نقاب‌های سودمند و زیان‌بار در داستان سیاوش

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران

2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران

چکیده

کهن‌الگوی نقاب یا پرسونا در نظریة یونگ، صورتکی است که هر فرد در ارتباط با انتظارها و معیارهای اجتماعی، فرهنگی، سنتی و نیز برای پاسخ‌گویی به احتیاج‌های کهن‌الگویی درون خود، از آن بهره می‌گیرد. درواقع پرسونا نقشی است که اجتماع، انجام آن را از فرد انتظار دارد و به‌طورکلی هدف آن، تأثیرگذاری بر دیگران و پوشاندن طبیعت و ماهیت واقعی درونی شخص است. پرسونا در برابر شخصیت خصوصی فرد قرار دارد و درواقع شخصیت یا شخصیت‌های اجتماعی اوست که فرد به‌طور ناخودآگاه به جهان عرضه می‌کند. این پژوهش به روش توصیفی ـ تحلیلی انجام شده ‌است و در آن کهن‌الگوی پرسونا در گفت‌وگوها و رفتارهای شخصیت‌های داستان سیاوش در شاهنامة فردوسی بررسی می‌شود. در این مقاله نشان داده شده ‌است که سیاوش و کاووس به سبب برخورداری از فره ایزدی، در گفت‌وگوها یا رفتارهای خود، نقاب زیان‌بار بر چهره نمی‌زنند. بیشترین گفت‌وگو و برخوردی که با استفاده از کهن‌الگوی پرسونا در داستان سیاوش آمده، برای دو چهرة بدنهاد این داستان، یعنی سوداوه و کرسیوز است و همة پرسوناهای آنان از نوع زیان‌بار است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Positive and Negative Persona in Siavash Story

نویسندگان [English]

  • Khodabakhsh Asadollahi 1
  • Jafar Eshghi 2
1 Associate Professor of Persian Language and Literature, University of Mohaghegh Ardabili, Ardebil, Iran
2 Ph.D student of Persian language and literature, Mohaghegh Ardebili University, Ardebil, Iran
چکیده [English]

In Carl Jung's theory, ‘persona archetype’ or mask is a guise that any person uses in connection with Expectations and social, cultural and traditional standards and replying within archetypal needs. In fact, persona is a role that society expects an individual to play and its aim originally is to influence others and to cover individual's real inner nature. Persona is individual's social character against his private character that he presents to the world unconsciously. In this descriptive-analytic article, we have studied persona archetype in dialogues and encounters of characters of the Siavash story in Shahnameh of Ferdowsi. It has been shown in this article that Siavash and Kavoos do not face the harmful mask in their talks or behaviors due to having godfather qualities. In the article we have presented that main character of the story, Siavash, hasn't any dialogue and encounter combined with persona, conversely, most dialogues and encounters by using persona archetype are from two malevolent characters of the story, Sudaveh and Karsiuse and all their persona are devilish and negative.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Persona
  • Archetype
  • Shahnameh
  • Siavash Story
  • Dialogue

1ـ مقدمه

نقاب یا پرسونا (Persona) در زبان لاتین به معنای چهرة ساختگی یا صورتکی است که شخصیت‌ها چهرة حقیقی خود را با آن می‌پوشانند (ربیعیان، 1381: 279). این واژه امروزه در اصطلاح ادبی و روان‌شناسی یونگ، در دو معنی نزدیک به هم به کار می‌رود؛ در آغاز دربارة نمایش‌های تئاتر به کار می‌رفت و «در تئاتر کلاسیک رومی، نقابی بود که بازیگران براساس نقشی که بر عهده داشتند، به چهره می‌زدند» (ربر، 1390: 669).

پرسونا در اصطلاح ادبی، مسئله‌ای کاملاً خودآگاه است و در آثار ادبی به صورت من روایی شعر یا داستان ـ که داستان و شعر از دیدگاه او بیان می‌شود ـ نمود می‌یابد. این من روایی در داستان به «راوی اول‌شخص» و در شعر به «من شعری» معروف است. گفتنی است که پرسونا بی‌تردید خود شاعر یا نویسنده ـ چنانکه در زندگی روزمره‌اش هست ـ نیست؛ بلکه شخصیتی است که شاعر یا نویسنده، آگاهانه می‌آفریند تا خواننده از زبان او به دنیای شعر و داستان وارد شود (ربیعیان، 1381: 279). پرسونا لازم نیست شخصیت داستانی باشد؛ بلکه به صورت «مؤلف ضمنی» می‌تواند معرفی شود (ولک، 1375، ج3: 464). از‌این‌رو پرسونا ممکن است با راوی داستان یا شعر یکی نباشد؛ حتی اگر داستان و شعر با شیوة اول‌شخص مفرد نوشته شود (میرصادقی و میرصادقی، 1377: 193). این راوی، شیء یا حیوانی غیرجاندار هم می‌تواند باشد (مدرسی، 1390: 84)؛ برای نمونه فرنگیس در رمان چشم‌هایش، پرسونایی است که نویسنده با او مبارزات سیاسی را تأیید می‌کند و حکومت دیکتاتوری را می‌کوبد (میرصادقی و میرصادقی، 1377: 193 و 194). راوی بوف کور نیز که از اندیشه‌ها و عاطفه‌ها و زندگی خود می‌گوید (ربیعیان، 1381: 279)، پرسونایی است که صادق هدایت با آن، داستان را روایت می‌کند.

در محدودة شعر نیز از راوی شعر «صدای پای آب» (سپهری، 1375: 267 به بعد)، سرودة سهراب سپهری می­توان نام برد که منِ شعری یا پرسونایی است که سپهری با آن از دیده­ها و ادراک‌های خود سخن می­گوید (ربیعیان، 1381: 279) یا زن راوی در شعر «از مویه‌های برقع‌پوش کابلی»، سرودة سید علی صالحی که منِ روایی یا پرسونایی است که شاعر در قالب او باور‌هایش را آشکار می‌کند (صالحی، 1383: 249-251). فروغ فرخزاد نیز در شعر «کسی که مثل هیچ‌کس نیست»، نقاب دختری ساده‌لوح و خیال‌پرداز از جنوب را بر چهره می‌زند و از زبان او انتظاری شیرین را بیان می‌کند (مدرسی، 1390: 84).

این نقاب‌ها با اصطلاح نقاب در روان‌شناسی یونگ تفاوتی اساسی دارد. همة این نمونه‌ها نقاب‌هایی هستند که شاعر یا نویسنده آنها را با هدفی ویژه به‌طور خودآگاه می‌آفریند؛ اما نقاب در روان‌شناسی یونگ، کهن‌الگویی است که از تجربه‌های نژادی سرچشمه می‌گیرد. هزاران سال است که نیاکان انسان‌ها به سبب‌هایی مانند رضایت‌بخشی و سودمند‌بودن برای اجرای نقش اجتماعی، نقاب بر چهره می‌زنند (پورافکاری، 1376: 1104)؛ به همین سبب یونگ بر این باور است که این تجربه در ناخودآگاه جمعی انسان‌ها به یادگار مانده ‌است (گورین، 1978: 177) و اکنون به فرد آمادگی می‌دهد تا رفتاری را آشکار کند که به رفتار نیاکانش در موقعیت‌های مشابه شبیه است (شولتز، 1372، ج2: 302). پرسونا رابطه‌ای نزدیک با من (Ego) در جایگاه هستة مرکزی بخش خودآگاه ذهن دارد؛ اما به‌هیچ‌وجه خودآگاهانه آفریده نمی‌شود (کاکس، 1378: 167).

یونگ این اصطلاح را مترادف با نوعی ماسک می‌داند که انسان‌ها برای پنهان‌کردن ویژگی‌های واقعی‌‌شان استفاده می‌کنند (بیلسکر، 1384: 59). پرسونا وسیله‌ای را در اختیار فرد می‌گذارد تا شخصیت کسی را تجسم بخشد که به‌طور قطعی خود او نیست. پرسونا نقاب یا نمای خارجی است که شخص در برابر نگاه عمومی به نمایش می‌گذارد؛ با این هدف که با شناساندن خود، تأثیری مطلوب بر جای گذارد و باعث شود جامعه او را فردی پذیرفتنی بشناسد؛ بنابراین آن را کهن‌الگوی هم‌نوایی (Conformity) نیز می‌توان نامید (هال و نوردبای، 1375: 63).

افراد در موقعیت‌های بسیاری، هویتشان را با کاربست یک نقش در زندگی یا برخورداری از یک شغل مشخص می‌کنند یا برخلاف اعتقاد و میل باطنی، هم‌رنگ جامعه می‌شوند و یا اینکه خود را در پس یک نقاب پنهان می‌‌کنند و با ظاهرسازی چهرة دروغینی از خود به نمایش می‌گذارند؛ گزیدة سخن اینکه پرسونا عبارت است از «عقده‌ای کنشی که به سبب تلاش فرد برای سازگاری با عقیده‌های عمومی یا به سبب اینکه فرد را از درد سر می‌رهاند، به وجود می‌آید» (بیلسکر، 1384: 59). پرسونا یک صورت ظاهری است که آن را واقعیتی دوبعدی نیز می‌توان نامید (همان: 60). پس پرسونا درواقع، شخصیت اجتماعی یا نمایشی است و شخصیت واقعی و خصوصی هرکس در زیر آن قرار دارد (سیاسی، 1370: 79)؛ حتی می‌توان گفت «پرسونا چیزی است که شخص واقعاً نیست و لیکن خود او و دیگران می‌پندارند هست» (فدایی، 1381: 37).

