نویسنده
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا، همدان.
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Rudaki’s famous ode (Buye Juye Mulian) caused lots of discussion among past and present biographers and historians because of the story that Nizami Aruzi has mentioned about the cause of its creation.
Hirat and Marw have been mentioned as the place of composition of this ode by a number of investigators.
Some of past researchers hesitated about validity and influence of this ode basically and even some of greatest contemporary investigators could not mention any specific place for creation of this ode and they have simply doubt past opinions, without mentioning a specific place.
Among past researchers and authors Gardizi, Hamdulah Mostowfi, Hidayat and among contemporaries Saeed Nafisi, Abdul Ghani Mirzayev, Badiuzzaman Foruzanfar and Dr Moein are persons who have discussed about this ode.
This article analyzes and criticizes ideas of past and contemporary researchers and also it has a specific view about the place of composition of this ode.
کلیدواژهها [English]
حکایتی که نظامی عروضی در چهار مقاله در مورد علّت سرایش قصیده (بوی جوی مولیان آید همی) مطرح کرده، از دیرباز بحثهای زیادی را برانگیخته است و آن حکایت چنین است:
«چنین آوردهاند که امیر نصربن احمد که واسطة عِقد آل سامان بود و اوج دولت آن خاندان ایام مُلکِ او بود و اسباب تمتّع وعلل ترفّع در غایت ساختگی بود، خزاین آراسته و لشکر جرّار و بندگان فرمانبردار. زمستان به دارالمُلک بخارا مُقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هَری بود. به فصل بهار به بادغیس بود که بادغیس خرّمترین چراخوارهای خراسان وعراق است. قریب هزار ناو هست پر آب وعلف که هر یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش باز رسیدند و شایسته میدان وحرب شدند، نصر بن احمد روی به هَری نهاد و به در شهر بمرغ سپید فرود آمد و لشکرگاه بزد، و بهارگاه بود، شمال روان شد و میوههای مالن وکروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها به دست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد. آنجا لشکر برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ، و میوهها بسیار و مشمومات فراوان و لشکری از بهار وتابستان برخورداری تمام یافتند، از عمر خویش و چون مهرگان درآمد و عصیر در رسید و شاه سفرم و حماحم و اُقحوان در دم شد، انصاف از نعیم جوانی بستدند و داد از عنفوان شباب بدادند. مهرگان دیر درکشید و سرما قوت نکرد و انگور در غایت شیرینی رسید و در سوادِ هَری صد و بیست لون انگور یافته شود، هر یک از دیگری لطیف تر ولذیذتر و از آن دو نوع است که در هیچ ناحیتِ رُبع مسکون یافته نشود: یکی پرنیان ودوم کلنجری تُنک پوستِ خُرد تکسِ بسیار آب. گویی که در او اجزا أرضی نیست. از کلنجری خوشهای پنج من وهر دانهای پنج درمسنگ بیاید، سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش بسیار بتوان خورد، بسببِ مائیتی که در اوست و انواع میوه های دیگر همه خیار. چون امیر نصربن احمد مهرگان و ثمرات او بدید، عظیمش خوش آمد. نرگس رسیدن گرفت. کشمش بیفکندند در مالن و منقّی برگرفتند، و آونگ ببستند و گنجینهها پُر کردند. امیر با آن لشکر بدان دوپاره دیه در آمد که او را غوره و درواز خوانند. سراهایی دیدند، هر یکی چون بهشت أعلی و هر یکی را باغی و بستانی در پیش بر مهبِّ شمال نهاده. زمستان آنجا مُقام کردند و از جانب سجستان نارنج آوردن گرفتند و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت. زمستانی گذاشتند در غایت خوشی. چون بهار درآمده اسبان به بادغیس فرستادند، و لشکرگاه به مالن به میان دوجوی بردند، و چون تابستان درآمد میوهها در رسید، امیر نصربن احمد گفت: تابستان کجا رویم؟ که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم و چون مهرگان در آمد، گفت: مهرگانِ هَری بخوریم و برویم و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال برین برآمد؛ زیرا که صمیمِ دولت سامانیان بود و جهان آباد، ومُلک بیخصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق. با این همه ملول گشتند و آرزوی خانمان بر خاست. پادشاه را ساکن دیدند، هوای هری در سرِاو وعشق هری در دلِ او. در اثنای سخن هری را به بهشت عدن مانند کردی؛ بلکه بر بهشت ترجیح نهادی و از بهارِ چین زیادت آوردی. دانستند که سرِ آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد. پس سرانِ لشکر و مهترانِ مُلک بنزدیک استاد ابو عبدالله الرّودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشمتر و مقبول القولتر از او نبود، گفتند: پنجهزار دینار تو را خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همی برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی بر آید. رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته. دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیدهای بگفت و به وقتی که امیر صبوح کرده بود، درآمد و بجای خویش بنشست، و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پردهء عشّاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی |
|
یاد یار مهربان آید همی...... |
چون رودکی بدین بیت رسید، امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد، و بی موزه پای در رکاب خنگِ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد........» (نظامی، 1364: 53-49).
