هنر گزینش و کاربرد واژه در سخن سعدی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استاد دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، آذربایجان، ایران

2 دکتری دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، آذربایجان، ایران

چکیده

بررسی شیوة گزینش واژه در سخن سعدی نشان می‌دهد که واژه‌های کلیدی در جمله یا بیت معمولاً با هم مرتبط هستند و بر هم تأثیر می‌گذارند. معیار سعدی در انتخاب واژه، تناسب در معنای کلّی و عام در جایگاه همگرایی کلمات است؛ حتی انگیزۀ او در استفاده از استعاره، تشبیه و ترکیبات دارای معنای کنایی نیز تاحدّی رعایت همین تناسب و هماهنگی بین واژه‌ها در محور همنشینی است. سعدی هنرمندانه از شگردهای زبانی خاص برای پرهیز از تکرار واژه در یک معنا و مفهوم بهره می‌برد و افزون‌بر تناسب در گزینش واژه به این نکته نیز توجه دارد. در این نوشتار نخست موضوع ترادف و چند شگرد زبانی بررسی می‌شود؛ از آن جمله است: استعاره، مجاز، تغییر صورت صرفی واژه و معادل عربی کلمه که سعدی برای پرهیز از تکرار از آنها بهره می‌برد. در ادامه با ذکر نمونه‌هایی تناسب و هماهنگی بین واژه‌ها در سخن سعدی بررسی خواهد شد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The Skill of Selection and Applying Words in Saadi’s Speech

نویسندگان [English]

  • Rahman Moshtaghmehr 1
  • Ahmad Goli 1
  • Farhad Mohammadi 2
1 Professor of Azarbaijan University of shahid madani, Iran
2 Ph.D of Azarbaijan University of shahid madani, Iran
چکیده [English]

The study of word selection in speech of Saadi shows that central words in sentence or verse usually have influence over each other. Proportion, in general meaning, as a traction between words, is his main criterion in selecting a word from available possibilities. Even his stimulant in making use of ‘metaphor’, ‘simile’ and ‘compounds that have allusive meaning’, is regarding this proportion and harmony between words in the associative axis. In addition to subject of proportion, another important subject in selection of word in Saadi’s speech is his skill to avoid repetition a word at one meaning by using of lingual capacities. In this paper, first, the subject of synonym and some other capacities such as ‘metaphor’, ‘trope’, ‘changing the grammatical form of a word’ and ‘Arabic equivalent of words’ which Saadi has used them to avoid repetition of word, will be considered. In the following, we study the proportion and harmony in his words.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Saadi
  • Word Selection
  • Proportion
  • Repetition
  • Synonym
  • Metaphor
  • Trope

مقدمه

دقت سعدی در گزینش واژه یکی از جلوه‌های مهم بلاغت در سخن اوست؛ به‌طوری‌که «به‌گزینی او به‌حدّی است که اگر آن واژه را برداریم و هر چیز دیگر از مترادفات و مشابهات و معانی و مفاهیم نزدیک، به جای آن قرار دهیم، دیگر آن لطف و زیبایی و آن رسایی و تکامل را ندارد» (نشاط، 1378: 219). دربارة کلمه در کلام سعدی، همواره بر این نکته تأکید شده است که او در لغت‌گزینی به تناسب، روانی و کشش توجه داشته است (خطیبی، 1366: 612- 609). زیبایی واژه و بلاغت آن در بافت جمله و در ارتباط با دیگر واژه‌های کلام نمایان می‌شود؛ به همین سبب دریافت چنین ویژگی‌هایی دربارة واژه در سخن سعدی، تنها در متن و بررسی زیبایی گزینش آن امکان‌پذیر است؛ زیرا «بحث از واژگان را نمی‌توان جدا از متنی که در آن به کار رفته است به سرانجام رساند» (موحّد، 1373: 119). با ایجاد تناسب بین کلمات، معنا و مفهوم بهتر به مخاطب القا می‌شود و در ذهن او تجسّم می‌یابد؛ انتخاب واژه در سخن سعدی نیز بیشتر از معیار تناسب با کلمات دیگر متأثّر است. این تناسب یا از نوع تناسب‌های موجود در علم بدیع است که نتیجۀ رعایت آن، ایجاد آرایه‌های بدیعی است و یا از نوع تناسب دلالتی است؛ یعنی واژۀ انتخاب‌شده، نزدیک‌ترین و مناسب‌ترین کلمه برای معنای منظور در بافت کلام است.

این نوشتار به دو بخش اصلی تقسیم می‌شود. در بخش اول که اهمیت بسیاری دارد، هنرنمایی سعدی در گزینش و کاربرد واژه‌ها برای پرهیز از تکرار یک کلمه در معنای واحد نشان داده می‌شود. ارتباط این موضوع با بلاغت در این است که سعدی می‌داند در کجا واژه را می‌تواند دوباره تکرار کند و در کجا به‌جای تکرار، از شگردها و امکانات دیگری مثل مترادف بهره برد.

در بخش دوم، رویکرد اصل تناسب در گزینش واژه‌ها در سخن سعدی بررسی می‌شود. این بخش شامل دو قسمت است که در قسمت نخست با ذکر نمونه‌هایی به پیوند صنایع بدیعی و گزینش واژه پرداخته می‌شود. در قسمت دوم مثال‌‌‌هایی برای تبیین تناسب دلالتی، تناسبی متفاوت از علم بدیع، بیان می‌شود.

 

ظرفیت‌های زبانی برای پرهیز از تکرار واژه

تکرار در هنر و زیبایی‌شناختی پسندیده است و یکی از جلوه‌های زیبایی به شمار می‌رود؛ اما باید توجه داشت که در سطح کلام، به‌ویژه کلام ادبی، چه نوعی از تکرار ارزش هنری و زیبایی‌شناختی دارد و چه نوعی به بلاغت آسیب می‌رساند و باعث سستی و نازیبایی کلام می‌شود. بین تکرار واک، هجا، واژه، عبارت و جمله که شمیسا آنها را مصداق‌های تکرار در سطح کلام می‌داند (شمیسا، 1383: 79)، از نظر کارکرد هنری و زیبایی‌شناختی تفاوت وجود دارد. تکرار واک و هجا به موسیقی کلام می‌‌انجامد؛ بنابراین می‌توان پذیرفت که نیکوست؛ اما تکرار واژه، عبارت و جمله را نباید تنها به سبب اینکه افزون‌کنندة موسیقی و آهنگ کلام هستند، زیبا دانست و آنها را مطابق بلاغت به شمار آورد؛ این نوع تکرارها از نظر بلاغی و معنایی یا باید برای تأکید و مبالغه به کار رود و یا اینکه تکرار آنها لفظی باشد، نه معنایی؛ یعنی قسمت‌های تکراری با یکدیگر تفاوت معنایی داشته باشند؛ بنابراین تکرار یک واژه در بیت یا جمله در دو حالت زیباست و باعث لذت مخاطب می‌شود؛ نخست آنکه معنای واژه‌های تکراری متفاوت باشد که در این حالت جناس تام شکل می‌گیرد و دیگری آنکه تکرار متضمن نکات خاصی مثل تأکید باشد. راز زیبایی تکرار در سخن سعدی نیز در همین نکته است؛ درحقیقت سعدی برای زیبایی‌آفرینی واژه را تکرار می‌کند.1 تکرار یک واژه به یک معنا در بیت یا دو جملۀ پی‌درپی، برای مخاطب ملال‌آور و برای سخنور نیز نشانۀ ضعف است. زمانی‌که بنابر ضرورت موضوع و موقعیّت معنا، تکرار نیاز باشد، اگر دال یا لفظ آن معنا تکرار شود، کلام نازیبا خواهد بود. سخنور در این هنگام باید تاحدّ امکان با شگردهای خاص از کلمات متنوعی استفاده کند تا صورت کلام دلنشین و خوشایند باشد. مترادف، تغییر صورت صرفی واژه، ترجمۀ واژه از زبان عربی، استعاره، مجاز، ظرفیت‌هایی هستند که سخنور برای پرهیز از تکرار واژه از آنها می‌تواند استفاده کند.

