نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The necessity of recorrecting some Persian prose and poetic texts is an undeniable fact, especially the texts before the raid of Mughals. Unfortunately, the main problem of corrected texts is not just the lack or not using of authentic manuscripts but the reason should be sought in the method used by correctors and their lack of attention to several literary and linguistic principles. The negligence of such principles has occurred in the correction of ‘Onsori’s divan and caused his verses to be far from authenticity yet. This article aims to study and correct some verses of his divan which have been recorded incorrectly in Yahya Gharib (second impression, Tehran, 1344) and Mohammad Dabir Siaghi (second impression, Tehran, 1363) publications. Most corrections have been done on the basis of grammatical and semantic criteria and with regard to the conventions of old Persian poetry, especially methods of rhyming and imagery. Doing so, in addition to manuscripts used by the mentioned correctors in their correction, another manuscript which is older than those ones is also used in this study. Undoubtedly, in selecting the correct record, the author has not judged on the basis of subjective criteria and has not considered the stylistic characteristics of the poet as proven and absolute data. The author has always been loyal to the principle that any guess and hypothesis should have a background of textual criticism; otherwise analogical and subjective corrections are created to which most of the prose and poetic texts have been subjected until now and various kinds of distortion are found in them.
کلیدواژهها [English]
سرسخن
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری از سرایندگان قصیدهپرداز و ستایهگوی سدة پنجم است که در آن عصر «اوستادِ اوستادان» به شمار میآمده (منوچهری، 1370: 71) و در دربار محمود غزنوی، مقام ملکالشعرایی داشته است. زادگاه او بلخ بوده و تولدش ظاهراً در آغازین سالهای نیمة دومِ سدة چهارم رخ داده است. عنصری، در زمان پادشاهی مسعود غزنوی و به سال 431 درگذشت (عنصری، 1341: 6).
تا کنون دو تصحیح از دیوان عنصری چاپ شده که هر دو دچار اشکالاتی در ضبط ابیات هستند. نخستین آن ها، تصحیح دکتر یحیی قریب در سال 1323ش است و دیگری تصحیح دکتر محمد دبیرسیاقی از انتشارات کتابخانة سنایی، که چاپ اول آن در سال 1342ش بوده است. با توجه به تغییراتی که در چاپ دومِ هر دو تصحیح انجام گرفته است، در این مقاله، اساسِ کار بر چاپ دومِ آن ها (قریب: 1341ش؛ دبیرسیاقی: 1363ش) خواهد بود. در این پژوهش، بیتهایی که در هر دو یا یکی از این دو چاپ، نادرست هستند، آورده میشود امّا اساس کار، دیوان عنصری به تصحیح محمد دبیرسیاقی است و در آغاز، بیتهایی که در این چاپ از نظر ضبط لغت و تصحیح دچار اشکال هستند و صفحة مربوط به آن ها آورده میشود و آنگاه شمارة صفحة آن بیتها در چاپ یحیی قریب ذکر خواهد شد.
قریب و دبیرسیاقی، در تصحیح خود از چندین دستنویس بهره بردهاند که کهنترین آنها دستنویس «م»، نوشته شده در سال 1067هـ.ق است. در اینجا نام دستنویسهایی را که در تصحیح آن دو مصحح به کار رفته و در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفتهاند، همراه با نشانة اختصاری آنها یادآور میشویم:
«م2»: مجمع القصاید. تاریخ پایان تحریر آن، سال 1067 هجری است (این دستنویس، دستنویس اساس محمد دبیرسیاقی در تصحیح دیوان عنصری است که در چاپ وی با حرف اختصاری «م» آمده است).
«م1»: دستنویس کتابخانة مجلس شورای ملّی به شمارة 1031، نوشته شده به سال 1211 (این دستنویس در چاپ قریب با حرف اختصاری «م» آمده است).
«ق»: دستنویس کتابخانة عبدالعظیم خان قریب، به تاریخ 1262 هـ.ق.
«ب»: دستنویس کتابخانة عبدالعظیم خان قریب، به تاریخ 1266 هـ.ق.
«ر»: دستنویس ناقص امّا به گفتة قریب «نسبتاً کهنة بیتاریخ».
شش دستنویس دیگر هم مورد استفادة قریب بوده که وی نام آنها را ذکر نکرده است.
