالت بیشتری دارد؛ چنان ‌که در جای دیگری از منشآت آمده است: «صباغ باغ مینا و چراغ راغ پیروزه که آفتاب است، حواری‌آسا از حوالی خوان مسیح، قرص‌ خواره به طفلان دو گهواره و هفت قماط که انسان‌ العین می‌گویند، کی نماید؟» (خاقانی شروانی، 1374: 117) و نیز در دیوان آمده است:

هم‌کاسگی ذرّه بس فخر نیست آن را

 

کز خور خواره آمد و از ماه نو خلالش
                (خاقانی شروانی، 1374: 229)7

 

ص 10: «پیش آسیب صواعق حادثات چه بنگه موری و چه تخت هواپیمای سلیمانی؛ چه مفحص قطاتی، چه قلۀ قاف سیمرغی؛ چه کاسۀ سر امیر کاسانی، چه کاشانۀ وزیر کاشانی؛ چه سریر کیانی چه سدیر کتانی؛ چه ایوان کسروی، چه صومعۀ پیرزن مداینی؛ چه احیاء صنادید هاشمی، چه خرپشتۀ مسکین دارمی».

در نسخه‌بدل، دربارة «احیاء» آمده است که در همۀ نسخ «اخباء» ثبت شده است. به نظر می‌رسد ضبط مرجّح همین أخباء باشد. «أخباء» جمع «خباء» است، در تاج ‌العروس آمده است: «جَمْعُ‏ الخِباءِ: الأَخْبِیهُ، بغیرِ هَمْزٍ و أخْباءٌ» (حسینی الزبیدی، 1422: ذیل خبی). دربارة این دو جمع نوشته‌اند: «فالمعروف فى جمع خباء، أخبیه و کذلک تجمع فعال و فعیل فى القلیل على أفعله، کمثال و أمثله و سقاء و أسقیه و رغیف و أرغفه و قد جمع فعیل على أفعال کیتیم و أیتام و شریف و أشراف و یمین و أیمان و هذا قیاس خباء و أخباء (ابن‌بطال، 1423: ج6: 95). ابن ‌الأثیر نیز در النهایه حدیثی به این شرح آورده است: «أهل خِبَاءٍ أو أَخْبَاء» (ابن‌الأثیر، 1367: ج2: 9) و دربارة «خباء» چنین نوشته است: «أحدُ بیوتِ العرب مِن وبر أو صوف و لا یکون من شَعر و یکون على عَمودَینِ أو ثلاثةٍ (همان‌جا)، ر.ک: (حسینی الزبیدی، 1422: ذیل خبی)، (ابن ‌منظور، بی‌تا: ذیل خبا).

در نامه‌ای دیگر آمده است: «پیش صدمۀ زلزال آفات که هادم اللّذات است، چه بنگه موری، چه شبستان سلیمانی؛ چه نی‌بست پیرزنی، چه ایوان نوشروانی؛ چه خان عنکبوتی، چه بارۀ اسکندری؛ چه مفحص قطاه، چه قیصریه و قصر قیصری؛8 چه خرپشتۀ سادات هاشمی، چه مسکن مسکین دارمی» (خاقانی شروانی، 1384: 58). چنان ‌که معلوم می‌شود این قسمت از کلام نیز با «أخباء» در تناسب است.

ص 12: «مهتران و دوستان چنان گمان برند که معاودت بنده به شروان که دارالاحن و دیرالمحن است، زیادت مراد و مرام و امل، مال و لام و اسپ و ستام باشد. الحق که اینجا رسید، آن زیادت، نقش زیاد شد و از آن مراد، مردّ یافت و از آن مرام، غرام و از آن امل، الم و از آن لام، ملام و از آن اسپ، آسیب و از آن ستام، ستم».

به نظر می‌رسد ضبط اصلی «زیادت مراد و ...»، «زیادت و مراد و ...» باشد؛ زیرا تنها در این صورت است که اصالت قرینگی کلام بسامان می‌شود. قسمت دیگر کلام، یعنی «آن زیادت، نقش زیاد شد و از آن مراد، مردّ یافت و...» نیز اصالت این ضبط را تأیید می‌کند. بر اساس همین هنجار می‌توان عبارات دیگری از منشآت را تصحیح کرد، از جمله دو عبارتی که در ادامه می‌آید.

ص 17: «عطارد سخن از حضیض و وبال ایمن شد. از احتراق و رجوع پرداخته گشت. بحمدالله اکنون به اوج و استقامت نزدیک است، اگرچه از خانۀ خویش دور است» که در متن به صورت نادرست «حضیض وبال» و «اوج استقامت» ثبت شده است. «حضیض»، «وبال»، «اوج» و «استقامت» هر یک اصطلاح خاصّی در نجوم است.9

ص 13: «امروز که روزگار درگشت و بخت دانش برگشت، بیدانجیر کوتاه‌ عمر که ثمرتش به مگس سگ ماند، لاف بادانجیری می‌زند».

در نسخۀ شهید علی ‌پاشا این عبارت بعد از فعل «برگشت» آمده است: «خرگوش خنثی حایض دعوی شیرمردی می‌کند». این عبارت نه‌ تنها با اصالت تصویری و مضمون‌سازی‌های خاقانی همخوانی دارد، بلکه با پشتوانۀ فرهنگی او نیز در سازگاری کامل است؛ یعنی دو عنصر اساسی تشکیل‌دهندة بن‌مایه‌های سخن خاقانی، این عبارت را اصیل می‌دانند. باید افزود که خرگوش در پشتوانۀ فرهنگی خاقانی دو صفت برجسته دارد: یکی خنثی‌بودن و دیگری داشتن حیض. برخی از قدما خرگوش را یک سال ماده و یک سال نر می‌دانستند. در عجایب‌ المخلوقات قزوینی آمده است: «حیوانی کثیر التّوالد است در سالی نر و سالی ماده» (قزوینی، بی‌تا: 408). صاحب فرّخ‌نامه می‌نویسد: «حکیمان گفته‌اند که خرگوش، یک سال نر باشد و یک سال ماده» (جمالی یزدی، 1386: 47)، ر.ک: (حسینی، بی‌تا: 60 و 61)، (دمیری، بی‌تا، ج1: 19). اما حقیقت آن است که این سخن، اساسی ندارد و تنها باوری در میان متقدّمان بوده است. البتّه برخی از قدما ضمن نقل این باور به نادرستی آن نیز اشاره کرده‌اند. شهمردان ابن ابی‌الخیر در نزهت‌نامۀ علائی در این باره چنین می‌گوید: «و گویند نر، ماده گردد و ماده نر و بر آن بچّه کنند و درست نیست» (رازی، 1362: 100). صاحب مخزن ‌الأدویه نیز چنین می‌نویسد: «و گویند منقلب می‌گردد نر آن به ماده و بالعکس و اصلی ندارد، بلکه یک سال نر آن بسیار مست و قوی می‌گردد و یک سال مادۀ آن و لهذا شبهه نموده آن را گفته‌اند» (عقیلی خراسانی، 1371: 117).در دیوان آمده است:

سرپنجگی چه سیرت خرگوش خنثی است

 

ترس از هژبر دار در آن صورت نری
                  (خاقانی شروانی، 1374 925)

 

گر ز مردی دم زنم ای شیرمردان مشنوید

 

زآنکه چون خرگوش گاهی ماده و گاهی نرم
                                       (همان: 250)

