نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات عربی دانشگاه بوعلی سینا همدان , ایران.
2 استادیار زبان و ادبیات عربی دانشگاه بوعلی سینا همدان, ایران.
3 کارشناس ارشد زبان و ادبیات عربی، دانشگاه ابوعلی سینا، همدان، ایران.
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Complex puzzle of existence, life and death, being and non-being always makes the human being to think and astound thoughtful people. Khayyam, the philosopher and poet of 5th Hijri century, is one of these thoughtful people that this puzzle of life and death made him to think about the world. Sometimes this mystery led him to pessimism and as a result he invited people to carpe diem and being happy for gaining more pleasure from this transient world. Tarafe Ibn Abd, the famous poet of Arabic literature, also shows that everyone should use the world opportunity and benefits from the world and this matter is the main point of his poetry; poems similar to Khayyam’s thoughts. There is a difference between their poems. The difference is that Tarafeh can’t tell us about the real meaning of life and he believes that death is the end of human life and invites people to use the opportunity of life. This research wants to compare the two poets and analyze Khayyam’s point of view about carpe diem.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
گاه شباهتهایی در بین دو یا چند اثر ادبی به چشم میخورد که شاید هیچ ارتباط زمانی و مکانی بین پدید آورندگان آنها وجود نداشته است. این شباهتها ممکن است، اتفاقی
و ناشی از ماهیت یکسان یک موضوع در نزد ملّتهای مختلف باشد؛ مضمونهایی چون زندگی و مرگ، خیر و شر، دادگری، ستمکاری، عشق، ایثار، پدرکشی، فرزندکشی، و... ماهیتی فرا ملی و جهان شمول، و در ادبیات ملّتهای مختلف نمودهای کم و بیش مشابهی دارند که میتوان از این امر به توارد خواطر یاد کرد. البته گاه می توان علل این تشابهات را در ادبیات شفاهی، اساطیر، کهن الگوها و یا ضمیر ناخودآگاه ملّتها جستجو کرد. پژوهش در این زمینه نیز - همچون دیگر زمینههای بحث در ادبیات تطبیقی- نیازمند ژرف بینی، تامل، و شکیبایی است و نمیتوان هر پژوهش سطحی و شتابزده را که صرفاً به تنظیم سیاههای از تشابهات ظاهری پرداخته است در زمرة پژوهشهای تطبیقی دانست.
مطالعة این گونه شباهتها که حاصل تأثیرگذاری و اثرپذیری نباشد تا مدتها مورد اختلاف پژوهشگران ادبیات تطبیقی فرانسه و اروپا بود. پل وان تیگم( p.V.Tieghem) نویسندة نخستین کتاب علمی و روشمند در باب نظریة ادبیات تطبیقی در فرانسه و جهان، از مطالعة شباهتها و تفاوتهای موجود در بین موضوعات و آثار ادبی ملل مختلف به عنوان گامی اولیه و ضروری در تطبیقگری یاد میکند که به پژوهشگر امکان میدهد تا اثرپذیری یا اقتباس و دیگر عوامل این شباهتها و تفاوتها را در یابد و به تفسیر جزئی اثری به واسطة اثر دیگر بپردازد (رک. علوش، 1987: 69-70، به نقل از وان تیگم). امروزه مطالعة شباهتهای موجود در بین آثار ادبی ملل مختلف از حوزهها و میادین مورد اتفاق مکتبهای فرانسه و آمریکا است (رک. برونیل و بیشوا و روسو، 1996: 172؛ خطیب، 2001: 87 ).
آنچه در ذیل می آید، تلاشی است در راستای بررسی تطبیقی مضامین و شباهتهای موجود در اشعار دو شاعر ادب پارسی و تازی خیام و طرفه. در این مقاله، سخنی از تأثیرپذیری خیام از طرفه شاعر جاهلی عرب نیست؛ چه، هیچ سند و دلیلی بر تأثیر پذیری فوق دانسته نیست. آشنایی خیام با زبان و ادب عربی نیز بتنهایی کافی نیست؛ زیرا مکتب تطبیقی فرانسه بر حدس و تخمین و پندار مبتنی نیست و بر دلایل و شواهد متقن تاریخی و اثبات روابط و اثرگذاری اتکا دارد. در اینجا به سبب تردید پذیر بودن بخشی از شعر جاهلی، دانستههای اندک ما از دو شاعر، عدم اعتراف خیام به تأثیرپذیری از طرفه- از رهگذر آشنایی با دیوان و سرودههای او، دشواری و یا محال بودن کشف تاثیرگذار نخستین در زنجیرة بیانتهای تاثیرگذاری و... ناگزیر به مطالعة شباهتهای موجود بین دو شاعر- صرف نظر از پدیدة تأثیرگذاری و اثرپذیری- می پردازیم.
