نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لرستان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The researchers of Mathnavi have considered the first tale of this work named “Kanizak va Padeshah” as a symbolic tale and each of them has decoded it according to his particular view. They all agree upon decoding three characters of this tale. The main dispute is over decoding the king and maid characters. Seemingly following the Kharazmi commentary, most commentators assume king as the symbol of soul and maid as the symbol of the self. In the works of Dr Zarinkoub, maid and king symbolize human being and God respectively. But some scholars believe that king’s taking shelter in the mosque and confessing to his fault is discordant with considering him as the symbol of God. Thus, there seems to be more propensity to Kharazmi’s view. After criticizing other views, this research tries to explain the view of Zarinkoub by focusing on the motif of the story and Molavi’s manner of fictionalization. It is assumed that the motif of this tale is the fault of human (maid) in knowing the true beloved (king) and choosing an unstable beloved named the world (goldsmith). There are two groups of factors which confirm this hypothesis: the factors outside the tale which include the theme of the main source of the tale, the record of such theme in gnostic texts, the presence of this theme in the works of early mystics like Attar and the repetition of such theme in other tales of Mathnavi. The factors inside the tale are: the prologue of the tale and final verse, the dilemma of the tale and its pivotal character, the denouement and conclusion by Molavi at the end of the tale.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
ظاهرِ نخستین داستان مثنوی، گزارش چگونگی بیماری و شفای کنیزِ محبوب پادشاه است که خود دل در گرو عشق زرگری دارد. پادشاه روزی به قصد شکار بیرون آمده بود که خود شکار زیبایی کنیزک میشود. پس از خریداری و برخورداری از او، کنیزک بیمار میشود. شاه برای درمان محبوب خویش، طبیبانی حاذق گرد میآورد لیکن پزشکان از درد اصلی کنیز بیخبر و از درمان او عاجزند. پادشاه از سر عجز به مسجد پناه میبرد و به درگاه حق مینالد و از او یاری میطلبد. در خواب به او مینمایند که حکیمی از غیب برای درمان کنیزک خواهد آمد. روز بعد، شاه به استقبال حکیم میرود و او را به بالین بیمار میبرد. حکیم با گرفتن نبض بیمار در مییابد که بیماری کنیزک نه از جسم که ناشی از فراق زرگری در شهر سمرقند است. به دستور حکیم، زرگر را با وعدههای فریبنده از سمرقند به دربار فرا میخوانند و کنیزک را به او میسپارند. کنیز با وصال زرگر، صحت مییابد. پس از آن حکیم، با خوراندن شربتی مسموم به زرگر، موجب ضعف، زردی و در نتیجه زوال زیبایی وی میشود. زوال زیبایی زرگر زوال عشق کنیز را در پی دارد به نحوی که پس از مرگ زرگر، کنیز که از عشق او پاک شده با تمام وجود به پادشاه متعلق شود (مولوی، 1372: 1/ 19-10).
در مثنوی قصه، پیمانۀ «دانۀ معنی» است. قصههای این اثر ارجمند رمزی دارند «که لبّ معنی و سرّ باطن آن محسوب است و بدون تعمق در این رمزها تمام آنچه را که در این قصهها هست، درنمیتوان یافت» (زرینکوب، 1380: 6). نمادین بودن این داستان نیز مورد اتفاق مثنوی پژوهان است. حتی بدیعالزمان فروزانفر هم که ظاهراً موافق رمزگشایی آن نبوده و با اشاره به برخی تفسیرها گفته است: «این تأویلها مناسبتی با مذاق مولوی ندارد» (فروزانفر، 1367: 1/50)، خود بیت:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست |
|
با کریمان کارها دشوار نیست |
را جواب متکلمانی دانسته است که عشق انسان به خداوند را امری ناممکن و مباین با مباحث علم خود میشمارند (فروزانفر، 1367: 1/ 116)؛ لذا میتوان گفت وی هم به نوعی قصه را بیان نمادین ماجرای عشق انسان به خدا تلقی کرده است؛ اما مثنوی پژوهان در تفسیر داستان اتفاق نظر ندارند و هر یک بنا بر دیدگاه خاص خود آن را رمزگشایی و تفسیر کردهاند. مسأله این است که اگر دیدگاههای مختلف در بوتۀ نقد قرار گیرند، نظر کدام یک از شارحان با ساختار اندیشۀ مولانا موافقتر است؟ فرض این جستار بر آن است که رمزگشایی استاد عبدالحسین زرینکوب اینگونه است. لذا ضمن مقایسه و نقد آرای کسانی که داستان را از دیدگاه عرفانی رمزگشایی کردهاند، برای تبیین، تکمیل و تأیید نظر استاد زرینکوب تلاش شده است.
پیشینۀ تحقیق
گذشته از شروح متعدد مثنوی که به جنبۀ رمزی این داستان پرداختهاند، مقالات و کتابهای متعددی مختص این داستان نگاشته شده است. ده مقالهای که تا دهۀ هشتاد در این مورد چاپ شده در نوشتۀ ارزشمندی نقد و بررسی شده است (ر.ک: قبادی و گرجی، 1383: 199-177). پس از آن نیز چندین کتاب و مقاله در این مورد به نگارش درآمده و داستان علاوه بر دیدگاه نمادین از زاویههایی همچون زمان در داستان، گره افکنی در داستان، عناصر داستان، نقد کهن الگویی داستان و نیز از دیدگاه روانشناسی و اخلاق پزشکی بررسی شده است. در این جستار، آثاری بررسی شده است که داستان را از دیدگاه عرفانی رمزگشایی کردهاند. فهرست این آثار در جدول مقایسهای در ادامه خواهد آمد.
بحث
داستان نخست مثنوی پنج شخصیت اصلی دارد که به ترتیب عبارتند از: پادشاه، کنیزک، پزشکان، حکیم و زرگر. شارحان و مثنوی پژوهان برای تفسیر و تحلیل داستان، این شخصیتها را بنا بر دیدگاه خاص خود رمزگشایی کردهاند. چکیدۀ نظر هر یک از این محققان در جدول زیر آمده است:
مفسر |
شاه |
کنیزک |
زرگر |
پزشکان |
طبیب |
ارجاع |
خوارزمی |
روح انسانی |
نفس |
دنیای دون و عشق جهان بوقلمون |
تدبیرات نفسانی و قوای انسانی |
طبیب ربانی / جذبه رحمانی |
(خوارزمی، 1384: 408) |
انقروی |
روح |
روح حیوانی |
هوای بشریت |
علمای مقلد/ مشایخ مزور |
پیر |
(انقروی، 1388: 1/ 54) |
خواجه ایوب پارسا |
عقل جزوی/ روح |
نفس جزوی / نفس |
دنیای دنی |
علوم ظاهر |
عقل کلی/ جذبه |
(پارسا، 1377: 25) |
اکبرآبادی |
روح |
نفس |
دنیا |
شیخان مزور |
- |
(اکبرآبادی، 1383: 1/ 20) |
حکیم سبزواری |
عقل/ عقل جزئی |
نفس/ نفس جزئی |
دنیا / تن |
- |
مرشد کامل/ عقل کلی |
به نقل از: (فروزانفر1386: 1/ 50) |
نیکلسون
|
روح (عقل جزئی) |
نفس (نفس حیوانی) |
لذائذ دنیایی |
عقل |
جمال حق عقل کل /مرشد |
(مولوی، 1372: 1/ 28) |
گولپینارلی |
مولوی |
|
عشق گذرا |
|
شمس |
(گولپینارلی، 1384: 1/ 93) |
کریم زمانی |