 

خرگوشک است خنثی زن‌مرده در دو وقت

 

هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک
                                       (همان: 781)

 

زن‌مرده‌ای است نفس چون خرگوش و هر نفس

 

نامش به شیر شرزۀ هیجا برآورم
                                        (همان: 246)

 

         

ویژگی دیگر خرگوش ماده، حایض‌بودن است. دمیری می‌نویسد: «الذی یحیض من الحیوان أربعه: المرأه و الضبع و الخفاش و الارنب» (دمیری، بی‌­تا: ج1: 20)، ر.ک: (قزوینی، بی‌تا: 408)، (طوسی، 1387: 592)، (رازی، 1362: 100). در دیوان گفته است:

چو طاووست چه باید لبس اگر باز هواگیری

 

چو خرگوشت چه باید حیض اگر شیر نیستانی
                   (خاقانی شروانی، 1374 412)

 

شاعران حیض حسد یافته چون خرگوش‌اند

 

تا ز من شیردلان نکتۀ عذرا شنوند
                                       (همان: 104)

 

پیش سگ درگهت از فزع دستبرد

 

گردد خرگوش‌وار حایض شیر اجم
                                       (همان: 263)

 

از صهیل اسب شیرآشوب او خرگوش‌وار

 

بس دم‌الحیضا که شیران ژیان افشانده‌اند
                                       (همان: 109)

 

طمع حیض مرد است و من می‌برم سر

 

طمـع را کـز اهـل سـخا می‌گریـزم

که خرگوش حیض‌النسا دارد و من

 

پلنگم ز حیض‌النسا می‌گریزم
                                       (همان: 291)

 

یا دم‌الحیضی که از خرگوش ریخت

 

بر سر شیر ژیان خواهم فشاند
                                       (همان: 142)

 

پیوند خرگوش و شیر نیز در شعر خاقانی شواهد متعدّدی دارد که نمونه‌هایی از آن را در ابیات ذکرشده می‌توان دید.

ص 16: «و اندر آن جماعت همان سگالش کشتن شصت تن و غارتیدن سیصد خانه می‌کردند و یک عدد فرونمی‌نهادند. و در سیصد و شصت رگ ایشان نمی‌گشت که رفیع ‌الدرجات در بیست و چهار ساعت سیصد و شصت درج را به عجایب آبستن گردانیده است که دولت ایشان به سیصد و شصت روز نخواهد کشید که آذار و نیسان امان و امانی بازیاوند. و چون پنج روز مسترقه در آبان و آذر بدکامی و ناکامی فروشدند؛ چنانکه از ایشان هیچ اثری نماند».

در نسخۀ شهید علی ‌پاشا «چون پنج روز مسترقه در آخر آبان و آذر بدکامی و ناکامی فروشدند» آمده است. چنان ‌که پیداست اختلاف این نسخه با متن منشآت در افزون‌داشتن واژۀ «آخر» است. آنچه لازم می‌نماید حضور همین واژه است، زیرا «پنج روز مسترقه» یا همان «خمسۀ مسترقه» و «پنجۀ دزدیده»، پنج روزی است که در تقویم ایرانی به روزهای سالِ سیصد و شصت روزی می‌افزودند تا اندازۀ سال را ثابت نگه‌ دارند. این پنج روز را در قدیم به آخر آبان و بعدها به آخر اسفند می‌افزودند (انوری، 1386: ذیل خمسه). ابوریحان در این باره چنین می‌گوید: «سال حقیقی، سیصد و شصت و پنج روز و ربع روز است. پارسیان، پنج روز دیگر سال را «پنجی» و «اندرگاه» گویند و نیز این پنج روز دیگر را «ایام مسروقه» و یا «مسترقه» می‌نامند؛ زیرا که در شمار هیچ یک از شهور، محسوب نمی‌شود. پارسیان، این پنجۀ دزدیده را میان آبان و آذرماه قرار دادند و نام‌هایی که از برای پنج روز گذاشتند، غیر از نام‌هایی است که از برای ایّام هر ماه نهاده‌اند و من این اسامی را در دو کتاب و یا از دو نفر یکسان نشنیده‌ام و آن نام‌ها را در کتابی با این اسامی یافتم: «اهنود»، «اشتوذ»، «اسفندمَذ»، «خِشت»، «هشتوشت». سبب اینکه پنج روز زاید را به اواخر آبان‌ماه و میان آذرماه قرار می‌دادند این بود که فارسیان چنین گمان می‌کردند که مبدأ سال‌های ایشان از آغاز آفرینش نخستین انسان است و آن روز هرمزد در ماه فروردین بوده که آفتاب در نقطۀ اعتدال ربیعی و در میان آسمان بوده و این وقت آغاز سال هفت هزارمین از سال‌های عالم است. فارسیان گفته‌اند که چون زرتشت آمد و سال‌ها را به ماه‌هایی که از این چهاریک‌ها درست شده بود کبیسه کرد، زمان به نخستین حال خود گشت و زرتشت ایشان را امر کرد که پس از او نیز چنین کنند و آن ماه را که کبیسه می‌شود به نام دیگری جداگانه نخوانند و اسم ماهی را هم تکرار نکنند و فارسیان فرمودۀ او را نوبت‌ها و دفعاتی پی در پی به کار بستند و هر وقت که کبیسه می‌شد از اشتباه این امر می‌ترسیدند. پس پنج روز را نقل می‌دادند و در آخر شهری که نوبت کبیسه بدان رسیده می‌گذاشتند و از برای جلالت این امر و عموم منفعت آن برای خاص و عام و رعیت و پادشاه و حکمتی که در این کبیسه است و اعمالی که باید در چنین ماهی کنند، اگر وقت کبیسۀ مملکت مغشوش بود از انجام آن صرف‌ نظر می‌کردند و می‌گذاشتند که دو ماه تمام شود و یک‌باره دو ماه را در دفعۀ دوم کبیسه می‌کردند و یا کبیسه را پیش می‌انداختند؛ چنان ‌که در زمان یزدگرد بن شاهپور چنین کردند و آن آخرین کبیسه‌ای بود که در دولت فارسیان انجام گرفت و متولّی این کار یکی از وزرا بود که او را «یزدگرد هزاری» می‌گفتند و در آن وقت نوبت کبیسه به آبان‌ماه رسیده بود و اندرگاه را به آخر آن ملحق کردند و چون امر کبیسه اهمال شد در همین آبان بماند (بیرونی، 1363: 69-72)، (ر.ک: قطان مروزی، 1390: 174-176)».

با کمک این نسخه، تصحیح دیگری نیز در این بخش انجام می‌شود. این نسخه بعد از «اثری»، «و نشانی» ثبت کرده است. این افزوده نه ‌تنها بر ‌اساس اصالت قرینگی، بلکه بر ‌مبنای اصالت تصویری نیز برتر است. در دیوان آمده است:

هر سال چو پنج روز تقویم

 

گم‌بودۀ بی‌نشان چه باشی؟

از کیسۀ سال و ماه چو آن پنج

 

دزدیدۀ رایگان چه باشی؟
                  (خاقانی شروانی، 1374: 511)

 

ص 43: «به خواص ده انامل شریف در اصلاح حالات بسیط که سریان شریان را گفته‌اند و تعدیل هشت مزاجات متضاد و ترتیب هفت ولایت ممالک اجساد و ترتیب شش استوار که اساب ضروری خوانند و تقویت پنج جاسوس حسی و مراعات چهار رئیس جسمانی و حفظ سه پادشاه روحانی، دو مردمۀ چشم آفرینش و تک دانۀ عقد روزگار باد».

