نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد گیلان، رشت، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Alexander the Great, one of the historical figures whose life, adventures, and campaign stories have left effective traces in Persian poetry and prose, the great Persian poet Nizami Ganjavi has expressed this issue in his Iskandernāme. Iskandernāme is the greatest work of Nizami contains two sections Sharafnāma and Iqbalnāma. Many of the stories and anecdotes especially in Iskandernāme are depicted from many oral and written sources, historical and fictional texts, legendary, records, and myths in Persian, Arabic, Greek, and other languages to which Nizami, in his way, has had direct and indirect reference. Nizami has relied on his knowledge and other existing works and sources to form the story of Alexander. The objective of this article is to introduce the sources that Nizami referred to for his descriptive and content analysis method. Findings indicate that Nizami, a master of sciences and other languages, especially Arabic, had access to historical, geographical, literary, philosophical, and mythical works of other nations. Anecdotes and events of his Iskandernāme are taken from the works or their translations combined with his rhetorical talent that adorn and composed them through some changes therefrom.
Introduction
The adventures of Alexander are known as the "Legend of Alexander". There exist many versions of Persian Iskandernāme in verse and prose, native and courtly languages. The Alexander Chronicles are not based on historical sources, but on his life and deeds, written in Greek, probably composed in Alexandria between the 3rd century BC and the 3rd century AD, to be attributed later to Callisthenes. Because this attribution proved to be wrong, its author was the False Callisthenes. The Greek text was translated into Latin in the 4th century AD and from there, it spread to all the native languages of Europe. In time approximation, it was translated into Syriac and probably into Pahlavi, and the Syriac version became the main source of translations in the languages of the Middle East and Central and South Asia. This legend introduced to China and Southeast Asia became one of the most popular documents known. Many versions distanced from the original story of the False Callisthenes are narrated by Persian-language poets and storytellers and are Iranianized to a certain degree. Nizami Iskandernāme, composed in 599 A.H., 1220 AC in two books Sharafnāmeh and Iqbalnāmeh/Khiradnāmeh. The content of Iqbalnāmeh is almost similar to a portion of the legendary narrative which is about another character. The story ends with a moral interpretation of Alexander's arrival in Rome. The Iqbalnāmeh content is about Alexander the Prophet, while Shrafnāmeh content is about Alexander the Conqueror.
Method and Material
The method adopted in this study is analytic based on the sources of Iskandernāme. After extracting the source books and the involved names by assessing the sources and finding related points, the origin of many of his quotations or remarks remains questionable.
Discussion and result
Many of the stories and anecdotes of Khamsa Nizami and especially Iskandernameh are taken from different oral and written sources, historical and fictional texts, legends, and myths, in Persian, Arabic, and other languages, to which Nizami in his way, had direct and indirect access. With a more detailed assessment of his works, the hidden parameters of some unknown sources are revealed to some extent, thus, the main objective of this study. In this process, the volume of Nizami's references to the authentic works of the past, their adaptation, and the connections between the texts of the nations and his performance in developing, and explaining the stories, traditions, and legends in this Mathnavi can be achieved through the analysis and research of the text is of high necessity.
The first motivation of Nizami in composing Iskandernāme is the Shāhnāma and the other is the Quran. The issue of exaggeration and fantasy and favor pushed them to Poetics by Aristotle.
The scientific books mentioned at the beginning of Iqbālnāma are the Geography by Ptolemy or his Almagest, Risāla fi al-Tathīr al-Rūhanyāt fi al-Morakkabāt by Apollonius, and Sefer Torah. Nizami Ganjavi has composed Iskandernāme which the three confrontations: a conqueror, a sage, and a prophet are of concern. In this study: 1) by extracting the details that Nizami gave in his Iskandernāme, which is believed must be a reference to scientific, literary, philosophical, religious, and fictional works or their authors, and 2) by referring to the existing works, it is sought to determine that the main references and sources or their translations are identified and introduced by applying a descriptive and analytic method. Sources like Astamaxis, Kitāb al-Ulūf by Abu Ma'shar of Balkh, Ghāyat al-Hakim (Known as Picatrix) by Majriṭi, Republic by Plato, Encyclopedia of Brethren of Purity, Utopia by Farabi, Mīzan al-'Amal by Ghazzali, and Vafayat ai-A'yan by Ibn Khallikān are of concern in this process.
کلیدواژهها [English]
بیان مسئله و سؤالات تحقیق
اسکندر و داستان ماجراجویی او عموماً به «افسانۀ اسکندر» معروف است. نسخههای متعددی از اسکندرنامۀ فارسی به نظم و نثر، عامیانه و درباری، موجود است. اسکندرنامهها نه براساس منابع تاریخی، برپایۀ گزارشی از زندگی و اعمال اسکندر است که به زبان یونانی نوشته شده و احتمالاً در اسکندریه بین قرن سوم قبل از میلاد تا قرن سوم پس از میلاد شکل گرفته است. بعدها به کالستین نسبت داده شد و چون این انتساب اشتباه نشان داده شد، نویسندۀ آن «کالستین دروغین» نامیده شد. متن یونانی داستان در قرن چهارم میلادی به لاتین ترجمه شد و از آنجا به تمام زبانهای بومی اروپا گسترش یافت. کمابیش همزمان با آن به سریانی و احتمالاً به پهلوی برگردانده شد و این نسخۀ سریانی منبع ترجمه به زبانهای خاورمیانه و آسیای مرکزی و جنوبی قرار گرفت. این داستان تا چین و آسیای جنوب شرقی گسترش یافت و به یکی از پر مخاطبترین داستانهای شناختهشده تبدیل گشت.
اینکه چگونه این داستان به ایران دورۀ ساسانی رسیده و به روایات شفاهی و ادبی راه یافته است، معلوم نیست. به گفتۀ نولدکه نسخۀ سریانی از روی نسخۀ پهلوی که اکنون مفقود است، ترجمه شده است. Nöldeke, 1890)) اما این نظریه بهطورکامل پذیرفته نشد و اخیراً ریچارد ن. فرای آن را به چالش کشید. (Frye, 1985)
نسخههای متعددی از داستان را شاعران و داستانپردازان فارسیزبان نقل کردهاند که از داستان اصلی کالستین دروغین فاصله گرفته است و به درجات مختلف ایرانیسازی شدهاند. نسخههای موجود فارسی نو براساس شکل و مخاطب به دو دسته تقسیم میشود:
اسکندرنامۀ نظامی که در سال 599 ق. خاتمه یافته است، به دو کتاب تقسیم میشود: «شرفنامه» و «اقبالنامه» یا «خردنامه». «اقبالنامه» داستانِ اسکندر است و بخش مشابهی از روایت به نام افسانه دربارۀ شخصیتی دیگر است. داستان معمولاً با تفسیری اخلاقی یا تفسیری از عمل قبلی پایان مییابد و با رسیدن اسکندر به روم ختم میشود. «اقبالنامه» داستان اسکندر پیامبر است، درحالیکه «شرفنامه» داستان اسکندر کشورگشاست (نک. ایرانیکا، ذیل ESKANDAR-NĀMA).
