تحلیل تقابل دوگانه در داستان جمشید برپایة نظریه لوی استروس

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری زبان ‌و ‌ادبیات ‌فارسی‌، دانشگاه سیستان و بلوچستان،‌ زاهدان، ایران

2 دانشیار‌ زبان ‌و ‌ادبیات ‌فارسی‌، دانشگاه سیستان و بلوچستان، زاهدان، ایران

چکیده

تقابل دوگانه سازندة بنیادین داستان جمشید است و دو دورة سپاس و ناسپاسی را در این داستان مشخص می‌کند. در ژرف‌ساخت تقابل دوگانة این داستان، دو اصل مهم به نام «پر بهادادن به پیوند خویشاوندی» (OOK) و «کم بهادادن به پیوند خویشاوندی» (UOK) وجود دارد. اصل اول به همة رویدادها در دورة سپاس جمشید، مفهومی مثبت و اصل دوم به همة رویدادها در دورة ناسپاسی او، مفهومی منفی داده است. هر رویدادی در دیدگاه تقابل دوگانة لوی استروس، «اسطوره ـ واج» خوانده می‌شود. در این مقاله داستان جمشید در بُعد هم‌زمانی در دو دورة متقابل و برپایة OOK و UOK، به چهل اسطوره ـ واج تقسیم شده و در جدولی به نمایش درآمده است. این جدول بیانگر آن است که در داستان جمشید به‌طور آشکار دو نوع تقابل «دوگانة علت و معلولی» و «دوگانة تناقضی» وجود دارد. برپایة این دو نوع تقابل، معنای پایانی تک‌تک هر اسطوره ـ واج و معنای کلی دوره‌های متقابل داستان جمشید بیان می‌شود. از تحلیل پایانی تقابل‌های دوگانة داستان این نتیجه به دست می‌آید که چون اسطوره ـ واج‌های دورة ناسپاسی جمشید بیش از دورة سپاس او هستند، پایان داستان به نابودی او و خواری ایرانیان می‌انجامد. آنچه بیان شد چکیده‌‌ای از این پژوهش است که به‌طور گسترده با استفاده از نظریة «تقابل دوگانة لوی استروس» به چند پرسش اساسی دربارة ساختار این داستان در شاهنامه پاسخ می‌دهد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Analysis of Binary Oppositions in Jamshid's Story based on Levi Strauss’s Theory

نویسندگان [English]

  • Mohamad Charmahali 1
  • Maryam Shabanzadeh 2
  • Mahmoud Hassanabadi 2
1 PhD student of Persian Language and Literature, Sistan and Baluchestan University, Zahedan, Iran
2 Associate Professor of Persian Language and Literature, Sistan and Baluchestan University, Zahedan, Iran
چکیده [English]

‘Binary opposition’ is the fundamental basis of Jamshid’s story and characterizes the two periods of gratitude and ingratitude in Jamshid’s life. In the deep structure, there are two binary opposition principles called “overvaluation of kinship" (OOK) and “undervaluation of kinship" (UOK). The first principle has given a positive light to all events Jamshid’s gratitude and the second portrays all events of Jamshid’s ingratitude negatively. In the binary opposition view of Levi-Strauss, each event is called “mythyme” and, in this article, all the story of Jamshid from the ‘synchronic’ point of view is divided into forty mythymes in two periods on the basis of OOK and UOK and is presented in a table. This categorization reveals that two sorts of overtly ‘binary opposition of cause and effect’ and ‘binary opposition of contradiction’ exist in Jamshid’s story that help to express the final meaning of each mythyme and general meaning of the story’s opposition periods. Ultimately, the final results, on the analysis of the story's binary opposition, show that the story ends with the destruction of Jamshid and humiliation of Iranians. This is because there are more mythymes in Jamshid's ingratitude period than in his gratitude period. What has been said is an abstract that the present article that presents in detail with Levi Strauss's binary opposition theory to answer some basic questions about the structure of this story in Shahnameh.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Binary Opposition
  • Myth
  • Shahnameh
  • Jamshid
  • Levi Strauss

1ـ مقدمه

تقابل دوگانه در درک و فهم پایانی یک داستان اسطوره‌ای بسیار ارزشمند است؛ زیرا آنچه در این‌گونه داستان‌ها آشکارا از آن سخن می‌رود ضدبودن و تقابل شخصیت‌ها و مکان‌ها و از همه مهم‌تر تقابل رویدادها یا کنش‌‌های آن داستان است؛ گفتنی است یک خواننده یا شنونده به‌آسانی از روزگار کهن تاکنون، این تقابل‌ها را درمی‌یابد و آنها را آگاهانه یا ناآگاهانه به شکل نیک و بد می‌تواند طبقه‌‌بندی کند؛ اما در اسطوره‌ها، منطق و استدلال و به‌اصطلاح، نظام علت و معلولی به شکل آشکاری وجود ندارد (لوی استروس، 1373: 137)؛ به همین سبب همة افراد بیان روشنی برای معنای پایانی در تقابل‌های دوگانه نمی‌توانند ارائه دهند؛ بنابراین باید با نظریه‌های نوین مانند نظریه‌های زبان‌شناسی و روایت و اسطوره آنها را تحلیل کرد و به شکل روشن پیام پایانی آنها را بازگفت. یکی از مهم‌ترین و معروف‌‌ترین نظریه‌های مربوط به اسطوره‌ها، «نظریة منطق اسطوره‌ای لوی استروس» است که به ساختار «تقابل دوگانة اساطیر» توجه دارد.

داستان‌های شاهنامة فردوسی سرشار از جنگ‌ها و ستیزهای ایرانیان با تورانیان و قوم‌های دیگر است و به‌طور‌کلی مقابلة نیروهای خیر در برابر شر، موضوع اساسی این داستان‌هاست؛ به‌گونه‌ای‌که بدون آن، حماسه‌های شاهنامه شکل نمی‌گیرد. عنصر ستیز و مقابله، از رستم، زال، کیخسرو، اسفندیار، سیاوش، فریدون و گودرز، شخصیتی عالی و آرمانی و از افراسیاب، ضحاک، گرسیوز، ارجاسپ و سودابه شخصیتی پلید و تنفرانگیز ساخته است. تقابل در داستان‌های شاهنامه از داستان کیومرث آغاز و به‌طور محسوس و اساسی در دورة جمشید و ضحاک نهادینه می‌شود. این پژوهش افزون‌بر نشان دادن تقابل‌های دوگانه در داستان جمشید و تحلیل آنها برپایة نظریة لوی استروس در پی یافتن پاسخی به این پرسش‌ است که تقابل‌های دوگانه در داستان جمشید چه معنای پایانی دارد؟

1ـ1 پیشینه و ضرورت پژوهش

حسینی و محمدزاده (1385) در مقالة «بررسی تقابل در رستم و اسفندیار در شاهنامه براساس نظریة تقابل لوی استروس»، با‌تکیه‌بر ‌عوامل بیرونی و درونی، دو کارکرد اصلی را در ساختار این داستان تصور کرده‌اند. نویسندگان این مقاله افزون‌بر تحلیل این عوامل و کارکردها، رخ‌دادن فاجعه را نه به عوامل بیرونی مانند گشتاسپ و جاماسپ، بلکه به عوامل درونی یا کارکرد حماسی مربوط می‌دانند.

بهنام‌فر و رضادوست (1390) در مقالة خود با نام «نگاهی به عناصر اسطورة جمشید براساس منطق مکالمة اساطیر» توجه بسیاری به روابط تقابلی در ساختار داستان جمشید نداشته‌اند و تنها با توجه ‌به تواردها و شباهت‌ها با اسطوره‌های همسان پیشین، کارکرد یکسان ذهن بشری را در جایگاه یکی از مفاهیم نظریة لوی استروس، در این داستان بررسی کرده‌اند (بهنام‌فر و رضادوست، 1390:‌ 102).

سهراب‌نژاد (1391) در مقاله‌ای با عنوان «تقابل دوگانة نشانه‌ها در داستان ضحاک» برپایة نظریة دلالت ضمنی یا نشانه‌شناسی زبان، تقابل در وجود جمشید را تحلیل و ضحاک و فریدون را به‌ترتیب جنبة اهریمنی و اهورایی جمشید معرفی می‌کند.

مالمیر و حسین‌پناهی (1391) در مقاله‌ای، اسطورة اژدهاکشی را در ژرف‌ساخت هفده داستان تاریخی و اسطوره‌ای شاهنامه بررسی کرده‌اند. آنان پس از استخراج اسطوره ـ واج‌های این داستان‌ها، رابطة تقابلی و ارتباط روساخت با ژرف‌ساخت آنها را تحلیل کرده و سرانجام به این نتیجه رسیده‌اند که «چون ژرف‌ساخت همة داستان‌ها مبتنی‌بر تقابل باروری طبیعت با سترونی است» (همان: ‌147) اسطورة اژدهاکشی در زیرساخت همة آنها وجود دارد و درواقع این هفده داستان با روساختی متفاوت، تکراری از اسطورة اژدهاکشی هستند.

بنابراین تاکنون داستان اسطوره‌ای جمشید از دیدگاه تقابل دوگانة لوی استروس به‌ویژه باتوجه‌به دو اصل «پربهادادن به پیوند خویشاوندی» و «کم‌ بهادادن به پیوند خویشاوندی» کاوش نشده است؛ بنابراین ضرورت دارد با این تحلیل جنبه‌های پنهان دیگری از شاهنامه آشکار شود؛ درواقع با روشن‌کردن غنای زبانی و ادبی و حماسی شاهنامه، راه جهانی‌شدن آن نیز بیشتر هموار خواهد شد.

1ـ2 پرسش‌‌ها و فرضیه‌‌های پژوهش

این مقاله در پی پاسخ دادن به این پرسش‌‌های اساسی است:

1-       چگونه ساختار داستان جمشید، با نظریة تقابل دوگانه لوی استروس مشخص می‌شود؟

2-       با کدام بخش از نظریة تقابل دوگانة لوی استروس، ساختار داستان جمشید تحلیل و تفسیر می‌شود؟

3-       با این نظریه کدام جنبه‌های پنهان داستان جمشید آشکار می‌شود؟

فرضیة این پژوهش بر این بنیان نهاده شده است که ساختار داستان جمشید با نظریة تقابل دوگانة لوی استروس به اجزای کوچک‌‌تری تقسیم می‌شود و با دو اصل پر بهادادن و کم بهادادن به پیوند خویشاوندی درخور تحلیل و تفسیر است؛ همچنین با این روش برخی از جنبه‌های گوناگون پنهان میان اقدام‌های نیک و بد داستان آشکار می‌شود.