به نظر می‌رسد بر اساس تعمّد ویژۀ خاقانی در بهره‌گیری از شمارها و اعداد، «یک‌دانه»10 بر «تک‌دانه» ترجیح دارد. در دیوان و ختم‌الغرایب آمده است:

یــک‌دانۀ آفتاب بی‌ تو

 

بر گردن آسمان مبینام
                   (خاقانی شروانی، 1374 307)

 

هر دُری از آن هزار گوهر

 

یک‌دانۀ گردن دوپیکر
                    (خاقانی شروانی، 1387 44)

 

به‌ طور کلّی، شیرین‌کاری‌های خاقانی در کاربرد برجستۀ اعداد یکی از اختصاصات سبکی اوست که در آثارش شواهد متعدّد دارد:

یک دو شد از سه حرفش چار اصل و پنج شعبه

 

شش روز و هفت خسرو نه قصر و هشت منظر
                   (خاقانی شروانی، 1374 189)

 

جاه او در یک دو ساعت بر سه بعد و چار طبع

 

پنج نوبت می‌زند در شش سوی این هفت خوان
                                       (همان: 327)

 

بردم از نراد گیتی یک دو داو اندر سه زخم

 

گرچه از چار آخشیج و پنج حس در ششدرم
                                    (همان: 248)

 

به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت

 

به یک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب
                                        (همان: 52)

 

در یک سر ناخن از دو دستش

 

صد شیر نر ژیان ببینم

او شاه سه وقت و چار ملّت

 

بر شاه مدیح‌خوان ببینم

دهر از فزعش به پنج هنگام

 

در ششدر امتحان ببینم

از هفت سپهر و هشت خلدش

 

روزآخور و شب‌ستان ببینم

نه چرخ ز قلزم کف شاه

 

مستسقی ده بنان ببینم
                                       (همان: 269)

 

بعد از عبارت یادشده نیز ترتیب شمار را از یک تا ده رعایت کرده است: «و ذات شریف مجلس سامی که علق نفیس یک فطرت است که «اول ما خلق الله العقل» و محصول دو نشأه و مهین نتیجۀ سه اعراض و طراز کمال چهار علّت و منتهی ادراک پنج مدرک باطن و روی‌بازار شش روز خلقت و مصباح زینت هفت مشکاه سماوی و ناقد عیارشناس هشت معنی عقول که اول آن انفاق متکلّمان است و اوسط و آخر، اصلاح محقّقان و تأویل‌شناس نه آیات حواس که خواص بصیرت راست و شناسایی‌ ده مقولات منطقی که ارباب حقایق خوانند، از هجوم نکبات آسمانی و لزوم لزبات زمانی امد الایام و سجیس اللیالی محروس‌حال و معصوم باد» (خاقانی شروانی، 1384: 43 و 44).11

ص 87: «و کلب شامی و یمانی که شعریان می‌خوانند و اسد و ثور که خانه بنگاه تو دانند».

پیداست که باید بعد از خانه «و» باشد تا کلام نظم یابد و اصالت قرینه‌بودن حفظ شود. سخن در خطاب خورشید است. گویا بنگاه‌خواندن ثور به آن سبب است که این برج، برج گندم‌فروشان و کیالان و برزگران است (ر.ک: مصفی، 1388: ذیل ثور).

ص 89: «چون خانه از ایوان نوشروان عادل و قصر قیصر هرقل درگذشت و در کل اوقات برای طوفان آفات از امان‌خانۀ نوح کمتر نیست».

«قصر قیصر هرقل» در اصل باید «قصر قیصریۀ هرقل» بوده باشد. در دیوان نیز از این قصر سخن گفته است:

ای خاک بارگاه تو و خوک پایگاه

 

هم قصر قیصریه و هم قیصر آمده
                 (خاقانی شروانی، 1374: 536)

 

آذین باغ دولت و هارون درگهت

 

از قصر قیصریه و قیصر نکوتر است
                                         (همان: 76)

 

در نامۀ دیگری نیز آمده است: «پیش صدمۀ زلزال آفات که هادم اللذات است، چه بنگه موری، چه شبستان سلیمانی؛ چه نی‌بست پیرزنی، چه ایوان نوشروانی؛ چه خان عنکبوتی، چه بارۀ اسکندری؛ چه مفحص قطاه، چه قیصریه و قصر قیصری؛ چه خرپشتۀ سادات هاشمی، چه مسکن مسکین دارمی» (خاقانی شروانی، 1384: 58). یکی از نسخه‌بدل‌ها به‌ جای «قیصریه و قصر قیصری»، «قیصریۀ قیصری» آورده است و این ضبط برتری دارد، مگر اینکه کلام چنین تصحیح شود: «قصر قیصریۀ قیصری». با وجود این، به نظر می‌رسد همان ضبط «قیصریۀ قیصری» بهتر باشد.

ص 90: «قامتی چون الف، سوزنی غمزۀ سوزن‌شکاف، چشم و دهان از چشمۀ سوزن تنگ‌تر، که به سر سوزن مرغان بهشت را بر جامه بنگارد».

به نظر می‌رسد در خوانش کلام، لغزشی صورت گرفته باشد. بهتر است بخش نخست کلام را چنین خواند: «قامتی چون الف سوزنی». «الف سوزنی» در دیوان نیز به کار رفته است:

در عملش میرنحل نیزه کشیده چو نخل

 

غرقۀ صد نیزه خون اهل طعان و ضراب

چون الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر

 

چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب
                    (خاقانی شروانی، 1374: 44)

 

به‌ جز این دو، اصالت قرینه‌ و بدیعی نیز این نظر را تأیید می‌کند؛ زیرا شاعر بر آن بوده است تا سوزن را در همة بخش‌های کلام تکرار کند و آنها را قرینۀ یکدیگر قرار دهد.

ص 118: «معلول است؛ گاه صفرا بر صفحۀ چهره پیدا کند، گه بهق بر بشرۀ تن پدید آرد. به زن رعنا ماند که سر از هر روزنی فروکند، در زناء ‌العیون افتد. در نماز شام در جنابت بماند؛ پس به چشمۀ مغرب غسل برآرد».

سخن دربارة آفتاب است. به نظر می‌رسد قسمت پایانی کلام باید چنین باشد: «پس به چشمۀ گرم مغرب غسل برآرد». در نسخه‌بدل «کرم» ثبت شده که همان گرم است. این تصویر در دیوان نیز به کار رفته است:

عریان ز حوض ماهی سوی بره روان شد

 

همچون بره برآمد پوشیده صوف اصفر

ویحک نه هر شبانگه در آب گرم مغرب

 

غسلش دهند و پوشند آن حلّۀ مزعفر

گویی جنابتش بود از لعبتان دیده

 

کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر
                  (خاقانی شروانی، 1374: 192)

 

از سوی دیگر گرم برابر است با «حَمِئَهٍ» که در قرآن دربارة غروب‌کردن آفتاب آمده است: «حَتّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ ...» (الکهف 18: 86) و مطمئناً خاقانی به آن نظر داشته است.

