نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا همدان ، ایران.
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Sakai ancient tribe has a fundamental role in the development of ancient history and myths of different nations, including Greeks, Iranians, Indians and Chinese. These invading and nomadic tribes in the beginning of the Aryan history, like other Aryan tribes, scattered in the east and west and south of residential world and though they were in an endless conflict with their neighbors they were finally overturned among them and only a name of Sakai remained in history. Due to the nature of wilderness, the research resources about their cultural affair are limited to their tombs of Kings and scattered references in chronicles of their neighbors. Study and research about the Sakais folk manner and their distribution indicates a common origin for Sakai tribes and the family of Zal and Rostam in Shahnameh, although the word of "Sagzi" is the only verbal evidence of link between family of Rostam and Sakai tribe. Furthermore some of their customs and life styles may be found in some stories of Shahnameh. Moreover, there are evidences of Soghdian documents discovered in China which imply that the Soghdians had a mediating role in the transmission of Sakais myths to the Iranian national epic.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
سکاها از جمله قبایل باستانی بودند که در تکوین تاریخ و نیز حماسةملی ایران، تأثیری بسزا داشتهاند؛ امّا سیر حوادث در تاریخ باستان بهگونهای رقم خورد که بتدریج این قوم کهن و پرآوازة تاریخ، در میان اقوام پیرامون خود مضمحل شدند و دیگر نشانی از آنها به جز اشارات پراکندهای در کتب تاریخ باقی نماند. البته علّت اصلی این امر را باید در ویژگی اصلی این قوم؛ یعنی بیابانگردی و عدم توطّن، جستجو کرد. با این حال یاد و خاطرة ماجراجوییها و جنگ و گریزهای بیپایان ایشان از میان نرفت و در قالب حماسهسازیها و افسانههای نسلهای بعد، باقی ماند. چنانکه حماسههای ملل مختلفی مانند یونان و ایران و هند و چین که سکاها با آنها درآمیختند؛ سرشار از مضامین و قطعات داستانی است که به طرزی آشکار یا پنهان، ریشه در روایات سکایی و فرهنگ و آداب و رسوم ایشان دارد.
یکی از بزرگترین محدودیتها در بررسی و مطالعة قوم سکایی آن است که آثار باستانی باقیمانده از سکاییان نسبت به سایر اقوام بسیار کمتر است. ضرب سکّه جایی در مراودات اجتماعی آنها نداشت و حتی به ساخت پرستشگاه و معبد هم بیاعتنا بودند و به جای آن به تزیین مقبرههای پر تکلّف بزرگان و پادشاهان خود فوق العاده اهتمام میورزیدند و همین مقبرهها که در تحقیقات باستانشناسی، اصطلاحاً کورگان 1 خوانده میشوند؛ منبع اصلی اطّلاعات ما راجع به این قوم فراموش شده است (رک. فیروزمندی و لباف خانیکی، 1385: 67-91). ازین رو، تاریخ این صحرانوردان را باید از تأثیراتی که بر اقوام یکجانشین مجاور آنها داشتهاند، جستجو نمود. از شاخة غربی سکایی که مجاور یونانیان بودند؛ به واسطة آثار مورخانی چون هرودوت اطلاع بیشتری در دست است و از شاخة شرقی آنها هم شواهدی در سنگنبشتههای هخامنشی به جا ماند که ترسیم طرحی هر چند کمرنگ از تاریخ آنها را میسر میسازد. (رک. Gershevitch, 1985:244-245) آنچه که سکاها را به ادبیات و فرهنگ ایرانی پیوند میزند، تأثیر تعیینکننده و انکار نأپذیر روایات سکایی در تکوین حماسة ملّی ایران است؛ چنانکه در شاهنامة فردوسی، بویژه در داستانهای مربوط به رستم وخاندان اوکه به باور اکثر پژوهشگران، ریشه در قوم سکایی داشتند؛ شواهد متعددی وجود دارد که حاکی از این تأثیر است. (ر.ک Morrison etal, 1981: 23)
در پژوهش حاضر، نخست با بهرهگیری از منابع و مآخذ مختلف تاریخی، طرحی از سرگذشت این قوم و ارتباط آنها با سایر اقوام کهن ارائه خواهد شد و پس از آن با بحث دربارة اسطورة منشأ سکاها، اجمالاً به ارتباط این اسطوره با شاهنامة فردوسی اشاره خواهیم کرد.
سکاها به روایت تاریخ
نخستین و مهمترین نکتهای که در باب سکاها، این قوم ناشناخته باستانی باید مدّ نظر قرار داد؛ جغرافیای گستردة حضور و نفوذ این بیابانگردان و تعدّد نامهایی است که در هر منطقة جغرافیایی بدیشان اطلاق میشده است. به روایت تاریخ، تیرههای گوناگون سکایی که اکثر مورّخان ایشان را از شاخههای نژاد هند و اروپایی قلمداد میکنند، « در زمرة آخرین قبایل آریایی بودند که پس از مهاجرت سایر اقوام هند و اروپایی در پایان قرن هشتم پیش از میلاد، پس از تشکیل دولت ماد از سرزمین اصلی (جلگههای جنوب روسیه) بیرون آمده و در شمال آسیای مرکزی و جنوب سیبری امروز و شمال دریای کاسپین و حدود غربی آن تا پشت کوههای قفقاز در دشتهای پهناور این ناحیه بسیار وسیع پراکنده شدند» (گروسه، 34:1388) و به حالت صحرانوردی«در ناحیهای واقع در جنوب روسیة امروزی و امتداد غربی آن تا سواحل شمالی دریای سیاه» میزیستند (باقری،11:1389؛ فرای،1377:70-73).
علیرغم این پراکندگی جغرافیایی و تفاوتهای طبیعی اقلیمی، زبان همة تیرههای مختلف این قوم، به گواهی مستنداتی که محقّقان زبانشناسی تاریخی ارائه کردهاند، شعبهای از زبان مشترک اقوام آریایی بوده است. شواهد و مدارکی که دانشمندان را برآن داشته است که سکاها را از اقوام ایرانی بهشمار آورند؛ نزدیکی و پیوستگی قابلتوجه واژهها و نامهای سکایی و روایات و آیینهای آنان با نمونههای ایرانی است؛ چنانکه نام مهمترین قبایل سکایی که در سنگنبشتههای هخامنشی و منابع یونانی مذکوراست، مأخذی ایرانی دارد (رک. Gershevitch, 1985:100 (Porada&.
همچنین یافتههای باستانشناسی؛ بویژه آثار هنری کشف شده از گورستانهای پهنة جغرافیایی مذکور نیز، همگی حاکی از نوعی همبستگی فرهنگی میان این تیرههای مختلف است؛ ازین رو تصوّر منشا واحد نژادی بر همة آنها دارای توجیهات منطقی وعلمی و مستند است (رک. Kuz’mina& Mallory, 2007:402 (. علاوه براین شواهد انسانشناسی متعددی وجود دارد که براین امر صحه مینهد (رک. رایس، 34:1370 ).
نتیجه آنکه سکاها صرفنظر از سرزمینی که درآن میزیستند، اوصاف همانندی داشتند که فصل مشترک همة آنها به شمار میرفت و همین شاخصههای مشابه بود که این قوم پراکنده در صفحات گستردة جغرافیایی را زیر عنوان مشترک "سکایی" قرار میداد. مهمترین سند حضور سکاها در تاریخ ایران باستان، حجاریهای کتیبة بیستون (رک. کنت،1379: 439) و نیز حجّاری مربوط به صف هدیهآورندگان در تخت جمشید است (رک. ,1985:819-823 (Gershevitch. علاوه بر این شواهد متعدد دیگری نیز در این باب از آثار تاریخنگاران یونانی مانند هرودوت و استرابو و نیز بعضی کشفیات باستانشناسی استخراج شده است. تحقیقات زبان شناسی تاریخی حاکی از آن است که نام این قوم در نزد ملل مختلف دارای تلفظهای متعددی بوده است. چنانکه به استناد کتیبههای هخامنشی در زبان فارسیباستان؛ saka (Curtis,2005:13)؛ در زبان یونانی؛ skuthai، (رک. Gershevitch: 253)، در زبان آشوری؛ Iskuza،درزبان چینی؛ Sai و در نزد هندیان؛ Chaka ثبتشده است. (رک. Bailey, 2009:67) هرچند در بعضی منابع فارسی آمده است که لفظ یونانی " skuthai " به معنی "پیاله" است و از قول هرودوت آوردهاند که « سکاهای مجاور یونان همواره همراه خود پیالهای داشتهاند» (رک. دهخدا، ذیل مدخل سکاء)؛ امّا ظاهراً نقلقول یادشده، مبنایی ندارد و این وجهتسمیه صحیح نیست. در مقابل؛ در بعضی منابع مطمئنتر تاریخی، واژة سکا را مأخوذ از زبان ایرانی باستان و بهمعنای"کمان "دانستهاند؛ ازین جهت که شاخصة این قوم، مهارت در کمانداری بوده است. (رک. Farrokh, 2007:23) معانی متفاوت دیگری (مانند: "مَرد" و" سگ") نیز برای این نام درمنابع ایرانشناسی قید شدهاست (رک. فرای،70:1377 ؛ کنت،680:1379).