هر شخص ممکن است بیش از یک نقاب داشته باشد. نقابی که او در منزل با افراد خانواده به صورت دارد، ممکن است با نقاب کارش متفاوت باشد و هنگامی‌که با دوستانش به بیرون می‌رود، شاید نقاب سومی بر چهره زند. درمجموع همة این نقاب‌ها، پرسونای او را تشکیل می‌دهند. او تنها خود را به گونه‌های مختلف با موقعیت‌های متفاوت سازگار می‌کند (هال و نوردبای، 1375: 65).

کهن‌الگوی پرسونا در مفهوم منظور یونگ به دو شکل در ادبیات نمود دارد. در شکل نخست، در نگاه و اندیشة خود شاعر یا نویسنده متجلی می‌شود. برای بررسی و کشف پرسونای شاعر یا نویسنده باید آگاهی کاملی از زندگی و احساس و اندیشة او داشت. در این نوع پرسونا، شاعر یا نویسنده برخلاف احساس و اندیشة اصلی خود در زندگی شخصی، نقاب و پرسونای فردی دیگر را بر چهره می‌زند و اندیشه‌هایی را بیان می‌کند که به‌کلی با اندیشه‌های او در جهان واقعی و زندگی شخصی متفاوت است؛ مانند شاعر یا نویسنده‌ای که هیچ اعتقادی به آزادی ندارد، اما در آثار خود برای رسیدن به هدفی ویژه، آزادی را می‌ستاید؛ در اینجا مخاطب با نوعی تناقض آشکار بین زندگی شخصی و زندگی ادبی او روبه‌رو می‌شود.

شکل دیگر و اصلی‌ترین نمود کهن‌الگوی پرسونا در ادبیات، در گفتار و رفتار شخصیت‌ها، به‌ویژه شخصیت‌های داستانی است. هریک از شخصیت‌ها در برخورد با موقعیت‌ها و افراد، گاه با پرسونا ظاهر می‌شوند و چهرة اصلی خود را در پشت آن پنهان می‌کنند.

برای شناخت و کشف کهن‌الگوی پرسونا، بهره‌گیری از عنصر گفت‌وگو (Dialogue) بسیار اهمیت دارد؛ زیرا کم می‌توان بدون بررسی این عنصر، پرسونا را کشف کرد. «گفت‌وگو به مفهوم دادوستد احساس‌ها و اندیشه‌ها میان دو یا چند شخصیت است» (آذر، 1381: 1179). در اندیشة معاصر نیز «گفت‌وگو نشانة تبادل بین چندین ضمیر (Conscience) است که در جست‌وجوی ارتباط از طریق رابطة متقابل هستند» (کهنمویی‌پور و همکاران، 1381: 224).

بررسی گفت‌وگوی شخصیت‌های داستانی برای کشف پرسوناهای احتمالی افراد، اهمیت ویژه‌ای دارد؛ زیرا پرسونا در برخورد و تقابل شخصیت‌ها در اجتماع به وجود می‌آید. میخائیل باختین معتقد است «اثر ادبی عرصه‌ای است که چند صدا یا چند نوع گفتمان در آن به تبادل گفت‌وشنودی می‌پردازند. هیچ‌کدام از این صداها یا سخن‌ها پدیده‌ای کلامی نیست؛ بلکه پدیده‌هایی اجتماعی هستند و از‌این‌رو محصول عوامل تعیین‌کنندة متعدد، ازجمله طبقه و گروه اجتماعی و جامعة زبانی هستند. سخن هر شخص، بیانگر یک فردیت خودبسند و از پیش ‌شکل‌گرفته نیست؛ بلکه شخصیت او در جریان گفت‌وگو پدید می‌آید» (آبرامز و هارپهام، 1387: 98).

با‌توجه‌به اینکه جهان ادبیات، تفاوت اساسی با جهان واقعی دارد، بررسی و کشف کهن‌الگوی پرسونا در این جهان غیرواقع، بسیار سخت‌تر و پیچیده‌تر از جهان واقعی است. در جهان واقعی، قرینه‌های گوناگونی به‌جز گفت‌وگو برای شناخت پرسونا وجود دارد؛ اما در جهان ادبیات، کشف پرسونای شخصیت‌ها یا با توضیح مستقیم شاعر و نویسنده است ـ که این بسیار کم رخ می‌دهدـ و یا با گفت‌وگوهای شخصیت‌ها با همدیگر انجام می‌شود. به همین سبب بررسی گفت‌وگوها اساسی‌ترین دستمایة پژوهشگر برای شناخت و کشف پرسوناهای شخصیت‌های داستانی است.

 

2ـ داستان سیاوش

سیاوش، فرزند کاووس‌شاه است که از دختری تورانی به دنیا آمد. رستم او را در کودکی، آیین آزادگی و جنگ و شکار آموخت و چون برز و یال پهلوانان یافت، نامادری‌اش سوداوه بر او دل باخت و او را به خود فراخواند؛ اما سیاوش نپذیرفت و درنتیجه، سوداوه او را به خیانت متهم کرد. سیاوش با خشم کاووس روبه‌رو شد. او ناگزیر برای اثبات بی‌گناهی خود، از میان انبوهی آتش گذر کرد. او بی هیچ زیانی از میان آتش تفته گذشت تا راستی گفتارش را باور کنند. سیاوش پس از چندی، با سپاهی انبوه به جنگ افراسیاب رفت و با او صلح کرد. کاووس از این کار خشنود نبود و در نامه‌ای سیاوش را سرزنش کرد. سیاوش رنجیده شد و به توران رفت. افراسیاب و پیران، مقدم او را گرامی داشتند و دختران خود، فرنگیس و جریره را به او دادند. سیاوش سپس به ختن رفت و کنگ‌دز را بنا کرد و در آنجا مسکن گزید. سرانجام، ناموران توران، به‌ویژه کرسیوز، بر او رشک بردند و افراسیاب را به کشتن او برانگیختند. افراسیاب، فرمان قتل سیاوش را صادر کرد و خون شاهزادة معصوم را بر زمین ریخت (فردوسی، 1389، ج2: 202-364).

داستان سیاوش، یکی از زیباترین و تأثیرگذارترین داستان‌های حماسة ملی ایران است و به گفتة برخی اندیشمندان، نسبت‌به همة داستان‌های اسطوره‌ای و حماسی شاهنامه، بخش مرکزی به شمار می‌رود. می‌توان گفت سیاوش پنداشته‌ای کیهانی و محوری برای پیدایش همة اسطوره‌های شاهنامه است (مزداپور، 1369: 66). برپایة این نظریه، ساخت اصلی و بنیان اسطوره‌ای در داستان‌های شاهنامه، چیزی جز زادن و شهادت سیاوش و باززایی او در کالبد کیخسرو نیست (همان: 73). بیشتر بن‌مایه‌ها و مفاهیم نهادین داستانی در سراسر شاهنامه مانند کین، ستم بر بی‌گناه، شهادت و قتل جوان، پاکی کین‌خواهی و تلاش مقدس گروهی برای آن، درواقع تکرار بن‌مایه‌ها و مفاهیم بنیادی داستان سیاوش است که در این داستان با تأکید بیشتر و در بخش‌های دیگر شاهنامه کم‌رنگ‌تر پدیدار می‌شود (همان: 65).

بنابراین داستان سیاوش عصاره و بنیان شاهنامه است و پژوهش و بررسی این داستان بسیار اهمیت دارد. درواقع نتیجة هر پژوهشی بر روی این داستان را با رعایت احتیاط، به همة شاهنامه می‌توان تعمیم داد. با‌توجه‌به این مسئله داستان سیاوش برای بررسی کهن‌الگوی پرسونا انتخاب شد.

 

3ـ پرسونا در داستان سیاوش

در شعرهای غیرداستانی، چه در شعر نو و چه در شعر کهن، همة شعر با یک منِ شعری یا پرسونا روایت می‌شود؛ اما در آثاری مانند شاهنامة فردوسی که یک روایت داستانی است، نه یک پرسونا بلکه پرسوناهای پرشماری به کار رفته است. شاعر در این‌گونه شعر، لحظه‌به‌لحظه چهره عوض می‌کند و حتی گاهی با پرسونای زن و گاهی با پرسونای مرد در شعر پدیدار می‌شود. فردوسی نیز در داستان سیاوش، پرسونا یا نقاب همة شخصیت‌هایی را به چهره می‌زند که از زبان آنان سخن می‌گوید.

پرسونا در جایگاه کهن‌الگو، به دو شکل در داستان سیاوش درخور بررسی‌ است. شکل نخست آن در بیت‌هایی است که روایت داستانی ندارند و فردوسی در آن بیت‌ها، حال و اندیشه و دیدگاه خود را بیان می‌کند؛ برای نمونه فردوسی در بیت‌های آغازین داستان سیاوش، اندیشه‌های خود دربارة خرد و خردمندی را بیان کرده و در پایان داستان نیز از بی‌مهری جهان و لزوم دل‌نبستن به آن سخن گفته‌ است (فردوسی، 1389، ج2: 201 و 376).

