نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه رازی کرمانشاه
2 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The manner of expression used by Khaghani in some of his poems is so strange and complicated that makes the understanding of his poems very difficult and even impossible. Thus, for understanding the meaning of his poems, researchers should ponder on his poems a lot. Although the first attempts for decoding his poems date back to the first years of his Divan’s publication, and in contemporary time considerable points have been discovered about his poems as orientalists set out to study his poems, still there are a number of problems in his poems which are incomprehensible and understanding of the poet’s intentions is very difficult. Hence, besides available commentaries, more comprehensive commentaries of Khaghani’s poems should be written to elucidate ambiguities of his poetry. This article tries to point to some important issues in several difficult verses of Khaghani and, comparing the ideas of Khaghani’s researchers, it tries to elucidate the mistakes of commentators in explaining such verses and consequently state the aspects which seem to be appropriate.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
در شعر مللی که در عرصة شعر نام آورند، همیشه برخی از شاعران وجود دارند که شعرشان نسبت به سایر شعرا دارای امتیازاتی است و همین وجوه تمایز موجب میشود تا آنان شاعر مؤلّف و مستقل تلقّی شوند و دیگران مقلّد و بدون نوآوری باشند. مثلاً شعر فردوسی از جهت استواری و طنطنة الفاظ نسبت به سایر شعرا؛ بویژه در حماسه، خاص و بیرقیب است و هر قدر هم که در شعر امثال دقیقی و اسدی و نظامی و حماسههایشان غور کنیم، باز شعر فردوسی را در این باب برجستهتر مییابیم؛ در شعر کسانی چون انوری، سعدی، حافظ و.. نیز همین دقایق و ظرایف شعری وجود دارد که در دیگر شعرا دیده نمیشود و سبب میگردد تا منتهای غایت آنان این شود که لااقل چند بیت مانند این بزرگان بیاورند یا سعی کنند، شعرشان با آنها سنجیده شود. خاقانی شروانی نیز از جمله شعرایی است که در پهنة عظیم ادب فارسی به سبب داشتن برخی از ویژگیها، شاعری صاحب سبک و بیهمتا است. سبک پر طمطراق و وجود کلمات سخته در سراسر قصاید وی چنان خوش نشسته است که تا سالیان درازی تلاش شاعران برای جواب گویی به قصایدش یا تقلید از او حاصلی جز نظیرهگوییهای ناقص و ملال آور نداشت. هنر خاقانی در این نیست که کلمات خاص و گاه غریب از ذهن را در ابیات قصایدش وارد میسازد و یا استعارات و کنایات نادر و خود ساخته که پیش از او سابقه ندارد، میآفریند که اگر این چنین بود، امثال رشید وطواط و مجیر بیلقانی نیز باید به شهرت او دست می یافتند. آنچه که شعر خاقانی را تا این حد ارزشمند میسازد و سزاوار تحسین میکند، آن است که وی معانی مأنوس و نامأنوس را به گونهای به نظم در میآورد که کلمات سرکش و لغات صعبی که اگر در شعر سایرین وارد شود، آن را خسته کننده و دور از فصاحت میکند، در قصاید خاقانی رامِ خامه و چیره دستی اوست. فروزانفر بدرستی یادآور شده که «..جای هیچ سخن نیست که خاقانی از جهت ابداع ترکیب و ایجاد کنایات دلپذیر همپایه و در ردیف بزرگترین شعرای ایران است و کمتر بیتی از ابیاتش توان دید که بر یک یا چند ترکیب تازه مشتمل نباشد و شاید اگر دیوانش را فرهنگ جامع لغات ادبی محسوب دارند. عمدة براعت او در ترکیب مفردات است و او را در این زمینه دقائقی است که هیچ یک از پیروانش بدان دست نیافته و بدین جهت از عهدة تقلید سبک او چنان که باید و شاید بر نیامده اند» (فروزانفر، 1375: 38). این خیال اندیشیهای خاقانی که در دیوان کمتر شاعری یافتنی است، گه گاه برای مخاطبان چنان دور از دسترس میشود که فهم آن حتی برای اهل ادب نیز دشوار و سخت می نماید؛ چه رسد به مردمان عادی که از مطالعه به دور افتادهاند. شروحی که بر دیوان خاقانی و برخی اشعار وی نوشته شده است؛ اگرچه سابقة آن به برخی از تذکرهها برمیگردد، با تلاشهای شرقشناسانی نظیر ولچوسکی، خانیکف و ایوانف و مینورسکی وارد مرحلة تازهای شد. قصیدة ترسائیه خاقانی1 برای آکادمی علوم شوروی