ص 151 و 152: «و یمین‌ الله که اصغر الخدم را در همة عمر غایت قصوای تمنّی آن بوده است که روزی به خدمت آستان معلّی فرصت اتّصال یابد تا در آن قباب معالی و جناب معلی اعلی12 بارگاه جهانداری که آنجا پرویز و بهرام استادسرای و چاکر و غلام زیبد، در صف ‌النّعال خدم هم‌سلک پیشکاران شود».

در نسخۀ شهید علی ‌پاشا به ‌جای «چاکر»، «شاگرد» ثبت شده است که ضبط اصیل است. «شاگردغلام» تعبیری است که برای تناسب با «استادسرا» ساخته شده است و ظاهراً تنها به خاقانی اختصاص دارد. این تعبیر در جاهای دیگری از آثار خاقانی نیز به کار رفته است، از جمله در منشآت آمده است: «خاندان سامانیان سامان صواب پذیرفت. دودمان بهرامیان بهرۀ نصرت بازیافت. سر شاگردغلامان عام که شیطان کفر داشت، خاک‌آلود گشت. تاج استادسرایان خاص که سلطان دین داشت، به کنگرۀ آسمان رسید» و نیز در ختم‌الغرایب که صفری آق‌قلعه در ثبت آن بدخوانی کرده است:

استادسرای هفت رخشان

 

شاگردِ غلام خاص ایشان
             (ر.ک: خاقانی شروانی، 1387: 40)

 

همان طور که دیده می‌شود، نقش‌نمای اضافه در واژۀ شاگرد زاید است. این تعبیر در دیوان به ‌صورت «شاگردغلامانه» و «شاگردغلامی» به کار رفته است:

شکل شاگردغلامانه مکن

 

گرچه این قاعدۀ مرتسم است

زآنکه شاگردغلامی نکند

 

عقل کاستادسرای قدم است
                  (خاقانی شروانی، 1374: 821)

 

سجّادی نیز در فرهنگ دیوان تعبیر را به ‌گونۀ نادرستی خوانده است و بیت نخست را چنین ثبت کرده است:

شکل شاگرد، غلامانه مکن

 

گرچه این قاعدۀ مرتسم است
                  (سجادی، 1382: ذیل غلامانه)

 

گفتنی است که اصالت قرینه‌بودن نیز ضبط بیان‌شده‌ را تأیید می‌کند.

ص 166: «کهتر ندانست آن تشریف را تعویذ محمدی شمارد یا بر ملک دست راست سپارد یا خاتم سلیمان پندارد یا به ملک دست چپ گمارد».

به نظر می‌رسد «یا»ی اول و دوم تصحیف «تا» باشد. در نامۀ دیگری چنین گفته است: «و به بوسیدن توقیع لب آتش‌آلود را عنبراندود کرد. گاهش چون ملک سلیمانی به ملک دست راست می‌سپارد تا خاتم دست چپ گرداند. گاهش چون حرز محمدی به ملک دست چپ می‌دهد تا تعویذ دست راست سازد» (خاقانی شروانی، 1384: 316 و 317).

ص 193و194: «سینه، سفینۀ غصه‌هاست از دست مشتی حشوی‌لقب وحشی‌نسب سابعی‌مقال سبعی‌خصال ددنهاد بدنژاد ... قومی دیگر ناجنس جنس خلف جلف نحس نجس بلید پلید، مرتد مرید...».

در نسخه‌بدل به ‌جای «قومی»، «جوقی» آمده که ضبط اصیل است. خاقانی «جوقی» را در شواهدی به همراه مشتی آورده است: «[و] مشتی افاک سفاک و جوقی هتاک فتاک در گرداب ادبار غرق شدند، فبطل ما کانوا یصنعون» (خاقانی شروانی، 1384: 16و17) و «اگر این مدت از تلوث مشتی کفرۀ فجره، جوقی خلف جلف نحس نجس که "لا یبالی بهم و لایوبه لهم بین الخافقین ما ذاقه" بود، الحمدلله که چون صباء صفاء وزیدن گرفت، آن همه در هوای مدت هباء منثور شد» (همان: 256). در دیوان نیز گفته است:

زاین نکته‌های بکرند آبستنان حسرت

 

مشتی عقیم خاطر، جوقی سقیم ابتر
                  (خاقانی شروانی، 1374: 194)

 

حسن یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس

 

قول احمد را خطا گفتند جوقی ناسزا
                                         (همان: 18)

 

ازین مشتی سماعیلی ایّام

 

وزین جوقی سرائیلی برزن
                                       (همان: 319)

 

ص 194 و 195: «جوقی دیگر چون باد پراگنده، وز باد پراگنده‌تر. مغزها غرارۀ غرور، دل‌ها تنورۀ نار طمع. مذبوح بی‌سکین، مجروح بی‌تسکین...».

بنا بر نسخه‌بدل در نسخۀ شهید علی‌ پاشا بخش پایانی کلام چنین است: «بیروح بی‌تمکین، مجروح بی‌تسکین، مذبوح بی‌سکین». به نظر می‌رسد «بیروح» که در نسخۀ سپهسالار نیز آمده است، تصحیف و بدخوانی «یبروح» باشد. «بی‌تمکینی» یبروح (یبروح ‌الصنم، استرنگ، مردم‌گیا، مهرگیا) به‌ سبب گیاه‌بودن آن است. در دیوان گفته است:

نشنوی آنکه حاسدان گویند

 

کاین همه زر چرا فرستادی

نفخۀ روح اول البشر است

 

که به مردم‌گیا فرستادی
                                      (همان: 319)

 

بسی نماند که یبروح در زمین ختن

 

سخن‌سرای شود چون درخت در وقواق
                                       (همان: 234)

 

در بیت دیگری آمده است:

لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است

 

نه ازین روح که در تبّت و یغما بینند
                                         (همان: 99)

 

نسخۀ مجلس در مصراع دوم «نه ز یبروح» ضبط کرده است (خاقانی شروانی، بی‌تا: 32). شباهت این گیاه به انسان مشهور است، چنان ‌که در واژۀ «مردم‌گیا» نیز دیده می‌شود. در فرهنگ جهانگیری آمده است: «نباتی است شبیه به آدمی که در زمین چین روید، گویند که نگونسار بود، چنان‌ که ریشه‌اش به منزلۀ موی سر باشد و نر و ماده دست‌ها در گردن هم محکم ساخته باشند و نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده و ماده را برعکس آن...» (جمال‌الدین انجو، 1359: ذیل سترنگ). در ختم ‌الغرایب گفته است:

جانم چو ز مردم است رنجور

 

از مهرگیا، بترسم از دور
                  (خاقانی شروانی، 1387: 174)

 

در بیتی از دیوان، جوزا (دوپیکر) را با توجّه ‌به شکلی که منجمّان برای این صورت فلکی ترسیم می‌کرده‌اند، به دو «یبروح ‌الصنم» تشبیه کرده است:

نقش جوزا چون دو مغز اندر یکی جوز از قیاس

 

یا دو یبروح ‌الصنم در یک مکان انگیخته
                  (خاقانی شروانی، 1374: 395)

 

در قصیدۀ مشهور خود نیز خصمانش را به «مردم‌گیا» تشبیه کرده است و گفته است:

من همی در هند معنی راست همچون آدمم

 

وین خران در چین صورت کوژ چون مردم‌گیا
                                          (همان: 18)

 

ص 202 و 203: « گویند که چون روز عالم سرآید، آفتاب از جانب مغرب برآید. این مسئله است. دانی چه کنم؟ کبوتر این نامه هم آفتاب بهتر که کبوتر زرین‌بال است. صد هزار خرمن ارزن‌ریزه که ذرات می‌گویند، زیر زرین‌بال دارد. هر ماه به برجی وقوف سازد و در هوای عالم طیران کند؛ معلق زند؛ آب شور از دریا به منقار بالا می‌کشد؛ دانۀ زرد از سر منقار بر زمین ریزد؛ آب و دانه دست عیسی دهد. کبوترخانه در روضۀ بیت‌المعمور دارد. گه‌‌گه در بیضۀ بیت‌الحرام بیضۀ زرین نهد. با همگنان کبوترآسا مهربانی نماید. بر در غار غوربینان که مردمۀ چشم‌اند، در پردۀ عنکبوتی نشیند. نامه به سواد دیدۀ دل بر بیاض چهرۀ عقل بنویسم، زیر این کبوتر بندم تا برساند به کعبۀ مکارم عروۀ مکرم بارگاه عالی و پیشگاه معالی حضرت علیا...».