مترادف

تکرار نازیبا از فصاحت و بلاغت کلام می‌کاهد؛ برای گریز از آن استفاده از مترادف یکی از مهم‌ترین و پرکاربردترین شگردهاست. البته در اینجا منظور از مترادف، ترکیب حاصل از عطف دو واژۀ مترادف به یکدیگر نیست و منظور، متفاوت از آن چیزی است که در متونی مثل تاریخ جهانگشای جوینی بسیار مشاهده می‌شود. درحقیقت مراد از مترادف در این نوشتار، استفاده از دو واژه است که با فاصله از یکدیگر، در دو عبارت یا دو جملۀ پی‌درپی ذکر می‌شوند و ازنظر معنایی یکسان هستند. در دو نمونۀ زیر هم تفاوت نوع عطفی مترادف با نوع منظور نویسندگان و هم تفاوت کارکردی ـ بلاغی آنها نمایان است:

1) «و هیبت او در ضمایر و خواطر خلایق تمکّن یافت» (جوینی، 1387: 377).

2) بدوزد شَره دیدۀ هوشمند

 

در آرد طمع مرغ و ماهی به بند
                         (سعدی، 1384ب: 123)

 

در مثال اول ضمایر و خواطر مترادف هستند و به‌صورت ترکیب عطفی در کنار یکدیگر آمده‌اند. کارکرد این نوع مترادف، تأکید و آشکارکردن بیشتر موضوع است؛ اما در مثال دوم دو واژۀ مترادف شَره و طمع، با فاصله از هم ذکر شده‌اند. کارکرد بلاغی در این نوع مترادف، پرهیز از تکرار واژۀ نخست است تا کلام، بلیغ و زیبا جلوه کند. در نمونه‌هایی مانند مثال دوم، گویندۀ بلیغ ناگزیر، هنگامی واژه‌ای را به یک معنا تکرار می‌کند که آن کلمه، مترادف روشنی نداشته باشد که به‌طور دقیق بر همان معنا دلالت کند؛ اما زمانی‌که امکان استفاده از مترادف باشد، حتماً از تکرار پرهیز می­کند؛ بنابراین یکی از جنبه‌های مهم بلاغت در گزینش واژه و کاربرد آن این است که سخنور بداند کجا نباید واژه را تکرار کند و اگر جایی واژه را تکرار کرد، آسیبی به بلاغت کلام و زیبایی آن وارد نشده است. سعدی در بیت زیر می‌توانست واژۀ آخر را تکرار کند؛ اما برای پرهیز از نازیبایی و غیربلیغ‌شدن کلام، از واژۀ پایان در جایگاه مترادف استفاده کرده است:

نه حسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان

 

بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی
                              (همان، 1394: 142)

 

عبارت‌ها و جمله‌هایی که باید در آنها به‌جای تکرار یک واژه به یک معنا، از مترادف استفاده کرد، ویژگی و حالات خاصی دارند. در این مسئله چگونگی رابطۀ جملات نسبت‌به هم و حالاتی که با هم دارند، بسیار مهم و درخور توجه است. در بیت بالا دو پارۀ جمله از نظر دستوری به یکدیگر وابسته هستند و نسبت‌به هم متداخل‌اند؛ به همین سبب تکرار واژه در آن زشت و ناپسند خواهد بود؛ بنابراین در کاربرد تکرار باید به حالات جملات دقت کرد تا اگر تکراری رخ دهد، کلام نازیبا نشود و یا اینکه اصلاً در چه حالاتی نباید تکراری در آنها روی دهد. از سوی دیگر به جایگاه واژه‌هایی که تکرار می‌شوند یا نباید تکرار شوند و نقش آنها در جمله، بسیار باید توجه داشت؛ برای مثال در دو جملة متجانس نباید تکرار رخ دهد؛ منظور از جملات متجانس جمله‌هایی است که از یک جنس باشند (خیامپور، 1384: 140)؛ از نظر معنایی شبیه به هم و از نظر دستوری پیوندی نداشته باشند. در این حالت اگر یک واژه که ازنظر دستوری در هر دو جمله یک نقش دارد، دو بار به یک معنا تکرار شود، کلام سست جلوه می‌کند؛ زیرا آن تکرار از بلاغت کلام می‌کاهد. سعدی در بیت زیر به سبب پرهیز از تکرار نازیبا و ایجاد کلام بلیغ، کلمة دوست را در هر دو مصراع تکرار نکرده است؛ بنابراین در جملۀ نخست از «یار» برای مترادف بهره برده است. البته به سبب ضرورت قافیه نمی‌توان گفت که شاعر  از کلمة یار دو بار می‌توانست استفاده کند.

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار

 

فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
                            (سعدی، 1394: 222)

 

درحقیقت وقتی واژه‌های جملات نسبت‌به هم از تکرار نحوی برخوردار هستند، واژة قرارگرفته در جای اصلی جملات مثل نهاد یا مسند، نباید در دو جمله به یک معنا تکرار شود؛ بلکه کلام باید تاحدّ ممکن با تنوع واژگانی همراه باشد. اگر «ولوله» در جملۀ دوم به‌جای فتنه دوباره تکرار می‌شد، سخن سست می‌شد. این موضوع در بیت زیر بهتر نمایان است:

حیف باشد بر چنان تن پیرهن

 

ظلم باشد بر چنان صورت نقاب
                                         (همان: 91)

 

 

حیف و ظلم مترادف هستند؛ جایگاه دستوری آنها به‌گونه‌ای است که تکیه و تأکید بلاغی و موضوع اصلی به شمار می‌رود؛ بنابراین اگر یکی به‌جای هر دو تکرار می‌شد، کلام بسیار سست جلوه می‌کرد. درواقع مدار بلاغت و زیبایی این بیت، همین بهره‌گیری از مترادف برای پرهیز از تکرار است. راز بزرگی سعدی و زیبایی و بلاغت او در ریزه‌کاری‌هایی از این جنس است.2 او به‌خوبی می‌داند که در کجا و در چه زمانی باید از مترادف به‌جای تکرار واژه به یک معنا استفاده کند. در بیت زیر نیز دو جملۀ مصراع اول متجانس‌اند؛ بنابراین اگر یکی از دو واژۀ هم‌معنای ثبات و دوام به‌جای هر دوی آنها می‌آمد، کلام زیبایی و بلاغت نداشت؛ بنابراین شاعر برای بیان یک معنا از دو واژۀ مترادف استفاده کرده است تا سخن زیبا و بلیغ شود:

ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت

 

نگاهداشته از نائبات لیل و نهار
                              (همان، 1389: 723)

 

هرگاه دو جملة عطف‌شونده، از هر نظر شباهت کامل داشته باشند، نباید در آنها واژه‌ای به یک معنا تکرار شود. در نمونۀ زیر هر دو جمله، مسند هستند و کلمات آنها نیز از یک الگوی دستوری برخوردار است؛ به همین سبب از ظرفیت زبانی مترادف استفاده شده است تا کلام بسیار بلیغ و زیبا جلوه کند: «خلاف راه صواب است و عکس رای اولوالالباب، دارو به‌گمان خوردن و ...» (همان، 1384ب: 184). نمونه‌هایی مانند این مثال که در آن از دو واژۀ مترادف استفاده شده است، شکل گسترش‌یافته و بااطناب ترکیب عطفی است. این شاهد درحقیقت به این صورت بوده است: «خلاف راه صواب و رای اولوالالباب است ...». سعدی در این نمونه و نمونۀ زیر، به سبب رعایت بلاغت، به‌جای دو واژۀ مترادف، به ذکر یکی و عطف متعلّق واژة دوم به اولی بسنده نکرده است. همچنین است: «پسری دیدم به خوبی بهغایت اعتدال و نهایت جمال» (همان: 141).