فردوسی در داستان سیاوش، هرجا حال و اندیشة خود را بیان می‌کند، هیچ پرسونایی ندارد و هیچ دوگانگی‌ای میان اندیشه‌های او در این داستان و اندیشه‌های شخصی او دیده نمی‌شود.

دومین شکل نمود کهن‌الگوی پرسونا در داستان سیاوش، در گفتار و رفتار شخصیت‌های داستان است. به‌طور‌کلی در آثاری که به صورت روایت داستانی هستند و در آنها شخصیت‌های گوناگونی نقش‌پردازی می‌کنند، اساسی‌ترین و اصلی‌ترین نمود کهن‌الگوی پرسونا در گفتار و رفتار شخصیت‌ها و برخورد آنان با یکدیگر دیده می‌شود. سیاوش، سوداوه، کاووس، رستم، افراسیاب، پیران، فرنگیس، کرسیوز، گروی‌زره، کیخسرو، شخصیت‌های اصلی‌ هستند که در شکل‌گیری این داستان نقش دارند.

با بررسی گفت‌وگوها و رفتار این شخصیت‌ها در داستان سیاوش، پرسوناهای این افراد آشکار می‌شود. از میان شخصیت‌های اصلی این داستان، بیشترین پرسونا برای سوداوه و کرسیوز است و دیگر شخصیت‌ها در گفتار و رفتارشان، جسته‌گریخته پرسونا دارند.

3ـ1 پرسونا در گفت‌وگوهای سوداوه

سوداوه، دختر شاه هاماوران و همسر کاووس، به تعبیر اسطوره‌ای، خرد اهریمنی کاووس‌شاه است و وجود او سرآغاز بسیاری از رنج‌ها و شوربختی‌هایی است که کاووس به آنها دچار می‌شود (یاحقی، 1386: 486)؛ اما در این مقاله، سوداوه و دیگر شخصیت‌ها نه از دید اسطوره‌ای بلکه از دید داستانی و در جایگاه یک شخصیت داستانی بررسی می‌شوند. در داستان سیاوش، 20 گفت‌وگو از سوداوه بیان شده‌ است که عبارت است از: 12 گفت‌وگو با کاووس‌شاه (فردوسی، 1389، ج2: 212، 217، 217، 222، 225، 226، 229، 230، 231، 233، 237، 239)؛ 6 گفت‌وگو با سیاوش (همان: 216، 219، 220، 221، 223، 224)؛ 1 گفت‌وگو با هیربد (همان: 218) و 1 گفت‌وگو با زن حاملة جادوگر (همان: 228). 11 گفت‌وگو از این 20 مورد، با پرسونا همراه است که به‌ترتیب بررسی می‌شود.

1) در آغاز داستان، برخورد سوداوه با کاووس‌شاه، همواره با پرسونای زنی وفادار و شوهردوست است که سیاوش را مانند فرزند خود می‌داند؛ بنابراین وقتی سیاوش، دعوت او را به شبستان شاه نمی‌پذیرد، سوداوه روز بعد با این پرسونا به پیش کاووس‌شاه می‌رود و از او و سیاوش تعریف و ستایش می‌‌کند:

بدو گفت کای شهریار سپاه
نه اندر زمین، کس چو فرزند تو
فرستش به سوی شبستان خویش
همه روی‌پوشیدگان را ز مهر
نمازش بریم و نثار آوریم

 

که چون تو ندیده‌ است خورشید و ماه
جهان شاد بادا به پیوند تو!
بر خواهران و فغستان خویش
پر از خون دلست و پر از آب چهر
درخت پرستش به بار آوریم
                                     (همان: 212)

 

سوداوه چنان با پرسونای خود همانندسازی می‌کند که گویا کاووس‌شاه نیز باور می‌کند او مادری دلسوز برای سیاوش است و او را مانند فرزند خود دوست دارد.

بدو گفت شاه این سخن درخورست
سپهبد سیاوخش را خواند و گفت
پس پردة من تو را خواهر است

 

برو بر، تو را مهر صد مادر است
که خون و پی و مهر نتوان نهفت
که سوداوه چون مهربان مادر است
                                            (همان)

 

2) پس از اینکه سیاوش برای نخستین‌بار به شبستان شاه می‌رود، کاووس از سوداوه دربارة سیاوش می‌پرسد. سوداوه نیز همچنان با پرسونای زنی شوهردوست و دلسوز از کاووس تعریف می‌کند و چنین پاسخ می‌دهد:

بدو گفت سوداوه همتای شاه
چو فرزند تو کیست اندر جهان؟

 

ندیده ا‌ست بر گاه خورشید و ماه
چرا گفت باید سخن در نهان؟
                                    (همان: 217)

 

کاووس، پرسونای سوداوه را باور می‌کند و چنین می‌اندیشد که این پرسونا منِ سوداوه و خودآگاه اوست؛ بنابراین به سیاوش می‌گوید:

که گفتار او مهربانی بود

 

به جان تو بر پاسبانی بود
                                     (همان: 218)

 

3) سوداوه با پیام‌دادن به هیربد (پرده‌دار و کلیددار شبستان شاهی) سیاوش را به شبستان فرامی‌خواند و او می‌پذیرد. سوداوه در باطنش، خود را برای سیاوش در نظر گرفته ‌است؛ اما با پرسونایی بر چهره، دختران شبستان را به سیاوش نشان می‌دهد تا او از میان آنها یکی را برگزیند.

بدو گفت بنگر بدین تخت و گاه
همه نارسیده بتان طراز
کسی که‌ت خوش آید ازیشان بگوی

 

پرستنده چندین به زرین‌کلاه
که بسْرشتشان ایزد از شرم و ناز
نگه کن به بالا و دیدار اوی
                                    (همان: 219)

 

سوداوه همچنان در همة برخوردهایش با کاووس‌شاه و سیاوش، این پرسونا را بر چهره دارد؛ اما وقتی با سیاوش در شبستان کاووس‌شاه خلوت می‌کند و کسی جز خود و سیاوش را نمی‌بیند، شخصیت واقعی‌اش را از زیر نقاب بیرون می‌آورد و من حقیقی خود را نمایان می‌کند. فردوسی در اینجا از واژة قصب زیبا استفاده کرده ‌است؛ گویا با اندیشة پرسونا آشناست و می‌داند سوداوه تا این زمان، پرسونا بر چهره داشته است:

سیاوش به پاسخ چو نگشاد لب
بدو گفت خورشید با ماه نو
نباشد شگفت ار شود ماه خوار
به سوگند پیمان کن اکنون یکی
چو بیرون شود زین جهان شهریار
ز من هرچه خواهی همه کام تو

 

پری‌چهره برداشت از رخ قصب
گر ایدونک بینند بر گاه نو
تو خورشید داری خود اندر کنار...
ز گفتار من سر مپیچ اندکی
تو خواهی بدن زو مرا یادگار...
برآید نپیچم سر از دام تو
                           (همان: 220 و 221)

 

سوداوه در گفت‌وگوهای خود با کاووس، همواره از او به‌خوبی و ارجمندی یاد می‌کند و پرسونای زنی شوهردوست و وفادار بر چهره دارد؛ اما بیت پنجم که از زبان سوداوه بیان شده است، باطن پلید او را آشکار می‌‌کند. این بیت از دو جنبه بسیار مهم است؛ در این بیت از یک‌سو سوداوه پرسونا‌داشتن خود را در برابر کاووس‌شاه آشکار می‌کند و از سوی دیگر، این بیت نمودی از آنیموس منفی سوداوه است. در نظریة یونگ، «آنیموس زیان‌بار، تجسم تمامی بازتاب‌های سرد و ویرانگری است که بر وجود زن چیره می‌شود؛ به‌ویژه هنگامی‌که نتواند از بند احساسات خود بگریزد. بدین‌سان است که او به فکر میراث خانوادگی و مسئله‌هایی از این دست می‌افتد و حسابگری، کینه‌توزی و دسیسه‌بازی در وی رشد می‌کند و ازنظر روانی به جایی می‌رسد که ممکن است حتی آرزوی مرگ دیگران را هم بکند. زنی با دیدن کرانة زیبای مدیترانه به شوهر خود گفت: «وقتی یکی از ما دو نفر مرد، من می‌آیم اینجا زندگی می‌کنم!»» (فون‌فرانتس، 1377: 287 و 288). این گفتة سوداوه نیز در تحلیل کهن‌الگویی به این معناست که او در ناخودآگاه، آرزوی مرگ کاووس را داشته ‌است.

سوداوه در برخورد با کاووس‌شاه و سیاوش، همواره با پرسونا گفت‌وگو می‌‌کند و درون او کاملاً با برون زیبا و کلام مهرآمیز او تفاوت دارد؛ این موضوع در خودگویی یا حدیث نفس (Soliloquy) سیاوش در ابیات زیر کاملاً آشکار است:

سیاوش فروماند و پاسخ نداد
که گر بر دل پاک شیون کنم
شنیده‌ستم از نامور مهتران
که از پیش با شاه ایران چه کرد
پر از بند سوداوه گر دخت اوست

 

چنین آمدش بر دل پاک یاد
به آید که از دشمنان زن کنم
همه داستان‌های هاماوران
ز گردان ایران برآورد گرد
نخواهد هم این دوده را مغز و پوست
                  (فردوسی، 1389، ج2: 220)

 

4) سیاوش به درخواست سوداوه پاسخ منفی می‌دهد. سوداوه جامه‌اش را پاره و صورت خود را با ناخن چاک‌چاک می‌کند. او با آمدن کاووس به شبستان، باز همان پرسونا را به چهره می‌زند و گریه‌کنان و موی‌کنان به جانب او می‌رود.

