تأملی در آداب و رسوم داستان سمک عیار

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

2 دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

چکیده

سمک عیار کهن‌ترین داستان عامیانة فارسی است که فرامرز بن خداد الارجانی آن را در سدة ششم به نگارش درآورد. اصل این حکایت با استناد به شواهدی، به تاریخ قبل از اسلام بازمی‌گردد. تقریباً هیچ اثری دربارة آداب و رسوم مردمان گذشته در دست نیست؛ به همین سبب این داستان مرجع بسیار ارزشمندی برای دست‌یابی به برخی از آداب و رسوم و به‌طورکلی جامعه‌شناسی تاریخی گذشتگان است که مبهم مانده است. درحقیقت اصل این داستـان بر پایة عیاری‌های پادشاهان و گروهی از جوانمردان با نام عیاران بنا شده است؛ در این مقاله برخی از آداب بزم و رزم آنان بررسی می‌شود. به این آداب و رسوم و یا جزئیات آن تاکنون اشاره‌ای نشده است. 

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

A Reflection on the Customs of Samak-e Ayyar Story

نویسندگان [English]

  • Eshagh Toghiani 1
  • Azadeh Poudeh 2
1 Professor of Language and Persian Literature, University of Isfahan
2 PhD student of Language and Persian Literature, University of Isfahan
چکیده [English]

Samak-e Ayyar is the ancient Persian folk story that is written in the sixth century by Faramarz Ibn Khodadad Al-Arjani. Of course, according to some evidence, the story goes back to the pre-Islamic history. Considering that no scheduled work is available in the field of customs of early people, this story is a valuable reference to achieve some customs and historical sociology of the deceased that has been remained unclear. This study has dealt with some customs and feasts of kings and some groups of manliness named the chivalrous. This story has been originally based on their chivalries. The study also aims at mentioning customs that have not been mentioned yet or if they have been dealt, their details have not been considered.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Samak-e Ayyar
  • Customs
  • Combat
  • Festivity
  • The Chivalrous

1ـ مقدمه

دربارة معنای واژۀ فولکلور چنین گفته‌اند: «کلمة فولکلور، مرکب است از دو جزء «فولک» Folk و «لر» که جزء اول را در فارسی به مردم، توده، عامه، خلق و عوام ترجمه کرده‌اند و بخش دوم را به دانش، آگاهی، دانستن، معلومات، حکـمت و کلماتی از این‌گونه برگردانده‌اند. درمجموع مترجمان پارسی‌زبان در برابر فولکلور، اصطلاحات فرهنگ مردم، فرهنگ توده، دانش عوام، حکمت عامیانه، فلسفة عوام، معرفت عامه، اخلاق عامیانه، توده‌شناسی و عباراتی از این قبیل آورده‌اند» (بیهقی، 1367: 18).

قصه‌ها، داستان‌ها و افسانه‌ها قسمتی از ادبیات عامیانه است که در فولکلور بررسی می‌شود؛ ادبیاتی که مردم عامه و عادی در سال‌های بسیار دور مخاطب اصلی آن بوده‌اند. مردمی که خواندن و نوشتن نمی‌دانستند و برای سرگرمی و تفریح گرد هم جمع می‌شدند تا قصه‌گویان بساط قصه‌گویی خود را پهن کنند و برای آنان، قصه‌‌ها و افسانه‌های کهنی را روایت کنند که به‌صورت شفاهی به آنها منتقل شده بود.

داستان‌ها و افسانه‌های قدیمی جزء کهن‌ترین آثاری است که از اندیشه و تخیل بشر باقی مانده است. به‌طور قطع، قبل از آنکه انسان به دوران تاریخی وارد شود و وقایع زندگی خود را به یاری نقوش و علایم بر جای گذارد، افسانه‌ها و قصه‌ها را برای مدتی طولانی در تاریک‌خانة ضمیر و حافظة خود نگاه می‌داشت و سینه‌به‌سینه به آیندگان می‌سپرد (محجوب، 1387: 122).

«یک دسته از روایات و [داستان‌های] پهلوانی شامل یک رشتة بسیار دراز از روایات عیاری ـ پهلوانی عامیانه است که قهرمانان آنان نه ارتشتاران اشرافی، بلکه عموماً از میان مردم کوچه و بازارند. این ویژگی اجتماعی معرف تعلق این روایات به دوران ایجاد شهرها و شهرنشینی در ایران است... معروف‌ترین این‌گونه روایات پهلوانی، داستان سمک عیار است» (بهار، 1373: 77).

داستان سمک عیار از فرامرز بن خداداد الارجانی قدیمی‌ترین داستان عامیانة فارسی در سدة ششم است؛ اما با‌توجه‌به شواهد موجود در این داستان، بزرگانی مثل محجوب و خانلری و... بر این باورند که اصل این اثر به دوران قبل از اسلام بازمی‌گردد. شواهدی مانند وجود نام‌های ایرانی، زیاده‌روی در شراب‌خواری، ساخت ملوک‌الطوایفی، ازدواج با محارم، سوگند‌خوردن به زند و پازند و نار و نور، نام شاهان ایرانی مثل کیومرث و جمشید و... . یکی دیگر از علت‌های بسیار مهمی که باید به مطالب بالا افزود این است که اصول فتوت‌نامه‌های بعد از اسلام مطابق با اصول تصوف است و اصول و آیین عیاری و جوانمردی در این داستان اصلاً با این اصول هماهنگ نیست.

از مهم‌ترین امتیازهای این داستان و درکل داستان‌های عامیانه، آشنایی و شناخت آداب و رسوم و اصول و روش زندگی دوره‌ای است که داستان در آن به رشتة تحریر درآمده است. کتاب‌ها و مقاله‌هایی دربارة داستان سمک عیار و آداب و رسوم آن نوشته شده است؛ آدابی مثل دیدن طالع نوزاد، آداب نوروز، ازدواج، سوگواری، نثار، پوشش، میهمانی و... (ر.ک. میرباقری‌فرد، 1388: 209 ـ 224)؛ (گرجی، 1391: 28 ـ 30). در این مقاله سعی شد آداب و رسـومی شرح شود که تاکنون در پژوهش‌ها با‌دقـت به آنها توجه نشده است و یا با بی‌دقتی به جزئیات آن نگریسته‌اند.

از گذشتگان هیچ کتاب مستقلی دربارة آداب و رسوم و فرهنگ مردم و دربار و گروه‌های مختلف ازجمله عیاران در دست نیست؛ اما کتاب‌های افسانه و داستان تاحدّی این تاریکی و ابهام را می‌تواند روشن کند. دربار مرزبان‌شاه و خورشید‌شاه و همین‌طور اعمال بازیگر قصه، سمک، در داستان به‌دقت شرح داده شده است؛ نویسنده بی‌شک جزئیات آن را از روی دربار عصر خود می‌آفریند و بسیاری از آداب و رسوم آن روزگاران را به خوانندگان ارائه می‌کند. نویسنده درحقیقت تاریخ را این‌چنین تکمیل می‌کند؛ زیرا هستة اصلی افسانه‌ها و حکایت‌ها یک واقعة تاریخی است (محجوب، 1387: 64 ـ 65).

1ـ1 پیشینة پژوهش

کتاب شهر سمک (ناتل خانلری: 1364) از نخستین و بهترین آثاری است که به آداب و رسوم داستان سمک اشاره‌هایی داشته است. پس از آن از کتاب ارزشمند ادبیات عامیانة ایران (محجوب: 1387) می‌توان یاد کرد. مقاله‌های «آداب و رسوم دربار شاهان در داستان سمک» (میرباقری‌فرد: 1388)، «نان و نمک‌خوردن» (صیرفی: 1388) و «آداب بزم و رزم در سمک عیار» (گرجی: 1391) نمونه‌هایی دیگر از پژوهش‌ در این باره است.