سه شاخة اصلی قوم سکایی
مطالعات دیرینشناسی و باستانشناسی حاکی از آن است که قوم باستانی سکا همچون سایر تیرههای آریایی در هنگام مهاجرت بهسرزمینهای دیگر به سه شاخة اصلی تقسیم شدند. (رک. Bailey,2000:140) این قبایل که در اسناد و کتیبههای هخامنشی و منابع تاریخی یونان باستان به تصریح از آنها نام برده شده و بعضی ویژگیهای آنها خاطرنشان گردیده است؛ عبارت بودند از:
1- اسکیتها
مسیر مهاجرت یک تیرة مهم از سکاها به طرف غرب دریای خزر وکوههای اورال بود. این شاخة سکایی که ایرانیان ایشان را " سکا پَرادریا" (Saka paradraya) به معنی سکاهای فراسویدریا(دریایسیاه) میخواندند؛ در نزد یونانیان و به تبع آن اروپاییان، به scythe (اسکیت، اسکیث، سیت)شهرت یافتهاند (رک. Farrokh, 2007:23). این بیابانگردان که همواره صفحات شرقی اروپا وگاه حدود شمالی ایران را مورد تاخت وتاز خود قرار میدادند؛ طایفهای خونریز و غارتگر و مهاجم بودند و به اقتضای زندگی بیابانگردی وکوچنشینی مرتباً به سرزمینهای همسایة خود یورش میبردند و با غارت و نهب سایر قبایل یکجانشین مانند مادها و پارسها وآشوریان روزگار میگذراندند. به گفتة هرودوت در زمان "هووخشتره"، دومین پادشاه ماد(633-585 ق.م)، اسکیتها به قلمرو مادها حملهور شدند و با شکست دادن ایشان به مدّت 28 سال ( از 653 تا 625ق.م ) در آسیای غربی حکمرانی بلامنازعی داشتند؛ امّا سرانجام با تدبیر هووخشتره، اسکیتهای مهاجم تارومار شدند. او فرمانده سکاها وسردارانش را به یک ضیافت دعوت کرد و همه را یکجا مسموم و هلاک نمود و بدین ترتیب مادها مجدداً زمام امور را بهدست گرفتند (رک. Herodotus, 2009:35-33) ظاهراً نام ایل "سگوند" در لرستان ونام شهر"سقز" در کردستان، یادگار این حضور طولانی مدت اسکیتها در شمال غربی فلات ایران است (رک. سگوند،57:1379 ؛ رایس، 1370: 37).
در عهد هخامنشیان، داریوش یکم، در سال های 512-513 ق.م برای پایان بخشیدن به تجاوزات مکرّر اسکیتها به قلمرو شاهنشاهی او که متعاقب شورشهایی چند در ایلام و آشور و بابل رویداده بود؛ با لشکری عظیم، شامل 700،000 سپاهی به سرزمین آنها درحوالی اروپا لشکرکشی کرد. اسکیتها شیوة مألوف و موفّق همیشگی خود؛ یعنی گریز موقّت وحملة ناگهانی را برای مواجهه با سیل پایانناپذیر سپاهیان داریوش درپیشگرفتند. بدین ترتیب؛ داریوش بهجای آنکه با مقاومت این طوایف مواجه شود با عقبنشینی آنها روبه رو شد (رک. Sinor, 1990: 101) طی مدت دو ماه سپاه ایران در طول دشتهای خلوت و بیپایان به دنبال دشمن سرگردان بودند و نتیجهای که مطلوب داریوش بود، بلافاصله حاصل نیامد. این لشکرکشی هر چند در بدو امر خسارتهای گران برای داریوش به بار آورد؛ ولی پس از چندی اهداف آن تحقق یافت چرا که هم اسکیتها تا مدتها اندیشة تجاوز به مرزهای ایران را در خاطر راه ندادند و هم مراکز تجارت گندم و چوب یونان تحت نظارت ایران درآمد (رک. زرّینکوب، 1364:153-156).
2- ماساژتها
ماساژتها(Massagetaes) نیرومندترین قوم وابسته به سکاها بودند. بنا بر بعضی منابع تاریخی، "ماساژت" واژهای مرکّب از Mas (به معنی بزرگ) و sak(به معنی سکا) است و در مجموع، این کلمة مرکب به معنی «سکاهای بزرگ» است (رک. Krader, 1971: 75).
ماساژتها در آسیای مرکزی میزیستند و ناحیهای میان دو رود آمودریا و سیردریا در شمال خوارزم را در تصرّف داشتند. زیستگاه آنها در مصب سیردریا قرار داشت که اکنون اثری ازآنها باقی نمانده است. این سرزمین در هزارة اول پیش از میلاد، از این رودها بهره میگرفت و دارای جمعیتی فراوان بود. این منطقه به سوی شرق، تا چهارصد و پنجاه کیلومتر ادامه داشت و به منطقهای میرسید که اکنون بیابان یا نیمهبیابان است (رک. بهزادی،1383: 201).
بعضی از ماساژتها درکوهها، برخی در دشتها و عدهای در باتلاقهای تشکیل یافته از رودها و گروهی در جزایر واقع در میان باتلاقها زندگی میکردند. این سرزمین بیش از همه به وسیلة رود سیر دریا سیراب میگردید که به شاخههای بیشمار تقسیم میگشت و بهوسیلة شاخههای دیگر خود وارد دریای دیگری در شمال میشد (رک. Flory, 1987:94)
در سدههای چهارم و سوم پیش از میلاد، ماساژتها سایر طوایف بیابانگرد آسیای مرکزی را مقهور خود کردند و دامنة متصرفات خود را تا کوههای "تیان شان" در حدود چین گسترش دادند (رک. بهزادی، 1383: 205).
ماساژتها از نظر جامه و شیوة زندگی به اسکیتها شباهت زیادی داشتند. هم سواره و هم پیاده جنگ میکردند و به هر دو فن نبرد بخوبی آشنایی داشتند و با تیر وکمان و نیزه میجنگیدند و معمولاَ مسلح به تبرزین بودند و تمام اشیا و ادوات آنها حتی کلاه وکمربند وحمایل آنها هم با طلا مزّین میشد (رک. دیاکونوف،87:1380).
روابط این شاخة سکایی با هخامنشیان و اشکانیان قابل تامّل است. برخی از طوایف این تیرة سکایی با شاهان این دو سلسله هم پیمان بودند و متحدان نیرومندی برایشان به شمار میرفتند و برخی قبایل دیگر در نبردی پایانناپذیر با این سلسلهها بهسرمیبردند. بخش مهمی از تاریخ امپراتوریهای هخامنشی و اشکانی به شرح تعاملات و نبردهای پادشاهان این سلسلهها و اقوام ماساژت اختصاص دارد.
به گزارش منابع تاریخی، ماساژتها با کوروش سرسلسلة هخامنشیان از در ستیز درآمدند و چون این پادشاه مقتدر هخامنشی درصدد تنبیه ایشان برآمد؛ ناباورانه در مقابل آنها تن به شکستداد و در ضمن درگیری با همین تیرة ستیزه جوی سکایی بود که ازپایدرآمد (رک. 1989:66-70 Dandamaev,).
در مقابل؛ دیگر پادشاه هخامنشی، داریوش نخست، این قوم را مقهورخود ساخت و حتی طوایفی ازآنها را جزو ارتش قدرتمند خود قرار داد که نام آنها در کتیبههای مربوط بهداریوش اول مذکور است. یکی ازاین قبایل آپاسکا (Apa Saka) به معنی سکاهای مجاور آب و دیگری تیگرَ خَئودا (Tigra khauda) به معنی دارندگان کلاهخود تیز نامداشت. طایفة آپاسکا مجاور کرانههای رودهای بزرگ سیردریا وآمودریا(قزاقستان امروز) بودند و در نبردهای دریایی سپاهیان داریوش، نقش عمدهای ایفا میکردند (رک. 1997:91 Tarn et al, (.