چنین گفت کآمد سیاوش به تخت
که از تو است جان و دلم پر ز مهر
که جز تو نخواهم کسی را ز بن
بینداخت افسر ز مشکین سرم

 

بیاراست جنگ و برآویخت سخت
چه پرهیزی از من تو ای خوب‌چهر؟
چنینت همی‌راند باید سخن
چنین چاک زد جامه اندر برم
                            (همان: 224 و 225)

 

5) کاووس‌شاه پس از صحنه‌آرایی سوداوه، شبستان را خلوت می‌کند و از آن دو می‌خواهد تا حقیقت ماجرا را بیان کنند. سیاوش حقیقت را می‌گوید؛ اما سوداوه همچنان با پرسونایی بر صورت می‌گوید:

چنین گفت سوداوه کین نیست راست
مرا خواست کآرد به کاری به چنگ
نکردمْش فرمان همه موی من
یکی کودکی دارم اندر نهان
ز بس رنج، کشتنْش نزدیک بود

 

که او از بتان جز تن من نخواست...
دو دست اندر آورد چون سنگ تنگ
بکند و خراشیده شد روی من
ز پشت تو ای شهریار جهان
جهان پیش من تنگ و تاریک بود
                                   (همان: 226)

 

کاووس‌شاه، حقیقت را با بررسی درمی‌یابد و گناهکاری سوداوه برایش آشکار می‌شود.

6) سوداوه که پیش کاووس‌شاه رسوا شده‌ است، چاره‌گری می‌کند. او زنی باردار را زر بسیار می‌دهد تا جنینش را سقط کند؛ سپس خودش چنان وانمود می‌کند که جنینش سقط شده ‌است. کاووس بر بالای سر او حاضر می‌شود. سوداوه همچنان با پرسونایی بر چهره سخن می‌گوید که من حقیقی او در پشت آن پنهان شده ‌است.

ببارید سوداوه از دیده آب
همی‌گفتمت کو چه کرد از بدی

 

بدو گفت: روشن ببین آفتاب
به گفتار او خیره ایمن شدی
                                    (همان: 229)

 

7) کاووس به ماجرای سقط جنین بدگمان می‌شود. از ستاره‌شناسان یاری می‌طلبد و حقیقت ماجرا را درمی‌یابد؛ اما سوداوه همچنان با پرسونا با کاووس سخن می‌گوید.

همی‌گفت همداستانم ز شاه
ز فرزند کشتن بپیچد دلم

 

به زخم و به افگندن از تخت و گاه
زمان‌تا‌زمان، سر ز تن بگسلم
                                    (همان: 230)

 

8) همه چیز برای کاووس آشکار می‌شود. زن جادوگر بچه‌سقط‌کرده را می‌یابند و او اعتراف می‌کند. سوداوه را به پیش کاووس می‌خوانند و ستاره‌شمر، اصل ماجرا را بازگو می‌کند؛ اما سوداوه از پرسونای خود دست برنمی‌دارد.

چنین پاسخ آورد سوداوه باز
ز بیم سپهبد گو پیلتن
جز آن کو بفرماید، اخترشناس
سخن گر گرفتی چنین سرسری
ز دیده فزون زان ببارید آب

 

که نزدیک ایشان جز این است راز...
بلرزد همی شیر بر انجمن...
چه گوید سخن، وز که جوید سپاس؟...
بدان گیتی افگندم این داوری
که بردارد از رود نیل آفتاب
                           (همان: 231 و 232)

 

سوداوه چنان با پرسونای خود همانندسازی کرده ‌است که گفته‌هایش را کاووس باور می‌کند؛ به‌گونه‌ای‌که غمگین می‌شود و همراه با سودابه می‌گرید (همان: 232).

9) کاووس همة موبدان را جمع می‌کند تا برای یافتن گنهکار چاره کنند و آنها می‌گویند: «بر آتش یکی را بباید گذشت». کاووس به سوداوه می‌گوید که باید یکی از آن دو از آتش بگذرند. سوداوه با پرسونای زنی پاک‌دامن و حق‌به‌جانب می‌گوید:

چنین پاسخ آورد سوداوه پیش
سیاوخش را کرد باید درست

 

که من راست گویم به گفتار خویش...
که این بد نکرد و تباهی نجست
                                     (همان: 233)

 

10) سیاوش به سلامتی از آتش می‌گذرد و کاووس در فکر تنبیه سوداوه است. سوداوه با پرسونایی حق‌به‌جانب به کاووس‌شاه می‌گوید:

بدو گفت اگر سر بباید برید
بفرمای و من دل نهادم برین
سیاوش سخن راست گوید همی
همه جادوی زال کرد اندرین

 

مکافات این بد که بر من رسید
نخواهم که باشی دل از من به کین
دل شاه از آتش بشوید همی
نبود آتش تیز با من به کین
                            (همان: 237 و 238)

 

کاووس این‌بار از پرسونای سوداوه فریب نمی‌خورد.

بدو گفت: نیرنگ داری هنوز

 

نگردد همی پشت شوخیت کوز
                                     (همان: 238)

 

او دستور می‌دهد تا سوداوه را به دار آویزند.

11) کاووس‌شاه، سوداوه را به سبب پادرمیانی سیاوش می‌بخشد و پس از مدتی باز کاووس با سوداوه مهربان می‌شود. سوداوه نیز از فرصت استفاده می‌کند و حیله‌گری را آغاز می‌کند که درواقع مبنای پرسونای زیان‌بار است. در اینجا گفت‌وگویی از سوداوه نیامده ‌است؛ بلکه پرسونا فقط بر مبنای نوع رفتار او درک می‌شود.

دگرباره با شهریار جهان
بدان تا شود با سیاوخش بد


 

همی جادوی ساخت اندر نهان
بدان سان که از گوهر او سزد
                                   (همان: 239)

 

از 11 پرسونای سوداوه، 10 مورد آن در رویارویی با کاووس‌شاه و یک مورد آن در رویارویی با سیاوش ‌است.

3ـ2 پرسونا در گفت‌وگوهای کرسیوز

کرسیوز، برادر افراسیاب، در کینه‌ورزی و نیرنگ کم‌مانند بود. او یکی از اصلی‌ترین افرادی است که سیاوش را با مکر و نیرنگ نزد افراسیاب بد نشان داد و چنین وانمود کرد که سیاوش به فکر پادشاهی است. او سرانجام با توطئه‌چینی، اسباب قتل سیاوش را در توران فراهم آورد (یاحقی، 1386: 694 و 695). دسیسه و توطئة کرسیوز با کمک‌گرفتنش از پرسونا عملی شد.

در داستان سیاوش، 28 گفت‌وگو از کرسیوز نقل شده ‌است که عبارت است از: 11 گفت‌وگو با سیاوش (فردوسی، 1389، ج2: 256، 322، 323، 324، 325، 333، 335، 336، 337، 338، 339، 349)؛ 10 گفت‌وگو با افراسیاب (همان: 247، 249، 250، 262، 328، 329، 330، 331، 340، 341، 352)؛ 2 گفت‌وگو با پیک‌هایی که به نزد سیاوش می‌فرستد (همان: 333، 344)؛ 2 گفت‌وگو با بزرگانی که همراه خود به سیاوخش‌گرد برده بود (همان: 325، 327)؛ 2 مورد خودگویی یا حدیث نفس (همان: 321، 334)؛ 1 گفت‌وگو با پیکی که به سوی افراسیاب می‌فرستد (همان: 259). 11 مورد از این 28 گفت‌وگوی کرسیوز، همراه با پرسوناست که به‌ترتیب بررسی می‌شود.

1) افراسیاب، کرسیوز را برای بازدید از سیاوخش‌گرد به نزد سیاوش می‌فرستد. سیاوش، کرسیوز را همراهی می‌کند و همه جای سیاوخش‌گرد را به او نشان می‌دهد؛ اما کرسیوز، حسودی می‌کند و به فکر فرومی‌رود.