پیشینة پژوهش
در سالهای اخیر، پژوهشهای تطبیقی در غرب و شرق جهان، با استقبال نسبةً مطلوب پژوهشگران و خوانندگان روبهرو بوده است. پژوهشگران ایرانی و عرب نیز در این عرصة بسیار گسترده - و البته پر سنگلاخ- گام نهاده و تحقیقات بعضاً ارزشمندی از خود به یادگار گذاشته اند. مطالعة تطبیقی ابوالعلاء معری و خیام از آن جمله است؛ مثلاً یعقوب صروف در مقالة خود در مجلة المقتطف (1900) خیام را مقلّد و اقتباس کنندة افکار معری می داند. (رک. یاغی،1968: 1/211 به بعد). امین ریحانی در مقدمة ترجمة خود از رباعیات نیز به این مسأله پرداخته است (همان، 1/321). محمدرضا قنبری (خیام نامه، تهران، زوار، 1384)؛ محمد فاضلی(مجلة دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی، 1356،سال13، شماره 4) و سید مهدی زرقانی(نامة فرهنگستان سال3 شماره10) و... هم به مقایسة معرّی و خیام پرداختهاند. یوسف بکار پژوهشگر عرب نیز در کتاب «جماعه الدیوان و عمر الخیام» (بیروت، 2004) به بررسی تأثیر خیام بر شاعران مصری مکتب دیوان پرداخته است؛ لیکن در خصوص تأثیرپذیری خیام از طرفه یا همسانی اندیشههای آن دو سخنی به میان نیامده است؛ چه در کتاب «کارنامةتحلیلی خیام پژوهی در ایران»(شیراز، 1389) که به کوشش کاووس حسن لی و سعید حسام پور گردآوری شده، هیچ سخنی از مقایسة خیام و طرفة بن عبد در فاصلة سالهای 1300 تا 1380 نیست. «کتابشناسی عمر خیام» اثر فاطمه انگورانی و زهرا انگورانی( تهران،1381) نیز فاقد هرگونه اشاره به موضوع مورد بحث است. کتاب ارزشمند یوسف بکار با عنوان «عمر الخیام و الرباعیات فی آثار الدارسین العرب» (بیروت، 1988) نیز هیچ اشارهای به مقایسة طرفه با خیام در ادبیات عربی ندارد و عبد الوهاب بیاتی شاعر معاصر عراقی تنها کسی است که در دفتر شعری «الموت فی الحیاه الوجه الآخر لتأملات الخیام» (بیروت، دار الآداب، 1968: صص130-131) به چهار بیت طرفه و همسانی اندیشة او با خیام اشاره کرده است.
خیام و روزگار او
عمر خیام، ریاضیدان، فیلسوف، منجّم و دانشمند برجستة اواخر سدة پنجم و اوایل سدة ششم هجری و معاصر سلجوقیان بوده و بیشترین شهرتش مرهون رباعیاتی است که باختلاف در تعداد و انتساب، به نام وی ثبت شده و توجه اندیشمندان و ادیبان را به خود جلب کرده است. «در این رباعی ها خیام افکار فلسفی خود را که غالباً در مطالبی از قبیل تحیر یک متفکّر در برابر اسرار خلقت و تأثّر از ناپیدایی سرنوشت آدمیان است بیان میکند» (صفا، 1381: 529).
در روزگار خیام، خراسان بزرگ و شهرهای معتبر آن کانون علم و ادب بود و خیام که در نیشابور می زیست. از این فضای علم و ادب به دور نبود. او در ادبیات، تفسیر، کلام، حکمت طبیعی، ریاضیات و الهیات مهارت یافته و بر تسلّط او در هر یک از این موارد روایات و شواهدی تاریخی وجود دارد. او در خراسان دارای جاه و مقام و بنا بر اسناد و مدارک، دانشمندی شناخته شده بود؛ اما این دانشمند بزرگ رباعیاتی اندک و در عین حال پر بار نیز داشته که گفته شده تنها محرمترین دوستانش از آن اطلاع داشتند، به همین دلیل در زمان شاعر این رباعیات امکان ظهور نیافت و پس از مرگ او و گذشت یکی دو نسل بتدریج شناخته شد، به همین دلیل شمار دقیق این رباعیات دانسته نیست؛ اما خیام پژوهان معاصر با تحلیل چند رباعی؛ که به احتمال زیاد از خیام است و با در نظر گرفتن شرایط زمانة او رباعیات خیامی را از غیر خیامی جدا کردهاند.1
طرفه و روزگار او
عمرو بن عبد ملقّب به طرفه از شاعران بنام دورة جاهلی است. در بحرین به دنیا آمد و میان سال های 564 و 569 از دنیا رفت. در کودکی پدر خود را از دست داد و در نزد عموهایش در آسایش و تنّعم پرورش یافت. گفته شده آن قدر در خوشگذرانی و باده گساری زیاده روی نمود که خاندانش بر او خشم گرفته و ترکش نمودند و هنوز به سی سالگی نرسیده بود که به قتل رسید (بستانی، 1953: 141-142). مهمترین اثر بر جای مانده از او که در بر گیرندة افکار و جهانبینی شاعر است، معلقة اوست که به گفتة تاریخ نگاران و پژوهندگان «گنجینهای است از عواطف انسانی در مسألة زندگی و مرگ و نیز حاوی فوائدی است تاریخی. این قصیده زیباترین بیان حالت روحی شاعری است جوان با قلبی پر جنب و جوش که زندگی را در یافته؛ ولی از معنای آن بی خبر مانده است، از این رو در پاره ای از امور به راه درست رفته و در بسیاری دیگر به راه خطا» (فاخوری، 1384: 74-75).
افکار فلسفی خیام
رباعیات خیام از حیث معنا و مضمون غالباً با یکی از مباحث و مسائل مهم فلسفی تماس دور یا نزدیکی دارد و پیرامون مسائل ما بعد الطبیعه بحث و گفتگو می کند، و به طور کلّی محورها و موضوعات اصلی شعر خیام عبارتند از: مرگ و زندگی، اغتنام فرصت، بهرهمندی از حیات دنیوی، بدبینی دربارة خلقت و شک و تردید در امور هستی که هر یک از این موضوعات را جداگانه مورد بررسی و تحلیل قرار میدهیم.
1. مرگ و زندگی
بن مایة 36 رباعی که بیش از سایر رباعیات میتوان به اصالت آنها اطمینان داشت، حاکی از این است که خیام پیوسته به مسألة مرگ و زندگی میاندیشیده و میتوان گفت «معمای مرگ و زندگی محور اندیشة شاعرانة خیام بوده و سایر مطالب مانند حدوث و قدم عالم یا تناهی ابعاد زمانی و مکانی از آن منشعب گردیده است» (دشتی،1354: 176).