گذشته از این ها، دستنویس دیگری نیز مورد استفادة پژوهنده قرار گرفته و آن جُنگ خلاصه الاشعار و زبده الافکار است که در سال 1007 هـ.ق، به دست تقیالدین کاشانی کتابت شده است. در این جنگ، 52 سروده از سرودههای عنصری آمده که گهگاه یاریگر پژوهنده در تصحیح برخی بیتها بوده است. گفتنی است این دستنویس از همة دستنویسهایی که دبیرسیاقی و قریب در دست داشتهاند، کهنتر است. در پژوهش پیش رو، از این دستنویس با نام اختصاری «ک» یاد میشود.
اهداف پژوهش
هدف این پژوهش، تصحیح دیگربارة بیتهایی از دیوان عنصری است. از آنجا که این سراینده از سرایندگان نامدار زبان و ادب فارسی است و در دورهای میزیسته که از نخستین دورههای شعر فارسی به شمار میآید، شعر او اهمیت بیشتری مییابد. نتیجة این پژوهش، نزدیک شدن یا رسیدن به صورت درست چندین بیت از دیوان عنصری خواهد بود.
ضرورت پژوهش
اهمیت دستیابی به متن درست یک دیوان، بهویژه دیوان سرایندگان پیش از حملة مغول، انکارناکردنی است. عنصری از آن دسته سرایندگانی است که با توجه به زمان زیستنش، استناد به شعر او و واژههای به کار رفته در دیوانش، تأثیرهای فراوان و گستردهای در بخشهای گوناگون ادب و حتی زبان فارسی میگذارد؛ بنابراین تصحیح نادرست اشعار وی مشکلآفرین خواهد بود.
پیشینة پژوهش
تا کنون هیچ مقالهای در این زمینه، در مورد دیوان عنصری نوشته نشده است. البته یک مقاله از نگارنده، با عنوان «مقایسة دو چاپ دبیرسیاقی و قریب از دیوان عنصری» در آینده، در ضمیمة مجله آینة میراث چاپ خواهد شد که در آن، درستی و نادرستیِ تصحیح دو چاپ قریب و دبیرسیاقی، مورد بررسی قرار گرفته است.
بررسی بیتهایی که تنها در چاپ دبیرسیاقی آمده است:
* هر گروهی را شرابی دادی از تیغت کزان/ هوش با ایشان نیاید تا به محشر زان شراب (عنصری، 1363: 14/ 167)
با توجه به این ضبط، معنای بیت چنین است: «تو (ممدوح) با تیغت هر گروهی را شرابی دادهای که از آن شراب تا به روز محشر به هوش نمیآیند از آن شراب! ».
پیداست که معنا و جملهبندی بیت درست نیست. زان در مصراع دوم به درستی به کار رفته است و باید در درستی کزان در مصراع نخست تردید کرد زیرا حشو آشکاری را سبب شده است. دبیرسیاقی نیز کزان را در بیت «استوار» نمیداند (عنصری، 1363: 14/ 167).
کزان تغییریافتة گران است. با صورت گران، اشکال نحوی بیت برطرف میگردد و معنای آن چنین میشود: تو با تیغت هر گروهی را شرابی گران نوشاندهای که از آن شراب تا به روز محشر به هوش نمیآیند. در شعر فارسی، گران صفت رایجی بوده که در مورد شراب و باده، بسیار به کار میرفته است. اینک چند نمونه از این کاربرد:
ما غم رز چرا خوریم همی/ خیز تا بادهها خوریم گران (فرخی، 1380: 313)
بار گران زمانه کند بر دلم سبک/ گر من به یاد خواجه شراب گران کشم (معزی، 1318: 742)
ساقی عشق بتم در جام امید وصال/ می گران دادهست کآرد آن سبکباری مرا (انوری، 1376: 2/ 767)
* زین جهان مندیش او را گیر کو نه زین جهان/ سر به از افسر علی حال ار چه نیکو افسر است (عنصری، 1363: 17/ 200)
ضبط نه در این بیت، معنای مصراع نخست و نیز ارتباط دو مصرع را بر هم زده است. آنچه باید جایگزین نه شود، به است:
زین جهان مندیش او را گیر کو به زین جهان/ سر به از افسر علی حال ار چه نیکو افسر است
معنای بیت در این صورت چنین میشود: از این جهان میندیش و پروای آن را نداشته باش. به او (ممدوح) پناه ببر زیرا او از این جهان بهتر است؛ همچنان که سر از افسر بهتر است، اگرچه افسر نیز نیکوست.