دل و مغز کرسیوز آمد به جوش
به دل گفت سالی دگر بگذرد
همش پادشاهی است و هم تاج و گاه
نهان دل خویش پیدا نکرد

 

دگرگونه‌تر شد به آیین و هوش
سیاوش کسی را به کس نشمرد
همش گنج و هم بوم و بر هم سپاه
همی‌بود پیچان و رخساره زرد
                            (همان: 321 و 322)

کرسیوز، با همة پیچان‌بودنش، پرسونایی بر چهره می‌زند و به سیاوش می‌گوید:

بدو گفت بر خوردی از رنج خویش

 

همه‌ساله شادان زی از گنج خویش
                                  (همان: 2322)

 

2) روز بعد، کرسیوز با سیاوش چوگان می‌بازد و سیاوش خود را به رخ کرسیوز می‌کشد. کرسیوز با خود می‌گوید بی‌تردید سیاوش را شکست خواهد داد؛ اما پرسونایی بر چهره می‌زند و به او چنین می‌گوید:

بدو گفت کرسیوز ای شهریار
هنر بر گهر نیز کرده گذر
به نوک سنان گر به تیر و کمان

 

خردمند و از خسروان یادگار
سزد گر به ترکان نمایی هنر
زمین آورد تیرگی یک‌زمان
                           (همان: 322 و 323)

 

3) کرسیوز در چوگان‌ به سیاوش می‌بازد. یاران کرسیوز نیز در زره برگرفتن در میدان و... به سیاوش می‌بازند. کرسیوز امیدوار است که در نبرد تن‌به‌تن بر سیاوش چیره شود و انتقام شکست‌های پیشین را بگیرد و او را خوار کند؛ بنابراین با پرسونای یک دوست خیرخواه و بی‌حسد به او می‌گوید:

بدو گفت کرسیوز ای شهریار
بیا تا من و تو به آوردگاه
بگیریم هر دو دوال کمر


 

به ایران و توران تو را نیست یار
بتازیم هر دو ز پیش سپاه
به کردار جنگی دو پرخاشخر...
                                    (همان: 324)

 

اگر کرسیوز واقعاً به این گفته‌اش که «سیاوش در ایران و توران، هم‌آوردی ندارد» ایمان داشت، هرگز او را به نبرد تن‌به‌تن دعوت نمی‌کرد؛ بنابراین همان بیت نخست، بیان‌کنندة پرسونای کرسیوز است.

4) سیاوش موافق نبرد تن‌به‌تن با کرسیوز نیست و از او می‌خواهد دو نفر را برای نبرد بفرستد. کرسیوز، دمور و گروی‌زره را برای نبرد می‌فرستد؛ اما هر دو در این هنرنمایی مغلوب سیاوش می‌شوند. کرسیوز آشفته‌خاطر می‌شود و نزد افراسیاب با پرسونای فردی خیرخواه و نگران تخت پادشاهی گفت‌وگو می‌کند:

بدو گفت کرسیوز ای شهریار
فرستاده آمد ز کاووس‌شاه
ز روم و ز چین نیزش آمد پیام
برو انجمن شد فراوان سپاه


 

سیاوش دگر دارد آیین و کار
نهانی به نزدیک او چند راه
همی یاد کاووس گیرد به جام
بپیچد بناگاه ازو جان شاه...
                                     (همان: 328)

 

 

5) افراسیاب، دروغ‌گویی و پرسونای کرسیوز را باور می‌کند و می‌گوید:

بدو گفت بر من تو را مهر خون

 

بجنبید و او بد تو را رهنمون
                                     (همان: 328)

 

و ادامه می‌دهد که من در حق سیاوش، خوبی کرده‌ام. اکنون چاره‌ای جز این برایم نمانده‌ است که او را به پیش پدرش کاووس بفرستم؛ اما کرسیوز که داغ شکست از سیاوش را در سینه دارد، با پرسونایی بر چهره می‌گوید:

بدو گفت کرسیوز ای شهریار
از ایدر گر او سوی ایران شود
هر آنگه که بیگانه شد خویش تو
یکی دشمنی باشد اندوخته

 

مگیر اینچنین کار پرمایه خوار
بر و بوم ما پاک ویران شود
بدانست راز کم و بیش تو...
نمک را مپرکن تو بر سوخته
                            (همان: 329 و 330)

 

6) در ادامه، افراسیاب به کرسیوز می‌گوید: سیاوش را به درگاه خود فرامی‌خوانم و او را بازجویی می‌کنم تا ببینم چه در سر دارد. کرسیوز همچنان با پرسونای فردی دلسوزِ افراسیاب و نگران تخت پادشاهی می‌گوید:

چنین گفت کرسیوز کینه‌جوی
سیاوش بدان آلت و فر و برز
گر آید به درگاه تو با سپاه


 

که ای شاه بینادل راست‌گوی
بدان ایزدی شاخ و آن تیغ و گرز
شود بر تو بر تیره خورشید و ماه...
                                   (همان: 331)

 

7) افراسیاب پس از اینکه با حیله‌گری‌های کرسیوز برانگیخته می‌شود، او را به پیش سیاوش می‌فرستد تا او را همراه با فرنگیس به نزد خود فراخواند. کرسیوز به پیش سیاوش می‌رود و چون از قصد سیاوش برای رفتن به نزد افراسیاب آگاه می‌شود، به فکر فرومی‌رود و پس از آن می‌گرید. زمانی که سیاوش سبب گریه‌های کرسیوز را می‌پرسد، او با پرسونای فردی دوستدار سیاوش و طالب صلح و دوستی می‌گوید:

بدو گفت کرسیوز ای نامدار
ندانی تو خوی بدش بی‌گمان
مرا زین سخن ویژه اندوه تست
کنون خیره آهرمن دلگسل
دلی دارد از تو پر از درد و کین
تو دانی که من دوستدار توام

 

مرا این سخن نیست با شهریار...
بمان تا بیاید بدی را زمان...
که بیداردل بادی و تندرست...
ورا از تو کرده‌ است پر داغ دل
ندانم چه خواهد جهان‌آفرین
به هر نیک و بد ویژه یار توام
                            (همان: 335 و 336)

 

8) کرسیوز نقش خود را خوب بازی می‌کند و چهرة اهریمنی خود را به‌خوبی در پشت پرسونا پنهان می‌کند. سیاوش نیز این پرسونا را من حقیقی کرسیوز می‌پندارد؛ به‌طوری‌که به او می‌گوید: نگرانی به دلت راه نده. اگر افراسیاب قصد آزار مرا داشت، مرا در میان انجمن سرافراز نمی‌کرد. اکنون با تو به درگاه او خواهم آمد تا سوءتفاهم را برطرف کنم؛ اما کرسیوز که نگران آشکارشدن دسیسة خود است، باز با پرسونایی بر چهره به سیاوش می‌گوید:

بدو گفت کرسیوز ای مهربان
نهانش ببین آشکارا کنون
همی‌گفت و مژگان پر از آب زرد

 

تو او را بدانسان که دیدی مدان...
چنین دان و ایمن مشو زو به خون...
پرافسون دل و لب پر از باد سرد
                            (همان: 336 و 337)

 

همین بیت پایانی به‌تنهایی بیان‌کنندة پرسونای کرسیوز است.

9) سیاوش به کرسیوز می‌گوید: هرچه فکر می‌کنم، می‌بینم شایستة مجازات افراسیاب نیستم. اکنون با تو به پیش او می‌روم تا سبب ناراحتی‌اش را بدانم. کرسیوز برای آشکارنشدن دروغ‌هایش نمی‌خواهد سیاوش با افراسیاب رودررو شود و با همان پرسونای آشنای همیشگی به سیاوش می‌گوید:

بدو گفت کرسیوز ای نامجوی
تو را من همانا بسم پایمرد
یکی پاسخ نامه باید نبشت
ز کین گر ببینم سر او تهی
سواری فرستم به نزدیک تو
وگر بینم اندر سرش هیچ تاب

 

تو را آمدن نزد او نیست روی...
بر آتش یکی برزنم باد سرد
پدیدار‌کردن همه خوب و زشت
درخشان شود روزگار بهی
درخشان کنم رای تاریک تو...
هیونی فرستم هم اندر شتاب
                           (همان: 338 و 339)

 

سیاوش پرسونای کرسیوز را باور کرده ‌است؛ بنابراین حرف‌های او را راست می‌پندارد.

10) کرسیوز نامه را از سیاوش می‌گیرد و به‌تاخت و بدون اینکه شب و روز استراحت کند، به پیش افراسیاب برمی‌گردد. افراسیاب سبب شتابان‌آمدن او را جویا می‌شود که کرسیوز با همان پرسونایی که همیشه پیش افراسیاب نمایان می‌کند، می‌گوید:

ورا گفت چون تیره شد روی کار
سیاوش نکرد ایچ در کس نگاه
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
از ایران بدو نامه پیوسته بود
سپاهی ز روم و سپاهی ز چین
تو بر کار او گر درنگ آوری
اگر دیر گیری تو جنگ آورد

 

نشاید شمردن به بد روزگار
پذیره نیامد مرا خود به راه
مرا پیش تختش به پایین نشاند
به ما بر در شهر او بسته بود
همی هر زمان برخروشد زمین
مگر باد از آن پس به چنگ آوری
دو کشور به مردی به چنگ آورد
                            (همان: 340 و 341)

 

11) پیکی از کرسیوز با این خبر به پیش سیاوش می‌آید:

ز نزدیک کرسیوز آمد نوند
نیامد ز گفتار من هیچ سود
نگر تا چه باید کنون ساختن

 

که بر چارة جان میان را ببند
از آتش ندیدم جز از تیره‌دود
سپه را کجا باید انداختن
                                    (همان: 344)

 

 

سیاوش پرسونای نهفته در این خبر را باور می‌کند:

سیاوش ندانست بازار اوی

 

همی راست دانست گفتار اوی
                                     (همان: 344)

 

کرسیوز تا این‌ قسمت همین‌گونه در رویارویی با سیاوش، پرسونای یک دوست دل‌سوز و خیرخواه را بر چهره زده‌ است؛ اما سرانجام چهرة واقعی خود را از پشت نقاب بیرون می‌آورد. افراسیاب به سوی سیاوخش‌گرد لشکرکشی می‌کند و سیاوش نیز با دسیسة کرسیوز، لشکری در مقابل افراسیاب می‌آراید. سیاوش سبب کینه‌ورزی و لشکرکشی افراسیاب را می‌پرسد. در اینجا کرسیوز عامل این ‌همه کشمکش و دشمنی و لشکرآرایی سیاوش و افراسیاب علیه یکدیگر، پرسونای خود را به کناری می‌زند و این‌گونه منِ حقیقی خود را به سیاوش نشان می‌دهد:

چنین گفت کرسیوز کم‌خرد
گر ایدر چنین بی‌گناه آمدی
پذیره‌شدن زین نشان راه نیست

 

کزین‌سان سخن خود کی اندر خورد
چرا با زره نزد شاه آمدی؟
کمان و سپر، هدیة شاه نیست
                                    (همان: 349)

 

با دقت در این 11 پرسونای کرسیوز، می‌توان دریافت که 7 مورد آن در رویارویی با سیاوش و 4 مورد آن در رویارویی با افراسیاب بوده ‌است. این پرسوناها درواقع، نقش‌هایی هستند که کرسیوز بازی می‌کند. او نزد سیاوش، یک نقش بازی می‌کند و نزد افراسیاب، نقشی دیگر. چهره‌ای که او به سیاوش نشان می‌دهد، چهره‌ای متفاوت از چهره و نقابی است که به افراسیاب نشان می‌دهد. هر دوی این چهره‌ها به هم شبیه است؛ نزد سیاوش، چهره‌ای دوستدار سیاوش به او نشان می‌دهد و نزد افراسیاب، چهره‌ای دوستدار افراسیاب؛ اما او دوستدار سیاوش نیست. کین‌خواهی و جنگ‌های ایرانیان با تورانیان در طول سالیان دراز و فرجام کار افراسیاب، نشان‌دهندة این است که کرسیوز، دوستدار افراسیاب هم نیست؛ او بزرگ‌ترین ضربه را به افراسیاب و کشورش وارد کرده ‌است. کرسیوز فقط دوستدار خود است و هر کاری می‌کند و هر نقشی بازی می‌کند تا به اهداف پلید خود دست یابد.

3ـ3 پرسونا در گفت‌وگوها و رفتارهای سیاوش

در این داستان بیشترین گفت‌وگو از سیاوش (شخصیت اصلی) به ثبت رسیده ‌است؛ اما از میان این گفت‌وگوها، حتی یک‌بار هم با پرسونای زیان‌بار حرف نمی‌زند و حتی گاهی پرسونای سودمند او دیده می‌شود که یک نمونة آن در گفت‌وگوی او با سوداوه آشکار است و نمونة دیگر در شیوة رفتارش با تورانیان نمود دارد.

پس از اینکه سوداوه از علاقه‌اش با سیاوش سخن می‌گوید، او با خود فکر می‌کند که اگر جواب سردی به سوداوه دهم، خشمگین خواهد شد؛ جادویی به کار می‌گیرد و کاووس‌شاه را نیز با خود همراه می‌کند. پس بهتر است با آوای نرم با او صحبت کنم.

همان به که با او به آوای نرم
سیاوخش از آن پس به سوداوه گفت
نمانی مگر نیمة ماه را
کنون دخترت بس که باشد مرا
سر بانوانی و هم مهتری

 

سخن گویم و دارمش چرم و گرم
که اندر جهان خود تو را نیست جفت
نشایی کسی را جز از شاه را
نباید جز او کس که باشد مرا...
من ایدون گمانم که تو مادری
                          (همان: 221 و 222)

 

اندیشة سیاوش، اندیشه‌ای سپند و اهورایی است و در این گفت‌وگو، با بهره‌گیری از پرسونای سودمند، هم از برخورد خشمگین با سوداوه پرهیز می‌کند و هم به سوداوه می‌فهماند که او به‌جز کاووس‌شاه، برازندة فرد دیگری نیست و در جایگاه مادر سیاوش است. سیاوش می‌خواهد با سوداوه با «آوای نرم» سخن گوید و او را «چرم و گرم بدارد»؛ اگر در این سخنان حتی یک سخن مصلحت‌آمیز، مبنی‌بر علاقه‌اش به سوداوه وجود داشت، چنین برداشت می‌شد که این گفته‌های او همراه با پرسونای زیان‌بار بوده ‌است؛ اما این‌گونه نیست.

نمونة دیگر، شیوة رفتاری سیاوش با تورانیان و رفتن او در جایگاه یک شاهزادة ایرانی به توران‌زمین و سازش با افراسیاب، دشمن دیرینة ایران، است؛ گفتنی است برپایة باور‌های شاهنامه، شاهان و شاهزادگان ایرانی هیچ‌گونه سازشی با غیرایرانیان، به‌ویژه تورانیان ندارند؛ بنابراین برپایة نظریة یونگ، رفتار متفاوت سیاوش و شخصیت اجتماعی او، برای عمل به نقش اجتماعی است. به این ترتیب سازش و آشتی سیاوش با افراسیاب و زندگی در قلمرو توران در جایگاه داماد افراسیاب نشان‌دهندة پرسونای سودمند سیاوش است که با شخصیت واقعی او (شاهزادة ایرانی) در تضاد است.

3ـ4 پرسونا در گفت‌وگوهای کاووس

در داستان سیاوش، تنها یک برخورد همراه با پرسونا از کاووس آمده ‌است؛ پس از ماجراهای بسیار و گذر سیاوش از آتش، کاووس‌شاه اطمینان می‌یابد که سوداوه گنهکار است و با آنکه به کشتن او راضی نیست، دستور می‌دهد او را به دار آویزند. دستور دارزدن سوداوه با‌توجه‌به بیت‌های دوم و پنجم، کاملاً آشکار است که همراه با پرسونا بوده و کاووس آن دستور را با منِ خویش نداده ‌است.

چو سوداوه را روی برگاشتند
دل شاه‌کاووس پردرد شد
سیاوش چنین گفت با شهریار
به من بخش سوداوه را زین گناه
بهانه همی‌جست از آن کار، شاه
سیاوخش را گفت بخشیدمش

 

شبستان همه بانگ برداشتند
نهان داشت، رنگ رخش زرد شد
که دل را بدین کار، غمگین مدار
پذیرد مگر پند و آیین و راه...
بدان تا ببخشد گذشته‌گناه
از آن پس که خون‌ریختن دیدمش
                                     (همان: 238)

 

3ـ5 پرسونا در گفت‌وگوهای افراسیاب

سیاوش نامه‌ای به افراسیاب می‌فرستد؛ البته همراه با با صد گروگانی که افراسیاب برای اثبات حسن نیت خود به ایرانیان داده بود. سیاوش در نامه می‌گوید کاووس‌شاه از صلح من با تو رنجیده‌خاطر شده است و خیال جنگ دارد و می‌خواهد صد گروگان را به دار آویزد. افراسیاب نیز نامه‌ای به سیاوش می‌نویسد و او را به نزد خود می‌خواند تا او را مانند فرزند خود بپرورد؛ اما به نظر نمی‌رسد که فردی غریبه، فرزند دشمنش را ـ اگرچه از در دوستی و آشتی درآمده باشد ـ مانند فرزند خود بدارد. به همین سبب این گفته‌های افراسیاب در نامه، همراه با پرسونا است:

...غمی شد دلم زآنک شاه جهان
ولیکن ز گیتی جز از تاج و تخت
تو را این‌همه ایدر آراسته‌ است
همه شهر توران برندت نماز
تو فرزند باشی و من چون پدر
بدارمْت بی‌رنج فرزندوار

 

چنان تیز شد با تو اندر نهان
چه جوید خردمند بیداربخت؟
اگر شهریاری وگر خواسته ا‌ست
مرا خود به مهر تو باشد نیاز
پدر پیش فرزند بسته کمر...
به گیتی تو مانی ز من یادگار
                                     (همان: 278)

 

3ـ6 پرسونا در گفت‌وگوهای پیران ویسه

پیران، سپهسالار افراسیاب و یکی از پسران ویسه است. در داستان سیاوش، تنها یک گفت‌وگو همراه با پرسونا از پیران ویسه دیده می‌شود. افراسیاب شب‌هنگام، پیران ویسه را به پیش خود می‌خواند و از نگرانی‌اش دربارة زنده‌بودن کیخسرو، فرزند سیاوش، با او سخن می‌گوید. پیران که نمی‌خواهد آسیبی به کیخسرو برسد، با پرسونایی بر چهره می‌گوید:

بدو گفت پیران که ای شهریار
یکی کودکی خرد چون بیهشان
تو این خود میندیش و بد را مکوش
که پروردگار از پدر برتر است


 

تو را خود نباید کس آموزگار
ز کار گذشته چه دارد نشان؟
چه گفت آن خردمند گوهرفروش
اگر زاده را مهر بر مادر است
                           (همان: 371 و 372)

 

4ـ پرسونای آشکار و پرسونای پنهان

کشف و بررسی پرسونای شخصیت‌های گوناگون یک متن روایی در برخوردها و گفت‌وگوها، به‌طور آشکار ممکن نیست؛ برای نمونه سوداوه در برخورد با دخترانش به گونه‌ای عمل می‌کند و در برخورد با سیاوش به گونه‌ای دیگر. برخورد او با هریک از خدمة شبستان کاووس نیز به شیوة دیگری است. به عبارتی دیگر، او در هریک از این برخوردها از پرسونایی ویژه استفاده می‌کند. وقتی سوداوه، هیربد را فرامی‌خواند و از او می‌خواهد پیامش را به گوش سیاوش برساند، برخورد و گفت‌وگویش با هیربد، بی‌تردید با پرسوناست؛ اما قرینه‌ای در متن شاهنامه وجود ندارد تا خواننده این پرسونا را دریابد.