روح |
نفس حیوانی/ سالک مبتدی |
عالم صورت/ دنیا |
عقل جزوی یا مشایخ ظاهری |
عقل کلی یا مشایخ حقیقی |
(زمانی، 1387: 1/ 70) |
عباس خیر آبادی |
سالک / روح |
نفس/ نفس |
تعلقات مادی تن |
عقل جزوی/ عقل عشق |
حکمت/ پیر |
(خیرآبادی، 1380: 68-62) |
کاظم دزفولیان |
نفس ناطقه |
نفس اماره |
تعلقات نفسانی و دنیوی |
- |
پیر طریقت و مرشد الهی |
(دزفولیان، 1375: 80) |
محمد خواجوی |
روح قدسی |
نفس انسانی |
دنیا و مظاهر فریبای آن |
اتعاظات عقلی |
مرشد ربانی |
(خواجوی، 1384: 26-25) |
محمد جعفر مصفا |
اصالت انسان/ خرد و عقل مفید |
نفس |
تصورات آرزویی |
عقل جزئی و حرکات ذهن انسان |
عقل مفید / خرد در خدمت فطرت |
(مصفا، 1380 : 35-20 ) |
سلماسی زاده |
عقل |
نفس |
لذات حسی |
- |
عقل |
(سلماسی زاده، 2537 : 78) |
مهدینوریان |
جان |
تن |
علایق دنیوی |
- |
پیر طریقت |
(نوریان، 1370: 162) |
اسحاق طغیانی |
انسان کامل |
نفس |
دنیا |
- |
انسان کامل / مرشد |
(طغیانی، 1371: 78) |
ابراهیم قیصری |
صوفی /روح |
نفس |
دنیا |
- |
|
(قیصری، 1378: 38-33) |
محمدحسن حائری |
عرفان عاشقانه |
مولوی |
عرفان زاهدانه |
- |
شمس |
(حائری، 1379: 59-52) |
قبادی و گرجی |
(من) نهاد سمبل انسان رشد یافته |
شخصیت روان رنجور |
تجربیات گذشته کنیز |
درمانگران کذایی |
(فرامن)روانکاو امین و مشاور معتمد |
(قبادی و گرجی، 1383: 189) |
مهدی تدین |
انسان/روح/ مولانا |
نفس / من |
عالم صورت |
علمای ظاهری/ فلاسفه |
ولی خدا پیر |
(تدین، 1384: 45-20) |
مفسر |
شاه |
کنیزک |
زرگر |
پزشکان |
طبیب |
ارجاع |
ابراهیم رنجبر |
روح |
نفس آدمی |
دنیا /جاذبههای حسی
|
حکیمان استدلالی دانشمندان بحثی |
عنایت الهی برای درمان نفس انسان |
(رنجبر، 1384: 164-146) |
زرینکوب |
عالم علوی |
سالک / روح |
تعلقات حسی |
|
مشایخ |
(زرینکوب، 1366: 420 و21) |
زرین کوب
|
حق |
روح |
عالم طبع |
- |
|
(زرینکوب، 1372 الف: 49) |
زرین کوب |
- |
روح انسانی(اعم) مولوی (اخص) |
تعلق به زرق و برق دنیا/ علم پرستی |
- |
پیر(اعم) شمس (اخص) |
(زرینکوب، 1382: 12و 13) |
زرین کوب |
حق |
روح |
خودی کنیزک |
|
|
(زرینکوب، 1372ب: 519) |
با توجه به مفاد جدول فوق، میتوان گفت عموم پژوهندگان در رمزگشایی از سه شخصیت زرگر، پزشکان و طبیب الهی اتفاق نظر دارند. تقریباً همۀ آنان زرگر را رمز دنیا یا علایق دنیایی یا عالم ماده، پزشکان را رمز فلاسفه و علمای ظاهری و حکیم (طبیب الهی) را رمز پیامبر یا مرشد و راهنما دانستهاند. بنابراین تنها در مورد رمزگشایی از شخصیتِ «شاه» و «کنیزک» اختلاف نظر وجود دارد. در این مورد هم دو نظریۀ اصلی قابل تشخیص است. معدوی از شارحان، ظاهراً مناسب مشرب ابنعربی که با دیدگاه مولوی توافق و تناسب چندانی ندارد (زرینکوب، 1382: 48)، از عقل جزوی و نفس جزوی سخن به میان آوردهاند اما غالب مفسران، گروه دوم را تشکیل میدهند که کنیزک را رمز نفس و پادشاه را رمز روح دانستهاند. دیدگاه سوم نظر استاد زرینکوب است که شاه را رمز حضرت حق و کنیز را رمز انسان دانسته است.
بیان نمادین قصه بر اساس نظریۀ گروه دوم که ظاهراً ابتدا خوارزمی آن را مطرح کرده و دیگران هنوز سخن او را تکرار میکنند، از زبان خواجه ایوب پارسا چنین است: «روح به منزلۀ پادشاهِ خطۀ وجود است، تعلقی به نفس دارد که به منزلۀ خادمه و جاریه اوست. چه تا نفس نباشد بدن که به منزلۀ مسکن روح است و مرکب آن، بر پا نمیتواند بود. لیکن اندر جاریه خواهش به کمال به دنیای دنی که مثل زرگر است وجود دارد و عاشق اوست. تا تعلق نفس از دنیا منقطع نشود صحبت روح با وی صافی نگردد» (پارسا، 1377: 25).
طبق این نظر، رمزگشایی از شخصیتهای داستان به بیان ساده این گونه خواهد بود: روح (شاه) به نفس (کنیز) دل میبندد اما نفس (کنیز) خود گرفتار دنیا و لذایذ آن (زرگر) است. علمای ظاهری (پزشکان) قادر نیستند این علاقه را از بین ببرند. روح (شاه) از خداوند یاری میطلبد و خداوند پیر (طبیب الهی) را برای شفا دادن نفس (کنیز) میفرستد. او ابتدا دنیا (زرگر) را در اختیار نفس (کنیز) قرار میدهد تا صحت خود را باز یابد. سپس با نشان دادن زشتیهای دنیا (زرگر)، عشقِ نفس (کنیز) را به دنیا (زرگر) زایل میکند و درد نفس (کنیز) درمان میشود.
پیش از هر چیز باید گفت که در مثنوی روح و نفس بارها به جای هم به کار رفتهاند و اساساً سخن مولوی در مورد مصداق روح و نفس متناقض به نظر میرسد (ثروتیان، 1389: 36-27) اما مشخص است که طرفداران این نظریه که نفس و روح را با هم به کار بردهاند، مفهوم شایع هر یک از آنها را در نظر داشتهاند. یعنی مقصود از روح، همان «نیِ» جدا مانده از نیستان قدس است که با نفخۀ خاص در کالبد انسان دمیده شده و نفس نیز معادل نفس اماره است.
نخستین اشکال این نظریه در همین ابتدا پدیدار میگردد. زیرا بر اساس این نظریه، کنیز رمز نفس و زرگر رمز دنیاست و طبق داستان، وصال زرگر بیماری کنیز را از بین میبرد. به عبارتی، رسیدن نفس به لذائذ دنیایی بیماری او را زایل میکند. روشن است که در مثنوی و دیگر متون ادب عرفانی، نمیتوان نمونهای یافت که اثبات کند رسیدن به لذایذ دنیایی موجب کمال نفس (صحت کنیز از بیماری) است بلکه نمونههای متعددی را میتوان نشان داد که خلاف این عقیده را اثبات کند. باور مولوی بر این است که نفس با کسب لذت اصلاح نمیشود و در قصۀ اهل سبا که نعمت فراوان موجب طغیان آنان شد این عقیده به روشنی بیان شده است (مولوی، 1372: 3/ 26-21). نتیجهای که مولوی از آن داستان میگیرد این است که نفس «خار سه سویه» است و در هر حال، چه در شدت و چه در نعمت، خوی بد خود را نشان خواهد داد.
نفس زین سان است زان شد کشتنی |
|
اقتلوا انفسکم گفت آن سنی
|
لذا این سخن که باید نفس را «شش ماه تمام از لذایذ حسی مطلوب وی بهرهمند گرداند تا او بتواند به قوت و صحت مفطور خود برسد و به تبع آن، سیر جان به مدارج ترقی و رضای خود میسر شود» (رنجبر، 1386: 154)، با اصول باورهای مولوی سازگار نیست چون از نظر مولوی نفس هرگز سیرایی ندارد:
دوزخ است این نفس دوزخ اژدهاست |
|
کو به دریاها نگردد کم و کاست |
از دوزخ نفس همواره بانگ «هل من مزید» بلند است و هرگز از لذات دنیایی سیرایی ندارد تا چند روز بهرهمندی از این لذت موجب کمال او شود. از نظر مولوی، نفس، همان «مادر بد خاصیت» است که یا باید او را کشت (مولوی، 1372: 2/ 42-41) یا دستکم باید این اژدهای هولناک را دائماً در «برف فراق» نگاه داشت. بهرهمند ساختن اژدهای نفس از لذائذ دنیایی، کشیدنش به «خورشید عراق» است:
اژدها را دار در برف فراق |
|
هین مکش او را به خورشید عراق
|
بنابراین درست است که زرگر رمز لذات دنیایی است اما کنیز نمیتواند رمز نفس باشد چون وصال دنیا موجب صحت نفس نخواهد شد.