دربارۀ ابعاد مختلف شخصیت اسکندر، کتابها و آثار زیادی نوشته شده و تحقیقات متعددی نیز در آن موضوع انجام گرفته است. شخصیت او را از آغاز تا کشورگشایی بیگانه و متجاوز به شخصیتی معنوی و پیغمبرگونه تحلیل و تفسیر کردهاند. آثاری مانند اسکندر و ادبیات ایران از سیدحسن صفوی، چهرۀ اسکندر در شاهنامۀ فردوسی و اسکندرنامۀ نظامی تألیف غلامحسین بیگدلی، تحلیل آثار نظامی گنجوی نوشتۀ کامل احمدنژاد، آثار زرینکوب، نفیسی، ذبیحالله صفا و ... دربارۀ جنبههای مختلف چهرۀ اسکندر نظامی مطالبی جمع آورده، نظری ابراز داشتهاند.
در پژوهش حاضر با استخراج جزئیاتی که نظامی در اسکندرنامۀ خود آورده است و گمان میرود باید اشارهای به آثار علمی، ادبی، حکمی، فلسفی، دینی و داستانی یا صاحبان آن آثار باشد و با مراجعه به آثار موجود از کتابهای منظور، سعی شده است تا جای ممکن مراجع و مآخذ اصلی یا برگردان آنها به روش توصیف و تحلیل شناسایی و معرفی شود.
سؤالات این تحقیق عبارتند از:
الف: نظامی از چه منابعی برای غنای اسکندرنامۀ خود استفاده کرده است؟
ب: نظامی چگونه از منابع در اسکندرنامه استفاده کرده است؟
2-1. اهداف و ضرورت تحقیق
بسیاری از داستانها و حکایتهای خمسۀ نظامی و بهویژه اسکندرنامه برگرفته از شماری از منابع شفاهی و کتبی و متون تاریخی و داستانی و افسانه و اسطوره و مانند آنها به زبان فارسی و عربی و دیگر زبانهاست که نظامی به شیوهای خاص خود، مستقیم و غیرمستقیم اشاراتی به آنها داشته است که با بررسی دقیقتر آثار او میتوان تا حدودی زوایای پنهان برخی از منابع نامعلوم را آشکار کرد. هدف عمدۀ پژوهش حاضر بر همین محور است، با این ضرورت که میزان استناد نظامی به آثار معتبر گذشته و اقتباس از آنها و ارتباطات میان متون ملل و هنرنمایی نظامی در ساخته و پرداخته کردن حکایات و روایات و اساطیر در این منظومه از راه تحلیل و پژوهش متن حاصل شود. از این منظر شواهد و اشاراتی که به شکلی منبعی را هدف قرار داده است، پیگیری و با تحقیقات و تتبعات مختلف تا جای ممکن منابع مورد استفادۀ نظامی با مشابهیابی حکایات و داستانها، ردیابی، معرفی و ارجاعدهی شده است. در این زمینه پژوهشهایی انجام شده است که به برخی از آنها اشاره میشود.
3-1. پیشینۀ تحقیق
در مطالب کتاب اسکندر و ادبیات ایران نوشتۀ سید حسن صفوی، اشارهای هست که نظامی برای سرودن اسکندرنامه به مدارک فراوانی که به زبانهای گوناگون بوده، دسترسی داشته است.
در مقالۀ «روابط بینامتنی در اسکندرنامههای منظوم (فردوسی، نظامی، امیرخسرو)» نوشتۀ محمود عابدی و دیگران، 1390، ویژگیهای میانمتنی اسکندرنامهها از دیدگاه بینامتنی (همحضوری) و بیشمتنی (تأثیر و تأثر) ژرار ژنت بررسی شده است تا میزان و چگونگی تأثیرپذیری وتأثیرگذاری آنها بر یکدیگر مشخص شود و نشان داده شود این تأثیرات در چه حوزههایی بیشتر اتفاق افتاده و تا چه اندازه آگاهانه بوده است.
مقالۀ «مطابقه و موازنۀ حکایت انگشتری و شبان در دو اثر نظامی و افلاطون»، 1389، تألیف احمد فرشبافیان صافی به خاستگاه یکی از افسانههای اقبالنامۀ نظامی به نام «انگشتر و شبان» اشاره کرده و سرچشمۀ آن را در میان افسانههای کتاب جمهور افلاطون بررسی کرده است.
در مقالۀ «گونههای همحضوری و تراگونگی پیشمتن داستان اسکندر شاهنامۀ فردوسی در پسمتن شرفنامۀ نظامی براساس نظریۀ ژرار ژنت»، 1400، سید علی اکبر شریعتیفر، تأثیر پیشمتن داستان اسکندر شاهنامه را در پسمتن داستان اسکندر شرفنامه وچگونگی ارتباط پیشمتنی و پسمتنی براساس نظریۀ ژرار ژنت بررسی کرده است.
«مأخذشناسی برخی از قصص و تمثیلات خمسۀ حکیم نظامی گنجوی- حداقل در مخزنالاسرار» 1401؛ ویدا سلیمی و دیگران، به تأثیرپذیری مستقیم نظامی از برخی قصص و تمثیلات ازجمله «کتاب مقدس، نهجالبلاغه، بلوهر و بوذاسف، محاضرات الادبا، مروجالذهب، حدیقه الحقیقه، احیاء العلوم، سیاستنامه و ... اشاره کردهاند.
«تأثیر ادبیات باستانی در آثار نظامی»، 1394؛ نوشتۀ خدیجه دشتی که اشاراتی موجز به تأثیر اندیشههای ایران باستان در ساخت اندیشههای نظامی دارد.
در مقالۀ بهمن سرکاراتی با عنوان «افسانۀ آب حیات در اسکندرنامۀ نظامی و روایات دیگر داستان اسکندر»، 1402، ریشه و مأخذ آب حیات ردیابی شده است.
