نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بجنورد، بجنورد، ایران
2 استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، کرمان، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Given that narrativization has a unique position in Saadi’s works, the main purpose of this study is to introduce and to analyze these types of stories in Saadi's Gulistan and Bostan. Also, another purpose of this study is to investigate the stories based on Tzvetan Todorov’s framework from the "typology" of rules and laws governing the construction of these known anecdotes. Results of this study showed that there were similarities between the fictional story of Gulistan and Bostan with Todorov's theory in terms of the presence of features such as event-based stories, the principle of causality non-mediated, emphasis on character interaction, lack of psychology, there is an imaginary time and place, the presence of exemplary character, and the absoluteness of some characters. Also, these stories were categorized into three species of mythical, epistemological and ideological tales. According to the survey, it was found that most stories in Gulistan were "epistemological" (48%) and the least were “anecdotal” (12%). However, in Bostan, the highest proportion was allocated to the epistemological side (59.52%) and the least belonged to the ideological category (7.15%). As the result, ideological category is the lowest one in both stories. However, for the highest proportion, the decision is not that much clear.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
قصهگویی در تاریخ زندگی بشر جایگاه ویژهای دارد. داستانگویی در میان ملتهای شرقی، در طبقات مختلف رواج داشته است؛ حتی در دوران اسلامی طبقهای به نام قصّاص ظهور کردند که کارشان قصهگویی برای مردم و سرگرمکردن آنان بود. درواقع، قصه و داستانپردازی، نوع ادبی (Genre) ویژهای است که در ادبیات همۀ ملتها وجود دارد (اشرفزاده، 1373: 26). مضامین قصهها درسهایی از زندگی، تجارب عملی و یا نتیجۀ خیالپردازی گویندگان آنهاست که برای انتقال مفاهیم عاطفی، اخلاقی و اجتماعی به مخاطبان شکل گرفته است. «دلیل بهتر برای اهمیت قصه، کتاب آسمانی ما، قرآن کریم است؛ زیرا بخش عمدهای از این کتاب را قصههای پیامبران و اقوام گذشته تشکیل داده است» (محمدی فشارکی، 1386: 1). افزونبر این، بهطورکلی طبع انسان بهجای شنیدن پندهای جدی، به شنیدن حکایت و داستان تمایل بیشتری دارد. به همین سبب، بیشتر شاعران ازجمله سنایی، عطار و مولانا مطالب خود را در قالب حکایت بیان کردهاند (اشرفزاده، 1373: 39). سعدی نیز به پیروی از این شیوه و برای بیان اندیشههای خود، از حکایتپردازی در طرح برخی از آثار خود استفاده کرده است. حکایتپردازی تنها زبان بیان هنری اخلاقیات بود و سعدی آن را برای زمینهسازی آموزش عبرت و حکمت قرار داد؛ بهطوریکه در میان آثار او، گلستان و بوستان از منظر داستاننویسی در جایگاه ویژهای قرار دارند. حکایات بوستان و گلستان متنوع است. سعدی بیشتر اوضاع عادی زندگانی را زمینهساز حکایتپردازی خود قرار میدهد و از این نظر او راهنمای اندیشمندان بعد از خود است. او گاهی انگیزة حکایتپردازی خود را در کاخ پادشاهان و خلفا مییابد و زمانی به کلبۀ درویشان نظری میاندازد؛ بهطوریکه میتوان گفت: «خمیرمایۀ حکایات سعدی هم در کاخ و هم در کوخ مشاهده میشود» (هاشمیپور، 1389: 1).
میرصادقی، حکایت را چنین تعریف کرده است: حکایت، قصه یا داستان و سرگذشت منظوم یا منثور کوتاهی است که نویسنده یا شاعر به بیان نکتهای میپردازد که بیشتر توصیفی است و راوی، ماجرایی ساده را بیان میکند. حکایتها برخلاف رمانس و افسانه بر حوادث شگفتانگیزی تأکید ندارند؛ بلکه ماجرایی ساده را بیان میکنند که درجهت غرض و مقصود نویسنده باشد (میرصادقی، 1390: 145). رضا رهگذر نیز ویژگیهایی را برای حکایت در نظر گرفته است.1 اصولی که این دو منتقد برای حکایات وضع کردهاند، دربارة حکایتهای گلستان و بوستان سعدی نیز صدق میکند.
بیان مسئله
نوعشناسی (Typologie)، یکی از روشهای علمی است که به شناخت بهتر، کاملتر و دقیقتر آثار ادبی میانجامد. به بیان دیگر، دستهبندی و طبقهبندی علمی، منطقی و مناسب آثار ادبی، یکی از زمینههای مطالعۀ علمی آنهاست که در اصطلاح نوعشناسی نامیده میشود. با نوعشناسی همهجانبه، ابعاد و زوایای آشکار و پنهان آثار ادبی به خوبی شناخته میشود و از حاصل تحقیق، در نقد آثار، یافتن مشابهتهای آنها و مطالعات ادبیات تطبیقی میتوان بهره برد. بهطور خلاصه، نوعشناسی آثار ادبی، ابزاری برای شناخت بهتر آنهاست (ذوالفقاری، 1388: 24).
مبنای نظری پژوهش در این مقاله برپایۀ نظریۀ نوعشناسی تزوتان تودوروف است؛ به همین سبب بهاختصار این نظریه معرفی میشود. تزوتان تودوروف (Tzvetan Todorov) یکی از نظریهپردازان ساختارگراست2 که سه اثر او، رویکرد ساختاری به ژانر ادبی (1975م)، بوطیقای نثر (1977م) و درآمدی بر بوطیقا (1981م)، جایگاه وی را در روایتشناسی ممتاز کرده است (حرّی، 1391: 51). تودوروف در بررسی روایتها، به روایتهای عامیانه توجه خاصی دارد. او نظریۀ خود را از مفهومی بسیار کلی آغاز کرده است: «بنیان تجربی همگانیای وجود دارد که فراتر از حدود هر زبان و حتی هر نظام دلالتگونة خاصی میرود و تمام آنها را از سرچشمۀ یک دستور زبان یکه و نهایی توجیه میکند» (احمدی، 1375: 334). بهطورکلی، اساس کار تودوروف در روایتها کاستن و تجزیۀ متن به واحدهای کمینه است. از نظر او، روابط میان واحدهای کمینه، نخستین معیار متمایزکردن ساختارهای متنی متعدد از یکدیگر است. بر این اساس، وی دو نوع آرایش درونمایگانی را مشخص میکند: «نظم منطقی زمانی» و «نظم فضایی». از نظر تودوروف، روایتها و بهویژه بیشتر کتابهای داستانی افزونبر مبنای نظمی، سازماندهی شدهاند که از آن به نظم زمانی و منطقی میتوان یاد کرد. بر اساس نوع رابطۀ علّی واحدهای کمینه، دو نوع روایت را از یکدیگر میتوان بازشناخت؛ این دو روایت عبارت است از: روایتهای ایدئولوژیک و روایتهای اسطورهای (تودوروف، 1382: 76 و 26). در این پژوهش بر اساس نظم مطرح در نظریۀ تودوروف و همچنین نوع رابطۀ علّی بین واحدهای کمینه، حکایات گلستان و بوستان سعدی طبقهبندی میشود تا میزان انطباق این حکایتها با نظریۀ تودوروف آشکار گردد.
ضرورت و اهمیت تحقیق
شناخت بهتر هر اثری مستلزم نوعشناسی آن اثر و قراردادن آن در طبقۀ نوعی خاص است. طبقهبندی آثار بر اساس یک دیدگاه یا اعتبار خاص، دقیقتر خواهد بود؛ به همین سبب در این مقاله کوشش میشود تا گونۀ (Espece) حکایتهای گلستان و بوستان سعدی از دیدگاه نوعشناسی تزوتان تودوروف بررسی و طبقهبندی شود.
پیشینۀ تحقیق
دربارۀ آثار سعدی تاکنون کتابها، رسالهها، طرحهای پژوهشی و مقالات علمی متعددی به نگارش درآمده است؛ اما بسیاری از این پژوهشها به موضوعات سنّتی مثل، بررسی کلی شخصیت و مقام سعدی، بررسیهای زبانی، واژگانی، دستوری، سبکی و مسائل اجتماعی، اخلاقی و تربیتی پرداختهاند. بهطورکلی به این آثار سعدی از منظر تکنیکهای روایت، جز در نمونههای اندکی، توجه بسیاری نشده است؛ البته در سالهای اخیر تا حدودی به جنبههای روایتشناسی در برخی از این آثار اشاره شده است. در زمینۀ تحلیل آثار سعدی بر اساس نظریههای نظریهپردازان جز چند نمونه، پژوهش دیگری صورت نگرفته است. دو پایان نامۀ کارشناسی ارشد در دانشگاه شهرکرد با عنوانهای بررسی ساختارگرایانۀ حکایات گلستان سعدی بر اساس الگوی کلود برمون و آلژیر گرماس (مرزبان: 1390) و تحلیل ساختاری حکایتهای بوستان سعدی بر اساس الگوهای تودوروف و برمون (فتحی: 1391) و مقالۀ «تحلیل ساختاری دو حکایت از بوستان سعدی بر اساس الگوهای تودوروف و برمون» (کریمی: 1391) ازجملة این پژوهشهاست. در زمینۀ نوعشناسی آثار سعدی نیز فقط در مقالۀ «نقد و بررسی، شکلشناسی و گونهشناسی داستان فارسی» (ذوالفقاری: 1388) آثار مختلف زبان فارسی به شیوۀ سنّتی طبقهبندی شده است که در این میان نویسنده به آثار سعدی نیز اشارۀ مختصری دارد.بنابراین، بررسی آثار روایی سعدی بر اساس نظریههای روایتشناسی یکی از موضوعات تازهای است که پرداختن به آن ابعاد تازهای از این متون سنّتی را برای خوانندگان میتواند نمایان کند.
بحث و بررسی
آثار سعدی در میان متون ادب فارسی، ارزشهای تعلیمی، اخلاقی و تربیتی دارد؛ همچنین به سبب جامعبودن و ظرفیّتهای عمیق ادبی و جنبههای هنری گوناگون، از منظر علوم جدید نیز درخور بررسی است. حکایتپردازی یکی از جنبههای هنری در آثار سعدی است؛ ازاینرو، ساختار حکایتها و اشعار روایی سعدی، به سبب داشتن عناصر اساسی داستان مانند پیرنگ (طرح)، گفتوگو، توصیف، کنش، زاویۀ دید، شخصیت، زبان، فضا، موضوع، محتوا، هدف، ساختمان و... همانند سایر آثار روایی زبان فارسی با ملاکها و معیارهای نقد داستان امروزی درخور بررسی و تحلیل است؛ حتی برخی از حکایتهای آثار سعدی فقط با وجود داشتن دو یا سه عنصر داستانی، ساختار داستان دارند. در بسیاری از حکایتها فقط عنصر گفتوگو وجود دارد و زمینۀ بررسی برای این مبحث را پدید میآورد. گلستان، بوستان، غزلیات و قصاید، مهمترین آثار سعدی است که شهرت جهانی او مرهون آنهاست. سایر آثار منثور و منظوم سعدی (ترجیعبندها و ترکیببندها، رباعیات، قطعهها و تکبیتها، اشعار عربی و رسالههای منثور) با همۀ ارزش و اهمیتشان به مرتبۀ این چهار اثر نمیرسند. در این مقاله، از میان آثار روایی سعدی، گلستان و بوستان به سبب دارابودن ساختار و قالب حکایت، برای بحث و تحلیل انتخاب شد.
نوعشناسی حکایتهای گلستان و بوستان بر اساس نظریۀ روایتی تودوروف
نوعشناسی (Typologie)، گونهشناسی و یا سنخشناسی یکی از روشهای علمی است که باعث شناخت بهتر، کاملتر و دقیقتر آثار ادبی میشود. به بیان دیگر، یکی از زمینههای مطالعۀ علمی دربارۀ آثار ادبی، دستهبندی و طبقهبندی علمی، منطقی و مناسب آنهاست که دراصطلاح، گونهشناسی نامیده میشود. با گونهشناسی جامع و همهجانبه، به ابعاد و زوایای آشکار و پنهان آثار ادبی میتوان پی برد؛ آنها را به خوبی شناخت و از حاصل تحقیق، در نقد آثار و یافتن مشابهتهای آنها و مطالعات ادبیات تطبیقی بهره برد. بهطور خلاصه، گونهشناسی ابزاری برای شناخت بهتر آثار ادبی است (ذوالفقاری، 1388: 24). دستهبندی آثار ادبی بر اساس یک دیدگاهِ خاص باعث تحلیل بهتر آنها میشود؛ به همین سبب در این مقاله کوشش میشود تا گونۀ (Espece) حکایتهای گلستان و بوستان سعدی از دیدگاه گونهشناسی تزوتان تودوروف بررسی و طبقهبندی گردد. برای این منظور ابتدا ویژگیهای حکایت و گونههای آن از منظر تودوروف بررسی میشود. از نظر تودوروف، در حکایت نباید فقط به توصیف اکتفا شود؛ بلکه باید کنشی درآن به جریان افتد. به عبارت دیگر، باید در حکایت تغییری ایجاد گردد و چیزی عوض شود. بهطورکلی، بروز تغییرات، ویژگی حکایت است و هر تغییری حلقۀ جدیدی در زنجیرۀ حکایت به وجود میآورد. کنشهای موجود در هر حکایت، باید بهگونهای باشد که هر کدام از آنها به دنبال کنش قبلی شکل گرفته باشد. به عقیدۀ تودوروف در بیشتر نمونهها بین کنشهای حکایات، رابطۀ علّت و معلولی وجود دارد. وی بر اساس تحقیقات نظری و تجربی دریافته است که معمولاً در هر حکایت بخشی از چرخه وجود دارد که در زیر به آن اشاره میشود:
1ـ وضعیت تعادل در آغاز حکایت، 2ـ ازبینرفتن وضعیت تعادل در طول حکایت، 3ـ آگاهی شخصیتها از تغییر وضعیت تعادل در حکایت، 4ـ اقدام شخصیتها برای بازگرداندن تعادل اولیۀ حکایت، 5ـ برقراری مجدد تعادل اولیه در پایان حکایت (تودوروف، 61:1387ـ62).
در هر حکایت باید بخشی از این عناصر (5 عنصر بالا) وجود داشته باشد؛ به این معنی که امکان دارد در یک حکایت دو عنصر نخست (1 و 2) وجود نداشته باشد و از همان ابتدا در حکایت، وضعیت نامتعادل و بههمریخته مشاهده شود و یا اینکه در حکایتی دیگر، ممکن است که دو عنصر آخر (4 و 5) به کار نرفته باشد. بنابراین، بر اساس نظر تودوروف حکایتی را نمیتوان پیدا کرد که دستکم، بخشی از چرخۀ بالا در آن وجود نداشته باشد. تودوروف معتقد است رابطۀ موجود بین کنشها در هر حکایت بر اساس دو اصل «توالی» یا «تغییر و تبدیل» است که معمولاً در هر حکایتی حتی نوع سادۀ آن نیز بهصورت همزمان، هر دو رابطۀ توالی یا تغییر و تبدیل وجود دارد. به بیان دیگر، در توالی بین کنشها در یک حکایت، رابطۀ تغییر و تبدیل به شکل آشکار یا پنهان دیده میشود که گاهی این تغییر و تبدیل درحدّ جایگزینی واژهای با متضاد آن واژه صورت میگیرد که تودوروف این تغییر را نفی (Negation) مینامد. برای مثال اگر در ابتدای یک حکایت شخصیتی ناراحت باشد، اما در پایان آن خوشحال شود، در حکایت تغییر نفی صورت گرفته است. گاهی تغییر در صیغۀ فعل صورت میگیرد؛ یعنی از آرزو و خواسته به تحقق و تجسم رسیده میشود. تودوروف این دو نوع تغییر یعنی نفی و صیغه را «تغییرات دستۀ اول» مینامد؛ البته تغییرات دیگری هم وجود دارد که نقش آنها مهمتر است و تودوروف این تغییرات را «تغییرات دستۀ دوم» مینامد. در تغیییرات دستۀ اول، تغییری در جملۀ مبنا صورت میگیرد؛ جمله، مثبت یا منفی است و در آن صیغهای خاص به کار رفته یا نرفته است. در تغییرات دستۀ دوم که مهمتر است، در کنار جملۀ اول، جملۀ دومی قرار دارد؛ این جملة دوم به کمک فعل «تصمیم میگیرد» یا «برنامهریزی میکند» و یا «متوجه میشود» تبیین شده است (همان: 67-64). تودوروف گونههای حکایات را نیز بر اساس همین تغییرات مشخص میکند و در سه طبقۀ زیر قرار میدهد:
1- گونۀ نخست را گونۀ اسطورهای (Mythologique) مینامد. در این نوع از حکایتها تلفیقی از منطق توالی و تغییرات دستۀ اول یعنی نفی و صیغه مشاهده میشود. بهطورکلی، اینگونه حکایتها از چارچوبی ساده برخوردار است.
2- گونۀ دوم حکایتها را گونۀ معرفتشناختی (Gnoseologique) یا شناختشناسی (Epistemique) مینامد. در این حکایتها افزونبر منطق توالی، نوع دیگری از تغییر و تبدیلها دیده میشود. در این حکایات، درک و میزان شناخت ما از یک رخداد، نسبتبه خود رخداد، اهمیت بیشتری دارد. به همین سبب، برای نامگذاری این دسته از حکایتها از واژۀ معرفتشناختی یا شناختشناسی استفاده شده است (همان: 67)؛ برای مثال اگر در یک حکایت، اتفاقی در غیاب یک شخصیت رخ دهد و سپس، آن شخصیت از طریق حدس یا برپایة پیشگویی، آن اتفاق را به واقعیت تبدیل کند، این حکایت در شمار حکایتهای معرفتشناختی به شمار میرود. درواقع، در حکایتهای معرفتشناختی، یک حکایت برپایۀ ناآگاهی استوار است و درنهایت به شناسایی میانجامد.
3- گونۀ سوم، حکایات ایدئولوژیک Ideologique)) است. در این حکایتها قاعدهای تجریدی یا انگارهای دیده میشود که به تحولات ناگهانی گوناگونی میانجامد. در این حکایتها برخلاف گونۀ اسطورهای، رابطۀ بین جملههای حکایات، مستقیم نیست؛ یعنی از شکل منفی به شکل مثبت نمیتوان رسید و یا مانند گونۀ معرفتشناختی از ناآگاهی به شناخت دست یافت؛ بلکه کنشها به واسطۀ ضابطهای تجریدی به هم پیوند میخورد؛ مثلاً هرگاه شخصیت یک حکایت در جستوجوی چیزی باشد و در هنگام جستوجو با اطلاعدهندگانی روبهرو شود که در برابر دادن اطلاعات، پیشنهاداتی به آن شخصیت بدهند و او نیز آن پیشنهادها را نپذیرد، با حکایتهای گونۀ ایدئولوژیک مواجه هستیم. در جملههای خبریِ این نوع حکایات، هیچ تغییری مشاهده نمیشود؛ بلکه فقط هر بار، فردی پیشنهادی مطرح میکند و شخصیت حکایت نیز آن را رد میکند. درواقع، در این نوع حکایتها عوامل یا فاعلهای هر جمله یا شرطگذاران آن تغییر میکنند. بنابراین، جملههای موجود در این نوع حکایتها بیشازآنکه هرکدام تغییر و تبدیل جملۀ دیگر باشد، بهشکلِ تنوع وضعیتی واحد یا بهشکل کاربرد موازی قاعدۀ یکسان، نمود پیدا میکند و این از گونههای ایدئولوژیک به شمار میرود. درواقع، در این نوع از حکایتها «کنشهای منفک و مستقلی که توسط شخصیتهای متفاوت محقق میشود، میتواند بازگوی قاعدۀ تجریدی واحد و یا سازمانبندی ایدئولوژیکی واحدی باشد» (همان: 80ـ 77).
باتوجهبه این مطالب چنین دریافت میشود که برای فهمیدن نوع حکایتها، باید نوع تغییر و تبدیلها در حکایات جستجو شود. دستهبندیهای تودوروف از حکایت، مبحث جدیدی است که در حوزۀ روایتشناسی بررسی میشود. اکنون برپایة گونههایی که تودورف از حکایات معرفی کرده است، حکایتهای موجود در گلستان و بوستان سعدی طبقهبندی میشود تا گونة هر یک از آنها مشخص گردد و دریافته شود که درمجموع، بیشتر حکایتهای این دو اثر از چه نوعی است. قبل از پرداختن به نوعشناسی حکایتها، باید گفت در این مبحث، حکایتهایی بررسی میشود که بر اساس تعریف متداول حکایت، استخراج شده است. بنابراین، تعداد حکایتهای آثار سعدی کمتر از شمار قطعاتی است که در خود آثار، نام حکایت گرفتهاند. برای آنکه بتوانیم ملاک مشخص و درخور سنجشی دربارۀ حکایتهای آثار سعدی ارائه دهیم، تعریف حکایت ذکر میشود: «حکایت اثری است روایی و کوتاه، به نظم یا نثر که حداقل از دو شخصیت، یک کنش و یک گفتوگو، تشکیل شده باشد» (غلام، 1382: 19). باید اشاره داشت که منظور ما از گفتوگو، معنی خاص کلمه، یعنی گفتوشنود دو طرفهای است که به تبیین بهتر کنشها و بروز تغییر و حرکت در مسیر حکایتها میانجامد و منظور از کنش، عملی است که موجب حرکت و تغییر در حکایتها شود. بر این اساس، در این مقاله قطعاتی از آثار سعدی که از نظر نویسندگانِ این پژوهش ویژگیهای آشکار تعریف حکایت را نداشتند، حکایتواره نامیده شدند و بررسی آنها از نظر نوعشناسی ممکن نبود. بنابراین، طبق بررسی، وضعیت تعداد حکایتها و حکایتوارههای موجود در هر یک از این دو اثر سعدی در جدولهای زیر نمایش داده شده است:
جدول 1-حکایتها و حکایتوارههای موجود در بابهای گلستان
باب |
حکایتها |
حکایتوارهها |
اوّل |
1-3-4-5-6-7-9-13-14-15-16-17-18-19-21-22-23-24-26-27-28-30-31-32-33-34-35-39-40 |
2-8-10-11-12-20-25-29-36-37-38-41 |
دوم |
5-6-9-11-12-13-16-18-19-25-27-30-31-32-33-35-44 |
1-2-3-4-7-8-10-14-15-17-20-21-22-23-24-26-28-29-34-36-37-38-39-40-41-42-43-45-46-47 |
سوم |
2-4-12-15-20-21-22-28-29 |
1-3-5-6-7-8-9-10-11-13-14-16-17-18-19-23-24-25-26-27 |
چهارم |
4-10-12-13 |
1-2-3-5-6-7-8-9-11-14 |
پنجم
|
4-5-6-8-9-10-12-14-16-17-18-19 |
1-2-3-7-11-13-15-20 |
ششم |
1-2-4-5 |
3-6-7-8-9 |
هفتم |
3-5-6-9-10-20 |
1-2-4-7-8-11-12-13-14-15-16-17-18-19 |
جمع |
81 |
99 |
میزان حکایتها و حکایتوارههای موجود در هر باب از گلستان بر اساس درصد و به تفکیک حکایتها و حکایتوارهها در قالب نمودارهای زیر نمایش داده شده است:
شکل 1- درصد فراوانی حکایتها در هر باب از گلستان
شکل 2- درصد فراوانی حکایتوارهها در هر باب از گلستان
جدول 2- حکایتها و حکایتوارههای موجود در بابهای بوستان
دیباچه/ باب |
حکایتها |
حکایتوارهها |
دیباچه |
----- |
1 |
اوّل |
3-17-21-22-23-25 |
1-2-4-5-6-7-8-9-10-11-12-13-14-15-16-18-19-20-24 |
دوم |
1-2-4-7-9-14-15-16-18-23 |
3-5-6-8-10-11-12-13-17-19-20-21-22-24-25 |
سوم |
4-6-7-14-15 |
1-2-3-5-8-9-10-11-12-13-16-17-18-19-20 |
چهارم |
2-4-5-6-17-18-20-27 |
1-3-7-8-9-10-11-12-13-14-15-16-19-21-22-23-24-25-26 |
پنجم |
1-7-11-12 |
2-3-4-5-6-8-9-10 |
ششم |
4-6-13 |
1-2-3-5-7-8-9-10-11-12 |
هفتم |
1-4-7-16 |
2-3-5-6-8-9-10-11-12-13-14-15-17-18-19-20-21 |
هشتم |
9 |
1-2-3-4-5-6-7-8 |
نهم |
----- |
1-2-3-4-5-6-7-8-9-10-11-12-13-14-15-16-17-18 |
دهم |
2 |
1-3 |
جمع |
42 |
132 |
میزان حکایتها و حکایتوارههای موجود در هر باب از بوستان بر اساس درصد و به تفکیک حکایتها و حکایتوارهها در قالب نمودارهای زیر نمایش داده شده است:
شکل 3- درصد فراوانی حکایتها در هر باب از بوستان
شکل 4- درصد فراوانی حکایتوارهها در هر باب از بوستان
گونههای حکایات از منظر تودوروف
حکایتهای نوع اسطورهای
ویژگیهای زیر در بوطیقای عام مطرح میشود و در حکایات گونۀ اسطورهای که تودوروف معرفی میکند نیز مشاهده میشود. این ویژگیها عبارت است از:
1- تأکید بر کنش است و هر کنشی نه برای بیان فلان ویژگیهای این یا آن شخصیت، بلکه بهخودیخود مهم است (اخوّت، 1392: 269)؛ زیرا کنشها، حکایتها را به وجود میآورند. بنابراین، رکن اساسی و بنیادین حکایتها هستند.
2- رابطۀ علّت و معلولی در این نوع حکایتها از نوع علّیّت بیواسطه است؛ یعنی هر ویژگیای، کنشی را به دنبال میآورد و فاصلۀ میان یک ویژگی و کنش متأثّر از آن بسیار کم است. افزونبر آن، هر علّتی تنها به یک معلول میانجامد (طالبیان و نجمۀ حسینی، 1385: 79).
3- زمان و مکان در این نوع حکایتها همانند برخی دیگر از حکایات، فرضی است (درویشیان، 1377: 27). در برخی از این نوع حکایتها از مکان مشخصی یاد میشود؛ اما این مکانهای خاص، ویژگی و امتیازی به حکایت نمیبخشد. درواقع، این حکایت به همین صورت، در هر جای دیگری نیز میتواند اتفاق افتد.
4- اساس جهانبینی در این حکایتها، همانند قصهها بیشتر بر مطلقگرایی استوار است (میرصادقی، 1390: 97).
5- بهطورکلی بنیاد این حکایتها بر حادثه گذاشته شده است و قهرمانها و شخصیتهای آنها، کمتر یگانگی و ویژگیهای درونی خود را نشان میدهند. به بیان دیگر، این نوع حکایتها را بیبهره از روانشناسی میتوان نامید (آسابرگر، 1380: 7)؛ زیرا همۀ شخصیتها به یک زبان سخن میگویند و اختلافی در گفتارشان دیده نمیشود. درواقع، شخصیتهایی ایستا هستند و تحولی نمیپذیرند.
6- معمولاً این نوع حکایتها با عبارات خاصی همانند: «... را شنیدم که»، «یکی را... حکایت کنند که»، «یکی از... شنیدم که»، آغاز میشوند و یا «بهگونهای دیگر که در خدمت کارکرد همسانی باشد، یعنی بهحرکتدرآوردن روایت در زمانی دور از زمان حال، از جهان روزمرۀ خواننده، شنونده یا قصهگو. این کاربرد زمان گذشته، کارکرد روایی خاص دارد و به روشنی نشان میدهد که ازاینبهبعد قرار است رشتهای از رخدادها به توصیف درآید؛ رشتهای که بسته است و بنابراین به آسانی میتواند زیر نظر گرفته شود» (همان: 96).
7- برخی از این حکایتها گاهی همانند قصهها، بهطورعام با پیروزی قهرمان، به پایان میرسند (همان). باتوجهبه این ویژگیها، حکایتهای زیر از گلستان و بوستان سعدی در گونۀ اسطورهای قرار میگیرند. این حکایتها باتوجهبه هر اثر به شرح زیر است؛ البته برای جلوگیری از طولانیشدن مبحث، از آوردن حکایتها پرهیز شد. ازاینرو، بیشتر به آوردن باب و شمارۀ حکایت بسنده شده است؛ البته در پایان هر مبحث، برای نمونه یکیدو حکایت از گلستان و بوستان ذکر و نقد شد؛ این حکایات به هریک از سه گونۀ مطرحشده، مربوط است.
حکایتهای نوع اسطورهای در گلستان
در همة بابهای گلستان حکایتهای نوع اسطورهای دیده میشود؛ اما فراوانی کاربرد آن در هر باب متفاوت است. بیشترین تعداد این گونه از حکایتها در باب اول با 16 حکایت و کمترین آنها در باب ششم و هفتم با 2 حکایت است. در جدول زیر حکایتهای گونۀ اسطورهای گلستان باتوجهبه هر باب نشان داده میشود:
جدول 3- حکایتهای گونۀ اسطورهای در گلستان
باب |
حکایتها |
اوّل |
1-3-5-6-7-13-14-15-17-18-21-23-26-28-34-39 |
دوم |
11-12-13-25-33-35-44 |
سوم |
2-20-29 |
چهارم |
4-10-13 |
پنجم |
5-6-8-10-12-14 |
ششم |
4-5 |
هفتم |
9-10 |
جمع |
39 |
حکایتهای نوع اسطورهای در بوستان
بهطورکلی حکایتهای نوع اسطورهای در بوستان نسبتبه گلستان، کمتر به کار رفته است. این نوع حکایتها در همة بابهای بوستان موجود نیست؛ بهطوریکه در بابهای سوم، هشتم و نهم از این حکایتها مشاهده نمیشود. در سایر بابهای این اثر نیز، تعداد این نوع حکایتها فراوان نیست و در هر باب 1 تا 3 حکایت بیشتر وجود ندارد؛ البته باید گفت، درمجموع، کل تعداد حکایات بوستان نسبتبه گلستان کمتر است. ازاینرو، تعداد اندک هر نوع حکایتهای بوستان نسبتبه گلستان کاملاً طبیعی است. پراکندگی حکایتهای گونۀ اسطورهای در بوستان در جدول زیر نشان داده شده است:
جدول 4- حکایتهای گونۀ اسطورهای در بوستان
دیباچه/ باب |
حکایتها |
باب |
حکایت |
دیباچه |
----- |
ششم |
6 |
اوّل |
17-21-22 |
هفتم |
1-4-7 |
دوم |
4-7-18 |
هشتم |
----- |
سوم |
----- |
نهم |
----- |
چهارم |
6-18 |
دهم |
2 |
پنجم |
7 |
مجموع کل |
14 |
ویژگیهای کلی حکایتهای نوع اسطورهای در گلستان و بوستان سعدی عبارت است از:
1- کنشهایی که شخصیتهای این نوع حکایات انجام دادهاند، بدون درنظرگرفتن شخصیتی که آن کنش را انجام داده است؛ کنشها خود بهتنهایی اهمیت دارند. درواقع، در جملههای این نوع حکایتها از بین نهاد و گزاره، تأکید بر گزاره است. بهگونهایکه اگر نهادهای این حکایتها تغییر یابد، حکایتهای بسیاری مشابه آنها میتوان ساخت؛ زیرا در این نوع حکایتها، نهاد هر گزاره یعنی شخصیت حکایت، برجستگی و امتیازی ندارد و فقط در خدمت کنش است. بنابراین، بهآسانی بهجای شخصیتهای مطرحشده در این نوع حکایتها، شخصیتهای جدیدی را میتوان جایگزین کرد؛ برای نمونه، بهجای شخصیت اصلی حکایتهای باب اول گلستان و بوستان که بیشتر، پادشاه، ملک، سلطان و حاکم است و یا شخصیت اصلی باب دوم که بیشتر، درویش، زاهد، عابد یا عارف است، فرد دیگری مثل وزیر، فرمانده، رئیس، بزرگِ جایی و... را میتوان قرار داد. به گفتۀ تودوروف، این ویژگی نشاندهندۀ آن است که «اسم، بیشتر اوقات به یک صفت تبدیل میشود» (اخوّت، 1392: 258). درواقع، اسامیای مانند پادشاه، وزیر، درویش و... بیانگر یک صفت بسیط یا اصیل هستند که با حفظ این صفت، اسمهای گوناگونی را میتوان جانشین یکدیگر کرد و حکایتهای جدیدی را به وجود آورد. با دقت در شخصیت حکایتهای نوع اسطورهای گلستان و بوستان میتوان دریافت که این شخصیتها، نمونهوار و فاقد بُعد درونی یا امتیاز فردی است. درواقع، این شخصیتها بیشتر بیانگر صفتی هستند؛ برای نمونه، شخصیتهای حکایات اسطورهای باب اول گلستان و بوستان را در یک تقسیمبندی کلی، در دو دستۀ نمونهوار دادگر و ظالم میتوان قرار داد. به بیان دیگر، شخصیتهای این نوع حکایتها به دو جبهۀ خوب و بد وابسته هستند و تکتک آنها را در این تقسیمبندی میتوان جای داد.
2- قواعد و قوانین حاکم بر ساخت این نوع حکایتها از اصل علّیّت بیواسطه پیروی میکند. به همین سبب در بیشتر این حکایتها همزمان با آشکارشدن یک خصوصیت و ویژگی، بلافاصله پس از آن، کنشی ایجاد میشود. به عبارت دیگر، فاصلۀ میان یک ویژگی و کنش متأثّر از آن بسیار کم است. این قاعده در مثالهای زیر از گلستان بهطور آشکار مشاهده میشود:
ملکزادهای کوتاه بود و حقیر پدر به کراهیت و استحقار در وی نظر همیکرد (سعدی، 1389: 59).
یکی از ملوک عجم دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود خلق از مکاید ظلمش به جهان برفتند (همان: 63).
غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش افتاد (همان: 64).
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نمود همه پشت دادند (همان: 68).
افزونبر این، در چنین حکایتهایی یک گزارۀ اسنادی، نتایج متفاوتی را به دنبال ندارد. درواقع، هر گزاره فقط به یک امکان میانجامد. به بیان دیگر، رابطۀ علّی در این نوع حکایتها از نوع علّیّت بیواسطه است؛ یعنی فاصلۀ میان یک ویژگی و کنشِ متأثّر از آن بسیار کم است و هر علّتی تنها به یک امکان (معلول) منجر میگردد (اخوّت، 1392: 270 - 271). این ویژگی در همة حکایتهای نوع اسطورهای دو اثر سعدی، گلستان و بوستان، بهطور آشکار دیده میشود.
3- در حکایتهای نوع اسطورهای، یک ویژگی روانی تنها عامل کنش و یا حتی معلول آن هم نیست، بلکه همزمان هر دو است؛ برای نمونه، دو مثال زیر از گلستان بیان میشود:
درویش ازآنجاکه فراغ ملک قناعت است [به پادشاه] سر برنیاورد و التفاتی نکرد (سعدی، 1389: 80).
سلطان ازآنجاکه سطوت سلطنت است بههم برآمد (همان).
در مثال اول درویش به پادشاه توجه نمیکند، چون قانع است و طمع ندارد. از سوی دیگر او طمع ندارد، چون به پادشاه توجه نمیکند. در مثال دوم، سلطان از حرکت درویش یعنی بیتوجهی او به سلطان، خشمگین میشود، چون شکوه و هیبت دارد. از طرفی، پادشاه چون هیبت دارد از رفتار درویش ناراحت میشود.
به عقیدۀ تودوروف در این نمونهها، سبب، یک رکن اساسی و ماقبل نیست، بلکه جزئی از زوج دوگانۀ علّت و معلول است که هیچکدام از آن بر دیگری برتر نیست (اخوّت، 1392: 272ـ273). این ویژگی نیز در حکایتهای اسطورهای سعدی به کار رفته است و بیانگر این نکته است که صفت شخصیتها با اعمال آنها رابطهای دوطرفه دارد. درواقع، یک صفت در شخصیتی، از سویی علت معلولی میشود و از سوی دیگر چون ویژگی ذاتی شخصیت است، پس کنش حکایت بر آن دلالت دارد. به عبارت دیگر، رابطۀ دوسویۀ بین صفت و کنش شخصیت در این گونه حکایتها دیده میشود. این ویژگی یعنی رابطۀ دوسویۀ علّت و معلول، سبب میشود تا نوعی مطلقگرایی بر حکایتهای نوع اسطورهای حاکم باشد. ازاینرو، شخصیت حکایتهای اسطورهای سعدی بهطور کامل، عادل یا ظالم، زاهد یا ریاکار، دانا یا نادان، بخشنده یا خسیس، خیرخواه یا حسود و... هستند. درمجموع، در این حکایتها تأکید بر کنشهاست و این کنشها بهخودیخود مهم هستند. همچنین در این حکایتها، تأکید بر صفتها و ویژگیهاست نه بر شخصیتهایی که امتیازها و ویژگیهای خاص دارند. بنابراین، در هر کجا و هر زمانی که شخصیتهای نمونهوار، مانند پادشاه، وزیر، عابد، درویش، عاشق، پیر، جوان و... وجود داشته باشند، حکایتهایی از این نوع میتواند اتفاق افتد. درواقع، این حکایتها جهانی و بیزمان هستند؛ زیرا از صفات و ویژگیهایی سخن میگویند که همیشه و در همهجا، در میان انسانهای هر جامعه شناسایی شده است؛ صفاتی که ذاتیِ نوع انسان است؛ هرچند در هر زمانی و مکانی به رنگی و لباسی درآیند.
4- زمان و مکان در حکایتهای گونۀ اسطورهای گلستان و بوستان پرداخت خوب و مناسبی ندارد. این دو عنصر در این حکایتها بهگونهای به کار رفته است که خواننده بهطور دقیق، زمان و مکان وقوع حوادث را نمیتواند مجسّم کند. درواقع در این حکایتها، زمان و مکان با کل داستان ارتباط ساختاری ندارد. بهعبارتی هر داستان در هر زمان و مکانی میتواند اجرا شود و این ویژگی با حکایتهای اسطورهای تودوروف بهطور کامل مطابقت دارد. درواقع، زمان و مکانِ بیشتر حکایتهای اسطورهای این دو اثر سعدی، مبهم و کلی است؛ اما مبهم و کلیبودن صحنه (زمان و مکان) دلیلی بر انتزاعیبودن یا باورناپذیری حکایتها نیست؛ زیرا این مسئله از ویژگیهای حکایات کهن است که گویندگان بهجای توجه به زمان و مکان حکایتها، بر درونمایۀ آنها تأکید داشته باشند. مکانهایی هم که در برخی از حکایات آثار سعدی مشخص شده است، مثل غار، کوه، چاه، دریا، کشتی، صحرا، بیشه، راه، شکارگاه، دربار، میدان کشتی، مکتبخانه، خانۀ دوست، خانۀ قاضی، مسجد، حجرۀ پیر، خانۀ پارسا، محفل، بقعه، گورستان، بیطاری، میدان جنگ، خانه، روستا، حلب، جزیره، کیش، اسکندریه، بصره، مصر، یونان، جامع دمشق، مکّه، جامع کاشغر، دیار بکر، بغداد، سپاهان، اردبیل، تربت یحیی، سرای اغلمش و... پرداختۀ ذهنی سعدی است. «بسیاری از مکانهای [حکایات] سعدی که شاعر از آن مکانها، در داستان خود سخن میگوید، ساخته و پرداختۀ ذهن خود سعدی است و سعدی به اقتضای داستان از آن مکان سخن گفته است» (علویمقدّم، 1373: 68).
این چهار ویژگی در حکایتهای اسطورهای گلستان و بوستان نسبتبه سایر ویژگیها، بسیار رایج و مشترک است. ازاینرو، به توضیح آنها پرداخته شد.
حکایتهای نوع معرفتشناختی
همانگونه که اشاره شد در این نوع حکایتها، منطق توالی یعنی رابطۀ علّت و معلولی بین کنشهای حکایات دیده میشود و تغییرات دستۀ دوم، تغییر و تبدیلهای شناختی، در آنها صورت میگیرد. از نظر تودوروف تغییر و تبدیلهای شناختی به شکلهای گوناگونی در حکایتهای متعدّد میتواند اتفاق افتد که برخی از آنها عبارت است از: 1ـ در پی مفهوم چیزی بودن نه خود آن چیز؛ مثلاً در یک حکایت منظور از جام مقدّس چیست؟ 2ـ در جستوجوی انگیزههای چیزی بودن؛ حتی گاهی در پایان حکایت درنمییابیم که واقعاً به حقیقت رسیدهایم یا نه؟ مانند بررسی انگیزههای قتل در داستانهای پلیسی 3ـ واکنش یا جهتگیری یک شخصیت در برابر یک رخدادِ حکایت؛ مثلاً ارائة توصیفهای طولانی برای یک اتفاق کوچک و... (تودوروف، 1387: 71ـ74). اینک نمونههای این حکایات در آثار سعدی بیان میشود:
حکایتهای نوع معرفتشناختی در گلستان
حکایت 4 از باب اول گلستان ویژگیهای نوع معرفتشناختی دارد و برای نمونه این حکایت نقد میشود. منطق توالی در این حکایت چنین است: به سبب اینکه طایفهای از دزدان عرب محل عبور کاروانیان را بستهاند، مردمان آن نواحی از عمل آنها وحشتزده هستند./ به سبب خوابرفتن دزدان، مردان دلاور موفق میشوند که آنها را اسیر کنند و به درگاه پادشاه آورند./ پادشاه به سبب عمل زشت دزدان دستور کشتن آنان را صادر میکند.
تغییرات در این حکایت از نوع تغییر و تبدیلهای شناختی است: راوی در این حکایت، فقط بیان عمل زشت دزدی این طایفه را بیان نمیکند؛ بلکه در پی نشاندادن مفهوم نابودکردن منشأ فساد قبل از گسترش آن است. ازاینرو، تمثیلهایی مرتبط با این مفهوم ذکر میکند:
درختی که اکنون گرفتهست پای |
|
بـه نیروی مردی برآید ز جای
|
ورش هـمچنان روزگاری هلی |
|
بـه گردونش از بیخ برنگسـلـی |
سر چشمه شاید گرفتن به بیل |
|
چو پر شد نشاید گذشتن به پیـل |
واکنش و جهتگیری مَلک، یکی از شخصیتهای اصلی حکایت، در برابر یکی از دزدان کمسن در این حکایت ملموس است. زیرا مَلک تا پایان حکایت اصرار دارد که باید نسبتبه دزد جوان هم بخشایش و مهربانی نداشت و مانند بقیۀ دزدان، او را نیز به سزای اعمالش رساند. همچنین انگیزۀ ملک از نبخشیدن این دزد، نگرانی از عاقبت او و برگشتن به حالت اولیه بوده است. ازاینرو، نمونهها و تمثیلهای فراوانی برای بیان انگیزة خود از نبخشیدن دزد جوان بیان میکند. وجود این ویژگیها در این حکایت، آن را در شمار حکایتهای گونۀ معرفتشناختی قرار میدهد. نمونههای دیگر از این نوع حکایتها در قالب جدول مشخص شده است.
جدول 5-حکایتهای گونۀ معرفتشناختی در گلستان
باب |
حکایات معرفتشناختی |
اوّل |
4-9-13-16-27-31-35 |
دوم |
5-6-9-16-18-19-27-31 |
سوم |
4-12-15-21-22 |
چهارم |
12 |
پنجم |
9-17-18 |
ششم |
1-2 |
هفتم |
3-5-6-20 |
جمع |
30 |
حکایتهای نوع معرفتشناختی در بوستان
جدول 6- حکایتهای گونۀ معرفتشناختی در بوستان
باب |
حکایات معرفتشناختی |
اوّل |
3-23-25 |
دوم |
1-2-9-14-15-16-23 |
سوم |
6-14-15 |
چهارم |
2-4-5-17-20-27 |
پنجم |
1-11-12 |
ششم |
4 |
هفتم |
16 |
هشتم |
9 |
نهم |
----- |
دهم |
----- |
جمع |
25 |
حکایتهای نوع ایدئولوژیک
حکایتهای نوع ایدئولوژیک از نظر تودوروف ویژگیهایی دارد که در زیر بیان شده است. این ویژگیها در میان برخی از حکایات گلستان و بوستان سعدی نیز دیده میشود:
1- در این حکایتها دو قاعده بر رفتار شخصیتها حاکم است. قاعدة نخست از منطق آرزو برمیخیزد؛ چنانکه تودوروف در کتاب بوطیقای ساختارگرا گفته است. نظام این قاعده را اینچنین میتوان تبیین کرد: شخصیت اصلی حکایت آرزومند چیزی است که آن را ندارد و از چیزی که در اختیار دارد، گریزان است. درنتیجه، موانع، آرزو را تقویت میکنند و هرگونه همراهیای آن را سست میگرداند. نمونۀ بارز این ویژگی در حکایت شمارۀ 28، حکایت مشتزن، در باب سوم گلستان مشاهده میشود: شخصیت اصلی این حکایت، جوان مشتزنی است که آرزو میکند تا مخارج زندگی را از راه قوّت بازو به دست آورد. او از تنگدستی خسته شده است و از این وضعیت، گریزان است. نصیحتهای پدرش، موانعی است که آرزوی جوان مشتزن را تقویت میکند. پدر با بیان دلایلی میخواهد جوان را از سفر بازدارد؛ اما هرقدر که پدر دلیل و برهان میآورد، پسر نیز درمقابل دلایلی در پاسخ ذکر میکند تا بتواند به سفر رود و آرزویش را برآورده کند. طولانیترین حکایت گلستان در پایان باب هفتم، جدال سعدی با مدّعی در بیان توانگری و درویشی، نمونۀ موفق دیگر از این نوع حکایتهاست که این ویژگی را دارد. این حکایت بهصورت یک مناظرۀ شیرین ادبی و اخلاقی است و در آن مدّعی، از شخصیتهای اصلی حکایت، بهنوعی در آرزوی ثروت است. مدّعی به سبب فقر، توانگران را نکوهش میکند؛ زیرا بر آن است که آنان حقّ او را تباه کردهاند و به سبب آنها وی اینچنین نیازمند شده است. درواقع، مطابق با قاعدۀ نخست، درویش از وضعیت موجودش گریزان است و این موضوع را در قالب نکوهش توانگران آشکار میکند. در این حکایت، جهتگیری سعدی در مقابل مدّعی، موانع موجود در این حکایت است؛ زیرا سرزنشهای سعدی از فقرا و ستایشهای او از توانگران، به تقویت، پافشاری و ادامة نکوهش مدّعی از توانگران میانجامد. به عبارت دیگر، تعریفهای سعدی از توانگران و بیان نیازمندی همیشگی فقرا، زمینۀ آن را فراهم کرده است که مدّعی نیز تا پایان حکایت به نکوهش توانگران ادامه دهد. اگر سعدی با مدّعی همعقیده میشد و به نکوهش توانگران میپرداخت، بهطور یقین، مدّعی نیز با این شدّت به سخنانش ادامه نمیداد و چهبسا، عقیده و نظر مدّعی در این زمینه سست میشد. درنتیجه، در این حکایت مقاومت سعدی از موانع به شمار میرود؛ زیرا آرزوی مدّعی یعنی نکوهش توانگران را تقویت کرده است. طبق این ویژگیها جدال سعدی با مدّعی را نمونۀ موّفق از گونۀ ایدئولوژیک میتوان به شمار آورد.
2- قاعدۀ دوم نیز اخلاقی است و ساختار آن چنین است: «پرسش بزرگ زندگی دردی است که آدمی باعث و بانی آن است و مبتکرانهترین متافیزیک هم عمل انسانی را نمیتواند توجیه کند که قلب آن کسی را شکسته است که وی را دوست میدارد» (کنستان، به نقل از تودوروف، 1382: 81). هنگامی که کسی همیشه مایۀ بیچارگی کس دیگری است، زندگی خود را در جستوجوی خوبی نمیتواند سازمان دهد؛ اما زندگی خود را در جستوجوی کمترین بدِ ممکن میتواند نظام بخشد. در این قاعده، ترحّم بر آرزو تقدّم مییابد. به عبارت دیگر، با وجود اینکه شخصیتی، شخصیت دیگر را میتواند آزار بدهد، اما این کار را انجام نمیدهد. برای نمونه، در یک داستان عاشقانه، با شخصیتهای اصلی عاشق و معشوق، با یک عاشق بیتعهّد مواجه میشویم که مرتب معشوق را میآزارد و بهراحتی او را میتواند ترک کند و به جانب معشوق دیگری برود؛ اما با وجود اینکه بهانه و دستآویزی برای ترک معشوق دارد، این کار را انجام نمیدهد. به بیان دیگر، با وجود اینکه عاشقی دوست دارد و آرزو میکند که همواره معشوق را آزار و اذیت کند، اما در این باره، ترحّم بر آرزویش تقدم مییابد. تودوروف معتقد است «به این ترتیب، کنشهای جداگانه و مستقل که غالباً توسط شخصیتهای مختلف صورت میگیرند، قاعدۀ تجریدی واحد و سازماندهی ایدئولوژیک واحدی را از خود نشان میدهند» (تودوروف، 1382: 82). نمونۀ آشکار این نوع حکایتها را در باب اول گلستان میتوان مشاهده کرد؛ بهویژه در حکایتهایی که شخصیت اصلی آنها، پادشاه ظالم و ستمگری است که به سبب قدرت و صفات بد، زیردستان و یا بیگناهان را میآزارد؛ افراد را به زندان میاندازد و حتی گاهی زمینۀ کشتن آنان را فراهم میکند. در این حکایتها، معمولاً وزیری خردمند یا یکی از نزدیکان و اطرافیان پادشاه و گاهی خود فرد متّهم ـ فردی که زمینة زندانیکردن و یا کشتن او فراهم شده است ـ حرفی، نصیحتی یا پیشنهادی بیان میکند و مانع تنبیه، حبس و یا قتل آن فرد میشود؛ درحقیقت با وجود اینکه پادشاه قدرت آن را داشته است که چنین عملی را انجام بدهد، از تصمیم خود میگذرد. در این حکایات طبق قاعدۀ دوم، ترحّم و گذشت، بر آرزو یعنی کشتن و یا تنبیه تقدّم مییابد.
حکایتهای نوع ایدئولوژیک در گلستان
نمونهای از حکایاتِ گونۀ ایدئولوژیک، در حکایت 22 از باب اول گلستان مشاهده میشود: پادشاهی به بیماری خطرناکی دچار میشود و پزشکان چارۀ درمان آن را در خوردن جگر انسانی با ویژگیهایی خاص میدانند. ازاینرو، پادشاه دستور میدهد تا چنین فردی برای درمان درد او یافته شود. پس از جستوجو، پسر دهقانی با ویژگیهای نامبرده یافت میشود. پادشاه برای رضایت پدر و مادرِ این پسر هزینۀ فراوانی میدهد و قاضی نیز فتوا میدهد که برای سلامتی پادشاه، کشتن یکی از بندگان رواست. بنابراین شرایط برای کشتن این پسر آماده میشود. در آخرین لحظة کشتن، کودک تبسّمی بر لبانش جاری میشود. پادشاه علّت آن را میپرسد و پسر چنین جواب میدهد: «ناز فرزندان بر پدر و مادر باشد و حکومت بر قاضی برند و داد از پادشاه خواهند. اکنون پدر و مادر به علّت حطام دنیا مرا به خون سپردند و قاضی به کشتنم فتوی داد و پادشاه راضی شد به ریختن خونم و در این حال جز خدای پناه نیست...» (سعدی، 1389: 76 ـ 75). دل پادشاه با شنیدن این سخنان به رحم میآید و اشک در چشمانش حلقه میزند؛ سرانجام کودک را در آغوش میگیرد و از او درمیگذرد.
در این حکایت، تنها راه درمان پادشاه، خوردن جگر انسان است و او به سبب قدرت و ثروت فراوان توانایی انجام این کار را دارد و آن را انجام میدهد؛ اما در آخرین لحظات از سخنان پسر تأثیر میپذیرد و از کشتن او پشیمان میشود. این حکایت نمونۀ بارزی از حکایتهای گونۀ ایدئولوژیک است؛ زیرا در آن طبق قاعدۀ دومی که تودوروف مطرح کرده است، ترحّم و گذشت شاه بر آرزویش یعنی کشتن پسر دهقان، پیشی گرفته است. نمونههای دیگر اینگونه حکایات در گلستان و بوستان نادر است؛ اما در برخی از بابهای این دو اثر همانند آن را میتوان یافت:
جدول 7- حکایتهای گونۀ ایدئولوژیک در گلستان
باب |
حکایات ایدئولوژیک |
اوّل |
22-24-30-32-33-40 |
دوم |
32-30 |
سوم |
28 |
چهارم |
----- |
پنجم |
4-16-19 |
ششم |
----- |
هفتم |
----- |
جمع |
12 |
حکایتهای نوع ایدئولوژیک در بوستان
در 10 باب بوستان فقط 2 باب سوم و ششم حکایات ایدئولوژیک دارد. حکایتهای شمارۀ 4 و 7 از باب سوم و حکایت 13 از باب ششم در شمار حکایات ایدئولوژیک است. خلاصۀ تعداد حکایات هر یک از این دو اثر روایی سعدی بر اساس نوعشناسی تودوروف در جدول زیر نشان داده شده است:
جدول 8- تعداد حکایتهای گلستان و بوستان سعدی در سه گونۀ تودوروف
نام اثر |
تعداد حکایات اسطورهای |
تعداد حکایات معرفتشناختی |
تعداد حکایات ایدئولوژیک |
گلستان |
39 |
30 |
12 |
بوستان |
14 |
25 |
3 |
جمع |
52 |
55 |
15 |
نتیجهگیری
نگاه ساختاری به آثار ادبی به سبب عناصر درونمتنی و کشف الگوهای بهکاررفته در آنها، زمینههای بهتری برای دریافت ماهیت متون ادبی فراهم میکند. با بررسی حکایات گلستان و بوستان سعدی از منظر نوعشناسی تزوتان تودوروف، انطباق این نظریه بر حکایتهای این دو اثر سعدی تاحدّی آشکار گردید؛ زیرا قواعد و قوانین حاکم بر ساخت انواع حکایتها از نظر تودوروف، در حکایات گلستان و بوستان نیز نمایان است. با یافتن مشابهتهای داستانی و همچنین به سبب وجود ویژگیهایی مثل حادثهمحوری حکایات، اصل علّیّت بیواسطه، تأکید بر کنش شخصیتها، نبودن روانشناسی، وجود زمان و مکان فرضی، حضور شخصیتهای نمونهوار، مطلقبودن برخی از شخصیتها و... بیشتر حکایتهای این دو اثر، با نظریۀ روایتی تودوروف مطابقت دارد. این تحلیل نشان میدهد که حکایات گلستان و بوستان در سه گونۀ اسطورهای، معرفتشناختی و ایدئولوژیک، سه گونة منظور تودوروف، قرار میگیرند. از نظر آماری نیز میزان بسامد این سه نوع حکایت در حکایات این دو اثر سعدی به ترتیب مقدار چنین است: از مجموع 81 حکایت موجود در گلستان، 39 حکایت (48 درصد) در گونۀ اسطورهای، 30 حکایت (37 درصد) در گونۀ معرفتشناختی و 12 حکایت (15 درصد) در گونۀ ایدئولوژیک است. فراوانی در 42 حکایت بوستان نیز بهترتیب بدین شرح: 25 حکایت (52/59 درصد) در گونۀ معرفتشناختی، 14 حکایت (33/33 درصد) در گونۀ اسطورهای و 3 حکایت (15/7 درصد) در گونۀ ایدئولوژیک قرار میگیرد. طبق این بررسی چنین دریافت میشود که کمترین گونۀ حکایات هر دو اثر از نوع ایدئولوژیک است. بیشترین گونۀ حکایات در این دو اثر، متفاوت است؛ زیرا بیشترین گونۀ حکایات گلستان را نوع اسطورهای و بیشترین گونۀ حکایات بوستان را گونۀ معرفتشناختی تشکیل میدهد.
در پایان نویسندگان بیان میکنند که باتوجهبه معیارهای بهدستآمده و تقسیمبندی صورتگرفته از حکایتهای گلستان و بوستان سعدی، تفکیک دقیق این حکایات طبق نظریۀ تودوروف ممکن نیست؛ زیرا با اندکی تسامح گونۀ بعضی از حکایات را میتوان تغییر داد.
پینوشتها
1- ویژگیهای حکایت از نظر رضا رهگذر عبارت است از:
ـ موضوع حکایت را بیشتر مسائل روزمرۀ انسانها تشکیل میدهد. بنابراین، نگاه حکایت به زندگی، نگاهی واقعیتگراست و بنای آن بر هیجانزدهکردن خواننده و ایجاد شگفتی در او نیست.
ـ حکایت یک قالب روایتی است که در آن، ماجرایی و شخص یا اشخاصی وجود دارند که این ماجرا را به وجود آوردهاند یا این ماجرا بر آنها واقع شده است و این ماجرا تا انتهای طبیعی خود پیگیری میشود.
ـ حکایت، معمولاً یک ماجرا بیشتر ندارد و این ماجرا بسیار ساده است. به بیان دیگر، پیرنگِ حکایت، بسیار ابتدایی، مستقیم و ساده است.
ـ گفتوگو، جزء اساسی حکایت است؛ بهگونهایکه حکایتی را نمیتوان یافت که بهصورت نقل قول مستقیم یا غیرمستقیم، در آن گفتوگویی بین یک نفر با خود یا دو و یا چند نفر با یکدیگر وجود نداشته باشد.
ـ در حکایت، همه چیز بسیار روشن است. درواقع، در حکایت پیچیدگی و ابهام وجود ندارد.
ـ هر حکایت بدون استثنا، حاوی یک پیام ارزشمند اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، دینی، عرفانی، یک پند عملی یا گفتهای نغز است.
- حکایت در شکلِ فنّی خود، بسیار مختصر و موجز بیان میشود.
- حکایت را تقریباً بیکموکاست برای دیگران میتوان تعریف کرد؛ اما دربارة یک داستان امروزی، حتی داستانِ کوتاه، چنین نمیتوان عمل کرد.
- حکایت میتواند به نظم یا نثر باشد.
- فضاسازی و توصیف ریز و دقیق مکان، در حکایت نقش ندارد (رهگذر، 1377: 23 ـ 26).
2- تزوتان تودوروف در اصل یکی از منتقدان بلغاری ـ فرانسوی است که بیشتر به فرمهای روایی و بررسی عناصر داستان و قوانین ترکیب آنها پرداخته است. او با ابداع نظامهای مبتنی بر نمایش شکلوارهای برای روایت، طرحی برپایۀ چگونگی روابط بین کوچکترین واحدها پیشنهاد کرده است (کریمی و دیگران، 1391: 107).