چنین گفت با هیربد، ماه‌روی
که باید که رنجه کنی پای خویش

 

کز ایدر برو با سیاوش بگوی
نمایی مرا سروبالای خویش
                           (همان: 218 و 219)

 

این دو بیت، فقط دربردارندة پیام سوداوه است و بیانگر نوع رفتار و گفتار او با هیربد نیست؛ بنابراین پرسونا در نمونه‌هایی مانند این، پنهان است و نمونه‌های اینچنینی را «پرسونای پنهان» می‌نامیم؛ یعنی پرسونایی که وجود دارد؛ اما به سبب آنکه راوی آن را به‌طور کامل توضیح نداده است، چگونگی آن را از متن نمی‌توان دریافت؛ اگر همین گفت‌وگو در یک فیلم اتفاق می‌افتاد، پرسونا از نوع حرکات و حالات شخصیت دریافتنی بود.

به این ترتیب در متن‌های ادبی، پرسونای شخصیت‌ها از سه راه دریافت می‌شود: 1) گفتار و رفتار شخصیت؛ 2) توضیح مستقیم شاعر یا نویسنده‌ای که آن شخصیت را توصیف می‌کند؛ 3) لحن (Tone) شخصیت در زبان گفتاری که «از طریق زبانی با آرایش هنرمندانه (طنزآمیز، فکورانه، مزورانه، سودایی، مطایبت‌آمیز و...) القا می‌شود و بر رفتار یا احساس شخصیت یا پرسونا اشاره می‌کند» (مدرسی، 1390: 407)؛ به‌گونه‌ای‌که نویسندگان می‌کوشند فردیت شخصیت‌های خود را با ویژگی‌های لحن صحبت‌های آنان و شیوة تفکرشان نشان دهند (همان: 408)؛ اما وقتی هیچ‌یک از این سه راه بالا وجود نداشته باشد، پرسونا را نمی‌توان تشخیص داد. بنابراین باتوجه‌به نظریة یونگ که معتقد است همة افراد در رویارویی با افراد مختلف، از پرسوناهای مختلف استفاده می‌کنند، می‌توان گفت برخورد و گفتار سوداوه با هیربد ـ و به‌طور‌کلی بسیاری از برخوردهای دو‌به‌دو در متن‌های روایی ـ دربردارندة پرسوناست و شخصیت‌ها با زدن پرسونا بر چهره، با طرف مقابل سخن می‌گویند. به پرسوناهای آشکار و تشخیص‌دادنی در متن، پرسونای آشکار و به پرسوناهای نیامده در متن که با گمان می‌توان به آنها پی برد، پرسونای پنهان یا نهفته گفته می‌شود.

به‌جز آنچه در این مقاله برای نمود پرسونا مطرح شد، گفت‌وگوها و برخوردهای دیگر قهرمانان در داستان سیاوش، پرسونای آشکاری ندارند. از متن گفت‌وگوهای دو‌به‌دوی شخصیت‌های این داستان، هیچ نشانه‌ای از پرسونای آشکار دیده نمی‌شود و تنها همان پرسونای پنهان را می‌توان ردیابی کرد؛ برای مثال وقتی سیاوش می‌خواهد ایران‌زمین را ترک کند، زنگة شاوران به او می‌گوید:

چنین گفت زنگه که ما بنده‌ایم
فدای تو بادا تن و جان ما

 

به مهر سپهبد دل‌آگنده‌ایم
چنین باد تا مرگ، پیمان ما
                   (فردوسی، 1389، ج2: 273)

 

این گفته، پرسونای آشکار ندارد. زنگه صادقانه با سیاوش گفت‌وگو می‌کند؛ اما آشکار است که هرکس در گفت‌وگو با سرور خود، پرسونا بر چهره می‌زند. رفتار و گفتار زنگه با نزدیکان خود به‌گونه‌ای است و در برخورد با سیاوش به‌گونه‌ای دیگر؛ یعنی از پرسونایی بر چهره استفاده می‌کند. رفتار و گفتار دیگر قهرمانان زیردست سیاوش نیز به همین گونه است. همین افراد هنگام رویارویی با افراد زیردست خود با پرسونایی دیگر گفت‌وگو می‌‌کنند؛ اما این پرسوناها در متن روایی شاهنامه آشکار نیست؛ پرسوناهایی مشخص است که از آن با نام پرسونای پنهان یاد می‌شود.

 

5ـ پرسونای سودمند، پرسونای زیان‌بار

یونگ همانند سایر کهن‌الگوها برای پرسونا، هم نقش سودمند و هم نقش زیان‌بار در نظر می‌گیرد. او معتقد است انسان‌ها برای سازگاری با نقش‌های خود و بهتر عمل‌کردن به آنها، پرسونا بر چهره می‌زنند و با آن نقش خود را اجرا می‌کنند. این، نقش سودمند پرسوناست. درحقیقت پرسونایی که افراد در پذیرش نقش‌های اجتماعی بر چهره می‌زنند، نقش سودمند پرسوناست؛ زیرا جامعه از مردم انتظار دارد که در زندگی نقشی اجرا کنند. در دید یونگ، این پرسونا خطری برای فرد ندارد؛ زیرا او را با اجتماعش سازگار می‌کند؛ اما اگر پرسونا به اندازه‌ای پیش رود که جایگزین شخصیت اصلی انسان شود؛ به‌گونه‌ای‌که شخصیت اصلی در این میان گم شود و فرد، تنها به اجرای نقش خود فکر کند، شخصیت و جامعه از این پرسونا یا نقاب بزرگ آسیب می‌بیند. یکی از خطرهای پرسونا که یونگ آدمی را از آن بازمی‌دارد، یکسو و یکی‌شدن با آن است؛ زیرا یکسو‌شدن با پرسونا، فردیت انسان را ساختگی می‌کند و اطرافیان را به این باور می‌اندازد که فرد پرسونادار برای خود فردی شده ‌است؛ فردیتی که حقیقتی ندارد؛ بلکه فقط نقابی است که شخص بر چهره می‌زند تا نقش اجتماعی ویژة خود را اجرا کند. این یکسو‌شدن با پرسونا، به شکل تندخویی، بدخلقی، عاطفه‌های مهارنشده، ترس‌ها، شرارت‌ها و اندیشه‌های وسواسی در رفتار انسان‌ها آشکار می‌شود (مورنو، 1380: 67).

این دو گونه پرسونا، پرسونای سودمند و پرسونای زیان‌بار نامیده می‌شود. پرسونایی که افراد برای سازگاری با اجتماع و اجرای نقش خود در اجتماع بر چهره می‌زنند، پرسونای سودمند (اهورایی) است؛ اما آنگاه که پرسونا با تندخویی و شرارت و عاطفه‌های مهارنشده همراه باشد، زیان‌بار (اهریمنی) خواهد بود؛ بنابراین پرسونای شخصیت‌های داستان سیاوش را از این دید می‌توان سنجید. برپایة این نظریه، پرسوناهای پنهان این داستان که شخصیت‌ها برای سازگاری با نقش خود و بهتر عمل‌کردن به آن بر چهره می‌زنند، پرسوناهایی سودمند است. همچنین تنها پرسونای آشکار کاووس در این داستان، از نوع سودمند است؛ زیرا برای اجرای نقش اجتماعی او در جایگاه پادشاه ایران‌زمین به کار رفته‌ است. پرسونای پیران ویسه در رویارویی با افراسیاب نیز پرسونای سودمند است؛ اما پرسوناهای سوداوه و کرسیوز، همگی زیان‌بارند.

سیاوش (شخصیت اصلی) که در این داستان بیشترین گفت‌وگو از او به ثبت رسیده ‌است، هیچ پرسونای آشکاری ندارد و همة تصمیم‌ها و برخوردهایش کاملاً سازگار با من (Ego) خودآگاه است. برپایة الگوی پیش‌گفته، پرسوناهای پنهان او در برخوردهایش با افراسیاب، سایر تورانیان و... نیز همگی سودمند است.

می‌توان گفت نبودن پرسونای زیانبار برای برخی از شخصیت‌های شاهنامه در ارتباط با فره ایزدی است. کاووس1 و سیاوش با‌توجه‌به داشتن فر کیانی (اوستا، زامیادیشت، بندهای 70-71؛ یاحقی 1386: 496 و 497) که به انسان‌های کامل، خودساخته و فردیت‌یافته می‌پیوندد، هیچ گونه پرسونای زیان‌باری ندارند.