«بررسی بازتاب اساطیر یونان در آثار نظامی»، 1394؛ از محمود رضایی دشت ارژنه،که آشنایی نظامی با اساطیر یونان و استفاده از ترجمۀ آثار یونانی به عربی یا فارسی را بیان کرده است.
«نگاهی به اسکندنامۀ منظوم و منثور»، 1382؛ محمدکاظم کهدویی و ناهید نصر آزادانی در این مقاله تفاوتها و شباهتهای موجود بین متن عربی قصۀ اسکندر و روایت و متن فارسی منثور و اسکندرنامۀ نظامی را ذکر کردهاند.
«نظامی در ترتیب شرفنامه و اقبالنامۀ خود از مآخذی در باب داستان اسکندر و خاصه از اسکندرنامهها با نقل اشتباهات تاریخی آنها استفاده کرده است. استفادۀ نظامی از نسخ اسکندرنامههای مختلف بر این سیاق بود که آنچه را به نظر او نغز و دلپسند میآمد، انتخاب میکرد و از آنچه نقل آنها را خوشآیند و مقرون به عقل نمییافت، خودداری مینمود و در مطالبی که مییافت برای ترتیب داستانی دلپذیر تقدیم و تأخیر روا میداشت» (صفا، 1370، ص. 349).
بررسی منابع نظامی مستلزم دو گونه تقسیمبندی است: نخست، منبع کلی که دیدگاه اصلی یا طرح کلی داستان از آن سرچشمه گرفته است؛ دوم منابعی که فقط برای برخی رویدادهای خاص و داستانهای مندرج به کار رفتهاند. مثلاً طرح کلی منظومۀ حکمی، اخلاقی و عرفانی مخزنالاسرار، دارای بیست مقاله با موضوعات یکسره مستقلِ اخلاقی و دینی، برگرفته از حدیقهالحقیقه سنایی است و نظامی خود در آغاز این منظومه تلویحی به آن دارد:
شعبدهای تازه برانگیختم |
|
هیکلی از قالب نو ریختم
|
«دو ناموسگاه» اشاره دارد به حدیقهالحقیقۀ سنایی و مخزنالاسرار نظامی که نخستین به نام بهرامشاه غزنوی و پسین به نام فخرالدین بهرامشاه پادشاه ارزنگان از متابعان قلج ارسلان، پادشاه سلجوقی در آسیای صغیر، سروده شده است. نظامی بااینکه از ساختار سنایی در تصویرسازی فصول اخلاقی و شکل و شیوۀ بیان او و درج حکایات برای اثبات مطالب پیروی کرده است، هیچ حکایتی از سنایی وام نگرفته و بیست نمونۀ او بیشتر از جاهایی برگرفته است که برخی هنوز شناسایی نشدهاند.
در خسرو و شیرین نهتنها داستان خسرو پرویز شاه ساسانی و شیرین، همسر ارمنی او را از فردوسی گرفته و پیراسته، مایۀ عاشقانهای نیز به طرح داستان بخشیده است؛ یعنی ماجرای «شیرین و فرهاد» و تنش درونی و تحول شگرفی در آن رقم زده که حکایت فردوسی بدون آن است.
در هفت پیکر، هویت قهرمان و ویژگیهای اصلی زندگی او برگرفته از شاهنامه است. فقط در داستان بهرام و فتنه، کنیزک چنگنواز او و نمایش شاهکار و نفسگیر شکار بهرام، مطالب را با نگاهی نسبت به کارکرد ابعاد اخلاقی آنها تغییر داده است. او البته بارها در سخنان آغازین خود به مشکل منبع اشاره میکند؛ مثلاً:
چو میکردم این داستان را بسیچ |
|
سخن راسترو بود و ره پیچ پیچ
|
«این سه حماسۀ نظامی را که مربوط به پادشاهان است میتوان به نوعی، گونۀ آینۀ شاهزادگان خواند.[1] اما آیا نظامی تحت تأثیر برخی مطالب یا دستورالعملهای اخلاقی در آینۀ شاهزادگان قرار گرفته یا که همۀ اینها از خود او است؟ یا شاید دستکم تا حدی از همسر اولش آفاق، بردهای قبچاق که شاهزادۀ دربند او را به عنوان هدیه و جایزه برای اولین شعرش فرستاده بود» (Bürgel, 2010, p. 21). نظامی خلاصهای از داستانهای کلیله و دمنه را در خسرو و شیرین درج کرده (نظامی، 1313، ص. 410- 406) و نکتۀ اخلاقی هر داستان را در یک بیت بیان نموده است. همچنین «حکایت شکایت هفت مظلوم» را (که Bürgel, p. 23 آنان را شرور خوانده) در هفت پیکر از سیاستنامۀ نظامالملک به عاریت گرفته است (نظامالملک، 1344، ص. 34-24). این حقیقت نشان از آشنایی وی با آثار سبکِ «آینۀ شاهزادگان» دارد. شاید بتوان در اینجا، به ابیات مخزنالاسرار استناد کرد که گوید:
من که به این آینه پرداختم |
|
آینۀ دیده در انداختم
|
«آینۀ شاهزادگان، قسمی از ادبیات پند و اندرز است که اصول اساسی رفتار حاکمان و ساختار و هدف قدرت سکولار را مشخص میکند که غالباً یا مربوط به منبع ماورایی قدرت یا به هنجارهای قانونی انتزاعی است. این ژانر ریشه در نوشتههای گزنفون مورخ یونان باستان دارد. در اروپای غربی از اوایل قرون وسطی و همچنین در امپراتوری روم شرقی و جهان اسلام شکوفا شد. در جهان اسلام، آینههای شاهزادگان بر هدایت عملگرایانه و جنبههای اداری و شیوهای حکومت و در عین حال بر نقش حاکمان به عنوان الگوهای اخلاقی تأکید داشت» (Britannica, under the term: Mirror for Princes)
نظامی در سرودن اسکندرنامه از منابعی بهره برده است که مطالبی تاریخی یا داستانی دربارۀ اسکندر داشتهاند. کاملاً آشکار است که نخستین انگیزۀ اسکندرنامه مانند خسرو و شیرین و هفت پیکر از شاهنامه برخاسته است، چنانکه نظامی خود بدین مطلب اشاره کرده، ضمن ادای احترام نسبت به فردوسی، بیان داشته که بر آن نبوده است گفتههای فردوسی را تکرار کند، مگر در مواقع ناگزیر:
سخنگوی پیشینه دانای طوس |
|
که آراست روی سخن چون عروس
|
اما صفوی در کتاب اسکندر و ادبیات ایران این نظر را درخور تأمل و تردید میداند و معتقد است «البته نظامی به گفتههای فردوسی نظر داشته و گاهی تحت تأثیر نیروی اندیشههای او قرار گرفته اما دلیلی هم در دست نیست که میخواسته از او تقلید نماید»، با این استدلال که «قاعدتاً باید همان لغات فارسی را که فردوسی به کار برده بود در اسکندرنامه بیاورد» و درنهایت رای بر آن میدهد که «نظامی نهتنها نمیخواسته از فردوسی تقلید کند، بلکه قصد همسری و همچشمی با او داشته است» (صفوی، 1364، ص. 93). اما نگارنده بر آن است که نظامی درتأثیر گفتهها و اندیشههای فردوسی بوده است نه زبان او و هرکدام از ایشان ویژگیهای زبانی خاص دوران خود را داشتهاند. اینگونه هم نبوده است که یکسره بیتأثیر از زبان فردوسی باشد، چنانکه از منابع مستفاد عربی.