چنان دیریاب بود که در نهایت از معنای دقیق بسیاری از واژهها و تعابیرش عاجز ماند؛ لیکن همین تلاشهای سبب شد تا فضلای ایرانی نیز بیش از پیش به دقت در دیوان خاقانی بپردازند و البته از انصاف نباید گذشت که تا حدودی قسمتهای تاریک اشعار خاقانی، به مدد مشعل فکر این بزرگان روشن گردید. با این حال اغلب تلاشهایی که در این زمینه صورت گرفته است، ناقص و حتی ناامید کننده است؛ چرا که اغلب شارحین به ابیات بدون اشکال خاقانی پرداخته و جز قلم فرسایی کار چندانی انجام ندادهاند. این شروح گاه چنان بیهوده است که حتی بعضی ابیات سادة دیوان را نیز دچار دشواری کرده است؛ برای نمونه شرح معروف مینورسکی نیز با وجود احاطة علمی و فضل آشکار ایشان؛ هنگامی که در وادی شعر خاقانی قدم گزارده است، به دلیل دوری از جغرافیای شعر او، شرحی غیر علمی و گاه بکلّی نادرست مینماید. برای نمونه ایشان در شرح بیت هفدهم قصیدة ترسائیه:
برآرم زین دل چون خان زنبور |
|
چو زنبوران خون آلوده غوغا |
مینویسد: «خون آلود به معنی آلوده به خون است و در این جا ظاهراً مراد زنبورانی است که با یکدیگر جنگ خونین کرده باشند.!!» (مینورسکی، 1386: 72) با این که بیت روشن و معنایش آشکار است وی آن را به طرزی غیر موجّه شرح کرده است. مقصود از زنبوران خون آلوده در بیت مذکور؛ زنبور سرخ یا زنبور خرمائی است که در غرب کشور زنبور کافر خوانده میشود و خاقانی در اشعار دیگری ترکیب «زنبور سرخ کافر» را به کار برده است:
چشمش ز خواب و غمزه زنبور سرخ کافر |
|
شهد سپید در لب و موم سیاه خالش |
و سعدی از این نوع زنبور با لفظ «درشت بی مروّت» یاد کرده است و نه تنها در ایران بسیار است؛ بلکه در سایر نواحی جهان غیر از قطبین نیز بوفور پیدا میشود. این گونه از زنبور را در جانورشناسی در زیر خانوادهVespinae) ) دسته بندی میکنند که در انگلیسی آن را ((Hornet مینامند (بلالی، 1378: 166). این نوع زنبور به دلیل درشتی جثّه در حین پرواز صدای نسبتاً بلندی ایجاد میکند و خاقانی ضمن تشبیه دل پر از غم و خونینش به لانة زنبور میگوید، که اگر در بند شاه باقی بماند؛ مانند زنبوران سرخ غوغا و آشوب خواهد کرد و این معنای ساده را جناب مینورسکی تبدیل به معنای دیگری نمودهاند که نه تنها از گفتار خاقانی به دور است؛ بلکه از لحاظ علمی و عقلانی نیز نادرست است؛ چرا که زنبور که نوعی حشره است، اساساً خون ندارد، بلکه مانند همة حشرات «هیموسینت» که مایع شفّافی است، جانشین خون در آنها شده است. «خون حشرات در اکثر موارد یک مایع شفافی است که در آن تعدادی از سلولها به صورت معلق قرار گرفتهاند. این سلولهای خونی به نام هموسیت (Hemocyte) نامیده میشوند» (میرمؤیدی،1382: 78). خاقانی برای زنبور عسل نیز تعبیر زنبور منقّش را در اشعارش به کار برده است:
نی کم از مور است زنبور منقّش در هنر |
|
نی کم از زاغ است طاووس بهشتیزامتحان |
خاقانی در جای دیگری نیز به غوغای زنبور سرخ اشاره کرده است:
چشم ساقی دیده چون زنبورسرخ ازجوش خواب |
|
عشقشان غوغای زنبور از روان انگیخته |
و جز آنچه گفته شد، شواهد دیگری نیز در دیوان خاقانی در این مورد وجود دارد که از آن میگذریم. در میان کسانی که در مورد اشعار دشوار خاقانی توضیحاتی دادهاند، جز قزوینی و یغمایی، میتوان به معین و فروزانفر اشاره کرد که با وجود معلومات بسیار، گذرا به شرح برخی اشعار پرداختهاند. در سالهای اخیر کسانی چون معدنکن، کزّازی، استعلامی و برزگر خالقی در مورد خاقانی شروحی نوشتهاند که با وجود ارزشمندی به نظر میرسد، بیشتر تکرار مکرّرات و گرتهبرداری از تلاشهای سجادی و عبدالرسولی بوده است. حال تکلیف چیست؟ آیا مانند امثال عرفی شیرازی باید ابیات زیادی از خاقانی را بدون معنی بدانیم؟ 2 آیا بهتر نیست، به جای تکرار مکرّرات و نوشتن شروح ورق پرکن به فکر راهی برای گشایش گره برخی اشعار خاقانی بیفتیم؟
نگارندگان در این مقاله به هیچ عنوان ادعای خاقانی شناسی ندارند؛ زیرا باور دارند که خاقانی و دنیای او اقیانوسی است، پهناور که جز با تدارک علمی لازم که حاصل مطالعة عمقی در علوم ادبی و نیز علوم گذشتگان نظیر طب و نجوم و..است، نمیتوان به آن وارد شد. بدین دلیل در توضیحاتی که در مورد برخی از اشعار ذیل آورده میشود، از کمک متخصّصان این رشتهها یاری گرفتهایم و کوشیدهایم، در توضیحاتی که نیاز به کاوش علمی دارد، از منابع دست اول استفاده کنیم.