برخی صاحب‌نظران، داستان سیاوش را نسبت‌به همة داستان‌های اسطوره‌ای و حماسی شاهنامه، بخش مرکزی می‌دانند و سیاوش را محور پیدایش همة اسطوره‌های شاهنامه معرفی می‌کنند؛ بنابراین نتیجة این پژوهش را با رعایت احتیاط به همة شاهنامه می‌توان تعمیم داد و بر آن بود که 1) با‌توجه‌به شخصیت فردوسی، او در همة شاهنامه، در بیت‌هایی که حال و اندیشة خود را بیان می‌کند، هیچ پرسونایی ندارد و میان اندیشه‌های او در شاهنامه و اندیشه‌های شخصی او هیچ دوگانگی‌ای دیده نمی‌شود. با بررسی پرسونا در نوشته‌ها و سروده‌های نویسندگان و شاعران دیگر ایرانی و مقایسة آن با گفته‌های شخصی فردوسی در شاهنامه می‌توان دریافت که شخصیتی بی‌نقاب مانند فردوسی در سراسر تاریخ ادبی ایران بسیار کم‌مانند است؛ 2) در همة شاهنامه، شخصیت‌هایی که فره ایزدی دارند، پرسونای زیانبار ندارند؛ زیرا این افراد، انسان‌هایی فردیت‌یافته، خودساخته و کامل هستند.

 

6ـ نتیجه‌گیری

پرسونا دو مفهوم کلی در ادبیات و روان‌شناسی دارد. در اصطلاح ادبی، منظور از پرسونا، شگردی هنری است که آن را هنرمند به‌طور خودآگاه می‌آفریند. بیان گفت‌وگوی شخصیت‌ها از زبان شاعر در متن‌هایی مانند شاهنامه با روایت داستانی، مانند پرسوناهای پرشماری است که شاعر برای شکل‌گیری و روایت داستان، به‌شایستگی از آن بهره می‌گیرد؛ اما در روان‌شناسی یونگ، پرسونا کنشی روانی است که به‌طور ناخودآگاه آفریده می‌شود تا فرد ضمن تأثیرگذاری بر دیگران، ماهیت واقعی خود یا همان من خودآگاه خود را پنهان کند و چهره‌ای پذیرفتنی به اطرافیان نشان دهد. این کهن‌الگو، وقتی آشکارا در گفتار و رفتار شخصیت‌های یک متن ادبی نمود می‌یابد، پرسونای آشکار نامیده می‌شود. پرسونای پنهان نیز هنگامی است که در برخورد میان دو شخصیت به بودن این کهن‌الگو آگاهی کامل وجود دارد، اما هیچ قرینة آشکاری مبنی‌بر وجود پرسونا وجود نداشته باشد. پرسونا وقتی سودمند است که به‌طور طبیعی برای اجرای نقش اجتماعی به کار گرفته می‌شود؛ اما اگر با بدکرداری و نیرنگ و تندخویی و عاطفه‌های مهارنشده همراه ‌شود، زیان‌بار خواهد بود.

با بررسی این کهن‌الگو در داستان سیاوش می‌توان دریافت فردوسی، نه‌تنها در این داستان بلکه در سراسر شاهنامه، در بیت‌هایی که حال و اندیشه‌های خود را بیان می‌کند، هیچ پرسونایی ندارد. در برخوردها و گفتارهای شخصیت‌های داستان سیاوش نیز، پرسونای پنهان بیشترین پرسونای ثبت‌شده است که از پرسوناهای سودمند به شمار می‌رود؛ زیرا برای انجام نقش‌های اجتماعی آشکار می‌شود. 26 گفت‌وگو و رفتار برخاسته از کهن‌الگوی پرسونا به‌طور آشکار در این داستان روایت شده است که 11 مورد آن به سوداوه و 11 مورد دیگر آن به کرسیوز مربوط می‌شود؛ همة این 22 موقعیت پرسونایی زیان‌بارند؛ زیرا با تندخویی و بدکرداری همراه شده‌اند. چهار پرسونای آشکار دیگر نیز برای کاووس، سیاوش، افراسیاب و پیران ویسه است که پرسونای افراسیاب از نوع زیان‌بار و پرسوناهای کاووس، سیاوش و پیران ویسه از نوع سودمند است؛ بنابراین سیاوش و کاووس به سبب برخورداری از فره ایزدی، پرسونای زیان‌بار ندارند؛ درواقع به‌طور‌کلی می‌توان گفت در همة شاهنامه، شخصیت‌هایی با فره ایزدی، در شمار پرسونای زیان‌بار قرار نمی‌گیرند.

 

پی‌نوشت

1. کاووس‌شاه اگرچه در بعضی روایت‌های پهلوی و ادبیات فارسی، به‌ویژه شاهنامة فردوسی، شاهی خودکامه، بی‌تدبیر و بی‌خرد توصیف شده‌ است، در مرحلة هند و ایرانی، یک پهلوان ـ روحانی و در عصر اوستایی و پهلوی، یک شاه ـ روحانی ستوده و پرهیزکار به شمار می‌آمده ‌است (بهار، 1373: 88) که فروهرش ستوده شده (اوستا، فروردین‌یشت: بند 132)، ورجاوند است (همان، آبان‌یشت: بند 45)، فر کیانی دارد (همان، زامیادیشت: بندهای 70 و 71) و به اندازه‌ای تواناست که زردشت، آرزومند چنین توانی برای گشتاسپ است (میرفخرایی، 1369: 199). دگرگونی چهرة کاووس از شاهی خردمند به شاهی بی‌خرد در درازای تاریخ، علت‌های گوناگونی داشته است که در این مقاله نمی‌گنجد.

 
1- آبرامز، مایر هوارد؛ هارپهام، جفری گلت (1387). فرهنگ توصیفی اصطلاحات ادبی، ترجمة سعید سبزیان مرادآبادی، تهران: رهنما.
2- آذر، شکوفه (1381). «گفت‌وگو»، دانشنامة ادب فارسی، جلد2، به سرپرستی حسن انوشه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم، 1179-1180.
3-  اوستا (1382). گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، تهران: مروارید، چاپ هفتم.
4-  بهار، مهرداد (1373). جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران: فکر روز، چاپ دوم.
5-  بیلسکر، ریچارد (1384). یونگ، ترجمة حسین پاینده، تهران: طرح نو.
6- پورافکاری، نصرت‌الله (1376). فرهنگ جامع روان‌شناسی ـ روان‌پزشکی (انگلیسی ـ فارسی)، 2جلد، تهران: فرهنگ معاصر، چاپ دوم.
7- ربر، آرتور اس (1390). فرهنگ روان‌شناسی (توصیفی)، ترجمة یوسف کریمی [و دیگران]، تهران: رشد.
8- ربیعیان، محمدرضا (1381). «پرسونا»، دانشنامة ادب فارسی، ج2، به سرپرستی حسن انوشه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم، 279.
9- سپهری، سهراب (1375). هشت کتاب، تهران: کتابخانة طهوری، چاپ پانزدهم.
10- سیاسی، علی‌اکبر (1370). نظریه‌های شخصیت یا مکاتب روان‌شناسی، تهران: دانشگاه تهران.
11- شولتز، دوان پی؛ شولتز، سیدنی الن (1372)، تاریخ روان‌شناسی نوین ج2، ترجمة علی‌اکبر سیف، حسن پاشا شریفی، خدیجه علی‌آبادی و جعفر نجفی زند، تهران: رشد، چاپ دوم.
12- صالحی، سیدعلی (1383). گزینة اشعار سید علی صالحی، تهران: مروارید.
13- فدایی، فربد (1381). کارل گوستاو یونگ و روان‌شناسی تحلیلی او، تهران: دانژه.
14- فردوسی، ابوالقاسم (1389). شاهنامه 8ج، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، چاپ سوم.
15- فون‌فرانتس، ماری لوییز (1377). «فرایند فردیت»، انسان و سمبول‌هایش، نوشتة کارل گوستاو یونگ [و دیگران]، ترجمة محمود سلطانیه، تهران: جامی، 237ـ348.
16- کاکس، دیوید (1378). روان‌شناسی تحلیلی: مقدمه‌ای بر اثر ک گ یونگ، ترجمة سپیده رضوی، تهران: اندیشه‌وران.
17- کهنمویی‌پور، ژاله؛ خطاط، نسرین‌دخت؛ افخمی، علی (1381). فرهنگ توصیفی نقد ادبی (فرانسه ـ فارسی)، تهران: دانشگاه تهران.
18- مدرسی، فاطمه (1390). فرهنگ توصیفی نقد و نظریه‌های ادبی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
19- مزداپور، کتایون (1369). «شالودة اساطیری شاهنامه»، فرهنگ، کتاب هفتم، پاییز، 53ـ78.
20- مورنو، آنتونیو (1380). یونگ، خدایان و انسان مدرن، ترجمة داریوش مهرجویی، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم.
21- میرصادقی، جمال؛ میرصادقی، میمنت (1377). واژه‌نامة هنر داستان‌نویسی، تهران: کتاب مهناز.
22- میرفخرایی، مهشید (1369). «اسطورة کاووس در گذر زمان»، فرهنگ، کتاب هفتم، پاییز، 197ـ216.
23- ولک، رنه (1375). تاریخ نقد جدید ج3، ترجمة سعید ارباب شیروانی، تهران: نیلوفر.
24- هال، کالوین اس؛ نوردبای، ورنون جی (1375). مبانی روان‌شناسی تحلیلی یونگ، ترجمة محمدحسین مقبل، تهران: مرکز فرهنگی انتشارات جهاد دانشگاهی واحد تربیت معلم.
25- یاحقی، محمدجعفر (1386). فرهنگ اساطیر و داستان‌واره‌ها در ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ معاصر.
26- Guerin, Wilfred L, Earle labor, Lee Morgan, and John R Willingham (1978), A Handbook of Critical Approaches to Literature, Second Edition, NewYork, Harper & Row Publishers.