قدیمیترین منبعی که درباره چند و چون این قصیده بحثی به میان آورده و با دیدی نقّادانه دربارة ارزش هنری آن سخن گفته است، تذکرة الشعراست. دولتشاه نسبت به مطالب اغراق آمیزِ نظامی عروضی ابراز تردید کرده و گفته است: «عقلا را این حالت به خاطر عجیب مینماید که این نظمی است ساده و از صنایع و بدایع و متانت عاری. چه اگر در این روزگار سخنوری مثل این نوع سخن در مجلس سلاطین و امرا عرض کند، مستوجب انکار همگنان شود» (سمرقندی، 1366: 28).
در خصوص تأثیر گذاری شعر در نفوس و أذهان، جای هیچ گونه بحث و شک و شبههای نیست؛ زیرا نمونهها و نظایر آن فراوان است. به طور مثال در أسرارالتّوحید میخوانیم که روزی قوّالی پیش شیخ أبوسعید این بیت از عِماره مروزی را میخواند:
اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن |
|
تا بر دو لبت بوسه زنم چونش بخوانی |
چنان در ابوسعید مؤثّر افتاد که همان دم با جماعت صوفیان برخاست و به زیارت خاک عمارة مروزی رفت (محمد بن منوّر، 1376: 1/ 267). در مقالت دوم از کتاب چهارمقاله نیز دربارة بزرگی یافتن احمد خجستانی (که قبلاً خربنده بوده است) آمده است که انگیزه وی این دو بیت از حنظله بادغیسی بوده:
مهتری گر به کام شیر در است |
|
شو خطر کن ز کام شیر بجوی |
و نیز معروف است که در واقعة قتل عامِ دهلی که قریب بیست هزار نفر کشته شده بودند، نظام الملک ادیب السلطنة هند تنها با خواندن همین یک بیت، نادر شاه را از ادامه قتل عامِ مردم بازداشت:
دگر نمانده کسی تا به تیغ ناز کشی |
|
مگر که زنده کنی مرده را و بازکشی |
اعتبار چهارمقاله
دربارة اعتبار چهارمقاله و مطالب مندرج در آن باید اشاره کرد که برخی از أعاظم محقّقان معاصر نظیر علامّه محمد قزوینی و مجتبی مینوی و محمد معین نسبت به گفتههای نظامی عروضی چندان اعتقادی نداشته و تصریح کردهاند که «درفن تاریخ نویسی ضعفی نمایان داشته» و «کتاب چهارمقاله کتابی است، بکلّی بی اعتبار و گمراه کننده... و بیش از دویست غلط تاریخی دارد » و گهگاه از نظامی عروضی به عنوان «جعّال» و «افسانه باف» و «قصّه تراش» یاد کردهاند (خوانساری، 1354: 121).