بحث و بررسی
توضیحاتی دربارة برخی اشعار دیریاب قصاید خاقانی:
1 - در قصیدة معروف به منطق الطیر خاقانی به مطلع:
زد نفس سر به مهر صبح ملمّع نقاب |
|
خیمه روحانیان کرد معنبر طناب |
خاقانی در بیت 42 می گوید:
وای که ز انصاف تو صورت منقار کبک |
|
صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب |
کزّازی آن را شرح نکرده و بیت دشواری ندانسته است؛ لیکن استعلامی گفته است: «کبک دیگر شکار عقاب نیست و منقار کبک پر و بال عقاب را می کند» (استعلامی، 1387: 209) و برزگر خالقی نیز نوشته: «ای کسی که از عدل و داد تو منقار کبک قیچی وار پر و بال عقاب را میبُرد و او را نابود میکند؛ یعنی از اثر عدل تو همیشه عقاب در شکار کبک موفق نیست و چه بسا در حین شکار کبک خود مورد تعرّض قرار میگیرد. تشبیه منقار کبک از نظر شکل و حالت به قیچی در بیت دیگری از خاقانی بدین صورت به کار رفته است:
نوک منقار کبک را عدلش |
|
گاز ناخن بر عقاب کند » |
ماهیار هم در مورد این بیت نوشته است:
«...و نیز از عدل تو منقار کبک آسیب رسان و مقراض پر و بال عقاب گشته است» (ماهیار، 1383: 76).
میدانیم که در مطلع دوم این قصیده سخن از پرندگانی است که گرد یکدگر جمع شدهاند و در مقام مقایسة گلها و گیاهان و برتری دادن یکی بر دیگری برآمدهاند که در نهایت برای داوری به نزد عنقا میروند و از او سؤال میکنند. بیت مورد نظر ما نیز از زبان قمری مطرح میشود:
قمری کردش ندا کای شده از عدل تو |
|
دانة انجیر رز دام گلوی غراب |
وای که ز انصاف تو صورت منقار کبک |
|
صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب |
برخلاف آنچه شارحان محترم گفتهاند، به هیچ وجه مقصود خاقانی این نیست که پروبال کبک میتواند چونان قیچی و مقراض پر عقاب را ببرد؛ زیرا اگر این چنین بود، هرگز عقابی نمیتوانست کبکی را بگیرد و این شرح با طبیعت کبک و عقاب مخالف است و اینکه گفته شد، عقاب در حین شکار کبک ممکن است، مورد تعرّض قرار گیرد، نیز اصلاً از بیت استنباط نمیشود و اصلاً در بیت قرینهای براین مطلب وجود ندارد. پس در این بیت مقصود خاقانی چیست؟
خاقانی دارای تخیّلی نیرومند است و آنانی که قصد تتبّع در دیوان خاقانی را دارند، خیلی زود به این نکته پی میبرند و باید این نکته را هم فراموش نکنند که خاقانی از صنایع ادبی به دو صنعت جناس و حسن تعلیل بسیار دلبسته است و در اینجا باز ما با نوعی حسن تعلیل روبهروایم. خاقانی عقاب و کبک و احتمالاً صحنة شکار شدن کبک توسط عقاب را فراوان دیده است و میدانیم که شروان و ایالات نزدیک به آن هنوز هم به پرورش عقاب برای صید تفریحی و یا معیشتی اشتغال دارند و البته در ایالتهای جدا شده از شوروی سابق هنوز هم میتوان این حرفه؛ یعنی پرورش پرندگان شکاری را مشاهده کرد. همچنین باید فراموش نکنیم که یکی از تفریحات شاهان در ادوار گذشته، شکار با پرندگانی چون عقاب و شاهین بوده است و خاقانی نیز شاعری است که در خدمت دو سه پادشاه از شروانشاهان به شاعری اشتغال داشته و حریف و همدم آنان؛ بویژه در ایام جوانی به شمار میرفته است، قصیدهای در دیوان وی موجود است که شکارگاه سلطان را وصف کرده و اشارات دیگری نیز در دیوانش برای اثبات این مدّعا وجود دارد. خاقانی در بیت مورد بحث نقش و نگار پر عقاب را در ذهن خلّاق خود شبیه به نوک قهوهای رنگ کبک دیده است و علّت وجود چنین شکلی بر پروبال عقاب را آن دانسته است که از اثر عدل شاه مرغان، صورت نوک کبک، مانند مقراضی بر پر عقاب تصویر شده است که این هم از انصاف عنقا است تا شکاری مظلوم چون کبک چندان بیدفاع نباشد و عقاب بداند که ظلم او به کبک چندان هم بی مکافات نیست و لااقل بر پر و بالش نقش مقراض گونهای دارد. خاقانی از این قسم خیال پروریهای عجیب در مورد پوست جانوران باز هم نموده است، چنانکه پوست یوز را به چشم گوری مانند میکند که شیر پرهنر را از آن محروم کردهاند و به یوز بخشیده اند:
گور چشمی که بر تن یوز است |
|
بر تن شیر نر ندوخته اند
|
2.در قصیدهای با مطلع:
به دل در خواص وفا میگریزم |
|
به جان زین خراس فنا میگریزم |
میگوید:
از آن چرخ چون باز بردوخت چشم |
|
که باز از گزند بلا میگریزم |
در مصرع دوم این بیت به جای ترکیب «گزند بلا» نسخ دیگر به صورتهای دیگری ذکر کردهاند از جمله:
کریز بلا، گریز بلا، گزیر بلا و... که قطعاً باید یکی از این میان درست باشد و سایر وجوه نادرست خواهد بود. کزّازی با اینکه در نسخ دیوان خاقانی گزیر به فتح گاف وجود ندارد، نوشتهاند: «..اما درست "گزیر" مینماید که به معنای نگهبان و حارس است و در اینجا در معنی بازبان به کار رفته است. خاقانی در نامهای نیز خود را بازی وحشی خوانده است که از گزیر گریز گرفته است: «...چه خادم باز وحشی شده است. از گزیر گریز کرده و هوا گرفته؛ بعد الیوم، آشوب قید و خلخال نتواند کشید.» (منشآت /237)» (کزّازی، 1375: 490). استعلامی مطابق سجادی" گریز بلا" را انتخاب کرده و معنی نموده است: گریز بلا یعنی گریز از بلا، با این حال بیت را دارای ابهام میداند.3 ماهیار در گزیدهای که از اشعار خاقانی فراهم کرده است، کریز به ضم کاف به معنی تولک رفتن پرنده را صحیح میدانند «..ریختن پر پرندگان و در این مورد ظاهراً جایی که؛ بویژه باز و پرندگان شکاری را به هنگام ریختن بال و پر و تولک در آنجا نگه میداشتند» (ماهیار، 1383: 124).
