نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید باهنرکرمان، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Salarnameh is an epic book based on the style of Ferdowsi's Shahnameh, in which the history of Iran has been depicted from the beginning until the reign of Mozaffar al-Din Shah Qajar. The book consists of two parts: the first part from the beginning of Iranian history to the end of the Yazdgerd Sassanid’s kingdom was written by the intellectual and libertarian Kermani poet ‘Mirza Aqa Khan’ under the title of the Ancient Letter. Shortly after the creation of this work and the death of Mirza Aqa Khan, Mullah Ahmad Hafez Aghili Kermani continued the work until the time of Mozaffar al-Din Shah and changed the name of the book into Salarnameh. The author of this paper reviewed the textual content of three versions of this book (currently only available in three versions). In view of the poet's new look at past events and expressing it in the epic style, based on Ferdowsi, he introduced a comprehensive framework of Iranian history from the earliest to the Qajar era, with the language of poetry. The Aqa Khan’s poetic language is far from literary and explicit but monotonous; however, Mullah Ahmad Hafez has tried to use the elements of rhetoric, especially simile and equivocalness in the text. Compared to the ancient language, poetry is not uniform. From the historical point of view, the Aqa Khan's ideas have been discussed since the earliest times of Iran as a true history, and the ambiguity that was observed at that time due to the lack of historical documents has been influenced by the books of descendants, but in the later periods of history, especially the Medes, the Achaemenids, the Parthians, Seljuks, and Sassanids, with archaeological discoveries and the translation of the old lines, a perfect date for poetry was provided.
کلیدواژهها [English]
1ـ مقدمه
دو جریان اصلی در ادبیات دورۀ قاجاریه تأثیر بسیاری داشت؛ یکی ادامۀ سنت گرایش به سبک بازگشت ادبی است که از ابتدای دورۀ زندیه و با بر تخت نشستن کریمخان (بهار، 1377، ج3: 316) یا به بیانی دیگر از اواخر افشاریه شروع شد (آرینپور، 1372، ج1: 13)؛ (شمیسا، 1374: 306) و دیگری تأسیس دارالفنون در تاریخ 1852 میلادی و درپی آن نگاه تازه به دانشها، بهویژه رواج ترجمه بود. نخستین ترجمههای مدرسۀ دارالفنون دربارة دانشهای نظامی و سپس ترجمۀ مباحث تاریخی است. مباحث جدید تاریخی، تاریخنگاران را از نگاههای سنتی دور میکرد؛ «زمینۀ معرفت به تاریخ عمومی دنیا وسعت یافت؛ در مفهوم تاریخ و سبک نگارش آن پیشرفتی حاصل گردید... و افق تفکر تاریخی تااندازهای ترقی کرد» (آدمیت، 1357: 154). سفر به کشورهای دیگر و دانشآموزی و دانشاندوزی، ایرانیان را به روشنفکرانی تبدیل کرد که برای گریز از سنتهای دستوپاگیر تلاش بسیاری انجام دادند؛ زیرا این سنتها عامل عقبماندگی کشور از دنیای رو به پیشرفت اروپایی بود. این سفرها بهویژه سفر به ترکیه که دروازۀ اروپا به شمار میرفت و روشنفکران بسیاری در آنجا گرد آمده بودند، گرایشهای تازهای در ایرانیان به وجود آورد.
میرزا آقاخان کرمانی پرورشیافتۀ مکتب دورة ناصری بود. او با سفر به ترکیه و قرارگرفتن در مجلس روشنفکران ایرانی با مفاهیم جدید وطن و کشور آشنا شد. گفتنی است نخستین درخششهای وطندوستی و ملیگرایی در شعر حکیم طوس دیده میشود. «در جایجای این حماسة بزرگ... از مفهوم وطن، ایران، شهر ایران (ایرانشهر) یاد شده و فردوسی خود ستایشگر این مفهوم در سراسر کتاب است» (شفیعی کدکنی، 1352: 3). معنای اصطلاحی و جدید میهن در تاریخ و اجتماع جدید اروپا شکل گرفت و در عصر مشروطه با برخی نوگرایان به ادبیات سیاسی و کلام ادبی فارسی وارد شد. «شاید قدیمیترین کسی که از قومیّت ایرانی در مفهوم اروپایی قومیّت سخن گفته، میرزا فتحعلی آخوندزاده 1295 ـ 1228 باشد» (همان: 2). این نگاه تازه به میهن و اجتماع، میرزا آقاخان را به سوی اشعار حماسی کشاند. دورة ناصری نتوانست با آرزوها و اندیشۀ شاعر سازگاری یابد؛ به همین سبب به شدیدترین حملهها و هجوهای زبانی گرفتار شد. روح بازگشت ادبی که در این زمان سنت سرایندگان بود، شاعر را به پیروی از شیوة فردوسی در سرودن شاهنامه هدایت کرد؛ بنابراین همان زبان و بیان در اشعار او دیده میشود.
1ـ1 شرح مسئله
سالارنامه سه بخش دارد؛ بخش اول، تاریخ ایران باستان تا حملۀ اعراب و شکست یزدگرد را در بر میگیرد. نامۀ باستان آقاخان زمانی سروده شد که او با یاران خود در زندان طرابزون ترکیه به سر میبرد. بخش دوم و سوم را احمد ادیب کرمانی به شعر درآورد که بهترتیب، تاریخ ایران اسلامی تا دورۀ زندیه و تاریخ قاجاریه تا دورۀ مظفرالدینشاه را در بر میگیرد. شاعر این بخشبندی را در دیوان یادآور میشود و زمان را به بعید و قریب و جدید تقسیم میکند. به قول شاعر زمان بعید از زمان نخست تا دورۀ اسلامی است و زمان قریب تا دورۀ قاجاری و زمان جدید دورۀ دودمان قجر است.
این کتاب با نگاه تازه به تاریخ گذشتۀ ایران میکوشد چهرههای پهلوانی و اسطورهای را با چهرههای تاریخ واقعی ایران تطبیق دهد؛ درواقع آنها چهرههایی بودند که با دنیای جدید و ترجمهها و یافتههای علم باستانشناسی از پشت پردههای تاریخ آشکار شدند؛ بنابراین این اثر بازآفرینی نوینی از تاریخ ایران است؛ برای مثال مقایسۀ کورش کبیر با کیخسرو یا اسفندیار با داریوش و... از نمونة این تطبیقهاست.
بهطورکلی مسئلة اصلی این پژوهش معرفی یکی از آثار ارزنده و ناشناخته در موضوع حماسه است. نویسندة این جستار میکوشد تا به این پرسشها پاسخ دهد:
1) سالارنامه در چه زمانی و به چه هدفی و به دست چه کسی نوشته شده است؟
2) ساختار اثر چگونه است و نویسنده به چه مطالبی در این کتاب بیشتر توجه داشته است؟
3) ویژگیهای محتوایی این اثر کدام است؟
4) سالارنامه ازنظر حماسی چه امتیازها و ارزشهایی دارد؟
1ـ2 پیشینۀ پژوهش
دربارة سالارنامه تاکنون نوشتهای منتشر نشده است که به معرفی کتاب پرداخته باشد؛ فقط مرحوم ذبیحالله صفا (ن.ک: صفا، 1378: 673) در چند خط در کتاب حماسهسرایی از این اثر یاد کرده است. حسین رزمجو (1381) نیز در کتاب قلمرو حماسی ایران به پیروی از صفا از این کتاب نام برده است. عباس سلمی معرفی کوتاهی فقط از کتاب نامۀ باستان به نام «باستاننامه» در شمارة 6 نشریۀ ادب و زبان دانشگاه شهید باهنر کرمان در سال 1376 انجام داده است. فریدون آدمیت در کتاب اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی صفحۀ 53 و 54 به این کتاب اشارۀ کوتاهی دارد. نگارنده میکوشد تا این اثر را بهطور گسترده و کامل همراه با بیان ویژگیهای محتوایی معرفی کند.
1ـ3 ضرورت انجام پژوهش
دستنوشتهای کهن، شناسنامه و هویت فرهنگی هر جامعهای است و تلاش برای تصحیح و حفظ و شناساندن آنها بر افتخارات فرهنگی کشور میافزاید. بیتردید شناساندن و تصحیح و چاپ آثار خطی کهن افزونبر آشنایی جامعة علمی و ادبی امروز با میراث گذشتگان، به پرباری گنجینه ادبی نیز میانجامد؛ همچنین فراهمآورندة متنی انتقادی و مستند است که دستمایة پژوهشگران و دانشجویان در پژوهشهای علمی و دانشگاهی است. مقالههایی از این دست ایجادکنندۀ زمینه برای تصحیح و پژوهشهای بیشتر دربارة نسخة منظور و آثار همرتبة آن است.
اهمیت دیگر این پژوهش آن است که حماسهها از جنبههای گوناگونی مثل ادبیات و زمینة فرهنگی و حفظ هویّت ملی و انتقال ارزشها و جانمایههای وطنی، گرانمایه هستند و پرداختن به آنها در زمینة پژوهشهای تاریخی و ادبی ضروری است.