1ـ2 ضرورت پژوهش

خواننده پس از مطالعۀ موشکافانۀ داستان سمک و کتاب‌ها و مقالات دربارة آن، درمی‌یابد که به تعدای از این آداب و رسوم توجه نشده است و اگر هم نامی از این آداب برده می‌شود، بدون توجه به اصول و قوانین آن است؛ زیرا سمک عیار اثری است که باید بسیاری از مطالب را از لابه‌لای کلمات و جملات و پیونددادن آنها با یکدیگر دریافت و تنها به چشم یک داستان به آن ننگریست. چه‌بسا توجه به این ظرافت‌ها به حل مشکلات متون بسیاری پس از سمک کمک کند.

 

2ـ خلاصة داستان

مرزبان شاه، حاکم حلب در آرزوی داشتن فرزندی است. او باتوجه‌به طالعش با گلنار، دختر حاکم عراق، ازدواج می‌کند. از این پیوند، پسری بسیار زیبا متولد می‌شود و او را خورشید می‌نامند. خورشید در هفده سالگی، زمان رفتن به شکار، عاشق مه‌پری، دختر فغفور چین، می‌شود. پس از آن، در پی مه‌پری به چین می‌رود و با عیاران آشنا می‌شود و داستان سمک و عیاری‌های او و جنگ‌های طولانی برای وصال با مه‌پری آغاز می‌گردد. در طول این سال‌ها، مه‌پری و خورشید‌شاه بارها و بارها از هم جدا می‌شوند؛ اما در پایان به وصال هم می‌رسند. مه‌پری هنگام وضع حمل همراه با فرزندش می‌میرد؛ اما همچنان جنگ‌ها، خونریزی‌ها، عیاری‌ها و ترفند‌های سمک و یارانش محور اصلی داستان باقی می‌ماند. از ازدواج خورشیدشاه و آبان‌دخت، دختر یکی از زنهارداران داستان، کودکی به نام فرخ‌روز متولد می‌شود. در طالع فرخ‌روز می‌بیننـد که او بـارها از پدر و مادرش جدا می‌شـود؛ ولی سرانجام آنها را بازمی‌یابد و هشـتاد سال بر مناطق وسیعی فرمانروایی می‌کند. دشمنان سمک از دست عیاری‌های او ناتوان می‌شوند و به جادوگران پناه می‌برند. مرزبان‌شاه، پدر خورشیدشاه به دیدار فرزندش می‌شتابد که سالهاست او را ندیده است؛ دشمنان در همین زمان آبان‌دخت و فرخ‌روز را می‌دزدند و مادر و فرزند را از هم جدا می‌کنند. سمک به جستجوی آنها می‌رود و خورشیدشاه به پاس همة زحمت‌ها و جسارت‌های سمک، او را عالم‌افروز نام می‌نهد. پس از بالیدن فرخ‌روز و عاشق شدنش بر زیباترین دختر داستان به نام گلبوی، طوطی‌شاه دختر را می‌رباید و جنگ‌ها ادامه می‌یابد. خورشیـدشاه در بیشـتر این نبـردها به پیروزی می‌رسـد و بر منـاطـق تحـت سلطه‌اش افـزوده می‌شـود. گلبـوی چـندین سـال در اسیری به‌سر‌می‌برد. هربار که سمک او را آزاد می‌کند تا به فرخ‌روز برساند، باز گرفتار می‌شود و این دوری ده سال به طول می‌‌انجامد. پس از آنکه سمک، گلبوی را آزاد کرد، فرخ‌روز در یک شب با گلبوی و شروان‌بشن و گیتی‌نمای و چگل‌ماه ازدواج می‌کند و همه را به زنی می‌گیرد. سمک برای آزادی مردان‌دخت، یکی از پهلـوانان زن داستان، به سرزمین پریـان می‌رود و پس از گشودن طلسـم‌هایی، حاکم سـرزمین پریـان را شکست می‌دهد. کرینوس یکی از دشمـنان خورشیـدشاه، برادرش قاطـوس را در جنـگ از دسـت می‌دهد و به انـتقام خون بـرادر، خورشیـدشاه را می‌کشد. با کشتن خورشید‌شاه عادل، طوفان عظیم و سیاهی برمی‌خیزد و تا دو روز ادامه می‌یابد و چندین هزار نفر کشـته می‌شوند. بعد از مدتـی فرخ‌روز به پادشاهـی می‌رسد؛ پسـرش مرزبان از گلبـوی متولـد می‌شود و همان شب با مردان‌دخت ازدواج می‌کند. زنی به نام تاج‌دخت، برادرش را در جنگ با خورشید‌شاه از دست می‌دهد و فتنه‌ها و آشوب بسیاری ایجاد می‌کند. در پایان زمانی‌که مرزبان‌شاه دو‌ساله می‌شود، تاج‌دخت سر چهار زن فرخ‌روز را به‌شکل دردآور و وحشیـانه‌ای جدا می‌کند و مرزبـان‌شاه را با خود می‌برد. در پایان ناتمام این داستان سمک از به هزیمت‌رفتن فرخ‌روز آگاه می‌شود.

 

3ـ آداب و رسوم عیاران

داستان سمک عیار، حکایت عیاری‌ها، پهلوانی‌ها و نبردهایی در دورة خاصی از تاریخ است. به همین سبب به نظر رسید به‌جای رسوم دیگر، ابتدا آداب عیاری بررسی شود.

3ـ1 به شادی خوردن: نخستین گام برای پیوستن به عیاران به شادی خوردن بوده است؛ به این معنی که عیار تازه‌وارد با دیگران پیمان می‌بندد و حلقة ارادت در گوش می‌افکند. منظور از شادی‌خوردن، نوشیدن آب و نمک است که به آن کأس فتوت یا جام جوانمردی می‌گفتند و هدف از این کار نمادین، نگهداری حق نمک بوده است. شادی‌خوردن به معنای شاگردی و خدمتکاری نیز آمده است (صیرفی، 1388: 10 ـ 13). «شادی‌خواری خود انواعی دارد. کسانی که هم‌شأن هستند، به شادی رفیقی و برادری همدیگر می‌خورند. اگر کسی به شادی فردی بالاتر از شأن خود می‌خورد، درواقع به‌نوعی، ارادت و چاکری وی را بر عهده می‌گیرد؛ اما اگر کسی که شأن والایی دارد و به شادی افراد پایین‌دست می‌خورد، این در حکـم لطف و نواخـت فرد نام‌برده است. در مراسم شادی‌خواری، عیار نو باید از جای برخیزد، قدح شراب را بردارد و برابر سر خود بالا ببرد و نام استاد را بگوید و آنگاه قدح شراب را یک‌باره بنوشد» (دلدار بناب، 1384: 47).

شادی‌خوردن مهم‌ترین اصطلاح عیاری در این داستان است که باید به نکاتی چند در باب این اصطلاح در کتاب سمک عیار اشاره کرد:

الف) در این داستان، اصطلاح شادی‌خوردن بیشتر در معنی ارادت و خدمتکاری و دوستداری به کار رفته است (ارجانی، 1369، ج4: 426).

ب) در این داستان سخن از خوردن آب و نمک نیست و قدح شراب را در دست می‌گرفتند و به شادی می‌خوردند (همان، 1367: 184).

ج) عیاران بیشتر برای خدمتگزاری به سمک، شراب می‌خوردند؛ اما به‌ندرت این عمل دربارة افراد دیگر نیز مطرح شده است (همان، 1369، ج4: 134).

د) شادی‌خوردگان سمک، تنها از منطقة او نیستند. چه‌بسا در ماچین نیز شادی‌خوردگان زیادی دارد (همان، 1343: 98).

ه) بسیاری از شادی‌خوردگان سمک او را اصلاً ندیده‌اند؛ حتی زمانی که در کنار او هستند، وی را نمی‌شناسند (همان، 1367: 107). گاهی این نادیدگان سمک در قالب سپاهی عظیم درمی‌آمدند (همان، 1363: 353).

و) هنگام به شادی‌خوردن بر پای می‌خواستند و به شادی سمک می‌خوردند (همان، 1367: 146).

ز) از هر دو اصطلاح شادی برادری و شادی رفیقی‌خوردن نیز استفاده شده است که گویا شادی رفیقی‌خوردن مقامی والاتر از شادی برادری‌خوردن داشته است (همان: 370).