گمان قوی آن است که نخستین اسکندرنامۀ فارسی بهطور مستقیم از عربی ترجمه شده است. مسلم میتوان گفت نسخهای که فردوسی بدان دست یافت و اسکندرنامۀ خود را از روی آن به نظم کشید، داستان مترجم از عربی بوده است. ترجمۀ اسکندرنامه از سریانی به عربی و فارسی سالیان دراز قبل از فردوسی انجام گرفته تا توانسته است در روزگار این شاعر بلندآوازه بین ایرانیان شهرتی بس فراوان به دست آورد. کهنترین نسخۀ ترجمۀ اسکندرنامه به زبان پارسی که اکنون در دست است، یک نسخۀ خطی قدیم متعلق به سعید نفیسی است که تاریخ تحریر آن در حدود اواسط قرن پنجم هجری است. مطالب این نسخۀ اخیر با نسخهای که مبنای کار فردوسی بوده اختلاف بسیاری دارد و بهتحقیق مأخذ فردوسی جداگانه بوده و به احتمال زیاد میتوان گفت که نظامی گنجوی در تنظیم اسکندرنامۀ خود بر این کتاب نظر داشته است (نظامی، 1392، پیشگفتار مصحح).
صفا میگوید: «در نظم فارسی داستان اسکندر حق تقدم با فردوسی است و او مطالب خود را از یک اسکندرنامۀ عربی یا ترجمه از عربی برداشته و قسمتهایی از آن را به شعر درآورده و در شاهنامه گنجانیده است و نظامی سعی کرد بر بخشهایی دیگر از این داستان که تا عهد او توسعۀ بیشتری از سابق یافته و عوامل جدیدی در آن راه جسته بود جامۀ نظم بپوشاند و آنها را در شرفنامه و اقبالنامه جای دهد» (صفا، 1370، ص. 470).
موضوع دیگری که مطرح است اینکه نظامی اسکندر را «ذوالقرنین» خوانده و برداشت خود را از آثار دردسترس توجیه و تبیین کرده است. همزمان که داستان اسکندر میان مسلمانان منتشر شد با داستان ذوالقرنین درآمیخت؛ پس دیگر انگیزۀ مهم برای «اسکندرنامه باید در منبعی باشد که در دو منظومۀ پیشین، یعنی خسرو و شیرین و هفت پیکر دخیل نیست و آن قرآن کریم است که به «ذوالقرنین» اشاره دارد. ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا﴾ 18/۸۳؛ از تو درباره ذوالقرنین مىپرسند. بگو بهزودى چیزى از او براى شما خواهم خواند.
سخن را نگارندۀ چربدست |
|
به نام سکندر چنین نقش بست
|
صفا با استناد به بعضی تواریخ در اثبات این لقب گفته است: «وجود چنین لقب برای اسکندر مقدونی جز افسانهای بیسروبن نبود و آن،که او را ذیالقرنین میگفتند، یکی از تبابعۀ یمن است به نام ابو کرب شمّر بن یُرعِش که دربارۀ او و عالمگیریاش میان یمانیان داستانهایی رایج بود واین داستانها را تازیان تا دیرگاه به یاد داشتند و به قول صاحب مجملالتواریخ و القصص ایشان (یعنی یمانیان) گویند اسکندر رومی را به دورجای رفتن به شمّر مثل زدهاند و ذیالقرنین نخست او را لقب بوده است و القاب ملوک یمن جمله بر اینسان است که ذوالمنار، ذوالکلاع و ...» (صفا، 1370، ص. 472).
«نگرش نظامی در ارتباط با شگفتی، در کالستین مستعار و بیشترِ روایت اسکندر یونانی قابل توجه است. نظامی در برخورد با این مسئله، از اصطلاحات دروغ و راست استفاده میکند که البته بحث دیرینۀ عربی را دربارۀ جواز دروغ در شعر تداعی میکند که در ضمن معمولاً به مسئلۀ اغراق یا موضوع خیال میپرداخته است» (Bürgel, 2010, p. 24). درواقع نظامی موضوع خیال را مطرح میکند و بهوضوح خود را طرفدار آن نشان میدهد، فقط با محدودیتهایی خاص، بهویژه دربارۀ مفهوم «شگفتی» که در فن شعر ارسطو thaumaston «امر شگفت و امر خلاف انتظار» ذکر شده است (ارسطو، 1343، ص. 51).
