نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه رازی کرمانشاه
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه بوعلی سینا همدان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Correcting old texts is one of the important and difficult branches of literary studies. There are various methods for correcting texts in most of which the oldest text has an especial status in recording correctly. In many cases, there is a long time gap between the date of text’s creation and the oldest available text. However, some examples of that very text may have been entered into the Tazkarehs or dictionaries which are older than the available version of that text. The main question of this study is whether auxiliary texts like Tazkarehs, anthologies and dictionaries can be used as complementary of handwritten versions in correcting the texts. Answering this question, Masoud Sa’d Salman’s Divan was selected as the source of this study because his poetic examples in dictionaries and Tazkarehs can help us with solving many difficulties of texts’ correction.
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
مسعود سعد سلمان از شاعران نامدار سدۀ پنجم و ششم هجری است که در میان سالهای 438 و 440 هـ.ق. در لاهور به دنیا آمد. او شاعر دربار غزنویان بود و چندین بار در کشاکشهای قدرت میان خاندان سلطنتی، روانة زندانهای سخت و طولانی شد. مسعود دارای اشعاری رسا و زیباست و عمدة شهرت او به سبب سرودن حبسیات یا همان قصایدی است که در وصف دشواریهای زندان سروده است. این شاعر نامدار سرانجام در سال 515 هـ. ق. درگذشت. سنایی غزنوی شاعر نامدار سدههای پنجم و ششم هجری، نخستین کسی بود که در زمان حیات مسعود به گردآوری اشعار او دست زد (رک: صفا،1388: 2/ 483-491). در روزگار ما سه تن از ادیبان برجسته به تصحیح دیوان مسعود همّت گماشتهاند. این کتاب بار نخست در سال 1296هـ. ق. به کوشش ابوالقاسم خوانساری در تهران به چاپ رسید. تصحیح دوم را غلامرضا رشیدیاسمی در سال 1318ش. انجام داد. از آنجا که در این دو چاپ مشخصّات نسخه بدلها نیامده است، نمیتوان آن دو چاپ را تصحیحی انتقادی برشمرد. تصحیح سوم را مهدی نوریان در سال 1364ش. به سامان رسانده است. وی برای این تصحیح از هفت نسخة دیوان مسعود، سود جسته که کهنترین آن مربوط به سال 1009هـ.ق. یعنی نزدیک پانصد سال پس از درگذشت شاعر است. همین امر؛ یعنی نبود نسخهای نزدیک به زمان شاعر، مصحّح را بر آن داشته است که به جای گزینش نسخة اساس، به تصحیح التقاطی دست بزند. وی همانگونه که خود گفته، علاوه بر این هفت نسخه، از فرهنگها، تذکرهها و دیگر آثاری که نشانهای از مسعود سعد در آنها یافت شده، بهره جسته است (رک: مسعود سعد،1364، ج1/ مقدّمه، ص هفده). توجّه نوریان به منابعی غیر از نسخههای خطّی، از نکات مهمّ در امر تصحیح است که میتواند هر مصحّحی را یاریگر باشد. انگیزة نگارش این مقاله، تأیید این شیوة تصحیح بر مبنای یافتن شواهدی از دیوان مسعود سعد است.
در موارد بسیاری میان تاریخ پدید آمدن متن و کهنترین نسخة موجود فاصلة زمانی فراوانی وجود دارد. در حالی که ممکن است، شواهدی از همان متن در تذکرهها یا فرهنگهای لغت که تاریخی کهنتر نسبت به نسخة موجود دارند، وارد شده باشد. البته ذکر این نکته بایسته است که در گزینش ضبط درست؛ بویژه هنگامی که منبع ما نسخهای غیر از متن اصلی باشد، باید احتیاط تمام نمود؛ چه همان گونه که نسخههای متن از تصرّف کاتبان و نسّاخ، بیگزند نماندهاند، نسخههای خطّی تذکرهها و فرهنگها نیز به چنین بلایی گرفتار آمدهاند. علاوه بر آن نویسندۀ تذکره، جُنگ یا فرهنگ لغت که خود را چنان صاحبنظر دانسته که از میان اشعار شاعری بیتهایی را برگزیند، ممکن است، این اختیار را به خود داده باشد که به تصحیح سلیقهای آن بیتها نیز دست زده باشد.
در نوشتار حاضر ضمن اشاره به چند نکته دربارۀ تصحیح دیوان مسعود سعد، سعی میشود به کمک تذکرهها، فرهنگهای لغت و دیگر متون ادبی، گزینههای دیگری برای برخی از ضبطهای دیوان وی پیشنهاد شود.
بحث و بررسی
تا آنجا که نگارندگان تفحّص کردهاند، کهنترین منبعی که اشعاری از مسعود سعد در آن آمده، کتاب کلیله و دمنة نصر الله منشی است که مؤلّف حدود بیست بیت از سرودههای مسعود سعد را به استشهاد آورده است. از آنجا که نسخة اساس مینوی در تصحیح کتاب، مورَّخ 558 ه. ق است و نسخههای شناخته شده از دیوان مسعود همگی متأخّر و از قرن یازدهم به بعد است، همین اندک اشعار موجود در کلیله، میتواند مصحّح را در تصحیح ابیاتی از دیوان شاعر یاری کند.
گاه ضبط بیتی از مسعود سعد در کلیله و دمنه در کنار دیگر شواهد و قراین، مؤید درستی ضبط یکی از تصحیحهای موجود دیوان تواند بود؛ مثلاً بیت ذیل که در دیوان مصحَّح رشید یاسمی آمده است:
کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر |
|
چگونه یارد دیدن گوزن چهرۀ باز
|
در تصحیح نوریان چنین ضبط شده است:
کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر |
|
چگونه یارد دیدن تذرو چهرۀ باز |
تقابل تذرو و باز بارها دستمایة مضمون آفرینی شاعران بوده است؛ از جمله:
از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را |
|
بــــاز جرّه زّقه داد و چرغ زیر پر گرفت |
||||||
|
گوزن و شیر بازی مینمودند |
|
تذرو و باز غارت میربودند |
|
||||
|
اندر حریم عدل تو کبک و تذرو را |
|
باز شکار گیر نگیرد همی شکار |
|
||||
البته در مواردی ضبط یک تصحیح یا همة تصحیحهای موجود دیوان مسعود سعد، بر ضبط آنچه در کلیله و دمنه آمده است، رجحان دارد مثلاً در کلیله و دمنه (نصرالله منشی، 1385: 208)این مصرع از مسعود سعد آمده است:
مهر و ماه از آسمان سنگ اندر آن افسر گرفت
صورت درست مصراع با توجه به بافت کلام که مدح ممدوح است و با توجّه به تصحیح نوریان و رشید یاسمی چنین است:
پایههای تخت او را مهر بـــــــر تارک نهاد |
|
مهر و ماه از آسمان گوهر در آن افسر گرفت |
(مسعود سعد،1363: 295؛ همان،1364: ج1/ 110)
همینگونه است، مصراع نخست بیت دوم از ابیات ذیل که در کلیله و دمنه (نصرالله منشی، 1385: 73)آمده است:
گرچه شاهی خلاف تو سپرد |
|
نکنی قصد او بـه استیصال |
نکند باز عزم صلح ملخ |
|
نکند شیر قصد زخم شکال |
چنین مینماید که ریخت صحیح آن همان باشد که در هر دو تصحیح دیوان مسعود سعد آمده است:
نکند باز رای صلح ملخ |
|
نکند شیر قصد زخم شکال |
(مسعود سعد،1363: 315؛ همان،1364: ج 1/ 439)
یکی دیگر از نکتههای مهمّ این است که مسعود سعد اشعار فراوانی به زبان عربی نیز سروده است؛ چنانکه در لباب الالباب آمده است: «و او را سه دیوان است یکی به تازی و یکی به پارسی و یکی به هندویی» (عوفی،1389، ج2/ 594) در تذکرة الشّعرا نیز بدین امر تصریح شده است: «...اشعار عربی او بسیار است» (دولتشاه سمرقندی،1385: 85). اشعار عربی مسعود در چاپهای دیوان وی وارد نشده است؛ در حالی که میتوان برخی از اشعار عربی وی را در متون دیگر بازجست؛ از آن جمله است:
و لَیلٍ کأنَّ الشّمسَ ضلَّت مَمَرَّها |
|
و لیسَ لَها نَحوَ المَشَارقِ مَرجَعُ |
نَظَرتُ إلَیهِ و الظّلامُ کأنّهُ |
|
عَلی العَینِ غِربانٌ مِنَ الجَوِّ وُقّعُ |
فَقُلتُ لِقَلبِی طَال لَیلی و لَیسَ لی |
|
مِنَ الهَمِّ مَنجاةٌ وفِی الصّبرِ مَفزَعُ |
أَرَی ذَنبَ السِّرحانِ فی الجَوِّ سَاطِعاً |
|
فَهَل مُمکِنٌ أَنَّ الغَزَالةَ تَطلَعُ |
وَ کَم قَد غَشیتُ عِراکا |
|
بَطیءَ الرُّجُوعِ سَریعَ الهُجومِ |
بأبیضَ کَالمِلحِ لکِن لَدَی |
|
مَلاحِمَ کَانَ فسادَ اللُحومِ |
مِن المَدامِعِ ماءُ الشوقِ ینسَجِمُ |
|
و فِی الأضالِع نارُ الوَجدِ تَضطَرِمُ |
فَذَاکَ یغرِقُ جِسماً کُلُّه سَقَمُ |
|
و تِلک تَحرِقُ قَلبَاّ کُلُّه ضَرَمُ |
وَ بَینَ حالَیهِمَا نَفسٌ مُدَرَّبَةٌ |
|
ما إن تَزِلُّ لَها فی نَکبَةٍ قَدَمُ
|
ثِق بالحُسامِ فَعَهدُهُ مَیمُونَ |
|
أبداً و قل للنَّصرِ کُن فَیکُونُ |
یا لَیلَةً أَظلَمَت عَلَینَا |
|
لَیلَاءَ قَارِیةَ الدُّجُنَّه |
قَد رَکَضَت فِی الدُّجَی عَلَینَا |
|
دُهماً خُدارِیةَ الأَعِنَّه |
فَبِتُّ أَقتَاسُهَا فَکَانَت |
|
حُبلَی نَهَاریة الأَجِنَّه |
نکتة دیگر اینکه در مواردی اندک، ابیاتی به دیوان مسعود سعد وارد شده که در جاهای دیگر به کسان دگر نسبت داده شده است؛ به عنوان نمونه به این دو مورد اشاره میکنیم:
نخست:
آمد آن حور و دست من بر بست |
|
زده استادوار دست به شست |
زنخ او به دست بگرفتم |
|
چون رگ دست من به شست بخست |
گفت هشیار باش و آهسته |
|
دست هرجا مزن چو مردم مست |
گفتم ار من به دست بگرفتم |
|
زنخ سادۀ تو عذرم هست |
زانکه هنگام رگ زدن رسم است |
|
گوی 1 سیمین گرفتن اندر دست |
(مسعود سعد،1363: 637؛ همان،1364: ج 2/ 916)
این 5 بیت در دیوان سنایی (1354: 1052)نیز آمده است. از سویی چون نسخة دیوان سنایی از نسخ موجود دیوان مسعود متقدّمتر است، انتساب آن به سنایی درست مینماید. از سوی دیگر از آن روی که سنایی جامع دیوان مسعود سعد بوده است، چه بسا جامع دیوان سنایی، این ابیات را در لابه لای نوشتههای سنایی یافته و به وی نسبت داده باشد.
دیگر:
چون پیش دل از هجر تو هنگامه نهم |
|
پروین سرشک دیده بـر خامه نهم |
بر نامة تـو دست چو بر خامه نهم |
|
خواهم که دل اندر شکن نامه نهم |
(مسعود سعد،1363: 707؛ همان،1364، ج 2/ 9و1028)
این رباعی در نزهة المجالس بدون ذکر نام شاعر آمده است و ریاحی دربارة آن نوشته است که این رباعی در دیوان ازرقی نیز آمده است (رک: شروانی،1366: 198)رباعی مذکور به این شکل به رودکی نیز نسبت داده شده است:
در پیش خود آن نامه چو بُلکامه نهم |
|
پروین ز سرشک دیده بر جامه نهم |
در پاسخ تـو چو دست بر خامه نهم |
|
خواهم که دل انـدر شکن نامه نهم |
(رودکی،1382 :60؛ نفیسی،1382 :516)
3- بهرهگیری از منابع واسطهای در تصحیح دیوان مسعود سعد
در منابع واسطهای به ابیاتی از مسعود برمیخوریم که در دیوانهای چاپی او دیده نمیشود؛ ابیاتی که بدانها اشاره شد، از این مقوله است. ابیات ذیل نیز چنین وضعیتی دارد:
شفیع بودم نزد تو هر کسی را من |
|
کنون به نزد تو محتاج گشتهام به شفیع |
این بیت در مجموعهای شامل چند رساله در علم هیئت که به شمارة Or.174 در کتابخانة دانشگاه لیدن نگهداری میشود، وارد شده است. این نسخه تاریخ کتابت ندارد؛ امّا در پایانِ آخرین رسالة آن، یادداشت مالکیتی به تاریخ 795هـ. ق آمده که نشان میدهد نسخه پیش از این سال نگارش یافته است (همان، 41).
دو رباعی ذیل نیز در نزهة المجالس به مسعود سعد نسبت داده شده است:
یاد تو به هر صبوح ممدوح من است |
|
در هر نفسی خیال تو روح من است |
|
||
هرگز نرسد عمر مرا بیم زوال |
|
تا بوی تو در دماغ مجروح من است
|
|
||
آهیخت پریر لاله زاتش خنجر |
|
دی نیلوفر فکند بر آب سپر |
|||
ای باد زره بر سمن امروز مدر |
|
وی خاک ز غنچه ساز فردا مغفر
|
|||
***
داشت روز نشستن تو بـه مُلک |
|
فضل آن شب که داشت پیغمبر |
به هر آتشکده که در گیتی است |
|
راست چون یخ فسرده گشت 2 اخگر |
شد سیه روی صورت مانی |
|
شد نگون فرق لعبت آزر |
(مسعود سعد،1363: 255؛ همان،1364: ج 1/ 377)
بیت نخست در مجمع الفصحا چنین ضبط شده است:
داشت روز نشستن تو به مُلک |
|
فضل آن شب که زاد پیغمبر |
به نظر میرسد با توجّه به اینکه حوادث مذکور در زمان زاده شدن پیامبر اکرم (ص)رخ داده است، ضبط مجمع الفصحا درستتر باشد. در متون نظم و نثر فارسی به رخدادهای شب ولادت پیامبر (ص)اشاره شده است:
«آن وقت که پیامبر ما صلّی الله علیه و سلّم از مادر بیامد، هرچه اندر مکّه و خانة کعبه، بت بود همه بر روی اندر افتادند نگونسار و اندر آتشخانههای عجم و مغان آن شب آتشها بود، همه مُرد» (بلعمی،1386: 921).
ز خطبة تو چنان کز ولادت سید |
|
بت بهار به روی اندر آمد اندر حین |
چو کردی آغاز الحمد لله از خطبه |
|
به خاک فارس فرومُرد آتش برزین |
همی به یکدگر ارواح انبیا گفتند |
|
بیا و معجزة خاتم النبیین بین |
***
پی او رفته در آنجا که قرار ماهی |
|
سر او بر شده آنجا که بنات 3 و خرچنگ |
(مسعود سعد،1363: 307؛ همان،1364: ج 1/ 417)
«بنات (نبات)و خرچنگ» در این ساختار و بیان نامناسب مینماید. با توجه به قرینة «قرار ماهی»، ضبط صاحب مجمع الفصحا (هدایت،1382، ج2/ 1867)؛ یعنی: ثبات خرچنگ، درستتر به نظر میرسد:
پی او رفته در آنجا که قرار ماهی |
|
سر او بر شده آنجا که ثبات خرچنگ |
***
وگر نه گیتی خشک از تف دلم بودی |
|
ز اشک چشمم بر خنگ 4 زیورم زیور |
(مسعود سعد،1363: 202؛ همان،1364: ج 1/ 318)
از مصراع دوم بیت، معنای آشکاری به دست نمیآید؛ در حالی که ضبط بیت بدانگونه که در مجمع الفصحا آمده است (هدایت،1382: ج2/ 1845)، بیت را دارای معنی روشن میکند:
وگر نه گیتی خشک از تف دلم بودی |
|
ز اشک چشمم چون بحر گشته بودی بر |
***
کم از بلند محلّ تو چرخ با رفعت |
|
کم از بزرگ عطای تو بحر بینقصان |
(مسعود سعد،1363: 399؛ همان،1364: ج 1/ 566)
این بیت در مجمع الفصحا (هدایت،1382، ج2: 1888) چنین ضبط شده است:
کم از بلند محلّ تو چرخ با رفعت |
|
کم از بزرگ عطای تو بحر بیپایان |
همانگونه که صفت «با رفعت» برای چرخ مناسب است، به نظر میرسد صفت بیپایان برای بحر مناسبتر از صفت بینقصان باشد.
***
ملک عالیت باد در بیعت |
|
چرخ گردانت باد در فرمان |
(مسعود سعد،1363: 376؛ همان،1364: ج 1/ 530)
هرچند بر این ضبط خردهای نمیتوان گرفت، ضبط مجمع الفصحا نیز قابل اعتناست:
ملک عالمْت باد در بیعت |
|
چرخ گردانت باد در فرمان |
***
ابرم که درّ و لؤلؤ افشانم |
|
چون رعد در جهان فتد آوازم |
از راستی چو تیر بود بیتم |
|
دشمن کشم از آن چو بیندازم |
زان شعر کایچ خامه نپردازد |
|
کان را به یک نشست نپردازم |
بادم به نظم و نثر و نه نمّامم |
|
مُشکم به خُلق و جود و نه غمّازم |
(مسعود سعد،1363: 363؛ همان،1364: ج 1/ 480)
از آنجا که شاعر در مقام تمجید و ستایش شاعری خویش است، در مصراعِ دومِ بیتِ سوم «بپردازم» رجحان دارد؛ چراکه ضبط «نپردازم» وارونة مقصود شاعر است:
زان شعر کایچ خامـه نپردازد |
|
کـان را بــه یـک نشست بپردازم |
***
خسته ز پیش تیغ تو و نعل رخش تو |
|
خونش به نهروان شد و گردش به قیروان |
(مسعود سعد،1363: 369؛ همان،1364: ج 1/ 574)
ضبط «نیش» که در مجمع الفصحا (هدایت،1382، ج2/ 1879)آمده است، با بافت کلام تناسب بیشتری دارد:
خسته ز نیش تیغ تو و نعل رخش تو |
|
خونش به نهروان شد و گردش به قیروان |
***
با حنجره 5 زخم یافته گویم |
|
با کوژی خم گرفته چوگانم |
(مسعود سعد،1363: 353؛ همان،1364: ج 1/ 494)
در مجمع الفصحا به جای حنجره، «ضجرت» آمده است (رک: هدایت،1382: ج2/ 1875) به نظر میرسد ضبط ضجرت با توجّه به بافت کلام و تقابل آن با کوژی، مناسبتر باشد.
***
تا همایون دوات پیش نهاد |
|
الفش را فلک به تا پیوست |
درد دشمن شدست و داروی دوست |
|
تاش بسپرد آن مـبارک دست |
(مسعود سعد،1363: 588؛ همان،1364: ج 2/ 833)
«بپسود» که در لباب الالباب (عوفی،1389: 594) آمده است، مناسبتر از «بسپرد» به نظر میرسد:
درد دشمن شدست و داروی دوست |
|
تاش بپسود آن مـبارک دست |
***
چندان غم و اندوه فراز آمده در دل |
|
کاندوده شده انده و غم یک بـه دگر بر |
دل شد سپر جان ز نهیب مژۀ تو |
|
تا چون مژه زخمی زند آخر به جگر بر |
(مسعود سعد،1363: 674؛ همان،1364: ج 2/ 965)
به نظر میرسد آنچه در لباب الالباب (عوفی،1389: 598)آمده است، یعنی «تا توده شده» برضبطهای معمول برتری داشته باشد:
چندان غم و اندوه فراز آمده در دل |
|
تا توده شده انـده و غم یک بـه دگر بر |
***
تو کشیده سپه به نارایین |
|
ماکوه 6 از تو در گریز و حذر |
(مسعود سعد،1363: 219؛ همان،1364: ج 1/ 308)
همانگونه که در حواشی دیوان عثمان مختاری آمده است، «ناراین» درست است؛ نه «نار ایین». ابوریحان در قانون مسعودی این نام را به کار برده است و این بیت از لامیة مشهور غضائری نیز دلیل دیگری بر درستی آن است:
دو بدره زر بگرفتم به فتح ناراین |
|
به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال |
(مختاری غزنوی، 1382: حواشی همایی،685)
بنابراین صورت درست بیت چنین است:
تو کشیده سپه به ناراین |
|
ماکوه از تو در گریز و حذر |
***
چون بدیدم به دیدۀ تحقیق |
|
که جهان منزل فناست کنون |
رادمردان نیک محضر را |
|
روی در برقع حیاست کنون... |
(مسعود سعد،1363: 621؛ همان،1364: ج 2/ 864)
به نظر میرسد، ضبط تذکرة الشّعرا (دولتشاه،1385: 86) یعنی «برقع خفاست»، درستتر از ضبط دو تصحیح باشد:
راد مردان نیک محضر را |
|
روی در برقع خفاست کنون |
***
گهی مانندة دودی مسطّح بر هوا شکلش |
|
گهی مانندة کوهی معلّق گشته اندروا |
(مسعود سعد،1363: 21؛ همان،1364: ج 1/ 18)
آنچه در مجمع الفصحا آمده است (رک: هدایت،1382، ج2/ 1830)؛ یعنی «گوی» مناسبتر از «کوه» است؛ چراکه وجه شبه (اندروا معلّق گشتن) با گوی مناسب است؛ نه با کوه. ضمن اینکه اشاره به معلّق بودن گوی در شعر بسیاری از شاعران؛ از جمله خود مسعود سعد وجود دارد:
تا گوی زمین بود معلّق |
|
تا چرخ فلک بود مدوّر |
(مسعود سعد،1363: 232؛ همان،1364: ج 1/ 392)
بنابراین صورت درست بیت اینگونه تواند بود:
گهی مانندۀ دودی مسطّح بر هوا شکلش |
|
گهی مانندۀ گویی معلّق گشته اندروا |
***
بدان بیجان 7 که همچون جان شدست انباز اندیشه |
|
نخوانده هیچ علمی و تمام علمهاش از بر |
فری آن تندرست زرد و آن فارغ دل گریان |
|
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوّت کن لاغر |
(مسعود سعد،1363: 141؛ همان،1364: ج 1/ 396)
«فربه کن لاغر» که در مجمع الفصحا (هدایت،1382، ج2/ 1844) آمده است، با توجّه به تضادّهایی که مسعود در بیت ایجاد کرده است، مناسبتر به نظر میرسد:
فری آن تندرست زرد و آن فارغ دل گریان |
|
شگفت آن راستگوی گنگ و آن فربه کن لاغر |
***
براند سخت و بیاموخت باد را راندن 8 |
|
برفت مسرع و بنمود آب را رفتار |
(مسعود سعد،1363: 247؛ همان،1364: ج 1/ 192)
در مجمع الفصحا (هدایت،1382، ج2/ 1839)به جای «سخت»، «تیز» و به جای «آب»، «ابر» آمده است.تا جایی که حضور ذهن داریم، شاعران آب را برای پویایی و تندی حرکت شاهد نیاوردهاند؛ بالعکسِ ابر که در موارد متعدّد بدین منظور بدان استناد شده است؛ مثلاً در قرآن مجید آمده است: «و تری الأرضَ جامدةً و هی تُمُرُّ مَرَّ السَّحابِ» (نمل/ 88) ابیات ذیل نیز دلیلی بر این مدّعاست:
همسر شِکَّر شدست مدح 9 تو بر هر زبان |
|
همتک باد است و ابر نام تو در هر دیار |
(مسعود سعد،1363: 210؛ همان،1364، ج 1/ 278)
زان نهنگ کوه شخص و زان هژبر چرخ زور |
|
زان هیون ابر سیر و زان عقاب بادسار |
(مسعود سعد،1363: 169؛ همان،1364: ج 1/224)
نبینی ابر چون تندی نماید |
|
بگرید زار و آنگه بر گشاید |
نباید راه رو کو زود رانـد |
|
که هر کو زود راند زود ماند
|
ز بیم آن روز ابر باد رفتار |
|
به جای آب خون انداخت صد بار |
***
رهی چو تیغ کشیده، کشیده و تابان |
|
اثر ز سم ستوران برو به جای گهر |
(مسعود سعد، 1363: 202؛ همان، 1364: ج1/ 319)
ضبط مجمع الفصحا (رک: هدایت، 1382، ج2/ 1845)یعنی «کشنده» به جای کشیدة دوم هم ضبطی قابل تأمّل است: «رهی چو تیغ کشیده، کشنده و تابان»
***
از ازل دولت تو را توقیع |
|
به ابد نعمت تو را منشور |
(مسعود سعد، 1363: 269؛ همان، 1364: ج1/ 390)
در حدائق السّحر (رک: رشید وطواط،1362: 33) به جای «به»، «تا» آمده است. از آنجاکه تاریخ کتابت نسخة حدائق السّحر 668هـ .ق، یعنی سه قرن پیش از نسخ شناخته شدۀ دیوان مسعود سعد است، این ضبط میتواند ضبط برتر تلّقی شود؛ ضمن اینکه شواهد بسیاری از شعر فارسی دارد:
وارث رسم شرع و دین باشد |
|
از ازل تا ابد چنین باشد
|
|
ای از ازل گر بنگری پیوسته بینی تا ابد |
|
از قسمتی در هرچه خواهی حکمتی در هرچه خواست
|
|
ای خدایت به پادشاهی خلق |
|
از ازل تا ابد پسندیده |
|
***
به یاد عزّ تو گلبن همیفشاند گُل |
|
به نظم مدح تو بلبل همیزند دستان |
(مسعود سعد، 1363: 419؛ همان، 1364: ج1/ 520)
تکرار گُل در مصراع نخست درست به نظر نمیرسد. ضبط این مصراع در مجمع الفصحا (رک: هدایت، 1382، ج2: 1890)درستتر مینماید:«به یاد بزم تو گلبن همی فشاند زر»
***
باد بزان همیجهد اکنون ازین نشاط |
|
کش هست بیکرانه و بیمرز زعفران |
بر جستنش ملال نه از سیر و ماندگی |
|
گویی که هست مرکَبِ شاهنشه جهان |
(مسعود سعد، 1363: 447؛ همان، 1364: ج1/ 589).
هرچند ضبط مصراع نخستِ بیت دوم بدینگونه، مشکلی ندارد و میتوان ماندگی را معطوف به ملال دانست، ضبط مجمع الفصحا (رک: هدایت، 1382: ج2/ 1886)از تعقید آن کاسته است و درستتر به نظر میرسد: «نز جَستنش ملال، نه از سیر ماندگی»
***
تو ای چشم من چشم داوود گشتی |
|
تو ای دامنم دامن اوریایی |
(مسعود سعد، 1363: 515؛ همان، 1364: ج1/ 534)
«دامن اوریا» پاکی و بیگناهی وی را فرایاد میآورد؛ ضمن آنکه تکرار «دامن» در مصراع دوم با تکرار «چشم» در مصراع نخست، قرینه ایجاد کرده است؛ امّا به نظر میرسد ضبط مجمع الفصحا (رک: هدایت،1382، ج2/ 1894)؛ یعنی: «تو ای دامنم تربت اوریایی» نیز ضبط قابل اعتنایی باشد. برهان ما در این باره، این بیت از مسعود سلمان است:
بگریم همی در فراقت چونان |
|
که داوود بر تربت اوریا |
(مسعود سعد، 1363: 582؛ همان، 1364، ج1/ 734)
در کتب تاریخی از گریستن فراوان حضرت داوود پس از مرگ اوریا سخن رفته است: «....همیگریست اندر محراب، تا گیا بِرُست اندر سجده گاهش؛ چنانکه چون سجده کردی سرش در میان گیا ناپدید گشتی...و گویند قدح بگرفتی تا از اشکِ چشم پُر شدی پس بخوردی» (بلعمی/517).
***
سر سرکشان زمانه محمّد |
|
که دولت ندارد چو او یادگاری |
صف آرای پیلی کمر بند شیری |
|
جهان گیر گردی سپه کِش سواری |
(مسعود سعد، 1363: 519؛ همان، 1364: ج1/ 702)
بیت دوم که در المعجم (رک: شمس قیس، 1387: 7-386)در ذیل صنعت تنسیق الصّفات آمده، چنین ضبط شده است:
جهان گیر شاهی عدو بند شیری |
|
صف آرای گردی سپه کِش سواری |
با توجّه به قدمت نسخة اساس المعجم که قزوینی تحریر آن را مؤخَّر از نیمه دوم سدۀ هفتم ندانسته است (رک: همان، مقدمة قزوینی: کب) و نیز آمدن صفت جهانگیر برای شاه که بهتر از گُرد به نظر میرسد و آمدن صفت «صف آرای» با گُرد که بهتر از «پیل» است؛ ضبط المعجم مناسبتر مینماید؛ هرچند تناسب «پیل» و «شیر» میتواند توجیهگر پذیرش ضبط کنونی دیوان باشد.
***
چو حاجیان زمی از شب سیاه پوشیده |
|
چو بندگان ز مجره سپهر بسته کمر |
(مسعود سعد، 1363: 202؛ همان، 1364: ج1/ 318)
نسبت دادن جامة سیاه به حاجیان درست نیست، به نظر میرسد حاجیان، غلط مطبعی و تصحیف حاجبان باشد؛ هم مسعود سعد و هم بسیاری از شاعران به سیاه پوشی حاجبان اشاره کردهاند:
مرا ز رشک بپوشیده کسوتی چون شب |
|
هوای روشن پوشیده کسوت حُجّاب |
(مسعود سعد، 1363: 34؛ همان، 1364: ج1/ 54)
حاجبان بینم خسته دل و پوشیده سیه |
|
کله افکنده یکی ز سر و دیگر دستار
|
هر دو شده پیش ماه و خورشید |
|
مانندۀ حاجبان سیهپوش
|
***
آن روی و قد بوده چو گلنار و ناردان |
|
با رنگ زعفران شد و با ضعف خیزران |
(مسعود سعد، 1363: 429؛ همان، 1364: ج1/ 601)
تشبیه قد به ناردان، بارد و نادرست است. به نظر میرسد، واژۀ درست «ناروان» به معنای نارون باشد؛ چراکه تشبیه قد به نارون در شعر فارسی روایی بسیاری دارد؛ حال آنکه شاعران «ناردان» را برای تشبیه «لب» به آن میآوردند؛ معزّی سروده است:
یاری به رخ چون ارغوان حوری به تن چون پرنیان |
|
سروی به لب چـون ناردان،ماهی به قد چون نارون
|
***
صد آتش با دخان برانگیزم |
|
چون آتش کلک در دخان بندم |
(مسعود سعد، 1363: 336؛ همان، 1364: ج1/ 470)
به نظر میرسد، واژة «بادخان» درستتر از «با دخان» باشد؛ زیرا علاوه بر ایجاد جناس با واژۀ «دخان» در مصراع دوم، مینوی نیز همین بیت مسعود سعد را به عنوان شاهدی بر کاربرد «بادخان» در حاشیة کلیله و دمنه آورده است: «خانة باد، یعنی محلی که در آن هوای بسیار مجتمع گردد و باد بسیار از آن بوَزَد؛ مانند محوطة زیرِ کوره و زیر تنور و زیر تون که از آن باد شدید در آتش میدمد و آن را شعلهور میسازد» (نصرالله منشی،1385، حاشیة مینوی:89).