 

2ـ روش‌شناسی جستار و نظریة تقابل دوگانة لوی استروس

در این پژوهش داستان جمشید به پیروی از نظریة لوی استروس تنها از جنبة هم‌زمانی تحلیل شده است و جز اشاره‌ای کوتاه به گذشتة جمشید، هرگز این داستان در جنبة درزمانی یا گذر تاریخی بررسی نمی‌شود. به بیان روشن‌‌تر در این پژوهش تنها رویدادهای داستان جمشید آن‌گونه‌که در شاهنامه گزارش شده است، پایة تحلیل قرار می‌گیرد؛ بنابراین برای کشف تقابل‌های دوگانه در جنبة هم‌زمانی ابتدا همة داستان به دو قسمت متقابل تقسیم و سپس رویدادها یا کنش‌های هر قسمت در جایگاه اسطوره ـ واج استخراج می‌شود. اسطوره ـ واج‌ها برپایة ماهیت متقابل خود در جدولی طبقه‌‌بندی شده‌اند. در این جدول بیست گزاره آمده است که هر گزاره از دو رویداد متقابل یا متناقض تشکیل می‌شود. هر رویداد نشان‌دهندة یک اسطوره ـ واج است. در این جدول یک ستون نشان‌دهندة دورة سپاس و فرهمندی جمشید است که از اصل بهادادن بسیار به پیوند خویشاوندی سرچشمه گرفته شده است؛ ستون دیگر نشان‌دهندة دورة ناسپاسی و نافرهمندی جمشید است که از اصل کم بهادادن به پیوند خویشاوندی برمی‌خیزد. برای پرهیز از این دو اصطلاح، OOK مخفف پر بهادادن به پیوند خویشاوندی (overvaluation of kinship) و UOK مخفف کم بهادادن به پیوند خویشاوندی (undervaluation of kinship) به کار می‌رود. تحلیل گزاره‌ها و اسطوره ـ واج‌ها پس از این جدول بیان می‌شود. در این مقاله بررسی تقابل‌های دوگانه از همة جنبه‌ها (بالا پایین، راست و چپ) و به‌ویژه ازنظر رویارویی (راست و چپ) یا تقابل دوگانة تناقضی انجام می‌شود؛ زیرا دریافت معنای پایانی برای این نوع تقابل مشکل است. برای ورود به این بحث ابتدا لازم است مفاهیم مهم نظریة تقابل دوگانة لوی استروس بیان شود.

 

3ـ لوی استروس

کلود لوی استروس (2009-1908م)، مردم‌شناس و فیلسوف معروف فرانسوی، در سال 1955 با مقالة «تحلیل ساختاری اسطوره» نگرش به اسطوره‌ها را سمت و سویی تازه بخشید. او در سال 1959 در کتاب چهار جلدی خود، منطق اساطیر، نظریة خود را با پژوهش بر روی هشتصد اسطورة سرخ‌پوستی آمریکای شمالی به شکل علمی پایه‌ریزی کرد. لوی استروس معتقد بود اسطوره‌های قوم‌های نخستین، منطق غیراستدلالی عام و ابتدایی خود را همچنان حفظ کرده‌اند؛ بنابراین به آنها می‌توان اعتماد کرد (لیچ، 1350: 89-88) و ساختار ناب اسطوره‌ها که برخاسته از کارکرد آزاد ذهن است، در آنها می‌توان یافت. در نظر او اسطوره، سویة معنایی و درونی زبان است و در تفکر و ذهنیت انسان ریشه دارد؛ تفکر و ذهنیتی که در تاریخ زندگی‌اش همواره با آن اندیشیده و زیسته است (وایزمن، 1379: ‌136). ازنظر لوی استروس اسطوره‌های قوم‌های ابتدایی و به گفتة خودش «بی‌بهره از نوشتن»، تصویری از ذهن را در حالت طبیعی نشان می‌دهند (Levi Strauss, 1978: 11). ذهن انسان ابتدایی و حتی مدرن، اشیا را همواره با ضد آنها می‌شناخته است و به همین سبب در اسطوره‌های قومی نیز رویدادها و اندیشه‌ها رابطه‌ای متقابل دارند که برپایة آن، اسطوره‌ها و متون ادبی را می‌توان تحلیل کرد. او خود برپایة همین نظریه، اسطورة ادیپوس را تحلیل کرد. در فرانسه و اروپا و آمریکا بر این تحلیل انتقاداتی مبنی‌بر نداشتن قدرت لازم برای روشنگری تمثیلی این اسطوره (Segal, 2007,V.3: 182) ارائه شد؛ اما این روش هنوز هم در تحلیل اسطوره‌های متون ادبی به‌ویژه کشف روابط تقابلی بین رویدادها، یکی از روش‌های معروف است.

بُعد درزمانی (Diachronic) بیانگر دگرگونی‌های زبان و نیز اسطوره در جریان تاریخی است؛ لوی استروس در تحلیل این داستان اسطوره‌‌ای و دیگر اسطوره‌ها از مطالعة این جنبه چشم پوشید و مانند فردینان دو سوسور در بررسی اسطوره، تنها به مطالعة بُعد هم‌زمانی (Synchronic) توجه نشان داد؛ این جنبه بیانگر بررسی زبان و نشانه‌های آن در زمانی واحد و وضعیتی ویژه بدون در نظر گرفتن سیر زمانی است (کالر، به نقل از اسلم جوادی و نیک‌پی، 1389: 192). درواقع او «معنای اسطوره را در ساختار یا بُعد هم‌زمانی آن جست‌‌وجو می‌کرد» (سگال، 1389: 170)؛ همچنین در مطالعة هم‌زمانی یک متن در پی یافتن الگوی تقابلی نهفته در آن متن بود (آسابرگر، 1387: 31).

 

4ـ تقابل دوگانه

تقابل دوگانه (Binary Opposition) یکی از مفاهیم مهمی است که بیانگر ضدبودن دو چیز در یک متن است. در میان زبان‌شناسان و فلاسفة ساختارگرا و پساساختارگرا دربارة آن نظریه‌های گسترده‌ای وجود دارد. انواع تقابل در موضوعاتی مانند تقابل در نشانه‌ها، تقابل در روایت، تقابل در فرستنده و گیرنده، تقابل در شناسنده و موضوع شناسا و تقابل در کنش و شخصیت یافت می‌شود؛ اما شناخته‌ترین نظریه‌ها در این باره، به‌طورکلی سه نظریه است: 1) نظریة حضور دوسویة میخائیل باختین روسی (1975-1895) که بر وجود دو چیز متقابل در یک متن به‌طور هم‌زمان اشاره می‌کند (Bakhtin, 1984: 28-31)؛ 2) نظریة ژاک دریدا (2004-1930) که به واژگون‌سازی تقابل‌ها برای رهایی از چنگ وحدت معنایی در تفکر سنتی فلسفة غرب و ساختارگرایی توجه دارد (احمدی، 1378: 399-398)؛ این نظریه چنین می‌گوید که همواره یک سویه، در متن حاضر و سویة دیگر همواره غایب است؛ 3) نظریة لوی استروس که به تقابل دوگانة زبانی در اسطوره‌ها اشاره می‌کند.

نظریة تقابل دوگانة لوی استروس بی‌‌گمان از همة نظریه‌های ساختارگرایان و پساساختارگرایان گسترده‌تر است؛ زیرا او افزون‌بر متن نوشتاری و گفتاری، مراسم اجتماعی، آیین‌ها، پدیده‌های طبیعت، حیوانات، خوراک‌ها، پوشاک‌ها، پخت‌و‌پز و بسیاری از نمودهای بشری را در نظریة تقابل خود قرار داد (وایزمن، 1379: 154). تفکرات و پژوهش‌های او در این باره در کتاب‌های خام و پخته (Le cru et le cuit)، از عسل تا خاکستر (Du miel aux cendres)، سرچشمه‌های آداب غذاخوری (L origin des manieres de table) و انسان برهنه (L homme nu) موجود است. لوی استروس تنها شخصیت ساختارگرایی است که در اسطوره‌ها نظریه‌های منسجمی را ارائه می‌کند و برپایة آنها به بازتولید تحلیل از یک اسطوره و بازخوانش آن می‌توان اقدام کرد.

بنابر آنچه گفته شد تقابل از مفاهیم اساسی نظریة لوی استروس در تحلیل ساختار اسطوره‌هاست. او می‌گوید: تقابل دوگانه، ریشه‌گرفته از ذهن انسان است و انسان بنابر کارکرد آزاد ذهن و سیستم تقابل‌انگار آن، همواره اشیا و مفاهیم را به‌صورت مثبت و منفی یا خیر و شر و به‌طور‌کلی در قالب جفت‌های تقابلی می‌‌بیند (سگال، 1389: 166 و 163). این نوع تقابل باعث جدایی و به‌اصطلاح تقابل و تناقض کامل نمی‌شود؛ بلکه «الگویی منطقی را فراهم می‌کند تا بتواند تناقضی را رفع کند. اسطوره به‌گونه‌ای دیالتیکی تناقضی را مرتفع می‌کند و یا بیان دقیق‌تر آن را تعدیل می‌کند» (همان: 165). منظور از دیالتیک، همان اصطلاح معروف هگل (1831-1770) است که بیان‌کنندة تضاد و تقابل کلیِ هر پدیده‌ای در نظام هستی است. در این نظریه، تقابل بین «نهاد» (Thesis) و «برابرنهاد» (Antithesis) به «هم‌نهاد» (Synthesis) تغییر می‌یابد (ستیس، 1357: 125-126). تناقض‌ها در ساختار اسطوره مصداق‌هایی از تقابل بنیادین میان طبیعت و فرهنگ هستند که پیوسته در بُعد هم‌زمانی به یکدیگر تبدیل می‌شوند؛ چنین سیر منظمی در ساختار تقابلی در بیشتر اسطوره‌های جهان یافت می‌شود.

 

5ـ اسطوره ـ واج

بنابر پژوهش‌های لوی استروس هر ساختاری که زبان دارد با اندکی تفاوت، اسطوره نیز دارد. او اسطوره را بسیار شبیه به موسیقی می‌داند و معتقد است اگر موسیقی سویة آوایی زبان است، اسطوره سویة معنایی آن است؛ بنابراین هر دو مانند زبان ساختاری یکسان دارند؛ با این تفاوت که ساخت زبانی، سه عنصر مشخص دارد: واج و واژه و جمله؛ اما «در موسیقی عنصر میانی یا واژه را کم داریم و در اسطوره واژگان، جمله‌‌ها را می‌سازند و عنصر واج را کم داریم» (احمدی، 1378: 188). برای فهم پیام پایانی اسطوره باید مانند موسیقی آن را از چپ به راست و در همان حال از بالا به پایین خواند. او اسطوره را مانند موسیقی، به قطعه‌های بسیار کوچکی تقسیم کرد که به اجزای کوچک‌تر تقسیم‌پذیر نباشد؛ سپس هر قطعه را بریکولیج (Bricolage) یا به پیروی از واج زبانی، «اسطوره ـ واج» (Mytheme) نامید که در تقابل همدیگر هستند. درواقع اسطوره ـ واج یک جملة سادة مهم است (لوی استروس، 1373: 140) که دربارة آن در قسمت بعدی مقاله (اصل پر بهادادن به پیوند خویشاوندی و کم بهادادن به پیوند خویشاوندی و تحلیل رویدادهای دورة جمشید) بیشتر توضیح داده می‌شود.

