واژگان نظامی نویافته و ناشناخته در آداب‌الحرب و الشجاعه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 گروه دروس عمومی و زبان انگلیسی، دانشکدۀ مدیریت و صنایع، دانشگاه صنعتی شاهرود، شاهرود، ایران

2 گروه ادبیات فارسی و زبان انگلیسی، مرکز آموزش‌های عمومی، دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی، تهران، ایران

چکیده

آداب‌الحرب و الشجاعه اثری ارزشمند به زبان فارسی با موضوع نظامی و آداب جنگاوری است که در اوایل قرن هفت به نثری ساده و روان به رشتۀ تحریر درآمد. این کتاب هم ازنظر قدمت متن و هم از دید زبان‌شناسی اعتباری برجسته دارد و کهن‌ترین متن فارسی شناخته‌شده در موضوع نامبرده است؛ نیز با توجه به اینکه در شبه‌قارۀ هند تألیف شده است، واژه‌ها و اصطلاحات هندی دارد؛ بنابراین بدیهی است که توجه ویژه به این کتاب ازنظر واژه‌شناسی و معنی‌شناسی ضرورتی انکارناپذیر دارد. با مطالعۀ کتاب با رویکرد واژه‌شناسی مشخص شد که بسیاری از واژه‌ها تاکنون ناشناخته باقی مانده و در هیچ منبعی دربارۀ آنها توضیحاتی نیامده است؛ ولی به‌دلیل گستردگی اصطلاحات ناشناختۀ این کتاب، ثبت و بررسی همۀ آنها کاری زمان‌بر و دشوار است؛ بنابراین در این پژوهش، برخی از واژه‌های نظامی، استخراج، بررسی، معرفی و تحلیل می‌شوند. روش کار در مرحلۀ اول، مطالعۀ آداب‌الحرب و الشجاعه و استخراج واژه‌های ناشناخته و ثبت‌نشده در حوزۀ مسائل گفته‌شده است. در مرحلۀ بعد به‌روش مطالعۀ کتابخانه‌ای و جست‌وجو در پیکره‌ها و نرم‌افزارهای گوناگون مرتبط و با ابزار یادداشت‌برداری، شواهد موجود گردآوری شد. در مرحلۀ نهایی، برخی از واژگان، بررسی و تحلیل شدند که دربارۀ آنها توضیحاتی بیان می‌شود و هویّت‌شان آشکار خواهد شد. برخی نیز به‌دلیل آشکاربودن معانی آنها یا نبود اطلاعات کافی، که بیش از پنجاه واژه است، فقط معرفی شدند. درکل، همۀ این واژه‌ها نویافته هستند و تاکنون هیچ‌یک در فرهنگ لغتی ثبت نشده‌اند و در اینجا برای نخستین‌بار معرفی می‌شوند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

New and Unknown Military Words in Adab al-Harb va al-Shaja’ah

نویسندگان [English]

  • Hamid Pooladi 1
  • Hossein Aligholizadeh 2
1 Department of General Lessons and English Language, Shahrood University of Technology, Shahrood, Iran.
2 Department of Persian Literature and the English Language, General Teaching Center, K. N. Toosi University of Technology, Tehran, Iran.
چکیده [English]

Abstract
Adab al-Harb va al-Shaja’ah, the valuable work of Fakhr Modabber, is the oldest known Persian text on war etiquette. Considering the age of this work and its inclusion of unknown military words and terms, many of which have Indian roots, it is an undeniable necessity to review this book in terms of terminology and semantics. By studying the book with a lexicographical approach, it became clear that many of these words have not been explained in any sources; therefore, in the present study, some newfound military words are extracted, introduced, and analyzed. The first step in our exploration is to study Adab al-Harb and to extract unrecorded words in the field of the mentioned issues. In the next step, by a library study method and searching in various related sources, pieces of evidence if any, were collected. In the final step, some words were analyzed and their identities were revealed, and some due to the obviousness of their meanings or the lack of sufficient information, which includes more than fifty words, were just introduced. In general, all these words are new and none of them have been recorded in a dictionary. The words are introduced here for the first time.
Introduction
Adab al-Harb va al-Shaja’ah, written in the 7th century AH, is one of the most important books related to the etiquette of war. This book has 34 chapters: “but the title of this book does not fit with all of its chapters, and almost half of it is in politics of governance and has no connection with war and war tools” (Afshari, 2018, p. 19).
Adab al-Harb va al-Shaja’ah may be considered the most specialized book in the Persian language on the militarism subject, whose author deals with specific military issues by mentioning numerous historical stories. Considering that this book was written in the Indian subcontinent, it is full of Indian words, most of which are related to the military field; “Mobarakshah’s prose is very fluent and masterful, and his language is full of oriental elements of Iranian dialects, and for this reason, the remaining manuscripts of it, have many scribal errors” (Safa, 1990, p. 1170). Of course, the identity and meaning of many of them remain unknown until now; therefore, the authors have introduced, reviewed, and analyzed some of these words in this study.
Materials and Methods
This study is basic research about the words of Adab al-Harb va al-Shaja’ah. In the first step, many unknown words were extracted by examining and comprehensively studying the text of the book. In the next step, by exploring the sources, it was ensured that these words were not registered. In the next step, evidence and data were collected by a library study and scanning of various Persian texts, and also, using different corpus-oriented software and text-oriented corpora. Based on these findings and with the approach of examining the use of the word in the text and the context of the speech and logical reasoning, the meaning of these words was deduced and analyzed.
Research Findings
Parvin
It is a type of formation of the army against the enemy during war, and its name is derived from the constellation ‘Parvin’.
JeggarAndaz
One of the special military units, who had used a type of weapon called ‘Jeggar’.
Jowaldooz/Nimjovaldooz
‘Jowaldooz’ is a projectile weapon that was used in special Castle wars.
Chakh
It was a type of thick skin that was used to cover the shield and make sheaths for swords and knives and the like.
DahMarde
It is the name of the weapon that was used to open the Castle.
Bahram’s Tailpiece
It is one of the three main methods of holding the Tailpiece of the Bow, which is attributed to Bahram Gur.
Shooshak/Sooshak
The word is a name of a kind of shield, which is made from soft and flexible tree horns.
Caruri
It refers to the name of a kind of Bow, which is attributed to ‘Karur’ (the name of a city near Sindh).
Karveh
It is the name of a tool that was used in special Castle wars.
Gazeh
According to the text of Adab al-Harb va al-Shaja’ah, it can be said that ‘Gazeh’ is the point of connection and locking of the arrow with the arrowhead.
MardGir
It was a spear with a crooked head that was used to grab and pull fighters down from the castle.
Semilunar
It is a type of formation of the army against the enemy during war, which is specific to Iranians and its name is derived from the shape of the new moon.
Unexplained Weapons
A number of words are mentioned in two groups for introduction and registration in dictionaries: a group of words whose meanings are clear from their appearance and name, and another group of words that, unfortunately, despite extensive searching in various sources, no information was found about them.
Conclusion
It can be said that most of the military words and terms of Adab al-Harb va al-Shaja’ah are related to the Indian subcontinent, which, although used in some Persian texts, have remained obsolete and abandoned today. The author is very creative in using these words. Moreover, despite the valuable efforts of Soheili Khansari, the proofreader of Adab al-Harb va al-Shaja’ah, the publication of this book has many errors and its re-correction is clearly necessary.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Adab al-Harb va al-Shaja’ah
  • Military Vocabularies and Terms
  • Dictionary
  • Persian Prose
  • Fakhr Modabber

1ـ مقدمه

آداب‌الحرب و الشجاعه نوشتۀ محمد بن منصور، ملقب به مبارکشاه معروف به فخر مدبر یکی از مهم‌ترین کتاب‌های مربوط به آداب جنگ و جنگاوری است که در قرن هفتم هجری به نثر روان نگاشته شده است. این اثر با تصحیح احمد سهیلی‌خوانساری در 1346 ش. به چاپ رسید و 34 باب دارد؛ «اما عنوان این کتاب با همۀ ابواب آن مناسبت ندارد و تقریباً نیمی از آن در سیاست مُدُن است و با جنگ و ابزارهای جنگی پیوندی ندارد. مبارکشاه فخر مدبر از باب یازدهم به بعد در این کتاب به ابزارهای جنگی و آداب جنگ پرداخته است» (ناشناس، 1397: 19).