دو نظریة جدید در مورد این بیت میتوان داد که شاید بتواند به فهم معنای بیت و صورت درست این تعبیر کمک کند. نخست آنکه کریز را همانگونه که ماهیار خوانده، بپذیریم؛ اما معنای دوم واژه را در نظر بگیریم، در لغت نامه آمده است: کریز: فریسه باشد که بازان را دهند. چشته. مسته. چاشنی. فریه.
در علم بازداری برای رام کردن پرنده ابتدا چشمش را میدوختند و سپس تا مدتی به وی غذایی میدادند که «مسته» نام داشت و معمولاً از گوشت پرندگانی تشکیل میشد که شکار باز بودند و بنابراین باز پس از مدتی مسته خواری رام و اهلی میشد. بنابراین خاقانی خود را به بازی تشبیه کرده است که روزگار چشم او را دوخته است تا او عادت به مسته خواری کند و رام چرخ و فلک شود. معنای دیگری نیز میتوان از بیت به دست آورد و آن اینکه کریز را چنانکه در برهان قاطع آمده است، به معنای گوشة خانه بدانیم و بیت را اینگونه معنا کنیم که «من بازی هستم که از محصور شدن در گوشة خانه (شاه) میگریزم؛ بنابراین چرخ چشم مرا دوخته است» با تمام این تفاصیل به دلیل مغشوش بودن نسخ در آن بیت هنوز هم با قاطعیت نمیتوان نظر داد.
3. خاقانی در حبسیة زیبا و معروفش به مطلع:
صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من |
|
چون شفق درخون نشیند چشم شبپیمای من |
میگوید:
رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ |
|
چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من |
با اینکه در این بیت که ساده و دارای معنای آشکار است، اغلب شراح معنای ظاهری را بدرستی ذکر کردهاند؛ اما به نکتة مهم شعر که در اکثر ابیات خاقانی جزو اساسیترین ویژگیهای سبکی اوست، التفات نداشتهاند؛ توضیح آنکه خاقانی معمولاً تناسبات مختلف را در اشعار خود رعایت میکند و میکوشد تا با ساختن ایهامها و تناسبهای کلمهای، شعر را استوارتر و لبریز از نکات و ظرایف ادبی، حکمی و علمی سازد. در این بیت نیز نکتهای وجود دارد که اگر بدان نیک ننگریم بیت لطف خود را از دست میدهد. خاقانی آسمان این گنبد لاجوردی را به ترنجی تشبیه کرده است که جز بازیچه و لاعبی با ساکنان خاک کاری ندارد؛ ولی چرا خاقانی از این تشبیه استفاده نموده است؟ شاید بسیاری این نکته را تصادفی قلمداد کنند؛ لیکن آشنایی با خاقانی و طرز بیان بی نظیرش نشان میدهد که حکیم شروان بیهوده از کلمات خاص استفاده نمیکند. نارنگ رنگ چنانکه سجادی در فرهنگ اصطلاحات دیوان خاقانی آورده، به معنای نارنگ گون است که از آن گِردی را اراده کرده است؛ اما باید توجه داشت که نارنج هنگامی که هنوز نرسیده است، رنگ سبز مایل به آبی دارد که میتواند از این زاویه برای تشبیه خاقانی مناسب باشد و البته باید به رنگ شناسی محدود قدما نیز توجه داشته باشیم که چندین رنگ را در یک رنگ دسته بندی میکردند. نکتة کلیدی شعر آن است که خوردن نارنج باعث کاهش صفرا که یکی از اخلاط اربعه در آدمی است میگردد و این مطلب در کتب طبی قدیم هم آورده شده: «(اترج) ملطف و مشهی و صاف کننده روح و خون از صفراء و مانع ریختن صفرا بمعده و امعاء و جهت خفقان حاره و تقویت معده و جگر و تسکین حرارت احشاء و یرقان و تشنگی و اسهال صفراوی و کبدی (نافع است)...» (مؤمن حسینی، 1376: 42). در الابنیه نیز آمده است: «صفرا را بشکند و خفقان را ساکن گرداند که از گرمی بود..» (الهروی، 1388: 9) و میدانیم که آسمان نارنجگون است، پس تناسبی زیبا در بیت به وجود خواهد آمد که بدون توجه به آن بیت زیبایی خاصی ندارد. در اعتقاد قدما صفرا عامل غضب و خشم بود و عامل غضب خاقانی روزگاری است که همه را به بازی گرفته است؛ لیکن غضب خاقانی ره به جایی ندارد؛ چرا که سپهر نارنج گون که دافع صفراست؛ خشم خاقانی را بی اثر خواهد نمود.