البته آن بخش از سخن این مفسران که تلاش کردهاند میان داستان نخستین مثنوی و نینامه ارتباط برقرار کنند و داستان کنیز و پادشاه را «ناظر بر ماجرای مهاجرت روح انسانی از عالم امر به عالم خلق و تکون آن در جسم و همراهی اضطراری با نفس و گرفتاری در جاذبههای حسی و نهایتاً رهایی از بند حس و رجعت به عالم قدس» بدانند (رنجبر، 1386: 160)، سخنی درست و بجاست اما رمزگشایی مورد نظر آنان با سیر حوادث ظاهری داستان نیز سازگار نیست.
بر اساس نظر آنان، روح (شاه) ابتدا به نفس (کنیز) دل میبندد یعنی به اضطرار با نفس و جسم همنشین میشود اما با پدیدار شدن طبیب الهی (پیر)، کنیز (نفس) را رها میکند و به او روی میآورد. آنان برای این سخن دلیلی هم در داستان یافتهاند. آنجا که شاه پس از دیدن حکیم به او «گفت معشوقم تو بودستی نه آن»؛ اما سیر حوادث داستان با این نظریه سازگار نیست زیرا اگر مقصود اصلی رسیدن روح به پیر میبود، میبایست پس از ملاقات شاه با حکیم، داستان خاتمه مییافت. در صورتی که طبیب برای درمان کنیز و متمایل ساختن وی به پادشاه تلاش میکند و چنانکه خواهیم گفت گرهگشایی داستان، رهایی کنیز از عشق زرگر و روی آوردن به پادشاه است. علاوه بر این دلبستگی روح (شاه) به پیر (حکیم) در عرفان چه توجیهی دارد؟
در داستان، شاه (روح) از کنیز (نفس) رهایی نمییابد. اتفاقی که در داستان روی میدهد، رهایی کنیز از عشق زرگر و رجعت او به شاه است. ممکن است گفته شود با توجه به معانی مختلف نفس در مثنوی، در این جا نفس همان جان حیوانی یا نفس اماره است و پیر (حکیم) با درمان نفس (کنیز) او را از دنیا (زرگر) جدا میکند و به شاه (روح) بر میگرداند، یعنی نفس اماره را مطمئنه میکند. در این صورت نیز طرفداران این نظریه باید پاسخ دهند تفاوت نفس مطمئنه و روح در چیست؟ آیا در این جا تبدیل صورت میگیرد یا علاقهمندی ایجاد میشود؟
بنابراین نظریهای که از زمان حسین خوارزمی به این سو در نوشتهها تکرار شده، دست کم با سیر داستان مثنوی ناسازگار است. آیا نمیتوان شخصیتهای داستان را به نحوی دیگر رمزگشایی کرد؟
برخی مفسران معتقدند این داستان بیان نمادین روابط شمس و مولانا نیز هست (حائری، 1379: 59-52؛ زرینکوب، 1372الف: 13- 12؛ رنجبر، 1386: 149 و تدین، 1384: 43-5). آنان پیدا شدن حکیم و دیدار او را با شاه همانند پیدا شدن شمس در قونیه دانسته و کنیزک را رمز مولوی فرض کردهاند که گرایش او به دنیای شهرت به صورت عشق کنیز به زرگر نشان داده شده است. شمس هم همان حکیمی است که جهت عشق مولوی را به سوی عرفان عاشقانه اصلاح میکند. پادشاه نیز لابد باید رمز عشق پایدار عرفانی باشد. نتیجۀ داستان، هدایتگری حکیم (شمس) برای اصلاح سمت و سوی علاقۀ کنیز (مولوی) از زرگر (شهرت طلبی) به پادشاه (عشق عرفانی) است.
این تفسیر که احتمالاً مورد نظر خود مولوی نیز بوده، الگوی مناسبی برای پی بردن به سرّ اصلی قصه است. اگر فرض کنیم مولوی در این قصۀ نمادین علاوه بر نقد حال خود، «نقد حال ما» را نیز بیان کرده است، معادل جمعی هر یک از نمادهای فردی مطرح شده در داستان به قرار زیر خواهد بود:
شخصیتها |
شاه |
کنیز |
زرگر |
پزشکان |
طبیب |
شرح حالخود |
عشق عرفانی |
مولوی |
شهرت طلبی |
عقل |
شمس |
شرح حال ما |
خدا |
انسان |
دنیا |
فلاسفه و عقلا |
پیامبر و اولیا |
نگارنده بر آن است که قصد اصلی مولوی بیان «نقد حال ما» بوده است. از این رو نزدیکترین تفسیر به دیدگاه مولوی همان چیزی است که در آثار استاد زرینکوب مطرح شده است. طبق این تفسیر، شاه رمز «حضرت حق» و کنیز رمز «انسان» است. انسان به اشتباه دنیا (زرگر) را به عنوان معشوق برگزیده است. اهل علم ظاهر (فلاسفه) قادر به درمان درد دنیا دوستی انسان نیستند. پیامبران و اولیاءالله (حکیم) با نشان دادن ناپایداری دنیا، عشق او را زایل میکنند تا با همۀ وجود به خدا دل ببند.
پس از طرح این نظریه در آثار استاد زرینکوب، همچنان گرایش به تفسیر نخستین بیشتر به چشم میآید. ظاهراً مهمترین مانع پذیرش این نظریه، پابرهنه به مسجد پناه بردن شاه و زاری کردن اوست. مخالفان میپرسند اگر شاه رمز خدا باشد، پناه بردن او به مسجد چگونه توجیه میشود؟
تبیین نظریه
علاوه بر ایرادهایی که بر نظریههای دیگر وارد است و پیشتر به آنها اشاره شد، برای تبیین و تأیید این نظریه از دلایل خارج از قصه (سابقۀ درون مایه) و براهین درون قصه (درآمد و بیت خروج، تعیین شخصیت محوری، گرهافگنی و گرهگشایی و نتیجۀ داستان) استفاده میشود و در پایان، به اشکال مطرح شده در مورد پناه بردن شاه به مسجد و ابراز عشق وی به حکیم پاسخ داده خواهد شد.
الف: دلایل خارج از قصه (سابقۀ درونمایه)
این مبحث تحت چهار عنوان بررسی میشود:
1- درونمایۀ مأخذ اصلی مولوی.
2- سابقۀ مضمون در آثار گنوسی که مولوی به آنها نظر داشته است.
3- درونمایۀ داستانهای دیگری که در شکلگیری مضمون مؤثر بودهاند.
4- تکرار مضمون در دیگر حکایات مثنوی.
1- درونمایۀ مأخذ داستان
با شناخت درونمایۀ مأخذ اصلی داستان، راحتتر میتوان در مورد درونمایه و به تبع آن دربارۀ نمادهای قصه داوری کرد. چنانکه مثنوی شناسان گفتهاند، مولوی اجزای داستان کنیزک و پادشاه را از فردوس الحکمه، عیونالاخبار، چهار مقاله، اسکندرنامه و مصیبت نامه گرفته است (فروزانفر، 1376: 1/ 41 و فروزانفر، 1347: 41). «حقیقت آن است که مولانا به جزئیات یک حکایت و مطابقۀ آن با کتابهایی که در آن حکایتی را خوانده است تأکید ندارد. حکایت برای او وسیلهای است که فرصت میدهد تا حرفهای خودش را بزند» (مولوی، 1372: 1/ 199). همۀ این مآخذ در شکل گیری داستان نقش دارند اما باید دید مولوی درونمایه اصلی داستان را از کدام مأخذ گرفته است.
1-1- بدیعالزمان فروزانفر در شرح مثنوی شریف (فروزانفر، 1367: 1/41) و مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی (فروزانفر، 1347: 3)، فردوس الحکمة علی بن ربن را از مآخذ داستان کنیزک و پادشاه دانسته است. بر اساس حکایتی از آن کتاب، شاهزادهای به یکی از همسران پدر دل میبندد و از غم عشق، بیمار میشود. طبیبی با گرفتن نبض بیمار و ذکر نام زنان حرمسرا، حقیقت را در مییابد و شاه با بخشیدن همسر خود به فرزندش موجب شفای او میشود (تناسبها: بیماری از عشق، هنرمندی در کشف بیماری و شفا با وصال).
1-2- در عیونالاخبار ابو محمد دینوری شبیه همین داستان ذکر شده است. با این تفاوت که در آن جا بیمار به زن برادر خود عاشق میشود و طبیب با مست کردن وی، رازش را بر ملا میکند. پس از آن بیمار سر به بیابان مینهد و به «فقید ثقیف» مشهور میشود. در ذخیرۀ خوارزمشاهی سید اسماعیل جرجانی هم شبیه این داستان دیده میشود. «ابن آلوسی در بلوغ الارب و ابن قیم الجوزیه در اخبار النساء همین مطالب را با اندکی پس و پیش ذکر کردهاند» (انوری، 2537: 66) (تناسبها: بیماری عشق، هنرمندی طبیب در کشف علت بیماری).
1-3- در چهار مقالۀ نظامی عروضی، بیمار یکی از نزدیکان قابوس وشمگیر است که به دلیل کتمان عشق بیمار شده و طبیب، ابن سیناست که با گرفتن نبض بیمار و ذکر اسامی، معشوق را شناسایی میکند (نظامی عروضی، 1366: 123-121) (تناسبها: بیماری عشق، هنرمندی در کشف علت بیماری).
1-4- در اسکندرنامۀ نظامی، بیمار یکی از شاگردان ارسطوست. این شاگرد که در داستان ارشمیدس نامیده شده است، چنان به زیبایی کنیزی چینی دل میبندد که درس و بحث را رها میکند. استاد برای این که مهر کنیز را از دل شاگرد بیرون کند، با خوراندن جامی تلخ و گرفتن خون از کنیز موجب زوال زیبایی ظاهری او میشود. سپس با نشان دادن تشت فضولات کنیز، به شاگرد مینمایاند که زیبایی ظاهری همین است. شاگرد در نهایت در مییابد که معشوق واقعی علم است و زیبایی ظاهر پایدار نیست. اگر چه پس از مدتی کنیز، زیبایی و سلامتی خود را باز مییابد و ارشمیدوس دوباره دست از درس و مدرسه میشوید و به عیش و ناز و نوش با ترک چینی میپردازد اما نهایتاً با مرگ کنیز از عشق او پاک میشود. قزوینی معتقد است این حکایت «بسیار خشن و مهوع و وحشیانه»، منشأ داستان نخستین مثنوی نیست (مرتضوی، 1339: 402) (تناسبها: پی بردن به خطا در انتخاب معشوق و خوراندن شربت).
1-5- عطار داستان نظامی را به شکلی دیگر بازگو کرده است. تفاوت در آن است که معشوق از پردگیان استاد است و دیگر این که در اثر نظامی کنیز شادابی خود را باز مییابد و شاگرد را به کام میرساند اما این بخش در مصیبت نامه وجود ندارد. داستان در مصیبت نامه برای نفی عشق به ظاهر و ترک صورت آمده است (عطار، 1385: 239-237) (تناسبها: آگاهی بخشی نسبت به خطا در انتخاب، ترجیح عشق ماندگار و فانی شدن معشوق ظاهری).
با دقت در ارکان مآخذ یاد شده در مییابیم که مولوی اجزای ظاهری داستان همچون بیماری عشق، چگونگی تشخیص بیماری با گرفتن نبض و درمان عاشق را از فردوس الحکمه و چهار مقاله و درونمایۀ اصلی یعنی ناپایداری زیبایی معشوق و خطای عاشق در انتخاب معشوق را از اسکندر نامه و مصیبت نامه گرفته است. توجه فوقالعادۀ مولوی به شعر و فکر عطار (رک: زرینکوب، 1364: 1/ 299-251) دلیلی است که بپذیریم وی از میان دو مأخذ اخیر هم، بیشتر از مصیبتنامه متأثر است لذا میتوان مدعی شد مولوی درونمایۀ اصلی داستان را از مصیبت نامه گرفته است.
درونمایۀ روایت مصیبتنامه بیان ناپایداری معشوق ظاهری و تشویق به گرایش به معشوق حقیقی است. داستان کنیزک و پادشاه نیز باید چنین مضمونی داشته باشد. زرگر داستان مثنوی، نقش کنیزک چینی در مصیبت نامه را اجرا میکند تا نتیجۀ هر دو داستان تأکید بر ناپایداری زیبایی آنان و تغییر رویکرد عاشق به معشوق پایدار باشد. از آنجا که مثنویشناسان به اتفاق زرگر را رمز دنیا دانستهاند، میتوان گفت دنیا همان معشوق ناپایداری است که انسان (کنیز) به اشتباه به او دلبسته است، پیامبران (طبیب) با نشان دادن ناپایدار بودن زیبایی دنیا، انسان را آگاه میکنند که تنها حق (شاه) شایستۀ عشق ورزی است. مولوی این نتیجه را در پایان داستان به صراحت بیان کرده است:
عشق آن زنده گزین کو باقی است |
|
کز شراب جانفزایت ساقی است |
تو مگو ما را بدان شه بار نیست |
|
با کریمان کارها دشوار نیست |
تطبیق شخصیتهای نمادین هر دو داستان به قرار زیر است:
مصیبت نامه |
مثنوی |
رمز |
علم |
شاه |
حضرت حق |
شاگرد |
کنیز |
انسان |
استاد |
حکیم |
پیامبر/ پیر |
کنیز چینی |
زرگر |
دنیا |
2- سابقۀ مضمون در متون گنوسی
مضمون دلبستگی نابجای انسان به دنیا، در نحلههای عرفانی سابقۀ طولانی دارد. ظاهراً گنوسیها بیش از عارفان مسلمان این مضمون را بیان کرده و عارفان مسلمان از آنان متأثر بودهاند. مولوی در مثنوی و به ویژه در نینامه این تأثیرپذیری را نشان داده است (رک: اسماعیل پور، 1381: 172). مضمون رایج متون گنوسی، اسارت روح در زندان تن و جهان است. نکتۀ مهمتر این که روحِ در بند، پس از مدتی به اسارت در دنیا عادت و خاستگاه و بازگشتگاه خویش را فراموش میکند و زندان دنیا را معشوق میپندارد و به آن دل میبندد. ترانۀ مروارید یا جامه فخر، یکی از معروفترین روایات گنوسی است که این مضمون را به شکلی نمادین بیان کرده است (زرین کوب، 1382: 339).
در این داستان نمادین، پادشاهی فرزند خود را مأمور کرده است تا به مصر برود و مرواریدی را که در دهان اژدهایی هولناک قرار دارد به دست آورد و از این راه شایستگی خود را برای جانشینی پدر اثبات کند. شاهزاده در سفر به مصر، به دلیل همنشینی با مصریان و خوردن از طعام آنان، اندک اندک مأموریت خطیر خود را از یاد میبرد و به وضعیت موجود دل میبندد. پدر از روی کرم، نامهای به او مینویسد و مأموریت او را یاد آور میشود. نامه، به شکل بازی در کنار شاهزاده مینشیند و او را از خواب غفلت بیدار میکند تا با کشتن اژدها، مروارید را به دست آورد و به خاستگاه خود باز گردد (خراسانی، 1373: 165-156).
روشن است که شاهزاده همان انسان است که از جانب خداوند (پدر) برای کسب معرفت (مروارید) به دنیا (مصر) فرستاده شده و لازم است که بر نفس (اژدها) غلبه کند تا پایگاه خود را (مقام خلیفه اللهی) در نزد پدر به دست آورد اما تمایل به خورد و خوراک حیوانات، (ساکنان مصر) موجب فراموش کردن مأموریت میشود. البته باز هم خداوند مهربان (پدر) از روی کرم با فرستادن پیامبر (نامه)، او را از خواب غفلت بیدار میکند.
خطای شاهزاده در این داستان نمادین، فراموش کردن مأموریت پدر و دوستی با اهل مصر است و این همان درونمایۀ داستان کنیزک و پادشاه است. شخصیتهای هر دو روایت به راحتی قابل تطبیقند. شاهزاده همان کنیزک است که به جای دل بستن به پدر (عشق به شاه) به لذات سرزمین مصر (زرگر) دل بسته است. نامهای که به شکل باز در کنار او مینشیند، همان حکیم است که از جانب پدر (خداوند) برای آگاهی بخشی او و یادآوری وظیفه (عشق آن زنده گزین کو باقی است) و نشان دادن حقیقت وجودی اهل مصر (ناپایداری زیبایی زرگر) فرستاده میشود تا او را از خواب غفلت بیدار کند. در پایان داستان، شاهزاده با راهنمایی نامۀ پدر، لذائذ مصر را رها میکند و به دربار باز میگردد همانطور که کنیز از عشق زرگر رهایی مییابد. تطبیق شخصیتهای نمادین هر دو داستان به قرار زیر است:
ترانۀ مروارید |
مثنوی |
رمز |
شاه |
شاه |
خداوند |
شاهزاده |
کنیزک |
انسان (روح الهی) |
مردم مصر و خوراک آنان |
زرگر |
دنیا |
نامه |
طبیب الهی |
پیامبر، ولی |
3- پیشینۀ مضمون در متون عرفانی فارسی پیش از مثنوی
ظاهراً عطار بیش از دیگر عرفا به مضمون خطای انسان در انتخاب معشوق پرداخته است. مولوی هم که به شعر و اندیشۀ عطار علاقه فراوان داشته از استاد خود تبعیت کرده است. پیشتر اشاره شد که درونمایۀ اصلی داستان مثنوی از روایت مصیبت نامه گرفته شده است. این مضمون در دیگر آثار عطار هم دیده میشود. نمونۀ مشهور، قصۀ بلبل در ابتدای منطقالطیر است. این که عطار هنگام ذکر عذر پرندگان، پیش از همه عذر بلبل را بیان کرده، نشان دهندۀ توجه خاص او به مضمون خطا در انتخاب معشوق است. بلبل رمز سالکانی است که معشوقی زمینی را برگزیده و حق را وانهادهاند. بلبل در این جا همان کنیزک قصۀ مثنوی است که عشق سیمرغ (شاه) را رها کرده و فریفتۀ زیبایی گذرای گل (زرگر) شده است. عطار از زبان حکیم (هدهد/پیر) ناپایداری جمال گل را بیان میکند:
گل اگر چه هست بس صاحب جمال |
|
حسن او در هفته ای گیرد زوال |
عشق چیزی کان زوال آرد پدید |
|
کاملان را آن ملال آرد پدید
|
این همان حقیقتی است که طبیب داستان مثنوی به صورت عملی به کنیز نشان داد. بهانۀ بلبل برای عشق ورزی به گل نیز به رمزگشایی صحیح داستان مثنوی کمک میکند. بهانۀ بلبل این است که:
طاقت سیمرغ نارد بلبلی |
|
بلبلی را بس بود عشق گلی
|
این همان بهانهای است که در انتهای داستان مثنوی به صورت سوال مقدر طرح و رد شده است. آن جا که مولوی میگوید:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست |
|
با کریمان کارها دشوار نیست
|
آیا شاهی که برخی گمان میکنند ما را به درگاه او بار نیست، همان سیمرغِ منطق الطیر نیست؟ بدیعالزمان فروزانفر به درستی این بیت را سخن متکلمانی دانسته است که عشق به خدا را امری ناممکن میدانند (فروزانفر، 1367: 211). در کتاب فرهنگِ نمادها و نشانهها در اندیشۀ مولوی، مدخلی با عنوان شاه یا خلیفه وجود ندارد و آفتاب، رمز وحدت وجود دانسته شده است (رک: تاجدینی، 1383: 53-51) اما چنانکه خواهد آمد، میتوان ادعا کرد شاه و خلیفه در مثنوی عموماً رمز حضرت حق و شاهزاده و خلیفهزاده، رمز انسان است. ظاهراً مولوی این نمادها را نیز از عطار به وام گرفته است.
علاوه بر منطقالطیر در دیگر آثار عطار نیز درونمایۀ ترجیح عشق حق بر دنیا مکرر آمده است. در الهینامه پس از ستایش حق، برخلاف شیوۀ مرسوم، از نعت پیامبر(ص) و یادکرد خلفا صرف نظر شده و یکباره خطاب به انسان گفته شده است:
اگر آگه شوی ای مرد مهجور |
|
که از نزد که ماندی این چنین دور |
ز حسرت داغ بر پهلو نهی تو |
|
سر تشویر بر زانو نهی تو
|
وی پس از ذم «رباط دو درِ» جهان که گلخنی بیش نیست (عطار، 1384 الف: 3)، خطاب به بنی آدم گفته است:
خلیفه زادهای گلخن رها کن |
|
گران طبعی بدان گلشن رها کن
|
بنابراین میتوان گفت مقدمۀ الهینامه و درآمد مثنوی هر دو از جدا ماندن از معشوق حقیقی سخن میگویند و هر دو دنیا را به عنوان معشوق ناپایدار معرفی میکنند. اما در مقالت نوزدهم، جایی که عطار فصلی را به ذم عشق دنیا اختصاص داده، بلندترین و تأثیرگذارترین داستان آن فصل ذکر شده است که به نظر میرسد نقش بسزایی در شکل گیری پیرنگِ داستان کنیزک و پادشاه مثنوی داشته است.
در آن داستان، پادشاهی برای تنها فرزند خود عروسی شایسته بر میگزیند. عروس در قصری باشکوه در انتظار شاهزاده است. داماد پس از میگساری بسیار راهی قصر دختر میشود. بر سر راه او ستودان گبران قرار دارد. از قضا جنازه پیرزنی را که همان شب در گذشته است، بر تخته سنگی نهاده و آتشی در کنار او روشن کردهاند. شاهزاده از شدت مستی گورستان را قصر و پیرزن مرده را عروس میانگارد. او را در آغوش میکشد و تا صبح با او کام میراند. روز بعد پادشاه که از غیبت داماد آگاه شده است به جستجوی او بر میخیزد. اسب او را بر در گورستان و وی را در آغوش مردار پیرزن مییابد. شرمندگی شاهزاده هنگامی که شاه و لشکریان را بر سر خود میبیند، ناشی از خطا در انتخاب معشوق است (عطار، 1384 الف: 239-236).
گویی جنازۀ پیرزن، همان زرگر سمرقندی است و هر دو نقش دنیای مردار را بازی میکنند. شاهزاده همان کنیزک است که از فرط مستی (غفلت) مردهای را به جای معشوق واقعی خود برگزیده است. تنها آنگاه که مستی از سر شاهزاده بیرون برود و تاریکی غفلت بر کنار شود (آمدن حکیم)، حقیقت معشوقش را در مییابد که مرداری بیش نیست. معشوق واقعی همان عروس یعنی پادشاه داستان مثنوی است که مولوی در پایان داستان بر عشق ورزی به او تأکید کرده است:
عشق آن زنده گزین کو باقی است |
|
کز شراب جانفزایت ساقی است
|
شخصیتهای دو داستان و نمادهای آنها به صورت زیر قابل تطبیق است:
الهی نامه |
مثنوی |
رمز |
شاهزاده |
کنیزک |
انسان |
عروس |
شاه |
خدا |
پیر زن مرده |
زرگر |
دنیا |
روز / رفع مستی |
حکیم |
پیامبر |
4- تکرار درونمایه در مثنوی(حکایات هم عرض در مثنوی)
مضمون پرهیز از عشق دنیای ناپایدار علاوه بر داستان نخستین دفتر اول، در دیگر قصص مثنوی نیز تکرار شده است تا اهمیت این مضمون محوری را نزد مولوی نشان دهد. در دفتر چهارم، شرح حال شاهزادهای آمده که مسحور پیرزنی جادوگر شده است و جز او به هیچ یک از عروسان منتخب پدر دل نمیدهد. پادشاه برای درمان فرزند، ساحران بسیاری را گرد میآورد اما آنان قادر نیستند سحر پیرزن را باطل کنند. ناچار شاه به درگاه خداوند مینالد واز او یاری میخواهد. به او وعده میدهند که ساحری استاد برای رهایی دادن شاهزاده از جادوی پیرزن خواهد آمد. قابل توجه است که در این داستان هم تنها راه رهایی دعاست:
زان که هر چاره که میکرد آن پدر |
|
عشق کم پیرک همی شد بیشتر |
تا ز یارب یارب و افغان شاه |
|
ساحری استاد باز آمد ز راه
|
در این جا هم تنها فرستاده ای که «از آن کران» آمده، قادر است بیماری شاهزاده را درمان کند. مولوی از زبان فرستادۀ حق میگوید:
نیست همتا زال را زین ساحران |
|
جز من داهی رسیده زان کران
|
این ساحر که از آن کران (درگاه حق) آمده، همان «طبیب غیبی» است. او تنها کسی است که قادر است حب «ساحرۀ دنیا» (عشق به زال) را از دل انسان (شاهزاده) بیرون کند. دیگر ساحران (پزشکان قصۀ نخست مثنوی) از انجام این کار عاجزند:
ور گشادی عقد او را عقلها |
|
انبیا را کی فرستادی خدا؟
|
مولوی در انتهای داستان با اشاره به این که انسان خلیفۀ خداوند است، شاهزادۀ قصه را فرزندان آدم دانسته سپس با دو بیت بسیار روشن، قصه را رمزگشایی کرده است به نحوی که جایی هیچ شبههای باقی نمیماند:
ای برادر دان که شهزاده تویی |
|
در جهان کهنه زاده از نوی |
کابلی جادو این دنیاست کو |
|
کرد مردان را اسیر رنگ و بو |
بنابراین میتوان شخصیتهای هر دو داستان را به شرح زیر معادلسازی کرد و بر اساس سخن صریح مولوی تطبیق داد و رمز گشایی کرد:
کم پیر کابلی |
کنیزک و پادشاه |
رمزها |
شاه |
شاه |
خداوند |
شاهزاده |
کنیز |
انسان |
پیر زن |
زرگر |
دنیا |
ساحران |
پزشکان |
علما و فلاسفه |
ساحر استاد |
طبیب |
پیامبر |
حکایتهای دیگری نیز در مثنوی هست که همین درونمایه را بیان میکنند. بازی که از دست پادشاه گریخت و به دیوار پیرزنی پناه برد همان «بندۀ گنهکاری است که از در توبه باز آمده» (سجادی، 1386: 77) و بیانی دیگر از همین حقیقت است. داستان وکیل صدر جهان هم چنین درونمایهای دارد. شهزادگان قلعه ذاتالصور نیز سرنوشتی همچون عشق کنیزک دارند (زرینکوب، 1372ب: 297). همچنین ابیات متعددی در مثنوی هست که دنیا را معشوق ناپایدار انسان معرفی کرده است:
همچنین دنیا اگر چه خوش شکفت |
|
بانگ زد هم بی وفایی خویش گفت
|
مولوی در ادامۀ اغلب این گونه ابیات، معشوق حقیقی را نیز معرفی کرده است:
بر امید زندهای کن اجتهاد |
|
کو نگردد بعد روزی دو جماد
|
ب: دلایل درون داستان (ارکان داستان)
دقت در ارکان داستان کنیزک و پادشاه، سررشتههایی برای رمزگشایی دقیقتر شخصیتهای داستان و کشف سرّ قصه به دست میدهد. دقت در مضمونِ پیش درآمد داستان و بیت خروج آن، تشخیص گره داستان، شناخت شخصیت محوری و گرهگشایی و نتیجۀ داستان، فرضیۀ این نوشتار را تأیید میکند.
1- درآمد داستان و بیت خروج
در مثنوی شیوۀ مبارکی وجود دارد که خواننده را به مقصود اصلی حکایات رهنمون میسازد. مولوی به حکم الکلام یجرّ الکلام، به ذکر تمثیلها و حکایات متعدد پرداخته است. با دقت در ابیات پیش از هر حکایت میتوان دریافت کدام موضوع محرک شاعر برای طرح مبحث تازه و ذکر تمثیل برای آن بوده است. این بیتها که درآمد حکایت به حساب میآیند، عموماً به بیتی ختم میشوند که در بردارندۀ جان کلام حکایت و به «بیت خروج» معروف است. سرّ قصههای مثنوی را در این بیتها میتوان باز جست. داستان نخستین مثنوی هم از این قاعده تبعیت میکند. از این رو دقت در مضمون درآمد داستان و شناسایی بیت خروج، به یافتن مضمون و در نتیجه، رمزگشایی صحیح داستان کمک میکند.
به اعتقاد مثنوی شناسان، کل مثنوی تفسیر نینامه است و رشتهای ناگسستنی بین نینامه و تمام داستانهای مثنوی وجود دارد (زرینکوب، 1372 الف: 1/ 48). زرینکوب این دو را عالم اکبر و عالم اصغر نیز نامیده است (زرینکوب، 1382: 19). لابد داستان نخست مثنوی نیز باید در بردارندۀ درونمایۀ نی نامه و ابیات پس از آن باشد.
مضمون اصلی نینامه، شرح فراق روح و بیان شوق وصال اوست. شرح «دور ماندن از اصل» و «باز جویی روزگار وصل». مولوی این مضمون یعنی گرفتاری روح الهی در «زندان تن» و «چاه دنیا» را از عطار و سنایی گرفته (رک: حسنی جلیلیان و صحرایی، 1390: 61-39) و به صور مختلف در مثنوی به آن پرداخته است. اما موضوع مهمی که پس از نی نامه مطرح شده آن است که همۀ دور افتادگان از اصل، جویای «روزگار وصل» نیستند بلکه اصل و خاستگاه خود را فراموش کرده و به زندان دنیا خو کرده و حتی به آن دل بستهاند.
بخشی گسترده از متون ادب عرفانی بیان همین فراموشی است. روح الهی پس از گرفتاری در جسم و هبوط به دنیای مادی، عهد الست را فراموش کرده و «به قول دشمن، پیمان دوست» شکسته بلکه اساساً دوست را از یاد برده و دشمن را دوست گرفته است (رازی، 1373: 95). خداوند پیامبران را نه به حاجت بل به فضل و کبریا و از سر کرم، صرفاً برای یادآوری همان پیمان فرستاده است تا بندهای غفلتِ تعلق به دنیای مادی را از دست و پای روح بگشایند. از این رو، نخستین سخن مولوی پس از نینامه تشویق به رهایی از بند و آزادی است:
بند بگسل باش آزاد ای پسر |
|
چند باشی بند سیم و بند زر
|
در ظاهر، مولوی نیز چون دیگر مبلغان سخنی زاهدانه گفته و مردم را از علاقه به زر و سیم بر حذر داشته است اما حقیقت آن است که در جهان بینی مولوی، جهان مادی و بهرهمندی از زر و سیم مطرود نیست بلکه آنچه مذموم است معشوق پنداری دنیاست:
چیست دنیا؟ از خدا غافل بدن |
|
نی قماش و نقره و فرزند و زن |
مال را کز بهر دین باشی حمول |
|
نعم مالٌ صالحٌ خواندش رسول
|
آن بندی که مولوی مشوق گسستن آن است، حب دنیا و معشوق پنداری آن و فراموش کردن معشوق حقیقی است. داستان کنیزک و پادشاه، بیان مفصل و نمادین همین مضمون است. در این داستان، زرگر سمرقندی همان دنیاست که معشوق راستین پنداشته شده است. کنیز، انسان یا روح الهی است که در شناخت معشوق حقیقی به خطا رفته و «طبیب ربّانی» پیامبر است که پس از نشان دادن ناپایداری فریبایی دنیا به انسان، او را از عشق به معشوق ناپایدار رهایی میبخشد:
عشقهایی کز پی رنگی بود |
|
عشق نبود عاقبت ننگی بود
|
گفتنی است که مولوی منشأ عشقهای زمینی را نیز زیبایی ظاهری و جسمانی ندانسته است:
این رها کن عشقهای صورتی |
|
نیست بر بانو نه بر روی ستی
|
از نظر او جذابیت معشوقان زمینی از پرتو خورشیدِ روح است که بر دیوارِ جسم میتابد. عاشقان ظاهربین به اشتباه جسم را معشوق حقیقی محسوب میکنند:
پرتو خورشید بر دیوار تافت |
|
تابش عاریتی دیوار یافت |
بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم؟ |
|
واطلب اصلی که تابد او مقیم
|
او همواره آدمی را از «صیاد سایه» شدن و گرفتاری در «نقش سبو» بر حذر میدارد. گرفتاری در دام «نقش سبو» ناشی از بیخبری از آب است و توجه به سایه از ناشناختن پرندۀ حقیقی نشأت میگیرد. در نگاهی کلانتر، دل بستن به دنیای فانی و مظاهر فریبای آن هم نتیجۀ گم کردن معشوق جاودان است و عدم شناخت معشوق حقیقی ناشی از زنگار گرفتن آیینۀ دل است:
آینهات دانی چرا غماز نیست؟ |
|
زان که زنگار از رخش ممتاز نیست
|
چنانکه برخی مثنویپژوهان به صراحت گفتهاند (سجادی، 1386: 15 و لاهوری، 1377: 11)، این بیت همان بیت خروج داستان کنیزک و پادشاه است و سرّ آن قصه را باید در همین بیت جستجو کرد.