آداب‌الحرب و الشجاعه را شاید بتوان کهن‌ترین کتاب به زبان فارسی در موضوع یادشده دانست. این اثر با ذکر داستان‌های متعدد تاریخی، به طرح مباحث و موضوعات خاص و نادری می‌پردازد که در کمتر منابعی می‌توان اطلاعات مفیدی از آن به دست آورد؛ اگرچه در دوران ساسانی نیز از رساله‌هایی با این موضوع با عنوان «آیین‌نامک» به زبان پهلوی می‌توان سراغ گرفت که متأسفانه هیچ‌یک از آنها به دست ما نرسیده است.

این کتاب مانند برخی از رساله‌های تیراندازی فارسی، در شبه‌قارۀ هند تألیف شده و نویسنده به زبان هندی تسلط داشته است؛ به همین سبب سرشار از واژه‌های هندی است و متناسب با موضوع کتاب، بیشتر این واژه‌ها، مربوط‌به حوزۀ نظامی است؛ البته هویت و معنای بسیاری از آنها تاکنون شناخته نشده و در پرده‌ای از ابهام باقی مانده است: «نثر مبارکشاه بسیار روان و استادانه و زبانش پر از عناصر شرقی لهجات ایرانی است و به همین سبب نسخی که از آن باقی مانده، مقرون به اشتباهات بسیار ناسخان است» (صفا، 1369، بخش 2، ج 3: 1170). طرفه‌تر آنکه هیچ‌یک از فرهنگ‌نویسان به‌طور کامل و دقیق، این اثر ارزشمند را مطالعه نکرده‌اند و انبوهی از واژگان و اصطلاحات آن در هیچ فرهنگ لغتی به ثبت نرسیده است؛ بنابراین نویسندگان در این جستار به معرفی و بررسی و تحلیل برخی از واژگان نظامی پرداخته‌اند که شامل دو گروه است: الف) واژه‌هایی که دربارۀ آنها اطلاعات و شواهدی ارائه شده است؛ ب) واژه‌هایی که معنای آنها یا از ظاهر واژه آشکار است و یا اطلاعاتی دربارۀ آنها یافت نشد. در بررسی و ارائۀ توضیحات دربارۀ این واژگان، از منابع مختلف متون فارسی ازجمله متون ادبی و غیرادبی و فرهنگ‌های لغات فارسی تاحدّ امکان بهره برده شد.

1ـ1 پرسش‌های پژوهش

آیا واژه‌های مدّنظر در این پژوهش، پیشتر بررسی و معرفی شده‌اند؟ آیا شواهدی از دیگر متون فارسی برای این واژه‌ها می‌توان یافت؟ آیا امکان تعیین معنا و مفهوم برای این واژه‌های ناشناخته وجود دارد؟ تعداد واژه‌های ناشناخته در این موضوع، چقدر است و چه کلماتی را شامل می‌شود؟

1ـ2 ضرورت و هدف پژوهش

آداب‌الحرب و الشجاعه اثری تخصصی در حوزۀ جنگاوری و سرشار از واژگان خاص نظامی است که برای برخی از واژگان و ترکیبات به‌کاررفته در آن حتی نمی‌توان یک شاهد در متون فارسی یافت؛ بنابراین پژوهش بر روی واژگان این کتاب ضروری و مهم است. هدف اصلی این پژوهش معرفی برخی واژگان ناشناخته در حوزۀ جنگ‌افزار برای ثبت در فرهنگ‌های لغات و بررسی و تحلیل آنهاست که این کار، افزون‌بر غنابخشیدن به گنجینۀ واژگان ادب فارسی، هویّت، فرهنگ و آداب پیشینیان را نمایان می‌‌کند؛ نیز در فهم کامل‌تر متون فارسی و گره‌گشایی از برخی ابهامات آن، ما را یاری می‌رساند.

1ـ3 پیشینۀ پژوهش

دربارۀ آداب‌الحرب و الشجاعه با وجود اهمیت شایان آن، تاکنون پژوهش جدی بسیاری صورت نگرفته است. فقط در چند حوزۀ محدود، مطالبی دربارۀ این کتاب نوشته شده که به قرار زیر است: «نقد و بررسی کتاب آداب‌الحرب و الشجاعه» از محمد مدیری (1381) در تاریخ‌پژوهی؛ «فصلی در فرهنگ جنگ؛ نگاهی به کتاب آداب‌الحرب و الشجاعه» از منیژه عبداللهی (1387) در چیستا؛ «آیین و فرهنگ مقاومت ایرانی، نگاهی به کتاب آداب‌الحرب و الشجاعه نوشتۀ مبارکشاه» از حسین نوین (1382) در کیهان فرهنگی؛ «تیر 2» از مژگان صادقی (1393) در دانشنامۀ جهان اسلام؛ «مأخذشناسی برخی حکایت‌های آداب‌الحرب و الشجاعه» از سبزیان‌پور و پروانه (1393) در پژوهش‌های نقد ادبی و سبک‌شناسی؛ «آداب‌الحرب و الشجاعه و تصحیح آن» از عابدی و شوقی (1399) در ادب فارسی؛ «بررسی سبک‌شناسی آداب‌الحرب و الشجاعه» از مریم محمودی و همکاران (1400) در سبک‌شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب)؛ چنانکه پیداست، هیچ‌یک از این مقالات به‌‌روشنی به بررسی واژه‌ها و اصطلاحات نظامی این کتاب نپرداخته‌اند و پژوهش حاضر، کاری جدی در این زمینه است.

1ـ4 روش پژوهش

این جستار، پژوهشی بنیادی دربارۀ واژگان آداب‌الحرب و الشجاعه است. در مرحلۀ نخست با بررسی و مطالعۀ فراگیر متن کتاب، واژگان ناشناختۀ بسیاری از این کتاب استخراج شد. در مرحلۀ بعد با کاوش در منابع و فرهنگ‌های لغات، اطمینان حاصل شد که این واژه‌ها در هیچ‌کدام ثبت نشده است. در مرحلۀ دیگر با مطالعۀ کتابخانه‌ای و یادداشت‌برداری از متون گوناگون فارسی و همچنین استفاده از نرم‌افزارهای مختلف پیکره‌محور و پیکره‌های متن‌محور، شاهد/ شواهد و اطلاعات گردآوری شد. براساس این یافته‌ها و با رویکرد بررسی کاربرد واژه در متن و بافت کلام و نیز استدلال منطقی، معنای این واژگان استنباط، تحلیل و ارائه شد.