ح) گاهی در یک خانواده، همگی شادی‌خوردة سمک بوده‌اند (همان، 1369، ج5: 235).

3ـ2 رسم برادری و خواهری عیاران

در این داستان رسم است که وقتی عیـاری به عیار دیـگر و یا به پهلوانـی و یا حتی به فرد عادی‌ای برخـورد می‌کند که با یکدیگر قصد انجام عملیاتی را دارند، دست همدیگر را می‌گیرند و به پروردگار و نور و نار و... سوگند می‌خورند که برادر، پشت و پناه و وفادار به یکدیگر باشند. گاهی در این مراسم بیش از دو نفر شرکت می‌کردند: «سمک عیار گفت ای نیال، تو مرا برادری، بلکه عزیزتری که مرا جانی... پس نیال با سمک عیار و سرخ‌ورد هر سه سوگند خوردند که به یزدان دادار به نور و نار و به قدح مردان و به اصل پاکان و نیکان که با هم یار باشیم و دوستی کنیم و به جان از هم بازنگردیم و مکر و غدر و خیانت نکنیم...» (همان، 1343: 15). البته همیشه نیز به سوگند خود پایدار نمی‌ماندند. برای نمونه نیال با سمک قسم برادری می‌خورد؛ اما در بخشی از داستان با آنکه مقصر اصلی خود اوست، کینة سمک را به دل می‌گیرد و قصد می‌‌کند تا سمک را هلاک کند (همان، 1367: 146). سوگند برادری‌خوردن به‌اندازه‌ای برای سمک حرمت دارد که اگر دشمن این قسم را بر زبان می‌آورد، به جان او زینهار می‌داد (همان، 1343: 184).

زمانی‌که مرد عیاری با زنی مواجه می‌شد که قرار بود برای او کاری انجام دهد و یا زمانی را در کنار هم سپری کنند، همان دم او را به خواهری قبول می‌کرد. حتی در قسمتی از داستان، سمک با زیبارویی برخورد می‌کند و برای آنکه به او به چشم خطا ننگرد، با وی پیمان خواهر و برادری می‌بندد: «... دختری دید که تا عالم‌افروز [سمک] بود به جمال آن دختر ندیده بود... گفت ای دختر! دست به من ده. دختر دست به وی داد. گفت به گواهی یزدان... مرا به برادری قبول کردی؟ دختر گفت کردم. بدین جهان و بدان جهان. عالم‌افروز گفت من ترا به خواهریت پذیرفتم» (همان، 1363: 128-129).

سمک تاحدّی حرمت دارد و مقامش نزد شاهان والاست که آنها او را به برادری می‌گیرند و خواهر عیار سمک را خواهر خود می‌نامند: «[سمک] گفت: ای شاه به حکم آنکه شاه مرا برادر خوانده است او را به خواهری قبول کند. شاه دست وی بگرفت و با وی خواهری و برادری بگفت» (همان، 1343: 154).

3ـ3 آلات همراه عیاران

عیاران همیشه همراه خود وسایل و لوازمی برای اعمال عیاری و همچنین دفاع از خود داشتند. آلات و لوازم آنان در این داستان عبارت است از: کمند، کارد، سوهان، دشنه، خنجر، کتاره، میان‌بند، زر،آتش‌زنه، قلبتین، انبر، کیسة دارو، زره دامن، گاز، نمد (همان، 1363: 401). داشتن دو کمند و یا وسایل نامه‌نگاری در این روایت تنها ویژة سمک است. زر یکی از ابزارهایی است که تاکنون جزء آلات همراه عیاران به شمار نمی‌آمد؛ اما خود سمک نیز بر بودن همیشگی آن نزد عیاران تأکید داشت؛ زیرا بسیاری از موانع و مشکلات با آن حل می‌شد: «... که آن قوم همه وقت با زر می‌بودند و جامه و کلاه و کمر و کارد و میان‌بند و آنچه بدین ماند...» (همان، 1362: 50) و (همان: 186). البته در داستان‌های عیاری دیگر نیز این نمونه ذکر شده است؛ مثلاً در شاهنامه به رفتن اسفندیار به رویین دژ برای رهایی خواهرانش و زربخشی او در هیأت بازرگانان اشاره شده است.

دربارة کیسة دارو باید گفت که در آن، هم داروهای تغییر چهره موجود بوده است و هم مقداری بیهشانه که برای اسیرکردن و یا نابودی دشمن استفاده می‌شده است و در کتاب شهر سمک به‌طور کامل به چگونگی استفاده از آن اشاره شده است. زمانی‌که افراد بیهوش می‌شدند، سمک برای به‌هوش‌آوردن آنها از دو روش استفاده می‌کرد؛ گاهی آب در بینی آنها می‌ریخت و گاهی با ریختن دارویی در حلق آنان و جنباندنشان، قی می‌کردند و به هوش می‌آمدند: «درحال آب در بینی سرخ‌کافر افکند و او را بمالید و بجنبانید تا قی کرد و به هوش باز آمد...» (همان، 1343: 312) و (همان، 1367: 46).

در داستان بیژن و منیژه، پس از آنکه منیژه داروی بیهوشی به بیژن می‌دهد، برای به‌هوش‌آوردن او، روغن بنفشه و بادام در دماغ او می‌ریزد. در سمک عیار از ترکیب بیهوشانه سخنی در میان نیامده است؛ اما در دارابنامة بیغمی این چنین روایت شده است: «خواجه‌ای بازرگان را قدری داروی بیهوشانه از افیون مصری و از خربنگه و تفت یزدی و بیخ کبر مصری معجون ساخته داشت، قدری در طعام آلود...» (بیغمی، 1339: 27)

سمک همراه با تغییر چهره، لباس نیز تغییر می‌داد و خود را در لباس‌های گوناگونی مانند لباس سرهنگان، مطربان، گدایان، ترکان، حمالان، روستاییان، زاهدان، شهریان، خادمان، فرنگیان، فراشان، لباس دشمن و به‌ویژه به لباس زنان درمی‌آورد: «گفت چادر و موزه بیاور. بیاورد. عالم‌افروز دارویی چند بخواست و بساخت و در روی مالید که او را خود ریش کوچک بود... آنچه مانده بود باز کرد و چادر درسرکشید...» (ارجانی، 1367: 356).

3ـ4 زینهارداری عیاران

از دیگر رسوم عیاران زینهارداری آنان است. اگر شخصی به زینهار آنان می‌آمد، حتی اگر دشمن آنان بود و یا از روی فرض و گمان قتلی کرده بـود، باز زینـهارش می‌دادند. این اصـل شامل جوانـمردان ناآشنا با آداب عیـاری نیز می‌شد. در این داستان جوانمردانی مثل غورکوهی و ماهوس، پیشوای درة خونیان، وجود دارند که سمک عیار و زینهاردار، خود به زینهار آنها می‌رود و آنها تا پای جان و کشته‌شدن بسیاری از مردمانشان از او حمایت می‌کنند: «... گفت: ای پهلوان، اکنون شما زینهارداران منید و من جان و مال و فرزندان ازبهر شما فدا کنم...» (همان، 1343: 187).

3ـ5 شب‌روی عیاران

عیاران فقط در شب به دنبال اهداف و عیاری‌هایشان می‌رفتند. این اهداف و اعمال عبارت بود از: دستگیری و یا کشتن دشمن، آزادکردن دوستان و یا اسیران، ربودن مال و طلا و جواهر از دشمن، نقم‌بریدن و... . از قوانین شب‌روی طی‌کردن راهِ بی‌راه بود. آنان از راه شناخته‌شده و مستقیم عبور نمی‌کردند: «سمک عیار برخاست و کمر شب‌روی بر میان بست و به قصد آنکه بیرون رود و طلب آتشک و سرخ‌ورد کند» (همان: 47-48). البته سمک، در نمونه‌های بسیار نادر، در روز نیز به کارهای عیاری می‌پرداخته است (همان، 1362: 135).