 

6ـ اصل پر بهادادن به پیوند خویشاوندی و کم بهادادن به پیوند خویشاوندی

در این مقاله منظور از خویشاوندی در داستان جمشید، از یک‌سو خویشاوندی انسان با یزدان و اهریمن و ازسوی دیگر خویشاوندی انسان‌ها (ایرانیان) با یکدیگر است. به بیان دیگر جامعة دورة جمشید در این داستان ازسویی یزدان‌تبار و اهریمن‌تبار و از سویی دیگر پدرتبار است.

در نظریة لوی استروس، خویشاوندی توتمی تنها خویشاوندی است که به خویشاوندی انسان با یزدان نزدیک است. اعتقاد به توتم مشترک در میان افراد یک قوم خویشاوندی ایجاد می‌‌کند. توتم، بزرگداشتة همة افراد قبیله است و نباید کارهای ممنوعه‌‌ای را انجام داد که تابوی آن شکسته شود. توتم، حیوان یا گیاه یا ریزش آسمانی مقدسی است که یک قبیله به دلایلی، بسیار به آن معتقد است (فروید، 1390: 12). چهار نکتة اساسی در بحث توتمیسم لوی استروس وجود دارد که در خویشاوندی انسان به‌‌ویژه جمشید با یزدان نیز دیده می‌شود.

نخست «قطعی‌نبودن زناشویی» در نیای توتمی برای پدیدآوردن نسل انسانی است. در مقدمة کتاب توتمیسم برای تفاوت میان طبقه‌های خویشاوندی در جوامع توتمی نوعی قاعدة زناشویی برون‌همسری، به‌طور پیش‌‌فرض پذیرفته شده است (لوی استروس، 1394: 39)؛ اما کم نیستند قبایلی که در میانشان چنین اعتقادی وجود ندارد. ازنظر الکین (Elkin) برای پدیدآمدن گروه‌‌های انسانی در عقاید برخی جوامع بدوی در استرالیا (مانند آرانداها (Aranda)، آرنهم‌‌لندها (Arnhem Land)، لورتن‌‌ها (Laverton) و ننگیموری‌‌ها (Nangimuri) ، نقش ژنتیک یا انتقال تناسلی الزامی نیست (همان: 78) و لوی استروس نیز غیرمستقیم آن را می‌‌پذیرد؛ همچنین در اسطوره‌های قوم اوجیبوا (Ojibwa) (یکی از قبایل گروه الگنکین (Algonkin) ساکن شمال دریاچة بزرگ در آمریکای شمالی) که واژة توتم یا اوتوتمان (Ototeman به معنای طایفه و خویشاوند) از زبان آنها گرفته شده است (همان: 49)، یک رابطة مستقیم (مانند زناشویی و آمیزش) و مستقل بین انسان و توتم وجود ندارد؛ بلکه رابطة آنها زیر نقاب و استعاره است (همان: 51). «در میان اجیبواها هیچ‌‌گاه اعتقاد به اینکه اعضای طایفه، اولاد حیوان توتمی باشند، مشاهده نگردیده و کیش آن نیز موجود نبوده است» (همان: 53). چنین نگرشی به دیدگاه پدیدآوردن انسان به دست پروردگار نزدیک است؛ همچنین به پیوند انسان‌‌های پلید مانند ضحاک با اهریمن در متون اسطوره‌ای ایران و شاهنامه و به شکل پنهان در داستان جمشید شباهت‌هایی دارد.

دوم «برکت‌بخشی» یا «سود‌‌‌‌دهی» توتم است که با آن به طایفة خود در ادامة زندگی بهتر، کمک می‌‌کند. «برای افراد تفوا (Tafus)، خدای طایفه یک مارماهی است که برای پیروانش مغز نارگیل را رسیده می‌‌کند» (همان: 61). گاهی این برکت‌‌بخشی به شکل غذایی است که از گوشت حیوان توتمی مانند گوزن و دلفین فراهم می‌‌شود و افراد قبیله آن را می‌خورند (ر.ک: همان: 62 و 51). در داستان جمشید نیز تا وقتی او سپاس‌‌گزار یزدان است از برکتش برخوردار می‌‌شود و وقتی از او رویگردان می‌‌شود، افزون‌بر تیره‌‌روزکردن خود، ایرانیان را نیز از برکت یزدان بی‌‌بهره می‌کند و آنان خود را آمادة پذیرفتن بلاهای اهریمنی می‌‌کنند.

سوم اینکه لوی استروس توتمیسم را در تاریخ بشر یک «نیاز درونی» می‌‌داند. او ضمن نپذیرفتن آرا کسانی که توتمیسم را مذهب و دین می‌‌شمرند، اعلام می‌‌کند: «توتمیسم مربوط به دوران باستان و دور از ما نیست؛ محتوای آن از جای دیگر نیامده و تصویر آن انعکاس خود ماست؛ زیرا اگر این وهم واقعیتی در برداشته باشد، این واقعیت بیرون از ما نیست و در درون ماست» (همان: 156). باتوجه‌به این نکته، در داستان جمشید نیز نیاز درونی او و مردم سرزمینش به یزدان باعث پدیدآمدن طبقة کاتوزیان می‌شود و سپس از درون او فرة یزدان جدا شد؛ ازسوی دیگر اگر آز درونی ضحاک نبود، اهریمن نمی‌‌توانست بر او چیره شود.

چهارم، تحریم و ممنوعیت غذایی و زناشویی است که توتم قبیله آن را بر افراد همان قبیله واجب کرده است (همان: 116-50)؛ مثلا «در مورد مارماهی (هم آب شیرین و هم دریایی) چنان ممنوعیت غذایی شدید وجود دارد که گاه حتی دیدن آن موجب استفراغ می‌‌شود» (همان: 62). در داستان جمشید، ممنوع‌بودن تکبر و منی‌کردن در برابر یزدان و نیز ناروابودن روی‌‌آوری به اهریمن دیده می‌شود که در ادامه به‌طور گسترده بررسی خواهد شد.

از سویی میان ایرانیان در داستان جمشید خویشاوندی از نوع پدرتباری (Patrilineal Systems) دیده می‌شود؛ زیرا از میان همة انواع خویشاوندی که لوی استروس در کتاب Structural Anthorogyمعرفی می‌‌کند (مانند مادرتباری (Matrilineal Clan, Matrilineal Sestem) (Levi strauss, 1963: 138,286)، دایی تباری (Avunculate) (Ibed: 39-41) و خویشاوند دو سویه یا دوخطی (Bilatera Relationships) (Ibed: 49؛ بهنام، 1352: 41))، این نوع خویشاوندی نزدیک‌‌ترین خویشاوندی است که در روابط میان شخصیت‌‌ها در این داستان دیده می‌‌شود. در این نوع خویشاوندی رابطة میان پدر و پسر برپایة احترام و رودربایستی (جواری و رضایی، 1395: 57) و گاه تقابل و دشمنی (Levi strauss, 1963: 42) است. احترام و رودربایستی میان طهمورث و جمشید و دشمنی میان مَرداس و پسرش، ضحاک، وجود دارد که البته دشمنی ضحاک از راه فریب اهریمن پدید آمده است. ازجمله موارد پدرتباری این است که جمشید تخت را از پدر خود به ارث می‌‌برد و در داستان او نام هیچ زنی در جایگاه سالار، فرمانده، یک زن مقتدر، مانند فرانک در دورة ضحاک یا خواهران جمشید، شهرناز و ارنواز، و حتی در مقام یک زن عادی نیامده است؛ گویا زنان به‌طور کامل از این داستان غایب‌اند؛ تنها نام مردان به‌ویژه جمشید و مَرداس و ضحاک و به‌طورکلی واژة مرد آمده است.

در ساختار پدرتباری داستان جمشید از ازدواج برون‌همسری (Exogamy) که نشان‌دهندة گذر انسان از طبیعت به فرهنگ است (Ibed: 356-358) و ازدواج درون‌همسری (Endogamy) نشانی نیست؛ اما از یک‌دستی ایرانیان در ساختار داستان می‌‌توان دریافت که بیشترین عامل پدیدآوردن خویشی آنها از راه ازدواج درون‌همسری یعنی ازدواج دختر عمو، دختردایی و دخترخاله با پسر عمو، پسردایی و پسر خاله است؛ البته به‌طور غیرمستقیم رفتن ایرانیان، پس از روی‌گردانی از جمشید، به‌سوی دشت نیزه‌‌وران برای پادشاه‌کردن ضحاک نشانه‌‌ای از ازدواج برون‌همسری است؛ بنابراین وجود هر دو نوع ازدواج نیز در این زمان دور از نظر نیست (ر.ک: روح‌‌الامینی، 1360: 527).

در تحلیل تقابل دوگانه برپایة دو اصل پر بهادادن و کم بهادادن به پیوند خویشاوندی، بیشتر به ساختار خویشاوندی پدرتباری داستان تأکید شده است؛ اما خویشاوندی با یزدان نیز بسیار تعیین‌کننده است؛ به‌گونه‌‌ای‌که در تقسیم‌‌بندی دوره‌‌های متقابل این داستان، به این خویشاوندی نیز توجه شده است. ناسپاسی جمشید درواقع بازتاب زنای محارم (Incest) است که نباید آن را انجام داد؛ زیرا در اسطوره‌ها سرپیچی از یک اصل یا رفتار خویشاوندی (Kinship Behaviour)، مانند همین زنای محارم یا قانون برون‌همسری یا کم‌بهایی به آن، سخت‌‌ترین مجازات‌‌های طبیعی مثل سوختن و نابودی محصولات کشاورزی را در پی خواهد داشت (Frazer, 1955, Vol. 5: 271).

باتوجه‌به اینکه لوی استروس در تحلیل اسطورة اودیپوس قسمتی از تقابل دوگانه را بر دو اصل پر بهادادن و کم‌ بهادادن به پیوند خویشاوندی بنا نهاده است (لوی استروس، 1373: 144) نگارندگان مقاله نیز در تحلیل تقابل دوگانة داستان جمشید به این دو اصل توجه دارند. در داستان اودیپوس دسته‌ای از اعمال از اصل پر بهادادن به پیوند خویشاوندی سرچشمه می‌گیرد؛ مانند به خاک سپردن برادر، پلی نیکوس، به دست خواهرش آنتیگونه که برخلاف ممنوعیت حاکم شهر بر این کار انجام می‌شود و نیز ازدواج اودیپوس با مادر خود (Robin, 2004: 307-315) که در تقابل هنجار جامعة زمان خود است. اعمالی دیگر مانند کشتن پدر به دست پسر، اودیپوس، از کم بها‌دادن به پیوند خویشاوندی برخاسته است (Levi Strauss, 1963: 215). در باور لوی استروس «اصل پر بهادادن، نماد طبیعت و اصل کم بهادادن، نماد فرهنگ انسانی است» (سگال، 1389: 168)؛ بنابراین پر بهادادن، غریزی است و کم بهادادن، غیرطبیعی و غیرغریزی است (همان) و به سبب اینکه در اسطوره‌ها بیشتر، اعمال زندگی‌‌بخش در اصل OOK ریشه دارد، این اصل نماد زندگی به شمار می‌رود؛ اما اعمال خشونت‌بار و مرگبار در اصل UOK ریشه دارد و نماد مرگ است.