2ـ بحث و بررسی
2ـ1 سخنی کوتاه دربارة زندگی میرزا آقاخان
میرزا عبدالحسینخان مشهور به آقاخان کرمانی سال 1270 قمری (1854 م) در قلعۀ مشیز ـ قرارگرفته در بردسیر (ر.ک: افضلالملک، به نقل از وزیری، 1385: 851)، در فاصلۀ 65 کیلومتری شهر کرمان ـ به دنیا آمد. پدر او عبدالرحیم مشهور به مشیزی از مالکان و زمینداران مهم و مادرش دختر میرزا کاظمخان طبیب بود. او در دوران کودکی به مکتب رفت و قرآن، زبان عربی، ادبیات، فقه و اصول، حکمت الهی، طبیعیات، ریاضی و طب، خط انگلیسی و فارسی میانه را آموخت (ر.ک: همان: 852). در ابتدای جوانی به عاملی مشیز گماشته شد. زمان ناصرالدوله فرمانفرما،1 برادر بزرگتر عبدالحسین میرزا، هیچکس عاملی را نمیپذیرفت؛ زیرا عمل مالیات و اجاره بسیار بود. میرزا سید کاظم وکیلالدوله وزیر بود و به میرزا آقاخان امر کرد تا عمل مالیات بردسیر را بپذیرد. میرزا آقاخان هرچه سر باز زد، موافقت نشد و با هزار گونه تهدید، مالیاتگرفتن بردسیر را پذیرفت. آقاخان سه نفر را برای مالیاتگیری مأمور کرد؛ در آن زمان همة مالیات کرمان برای میرزا سیدکاظمخان بود. حسابسازیهای پیشکار مالی او سههزار تومان مالیات عقبافتاده برای میرزا آقاخان تشخیص داد و آقاخان هزار تومان کم میآورد. او که به زور به این عمل واداشته شده بود، قصد پرداخت بقیة مالیات را نداشت. هنگام بدرقۀ فرمانفرما بین او و سیدکاظم بحثی درمیگیرد (دبستان کرمانی، 1328: 83) و به سبب سخن ناخوشایند وزیر، آقاخان با دشنامگویی قصر را ترک میکند. وزیر نیز فرصت را غنیمت میشمرد و علیه او نزد حاکم بدگویی میکند و دریافت مالیات بازمانده را یادآور میشود. ناصرالدوله نیز امیر آخور را برای دریافت بقیة مالیات مأمور میکند. آقاخان با بیمیلی مشیز را به قصد اصفهان ترک میکند. در اصفهان در درگاه ظلالسلطان، پسر بزرگ ناصرالدینشاه به مرتبۀ ایشک آقاسی2 میرسد. شیخ احمد روحی،3 یار غار میرزا آقاخان در اصفهان به او میپیوندد و هر دو به تهران میروند. در آنجا میرزا به تدریس شاهزادههای قاجار میپردازد. بعد از مدتی او با عبدالخالقخان همدانی از رشت به اسلامبول سفر میکند و چندبار با میرزا حسنخان، جنرال قنسول ایران در ایام سفارت میرزا محسنخان معینالملک به سفارت میرود. بعد از اندکزمانی با میرزا حبیب اصفهانی آشنا میشود. (دولتآبادی، 1371، ج1: 159). در این زمان سلطان عثمانی از سید جمالالدین اسدآبادی میخواهد اندیشۀ اتحاد مسلمانان را پیگیری کند و بعد از تشکیل جلسه، آقاخان در مقام یکی از اعضای دوازده نفره از هستۀ انجمن انتخاب میشود. آنان با علمای شیعه نامهنگاری میکنند و جدی افندی، برادر شیخ احمد روحی را به بغداد میفرستند. در بغداد یکی از نامهها به دست میرزا محمودخان قمی4 میافتد و او به ناصرالدین شاه دربارة این جنبش هشدار میدهد. ناصرالدین از علاءالملک میخواهد عوامل این اتحاد را دستگیر کنند. علاءالملک از میرزا آقاخان و میرزا حسنخان قنسول کینه دارد و به همین سبب با محمودپاشا همسازی میکند و وعده میدهد که اگر دولت عثمانی این درخواست سفارت را بپذیرد، دولت ایران در مقابل این یاری، ارمنیهای مخالف با سلطنت عثمانی را که به ایران گریختهاند، دستگیر و تسلیم مأمورین عثمانی میکند. با این توافق آقاخان و دو یار غارش، دستگیر و به زندان طرابوزان منتقل میشوند. در این میان میرزای کرمانی ناصرالدینشاه را به قتل میرساند و سرنخی مبنیبر ارتباط او با گروه اتحاد اسلامی یافت میشود. این بهانۀ کافی برای سپردن زندانیان به کارگزاران قاجاری است. بعد از قرارگرفتن زندانیان در باغ سلطنتی نایبالسلطنه، محمدعلیشاه، به فرمان او سر این سه یار دبستانی را از تن جدا و پوست سرشان را پر از کاه میکنند و آن را به دربار میفرستند (افضلالملک، به نقل از ناظمالاسلام، 1384، ج1: 11).
2ـ1ـ1 نامۀ باستان
این بخش از کتاب سرودۀ دلاور مرد کرمانی، مشروطهگرای آزادیخواه، میرزا عبدالحسین، معروف به میرزا آقاخان است. این اثر به سبک و شیوة شاهنامۀ فردوسی در همان وزن و قالب سروده شده است و خود شاعر نیز به خوشهچینی از خرمن والای فردوسی اشاره دارد:
در این نامه از هر دری گفته شد |
|
گهرهای معنی بسی سفته شد |
ز گفتار فردوسی پاکزاد |
|
بسی کردهام اندرین نامه یاد |
نبود اندرین ره مرا توشهای |
|
هم از خرمن او بُدم خوشهای |
گویا پیش از سرودن نامۀ باستان، وزیر فرخندهرایی از او خواسته به نگاشتن تاریخی به نثر اقدام کند:
مرا گفت دستور فرخندهرای |
|
که این راز سربسته را برگشای |
کنونت که امکان گفتار هست |
|
به تاریخدانان سروکار هست |
همان به که تیغ قلم برکشی |
|
به تاریخ پیشین قلم درکشی |
فشانی بر افسانهها آستین |
|
نویسی یکی نامۀ راستین |
ز تاریخ یونان و کلدان و روم |
|
ز آثار ویران و آبادبوم |
فراز آوری نامۀ شاهوار |
|
که ماند به گیتی ز ما یادگار |
این وزیر فرخندهرای بهگونهایکه از گفتار شاعر پیداست، ناظمالدوله5 است. شاعر در قسمتی از سرودۀ خود که
سخن از گذشتۀ باشکوه و دلیرمردان است بیتی آورده است:
از ایشان نبینم یکی را به جای |
|
بهجز ناظمالدولۀ پاکرای |
این بیت تنها یک نکتة شکبرانگیز دارد و آن ناسازگاری با بیتی در پایان اثر است که ناظم را تهدید میکند:
چو بر بارۀ نثر گردم سوار |
|
برآرم من از جان ناظم دمار |
ناظمالاسلام میگوید گویا مرادش ناظم السلطنه6 است؛ زیرا ناظمالدوله را در تاریخ نثرش ستوده است. آن تاریخ به همّت علاءالملک به چاپ رسید و خواننده میتواند به آن رجوع کند (ناظمالاسلام کرمانی، 1384، ج1: 151). دربارة بیت دیگر از ایشان، «نبینم...»، ناظمالاسلام معتقد است که بهجای ناظمالدوله، نصرۀالدوله صحیح است. او در این باره میگوید: مراد از نصرةالدوله فرمانفرما، عبدالحسین میرزاست؛ چون رفتار ناشایست ناصرالدوله عبدالحمید میرزا سبب آوارگی میرزا آقاخان از کرمان شد و فرمانفرما در حکومت کرمان با جبران رفتار و کارهای برادر نسبت به میرزا آقاخان و کسان او محبت کرد و در مکاتیب خود اظهار هممشربی میکرد؛ به همین سبب میرزا آقاخان دو جلد تاریخ خود را از زندان طرابزون نزد فرمانفرما فرستاد که اکنون آن متون به خط نویسنده نزد فرمانفرما موجود است و همه میدانند در آن زمان این اندازه اقدام و اظهار از حکام، مایۀ امیدواری و ستایش بسیاری بوده است (همان: 145).
از این سخن آشکار است این فرد ناظمالدوله است که با توطئۀ محمدطاهر تبریزی قراچهداغی و دامادش میرزا حسین شریف علیه آقاخان، نظر مثبت ناظمالدوله را دربارة او منفی جلوه میدهند و ناظم هم نزد سلطان عثمانی، میرزا آقاخان را به بددینی متهم میکند. ناظمالدوله پس از مدتی از این کارها پشیمان میشود و از شاعر میخواهد نزدش برگردد؛ اما روحیۀ درویشی و بینیازی، این اجازه را به او نمیدهد. برادر ناظمالدوله که جایگزین او در سفارت عثمانی شده است، باز نزد شاه عثمانی به بدگفتاری علیه آقاخان میپردازد و شاه را نسبت به آقاخان بدبین میکند. همین باعث گرفتاری او و دو دوستش در دستان ناجوانمردانۀ عثمانیها میشود. عثمانیها آنان را از پایتخت به طرابزون، Trabzon، شهری نزدیک دریای سیاه، میفرستند و او در زندان طرابزون به سرودن این اثر روی میآورد:
...که نظم آورم نامة مختصر |
|
ز تاریخ ایران به طرزی دگر |
به نام همایون عبدالحمید |
|
کزو هست آثار نیکو پدید |
شهنشاه با عدل و با فرّ و داد |
|
یکی نغز دیباچه سازم گشاد |
2ـ1ـ1ـ1 نام و هدف و مدت سرودن کتاب
نام کتاب نامۀ باستان است:
چو آمد به بن این کهن داستان |
|
بنامیدمش نامۀ باستان |
سرودن این کتاب در تاریخ شعبان 1313 قمری (1896م) به پایان میرسد:
ز تاریخ هجرت ز بعد هزار |
|
یکی سیصد و سیزده برشمار |
که پایان شد این نامبردارگنج |
|
به یک سال بردم در این کار رنج |
شاعر با این اثر، تاریخ حقیقی گذشتگان را بازمیجوید و رنگ افسانهها را از تاریخ میزداید. او میکوشد تا با آثار کشفشدۀ باستانشناسان، تاریخ را به اصل واقعی بسراید؛ زیرا معتقد است علم و ادب سه بار در تاریخ ایران سست و ویران شد؛ زمان ضحاک و زمان ویرانگری اسکندر و حملۀ اعراب. همچنین او بر آن است که کم و بیشی موجود در تاریخ ایران به سبب شاهنامۀ فردوسی است که در آن بسیار اشتباه و نادرستی رخ داده و نام شاهان را تمام نگفته است:
در آن نامهایی که او گفته است |
|
بسی سهو و تحریفها رفته است |
همان در زمانهای شاهان پیش |
|
بسی کرده تلفیق از کمّ و بیش |
نگفته است نام شهان را تمام |
|
بهترتیب زایشان نبردهست نام |
شاعر سبب این نقصها را در چند چیز میداند:
الف) کسی نمیتوانسته است خطوط قدیم را بخواند و به همین سبب اقوام قدیمی مثل آسوریان، مادها، لیدیها ناشناس ماندهاند؛
ب) بسیاری از افراد ذکرشده در شاهنامه حاکم و شاه بودهاند؛ مثل فریبرز، توس، آرش که فردوسی به شاهی آنان اشارهای نکرده است؛
ج) جاهایی مثل دشت دغو و نمونههایی از این دست در شاهنامه مکان نیست بلکه دغو7 همان دیاکو است؛ همچنین افراد ذکرشده در شاهنامه شخص نیستند؛ برای مثال افراسیاب تورانی در این اثر به «وراز آب» یا ماوراءالنهر تبدیل میشود یا پشنگ، قوم پوزانیاس است یا پلاشان، قوم بلژیک است.