2ـ بحث و بررسی

2ـ1 پروین

نوعی آرایش لشکر در برابر دشمن به هنگام جنگ که توضیحات مشروح آن در شکل شمارۀ یک آمده است. وجه تسمیۀ نام این مصاف از صورت فلکی «پروین» گرفته شده است: «چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که از تعداد بسیاری ستاره تشکیل شده، ولی فقط شش ستارۀ آن با چشم دیده می‌شود که در یک جا به‌صورت خوشه‌ای جمع شده و با هم در فضا حرکت می‌کنند» (عمید، 1359: ذیل پروین). بر این اساس چنددستگی و مجزابودن در عین یک‌دستی اجزای سپاه، ویژگی این نوع آرایش است که با وجود استقلال، با هم حرکت می‌کردند: «صورت تعبیه و مصاف ترکی‌وار که خاقان در جنگ هیطلان بود این شکل را مصاف پروین خوانند» (فخر مدبر، 1346: 323).

مصاف «پروین» نام‌های دیگری هم داشته است. فخر مدبر در جای دیگری، از آن با نام «ترکی‌وار» یاد کرده که در مقابل «تاجیک‌وار» (نوع آرایش ایرانیان/ ساسانیان) قرار گرفته است: «بدانک تعبیة روز مصاف بر دو گونه است: یکی «جوق‌جوق ترکی‌وار» و دیگرگونه «تاجیک‌وار» با میمنه و میسره و قلب و جناح و ساقه به رسم ساسانیان که پادشاهان عجم بودند» (همان: 339). نویسندۀ راحه‌الصدور هم از این نوع مصاف با عنوان «گسسته» نام برده است: «صف گسسته آن زمان بایذ که سپاه تو همه سوار و سلاح‌دار بوذ در جای فراخ تا همه جوق‌جوق توانند ایستاذن» (راوندی، 1333: 218)؛ چنانکه از متن راحه‌الصدور پیداست، عبارت «جوق‌جوق» در توصیف این نوع مصاف، چنددستگی و گروه‌گروه‌بودن را نشان می‌دهد و نیز سواره‌بودن و سلاح‌داربودن، ویژگی‌ای است که در شکل مصاف پروین (شکل شمارۀ 1) نیز آمده است.

شکل شمارۀ 1: مصاف پروین (برگرفته از: فخر مدبر، 1346: 323).

2ـ2 جگرانداز

«جگرانداز» در آداب‌الحرب مانند دیگر ترکیب‌های پیش از خود، از یگان‌های ویژۀ نظامی بوده است و صفت فردی است که از نوعی سلاح به نام «جگر» استفاده می‌کرده است. برای «جگر» و «جگرانداز» در این مفهوم، در هیچ‌کدام از متون فارسی شاهدی یافت نشد: «و جرس‌بانان و خسک‌داران و منجنیق‌داران و عراده‌داران و کمندِحلقه‌اندازان و جگراندازان بر دست راست دارند» (فخر مدبر، 1346: 331).

برای دستیابی به معنای «جگر» تنها منبعی که مطالب آن راهگشاست، تحقیق ما للهند بیرونی است که در آن چندبار این کلمه با شکل‌های مختلف استفاده شده است. با توجه به شاهدی از این کتاب، «چکر» سلاحی گرد و برنده بوده است که وقتی به هدف بخورد، آن را برمی‌درد: «و در [دست] دومی "چکر" و آن سلاح گرد برنده‌ای است که چون پرتابش کنند به هرچه که رسد آن را بردرد» (ابوریحان بیرونی، 1362، ج 1: 85)؛ همچنین بنابه گفتۀ بیرونی، این سلاح در دست بتی است موسوم به «چگرسوام» «یا دارندۀ "چگر" که گفتیم که از اسلحه است» (همان: 88). در همین صفحه، این کلمه را به‌شکل «جکر» می‌نویسد که بر دست بت بشن قرار دارد (همان: 88)؛ بنابراین «جگر» در متن آداب‌الحرب، صورت تغییریافتۀ «چکر/ جکر/ چگر» هندی است. 1

2ـ3 جوال‌دوز/ نیم‌جوال‌دوز

در کتاب از دو اصطلاح «جوال‌دوز» و «نیم‌جوال‌دوز» نام برده شده است: «تیر و ناوک و... و جوال‌دوز و نیم‌جوال‌دوز همه بابت حصار است» (فخر مدبر، 1346: 241؛ نیز رک. همان: 424 و 425). در لغت‌نامه «جوال‌دوز» دو معنا دارد: 1) سوزنی بزرگ که پارچه‌های ضخیم یا چیزهای سفت را با آن دوزند؛ 2) کسی که جوال می‌دوزد (دهخدا، 1377: ذیل جوال‌دوز).

این واژه صرف‌نظر از کاربرد غیرنظامی و رایج آن، به‌دلیل تیزی، کاربرد نظامی نیز داشته است: «سر آن چون جوالدوز تیز بود» (محمدکاظم مروی، 1369، ج 2: 772). با توجه به شواهد این کتاب، جوال‌دوز سلاحی پرتابشی است که در جنگ‌های مخصوص حصار استفاده می‌شده است: «سپاه ایران... حمله می‌کردند و دست بر تیغ و ناچخ... و جوال‌دوز... و کارد بردند» (طرسوسی، 1346، ج 2: 150). در کتاب ابن‌بزاز به کاربرد آن اشاره شده است: «در شروان چهل کس قلندر جمع شدند و تعصّب و عداوت آغاز کردند که... ما به زخمِ جوال‌دوز، مریدان او را سوراخ‌سوراخ کنیم» (ابن‌بزاز، 1373: 131)؛ همچنین چنانکه از شاهد کتاب راحةالصدور برمی‌آید، این سلاح برای زدن و زخمی‌کردن حیوانات جنگی نیز کاربرد داشته است: «بغدادیان جوال‌دوز می‌انداختند و اسپ و مرد را می‌زدند» (راوندی، 1333: 346). «نیم‌جوال‌دوز» هم براساس همین تعریف «جوال‌دوز» استنباط می‌شود.

2ـ4 چخ

«چخ» در فرهنگ‌های لغات، ازجمله در لغت‌نامه اینگونه تعریف شده است: «غلاف کارد و شمشیر و جز آن» (دهخدا، 1377: ذیل چخ). معانی ذکرشده در فرهنگ‌های لغات براساس این بیت از عثمان مختاری است که تنها شاهد ذکرشده در این فرهنگ‌هاست: «ز چرم کرگدن سازند و یشک پیل از این پس چخ/ که خام گاو و چوب بید خام آمد نگهبانش».

در آداب‌الحرب «چخ» نوعی سپر است که سه بار ذکر شده است: «باید که پیادگان را پیش کند با سپرهای فراخ و چخ و گروه با یک‌دیگر دربافته و تیراندازان پس سپرها نشسته تیر می‌زنند از شکاف و سواران ایستاده پس‌پشت پیادگان» (فخر مدبر، 1346: 373)؛ «و آنچه در حصار گشادن باید این است: ... نیزۀ مردگیر و سپر چخ و کروه و نیزۀ سردندانه و تخته‌های زیادتی...» (همان: 423)؛ «بیلکش و نیم‌نیزه سلاح پیادگان است و کسانی که سپر چخ و گرده دارند و بر درهای حصار باشند» (همان: 260).

بنابراین براساس متن آداب‌الحرب و بیت عثمان مختاری می‌توان گفت «چخ» پوست ضخیمی بوده است که از آن در پوشش سپر و ساختن غلاف شمشیر و کارد و مانند آن استفاده می‌کردند و «سپر چخ» نیز سپری بزرگ و فراخ بوده که از چخ درست می‌شده است تا محکم و نفوذناپذیر شود.

گفتنی است در نسخه‌های چاپی دیوان عثمان مختاری در بیت مدّنظر به‌جای «چخ»، واژۀ «فخ» (مختاری غزنوی، 1341: 240) و «آزین‌رخ» (همان، 1336: 176) آمده است. همچنین شریفی‌صحی براساس ثبت این بیت در فرهنگ‌های لغات، «چخ» را بر ثبت مصححان ترجیح داده است (شریفی‌صحی، 1399: 12).

با توجه به اینکه در چند فرهنگ لغت، ذیل واژۀ «چخ» بیت مدّنظر از مختاری ثبت شده است و نیز وجود سه شاهد در متن آداب‌الحرب با عنوان سپر «چخ»، این دو نکته برای ما روشن می‌شود که ثبت فرهنگ‌نویسان برخلاف مصححان درست است و دوم اینکه به احتمال فراوان، منظور از «چخ» همان سپر چخ است که در آداب‌الحرب آمده است و مختاری شیوۀ ساخت سپر چخ را توضیح داده که از جلد فرآوری‌شده و ساخته‌شده از پوست کرگدن و یشک [دندان بزرگ] فیل و مانند آن بوده است.

2ـ5 ده‌مرده

با توجه به متن آداب‌الحرب، «ده‌مرده» نام ابزاری است که در گشودن حصار به کار می‌رفته و برای استفاده از آن، به افراد زیادی (ده نفر) نیاز بوده است. به گمان نویسندگان از این ابزار برای شکستن یا فروریختن موانع، به‌ویژه درِ حصار بهره می‌برده‌اند. این معنا از دو راه درک می‌شود: یکی اینکه خود نویسنده به‌روشنی آن را جزو ابزاری برای گشادن حصار نام برده است؛ دوم آنکه خود واژه در آشکارکردن معنا خودبسنده است و بر آن دلالت دارد: «و آنچه در حصار گشادن باید این است:... خرک و مترس و ده‌مرده و منجنیق و عرادۀ گران...» (همان: 423). 2

2ـ6 شست بهرام

«شست بهرام/ بهرامی» یکی از سه روش اصلی گرفتن شست کمان به‌همراه شست طاهری (منسوب به طاهر) و شست اسحاقی (منسوب به اسحاق) بوده است که منسوب به بهرام گور است: «اگر تیرانداز نیک باشد و کمان بلند و شست بهرام بداند بر پیل آهنین و خود پولاد زند بگذرد» (فخر مدبر، 1346: 244). این سه تن از استادان برجسته و مشهور در فن کمانداری و تیراندازی بوده‌اند که نام آنها در هدایه‌الرمی آمده است: «بدانکه در هنر تیراندازی سه استادند یکی بهرام گور. دوم طاهر. سوم اسحاق. و هر سه استادان را در تیرانداختن شکلی علی‌حده از شست و مشت و ایستاد و جز آن است» (ناشناس، 1397: 127). شیوۀ شست بهرام بدین شکل است: «اما شست بهرامی آن است که بر شکل... بیست و سه گیرند چنانچه در عقد انگشت می‌گیرند و در حساب‌کردن و شمردن چیزی؛ و آن چنان است که سر انگشت ابهام را میان انگشت سبابه و وسطی متصل بیخ این دو انگشت بدارد و خنصر و بنصر و وسطی را محکم بندد و سر انگشت شهادت را درون زه آرد» (همان: 136‑137).

شاهدی دیگر برای شست بهرام: «بندگان اعلاحضرت اقدس پادشاهی که... به صیدافکنی... مشغول بودند، در اثنای شکار به پلنگ مهیب عظیم‌الجثه‌ای برخورده، بی‌محابا آن سبع خون‌آشام را به یک تیر صید شست قضاقید بهرامی فرموده‌اند» (محمدطاهر قزوینی، 1382، ج 5: 4035).

2ـ7 شوشک/ سوشک

«شوشک» در لغت‌نامۀ دهخدا در دو معنای زیر آمده است: «ساز چهارتار را گویند... جانوری است شبیه به کبک، اما از کبک کوچک‌تر باشد و آن را تیهو نیز خوانند» (دهخدا، 1377: ذیل شوشک)؛ اما در آداب‌الحرب، نام نوعی سپر است: «سپر چوبین و سپر شوشک و سپر نیزه و سپر چخ و سپر کرگ و سپر خدنگ را پیکان مودودی باید» (فخر مدبر، 1346: 242). در ارشادالزراعه «شوشک» در معنای «شاخ تر باریک» به کار رفته است: «پیوند را... اگر نوچه باشد به شوشک جودانه یا توت پیچیده محکم سازند» (ابونصری هروی، 1344: 236). این معنا در اورازان نیز آمده است: «شوشک: شاخه‌های باریک بید که با آن سبد می‌سازند» (آل‌احمد، 1333: 48). همچنین «شوشه» در خسرو و شیرین نظامی هم مؤید این معناست: از آن دسته برآمد شوشۀ نار/ درختی گشت و بار آورد بسیار. وحید دستگردی «شوشه» را به معنی «شاخه و نهال» (وحید دستگردی، 1385: 201) نوشته است. با توجه به این توضیحات، شوشک نوعی سپر بوده که از شاخ تر و انعطاف‌پذیر درختان ساخته می‌شده است.

البته در آداب‌الحرب این واژه به‌شکل «سوشک» هم آمده است که به نظر می‌رسد تصحیف «شوشک» یا اشتباه کاتبان یا مصحح کتاب بوده است: «و آنچه در حصار گشادن باید این است: ... سپر کرگ و سوشک و خفچه و خدنگ» (فخر مدبر، 1346: 424).

2ـ8 کروری

«کروری» نام کمانی منسوب به «کرور» در آداب‌الحرب است: «کمان بر چند نوع است: چاچی و خوارزمی و پروانچی و غزنیچی و لوهوری و کروری و هندوی و کوهی... کمان پروانچی و غزنیچی و لوهوری و کروری بابت تیراندازان اختیار است» (همان: 242).

«کرور» بنابر نوشتۀ فخر مدبر نام شهری نزدیک سند است (رک. همان: 105 و 483)؛ اما نام و موقعیت و ویژگی‌های جغرافیایی آن تاکنون در هیچ فرهنگ لغتی ثبت نشده است. ابوریحان بیرونی در التفهیم لأوائل صناعه التنجیم در شرح اقلیم‌های هفت‌گانه و شهرهای مربوط‌به آن از این شهر نام برده است: «اقلیم سیوم از مشرق زمین چین آغازد و اندر او دار مملکت چینیان است و میانه مملکت هندوان و تانیشر و قندهار و زمین سند و شهرهای مولتان و بهاتیه و کرور و کوه‌های افغانان تا زاولستان و والشتان و سیستان وکرمان و پارس» (ابوریحان بیرونی، ج 2، 1362: 199)؛ همچنین «کرور» در کتاب تحقیق ما للهند نیز آمده است (رک. همان، ج 1: 212).