برپایة این نظریه برای یافتن تقابل در ساختار یک اسطوره باید آن را به عناصر سازنده یا به رویدادهای کوچک زیربنایی تجزیه کرد؛ آنگاه از کنار هم گذاشتن آنها، پیام پایانی آن اسطوره را دریافت کرد. این رویدادها در روساخت اسطوره از محورجانشینی انتخاب می‌شوند و در محور همنشینی آن با هم ترکیب می‌شوند (Peradotto, 1977: 86, 90-95). تقابل در روساخت نیز از ژرف‌ساخت خود ریشه می‌گیرد و به همین سبب ارتباط عناصر زیرساختی داستان اسطوره‌ای، یک ارتباط تقابلی است؛ به این معنی که اگر اسطوره‌ای به چهار دسته رویداد تقسیم شود، بین دستة سوم و چهارم همان تقابلی وجود دارد که پیشتر میان دستة اول و دوم پدید آمده بود. لوی استروس برای روشن‌کردن این رابطه تمام یازده بخش داستان اودیپوس را در چهار ستون جای داد. در ستون اول، ازدواج کادومس و اروپ، اجداد اودیپوس و ازدواج خود اودیپوس با مادرش یوکاست و خاک‌سپاری پلی نیکوس به دست آنتیگونه، نتیجة بسیار بهادادن به پیوند خویشاوندی است. این ستون در تقابل با ستون دوم، یعنی جنگ و کشتار اسپارتیان و کشته‌شدن لایوس به دست پسرش ادیپوس و نیز قتل پلی نیکوس به دست برادرش، اتئوکلس است؛ زیرا این ستون نتیجة کم بهادادن به پیوند خویشاوندی است (لیچ، 1350: 103-101). بیشتر جفت‌های تقابلی، شکلی انسانی در اسطوره‌ها دارند. در این داستان، لایوس، شاه تبس با پیش‌بینی کاهن معبد دلفی می‌فهمد پسرش، ادیپوس، او را خواهد کشت و سرانجام نیز به دست پسرش کشته می‌شود (همیلتون، 1376: 356-350) و او درواقع جفت تقابلی فرزند خود است.

 

7ـ بحث

داستان جمشید نخستین داستان‌ شاهنامه است که آشکارا ساختار تقابل در آن دیده می‌شود. این داستان با داستان‌های پیش از خود در زمینة تقابل تفاوت دارد؛ در داستان کیومرث و هوشنگ و طهمورث، جنگ و ستیز میان انسان‌ها هنوز شروع نشده و تنها تقابل میان انسان و دیو است؛ اما در دورة جمشید رویدادهای تقابلی میان انسان‌ها پدید می‌آید که در طی آن جامعه از او روی‌گردان می‌شود و به پادشاهی ضحاک تن درمی‌دهد. افزون‌بر این، اهریمن نیز فریفتن‌ها و اعمال پلید خود را در جامعة انسانی آغاز می‌کند که همة این مسایل باعث جدال‌های بسیار می‌شود و درنتیجه ساختار تقابلی این داستان را پدید می‌آورد.

7ـ1 پادشاهی جمشید

جمشید یکی از شاهان بحث‌برانگیز شاهنامه است که منابع کهن تاریخی دربارة کیستی و چیستی او دو نظر کاملاً متفاوت دارند. منابع تاریخی اسلامی مانند اخبار‌الطوال دینوری او را سامی‌نژاد و از اولاد آدم می‌دانند (دینوری، 1383: 30). منابعی مانند تاریخ سیستان (ناشناخته، 1366: 202-201) و تاریخ‌نامة طبری (بلعمی، 1378، ج1: 90) مانند شاهنامه او را از نسل کیومرث می‌دانند. امروزه بیشتر اسطوره‌پژوهان، جمشید را با «یم» در اسطوره‌های هند و «جم ویونگهان» در اوستا یکی می‌دانند (یاحقی، 1369: 165). در اوستا از ساختن بهشتی به نام «ور» یا «ورجمکرد» سخن رفته است (اوستا، 1377، ج2: 672) که به سبب همین ور، برخی او را با نوح اشتباه گرفته‌اند (کارنوی، 1341: 84). همچنین از روزگاران قدیم او را با سلیمان یکی دانسته‌اند که ادوارد براوان آن را نمی‌پذیرد و او را با یم اسطوره‌های هند یکی می‌داند (براون، 1335، ج1: 172).

دورة پادشاهی جمشید در شاهنامه پس از طهمورث دیوبند آغاز می‌شود و برپایة شاهنامه هفتصد سال طول می‌کشد. او در دورة زمامداری خود چنان پرقدرت عمل می‌کند که همة پادشاهان بعدی او را نمونة شکوه و قدرت و عبرت می‌دانند.

برپایة گزارش شاهنامه، داستان جمشید از سه قسمت تشکیل شده است:

1)         به تخت نشستن جمشید و انجام کارهای نیک برای آبادی ایران؛

2)         داستان مَرداس؛

3)         شورش ایرانیان و روی‌گردانی از جمشید و روی‌آوردن به ضحاک.

ازنظر مکانی، این داستان به دو قسمت داخلی (شمارة 1 و 3) و خارجی (شمارة 2: داستان مرداس در دشت نیزه‌گزار) تقسیم‌پذیر است و برپایة آن تقابل‌های دوگانة داستان را می‌توان استخراج کرد؛ اما درست‌تر آن است که ازنظر محتوایی به دو قسمت کاملاً جداگانه تقسیم شود که نسبت‌به هم رابطه تقابلی دارند؛ زیرا محتوای کلی این داستان به تقابل دوگانة سپاس (فرهمندی) و ناسپاسی (بی‌فرهی، نافرهمندی) جمشید در برابر یزدان مربوط می‌شود و درواقع باتوجه‌به این دو عملکرد، خوشبختی و شوربختی جمشید رقم می‌خورد؛ بنابراین ساختار داستان جمشید به‌طورکلی از دو دورة متقابل تشکیل شده که برمبنای دو اصل پر ‌بهادادن به پیوند خویشاوندی (OOK) و اصل کم ‌بهادادن به پیوند خویشاوندی (UOK) پدید آمده است. همة رویدادهای داستان جمشید در جدول زیر آمده است:

ردیف

دورة اول: دورة سپاس= OOK

دورة دوم: دورة ناسپاسی= UOK

1

جمشید با فرة ایزدی به پادشاهی می‌رسد.

جمشید در برابر یزدان احساس بزرگی می‌کند.

2

جمشید آلات جنگی را می‌سازد.

جمشید به گران‌مایگان اعلام خدایی می‌کند.

3

جمشید گنج‌ها را ذخیره می‌کند.

موبدان مقابل جمشید سکوت می‌کنند.

4

جمشید پوشش و جامه را پدید می‌آورد.

فرّه ایزدی از جمشید جدا می‌شود.

5

جمشید طبقات اجتماعی را بنا می‌نهد.

جهان پر از گفت‌وگوی جمشید می‌شود.

6

جمشید خوردن و ورزیدن و بخشیدن را رواج می‌دهد.

ابلیس مانند نیک‌خواهی نزد ضحاک می‌آید.

7

جمشید معماری را پدید می‌آورد.

ضحاک از اهریمن فرمان می‌پذیرد.

8

جمشید معادن و گوهرها را استخراج می‌کند.

اهریمن طرح قتل مرداس را پی‌ریزی می‌کند.

9

جمشید بوهای خوش را شناسایی می‌کند.

اهریمن مرداس را در چاه واژگون می‌کند.

10

جمشید پزشکی و درمان را پدید می‌آورد.

ضحاک بر جای پدر می‌نشیند.

11

جمشید کشتی‌سازی را به وجود می‌آورد.

اهریمن در نقش خوالیگر غذاهای خوشمزه‌ای پدید می‌آورد.

12

جمشید تخت شاهی خود را می‌سازد.

اهریمن کتف ضحاک را می‌بوسد.

13

جمشید تخت خود را به کمک دیوها به هوا می‌برد.

دو مار سیاه از کتف ضحاک می‌روید.

14

جمشید نوروز را پدید می‌آورد.

اهریمن سفارش می‌کند مغز انسان را به مارها دهند.

15

مردم ایران شاد می‌شوند.

مردم ایران علیه جمشید شورش می‌کنند.

16

(مردم بیشتر به پادشاهی جمشید تن درمی‌د‌هند.)

مردم ایران به ضحاک روی می‌آورند.

17

(پادشاهی جمشید در ایران پایدارتر می‌شود.)

ضحاک پادشاه ایران می‌شود.

18

(جمشید از مقابل سختی‌‌ها و مشکلات اجتماع خود فرار نمی‌‌کند.)

جمشید از برابر ضحاک یا سختی‌‌ها فرار می‌کند.

19

(جمشید همیشه در ایران حضور دارد.)

جمشید صد سال ناپدید می‌شود.

20

(جمشید عمری جاوید و بی‌‌مرگ برای خود تصور می‌‌کند.)

ضحاک جمشید را می‌کشد.