4. خاقانی در قصیدة مشهور:
گردون نقاب صبح بعمدا برافکند |
|
راز دل زمانه به صحرا برافکند |
در مطلع دوم گفته است:
مغز هوا ز فضلة دی در زکام بود |
|
ابرش طلی به وجه مداوا برافکند |
گرشب گداز داد به بزغاله روز را |
|
تا هرچه داشت قاعده عذرا برافکند |
شب را ز گوسفند نهد دنبه آفتاب |
|
تا کاهش دقش به مداوا برافکند |
در مورد این بیت از قصیدة خاقانی نیز شارحان توضیحاتی دادهاند که مشکلی از معنی بیت نمیگشاید. در نسخة سجادی به جای "گداز"، "گذار" آمده است که کزّازی آن را فاقد معنای روشن میداند و در کتاب «رخسار صبح» که شرح تفصیلی این قصیده است، در مورد معنای بیت مینویسد: «آنگاه که خورشید به بارة بره میرسد روز میتواند به یاری گوسپند شب را بفریبد؛ کین خویش را از او بستاند؛ او را بکاهد و بفرساید و به کیفر بد کرداریهایش برساند» (کزّازی، 1387: 422) سجادی گویا به نقل از لغتنامه دنبه نهادن را به دو معنای فریب دادن و سحرکردن برای کاستن (به نقل از برهان) معنی کرده، این بیت خاقانی را برای شعبده کردن و سحر کردن برای کاستن و گداختن کسی مثال زده است و برای فریب دادن که گویا در گذشته در تله، دنبه میگذاشتند این ابیات را آورده:
اگر چه دنبه بر گرگان تله بست |
|
بدنبه شیرمردی زان تله رست |
(خسرو و شیرین چاپ وحید دستگردی: 237)
ترا از گوسفند چرخ دنیا مینهد دنبه |
|
تو بر گاو زمین برده اساس قصر و بنیانش |
و:
اجلم دنبه نهاد از بره چرخ و شما |
|
همچو آهو بره مشغول چرائید همه» |
(سجادی، فرهنگ لغات و ترکیبات دیوان خاقانی، ذیل دنبه نهادن)
دیگران نیز بر این اساس دنبه نهادن را فریفتن معنی کرده اند. 5 استعلامی نوشته است:
«آفتاب ماه حمل شب را میکاهد، مثل بیماری دق که بیمار را لاغر میکند و این مکافات شب است که در ماه دی روز را گداخته و کم کرده است. دنبه نهادن کار شکارگران است که دام را زیر علفها مینهادند و روی آن دنبه میگذاشتند و حیوانات گوشت خوار به خوردن دنبه میآمدند و پای شان در دام میماند» (استعلامی، 1387: 489).
همانگونه که پیداست این توضیحات قانع کننده نیست؛ زیرا خاقانی اولاً گفته است که شب را دنبه مینهد و اصلاً سخنی از سبع و درنده یا حیوان شکاری نیست که بگوییم، به رسم شکارچیان اشاره دارد؛ ثانیاً در بیت اشاره به دنبه نهادن برای مداوا شده است، نه برای فریب دادن که چنین معنای کنایی را بتوان از آن اراده کرد. باید توجه داشت که اگرچه اشاره به دنبه نهادن برای فریب شکار در بیت نظامی میتواند درست باشد، در شعر خاقانی به هیچ روی صحیح نیست؛ زیرا در همة شواهد ذکر شده سخن از غفلت و بیخبری آدمیانی است که مانند آهوان به چرا مشغولند، مگر اینکه بگوییم، برای صید آهو هم از دنبه استفاده میشده است! در دو مثال دیگر دیوان خاقانی دنبه نهادن کنایه از فریب دادن هست؛ اما نه برای صید شدن؛ بلکه دنبه نماد خسران است و وقتی به کسی دنبه بدهند، کنایتی است از خسران و غبنی که با فریب همراه بوده است. اما در قصیدة رخسار صبح این معنا مورد نظر نیست؛ زیرا با مداوا کردن نمیسازد و همچنان مشکل بیت باقی است. ما از یکی از اطبای سنتی در این مورد سؤال کردیم و متوجه شدیم که در گذشته برای درمان بیماری "دق" که امروزه سل میگوییم، دنبه گوسفند را به صورت سوزاندنی به کار میبردهاند و این اشارت در قانون بوعلی سینا نیز مضبوط است (ابن سینا، 1387: ج3/ 505). بنابراین بدون اطّلاع از این نکته که اساس بیت بر آن استوار است، تمام معانی نادرست خواهد بود. به طور اجمال معنای بیت چنین است که آفتاب از این جهت در برج حمل قرار میگیرد تا با استفاده از دنبة حمل، بیماری سل شب را که بر اثر سرمای زمستان رخ داده درمان کند و شب سل زده با کوتاه شدن زمان، درد کمتری بکشد و بدین طریق اندک اندک بیماریش درمان شود.