برآنم که این پرده خالی کنم |
|
در این پرده جادوخیالی کنم |
و چند صفحه بعد دوباره موضوع را مطرح میکند:
بلی هر چه ناباورش یافتم |
|
ز تمکین او روی برتافتم
|
قاعدهای که نظامی در اینجا مطرح کرده، درواقع تلفیقی از دو موضع متضاد یادشده در بالا، یعنی دروغ و راست در شعر است که ازقضا یادآور قاعدۀ «معقول و محتمل» در «فن شعر» ارسطو است: «و باید امر محالی را که وقوع آن محتمل به نظر میرسد، بر امری ممکن که باور کردنی به نظر نمیآید ترجیح داد» (ارسطو، 1343، ص. 106). فقط اینجا نظامی به جای محال، «دروغ» آورده است که حتی ارسطو هم آن را در شرایط خاصی تأیید میکند: «اگر شاعر جزئی غیرمعقول را در داستان داخل بکند، لیکن قدرت این را داشته باشد که به آن امر غیر معقول سایهای از حقیقت بیندازد، در این صورت حق دارد که این کار را با وجود آن که کاری عبث هست تعهد بنماید» (ارسطو، 1343، ص. 107) و به جای «محتمل»، «از لحاظ اخلاقی درست» را دارد. در پایان «شرفنامه»، نظامی قاعدۀ کلی خود را در بیانیهای کوتاه تکرار میکند:
به جایی که ناراستی یافتم[2] |
|
بر او زیور راستی بافتم
|
نظامی در تلاش است تا به مخاطب ثابت کند داستان اسکندر را براساس منابع تاریخی و آثار پیشینیان سروده و دربارۀ منابعی که حتی بهرهای کلی از آنها برده است، چه در آغاز «شرفنامه» چه در «اقبالنامه»، سخن میگوید:
ز هر نسخه برداشتم مایهها |
|
بر او بستم از نظم پیرایهها
|
یعنی علاوهبر تاریخها و نسخههای نوین این زمان از تاریخ یهودی و نصرانی و پهلوی پیشینه هم هر سخن نغزی بود برگرفته و از تمام آن چه جمع کرده، این مجموعه را ساخته است. از این ابیات میتوان دو نتیجه گرفت: یکی اینکه نظامی با چندین زبان آشنایی داشته یا به سنت داستانپردازی، شاید برای برجستهسازی و جذابیت کار، مطالب خود را به منابع و معاریف و اعلام تاریخی و جغرافیایی نسبت داده است و چنانکه پیشتر گفته شد، به اتکای دانش و سلیقۀ خود مطالب را آنگونه که فراخور حکیمی و شاعری اوست، به سلک نظم میکشد. زبان عربی را که مسلّم میدانسته و به فارسی میانه هم اشارۀ مستقیم کرده است. از ذکر «منابع مسیحی و یهودی» باید بتوان حدس زد که مراد او چه زبانهایی بوده است. آیا گرجی یا ارمنی میدانسته است یا به تألیفات عربیِ مسیحیان و یهودیان اشاره میکند؟ افزون بر اینها، نظامی در اسکندرنامه تعدادی نویسنده و آثار را ذکر کرده است که باید منابع مورد استفادۀ او باشند.
برای تمام مورخان از هرودوت تا مورخان قرون وسطی در اروپا و شرق، تاریخ همیشه آمیزهای از افسانه و روایات شخصی مستند وغیرمستند بود و کتابهای تاریخ گذشته همۀ این جنبههای مستند و غیرمستند، واقعی و غیرواقعی را باهم داشته است. این کتابهای تاریخ داستان است، اما در این داستان اشارههایی از رویدادها هست که با تاریخ تطبیق میکند و در عین حال هم قصه است هم تخیل. برای مثال در تاریخ طبری مطالبی هست که گاهی با عقل جور درنمیآید یا مسائلی که هیچ سندیتی ندارد، بلکه آن را شنیده و مکتوب کرده است. در آن زمان شیوه همین بوده است. روایتهای مختلفی که به شصت و چند زبان از اسکندر وجود دارد، همه برآمده از رمانی است که در مصر، اواخر قرن 3 م. نوشته شده؛ کتابی که درواقع رمان است، اصلاً تاریخ نیست و کاتب هیچ دغدغهای ندارد که حوادث آن وقایع با تاریخ منطبق باشد. نویسنده در این رمان با تخیل خود هر چیزی را میگوید که در آن مقطع تاریخی و در آن جامعه عیب شمرده نمیشد. رمان اسکندر کالستین به زبان یونانی نوشته شد. این رمان بعد از 60-50 سال به لاتین، بعد در بیزانس هم روایتهای دیگری از آن ترتیب دادند. از اواخر قرن 4 م. به ارمنی ترجمه شد و شاخۀ شرقی آنهایی که به سریانی برگردانده شد، به عربی در آمد و از عربی به فارسی نفوذ کرد. بعد از آن فردوسی و نظامی به آن مراجعه کردند. اسکندرنامۀ نظامی بیشتر از روایتهای یونانی بهره گرفته است؛ چون نظامی بهخاطر نزدیکی با بیزانس و ارمنستان و ... خودش به آنها دسترسی داشته است (نظامی، 1392، پیشگفتار مصحح).
صفوی در پانویس صفحۀ 98 از کتاب اسکندر و ادبیات ایران در شرح تاریخهای نصرانی که نظامی از آنها استفاده کرده است از باخر آلمانی نقل میکند: «یکی کتاب حنین بن اسحاق عبادی طبیب 260-194 هجری بود که ترجمۀ عبرانی آن به نام «کلمات فلاسفه» باقی است. حنین بن اسحاق یکی از مترجمان کتب فلسفۀ یونانی بوده است. بعید به نظر میرسد که در زمان نظامی نسخۀ پهلوی این کتاب که نخستین ترجمه از یونانی بوده است، وجود داشته باشد و از اینکه دانای گنجهای کلمۀ پهلوی را با یهودی و نصرانی با هم آورده است، به نظر میرسد مقصود متونی بنابر روایات پارسیان است، درمقابل متونی بر روایاتی که یهودان و نصاری هر یک جداگانه نقل میکردند» (صفوی، 1364، ص. 98).
در آغاز «اقبالنامه»، سخن از علاقۀ اسکندر به علوم سخن است و سه کتاب به روشی بهنسبت مبهم به فراخور سبک شاعری نظامی، نام برده شده است. نخستین کتاب «گیتیشناس»:
نخستین طرازی که بست از قیاس |
|
کتابی است کان هست «گیتیشناس»
|
این کتاب باید اشارهای باشد به جغرافیای بطلمیوس یا مجسطی او با این استدلال که در مخزنالاسرار هم از کتاب مجسطی نام برده، بهمعنای آن است که نظامی با آثار بطلمیوس آشنا بوده است:
خضر سکندرمنش چشمهرای |
|
قطب رصدبند مجسطیگشای
|
اما وحید دستگردی (نظامی، 1317، ص. 37) در شرح این بیت آن را «علم جغرافیا و مسالک و ممالک» دانسته است.