بنابراین به گمان او با وجود اشتباهات گوناگون، نویسنده درپی آن روشنگری احوال گذشتگان ایرانی است که در تاریکی و ابهام ماندهاند. او به مدت یک سال به سرودن این اثر پرداخت:
چو یک سال بردم در این کار رنج |
|
به پایان شد این نامبردار گنج |
اگرچه به نظمم نبد دسترس |
|
که چون شاهنامه نگفتهست کس... |
چو آمد به بن این کهن داستان |
|
بنامیدمش نامۀ باستان |
بعد از سرودهشدن اثر، به گفتۀ ناظمالاسلام کرمانی، عبدالحسین میرزا فرمانفرما به انتشار اشعار سفارش میشود: «این مقدمۀ تاریخ را ختم میکنیم به اشعار مرحوم میرزا آقاخان کرمانی که شاهزاده فرمانفرما برای عدم مناسبت در زمان سابق از تاریخ سالاریه موضوع نمود و چون در آن اشعار بیان میکند مناسبات زمان ناصرالدین شاه را و از تاریخ نظمی آن مرحوم هم برداشته شده بود و در محبس طرابزون هم وصیّت کرده بود به طبع این اشعار؛ لذا ما آنچه را که دست آوردیم در این آخر مقدمه در فصلی علیحده آنها را درج مینمائیم» (ناظمالاسلام کرمانی، 1384، ج1: 140). این اشعار حذفشده هم در نسخۀ خطی شاعر و هم در نسخۀ خطی «م» موجود است. البته دربارة نسخه خطی «م» نویسنده بر آن است که آنها را از نسخة خطی بهمنیار افزوده و البته ناظمالاسلام نیز آنها را ذکر کرده است.
عبدالحسین میرزا فرمانفرما به گفتۀ این سند از سوی آقاخان به انتشار این اشعار سفارش میشود. البته این اثر به سبب سخنان انتقادآمیز و گاهی تند و تلخ مانند خطاب «الاغالملک» به ناصرالدین شاه، با حذفهایی در ضمیمة سالارنامه چاپ میشود.
2ـ1ـ1ـ2 مباحث و موضوع کتاب
نامۀ باستان دربردارندة تاریخ راستین قدیم ایران است. آقاخان آن را از روی آثار عتیقه و خطوط قدیمی که باستانشناسان کشف کردهاند در یازده سلسله سروده است:
1) آبادیان، 2) آجامیان (جمشیدیان)، 3) ماردوشان یا ضحاکیان یا نمرودیان بابل، 4) آبتین و فریدون و فرزندان، 5) عصر پهلوانی مثل سام و گرشاسپ، نریمان، رستم، 6) اکمینیان، 7) مدیها یا مادها، 8) شاهنشاهیان پارس مثل کورش، 9) سلفکیان یا سلوکیان، 10) پارتها یا اشکانیان، 11) ساسانیان.
این اثر ابتدا با ستایش خدا و ایزدان و فرشتگان، درود بر پیامبران تابناک، در احوال عصر تاریکی، چگونگی از میان رفتن تاریخ ایران، اشاره به پارهای اشتباهات مورخان، سبب نظم کتاب و ستایشی از ملت آریانا یا آریاییها آغاز میشود؛ سپس بهترتیب سلسلههای نامبرده را با افتخاراتشان، با تطبیق نامهای شاهنامۀ فردوسی برای افراد یا مکانها، معرفی و شرح میکند. او در صفحۀ نخست نسخۀ دستنویس خود میگوید: بنابر عقیدۀ مورخان فرنگ (آقاخان، 1313ق: برگ نخست) تا زمان چیرگی عرب در ایران یازده سلسله سلطنت داشتهاند:
2ـ1ـ1ـ2ـ1 سلسلة آبادیان
از احوال این طبقه چیزی معلوم نیست؛ غیر از اینکه آبادنامی رئیس این قبیله بوده است که اقوام کلدانی او را آبت و یاپت و اعراب، یافث خواندهاند. گویند آبادانی در شرق از این قوم پدید آمد. گویا مدت سلطنت ایشان چندان دیر نکشید و پادشاهان ایشان کمابیش در کوه و غارها میرفتند؛ به زهد و انزوا میپرداختند و کهبُد بودند. به همین سبب در کار ملک سستی روی داد و بیگانگان بر ایشان دست یافتند. واپسین پادشاه آبادیان سیامک است که هندیان آن را شیوا گویند و اقوام دنقله یا بنیکوش او را کشتند. پایتخت ایشان در بیابان اریانم واجو بود. طوایف آبازۀ چرکس از بقیۀ اینان هستند.
در این تقسیمبندیِ آقاخان، تأثیر شگرف اندیشۀ فرقۀ آذرکیوان را میتوان دید... آذرکیوان زمان شاه عباس به هند رفت و ابوالفضل بن مبارک، وزیر شاه اکبر، به آیین او توجه کرد. نورالدین جهانگیر، حاکم وقت، او را پذیرا شد. برای این فرد شجرهای افسانهگون ساختهاند که به مهاباد بزرگ میرسد (معین، 1336: 38). فرقههای آذرکیوان نوشتههای بسیاری دارند؛ ازجملة مهمترین آنها کتاب دساتیر است که با نویسندهای ناشناس دربردارندة 16 نامه است؛ «نخستین پیغمبر مهآباد و آخرین پیغمبر، ساسان پنجم است» (ر.ک: پورداوود، 1355، ج1: 17 به بعد). گفتنی است همۀ پادشاهان اسطورهای نزد آذرکیوان جنبۀ پیامبری دارند.
«در این متون دساتیری، زمانة تاریخی، بدل به زمانهپردازیِ ملیگرایانه با محوریت ایرانگرایی میشود؛ سلسلههای نوظهوری چون آبادیان و آجامیان زایش پیدا میکنند؛ ترتیب حکومتهای ایران باستان دچار بازآفرینی میشود؛ برخی شخصیت های تاریخی مانند مهآباد برای نخستینبار ظاهر میشوند و بازپردازش تاریخی نسبت به اشخاصی چون اسکندر ایجاد میشود» (وکیلی و باغدار، 1395: 146).
2ـ1ـ1ـ2ـ2 سلسلۀ آجامیان
زهی عصر آجامیان سترگ |
|
که جمشید بودی بر ایشان بزرگ |
از او فرّهی یافت کار جهان |
|
که او بُد یمه، پور ویوانجهان |
از آجام مانده عجم یادگار |
|
به آیین جم، زنده شد روزگار |
تاریخ پادشاهان این طبقه بهکلی از میان رفته است و آنچه داستانسرایان از آن یاد میکنند، درخور اعتماد نیست. همین قدر معلوم است که یمهنامی پسر ویونجهان است و هندیان او را یمه، پسر ویوسوت میخوانند؛ او رئیس نخستین ایشان بود و اقوام آری را از سرمای بیابانهای آریانم واجو رهانید و در باکتر و اریانم ورب پنجاب، جایگاه نخستین اقوام آری، آورد و متمدن کرد. جم مبدل یمه است و عجم معرب آجام و اینان را پیشدادیان و جمشاسپیان و گلشاییان و جمشیدیان نیز خواندهاند. ازجملة این سلاطین یکی شیو یا همان کیومرث است؛ دیگری ارپاگشید است که او را ارفخشد میگویند؛ اورتاسپا که لهراسب است و دیگری زرتشت نخستین صاحب کتاب زند که هوشنگ است و بعد از زردشت چند نفر از هونها که به دین زردشت آمده بودند در سمت ایران و آلام سلطنت کردند؛ مانند تهمورث و کودورناخونته و کدورلاخمور و غیره که اسمهای ایشان ترکی است.
مدت سلطنت این طبقه کمابیش نهصد سال طول کشید. این عصر زمان سعادت و نوبت نیکبختی ایران بود که هرچیزی را اختراع کردند و در هر کاری سرآمد شدند. پادشاه آخرین، آجامیان سیرنگ یا کورنگ است که بعد از غلبۀ ماردوشان به زابلستان گریخت و در آنجا خود و اولادش مدتها سلطنت کوچکی داشتند.
شاعر در این بخش از متون اوستایی و پهلوی بهویژه اوستا بهره برده است (یسنا، 1380: 160). اشاره به یمه، پسر ویسوت، نشاندهندة آشنایی شاعر با متن ریگ وداست (ایونس، 1381: 30)؛ (گزیدۀ سرودههای ریگودا، 1372: فصل 14، بند 9)؛ البته گفتنی است شاعر هنوز تحت تأثیر کتابهای دساتیری است. مباحث متون تاریخی ایران که بعدها سررشتۀ نوشتن کتابهای دساتیری شد، در نظر و دیدگاه شاعر بیتأثیر نیست (ر.ک: بلعمی، 1378، ج1: 90)؛ (ابناثیر، 1371، ج1: 247)؛ (مجملالتواریخ و القصص، بیتا: 23). ریشۀ دیگر این اندیشه در مقایسه و تطبیق بیتهای شاهنامه با اندیشههای ذهنی خود است؛ برای مثال در باور آقاخان به پیروی از گفتار دساتیریان (دبستانالمذاهب، بیتا: 16) هوشنگ حماسی همان زرتشت است و اینگونه میسنجد که فردوسی در بیت زیر از زبان خسروپرویز، دین هوشنگ را همان دین زردشت میداند:
چه خوش گفت، پرویز، شاهِ کیا |
|
چو با قیصر روم زد کیمیا |
که ما را ز دین کهن ننگ نیست |
|
به گیتی به از دینِ هوشنگ نیست |
البته داستان کشف آتش به دست هوشنگ، شاید در این نگرش بیتأثیر نبوده است (ن.ک: فردوسی، 1389، ج1: 30). زردشت در نظر شاعر اسم فرد ویژهای نیست؛ بلکه نام مشترک برای چند پیامبر است.
2ـ1ـ1ـ2ـ3 سلسلۀ ماردوشان
خوشا وقتِ شاهآفریدونِ گرد |
|
که کلدانیان را از ایران سترد |
پیِ ماردوشان از آنجا برید |
|
دگر شوکتِ اژدها کس ندید |
این طبقه به اعتقاد بعضی همان نمرودهای بابل و کلدانیاناند. برخی نیز ایشان را طوایف امیقس یعنی راعیان میدانند که سه هزار سال قبل از هجرت بر مصر و بابل و اتوریه و ایران هجوم آوردند. این ممالک سالها در دست ایشان بود تا زمان بلوس و نینوس که ایشان را از آتوریا و بابل و ایران بیرون کرد و سلطنت آتوریان از نو تشکیل شد. بههرحال اگر در ابتدای کار هم راعیان ایران را فتح کرده باشند، هیچ شکی نیست که پس از راعیان به دست کلدانیان افتاد؛ بهگونهایکه ملکه سمیرامیس زن نینوس تا بلخ را فتح کرد و ملکۀ سرزمین ایران شد؛ بیشتر شهرها و بناهای ایران را به او نسبت دادهاند؛ مانند اکبتان و سمراکرد و غیره. کلدانیان افغانستان را مسکن خود قرار دادند. مرداس معرب ماردوش است؛ چنانکه ضحاک، معرب استیاک و اژدهاک است که به اژدها دلالت دارد. در این میان وقتی رامسیس سیوم، سیزدستریس اعظم، برای گرفتن بلاد مشرق برخاست، توانست سرزمینهای آتوریا و بابل و لیدیا و ایران و شامات را فتح کند؛ اما این سرزمینها برای وارثان او باقی نماند و باز به دست خودشان افتاد. مدت سلطنت ماردوشان در ایران کمابیش هزار سال طول کشید و به دست فریدون نابود شدند.