اغراض بلاغی، ساخت و صورت نحوی کلام را معیّن می‌کند. با مقایسۀ کلام سعدی با شکل فشرده‌شدۀ آن، اغراض بلاغی استفاده از مترادف برای گسترش کلام نمایان می‌شود. گوینده به سبب سجع‌ و زیبایی کلام وادار می‌شود تا کلام را به‌صورت «به‌غایت اعتدال و جمال» بیان نکند؛ هم‌چنین افزون‌بر علت بلاغی، تفکیک دو مفهوم از یکدیگر نیز در این شکل از کلام مؤثر بوده است. اگر چنین تفکیکی با استفاده از مترادف صورت نمی‌گرفت، چنین تصوّر می‌شد که منظور گوینده از اعتدال و جمال یک چیز است نه دو چیز جداگانه. در حالت عطف نقش واژۀ جمال در جمله، وابسته است و جایگاه مستقلی ندارد؛ به همین سبب مفهوم آن تشخّص نمی‌یافت؛ درحقیقت سعدی کلام را به‌طور دقیق مطابق اغراض منظور خود ساخته است.

هنگامی‌که دو واژه نقش دستوری یکسان دارند و سیاق کلام به‌گونه‌ای است که در پایان قرینه‌ها قرار گرفته‌اند، حتماً باید به‌جای تکرار یک واژه از مترادف آن استفاده کرد. در عبارت «گدای نیکانجام به از پادشاه بدفرجام» (همان: 188) دو واژه‌ای که در پایان قرینه‌ها آمده‌اند، از نظر معنی مترادف هستند. هر دو واژه از نظر وزن هجایی و حروف پایانی یکسان هستند و موسیقی قرینه نیز کامل است؛ بنابراین اگر به‌جای کاربرد مترادف از تکرار استفاده می‌شد، بلاغت و زیبایی کنونی کلام از بین می‌رفت. علت بلاغی کاربرد مترادفات به‌جای تکرار نیز همین زیبایی‌هایی است که به کلام بخشیده می‌شود. سخنور بلیغی مانند سعدی کاملاً به این نکته‌ها آگاه بوده است؛ به همین سبب از تکرار واژه‌های دارای نقش یکسان در جملات قرینه، پرهیز کرده است تا کلام بسیار زیبا جلوه کند. در نمونه‌های زیر این موضوع آشکارا دریافت می‌شود: «فرّاش باد صبا را گفته که فرش زمرّدین بگسترد و دایۀ ابر بهاری را فرموده که بنات نبات در مهد زمین بپرورد»، «باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده» (همان: 49). در شاهد پایانی درصورت تکرار صفات دو ترکیب که جایگاه آنها در جملات قرینه یکسان است، بلاغت و زیبایی کلام از بین می‌رفت. در چنین مواقعی حتماً باید دو صفت از نظر کلمات متفاوت باشند. در این نمونه نیز اگر از مترادف استفاده نمی‌شد و در این دو ترکیب یکی از صفت‌ها به‌جای هر دو تکرار می‌شد، کلام زشت می‌نمود: «دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی‌فایده کردند» (همان: 170).

تکرار یک فعل در پایان دو جمله که نسبت‌به هم قرینه‌اند، از نکات مهم دیگری است که کلام را غیربلیغ و نازیبا می‌کند. در چنین حالتی برای ایجاد بلاغت کلام یا باید فعل جملۀ اول به قرینۀ لفظی فعل جملۀ دوم حذف شود و یا از مترادف برای پرهیز از تکرار استفاده شود: «عاقبة‌الامر این یکی علّامۀ عصر گشت و آن دگر عزیز مصر شد» (همان: 109).

وقتی به‌جای تکرار واژه از مترادف آن استفاده می‌شود، با وجود تکرار معنی، تکرار لفظ وجود نخواهد داشت و چون کلام با تنوّع کلمات همراه است، حشو احتمالی نیز پوشیده می‌ماند. در مصراع اول بیت زیر دو ترکیب وصفی که نقش دستوری آنها یکسان است، به هم عطف شده‌اند. هر دو ترکیب یک معنا دارند و حشو رخ داده است؛ اگر واژه‌ای در آنها تکرار می‌شد، حشو کلام پیدا بود که در این صورت ناپسند جلوه می‌کرد؛ اما با کاربرد مترادف، دو ترکیب طوری نمایان شده است که گویی دو مفهوم متفاوت بیان می‌شود:

دریغ روز جوانی و عهد بُرنائی

 

نشاط کودکی و عیش خویشتنرائی
                              (همان، 1389: 747)

 

به چند سبب واژه‌ای از جملۀ اول در جملۀ دوم تکرار می‌شود؛ گاهی واژۀ مکرّر در قسمتی از جملات است که تکرار آن به موسیقی کلام می‌افزاید و یا اینکه جملۀ دوم از نظر معنایی ادامۀ جملۀ اول و تکمیل‌کنندۀ آن است؛ به بیان دیگر جملۀ دوم نسبت‌به جملۀ اول بیان علت، استدراک، تمثیل، استثنا، تأیید و... است. در چنین مواقعی که دو جمله پیوند معنایی خاصی با هم دارند، ممکن است واژه تکرار شود؛ اما چون دو جمله، دو موضوع و مفهوم را بیان می‌کنند، تکرار ناپسند جلوه نمی‌کند:

توانگری نه به مال است پیش اهل کمال

 

که مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال
                                       (همان: 730)

 

صید بیابان سر از کمند بپیچد

 

ما همه پیچیده در کمند تو عمدا
                              (همان: 1394: 266)

 

که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد

 

خطا بود که نبینند روی زیبا را
                                       (همان: 258)

 

اهمیت بهره‌گیری از مترادف برای پرهیز از تکرار بر درک زیبایی و بلاغت کلام بسیار مؤثر است؛ هم‌چنین در تصحیح متون و انتخاب صورت مناسب از بین نسخه‌ها نیز می‌توان به آن توجه کرد. به بیان دیگر پرهیز از تکرار همواره یکی از اصولی بوده است که سخنوران بلیغ به آن توجه داشته‌اند؛ هنگامی‌که در نسخه‌ها برای یک واژه هم تکرار و هم مترادف آن ضبط شده است، صورت مترادف اصالت بیشتری دارد.

ای بر در سرایت غوغای عشقبازان

 

همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
                              (همان، 1389: 640)

 

در این بیت، در متن اصلی واژۀ آشوب ضبط شده است و در نسخه‌بدل به‌جای آن واژۀ غوغا آمده است. با‌توجه‌به اینکه واژۀ غوغا یک‌بار در مصراع اول ذکر شده است، تکرار آن به همان معنا در مصراع دوم هیچ لطف و زیبایی ندارد؛ از سوی دیگر چون سعدی به‌جای تکرار یک واژه از مترادفات آن بهره می‌گیرد، ضبط متن درست‌تر و به بلاغت نزدیک‌تر است.

افزون‌بر مترادف، امکانات زبانی دیگری نیز برای پرهیز از تکرار یک واژه در معنای واحد وجود دارد که کاربرد آنها با دشواری و محدودیّت همراه است؛ به همین سبب میزان استفاده از آنها نسبت‌به مترادف بسیار کمتر است؛ استعاره، مجاز، تغییر صورت صرفی واژه، معادل ترجمه‌ای یک واژه از زبان عربی، ازجملة این امکانات زبانی است.

