تصحیح بیت‌هایی از دیوان عنصری

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

چکیده

ضرورت تصحیح دوباره برخی متن‌های نظم و نثر فارسی به‌ویژه متن‌های پیش از حمله مغول حقیقتی است انکارناپذیر. شوربختانه مشکل اصلی متن‌های تصحیح شده، تنها نبود و یا به کار نگرفتن دستنویس‌های معتبر نیست بلکه علت را باید در شیوه کار مصححان و بی‌توجهی ایشان به پاره‌ای از اصول ادبیاتی و زبان‌شناختی جست و جو کرد؛ اصولی که غفلت از آن ها در تصحیح دیوان عنصری نیز روی داده و سبب شده است متن سروده‌های این سخنور همچنان با اصالت فاصله داشته باشد. در این جستار، به بررسی و تصحیح بیت‌هایی از دیوان عنصری پرداخته می‌شود که در چاپ‌های یحیی قریب (چاپ دوم، تهران، 1341) و محمد دبیرسیاقی (چاپ دوم، تهران، 1363) به نادرست درج شده‌اند. بیشتر اصلاحات بر اساس ملاک‌های دستوری و معنایی و با توجه به قرارداد‌های شعر کهن فارسی، به ویژه شیوه‌های قافیه‌بندی و صنعت-پردازی انجام یافته است. برای این منظور، گذشته از دستنویس‌هایی که این دو مصحح از آن‌ها در تصحیح خود بهره برده-اند، دستنویسی دیگر نیز که از آن دستنویس‌ها کهن‌تر است، به کار رفته است. بدیهی است نگارنده در انتخاب ضبط درست هرگز ذوق و پسند شخصی را ملاک قرار نداده و ویژگی‌های سبکی شاعر را نیز همچون داده‌‌هایی اثبات شده و قطعی در نظر نگرفته و همواره بدین اصل پای‌بند بوده است که هر گونه حدس و گمان باید پشتوانه نسخه‌شناختی داشته باشد وگرنه کار به تصحیحات قیاسی و ذوقی‌ کشیده می‌شود که تا کنون بسیاری از متن‌های نظم و نثر دستخوش آن گشته‌ و دچار انواع تحریفات و دست‌خوردگی‌ها شده‌اند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The Correction of Some Verses of ‘Onsori Divan

نویسنده [English]

  • R Abadian
PhD Candidate, Institute of Humanities and Cultural Studies
چکیده [English]

The necessity of recorrecting some Persian prose and poetic texts is an undeniable fact, especially the texts before the raid of Mughals. Unfortunately, the main problem of corrected texts is not just the lack or not using of authentic manuscripts but the reason should be sought in the method used by correctors and their lack of attention to several literary and linguistic principles. The negligence of such principles has occurred in the correction of ‘Onsori’s divan and caused his verses to be far from authenticity yet. This article aims to study and correct some verses of his divan which have been recorded incorrectly in Yahya Gharib (second impression, Tehran, 1344) and Mohammad Dabir Siaghi (second impression, Tehran, 1363) publications. Most corrections have been done on the basis of grammatical and semantic criteria and with regard to the conventions of old Persian poetry, especially methods of rhyming and imagery. Doing so, in addition to manuscripts used by the mentioned correctors in their correction, another manuscript which is older than those ones is also used in this study. Undoubtedly, in selecting the correct record, the author has not judged on the basis of subjective criteria and has not considered the stylistic characteristics of the poet as proven and absolute data. The author has always been loyal to the principle that any guess and hypothesis should have a background of textual criticism; otherwise analogical and subjective corrections are created to which most of the prose and poetic texts have been subjected until now and various kinds of distortion are found in them.
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Onsori divan
  • text correction
  • Persian poetry
  • Yahya Gharib
  • Mohammad Dabir Siaghi

سرسخن

ابو­القاسم حسن بن احمد عنصری از سرایندگان قصیده­پرداز و ستایه­گوی سدة پنجم است که در آن عصر «اوستادِ اوستادان» به شمار می­آمده (منوچهری، 1370: 71) و در دربار محمود غزنوی، مقام ملک­الشعرایی داشته است. زادگاه او بلخ بوده و تولدش ظاهراً در آغازین سال­های نیمة دومِ سدة چهارم رخ داده است. عنصری، در زمان پادشاهی مسعود غزنوی و به سال 431 درگذشت (عنصری، 1341:  6).­

تا کنون دو تصحیح از دیوان عنصری چاپ شده که هر دو دچار اشکالاتی در ضبط ابیات هستند. نخستین آن ها، تصحیح دکتر یحیی قریب در سال 1323ش است و دیگری تصحیح دکتر محمد دبیرسیاقی از انتشارات کتابخانة سنایی، که چاپ اول آن در سال 1342ش بوده است. با توجه به تغییراتی که در چاپ دومِ هر دو تصحیح انجام گرفته است، در این مقاله، اساسِ کار بر چاپ دومِ آن ها (قریب: 1341ش؛ دبیرسیاقی: 1363ش) خواهد بود. در این پژوهش، بیت­هایی که در هر دو یا یکی از این دو چاپ، نادرست هستند، آورده می­شود امّا اساس کار، دیوان عنصری به تصحیح محمد دبیرسیاقی است و در آغاز، بیت­هایی که در این چاپ از نظر ضبط لغت و تصحیح دچار اشکال هستند و صفحة مربوط به آن ها آورده می­شود و آنگاه شمارة صفحة آن بیت­ها در چاپ یحیی قریب ذکر خواهد شد.

قریب و دبیرسیاقی، در تصحیح خود از چندین دستنویس بهره برده­اند که کهن­ترین آن­ها دستنویس «م»، نوشته شده در سال 1067هـ.ق است. در اینجا نام دستنویس­هایی را که در تصحیح آن دو مصحح به کار رفته و در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفته­اند، همراه با نشانة اختصاری آنها یادآور می­شویم:

«م2»: مجمع القصاید. تاریخ پایان تحریر آن، سال 1067 هجری است (این دستنویس، دستنویس اساس محمد دبیرسیاقی در تصحیح دیوان عنصری است که در چاپ وی با حرف اختصاری «م» آمده است).

«م1»: دستنویس کتابخانة مجلس شورای ملّی به شمارة 1031، نوشته شده به سال 1211 (این دستنویس در چاپ قریب با حرف اختصاری «م» آمده است).

«ق»: دستنویس کتابخانة عبد­العظیم خان قریب، به تاریخ 1262 هـ.ق.

«ب»: دستنویس کتابخانة عبد­العظیم خان قریب، به تاریخ 1266 هـ.ق.

«ر»: دستنویس ناقص امّا به گفتة قریب «نسبتاً کهنة بی­تاریخ».

شش دستنویس دیگر هم مورد استفادة قریب بوده که وی نام آنها را ذکر نکرده است.

گذشته از این ها، دستنویس دیگری نیز مورد استفادة پژوهنده قرار گرفته و آن جُنگ خلاصه الاشعار و زبده الافکار است که در سال 1007 هـ.ق، به دست تقی­الدین کاشانی کتابت شده است. در این جنگ، 52 سروده از سروده­های عنصری آمده که گهگاه یاریگر پژوهنده در تصحیح برخی بیت­ها بوده است. گفتنی است این دستنویس از همة دستنویس­هایی که دبیرسیاقی و قریب در دست داشته­اند، کهن­تر است. در پژوهش پیش رو، از این دستنویس با نام اختصاری «ک» یاد می­شود.

 

اهداف پژوهش

هدف این پژوهش، تصحیح دیگربارة بیت‌هایی از دیوان عنصری است. از آنجا که این سراینده از سرایندگان نامدار زبان و ادب فارسی است و در دوره­ای می­زیسته که از نخستین دوره­های شعر فارسی به شمار می­آید، شعر او اهمیت بیشتری می‌یابد. نتیجة این پژوهش، نزدیک شدن یا رسیدن به صورت درست چندین بیت از دیوان عنصری خواهد بود.

ضرورت پژوهش

اهمیت دستیابی به متن درست یک دیوان، به­ویژه دیوان سرایندگان پیش از حملة مغول، انکار­ناکردنی است. عنصری از آن دسته سرایندگانی است که با توجه به زمان زیستنش، استناد به شعر او و واژه­های به کار رفته در دیوانش، تأثیر­های فراوان و گسترده­ای در بخش‌های گوناگون ادب و حتی زبان فارسی می­گذارد؛ بنابراین تصحیح نادرست اشعار وی مشکل­آفرین خواهد بود.

 

پیشینة پژوهش

تا کنون هیچ مقاله‌ای در این زمینه، در مورد دیوان عنصری نوشته نشده است. البته یک مقاله از نگارنده، با عنوان «مقایسة دو چاپ دبیرسیاقی و قریب از دیوان عنصری» در آینده، در ضمیمة مجله آینة میراث چاپ خواهد شد که در آن، درستی و نادرستیِ تصحیح دو چاپ قریب و دبیرسیاقی، مورد بررسی قرار گرفته است.

 

بررسی بیت­هایی که تنها در چاپ دبیرسیاقی آمده است:

* هر گروهی را شرابی دادی از تیغت کزان/ هوش با ایشان نیاید تا به محشر زان شراب (عنصری، 1363: 14/ 167)

با توجه به این ضبط، معنای بیت چنین است: «تو (ممدوح) با تیغت هر گروهی را شرابی داده­ای که از آن شراب تا به روز محشر به هوش نمی­آیند از آن شراب! ».

پیداست که معنا و جمله­بندی بیت درست نیست. زان در مصراع دوم به درستی به کار رفته است و باید در درستی کزان در مصراع نخست تردید کرد زیرا حشو آشکاری را سبب شده است. دبیرسیاقی نیز کزان را در بیت «استوار» نمی­داند (عنصری، 1363: 14/ 167).

کزان تغییریافتة گران است. با صورت گران، اشکال نحوی بیت برطرف می­گردد و معنای آن چنین می­شود: تو با تیغت هر گروهی را شرابی گران نوشانده­ای که از آن شراب تا به روز محشر به هوش نمی­آیند. در شعر فارسی، گران صفت رایجی بوده که در مورد شراب و باده، بسیار به کار می­رفته است. اینک چند نمونه از این کاربرد:

ما غم رز چرا خوریم همی/ خیز تا باده­ها خوریم گران (فرخی، 1380: 313)

بار گران زمانه کند بر دلم سبک/ گر من به یاد خواجه شراب گران کشم (معزی، 1318: 742)

ساقی عشق بتم در جام امید وصال/ می گران داده­ست کآرد آن سبکباری مرا (انوری، 1376: 2/ 767)

* زین جهان مندیش او را گیر کو نه زین جهان/ سر به از افسر علی حال ار چه نیکو افسر است (عنصری، 1363: 17/ 200)

ضبط نه در این بیت، معنای مصراع نخست و نیز ارتباط دو مصرع را بر هم زده است. آنچه باید جایگزین نه شود، به است:

زین جهان مندیش او را گیر کو به زین جهان/ سر به از افسر علی حال ار چه نیکو افسر است

معنای بیت در این صورت چنین می­شود: از این جهان میندیش و پروای آن را نداشته باش. به او (ممدوح) پناه ببر زیرا او از این جهان بهتر است؛ همچنان که سر از افسر بهتر است، اگرچه افسر نیز نیکوست.

* این پدر داند پسر کاین پادشه فرزند اوست/ وان پسر کو را نماید سوی دانا دختر است (عنصری، 1363: 17/ 203)

معنای بیت در صورت درستی این نویسش چنین است: این پدر، پسرش را می­شناسد زیرا این پادشاه فرزند اوست و آن پسری که او (پدر) را نشان دهد و نشانگر باشد، نزدیک خردمند دختر به شمار می­آید!

این معنا چندان پذیرفتنی نیست زیرا ظاهراً شاعر می­خواهد بگوید: پسری که همانند پدرش نباشد، از نظر فرد دانا دختر است، نه پسری که همانند پدرش باشد. به نظر می‌رسد که نماید گشتة نماند باشد. پس بیت را باید این­گونه پیراست:

این پدر داند پسر کاین پادشه فرزند اوست/ وان پسر کو را نماند سوی دانا دختر است

معنای مصراع دوم با صورت پیشنهادی این است: آن پسری که شبیه به پدرش نباشد (و نمایانگر او نباشد)، نزدیک خردمند، دختر به شمار می­آید؛ یعنی او (پادشه) همانند پدرش است.

البته نا­گفته نماند که با تصحیح مصرع دوم، باز هم ربط معنایی دو مصرع چندان روشن نیست و مصرع نخست استوار نمی­نماید.

*تا زمین تیره است و پاک است آب و آتش روشن است/ تا خراج طبع­ها زیر است و گردون از بر است 1 (عنصری، 1363: 18/ 207)

خراج طبع، ترکیبی غریب و نا­مفهوم است. به نظر می­رسد خراج، گشتة مزاج باشد. مزاج در لغت به معنی آمیزش است 2 و در اصطلاح، آمیزشِ عناصر اربعة متضاد است. آوردن واژة مزاج برای طبع، در شعر خاقانی هم نمونه­ای دارد:

جان دادة حق است چه دانی مزاج طبع/ زر بخششِ خور است چه دانی عطای خاک (خاقانی، 1385: 238)

پیشنهاد پژوهنده برای صورت درست بیت این است:

تا زمین تیره است و پاک است آب و آتش روشن است/ تا مزاج طبع­ها زیر است و گردون از بر است

* بار عشقش من کشم زلفین او گشته­ست کوژ/ انده هجران مرا و جسم او شد سوگوار (عنصری، 1363: 54/ 670)

در مصراع دوم، سوگوار شدن جسم، چندان مناسب نمی­نماید. با توجه به کلمة زلفین در مصراع نخست، در مصراع دوم هم باید عضوی از بدن به کار رفته باشد نه خود بدن (جسم). نگارنده واژة چشم را به جای آن پیشنهاد می­کند. جسم باید گشتة چشم باشد و سوگواری نیز با چشم مناسبت بیشتری دارد تا با جسم. در مورد سوگوار بودن چشم باید گفت که ظاهراً در اینجا، سیاه بودن چشم مورد نظر نیست و شاعر به چشم کبود و نیلی اشاره دارد. توجه به این نکته ضروری است که در عصر عنصری، جامة سوگواری نیلی­رنگ بوده است 3. چشم آبی یا سبز را باز هم در دیوان عنصری می­توان دید و اشاره به آن، در این دیوان غریب نیست:

افسر سیمین فرو­گیرد ز سر کوه بلند/ باز مینا­چشم و دیبا­روی و مشکین­سر شود (عنصری، 1363: 24).