در این قسمت اشتقاق لغات که بیشتر آنها ذوقی است در شکلگیری برخی تطبیقها بیتأثیر نیست. ملکالشعرای بهار در سبکشناسی، تحقیقات آقاخان را در فقهاللغه بیپایه میداند (بهار، 1377، ج3: 373)؛ برای مثال مرداس را همان ماردوش گمان کرده است؛ هرچند هنوز دربارة معنی مردآس توافقی نیست و خالقی مطلق آن را صفت ضحاک به معنی آدمخوار میداند (خالقی مطلق، 1381: 251)؛ همچنین آقاخان اژیدهاک را همان بابلیان آزدهان میداند (آقاخان کرمانی، 1324ق: 20) که به سبب افزونخواهی به این نام نامیده شدهاند. به گمان جیمز دارمستتر، پژوهشگر و باستانشناس فرانسوی، واژۀ دهاک در ریشه با داسه میتواند پیوندی داشته باشد. شاید بتوان گفت در مرداس، نام پدر ضحاک، نیز نشانی از این مار نمادین ودایی به یادگار مانده است. داس شاید بازماندهای از داسۀ ودایی باشد که دهاک، ساخت اوستایی آن است؛ همچنین ممکن است ساخت کوتاهشدۀ مار باشد؛ در این صورت مرداس با اژیدهاک برابر است (کزازی، 1370: 11). آقاخان در این قسمت، افزونبر قیاسهای فقهاللغۀ خود همراه با سنجش داستانهای حماسی با واقعیتهای تاریخی، به سبب آشنایی با زبانهای فرنگی تحت تأثیر مطالعۀ کتابهایی مانند کوروشنامه از گزنفون، تاریخ هردوت، ایران و یونانیان به روایت پلوتارخ، ایران و شرق باستان در کتابخانة تاریخی اثر مورخ رومی دیودور سیسیلی بوده است. افزونبر اینها نشانههایی از کتاب تورات نیز در این زمینه دیده میشود. شاعر بارها به این تاریخنویسان و منابع تاریخی اشاره کرده است:
گرازه بُدی پور لیدی خدیو |
|
که خوانَد کرازوس، هردوت نیو |
گزنفون که زان راه برگشته است |
|
یکی نغز تاریخ بنوشته است |
به توراتش اندر ستاید سروش |
|
که گوید مسیح است فرخکروش |
2ـ1ـ1ـ2ـ4 سلسلۀ آبتین
نخستین این طبقه فریدون بن اشکیان است که زرتشت ثانی است و بعضی او را اوکشتره خواندهاند و برخی دیگر گویند اوکشتره نیای اوست. آبتین تغییریافتة آبادیان به زبان کلدانی است؛ مانند فریدون که اصل آن فرزانه و فردانات است و بعضی گویند فیروزان است و او کمابیش دوهزار سال قبل از هجرت به دستیاری کاوه برخاست و پس از راندن کلدانیان از ایران، نمرودهای بابل را منقرض کرد. او با حکمداران آثوریه پیمان دوستی بست و دختر آثور بانیپال اول، پادشاه آسیریه را به زنی گرفت که در شاهنامه سرو، پادشاه یمن نامیده شده است:
خوشا گاهِ پیروز با تاج و گاه |
|
همان روزگار منوچهرشاه |
که بودند از دخت آسیرشه |
|
که گشته به سروِ یمن مشتبه |
بعد از او تا صد و پنجاه سال فرزندان و نوادگانش در ایران حکمرانی کردند؛ مانند فیروز، منوچهر، کالپوش، مراک، آرش و چند نفر دیگر. البته در این اواخر، سرزمین فرزندان فریدون به مازندران و گیلان و قطعهای از آذربایجان محدود شده بود؛ زیرا ایراک یعنی عراق را به آتوریان واگذارده بودند و بلخ و خراسان را به اقوام ماوراءالنهری که آنان را افرازآب میگفتند. اکنون گمان میرود که ایراک و افرازآب، ایرج و افراسیاب باشند؛ چنانکه فردوسی در شاهنامه نیز میگوید: «منوچهرشاه، گیتی را بخش نموده، از کین و پیکار بیاسود» و در جای دیگر گفته است: فریدون مملکت را بر سه پسرانش تقسیم کرد.
نویسنده دربارة آبتین باز از فقهاللغه و کتابهای دساتیری استفاده کرده است؛ زیرا برپایة نظر آذرکیوانان، زرتشت نام عام برای چند پیامبر است که نخستین آن هوشنگ و دومین فریدون است (دبستانالمذاهب، بیتا: 18). علت نامبرداری به اوکشتره نیز اصلاحی است که در آیین زرتشت انجام میدهد. البته گاهی در این بین واقعیتهای تاریخیای وجود دارد که تنها با ذوق شاعر با شخصیتهای حماسی سنجیده شدهاند؛ برای مثال نکاتی که دربارۀ ریشۀ افراسیاب یا ایرج بیان میکند، تنها نگرش ذوقی شاعر است.
2ـ1ـ1ـ2ـ5 عصر پهلوانی
بعد از فروپاشی خاندان فریدون، سرزمین ایران سالها از دو طرف در جزر و مد دو سیل مهاجم قرار گرفته بود؛ از سوی نهر فرات و دجلۀ بغداد پیوسته حکمداران آتوری بر ایران میتاختند؛ از آن جمله شلمناصر و آتور ایرزپال، حکمداران نینوا بودند که آنها را سلم و تور خواندهاند؛ از سوی جیحون نیز اقوام افرازآب و سیتا به ایران هجوم میآوردند که آنها را افراسیاب و شیده تصور کردهاند. در این میان، برخی از بزرگان و شجاعان قوم و شاهزادگان ایران از گوشه و کنار در مقام اثبات وجود برآمدند و از وطن دفاع کردند. از همۀ اینان شاهزادگان زابل و کرمان بیشتر توانستند مقاوت کنند و تاب آورند؛ بنابراین داستانها و افسانههای عصر پهلوانی کمابیش به نام ایشان است؛ مانند سیرنگ که سیمرغ اسب؛ تهماسپ که تهمتن است؛ زاب که همان زال است؛ کریمان و گرشاسپ و سهمابان که سام است و نریمان و مهراب و اترت و تورگ و سرسپ و رستم که او را مایۀ داستان قرار دادند. این دوره نزدیک به سیصد و پنجاه سال طول کشید.
بااینکه تلاش شده است تا در بیان حوادث پهلوانی وقایع تاریخی با نظم ذهنی کنار هم چیده شود، اما در این میان تعبیرهای ذوقی و عامۀ شاعر نیز دیده میشود؛ نمونة آن یکیدانستن کریمان و گرشاسپ است. در شاهنامه در نبرد رستم و اسفندیار آمده است:
همان سام، پور نریمان بدهست |
|
نریمان گرد از کریمان بدهست
|
بنابر نوشتۀ سجاد آیدنلو از قرن هشتم به بعد در سنت شاهنامهخوانی، کریمان را به قرینة ذکر نام، نیاکان رستم دانستهاند... (آیدنلو، 1386: 17). آشکار است که شاعر به سخنان عامه نیز توجه داشته است و به همین سبب میگوید: «چو گرشسپ کو بود کرمانخدای...» و نام گرشاسپ و کریمان را یکی میداند. بعدها ابوالفضل خطیبی نیز به این موضوع اشاره میکند: کریمان یا تحریفی از نام گرشاسپ یا شاید لقبی ویژۀ گرشاسپ در خاندان رستم است (خطیبی، 1390: 415).
2ـ1ـ1ـ2ـ6 سلسلة اکمینیان
اینان در سوی فارس و اهواز بودند. اول پادشاه ایشان اکمین بزرگ، هاکهامانش است:
در آن عصر میری ز اکمینیان |
|
که کاووس خواندندی او را کیان |
بر اهواز و بر پارس بُد پادشاه |
|
به پازارگرد اندران داشت جا |
میگویند او را کرکسی پرورید و رویینتن لقب اوست و افسانهسرایان او را رقیب و همچشم رستم دستان قرار دادهاند؛ شاید اکوان دیو که در شاهنامه گویند او باشد. او تا فلسطین بتاخت و چندبار بر حکمداران اتوریه به پیروزی دست یافت تا حکومت او را در فارس و اهواز به رسمیت شناختند؛ اما فرزندانش از حکمداران اتوریه و بختالنصر بابل اطاعت میکردند تا زمان پادشاهان مدیه که با ایشان همدست شدند؛ اما درهرحال حکومتی ممتاز و مهم داشتند. اینان تا زمان سیروس اعظم هفت نفر بودند و کمابیش دویست و پنجاه سال پادشاهی کردند.
شاعر در این بحث قسمتهایی را که در تاریخ هردوت و تاریخهای دیگر یونانی و رومی بیان شده است با داستانهای شاهنامه ترکیب میکند و با همسازکردن واژۀ هخامنش و اکامنش، از این سلسله در جایگاه سلسلۀ ایرانی نام میبرد.
2ـ1ـ1ـ2ـ7 سلسلة مدیه
اول ایشان ارباس کرد است که همراه با بلهزیس، نینوا را به هم زد و سلطنت اتوریه را برانداخت؛ سلطنتی در مدیه تشکیل داد؛ او همان کیقباد البرزی است. ابتدای سلطنت او هزار و چهارصد و سی پنج سال قبل از هجرت است و بعد از او هفتاد سال سرزمینهای مدیه، ملوکالطوایف بود تااینکه توسِ سپهبد، سلطنتی بزرگ تشکیل داد. از این حاکمان در شاهنامه معمولاً به شاهزاده و پهلوان یاد شده است؛ مانند توس، کیآرش، فریبرز، اژدها، پیلتن و مدت پادشاهی این طبقه کمابیش دویست و چهل سال طول کشید.
شاعر شخصیت ارباس را با کیقباد میسنجد و با کمک تاریخهای یونان، حکومت مادیان را بازآفرینی میکند. او اطلاعات دقیقی دربارة جنگ مادیان با آشوریان و طوایف مادی آورده است.
2ـ1ـ1ـ2ـ8 شاهنشاهان پارس
اول ایشان سیروس یا کورش اعظم است. اینان همان اکمینیان هستند که سرانجام شاهنشاه همة زمین شدند و این سرزمینهای گسترده را تا زمان اسکندر، دویست و شش سال، اداره کردند؛ آنها را کیان گویند. اسمهای برخی از این پادشاهان در شاهنامه وجود ندارد و برخی نیز شاهزاده و پهلوان گمان برده شدهاند؛ مانند برته، اسفندیار، زریر، شغاد اخواست. اسکندر کبیر که خود نیز از فرزندان اسفندیار بود، این سلسله را نابود کرد.