* این پدر داند پسر کاین پادشه فرزند اوست/ وان پسر کو را نماید سوی دانا دختر است (عنصری، 1363: 17/ 203)
معنای بیت در صورت درستی این نویسش چنین است: این پدر، پسرش را میشناسد زیرا این پادشاه فرزند اوست و آن پسری که او (پدر) را نشان دهد و نشانگر باشد، نزدیک خردمند دختر به شمار میآید!
این معنا چندان پذیرفتنی نیست زیرا ظاهراً شاعر میخواهد بگوید: پسری که همانند پدرش نباشد، از نظر فرد دانا دختر است، نه پسری که همانند پدرش باشد. به نظر میرسد که نماید گشتة نماند باشد. پس بیت را باید اینگونه پیراست:
این پدر داند پسر کاین پادشه فرزند اوست/ وان پسر کو را نماند سوی دانا دختر است
معنای مصراع دوم با صورت پیشنهادی این است: آن پسری که شبیه به پدرش نباشد (و نمایانگر او نباشد)، نزدیک خردمند، دختر به شمار میآید؛ یعنی او (پادشه) همانند پدرش است.
البته ناگفته نماند که با تصحیح مصرع دوم، باز هم ربط معنایی دو مصرع چندان روشن نیست و مصرع نخست استوار نمینماید.
*تا زمین تیره است و پاک است آب و آتش روشن است/ تا خراج طبعها زیر است و گردون از بر است 1 (عنصری، 1363: 18/ 207)
خراج طبع، ترکیبی غریب و نامفهوم است. به نظر میرسد خراج، گشتة مزاج باشد. مزاج در لغت به معنی آمیزش است 2 و در اصطلاح، آمیزشِ عناصر اربعة متضاد است. آوردن واژة مزاج برای طبع، در شعر خاقانی هم نمونهای دارد:
جان دادة حق است چه دانی مزاج طبع/ زر بخششِ خور است چه دانی عطای خاک (خاقانی، 1385: 238)
پیشنهاد پژوهنده برای صورت درست بیت این است:
تا زمین تیره است و پاک است آب و آتش روشن است/ تا مزاج طبعها زیر است و گردون از بر است
* بار عشقش من کشم زلفین او گشتهست کوژ/ انده هجران مرا و جسم او شد سوگوار (عنصری، 1363: 54/ 670)
در مصراع دوم، سوگوار شدن جسم، چندان مناسب نمینماید. با توجه به کلمة زلفین در مصراع نخست، در مصراع دوم هم باید عضوی از بدن به کار رفته باشد نه خود بدن (جسم). نگارنده واژة چشم را به جای آن پیشنهاد میکند. جسم باید گشتة چشم باشد و سوگواری نیز با چشم مناسبت بیشتری دارد تا با جسم. در مورد سوگوار بودن چشم باید گفت که ظاهراً در اینجا، سیاه بودن چشم مورد نظر نیست و شاعر به چشم کبود و نیلی اشاره دارد. توجه به این نکته ضروری است که در عصر عنصری، جامة سوگواری نیلیرنگ بوده است 3. چشم آبی یا سبز را باز هم در دیوان عنصری میتوان دید و اشاره به آن، در این دیوان غریب نیست:
افسر سیمین فروگیرد ز سر کوه بلند/ باز میناچشم و دیباروی و مشکینسر شود (عنصری، 1363: 24).
در بیت مورد بحث، با جانشین کردن چشم به جای جسم، معنای بیت زیباتر خواهد شد «من بار عشق او را میکشم، پس چرا زلفین او خمیدهپشت گشته است؟ اندوه هجران او را من می کشم، پس چرا چشمان (کبود) او سوگوار شده است؟».