خاقانی در جای دیگری از دیوان هم بدین موضوع که سرمای دی لاغر کننده و ضعیف کنندة خورشید و روز است، اشاره کرده است:
تا رست قرصة خور از ضعف علت دی |
|
بیماری دق آمد شب را که گشت لاغر |
5. در قصیدة مشهور ایوان مدائن به مطلع:
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان |
|
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان |
میگوید:
پرویز به هر بومی زرّین تره آوردی |
|
کردی ز بساط زر زرّین تره را بستان |
پرویز کنون گم شد زان گم شده کم تر گو |
|
زرین تره کو برخوان؟ رو کم ترکو برخوان
|
در نسخ چاپی بیشتر همین صورت ضبط شده است؛ ولی به نظر میرسد، صورتی دیگر که در بعضی نسخ خطی وجود دارد ارجح باشد، این صورت را در کتاب مشهور مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی هم میبینیم:
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی |
|
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان |
پرویز که بنهادی بر خوان تره زرین |
|
زرینتره کو برخوان؟رو کمترکو(ا) برخوان
|
چنانکه شارحان بدرستی اشاره کردهاند، بیت دوم اشارتی به آیاتی از سورة مبارکه دخان کرده است:
«کم ترکوا من جنات و عیون 25وزروع ومقام کریم26 ونعمة کانوا فیها فاکهین27».
اما بیت اول به صورتی که در چاپ سجادی و عبدالرسولی آمده است، دارای چند اشکال است:
اول آنکه در بیت نخستین مصرع دوم با مصراع اول تناسبی وجود ندارد؛ زیرا میدانیم که برخی پادشاهان ساسانی دستنبویی از زر به دست میگرفتند و در مهمانیها آن را در دست داشتند و نیز نوشتهاند که سفرهای با اطعمههای سیمین و زرّین میآراستند و عبدالرسولی نیز به این مطلب اشاره کرده: «برخوان پرویز چنان بود که همه روزه زرگران ترهای از طلا برای وی ساخته خوانسالار در ظرفی کرده به خوان مینهاد و پس از صرف غذا بهر کس که بر خوان با وی نان خورده بودند آنها را بذل میکرد»6 کریستین سن نیز در ذکر تشریفات و تجملات دربار خسرو پرویز به زری اشاره کرده است که 200مثقال (مشت افشار) که مانند موم نرم بود و میتوانست به اشکال مختلف درآید و گویا ثعالبی در این زمینه با تفصیل بیشتری سخن رانده است.7 ابن مسکویه نیز در تجارب الامم با اشاره به تجمّلات خسروپرویز از ظروف و آلات غذاخوری طلای او سخن رانده است:
«وکانت (ای ابرویز) له اثنتا عشرة الف إمراة و جاریة والف فیل الا فیل واحد و خمسون الف دابة و من الجواهر و آلآلات و الاوانی مایلیق بذلک...» (ابن مسکویه رازی، 1379: 246).
حال سؤال اینجاست که آیا خوان زرّین را در مهمانی و یا هنگام غذا میگسترند و یا در هر سرزمین؟ آیا شاعری مانند خاقانی نمیداند که اولاً «بوم» با خوانِ زرین تناسب ندارد و در ثانی برای خوان و سفره فعل گستردن آورده میشود نه آوردن؟
در بیت دوم نیز به نظر میرسد که ضبط برخی نسخ خطی بر چاپ سجادی و عبدالرسولی رجحان دارد؛ زیرا در مصرع دوم همین بیت سؤالی تعجبی مطرح میشود که: زرّین تره کو برخوان؟
واضح است که صورت «پرویز که بنهادی بر خوان تره زرین» با مصرع دوم تناسب دارد و بین تره زرین و زرین تره عکس نیز وجود دارد که این لطف شعری در چاپیها نیست. با این وجود ضبط مورد اعتنای دیگری هم وجود دارد؛ یعنی: پرویز ز زر برخوان زرین تره بنهادی، واین صورت را ادیب بیضایی در تضمینی که از شعر خاقانی کرده آورده است. (بیضایی، 1305: 750) و تکرار حرف »ز» در شعر آن را با سبک خاقانی سازگار کرده است. با این حال ضبط مورد اعتنای شیخ عباس ارجح است.
6.خاقانی در قصیدة سوگند نامه به مطلع:
مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب |
|
کزین رواق طنینی که میرود دریاب |
میگوید:
به سیر کوبه رازی به دست حیدر رند |
|
به گوپیازه بلخی به خوان جعفر باب |
این قصیده که ابیاتش از غامضترین اشعار خاقانی است، اغلب بدون معنای دقیق باقی مانده و سعی شارحان در این قصیده ره به جایی نبرده است و اغلب شارحان راه ظن و حدسهای دور از یقین را پیمودهاند. با این حال این قصیده جای سخن بسیار دارد، ما برای نمونه بیتی از آن را انتخاب کردیم تا ضمن بررسی آرای بزرگان ادب، نظر خویش را در این فقره ابراز نماییم.
در فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی در مورد سیر کوبة رازی این چنین آمده است:
«هاون بزرگ سنگی ساخت ری. سیرکوبه هاون سنگی بزرگ است و از دو مورد مذکور در شعر خاقانی چنین فهمیده میشود که این نوع هاون ساخت ری معروف بوده است. در شرح شادی آبادی نوشته: سیرکوبه، سیرکوبه سنگی که بدان سیر کوبند» (سجادی، 1382: 1/ 879).
در مورد گوپیازه هم در همان کتاب به نقل از برهان قاطع چنین آمده است: « طعامی است متعارف در بلخ و آن به گوپیازه شهرت دارد» (همان، 2/ 1329).
فرهنگها هم جز آنچه گفته شد، چیزی نگفتهاند؛ اما ببینیم شارحان در این باره چه توضیحی ارائه کردهاند:
کزّازی همان گفتار برهان قاطع و سجادی را ذکر کرده و اضافه نموده است: «چنان مینماید که حیدر رند و جعفر باب از سرشناسانی مردمی بودهاند که در زمان خاقانی آوازهای داشتهاند» (کزّازی، 1378: 120).
استعلامی در نقد و شرح قصاید خاقانی آورده است: « سیر کوبه هاون بزرگ سنگی است. حیدر رند طباخی یا کله پزی از مردم شروان بوده است (؟)گوپیازه پختنی از پیازه و تره بار که در بلخ مطلوب مردم بوده است(؟) جعفر باب از دوستان خاقانی بوده که شاید او را به خانه خود دعوت میکرده است» (استعلامی، 1387: 1/ 247).
برزگر خالقی و دیگران نیز چیزی به آنچه دیگران گفتهاند، اضافه ننمودهاند. حال تکلیف این بیت چیست؟ آیا آنچه شارحان در این باره آوردهاند، میتوان پذیرفت؟ مسلماً جواب منفی است؛ زیرا خاقانی شاعری است که در قصاید خود و بویژه این قصیده، تناسب بین معانی را بنیکویی رعایت کرده است. خاقانی در قطعهای که به هجو رشیدالدین وطواط پرداخته بار دیگر این کلمات ناآشنا را بیان کرده است:
ای بلخیک سقط چه فرستی به شهر ما |
|
چندین سقاطه هوس افزای عقل کاه |
آئی چو سیر کوبه رازی به بانگ و نیست |
|
جز بر دو گو پیازه بلخیت دستگاه |
دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست |
|
کس گو پیازه تو نیارد به خوان شاه |
نکتة مورد اتفاق در این قطعه و قصیده سوگندنامة خاقانی این است که در هر دو مورد خاقانی کلمات را در معنایی منفی و به صورت هجو و هزل به کارگرفته است، این مطلب با نگاهی به ابیات قبل و بعد قصیده بخوبی پیداست:
..به چارپاره زنگی به باد هرزه دزد |
|
به بانگ زنگل نباش و گم گم نقاب |
بریش تیس و به بینی فیل و غبغب گاو |
|
به خرس رقص کن و بوزینه لعاب |
بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره |
|
به حیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب
|
بنابراین نظر استعلامی که گوپیازه غذای مطلوبی بوده است، مردود میباشد؛ زیرا خاقانی در هر دو شعر از آن به عنوان خورشی تنفر برانگیز و درعین حال مضحک نام برده است و ثانیاً خود لفظ گوپیازه که مخفّف گه پیازه است نشان میدهد که چگونه غذایی میتوانسته باشد. اما این که ترکیب این غذا چه بوده است، بر ما پوشیده است و فقط میتوان حکم کرد که قطعاً با پیاز درست میشده؛ اما این که استعلامی تره را هم بدان اضافه کردهاند، گویا از معنای دوم گوپیازه ناشی میشود که در برخی فرهنگها به معنای تره هم آمده است؛ ولی در این جا وجهی ندارد. در مورد سیرکوبة رازی نیز باید گفت که اگر چه در لغت به معنای هاون است، در این شعر نمیتواند به این معنی باشد؛ بلکه با توجه به مصرع دوم میتوان یقین نمود که سیرکوبه نیز غذایی مانند گوپیازه بوده است که به دست شخصیت دیگر مصراع اول؛ یعنی حیدر رند پخته میشده و با توجه به فحوای بیت احتمالاً این شخص در دستش نقص و معلولیت داشته است. شادی آبادی، جعفر باب و حیدر رند را اشخاصی دانسته که طبّاخ و یا کلّه پز بودهاند و اقبال به نقل از عبدالوهاب بن محمّد حسینی متخلّص به غنائی در حاشیه حدائق السحر نوشته است: «جعفر طباخ گنده پزی بوده در بلخ که گوپیازه مطبوخات او را میگفتهاند و حیدر رند و شخصی رازی پیشکار او بودهاند و سیر کوفتن به جهت گوپیازه مخصوص شخص رازی بوده و سیرکوبه رازی که مذکور شد، همان شخص است و دعوی بی معنی او را به صدای آن سیرکوب نسبت کرده و اشعار او را به سیری که مصالح گوپیازه بوده تشبیه نموده است» (رشید وطواط،1362، حاشیه: 37) معنای این بیت نیز اینگونه به صواب نزدیکتر است که بگوییم، خاقانی به سیرکوبة رازی و گوپیازه بلخی به عنوان دو غذا سوگند خورده است و نیز به کسانی که در درست کردن آن غذا دخیل بودهاند نیز اشاره کرده که همانا حیدررند و جعفرباب هستند.