ترجمۀ یک واژه از زبان عربی

به‌طورکلی کلمات عربی به سبب افزونی کاربرد در زبان فارسی، برای واژه‌های این زبان حکم مترادف را یافته‌اند. این کلمات درحقیقت معادل واژه‌های فارسی هستند نه مترادف؛ اما به سبب فراوانی بسیار، معمولاً در جایگاه مترادف به شمار می‌روند. باتوجه‌به نمونه‌های مربوط‌به بخش مترادف می‌توان دریافت که در بیشتر نمونه‌ها یکی از کلمات، عربی است؛ به همین سبب گاهی برای پرهیز از تکرار یک واژه از معادل عربی آن در جایگاه مترادف استفاده شده است. درواقع این موضوع را باید بخش فرعی و زیرمجموعۀ مترادف دانست. «پسر سر سوی آسمان کرد و تبسّم کرد. مَلک پرسید که در این حالت چه جای خندیدن است؟!» (همان، 1384ب: 75). در این جمله‌ها اگر واژۀ تبسّم تکرار می‌شد، کلام نسبت‌به اکنون بسیار متفاوت بود. کاربرد معادل یک واژه در زبان عربی به زیبایی کلام می‌افزاید؛ درحقیقت کارکرد این فرایند مانند کارکرد یک واژه برای پرهیز از تکرار لفظی است؛ به افزونی الفاظ در عین وحدت معنا می‌‌انجامد تا کلام با تنوّع واژگانی جلوه کند.

نه ره گریز دارم، نه طریق آشنایی

 

چه غم اوفتاده­ای را که تواند احتیالی؟
                               (همان، 1394: 70)

 

سعدی در این بیت می‌توانست لفظ راه را تکرار کند؛ اما به سبب آنکه تکرار به سستی کلام می‌انجامید، از معادل آن در زبان عربی استفاده کرده است.

تغییر صورت صرفی واژه

بهره‌گیری از صورت‌های صرفی متعدد از یک ریشه، شگرد دیگری در پرهیز از تکرار واژه است. البته این موضوع ویژة زبان عربی است و واژه‌هایی که در کلام سعدی در این جنبه نمودار شده‌اند، بیشتر عربی هستند. در فارسی به‌ندرت این موضوع رخ می‌دهد.

صید از کمند اگر بجهد، بوالعجب بود

 

ور نه چو در کمند بمیرد، عجیب نیست
                                       (همان: 188)

 

سعدی در این بیت برای اینکه از تکرار واژۀ بوالعجب در مصراع دوم جلوگیری کند، صورت صرفی دیگری از آن را بیان کرده است.3

سعدی در عبارت زیر نیز از تغییر صورت صرفی واژه برای پرهیز از تکرار استفاده کرده است. اگر او واژۀ عزیز را به همان صورت تکرار می‌کرد، از بلاغت کلام کاسته می‌شد و کاخ زیبایی کلام فرومی‌ریخت: «خلعت سلطان اگرچه عزیزست جامۀ خُلقان خود از آن بعزّتتر» (همان، 1384ب: 184).

استعاره

این موضوع بسیار مهم است که گوینده به چه دلایل بلاغی به‌جای لفظ اصلی از مجاز و استعاره و گزینش واژه استفاده می‌کند؟ یکی از انگیزه‌های کاربرد استعاره، ایجاد تناسب بین کلمات در محور همنشینی است که در بخش تناسب به آن پرداخته می‌شود. یکی دیگر از کارکردهای مهم آن که باز به گزینش واژه در سطح کلام مربوط می‌شود، نقش آن در پرهیز از تکرار است. اگر تکرار یک واژه، معمولاً اسم ذات، در کلام نیاز باشد، سخنور به‌جای تکرار عینی با استعاره به آن اشاره می‌کند. در بیت زیر به سبب تکرار واژۀ موی در مصراع اول، در مصراع دوم برای اشاره به آن از استعاره استفاده شده است:

هرجا که سروقامتی و موی دلبری

 

خود را بدان کمند گرفتار میکنم
                              (همان، 1394: 304)

 

این موضوع یعنی استفاده از استعاره برای پرهیز از تکرار لفظ اصلی در نمونۀ زیر بهتر نمایان شده است. سعدی وقتی مخاطب، محبوب، را بیش از یک‌بار خطاب قرار می‌دهد با استعاره از او نام می‌برد:

ای پسر دلربای، وی قمر دلپذیر

 

از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر
                                      (همان: 171)

 

البته این موضوع در منظومه‌های روایتی برجسته‌تر است. در این منظومه‌ها به یک چیز یا یک کس پیوسته اشاره می‌شود؛ به همین سبب یکی از انگیزه‌های استفاده از استعاره در کنار توصیف، پرهیز از همین تکرار است. اهمیت استعاره در این باره، یعنی نقش آن در طول جملات یک بیت یا ابیات داستان روایتی، این است که یک معنا با الفاظ متعدد ظاهر می‌شود. وقتی لفظی در جایگاه استعاره جایگزین لفظ دیگری می‌شود که پیشتر بیان شده است، درحقیقت یک معنا با چندین واژه بیان می‌شود.

مجاز

گاهی نیاز است که واژه‌ای از جملۀ اول در جملۀ دوم دوباره بیان شود. در این حالت اگر همان لفظ به همان معنا تکرار شود، باعث ملال مخاطب می‌شود و از زیبایی کلام نیز کاسته خواهد شد. گوینده در چنین وضعیتی می‌تواند برای پرهیز از تکرار، از مجاز در جایگاه یکی دیگر از امکانات زبانی استفاده کند و واژه‌ای را به‌طور مجازی در معنای واژۀ منظور بیان کند.

سعدی در نمونۀ زیر به‌جای جام از لفظ شراب استفاده می‌کند؛ زیرا پیشتر یک‌بار این واژه را ذکر کرده است و درصورت کاربرد دوباره، کلام بسیار سست جلوه خواهد کرد. استفاده از مجاز برای پرهیز از تکرار، محور زیبایی جملات مصراع اول است:

شراب وصلت اندر ده که جام هجر نوشیدم

 

درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم
                                       (همان: 228)

 

رعایت تناسب در گزینش واژه

در بحث زیبایی و بلاغت گزینش واژه، موضوع مهمی مطرح است؛ سخنور بلیغ برای بیان معنا به چه ملاک یا ملاک‌هایی برای انتخاب یک واژه توجه دارد؟ واژه‌های محوری و اصلی کلام برای انتخاب، همواره در ذهن سخنور به‌صورت کششی همدیگر را تداعی می‌کنند؛ بنابراین اصل تناسب، مهم‌ترین رویکرد در گزینش کلمات است. منظور از تناسب، هر نوع پیوندی است که واژه در سطح جمله با دیگر کلمات موجود می‌تواند داشته باشد. تناسب در چنین معنای عام و گسترده‌ای، هم آن نوعی را شامل می‌شود که به آرایه‌های ادبی در شعر و نثر مربوط می‌شود و هم آن نوعی که به جنبۀ سازگاری کلمات با هم از نظر بافت کاربردی ارتباط دارد؛ درنتیجه، تناسبی که واژه‌های محوری در کلام می‌توانند با هم داشته باشند، در دو حوزۀ کلی درخور بررسی است:

الف) تناسب از نوع بیانی و بدیعی: این نوع تناسب جنبۀ زیبایی‌شناختی دارد و به امکانات و شگردهایی مربوط می‌شود که منشاء زیبایی کلام هستند.

ب) تناسب دلالتی: از منظر این نوع تناسب، کلماتی که بیان موضوع بر آنها وابسته است باید از نظر کاربردی با حوزۀ معنایی و بافت کلام، بسیار متناسب باشد. چنین به نظر می‌رسد که این نوع تناسب بیشتر در زبان‌شناسی، به‌ویژه شاخۀ معنی‌شناسی و کاربردشناسی بررسی می‌شود؛ اما از منظر بلاغت توجه به چنین مسائلی در آثار ادبی نیز لازم و ضروری است؛ زیرا در برخی آثار ادبی وجودنداشتن چنین تناسبی بین کلمات، از نظر بلاغی به ضعف در گزینش و کاربرد واژه می‌انجامد. در زیر با ذکر نمونه‌هایی از سخن سعدی به‌طور مختصر این دو نوع تناسب بررسی می‌شود.

تناسب از نوع بیانی و بدیعی

هدف در بلاغت، بیان هر چه بهتر معنا و انتقال آن به مخاطب است؛ به همین سبب واژه‌های کلام نیز هراندازه بیشتر با هم تناسب داشته باشند، عمل انتقال معنا بهتر انجام خواهد شد؛ درنتیجه وجود تناسب در بین کلمات، عین بلاغت است؛ چه تناسب صوری ـ آوایی و چه تناسب معنایی.

بلاغت در گزینش واژه آن است که سخنور در محور جانشینی برای بیان معنای منظور، واژه­ای را برگزیند که در محور همنشینی بهترین و زیباترین تناسب را با دیگر واژه‌های کلام داشته باشد. چنین فرایندی باعث آفرینش برخی از آرایه‌های بدیعی می‌شود که از نظر زیبایی‌شناختی اصلی و مهم هستند. علت این ادعا که صنایع بدیعی به بلاغت گزینش واژگان مربوط می‌شود این است که اگر کلمات این صنایع را به معادل معنایی آنها تغییر دهیم، این صنایع از بین خواهند رفت؛ هم‌چنین اگر در پی یافتن پاسخ این سؤال برآییم که آرایه‌های بدیعی چگونه شکل می‌گیرند؟ پیوند این آرایه‌ها با گزینش واژه نمایان‌تر می‌شود؛ زیرا منشاء پیدایش چنین آرایه‌هایی به ملاک‌ها و انگیزه‌هایی بازمی‌گردد که سخنور هنگام گزینش کلمات دنبال می­کند. گویندۀ بلیغ در گزینش کلمات به تناسب معنایی و آوایی توجه می‌کند (صفوی، 1383، ج2: 90). درنظرداشتن تناسب معنایی به ایجاد صنایع معنوی در سخن می‌انجامد و تشابه آوایی و صوری نیز صنایع لفظی را به همراه خواهد داشت. اکنون به چند نمونه از کلام سعدی اشاره می‌شود که گزینش کلمات در آنها با رعایت بسیار تناسب است و آشکارشدن صنایع بدیعی را در پی داشته است:

ایهام تضاد

سعدی در بیت زیر می‌توانست به‌جای «برنمی‌خیزد»، «برنمی‌آید» بیاورد؛ اما برای اینکه بین دو فعل، تناسب از نوع تقابل ظاهری ایجاد کند، برنمی‌خیزد را برگزیده است:

ز دستم برنمیخیزد که یکدم بیتو بنشینم

 

به‌جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
                              (سعدی، 1394: 56)

 

 

با این تقابل و تضاد ظاهری «برجستگی خاصی در سخن ایجاد می‌شود و حذف یکی، دیگری را از معنی و تأثیر می‌اندازد» (فتوحی، 1386: 426). در بیت زیر نیز واژۀ بست به‌جای زد انتخاب شده است تا با فعل بگشاد ایهام تضاد ایجاد کند:

تا چه کرد آن که نقش روی تو بست

 

که در فتنه بر جهان بگشاد؟
                              (سعدی، 1394: 54)

 

جناس

 واژۀ چاره در بیت زیر شاعر را بر آن داشته است که از بین دو واژۀ مترادف بیچارگی و درماندگی که وزن هجایی آنها نیز یکسان است، واژۀ بیچارگی را برگزیند تا بین کلمات تناسب صوری ـ آوایی برقرار شود:

عمرت برفت و چارۀ کاری نساختی

 

اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیا
                              (همان، 1389: 703)

 

 

در بیت زیر، واژۀ «ضحّاک» در جایگاه صفت به کار رفته است. علت بلاغی این گزینش آن است که از یک‌سو با اسم خاص ضحّاک در شاهنامه جناس تام بسازد و از سوی دیگر از نظر ساخت صرفی با کلمة فتّان که صیغه مبالغه است، شباهت و یکسانی داشته باشد. اگر به‌جای این لفظ، واژۀ خندان ذکر می‌شد که هم از نظر وزنی و هم از نظر معنایی کاملاً درست می‌بود، چنین ظرافت‌های بلیغ و زیبایی حاصل نمی‌شد:

غلام آن لب ضحّاک و چشم فتّانم

 

که کید و سحر به ضحّاک و سامری آموخت
                             (همان، 1394: 238)

 

شفیعی کدکنی در بحث از نقش موسیقی در تکامل جمال‌شناسی شعر حافظ اشاره کرده‌اند که عامل موسیقی، یکی از انگیزه‌های اصلی سخنور در انتخاب لفظ است (شفیعی کدکنی، 1373: 428). سعدی نیز در بیت زیر به‌راحتی می‌توانست به جای «یار» از هم‌معنی آن یعنی دوست بهره گیرد؛ اما برای اینکه با واژۀ بار تناسب صوری و موسیقایی برقرار کند و غنای کلام را افزایش دهد، آن را برگزیده است:

تا مست نباشی نبری بار غم یار
 

 

آری شتر مست کشد بار گران را
                            (سعدی، 1394: 174)

 

 

باتوجه‌به نمونه‌های زیر در پاسخ به این پرسش که در چه هنگام شاعر «مسند» را  و در چه زمانی «تخت» را برمی‌گزیند؟ باید گفت که به‌طور قطعی این موضوع به ارتباط این واژه‌ها با کلمات دیگر بیت و تناسب بین آنها مربوط می‌شود:

اگرم بر آورد بخت به تخت پادشاهی

 

نه چنان‌که بنده باشم همه عمر در رکیبت
                                       (همان: 269)

 

 

تو را به تخته و تابوت درکشند از تخت

 

گرت خزانه و لشکر هزار خواهد بود
                              (همان، 1389: 862)

 

ایهام تناسب

سعدی در بیت زیر می‌توانست برای اسم لعبت به‌جای صفت شیرین مترادف آن یعنی زیبا را برگزیند؛ اما به سبب ایجاد ایهام تناسب با واژۀ تُرُش و مناسبت با حلوا، از محور جانشینی واژه‌ای را برگزیده است که به کلام ظرافت و زیبایی بخشد:

لعبت شیرین اگر ترش ننشیند

 

مدعیانش طمع کنند به حلوا
                               (همان، 1394: 267)

 

 

علت ذکر واژۀ شور به‌جای شوق یا فتنه در مثال زیر نیز ایجاد تناسب با لفظ شیرین است:

آفرین بر زبان شیرینت

 

کاین همه شور در جهان انداخت
                                      (همان: 112)

 

استعاره

در بخش قبلی به یکی از کارکردهای استعاره و انگیزۀ بلاغی سخنور در کاربرد آن، پرهیز از تکرار واژه، اشاره شد. فراوانی آن کارکرد استعاره، کم و محدود است؛ از دیگر کارکردهای مهم استعاره، ایجاد تناسب با واژه‌های دیگر کلام است. باید به این نکته توجه داشت که کاربرد استعاره حتماً به زیبایی کلام و بلاغت آن نمی‌‌انجامد؛ درحقیقت زمانی استعاره عین بلاغت است که کلام آن را اقتضا کند و بدان نیاز باشد؛ به‌گونه‌ای‌که در صورت استفاده‌نکردن از آن به بلاغت کلام آسیب وارد شود. شگردهای بیانی و بدیعی در سخن سعدی جنبۀ زینتی ندارد؛ به همین سبب او بیشتر زمانی از استعاره استفاده می‌کند که بخواهد بین کلمات در محور همنشینی تناسب ایجاد کند. در بیت زیر انگیزۀ بلاغی در کاربرد استعارة ماه، ایجاد مراعات‌النظیر در سطح کلام است؛ افزون‌بر این، نکات دیگری نیز منظور نویسنده بوده است که در ادامه بیان می‌شود:

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

 

برقع فروهلد به جمال آفتاب را
                                      (همان: 173)

 

سعدی می‌توانست از هر واژة دیگری، مانند شمع، برای استعاره از یار بهره برد؛ اما هدف او از گزینش لفظ ماه، ایجاد پیوند با کلمة آفتاب است. بلاغت انتخاب این لفظ در اینجا زمانی مشخص می‌شود که کلمات دیگری جایگزین آن گردد. اگر لفظ اصلی یعنی یار ذکر می‌شد، جمله از هر نظر کامل بود؛ اما تناسبی بین کلمات وجود نداشت. اگر لفظ شمع آورده می‌شد، افزون‌بر بی‌تناسبی بین کلمات، از نظر میزان ارزش همپایگی بین شمع و آفتاب نیز ناسازگاری به وجود می‌آمد و کلام بسیار غیرواقعی و دور از حقیقت جلوه می‌کرد؛ زیرا شمع هم‌سطح آفتاب نیست؛ بنابراین سعدی لفظی را در جایگاه استعاره برگزیده است که همپایۀ آفتاب است. از‌این‌رو نقش بلاغی استعاره در سخن سعدی به این صورت است که کلام در سطح جمله بسیار طبیعی جلوه کند و بین واژه‌ها از هر نظر تناسب برقرار شود؛ برای مثال اگر در بیت زیر به‌جای «آن دُرّ» از کلمة دندان استفاده شده بود، آن واقعیت‌نمایی که اکنون از توازن و همپایگی کلمات با هم برمی‌آید، در کلام وجود نداشت و به‌یقین در آن حالت ناهمپایگی دندان با مرجان، کلام را برای مخاطب غیرعادی جلوه می‌داد:

آن دُرّ دو رسته در حدیث آمد

 

وز دیده بیوفتاد مرجانم
                                         (همان: 96)

 

از نظر بلاغت، استعاره در اینجا لازم و ضروری است و اگر نبود، کلام ناقص می‌شد. وقتی سعدی می‌خواهد دندان‌های فرد منظور را از مرجان برتر نشان دهد، حتماً باید لفظی را به کار برد که هم‌سطح مرجان باشد و از کاربرد لفظ اصلی بپرهیزد. از‌این‌رو بلاغت اقتضا می‌کند که سخنور بداند کجا به‌جای لفظ اصلی و صریح از استعاره استفاده کند و کجا واژۀ اصلی کارآیی بیشتری دارد. کلام در زبان سعدی استعاره را می‌طلبد.

در بیت زیر، بدون توجه به قافیه، اگر به جای جان در مصراع دوم آشکارا لفظ یار می‌آمد، آسیب استفاده‌نکردن از استعاره به‌خوبی نمایان می‌شد:

از رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

 

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
                                       (همان: 307)

 

 

در این بیت استفاده از استعاره به ایجاد جناس تام و تناسب کلمات انجامیده است؛ هم‌چنین این مفهوم را مجسّم می‌کند که رفتن یار از نزد شاعر به‌اندازه‌ای دردناک است که گویی جان از بدنش می‌رود؛ درواقع بلاغت استعاره در این نکته است که نیاز کلام آن را اقتضا کرده است.

مجاز

از منظر بلاغتِ گزینش واژه، یکی از انگیزه‌های اصلی در کاربرد مجاز ایجاد تناسب با دیگر واژه‌های کلام است. واژۀ باد در بیت زیر معنای مجازی آه می‌دهد. سعدی به‌جای واژۀ اصلی، واژۀ دیگری را در معنای مجازی گزینش کرده است؛ زیرا آن واژه در سطح کلام با کلمات آب و آتش تناسب مراعات‌النظیری می‌یابد:

باد دریغ و آب چشم ارچه موافق مَنَند

 

آتش عشقت آن چنان نیست که وانشانمش
                                       (همان: 237)

 

مصحّحان در تصحیح متون افزون‌بر درنظرگرفتن اقدَم نسخ در ضبط صورت درست، همواره به تناسب کلمات در سطح همنشینی نیز توجه داشته‌اند. در بیت زیر، در نسخه‌بدل به‌جای «بهای»، لفظ «شعاع» آمده است. واژۀ بهای در ارتباط با ماه و خور معنای روشنایی می‌دهد و در ارتباط با «بازار‌شکستن» معنای قیمت را به ذهن متبادر می‌کند و اینها با گزینش واژۀ شعاع تحقق نمی‌یابد؛ بنابراین سعدی به‌طور قطعی از لفظ بهای استفاده کرده است:

بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست

 

چنانکه معجز موسی طلسم جادو را
                                      (همان: 198)

 

تناسب از نوع دلالتی

مقصود از تناسب دلالتی این است که یک واژه باید از نظر موقعیت کاربردی با واژه‌های دیگر کلام بسیار هماهنگ باشد؛ یعنی از نظر بار معنایی، ارزشی، اجتماعی، اخلاقی، عاطفی متناسب با بافت کلام باشد. در بحث بلاغت واژه نیز به این نکته باید توجه داشت که کلمه باید با موضوع و موقعیت مناسبت کامل داشته باشد؛ درواقع واژه‌های در کلام باید از نظر کاربردشناختی تناسب بسیاری با هم داشته باشند. در کلام سعدی ارتباط واژه‌ها با هم از انسجام معنایی و دلالتی بالایی برخوردار است؛ به‌طوری‌که زیبایی کلام او به سبب هنجارگریزی و ناسازگاری کلمات در محور همنشینی نیست؛ بلکه در تناسب همه‌جانبۀ آنها با هم است. در این قسمت به چند نمونه از این نوع تناسب در سخن سعدی اشاره می‌‌شود.

تناسب واژهها برای تجسّم مفهوم و حالت منظور

از موضوعات مهم این نوع تناسب، انتخاب درست واژه برای واقعیّت‌نمایی در تجسّم حالت و وضعیتی است که نویسنده می‌خواهد بیان کند. در بیت زیر واژۀ اعتدال، کلمة مرکزی و اصلی موضوع است و حالت خاصی را القا می‌کند. سعدی برای گل واژۀ درخت را آورده است و از الفاظ دیگری مثل بوته و... پرهیز کرده است؛ این موضوع به سبب رعایت تناسب با قامت است تا مفهوم اعتدال به مخاطب القا شود؛ زیرا اعتدال بوته در ارتباط با قامت، تجسم‌شدنی نیست؛ درنتیجه انتخاب واژۀ درخت در اینجا کاملاً در تناسب با حالت اعتدال است:

تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو

 

ببرد قیمت سرو بلندبالا را
                                       (همان: 102)

 

 

سخنور بلیغ همواره در کاربرد کلمات، به قدرت القای آنها توجه دارد و کلماتی را انتخاب می‌کند که بتواند حالت‌های عاطفی و روانی را در ذهن مجسّم کند. در بیت زیر به‌جای واژۀ تشویش، در نسخه‌بدل کلمة احوال ذکر شده است.

تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
 

 

تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
                                         (همان: 52)

 

با مقایسۀ این دو واژه در بافت معنایی بیت، کاملاً مشخص است که آن حالت اضطراب و پریشانی منظور شاعر با واژۀ احوال در ذهن مجسم نمی‌شود؛ بنابراین سعدی با ذکر کلمة تشویش تفاوت حالت روانی خود را با حالت معشوق که با واژۀ فارغ نشان داده شده، به بهترین شکل ممکن مجسّم کرده است.