علاوه‌بر نام نوعی کمان، «کروری» در زبان هندی در معنای دیگری نیز به کار رفته است: «امیرالأمرا، بزرگ بزرگان» (صاحبی، 1392: 356؛ به‌نقل از: علیخان و بیات، 1388: ذیل «کرورا»). 3

2ـ9 کروه

«کروه» با تلفظ‌های مختلف در لغت‌نامه در چند معنا یاد شده است؛ ولی این واژه در آداب‌الحرب در معنای متفاوتی به کار رفته است: «و آنچه در حصار گشادن باید این است: ... سپر چخ و کروه و نیزۀ سردندانه و تخته‌های زیادتی... » (همان: 423).

در روضةالأنوار ترکیبی به‌شکل «کروه‌کش» آمده است: «کروه‌کش بزم هوا و امل/ جرعه‌چشِ جام دغا و دغل» (خواجوی کرمانی، 1387: 100)؛ «کروه‌کش میکدۀ مستی‌ایم/ نیست‌کنِ مملکت هستی‌ایم» (همان: 50).

دکتر عابدی دربارۀ این واژه چنین نظر می‌دهند: «کروه‌کش: [گروه‌کش (؟)]، آن که کروۀ (سبوی) شراب را از خمخانه به مجلس شرابخواران می‌آورد، سبوکش. خواجو یک بار دیگر "کروه‌کش" را در بیت 1670 آورده است:... "کروه" یا "کروه‌کش" را کتاب‌های لغت (لغت فرس اسدی، برهان قاطع، لغت‌نامۀ دهخدا) نیاورده‌اند. عجالتاً نخستین متنی که در آن به‌نوعی این کلمه را دیده‌ایم، منطق‌الطیر عطار است. در کهن‌ترین نسخۀ شناخته‌شدۀ منطق‌الطیر... می‌خوانیم: ... هریکی را کروۀ دردی به دست/ هیچ دردی ناچشیده جمله مست. و چنانکه ملاحظه می‌شود بیت عطار نیز همان معنی "سبو، کوزه" را برای کروه تأیید می‌کند. نسخ متأخر منطق‌الطیر کروه را به کوزه تغییر داده‌اند» (همان: 215).

در آداب‌الحرب، نویسنده این واژه را یکی از ابزارهای حصارگشایی ذکر کرده است؛ به همین سبب هیچ‌کدام از معانی یادشده نمی‌تواند دربارۀ این شاهد درست باشد. البته براساس ترکیب «کروه‌کش» در روضة‌الانوار، شاید بتوان گفت که «کروه» ظرف بزرگی (برای جابه‌جایی آب یا خاک؟!) بوده است. 4

2ـ10 گزه

«گزه» در فرهنگ‌های لغات چنین معنی شده است: «نوعی از تیر و پیکان» (دهخدا، 1377: ذیل گزه)؛ اما توضیح دقیق و ملموسی از آن ارائه نشده و شاهدی هم برای آن نیامده است. به نظر می‌رسد تعریف لغت‌نامه بیشتر مطابق با «گز» است و دهخدا تمییزی بین این دو قائل نشده است. سهیلی‌خوانساری، مصحح آداب‌الحرب، در توضیح آن گفته است: «نوعی از تیر و کمان لیکن در اینجا چوب تیر بعد از پیکان اراده کرده است» (فخر مدبر، 1346: 534)؛ اما با توجه به شواهد کتاب آداب‌الحرب، این معانی دقیق و درست نیستند: «اگر جایی تیر گرو کمانگر نباشد، تیر را گزه بداند و سوراخ داند کرد و پیکان داند نهاد» (همان: 245). براساس این شاهد، گزه جزئی مجزا از پیکان است و نوعی پیکان، تیر یا کمان نیست: «هر استخوانی که چرب باشد، زهرناک باشد؛ چون مدتی برآید از آن بر مثل پیکان تراشند و در گزه نهند و هرگاه که بخواهند انداخت، سر آن بر جایی زنند تا قطره‌ای از آن جدا شود» (همان: 243‑244).

در شاهد دیگری از همین کتاب ویژگی برگشت‌ناپذیری تیر به‌دلیل داشتن گزه بارزتر است: «و تیر هندوی را بیشتر شاخ‌ها باشد در گزه و جنبان اگر از آن زخم یابد چون تیر بشکند بیشتر پیکان به سبب شاخ‌ها بماند و در کشیدن آن نیک رنج بینند و بیشتر زهرآلود کنند» (همان: 243). این ویژگی باعث جایگیرشدن بیشتر پیکان در هدف می‌شده است: «بر بیغولۀ چشم تیری رسید چنانکه از پس قفا تا گزه بگذشت و تیر را از پس قفا بیرون کشیدند که از پیش میسّر نشد» (همان: 484). به همین دلیل است که در تیرهای گزه‌دار پیکان را زهرآلود می‌کردند تا به‌واسطۀ دیرماندن پیکان در بدن فرد، باعث مرگ وی شود؛ بنابراین با توجه به توضیحات یادشده، می‌توان گفت گزه محل اتصال و چفت‌شدن پیکان با چوب تیر بوده است.

2ـ11 مردگیر

«مردگیر» نوعی نیزه در آداب‌الحرب است: «و آنچه در حصار گشادن باید این است:... نیزۀ مردگیر و سپر چخ و کروه و...» (همان: 423). در فرهنگ‌های لغات در معنای «سلاحی است که سرکج بود مانند چوگان. آن را مردآهنگ نیز گویند. مردم‌انداز.» (دهخدا، 1377: ذیل مردگیر)؛ بنابراین با توجه به متن آداب‌الحرب می‌توان گفت «مردگیر» نیزه‌ای با سری کج بوده است که برای گرفتن و پایین‌کشیدن مبارزان از حصار و مانند آن استفاده می‌شده است. 5

2ـ12 هلالی

نوعی آرایش لشکر در برابر دشمن به هنگام جنگ که تصویر آن در شکل شمارۀ سه آمده است. «هلالی» نوعی مصاف است که ایرانیان پارسی‌زبان بر این شکل لشکر می‌آراستند: «صورت مصاف پادشاهان عجم پارسی‌وار و این را مصاف هلالی خوانند و این شکل مصاف، افریدون کرده بود با ضحاک» (فخر مدبر، 1346: 324) و نامش را از شکل ماه نو گرفته‌اند: «و صورت تعبیه بر شکل ماه نو باید که باشد و آن را هلالی خوانند» (همان: 340). این مصاف در راحة‌الصدور با نام «مقوس» ذکر شده است: «اگر در سپاه دشمن مبارزی بوذ از لشکر خود جمعی را برگزینذ که در مقابل وی دوانند و هر کجا روذ دانند و شوکت او از لشکر باز دارند و صف بذین وقت مقوّس بایذ» (راوندی، 1333: 220). در این نوع آرایش لشکر، میمنه، قلب و میسره در پیشاپیش سپاه قرار می‌گرفته است:

 

شکل شمارۀ 3: مصاف هلالی (برگرفته از: فخر مدبر، 1346: 324)

 

2ـ13 جنگ‌افزارهای بدون توضیحات

در این بخش دو گروه از واژگان برای معرفی و ثبت در فرهنگ‌های لغات ذکر شده‌اند: گروهی از واژه‌ها که از ظاهر و نامشان، معانی آنها مشخص است؛ مانند کمان خوارزمی، زوبین‌دار و زنجیر سرکژک؛ گروه دیگر واژه‌هایی است که متأسفانه با وجود جست‌وجوی فراوان در منابع مختلف، هیچ اطلاعاتی از آنها یافت نشد؛ مانند تراوته، بنیر و منجنیق دیو که در پژوهشی مستقل، این واژگان دوباره بررسی خواهد شد.

انواع شمشیر: روسی؛ خزری؛ فرنگی؛ شاهی؛ علایی [ن‌ب. عدایی]؛ کشمیری؛ تراوته؛ مقبرومان [ن‌ب. مقیرومان؛ مقیزومان]‌؛ موج دریا؛ باخری؛ سورمان؛ تورمان؛ بناه (ص 259) 6؛ انواع منجنیق: عروس 7 و دیو و غوری‌وار و روان (ص 424)؛ انواع عراده: گران (ص 423 و 424)؛ خفته (ص 423 و 424 و 427)؛ یک‌روی و گردان و روان (ص 427)؛ یگان‌های ویژه: عراده‌دار (ص 331) 8؛ کمندحلقه‌انداز (ص 331)؛ عراده‌انداز (ص 425) 9؛ جوال‌دوزانداز (ص 425)؛ زوبین‌دار (ص 339) 10؛ ناچخ‌دار (ص 339) 11؛ انواع انگشتوانه: ترکی‌وار و غازی‌وار و میری‌وار (ص 245)؛ انواع نیزه: سردندانه (ص 423)؛ سمیری (ص 261)؛ انواع سپر: چوبین و خدنگ و نیزه (ص 242)؛ خفچه (ص 424)؛ انواع کمان: خوارزمی و کوهی و پروانچی و هندی و غزنیچی؛ لوهوری (ص 242)؛ انواع مصاف: تاجیک‌وار (339)؛ ترکی‌وار (339)؛ دال (325) 12؛ جنگ‌افزارهای متفرقه: کنب سرچنگال (ص 423)؛ زنجیر سرکژک (ص 424)؛ افتک (ص 241)؛ ملخک (ص 241)؛ بیلکش (ص 260)؛ پیلکش (ص 473)؛ جواهه (ص 262)؛ شیلو [ن.ب: شبیلول] (ص 425)؛ بنیر (ص 425)؛ جکلیها ارهت [ن‌ب. جکلیها لرهب؛ جکلیها ازهت] (ص 424)؛ جیورک (ص 147 و 263 و 256) 13؛ دیوارکن (ص 263 و 423 و 424) 14؛ چک (ص 466 و 472) 15؛ تیر حصار (ص 241 و 242) 16.

 

3ـ نتیجه‌گیری

نتایج این پژوهش عبارت است از:

  • نویسنده در کاربرد واژگان و اصطلاحات نظامی، خلاقیت خاصی دارد و دربارۀ جنگ‌افزارهایی که در متون فارسی مجال بروز کمتری یافته‌اند، جزئی‌ترین مسائل را برای مخاطب تبیین می‌کند.
  • آداب‌الحرب و الشجاعه واژه‌ها و اصطلاحات نظامی زیادی دارد که ازنظر موضوع و قدمت دارای ارزش و اعتباری بس درخشان است و منبع غنی و ارزشمندی برای مطالعه از جنبۀ واژه‌شناسی و زبان‌شناسی است.
  • بیشتر واژگان نظامی این کتاب مربوط‌به شبه‌قارۀ هند است که اگرچه در برخی متون فارسی کاربرد داشته، امروزه مهجور شده‌اند و به‌دلیل ثبت‌نشدن آنها در فرهنگ‌های لغات، برای ما ناشناخته‌اند.
  • با وجود زحمت‌های ارزشمند مصحح آداب‌الحرب و الشجاعه، چاپ این کتاب دارای اشکالات متعددی است و تصحیح و تحشیۀ آن ضرورتی آشکار دارد.
  • در این پژوهش دوازده واژۀ نظامی تحلیل شد و با جست‌وجو و پژوهش در منابع مختلف، شواهدی به دست آمد و برای نخستین‌بار هویّت آنها آشکار شد. همچنین علاوه‌بر آنها، بیش از پنجاه واژۀ نظامی ارزشمند دیگر، برای معرفی و ثبت در فرهنگ‌های لغات و غنی‌کردن دایرۀ واژگان فارسی در اینجا ثبت شد.

 

پی‌نوشت

  1. جگرانداز در کاربرد دیگر، صفتی برای شخص، شیء و غیره است؛ مانند تیر و شمشیر که در مفهوم مجازی به معنای «"شخص، شیء و غیره" که نابودکننده و ازبین‌برندۀ جگر است» به کار رفته است: «تیرِ دل‌دوزِ جگرانداز را/ سینة پرکینه‌ای چون رد کند» (ابن‌بزاز، 1373: 361). بیتی از رضا خیر «شکیب»، شاعر معاصر، مؤکد این معناست و در آن، «جگرانداز» را صفت «داغ» آورده است: «در حوالی تو صد چشمۀ پاک است و زلال/ و من و این همه داغ جگرانداز، نماز» (خیری (شکیب)، 1398).
  2. افزون‌بر معنای یادشده، این واژه معانی زیر را نیز براساس شواهدی از متون فارسی داراست:

معنای نخست: (مجاز) خیلی زیاد و پرقدرت: «دهمرده آب از جوی مذکور در پایان پل باباکمال نطره بسته جهت عامه مسلمین... و هفت حجر طاحونه بر آب مذکور دایر ساخته» (ابونصری هروی، 1344: 11)؛ «داده ده‌مرده جواب ارچه تن تنها [بود]» (صوفی محمد هروی، 1386: 93).

معنای دوم: به‌صورت کامل و جامع: «سازش رخت تیمار از دل بیمار دهمرده بر در افکند و چاراسبه بر خر بست» (یغما، 1362، ج 2: 109).

معنای سوم: شدید و محکم؛ عمیقاً: «دختری درغایتِ حُسن و جمال در حلقة اسیران بود... که دل طفل صغیر ده‌مرده بر او جنبیدی و خاطر افسردة شیخ کبیر به‌هوایِ جوانی بر او چمیدی» (آرین‌پور، 1357، ج 1: 59؛ نیز رک. یغما، 1362، ج 2: 176).

معنای چهارم: با تمام وجود؛ از صمیم دل: «ای شاه، باید که تو در میدان باشی که پهلوانان چون تو را ببینند اگر مردی باید کردن، ده‌مرده کنند» (ارجانی، 1353، ج 5: 557)؛ «ادرار روان اشک در وجه من است/ و اجرای غمت همی‌خورم ده‌مرده» (کمال‌الدین اسماعیل، 1348: 825).