در نسخه‌بدل به ‌جای «زیر این کبوتر بندم»، «زر برین کبوتر» آمده است که به نظر می‌رسد ضبط اصیل باشد. زربستن بر پای کبوتران نامه‌بر مرسوم و مشهور بوده است:

چون کبوتر رفته بالا و آمده بر پای خویش

 

بسته زر تحفه و خطّ امان آورده‌ام

من کبوترقیمتم بر پای دارم سربها

 

آن ‌قدر زری که سوی آشیان آورده‌ام
                 (خاقانی شروانی، 1374: 256)

 

آمد کبوتر تو و نامه رساند و گفت

 

پیش از کبوتر آمدن از در درآیمت

بربسته زر چهره به پای کبوترت

ناله مرغی است بپر نامه‌بر غصۀ ما
بس سبک مپر ای مرغ که می نامه بری

 

سینه­کنان چو باز گشاده‌پر آیمت
                                       (همان: 573)

مرغ را نامۀ سربسته به پر بربندیم
تا ز رخ پای تو را خردۀ زر بربندیم
                                       (همان: 542)

معموری در شرح خود می‌نویسد: «مقرر است که بر پای کبوتران نامه‌بر حلقه‌ای از زر می‌بندند که اگر در جایی به دام افتد، بدانند که از نوع اعلاست و آن را ضایع نسازند»(معموری، بی‌تا: 142).

ص 203: «و جواهر ثنای بالغ که یاقوت کان مودت است، علی رؤس ملء فم النفس، چندان می‌باشد که هنوز آن پختگان آفتاب اخلاص از حقۀ حقیقت که دل است، به دست چنگال زبان و دلال بیان ناداده، رسته‌رسته جوهریان دقایق به سمع، و صیرفیان حقایق به طبع درربایندش».

در نسخه‌بدل به ‌جای «چنگال زبان»، «حکاک زبان» آمده است که به نظر می‌رسد ضبط برتر باشد. چنان می‌نماید که در حوزۀ تشبیه و در جایگاه مشبهٌ‌به، «حکّاک بر «چنگال» ترجیح دارد. عناصر دیگر تصویری کلام نیز این ضبط را تأیید می‌کنند.

ص 251 و 252: «خادم مخلص که از زمین مذلت به آسمان عزت رسانیدۀ آن حضرت است، آستان معلی را که آسمان، زمین او زیبد، آسمان‌وار همه تن کمر شده، به پرگار دهان و نقطۀ دل چون پرگار به گاه نقطه نهادن، زمین می‌بوسد و سلام و خدمت چندانکه در جگر آسمان نگنجد و سدۀ زمین برنتابد، علی‌التواتر می‌فرستد و می‌گوید که تا آسمان چون دایۀ خودکامه کبودجامه می‌نماید، که سحرگاه از صبح، گریبان‌ دریده دارد و ماتمی نبوده و هر شامگاه از شفق، دامن خون‌آلوده نماید و مصافی نرفته و هر نیم‌شب سیاه صد هزار قطره شیر سپید بر جامه نماید و پستان پدید نه و پیکر زمین را چون کودکی سیاه‌چرده در کنار دارد و معانقه نه، بساط آسمان‌بسطت مجلس عالی از آلایش غبار زمین حوادث صافی و صحی باد. این خدمت که به سواد حدقه بر بیاض چشم مرقوم ‌شد، بلکه به مراد دل بر بیاض جان، بلکه به سواد دیدۀ بصیرت، بر بیاض چهرۀ عقل، و به حبل‌الورید سحا بسته آمد و به موم خاطر که از شهد امانی بازمانده است، مهر کرده شد. و اگر یمین و یسار را قدرت بودی، یمین الله که به سواد دودۀ شب بر بیاض صفحۀ روز نبشتمی و به زررشتۀ آفتاب سحا بستمی و به موم ستارگان که پیرامن طشت شمع ماه سیلان شمع را ماند، مهر کردمی و به دست آفتاب دادمی تا به جوار معلا مجلس عالی رسانیدی».

این عبارات از نامۀ چهل و دوم، تکرار بخشی از نامۀ نخست منشآت است که به امام ناصرالدّین ابواسحاق ابراهیم باکویی نوشته شده است (ر.ک: خاقانی شروانی، 1384: 2 و3). این نامه فقط در یکی از دست‌نویس‌های نسخۀ شهید علی ‌پاشا آمده است. به نظر می‌رسد مصحّح از این تکرار آگاهی نداشته است؛ زیرا نه در این باره اشاره‌ای آمده است و نه اینکه اغلاط بخش حاضر را بر اساس نامۀ نخست، اصلاح کرده‌اند. نمونه‌های تکرار در منشآت شواهد زیادی دارد، اما به دو سه خط بیشتر نمی‌رسد. از ‌این ‌رو به سادگی نمی‌توان دربارة این میزان تکرار سخن گفت.13

در نامۀ نخست به ‌جای «پرگار دهان» در عبارت «به پرگار دهان و نقطۀ دل چون پرگار به گاه نقطه‌نهادن، زمین می‌بوسد»، «نیم‌دایرۀ لب» آمده است که ضبط بهتری است. پذیرش «پرگار دهان» اصالت تصویری کلام را مختل می‌کند. ترکیب «مراد دل» در این بخش، جای «سواد دل» را گرفته است که اصالت آن نیازی به توضیح ندارد. یک شاهد نیز وجود دارد که به نظر می‌رسد ضبط متن اخیر، بهتر است: «و اگر یمین و یسار را قدرت بودی، یمین الله که به سواد دودۀ شب بر بیاض صفحۀ روز نبشتمی». در نامۀ نخست، «یسار قدرت» آمده است و به نظر می‌رسد «یسار» زاید باشد؛ زیرا حضور «یسار» تناسب بدیعی و تقارن کلام، یعنی تضاد و قرینه‌سازی تعمّدی بین «یمین» و «یسار» را از بین می‌برد. این اختلاف در نسخه‌بدل‌های نامۀ نخست ذکر نشده است.14

ص 302: «و خداوند سرخیل کواکب است. عریان‌پیکری که هیچ پوشش ندارد، حسدش آید که اشخاص خاکیان جامه پوشند و شاه افلاکیان برهنه ماند»

سخن دربارة «برج اسد» است و اینکه چرا در هنگام قرارگرفتن قمر در منازل این برج، پوشیدن جامۀ نو جایز نیست: «در وقت خبردادن که قمر به اسد است، نان سرد سمین در دهان گرم شیر است. جامۀ نو نشاید پوشید که آفات، تولّد کند» (خاقانی شروانی، 1384: 301)15. به نظر می‌رسد در ضبط بخش نخست کلام، افتادگی وجود داشته باشد؛ زیرا «برج اسد»، خانۀ خورشید است و هم خورشید است که ربّ روز این برج است، چنان ‌که مراد از سرخیل کواکب جز آفتاب نیست: «یا لبلاب بر لب لب آب با سرخیل کواکب گیتی‌تاب که یوسف مصر چهارم افلاک است و روزی‌ده اخوت اجرام علوی و سفلی لاف معاشقت تواند زد» (خاقانی شروانی، 1384: 41 و 42). از این ‌رو باید کلام چنین باشد: «و خداوند او/ وی/ ش سرخیل کواکب است». خاقانی خود در ادامۀ سخن گفته است: «چه عجب که شیر، خداوند خویش دوست دارد ...».