در این جدول بیست گزاره آمده و هر گزاره به دو اسطوره ـ واج متناقض تقسیم شده است. یک اسطوره ـ واج نشان‌دهندة OOK و اسطوره ـ واج مقابل آن نشان‌دهندة UOK است. اصل پر بهادادن به پیوند خویشاوندی (OOK) اسطوره ـ واج‌‌های دورة سپاس جمشید را پدید آورده است و اصل کم بهادادن به پیوند خویشاوندی (UOK) اسطوره ـ واج های دورة ناسپاسی را شکل داده است. چنانکه پیشتر گفته شد، ملاک خویشاوندی در این داستان، اول خویشاوندی با یزدان و سپس با مردم ایران است (یزدان‌تباری و پدر‌تباری). اصل OOK در این داستان نماد طبیعت و زندگی است؛ زیرا در طبیعت همة کنش‌‌ها و واکنش‌‌ها برای چرخاندن چرخة طبیعت و حیات موجودات انجام می‌شود و هدف سودجویانه‌ای در میان نیست. دورة اول جمشید برپایة گزارش فردوسی، سراسر زندگی و بی‌‌مرگی و شادی است که برخاسته از همین اصل است:

چنین سال سیصد همی‌رفت کار

 

ندیدند مرگ اندر آن روزگار

ز رنج و ز بدشان نَبُد آگهی

 

میان بسته دیوان بسان رهی

به فرمان مردم نهاده دو گوش

 

ز رامش جهان پر ز آوای نوش
                    (فردوسی، 1391، ج1: 44)

 

برخلاف آن، اصل UOK در داستان جمشید نماد فرهنگ انسانی و مرگ است که بر سود شخصی و کارهای سودجویانه بنا شده است. به همین سبب نخستین مرگ توطئه‌آمیزی که رخ می‌دهد (کشتن مرداس) در دورة دوم جمشید و پس از ناسپاسی اوست. جمشید تا وقتی در برابر پروردگار فروتن است حمایت‌کنندة خویشاوندان خود است و هنگامی‌که از یزدان پاک روی‌‌گردان می‌شود، مردم ایران را بنده و مملوک خود می‌خواهد. به همین سبب کارکنندگان و کنش‌های آنان در دورة اول، ایزدی هستند و طبیعت خدایی دارند؛ اما در دورة دوم اهریمنی یا اهریمن‌‌زده و با اهداف منفعت‌طلبانه‌اند.

به سبب طول سالیان دورة دوم، رویدادها یا اسطوره ـ واج‌های دورة دوم بیشتر از دورة اول است. دورة دوم برپایة گزارش شاهنامه 100 سال از دورة اول بیشتر است؛ به بیان دیگر دورة سپاس جمشید 300 سال و دورة ناسپاسی او 400 سال به طول کشید؛ با این تفاوت که ضحاک 100 سال از دورة دوم را بر ایران حکومت می‌راند و جمشید در گریز و فرار است. به همین سبب در جدول بالا، اسطوره ـ واج 16 به بعد در میان کمانک قرار گرفته است؛ زیرا در شاهنامه این اسطوره ـ واج‌‌ها نیامده است؛ اما برپایة متن روایی شاهنامه به‌ویژه برپایة رویدادهای متقابل آن، چنین اسطوره ـ واج‌‌های فرضی را برای دورة اول جمشید می‌‌توان در نظر گرفت.

چنانکه گفته شد در این جدول همة اسطوره ـ واج‌ها در دو دستة متقابل قرار گرفته‌‌اند. مهم‌‌ترین علت تقابل آنها قرارداشتن در دو دورة متضاد است. هرکدام از این رویدادها به‌خودی‌خود دربردارندة هیچ معنای پایانی نیستند و ارزشی ندارند (اسلم جوادی و نیک‌پی، 1389: 179)؛ زیرا به اعتقاد ساختارگرایان به‌ویژه لوی استروس تنها ارتباط دیالکتیک یا تقابلی رویدادها، ماهیت یا معنای پایانی آنها را تشکیل می‌دهد (سگال، 1389: 171)؛ برای مثال گزارة 13، اسطوره ـ واج «دو مار سیاه از کتف ضحاک می‌روید» به‌تنهایی و بدون هیچ قرینة حالی، برای مخاطب ایرانی یا آشنا با شاهنامه معنایی ندارد و زمانی این اسطوره ـ واج معنا می‌یابد که همة رخداد در ذهن مخاطب باشد؛ برای مثال اگر همین گزاره به یک نفر سرخ‌پوست ناآشنا به شاهنامه داده شود، معنایی از آن دریافت نمی‌کند؛ زیرا فضا و داستان ضحاک در ذهن او نیست تا بتواند ارتباط آن را با اجزای دیگر داستان دریابد. درواقع ارتباط ساختاری و تقابلی این گزاره با اسطوره ـ واج بالا و پایین و راست و چپ خود، معنا را می‌آفریند (ارتباط افقی و عمودی) که با نمودار زیر نیز می‌‌توان آن را نشان داد:

                                                                                   اهریمن کتف ضحاک را می‌بوسد.       

                                                                                    

جمشید تخت خود را به هوا می‌برد.                                       دو مار سیاه از کتف ضحاک می‌روید.

 

                                                                                اهریمن سفارش می‌کند مغز انسان را به مارها دهند.

 

در نمودار بالا این گزاره با گزاره‌‌های بالا و پایین خود رابطة علت و معلولی دارد؛ اما با گزاره روبه‌روی خود (جمشید تخت خود را به هوا می‌برد) رابطة تضادی و تناقضی دارد. این دو نوع رابطه، فکرمحوری است که لوی استروس در تحلیل رویدادهای یک اسطوره بر آن تأکید می‌کرد.

بنابراین در بازخوانش رویدادها یا اسطوره ـ واج‌های داستان جمشید که در جدول بالا آمده است، دو نوع تقابل دوگانه وجود دارد:

1)     تقابل دوگانة تناقضی: این تقابل بر ارتباط افقی (راست و چپ) دلالت می‌کند و ناسازگاری دو رویداد را نشان می‌دهد؛ برپایة آن ماهیت مثبت و منفی رویدادها را می‌توان دریافت. برای نشان‌دادن این نوع تقابل در نمودار، از پیکان دوسر استفاده شده است. پیکان دوسر نمایانگر تناقض و ضدبودن دو جانبه‌ای است که در هر اسطوره ـ واج نهفته است؛ درواقع مانند نیزه دوسری است که اسطوره ـ واج‌های متناقض به سوی یکدیگر نشانه گرفته‌اند.

2)     تقابل دوگانة علت و معلولی: این نوع تقابل بر ارتباط عمودی (بالا و پایین) دلالت می‌کند. تقابل در این مفهوم به معنای ناسازگاری دو رویداد نیست؛ بلکه به مفهوم یک نوع رویارویی است که یک رویداد، علت رویداد دیگر است. به بیان دیگر وقتی دو اسطوره ـ واج از این دست، از بالا به پایین رویاروی هم قرار می‌‌گیرند، می‌توان دریافت یکی، علت دیگری است که به همین منظور در ترسیم نمودار از پیکان رو به پایین برای نشان دادن آن استفاده شده است.

برای روشن‌شدن این دو نوع تقابل، اسطوره ـ واج 1 و 2 و 3 را به کمک نمودار  چنین می‌توان نشان داد:

 

 جمشید با فرّه ایزدی به پادشاهی می‌رسد.                        جمشید در برابر یزدان احساس بزرگی می‌کند.          

 

جمشید آلات جنگی را می‌سازد.                                     جمشید به گران‌مایگان اعلام خدایی می‌کند.  

 

جمشید گنج‌ها را ذخیره می‌کند.                                     موبدان مقابل جمشید سکوت می‌کنند.

 

برای مثال ارتباط تقابل دوگانة علت و معلولی در گزارة 2، اسطوره ـ واج سمت راست (جمشید آلات جنگی را می‌سازد) چنین است که پادشاهی فرهمند جمشید، قدرتی برای او می‌آورد که با آن، آلت جنگ می‌سازد و ساخت آلت جنگ خود علتی می‌شود تا در جنگ‌ها غنایمی به ‌دست آورد و آنها را در گنج‌خانه‌ها ذخیره کند؛ نمونة تاریخی‌اش در فتوحات سلطان محمود غزنوی و نادرشاه دیده می‌شود؛ اما این، با اسطوره ـ واج سمت چپ خود ارتباط تناقضی دارد؛ زیرا این اسطوره ـ واج آشکارکنندة آن است که جمشید با ساخت آلت جنگی به گران‌مایگان قدرت می‌‌بخشد و حال آنکه اعلام خدایی، آنان را بی‌‌قدرت و حقیر می‌کند. اسطوره ـ واج سمت چپ همین گزاره (جمشید به گران‌مایگان اعلام خدایی می‌کند) با اسطوره ـ واج‌‌های بالا و پایین خود چنین رابطه‌‌ای دارد: احساس بزرگی جمشید در برابر یزدان باعث می‌شود به گران‌مایگان اعلام خدایی کند و این خود علتی است که موبدان (گران‌مایگان) را می‌ترساند و آنان را به سکوت وامی‌دارد.

 در دورة سپاس، اصل پربهادادن به پیوند خویشاوندی عامل پدیدآوردن تقابل دوگانة علت و معلولی در اسطوره ـ واج‌هاست؛ اما در دورة ناسپاسی، اصل کم بهادادن به پیوند خویشاوندی علت پدیدآمدن این نوع تقابل میان اسطوره ـ واج‌ها می‌شود.

7ـ2 تحلیل تقابل دوگانة تناقضی

در این مقاله، تقابل علت و معلولی بیان نشد؛ زیرا درک آن آسان است. به همین سبب تنها تقابل دوگانة تناقضی رویداداها در داستان جمشید آن‌گونه‌که در جدول بالا آمده تحلیل می‌شود؛ زیرا به نظر می‌رسد مخاطب در نگاه اول تضاد و تناقض مورد نظر را درنیابد؛ البته دریافت نگارندگان تنها معنای پایانی این داستان نیست؛ بلکه فقط یکی از معناهای متعددی است که ممکن است ذهن تحلیل‌گر مخاطب دریابد. شاید بتوان گفت تحلیل ارائه‌شده باتوجه‌به متن شاهنامه، نزدیک‌ترین معنای پایانی باشد که برای اسطوره ـ واج‌های داستان جمشید می‌توان تصور کرد.

7ـ2ـ1 تناقض فرّه ایزدی و غرور انسانی ـ اهریمنی

 جمشید با فره ایزدی به پادشاهی می‌رسد.                                جمشید در برابر یزدان احساس بزرگی می‌کند.

 فرّه یا فروغ و موهبت ایزدی به شهریاران شایسته بخشیده می‌شود (نوشین، 1386: 334) تا رمز بقا و پایداری عزت و بهروزی آنان و ایران باشد (مرتضوی، 1369: 132). این فرّه بی‌تردید از آغاز پادشاهی جمشید مفهوم گسترده و آشکاری می‌یابد. جمشید با این نیروی ویژة ایزدی به قدرت بی‌مانندی می‌رسد:

کمر بسته با فرّ شاهنشهی

 

جهان گشته سرتاسر او را رهی
                    (فردوسی، 1391، ج1: 41)

 

برخورداری از فرّه ایزدی و سپس فرّه شهریاری و موبدی علت همة اسطوره ـ واج‌‌هایی است که در دورة اول جمشید پدید می‌‌آید. فرهمندی جمشید در تناقض کامل با اسطوره ـ واج مقابل خود است. جمشید در این اسطوره ـ واج، کسی جز خود در جهان نمی‌بیند و درعمل یزدان آفریننده را انکار می‌کند. به سخن دیگر جمشید از یزدان‌تباری خود بریده و اهریمن‌تبار شده است. این اسطوره ـ واج مانند اسطوره ـ واج تقابلی خود علت همة رویدادهای دورة دوم جمشید است که بر ویرانگری دلالت می‌کنند؛ زیرا جمشید در این اسطوره ـ واج خویشاوندی خود را با خدا از یاد می‌‌برد و خود را در اصلِ UOK وارد می‌کند. این اسطوره ـ واج در این دو بیت از شاهنامه آشکار شده است:

یکایک به تخت مهی بنگرید

 

به گیتی جز از خویشتن را ندید

زگیتی سر شاه یزدان شناس1

 

ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
                                       (همان: 44)

 

7ـ2ـ2 تناقض قدرتمند‌کردن و بی‌‌قدرت‌کردن

جمشید آلات جنگی می‌سازد.                                جمشید به گران‌مایگان اعلام خدایی می‌کند.

جمشید با ساختن آلت جنگ که در شاهنامه با نرم‌کردن آهن آغاز می‌شود و به ساخت خُود، زره، جوشن، خَفتان، تیغ و برگستوان (همان: 42-41) پایان می‌یابد، درواقع خود و گران‌مایگان و همة مردم کشورش را، که خویشان پدر‌‌تبار او هستند، قدرتمند می‌‌کند؛ اما با اعلام خدایی، خود و دیگران را بی‌قدرت می‌کند؛ بنابراین معنای تقابل دوگانة تناقضی این دو اسطوره ـ واج در قدرتمندی و بی‌‌قدرتی نهفته است. در شاهنامه با لحن کوبندة جمشید، اسطوره ـ واجی که بیان‌کننده بی‌‌قدرت‌کردن لشکریان و خوارکردن زیردستان است، چنین گزارش می‌شود:

گران‌مایگان را ز لشگر بخواند

 

چه مایه سخن پیش ایشان براند

چنین گفت با سالخورده مهان

 

که جز خویشتن را ندانم جهان

هنر در جهان از من آمد پدید

 

چو من نامور تخت شاهی ندید

جهان را به خوبی من آراستم

 

چنان است گیتی کجا خواستم

خور و خواب و آرامتان از من است

 

همان کوشش و کامتان از من است

بزرگی و دیهیم شاهی مراست

 

که گوید که جز من کسی پادشاست
                                  (همان: 45-44)

 

7ـ2ـ3 تناقض پنهان‌کردن برای قدرت و پنهان‌کردن از بی‌قدرتی

جمشید گنج‌ها را ذخیره می‌کند                                       موبدان مقابل جمشید سکوت می‌کنند.

اسطوره ـ واج‌‌ها در گزارة سوم از این نظر تناقض دارند که در هر دو پنهان‌کردن وجود دارد؛ اما پنهان‌کردن در یکی (گنج) برای قدرت و در دیگری (سکوت موبدان و گران‌مایگان) از بی‌قدرتی است. جمشید ثروت‌های به ‌دست آورده را به صورت گنج ذخیره و پنهان می‌کند2 تا قدرت و پشتیبان مالی برای آیندة مملکت باشد. این ذخیره‌‌سازی جمشید برای خویشاوندان پدری بسیار پربهاست؛ اما گران‌مایگان یا موبدان از بی‌قدرتی و ترس، در برابر جمشید سکوت کرده‌اند و درواقع خود را پنهان می‌کنند. این پنهان‌کردن برخاسته از کم‌بهادادن موبدان به خود و خویشاوندان پدری است.

همه موبدان سر فگنده نگون

 

چرا کس نیارست گفتن نه چون
                                       (همان: 45)

 

7ـ2ـ4 تناقض پوشش و عریانی

جمشید پوشش و جامه را پدید می‌آورد.                                      فرّه ایزدی از جمشید جدا می‌شود.

برپایة اسطوره ـ واج سمت راست، جمشید پوشش و لوازم آن مانند بافتن، رشتن، شستن و دوختن را برای ننگ و نبرد (همان: 42) مردم پدید می‌آورد. این موضوع برخاسته از اصل OOK است؛ اما در اسطوره ـ واج مقابل، جمشید از پوشش ایزدی خود یعنی فرّ الهی عریان می‌‌شود؛ بنابراین این دو اسطوره ـ ‌‌واج در پوشش و عریانی با هم تناقض دارند. جداشدن فرّه ایزدی به سبب آن است که جمشید به پیوند خویشاوندی با یزدان پاک کم بها می‌دهد. تهی‌شدن او از فرّه ایزدی درواقع عریان‌شدنش از همة لطف‌های الهی است و همین مقدمة تیره‌‌روزی او را فراهم می‌کند:

به جمشید بر تیره‌گون گشت روز

 

همی‌کاست آن فرّ گیتی‌فروز
                                            (همان)

 

7ـ2ـ5 تناقض نظم و بی‌نظمی

جمشید طبقات اجتماعی را بنا می‌نهد.                                           جهان پر از گفت‌وگوی جمشید می‌شود.

جمشید با پدیدآوردن طبقات اجتماعی، نظمی در جامعه ایجاد می‌‌کند تا هرکس اندازه و جایگاه خود را بشناسد (همان: 43) و جامعه به سوی تعالی پیشرفت کند؛ اما اسطوره ـ واج مقابل بیان‌کنندة بی‌‌نظمی است که در اثر روی‌‌گردانی جمشید از یزدان در میان مردم پدید آمده است. مصراع «جهان شد پر از گفت‌و‌گوی» (همان: 45) بیانگر پراکنده‌گویی‌هایی است که بی‌نظمی و شورش را در جامعه می‌تواند پدید آورد؛ همچنان که در گزاره‌های بعدی نیز مشاهده می‌شود (ر.ک: قسمت 7ـ2ـ15 همین مقاله).

7ـ2ـ6 تناقض ترویج نیکی و ترویج فتنه و بدی

جمشید خوردن، ورزیدن و بخشیدن را رواج می‌دهد.               ابلیس مانند نیک‌خواهی نزد ضحاک می‌آید.

جمشید به گواه بیت «بدین اندرون سال پنجاه نیز/ بخورد و بورزید و بخشید چیز» (همان: 43) به ترویج نیکی و بخشش و سرانجام، آرامش در جامعة خود می‌پردازد. این عمل او نمایانگر توجه بسیارش به آسایش مردم است (اصل OOK). در تناقض این عمل، اسطوره ـ واج مقابل است که اهریمن برپایة عبارت «دل مهتر از راه نیکی ببرد» (همان: 46) برای ترویج پلیدی، فتنه، دروغ و سرانجام، شورش و کشتار با لباس نیک‌‌خواه به نزد ضحاک می‌آید:

سرِ نرّه دیوان از این جست‌‌وجوی

 

چه جست و چه دید اندرین گفت‌‌وگوی

مگر تا یکی چاره سازد نهان

 

که پردخت ماند ز مردم جهان
                                       (همان: 51)

 

7ـ2ـ7 تناقض سازندگی و ویرانگری

جمشید معماری را پدید می‌آورد.                                ضحاک از اهریمن فرمان می‌پذیرد.

تقابل دوگانة اسطوره ـ واج‌های این گزاره به سازندگی دیوها و ویرانگری آنها مربوط می‌شود. جمشید در دورة فرهمندی و سپاس خود به دیوان ناپاک دستور ساخت خشت می‌دهد:

بفرمود پس دیو ناپاک را

 

به آب اندر آمیختن خاک را

هرانچ از گل آمد چو بشناختند

 

سبک خشت را کالبد ساختند
                                        (همان: 43)

 

به نظر می‌‌رسد این فرمان جمشید، یک فرمان شاهانه به زیردستان باشد و بر دانش معماری او اشاره‌ای ندارد؛ زیرا در ابیات بعدی دیوها دیوار، گرمابه، کاخ و ایوان را با علم مهندسی خود می‌‌‌‌سازند:

به سنگ و به گج دیو دیوار کرد

 

نخست از برش هندسی کار کرد

چو گرمابه و کاخ‌های بلند

 

چو ایوان که باشد پناه از گزند
                                            (همان)

 

این دور از نظر نیست؛ زیرا دیوها در دورة طهمورث خط و نوشتار پدید آوردند (همان: 37)؛ پس این اسطوره ـ واج بر سازندگی دیوها (یاریگران اهریمن) اشاره دارد؛ اما اسطوره ـ ‌واج مقابل آن، یعنی فرمان‌پذیری ضحاک از اهریمن، بیانگر ویرانگری اهریمن است. همچنین این موضوع درواقع کم بهادادن به پیوند خویشاوندی است که دربردارندة سود شخصی، سلطنت و ویرانگری ضحاک است و سرانجام به کشتن پدرش می‌انجامد.

جوان نیک‌دل گشت و فرمانش کرد

 

چنان چون بفرمود سوگند خورد

که راز تو با کس نگویم ز بُن

 

ز تو بشنوم هرچه گویی سَخُن
                                  (همان: 47-46)

 

7ـ2ـ8 تناقض از زمین بیرون‌آوردن برای زندگی و به زمین فرو‌بردن برای مرگ

جمشید معدن‌ها و گوهرها را استخراج می‌کند.                     اهریمن طرح قتل مرداس را پی‌ریزی می‌کند.

در این گزاره برپایة متن شاهنامه معادن وگوهرهایی مانند یاقوت، بیجاده، طلا و نقره از زمین بیرون کشیده می‌شود تا هم روشنی‌بخش زندگی و هم باعث آراستگی بندهای آن باشد. درواقع چنین عملی به سبب پربهادادن جمشید به پیوند خویشاوندان پدری است.

ز خارا به افسون برون آورید

 

شد آراسته بندها را کلید
                                            (همان)

 

در اسطوره ـ واج مقابل آن، معنای پایانی به زمین‌بردن برای مرگ و نیستی بیان می‌شود که اهریمن بیان می‌‌کند. مرگ با «فروبردن در زمین» که در شاهنامه به شکل «در چاه انداختن مرداس» آمده، مترداف است:

زمانه براین خواجة سالخورد

 

همی دیر ماند تو اندر نورد

بگیر این سرمایه و گاه اوی

 

تو را زیبد اندر جهان جاه اوی
                                     (همان: 47)

 

7ـ2ـ9 تناقض از نهان بیرون‌آوردن برای زندگی و به نهان‌بردن برای مرگ

جمشید بوهای خوش را شناسایی می‌کند.                  اهریمن، مرداس را در چاه واژگون می‌کند.

این گزاره ازنظر معنای پایانی همان گزارة قبلی است؛ زیرا هردو به بیرون‌آوردن از نهان برای زندگی و فروبردن به نهان برای نیستی و مرگ اشاره می‌کنند؛ با این تفاوت که بوهای خوش جنبة گیاهی (بان، کافور، عود، گلاب) و حیوانی (مشک و عنبر) دارند (همان)؛ اما گوهرها جنبة جمادی و کانی دارند؛ همچنین مرگ در گزارة قبلی به شکل اندیشه و سخن و در این گزاره به شکل اقدام و عمل دیده می‌شود. خرسندی ضحاک به مرگ پدر، هم در این اسطوره ـ واج و هم در اسطوره ـ واج پیشین بازتاب کم بهادادن به پیوند خویشاوندی (UOK) است.