  1. واژۀ «کروری» به‌صورت جمع (کروریان) در همین معنی در رسائل طغرای مشهدی نیز آمده است: «راجه خشک‌سال پر گنات خرمی را متصرف شده بود و کروریان قوای نباتی را عمل نمی‌داد» (صاحبی، 1392: 356).
  2. همچنین افزون‌بر این معنا، «کروه»، در معنای «نام یکی از اعضای بدن برخی از چهارپایان که خوردن آن مکروه یا حرام است» به کار رفته است: «گفته‌اند که در گوسفند... آنچه مکروه است: رگ و پی و کروه و سپرز و مزه و خصیه و گوشة دل» (ناشناس، 1381: 194)؛ همچنین در این معنا، رک. نوری، 1381، ج 1: 80.
  3. افزون‌بر معانی ذکرشده، «مردگیر» در این معانی نیز به کار رفته است:

معنای نخست: (صفت انسان) کسی که دارای قدرت تسلط و غلبه است: «مردان مردگیر و شیران نر/ روز نبردکردن و روز شکار» (فرخی، 1349: 96).

معنای دوم: (صفت حیوان) سرکش و چموش که سواری نمی‌دهد: «مرا شتری مردگیر است و کس را یارا نیست که نزدیک او رود و مهار در بینی او کند» (خرگوشی، 1361: 178).

  1. شمارۀ صفحات در این بخش در آداب‌الحرب و الشجاعه از فخر مدبر (1364).
  2. از میان انواع منجنیق‌های ذکرشده، فقط برای «عروس» شواهدی یافت شد: «لشکر منصور به ترتیب منجنیق و عراده و عروسک اشتغال نمودند» (عبدالرزاق سمرقندی، 1383، ج 1، ق 2: 625؛ نیز، رک. بیغمی، 1339، ج1: 374).
  3. همچنین در این شاهد: «و چند دانه طپانچة سنگ‌چخماقی قدیمی که در انبار پیدا کرده و آن‌ها را در قنداق عراده‌دار نصب کرده» (مستوفی، 1377، ج 1: 351).
  4. نیز در این متن: «بانصر و بوالحسن خلف با عراده‌انداز گفتند پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم اگر اوکار را برگردانی» (بیهقی، 1350: 605).
  5. نیز در این شاهد: «اندک‌مایه روزگار برآمد که طغرل... بردست نوشتکین زوبین‌دار کشته‌ آمد» (بیهقی، 1317: 178؛ نیز رک. قطران تبریزی، 1333: 494).
  6. همچنین در شاهد زیر: «طراز چهارم... در صفت... کمان‌دار و صفت تیغ‌زن و صفت مبارزان ناچخ‌دار و صفت مبارزان تیرانداز...» (مجلس شورای اسلامی، 1381: 111).
  7. نوعی از آرایش لشکر در برابر دشمن به هنگام جنگ که نوع مصاف اسکندر با دارا بوده است و نام آن، همانگونه که از شکل شمارۀ دو پیداست، از شکل ظاهری حرف «د» برگرفته شده است: «صورت تعبیۀ مصاف رومیان که ذوالقرنین با دارا کرد و این شکل را مصاف دال خوانند» (همان: 325).

 

شکل شمارۀ 2: مصاف دال (برگرفته از فخر مدبر، 1346: 325)

  1. از ریشه و کاربرد «جیورک» هیچ اطلاعاتی در دست نیست: «گرز و چاک و خودشکن و بلکاتکینی بابت کسانی است که... و بر کسانی که کار بندند که جوشن و خفتان و زره و جیورک دارند» (فخر مدبر، 1346: 263)؛ «و کمان و زره و جوشن و خود و برگستوان و جیورک و خفتان و ساعدین و ساقین و برقع» (همان: 147). با توجه به دو شاهد مذکور در این کتاب، سهیلی آن را اینگونه تعریف می‌کند: «ظاهراً جامه‌ای خاص بوده که زیر زره می‌پوشیده‌اند» (همان: 524). نویسنده در جای دیگری هم آن را به کار برده است (رک. همان: 256).
  2. براساس متن آداب‌الحرب و الشجاعه، «دیوارکن» نام ابزاری است برای رخنه‌کردن در دیوار که در گشودن حصار به کار می‌رفته است. «خرک» ابزار دیگری شبیه به «دیوارکن» است که به‎ همراه آن ذکر شده است: «ابزاری که بدان دیوار را رخنه کنند» (دهخدا، 1377: ذیل خرک): «و آنچه در حصار گشادن باید این است: ... و خرک و مترس و ده‌مرده و منجنیق و عرادۀ گران و عرادۀ خفته و دیوارکن و...» (همان: 423؛ نیز رک. همان: 263 و 424). همچنین در معنای «ویرانگر و تخریب‌کننده» نیز آمده است: «چه سیلاب گردید دیوارکن/ که در زیر دیوار نفکند تن» (تأثیر تبریزی، 1373: 206؛ نیز رک. کتاب مقدس: عهد عتیق، 1380: 1238).
  3. «چک» نوعی سلاح پرتابشی است که در آداب‌الحرب از آن یاد شده و نویسنده خود توضیحات کاملی دربارۀ آن ارائه کرده است: «چک آهنی باشد گِرد و بر مثل آیینۀ بزرگ میان‌سوراخ چنانکه دست و بازو درون توان کرد و کرانۀ بیرون او به مثل شمشیر تیز باشد در بازی‌کردن و بر بالاانداختن بدان سوراخ بگیرند و اگر سوراخ نباشد در گرفتن بر هرجا که رسد چون از بالا فرود آید دو نیم کند و نیک عجایب و نادر ساخته‌اند که اگر خصم غافل باشد از پس یا از پیش یا از پهلو هرکجا که انداختند سر از تن جدا گردد» (همان: 472‑473)؛ برای دیدن شاهد دیگر در همین منبع، رک. فخر مدبر، 1346: 466.

نوعی تیر با پیکانی مخصوص که همچون تیر ناوک و پرتابی در جنگ‌های حصار به کار می‌رفته و به‌صورت دوسویه (از حصار به مهاجم و از مهاجم به حصار) استفاده می‌شده است: «تیر پرتابی و حصار را پیکان غلوله و ماهی‌پشت و سه‌سو باید» (همان: 242)؛ «تیر و ناوک... همه بابت حصار است و در این جای‌گاه‌ها به ‌کار شود» (همان: 241)؛ همچنین تنها شاهدی از متون فارسی که در آن به‌صراحت از تیر حصار نام برده، در احیاءالملوک است: «بالاخره ملک محمودی با جمعی پیش آمده به ضرب تیر حصار فاصلۀ لشکر ترکان را برهم شکسته» (شاه‌حسین بن غیاث‌الدین محمد، 1344: 355)؛ همچنین برای کاربرد تیر ناوک در جنگ حصار، رک. فخر مدبر، 1346: 247.