ص 311: «لاجرم اگر به چشمۀ کوثر نمی‌توان رسید، به سرچشمۀ نیل شفاء الغلیل حاصل می‌شود. و اگر به حضرت یوسف صدیق راه نمی‌توان برد، به مشاهدۀ ابن‌یامین جلاء‌ البصر می‌توان داد. و اگر از اتراب خدم بر تراب نمی‌توان شد، هم‌رضاع خدمت رضا می‌توان گشت».

در این بخش از کلام «بر تراب» باید تحریف «بوتراب» از کنیه‌های حضرت علی(ع) باشد. در جای دیگری از منشآت گفته است: «به دعایی که یادگار نفس معدود و غمگسار نفس مردود خادم است و به اخلاص و خلاص هم‌رضاع همت رضا و هم‌ترب حرمت بوتراب است» (خاقانی شروانی، 1384: 203). در دیوان نیز تناسب بدیعی بین بوتراب و اتراب در نظر شاعر بوده است:

به بوتراب که شاه بهشت قنبر اوست

 

فدای کعب و ترابش، کواعب و اتراب
                    (خاقانی شروانی، 1374: 51)

 

حمدالله مستوفی ذیل حوادث سال دوم هجری می‌گوید: «پیغمبر(ص) در جمادی‌الأول بر عزم کاروان بیرون رفت تا به موضعی که آن را «ذات‌العشیره» خوانند. چندان ‌که در بیابان گشتند از کاروان خبری نبود. با قوم بنی‌جهم، صلح کردند و امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را آنجا «ابوتراب» کنیت فرمود و جهت آنکه علی خفته بود و گرد بر رویش نشسته، پیغمبر(ص) به ردای خود گرد ازو پاک کرد و ابوتراب خواند (حمدالله مستوفی، 1387: 124)، ر.ک: (ثعالبی، 1376: 24)، (ابن‌العدوی، 1416: 139)، (پیشوایی و رباط جزی، 1388: 123-152)، (شکوهی، 1387: 10-19)، (میرشریفی، 1375: 168-173).

ص 322: «و ید بیضا که عسکر منصور نمودست تا ید بیضا و عسکر به بعد الصیت مشهور شود».

به نظر می‌رسد «ید» دوم زاید و یا تحریف واژۀ دیگری مانند «حد» باشد. شواهد دیوان، نظر نخست را تأیید می‌کنند:

خود کم‌ترین نثار بهاییست عید را

 

بیضا و عسکر از ید بیضای عسکرش
                  (خاقانی شروانی، 1374: 225)

 

فتح آن چنان کند ید بیضای عسکرش

 

کآسیب آن به عسکر و بیضا برافکند
                                       (همان: 138)

 

ص 323: «و از هر مگس، عسل مصفی و از هر کرم، دیبای فضفاض تمنی نتوان کرد. نعم از هر گیاه، سنبل ‌‌الطیب و از هر خاشاک سنبله و طیب چشم نتوان داشت».

چنان می‌نماید که تحریفی در بخش دوم کلام راه یافته است و اصل آن می‌تواند به این صورت باشد: «نعم از هر گیاه، سنبل ‌‌الطیب و از هر خاشاک سنبلۀ طیب چشم نتوان داشت». در جای دیگری از منشآت نیز آمده است: «با چراگاه تربت موحش وحش‌پرورد، آهوان انسی تبّت انس نتوانند گرفت که به جای سنبلۀ طیب رطیب و سنبل‌ الطیب، بیش و درمنه بینند و به عوض قرنفلستان و16 زریون، شبرم و مازریون یابند» (خاقانی شروانی، 1374: 275)17. در این عبارت بعید نیست که «رطیب» زاید باشد. در نامۀ دیگری نیز گفته است: «اما چون روز دولت به آخر آید، صورت حال حادث شود که همه ایجاب، سلب و همه ابریز، قلب و همه تفریط، سکب گردد و از سنبلۀ طیب و سنبل ‌الطیب خامه و خاطر مقدس صدر خراسان علاء‌الدین شبرقانی شبرق و شبرم زاید» (همان: 310). شاید با توجیهاتی بتوان ضبط «سنبلۀ رطیب» را برتر دانست.

 

3ـ نتیجه‌گیری

این جستار بدون ‌آنکه در پی بررسی کامل و موشکافانه باشد با پژوهش و بررسی، بعضی از غلط‌ها و کاستی‌های منشآت خاقانی به تصحیح محمّد روشن را به ‌صورت انتقادی تصحیح کرد. به‌ طور‌ کلّی، اساس این تصحیحات بر معیارهای اصیلی مثل اصالت تصویری، اصالت لفظی و بدیعی و نیز اصالت قرینه‌بودن استوار است که تحقیق و تأمّل در دیوان و آثار دیگر خاقانی، کارآمدی و لزوم آنها را تأیید کرده است18. از ‌این ‌رو این پژوهش نشان می‌دهد که آشنایی بیشتر با فکر و سبک شخصی خاقانی و نیز توجّه مناسب به دیوان و ختم ‌الغرایب می‌تواند به پیراستگی و پاکیزگی بیشتر منشآت بیانجامد. بدیهی است که یافتن نسخه‌های تازه و معتبر می‌تواند تأثیر این کار را دوچندان کند.

 

پی‌نوشت‌ها

1. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: (فروزانفر، 1369: 629 و630)، (کندلی هریسچی، 1374: 315)، (صفا، 1368: ج2: 779).

2. بخشی از نثر عربی خاقانی را می‌توان در منشآت بازیافت (ر.ک: خاقانی شروانی، 1384: 175و176).

3. خاصه پس از ترک شروان و اقامت در تبریز، چنان ‌که در منشآت نیز بدان اشاره کرده است (ر.ک: خاقانی شروانی، 1384: 170).

4. در نامه‌ای به دو دامادش، شهاب‌الدّین و مشیدالدّین از این واقعه سخن گفته است (ر.ک: خاقانی شروانی، 1384: 285و286).

5. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: (کندلی هریسچی، 1343).

6. دربارة این رودخانه بنگرید به: (قزوینی، 1373: 307و308)، (حمدالله مستوفی، 1389: 218)، (مقدسی، 1386: 564)، (طوسی، 1387: 110و111)، (حافظ ابرو، 1375: ج1: 161)، (لسترینج، 1390: 190-193).