معین در دیباچه چهار مقاله چنین نگاشته است: «نظامی عروضی با وجود تقدّم در فنون ادب، در تاریخ ضعیف است و اغلاط تاریخی مانند تخلیط نامهای رجال مشهور با یکدیگر و تقدیم و تأخیر سالها و عدم دقت در ضبط وقایع و غیره از وی سر زده است» (نظامی، 1364: 2).
صرف نظر از آرای محقّقان در خصوص اعتبار تاریخی چهارمقاله، برخی از دیگر بزرگان اهل تحقیق دربارة اصل داستان رودکی و قصیده جوی مولیان (آن گونه که در چهار مقاله آمده است)ابراز تردید کردهاند. از جمله نفیسی موشکافانه گفتههای نظامی عروضی را بررسی کرده و چنین گفته است: «نظامی عروضی سمرقندی گفته است که این داستان را در سمرقند در سال 504 از دهقان أبورجا احمد بن عبدالصمد عابدی شنیده است و وی گفته است که جدش أبورجا روایت کرد که... و بین سال مرگ رودکی (329) و سال شنیدن این روایت (504)، 175 سال فاصله است. پس یا خود أبورجا احمد بن عبدالصمد دروغ گفته و یا جدش ابورجا» (نفیسی، 1382: 384). دلیل دیگری که نفیسی در سستی این داستان عرضه میکند، این است که مطابق قول نظامی عروضی، امیر نصر چنان از شنیدن این شعر بیتاب گشت که بیموزه پای در خنگِ نوبتی آورد و «عنان تا بخارا هیچ باز نگرفت». چگونه ممکن است، کسی از بادغیس یا هرات1 تا بخارا یکسره با اسب بتازد؟ » (همان، 384). نفیسی پس از تحلیل و تفسیرِ أقوال مورّخان و مقایسة آنها با سخن نظامی عروضی، چنین نتیجه گرفته است: «یگانه چیزی که میتوان از این داستان پذیرفت این است که یک وقتی نصر بن احمد از بخارا بیرون رفته و درباریانش رودکی را برانگیختهاند، با این اشعار کاری بکند که زودتر به پایتخت خود برگردد و این نکته از بیان رودکی در این اشعار کاملاً برمیآید و دیگر حاجت به این شاخ و برگها و پیرایهها نیست» (همان، 385).
از مطاوی سخن اخیر نفیسی این پرسش پیش میآید که اگر فاصله جایی که امیر نصر بدان جا رفته با بخارا نزدیک بوده (استاد هیچ اشارهای به مکانی نکرده است)، چرا باید درباریانش با نگرانی به رودکی متوسّل شوند؟ بنابراین، لابد امیر نصر به راهِ دوری رفته بود که موجبات نگرانی درباریان را فراهم گشته بود. عبدالغنی میرزایف نیز صریحاً اشاره کرده است که «سخن نظامی عروضی افسانه مانند است»؛ ولی در عین حال به طور ضمنی، با استناد به أقوال عبدالرحمن جامی و امین احمد رازی و رضا قلی خان هدایت و شرق شناسان غرب و محقّقان تاجیک، آن را «همچون یک واقعه تاریخی» پذیرفته؛ اما نتوانسته است مکان مشخصی را به عنوان محل سرایشِ این قصیده معرفی کند (میرزایف، 1985: 177- 174). در این که شخص نظامی عروضی سخت شیفته رودکی بوده و وی را بزرگترین شاعر جهان میدانسته است، جای تردید نیست و همین دیدگاه خود میتوانسته است، بالقوه در پروراندن و آب و تاب دادن به اصلِ ماجرا بسیار دخیل بوده باشد. این إعجابِ نظامی عروضی بخوبی از خلال گفتههای محمد عوفی بر میآید «یکی از جهّال در نظم او (رودکی) طعنی کرده و عرایسِ نفایس و طرایفِ لطایف او را تزییقی نموده. نظامی عروضی این بیت را در حق او انشاء کرده:
«ای آن که طعن کردی در شعر رودکی |
|
این طعن کردنِ تو زجهل و زکودکی ست
|
نگارنده در خصوص عقیده محقّقان نسبت به صحّت و سقم مطالبِ چهار مقاله و اصل داستان، به همین اندازه بسنده میکند و اینک جای آن دارد که آراء پیشینیان و معاصران دربارة محلِ سرایش قصیده (بوی جوی مولیان) که منظور اصلی این مقاله است، مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
قریب به اتفاق نویسندگان (گذشتگان و معاصران) شهر (هرات) را معرفی کردهاند. تنها عبدالرحمن جامی است که در بهارستان از (مرو شاهجان) سخن به میان آورده است.