نظر شاعر دربارة شاهنشاهیان پارس و ریشهیابی آنها در داستانهای حماسی پس از او نیز ادامه یافت؛ برای مثال مقایسۀ کوروش با کیخسرو بعدها در مقالۀ پژوهشگران دیگری نیز دیده میشود (ر.ک: خالقی مطلق، 1374: 158 ـ 170)؛ موارد دیگر واقعیتهای تاریخی هستند که در تاریخ هردوت بیان شده است.
2ـ1ـ1ـ2ـ9 سلسلة سلفکیان
پس از مرگِ اسکندر نامور |
|
ز هر سو برآمد یکی تاجور |
همه پادشاهی و ملک کیان |
|
بیفتاد در دست یونانیان |
بعد از مرگ اسکندر سرزمینهای فتحشده به دست یونانیان افتاد و امیران اسکندر آنها را میان خود تقسیم کردند. سرزمین ایران بهرة سلوکس نیکاتور شد که ایرانیان او را استهن یونانی و عربان ابلخس میگویند. سلفکوس با فرزندانش کمابیش چهل و پنج سال در ایران فرمانروایی کرد و سرانجام اشک پارتی آنان را از ایران بیرون راند؛ البته پس از آن باز در شامات و حلب فرمانروایی داشتند.
2ـ1ـ1ـ2ـ10 سلسلة اشکانیان
نخست اشک کش بد ز آرش نژاد |
|
همش نام ارزاس آرند یاد |
اول ایشان اشک یا ارشک پارتی است که او را ارزاس نیز گفتهاند. این طبقه نزدیک به چهارصد و پنچاه سال در ایران با افتخار بسیار سلطنت کردند. آنان لشکر روم را شکست دادند. نامهای آنان در شاهنامه نیامده است.
شاعر به سبب آشنایی با تاریخهای نگاشتهشده دربارة ایران، اطلاعات ارزشمندی از ظهور و سلطنت آنان ارائه میدهد.
2ـ1ـ1ـ2ـ11 سلسلة ساسانیان
اول ایشان اردشیر بابکان است. او از نژاد ساسان بن بهمن بود و پارتها را در ایران چهارصد سال قبل از هجرت برانداخته بود. او سلطنتی استوار تشکیل داد. آنان بیش از چهارصد سال در ایران سلطنت داشتند و با چیرهشدن عربها سرنگون شدند. شاعر در سرودن سرگذشت ساسانیان بیشتر، مطالب موجود در شاهنامه را آورده است. البته گاهی نیز به روایت تاریخی و دقیقتری استناد میکند؛ بهویژه از خطوط تازهکشفشده و ترجمهشدۀ آثار تاریخی دورۀ ساسانیان بهره میبرد.
بعد از بیان حاکمیت و سقوط یزدگرد سوم، اندکی از وضع جغرافیایی و موقعیت نیک طبیعی ایران سخن میگوید و سپس اثر خود را با بخشی به نام تأسف بر اوضاع حالیۀ ایران ادامه میدهد. بخشهای دیگر بهترتیب عبارت است از: سعادت و نیکبختی احوال پیشین، سوگواری ایام گذشته، خطاب به اورنگ کیان، خطاب به ابنای وطن، خطاب به شاهنشاه ایران، اندرز به پادشاهان، پند و نصیحت ملوک و خاتمه و تاریخ اتمام کتاب. در این مطالب روحیۀ یک فرد آزادیخواه و میهندوست و دیندار با انگیزة اتحاد مسلمانان مشاهده میشود. از سوی دیگر به سبب بیکفایتی، ستم، فساد، بیلیاقتی و... شاهان قاجاری را از زیر تیغ زبان بیپروای خود میگذراند و نقد تندی علیه ناصرالدینشاه بیان میکند:
وزیران کشور، ملیجکنهاد8 |
|
امیران لشکر، بت حورزاد |
دلیرانت امروز، نازکبدن |
|
نبردآورانت همه سیمتن |
شاعر از توجه ناصرالدینشاه به ببری9 و ملیجک و نپرداختن به مردم شگفتزده است:
به کار رعیت نپرداخت هیچ |
|
پرستید گه گربه، گاهی ملیچ |
او همچنین خود را دوستدار نبی و ولی میداند و طرح اتحاد اسلامی را دنبال میکند:
تو تا باشی ای خسرو نامور |
|
مرنجان کسی را که دارد هنر |
بهویژه که باشد ز روشندلی |
|
به جان دوستدار نبی و علی |
یکی نامداری ز ایران منم |
|
که خو کرده در چنگِ شیران منم |
قلم دارم و علم و فرهنگ و رای |
|
نژاد بزرگان و فرّ همای |
به گاهی که آمد تمیزم پدید |
|
روانم به دانش همی بُد کلید |
ز گیتی نجستم بهجز راستی |
|
نگشتم به گرد کم و کاستی |
همه خیر اسلامیان خواستم |
|
دلم را به نیکی بیاراستم |
همیخواستم تا که اسلامیان |
|
به وحدت ببندند یکسر میان |
همه دوستی با هم افزون کنند |
|
ز دل کینِ دیرینه بیرون کنند |
مر اسلامیان را فزاید شرف |
|
نفاق و جدایی شود برطرف |
شاعر در زندان عثمانیها گرفتار است و به همین سبب عبدالحسین میرزا فرمانفرما را به انتشار کتاب خود سفارش میکند. عبدالحسین دستور میدهد قسمتهای پایانی کتاب نامۀ باستان10 حذف شود. او ادامۀ سرودن تاریخ ایران بعد از دورۀ اسلامی را به احمد بن ملاحافظ عقیلی کرمانی واگذار میکند. «سالار لشگر در سنة 1315 بفرمود بعض اشعار آن را که در آن ایام نامناسب بود برداشته و از ظهور اسلام تا جلوس مظفرالدینشاه، شیخ احمد ادیب کرمانی بر وزن و سبک جلد اول به نظم کرده، سالاریه نام نهاد و به طبع رسانیده، نگارنده آنچه از آن کتاب برداشتهاند، بهدستآورده، بعض اشعار آن را که سائق غیرت است، در فصل آخر مقدمه مینگارد» (ناظمالاسلام کرمانی، 1384، ج1: 7).
سرانجام اینکه هدف از سرودن باستاننامه، احیای هویّت ملی، وطندوستی و جلب توجه مردم به جغرافیای ملی و دینی است و شاعر میدانسته است که جانش را در این راه از دست میدهد:
من از بهر ترویج آیین خود |
|
فدا کردهام جان شیرین خود |
که تا خود نباشم به بیگانه شاد |
|
از آن روی دادم سر خود به باد |
2ـ3 سالارنامه
بخش دوم و سوم سالارنامه را احمد ادیب کرمانی به شعر درآورد. این بخش تاریخ ایران اسلامی تا دورۀ زندیه و تاریخ قاجاریه تا دورۀ مظفرالدینشاه را در بر میگیرد. احمد ادیب کرمانی این بخشها را نیز در دیوان یادآور شده و زمان را به بعید و قریب و جدید تقسیم کرده است. زمان بعید که شرح آن گذشت، سرودۀ میرزا آقاخان کرمانی و دو بخش دیگر سرودۀ احمد ادیب کرمانی است.
به سالارنامه من از ابتدا |
|
نکردم به دیگر کسان اقتدا |
سه قسمت نمودم زمان مدید |
|
بعید و قریب و پس آنگه جدید |
زمان بعید آنچه پیش از نبیست |
|
همان کاورندهیْ کلام نبیست |
ز عهد نبی تا به انجام زند |
|
زمان قریب است بیچون و چند |
جدیدش مسمّی به قاجاریست |
|
که تا قرنها بر بقا جاریست |
2ـ3ـ1 احوال شاعر
شیخ احمد بن ملاحافظ عقیلی کرمانی (آقابزرگ تهرانی، 1403، ج12: 119) از شاعران و هنرمندان کرمانی است که خط فارسی نکو مینوشت و بر دو زبان فارسی و عربی مسلط بود. او در هر دو زبان، آثاری به شعر دارد و از او ترجمههایی نیز از زبان عربی در دست است. تاریخ تولد شاعر آشکار نیست؛ اما وفات او در سال 1329 قمری است: «قدتوفّی الناظم فی 1329 کما کتبه لنا السید محمد الهاشمی الکرمانی» (همان، ج9: 65). عقیلی کرمانی همشاگرد آقاخان کرمانی و استاد ادیب قاسمی کرمانی از شاعران طنزپرداز قاجاری است. او در دستگاه حکومتی عبدالحسین میرزا، سمت منشی داشت و پس از برکنارشدن فرمانفرما و دادن امارت فارس به او، همراهش به شیراز میرود. در این زمان در پایان سرودن کتاب خود بوده است؛ اما گویا فرستادن به فارس بهانهای بود تا فرمانفرما را بعد از اندکی به کربلا تبعید کنند و شاعر در اندوه و شکایت از تنهایی، اثرش را به پایان برد. ازجمله آثار او عبارت است از:
1) دیوان فارسی؛ دیوان الفارسی و فیه القصاید و غیرها فی ثلاثه آلاف بیت، کان نسخته عند السید محمد الهاشمی الکرمانی، بطهران (همان: 65)؛
2) دیوان عربی؛ دیوان العربی المشتمل علی القصاید أیضا و منها القصیده الالهجائیه؛
3) ترجمههای احمد ادیب کرمانی؛
4) دستور حکمت (همان، 12: 119) یا ترجمة عهدنامه مالک اشتر؛ نام این کتاب در فهرست نسخ چاپی از آغاز تا سال 1345 (مشار، 2535، ج1: 1300) به نام «ترجمة عهدنامه مالک اشتر» ترجمۀ میرزا آقاخان عبدالحسین بن عبدالرحیم، تهران 1321 قمری، چاپ سنگی آمده است. این ترجمه از شیخ احمد بن ملا حافظ عقیلی کرمانی «ادیب» (م. ۱۳۲۹ق) است و تشابه اسمی نزدیکی با شیخ احمد بن ملا جعفر روحی کرمانی (م. ۱۳۱۴ق، یار و باجناق میرزا آقاخان کرمانی) دارد؛ خانبابا مشار این اثر را به نادرستی به نام میرزا آقاخان کرمانی ثبت کرده است. در ذریعه نام مترجم، احمد ادیب کرمانی ذکر شده است: «شرح فارسی لعهد مالک اشتر للشیخ احمد الادیب الکرمانی، ألّفه بأمر علاءالملک السید محمودخان الطباطبایی التبریزی طبع فی (1321) و أنشأ خطبته میرزا محمدحسین الفروغی کما ذکره ابن یوسف فی «نهجالبلاغه چیست؟» (آقابزرگ تهرانی، 1403، ج8: 152 و 153).