طایفة تیگرَ خَئودا هم به تبعیت از طایفة آپاسکا در خدمت ارتش داریوش درآمدند. در تختجمشید از آنان تصویرهایی دیده میشود که درآنها این تیرة سکایی با به سر داشتن کلاهخودهایی نوک تیز،کاملاً از سایرین متمایز هستند (رک. .(Gershevitch: 1985:254 در کتیبة بیستون نیز تصویری از رهبر مغلوب ایشان،موسوم به"سکونخا" دیدهمیشود (رک. فرای،72:1377) که داریوش از نحوة پیروزی خود بر او در این کتیبه سخن رانده است )رک. کنت، 1379: 439-440).
در زمان اشکانیان و درعهد پادشاهی فرهاد دوّم، ماساژتها مجدداً به قلمرو ایران تجاوزکردند. این پادشاه اشکانی به مقابلة آنان شتافت و در این سفر دستهای از سربازان یونانی را که به اسارت گرفته بود با خود برد؛ امّا یونانیان به جای نبرد با ماساژتها به آنها پیوستند. بدین روی سپاه پارتیان متحمّل شکست سنگینی شد و فرهاد نیز در این گیرودار به قتل رسید. چندی بعد اشک هشتم اردوان دوم جانشین فرهاد شد و ماساژتها را از ایران بیرون راند. سرانجام، پادشاه مقتدر اشکانی مهرداد دوم(123-87ق.م) طی نبردی سهمگین ماساژتها را چنان شکست داد که تا مدتها متعرّض ایران نشدند. در تاریخ امپراتوری ساسانی خبری از هجوم این قوم ثبت نشده است (رک. Mitchiner, 1975:398 (.
قابل توجه است که بعضی ازمنابع تاریخی، طایفة خونریز ماساژت را با قوم «یاجوج و ماجوج» مذکور در تفاسیر تورات و قرآن کریم یکی دانستهاند (رک. Donzel et al, 2009:14 (.
مسیر جا به جایی یکی دیگر از تیرههای ماساژت به سمت نواحی ماورای سیردریا درحوالی فرغانه بوده است. تیرة اخیر پس از گذشتن از کوههای "تیانشان" وارد سرزمین کاشغر شده، از آنجا سراسر ترکستان را به تصرّف درآوردند و با همسایه شدن با چینیان وترکان آسیای مرکزی بتدریج با ایشان درآمیختند و نهایةً در آنها مضمحل شدند (رک. Litvinskii, 1996:283 (.
با توجه به این فعل و انفعال تاریخی، بعضی از محقّقان این احتمال را مطرح کردهاند که ماساژتها در واقع همان اقوام تورانی مذکور در شاهنامه و سایر تواریخ ایرانی و عربی هستند؛ که تسامحاً "ترک" خوانده شدهاند؛ کما اینکه در تواریخ یونانی نیز از ایشان با همین عنوان تورانی یادگردیده است. (رک. (Bosworth, 2007: 213 لذا باید ایشان را از ترکان آسیای مرکزی متمایز کرد.
به تصریح بعضی منابع تاریخی قوم "هفتالیان" یا "ابدالیان" که در شاهنامة فردوسی از آنان بکّرات یادشده را نیز باید جزء همین طوایف بهشمار آورد (رک. خدادادیان، 54:1378).
به همین ترتیب، واسیلی آبایف(Vasily Abaev) ایرانشناس و زبانشناس گرجی (1900-2001م.) در تحقیق مفصلّی که در این باب انجام داده، به این نتیجه رسیده است که نبرد ایرانیان و تورانیان در واقع نبرد دو قبیلة متخاصم ایرانی وترکی، آنگونه که مفسّران اروپاییِ شاهنامه پنداشتهاند، نبوده؛ بلکه نبرد بین دو بخش شرقی و غربی سکاها مهاجر بوده است. وی در ادامه به اسامی مکانهای جغرافیایی توران که در شاهنامه ذکر شده و هم چنین اسامی قهرمانان تورانی استناد میکند که همه ایرانی به نظر میرسند. او همچنین با استناد به نوشتة اوستا، "فریانهی" توران را متعلّق به سکاییان دانسته و یادآور شده است که وجود این نام و دیگر نامهایی از اینگونه در میان سکاییان حاکی از تبار آریایی ایشان است. علاوه بر این او به رسم و سنت استفاده از نامهای قومی و نژادی به اشتراک نام آریا در اقوام ایرانی و تورانی(سکایی) پرداخته و با اشاره به شباهت نامهای ایرانی" آریارمنه، آریوبرزن و آریارت" با نامهای سکایی ـ تورانی همچون " آریاپیت" و "آریافرن" آنها را واژههای قومی از ریشة آریایی دانسته است (رک. آبایف،1380: 239-240). همچنین ایگور دیاکونف( Igor Diakonov) مورّخ بزرگ و ایرانشناس نامی روس(1915-1999م.) نیز اقوام تور را سکایی و سرزمین آنان را شرق فلات ایران دانسته است (رک. رضا،62:1384).
از دیگر سو به اعتقاد بعضی پژوهشگران، ریشة مشترک بسیاری از داستانهای شاهنامة فردوسی، و حماسة ملّی چین، تحت عنوان " فنگشن ینی" (Fengshen Yanyi) فیالواقع همان روایات اقوام سکایی بوده که پس از انتشار این اقوام در حدود چین و ایران، این روایات وارد حماسههای ملی این دو سرزمین شده است و لذا شگفت انگیز نیست که بسیاری از مضامین داستانی، مانند نبرد میان پدر و پسر در داستان رستم وسهراب، عشق آلوده به فرزند خوانده در داستان سیاوش و سودابه و نیز طرد کردن فرزند عجیبالخلقه در داستان زال؛ میان دو حماسة نامبرده مشترک است (رک. کویاجی، 1350:48-63).
3- سکاهای مهاجر به داخل فلات ایران
بسیاری از طوایف سکایی به جای مهاجرت به غرب یا شرق به داخل فلات ایران روی آوردند و در برخی مناطق با طوایف ماد و پارس همسایه شده و سپس با آنها درآمیختند. یکی از مهمترین تیرههای سکایی مهاجر به داخل فلات ایران، هومَ وَرگَ ( Saka haumavarga) یا سکاهای نوشندة هوم 2 بودند که در منابع یونانی ازیشان تحت عنوان Amyrgaeans یاد شده است (رک. Dandamaev, 1989:139) این تیرة سکایی که «بصورت قبیلهای در سمت مشرق و در نواحی فرغانه و ارتفاعات بالای جیحون سکنی داشتند» (باقری،11:1376) به علّت برخورداری از مهارت خاص درکمانداری و نبرد با تبر به خدمت ارتش داریوش یکم درآمدند (رک. Panaino & Piras,2006:89 (.
در حدود سالهای 130 ق.م و درعهد اشکانیان، این طایفة سکایی در جنوب شرقی ایران در منطقهای به نام درنگیانا (drangiana) یا همان " زرنگ" و "زرنج" مذکور در تواریخ اسلامی مستقر شدند و حکومت آن ناحیه را در دست گرفتند (رک. Curtis&Stewart, 2007:28 (و از این زمان بود که زرنگ به نام سکاها به "سکستان" (سگستان، سجستان، سیستان امروزی) تغییر نام داد (رک. بهار، 1374: 50). بعدها سکاها از اینناحیه هجومهای متعددی بهداخل سرزمین هند انجامدادند (رک. ( sagar,1992:119 نخست کابل را متصرّف شدند و سپس با تسخیر قسمتهای مهم دیگری از سرزمین هندوستان، دولتی به وجود آوردند که درتاریخ این سرزمین به دولت "هندوسکایی" معروف شده است.حکومتی که تامدتها در تحولات تاریخی هند نقش عمدهای ایفا میکرد (رک. Srinivasan,2000:59).
حضور طولانی مدّت سکاها در هند، موجب شد که بسیاری از روایات سکایی به حماسة ملی هند؛ یعنی مهابهارات راه یابد. ازین روی شباهت بعضی داستانهای مهابهارات با داستانهای شاهنامه را باید ناشی از این امر دانست (رک. دارمستتر،1354: 17-33).