هرات
تاریخ گزیده اثر حمدالله مستوفی از قدیمیترین منابعی است که از هرات یاد کرده است: «امیر نصر نه عزم بخارا کردی و نه امیران را دستوری دادی که به خانه روند یا زن و بچه ببری (به هری) آورند. امیران را طاقت طاق شد و بیم بود که بر امیر نصر خروج کنند، چه هرچند به مقرّبان حضرت وسیلت جستند، فایده نداد تا رودکی را پذرفتاریها کردند و او این ابیات را در صفت خوشی بخارا و تهییج امیر نصر بر عزیمت آن جا بر خواند» (مستوفی، 1364: 379). شبلی نعمانی نیز (هرات) را معرفی کرده است (ر.ک. نعمانی، 1363: 1/ 27). و چنین است نظر بسیاری از تذکره نویسان قدیم و محقّقان معاصر، از جمله مدرس تبریزی (مدرّس تبریزی، 1374، 2/ 339)، یان ریپکا (ریپکا، 1354: 235)، یوگنی ادواردویچ برتلس (برتلس، 1374: 214) و زرّین کوب (زرّین کوب، 1372: 13) که ایشان در کتاب دیگری قول نظامی عروضی را مبالغه آمیز خوانده؛ ولی در نهایت شهر هرات را معرفی کردهاند (زرین کوب، 1368: 2/ 198)، یوسفی نیز ضمن اظهار تردید نسبت به داستانِ چهار مقاله، نهایةً همچون دیگران، شهر (هرات) را محل سرایش قصیده برشمردهاند (یوسفی، 1379: 19). از میان معاصران نظر فروزانفر دو پهلو مینماید. ایشان با استناد به قول نظامی عروضی سفر (هرات) و با استفاده از قول جامی، سفر (مرو شاهجان) را برای امیر نصر در نظر گرفته است؛ اما نسبت به چهار سال اقامت کردن امیر نصر در هرات (مطابق قول نظامی عروضی) تردید کرده است و از سویی دیگر با استناد به قول مؤلّفِ (روضات الجنّات فی أوصاف بلدة هرات) که میگوید: «....وچون ابوزکریا [ازهرات] کوچ کرد، روزی دیگر نصر بن احمد در رسید و یک روز ببود و ایالت هرات به سیمجور فرمود و بر اثرِ برادر به راه کرخ روان شد» (اسفزاری،1338: 385) اقامت امیر نصر در هرات را تنها «یک روز» میداند (فروزانفر، 1354: 40- 39). نگارندة این سطور را نظر بر این است که مولف روضات الجنّات (معین الدین اسفزاری) که اقامت امیر نصر در هرات را تنها (یک روز) گزارش کرده (و همین قول نیز مستند استاد فروزانفر قرار گرفته است)، کتاب خود را به سال 899 تألیف کرده (اسفزاری، 1338: دیباچه بخش یکم، ص ک) بین سال (899) و سال تألیف چهارمقاله (551 یا 552) قریب 350 سال فاصله است و با وجود این فاصلة زمانی طولانی، چگونه قول معین الدین اسفزاری میتواند مورد استناد قرار گیرد؟ شایان ذکر است که سعید نفیسی نیز بر همین عقیده است که امیر نصر تنها (یک روز) در هرات اقامت داشته (نفیسی، 1382: 384).