2ـ3ـ2 نام کتاب
این اثر به فرمان سالار لشکر عبدالحسین میرزا، از شاهزادههای عصر قاجاریه و فرمانفرمای کرمان و سیستان سروده شد و به همین سبب به سالارنامه شهرت یافت.
من از اهلِ کرمــان به نام احمدم |
|
که در خیل سالار جیش آمدم |
ز تاریخ هجری پس از یکهزار |
|
چو بر سیصد و پانزده شد شمار |
به فیروز عهد مظفّر شهی |
|
که زیور از او یافت تختِ مهی |
... به فرمان «سالار عبدالحسین» |
|
که عاریست ذاتش ز هر عار و شین |
من این نامه گفتم ز سر تا به بن |
|
که شد تازهرو، داستان کهن |
2ـ3ـ3 محتوای کتاب
شاعر این کتاب را با وصف منشهای پیامبران و پادشاهان واقعی آغاز کرده است و بقیۀ اثر خود را با عنوانهای زیر مرتب میکند که البته جنبۀ تاریخی دارد: استیلای عرب و انقراض عجم تا ابتدای ریاست آل طاهر در خراسان، حکومتهای صفاریان، سامانیان، غزنویان، آل بویه، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، اسماعیلیان (بهویژه حسن صباح)، سلطنت چنگیزخان و استیلای مغولان، آمدن هولاکو به ایران و سلطنت او و فرزندانش، امیر تیمور گورکان و فرزندان وی، پادشاهان صفویه، بیان استیلای محمود افغان، گزارشی از عملکرد دیگر امیران افغانی در ایران، نادرشاه افشار و جنگها و اعقابش، امرای زندیه: کریمخان زند، لطفعلیخان زند و کشتهشدن او به دست آقا محمدخان قاجار.... از این قسمت فصل ویژهای همراه با توحیدیهای آغاز میشود که به دورۀ قاجاریه میپردازد. این فصل دربردارندة بحثهایی در بزرگداشت و جنگها و عملکرد پادشاهان این سلسله از آقامحمدخان تا مظفرالدین شاه است و سراینده سرانجام، سخن را با حمد و سپاس الهی و بیان این نکتهها به پایان میرساند. بهجز این مباحث، مطالب دیگری نیز از شاعر در این قسمتها دیده میشود:
1) بیان معنی ریاست ظاهری و باطنی؛ در این قسمتشاعر به اثبات پیامبری و شاهی میپردازد و بعد از اثبات اینها، شرایط بهی شاهی را بررسی میکند؛ سرانجام به علت عقبافتادگی ایران و بیان راه نجات میپردازد.
2) تنبیه نکته در معنی و مقصود سلطنت به قانون اساسی؛ شاعر در این قسمت که بیان تاریخ زمان حکومت چنگیزیان است، سلطنت را دینی و دنیوی میداند. پایة سلطنت دینی، الهی است و سلطنت دنیوی خود بر سه گونه است: جمهوری که مردم شاه را انتخاب کنند؛ دوم مشروطه که شاهی در رأس باشد، ولی مجلس تصمیمگیرنده باشد و سوم مستقله که شاه و وزیر بهتنهایی تصمیمگیرندهاند. سرانجام شاعر میگوید هرکس که حاکم باشد بهتر است به فکر مردم باشد.
3) بیان سرّ انتقال دولت از دودمان صفویه و چیرگی افغان که شاعر به چند طایفه ازجمله رمالان و منجمان، پندگویان افسانهگوی و درویشان یاوهسرای سخت میتازد؛ زیرا آنان باعث شکست ایرانیان در نبرد محمود افغان شدند.
4) بیان معنی واقعی نجابت و زدودن نکوهش از نادر؛ شاعر درپی اثبات برتری نادر در اصالت و نسب است تا با اثبات نادر، ارزشمندی کارهای او را بیان کند:
ستایش خداوند بخشنده را |
|
ضیابخش مهر درخشنده را... |
که سالارنامه سرانجام یافت |
|
دل من ز انجام آن کام یافت |
به فرمان سالار در ملک جم |
|
به شش ماه تاریخ ملک عجم |
شد اینگونه زیبا و آراسته |
|
ز هر عیب و هر نقص پیراسته |
سراینده معتقد است از کسی وام و منت نپذیرفته است؛ اما اعتراف میکند نباید به سخنش نازید؛ زیرا کسان دیگری پیش و بیش از او هستند؛ همچنین در ادامه میگوید از رازهای جهان جز اندکی را نگفته است و اگر گوش شنوایی بود میتوانست گفتنیهای بسیاری بیان کند. در سخنی از آقاخان بهطور گسترده در این باره بحث شده است.
2ـ3ـ4 منابع سالارنامه
آقاخان کرمانی در نامة باستان میگوید مواد شعری خود را از یافتههای باستانشناسان، آثار مورخان اروپایی، افسانه یا اسطورههای ایرانی دریافت کرده است. احمد ادیب کرمانی در این باره سخنی نمیگوید و بهطور دقیق با کنار هم گذاشتن سخنان او در جاهای مختلف نمیتوان دریافت از چه منابعی بهره برده است؛ اما به نظر میرسد از تاریخهای گوناگون ایرانی استفاده کرده است. او مانند فردوسی میکوشد سخنانش را به سرایندۀ نامه باستان، سرایندۀ داستان کهن، جهاندیده دهقان پیر، دهقان دستانسرا، دانای شیرین بیان و دانای دانش پژوه و... منسوب کند. گاهی نیز میگوید از دفتر باستانی این سخن را خواندم و منظور از واژۀ باستانی آثار تاریخی گذشته است.
سرایندۀ دفتر باستان |
|
زد اینگونه دستان این داستان |
**
سرایندۀ داستان کهن |
|
ز ایام پیشین سرود این سخن |
**
جهاندیده دهقان پیر کهن |
|
چنین رانده از حال چوپان سخن |
نگارندۀ حال آزادگان |
|
چنین کرد وصف صفیزادگان |
**
جهاندیده دهقان دستانسرا |
|
به دفتر چنین گفته این ماجرا |
**
چنین گفته دانای شیرین بیان |
|
که چون رفت سلطانمراد از میان |
**
چنین گفت دانای دستانسرا |
|
ز احوال نادرشه این ماجرا |
**
من از دفتر باستانی سخن |
|
چنین خواندم این داستان کهن |
**
ز دفتر چنین خواندهام این خبر |
|
که شد شهسلیمان چو بر کاخ بر |
برخی از این ابیات با واژة گفت آغاز میشود و شاید ذهن را به آنجا هدایت کند که گویا تاریخدانی برای او تاریخ را بازگو میکرده است؛ اما هیچ نامی از چنین فردی نیست. از محتوای متن میتوان دریافت که او با وجود استفاده از همۀ تاریخها، توجه ویژهای به حبیبالسیر داشته است؛ البته نگارندة این جستار با مقایسة حکایتها و نقلهای داستانی، مقدار بسیاری از آنها را در حبیبالسیر نیافت که این موضوع نشاندهندة بهرهبردن شاعر از آثار تاریخی دیگر است.
2ـ3ـ5 تاریخ آغاز و پایان سالارنامه
من از اهلِ کرمــان به نام احمدم |
|
که در خیلِ سالار جیش آمدم |
ز تاریخ هجری پس از یکهزار |
|
چو بر سیصد و پانزده شد شمار |
به فیروز عهد مظفّر شهی |
|
که زیور از او یافت تخت مهی |
... به فرمان «سالار عبدالحسین» |
|
که عاریست ذاتش ز هر عار و شین |
من این نامه گفتم ز سر تا به بن |
|
که شد تازهرو، داستان کهن |
سال 1315 هجری این کتاب به پایان رسیده است. مدت سرایش آن شش ماه بود و در شیراز پایان یافت:
لک الحمد یا راحماً للعباد |
|
و یا من علی فضله الاعتماد |
که سالارنامه سرانجام یافت |
|
دل من ز انجام آن کام یافت |
به فرمان سالار در ملک جم |
|
به ششماه تاریخ ملک عجم |
شد اینگونه زیبا و آراسته |
|
ز هر عیب و هر نقص پیراسته |
گویا این سال همان سالی است که عبدالحسین بعد از برکناری از وزارت جنگ به شیراز فرستاده میشود: «ماندن فرمانفرما را در تهران به طرز بیکاری صلاح ندیدند؛ از اینکه بودن چنین شخصی در حالت معزولی باعث اختلال کار صدارت و وزارت عظما خواهد شد. محبوسا فرستاده شود. ناچار ایالت فارس را به او داده، مقرر داشتند که به فرمانفرمایی فارس برود؛ و ناظمالدوله، والی فارس را به دارالخلافه احضار کردند... به حکم دولت امر و مقرّر میشود که از وزر وبال فارس کناره کرده و از ایالت معزول شده، به عتبات عالیات و کربلای معلا که خاک عثمانی است، برود و مجاور و متوقف باشد تا سعادت آخرت دریابد و تهذیب اخلاق نماید» (افضلالملک، 1361: 146). شاعر به این موضوع اشاره میکند:
من اکنون که میگویم این نامه را |
|
گرفتستم اندر بنان خامه را |
ز اقبال عبدالحسین میرزا |
|
چو شیراز شد جنتِ جانفزا |
به فرمان سالار فرخندهبخت |
|
ز کرمان کشیدم به شیراز رخت |
که بود او به فرمان شاه عجم |
|
در این سال فرماندة ملک جم |
گویا فرمانفرما سریع از کار برکنار میشود. شاعر از رفتن او غمناک است و عبدالحسین او را به دست فردی به نام اسد میسپارد و شاعر را با خود نمیبرد:
در آن حین که شهزاده عبدالحسین |
|
روان شد سوی قبر شاه حسین |
همیخواست کز بهر کسب شرف |
|
دهد بوسه بر خاک پاک نجف |
روان گشت شهزادۀ بحردست |
|
عجب اینکه دریا به کشتی نشست |
ز شیراز شد عازم کربلا |
|
من اینجا بماندم به غم مبتلا |
هم از وی جدا مانده هم از وطن |
|
به حرمان، گرفتارِ رنج و مهن |
نه یار و نه غمخوار و نه همدمی |
|
نیاسوده جان من از غم دمی |
دل و دین و عقل و روان باخته |
|
به کانون غم سوخته و ساخته |
چو شهزاده من بنده با خود نبرد |
|
به پروردۀ خویش، بهجت سپرد |
که کامل شود بهر من خجلتش |
|
فزاید مرا بهجت از بهجتش |
مرا بهجهالملک یاری نمود |
|
به همدستیام پایداری نمود |
اسد مفخر و دودۀ دنبلی |
|
که چون او نبینی به روشندلی |
بسی کرد تأکید در کار من |
|
که باید به پایان رسانی سخن |
که حکم ملکزاده عبدالحسین |
|
همانا که بر ماست چون فرض عین |
در این حال گفتم من این داستان |
|
به سر بردم این نامۀ باستان |
کنون گشت هنگام ختم کلام |
|
سخن مختصر گفتمت والسلام |
2ـ4 سبکشناسی اثر
در کتاب سالارنامه مانند آثار نخستین فارسی دری، تلفظ واژهها صورت یکسانی ندارد. این موضوع شاید به سبب تأثیرپذیری این اثر از شاهنامه باشد؛ همچنین الگوبرداری از شیوۀ توصیفها و بیان صحنهها، در این موضوع مؤثر است؛ این گمان نیز میرود که شاعر به سبب اقتضای وزن حماسی و برای گنجاندن سروده در این وزن، واژهها را بهطور ویژهای به کار میبرد. گمان دیگر به شیوۀ نویسندگی و شیوة نگارش ارتباط دارد. در ادامه در چند بخش ویژگیهای سبکی اثر بررسی میشود:
1) تبدیل مصوتها به یکدیگر؛ اُو/ اُ =Ū / ο: به دریا نهنگست و در کُه پلنگ... کوه/ که.