با توجه به این واقعیات تاریخی، بعضی احتمال دادهاند که خاندان سام و زال و رستم مذکور در شاهنامة فردوسی؛ در واقع همان سکاهای سکنی گزیده در جنوب شرقی فلات ایران هستند که در زمان مهرداد دوم (بین سالهای 123و87 ق.م) از فرغانة کنونی به ایالت "زرنگا" مهاجرتکرده (رک. رامسکوویچ،191:1362) و افسانههای آنان دربارة زال و رستم با اساطیر کیانی واشکانی درهم آمیخته است؛ چنانکه بخش اساسی حماسة ملی ایران به شرح جانفشانیهای خاندان زال در تثبیت ملیت ایرانی در مقابل دیگر قوم سکایی رقیب (ماساژتها یا همان تورانیان) اختصاص دارد. سکاهای سیستان در مقابل هجوم ترکان و ماساژتها به فلات ایران سدّ محکمی در شرق ایران ایجاد کرده بودند و در برابر تجاوزات آنها به حدود شرقی ایران پایداری حماسی و شورانگیزی داشتهاند که در بخش پهلوانی شاهنامه(داستانهای مربوط به رستم) منعکس است (رک. فرای،1377: 299-300). البته حکومت این سکاها در اوان شکلگیری سلسلة ساسانی، همچون سایر حکومتهای محلّی دورة اشکانی منقرضگردید که روایت داستانی این واقعة تاریخی در شاهنامة فردوسی، به شکل نبرد میان اسفندیار و رستم و برکنده شدن خاندان زال به دست بهمن فرزند اسفندیار متجلّی گردیده است؛ لذا میتوان احتمال داد که فعل و انفعالی که در شرق فلات ایران به شکل آمیزش تدریجی و در نهایت به یکپارچگی ماساژتها وترکها انجامید، در ناحیة زرنگ بصورت درهمآمیختن پارتها و طایفة "هومَ وَرگَ"روی داده است.
البته در اینجا باید متذکّر شویم که در باب هویت تاریخی خاندان رستم اختلاف نظرهای فراوانی در میان پژوهشگران وجوددارد. در یکی از مشهورترین نظریهها که خاورشناس نامدار آلمانی، یوزف مارکوارت (۱۸۶۴- ۱۹۳۰م.) ارائه کرده است و محقّقان دیگری چون ارنست هرتسفلد (1879 - ۱۹۴۸ م.)؛ برآن صحّه نهادهاند؛ رستم و گرشاسب(در اوستا) شخصیت واحدی دارند. مارکوارت «با بازسازی معادلِ اوستاییِ نام رستم بصورت Rao da-staxma اظهار نظر کرد که این واژه در اصل لقب سادة گرشاسب بوده است. به گفتة او، گرشاسب و رستم نه تنها در اعمال پهلوانی خود یکسانند؛ بلکه از دیدگاه دینی نیز همانند یکدیگرند» (خطیبی،1378:124) و مهمتر آنکه شخصیت این پهلوان افسانهای در حماسة ملی ایران، با شخصیت گُندفر (Gondophare)، پادشاه مقتدر سیستان درعهد اشکانی که در اوایل نخستین سدة میلادی در ناحیة سیستان دارای قدرت وحکومت بود؛ درآمیخته است. سکّههایی که به نام این شهریار در سیستان و هرات و قندهار و پنجاب پیدا شده است؛ از جمله مستنداتی است که احتمال اخیر را تقویتمیکند. (رک. (Shahbazi, 1993:155-163 هرچند یکسانانگاری شخصیت تاریخی گندفر و رستم از سوی محقّقان دیگر به دلایل متعدد و مفصّل رد شده است (رک. سرکاراتی،1378:27-50) و بنابراین«نمیتوان پیوند میان گندفر و خاندان رستم یا خود رستم را قطعی فرض کرد؛ امّا باب بحث درباره نظریة مارکوارت تا پیدا شدن مدارک و شواهد تازه همچنان مفتوح میماند» (خطیبی،1378:132).
زبان سکایی
خوشبختانه اسناد معتبری از زبان و خط قوم سکایی به دست آمده که اطّلاعات مهمی دربارة این قوم به دست میدهد: «اقوام سکایی به چندین گویش و لهجة مرتبط به هم تکلّم میکردند. اسناد سکایی مکشوفه از ناحیة "ختن" نسبت به دیگر آثار این زبان قابل توجه است و به دلیل تمایزات ویژة زبانی، اصطلاحاً به نام "سکایی- ختنی"شهرت دارد» (باقری،75:1383). تاریخ نگارش این متون میان قرنهای هفتم تا دهم میلادی است و بخش عمدة آنها ترجمة آثار بودایی سنسکریت (به شعر و نثر) است (Yarshater,2003:614! ( و محققانی چون هارولد والتر بیلی (( Harold Walter Bailey (1899-1996م.) نویسندة کتاب " فرهنگ سکاها در ختن ایران باستان" و رونالد اریک امریک (Roland Eric Emmerick) ( 1937-2001م. ) صاحب کتاب " مطالعات دستورزبانی سکا"پژوهشهای متعددی دراین باب ارائه کردهاند.
آداب ورسوم سکاها وانعکاس آن در شاهنامه فردوسی
چنانکه در مقدمه متذکّر شدیم؛ بسیاری از آداب ورسوم سکایی در داستانهای شاهنامة فردوسی دارای موارد مشابهی است که حاکی از منشأیی مشترک برای آنهاست. ذیلاً به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود:
1- مالدوستی و علاقة مفرط به طلا و زینت آلات
سکاها مردمی طلا دوست بودند و مقادیر زیادی طلا، لباس زربفت و یراق زرّین، جواهرات و ظروف طلایی در کشفیات باستانشناسی از ایشان بهدست آمده است. اینکه چگونه این بیابانگردان در عینحال زرگران بسیار ماهر و هنرمندی نیز بودند؛ یک معمای حلنشدنی است. برخی میگویند که سکاها هنر و صنعت خود را از یونانیان فرا میگرفتند و به اعتقاد گروهی دیگر یونانیها از سکاها این هنر را آموختهاند (رک. Rolle ,1989:53 ( البته باید توجه داشت که سکاها آثار هنری خود را به شکل قطعات قابل حمل که مقتضی زندگی بیابانگردی بود؛ خلق میکردند. قطعاتی که بهکار آراستن اسبها و چادرها و ارابهها و اسلحة نبرد میآمد. مادة اولیة این زیورآلات اغلب طلا بود؛ اما از آثارمکشوفه ازکورگانها زیورآلاتی از جنس برنز، نقره وآهن و حتی چرم هم پیدا شده است. غالب اشیاء تزیینی که هنرمندان این قوم میساختند؛ پیکرههایی به شکل حیوانات و بویژه اسب وگاو بود که ظاهراً ساختن این پیکرهها علاوه بر جنبة تزیینی، کاربرد آیینی نیز داشته و افراد این قوم از مجسمههای خود الهام گرفته و در نبردها با بهکارگیری سلاحهایی آراسته به پیکرة حیوانات، از آنها یاری میجستند (رک. Bell,2000:355 (این امر، یاد آور استفادة فریدون از گرز گاوسر در داستان ضحّاک در شاهنامه است. فریدون در این داستان به شیوهای مشابه، پیکرة گاو برمایه را در ساخت گرز خویش به کار میگیرد و با استفاده از آن ضحّاک ماردوش را شکست میدهد:
نگاری نگارید بر خاک پیش |
|
همیدون بهسان سر گاو میش |
اولین اکتشافاتی که منجر به یافتن آثار فرهنگ و تمدّن سکایی در جنوب روسیه گردید، مربوط به قرن نوزدهم در عصر پطرکبیر و کاترین است که اکثر این آثار، هماکنون در موزة هرمیتاژ در سنپترزبورگ نگهداری میشود. در کاوشهای باستانشناسی مربوط به سال 1865 م. در سیبری، محقّقان به گورهایی باستانی مربوط به سکاها برخوردند که در آنها بسیاری از اشیای مربوط به سکاها که در زیر یخ بخوبی حفظ شده بودند، به دست آمد. علاوه بر این در کنار بقایای اجساد بزرگان سکایی، بخشهایی از لباسها و زیورآلاتشان نیز دیده میشد که این موارد نیز بخوبی از دستبرد زمان محفوظ مانده بود (رک. Aufderheide:2003:207) یکی دیگر از مهمترین این کاوشها مربوط به منطقهای واقع در کوهستان آلتای واقع در جنوب سیبری، موسوم به پازیریک ( Pazirik است که در خلال سالهای 1925 تا 1947 م. صورتگرفت. تحقیقات این باستانشناسان، نکات جالبی را دربارة شیوة زندگی و بویژه پوشش سکاهای غربی آشکارکرد. بر این اساس دانشمندان دریافتند که این قوم باستانی، لباسهای خود را با تزیینات شاد میآراستند و به اینکار علاقة بسیار داشتند. همة لباسهای بافته شده در پازیریک بر اثر وفور تزیینات خود بیننده را به شگفتی وامیدارد. چند ظرف بسیار عالی زرّین از گورهای غنی و پر از اشیا یافت شده که دارای جزییاتی است که لباس و آداب سکاها و همچنین چگونگی ظاهر آنها را آشکار میسازد (رک. بهزادی، 1383: 108-107).