چو آمد به نزدیک آن ژرف‌چاه

 

یکایک نگون شد سر بخت شاه

به چاه اندر افتاد و بشکست پست

 

شد آن نیک‌دل مرد یزدان‌پرست

پس ابلیس وارونه آن ژرف چاه

 

به خاک اندر آگند و بسپرد راه
                                            (همان)

 

7ـ2ـ10 تناقض درمان‌بخشیدن و دردمند‌ساختن

جمشید پزشکی و درمان را پدید می‌آورد.                          ضحاک بر گاه پدر می‌نشیند.

تناقض بنیادین این دو اسطوره ـ واج در این معنای پایانی است که پدیدآمدن پزشکی و درمان برای تندرستی و مبارزه با بیماری و درد است؛ اما ضحاک با نشستن به جای پدر، درد و مرگ را برای جامعه به ارمغان می‌آورد و درد و مرگ آوردن برای مردم نتیجة اصل UOK است.

ندانست خود جز بدآموختن

 

جز از کشتن و غارت و سوختن
                                      (همان: 55)

 

7ـ2ـ11 تناقض تلاش و تنبلی یا غالب و مغلوب

جمشید کشتی‌سازی به وجود می‌آورد.                     اهریمن در نقش خوالیگر غذاهای خوشمزه‌‌ می‌پزد.

در این دو اسطوره ـ واج هر دو شخصیت متناقض، چیزی را با دو نیت متفاوت پدید می‌آورند. کشتی برای چیرگی انسان بر دریا ساخته می‌شود و نماد تلاش پیوستة آدمی است؛ بنابراین انسان چیره است.

گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب

 

ز کشور به کشور چو آمد شتاب
                                       (همان: 43)

 

در اسطوره ـ واج مقابل، اهریمن غذا را برای چیرگی بر انسان پدید می‌آورد و روی‌آوردن به غذا نماد تن‌‌پروری و تنبلی و سرانجام شکست است؛ بنابراین در این اسطوره ـ واج انسان مغلوب است. اهریمن با دادن غذاهای شگفت‌‌انگیز، ضحاک را برای بوسة مارانگیز و مرگ‌آور خود آماده می‌کند:

بفرمود تا دیو چون جفت اوی

 

همی بوسه داد از بر سُفت اوی
                                      (همان: 50)

 

7ـ2ـ12 تناقض قدرت انسان (جمشید) و خواری انسان

جمشید تخت شاهی خود را می‌سازد.                               اهریمن کتف ضحاک را می‌بوسد.

در این گزاره، قدرت و بزرگی انسان در تناقض با خواری قرار می‌گیرد. جمشید با فرّ کیانی خود تختی می‌‌سازد که نماد قدرت اوست (همان: 44). همین تخت که در شاهنامه به «تخت مهی و شاهی» خوانده شده است (همان) به احساس قدرت شگرفی می‌‌‌انجامد که گمراهی و سرکشی‌‌ جمشید را فراهم می‌‌کند:

یکایک به تخت مهی بنگرید

 

به گیتی جز از خویشتن را ندید
                                            (همان)

 

در اسطوره ـ واج مقابل، انسان بازیچة دست اهریمن می‌‌شود. اهریمن در ظاهر برای بزرگداشت انسان، اما در معنای پایانی برای خواری و ذلتش بر شانة او بوسه می‌زند. به بیان دیگر در یک اسطوره ـ واج، انسان در اوج قدرت است و بر تخت می‌نشیند و در اسطوره ـ واج دیگر در پایان ذلت است و اهریمن بر کتف او سوار می‌شود.

ببوسید و شد در زمین ناپدید

 

کس اندر جهان این شگفتی ندید
                                       (همان: 50)

 

7ـ2ـ13 تناقض قدرت موجودات اهریمنی و خواری موجودات اهریمنی

جمشید تخت خود را به هوا می‌برد.                                   دو مار سیاه از کتف ضحاک می‌روید.

گزارة سیزده مانند گزارة دوازده است؛ به این معنی که انسان در یک‌سو قدرتمند و در سوی دیگر خوار و بی‌قدرت است؛ اما تفاوت آنها در این است که در اسطوره ـ واج گزارة قبلی (تخت‌ساختن جمشید) از موجودات اهریمنی نشانی وجود ندارد؛ اما در این گزاره آنها در هر دو اسطوره ـ واج حضور فعال دارند؛ در یکی مغلوب انسان و خوار و بنده‌‌وار به ‌‌سر می‌‌برند و تخت جمشید را به هوا می‌برند: «که چون خواستی دیو برداشتی/ ز هامون به گردون برافراشتی» (همان: 44) و در دیگری قدرتمندند و انسان (ضحاک و ایرانیان) را به خواری می‌کشند.

دو مار سیاه از دو کتفش برُست

 

غمی گشت و از هر سویی چاره جست
                                      (همان: 50)

 

7ـ2ـ14 تناقض شادی انسان‌ها و نگرانی انسان‌ها

جمشید نوروز را پدید می‌آورد.                   اهریمن سفارش می‌کند مغز انسان را به مارها دهند.

در اسطوره ـ واج OOK جمشید ناخواسته نوروز را برای شادی مردم ایران پدید می‌آورد؛ اما در اسطوره ـ واج UOK سفارش اهریمن برای آرام‌‌سازی مارها به نگرانی و مرگ مردم ایران پایان می‌پذیرد. گزارش فردوسی در این زمینه بیانگر موضوع است:

به‌جز مغز مردم مده‌شان خورش

 

مگر خود بمیرند ازین پرورش

سر نرّه دیوان از این جست‌و‌جوی

 

چه جست و چه دید اندرین گفت‌و‌گوی

مگر تا یکی چاره سازد نهان

 

که پَردَخت ماند ز مردم جهان
                                  (همان: 51-50)

 

7ـ2ـ15 تناقض رضایت و نارضایتی مردم

مردم ایران شاد می‌شوند.                                         مردم ایران علیه جمشید شورش می‌کنند.

معنای پایانی این دو اسطوره ـ واج رضایت و نارضایتی مردم ایران است؛ زیرا با پدیدآمدن نوروز در دورة سپاس همگی شاد می‌شوند:

بزرگان به شادی بیاراستند

 

می و جام و رامشگران خواستند
                                       (همان: 44)

 

پس از ناسپاسی جمشید، مردم ناراضی می‌شوند و شورش می‌‌کنند؛ آنان خویشاوندی خود را با جمشید نادیده می‌گیرند:

از آن پس برآمد ز ایران خروش

 

پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش

سیه گشت رخشنده روز سپید

 

گسستند پیوند از جمّشید
                                       (همان: 51)

 

7ـ2ـ16 تناقض پادشاهی جمشید و پادشاهی ضحاک

(مردم بیشتر به پادشاهی جمشید تن درمی‌هند.)                      مردم ایران به ضحاک روی می‌آورند.

تقابل دوگانة بنیادین این دو اسطوره ـ واج در تن‌دادن به پادشاهی دو شخصیت ایزدی و اهریمنی است؛ یکی ترویج‌‌دهندة نیکی‌ها و سازندة ایران نوین در اسطوره‌ها و دیگری ویرانگر آن است. انتخاب مردم ایران در تسلیم کامل در برابر جمشید، آگاهانه بود؛ زیرا همة کارهای سازندة جمشید را دیده بودند:

به فرمان، مردم نهاده دو گوش

 

ز رامش جهان پر ز آوای نوش
                                      (همان: 44)

 

اما در گزینش ضحاک ناآگاه و مجبور بودند. آنان تنها شنیده بودند که در سرزمین تازیان، شاه اژدهاپیکری هست (همان: 51).

7ـ2ـ17 تناقض پایداری و ناپایداری پادشاهی

(پادشاهی جمشید در ایران پایدارتر می‌‌شود.)                                 ضحاک پادشاه ایران می‌شود.

در این گزاره پایداری و ناپایداری در پادشاهی بین اسطوره ـ واج‌‌ها تقابل دوگانة تناقضی ایجاد کرده است؛ زیرا پس از تسلیم کامل مردم و حتی دیوان در برابر جمشید، پادشاهی‌ او پایدارتر و فرهمندتر می‌‌شود:

جهان سربه‌سر گشت او را رهی

 

نشسته جهاندار با فرّهی
                                            (همان)

 

برپایة شاهنامه با آمدن ضحاک به ایران و پادشاه‌شدنش، پادشاهی جمشید به‌طور رسمی نابود نمی‌شود؛ اما کاملاً ناپایدار می‌شود؛ به‌گونه‌ای‌که موجب فرار او در اسطوره ـ واج بعدی می‌شود.

مر آن اژدهافش بیامد چو باد

 

به ایران زمین تاج بر سر نهاد
                                       (همان: 51)

 

7ـ2ـ18 تناقض پایداری و ناپایداری در برابر سختی‌ها

(جمشید از سختی‌‌ها و مشکلات اجتماع نمی‌گریزد.)                  جمشید از ضحاک یا سختی‌‌ها می‌گریزد.

این گزاره نیز مانند گزارة قبلی است؛ یعنی مفهوم پایداری و ناپایداری در این گزاره همچنان مانند گزارة قبلی وجود دارد؛ با این تفاوت که پایداری و ناپایداری نه در پادشاهی بلکه در رویارویی با سختی‌ها و مشکلات است. در اسطوره ـ واج احتمالی OOK، جمشید در برابر هرگونه سختی ایستادگی می‌کند؛ اما در اسطوره ـ واج مقابل، او در برابر ضحاک که یک مشکل بزرگ مملکتی است، هرگز پایداری نمی‌‌کند؛ به‌آسانی می‌گریزد و پادشاهی را به او وامی‌گذارد:

سوی تخت جمشید بنهاد روی

 

چو انگشتری کرد گیتی بر اوی

چو جمشید را بخت شد کندرو

 

به تنگ اندر آمد سپهدار نو

برفت و بدو داد تخت و کلاه

 

بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
                                            (همان)

 

7ـ2ـ19 تناقض حضور (از محبوب‌بودن) و غیاب (از نفرت و ترس)

(جمشید همیشه در ایران حضور دارد.)                                  جمشید صد سال ناپدید می‌شود.

جمشید در اسطوره ـ واج احتمالی OOK، در ایران حضور پایداری دارد؛ زیرا ایرانیان به او عشق می‌ورزند؛ اما در اسطوره ـ واج مقابل، او از نفرت ایرانیان و ترس از جان خود به مدت صد سال ناپدید می‌شود:

نهان گشت و گیتی بر او شد سیاه

 

سپردش به ضحاک تخت و کلاه

چو صد سالش اندر جهان کس ندید

 

برو نام شاهی و او ناپدید
                                           (همان)

 

7ـ2ـ20 تناقض جاویدانگی و مرگ

(جمشید عمری جاوید و بی‌‌مرگ برای خود تصور می‌‌کند.)                       ضحاک جمشید را می‌کشد.