***
تا کیم از چرخ رسد آذرنگ |
|
تا کی ازین گونة چون بادرنگ |
(مسعود سعد، 1363: 306؛ همان، 1364: ج1/ 420)
واژۀ «آذرنگ» در فرهنگها به معنی«روشن و نورانی» آمده است. این معنی با مفهوم کلّی بیت یادشده تناسبی ندارد. اگر به جای آذرنگ، ضبط فرهنگ جهانگیری (رک: جمال الدّین اینجو،1351، ج1/ 187)؛ یعنی «آدرنگ» را که به معنی «رنج و محنت» است بپذیریم، بیت معنای روشنی خواهد یافت.
***
گهی ز رنج بپیچم گه از بلا بتپم |
|
چو شیر خسته به تیر و چو مرغ بسته به بال |
(مسعود سعد، 1363: 312؛ همان، 1364: ج1/ 429)
مصراع دوم این بیت در فرهنگ جهانگیری (رک: جمال الدّین اینجو،1351، ج1/ 273)به عنوان شاهد مثال واژۀ «جال» به معنی «دام» بدینگونه آمده است: «چو شیر خسته به تیر و چو مرغ بسته به جال» از آنجا که در مصراع دوم از «مجروح شدن چون شیر به سبب تیر» سخن رفته است، به نظر میرسد «اسیر شدن چون مرغ» نیز با سبب (جال = دام)، مناسبتر از عضو (بال)باشد.
***
همه کار بازیچه گشتست از آنک |
|
سپهر است مانند بازیگری |
گهی عارضی سازد از سوسنی |
|
گهی دیدهای سازد از ابهری |
گهی زیر سیمین ستامی شود |
|
گهی باز در 10 آبگون چادری |
(مسعود سعد، 1363: 496؛ همان، 1364: ج2/ 710)
مشخّص نیست که «در زیر سیمین ستام قرار گرفتنِ سپهر» به چه معنی باشد. اگر «می» را جزءِ فعل «شود» در نظر بگیریم و مصراع را چنین بخوانیم: «گهی زیر سیمین ستا میشود»، بیت دارای معنی میشود؛ چراکه ستا در فرهنگها به معنی نوعی خیمه و چادر آمده است.
نتیجه
1ـ منابع واسطهای همچون تذکرهها، جُنگها و فرهنگهای لغت را میتوان به عنوان نسخههای کمکی در تصحیح علمی متون کهن به کار گرفت.
2ـ حتّی متون ادبی، تاریخی، علمی و دیگر انواع متون کهن که از متن در حال تصحیح، بیت یا جملهای را به عاریت گرفتهاند، از همین نوع به شمار میآیند.
3ـ با عنایت به نبود نسخهای کهن از دیوان مسعود سعد، توجّه ویژه به منابع واسطهای در تصحیح مجدّد این دیوان ضروری است.
4ـ از آنجا که در تصحیح هر اثری، اصل بر مقدّم داشتن نسخههای آن اثر است، باید در استفاده از منابع واسطهای احتیاط لازم را در نظر گرفت؛ چه در بسیاری موارد ذوق و سلیقۀ نویسندۀ آن منبع یا تصرّف کاتبان، درستی ضبطهای آن نسخه را با تردید رو بهرو میسازد.
پی نوشتها
1- در هر دو چاپ دیوان مسعود به جای گوی، «سیب» آمده است.
2ـ رشید یاسمی: شد
3 - نوریان: نبات
4 - رشید یاسمی: خشک
5 - رشید یاسمی: حنجر
6 - رشید یاسمی: مالوه
7- رشید یاسمی: پیچان
8- رشید یاسمی: برفت سخت و بیاموخت باد را رفتن
9- رشید یاسمی: مهر
10- رشید یاسمی: گهی بازد از