در دهة اخیر، درسال 2001 م. نیز در جمهوری تووا در سیبری مجدداً کاوشهایی توسط باستانشناسان آلمانی صورت پذیرفت که طی آن حدود 5000 قطعة هنری و زینتآلات متعلّق بهسکاها بهدست آمد که نشان از ارتباط تنگاتنگ این قوم با یونانیان داشت (رک. Tsetskhladge, 2002:205).
علاقة وافر سکاها به طلا و جواهرات در شاهنامه، در قالب علاقة وافر رستم به این فلز گرانبها متجلّی شده است؛ چنانکه در مواضع متعددی از شاهنامه، این مطلب به کنایه یا تصریح، مورد تأکید قرار گرفته است که ذیلاً نمونههایی در این باب درج می شود:
همان رستم از گنج آراستـــه |
|
نخواهد شدن سیر و از خواسته |
و نیز:
مرا گفت رستم ز بس خواسته
|
|
هم از کشور و گنج آراسته
|
به روایت شاهنامه، مال دوستی رستم به اندازهای است که زمینة مرگ او به دست شغاد را فراهم مینماید. شاه کابل که باجگزار رستم بود؛ پس از آنکه شغاد را به دامادی خویش برگزید، متوقّع بود که رستم باج و خراج کابل را ببخشد؛ اما برخلاف تصوّر او باجگیران رستم، مالیات کابل را تمام و کمال ستاندند وشغاد را به خون برادر تشنه ساختند:
چنان بد که هر سال یک چرم گاو |
|
ز کابل همی خواستی باج و ساو |
2- تنفّر حیرت انگیز نسبت به دشمنان
به نوشتة هرودوت، اعتقاد قوم اسکیت بر این بوده است که از تمام ملل بهترند و نژاد برتری دارند؛ لذا از دشمنان خود بی نهایت متنفر بودند و اغلب زمانی که دشمنی را میکشتند، خون او را میآشامیدند (رک. ( Hartog, 2009: 168 ازین رسم هولناک در شاهنامة فردوسی نیز نشانهای در پایان نبرد میان گودرز و پیران وجود دارد:
چوگودرز دیدش چنان مرده، خوار |
|
بهخاک و بهخون بر طپیده بهزار بخورد و بیالود روی، ای شگفت! |
3- عشرت طلبی وخوشگذرانی
ارّابههای سرپوشیدة سکاها به منزلة خانة دائمی آنها بوده است و مردان سکایی که پیوسته به این سو و آن سو میتاختند، شب هنگام برای اقامت در آنها باز میگشتند. بطور کلّی زندگی روزانة افراد سکایی نسبةً به خوشی میگذشت. آنها فربه و تنبل و بذله گو بودند و در شکمبارگی و باده نوشی افراط میکردند و در میان یونانیان به این دو صفت شهره بودند. سکاها در مراسم میگساری، با نوشیدن از یک ظرف، پیمان برادری و دوستی میبستند و با خواندن و رقصیدن و نواختن سازهای زهی شبیه عود به تفریح میپرداختند (رک. Rolle, 1989:8 (.
افراط در میگساری و شکمبارگی را کم و بیش میتوان در مواضع گوناگون شاهنامه در احوال رستم مشاهده کرد. نمونة بارز این خصلت در داستان رستم و اسفندیار بازگو شده است:
چو بنهاد رستم به خوردن گرفت |
|
بماند اندرآن خوردن اندر شگفت |
4- باورهای دینی
سکاها عناصر طبیعت را می پرستیدند و بزرگترین مراسم دینی را در بارة تابیتی- وستا(tabity-vesta) ، الهة بزرگ که مظهر آتش و شاید جانوران بود؛ برپا میداشتند. به گفتة مورّخان یونان باستان پرستش او بویژه در سواحل قفقاز متداول بوده است. در آثار هنری سکایی، او را گاهی بصورت موجودی نیمه زن، نیمه مار و گاهی ایستاده و یا نشسته در میان حیوانات مقدس خود؛ یعنی زاغ و سگ ویا در حال گفتگو با رئیس قبیلهای نشان میدادند (رک. رایس،1370: 81). در ادامه در بخش ارتباط میان روایات سکایی با اساطیر شاهنامه، خواهیم دید که به استناد تاریخ هرودوت، این قوم معتقد بودند که پدر اولیة آنها با موجود شگفت انگیزی با خصوصیات ذکر شده برای الهة مذکور، ازدواج کرده است و قوم سکایی فرزندزادگان این آمیزش محسوب میشوند (رک. (Herodotus, 2009:155-156 .
سکاهای غربی(اسکیتها) خدایان متعددی را ستایش میکردند و برای هریک از مظاهر طبیعت معتقد به خدایی جداگانه بودند. نام ایزدان سکایی را چنین نقل کردهاند: Papaios (ایزد آسمان)، Tabiti (ایزد آتش)، Api (ایزد زمین)، Goitosyros (ایزد خورشید)، Artimpasa (ایزد باروری)، Thagimasadas (ایزد رودها)؛ که ریشة ایرانی بیشتر این نامها شناسایی شده است (رک. ویدنگرن، 1377: 229-231) همچنین به گفتة هرودوت این قوم برای خدایان خود به شیوة خاصی برای قربانی داشتند و هرچند برای عبادت معبد نمیساختند؛ امّا برای گورهای مردگان خود نهایت احترام را قائل بودند (رک. Herodotus, 2009:165 )
از استرابو دیگر مورخ یونانی نیز نقل کردهاند که تیرة دیگر سکایی، یعنی ماساژتها، "هلیوس" (خورشید، مهر) را ستایش میکردند. (رک. Jacobson, 1995:54 ) نشانههایی متعددی از توجه خاص آیینی خاندان زال به خورشید در شاهنامه نیز وجود دارد. برای مثال:
شنیدم که دستان جادوپرســـت |
|
بــه هنگام یازد به خورشید دسـت
|
5- جادو و افسونگری
سکاها به تفأل و گفتههای فالگیران و جادوگران نیز اعتقاد بسیار داشتند (رک. (Rolle,1989:68 و « قائل به تأثیر تعویذ و طلسم بودند. غیبگویان ایشان به وسیلة دستههایی از ترکه و با شکافتن الیاف درختان، آینده را پیشبینی میکردند. محترمترین جادوگران سکایی از میان بعضی خانوادههای مخصوص برمیخاستند» (رایس، 1370: 80) این امر یادآور نسبت جادو و جادوگری و فسونگری است که بارها به زال در شاهنامه نسبت داده شده است. چنانکه در داستان سیاوش، زمانی که سیاوش از آزمون دشوار گذر از آتش، جان سالم به درمیبرد و سودابه رسوا میشود؛ سودابه بدینگونه بر بیگناهی خود اصرار میورزد و جادوی زال را عامل نجات سیاوش قلمداد میکند:
سیاوش سخن راست گوید همی |
|
دل شاه از غم بشوید همی |
به همین سان، اسفندیار در آخرین رویارویی با رستم، زمانی که رستم ورخش را که در روز قبل از شدّت جراحات، امیدی به زندگیشان نبود، سرزنده و آمادة نبرد مییابد؛ متحیّر میشود و این امر را به جادوی زال منسوب میکند و نجات رستم از مرگ را هم نتیجة سحر زال برمیشمارد:
زنیرنگ زالی بدین سان درسـت |
|
وگرنه که پایت همی گور جست |
حتی فردوسی نیز هنگام روایت شیوة فراخوانی سیمرغ به دست زال، ازو با عنوان "فسونگر"یاد میکند:
از ایوان سه مجمر پر آتش ببرد فسونگر چو بر تیغ بالا رسیـــد |
|
برفتند با او سه هشیــار وگرد |
6- آیین خاکسپاری مردگان
چنانکه در مقدمه اشاره کردیم؛کورگانها( مقبرههای بزرگان سکایی) یکی از مهمترین منابع تحقیق در باب این قوم باستانی است. سکاها همچون سایر اقوام، آیین خاصی برای دفن مردگان؛ بویژه شاهان وبزرگان داشتهاند و از آنجا که به ساخت معبد بیاعتنا بودند؛ به جای آن در ساختن کورگانهای باشکوه نهایت تکلّف را بهکار میبستند. در مراسم تدفین پادشاه متوفّی رسم بر این بود که ابتدا شکم او را شکافته و پس از تخلیة امعاء و احشاء، درون شکم را با ادویه و کندر پر میکردند؛ سپس بدن او را مومیایی کرده و در اطراف کشور میگرداندند و آنگاه در مقبرة عمومی پادشاهان بهخاک میسپردند. معمولاً همراه شاه متوفّی یکی از زنان غیرعقدی او و دیگر خدمه مانند آشپز، غلامان و نامهرسان او را همراه با اسب و جواهرات وی بصورت ایستاده و آماده به خدمت، بهخاک میسپردند و نیز درون مقبرهها را با مشک و عنبر معطّر میکردند و طلسمهای متعددی، همچون سم اسبان در مقبره بهکار میبردند. البته همة این تجملات مدتی پس از آنکه تشییعکنندگان محل را ترک میگفتند؛ مورد دستبرد دزدان قرار میگرفت؛ بویژه طلاهای موجود در آنها به غارت میرفت (رک. Herodotus, 2009: 375 (.