تقابل مفاهیم

اگر واژۀ محوری کلام از نظر ارزشی مثبت یا منفی باشد، حتماً کلمات دیگر نیز از آن تأثیر می‌پذیرند تا معنا بهتر القا شود. در بیت زیر مثبت و منفی‌بودن قضایا بر انتخاب کلمات تأثیر گذاشته است. واژه‌هایی که با قهر در جایگاه مضاف و مسند آمده‌اند، بسیار با آن سازگار و همخوان هستند. در مصراع دوم نیز واژۀ لطف کلماتی را جذب کرده است که با معنای آن سازگاری و هماهنگی کامل دارد:

گاهی سموم قهر تو همدست با خزان

 

گاهی نسیم لطف تو همراه با صبا
                              (همان، 1389: 701)

 

واژۀ همدست زمانی به کار برده می‌شود که موضوع منفی باشد. درمقابل، واژۀ همراه القاگر حس صمیمیت و محبّت است. اگر این دو واژه به‌جای هم به کار برده شود، در تجسّم معنا و القای آن به مخاطب خلل ایجاد می‌گردد.4 فرایند تأثیر کلمات بر یکدیگر در گزینش، در حالت تقابل بین دو قضیه بهتر خودنمایی می‌کند. عبدالقاهر جُرجانی چنین جاذبه و کششی در بین واژگان را «تَوَخّی» می‌خواند که شفیعی کدکنی آن را «قدرت احضار کلمات» ترجمه کرده است (شفیعی کدکنی، 1391: 78). در بیت زیر از سعدی نیز این اصل اساسی در گزینش واژه کاملاً نمایان است:

تو را که این همه بلبل نوای عشق زند

 

چه التفات بود بر ادای منکر زاغ؟
                            (سعدی، 1394: 212)

 

سعدی برای بلبل «نوای عشق» آورده است و برای زاغ «ادای منکر» تا تقابل آنها به بهترین صورت نمایش داده شود. اگر به‌جای ادا برای زاغ هم نوا ذکر می‌شد، ضعف در گزینش واژه به بلاغت و زیبایی کلام بسیار آسیب وارد می‌کرد.

توجه به موقعیت کاربردی واژه‌ها

تناسب بین شخصیّتها و زبان آنها در کاربرد کلمات، از نکات مهم دیگری است که سعدی هنرمندانه به آن توجه می‌کند.

چو بذل تو کردم جوانیّ خویش
 

 

به هنگام پیری مرانم ز پیش
                               (همان، 1384: 44)

 

اگر سعدی در بیت بالا به‌جای کلمة بذل، لفظ صرف را می‌آورد، هیچ‌گونه خللی از نظر دریافت معنا و وزن شعر ایجاد نمی‌شد؛ اما این دو واژه از نظر بار عاطفی و اخلاقی و اجتماعی با هم تفاوت دارند. واژۀ بذل وجهۀ مثبت دارد و بار معنایی آن ادب و احترام گوینده در تعامل با مخاطب است. چنین مفاهیمی در واژۀ صرف وجود ندارد. این واژه را شاپور در جایگاه زیردست به فرادست خود یعنی خسرو پادشاه می‌نویسد. اگر سعدی از لفظ صرف استفاده می‌کرد، این واژه در کلام، با‌توجه‌به موقعیت و رابطۀ شخصیت‌ها نسبت‌به هم ناهنجار جلوه می‌کرد.

هر اسمی کاربرد خاصی دارد؛ بنابراین اگر آن اسم با مفاهیمی بیاید که از نظر بافت کاربردی تناسبی با هم ندارند، کلام نازیبا و غیربلیغ خواهد شد. این موضوع، یعنی رعایت تناسب دلالتی در گزینش و کاربرد الفاظ با هم، در کلمات درد، درمان، زخم، مرهم بهتر دریافت می‌شود. برای واژۀ درد باید کلمة درمان ذکر شود، نه مرهم؛ همان‌طور که برای واژة زخم نمی‌توان کلمة درمان آورد و باید از لفظ مرهم استفاده کرد. سعدی در هرجایی که از واژۀ درد استفاده کرده، لفظ درمان را نیز به کار برده است و برای کلمة زخم نیز از مرهم استفاده می‌کند؛ جز در یک جا که در چاپ‌های فروغی و یوسفی محل اختلاف است. اگر دربارة بیت زیر، چاپ یوسفی را نسبت‌به ضبط فروغی محکم و استوار بدانیم، باید گفت که سعدی تنها به ضرورت قافیه برای «درد» به‌جای «درمان»، «مرهم» آورده است:

به دردی مبتلا گشتم که طاقت مینیارم من

 

قناعت میکنم با درد چون مرهم نمیبینم
                             (همان، 1394: 240)

 

واژه از نظر بلاغی باید متناسب با موضوع و مفهوم انتخاب شود؛ به همین سبب چاپ یوسفی و ذکر مرهم برای درد، عیب در گزینش و کاربرد واژه است؛ زیرا دو واژه هیچ تناسب دلالتی با هم ندارند؛ اما در چاپ فروغی چون به‌جای درد، زخم آمده است، قضیۀ تناسب‌نداشتن دلالتی دو واژه پذیرفتنی نیست؛ البته گفتنی است که مصراع نخست این بیت در ضبط فروغی کاملاً متفاوت است:

قناعت میکنم با درد چون درمان نمی­یابم

 

تحمّل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
                              (همان، 1389: 569)

 

رعایت ادب و عفت کلام

سعدی در گزینش واژه عفت کلام و ادب را در نظر دارد. در نسخه‌بدل، در بیت زیر به‌جای فتنه، شهوت آمده است. باتوجه‌به اینکه بار معنایی شهوت از نظر اخلاقی و شرعی منفی است، به‌یقین سعدی همان فتنه را گفته است که در متن چاپ فروغی ضبط است؛ اما یوسفی در غزل‌های سعدی ترکیب شهوت‌انگیز را به‌جای فتنه‌انگیز ضبط کرده است که در درستی آن باید شک کرد (همان، 1394: 247)؛ زیرا افزون‌بر موضوع عفت کلام، در همة آثار سعدی ترکیب فتنه‌انگیز بسیار کاربرد دارد؛ اما ترکیب شهوت‌انگیز در آثار او نمودی ندارد:

چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنهانگیزت

 

دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت
                              (همان، 1389: 425)

 

سعدی تاحدّی به رعایت عفت کلام اهمیت می‌دهد که در اشاره به عورت انسان نیز به استعاره متوسّل می‌شود و از ذکر الفاظ اصلی خودداری می‌کند (ر.ک. همان، 1384ب: 153).

 

نتیجه‌گیری

تکرار واژه زمانی زیبا و زییایی‌آفرین است که با تفاوت معنایی همراه باشد؛ به همین سبب سعدی نیز زمانی واژه را تکرار می‌کند که متضمن ظرافت خاصی باشد؛ یعنی بااینکه در ظاهر تکرار به نظر می‌رسد، در باطن آن، تفاوت معنایی وجود داشته باشد؛ البته وقتی تکرار یک واژه در بیت یا دو جملۀ پشت سرهم، با تفاوت معنایی و خلق ظرافت و نکتۀ بدیعی همراه نیست، از تکرار پرهیز می‌کند.

یکی از مهم‌ترین وجوه بلاغت در کلام سعدی که به حوزۀ گزینش و کاربرد واژه مربوط می‌شود، استفاده از امکانات زبانی خاص است؛ مانند مترادف، استعاره، مجاز، تغییر صورت صرفی واژه، معادل عربی واژه برای پرهیز از تکرار یک لفظ. او در عبارت یا جملۀ دوم هنگامی که قرار است معنای واژه‌ای تکرار شود، به‌جای تکرار عینی لفظ از این ظرفیت‌های زبانی بهره می‌گیرد.