اینک صورت درست بیت:
بار عشقش من کشم زلفین او گشتهست کوژ/ انده هجران مرا و چشم او شد سوگوار
گذشته از این توضیحات، بیت دیگری نیز در دیوان عنصری وجود دارد که مدعایی بر درستی صورت گفته شده محسوب میشود. در اینجا به این بیت نیز میپردازیم:
* چو فیروزه بر آینة آبگیر/ بر آورده نیلوفر سازگار (عنصری، 1363: 331/ 3146)
نیلوفر گلی است که در آب میروید، برگهایی آبی دارد و گل وسط آن معمولاً زردرنگ است. کسایی در بیتهایی به این ویژگیهای گل نیلوفر اشاره کرده است:
نیلوفر کبود نگه کن میان آب/ چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان/ زردیش بر میانه چو ماه دو و چهار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد/ وز مطرف کبود ردا کرده و ازار (ریاحی، 1373: 81).
سرایندگان معمولاً نیلوفر را به عاشقی زردرو و نزار و بیقرار و کبودجامه همانند کردهاند که همواره چشمانی تر دارد:
ز اشک دیده در آبم چو شاخ نیلوفر/ کبود گشته و لرزان و زرد و کوژ و نزار (مسعود سعد سلمان، 1364: 1/ 269)
بود خواهم ز هجر تو همه روز/ بیقرار و نوان چو نیلوفر (مسعود سعد سلمان، 1364: 1/ 324)
ای روی تو آفتاب و من نیلوفر/ چون نیلوفر در آبم از دیدة تر (مسعود سعد سلمان، 1364: 2/ 1012)
نه آنگهی که عزیزان تو به ماتم تو/ به چشم و سینه همه لالهاند و نیلوفر (مسعود سعد سلمان، 1364: 1/ 343)
و او را شخصیماتمدار و کبودپوش دانستهاند:
ای از شکرت دهان گلها پر زر/ زان هجر، کبودپوش تو نیلوفر (مولوی، 1342: 8/ 154)
امّا شاعران هرگز در وصف نیلوفر صفت سازگار نیاوردهاند. به نظر نگارنده این واژه بیگمان تغییریافتة سوگوار است زیراچشمان تر نیلوفر و جامة کبود وی، به سوگواری نزدیک است نه به سازگاری. قطران تبریزی نیز در بیتی نیلوفر را سوگوار میداند:
چو سوگوار بداندیش شاه نیلوفر/ در آب غرقه و رخساره زرد و جامه کبود (قطران تبریزی، 1333: 74)
اگر بیتهای پیش و پسِ بیت مورد بحث در دیوان عنصری به دست داده شود، معنای آن روشنتر خواهد شد:
حکایت کند نرگس اندر چمن/ ز چشم دلارام روز خمار
ز مینا یکی شاخ دیدی لطیف/ درم برگ آن شاخ و دینار بار
چو فیروزه بر آینة آبگیر/ برآورده نیلوفر سوگوار
چو کافر سیهروی بر گرد او/ زدودهسنانها بود آبدار
بیت مورد بحث، در وصف چشم نیلی معشوق در حالت خماری است که همچون نیلوفر سوگواری است که در آبگیر روییده است (اشاره به رنگ کبود چشم و اشاره به فیروزهکاری آینه برای تزیین آن) و مژگان او در اطراف آن همانند سنانهای آبدادهای است که همچون کافران سیاهند:
همچنین در بیت پیشین (بار عشقش من کشم زلفین او گشتهست کوژ/ انده هجران مرا و چشم او شد سوگوار) نیز کلمه سوگوار به کار رفته است؛ بنابراین نویسش بیت بهتر است بدین صورت باشد:
چو فیروزه بر آینة آبگیر/ بر آورده نیلوفر سوگوار
* همی بجوشد زلفش ز عشق خویش چو من/ چرا بجوشد مسکین بر آتشین بستر؟ (عنصری، 1363: 158/ 1663)
صورت درست بیت این گونه باید باشد تا معنای بهتری از آن به دست آید:
همی بجوشد زلفش ز عشق خویش چو من/ چرا نجوشد مسکین بر آتشین بستر؟
معنای بیت با این ضبط، این گونه خواهد بود: زلف معشوق از عشق خود در تاب است، همان گونه که من از عشق او در تابم. بیچاره چرا نجوشد در حالی که بر بستری از آتش (صورت سرخ معشوق) قرار دارد؟ (یعنی باید بجوشد).