فولادوند در شناسایی رباعیات خیام یکی از ویژگیهای برجستة این رباعیات را چنین بیان می کند: «هر رباعی خیام وار لامحاله ناظر به درام آفرینش یا فاجعة زندگی و یا لااقل متضمن اغتنام دم و وحشت و اندوه مرگ است معاً یا بتنهایی و رباعیاتی که فاقد اندوه مرگ است و اثری از تشویش و هول و هراس مردن در آنها نیست و صرفا شنونده را به عیش خوش دعوت می کند- آن هم با حالتی رندانه- غالباً تقلیدی و بعد از خیام گفته شده است» (فولادوند، 1348: 12).
معمّای مرگ و زندگی، خیام را به تفکّر در جهان هستی می کشاند و او برای آن آغاز و انجامی نمی یابد؛ آن چه پیروان ادیان مختلف در این باب میگویند نیز برای او قانع کننده نیست، خواه صانعی حکیم و مرید در کار باشد، خواه طبیعت کور و بی اراده بر جهان فرمانروایی کند. جهان هستی همیشه بوده و خواهد بود، توالی هستی و نیستی بر موجودات طاری می شود. طبیعت بیکار نمیماند، پیوسته میسازد و منهدم میکند، چرا میسازد تا منهدم کند؟ پاسخی عقل پسند بدین سؤال نمییابد. «در نظر او، امر مسلّم، مرگ است، مرگی بدون بازگشت. پس زندگی پدیده ایست زودگذر، چون امر چنین است، همة آن مسائل مهمی که فکر آدمی را به خود مشغول کرده است از ارزش میافتد» (همان، 270). او در موجودیت ملکوت تردید نمیکند؛ بلکه در تبیین آن با معیارهای دانش بشری، خود را ناتوان میبیند و دچار حیرت و سرگشتگی شده، فریاد بر می آورد:
|
خیام انسان را موجودی حقیر و ناچیز دانسته و او را به مگس ناچیزی مانند می کند، مگسی که حقیرانه اظهار وجود می کند و پس از مدتی حقیرانهتر در هیاهوی روزگار جان سپرده و ناپدید می شود:
|
بنابراین انسان در نگاه خیام چنان بی مقدار و حقیر است که هستی و نیستی او برای جهان یکسان است و نه بود او سودی به جهان می رساند نه نبود او خللی به بار می آورد:
|
او هرگز پاسخ قانع کنندهای برای این پرسش نمییابد، و این امر بر حیرت و سرگشتگی او میافزاید:
|
از نگاه خیام، موجودات در گردش مستمر و ابدی هستند و انسان در این سیل چون خرده خاشاکی است که میگذرد و خود نمی داند از کجا آمده، به کجا می رود؟ عناصر پیوسته در حال تجزیه و ترکیب است، ماده که از اجزاء بسیط ترکیب و تشکیل یافته، دائماً در حال نیستی و آفرینش دوباره است، جمع میشود و متفرق میگردد، انسان می میرد و جسمش را به خاک می سپارند، عناصر ترکیب کنندهاش پس از چندی از یکدیگر دور و تجزیه میشود، از این تجزیه و ترکیب است که بعدها ایوانها و کنگرهها می سازند و خیام در خاک و خشت این کنگرهها دست و سر وزیری و سلطانی را میبیند که روزگاری بر مسند قدرت تکیه زده بودند:
|
خیام در این دسته از رباعیات، نه تنها با دیدگاهی واقعگرایانه، فناپذیری انسان و جهان را یادآوری میکند و مورد تأکید قرار میدهد؛ بلکه به یک اصل مهم و جدید علمی نیز اشاره میکند؛ اصلی که مطابق آن عناصر موجود، بیشی و کمی نمیپذیرند و تنها تغییر و تبدیل مینمایند و آن همان اصل بقای عناصر است. به این ترتیب حکیم نیشابور، قرنها پیش، با بیانی شاعرانه و به ظاهر قلندرانه، این واقعیت مهم علمی را که دنیای غرب در دوران اخیر مدعی رسیدن به آن و اثبات آن است، به جهان عرضه کرده است (کهندانی، 1384: 8).
فکر و اندیشة خیام پیوسته پیرامون نیستی و عدم دور می زند، گویی مرگ در کمین او نشسته و هر آن بر او فرود میآید و طومار زندگی او را در هم می پیچد، از این روست که او مردمان را به کام گیری از دنیا و خوشیهای زودگذر آن فرا می خواند و از آنان می خواهد پیش از آن که فرصت از کف داده و به جمع مردگان بپیوندند، غم و اندوه، فرو نهاده و بادة شادمانی و سرور سر کشند:
|
او در این رباعی یادآور می شود که چه بسیار سرو قامتان دلجوی مردند و خاک شدند و از خاک وجودشان برای دیگران جام و سبو ساختند، پس زان پیشتر که جام و سبوی دیگران شویم باید دم را غنیمت شمرد. در واقع؛ خیام در این گونه رباعیات حسرت و درد و بدبینی را بیان کرده و این بدبینی، حاصل نگاه او به زندگی است، چه روزی همة آرزوها به گور می شود و نومیدی در دل ها خانه می کند و این بدبینی از ویژگیهای فلسفة نظری اوست.