اینک پس از نشان دادن آراء نویسندگان گوناگون در مورد اقامت امیر نصر در (هرات)، بهتر است به مطالب کتاب (تاریخ بخارا) اثر ابوبکر نرشخی نیز اشاره کنیم. اهمیت این کار بدان سبب است که نرشخی زمان امیر نصر را شخصاً درک کرده و وقایع سلطنت امیر نصر و پسرش نوح بن نصر را دقیقاً گزارش کرده است و به سبب نزدیکی به دربار، حتی کتاب تاریخ بخارا را به نوح بن نصر اتحاف کرده است (نرشخی، 1363: 133). بنابراین قول ابوبکر نرشخی در این خصوص أصحّ اقوال شمرده میشود. اما جالب است بدانیم که نرشخی در شرح وقایع دوران سلطنت امیر نصر، هیچ اشارهای به هرات رفتنِ وی نکرده است. گرچه اصل تاریخ بخارای نرشخی که به عربی و مفصّلتر از این بوده است، در ترجمة فارسی ابونصر القباوی تلخیص شده؛ ولی بعید به نظر میرسد که مترجم، سفر مهم امیر نصر به هرات را در ترجمة خویش حذف کرده باشد؛ زیرا به قول مصحّح آن کتاب (مدرّس رضوی) «قسمتی از مطالب کتاب را که ملالت آور و بیاصل میپنداشته و در ذکر آن سودی نمیدیده است، در ترجمه کتاب انداخته است» (همان، ص شانزده). اما آیا اقامت چهار سالة امیر نصر در هرات (آن گونه که نظامی عروضی گفته است) و مطالب حاشیهای که پیرامون آن به وجود آمده و سرانجام نایرة آن به وسیلة رودکی فرو خوابانده شده، میتوانسته است، در شمار مطالب «زاید و ملال آور» شمرده شده و در ترجمه ابونصر القباوی حذف شده باشد؟ بعید مینماید!! فی الجمله، با توجه به این که مؤلّف روضات الجنّات اقامت امیر نصر در هرات را تنها (یک روز) گزارش کرده و از طرف دیگر، تاریخ گزیده متأخّرتر از تاریخ بخارای نرشخی است و مطالب نرشخی نیز در این خصوص أصحّ اقوال است (ودر آن هم هیچ اشارهای به هرات رفتن امیر نصر نشده است)، اگر نگوییم که وی هرگز در هرات نبوده است، دست کم این را میتوان گفت که قضیه حضور طولانی مدت امیر نصر در (هرات) که باعث ملالت ودلتنگی همراهان گشته و آنان را به استمداد از رودکی وا داشته باشد (آن گونه که نظامی عروضی گفته است)، مردود و منتفی است.
مرو شاهجان
تنها منبعی که مرو شاهجان را محل سرودن قصیده (بوی جوی مولیان) معرفی کرده است، (بهارستان) عبدالرحمن جامی است. وی چنین گفته است: «و در بعضی از تواریخ چنین مذکور است که نصر بن احمد از بخارا به مرو شاهجان نزول کرده فرموده بود و مدّت مکث وی آن جا متمادی شده...» (جامی، 1367: 91). معین که اصل داستان را بدان گونه که در کامل ابن أثیر (سفر امیر نصر به ری) و روضات الجنّات آمده است، از نظر تاریخی مردود شمرده؛ اما به نقل از إفادات شفاهی فروزانفر متذّکر شده است: «ممکن است قصیدة رودکی در این هنگام در یکی از شهرهای خراسان سروده شده باشد» (معین، 1368: 1/ 108) و آن گاه بلافاصله قول جامی را ملاک قرار داده و (مرو شاهجان) را محل سرودنِ قصیده در نظر گرفته است! این در حالی است که از قول شفاهی فروزانفر، شهر خاصی استنباط نمیشود. وانگهی استناد به قول عبدالرحمن جامی که باید آن را در شمار أقوال (آحاد) در نظر گرفت، با توجه به فاصله زمانی چند صد سالهای که بین جامی و نظامی عروضی وجود دارد، چندان قوی شمرده نمیشود.