بیتهایی که در هر دو چاپ قریب و دبیرسیاقی، کاستیهایی دارند:
* تا جهان بودهست کس بر باد نفشاندهست مشک/ زلف او را هر شبی بر باد مشکافشان بود (عنصری، 1363: 27/ 318)
این بیت در چاپ قریب نیز به همین صورت است (رک: عنصری، 1341: 48) امّا در دستنویس موسوم به «ب» و «م1»، در مصرع دوم به جای باد، ماه و در مصرع نخست، به جای بر باد نفشاندهست، بر مه نیفشاندهست آمده است. منظور از ماه، روی و منظور از مشک، موی معشوق زیباروی است. از آنجا که برخی کاتبان از گذاشتن نقطه روی حروف خودداری میکردهاند و نیز از آنجا که برخی کاتبان ربط بین ماه و مشک را نمیدانستهاند، ماه را باد خواندهاند. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که اگر کاتبی قوس «د» را کمی بیشتر ادامه دهد، بسیار شبیه به «ه» میشود و این، میتواند مایة آن شود که کاتب بعدی یا مصحح، دو واژة باد و ماه را با هم اشتباه بگیرد.
درستی واژة ماه و ارتباط آن با مشک را این ابیات که از خودِ عنصری است، روشنتر میکند:
روی و مویت مرا ز ماه و ز مشک/ بینیاز است ار کنی باور
پیش روی تو ماه را چه شرف/ پیش موی تو مشک را چه خطر (عنصری، 1363: 61)
گاه بر ماه دو هفته گرد مشک آری پدید/ گاه مر خورشید را در غالیه پنهان کنی (عنصری، 1363: 286)
مغلغل غالیه بر سیم و نقره/ مسلسل مشک بر ماه منوّر (عنصری، 1363: 69)
در دیوان برخی شاعران، حتّی «افشاندن مشک بر ماه» نیز آمده است. در اینجا برای نمونه چند بیت را به دست میدهیم:
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی؟/ جعد تو فشاندهست تو بازش چه فشانی؟
گاه این زبر سیم کند غالیهسایی/ گاه آن زبر ماه کند مشکفشانی (قطران تبریزی، 1333: 388)
روی او ماه است اگر بر ماه مشکافشان بود/ قد او سرو است اگر بر سرو لالستان بود (معزی، 1318: 171)
گه مشک میفشاند بر مه ز گرد موکب/ گه ماه مینگارد در ره ز نعل مرکب (انوری، 1376: 2/ 771)
بنابراین، باید ضبطِ دستنویسهای «ب» و «م1» را برگزید:
تا جهان بوده ست کس بر مه نیفشانده ست مشک/ زلف او را هر شبی بر ماه مشکافشان بود
* ز تبت به مغز اندرش کاروان/ ز عسکر به طبع اندر او را شکر (عنصری، 1363: 53/ 659)
این بیت در چاپ قریب نیز به همین صورت آمده است (رک: عنصری، 1341: 68). شکر، بار دیگر در همین قصیده قافیه شده است و مصححان به این تکرار قافیه توجه نکردهاند. بیت دیگر چنین است:
ز روی و ز بالا و زلف و لبش/ خجل شد گل و سرو و مشک و شکر (عنصری، 1363: 51 و 1341: 67).