از مراسم تدفین مردگان در شاهنامه، میتوان مواردی مشابه رسوم سکایی در این باب نشانههایی دید. در داستان سهراب، زمانی که رستم برای دفن فرزندش، دخمهای مهیّا میکند، با آنکه علیالرسم باید آن را با طلا و مشک بیاراید؛ با این استدلال که این تجمّلات پس از ترک محل، به غارت می رود؛ تنها به آراستن آن با سم اسب، اکتفامینماید (رک. خالقی مطلق،1381: 25-27)
همی گفت اگر دخمه زرین کنم |
|
زمشک سیه گردش آیین کنم |
در مراسم تدفین رستم در شاهنامه نیز موارد مشابهی با آیینهای سکاها در این باب وجود دارد:
به باغ اندرون دخمهای ساختند همان رخش را بر در دخمه جای |
|
سرش را به ابر اندر افراختند بکردند گوری چو اسپی به پای |
مشخصات دخمهای که فردوسی برای دفن رستم بیان میکند به دخمة سکاها شباهت زیادی دارد. بویژه آنکه در جلوی دخمه نیز گوری برای خاکسپاری رخش حفر و جسد حیوان را ایستاده در گور دفن میکنند. این گونه خاکسپاری و دفن اسب پهلوان در کنار وی بصورت ایستاده و منتظر سوار خویش، چنانکه قبلاً بدان اشاره شد، از جمله رسوم سکایی بوده است (رک. بهار، 1373 : 112-114 و127).
اصطلاح "سگزی" در شاهنامة فردوسی
باید دانست که در شاهنامه، علیرغم آنکه بارها از سرزمین سیستان و حوزة فرمانروایی رستم؛ یعنی زابل و کابل یادشده است؛ لفظ "سکا" و "سگستان" و نیز معرّب آن، یعنی "سجستان" به کار نرفتهاست؛ اما رستم و فرزندان او در شاهنامه بارها از سوی دشمنان با واژة ظاهراً تحقیرآمیز"سگزی" مورد خطاب قرار گرفتهاند. این واژه که تنها نشانة لفظی حاکی ازپیوند رستم با سکاها است، 13 بار در شاهنامه به کار رفته و در اکثر موارد درحکم توهین و تحقیر رستم و یا فرزندان او از سوی دشمنان بوده است. البته معنای نهچندان مثبت "سگزی" را در متون ادبی دیگر نیز میتوان ملاحظه کرد؛ برای مثال در کتاب چهارمقاله در توصیف ابتدای حال فرّخی سیستانی که ظاهری آشفته و نابسامان داشت؛ واژة "سگزی"، بار معنایی مشابهی دارد: «خواجه عمید اسعد مردی فاضل بود و شاعردوست، شعر فرّخی را شعری دید تر و عذب، خوش و استادانه، فرّخی را سگزیی دید بیاندام، جبّهای پیش و پس چاک پوشیده، دستاری بزرگ سگزی وار در سر و پای و کفش بس ناخوش و شعری در آسمان هفتم. هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزی را شاید بود» (نظامی عروضی، 59:1375).
تنها نشانی که از واژة "سگزی" در جغرافیای امروز ایران دیده میشود، نام شهری است در بخش کوهپایة شهرستان اصفهان، که دشت مجاور آن نیز امروزه مسمّی به همین نام است؛ اما در منابع جغرافیای تاریخی از وجه تسمیة این منطقه سخنی نرفته است.
آنچه که از محتوای داستانهای رستم وخاندان زال در ذهن متبادر میشود، آن است که رستم در عین وفاداری و تبعیت از حکومتهای مرکزی ایران در طی سالهای متمادی؛ و در عین التزام به حمایت بیقید و شرط از ایرانیان در مقابل هجوم دشمنان، در ناحیة سیستان، که در شاهنامه همواره ازآن با کلمات مترادف "زابل وکابل" هم یاد شده؛ برای خود استقلال تام قائل بوده است و همواره پس از به پایان بردن هر جنگی، برخلاف سایر پهلوانان و فرماندهان ایرانی، همچون گیو و گودرز و طوس، به سرزمین خویش، بازگشت نموده و فرمانروایی را از سر میگرفته است. پس طبیعی است که دشمنانی چون افراسیاب و شاه هاماوران و سرداران آنها، رستم را با عنوان "سگزی" خطاب کنند. یعنی پهلوانی سیستانی که در گرماگرم نبردها به یاری ایرانیان میشتابد و لذا از سپاه اصلی ایران متمایز است. در داستان رزم کاووس با شاه هاماوران، زمانی که افراسیاب با سپاهیان ایرانی به فرماندهی رستم مواجه میشود؛ بدینگونه رستم را از سایر پهلوانان متمایز میکند:
سپهدار چون کار زانگونه دید |
|
بیآتش بجوشید همچون نبید
|
همچنین در داستان کاموس کشانی، رستم سگزیی است که به یاری ایرانیان آمده است:
همانا که آن سگزی جنگجوی |
|
که چندین همی برشمردی ازوی
|
دشمنانی چون شنگل و گهار گهانی از واژة سگزی برای تحقیر رستم استفاده میکنند:
|
گهار گهانی بدان جایگاه |
|
گوی شیرفش با درفش سیاه
|
|
بغریدشنگلزپیشسپاه |
|
منم گفت گرد اوژن رزم خواه |
||
و شخص رستم نیز ازین که او را سگزی بخوانند، متنفر است و اینگونه واکنش نشان میدهد:
بر شنگل آمد بهآواز گفت |
|
که ای بدنژاد فرومایه جفت!
|
تقابل بین سکاها سیستان با ایرانیان در داستان نبرد رستم و اسفندیار نمود بیشتری دارد. در این ماجرا اسفندیار، قصد دارد که با اسارت رستم بساط حکومت او را از سیستان برچیند؛ لذا مرتباً او و فرزندانش، با سگزی خواندن رستم وخاندان او، در صدد القای جدایی سیستانیان از ایرانیان هستند. نوش آذر فرزند کهتر اسفندیار با "سگ" و"سگزی " خطاب کردن زواره، برادررستم، آتش جنگ را بر میافروزد:
برآشفت ازان پور اسفندیار |
|
سواری بد اسپافگن و نامدار
|
بهمن، پسر مهتر اسفندیار هم به همین سان، بر تقابل سگزیان و ایرانیان تأکید می کند:
چو بهمن برادرش را کشته دید |
|
زمین زیر او چون گل آغشته دید |
و سرانجام از شخص اسفندیار باید یاد کرد که تا آخرین لحظة نبرد، لفظ سگزی را برای القای تقابل هرچه بیشتر، خطاب به رستم به کار میبرد:
خروشید چون روی رستم بدید |
|
که نام تو باد از جهان ناپدید |
ونیز:
چو خودکامه جنگی بدید آن درنگ |
|
که رستم همی دیر شد سوی جنگ |
ارتباط بین روایات سکایی و شاهنامة فردوسی