در آخرین گزاره، اسطوره ـ واج‌ها در مرگ و جاویدانگی تناقض دارند. جاویدانگی جمشید در وندیداد با ساخت بهشتی موسوم به ورجمکرد (اوستا، 1377، ج2: 670) درخور تصور است. برپایة برخی از منابع تاریخی مانند تاریخ‌نامة طبری، زین‌الاخبار (گردیزی، 1363: 33) و حبیب‌السیر (خواندمیر، 1380، ج1: 179) جمشید با وسوسة اهریمن، خود را خدای جاوید پنداشت: «جم گفت: من یکى‏ام از فرزندان آدم. ابلیس گفت: نیستى. تا تو به زمینى چند آدمى بیمار شد و بمرد؟ اگر تو نیز از فرزند آدمى بودى، تو را نیز مرگ و بیمارى ‏بودى. تو خداى آسمان و زمینى... جم را آن گفتار اندر دل کار کرد؛ گفت: من خداى آسمان و زمینم» (بلعمی، 1378، ج1: 91). چنانکه گفته شد در شاهنامه این اسطوره ـ واج نیامده است؛ اما باتوجه‌به شواهد (مانند منابع یادشده) و به‌ویژه ادعای منی‌کردن جمشید که دورة ناسپاسی با آن آغاز می‌شود، می‌توان تصور کرد جمشید در اوج قدرت خود به چنان احساسی دست یافت و خود را جاویدان ‌پنداشت. اسطوره ـ واج مقابل آن، بیانگر کشتن جمشید و پایان تصور جاودانگی اوست و در شاهنامه چنین گزارش شده است:

صدم سال روزی به دریای چین

 

پدید آمد آن شاه ناپاک‌دین

نهان گشته بود از بد اژدها

 

نیامد به فرجام هم زو رها

چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ

 

یکایک ندادش زمانی درنگ

به ارّه‌‌ش سراسر به دو نیم کرد

 

جهان را ازو پاک بی‌‌بیم کرد

شد آن تخت شاهی و آن دستگاه

 

زمانه ربودش چو بیجاده کاه
                                      (همان: 52)

 

8ـ نتیجه‌گیری

از تجزیة داستان جمشید به اسطوره ـ واج‌‌ها، دو دورة متقابل سپاس و ناسپاسی دریافت می‌‌شود. برپایة تقابل دوگانة تناقضی در نظریة لوی استروس، همة اقدامات جمشید در دورة سپاس، در اصلِ پر بهادادن به پیوند خویشاوندی (OOK) ریشه دارد؛ بنابراین ماهیت این گزاره‌‌ها بر زندگی، بی‌‌مرگی، بی‌‌رنجی، شادی و آبادانی ایران است. در برابر آن، همة اقدامات در دورة ناسپاسی، از اصل کم بهادادن به پیوند خویشاوندی (UOK) سرچشمه می‌‌گیرد؛ بنابراین ماهیت این گزاره‌‌ها بیانگر سرکشی، فتنه، فریب، مرگ و ویرانی ایران است. نکتة مهم از تقابل تناقضی این داستان، آن است که بیشتر اسطوره ـ ‌واج‌ها از اصل کم بهادادن به پیوند خویشاوندی (UOK) سرچشمه می‌گیرند و به همین سبب می‌توان به این نتیجه رسید که جمشید و سپس ایرانیان به سوی نابودی حرکت می‌کنند؛ البته اوج آن در داستان پادشاهی ضحاک دیده می‌شود.

 

پی‌نوشت‌ها

1. این مصراع در نسخه‌های لنینگراد، قاهر2، واتیکان و برلین چنین آمده است: منی کرد آن شاه یزدان‌شناس (ر.ک: فردوسی، 1391، ج1: 44) که این گزارش به تحلیل تقابل دوگانة منظور در مقاله نزدیک‌تر است.

2. متون تاریخی سرشار از گزارش‌هایی است که جواهرات و سکه‌ها در گنج‌خانه‌‌ها مدفون می‌شده است: «سعد بر گنج‌خانه‏ها دست نهاد که سه هزار هزار هزار در آن بوده است» (ابن‌مسکویه، 1369، ج1: 321)؛ «هرمز روزى در شکارگاهى در پى آهویى تاخته به غارى گریخت و هرمز پیاده شده؛ از عقبش بشتافت و بعد از قطع اندک مسافتى گنجى عظیم یافت و نظرش بر لوحى افتاد که بر آن نقش کرده بودند که این گنج‌خانة فریدون است و هرمز آن جواهر و نقود را بیرون آورده بر لشکر قسمت نمود» (خواندمیر، 1380، ج1: 220).

 
1- آسابرگر، آرتور (1387). روش‌های تحلیل رسانه‌ها، ترجمة پرویز اجلالی، تهران: دفتر مطالعات و توسعه رسانه‌ها.
2- ابن‌مسکویه، احمد بن على (1369). تجارب الامم ج1، ترجمة ابوالقاسم امامى و على‌نقى منزوى‏‏، تهران: سروش‏ و توس.
3- احمدی، بابک (1378). ساختار و تأویل متن، تهران: نشر مرکز.
4- اسلم جوادی، محمد؛ نیک‌پی، امیر (1389). «ایده و مفهوم ساختارگرایی با بررسی آرای سوسور و لوی استروس»، معرفت فرهنگی اجتماعی، شمارة3، 177-204.
5- اوستا ج2 (1377). جلیل دوست‌خواه، تهران: مروارید.
6- براون، ادوارد (1335). تاریخ ادبی ایران ج1، ترجمة علی‌پاشا صالح، تهران: کتابخانه ابن‌سینا.
7- بلعمى، ابوعلى ‏(1378). تاریخ‌نامة طبری ج1‏، تصحیح محمد روشن، تهران: سروش، البرز.
8- بهنام، جمشید (1352). ساخت‌‌های خانواده و خویشاوندی در ایران، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
9- بهنام‌فر، محمد؛ رضادوست، علی‌اکبر (1390). «نگاهی به عناصر اسطورة جمشید براساس منطق مکالمة اساطیر»، ادب و زبان دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان، دورة جدید، شمارة30 (پیاپی27)، 127-101.
10- جواری، محمدحسین؛ رضایی، مهناز (1395). «ساختار اسطوره و زبان، ساختار خویشاوندی و زبان در مردم‌شناسی ساختاری لوی استروس»، دوماهنامة جستارهای زبانی، دورة7، ش5، (پیاپی33)، 66-43.
11- حسینی، روح‌الله؛ محمدزاده، اسدالله (1385). «بررسی تقابل در رستم و اسفندیار در شاهنامه براساس نظریة تقابل لوی استروس»، پژوهش‌های زبان‌های خارجی، شمارة31، 64-43.
12- خواندمیر، غیاث‌الدین (1380). تاریخ حبیب السیر ج1، زیر نظر محمد دبیرسیاقی، تهران: خیام.
13- دینورى، ابوحنیفه (1383). اخبار الطوال، ترجمة محمود مهدوى دامغانى، تهران‏: نشر نى‏.
14- روح‌‌الامینی، محمود (1360). «درون‌‌همسری و برون‌‌همسری»، چیستا، ش5، 535-525.
15- ستیس، و.ت (1357). فلسفة هگل، ترجمه حمید عنایت، تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی با همکاری انتشارات فرانکلین.
16- سگال، رابرت آلن (1389). اسطوره، ترجمة فریده فرنودفر، تهران: انتشارات بصیرت.
17- سهراب‌نژاد، علی‌حسن (1391). «تقابل دوگانه در داستان ضحاک»، کاوش‌نامة زبان و ادبیات فارسی، شمارة25، 134-115.
18- طبرى، محمد بن جریر (1375). تاریخ طبری ج1، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
19- فردوسی، ابوالقاسم (1391). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، چاپ چهارم.
20- فروید، زیگموند (1390). توتم و تابو، ترجمة محمدعلی خنجی، اردیبهشت، نشر الکترونیکی.
21- کارنوی، ا.جی (1341). اساطیر ایرانی، ترجمة احمد طباطبایی، تبریز: کتاب‌فروشی اپیکور.
22- گردیزى‏، ابى‌سعید عبدالحى (1363). زین‌الاخبار، تصحیح عبدالحى حبیبى‏، تهران: دنیاى کتاب‏.
23- لوی استروس، کلود (1373). «بررسی ساختاری اسطوره»، ترجمة بهار مختاریان و فضل‌الله پاکزاد، ارغنون، شمارة4، 160-135.
24- ------------- (1394). توتمیسم، ترجمة مسعود راد، تهران: انتشارات توس.
25- لیچ، ادموند (1350). لوی استروس، ترجمة حمید عنایتی، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
26- مالمیر، تیمور؛ حسین پناهی، فردین (1391). «اسطورة اژدهاکشی و طرح آن در شاهنامة فردوسی»، مجله بوستان ادب دانشگاه شیراز، سال چهارم، شمارة چهارم، پیاپی14، 170-147.
27- مرتضوی، منوچهر (1369). فردوسی و شاهنامه، تهران: مؤسسه انتشارات و تحقیقات فرهنگی.
28- مستوفى، حمدالله (1364). تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایى، تهران: امیرکبیر.
29- ناشناخته (1366). تاریخ سیستان، تصحیح ملک‌الشعراء بهار، تهران‏: پدیده خاور.
30- نوشین، عبدالحسین (1386). واژه‌نامک، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
31- وایزمن، بوریس (1379). لوی استروس (قدم اول)، ترجمة نورالدین رحمانیان، تهران: شیرازه.
32- همیلتون، ادیت (1376). سیری در اساطیر یونان و روم، ترجمة عبد‌الحسین شریفیان، تهران: انتشارات اساطیر.
33- یاحقی،‌ محمدجعفر (1369). فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، تهران: وزارت فرهنگ. آموزش عالی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، سروش.
34- Bakhtin, Mikhail. (1984). Problems of Dostoevsky's Poetics. Translated by Caryl Emerson. Manchester University Press.
35- Frazer, James George. (1955). The Golden Bouch: the Dying God. Vol 1& 5. Macmillan & Coltd. Newyork. St.martin's Press.
36- Levi.Strauss, claude (1978). Myth and meaning. Routledge and Kegan paul.
37- ……………………...(1963). Structural Anthropology. Translated from French by Claire Jacobson and Brooke Grundest Schoepf. Basic Books. Inc. Publisher: New York.
38- Peradotto, John. (1977). Oedipus and Erichthonius: Some Obervations on Paradigmatic and Syntagmatic, Arethusa,Vol 10, Spring.
39- Robin, Hard.(2004). Greek Mythology. Routledge..
40- Segal, Robert A. (2007). Myth: critical concepts in literary and cultural studies. Vol 3, Routledge.