2. تردید و بدبینی
بدبینی دربارة خلقت و آفرینش عالم و آدم نیز از دیگر موضوعاتی است که در رباعیات خیام به چشم میخورد، چنان که فولادوند در بیان این ویژگی رباعیات خیام میگوید: «هر رباعی خیام وار لااقل متضمّن یکی از این مفاهیم است: پرسش، شک، اعتراض، عصیان، تحدی، استهزاء (البته نه به صورت رکیک و عالمانه بلکه با بیانی ادبی)» (فولادوند، 1348: 12). خیام در جهان بینی خود نسبت به سرنوشت آدمی و اصول دینی و مبانی اعتقادی دچار شک و تردید شده و از این واهمه دارد که راه را به خطا رفته و عمر به بیهودگی و زیان ببازد:
|
او یقین دارد که زندگان امروز به زودی به مردگان خواهند پیوست و مردگان دیروز هرگز بر نمیگردند. چه به آرامگاه ابدی خود فرو غلطیدهاند و او نیز روزی تنها و بی پناه به اعماق خاک سپرده خواهد شد و نه یاری و نه همدمی و نه مونسی در آنجا نخواهد داشت، مانند لاله ای که پژمردن، پایان حیات اوست او نیز پس از مرگ هرگز شکفته نخواهد شد:
|
با وجود ابیات فوق نمیتوان او را منکر عدل الهی دانست و یا تردید او در اصول دینی و یا سؤال کردنش از مبانی اعتقادی را حمل بر بی دینی او نمود؛ چنان که فروغی و غنی در دفاع از رباعیات وی در مقدمهای مبسوط چنین مینویسند: «کسانی که رباعیات خیام را دلیل بر کفر و زندقة او دانستهاند، غافل بودهاند که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان منافاتی ندارد و چه مانعی دارد که کسی بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی به وجود صانع مدرک یقین داشته باشد و همه تکالیف شرعی خود را به جا بیاورد و در عین حال بگوید من از کار دنیا سر در نیاوردم» (نیک سیرت،1380: 85).
یکانی نیز معتقد است: «چنان چه خیام مرحلة بدبینی را تا لب پرتگاه آن پیموده باشد در ورطة نیهیلیسم و انکار مطلق نیفتاده» (1342: 245) و خود او نیز بارها بر این نکته تأکید نموده که به خداوند ایمان دارد و فضل و توجه باری تعالی او را از پرده دری و رسوایی باز داشته هر چند در خلوت هزاران گناه مرتکب شده باشد:
|
علاوه بر این در مورد او روایاتی نقل شده که نشان دهندة این است که او تا آخرین لحظه حیات خود به آفریدگار هستی میاندیشیده و به او ایمان داشته است، از جمله علی بن زید بیهقی در کتاب «تتمه صوان الحکمه» در مورد خیام مینویسد: «خیام با خلال زرین، دندان خود را پاک میکرد و در همان حال سرگرم تأمل در الهیات شفای بوعلی بود و وقتی که به فصل واحد رسید، خلال را میان دو ورق نهاد و وصیت کرد و نماز گزارد و نماز عشا بخواند و به سجده رفت و در حال سجده میگفت: خدایا! بدان که من تو را چندان که میسر بود شناختم. پس مرا بیامرز! زیرا شناخت تو برای من به منزله راهیست به سوی تو؛ آنگاه بمرد» (براون، 1361: 376).
نزد انسان دانشمند، خدانشناسی معنایی ندارد، امّا می تواند پرسشگر مردّدی باشد که در پی کشف حقیقت به بحث و جستجو و تکاپو افتاده است:
|
خیام در اشعارش- چنان که مشاهده شد- بیش از هر مسألهای به مرگ و حیات ناپایدار و زودگذر پرداخته است؛ گویی این مسأله، همیشه ذهن او را به خود مشغول داشته و پرسشهایی برای او به وجود آورده است، پرسشهایی از این قبیل که چرا آمده ایم که برویم؟ مقصود از این آمدن و رفتن چیست؟ و پرسشهایی دیگر که پاسخ قانع کنندهای برای آنها نمییابد؛ لذا دچار شک و تردید می شود و جبر را البته نه به صورت افراطی می پذیرد و اگر نیک بنگریم در می یابیم که همة این پرسشها و حیرتها و نا آرامیها یک دلیل می تواند داشته باشد و آن این که خیام هدف اصلی آفرینش را تماماً و کمالاً درک نکرده؛ لذا سرگردان و متحیّر گشته و نتوانسته این مسائل بظاهر متناقض را بپذیرد. البته- همان طور که قبلاً هم اشاره شد- خیام با وجود این تحیر و سرگردانی که تا حدود زیادی ناشی از جو فکری حاکم بر زمانة اوست، از در انکار بر نیامده و می توانگفت او از نوادر افرادی است که در آن اوضاع و احوال فکری که همه تحت تاثیر جبر برای خود سرنوشتی مقرر می دانستهاند که در آن هیچ تغییری راه ندارد و باید آن را پذیرفت به این مسائل اندیشیده و شک کرده اما انکار نکرده و چه بسا شک، آغاز یقین است و خیام نیز از این امر مستثنی نبوده و در دورههای بعدی از این شک و تردید بیرون آمده باشد.
3. اغتنام فرصت
خیام در بسیاری از رباعیات خود به اغتنام فرصت و دم غنیمت شمری فرا می خواند و از آدمی میخواهد که به جای تباه کردن لحظههای زندگی، آن را پاس بدارد و از لحظهها نهایت بهره را ببرد و زندگی را با لذت و شادکامی سپری نماید. او بر این باور است که اندوه گذشته را نباید خورد و ترس از آینده نباید داشت و به جای اندوه گذشته و ترس از آینده، حال را باید دریافت. فردا را که دیده است و زیستن تا فردا را که تضمین کرده؟ بنابراین تا دیر نشده از عمر ناپایدار باید بهره برد:
|
او دم به دم یک چیز را توصیه میکند و یک چیز را نشانه خردمندی می داند:
|
هر لحظه که از عمر می گذرد، باز نمیگردد و چون از این جهان و کرة خاکی رفتیم، بازگشتی نیست، پس چه بهتر که پیوسته ایام به کام باشد. او یادآوری می کند که غصه خوردن و اندوه بردن، چاره دردها و اندوه بشر نیست، از این رو نباید در اندوه گذشته و در آرزوی آینده، خاطر خود را آزرده ساخت. در چنین فرصت گذرانی که نمی توان آن را متوقف کرد بهترین چاره این است که خوش باشیم و قدر لحظه ها را در یابیم:
|
اگر میبینیم که خیام با وسواس بیسابقه بر غنیمت شمردن دم تأکید میکند و نمیخواهد که عمر گرامی را به هیچ ببازد، به این دلیل است که میخواهد با شاد زیستن، زمینة باروری استعداد و هوش فطری خویش را در جهت خلاقیتهای علمی فراهم سازد و از این روست که در رباعیات خود همواره به دو چیز فرا میخواند و خود بدان پایبند است: 1- عمر را در شادکامی سپری کردن 2- همنشینی با خردمندان. چه، جسم آدمی آمیزهای است از خاک و آتش و باد و آب که به هیچ یک از آنها نمیتوان اعتماد کرد:
|
خیام که از نابسامانیهای روزگار و بیثباتیهای آن آزرده خاطر است، راه چارة خود و همة کسانی را که مانند او از پریشانیهای روزگار و شتاب بیدرنگ زمان دچار حیرت و افسوس میشوند، در این می بیند که اوقات خود را با یاد گذشته و ترس از آینده تلخ نکنند، چه، گذشته که گذشته، فردا هم که نامشخص است، پس امروز را غنیمت شمر:
|
البته گذر زمان و کم بودن فرصت و غنیمت شمردن آن از مسائلی است که همیشه ذهن و خاطر اندیشمندان را به خود مشغول داشته و بزرگان و ائمه (علیهم السلام) نیز به این امر پرداختهاند؛ از جمله امام علی (علیه السلام) در حکمتها و کلمات قصار خود فراوان به این موضوع پرداختهاند. چنان که در حکمت 133 می فرمایند: «الدنیا دارُ مَمرٍّ لا دارُ مَقرٍّ» دنیا محل گذراست نه جایگاه اقامت و پایدار ماندن. در حکمت118 نیز می فرمایند: «إضاعةُ الفرصةِ غُصةٌ» از دست دادن فرصت، غصه در پی دارد. امام (ع) عمر کوتاه آدمی را گوشزد میکنند تا انسانها توشهای فراهم آورند، برای سرای باقی، اما خیام راه روشنی پیش روی خود نمییابد و هر دم، مرگ را پیش چشم خود می بیند و از درک حقیقت عاجز است.
4. میگساری
براستی شاد زیستن در این دنیای زودگذر که مرگ دست از جان آدمی بر نمی دارد و هر لحظه جوان و زیباروی و کودکی را به کام می کشد، چگونه ممکن است؟ از نگاه خیام تنها راه رها شدن از غم و اندوه پناه بردن به می و باده است:
|
٭٭٭
|
از نظر خیام روزگار قابل اعتماد نیست و با هر کس به نوعی بازی میکند و برای کسی پایدار نیست، پس چه بهتر که نگرانیها را با نوشیدن چند پیمانه فراموش کنیم. همه می روند، بزرگان و نام آوران هم میروند، کاخها و قصرهایشان ویران و جایگاه جغدان و روبهان میشود؛ لذا شایسته نیست که در غم زمانه دل تنگ شویم، باید زندگی را ساز کرد و پیمانه را پر می. چه، هر آن، مرگ در کمین است. این جهان پیوسته بوده و خواهد بود، آمدن و رفتن ما در آن کمتر اثری ندارد، گذشته که گذشته است، آینده هم که نامعلوم، پس دم غنیمت شمر، همه رفتنی هستیم و خطای محض است که این چند روزه را بی می و معشوق سپری نماییم.
از موارد در خور توجه در این دسته از رباعیات خیام که توجه همگان را به خود جلب کرده، لفظ می و باده است. آیا منظور از می همان شراب و بادة انگوری است یا مفهوم دیگری دارد؟ در این خصوص نظریات متفاوت و گاه متناقضی ارائه شده، آرتور کریستین سن ضمن اشاره به فلسفة خوشباشی خیام از شراب به عنوان بهترین وسیلة کامجویی از دیدگاه خیام نام می برد، و از بادة مورد نظر او هیچ معنای کنایی و استعاری استنباط نمیکند، «می اول و آخر لذت و شادمانی است؛ از این رو هر جا پیالهای از می وجود دارد، ما را می بینی که همچون صراحی به سوی آن گردن دراز کردهایم، پس ضایعتر از روزی که بی باده به سر بری روزی نیست، نوشیدن شراب وقت معینی ندارد، هر لحظه از زمان برای باده نوشی مناسب است» (کریستین سن، 1374: 83).
فرنان هانری نیز با نظر پیشین همداستان بوده، میگوید: «خیام چون اسرار عالم را بالاتر از دسترس استعداد و استطاعت خود دیده، تقلّا کرده و چون به مراد خود نمی رسد و می بیند که نتواند رسید، با کمال یأس و دلسردی باز در ورطة حیرت سقوط می کند و آن وقت شراب میخواهد و منظورش از شراب، تسکین تأثیرات شکست و ناکامی و فراموش کردن عجز و قصور عقل و شعور خود از فهم و درک مطلب بوده و میخواهد بدین وسیله از روی سفالت شعور خود سیلاب نیسانی جاری سازد» (یکانی، 1342: 149-150). اما علی فروغی و خرّمشاهی به گونهای دیگر به پدیدة شراب در رباعیات خیام مینگرند. این دو؛ شراب مورد نظر خیام را بادهای ادبی دانسته و بر این باورند که «شراب به معنی وسیلة فراغ و خوشی یا انصراف با توجه به دقایق و مانند آن است، وقتی که خیام میگوید: دم را غنیمت بدان و شراب بخور که به عمر اعتباری نیست، مقصود این است که قدر وقت را بشناس و عمر را بیهوده تلف مکن و خود را گرفتار آلودگی های کثیف دنیا مساز» (همان، 151).