مصححان در نسخهای که نام آن ذکر نشده، واژة نفر را هم در اختیار داشتهاند امّا گویا واژة عسکر که با شکر تناسب دارد، ایشان را به اشتباه انداخته و بدین سبب شکر را برگزیدهاند و با این گزینش، تکرار قافیه را در دیوان سرایندهای چون عنصری، نادیده گرفتهاند. واژة نفر برای این بیت مناسبتر است زیرا همان طور که در مصراع نخست، تبت آمده است نه محصول تبت (مشک)، در مصراع دوم هم قرار نیست که محصول عسکر، یعنی شکر ذکر شود. نفر در مصرع دوم با واژة کاروان در مصرع نخست تناسب بیشتری دارد. همچنین در بیت پیش از این بیت نیز، حَشَر آمده است که با کاروان و نفر مناسبت دارد نه با کاروان و شکر. بیت پیشین چنین است:
دگر آن که با جان بیامیزد او/ در اندیشه از شادی آرد حشر
در دستنویس «ک» (ص29) نیز به جای شکر، نفر آمده است. اینک صورت درست بیت، آن گونه که نگارنده میانگارد:
ز تبت به مغز اندرش کاروان/ ز عسکر به طبع اندر او را نفر
* بکشت چندان کس چون مراد جنگ آمد/ به جنگ بیش نیایدش نه جوان و نه پیر (عنصری، 1363: 83/ 1019)
این بیت در چاپ قریب این گونه آمده است:
بکشت چندان کس چون مراد جنگ آمد/ به جنگ پیش نیایند نه جوان و نه پیر (عنصری، 1341: 85)
مسلماً صورت درستِ لخت دوم،همان طور که در چاپ قریب آمده، پیش است و نه بیش امّا باز هم نحو بیت چندان پذیرفتنی نیست. در دستنویس «م2»، پس از چندان، صورت کش آمده است نه کس. این نویسش (کش به معنای «که او را») که دبیرسیاقی بدان توجهی نکرده است، گره کار را می گشاید. پس بر اساس دستنویس «م2»، بیت را باید بدینگونه پیراست:
بکشت چندان کش چون مراد جنگ آید/ به جنگ پیش نیایدش نه جوان و نه پیر
یعنی (ممدوح) چندان (از سپاه دشمنان) بکشت که چون او را مراد جنگ آید، نه جوان و نه پیر برای جنگیدن با او جلو (پیش) نمیآیند.
* غایت اجلال و جاهی، رایت اقبال و بخت/ آیت شادی و ملکی، حجت عدل و ظفر4(عنصری، 1363: 101/ 1189)
در دستنویس «م2» و همچنین در دستنویس «ر»، نظر به جای ظفر آمده است. نظر به صورت معطوف به عدل، ضبط غریبتری است و دور است که کاتبی، آن را به جای نظر که آشناتر و متناسبتر است، آورده باشد. پس در درستی ظفر باید تردید کرد؛ به ویژه که عنصری بارها و بارها «عدل و نظر» را در کنار هم آورده است:
کشیده تیغ سیاست به کینه لشکر او/ نه ایمنی به جهان اندرون نه عدل و نظر (عنصری، 1363: 133)
جز بر تن او ره نبرد فخر و بزرگی/ زانک او نرود جز به ره عدل و نظر بر (عنصری، 1363: 153)
ز دهر دولتش آراسته به فرّ و ثبات/ وزو ولایتش آراسته به عدل و نظر (عنصری، 1363: 161) و... .
بیتی نیز از شاعر همدورة وی، فرخی، حدس نگارنده را تأیید میکند:
لاجرم ملک و ولایت خرم و آباد گشت/ خرم و آباد گردد ملک از عدل و نظر 5 (فرخی، 1380: 194)
آوردن عدل به همراه نظر، در دیوان سرایندگان دیگر نیز نمود دارد؛ مثلاً امیر معزی نیز بارها و بارها عدل و نظر را در کنار هم آورده است:
هر دیاری کز تو یابد نامة امن و امان/ هر زمینی کز تو یابد سایة عدل و نظر... (معزی، 1318: 287)
عدل و نظر تو سبب امن جهان است/ چون باده و مطرب سبب شادی محزون (معزی، 1318: 586)
بر تخت شهنشاهی جاوید همی ساز/ کار همه آفاق به عدل و نظر خویش (معزی، 1318: 419)
با لطف هنگام پرسش با نظر هنگام عدل/ با کرم هنگام بخشش با طرب هنگام جام (معزی، 1318: 470)
با توجه به این نمونهها که شمار آن ها هم بسیار است، ضبط نظر بر ظفر ترجیح دارد.