در بیت مورد بحث، با جانشین کردن چشم به جای جسم، معنای بیت زیبا­تر خواهد شد «من بار عشق او را می­کشم، پس چرا زلفین او خمیده­پشت گشته است؟ اندوه هجران او را من می کشم، پس چرا چشمان (کبود) او سوگوار شده است؟».

اینک صورت درست بیت:

بار عشقش من کشم زلفین او گشته­ست کوژ/ انده هجران مرا و چشم او شد سوگوار

گذشته از این توضیحات، بیت دیگری نیز در دیوان عنصری وجود دارد که مدعایی بر درستی صورت گفته شده محسوب می­شود. در اینجا به این بیت نیز می­پردازیم:

* چو فیروزه بر آینة آبگیر/ بر آورده نیلوفر سازگار (عنصری، 1363: 331/ 3146)

نیلوفر گلی است که در آب می­روید، برگ­هایی آبی دارد و گل وسط آن معمولاً زرد­رنگ است. کسایی در بیت­هایی به این ویژگی­های گل نیلوفر اشاره کرده است:

نیلوفر کبود نگه کن میان آب/ چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان/ زردیش بر میانه چو ماه دو و چهار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد/ وز مطرف کبود ردا کرده و ازار (ریاحی، 1373: 81).

سرایندگان معمولاً نیلوفر را به عاشقی زرد­رو و نزار و بی­قرار و کبود­جامه همانند کرده­اند که همواره چشمانی تر دارد:

ز اشک دیده در آبم چو شاخ نیلوفر/ کبود گشته و لرزان و زرد و کوژ و نزار (مسعود سعد سلمان، 1364: 1/ 269)

بود خواهم ز هجر تو همه روز/ بی­قرار و نوان چو نیلوفر (مسعود سعد سلمان، 1364: 1/ 324)

ای روی تو آفتاب و من نیلوفر/ چون نیلوفر در آبم از دیدة تر (مسعود سعد سلمان، 1364: 2/ 1012)

نه آنگهی که عزیزان تو به ماتم تو/ به چشم و سینه همه لاله­اند و نیلوفر (مسعود سعد سلمان، 1364: 1/ 343)

و او را شخصی­ماتم­دار و کبود­پوش دانسته­اند:

ای از شکرت دهان گل­ها پر زر/ زان هجر، کبود­پوش تو نیلوفر (مولوی، 1342: 8/ 154)

امّا شاعران هرگز در وصف نیلوفر صفت سازگار نیاورده­اند. به نظر نگارنده این واژه بی­گمان تغییریافتة سوگوار است زیراچشمان تر نیلوفر و جامة کبود وی، به سوگواری نزدیک است نه به سازگاری. قطران تبریزی نیز در بیتی نیلوفر را سوگوار می­داند:

چو سوگوار بد­اندیش شاه نیلوفر/ در آب غرقه و رخساره زرد و جامه کبود (قطران تبریزی، 1333: 74)

اگر بیت­های پیش و پسِ بیت مورد بحث در دیوان عنصری به دست داده شود، معنای آن روشن­تر خواهد شد:

حکایت کند نرگس اندر چمن/ ز چشم دلارام روز خمار

ز مینا یکی شاخ دیدی لطیف/ درم برگ آن شاخ و دینار بار

چو فیروزه بر آینة آبگیر/ برآورده نیلوفر سوگوار

چو کافر سیه­روی بر گرد او/ زدوده­سنان­ها بود آبدار

بیت مورد بحث، در وصف چشم نیلی معشوق در حالت خماری است که همچون نیلوفر سوگواری است که در آبگیر روییده است (اشاره به رنگ کبود چشم و اشاره به فیروزه­کاری آینه برای تزیین آن) و مژگان او در اطراف آن همانند سنان­های آبداده­ای است که همچون کافران سیاهند:

همچنین در بیت پیشین (بار عشقش من کشم زلفین او گشته­ست کوژ/ انده هجران مرا و چشم او شد سوگوار) نیز کلمه سوگوار به کار رفته است؛ بنابراین نویسش بیت بهتر است بدین صورت باشد:

چو فیروزه بر آینة آبگیر/ بر آورده نیلوفر سوگوار

* همی بجوشد زلفش ز عشق خویش چو من/ چرا بجوشد مسکین بر آتشین بستر؟ (عنصری، 1363: 158/ 1663)

صورت درست بیت این گونه باید باشد تا معنای بهتری از آن به دست آید:

همی بجوشد زلفش ز عشق خویش چو من/ چرا نجوشد مسکین بر آتشین بستر؟

معنای بیت با این ضبط، این گونه خواهد بود: زلف معشوق از عشق خود در تاب است، همان گونه که من از عشق او در تابم. بیچاره چرا نجوشد در حالی که بر بستری از آتش (صورت سرخ معشوق) قرار دارد؟ (یعنی باید بجوشد).

 

بیت­هایی  که در هر دو چاپ قریب و دبیرسیاقی، کاستی­هایی دارند:

* تا جهان بوده‌ست کس بر باد نفشانده‌ست مشک/ زلف او را هر شبی بر باد مشک­افشان بود (عنصری، 1363: 27/ 318)

این بیت در چاپ قریب نیز به همین صورت است (رک: عنصری، 1341: 48) امّا در دستنویس موسوم به «ب» و «م1»، در مصرع دوم به جای باد، ماه و در مصرع نخست، به جای بر باد نفشانده­ست، بر مه نیفشانده­ست آمده است. منظور از ماه، روی و منظور از مشک، موی معشوق زیبا­روی است. از آنجا که برخی کاتبان از گذاشتن نقطه روی حروف خودداری می­کرده­اند و نیز از آنجا که برخی کاتبان ربط بین ماه و مشک را نمی­دانسته­اند، ماه را باد خوانده­اند. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که اگر کاتبی قوس «د» را کمی بیشتر ادامه دهد، بسیار شبیه به «ه» می­شود و این، می­تواند مایة آن شود که کاتب بعدی یا مصحح، دو واژة باد و ماه را با هم اشتباه بگیرد.

درستی واژة ماه و ارتباط آن با مشک را این ابیات که از خودِ عنصری است، روشن­تر می­کند:

روی و مویت مرا ز ماه و ز مشک/ بی­نیاز است ار کنی باور

 پیش روی تو ماه را چه شرف/ پیش موی تو مشک را چه خطر (عنصری، 1363: 61)

گاه بر ماه دو هفته گرد مشک آری پدید/ گاه مر خورشید را در غالیه پنهان کنی (عنصری، 1363: 286)

مغلغل غالیه بر سیم و نقره/ مسلسل مشک بر ماه منوّر (عنصری، 1363: 69)

در دیوان برخی شاعران، حتّی «افشاندن مشک بر ماه» نیز آمده است. در اینجا برای نمونه چند بیت را به دست می‌دهیم:

زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی؟/ جعد تو فشانده­ست تو بازش چه فشانی؟

گاه این زبر سیم کند غالیه­سایی/ گاه آن زبر ماه کند مشک­فشانی (قطران تبریزی، 1333: 388)

روی او ماه است اگر بر ماه مشک­افشان بود/ قد او سرو است اگر بر سرو لا­لستان بود (معزی، 1318: 171)

گه مشک می­فشاند بر مه ز گرد موکب/ گه ماه می­نگارد در ره ز نعل مرکب (انوری، 1376: 2/ 771)

بنابراین، باید ضبطِ دستنویس­های «ب» و «م1» را برگزید:

تا جهان بوده ست کس بر مه نیفشانده ست مشک/ زلف او را هر شبی بر ماه مشک­افشان بود

* ز تبت به مغز اندرش کاروان/ ز عسکر به طبع اندر او را شکر (عنصری، 1363: 53/ 659)

این بیت در چاپ قریب نیز به همین صورت آمده است (رک: عنصری، 1341: 68). شکر، بار دیگر در همین قصیده قافیه شده است و مصححان به این تکرار قافیه توجه نکرده­اند. بیت دیگر چنین است:

ز روی و ز بالا و زلف و لبش/ خجل شد گل و سرو و مشک و شکر (عنصری، 1363: 51 و 1341: 67).

مصححان در نسخه­ای که نام آن ذکر نشده، واژة نفر را هم در اختیار داشته­اند امّا گویا واژة عسکر که با شکر تناسب دارد، ایشان را به اشتباه انداخته و بدین سبب شکر را برگزیده­اند و با این گزینش، تکرار قافیه را در دیوان سراینده­ای چون عنصری، نادیده گرفته­­اند. واژة نفر برای این بیت مناسب­تر است زیرا همان طور که در مصراع نخست، تبت آمده است نه محصول تبت (مشک)، در مصراع دوم هم قرار نیست که محصول عسکر، یعنی شکر ذکر شود. نفر در مصرع دوم با واژة کاروان در مصرع نخست تناسب بیشتری دارد. همچنین در بیت پیش از این بیت نیز، حَشَر آمده است که با کاروان و نفر مناسبت دارد نه با کاروان و شکر. بیت پیشین چنین است:

دگر آن که با جان بیامیزد او/ در اندیشه از شادی آرد حشر

در دستنویس «ک» (ص29) نیز به جای شکر، نفر آمده است. اینک صورت درست بیت، آن گونه که نگارنده می‌انگارد:

ز تبت به مغز اندرش کاروان/ ز عسکر به طبع اندر او را نفر

* بکشت چندان کس چون مراد جنگ آمد/ به جنگ بیش نیایدش نه جوان و نه پیر (عنصری، 1363: 83/ 1019)

این بیت در چاپ قریب این گونه آمده است:

بکشت چندان کس چون مراد جنگ آمد/ به جنگ پیش نیایند نه جوان و نه پیر (عنصری، 1341: 85)

مسلماً صورت درستِ لخت دوم،همان طور که در چاپ قریب آمده، پیش است و نه بیش امّا باز هم نحو بیت چندان پذیرفتنی نیست. در دستنویس «م2»، پس از چندان، صورت کش آمده است نه کس. این نویسش (کش به معنای «که او را») که دبیرسیاقی بدان توجهی نکرده است، گره کار را می گشاید. پس بر اساس دستنویس «م2»، بیت را باید بدین­گونه پیراست:

بکشت چندان کش چون مراد جنگ آید/ به جنگ پیش نیایدش نه جوان و نه پیر

یعنی (ممدوح) چندان (از سپاه دشمنان) بکشت که چون او را مراد جنگ آید، نه جوان و نه پیر برای جنگیدن با او جلو (پیش) نمی­آیند.

* غایت اجلال و جاهی، رایت اقبال و بخت/ آیت شادی و ملکی، حجت عدل و ظفر4(عنصری، 1363: 101/ 1189)

در دستنویس «م2» و همچنین در دستنویس «ر»، نظر به جای ظفر آمده است. نظر به صورت معطوف به عدل، ضبط غریب­تری است و دور است که کاتبی، آن را به جای نظر که آشنا­تر و متناسب­تر است، آورده باشد. پس در درستی ظفر باید تردید کرد؛ به ویژه که عنصری بارها و بارها «عدل و نظر» را در کنار هم آورده است:

کشیده تیغ سیاست به کینه لشکر او/ نه ایمنی به جهان اندرون نه عدل و نظر (عنصری، 1363: 133)

جز بر تن او ره نبرد فخر و بزرگی/ زانک او نرود جز به ره عدل و نظر بر (عنصری، 1363: 153)

ز دهر دولتش آراسته به فرّ و ثبات/ وزو ولایتش آراسته به عدل و نظر (عنصری، 1363: 161) و... .

بیتی نیز از شاعر هم­دورة وی، فرخی، حدس نگارنده را تأیید می­کند:

لاجرم ملک و ولایت خرم و آباد گشت/ خرم و آباد گردد ملک از عدل و نظر 5 (فرخی، 1380: 194)

آوردن عدل به همراه نظر، در دیوان سرایندگان دیگر نیز نمود دارد؛ مثلاً امیر معزی نیز بارها و بارها عدل و نظر را در کنار هم آورده است:

هر دیاری کز تو یابد نامة امن و امان/ هر زمینی کز تو یابد سایة عدل و نظر... (معزی، 1318: 287)

عدل و نظر تو سبب امن جهان است/ چون باده و مطرب سبب شادی محزون (معزی، 1318: 586)

بر تخت شهنشاهی جاوید همی ساز/ کار همه آفاق به عدل و نظر خویش (معزی، 1318: 419)

با لطف هنگام پرسش با نظر هنگام عدل/ با کرم هنگام بخشش با طرب هنگام جام (معزی، 1318: 470)

با توجه به این نمونه­ها که شمار آن ها هم بسیار است، ضبط نظر بر ظفر ترجیح دارد.

امّا بیت ایراد دیگری هم دارد و آن واژة شادی است. با توجه به لخت نخست بیت و هماهنگی بین واژه­های اجلال و جاه و اقبال و بخت که سراینده آنها را در کنار هم آورده است، شادی و ملک هیچ تناسبی با هم ندارند. واژة شادی، به گمان نگارنده، باید به صورت شاهی درآید تا با ملک هماهنگی لازم را بیابد. اینک صورت درست بیت مورد نظر، به پیشنهاد نگارنده:

غایت اجلال و جاهی، رایت اقبال و بخت/ آیت شاهی و ملکی، حجت عدل و نظر

همچنین این بیت اصلاح شده، یادآور بیت دیگری در دیوان عنصری است که با وجود آن که ایراد معنایی ندارد، پژوهنده صورت دیگری از آن را که با سبک و سیاق عنصری نزدیک­تر است، پیشنهاد می­کند. بیت در چاپ دبیرسیاقی چنین است:

زندگانی و ملک و دولت و دین/ پادشاهی و عدل و فضل و نظر (عنصری، 1363: 60)

و با وجود آن که یحیی قریب در نسخه­ای، نظر را در اختیار داشته، در چاپ وی نیز بدین شکل آمده است:

زندگانی و ملک و نعمت و دین/ پادشاهی و فضل و عدل و هنر (عنصری، 1341: 60).

صورت درست بیت با توجه به این دو چاپ و آن دستنویس، این چنین باید باشد:

زندگانی و ملک و دولت و دین/ پادشاهی و فضل و عدل و نظر

زیرا عنصری در همه جا عدل و نظر را در کنار هم و بی­فاصله آورده است.