به گفتة هرودوت سکاها براین باور بودند که پهلوانی شکست ناپذیر به نام هراکلس(قابل مقایسه با رستم دستان)، جدّ اعلای همه سکاها است. به روایت اسطوره، هراکلس ملبس به پوششی از پوست شیر(قابل مقایسه با ببر بیان در شاهنامه) با گلّهای از اسبان خود(قابل مقایسه با رخش در شاهنامه) در حوالی دریای سیاه میتاخت که به منطقهای که بعداً به نام فرزندش، سیتیا (Scythia) خوانده شد، رسید. با شروع طوفانی مهیب، هراکلس گلّة اسبان خود را گم کرد و در خوابی عمیق فرورفت. چون از خواب برخاست؛ در جستجوی اسبان خود بر آمد تا اینکه در بیشهزاری به غاری مهیب وارد شد که در آن به موجودی شگفت انگیز، نیمه زن- نیمه مار، ( قابل مقایسه با تهمینه در داستان سهراب) برخورد و چون سراغ اسبان خود را ازو که خود را فرمانروای آن سرزمین میخواند، گرفت، پاسخ شنید که شرط پس دادن اسبها مزاوجت با اوست. هراکلس به این شرط تن درداد و بزودی از وی صاحب سه پسر شد و پس از چندی که قصد عزیمت از آن دیار را داشت، کمان وکمربند و جام طلای خود را به وی سپرد و گفت هریک ازفرزندانم که توانایی به زه کردن کمان مرا داشته باشد، کمربند و جام طلایم از آن اوست و جانشین من محسوب میشود. به روایت اسطوره، کوچکترین پسر یعنی سیتِس) (Scythes از پس این کار برآمد، وآن سرزمین را به نام خود "سیتیا " نامید و برادرانش در پی فتح سرزمینهای دیگر به اقصای عالم روان شدند. سوای این داستان که با ماجرای ملاقات رستم شاهنامه با تهمینه در سرزمین سمنگان شباهتهای چشمگیری دارد؛ هرودت اسطورهای دیگرنیز از منشأ سکاها به دست داده که خلاصة آن از قرار ذیل است: سرزمینی که بعدها " سیتیا" نام گرفت، خالی از سکنه بود تا اینکه تارگیتاوسTargitaus) ( زنی که زادة زئوس و دختر خدای رود بود، بر این سرزمین وارد شد و سه پسر به دنیا آورد. پسرانش روزی بر روی زمین یک گاو آهن و یوغ و تبر و جام یافتند که جنس همگی این اشیا از طلا بود و چون خواستند که این اشیا را از روی زمین بردارند؛ تنها کوچکترین پسر موسوم به کولاکزائیس ( Colaxais)موفّق بدین کار شد. لذا بر دوبرادرش یعنی آگاتریسوس (Agathrysus) و گلونوس(Gelonous) تفوق یافت وپادشاه آن سامان گردید. برادرانش نیز هر یک در دو سوی این ناحیه برای خود امارتی تشکیل دادند (رک. Herodotus,2009:155-156 ( چنانکه متذکّر شدیم؛ در این اسطورهها میتوان شباهتهایی چند با داستانهای شاهنامه تشخیص داد. در بخش اول داستان، نحوة مزاوجت هراکلس با موجود شگفتانگیز درون غار، یادآور داستان آشنایی رستم با تهمینه، مادر سهراب است. همچنین در هردو داستان، قهرمان در جستجوی اسب گمشدة خود هستند و به پیشنهاد ازدواج به شرط یافتن اسب خود پاسخ میدهند و در هنگام جدا شدن از معشوق، جواهراتی را برای نشاندار بودن فرزند حاصل از مزاوجت، به او میدهند. خالقیمطلق، ضمن مقالة مفصّلی در باب منشاء داستان رستم و سهراب که درآن از دیدگاه ادبیات تطبیقی، به موضوع نبرد پدر و پسر در روایات حماسی و افسانههای اقوام جهان پرداخته است با نقل و مقایسة روایات آلمانی، ایرلندی، روسی و روایت فردوسی از این داستان و تذکّر اختلافات متعدد آنها با هم، ارتباط این چهار روایت را از دیدگاه های مختلف مورد تحقیق قرار داده و در نهایت به این نتیجه رسیده است که اصل هر چهار داستان، یک» افسانة گردنده« است که از محلّی به محل دیگر رفته است. نتیجة نهایی پژوهش ایشان نیز حاکی از آن است که منشاء اصلی داستان رستم وسهراب در شاهنامة فردوسی، اسطورهای است که هرودوت در باب منشا قوم سکا بیان کرده است (رک. خالقی مطلق،1388: 74-62).
از سوی دیگر تقسیم سرزمین میان سه فرزند پهلوان سکایی نیز یاد آور عملکرد فریدون در تقسیم جهان بین سه فرزند خود، سلم وتور وایرج در شاهنامة فردوسی است:
نهفته چو بیرون کشید از نهان |
|
به سه بخش کرد آفریدون جهان |
به همین ترتیب، نامیده شدن سرزمینهای تحت حکومت فرزندان هراکلس، به نام ایشان یادآور تسمیة سرزمینهای ایران وتوران به نام تور و ایرج فرزندان فریدون است. به باور بسیاری از محقّقان، همة این روایات را میتوان انعکاس افسانهوار واقعه تاریخی سه شاخه شدن قوم سکا در هنگام مهاجرت به شرق و غرب و جنوب آسیا قلمداد نمود. صفا در این باب چنین مینویسد: «...داستان تقسیم یک شاهنشاهی بزرگ میان سه پسر که پسر کوچکتر، کشور اصلی را صاحب شده باشد، از ایام بسیار کهن میان ایرانیان شمالی وجود داشت و این داستان را ایرانیان از ادوار قدیمتری به خاطر داشته و از میان هند و اروپاییان به کشور خود آورده بودند». افسانهای که براساس آن نخستین فرمانروای سکایی«... ممالک خود را میان سه پسر خود تقسیم کرد و قسمت اصلی را به کهترین آنان داد. این افسانه اگر هم اصلاً میان هندو اروپاییان نبود و از آنها به سکاها و ایرانیان نرسید، لااقل در یک روزگار از قوم سکا به ایرانیان شمال شرق رسیده و آنگاه به شکل داستان تقسیم ممالک فریدون میان سه پسرخود، سلم و تور و ایرج در آمده و صورت تازهای یافته است» ( صفا،1384: 471- 469 ).
سرزمین سغد، واسطة روایات سکایی
وساطت مردمان ساکن در سرزمین سغد در انتقال روایات سکایی به حماسة ملّی ایران نیز قابل توجه و بررسی است. سغد یا سغدیانا سرزمینی باستانی بوده است که شامل تاجیکستان و بخش شرقی ازبکستان امروزی، میان کوههای تیانشان و رود آمودریا میباشد. مردم این سرزمین که به زبان سغدی (یکی از زبانهای ایرانی میانه) سخن میگفتند؛ همسایة اقوام ایرانیتبار سکایی، خوارزمی و بلخی به شمار میرفتند و نیاکان مردم تاجیکستان امروز محسوب میشوند. سغدیان از هزارة دوم پیش از میلاد در نواحی یاد شده سکونت داشتند و در هزارة یکم پیش از میلاد دارای تشکیلات حکومتی و فرهنگ وتمدنی درخشان بودند. البته در سدههای بعد، حکومت سغدیان با تازش عربها و ترکان از میان رفت و آنچه از تاریخ پیش از اسلام این سرزمین در دست است؛ غالباً ماخوذ از یافتههای باستانشناسان و یا نوشتههای نویسندگان قرون نخستین اسلامی، مانند ابوریحان بیرونی است. همچنین به اعتقاد محقّقان، برخی از آیینهای ایرانی مانند سوگ سیاوش (یا سووشون)، ریشه در آیینهای سرزمین سغد دارد (رک. قریب، 1386: 31).