سعدی در گزینش واژه و کاربرد آن استاد بی‌بدیلی است. تناسب بین کلمات به القای هرچه بهتر معنای منظور می‌انجامد؛ به همین سبب مبنای انتخاب واژه در سخن او این است که واژه با کلمات محوری دیگر زیباترین و نزدیک‌ترین تناسب را داشته باشد. سعدی در گزینش کلمات از واژه‌هایی استفاده کرده است که در سطح جمله و محور همنشینی با هم تناسب دارند؛ به‌گونه‌ای‌که اگر یکی از کلمات محوری به هم‌معنی آن تغییر یابد، زیبایی حاصل از تناسب از بین خواهد رفت.

استعاره در زبان او جنبۀ زینتی و آرایشی ندارد و بر اساس نیاز کلام است. انگیزۀ اصلی او در کاربرد استعاره، بیشتر ایجاد تناسب با واژه‌های دیگر کلام در سطح همنشینی است.

اگر سخنور در هنگام بیان مفهوم بکوشد تا از واژه‌های متناسب بهره برد، درحقیقت از صنایع بدیعی استفاده کرده است. از‌این‌رو رعایت تناسب در گزینش کلمات به آفرینش صناعات بدیعی می‌انجامد و بیشتر این صناعات به حوزۀ گزینش واژه مربوط می‌شود.

 

پی‌نوشت‌ها

1- به ندرت پیش می‌آید که در شعر دیگران تکرار یک واژه در بیت مانند کلمات تکراری در سخن سعدی، زیبا و زیبایی‌آفرین جلوه کند. درواقع سعدی با انگیزۀ خلق زیبایی واژه را تکرار می‌کند. تکرار در کلام او یا جنبۀ معنای خاصی مانند تأکید دارد یا در ظاهر تکرار می‌نماید و در باطن آن نکات ظریفی نهفته است که باعث می‌شود کلمات مکرّر ازنظر معنایی تفاوت داشته باشند. راز زیبایی تکرارهای موجود در سخن سعدی نیز بیشتر به همین تفاوت معنایی در بین کلمات تکراری مربوط می‌شود که «گونه‌ای آشنایی‌زدایی دیریاب» به شمار می‌رود (فتوحی، 1386: 425). شفیعی کدکنی این تکرارهای سخن سعدی را که با تفاوت معنایی همراه است تکرارهای نامرئی می‌نامد (شفیعی کدکنی، 1391: 166). به‌طور خلاصه تکرارهای زیبای او چنین حالاتی دارند:

الف) دو واژه به‌گونه‌ای در کلام قرار گرفته‌اند که تکرار آنها به موسیقی سخن افزوده است؛ مثلاً در پایان قرینه‌ها یا در آغاز و پایان بیت که ردّ الصدر إلی العجز ایجاد شده است. در این حالت دو واژه نسبت‌به هم فاصله دارند و موسیقی حاصل از آن باعث جذابیّت شده است:

قدم باید اندر طریقت نه دم

 

که اصلی ندارد دَم بیقدم
                             (سعدی، 1384: 55)

 ب) یک واژه در ترکیبات گوناگون به کار رفته است و در هر کدام از ترکیب‌ها، معنای متفاوتی دارد (سمیعی، 1378: 288):

گر سرم میرود از عهد تو سر باز نپیچم

 

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
                              (سعدی، 1394: 35)

 

ـ تکرار واژه باعث ایجاد یکی از آرایه‌های بدیعی مانند ایهام، استخدام، اسلوب حکیم و... شده است:

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

 

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
                                         (همان: 18)

 

2- این موضوع، استفاده از مترادف برای پرهیز از تکرار، یک اصل بلاغی است که بیشتر سخنوران در آثارشان رعایت کرده‌اند. در تاریخ بیهقی و تاریخ جهانگشا نیز نمونه‌های بسیاری در این باره مشاهده می‌شود. در شاهد زیر از تاریخ بیهقی از صفت غریب ناشیرین استفاده شده است و علت کاربرد آن همین فرایند پرهیز از تکرار واژۀ «زشت» در دو جملۀ پی‌در‌پی است: «عامۀ مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشتها که بر زبان راند» (بیهقی، 1374: 232). در تاریخ جهانگشا نیز این موضوع کاملاً مشاهده می‌شود: «وخامت عاقبت امور و ندامت سرانجام کارها باز اندیشید» (جوینی، 1387: 68).

3- در این بیت از مثنوی نیز موضوع تغییر صورت صرفی واژه برای پرهیز از تکرار بین دو واژۀ مادح و مدّاح مشاهده می‌شود:

مادح خورشید، مدّاح خود است

 

که دو چشمم روشن و نامُرمَد است
                            (مولوی، 1384: 721)

 

4- در آیۀ 85 سورۀ نساء نیز برای مفهوم بهره و سهم، دو واژۀ نصیب و کِفل ذکر شده است. این دو واژه از نظر قطب ارزشی با هم تفاوت دارند؛ به همین سبب خداوند با وجود اینکه می‌توانست یکی از آنها را دو بار در کلام تکرار کند، برای نمایاندن دو حالت متضاد، هر واژه را در نظام ارزشی مربوط به خود آورده است. واژۀ نصیب مربوط‌به قطب مثبت مفاهیم است؛ به همین سبب برای «شفاعة حسنة» آمده است و واژۀ کِفل نیز برای «شفاعة سیّئة» ذکر شده است که به جنبۀ منفی قضیه مربوط می‌شود (نساء: 85).

 

1- قرآن کریم.
2- بیهقی، ابوالفضل (1374). تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیّاض، تهران: علم، چاپ چهارم.
3- جوینی، عطاملک (1387). تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح محمد قزوینی، تهران: هرمس.
4- خطیبی، حسین (1366). فن نثر در ادب فارسی (ج1)، تهران: زوّار.
5- خیامپور، عبدالرسول (1384). دستور زبان فارسی، تبریز: ستوده، چاپ دوازدهم.
6- سعدی، مصلح بن عبداللّه (1389). کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: امیرکبیر، چاپ پانزدهم.
7- -------------- (1384). بوستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی، چاپ هشتم.
8- -------------- (1384ب). گلستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی، چاپ هفتم.
9- ------------- (1394). غز‌لهای سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، تهران: سخن، چاپ دوم.
10- سمیعی، احمد (1378). «سعدی در غزل»، مجموعه مقالات سلسله موی دوست، گردآورنده کاووس حسن‌لی، شیراز: هفت اورنگ، 285 ـ 307.
11- شفیعی کدکنی، محمدرضا (1373). موسیقی شعر، تهران: آگاه، چاپ چهارم.
12- ---------------- (1391). رستاخیز کلمات، تهران: سخن، چاپ سوم.
13- شمیسا، سیروس (1383). نگاهی تازه به بدیع، تهران: فردوس، چاپ چهاردهم.
14- صفوی، کورش (1383). از زبانشناسی به ادبیات (ج2)، تهران: سوره مهر، چاپ دوم.
15- فتوحی، محمود (1386). بلاغت تصویر، تهران: سخن.
16- موحّد، ضیاء (1373). سعدی، تهران: طرح نو.
17- مولوی، جلال‌الدین محمد (1386). مثنوی معنوی، تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران: هرمس، چاپ چهارم.
18- نشاط، محمود (1378). «نقش واژه‌ها و ترکیبات در آثار سعدی»، مجموعه مقالات سلسله موی دوست، گردآورنده کاووس حسن‌لی، شیراز: هفت اورنگ، 218 ـ 237.