از نظر دشتی نیز خیام مردی جدی، منیع الطبع، عزیز النفس و از هر نوع افراط و سبکسری دور بوده، باده مینوشیده؛ ولی در حد اعتدال و نه به به قصد این که مست لا یعقل شود. خیام از آن طبایعی است که اگر باده را مخل وقار و شأن خود می دانست، لب بدان نمی آلود (دشتی،1354: 224).
چه بسا خیام، خوردن شراب را تا حدی که باعث مستی نمیشده، عیب نمی دانست و در حد اعتدال می نوشید؛ اما توجه به این نکته الزامی است که «منزلت اجتماعی او در نزد هم عصران، و عناوین و القابی احترام آمیز چون امام، حجة الحق، فیلسوف العالم، سید حکماء المشرق که بر او اطلاق می شده است، همگی نشان از بزرگی مقام و منزلت او دارد» (همان، 31). حال آیا عقلانی است که خیام دانشمند را شرابخوار بدانیم؟ پر واضح است که آنچه نزد مردمان هر زمان مهم و ارزشمند است، پایبندی به اصول اخلاقی و رعایت شئونات انسانی است، بخصوص در زمان خیام که ارزشهای دینی بشدّت بر جامعه حاکم بود؛ چنان که دشتی در این باره میگوید: «در این عصر گویی تبی شدید بر مزاج عقلی مردم مستولی شده بود که همة امور زندگی را بایستی از زاویة معتقدات مذهبی نگرند» (همان، 40).
در ضمن دانشمندی که بیشتر با ریاضی و معادله سر و کار دارد تا شعر و شاعری چگونه می تواند خود را آلوده شراب ساخته و مست و لا یعقل شود؛ حال آن که در کار خود نیاز شدید به تعقّل و اندیشیدن دارد. علاوه بر این ویژگیهای روحی خود خیام نیز عکس این را اثبات میکند؛ چرا که همواره ردی از ناامیدی و حسرت در از دست دادن زمان و پیش روی داشتن مرگ همراه اوست و فکر و روح او را آزرده ساخته است. پس شایستهتر آن که باده و می را در رباعیات خیام در کاربرد مجازی و استعاری آن تعبیر کنیم.
افکار فلسفی طرفه
طرفة بن عبد شاعر بنام عصر جاهلی از قبیله بنی بکر وائل بود که بعد از مرگ پدرش، عموهایش در حق او و مادرش ظلم کردند تا جایی که طرفه برای جانبداری از مادرش به تهدید آنها پرداخت و همین دوران پر مشقت کودکی و بعد از آن تا جوانی، تأثیر زیادی در زندگی و اشعار طرفه گذاشت.
طرفه شاعری آرمان گرا بوده و همواره در پی صعود به قلّههای افتخار و دست یافتن به آن چیزی است که از نگاه او برتر و نیکوتر است. علاوه بر این او خواستار خواهشها و شهوات مادی نیز است و میان این دو رویکرد تضادی نمیبیند. «او چه در اعتقاد و چه در عمل، طریق حقیقت را گم کرده است. مشی و مرام زندگیاش چیزی است میان اباحیگری مادی و گرایش ایده آلیستی که به صبغة یأس به خاطر سرعت زوال زندگی و حرص داشتن بر فرصتهای خوشی که از دست میروند، رنگین گشتهاند، مسلماً رنج های زندگی و طرد شدنش از خانواده و آوارگی و بدبختی در او تأثیر بسزایی داشته است و این فلسفه و شیوة تفکّر طرفه از هر عقیده دینی خالی بوده و صرفا متوجه امور مادی است» (فاخوری، 1384: 76).
طرفه اشعاری دارد حکمت آمیز و بر گرفته از محیط پیرامون که بیشتر درباره زندگی و مرگ است. او معتقد است که زندگی، فرصت گذرایی است که شایسته است انسان از آن استفاده کند؛ چرا که بعد از مرگ، زندگی دیگری وجود ندارد؛ و از این روست که ثروتمندانی را که از مال خود در زندگیشان بهره نمی برند، سرزنش میکند.
بررسی شیوه و روش زندگی و افکار فلسفی طرفه در اشعارش ما را بر این امر واقف میکند که طرفه، مرگ را امری حتمی و پایان کار می داند، به همین دلیل سعی بر آن دارد که از چند صباح زندگی بهره کافی و وافی ببرد و به طور کلی اندیشههای طرفه را در سه بخش می توان بررسی نمود که ذیلا بدان می پردازیم.
1. مرگ و زندگی
طرفه دارای دیدگاهی خاص به زندگی و مرگ است و این دیدگاه تنها حاصل عقلی جستجوگر نیست؛ بلکه نتیجة نگاهی است احساسی به تراژدی زندگی و سرنوشت حزن آلودی که در انتظار آدمی است، او بر این امر یقین دارد که مرگ دیر یا زود به سراغ آدمی می آید و صفحة زندگی او را در هم می پیچد و اثری از او بر جای نمیگذارد؛ پس پیش از آن که شیشة عمر به سنگ مرگ خرد گردد باید کام خود را از لحظه ها باز ستاند:
|
ترجمه: به جان تو سوگند، تا زمانی که مرگ آدمی را رها می گذارد درست بدان ماند که سوار افسار را فرو هشته و دو سوی آن را در دست دارد.
بزودی مرگ به سراغش میآید و به زندگی او پایان میدهد و چون قوم عاد اثری از او به جای نمیگذارد:
|
ترجمه: من یقین دارم که همان چیزی که قوم عاد و سایر پیشینیان را هلاک کرد و از هم جدا و پراکنده نمود بزودی سراغ من خواهد آمد.
حتی اگر عمری به درازی عمر لقمان بن عاد که به باور جاهلیان عمری دراز یافت، داشته باشد، روزی ستارة عمرش به خاموشی میگراید:
|
ترجمه: مگر لقمان بن عاد را ندیدی که لاشخورها بر او فرود آمدند و در نهایت ستاره ی عمرش غروب کرد.
به همین دلیل علاقه ای به ثروت اندوزی ندارد و از بخل ورزیدن اکراه دارد و معتقد است چون زمان مرگ فرا رسد، فرقی بین سخاوتمندان و خشک دستان نیست و هر دو گروه در کام آن فرو می روند:
|
ترجمه: قبر آزمند تنگ چشم را همچون قبر خوشگذران گمراهی می بینم که دارایی خود را بیهوده تباه میکند.
چرا که هر دو در توده ای از خاک و زیر تخته سنگی به خواب ابدی رفتهاند و هیچ تفاوتی بین این دو قبر نیست؛ هر چند یکی مردی آزمند و بخیل در خود جای داده و دیگری مردی بخشنده:
|
ترجمه: دو تپة خرد خاکی را می بینی که بر روی آنها چند تخته سنگ چیده شده است.
او بر این باور است که پیش روی آدمی گریزگاهی از چنگال مرگ نیست و این تقدیری است که خداوند برای آدمیان رقم زده است:
|
ترجمه: ]حتی[ اگر بر ستیغ بلندی شوم که بزهای کوهی نیز از رسیدن به آن ناتوانند، مرگ در پی من خواهد آمد که خواستی فراتر از خواست خدا نباشد.
به اعتقاد طرفه کسانی که او را به خاطر ماجراجوییها و بذل و بخششها و حضور در میدان کارزار در دفاع از قومش نکوهش میکنند، به خطا می روند؛ چرا که آنان نمیتوانند به او عمری جاودان بخشند و اگر او از جنگ روی بر تابد مرگ به سویش می شتابد و کسانی که او را از لذّت طلبی و کامجویی باز می دارند و زبان به نکوهش او میگشایند نیز در اشتباهند؛ چه آنان هم نمی توانند زندگی جاویدان به او بخشند، «در نظر طرفه زندگی سراسر خشونت است و مشقت و بدون خوشگذرانی و لذت طلبی ارزشی ندارد و فلسفة زندگی چیزی جز لذّت طلبی نیست و حال که گریزی از مرگ نیست و مرگ روزی به سراغ فقیر و غنی و بخشنده و بخیل و شجاع و ترسو میآید؛ پس آیا بهتر نیست که آدمی مادامی که در این دنیاست به کامجویی و لذت طلبی بپردازد» (حسین، 1925: 64).
|
ترجمه: مرگ را می بینم که بخشندگان و بهترین دارایی های خشک دستان آزمند را – برای نابودی- بر می گزیند/ مرگ را با مردمان در پیوند می بینم و فردا را- که مرگ در پی آن است- دور نمی دانم، چه نزدیک است امروز به فردا!
|
ترجمه: هرگاه بخواهد افسارش را به سوی خود می کشد و گرفتار بند مرگ به ناچار به خواسته او سر فرود آورد.
و گنجینة عمر هر لحظه در حال کاسته شدن و پایان پذیرفتن است:
|
ترجمه: زندگی گنجی است که هر شب از آن کاسته میشود و هر چه که روزگار از آن بکاهد، روزی پایان میپذیرد.
|
ترجمه: به جان تو سوگند که زندگی دردستان ما امانت است، پس تا می توانی از نیکی هایش توشه برگیر.
هر چند لذت طلبی و خوشگذرانی در نزد او جایگاه نخست را دارد؛ اما او فقط به دنبال لذّات مادی نیست و در کنار آن به خوشنامی هم اهمیت میدهد و از این روی هرگز از شجاعت و سخاوت دست نمی کشد؛ چه در آن لذّتی معنوی می یابد که از لذّات حسی و مادی کمتر نیست و گویی او به حیات پس از مرگ اعتقادی ندارد و می خواهد تن و روانش را از هر آن چه لذت است سیراب کند:
|
ترجمه: پس بگذار تا آن گاه که زنده ام خویشتن را از می سیراب کنم؛ زیرا بیم این دارم که پس از مرگ چیزی برای آشامیدن یافت نیاید.
2. اغتنام فرصت
سرعت زوال زندگی همواره فکر و اندیشة طرفه را به خود مشغول نموده؛ اما در عین حال تسلیم غم و اندوه نمیشود و گریه و زاری را چاره کار نمیداند، بلکه به لذت طلبی و کامجویی در زندگی می پردازد «لذاتی که زندگی را به خاطر آن دوست دارد و می خواهد در این عمر کوتاه با تمام وجود خویش احساسش کند؛ ولی این لذت جویی و نوشخواری در عین حال در مرتبة دوم قرار گرفته و چون وظیفهای اجتماعی و یا امری فردی پیش آید مانع آن نمیشود که تن به خطر دهد و همچنان که مرگ به سوی او می شتابد، او نیز به سوی مرگ بشتابد. بنابراین خوش گذرانی و لذّت طلبی او خارج از حد اعتدال نیست» (فاخوری، 1384: 79).
طرفه وقتی میبیند عمر، کوتاه و مرگ، پایان کار است و باید قدر لحظهها را دانست، سه لذت را هدف زندگی خود بر می شمارد، و به زندگی به خاطر همین سه لذت عشق می ورزد:
|
ترجمه: اگر سه چیز در زندگی آدمی نبود به بختت سوگند برایم اهمیتی نداشت که چه هنگام آنها که به دیدارم آمدهاند برخیزند]به نشانة این که هنگام کوچم از این دنیا فرا رسیده امیدی به بقای عمرم نیست[.
آن سه چیز عبارتند از:
الف: رادی و جوانمردی
اولین چیزی که برای او مطلوب و دل پذیر است و زندگی را برایش شیرین جلوه میدهد، جوانمردی و یاری رساندن به مستمندان و بینوایان است:
|
ترجمه: ]یکی آن است که[ آن گاه که بینوا و گرفتاری مرا به کمک فراخواند، چون گرگ سراسیمهای که در میان انبوه درختان به سوی آبشخور خویش روان است به یاری او بشتابم.
|
ترجمه: چون مردم بگویند: جوانمرد کیست؟ یقین میکنم که روی سخن با من است، چون تن آسانی پیشه نمیکنم و دودلی به خود راه نمی دهم و از آنانی نیستم که از ترس]کمک به دیگران و یا از بیم دشمنان[ در دور دست کوه و کمر منزل بگزینم و هرگاه که مردمانی از من کمک خواهند به یاریشان بشتابم.