کتاب دیگر، «دفتر رمز روحانیان» کتابی در علم تسخیر ارواح و طلسمات و نیرنجات است:
دگر دفتر رمز روحانیان |
|
کزو زنده مانند یونانیان
|
بورگل کتاب مذکور را تألیف بلنیاس حکیم (آپولونیوس تیانایی)، جادوگر معروف نوفیثاغورثی سدۀ نخست، معرفی کرده است که نوشتههای او در جهان اسلام سدههای میانه معروف بود (Burgel, 2010, p. 26). «بلیناس، بلینوس و بَلینوس، حکیم یونان باستان در قرن اول میلادی است که آثاری در علوم خفیه دارد و گویند او اول کسی است که دربارۀ طلسمات سخنانی درآورد» (ابن ندیم، 1381، ص. 553). وی همان آپولونیوس است که بهظاهر در لشکرکشیهای اسکندر، مشاور او بوده است. دهخدا در مقالهای که در ژورنال آزیاتیک نوشته، ثابت کرده که بلیناس، همان آپولونیوس تیانی است (دهخدا، ذیل واژه). شاید کتابی که نظامی اشاره کرده است، در اصل کتاب بلیناس با عنوان رساله فی التأثیر الروحانیات فی المرکبات به عربی و در طلسمات و تسخیر ارواح باشد.
سومین کتاب معرفی شده «سِفر اسکندری» است:
همان سفر اسکندری کاهل روم |
|
بدو نرم کردند آهن چو موم
|
احتمال دارد منظور از «سفر اسکندری» برخی از اسفار تورات باشد که در آن به «ذوالقرنین» اشاره شده است. با این توضیح که در چند کتاب از عهد عتیق، اشاراتی به یک شخصیت تاریخی کشورگشا با دو شاخ شده است. ازجمله در بخش هشتم از «سفر دانیال» که به توضیح مکاشفهای از مکاشفات دانیال پرداخته است. همینگونه در «سفر تکوین» و «کتاب حزقیال» نیز یادی از یأجوج و مأجوج میشود (جلالی شیجانی، 1392، ص. 113-112). همچنین در جلد اول کشف الظنون (بیتا: 655) و نیز جلد دوم آن (ص 991) «سفر ذیالقرنین» نام برده شده اما توضیحی ندارد.
نظامی در ادامه میگوید:
کنون زان صدفهای گوهر فشان |
|
برون ز انطیاخس نبینی نشان
|
«انطیاخس، استماخس، انطماخس» به سخن وحید دستگردی (نظامی، 1317، ص. 38) نام خانوادگی یک سلسله از پادشاهان است که بعد از اسکندر در ایران سلطنت کردهاند. دهخدا (ذیل واژه) «انطیاخس» (آنتیخوس) را نه نام خانوادگی، بلکه نام چند تن از پادشاهان سلسلۀ سلوکی گفته است. در کتاب غایه الحکیم، مقالۀ سوم فصل ششم و هفتم و دهم، این نام به شکل «اسطماطیس» و الاسطماخیس» کتابی منسوب به ارسطو ذکر شده که برای اسکندر نوشته است (مجریطی، 1429، ص. 186، 223، 230). بهاحتمال ارسطو آن را قبل از لشکرکشی اسکندر به هند به او داده است (Bürgel, 2010, p. 27).
نظامی در فصل مربوط به دلیل «ذوالقرنین» نامیدهشدن اسکندر، کتاب «الالوف» را ذکر میکند.
دگرگونه گوید جهان فیلسوف |
|
ابومشعر اندر کتاب الوف
|
«الالوف»کتابی معروف در نجوم تألیف ابومعشر البلخی (272-171 ق.) که میان سالهای 226 تا 246ق. نوشته است. کتاب نامبرده، یکی از مهمترین آثار ابومعشر است که اصل آن از بین رفته است، ولی احمد بن محمد بن عبدالجلیل سجزی بخشهایی از آن را با عنوان «منتخبات کتاب الالوف» در جامع شاهی و بخشی دیگر را با عنوان «فصل من کتاب الالوف فی اجتماع الکواکب السبعه و مبادی التاریخ» به صورت مستقل آورده است (دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، 1373، ج6).
«استماخس» و کتاب «الالوف» دو کتابی هستند که نظامی بهصراحت از آنها نام برده است؛ اولی یکی از مشهورترین منابع یونانی دربارۀ جادو، دومی کتابی معروف در نجوم (طالعبینی) است. اما نظامی پیشتر اشاره کرد که از آن صدفهای گوهرنشان جز انطیاخس بر جای نمانده است و در بیتهای بعد از ابومعشر و کتاب «الالوف» او نقل قول میکند.
شاید حکایت «ده سرپرستان» برگرفته از استماخس باشد، گروهی از مردم که برای خود جمجمههای طالعبین (فالگو) فراهم میکردند:
چو شه در ده سرپرستان رسید |
|
دهی دید و ده مهتری را ندید
|
چنین روشی در غایه الحکیم ذکر شده است؛ کتابی که در قرون وسطای لاتین به پیکاتریکس معروف بود. نویسندهاش در مواقع بسیار ضمن ذکر کتاب اسطماخیس و انتساب آن به ارسطو گفته که مطلب را در اسطماخیس دیده است. غایه الحکیم ازجمله آثار منسوب به مجریطی در طلسمات و تعویذهاست و این داستان در جلد 1، بخش 1، ص 137 کتاب با تفصیل بیشتری شرح شده است. ابن خلدون (1375، ج2، ص. 1035، 1040) میگوید: «مسلمه بن احمد مجریطی پیشوای مردم اندلس در تعالیم (ریاضیات) و علوم ساحری ظهور کرد و به تلخیص و تهذیب کلیۀ این گونه کتب (ساحری و طلسمات) پرداخت و شیوههای آن دانشها را در کتاب خویش به نام «غایهالحکیم» گرد آورد و پس از وی هیچ کس در این دانشها کتابی ننوشت ...» (فرهمند و عبدالهی، 1389، ص. 87).
حکایت «انگشتری و شبان» از داستانهایی است که در یونان باستان معروف بوده است. در جمهوریت افلاطون هم داستان «گیگس لیدیائی» (انگشتر گیگس) آمده است (افلاطون، 1353، ص. 359). اخوانالصفا از آن کتاب اقتباس و در جلد چهارم رسائل خود دربارۀ سحر نقل کرده و بهصراحت «مقالۀ دوم جمهوریت افلاطون» را به عنوان منبع خود نام برده است: «فنقول إن أفلاطون الفیلسوف قد ذکر فی المقاله الثانیه من کتاب السیاسه ...» (اخوان الصفا، 1412ق، ج4، ص. 287). نظامی در آغاز داستان از «سر فیلسوفان یونان گروه» نقل میکند که یا کنایه از مورخ یونانی است یا خود حکیم نظامی، سپس:
ز رامش سوی دانش آورد رای |
|
پژوهشگری کرد با رهنمای
|
برای رسیدن به اسرار علوم و حکم دنیا، در صدد برآمد از راهنمایان و دانندگان زبانهای یونانی و پهلوی و دری و زبانهای دیگر نشان جوید و به فیلسوفان زباندان فرمود که علوم را به هر زبان و از هر قومی که باشد به زبان رومی برگردانند. از یکسو افلاطون در حکایت نظامی حضور دارد:
نشسته همه زیرکان زیر تخت |
|
فلاطون ببالا بر(تر) افکنده رخت
|
حتی «در مقدّمۀ شرفنامه، داستان اسکندر را داستان آشنا روی مردم نامیده است و بیتی هم آورده که اگر نتوان به ضرس قاطع حکم داد که نظامی به کتاب جمهور افلاطون نظر داشته، بهسادگی هم نمیتوان از کنار آن گذشت» (فرشبافیان صادقی، 1389، ص. 76).
دگر نامهها را که جویی نخست |
|
به جمهور ملت نباشد درست
|
از سوی دیگر، نظامی در داستان «انگشتری و شبان» کلمۀ بسیار نادر عربی را با معنی مبهم بهکار برده است که در عربی بهندرت بهکار میرود و در فارسی هم بهچشم نمیخورد.
جهاندیده دانای روشنضمیر |
|
چنین گفت کای شاه دانشپذیر
|
کلمۀ «خسف» در نسخۀ عربی اخوانالصفا هست. جزئیات دیگر شواهد بیشتری به دست میدهد از اینکه نظامی از یک منبع عربی استفاده کرده و این نیازمند تحقیق جداگانه است.
طرح کلی اسکندرنامۀ نظامی و ساختار سهجانبۀ آن بهاحتمال زیاد الهامگرفته از فلسفۀ سیاسی فارابی است. نظامی در ادامۀ سخن خود، اسکندر را در سه مرتبۀ کشورگشایی، حکمت و پیغمبری نشان داده است:
نخستین در در از پادشایی زنم |
|
دم از کار کشورگشایی زنم
|
این موضوع دقیقاً با نظریۀ رئیس مطلوب فارابی مطابق است که در کتاب مدینۀ فاضلۀ او مبسوط آمده است و شرح میدهد که این منصب مستلزم ترکیب کیفیات یک رئیس سیاسی جنگجو، حکیم و پیغمبر است.
نخستین خصوصیتی که فارابی برای رئیس مدینۀ فاضلۀ خود بیان میکند، ارتباط وی با عقل فعال بهصورت دریافت وحی است (فارابی، 1986، ج1، ص. 123) که عقل فعال معادل «حکمت» در فضایل حاکم آرمانشهر افلاطون است. «دیگر خصوصیتها، تامالاعضا و نیرومند، خوشفهم و سریعالتصور، باهوش و خردمند، خوشبیان، دوستدار تعلیم و آموزش، دوری از آزمندی و طمع، دوستدار راستی و دشمن دروغ، بزرگمنش و دوستدار کرامت، دور از لهو و لعب، عادل و دادگر، صاحب ارادۀ راسخ» (فارابی، 1986، ج1، ص. 128-127).
دربارۀ سفرهای اسکندر میتوان گفت: «نظامی با استفاده از مطالب فردوسی، عمدتاً با تقسیم سفرهای اسکندر به دو اقدام جداگانۀ لشکرکشی نظامی و جهانگردی عاری از خشونت و با دعوی پیغمبری، آن را به گونهای تنظیم کرده تا آشفتگیهای جغرافیایی آن را رفع کند» (Bürgel, 2010, p. 29).
داستان اندکی پیراستۀ «مناظرۀ نقاشان رومی و چینی» (نظامی، 1316، ص. 401)، در میزان العمل غزالی (بیتا، ج1، بخش1، ص. 226-225) و در احیاء العلوم غزالی (بیتا، ج8، ص. 38) نقل شده و پس از نظامی، مولوی در دفتر اول مثنوی معنوی (بیتهای 3469 تا 3501) این حکایت را ذکر کرده است.
داستان «اغانی ساختن افلاطون بر مالش ارسطو» (نظامی، 1317، ص. 85) را اخوان الصفا نیز بیان کرده است (رسالۀ موسیقی، فصل احکامالکلام، رسالۀ الخامسه). او به تأثیر خوابآور موسیقی اشاره میکند که ابتدا افلاطون بر آن دست یافت، سپس ارسطو آن را تقلید کرد و نیز در حکایتی معروف دربارۀ فارابی نیز بهوقوع میپیوندد:
فلاطون چنین پرده برساختست |
|
که جز وی کس آن پرده نشناخته است
|
«گروهی از اهالی این فن به دعوت بزرگی گرد آمدند. برحسب مهارتشان در صنعتشان آنان را در مجلس خود مرتب کرد. پس مردی ژندهپوش وارد شد و صاحب مجلس او را برتر از همه نشاند، درحالیکه انکار در چهرۀ همگان آشکار بود. پس خواست که فضیلت خود را نشان دهد و خشم ایشان را بنشاند، از آن ژندهپوش خواست تا چیزی از صنعت خود بدیشان بشنواند. آن مرد چوبهایی که داشت بر هم سوار کرد و بر آن زه کشید و به حرکت درآورد؛ بهطوریکه هرکه در مجلس بود، از حظی که بر جانشان مینشست، میخندیدند، سپس آن را برمیگرداند و حرکت دیگری میداد که همه از لطافت لحن به گریه آمدند و باز به حرکتی درآورد که همه را خواباند، پس برخاست و بیرون رفت و خبری از او نشد» (اخوانالصفا، 1412، ج1، ص. 185).
حکایتی مشابه حکایت بالا دربارۀ ابونصر (فارابی) و سیفالدوله (حمدانی فرمانروای حلب، حک. 356-333ق.) در جلد پنجم وفیاتالأعیان ابن خلکان روایت شده است که فارابی با نواختن آلات خود حاضران مجلس فضلا را ابتدا خنداند، سپس گریاند و در آخر با تغییر و ترکیب حرکت آن آلات، همه ازجمله دربان به خواب رفتند و ابونصر آنان را در خواب رها کرد و رفت (ابن خلکان، 1373، ج5، ص. 156-155).
موضوع دیگر، ابعاد جغرافیایی لشکرکشیها و جهانگردیهای اسکندر است که مجموعهای کامل از منابع ازجمله مروج الذهب مسعودی، التیجان ابن هشام، جغرافیای ابن الفقیه، رسالۀ ابن فضلان و ... را باید در نظر گرفت که البته پیشتر در چند مقاله بررسی شده است. برای مثال در جنگ سوم اسکندر با روسیان، در شرفنامۀ نظامی، جنگجویی تنومند در ارتش روس (نه مردم روسیه، بلکه قوم روس یعنی نورمنها یا وارنگیان یا به گفتۀ دهخدا ذیل واژه، صقالبه) ظهور مییابد که در رسالۀ ابن فضلان نیز ذکر شده است:
یکی روس بد نام او جودره |
|
که شیر نرش بود آهو بره
|
«داستان او این است که جمعی از بازرگانان مطابق معمول به رود أتل رفته بودند و آن رودی است که میان ما و آن یک روز فاصله است. آب آن رود بالا آمده بود ... مردی روی آب آمده که اگر از قومی باشد که در نزدیکی ما هستند، دیگر در این سرزمین اقامت نخواهیم نمود و ناچار باید از این جا برویم ... . او به ذراع من دوازده ذراع بلند بود. سری داشت بزرگتر از دیگ و ببینی او بیشتر از یک وجب و چشمانش درشتتر و انگشتانش هر یک بزرگتر از یک وجب بود ...» (ابن فضلان، 1345، ص. 94-93).
نظامی دربارۀ متأثرشدن اسکندر از استفادۀ قبیلۀ روس از پوست سمور بهصورت پول رایج میگوید:
برآمودهای دید از اندیشه دور |
|
ز سرهای سنجاب و لفج سمور
|
ابن فضلان هم اشاره میکند که قبیلۀ روس دوران او پوست سمور (سیاه) را به همان هدف به کار میبردند (ابن فضلان، 1345، ص. 103).
بخش دیگر منابع نظامی در اسکندرنامه به مسائل فلسفی مربوط است. غیر از ارسطو و آپولونیوس که در این منظومه بهعنوان وزیر و مشاور همراه اسکندر هستند، نظامی از هرمس، تالس، سقراط، افلاطون، پروفیری، سوکراتس و ... نام برده است. عقایدشان را دربارۀ پیدایش جهان بهاختصار بیان میکند که نشاندهندۀ آن است که به فلسفه بهویژه فلسفۀ یونان علاقه داشته و آثار آنان را مطالعه کرده است:
از آن فیلسوفان گزین کرد هفت |
|
که بر خاطر کس خطایی نرفت
|
منابع فلسفی مورد استفادۀ نظامی در اسکندرنامه و مواردی دیگر، مجالی جداگانه میطلبد ولی آن چه مسلّم است، این که در هیچکدام از آثار نظامی به اندازۀ اسکندرنامه این چنین عمیق و گسترده و پیچیده از منابع استفاده نکرده است.
اسکندر مقدونی یکی از اثرگذارترین اشخاص تاریخ است که چهرۀ او با گذشت زمان بهتدریج با اسطوره و افسانه درآمیخته، شاخ و بال گرفته، ویژگیهای شاید ورای چهرۀ اصلی او یافته، نهتنها در آثار تاریخی جهان شرحها در حسبحال و وصف روزگار او رقم خورده است، در آثار ادبی فارسی نیز به گونههای مختلف بازتاب گسترده دارد. نظامی گنجوی نیز در اسکندرنامۀ خود که مفصلترین منظومۀ او در خمسه است، ماجراهای اسکندر را با سه چهرۀ جهانگیر، حکیم و پیغامبر به انضمام حکایات و داستانهای بسیار در سلک نظم خود کشیده است که سوای اتکا به آگاهیهای عمومی و شفاهی خود، از منابع و مأخذ مختلف نیز بهره برده و در آنچه را استفاده کرده به شیوهای خاص نام برده و هر آنچه موجود نبوده، اعلام کرده است. این مقاله با بررسی منابع یاد شده در متن، آنها را استخراج و حکایات و داستانها را مستندسازی کرده و به نتایج زیر رسیده است:
نخستین انگیزۀ اسکندرنامه، مانند خسرو و شیرین و هفت پیکر، از شاهنامه نشأت یافته است. دربارۀ ذوالقرنین نامیدهشدن اسکندر به قرآن نظر داشته استکه بر آن پایه بسیاری از نوشتهها درصدد برآمدند «ذوالقرنین» را همان اسکندر معرفی کنند و ویژگیهایی برای او برشمردهاند که نظامی نیز گفته است. ازطرفی هم با طرح موضوع «خیال» (شگفتی) و استفاده از اصطلاحات «دروغ» و «راست» در شعر، اعلام کرده که عنصر خیال و اغراق هم در گزارش خود بهره برده و چنین مجموعهای را از تاریخها و نسخههای نو از هر دین و زبان فراهم آورده است. در آغاز اقبالنامه و سخن از علاقمندی اسکندر به علوم سه کتاب «گیتیشناس»، «دفتر رمزروحانیان» و «سفر اسکندری» را معرفی کرده که با بررسی منابع مختلف معلوم شد که باید بهترتیب جغرافیای بطلمیوس یا مجسطی او، رساله فی تأثیر الروحانیات فی المرکبات و برخی از اسفار تورات از کتب عهد عتیق باشد. دیگر از «انطیاخس» سخن گفته که همان اسطماخس یا اسطماطیس منسوب به ارسطوست که قبل از لشکرکشی به هند، به اسکندر داده است. سپس کتاب الوف از ابومعشر بلخی نام برده شده است. داستان «ده سرپرستان» در غایه الحکیم یا پیکاتریکس یافت شد و حکایت «انگشتری و شبان» نیز در کتاب جمهور افلاطون با عنوان «گیگس لیدیایی» یا «انگشتر گیگس» و همچنین در رسائل اخوانالصفا منقول است. در بیان ویژگیهای اسکندر و چهرههای متفاوت او به هیأت کشورگشا، حکیم و پیغامبر، نظامی گوشۀ چشمی به فلسفۀ سیاسی فارابی و نظریۀ «رئیس مطلوب» او در مدینۀ فاضله داشته است. داستان «مناظرۀ نقاشان رومی و چینی» در میزانالعمل و احیاءالعلوم غزالی، و حکایت «اغانی ساختن افلاطون بر مالش ارسطو» نیز در رسائل اخوانالصفا و وفیاتالاعیان ابن خلکان ردیابی شد. لشکرکشیها و جهانگردیها و مسائل فلسفی نیز منابع دیگر دارد که در این گفتار مجال نیست.
.[1] رک. جولی اسکات میثمی، شعر درباری فارسی سدههای میانه، پرینستون، انتشارات پرینستون، 1987، فصل 5: تمثیلهای پادشاهی و عدالت، 236-180.
[2]. یعنی در منابع
[3]. یعنی فردوسی