2) تبدیل صامتها به یکدیگر؛ و/ ب: واج «ب» به «و» تبدیل میشود «سلیمان ز باد بزان داد پشت... وزان/ بزان».
3) فرایند واجی حذف بسیار دیده میشود؛ از این جمله حذف از آغاز واژه است. بیشترین نمونه در این زمینه حذف الف از آغاز واژه است: سماعیل سامانی آن میرِ راد، سماعیل بهجای اسماعیل.
4) قلب واجها؛ ز دو دست او دور کردی دو کفت؛ کتف/ کفت.
5) به کار رفتن همی+ فعل: ترحّم همیکرد بر زیردست.
6) نکتۀ درخور بیان کاربرد فعلهای نشابوری با «استم، استی، است...» است؛ مانند: گرفتستم اندر بنان خامه را.
7) اعداد ترتیبی مانند فارسی میانة مانوی از ترکیب عدد+ دیگر به کار میرود؛ مانند: سه دیگر گو اشکش رزمزن.
8) کاربرد فعلها در معانی دیگر؛ مانند: نمانم شما را جوی اعتبار؛ نمانم بهجای نگذارم.
9) کاربرد دو حرف اضافه در حالت متممی؛ مانند: به تاریکی اندر، رقیبان شدند/ ز قولنج رفت او به خاک اندرون.
10) حذف حرف اضافه در برخی جاها؛ مانند: شماخی چنان تاخت بر لکزیان: یعنی در شماخی.
11) کاربرد فعلهای قدیمی طردشده؛ مانند: بخوشید خواهد سپه را جگر/ سپاه زکی روی برگاشتند.
12) کاربرد ادات مر+ را؛ مانند: که روزِ بد آمد مر او را به پیش.
13) کاربرد واژه به معنای امروزی؛ مانند: به خوارزمشاه، آن یمین دول؛ همچنین به واژههای زیر میتوان اشاره کرد: قانون/ پاپ/ مشروطه/ بزک.
14) استفاده از ترکیبات عربی؛ کاربرد ترکیبات عربی در این اثر بیشتر به آیه یا حدیث و یا ضربالمثل مشهوری اشاره دارد؛ مانند: «فرستاد احمد به «بئس المهاد»» که برگرفته از آیة 197 سورة آل عمران است: مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ: [این] کالای ناچیز [و برخورداری اندکی] است سپس جایگاهشان دوزخ است و چه بد قرارگاهی است.
15) بلاغت اثر؛ احمد ادیب کرمانی در اثر خود، در مقایسه با نامة باستان، از بلاغت بیشتری بهره برده است. توصیفات بلاغی او بیشتر شبیه نظامی گنجهای با همان نگاه و روش برای استفاده از زیباییشناسی ادبی است. آن هیجان و شور حماسی شاهنامه در این اثر دیده نمیشود. در هنگام بیان حکمتها زبان و شیوة سعدی برای خواننده یادآور میشود و و روش گفتار به شاهنامه شباهتی ندارد.
شاعر در استفاده از علم بیان، بیشتر به تشبیه توجه دارد. او از انواع گوناگون تشبیه بهره میبرد. تشبیهات حسی و واقعی در اشعار او بسیار و تشبیهات خیالی اندک است. او از کنایه و مجاز و نماد نیز استفاده میکند.
تشبیه: شاعر بیشتر از تشبیه بلیغ برای گفتار بهره میبرد. شاعر در استفاده از تشبیهات دیگری مثل تشبیه کامل یا مؤکد و...، بیشتر از تشبیهات ناچیز و تکراری برای بیان صحنهها استفاده میکند و حتی در صحنههای جدیدی که پیشتر وجود نداشت، مانند کاربرد توپ و تفنگ، هنوز تفنگ را اژدهاسان و توپ را کوه آتشفشان میبیند.
تشبیهات بلیغ شاعر گاهی شکل نمادین به خود میگیرد: «به آنان که چوگان رحمت خورند/ که تا گوی دانش به سبقت برند»، «برافراخت چون او لوایِ جلال»، «بر اورنگِ عزّت به فرّ و جلال»، «علمهای طغیان برافراختند».
شاعر در صنایع بدیعی تواناست و بازیهای زبانی زیبایی با صنایع بدیعی انجام میدهد. او بیشتر، از صنعت جناس و ایهام استفاده میکند و بهویژه در ایهام تناسب، آفرینشهای زیبایی دارد. بیشترین کاربرد زیباییشناسی در شعر شاعر در صنعت جناس دیده میشود. شاعر در این صنعت شگرد ویژهای دارد. او با هر حادثه و یافتن واژة همشکل، میکوشد واژهای مناسب برای بیان حال بیابد؛ مانند: ولی روبرو شد چو با شاهرخ/ بتابید از حملۀ شاه، رخ.
ایهام تناسب نیز شگرد ویژة موجود در این اثر است؛ مانند: که فرهاد برداشت تیشۀ عتاب؛ منظور فرهاد پاشای عثمانی است که ایهام زیبایی با تیشه ساخته است.
آنچه بیان شد بیشترین ویژگیهای سبکی اثر باتوجهبه نکات دستوری و زبانی و بلاغی است. در مقایسۀ نامۀ باستان و سالارنامه، آقاخان با هدف ویژة سرودن تاریخ و توجه به معنا از توجه به نکتههای بلاغی و ادبی پرهیز میکند؛ اما ویژگیهای دستوری، گویا به سبب هممکتببودن دو شاعر، در زبان آنان یکی است. آقاخان در اشعارش به این موضوع اعتراف میکند که هدفش تاریخسرایی است نه شاعری:
غرض بود تاریخ، نی شاعری |
|
که طبع من از شعر بودیعری |
بهویژه که بودم به بند اندرون |
|
چه لطف آید از طبع بندی، برون؟ |
در این نامه از هر دری گفته شد |
|
گهرهای معنی بسی سفته شد |
آقاخان در مقایسه با احمد بن حافظ، از ترکیبها و توصیفها و واژههای عربی، بسیار کمتر بهره برده است و بیشتر واژههایش کلمات اصیل ایرانی و گاهی واژههای دساتیری است که کاربردش در بین اهل زبان رایج بوده است. از نظر احساسی گاهی هر دو شاعر احساسات درونی خود را در حمایت از شخصیتهای تاریخی و شکست یا پیروزیهای افراد نمیتوانند پنهان کنند؛ مانند سخنگفتن آقاخان دربارة بیان افتخارآمیز رخدادهای زندگی کوروش و بحث احمد بن حافظ در اثبات نادرشاه افشار... .
3ـ نسخههای موجود
3ـ1 نسخۀ آ: نسخهای از نامۀ باستان میرزا آقاخان به شمارة ثبت 78951 در کتابخانة مجلس شورای ملی به ابعاد 50/14× 21 سانتیمتر در 163 صفحه موجود است که پشت شناسنامة نسخه نوشته شده است: «به خط مؤلف». نگارنده با مقایسة خط این نسخه و خطوطی که در سایر آثار آقاخان بود، در نسبتداشتن این خط به آقاخان تردیدی ندارد.
3ـ2 نسخة س: نسخة دیگری از سالارنامه چاپ سنگی به خط علیرضا حسینی شیرازی در سال 1316 قمری در چاپخانة محمدی در 455 صفحه در شیراز چاپ شده است. این نسخه در سه بخش است؛ بخش اول سرودة آقاخان کرمانی است و دو بخش دیگر از ابتدای آغاز اسلام تا زمان قاجاریه و از زمان قاجاریه تا حکومت مظفرالدین شاه از احمد ادیب کرمانی است. همانگونهکه گفته شد و به گواهی نسخة اصلی میرزا آقاخان، بسیاری از بخشهای نامۀ باستان حذف شده است؛ زیرا با تاریخ ارتباطی نداشت و شاید به سبب زبان گزنده و انتقادهای بیپروا و وابستگی فرمانفرما به حکومت، مطالبی از کتاب تغییر یافت و حذف شد. در نسخة چاپ سنگی سالارنامه به سببهای گوناگون در بسیاری از جاها افتادگی واژهها نمود دارد. این چاپ به خط نستعلیق عربی است و به سبب نگذاشتن سرکش برای گ و نقطه برای پ و ژ، گاهی دشواریهایی برای خواندن ایجاد میکرد که در ادامه به نمونههایی از آن اشاره میشود. این نسخه به خط علیرضا حسینی شیرازی است.
3ـ3 نسخة م: این نسخه به خط محمدعلی مصباحی نائینی متخلص به عبرت در سال 1319 شمسی مطابق جمادیالاولی سال 1359 قمری در ابعاد 20× 15 در 398 صفحه با خط نسخ نوشته شده و به شمارة 7394 در کتابخانة مجلس ثبت است. این اثر به نسخۀ چاپ سنگی نزدیک است. نسخهنویس بر آن است که برخی از اشعار حذفشدة میرزا آقاخان را از روی نسخۀ بهمنیار کرمانی به این متن افزوده است و علت نزدیکی به نسخة سنگی شاید این باشد که از روی نسخهای نوشته شده که چاپ سنگی نیز از روی همان نگاشته شده است. دقت نظر نسخهنویس بسیار خوب است و لغزشهای موجود در چاپ سنگی، در آن نیست.
3ـ4 کتاب دیگری به شمارة 6217 در کتابخانة ملک به خط شکستة نستعلیق موجود است. در هر صفحه یازده سطر و در 223 صفحه به نام سالارنامه یا سالاریه به نام شیخ احمد بن ملاحافظ یزدی است. با بررسی معلوم شد این کتاب به اشتباه و تشابه عنوان به نام احمد بن حافظ ثبت شده است؛ اصل کتاب سالاریه در تاریخ کرمان است.