در ادب عرفانی، آیینه رمز دل «و هر دو جهان غلاف آن آیینه» است (رازی، 1373: 3). این «دل که آیینۀ شاهی» است، با غبارِ تعلق به جهان کدورت پذیرفته، ناچار به «صحبت روشنرایی» نیازمند است تا گرد تعلق از چهرۀ آن بزداید.
ظاهراً مولوی در داستان میخواهد بگوید آینۀ دلِ کنیزک (انسان) زنگار گرفته و به جای عشق به شاه (حضرت حق)، زرگر (دنیای فانی) را برگزیده است. بیماری او عشق به موجودی ناپایدار و فانی است. پزشکان (فلاسفه و علمای ظاهر) قادر به زنگار زدایی دل او نیستند بلکه او را بیشتر به دنیا وابسته میکنند مگر اینکه «لطف الهی» در صورت قدوم طبیب (پیامبر) تجلی کند و با نشان دادن حقیقتِ وجود زرگر(دنیا) و فانی بودن آن، انسان را از بیماری حب دنیا رهایی بخشد.
به عبارتی، عشق به موجود فانی با شناخت ناپایداری او زایل میشود. همان گونه که شاهزادۀ داستان الهینامه دریافت که تمام شب را با مردهای عشق میباخته و شاهزادۀ دیگر داستان مثنوی پی برد که گرفتار جادوی پیرزن کابلی بوده است.
2 – شخصیت محوری، گره افکنی، گره گشایی و نتیجۀ داستان
تشخیص شخصیت محوری، گره افکنی و نتیجۀ داستان هم به رمزگشایی درست شخصیتها کمک میکند. مولانا در ابتدای داستان به روشنی اشاره کرده است که این داستان «نقد حال ماست». حال باید دید منظور از «ما» کیست؟ هر چند قصه به نوعی بیان حال خود مولوی و رابطه او با شمس تبریزی نیز هست، او بزرگوارتر از آن است که در اثر بزرگ تعلیمی خود، تنها به خود بپردازد و «نقد حال» انسان را در نظر نداشته باشد. مقصود وی از «ما» چنان که در داستان خلیفه و اعرابی هم به صراحت بیان کرده، همۀ انسانهاست:
حاش لله این حکایت نیست هین |
|
نقد حال ما و توست این خوش ببین
|
اگر بپذیریم که داستان شرح حال انسان است، گام دوم برای یافتن سرّ قصه و رمزگشایی صحیح شخصیتهای آن، شناسایی شخصیت محوری داستان است که نقش «ما» را بازی میکند تا به تبع آن، گره داستان و نتیجۀ آن مشخص شود.
غالب مفسرانی که نظریاتشان ذکر شد، بر این باورند که داستان شرح حال شاه است. یعنی شاه شخصیت محوری قصه و دلبستگی وی به کنیز، گره داستان است. بر این اساس، رهایی شاه از عشق کنیز و دل سپردن به طبیب الهی گرهگشایی و نتیجۀ آن خواهد بود.
اشاره شد که روند حوادث داستان مثنوی با این فرض سازگار نیست. زیرا اگر داستان تغییر دلبستگی شاه از کنیز به حکیم را گزارش میکرد، باید پس از ملاقات شاه و حکیم و اعتراف به این که «مقصودم تو بودستی نه آن» داستان خاتمه مییافت. در صورتی که داستان پس از آشنایی شاه و حکیم اوج میگیرد و حوادث دربارة نحوۀ درمان کنیز ادامه مییابد. اساساً با توجه به فضای حاکم در جامعه روزگار مولوی، علاقهمندی شاه به کنیزی و خریدن او امری رایج بوده است. مولوی هم به سرعت از این بخش از قصه گذر کرده و از ابتدای داستان تا بیماری کنیز را تنها در چند بیت بیان کرده است. گره اصلی داستان این است که سرچشمۀ بیماری کنیز چیست؟ (مکوندی، 1386: 45). از سوی دیگر با درمان کنیز است که گره داستان گشوده میشود. بنابراین حوادث داستان دربارة شخصیت کنیز رخ میدهد و داستان دگرگونی احوال او را گزارش میکند. اگر بپذیریم که گره داستان بیماری کنیز است و او را شخصیت محوری داستان فرض کنیم، گرهگشایی و نتیجۀ داستان رهایی او از عشق به زرگر خواهد بود. نکتهای که مولوی به وضوح در پایان داستان بیان کرده است:
چون ز بیماری جمال او نماند |
|
جان دختر در وبال او نماند
|
این همان نتیجهای است که در مأخد اصلی داستان مثنوی یعنی مصیبت نامه هم به دست میآید. در آن جا هم عاشق زمانی که ناپایداری جمال معشوق را در مییابد به معشوق حقیقی دل میبندد:
چون بدید آن مرد دانا روی او |
|
نیز دیگر ننگرست از سوی او |
کنیز داستان عطار همان زرگر داستان مولوی است. پس از زایل شدن زیبایی او کنیز به کلی از قید دلبستگی رهایی مییابد تا پس از مرگ وی خالصانه به شاه روی آورد:
زان که عشق مردگان پاینده نیست |
|
زان که مرده سوی ما آینده نیست
|
مولوی بلافاصله نتیجۀ داستان خود را عرضه و به کنیز یعنی به همۀ انسانها توصیه میکند:
عشق آن زنده گزین کو باقی است |
|
کز شراب جانفزایت ساقی است
|
ممکن است گفته شود منظور از «زنده باقی» روح است و مخاطب بیت، نفس اماره. در این صورت میپرسیم دل بستن نفس به روح چه توجیهی دارد؟ به علاوه مولوی در بیت بعد اشاره کرده این شاه، کریمی است که از سر لطف انسان را پذیراست:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست |
|
با کریمان کارها دشوار نیست
|
کرمِ روح و بار یافتن نفس به درگاه او چگونه توجیه میشود؟ آیا بهتر نیست بگوییم شاه همان «کریم علی الاطلاق» است که نه برای «سود» بلکه از سرِ «جود» انسان را آفریده، به او عشق ورزیده و برای رهایی دادنش از عشق دنیای فانی، طبیب خاص خود (پیامبر) را فرستاده است؟
ج- رفع یک شبهه
به نظر میرسد موضوعی که پذیرش نظر استاد زرین کوب را سخت کرده، پناه بردن شاه به مسجد و زاری کردن اوست. مخالفان این نظریه میگویند اگر شاه را رمز خدا فرض کنیم، «پس پا برهنه به مسجد دویدن و لابه و زاری کردن و اعتراف به غلط را چگونه میتوان توجیه کرد؟» (وهابزاده، 1375: 36). همچنین در داستان شاه با خداوند راز و نیاز میکند، چگونه ممکن است خدا با خدا راز و نیاز کند؟
پیش از هر چیز باید گفت که این داستان روایتی رمزی و تمثیلی است و در این گونه روایتها وجود رگههایی از عدم واقعیت یا تناقض در اعمال و رفتار شخصیتها طبیعی است (صدیق یزدچی، 1369: 11). این موضوع به ویژه در مورد مولوی که به جزئیات حکایت کمتر توجه دارد و «حکایت برای او وسیلهای است تا حرف خودش را بزند» (مولوی، 1372: 199) بیشتر مصداق دارد. لذا اگر در برخی قصههای مثنوی جزئیات با صورت کلی توافق کامل ندارد، این نابسامانیها «ناشی از آن است که گوینده چون قصه را در مقام تمثیل و استشهاد نقل میکند، نظر به صورت کل قصه ندارد» (زرینکوب، 1372 الف: 1/ 284). بنابراین چون در فرآیند فهم متن «تأکید بر کلیت اثر از بنیانیترین آموزهها» است (توکلی، 1389: 39)، لازم است برای درک درست مقصود مولوی، کلیت داستان مورد توجه قرار گیرد.