امیر نصر در نیشابور
همچنان که قبلاً توجیه شد، باید قول تاریخ بخارا دربارة دوران سلطنت امیر نصر را، أصحّ أقوال به حساب آوریم. هر چند که نفیسی در تألیف کتاب مفصّلِ «محیط زندگی و شرح احوال رودکی» فقط در 4 مورد به کتاب تاریخ بخارای نرشخی ارجاع داده است و فروزانفر «در تاریخ ادبیات ایران» و نیز «سخن و سخنوران» - بخش مربوط به رودکی – اصلاً به تاریخ بخارا مراجعه نکرده است. اگر این محقّقان بنا به دلایلی که قبلاً برشمردیم، قول نرشخی را صحیحترین أقوال درباره دوران حکومت امیر نصر میشمردند، ای بسا که به همین نتیجهای که راقم این سطور بدان رسیده است، قبلاً میرسیدند؛ ولی چنین نشده است و آنها تنها به أقوال دیگران استناد کردهاند و اهمیت فوق العادة قول مؤلّف تاریخ بخــارا در خصوص رودکی و امیر نصر همچنان از نظر آنان مغفول مانده است.
نرشخی در تاریخ بخارا، علاوه بر تصریح به شورش برادرانِ امیر نصر در غیبت وی که در آن زمان به نیشابور رفته بود، اطلاعات جالبی به دست داده و مینویسد که در زمان حضور امیر نصر در نیشابور در «محله گردونکشان (بخارا) آتشی افتاد و آتشی چنان عظیم که مردمان سمرقند بدیدند آن آتش را و اهل بخارا گفتند آن آتش از آسمان آمد و این محلّه همه بسوخت، چنان که فرو نشاندن متعذّر شد. القصه برادران دیگر وی خروج کردند و بسیار فتنه انگیختند» (نرشخی، 1363: 130). قول گردیزی نیز که پس از تاریخ بخارا از بقیة منابع به زمان امیر نصر نزدیکتر است، وجود اختلاف بین امیر نصر و برادرانش را تأیید میکند: «طباخی بود نام او ابوبکر بن عمی الخبّاز... همیشه گفتی که امیر نصر را از من رنج باید دید و مردمان از حماقت او بخندیدی، این ابوبکر میان برادران امیر سعید [امیر نصر] و میان فضولیان بخارا و لشکر واسطه بود» (گردیزی، 1363: 335).
به احتمال قریب به یقین، این طبّاخ همان کسی است که بنا به قول نرشخی، بسیاری از محلات بخارا با آتشی که از دکانِ او برخاست، در کام آتش فرو رفت (نرشخی، 1363: 131). از قرائن معلوم میشود که آتش سوزی بخارا در غیبت امیر نصر، تصادفی نبوده و عمداً به وسیلة ابوبکر طبّاخ صورت گرفته است. دو قرینه این مطالب را تایید میکند، یکی این که گردیزی گفته است «همیشه گفتی که امیر نصر را از من رنج باید دید»، پس معلوم می شود که طباخ مترصّد فرصتی بوده تا نیت خود را عملی سازد. و دیگر این که «یحیی (یکی از سه برادر امیر نصر که زمان حضور او در نیشابور سر به شورش برداشتند) مر این طبّاخ را (پس از آتش سوزی) سرهنگی داد و به خویشتن نزدیک کرد (مستوفی، 1364: 335). مطالب فوق از آن بابت معروض گردید تا نشان داده شود که در زمان حضور امیر نصر در نیشابور، چه وقایع هولناکی در بخارا به وقوع پیوست. حال با استناد به مطالب فوق گوییم که احتمالاً، امیر نصر حتّی با شنیدن خبرِ آتش سوزی در بخارا هم، هنوز مصمّم به بازگشت از نیشابور نبوده است؛ ولی سرهنگانی که همراه وی بودند، از این ماجرا بوی توطئه میشنیدند و نگران اوضاعِ بخارا بودند. افزون بر آن، متعاقب آتش سوزی بخارا، خبر شورش برادران در بخارا نیز به سمع امیر نصر رسیده بود.