3ـ6 نقم‌بریدن عیاران

نقم‌بریدن یکی از اصول و رسوم عیاران است. خواننده در میان وقایع داستان و سخنان عیاران در این باب، درمی‌یابد عیاران زمانی‌که به قلـب لشـکرگاه دشمـن دسترسی نداشتند از این روش بهره می‌بردند؛ هم‌چنین چیزهایی که از نظـرشان پنهـان بود با این روش کسب می‌کردند. در نقـم‌بریدن ملاک‌هایی مطرح بود، مثلاً سرعت کار و بیرون‌آمدن از همـان جایی که نشان کرده بودند. زمان آغاز حفرکردن سوراخ را به «در نقم نشستن» تعبیر می‌کردند: «چون سنبان با شاگردان در نقم نشستند و زمین ببریدند تا به زیر خیمه‌[ای]‌ آمدند که شاه‌جام [را] در آن خیمه باز داشته بودند. نیم‌شب جام تکیه کرده بود که زمین در زیر پهلوی وی بلرزید...» (همان، 1369، ج4: 127).

3ـ7 نوع درزدن عیاران

عیاران در دق‌الباب نیز رسم ویژه‌ای داشته‌اند و تنها در یک قسمت داستان به این نکته اشاره شده است. با این روش ویژه صاحب‌خانه متوجه می‌شد که فرد پشت در یک عیار است: «از این جانب عالم‌افروز (سمک) بر در سرای زرین آمد، دانست که در چون باید زدن، عیاران دانند، حلقه بر سندان زد. زرین گمان برد که روز‌افزونست که بازگشت...» (همان، 1367: 315).

3ـ8 انتقال دشمن با صندوق‌های چوبی

عیاران زمانی‌که می‌خواستند دشمن، دوست و یا حتی شاهان دشمن را از میان لشگر بربایند، بعد از بیهوش‌کردن، او را در صندوق چوبی می‌نهادند و صندوق‌های دیگر را نیز از طلا و جواهر و یا اشیاء باارزش پر می‌کردند و وی را همراه با صندوق اصلی به‌راحتی از میان دشمن عبور می‌دادند؛ بدون آنکه کوچک‌ترین تردیدی نسبت به آنها ایجاد شود: «عالم‌افروز (سمک)،... پاره‌ای بیهوشانه بر سر شمع ریخت و خود دست بر دماغ گرفت... هر دو از حال برفتند و بیهوش افتادند. عالم‌افروز... دو صندوق بیاورد صندوقی خالی و صندوقی پر از زر و جواهر. طوطی‌شاه را در صندوق گذاشت...» (همان، 1363: 319). البته در داستان‌های عیاری متأخرتر، از این روش جا‌به‌جایی استفاده نمی‌شد. دشمن را پس از بیهوش‌کردن در گلیم می پیچیدند و بر دوش می‌کشیدند و می‌بردند (حکیم، 1384: 83، 162، 215).

3ـ9 روش کشتار عیاران

عیاران این داستان همیشه در حال کشتار و سر‌بریدن دشمن هستند. پربسامدترین روش کشتن آنها سربریدن با کارد، دشنه و خنجر است. گاه آنها جسد و سر بریده را رها می‌کردند و گاه برای طعنه، هیچ‌انگاشتن و خوارکردن دشمن، سر پهلوانان طرف مقابل و حتی گاه تن بی‌سر مقتول را می‌آویختند: «عالم‌افروز چون ایشان را بدید خرم شد. گفت: زود یک‌یک را می‌برید و از کنار منظر می‌آویزید. همه را ببردند و بیاویختند؛ چهل و یک مرد» (ارجانی، 1369، ج4: 135). البته اگر مقتول زن بود، جسد او را دفن می‌کردند؛ گویا رهاکردن جسد یک زن را زشت می‌دانستند و حتماً باید آن را می‌پوشاندند: «پس آن کنیزک بکشتند و پنهان کردند در خاک، ازبهر آنکه زن بود» (همان: 203).

 

4ـ آداب رزم

4ـ1 انواع طبل و کوس‌ها و رسوم ویژة آن

در جنگ‌ها از چهار نوع کوس و یا طبل استفاده می‌شد که در داستان به این نام‌ها آمده است: کوس حربی (بوق جنگ، دهل جنگ)، کوس آسایش، کوس رحیل (طبل رحیل)، طبل باز.

الف) کوس حربی: یکی از دو طرف جنگ زمانی این کوس را می‌زدند که قصد جنگ داشتند. آنان با نواختن این کوس به دشمن اعلام می‌کردند آمادة جنگ هستند و زمان درگیری فرارسیده است: «آواز بوق جنگ برخاست؛ که لشکر خورشید‌شاه روی به میدان نهادند و صف‌های لشکر راست بداشتند» (همان، 1367: 214).

زمانی که دو گروه ستیزه‌جو با بانگ کوس حربی در برابر یکدیگر صف‌آرایی می‌کردند، نخست پهلوانان و جنگ‌آوران به میدان می‌آمدند. اصولاً این پهلوانان شناخته‌شده بودند و نیازی به معرفی نداشتند. قبل از آنکـه جنـگ تن‌به‌تن آغـاز شـود، یکدیگر را با سخنانـی خـوار می‌کـردند و قدرت خـود را به رخ یکـدیگر می‌کشیدند. پس از آن به نیـزه دست می‌بردند تاحـدّی که نیزه‌ها می‌شکسـت؛ سپس شمشیــر را از نیـام بـیرون می‌کشیدند و سپر بر سر می‌گذاشتند تا آسیب نبینند، تیغ‌ها نیز به سبب شدت ضربه‌ها می‌شکست. پس از آن، تیر و کمان به دست می‌گرفتند و آن‌قدر بر هم تیر می‌زدند تا تیری در تیردان باقی نمی‌ماند. سپس نوبت به گرز گران می‌رسید که گرز، سلاح مردان بود و تیر و کمان سلاح ترسوها. وزن گرزها متفاوت بود؛ هرچه پهلوان، قدرتمندتر، گرز او هم سنگین‌تر بود؛ به‌حدّی که چند نفر گرز او را به میدان می‌آوردند. گرز فرخ‌روز یکی از سنگین‌ترین گرزهاست. اگـر در این مرحله نیز با هم برابری می‌کـردند، از اسب پیاده می‌شدند و بدون اسب می‌جنگیدند؛ اما همیشه این‌گونه جنگ‌ها به مرحلة آخر نمی‌رسید و در همان مراحل آغازین یکی از دو طرف کشته و یا به اسارت گرفته می‌شد و یا اصلاً طبل آسایش به صدا درمی‌آمد و هر دو طرف باید باز می‌گشتند (همان، 1369، ج4: 106).

ب) کوس آسایش: یکی از دو طرف جنگ در غروب این کوس را می‌نواختند. در این زمان وقت جنگیدن گذشته بود و یا بیم آن می‌رفت که یکی از پهلوانان مشهور در برابر پهلوان حریف هلاک شود. دو طرف جنگ با شنیدن صدای طبل آسایش باید بازمی‌گشتند؛ حتی اگر یک ضربه به کشتن دشمن مانده بود: «شهران وزیر گفت: ای شاه، دبور زخم یافته است و خون بر روی او روان گشته، نباید که او را رنجی رسد. بفرمای تا طبل آسایش بزنند. درحال بفرمود تا طبل آسایش بزدند و هر دو از میدان بازگشتند...» (همان، 1367: 60).

ج) کوس رحیل: این طبل زمانی به صدا درمی‌آمد که سپاهیان قصد حرکت به سمتی داشتند و یا به دنبال دشمنِ عقب‌نشینی‌کرده می‌رفتند تا شهر او را تسخیر کنند: «شاه بفرمود تا طبل رحیل بزدند. سپاه روی به راه نهادند تا به شهر محترقات رسیدند. پیرامون شهر فروگرفتند...» (همان، 1369، ج4: 359).