7. «خواره» قرص رنگینی از نان (یا کلوچه؟) بوده است. در قصص‌ الأنبیای نیشابوری آمده است: «و گویند زن موسی هر روز نان خواره و مرغ بریان یافتی بر بالین خویش» (نیشابوری، 1386: 165). گویا گزارش فرهنگ‌ها چندان دقیق نیست. ر.ک: (بلیانی، 1364)، (تبریزی، 1362)، (نفیسی، 1355)، (دهخدا، 1373)، (معین، 1385)، (سجّادی، 1382: ذیل خواره).

8. در ادامه از ضبط این عبارت سخن گفته می‌شود.

9. دربارة این اصطلاحات بنگرید به: (قطان مروزی، 1390: 69)، (بیرونی، 1386: 117)، (مسعودی بخاری، 1382: 43-45)، (بیرونی، 1386: 397)، (ابونصرقمی، 1375: 63)، (مسعودی بخاری، 1382: 81)، (خوارزمی، 1389: 211).

10. به نظر می‌رسد که «یک‌دانه» در اینجا به معنی «دُر یا گوهر» بی‌مثل و مانند، گوهر بی‌نظیری باشد (ر.ک: دهخدا، 1373: ذیل یک‌دانه). ظاهراً با «یک‌دانه» در بیت ذیل از دیوان می‌تواند تفاوت معانی‌ داشته باشد:

مهره از بازو و معجر ز جبین بازکنید

 

یاره از ساعد و یک‌دانه ز بر بگشایید
                   (خاقانی شروانی، 1374 189)

 

11. بعید نیست در این عبارت یک افتادگی نیز وجود داشته باشد، زیرا شمار «نُه» در آن وجود ندارد.

12. گویا صورت اصیل «اعنی» باشد. در جای دیگری آمده است: «خدمتی که در طی آن اضباره‌ای مرقوم کرده می‌شود، از سر انتظام احوال صادر است از بیضۀ خیر البلاد و روضۀ خیر العباد اعنی خطۀ دربند عمر الله ارکانها و عمر سکانها، از مجاورت ذورۀ علیا و عروۀ وثقی اعنی برج کسری که برج سعادت شمس‌الهدی بوده است اعنی الشیخ الامام، حجه الاسلام ابن‌سیمگر مد الله ظله» (خاقانی شروانی، 1384: 293) و نیز: «این تحیت صادر است ازین صوب ناصوابی و خطۀ بی‌خطری، مکمن ظلم و مسکن نفاق، وبال‌خانۀ افاضل و بیت‌الشرف سفهاء، اعنی شروان شر البقاع و اوحشها...» (همان: 192).

13. بنگرید به: (خاقانی شروانی، 1384: 149 و 150 و 328؛ 95 و 276؛ 22 و 330).

14. غفار کندلی نیز در یکی از مقالات خود متن این نامه را بر اساس همان نسخۀ شهید علی ‌پاشا آورده است. او نیز تکراری‌بودن این بخش را درنیافته است (کندلی هریسچی، 1352: 446-450).

15. در مدخل منظوم آمده است:

ماه اندر سیر چون جرم افگند بر برج شیر

 

نیک باشد عهدبستن، شغل بگرفتن نیز

فصد و کار آتش و حاجت ز شاهان خواستن

 

وار برای تاجداران روی تخت آراستن

بیع ترکان خطایی اندر او عین رضاست

 

لیک نوپوشیدن و عزم سفر کردن خطاست
                           (خجندی، 1384: 163)

 

در نزهت‌نامۀ علایی نیز چنین آمده است: «حذر باید کرد از جامه‌بریدن چون قمر در برج‌های ثابت باشد خاصه برج اسد» (رازی، 1362: 389).

16. در متن «و» محذوف است.

17. پیوند «سنبل» و «آهو» در این است که گفته‌اند: «آن آهو که سنبل و بهمنین می‌خورد، مشک از آن تولد می‌کند» (طوسی، 1363: 248) و: «سنبل خورد و بهمن و گیاهی کی آن را هندکه خوانند. این دابه از زمین تبّت رحلت کند، به زمین هندوستان آید و چرا کند و بهمن و سنبل خورد بازگردد» (طوسی، 1387: 599). در دیوان آمده است:

با نظم و نثر خاطر خاقانی

 

طبع کشاجم از در لگ باشد

با سنبلی که آهوی چین خاید

 

عطر پلنگ‌مشک چه سگ باشد
             (خاقانی شروانی، 1374: 867)

 

سنبلستان خطم خشک نگشته است هنوز

 

به من آیید که آهوی خطایید همه
                                      (همان: 406)

 

18. دربارة این معیارهای نویافته بنگرید به: (مهدوی‌فر، 1391الف: 175-196)، (مهدوی‌فر، 1389: 87-115).

1- قرآن کریم.
2- ابن ‌الأثیر، مجد الدّین المبارک بن محمّد. (1367).النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، تحقیق محمّد محمّد الطناجی و طاهر احمد الزواری، قم: اسماعیلیان، چاپ چهارم.
3- ابن ‌بطال، علی بن خلف. (1423). شرح صحیح البخارى، تحقیق أبوتمیم یاسر بن إبراهیم، الطبعه الثانیه، الریاض: مکتبه الرشد.
4- ابن ‌العدوی، أبی عبد الله مصطفی. (1416). الصحیح المسند من فضائل الصحابه، الطبعه الأولی، دار ابن عفان.
5- ابن‌ منظور، محمّد بن مکرم. (بی‌تا). لسان العرب، بیروت: دار صادر.
6- ابونصر قمی، حسن بن علی. (1375). المدخل الی علم احکام النجوم، مترجم ناشناخته، تصحیح جلیل اخوان زنجانی، تهران: میراث مکتوب و علمی و فرهنگی.
7- انوری، حسن. (1386). فرهنگ بزرگ سخن، تهران: سخن، چاپ چهارم.
8- بلیانی، تقی ‌الدّین اوحدی. (1364). سرمۀ سلیمانی، تصحیح محمود مدبری، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
9- بیرونی، ابوریحان محمّد بن احمد. (1363). آثار الباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم.
10- -------------------. (1386). التفهیم لاوائل صناعه التّنجیم، تصحیح جلال ‌الدّین همایی، تهران: نشر هما.
11- پیشوایی، مهدی و مجید رباط جزی. (1388). «نقد و بررسی گزارش‌های وارده دربارۀ کنیۀ ابوتراب»، تاریخ در آینۀ پژوهش، سال ششم، شمارۀ سوم پاییز، 123-152.
12- تبریزی، محمّدحسین. (1362). برهان قاطع، تصحیح محمّد معین، تهران: امیرکبیر.
13- ثعالبی، عبدالملک بن محمد. (1376). ثِمار القلوب فی المضاف و المنسوب، پارسی‌برگردان رضا انزابی‌نژاد، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد.
14- جمال ‌الدّین انجو، حسین بن حسن. (1359). فرهنگ جهانگیری، جلد اول و دوم، ویراستۀ رحیم عفیفی، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ دوم.
15- جمالی یزدی، ابوبکر مطهر. (1386). فرّخ‌نامه، تصحیح ایرج افشار، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم.
16- حافظ ابرو، شهاب ‌الدّین عبدالله خوافی. (1375). جغرافیای حافظ ابرو، تصحیح صادق سجّادی، تهران: میراث مکتوب و بنیان.
17- حسینی، محمّد مؤمن. (بی‌تا). تحفۀ حکیم مؤمن، تهران: کتابفروشی محمودی.
18- حسینی الزبیدی، سیدمحمّد مرتضی. (1422). تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق مصطفی حجازی، الجزء السابع و الثلاثون، الکویت.
19- حمدالله مستوفی، حمدالله بن ابی‌بکر. (1387). تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر، چاپ پنجم.
20- ---------------------. (1389). نزهه القلوب، تصحیح گای لسترینج، تهران: اساطیر.
21- خاقانی شروانی، افضل ‌الدّین بدیل. (1387). تحفه ‌العراقین (ختم‌الغرایب)، تصحیح علی صفری آق‌قلعه، تهران: میراث مکتوب.
22- -------------------. (1374). دیوان، تصحیح ضیاء الدّین سجادی، تهران: زوّار، چاپ پنجم.
23- -------------------. (بی‌تا). دیوان، نسخۀ خطّی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، شمارۀ 976.
24- -------------------. (بی‌تا). کلّیات خاقانی، نسخۀ خطّی کتابخانۀ ملّی فرانسه، شمارۀPERS 1816.
25- -------------------. (بی‌تا). منشآت حکیم خاقانی، میکروفیلم کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران (از نسخۀ شمارۀ 600 کتابخانۀ لالا اسماعیل)، شمارۀ 669.
26- -----------------. (1384). منشآت خاقانی، تصحیح محمّد روشن، تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم.
27- خجندی، عبدالجبار. (1384). مدخل منظوم، ضمیمۀ تنگلوشا، تصحیح رحیم رضازاده ملک، تهران: میراث مکتوب.
28- خوارزمی، محمّد بن احمد. (1389). مفاتیح ‌العلوم، ترجمۀ سید حسن خدیوجم، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.
29- دمیری، کمال الدّین. (بی‌تا). حیاه الحیوان الکبری، بیروت: دار احیاء التراث العربی و مؤسسه التاریخ العربی.
30- دهخدا، علی‌اکبر. (1373). لغت‌نامه، تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم.
31- رازی، شهمردان بن ابی‌الخیر. (1382). روضه ‌المنجمین، تصحیح جلیل اخوان زنجانی، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلش شورای اسلامی / میراث مکتوب.
32- -----------------. (1362). نزهت‌نامۀ علایی، تصحیح فرهنگ جهانپور، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
33- روشن، محمّد. (1384). «خاقانی و منشآت او»، حافظ، شمارۀ بیست و سوم، بهمن، 47-49.
34- سجّادی، سید ضیاء‌ الدّین. (1382). فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی شروانی، تهران: زوار، چاپ دوم.
35- شکوهی، علی‌اصغر. (1387). أس‍م‍اء و أل‍ق‍اب‌ ام‍ی‍ر ال‍م‍وم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌‌ بن ‌ابی ‌طالب ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام‌، مشهد: م‍ج‍م‍ع‌ ‌البحوث ‌الإسلامیه (بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی)، چاپ دوم.
36- طوسی، محمّد بن حسن. (1363). تنسوخ‌نامۀ ایلخانی، تصحیح سیدمحمّدتقی مدرّس‌رضوی، تهران: اطّلاعات، چاپ دوم.
37- طوسی، محمّد بن محمود. (1387). عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، تصحیح منوچهر ستوده، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
38- صفا، ذبیح‌الله. (1368). تاریخ ادبیات در ایران، تهران: فردوس، چاپ نهم.
39- صوفی، عبدالرحمان بن عمر. (1381). صور الکواکب، ترجمۀ خواجه نصیرالدین طوسی، به کوشش بهروز مشیری، تهران: ققنوس.
40- عقیلی خراسانی، محمّدحسین بن محمد. (1371). مخزن الأدویه، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم.
41- فروزانفر، بدیع ‌الزّمان. (1369). سخن و سخنوران، تهران، خوارزمی، چاپ چهارم.
42- قزوینی، زکریاء بن محمّد. (1373). آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمۀ محمّدمراد بن عبد الرحمان، تصحیح سید محمّد شاهمرادی، جلد دوم، تهران: دانشگاه تهران.
43- --------------. (بی‌تا). عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، تصحیح نصرالله سبوحی، بی‌جا: بی‌نا.
44- قطان مروزی، حسن بن علی. (1390). گیهان شناخت، تصحیح علی صفری آق‌قلعه، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
45- کندلی هریسچی، غفار. (1374). خاقانی شروانی: حیات، زمان و محیط او، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
46- -------------. (1352). «خاقانی شروانی و خاندان اتابکان آذربایجان»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، سال بیست و پنجم، شمارۀ مسلسل صد و هشتم، زمستان، 427-467.
47- ------------. (1343). «دربارۀ نامه‌های خاقانی»، فرهنگ ایران زمین، جلد دوازدهم، 329-339.
48- لسترینج، گای. (1390). جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمۀ محمود عرفان، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ هشتم.
49- مسعودی بخاری، شرف ‌الدّین محمد. (1382). جهان دانش، تصحیح جلیل اخوان زنجانی، تهران: میراث مکتوب.
50- مصفی، ابوالفضل. (1388). فرهنگ اصلاحات نجومی (همراه با واژه‌های کیهانی در شعر فارسی)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ چهارم.
51- معموری، عبدالوهاب بن محمد. (بی‌تا). شرح دیوان خاقانی، نسخۀ خطّی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، شمارۀ 11562.
52- معین، محمّد. (1385). فرهنگ فارسی، تهران: امیرکبیر، چاپ بیست و سوم.
53- مقدسی، محمّد بن احمد. (1385). احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمۀ علی‌نقی منزوی، تهران: کومش، چاپ دوم.
54- مهدوی‌فر، سعید. (1391الف). «اصالت تصویری مهمترین معیار در تصحیح دیوان خاقانی»، بوستان ادب، سال چهارم، شمارۀ اول (پیاپی یازدهم)، بهار، 175-196.
55- ---------. (1390الف). «تصحیح تحریفی از منشآت خاقانی»، گزارش میراث، دورۀ دوم، سال پنجم، شمارۀ 47 و 48، مهر- دی، 16-18.
56- --------. (1389). «دو معیار نویافته در تصحیح دیوان خاقانی»، معارف، دورۀ بیست و چهارم، شمارۀ یکم (فروردین تا تیر) و شمارۀ دوم (مرداد تا آبان)، 87-115.
57- ---------. (1391). «کاستی عمدۀ گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی»، گزارش میراث، ضمیمۀ شمارۀ سوم، زمستان، 133-152.
58- --------. (1390ب)، «گذری بر تحفه ‌العراقین (ختم‏الغرایب) خاقانی شروانی به کوشش علی صفری آق‌قلعه»، آینۀ میراث، دورۀ جدید، سال نهم، شمارۀ دوم (پیاپی 49)، پاییز و زمستان، 209-265.
59- میرشریفی، سید علی. (1375). «کنیۀ ابوتراب، افتخار امیر المؤمنین(ع)»، میراث جاویدان، سال چهارم، شمارۀ یکم، بهار، 168-173.
60- نفیسی، علی اکبر. (1355). فرهنگ نفیسی، تهران: خیام.
61- نیشابوری، ابوسحاق. (1386). قصص الأنبیاء، تصحیح حبیب یغمایی، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ پنجم.