میتوان گفت در آثار تمثیلی به ویژه در مثنوی لزومی ندارد همه رفتارهای قهرمانان داستان سمبلیک باشد. برای اثبات این نکته، میتوان از داستان شاهزاده و پیر زن کابلی در مثنوی کمک گرفت که پیشتر به درونمایۀ مشترک این دو داستان اشاره شد. در آن داستان، مولوی خود به صراحت شخصیتها را رمزگشایی کرده و گفته است:
ای برادر دان که شهزاده تویی |
|
در جهان کهنه زاده از نوی
|
وقتی که دنیا «جادوگر کابلی» است و ما (انسانها) شهزادگان، پس ناچار منظور از شاه خداوند است. در آن داستان نیز شاه پس از ناامیدی از کمک ساحران، به درگاه خداوند روی میآورد و دست به دعا برمیدارد:
سجده میکرد او که فرمانت رواست |
|
غیر حق بر ملک حق فرمان که راست؟
|
بنابراین توجیه پناه بردن شاه به مسجد و دعا کردن در هر دو داستان آن است که مولوی کلیت اثر را در نظر داشته است و در اثر تمثیلی لازم نیست تمامی اشخاص و کنشهای داستانی سمبلیک باشند.
از همین طریق، زاری و استغاثه و اعتراف شاه به اینکه «بار دیگر ما غلط کردیم راه» نیز قابل توجیه است. چرا که میدانیم مولوی گاهی ضمن ذکر سخنان شخصیتها، خود در را جایگاه یکی از قهرمانان قرار میدهد و بی توجه به سازگاری یا ناسازگاری سخنانش با ارکان داستان، با مخاطبی دیگر سخن میگوید. این موضوع اغلب در مواردی اتفاق میافتد که مولوی میتواند خداوند یا شمس را جایگزین فرد مخاطب قرار دهد.
در داستانِ پادشاه یهودی که نصرانیان را از بهر تعصب میکشت، نمونۀ روشنی از این موضوع دیده میشود. در بخشی از آن داستان، وقتی وزیر یهودی برای گمراهی مسیحیان در خلوت نشسته، مریدان به درگاه او گرد میآیند و از وی درخواست میکنند که خلوت را بشکند و آنان را راه دهد. در اثنای سخن، مولوی مخاطب را گم میکند. گویی از قصه بیرون میرود و خود با خدای خود راز و نیاز میکند (مولوی، 1372: 1/ 36). در داستان طوطی و بازرگان هم شاهد چنین موضوعی هستیم (مولوی، 1372: 1/ 89). در مخاطبۀ پهلوانی که امام علی (ع) بر او غلبه کرده بود، این موضوع به شکلی دیگر تجلی یافته است. در آن بخش از داستان در اصل مولوی، خود با امام (ع) سخن میگوید هر چند به ظاهر، گوینده کلام پهلوان مغلوب است (مولوی، 1372: 1/ 176).
میتوان گفت در این داستان نیز آنجا که شاه به مسجد پناه میبرد و برای درمان کنیز دعا میکند، مولوی از فضای داستان خارج میشود و با محبوب خویش راز و نیاز میکند. سخنانی که در آن مقام از زبان شاه میشنویم، در اصل درد دل مولوی بلکه همۀ ما انسانهاست. اتفاقاً در این جا هم مولوی به خوبی به سرّ قصه (اشتباه در انتخاب معشوق) اشاره کرده است که:
ای همیشه حاجت ما را پناه |
|
بار دیگر ما غلط کردیم راه |
نتیجه
اغلب پژوهشگران، نخستین داستان مثنوی را اثری نمادین دانسته و با دیدگاه خاص خود آن را رمزگشایی کردهاند. همۀ آنان در رمزگشایی سه شخصیت داستان اتفاق نظر دارند. پزشکان را رمز علمای ظاهر و فلاسفه، حکیم را رمز پیر مرشد یا پیامبر و زرگر را رمز دنیا و لذایذ آن دانستهاند اما در مورد رمزگشایی از شخصیت شاه و کنیزک اختلاف نظر هست. برخی شاه را رمز عقل کلی و کنیز را رمز عقل جزئی دانستهاند. گروه دیگر که اکثریت محققان هستند، ظاهراً به تبعیت از حسین خوارزمی، کنیز را رمز نفس و شاه را رمز روح میدانند. در آثار استاد زرینکوب، داستان به نوعی دیگر رمزگشایی شده است. بر اساس نوشتههای ایشان، پادشاه رمز خدا و کنیز، رمز انسان است. پس از انتشار این نظریه همچنان گرایش به دیدگاه خوارزمی بیشتر است. بارزترین دلیل این موضوع بخشی از داستان است که در آن شاه به مسجد میرود و ضمن زاری و استغاثه به اشتباه خود اعتراف میکند. مخالفان میپرسند اگر شاه رمز خداوند است رفتن او به مسجد و اعتراف به اشتباه چگونه توجیه میشود؟
پاسخ این ایراد آن است که ما با اثری تمثیلی مواجهیم که شاعر در آن به کلیت اثر توجه داشته است. این موضوع که اجزای داستان با نماد پردازیهای مورد نظر مولوی ناسازگار باشد، در دیگر حکایات هم دیده میشود. مؤید این ادعا، داستان شاهزاده و پیر زن کابلی است. در آن جا هم شاه که به تصریح مولوی نماد خداوند است، برای رهایی فرزندش یعنی انسان دعا میکند و گویی خداوند به کرم خود پناه برده است. این که شاه ضمن دعا به اشتباه خود اعتراف کرده نیز ناشی از حال هوای مولوی در ضمن مناجات است. مولوی گاه در مناجات مخاطب را گم میکند و خود را به جای شخصیت داستان قرار میدهد و حال خود را بیان میکند. این موضوع در دیگر مواضع مثنوی هم دیده میشود.
علاوه بر این که نظریه خوارزمی با ارکان داستان مولوی سازگار نیست، دلایلی در این نوشتار برای تأیید نظر استاد زرینکوب ذکر شده است از جمله آن که دقت در منابع داستان روشن میسازد مولوی اجزای ظاهری داستان را از منابع مختلف گرفته اما درون مایۀ اصلی قصه را از اسکندرنامه نظامی و مصیبت نامه عطار گرفته است. درون مایۀ روایات مورد نظر مولوی در این دو اثر، خطا در انتخاب معشوق و به ویژه عنایت نابجای انسان به دنیاست. منطقیتر خواهد بود که فرض کنیم مولوی همان مضمون مأخذ اصلی را در نظر داشته است.
این مضمون در متون گنوسی، از جمله «ترانۀ مروارید» که ظاهراً مولوی از باورهای آنان متأثر بوده نیز وجود دارد. این مضمون در دیگر آثار عطار از جمله حکایتی در الهینامه هم دیده میشود. همچنین وجود حکایات متعدد با همین مضمون در مثنوی نشان میدهد مولوی به این مضمون توجه خاص داشته است. مهمتر اینکه شخصیتهای روایات مذکور با شخصیتهای داستان کنیزک و پادشاه دقیقاً قابل تطبیق هستند.
ارکان داستان هم فرضیۀ این نوشتار را تأیید میکند. بیت خروج که قصه در اصل تفسیر آن است، از خطای انسان در عشق سخن میگوید. شخصیت محوری داستان بر خلاف آنچه ابتدا به نظر میرسد کنیزک است نه پادشاه و گرهافکنی و گرهگشایی داستان، دربارة زندگی او شکل میگیرد. جان کلام مولوی این است که انسان (کنیزک) که معشوق خداوند (شاه) است، خود مفتون زیبایی زودگذر دنیا (زرگر) شده است. فلاسفه و علمای ظاهری (پزشکان) قادر به درمان درد دنیا دوستی انسان نیستند بلکه بیشتر او را به دنیا وابسته میکنند. خداوند (پادشاه) از راه کرم، پیامبران و اولیا (حکیم) را برای درمان انسان فرستاده است و آنان با نمایاندن ناپایداری زیبایی دنیا (زرگر) به انسان (کنیز) او را به عشق زندۀ جاوید هدایت میکنند.