د) طبل باز: در تعریف این طبل گفته اند: «دهل خردی که پیش کوهة زین برای شکارکردن ملوک بزنند» (دهخدا، 1377: ذیل طبل). از این طبل در دو قسمت داستان یاد شده است؛ اما هیچ پیوندی با تعریف ارائه‌شده از این طبل ندارد. متأسفانه مشخص نشد در این داستان این طبل را چه زمانی می‌زده‌اند:  «... تو بدان جانب رو و طبل باز بزن تا من از این جانب که لشکر اندک‌اند... مردان‌دخت از این جانب طبل باز فروکوفت که تا جهان است فرخ‌روز فرخ‌بار ...» (ارجانی، 1369، ج5: 358)؛ «... لشکر [دید] فرود آمده و طبل باز می‌زنند و نعره و فریاد می‌دارند و نشاط می‌کنند چون کسانی که مصاف خواهند» (همان: 519).

4ـ2 سراپرده‌زدن در جنگ

زمانی‌که پادشاه قصد جنگ داشت، فرمان می‌داد که سراپردة او را خارج از شهر زنند و این نشانة اعلام جنگ بود (همان، 1362: 106). در این روایت این عمل فقط ویژة شخص شاه نیست. در قسمتی از داستان چگل‌ماه، خواهر طوطی‌شاه که یکی از پهلوانان بی‌نظیر زن داستان است، سراپرده به بیرون شهر می‌برد؛ البته او نیز از خاندان شاهی است: «چگل‌ماه، صد هزار سوار و سی پهلوان صاحب‌کلاه داشت... چگل‌ماه بفرمود که سرا‌پردة من از شهر بیرون برید... پهلوانان جمله حاضر آمدند...» (همان، 1363: 323).

4ـ3 توافق در زمان آغاز جنگ

در جنگ، هر دو گروه دشمن باید بر زمان آغاز جنگ توافق داشته باشند؛ مثلاً اگر یک جانب کوس حربی نزند و یا برای آماده‌کردن نیرو فرصت خواهد و یا حتی آیین سوگواری یکی از بزرگان را داشته باشد، طرف مقابل به جنگ نمی‌پرداخته است: «از این جانب قزل‌ملک جنگ نمی‌خواست و خورشیدشاه با پهلوانان گفت ایشان به جنگ بیرون نمی‌آیند... پهلوانان گفتند... ایشان از غم قطران مصاف نخواهند. خورشید‌شاه گفت چنین کنیم... قزل‌ملـک یکی را گفت بـرو ایشان را بـگوی که ما را پاره‌ای ناخـوش است. به جنـگ نمی‌پردازیم تا وقت باشد...» (همان، 1362: 105).

4ـ4 رسوم تیراندازی

از آیین‌های تیراندازی در مصاف این بود که هرکس فقط سه تیر می‌توانست در کمان گذارد و به سمت دشمن پرتاب کند و بیش از این اجازة پرتاب نداشت: «چون صف هر دو سپاه راست شد از لشکر جام، الماس با دوازده هزار مرد تیرانداز بیرون آمد، قاعدة ایشان چنان بود که هر یکی سه چوبه تیر بیش نینداختی» (همان، 1369، ج4: 181).

4ـ5 لباس جنگ‌آوران

راوی در وصف لباس پهلوانان نام‌آور می‌گوید لباس آنها چهارده پاره سلاح داشت. گویا داشتن این تعداد سلاح در لباس رزم، نمایانگر کامل‌ترین نوع لباس جنگی بوده است: «... بر اسبـی بادپـای سوار گـشته و خود را به چهـارده پاره سلیح رزم آراسـته، چنان‌که هرکه او را می‌دید آفـرین می‌کرد از چالاکی وی» (همان: 277).

4ـ6 به‌علامت‌کشتن

در زمان دستگیری شخص شـرور و گنهکاری که بدترین ضربه را به پیـکرة طرف مقابل وارد کرده بود، می‌گفتند باید او را به‌علامت کشت؛ یعنی باید او را به بدترین شکل و زجرآورترین روش از بین برد. سمک این اصطلاح را بارها دربارة دشمنان به کار برده است و از تکیه‌کلام‌های او به شمار می‌رود: «سمک با خود گفت اگر اینها را به‌علامتی نکشم که جهانیان از کار ایشان عبرت گیرند من نه سمکم» (همان، 1343: 245 ـ 246).

در این داستان بدترین و دردناک‌ترین به‌علامت‌کشتن‌ها دربارة زنی به نام تاج‌دخت است. او چهار زن فرخ‌روز را در یک شب سر می‌برد و پس از اسارت این‌گونه شکنجه می‌شود: «در بارگاه، زبان تاج‌دخت ببرید... بفرمود تا ناخن دست و پای وی بکندند... چشم‌های او را به کارد برآورد... تا روغن گرم شد، جاروب در روغن می‌زد و بر اندام تاج‌دخت می‌افشاند که او را برهنه کرده بود تا اندام وی آبله برمی‌آورد و می‌ترکید... سرکه و نمک به جای می‌افکند، پس به ناخن‌پیرای گوشت و پوست وی می‌برید و در دهان او می‌نهاد... میل در آتش نهاده بود... همه دندان‌های او بکند...» (همان، 1369، ج5: 488 ـ 489).

دربارة شخصیت اول داستان، یعنی سمک نیز این اصطلاح به کار رفته است. پس از آنکه سمک، با همة ترفندها و نیرنگ‌هایش، بلاهای زیادی بر سر جام‌شاه و سپاهیانش نازل می‌کند، او را دستگیر می‌کنند. هریک از بزرگان عقوبتی را برای او پیشنهاد می‌کنند؛ مانند دست‌بریدن و چشم‌شکافتن...؛ اما جام‌شاه می‌گوید: «این همه عقوبت است؛ اما بهتر از این باید، به‌علامت‌ها باید کشتن» (همان، 1369، ج4: 99) و سمک را نیز مانند تاج‌دخت شکنجه می‌کنند؛ گویا دردناک‌ترین شکنجه در آن دوران استفاده از همین روش زجرآور و بی‌رحمانه بود‌ه است. آنها معتقد بودند فرد بی‌گناه را نباید به‌علامت کشت و برای مثال فقط باید گردن او را زد که زجر نکشد: «... مردان‌دخت بفرمود که سیاف را بخوانید تا ازبهر دل شروان‌بشن این زن هلاک کند. او را گردن بزنید که به‌علامت نشایدکردن که گناه‌کار نیست» (همان: 387).

4ـ7 در خام‌گرفتن

«نوعی شکنجه که کسی را در پوست تازة ستوران بدوزند تا پوست بر اثر خشک‌شدن تنگ شود و بر همة اعضا فشار آورد» (ناتل خانلری، 1364: 146). سمک این عمل را دربارة یک پری به نام یکتاش‌پری انجام می‌دهد. البته به نظر می‌رسد قصد سمک از در خام‌گرفتن پری این است که او را سخت در اسارت خود درآورد، مبادا که فرار کند. در داستان آمده است که این خام را از پوست اسب تهیه می‌کردند: «... خامی اگر داری بیاور و اگرنه اسبی بفرمای کشتن... خامی بیاورد و یکتاش را در خام گرفتند... عالم‌افروز گفت: ای برادر! او را برگیر و پیش خورشید‌شاه برو... کاموی گفت ای پهلوان! کار من نیست... عالم‌افروز گفت آخر این همه راه او را آوردم. در خام نگرفته بود. او را نگاه داشتم...» (ارجانی، 1369، ج5: 88).

4ـ8 نامه در موم و یا حریرگرفتن

وقتی پیکی آشکارا نامه‌ای از مقامی به مقام دیگر، چه در جنگ و یا غیر آن، می‌برد، آن را در حریر می‌گرفتند: «خردسب‌شیدو بفرمود تا آواز دهند که رسولی از خورشیدشاه آمده است... دست در بر قبا کرد و حریری سپید بیرون آورد و نامه در میان حریر پیچیده ...» (همان، 1362: 176، 179)؛ اما زمانی‌که می‌خواستند نامه‌ای را پنهانی ارسال کنند، نامه‌بر، نه به‌صورت پیک‌، بلکه به‌صورت ناشناس روانه می‌شد و نامه نیز پیچیده در موم بود تا اگر دشمنان در راه از هویّت او آگاه شدند، دست‌کم از پیغام باخبر نشوند. در قسمتی از داستان، سمک افزون‌بر اینکه نامه را در موم می‌گیرد، آن را در میان چوبی به شکل عصـا می‌نهد و پس از تغییـر چهره رهسپار می‌شود (همان، 1369، ج4: 40).

4ـ9 چگونگی اثبات دلیری جنگ‌آوران

زمانی‌که پهلوان دلیری به جنگ تن‌به‌تن می‌رفت، تعداد بسیاری از افراد دشمن را از ‌پا‌ در‌می‌آورد؛ اعدادی که راوی برای کشتگان میدان جنگ به کار می‌برد، بیشتر مشتقات عدد هفت و به‌ویژه عدد هفده است. گویا راوی به سبب تقدس دیرباز عدد هفت، پی‌درپی از آن استفاده می‌کند. هم‌چنین می‌تواند به این رسم اشاره داشته باشد که یک پهلوان زمانی بی‌همتایی خود را در میدان نبرد اثبات خواهد کرد که حتماً این تعداد افراد را از پا‌ درآورده باشد. عددهای هفت، هفده، بیست و هفت، هفتاد و چهل در این داستان کاربرد بسیاری دارند: «... آهن‌جگر در میدان بود و مرد می‌افکند؛ تا هفده مرد بیفکند» (همان: 376).

 

5ـ آداب و رسوم دربار شاهان در داستان سمک عیار

این بخش از آداب و رسوم داستان سمک در بیشتر متون کهن بیان شده است و خوانندگان با این رسوم آشنایی دارند؛ اما به دو سبب به نظر رسید که ذکر گردد: الف) نشان داده شود این آداب، در این داستان نیز آمده است، ب) در متون دیگر به جزئیات آن اشاره نشده است و گاهی تفاوت‌های اندکی نیز مشاهده می‌شود.

5ـ1 آداب رسولداری

سراسر داستان سمک عیار، جنگ برای معشوقان شاه و شاهزادگان است؛ به همین سبب رسولانی بین هر دو گروه ستیزه‌جو برای رساندن پیغام، پیوسته در رفت‌و‌آمد هستند. آداب و رسوم پذیرش این رسولان و به‌اصطلاح رسولداری، یکی از محوری‌ترین آدابی است که پیوسته در این روایت مشاهده می‌شود. زمانـی‌کـه سـولـی پیـغامـی را مـی‌آورد، قبـل از ایـنکـه پیـغـام گـزارده شــود، از او پـذیـرایـی می‌کردنـد؛ بـزم می‌گستـراندند بـی‌درنگ شـراب‌داران، جـلاب مـی‌آوردند. سپـس با میـوه پذیرایی می‌کردند و بعـد از آن خـوان می‌نهادند. پس از آن، فراشان، طشت و آبدستان می‌آوردند و مجلس بزم و شادی آغاز می‌شد؛ مطربان آواز می‌خواندند و ساقیان نیز شراب می‌دادند؛ گویا طشت و آبدستان و آوردن میوه همیشه مرسوم نبوده است. البته این رسـم تنهـا در میـان درباریان نبوده است؛ بلکه در بین طبقة فـروتر مـانند سرکـردگان گـروه‌های مختلف نیز وجود داشته است؛ برای مثال غورکوهی یکی از سرکردگان جوانمردان و نه عیاران در این داستان است که راوی، مجلس بزم او را این‌گونه توصیف می‌کند: «... غور پیاده گشت و بازوی غاطوش بگرفت... درحال شراب‌داران جلاب بیاوردند و دردادند... و میوه آوردند و بخوردند و خوانسالاران خوان بگستردند چون فارغ شدند فراشان بیامدند و طشت و آبدستان آوردند و دست‌ها بشستند و مجلس بزم بیاراستند و مطربان آواز به سماع برآوردند و ساقیان شراب در‌دادند» (همان، 1367: 28).

به سبب اینکه از آغاز تا پایان در جنگ به سرمی‌بردند، این پیک‌ها پیوسته در رفت‌و‌آمد بودند و این مجلس‌ها پی‌درپی برگزار می‌شد. البته بیان مکرر این رسم در این روایت، به یک تکرار خسته‌کننده تبدیل شده است. گویا از قدیم رسم شراب‌خوردن بعد از غذا، در میان عامة مردم مرسوم بوده است: «... چون فارغ شدند شراب آوردند. در قاعدة ما تقدم چنان بود هر کسی زن و مرد، توانگر و درویش، پادشاه و رعیت که چون از نان‌خوردن فارغ شدندی، شراب آوردندی و به شراب‌خوردن مشغول شدندی و آن قاعدة قدیم بود ایشان را» (همان، 1369، ج5: 434).

رسول پس از پایان‌یافتن آداب بزم شاهانه، نامه را می‌بوسید و آن را در گوشه و یا پیش تخت شاه می‌نهاد. شـاه بـرای احتـرام به پیغام‌دهنده، نامه را بـرمی‌داشت و بـه دسـت وزیـری مـی‌داد تا بخوانـد، خود شـاه نامه را نمی‌خواند: «... پس مهرو برخاست، نامه ببوسید و پیش تخت بنهاد. طوطی‌شاه نامه برداشت و مهر آن برگرفت و به دست وزیر داد ...» (همان، 1363: 202). به نظر می‌رسد که نامه‌خواندن شاه با مقام او سازگار نبوده است. خانلری بیان می‌کند که این کار شاه یا به این سبب است که او سواد نداشته است و یا به آن تظاهر می‌کند. البته در همین روایت می‌خوانیم که خواندن و نوشتن یکی از فنونی است که شاهان در کودکی می‌آموختند و افتخار آنان به شمار می‌رفت. راوی زمان کودکی خورشید‌شاه را چنین توصیف می‌کند: «به علم و دانش به جایی برسید که از چهار ادیب هنر آموخت و خط نوشتن و دفترها خواندن ...» (همان، 1362: 5). در همین داستان می‌خوانیم که سمک نامه‌نگاری و ترسل را به‌خوبی می‌دانسته است (همان، 1343: 48)؛ حتی دختر بزرگان نوشتن می‌دانستند (همان، 1367: 87)؛ پس چگونه ممکن است شاهی نوشتن نداند؟ به‌ویژه آنکه انواع مهارت‌ها و فنون را در کودکی فرامی‌گرفته است.

5ـ2 از دیگر آداب رسولی

5ـ2ـ1 نگاه‌داشتن رسولان و ایستادن در هنگام خواندن نامة شاه

پیغام رسولان یا به زبان (شفاهی) و یا به‌صورت نامه (مکتوب) بوده است. در قسمتی از داستان، وقتی خردسب‌شیدو، از پهلوانان خورشید‌شاه، به رسولی نزد ارمنشاه می‌رود به ارمن می‌گوید: ما رسم نداریم زمانی‌که نامة شاه ما را می‌خوانند بنشینیم و ارمنشاه در ادامه به او می‌گوید رسم ما بر این است که یک هفته رسول را نگه داریم تا به‌دقت به کارها بنگریم و اگر خواستیم پاسخ دهیم: «... ارمنشاه گفت نامه بیاور و عرض کن و اگر به زبان پیغام داری بگوی... ارمنشاه گفت بنشین. خردسب‌شیدو گفت ای شاه، عادت نباشد که چون نامة شاه ما خوانند بنشینیم... ارمنشاه گفت ای پهلوان! ما را عادت چنان است که رسولی که بباید یک هفته رها نکنیم که برود تا کار وی نیکو بنگریم...» (همان، 1362: 179 ـ 180).

در سوی دیگر جنگ، رسم مرزبانشاه این بود که رسول را روز سوم روانه می‌کردند (همان، 1367: 370 ـ 371). البته پیک‌ها گاهی نیز بی‌احترامی می‌کردند و طرف مقابل را به چیزی نمی‌گرفتند و اصول رسولان مانند سلام‌کردن، احترام‌گذاشتن و شراب‌خوردن را به‌جا نمی‌آوردند: «... سیه‌میل بر در بارگاه پیاده گشت. در بارگاه شد. خدمت نکرد و سلام نگفت. بر جایگاه که خواست بنشست، هیچ رسم و قاعده خدمت‌کردن به‌جای نیاورد» (همان، 1369، ج5: 494).