هر چند که سال سفر امیر نصر به نیشابور، در تاریخ بخارا و زین الأخبار گردیزی متفاوت است؛ ولی این دو کتابِ مهمّ، (متفقاً) به سفر امیر نصر به نیشابور اشاره کردهاند. منهاج سراج نیز در طبقات ناصری در تایید سفرِ امیر نصر به نیشابور، چنین آورده است: «... پس از آن پسر عم پدر او (امیر نصر) منصور اسحاق در سنه إثنین و ثلثمائه عصیان آورد در خراسان و نیشابور و حسینِ علی که والی هرات بود به او ضمّ شد. از بخارا جمع سپه سالار روی بدیشان آورد، پیش از آن که به ایشان رسد، منصور در نیشابور وفات یافت » (سراج، 1363: 208). مدرس رضوی نیز در حواشی تاریخ بخارا به نقل از گردیزی و ابن أثیر مینویسد که: وقتی امیر نصر از شورش برادرانش در بخارا آگاهی یافت، از نیشابور لشکری آراست و پیشاپیش به دفعِ ایشان فرستاد و خود به سوی بخارا حرکت کرد (نرشخی، 1363: 372).
ظاهراً ابوالفضل بلعمی (وزیر امیر نصر) در شورشی که در غیابِ امیر نصر و هنگام اقامتِ او در نیشابور، در بخارا درگرفت، لیاقت سیاسی خاصی از خود نشان داده است. بدین ترتیب که شورشیان (که سه تن از برادران امیر نصر هم در رأس آنان بودند)، بخارا را مسخّر ساخته و بر امور حکومتی تسلّط یافته بودند. بلعمی در آن هنگامه، شورشیان را بر ضد هم بر انگیخت و بدین وسیله توانست تا بازگشتِ امیر نصر از نیشابور، شورش را با کمترین کشتار و خونریزی فرونشانَد (فرای، 1348: 89)
نفیسی به نقل از إبن أثیر (وقایع سال 316) که می گوید: « ثمّ إن الأمیر السّعید صاحب خراسان [نصربن احمد] سار مِن بخاری قاصداً نَحو أسفار لیأخذَ بلادَه، فبَلغَ نیسابور فجمعَ أسفار عسکرَه....» (إبن الأثیر، 1966: 8/ 192). تأیید میکند که امیر نصر از بخارا به آهنگ اسفار بن شیرویه بیرون آمد تا دیار او را بگیرد و به نیشابور رسید (نفیسی، 1382: 221). و سپس در ادامه، به نقل از إبن أثیر (حوادث مربوط به سال 317) که می گوید: « و کانَ السّعید إذ ذاکَ بنسابور....فلمّا خرجَ یحیی وبلغَ خبرُه السّعیدَ عادَ مِن نیسابور إلی بخاری.....وکانَ السّعید قد سارَ مِن نیسابور إالی بخاری....» (إبن الأثیر، 1966: 8/ 210)؛ یعنی همان سالی که برادرانش در بخارا شورش کردند و ابوبکرِ طبّاخ هم با آنان همدستی نموده و شهر بخارا را به آتش کشید، تأیید میکند که «در این وقت نصر بن احمد به نیشابور بود و..... چون یحیی (برادر امیر نصر) بیرون شد و آگاهی به نصر بن احمد رسید، از نیشابور به بخارا بازگشت (نفیسی، 1382: 223).