* چه آشتی که نه از تو بود درست، چه جنگ/ چه کار کش نه تو فرمان دهی و چه بیکار (عنصری، 1363: 148/ 1591)

در چاپ قریب این بیت این گونه آمده است: چه آشتی که نه از تو بود درست، چه جنگ/ چه کار کش نه تو فرمان دهی و چه پیکار (عنصری، 1341: 117)

بیکار در ضبط دبیرسیاقی از نظر معنایی با بیت سازگار نیست امّا شگفت است که یحیی قریب با این که قافیة پیکار را دقیقاً در یک بیت پیش آورده، باز هم پیکار را در این بیت در جایگاه قافیه نشانده است! بیت پیشین در چاپ وی این گونه است:

به بزم چندان دادی که کس نخواهد برد/ به رزم چندان کشتی که رستی از پیکار

قریب ظاهراً به گمان این که واژة مورد نظر باید با واژة جنگ تناسب معنایی داشته باشد، صورت پیکار (= جنگ) را در متن نشانده است حال آن که شاعر تناسب دیگری را در نظر داشته که عبارت است از تضاد میان جنگ و آشتی در مصراع نخست و تضاد میان کار و واژة مورد بحث در مصراع دوم که صورت درست آن بیگار است. کاربرد بیگار و کار و برقراری تضاد میان آن دو، در سروده­های شاعران دیگر نیز نمونه دارد. از آن جمله است بیت زیر:

دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی/ هجر تو چنین کار به بیگار ندارد (انوری، 1376: 2/ 804)

اینک صورت پیشنهادی بیت:

چه آشتی که نه از تو بود درست، چه جنگ/ چه کار کش نه تو فرمان دهی و چه بیگار

* همین که گفت همه فخر شاعران به من است/ ز شعر­گویان پرسید بایدش احوال 6 (عنصری، 1363: 183/ 1851)

احوال بار دیگر در همین قصیده قافیه شده است (با فاصلة چند بیت):

ملک­فریب نهاده است خویشتن را نام/ کش از عطای تو ای شاه خوب گشت احوال (عنصری، 1363: 184).

در دستنویسی که قریب نام آن را نیاورده و دبیرسیاقی به آن نام «نچ» 7 داده، به جای احوال، این حال آمده است که هم از نظر معنایی با بیت سازگار­تر است و هم با جایگزین کردن آن، مشکل تکرار قافیه برطرف می­شود.

دیگر این که بهتر است همین که را به صورت هم اینکه نوشت. در این ابیات، عنصری در صدد گرفتن ایراد­های شعر غضایری است. در بیت­های پیش از بیت مورد بحث، ایرادهای­ وی را این­گونه بر­می­شمارد:

«بس ای ملک» ز عطای تو خیره چون گوید؟/ که «بس» نشان ملالت بود ز کبر و دلال

نه بس بود که تو بر خلق رحمتی ز ایزد/ به جای رحمت ایزد خطاست لفظ ملال (عنصری، 1363: 182- 183).

و بعد می­گوید:

هم اینکه گفت همه فخر شاعران به من است.... یعنی «علاوه بر آن، گفت که... ».

با توجه به این توضیحات، صورت زیر بر ضبط قریب و دبیرسیاقی برتری دارد:

هم اینکه گفت همه فخر شاعران به من است/ ز شعر­گویان پرسید بایدش این حال

* چون باد بر آن زلف عبیری گیرد/ آفاق دم عود قمیری گیرد

گل با رخ او برنگ سیری گیرد/ بددل بامید او دلیری گیرد 8 (عنصری، 1363: 314/ 2964)

قمیر ممال «قمار» است و «قمار» نام شهری است در هندوستان که از آن عود مرغوبی حاصل می­شده است. «ی» در کلمات ممال به صورت مجهول تلفظ می­شده است و شاعران آن­ها را با کلماتی که «ی» معلوم داشتند، قافیه نمی­کرده­اند (سپهر، 1351: 189). در مصرع نخست، عبیر دارای «ی» معلوم است و نمی­تواند با دلیر و قمیر و سیر که هر سه «ی» مجهول دارند، قافیه شود. در دستنویس «م2» در چاپ دبیرسیاقی (قدیمی­ترین دستنویس در دست وی)، به جای عبیری، تو چیزی و در دستنویسی که قریب نامش را ذکر نکرده، حمیری و در دستنویس موسوم به «ق»، به جای بر آن زلف عبیری، بر آن دو زلف خیری آمده است. باید گفت که حمیری، خیری و چیزی، هر سه، گشتة چیری (= چیرگی) هستند. «ی» در کلمة چیر، «ی» مجهول است و می­تواند با دلیر و سیر و قمیر قافیه شود. این کلمه در گرشاسبنامة اسدی نیز، با دلیری قافیه شده است:

رهی از هنر گرچه چیری کند/ نباید که بر شه دلیری کند (اسدی، 1354: 207)

در این صورت معنای بیت مورد بحث چنین است:

«اگر باد بر آن زلف تو چیره شود (آن را دستخوش وزیدن خود کند)، از بوی خوشی که از آن پراکنده می­شود، آفاق بوی عود قماری به خود می­گیرد».

بر این اساس ضبط درست بیت را در زیر می­آوریم:

چون باد بر آن زلف تو چیری گیرد/ آفاق دم عود قمیری گیرد

گل با رخ او به رنگ سیری گیرد/ بددل به امید او دلیری گیرد

 

نتیجه

در این جستار کوشش شد تا با نگاهی دوباره به دستنویس های موجود از سروده­های عنصری و نیز با پیش چشم داشتن برخی ویژگی های سبکی او و شماری از اصول و قراردادهای شعری سده­های نخستین از جمله شیوة قافیه‌پردازی، به جستجوی صورت درست بیت­هایی از دیوان عنصری پرداخته شود. این بیت­ها یا در هر دو ویراست دیوان عنصری (ویراست قریب و ویراست دبیرسیاقی) به صورت نادرست درج شده­اند یا در یکی به صورت نادرست آمده و در دیگری دیده نمی­شوند.

 

پی‌ نوشت‌ها

1- بیت، شریطة قصیده است.

2- مثلاً مزاج بدن به معنی آمیزش تن است و آنچه به وسیلة آن، اندام از طبع­ها سرشته شود و مزاج گوهران به معنی چهار عنصر (آب و باد و خاک و آتش) است.

3- جامة نیلی و کبود­پوشی، نشان ماتم­داری و سوگواری است؛ آن چنان که امروزه جامة سیاه نشان عزاست:

چون بشد بیمار نرگس گشت خاکستر­نشین/ جامه زد در نیل و پیش مرگ او شد سوگوار (معزی، 1318: 365)

به رنگی کز خم نیلی­فلک خاست/ مشو خرم که رنگ سوگوار است (خاقانی، 1385: 834)

4- این بیت در چاپ قریب نیز به همین صورت آمده است (عنصری، 1341: 94).

5- در همان قصیده، در صفحة 195 قافیة ظفر در جایی دیگر به کار رفته و در اینجا نظر  مطمئناً درست است.

6- این بیت در دیوان چاپ قریب هم به همین شکل ضبط شده است(عنصری، 1341: 125).

7- دبیرسیاقی به تمام دستنویس­هایی که قریب در زیرنویسِ چاپ خود آورده است، «نچ» می­گوید.

8- بیت در چاپ قریب نیز به همین صورت آمده است (رک: عنصری، 1341: 191).

 
1- اسدی، علی بن احمد. (1354). گرشاسبنامه. به اهتمام حبیب یغمایی. تهران: کتابخانة طهوری.
2- انوری، علی بن محمد. (1376). دیوان. به کوشش محمد­تقی مدرس رضوی. تهران: علمی و فرهنگی.
3- تقی‌الدین کاشی. خلاصه­الاشعار و زبده­الافکار. دستنویس ش 272. نگاشته شده در سال 1007 هـ. کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی.
4- جرفادقانی، ابو­الشرف ناصح بن ظفر. (1345). ترجمة تاریخ یمینی به انضمام خاتمة یمینی یا حوادث ایام. به اهتمام جعفر شعار. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
5- خاقانی، افضل­الدین بدیل .(1385). دیوان خاقانی شروانی. با مقدمه و تعلیقات سید ضیاء الدین سجادی. تهران: زوّار.
6- ریاحی، محمد امین . (1373). کساییِ مروزی، زندگی، اندیشه و شعر او. تهران: علمی.
7- دهخدا، علی­اکبر. (1377). لغتنامه. زیر نظر محمد معین و جعفر شهیدی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
8- سپهر، لسان­الملک. (1351). براهین­العجم. با حواشی و تعلیقات جعفر شهیدی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
9- عنصری، ابوالقاسم حسن .(1341). دیوان. تصحیح یحیی قریب. تهران: کتابخانة ابن سینا.
10- ---------------- .(1363). دیوان. تصحیح محمد دبیرسیاقی. تهران: کتابخانة سنایی.
11- فرخی، علی بن جولوغ. (1380). دیوان. به کوشش محمد دبیر سیاقی. تهران: زوّار.
12- قطران تبریزی. (1333). دیوان. به سعی محمد نخجوانی. تبریز: چاپخانۀ شفق.
13- مسعود سعد سلمان. (1364). دیوان مسعود سعد. تصحیح مهدی نوریان. تهران: کمال.
14- معزی، محمد بن عبد­الملک. (1318). دیوان. تصحیح و تحشیة عباس اقبال آشتیانی. تهران: کتابفروشی اسلامیه.
15- منوچهری، احمد بن قوص‌ . (1370). دیوان. به کوشش محمد دبیر سیاقی. تهران: زوّار.
16- مولوی، جلال الدین محمد. (1342). کلیات شمس یا دیوان کبیر. تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزانفر. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
17- ناصر خسرو. (1353). دیوان. تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق. تهران: انتشارات دانشگاه تهران