5ـ2ـ2 خلعت‌دادن

مطالب بسیاری در این روایت و یا داستان‌های عامیانة دیگر دربارة خلعت‌دادن شاهان و بزرگان به زیردستان بیان شده است که در این مقاله نیازی به شرح آنها نیست؛ زیرا  تکرار سخن دیگران است (ر.ک. میرباقری‌فرد، 1388: 207 ـ 224)؛ اما باید به چند نکته اشاره کرد:

الف) زمانی‌که خبری برای شاه بسیار شادی‌بخش بود و این خوشحالی از حدّ می‌گذشت، لباس‌های فاخر خود را به نخستین کسی می‌داد که این خبر را آورده بود: «شاه چون بشنید که مه‌پری نجات یافت و قلعه گشادند خرم شد و هرچه پوشیده داشت از قبا و کلاه همه نیال را بخشید...» (ارجانی، 1343: 23).

ب) خلعت‌دادن در همة دوره‌ها در بارگاه شاهان معمول بوده است. رسولان از کسانی هستند که شاه در این داستان به آنها خلعت می‌دهد. این اصل حتی زمـانی‌که شاه رسول را عتاب می‌کند و پیغامی از سر خشم می‌دهد نیز جاری است: «... آنچه پاداش شما باشد می‌کنم اگرچه همة عقوبت جهان بدین پاداش نباشد... این بگفت [و] جاشوش را خلعت دادند و بازگشت» (همان، 1369، ج4: 210).

ج) مژدگانه‌بردن: زمانی‌که اتفاق خوب و نیکی روی می‌داد، نخستین رسانندة این خبر به شاه، چیزی دریافت می‌کرد. درواقع مژدگانه خبر خوبی بود که در برابر آن هدیه‌ای دریافت می‌شد: «... گفت فرخ‌روز از بند نجات یافت. کاوه خرم شد. سپاه را گفت هم این جایگاه می‌باشید که من مژدگانه به شاه برم. ابرک گفت ای پهلوان! ما را جدایی نیست؛ اما من به چه کار آمده‌ام این همه راه [را]؟ ازبهر آنکه تو مژدگانه بری؟» (همان: 349).

5ـ3 جامة مظالم پوشیدن شاهان

این اصطلاح در بیشتر متون زمانی به کار می‌رود که به فردی از مردم عامه ظلم شود و او برای دادخواهی، با پوشیدن این جامه، نزد پادشاه ‌رود تا حاکم داد او را بگیرد؛ اما در این داستان مرزبانشاه جامة مظالم می‌پوشد و اعتراض خود را به ارمنشاه و گورخان اعلام می‌کند؛ زیرا آنان قصد دارند از پادشاه هند کمک گیرند. گویا این مراسم آداب خاصی نزد شاهان داشته است. شاه پس از پوشیدن جامة مظالم، در میان چهار بالـش می‌نشـسته است. غلامـان، حاجبـان، سـرهنـگـان، جـلادان و... بـه‌شیوة خـاصـی می‌ایستادنـد؛ نطـع می‌افکندند، ریگ می‌ریختند و روغن جوشان و استر و گاز و طشت و تازیانه و چوب می‌گذاشتند و عقابینی را در زمین فرومی‌کـردند و روی‌ها را درهم می‌کشـیدند و سپاهیـان به مسافـت طولانی می‌ایستادند (همان، 1363: 41 ـ 42). نکته‌ای که از این داستان دربارة ظاهر و شکل جلادان می‌توان دریافت این است که آنان سیاه بودند؛ جامه‌ای ســرخ می‌پوشیدند و عصابه‌ای، دستار سر، به همان رنگ بر سر می‌بستند: «... و سیاهان هریکی چند نخلی، جامه‌های سرخ پوشیده و عصابه‌های لالی بر ‌پیشانی‌ بسته و سازها بربسته و نطع افکنده و ...» (همان: 41) و (همان، 1343: 325).

5ـ4 آداب اسارت در پیشگاه شاهان

الف) بردن اسیر با بند نزد شاه مرسوم نبوده است؛ حتی اگر آن اسیر، دشمن شاه بود. زمانی‌که عاملان قاطوس و جام‌شاه، خورشید‌شاه را اسیر می‌‌کنند، قاطوس فرمان می‌دهد که او را با بند نزد وی آورند؛ اما گوراب، پدر مردان‌دخت، چنین می‌گوید: «(مردان‌دخت) گفت: شاه می‌گوید که خورشید شاه همچنان با بند در صندوق پیش من آورید. گوراب بانگ بر دختر زد. گفت می‌دانی که چه می‌گویی و چه می‌کنی؟... تو می‌دانی که نیک نبود که دزدان و خونیان بسته پیش پادشاهان برند. خورشید شاه پادشاه هفت اقلیم است...» (همان، 1369، ج4: 410).

ب) گاه شاه فرمان می‌داد زیر تخت خود و یا یکی از فرماندهان چاهی بکنند و اسیر را در آن چاه پنهان کنند. این شیوه برای اسیران بسیار مهمی بود که پادشاه به‌هیچ‌وجه نمی‌خواست آنان را از دست دهد و یا کسی رهایشان کند: «... شاه بفرمود تا او را بند برنهادند و به دست رویین سپردند. رویین او را به خیمه آورد و در زیر تخت چاهی بفرمود تا بکنند و روز افزون [را] در آن چاه کرد» (همان: 216).

5ـ5 انگشتری و تیرامان بردن

همة شاهان و صاحبان قدرت این رسم را داشتند و در زمان سمک نیز وجود داشته است. زمانی‌که فردی به مأموریت و یا جاسوسی در محدودۀ سپاه، شهر و یا کشور فرستاده می‌شد، صاحبان قدرت به او انگشتری و یا تیر امان می‌دادند و یا خود آن فرد آن را درخواست می‌کرد: «... غور بفرمود تا او را تیری دادند. کیکان تیر به دست گرفت و روی به راه نهاد. لشکر غور چون تیر می‌دیدند خدمت می‌کردند تا از در، بیرون آید» (همان، 1343: 256) و (همان، 1363: 260).

5ـ6 به دستارچه‌بردن

این لفظ در این داستان به معنی هدیه و پیشکش، آن هم از نوع انسانی است. وقتی اسیرکردن یک شخـص برای شـاه بسیار ارزشـمند بود و یـکی از زیـردستان شـاه، او را اسیـر می‌کرد، می‌گفتند او را به دستـارچه می‌برند: «ابرک گفت: ای ملکه! بی‌دستارچه‌ای پیش فرخ‌روز نشاید‌رفتن... شروان‌دخت گفت: چه کنیم؟ دستارچه از چه می‌باید؟ کرا بریم؟ ...» (همان، 1369، ج5: 352).

5ـ7 حلقه در گوش کردن

این اصطلاح در بیشتر متون قدیم کاربرد داشته است و به معنای مطیع‌شدن است. به بیان دیگر برای بندگی‌ نزد شاهان حلقه در گوش می‌کردند. این اصطلاح در این روایت نیز آمده است؛ البته با این تفاوت که در قسمتی از داستان، چگونگی و شیوة عملی آن به تصویر کشیده شده است و بر این مسئله تأکید می‌شود که افراد خود خواستار حلقة بندگی بوده‌اند: «... ما تشریف حلقة بندگی می‌خواهیم که در گوش ما کنی تا نشان بندگی بر ما باشد و فخر کنیم... فرخ‌روز گفت: این معنی دانستم اما به مال برآوردم؛ چون شما را دل با من است حاجت به هیچ نیست. ایشان گفتند: چنین باید تا کسانی که در میدان ما را نگرند بدان حلقه در گوش ما بدانند. فرخ‌روز گفت: شما دانید دو حلقه از زر بخواست. عالم افروز (سمک) کارد برآورد. در گوش ایشان سوراخ کرد و حلقه در گوش ایشان افکند» (همان، 1369، ج4: 13 ـ 14).