امّا بیت ایراد دیگری هم دارد و آن واژة شادی است. با توجه به لخت نخست بیت و هماهنگی بین واژههای اجلال و جاه و اقبال و بخت که سراینده آنها را در کنار هم آورده است، شادی و ملک هیچ تناسبی با هم ندارند. واژة شادی، به گمان نگارنده، باید به صورت شاهی درآید تا با ملک هماهنگی لازم را بیابد. اینک صورت درست بیت مورد نظر، به پیشنهاد نگارنده:
غایت اجلال و جاهی، رایت اقبال و بخت/ آیت شاهی و ملکی، حجت عدل و نظر
همچنین این بیت اصلاح شده، یادآور بیت دیگری در دیوان عنصری است که با وجود آن که ایراد معنایی ندارد، پژوهنده صورت دیگری از آن را که با سبک و سیاق عنصری نزدیکتر است، پیشنهاد میکند. بیت در چاپ دبیرسیاقی چنین است:
زندگانی و ملک و دولت و دین/ پادشاهی و عدل و فضل و نظر (عنصری، 1363: 60)
و با وجود آن که یحیی قریب در نسخهای، نظر را در اختیار داشته، در چاپ وی نیز بدین شکل آمده است:
زندگانی و ملک و نعمت و دین/ پادشاهی و فضل و عدل و هنر (عنصری، 1341: 60).
صورت درست بیت با توجه به این دو چاپ و آن دستنویس، این چنین باید باشد:
زندگانی و ملک و دولت و دین/ پادشاهی و فضل و عدل و نظر
زیرا عنصری در همه جا عدل و نظر را در کنار هم و بیفاصله آورده است.
* چه آشتی که نه از تو بود درست، چه جنگ/ چه کار کش نه تو فرمان دهی و چه بیکار (عنصری، 1363: 148/ 1591)
در چاپ قریب این بیت این گونه آمده است: چه آشتی که نه از تو بود درست، چه جنگ/ چه کار کش نه تو فرمان دهی و چه پیکار (عنصری، 1341: 117)
بیکار در ضبط دبیرسیاقی از نظر معنایی با بیت سازگار نیست امّا شگفت است که یحیی قریب با این که قافیة پیکار را دقیقاً در یک بیت پیش آورده، باز هم پیکار را در این بیت در جایگاه قافیه نشانده است! بیت پیشین در چاپ وی این گونه است:
به بزم چندان دادی که کس نخواهد برد/ به رزم چندان کشتی که رستی از پیکار
قریب ظاهراً به گمان این که واژة مورد نظر باید با واژة جنگ تناسب معنایی داشته باشد، صورت پیکار (= جنگ) را در متن نشانده است حال آن که شاعر تناسب دیگری را در نظر داشته که عبارت است از تضاد میان جنگ و آشتی در مصراع نخست و تضاد میان کار و واژة مورد بحث در مصراع دوم که صورت درست آن بیگار است. کاربرد بیگار و کار و برقراری تضاد میان آن دو، در سرودههای شاعران دیگر نیز نمونه دارد. از آن جمله است بیت زیر:
دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی/ هجر تو چنین کار به بیگار ندارد (انوری، 1376: 2/ 804)
اینک صورت پیشنهادی بیت:
چه آشتی که نه از تو بود درست، چه جنگ/ چه کار کش نه تو فرمان دهی و چه بیگار
* همین که گفت همه فخر شاعران به من است/ ز شعرگویان پرسید بایدش احوال 6 (عنصری، 1363: 183/ 1851)
احوال بار دیگر در همین قصیده قافیه شده است (با فاصلة چند بیت):
ملکفریب نهاده است خویشتن را نام/ کش از عطای تو ای شاه خوب گشت احوال (عنصری، 1363: 184).
در دستنویسی که قریب نام آن را نیاورده و دبیرسیاقی به آن نام «نچ» 7 داده، به جای احوال، این حال آمده است که هم از نظر معنایی با بیت سازگارتر است و هم با جایگزین کردن آن، مشکل تکرار قافیه برطرف میشود.
دیگر این که بهتر است همین که را به صورت هم اینکه نوشت. در این ابیات، عنصری در صدد گرفتن ایرادهای شعر غضایری است. در بیتهای پیش از بیت مورد بحث، ایرادهای وی را اینگونه برمیشمارد:
«بس ای ملک» ز عطای تو خیره چون گوید؟/ که «بس» نشان ملالت بود ز کبر و دلال
نه بس بود که تو بر خلق رحمتی ز ایزد/ به جای رحمت ایزد خطاست لفظ ملال (عنصری، 1363: 182- 183).
و بعد میگوید:
هم اینکه گفت همه فخر شاعران به من است.... یعنی «علاوه بر آن، گفت که... ».