و به دلیل همین کرامت و بخشندگی است که همه او را دوست دارند:
|
ترجمه: دیدم نه نیازمندان راه نشین و نه بی نیازان سرا پرده نشین (نیکوکاری و رادمردی) مرا انکار نمیکنند.
ب: همنشینی با خوبرویان
دومین وسیلة عیش و نوش و لذت طلبی طرفه که به زندگی او معنا بخشیده همنشینی با خوبرویان است:
|
ترجمه: ]از دیگر لذات من این است که[ روزی ابری را همراه نم نم بارانی دلپذیر با دلبری زیبا و فربه در سراپردهای برافراشته به شب آورم.
ج: میگساری
از نظر او سومین لذت زندگی، سر کشیدن شراب سرخ فامی است که شادی و خوشیرا به ارمغانمی آورد:
|
ترجمه: از جمله لذت هایم این است که با باده ای سرخ فام که چون آب بدان بیامیزند کف برآورد، بر سرزنشکنندگان پیشی گیرم.
او با صداقت و صراحت لذتهای زندگی را از نگاه خود با زبانی ساده بیان میکند و این لذتی است ناشی از نگاه سطحی و مادی شاعر به زندگی و گاه چنان در این لذت طلبی و کامجویی زیاده روی میکند که اموال و دارایی خود و نیاکانش را بر باد میدهد تا آنجا که قبیله به تنگ آمده و از او چنان کناره گرفته که گویی گناهی نابخشودنی مرتکب شده است:
|
ترجمه: از باده گساری و خوشگذرانی و بر باد دادن آنچه خود به دست آوردم و آنچه از نیاکانم فرا چنگ آمده بود هیچ گاه باز نایستادم/ تا آنجا که همة خویشانم از من دوری گزیدند و چون اشتر گرِ به قطران آلوده تنها ماندم.
او اصرار دارد که خود را از شراب سیراب کند؛ چرا که معتقد است بعد از مرگ همه چیز از او دریغ می شود و او تشنه لب از شراب ناب از این دنیا رخت بر خواهد بست:
|
ترجمه: راد مردی هستم که تا زندهام خویشتن را از باده سیراب دارم و فردا چون بمیرم در خواهی یافت که کدام یک از ما تشنه لب خواهد بود؟
از این رو، کسانی که او را از لذت طلبی و کامجویی باز می دارند به باد انتقاد گرفته، می گوید:
|
ترجمه: ای آن که مرا به خاطر نبردها و کامجویی هایم سرزنش میکنی اگر چنین نکنم آیا زندگی جاویدم می دهی.
نتیجه
از بن مایههای اصلی رباعیات خیام که در بردارندة افکار فلسفی شاعر است، مرگ و زندگی زود گذر و اغتنام فرصتها است و اگر نیک بنگریم خواهیم دید که افکار خیام همانند حلقههای زنجیر، به هم پیوسته و هر کدام مقدمهای است برای دیگری. خیام چون در امر هستی و مرگ زیاد تفکر میکرده، زندگی را زودگذر، و در پس هر آمدنی، رفتنی را دیده، دچار شک و تردید شده و برای رهایی از این افکار و بهره گیری از چند صباح زندگی به می روی آورده است.
اما طرفه شاعر جوان مرگ عصر جاهلی، فردی میگسار و طرد شده از قبیله است که تنها خصلت نیک او را جوانمردیاش گفتهاند که آن هم مرسوم عهد جاهلی بوده است.2 اشعار و زندگی او نیز خالی از هر گونه عقیدة دینی است. او چون خیام، زندگی را زودگذر می بیند و به مرگ می اندیشد؛ اما مرگ را پایان کار می داند و در بهرهمندی از این فرصت کوتاه به شراب و زن و بخشندگی روی میآورد و در این امور افراط میکند.
شاید بتوان گفت تنها مشابهت افکار دو شاعر، دم غنیمت شمری و خوشباشی است. هر دو آنها معتقدند برای خوش باشی و خوش زیستی باید از همة ظرفیتهای زمانی و مکانی سود جست. اما در این اصل بظاهر مشترک نیز تفاوتهای عمیقی دیده می شود. خیام شک کرده و به دنبال راهی و پاسخی برای برطرف کردن تردید خود است. شک و تردید او، نه تنها نشانة انکار نیست؛ بلکه مقدمهای است برای یقین. او دانشمندی حکیم و فیلسوفی است متفکّر که توانسته در عصری پر آشوب و با مردمانی متعصب، جایگاه والایی کسب کند؛ اما طرفه، مرگ را پایان کار می بیند و به زن و شراب پناه می برد.
پینوشتها
1- پژوهشگرانی مانند هدایت، محمد علی فروغی، علی دشتی، علیرضا ذکاوتی قراگزلو، محمد مهدی فولادوند و... بر پایه ذوق و استدلال به گزینش رباعیات پرداختهاند. حدود 30 تا 40 رباعی از دیدگاه همه پژوهشگران اصیل است و در بقیه آنها اختلاف وجود دارد (رک. حسن لی و حسام پور، 1389: 291).
2- از جمله عادت های اعراب جاهلی که به آن افتخار می کردند و در اشعار و نوشتههای خود به آن میبالیدند، جوانمردی، وفاداری، مهمان نوازی، شجاعت و دلاوری و انتقام جویی از دشمنان است (رک. حاج الحسن، 2006: 84 به بعد، و نیز ضیف، 1960: 68-69).