5ـ8 دست و بوسه بر رکاب زدن

کاربرد هر دو اصطلاح هنگام رویارویی با شاه و بزرگان و یا استقبال شاه از بزرگان و برای احترام صورت می‌گرفته است. زمانی‌که شاه به استقبال صاحب قدرتی می‌رفت، آن بزرگ به رکاب شاه بوسه می‌زد و یا رکاب را می‌گرفت؛ مسـافتی پیاده در جوار شاه می‌رفـت و تا زمانی‌که شاه دستـور نمی‌داد او حق سوارشدن نداشت: «... چون نزدیک رسیدند کوه‌تن پیاده گشت. در رکاب شاه بوسه داد. پاره‌ای در رکاب پیاده برفت تا خورشید‌شاه فرمود و کوه‌تن سوار گشت» (همان، 1363: 161).

5ـ9 جرعه بر کسی ریختن

برای خوار‌داشت و بی‌احترامی اسیر، ته ماندة شراب را بر او می‌ریختند. این رسم تنها ویژة دربار شاه نبود و گویا رسمی معمول بوده است: «...چون دبور قدح شراب بازخورد، جرعه بر وی می‌ریخت. شاهان گفت: ای دبور پهلوان، چنان نیستم که جرعه بر من ریزی. مردان چنین نکنند» (همان، 1367: 60).

5ـ10 آشنایی پادشاهان با آلات موسیقی

درآغاز داستان، هنگامی‌که خورشیدشاه به چهارده سالگی می‌رسد از پدر می‌خواهد که شیوة نواختن آلات موسیقی را به او بیاموزانند. خواننده از محتوای کلام متوجه می‌شود که گویا یاددادن موسیقی به شاهزادگان مرسوم نبوده است و عملی پایین‌تر از مقام آنان به شمار می‌آمده است؛ اما با اطمینان می‌توان گفت مخالف با عقایدشان نبوده است؛ زیرا زمانی‌که خورشید‌شاه به چهار سالگی می‌رسد، مرزبان‌شاه معلمان و ادیبانی را برای تربیت و آموختن دانش به او در خدمت می‌گیرد. سپس استادانی را فرامی‌خواند تا انواع فنون میدان‌داری را به او بیاموزانند. خورشیدشاه در چهارده سالگی از پدر می‌خواهد تا علم موسیقی را فراگیرد و مرزبان‌شاه به او اجازه می‌دهد؛ زیرا خورشیدشاه تنها فرزند اوست و مرزبان‌شاه بسیار به او علاقه‌مند است: «چون شاهزاده در همه علم استاد گشت او را هوس سازهای مطربی افتاد که بیاموزد، چون چنگ و دف و رباب و... پس از پدر دستوری خواست... مرزبان‌شاه ازبهر آنکه او را دوست داشتی که جز وی فرزند نداشت... خواست تا او دل‌شکسته نشود، گفت: جان پدر تو دانی، هرچه خواهی آموز...» (همان، 1362: 6).

6ـ نتیجه‌گیری

رمان سمک عیار یکی از قدیمی‌ترین و ارزشمندترین منابع ادب عامیانة فارسی است. این اثر در شناساندن آداب و رسوم مبهم گذشتگان بسیار مفید است و درواقع کامل‌کنندة تاریخ است. دربارة رسوم کلی این داستان مطالب بسیاری نوشته شده است؛ به همین سبب در این مقاله سعی شد به جزئیات و نحوة کاربرد رسومی توجه شود که تاکنون به‌دقت مطالعه نشده بود تا شاید بخشی هرچند کوچک از آداب و رسوم قدما در زمینه‌های گوناگون آشکار گردد. این روایت، داستان عیارها، نحوة عیاری‌ها و ارتباط این عیاران با دربار پادشاهان در رساندن شاهان به اهدافشان است. در این داستان به دو گروه عیاران و پادشاهان بیشتر توجه می‌شود؛ به همین سبب در دامنة گسترده‌تری به آداب آنان پرداخته شده است.

در این پژوهش برخی از آداب رزم پادشاهان بررسی شده است. ازجمله: آداب پذیرفتن رسول و رسوم نامه‌رسانی پیغام‌بران، نحوة خلعت‌دادن، چگونگی جامة مظالم پوشیدن شاهان، آداب بردن اسرا، رسم انگشتری و تیر امان، مژدگانه و دستارچه‌بردن، نحوة عملی حلقه در گوش کردن در برابر پادشاهان، دست و بوسه بر رکاب شاهان زدن، جرعه بر کسی ریختن، ارتباط شاهان با آلات موسیقی، کاربرد چهار نوع کوس و طبل در هنگام جنگ و زمان استفاده از آنها، ترتیب استفاده از آلات رزم و توافق در زمان جنگ، آداب تیراندازی، لباس پهلوانان، شرح اصطلاح و رسم به‌علامت‌کشتن، درخام‌گرفتن، نامه در موم و یا در حریر گرفتن، کاربرد اعداد در جنگ. در پایان نیز نکاتی در آداب عیاری بیان شد؛ مانند: رسم به شادی خوردن و برادری و خواهری عیاران، آلات مرسوم عیاران، زینهارداری، شب‌روی و نقم‌بریدن آنان، آداب در زدن عیاران، چگونگی جا‌به‌جا‌کردن دشمنان و روش کشتن آنان.

1- الارجانی، فرامرز بن خداداد (1362). سمک عیار، ج1، مجلد1، با مقدمه و تصحیح پرویز ناتل خانلری، تهران: آگاه، چاپ پنجم.
2- ---------------- (1343). سمک عیار، ج 1، مجلد2 ، با مقدمه و تصحیح پرویز ناتل خانلری، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
3- --------------- (1367). سمک عیار، ج 2، با مقدمه و تصحیح پرویز ناتل خانلری، تهران: آگاه، چاپ چهارم.
4- --------------- (1363). سمک عیار، ج 3، با مقدمه و تصحیح پرویز ناتل خانلری، تهران: آگاه، چاپ دوم.
5- --------------- (1369). سمک عیار، ج 4، با مقدمه و تصحیح پرویز ناتل خانلری، تهران: آگاه، چاپ سوم.
6- --------------- (1369). سمک عیار، ج 5، با مقدمه و تصحیح پرویز ناتل خانلری، تهران: آگاه، چاپ سوم.
7- بهار، مهرداد (1373). جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران: فکر روز.
8- بیهقی، حسین‌علی (1367). پژوهش و بررسی فرهنگ عامیانه ایران، مشهد: اداره موزه‌های آستان قدس رضوی، چاپ دوم.
9- بیغمی، محمد بن احمد (1339-1341). دارابنامه، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات ذبیح‌الله صفا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
10- حکیم، منوچهرخان (1384). اسکندرنامه (بخش ختا)، به کوشش علیرضا ذکاوتی قراگزلو، میراث مکتوب.
11- دلدار بناب، میرحسین (1384). عیاران در تاریخ ایران، تبریز: احرار.
12- دهخدا، علی‌اکبر (1377). لغتنامه، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم از دوره جدید.
13- صیرفی، هایده (1388). «نان و نمک خوردن (گفتاری پیرامون نان و نمک‌ خوردن سوگند‌خوردن در آیین عیاری)»، آموزش تربیت بدنی، شماره 30، 11ـ 13.
14- گرجی، منصوره (1391). «آداب بزم و رزم در سمک عیار»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، تابستان، 26 ـ 30.
15- محجوب، محمدجعفر (1387). ادبیات عامیانه ایران، ج1 و 2، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران: چشمه، چاپ چهارم.
16- میرباقری‌فرد، علی‌اصغر و دیگران (1388). «آداب و رسوم دربار شاهان در داستان سمک عیار»، نامه انجمن، شماره 33 و 34، 208 ـ 224.
17- ناتل خانلری، پرویز (1364). شهر سمک، تهران: آگاه.