با توجه به این توضیحات، صورت زیر بر ضبط قریب و دبیرسیاقی برتری دارد:
هم اینکه گفت همه فخر شاعران به من است/ ز شعرگویان پرسید بایدش این حال
* چون باد بر آن زلف عبیری گیرد/ آفاق دم عود قمیری گیرد
گل با رخ او برنگ سیری گیرد/ بددل بامید او دلیری گیرد 8 (عنصری، 1363: 314/ 2964)
قمیر ممال «قمار» است و «قمار» نام شهری است در هندوستان که از آن عود مرغوبی حاصل میشده است. «ی» در کلمات ممال به صورت مجهول تلفظ میشده است و شاعران آنها را با کلماتی که «ی» معلوم داشتند، قافیه نمیکردهاند (سپهر، 1351: 189). در مصرع نخست، عبیر دارای «ی» معلوم است و نمیتواند با دلیر و قمیر و سیر که هر سه «ی» مجهول دارند، قافیه شود. در دستنویس «م2» در چاپ دبیرسیاقی (قدیمیترین دستنویس در دست وی)، به جای عبیری، تو چیزی و در دستنویسی که قریب نامش را ذکر نکرده، حمیری و در دستنویس موسوم به «ق»، به جای بر آن زلف عبیری، بر آن دو زلف خیری آمده است. باید گفت که حمیری، خیری و چیزی، هر سه، گشتة چیری (= چیرگی) هستند. «ی» در کلمة چیر، «ی» مجهول است و میتواند با دلیر و سیر و قمیر قافیه شود. این کلمه در گرشاسبنامة اسدی نیز، با دلیری قافیه شده است:
رهی از هنر گرچه چیری کند/ نباید که بر شه دلیری کند (اسدی، 1354: 207)
در این صورت معنای بیت مورد بحث چنین است:
«اگر باد بر آن زلف تو چیره شود (آن را دستخوش وزیدن خود کند)، از بوی خوشی که از آن پراکنده میشود، آفاق بوی عود قماری به خود میگیرد».
بر این اساس ضبط درست بیت را در زیر میآوریم:
چون باد بر آن زلف تو چیری گیرد/ آفاق دم عود قمیری گیرد
گل با رخ او به رنگ سیری گیرد/ بددل به امید او دلیری گیرد
نتیجه
در این جستار کوشش شد تا با نگاهی دوباره به دستنویس های موجود از سرودههای عنصری و نیز با پیش چشم داشتن برخی ویژگی های سبکی او و شماری از اصول و قراردادهای شعری سدههای نخستین از جمله شیوة قافیهپردازی، به جستجوی صورت درست بیتهایی از دیوان عنصری پرداخته شود. این بیتها یا در هر دو ویراست دیوان عنصری (ویراست قریب و ویراست دبیرسیاقی) به صورت نادرست درج شدهاند یا در یکی به صورت نادرست آمده و در دیگری دیده نمیشوند.
پی نوشتها
1- بیت، شریطة قصیده است.
2- مثلاً مزاج بدن به معنی آمیزش تن است و آنچه به وسیلة آن، اندام از طبعها سرشته شود و مزاج گوهران به معنی چهار عنصر (آب و باد و خاک و آتش) است.
3- جامة نیلی و کبودپوشی، نشان ماتمداری و سوگواری است؛ آن چنان که امروزه جامة سیاه نشان عزاست:
چون بشد بیمار نرگس گشت خاکسترنشین/ جامه زد در نیل و پیش مرگ او شد سوگوار (معزی، 1318: 365)
به رنگی کز خم نیلیفلک خاست/ مشو خرم که رنگ سوگوار است (خاقانی، 1385: 834)
4- این بیت در چاپ قریب نیز به همین صورت آمده است (عنصری، 1341: 94).
5- در همان قصیده، در صفحة 195 قافیة ظفر در جایی دیگر به کار رفته و در اینجا نظر مطمئناً درست است.
6- این بیت در دیوان چاپ قریب هم به همین شکل ضبط شده است(عنصری، 1341: 125).
7- دبیرسیاقی به تمام دستنویسهایی که قریب در زیرنویسِ چاپ خود آورده است، «نچ» میگوید.
8- بیت در چاپ قریب نیز به همین صورت آمده است (رک: عنصری، 1341: 191).