آرین‌پور، یحیی (1357). از صبا تا نیما، جلد اول، 3 جلد، تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی.
آل‌احمد، جلال (1333). اورازان، تهران: کتابخانۀ دانش.
ابن‌بزاز، توکل بن اسماعیل (1373). صفوةالصفا، مقدمه و تصحیح غلام‌رضا طباطبایی‌مجد، تبریز: غلامرضا طباطبایی‌مجد، به‌همت هیئت اردبیل‌شناسی و با کمک مادّی و معنوی دانشگاه آزاد اسلامی و صندوق قرض‌الحسنه مهدیة اردبیل.
ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد (1/1362). تحقیق ما للهند، ترجمۀ منوچهر صدوقی سها، جلد اول، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد (2/1362). التفهیم لأوائل صناعه التنجیم، با تصحیح و مقدمۀ جلال‌الدین همایی، تهران: بابک.
ابونصری هروی، قاسم بن یوسف (1344). «قواعد ضرب و قسمت و طریق تقسیم آب»، فرهنگ ایرانزمین، ج 13، به‌تصحیح ایرج افشار، تهران: فرهنگ ایران زمین، 29‑67.
ارجانی، فرامرز بن خداداد (1353). سمک عیار، با مقدمه و تصحیح پرویز ناتل‌خانلری، جلد پنجم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
بیغمی، محمد بن احمد (1339). داراب‌نامه، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات ذبیح‌الله صفا، ج 1، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین (1350). تاریخ بیهقی، با تصحیح علی‌اکبر فیاض، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد.
بیهقی، علی بن زید (1317). تاریخ بیهق، به‌کوشش احمد بهمنیار، تهران: بنگاه دانش.
تأثیر تبریزی، میرزا محسن (1373). دیوان، تصحیح امین‌پاشا اجلالی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
جمال‌الدین انجو، حسین بن حسن (1351). فرهنگ جهانگیری، جلد 1، دکتر رحیم عفیفی، 3 جلد، مشهد: دانشگاه مشهد.
جنتی‌عطایی، ابوالقاسم (1350). «کمانداری و تیراندازی در ادبیات فارسی»، بررسی‌های تاریخی، سال 6، (32)، خرداد و تیر، 241‑276.
حمیدالدین بلخی، عمر بن محمود (1365). مقامات حمیدی، به‌اهتمام رضا انزابی‌نژاد، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
خرگوشی، عبدالملک بن محمد (1361). شرف‌النّبی، ترجمۀ نجم‌الدین محمود راوندی، تصحیح و تحشیه از محمد روشن و حسین رضوی‌برقعی، تهران: بابک.
خواجوی کرمانی، محمود بن علی. (1387). روضةالأنوار، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب.
خیری (شکیب)، رضا (1398). «34 شعر زیبا با موضوع نماز»، به‌نقل از فدائیان امام هادی علیه‌السلام در: http://www.fehadi.blogfa.com/post/8382
دهخدا، علی‌اکبر (1377). لغت‌نامه، دورۀ پانزده‌جلدی، تهران: انتشارات و چاپ دانشگاه تهران با همکاری انتشارات روزنه.
راوندی، محمد بن علی (1333). راحه‌الصدور و آیه‌السرور در تاریخ آل سلجوق، به‌سعی و تصحیح محمد اقبال، به‌انضمام حواشی و فهارس و توضیحات لازم از مجتبی مینوی، تهران: امیرکبیر ـ کتاب‌فروشی تأیید اصفهان.
شاه‌حسین بن غیاث‌الدین محمد (1344). احیاءالملوک، به‌اهتمام منوچهر ستوده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
شریفی‌صحی، محسن (1399). «تصحیح برخی اشعار نویافته از عثمان مختاری و معرفی شماری از اشعار منسوب به او»، آینۀ میراث، شمارۀ 67، 9‑32.
شمس قیس رازی، محمد بن قیس (1335). المعجم فی معاییر اشعار العجم، تصحیح علامه محمد بن عبدالوهاب قزوینی و مدرس رضوی، تهران: دانشگاه تهران.
صاحبی، سید محمد (1392). «واژه‌های هندی در رسائل طغرای مشهدی»، فرهنگ‌نویسی، شمارۀ 5 و 6، 351‑358.
صفا، ذبیح‌الله (1369). تاریخ ادبیات در ایران، بخش دوم. ج 3، تهران: فردوس، چاپ هفتم.
صوفی محمد هروی (1386). دفتر اشعار صوفی، به‌کوشش ایرج افشار، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب: دبیرخانۀ شورای عالی اطلاع‌رسانی.
طرسوسی، ابوطاهر بن حسن (1346). داراب‌نامه، جلد 2، به‌کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
عبدالرزاق سمرقندی، عبدالرزاق بن اسحاق (1383). مطلع سعدین و مجمع بحرین، جلد 1، قسمت دوم، به‌اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
عمید، حسن (1359) فرهنگ عمید، تهران: امیرکبیر، چاپ چهاردهم.
فخر مدبر، محمد بن منصور (1346). آداب‌الحرب و الشجاعه، به‌تصحیح احمد سهیلی‌خوانساری، تهران: اقبال.
فرخی، علی بن جولوغ (1349). دیوان حکیم فرخی سیستانی، با مقدمه و حواشی و تعلیقات، به‌کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران: زوّار.
قطران، ابومنصور (1333). دیوان حکیم قطران تبریزی، به‌کوشش محمد نخجوانی، تبریز: چاپخانة شفق.
کتاب مقدس: عهد عتیق و عهد جدید (1380). ترجمۀ فاضل‌خان همدانی، ویلیام گلن، هنری مرتن، 2 جلد در 1 مجلد، تهران: اساطیر.
کمال‌الدین اسماعیل، اسماعیل بن محمد (1348). دیوان، به‌اهتمام حسین بحرالعلومی، تهران: کتاب‌فروشی دهخدا.
مجلس شورای اسلامی ایران (1381). نامۀ بهارستان، شمارۀ 5، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، سال سوم، شمارۀ اول، بهار-تابستان.
محمدطاهر قزوینی (1382). روزنامۀ اختر، جلد پنجم (سال سیزدهم ـ چهاردهم)، مدیر: محمدطاهر قزوینی، تهران: کتابخانۀ ملی جمهوری اسلامی ایران.
محمدکاظم مروی (1369). عالم‌آرای نادری، جلد دوم، به‌تصحیح و با مقدمه و توضیحات دکتر محمدامین ریاحی، 3 جلد، تهران: نشر علم.
مختاری غزنوی، عثمان بن عمر (1336). دیوان حکیم مختاری غزنوی، به‌کوشش رکن‌الدین همایون‌فرخ، تهران: مؤسسۀ مطبوعاتی علی‌اکبر علمی.
مستوفی، عبدالله (1377). شرح زندگانی من: تاریخ اجتماعی و اداری دورۀ قاجاریه، جلد 1، 3 جلد، تهران: زوّار.
ناشناس (1381). چهارده رساله درباب فتوت و اصناف، به‌تصحیح مهران افشاری و مهدی مدائنی، تهران: چشمه.
ناشناس (1397). رساله‌های تیراندازی؛ ده رساله در تیراندازی و کمانداری و جنگاوری، با مقدمه، تصحیح و توضیح افشاری، مهران و مروجی، فرزاد، تهران: چشمه.
نوری، محمدیوسف (1381). مفاتیح الارزاق یا کلید در گنج‌های کهن، جلد 1، به‌کوشش هوشنگ ساعدلو و همکاری مهدی قمی‌نژاد، 3 جلد، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
وحید دستگردی، حسن (1385). گنجینۀ حکیم نظامی گنجه‌ای،به‌کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره.
یغما، ابوالحسن بن ابراهیم قلی (1362). مجموعه آثار یغمای جندقی (مکاتیب و منشآت)، جلد 2، به‌تصحیح و اهتمام علی آل‌داوود، تهران: توس.