4ـ نتیجهگیری
سالارنامه اثر دو نویسندۀ گرانقدر کرمانی، یعنی میرزاآقاخان کرمانی و احمد ادیب ملاحافظ عقیلی است که در سه بخش ـ از تاریخ گذشتۀ ایران تا زمان حملۀ اعراب، از ابتدای اسلام تا پایان حکومت زندیه و از آغاز حاکمیت قاجار تا دورۀ مظفرالدینشاه ـ به شیوة شاهنامۀ فردوسی و در همان وزن سروده شده است. قسمت نخستِ سرودۀ آقاخان در زندان طرابزون به انجام میرسد. شاعر به عبدالحسینمیرزا فرمانفرما دربارة انتشار اثر سفارش میکند و به سبب لقب ابتدایی فرمانفرما، سالار لشگر، نام کتاب نیز سالارنامه نهاده میشود.
شاید بتوان گفت نامۀ باستان میرزاآقاخان که تا دورۀ اسلامی سروده شده، ذیل و شرحی بر شاهنامه و با همان زبان و شیوه است؛ اما با دید منطقی و تازۀ شاعر مطالبی به مباحث تاریخی از تاریخهای تازهترجمهشده افزوده شده است؛ ازجملة آثار تاریخی تازهترجمهشده به تاریخ هردوت و گزنفون و کشفیات باستانشناسی و تاریخی جدید در باب سلسلههای سومری، بابلی، مادی، هخامنشی و اشکانی میتوان اشاره کرد. نگاه تاریخی باستانگرا و ملیگرایی برای نخستینبار در نوشتههای آخوندزاده و جلالالدین میرزا دیده میشود؛ این نگرش با نگاه علمی میرزا آقاخان کرمانی ادامه و جنبۀ تحقیقی یافت. سلسلههای قبل از این گروهها عصر تاریکی و ابهام بوده است؛ به همین سبب شاعر در مباحث مربوط به آنها مانند مورخان و ادیبان زمان خود تحت تأثیر کتابهای دساتیری است؛ بهویژه به کتاب دبستان سخن توجه ویژهای دارد. شاعر با لغتشناسی و انطباق شخصیتهای حماسی، به سبب شباهت واژگانی و تعبیرهای ذوقی با شخصیتهای تاریخی، نگاه تازهای در اثر خود ایجاد کرده است؛ برای مثال افراسیاب تغیریافتۀ فرازآب یا ماوراءالنهر دانسته میشود. هرچند بیشتر این تعبیرها با ریشهشناسی و لغتشناسی سازگاری ندارد. شاعر کمابیش متن یکدست و به دور از صناعتهای ادبی با زبانی کاملاً گویا و رسا و روان ارائه کرده است. قسمت دوم کتاب را احمد بن ملاحافظ به نظم درآورد که متن آن یکدست نیست. شاعر در این بخش میکوشد تا متن از زیباییهای ادبی و بلاغی، بهویژه تشبیههای بلیغ اضافی و جناس تام و کنایهها و مادهتاریخ خالی نماند. برای اصالت تاریخی نیز از کتابهای تاریخی بعد از اسلام استفاده شده است و البته به کتاب تاریخی ویژهای توجه نداشته است. زبان این کتاب روان و ساده است. در این بخش شمار واژههای عربی و فرنگی و ترکی نسبت به قسمت نخست کتاب بیشتر است.
پینوشتها
1. او دومین فرمانفرمای خانوادهاش بود. نخستین فیروزمیرزا، پدرش بود که بعد از مرگش در سال ۱۲۶۴ شمسی، به نام ناصرالدوله فرمانفرما شد. با مرگ ناصرالدوله در ۱۲۷۱، شاه کسی را شایستهتر از عبدالحسین برای دریافت این عنوان نیافت.
2. حاجب دربار، رئیس دربار (صفویان). 2) داروغ دیوانخانه (دهخدا، 1362: ذیل واژه)
3. شیخ احمد روحی پسر دوم آخوند ملا محمدجعفر در سال 1273 قمری (1857م) در کرمان متولد شد... او از مشاهیر ازلیان و داماد میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل بود (ن.ک: وزیری، 1385: 849، نقل از حاشیه).
4. میرزا محمودخان قمی (محمود محمودی) در سال 1250 قمری (1213ش/ 1843م) در کاشان متولد شد. پدرش میرزا محمدعلی نام داشت. پس از تمامکردن تحصیلات مقدماتی به مدرسۀ دارالفنون وارد شد و در آنجا علوم هندسه را آموخت. پس از 2 سال تحصیل در دارالفنون، به گفته خودش در مقدمۀ کتاب تقویم ناصریاش، به او مرحمت شد و همراه با 39 نفر دیگر از دانشجویان برجستۀ ایرانی به ریاست عبدالرسول خان، نوادۀ حاج محمدحسینخان صدراعظم اصفهانی و با نظارت حسنعلی خان گرّوسی ملقب به امیرنظام (وزیرمختار ایران در انگلستان و فرانسه) برای ادامۀ تحصیل به اروپا رفت. این سفر در سال 1275 قمری و همزمان با برکناری میرزا آقاخان نوری از وزارت بود. این گروه اعزامی برای یادگیری علوم مدرن به نقاط مختلف اروپا رفتند. در این میان میرزا محمودخان قمی برای تحصیل در علم نجوم تعیین و به پاریس فرستاده شد. در آنجا به مدرسۀ پلیتکنیک رفت و در برخی از درسهای دانشگاه سوربن نیز شرکت کرد. او تنها عضو این گروه 40 نفری بود که برای رشتۀ نجوم انتخاب شده بود؛ به همین سبب او را از نخستین ایرانیانی است که به تحصیل نجوم جدید و دانشگاهی پرداخت. او در این زمان سرکنسولگری بغداد را داشت.
5. ناظمالدولۀ اول میرزا اسداللهخان ناظم الدوله سفیر ایران در عثمانی است. سید اسدالله خان حکمران فارس و سپس حاکم تهران شد (شقاقی، 1353: 191). او از کارمندان وزارت خارجه و یکی از برادران حاج میرزا محمدرفیع نظامالعلما و پسر میرزا علیاصغر مستوفی تبریزی بود. در سال 1301 قمری هنگامیکه وزیرمختار ایران در پطرزبورگ (لنینگراد) بود، لقب وکیلالملک به او داده شد. در سال 1308 قمری بهجای حاج شیخ محسنخان معینالملک، مأمور سفارت اسلامبول شد و ناظمالدوله لقب گرفت (سلیمانی، 1378: 189).
6. ناظمالسلطنه: عبداللهخان، فرزند محمدرحیمخان علاءالدولۀ قاجار، سال 1289 زمانیکه پدرش به سمت کشیکچیباشی منصوب شد، عبدالله خان را به ریاست غلامان کشیکخانه تعیین کرد و در سال 1311 لقب ناظمالسلطنه به او داده شد.
7. دغو: در شهنامه گوید: دشتی بود که توس، دختر گرسیوز را از آنجا برای کاووس آورد؛ اما این همان حکومت دیاکو است که در بلخ بود (آقاخان). دغو، دشتی بود که پهلوانان ایرانی برای شکار به آنجا میرفتند. در این دشت توس و گودرز و گیو درحال شکار، مادر سیاوش را دیدند که از درون بیشهای آشکار شد... (فردوسی، 1389، ج2: 2030). دیاکو بنیانگذار پادشاهی دولت ماد است که در آغاز قرن هفتم و یا پایان قرن هشتم قبل از میلاد این دولت را تأسیس کرد. او در آغاز مردی دهقان بود و چون رفتار و کرداری نیک داشت و به عدالت در میان مردمان داوری میکرد، مردم او را به پادشاهی برگزیدند (قدیانی، 1387، ج1: 387).
8. ملیجک: منیجه یا ملیجک یا منیجک، غلامعلی عزیزالسلطان است. او برادرزادة امینه اقدس بود که در نزد شاه جایگاهی ویژه داشت و اخترالدوله یکی از دختران شاه به عقد او درآمد. تاجالسلطنه دربارة این فرد بدچهره و نزدیک به دربار شاه مینویسد: حال، یک قدری از نژاد و صورت این کسی که در دورة زندگانی من بیشتر با من برخورد کرده است به شما مینویسم تا خوب او را بشناسید و اخلاق و صفات حمیدۀ او را به خاطر داشته باشید. این طفل کمابیش کور، یعنی اتصال چشمهایش به سبب درد بسیار، سرخ و ناپسند بود. با وجود تمام تزئینات سلطنتی و تشریفات درباری، باز بسیار کثیف بود. رنگی سبزه و صورتی زشت و قدی بیاندازه کوتاه داشت. ازآنجاییکه طبیعت نخواسته بود این طفل عزیز از او گلهمند باشد، زبانش هم لال و کلماتش غیرمفهوم بود. هیچ تحصیل و سوادی نداشت و از تربیت و تمدن اسمی نشنیده بود. بیستسی نفر از بچهها و پسران مردم طبقة متوسط همبازی و بهاصطلاح غلامبچة او بودند. همة ساعات شبانهروز مشغول شیطنت و دویدن دور حیاط و اذیتکردن به خانمها و مهمانها بود و هرگز کسی قدرت چونوچرا و سؤال جواب نداشت. در تابستان، خاک و سنگ حیاط و در زمستان گلولههای برفی را بهجای دستهگلها به خانمها تقدیم میکرد و از هیچ حرکت وحشیانه روگردان نبود. اخلاق زشتی داشت؛ حتی قتل (تاجالسلطنه، 1361: 18).
9. گربه: منظور ببری، گربة معروف ناصرالدینشاه است. روایت گوناگون از سبب علاقة شاه به آن وجود دارد. این گربة یکی از افراد حرمسرا به نام زبیده بود. روزی شاه بیمار شد و گربه پیش تخت او چرخی زد و زبیده نوید بهبودی شاه را داد. ازقضا شاه بهبودی یافت و گربه پس از این محبوب شد. منیچ به ملیجک مراجعه شود.
10. در نسخۀ سالارنامۀ چاپ سنگی که سه سال بعد از مرگ آقاخان به خط علیرضا حسینی شیرازی موجود است، به نام آقاخان هرگز اشارهای نشده و تنها در بخش پایانی، شعری از میرزا آسودۀ شیرازی در ستایش سالارنامه آمده است که آنجا از دو شاعر سراینده نام میبرد:
به شیخ احمد آن بخرد پاکرای |
|
که در مرز دانش کسش نیست تای |
یکی داد فرمان که عنوان کند |
|
یکی نامۀ نغز دیوان کند |
به طبعش یکی داد فرمان دگر |
|
به تصویب سرهنگ والاگهر... |