سغد در روزگار هخامنشیان بخشی از شاهنشاهی ایران بهشمار میرفت و در زمان اشکانیان نیز این سرزمین بخشی از ایران ماند. پدید آمدن راه ابریشم در این زمان اثر بسیاری بر رونق و شکوفایی این سرزمین داشت. این رونق در روزگار ساسانیان نیز همراه بود و حتی بر میزان آن افزوده نیز شد. پیشة پردرآمد مردم سغد دربیشتر ادوار تاریخی پیشگفته، بازرگانی بودهاست. بخش قابل توجهی ازمردمان سغد در زمان ساسانیان به آیین مانی گرویدند. علاوه برآیین مانی ادیان ترسایی و بودایی و البته کیش زرتشتی نیز در میان مردم آن سامان رواج داشت؛ چنانکه از این روزگار سرودههایی از اوستا به زبان سغدی به جای ماندهاست. (رک. 247-249 Frye, 1996 ؛( Sundermann et al, 2009: xix ویژگیهایی که در باب سغد وتاریخ و فرهنگ آن برشمردیم حاکی ازین واقعیت است که این تمدّن غنی نقطة برخورد فرهنگها وتمدنهای مختلفی بوده وجایگاه راهبردی این سامان بخوبی توانسته است، به عنوان انتقال دهندة میراث فرهنگی اقوام گوناگون بهیکدیگر، یاری رساند (رک. ( Whitfield, 2004:14 نمونة آشکار این وساطت مهم فرهنگی، انتقال حماسههای قوم سکایی به حماسة ملی ایران است که حدود یکصد سال پیش در کاوشهای باستانشناسی منطقه، اسناد آن توسط محقّقان کشف و منتشر گردید. توضیح آنکه در سال 1900م. هنگام مرمت یکی از غارهای باستانی شهر" توئنهوانگ" در ایالت "کانسوی" چین، کتابخانهای کشف شد که نزدیک به نه قرن بسته و دستنخورده باقی مانده بود. از این کتابخانه اسنادی به زبان سغدی به دست آمد که حاوی قسمتی از حماسههای سکایی فراموش شده در گذر زمان بود. از جملة این اسناد، قطعةکوتاهی با موضوع جنگ رستم، پهلوان سکایی با دیوان است که دقت نظر در همین بخش ناقص وکوتاه اما بسیار مهم از اصل ازمیان رفتة داستان که قسمتهایی از آن ذیلاً نقل خواهد شد، میتواند حکایتگر مسیر انتقال داستانهای حماسی سکایی؛ بویژه داستانهای مربوط به رستم و تحوّلات صورت گرفته در مضمون آنها در جریان این نقل وانتقال باشد: « ...دیوان همان دم به شهر گریختند. رستم همچنان به دنبال آنان تا دروازة شهر رفت. بسیاری از پایمال شدن مردند. یک هزار تن با زحمت توانستند به شهر در آیند. دروازهها را بستند. رستم با نیکنامی بزرگ برگشت... دیوان در انجمن به شوری ایستادند و به یکدیگر چنین گفتند: بزرگ زشتی بود و بزرگ شرمساری از طرف ما که از یکتنه سوار چنین به شهر پناه بریم. چرا نجنگیم؟ یا همگی بمیریم و نابود شویم و یا کین خدایان خواهیم... با شتاب فراوان دروازة شهر گشودند...و به جستجوی رستم دلاور رهسپار شدند. آنگاه آمد رخش تیزهوش و رستم را بیدار کرد. رستم از خواب برخاست. درحال، جامة پوست پلنگ پوشید. به سوی دیوان شتافت. چون رستم از دور سپاه دیوان را دید به رخش چنین گفت: بیا ای سرور کمکم بگریزیم. کاری کنیم که دیوان را به سوی جنگل بکشانیم. رخش پسندید. هماندم رستم به عقب باز گشت. وقتی دیوها چنین دیدند، فوراً هم سپاه سواره و هم پیاده به پیش تاختند... و از پی رستم روان شدند در آن هنگام رستم بازگشت و بر دیوان حمله برد؛ چون شیر دژم برنخجیر...» (قریب،1356: 49-48). به اعتقاد محقّقان این متن میتواند قرینة دیگری بر ریشه داشتن داستانهای رستم در روایات سکایی داشته باشد. (رک. قریب،177:1386)؛ چرا که مواضع متعددی ازین داستان با رسوم سکایی و نیز داستانهای شاهنامه قابل تطبیق است. نبرد رستم با جماعت دیوان، تداعی کننده جنگهای رستم با دیوان مازندران در شاهنامه است؛ همچنین شیوة نبرد او که مبتنی بر روش فریبندة جنگ وگریز در هنگام مواجهه با دشمنان است؛ دقیقاً با آیین نبرد سکاها که مبتنی بر جنگ وگریز و فریب طرف مقابل بوده است؛ مطابقت دارد و سرانجام رایزنی رستم با رخش و نقش تعیینکنندة این اسب در نبرد با دیوان، دقیقاً یادآور جایگاه مهم اسب در میان اقوام سکایی است. چنانکه پیشتر اشاره شد شیوة زندگی سکاها مبتنی بر بیابانگردی و تاختوتاز مداوم بوده و اسب جزء لاینفک از زندگی این قوم به شمار میرفته است. آنها جزء نخستین اقوامی بودند که به رام کردن و پرورش این حیوان پرداختند و آیین نبرد؛ بویژه تیراندازی و کمانداری بر روی اسب نیز از ابتکارات این قوم به شمارمیرود (رک. .( Ebrey et al: 2009:5
در داستانهای شاهنامه نیز پیروزیهای رستم وابسته به فراست و قدرت رخش است و مرگ او زمانی فرامیرسد که بیاعتنا به رخش، پای در گودال مرگ مینهد:
همی رخش از آن خاک مییافت بوی |
|
تن خویش را کرد چون گرد گوی |
کشف این سند به زبان سغدی، بروشنی حکایت از رواج داستانهای حماسی سکایی در سرزمین سغد دارد. البته این نکته نیز قابل تذکر است که به اعتقاد برخی محقّقان، ساکنان سغد، خود تباری سکایی داشتهاند و حتی برخی لفظ "سغد" را تغییر شکلیافتهای از لفظ "سکا" دانستهاند (رک. (Szemerényi, 1980:39 بنابراین، میتوان احتمالداد که داستانهای قوم سکا همراه با ورود تیرههایی از این قوم که در عهد اشکانیان، از ناحیة سغد وارد جنوب شرقی ایران شده و ولایت زرنگ را تصرفکردند؛ با داستانهای محلّی زرنگ در هم آمیخته و از آنجا به تاریخ ملّی و اسطورهای ایران راه یافته است.
نتیجه
1- قوم سکایی در اوان تاریخ مانند دیگر قبایل آریایی به سه شاخة جداگانه تقسیم شدند و هریک از طوایف سهگانة قوم سکا، یعنی اسکیتها و ماساژتها و سکاها سیستان وهند، نهایةً با ساکنان پیشین سرزمینهای جدید، درآمیختند. امّا همة آنها روایات وفرهنگ مشترکی داشتند که بعضاً در داستانهای حماسی مللی چون چینیان و هندیان و ایرانیان منعکس است. به دیگر سخن، علّت اصلی شباهت بسیاری از داستانهای ملی اقوامِ پیشگفته، آن است که همگی اصلی سکایی دارند.
2- با در نظر گرفتن اصل مشترک سکایی برای تورانیان و سیستانیان در شاهنامة فردوسی و متمایز کردن تورانیان از ترکان آسیای مرکزی، اشتراکات فرهنگی فراوان میان تورانیان و ایرانیان در شاهنامة فردوسی، مانند استفادة تورانیان از اسامی کاملاً ایرانی، توجیهپذیر جلوه میکند.
3- بسیاری از خصایص قومی و ویژگیهای مختلف قوم سکا و آداب ورسوم ایشان؛ مانند آیین دفن مردگان، دارای موارد مشابهی در شاهنامة فردوسی است. این موارد مشترک، از نشأت گرفتن برخی از روایات ایرانی و سکایی از آبشخوری مشترک، حکایت دارد.
4- دستنوشتههای اقوامی همچون سغدیان باستان، در انتقال روایات سکایی به دیگر ممالک، نقش واسطهای ایفا کردهاست. به احتمال فراوان روایات سکایی، پس از ثبت در متون سغدی، همزمان با ورود طوایفی از این قوم در عهد اشکانیان، از سرزمین سغد به جنوب شرقی ایران، به افواه مردمان سیستان راه یافته و پس از آمیختن با داستانهای محلّی، وارد تاریخ ملّی و اسطورهای ایران شده است.
پی نوشتها
1- این واژه روسی و مأخوذ از ترکی مغولی، به معنی "مقبرة تپهای" است. املای انگلیسی آن، Kurganو املای روسی آن، курган است (رک. (Ara,2008:258.
2- هوم نام نوعی نوشیدنی تخدیر کننده است که از گیاهی به همین نام به دست می آمده است (رک. دوستخواه،1386: بخش یادداشتها).
3- البته معانی دیگری برای ترکیب " سم ستور" در شروح شاهنامه آمده است؛ که در آن صورت، آراستن مدفن سهراب با سم اسب، وجهی نخواهد داشت. مولّف واژهنامک ذیل مدخل" سم" در این باب چنین آورده است:« سم با پیش اول؛ خانههایی باشد زیر زمین کنده، فردوسی گوید: بیابان سراسر همه کنده سم / همان روغن گاو در سم به خم... جایی را گویند که در زمین یا در کوه بکنند و چنان سازند که درون آن توان استادن وخفتن» و در توضیح ابیات مورد بحث مینویسد: «یعنی رستم به خود میگفت اگر دخمة زرّینی بسازم، ساییده میشود و از بین میرود. پس دخمهای مانند خانه یا آغل ستور ساخت. شگفتآور است که بنداری اصفهانی ترجمة این مصراع را "یکی دخمه کردش ز سم ستور" چنین میآورد: «دفنوا وبنوا علیه تربته من حوافر الخیل» حوافر جمع حافر به معنی ناخن چهارپایان است. بنداری واژة سم را در این بیت به معنی معروف آن گرفته و بیت را نادرست ترجمه کرده است؛ چون با خرد جور نمیآید که رستم بگوید، دخمة زرّین به جای نمیماند و آن وقت دخمه را از ناخن چارپایان بسازد»؛ اما همو در ادامه تصریح دارد که: «سم به معنی خانه و سوراخ و سمبه در لغت شاهنامة عبدالقادر وفهرست ولف نیامده.گویا آنها هم سم را در این بیت به معنی ناخن چهارپایان گرفتهاند» (نوشین،229:1353؛ یاحقی،156:1368).