تا این جا معلوم میشود که امیر نصر تا دو سالِ پیاپی در نیشابور بوده است (316 تا 317)؛ ولی پس از خواباندن شورشِ بخارا، باز هم یحیی (برادر امیرنصر) سر به شورش برداشت و محمّد بن الیاس نیز با یحیی یاری کرد و خطبه به نام او کرد و در نیشابور بماند و نصر بن احمد همچنان در پی یحیی بود و او را آرام نمیگذاشت و چون خبر آمدن نصر بن احمد برسید، پراکنده شدند. محمد بن الیاس به سوی کرمان رفت و آن جا بماند و قرانگین به سوی بست و رنج بیرون شد و یحیی با وی بود و آن جا بماندند و نصر بن احمد به سال 320 به نیشابور شد و کس نزد قرانگین فرستاد و ولایت بلخ بدو داد و یحیی را زنهار داد و وی نزد او شد و فتنه از میان برخاست و چندی چنین بگذشت و نصر بن احمد به نیشابور همی بود و یحیی را نزد خویش بخواند و او را نیکو داشت (نفیسی، 1382: 224). از عبارت أخیر «نصر بن احمد به نیشابور همی بود»، چنین فهمیده میشود که امیر نصر همچنان در نیشابور بوده است.
بدین ترتیب معلوم شد که امیر نصر از سال 316 تا 320؛ یعنی حدود 4 سال (اگر نگوییم که به طور مداوم در نیشابور مقیم بوده )، لاأقل با شرط احتیاط می توان گفت که به نیشابور رفت و آمد میکرده است. هرچند قبلاً مسلّم شد که دو سال (316 تا 317) یکسره در نیشابور مقیم بوده است. باری، پیداست که در این 4 سال، سرهنگان و درباریانِ همراه وی، چه مایه رنج و سختی و دوری از بخارا را تحمل کردهاند. اگرحتّی توسّعاً این مطلب را هم بپذیریم که دو سال اقامتِ پیاپی در (نیشابور) و دوری از زن و فرزند برای همراهانِ امیرنصر قابل تحمّل بوده است؛ امّا تا چهارسال اقامت کردن در (نیشابور) میتوانسته است، اسباب نارضایتی سرهنگان وی را فراهم آورده و در نتیجه آنان را به سمتِ استمداد جستن از رودکی و سرودنِ قصیده (بوی جوی مولیان آید همی ) سوق داده باشد. بنابراین، رودکی قصیده خود را در (نیشابور) سروده است و نه هرات.
نتیجهگیری
1- همچنان که در بخش (اعتبار چهار مقاله) گفته شد، قول نظامی عروضی صد در صد قابل اعتماد نیست.
2- اقامت طولانی مدتِ امیر نصر در هرات (آن گونه که نظامی عروضی ادعّا کرده)، با توجه به این که در منبع عصری و معتبری همچون (تاریخ بخارا) هیچ اشارهای بدان نشده است و برخی از منابع دیگر هم اقامت وی در هرات را، تنها (یک روز) ذکر کردهاند، پذیرفتنی نیست.
3- اقامت امیر نصر در مرو شاهجان، فقط از طرف (جامی) مطرح شده و دیگر منابع معتبر آن را تأیید نمیکنند.
4- بنابراین، با توجه به مستندات بخش اخیر مقاله (امیر نصر در نیشابور)، میگوییم که قصیدة بوی جوی مولیان آید همی، باید در نیشابور سروده شده باشد، نه در هرات و یا مروشاهجان.
پی نوشتها
1- فاصله هرات تا نیشابور در حدود 9 تا 10 منزل (مرحله) راه بوده است. بدین ترتیب که ابواسحاق اصطخری آن را 9 مرحله دانست «از نیشابور تا بوزگان چهارمرحله، از بوزگان تا پوشنگ چهار مرحله، از پوشنگ تا هری (هرات) یک مرحله» (اصطخری، 1366: 222). از نظر مؤلفِ البلدان فاصله نیشابور تا هرات 10 منزل بوده است «پس از نیشابور تا هرات از دست راست کسی که رو به مشرق است، ده منزل راه است» (ابی یعقوب، 1356: 56).