برخی شارحان خاقانی هم البته گوپیازه را اصلاً نوعی پیاز دانستهاند که در اردبیل و مناطق شمال غربی ایران به دست می آید و بدطعم است و حتی معتقدند در هجوی که خاقانی از رشیدوطواط کرده:
رشیدکا ز تهی مغزی و سبک خردی |
|
به زیر پوست همیدان که بس گرانجانی |
در این بیت:
سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی |
|
ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی |
دوباره به گوپیازه که نوعی پیاز سفیدرنگ و بدطعم است، اشاره کرده و شعر رشید را بدان وصف نموده است. امید که تحقیقات فضلای معاصر در آینده بتواند گوشههای تاریک شعر خاقانی بزرگ را هرچه بیشتر روشن کند.
نتیجه
همانطور که بر همگان روشن است، یکی از دشوارترین دیوانهای زبان فارسی، دیوان اشعار خاقانی شروانی است که که از قدیم الایام در مورد شرح و توضیح ابیات آن بحثهای زیادی صورت گرفته است؛ اما حقیقت آن است با وجود کارهای ارزندهای که در این زمینه صورت گرفته است، هنوز هم ابیات بسیاری از این شاعر توانا بدون معنی مانده و یا به طور درست و دقیق شرح و تحلیل نگردیده است. در این مقاله به شرح، توضیح و تصحیح چند بیت دشوار خاقانی پرداختیم و در آن سعی کردیم، با استناد به منابع مختلف اشتباهات شارحان را در توضیح این ابیات روشن سازیم و وجوهی را که به واقعیت نزدیکتر است بیان کنیم. تحلیلی که برای نمونه از چند بیت خاقانی ارائه شد، در حقیقت به همین تعداد محدود نمیشود و شاید بدون اغراق بتوان پنجاه شصت بیت دیگر از دیوان خاقانی را به دست آورد که بدون توجه به بافت کلام و اسلوب وی از طرف برخی از محقّقان مورد بررسی قرارگرفته است و نیاز به بازنگری اساسی دارد. پیشنهاد میشود در تحلیل ابیاتی که محل تأمّل است، دوباره به نسخ خطی دیوان خاقانی رجوع شود تا شاید با پیدا کردن بهترین صورت ممکن یک بیت از داوریهای ذهنی پرهیز کنیم، نکتة دیگر آن است که بدون داشتن تخصّص در برخی علوم قدیمه که در شعر خاقانی به کار گرفته شده، از ابراز نظر در مورد بیت بپرهیزیم و حتی الامکان به متخصّصان علمی رجوع نماییم تا قضاوت درستی از مقصود شاعر به دست دهیم. در تحلیل اشعار خاقانی رجوع به دیوان شاعران همعصر و نیز شاعرانی که به شیوهای نزدیک بدو سخن گفتهاند، بسیار راهگشاست؛ چنانکه در این مقاله نیز گاه از این راهکار بهره گرفتهایم. تسلّط بر دیوان شاعر یکی دیگر از کلیدهای فهم دیوان خاقانی است؛ زیرا شاعر ممکن است در جاهای دیگر دیوان نیز از همان اصطلاحات استفاده کرده باشد و یا به نوعی آن را توضیح داده باشد. برای تفسیر شعر خاقانی شارح حتماً باید خاقانی و شعر او را دوست بدارد و با شعر او زندگی کند تا با شیوة خاص او در کلامش آشنا باشد و در غیر این صورت شرح سخن خاقانی نه تنها محدود به بدیهیات میشود. بلکه کج فهمی حاصل از این دیدگاه، شارحان را از معنای حقیقی دور میکند. چنانکه در این مقاله گفته شد، دقت در سه موضوع میتواند کار شرح اشعار خاقانی را بیشتر قرین حقیقت کند:1.توجه به نسخ خطی و نسخه بدلها برای تشخیص صورتهای دیگر از ابیاتی که محل نزاع است.2.آگاهی از دانشهای زمان خاقانی3.دقت در ژرف ساخت کلام او.
پینوشتها
1- به مطلع:
فلک کژروتر است از خط ترسا |
|
مرا دارد مسلسل راهب آسا |
2- عرفی گوید «بیش از پانصد بیت از ابیات استاد دارای معنای محصل نیست»
3- رک: استعلامی، محمد.، نقد و شرح قصائد خاقانی.
4 - نیز رک: به ص 67ج2 از الاغراض الطبیه والمباحث العلائیه، از اسماعیل بن الحسن بن محمد الحسینی الجرجانی، به کوشش حسن تاج بخش.
5. رک: برزگر خالقی، محمد رضا، شرح دیوان خاقانی.
6 - رک: دهخدا، علی اکبر، لغت نامه زیر نظر معین و شهیدی.
7 - رک: کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی.