نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور ارومیه، ارومیه، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Along with Arabic, Turkish is one of languages that numerous loanwords have entered from it into old Persian texts and poems. However, in spite of several papers about Arabic loanwords in Shâhnâme, as the most complex and the most important system from the 4th century, there is no independent study about its Turkish loanwords. In this paper, for first time, Turkish words and proper nouns of Shâhnâme (based on second edition of Dr. Khalegi Motlagś edition) have been examined in terms of: A) Turkish words, B) Turkish- Persian compounds, C) proper nouns, D) Turkish words of Daqiqi’s couplets, and E) words requiring further investigations. According to this research, ten words and six proper nouns have been used in Shâhnâme were investigated. From these words, tork, xâqân, târâj and xadang were more frequent.
کلیدواژهها [English]
1ـ مقدمه
ترکی یکی از زبانهای مهم شاخۀ زبانی آلتایی یا اورال ـ آلتایی است که نخستین نشانههای گونۀ باستانی و بهاصطلاح پیشترکی آن به سدۀ سوم پیش از میلاد میرسد. کهنترین آثار باقیمانده به این زبان سنگنوشتههای اُرخُن یا اورخون و نییسی از حدود سال 700 میلادی است. از زمان ظهور اقوام و قبایل ترک در قرن ششم میلادی و در پی کشورگشاییهای آنها در اوراسیا، از آسیای میانه تا شرق اروپا، زبان ترکی در سه دورۀ ترکی کهن، میانه و نو با زبانهای مختلف این مناطق روابط و دادوستدهای متنوعی داشته است (رضایی باغبیدی، 1387: 194)؛ (هازایی، 1382: 177، 179، 183).
از زمان همسایگی ترکان در مرزهای شرقی با ایران در عصر ساسانیان، شماری از لغات ترکی به زبانهای ایرانی ازجمله سغدی (برای نمونه در این باره: ر.ک. خبّازی، 1388: 63 ـ 80)، خوارزمی (ر.ک. Doerfer, 1992: 227) و فارسی میانه راه یافت. پس از اسلام با آمدن بندگان ترکتبار به ایران و مهاجرت ترکان غُز یا اوغوز بر مقدار و چگونگی واژههای دخیل ترکی در زبان فارسی دری شرق ایران افزوده شد. در سالها و سدههای بعد هم با شکلگیری سلسلۀ سلجوقیان و بعدها تاختن مغولان به ایران، روند ورود وامواژههای ترکی و مغولی در زبان فارسی با شدت بیشتری پی گرفته شد و تا پایان دورۀ قاجار ادامه یافت (موسوی، 1384: 58).
دربارۀ موضوع لغات دخیل ترکی در زبان یا متون فارسی چند کتاب، مقاله و مدخل دانشنامهای نوشته شده است.1 مهمترین و مفصلترین آنها تا امروز تحقیق چهار جلدی گِرهارد دورفر با نام عناصر ترکی و مغولی در فارسی نو است که در سالهای 1963 تا 1975 میلادی به زبان آلمانی چاپ شد.2 متأسفانه این اثر ارزشمند تاکنون به فارسی ترجمه نشده است و چندان در دسترس و استفادۀ محققان ایرانی نیست. طبق نوشتۀ دورفر گویا در این پژوهش حدود 2000 لغت (Doerfer, 1992: 231) و بهطور دقیق 2135 (انتخابی، 1394: 137) واژۀ ترکی و مغولی دخیل در فارسی شناسایی و معرفی شده است.3 او این لغات را در دوازده گروه معنایی (مفاهیم و موضوعات) تقسیمبندی کرده است؛ البته بیشترین آنها به مسائل دیوانی (حکومت، دولت و قانون) و زمینههای رزمی مربوط است (دورفر، 1381: 330)؛ (Doerfer, 1992: 228 )؛ (www.iranica.comKnuppel: ).
به نظر دورفر نحوۀ ورود وامواژههای ترکی در زبان فارسی در سه مرحله یا دوره بوده است: الف) ترکی ناب کهن که شامل عناصر ترکی جنوبی و شرقی است؛ ب) ترکی و مغولی میانه که دربردارندۀ هر دو دسته از عناصر مغولی و ترکی جنوبی و شرقی است؛ ج) ترکی ناب متأخر یا جدید که فقط شامل عناصر ترکی جنوبی است (Knuppel, ibid).
به نوشتۀ یکی از محققان «اگر حاکمیّت غزنویان (367 ـ 582 ق) را آغاز تسلط ترکان بر ایران حساب کنیم تعدادی واژۀ ترکی (در مفهوم اعمّ کلمه) برای نخستینبار از طریق آثاری چون تاریخ بیهقی (تاریخ مسعودی) که در این دوره فراهم آمده بودند وارد زبان فارسی شدند» (دلبریپور، 1382: 96). این نظر درست نیست؛ با اینکه برخی محققان، روزگار سلجوقیان را زمان ورود رسمی لغات ترکی به زبان فارسی دانستهاند (ابوالقاسمی، 1390: 47 و48)، اما به سبب پیشینۀ قدیمیتر پیوند زبان ترکی با زبانهای ایرانی (ارانسکی، 1379: 238- 241)، در متون مقدم بر تاریخ بیهقی و آثار پیش از عهد سلجوقیان هم واژههای ترکی دیده میشود.
نگارنده برای مقدمۀ بحث و برای نشاندادن سابقه و کیفیّت وامواژههای ترکی در زبان یا متون فارسی، فهرست لغات ترکیای را ذکر میکند که از بررسی اشعار رودکی، کسایی، فرخی و شاعران بیدیوان قرون چهارم و اوایل پنجم4 یافته است. ناگفته پیداست که این فهرست فقط جنبۀ مثالی دارد و موضوع نخستین واژههای ترکی راهیافته به زبان یا متون فارسی با تحقیق دقیق در همۀ آثار نظم و نثر بازمانده از سدۀ چهارم و آغاز قرن پنجم، کامل خواهد شد.
اَیاغ: پیالۀ باده. در بیتی از بوشکور بلخی (قرن 4 ق) آمده است:
تو سیمین بری من چو زرّین ایاغ |
|
تو تابان مهی من چو سوزان چراغ
|
ایلخی: رمه. در شعر بُندار رازی (اواخر قرن 4 و اوایل قرن 5):
در ایلخی شاه اسب کروک دبو |
|
در قافله نیز اشتر لوک دبو
|
بَگتَر: نوعی جامۀ جنگی. در بیتی از بوشکور بلخی آمده است:
به سر برنهاده ز زر مغفری |
|
ز پولاد کرده به بر بگتری
|
بگماز: باده. در شعر بوشکور بلخی آمده است:
به بگماز بنشست بمیان باغ |
|
بخورد و به یاران او شد نفاغ
|
بَگنی: گونهای می. در بیتی از طیّان مرغزی (اواخر قرن 4 و اوایل قرن 5) آمده است:
مست گشتم ز جرعۀ بگنی |
|
شد مزاجم ز بنگ مستغنی
|
پیغَوی: صورتی یا تصحیفی از «یَبغَوی» به معنای «ترکانه» است (ر.ک. ذیل این لغت در بخش «لغات ترکی ابیات دقیقی» در همین مقاله). در این بیت فرخی آمده است:
تا شاعران به شعر بگویند و بشنوند |
|
وصف دو زلف و دو رخ خوبانِ پیغوی
|
تُتماج: آش. در بیتی از کسایی مروزی (قرن 4 و5 ق) آمده است:
خواجه، تُتماج باید و سر بریان |
|
سود ندارد مرا سَفَرجَل و چُکری
|
تُرک: در ابیات گویندگان گوناگون استفاده شده است. برای نمونه:
گر چون تو به ترکستان ای ترک نگاری است |
|
هر روز به ترکستان عیدی و بهاری است
|
تَگسین: لقب فرمانروایان چگل.
سیصد و هفتاد سال از وقت پیغمبر گذشت |
|
سیر شد منبر ز نام و خویِ تگسین و تگین
|
تَگین: شاهزاده، دلاور (ر.ک. ذیل همین کلمه در بخش «واژههای ترکی شاهنامه»). شاهد آن، بیتی از کسایی ذیل لغت «تَگسین» است.
جوق: دسته.
برآمد از سرِ کهسارها طلایۀ ابر |
|
چو جوقهای حواصل که برکشی طناب
|
چَخماخ: کیسۀ پوستی. این بیت از بوشکور بلخی نمونة آن است:
برد چخماخ من از خانۀ من جامه نبرد |
|
جامه از مشرعه بردند هم از اوّل تیر
|
چِگِل: نام یکی از شهرهای ترکستان.
می ستان از کف بتان چگل |
|
لاله رخسار و یاسمین غبغب
|
خاقان: این واژه در شعر چند نفر از سرایندگان آمده است.6 برای نمونه بیتی از رودکی (سدۀ 4 ق) ذکر میشود:
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان |
|
بچّۀ خاتونِ ترک و بچّۀ خاقان
|
خان
همه ترکستان بگرفت و به خانی بنشست |
|
به شرف روز فزون و به هنر روز فزای
|
ساتگین: ساغر می.
ساقیا ساتگینی اندر ده |
|
مطربا رود نرم و خوش بنواز
|
طَرخان: لقب مهتران ترکنژاد (ر.ک. ذیل این واژه در بخش «نامهای خاص شاهنامه» در همین مقاله). این بیت مخلّدی گرگانی نمونة آن است:
کنون باشد برخوانم به پیش تو به شعر اندر |
|
هر آنچه تو به خاقانان و طرخانان و خان کردی
|
قُربان: جعبۀ تیر و کمان.
اندر دل هر شیر ز قُربان تو تیری است |
|
و اندر برِ هر گُرد ز رُمح تو سنانی
|
قَرغوی: پرندۀ شکاری. در بیتی از ابوالعبّاس ربنجنی (قرن 4 ق) آمده است:
قرغوی را بکشت در آن وقتی |
|
کز صحبتش گُریغ همیجُستم
|
قَلاچوری: شمشیر. این بیت عمارۀ مروزی (اواخر سدۀ 4 و اوایل قرن 5) نمونة آن است:
کوه از نهیب زخم قلاچوری امیر |
|
نار کفیده گشت و سراسر فروکفید
|
مَنجوق: ماهچۀ درفش.
باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست |
|
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم
|
وُثاق: اتاق، حجره.
وٌثاق تو از نیکوان چون بهشت |
|
سرای تو از لعبتان قندهار
|
یَتاقی: نگهبان. بیتی از خسروانی (سدۀ چهارم) نمونة آن است:
به خواب ناز شه با تُرکِ نوشاد |
|
ز هندوی یَتاقی کی کند یاد
|
یغما: نام یکی از مناطق ترکستان. در بیتی از قصیدۀ کسایی آمده است:
آن کور بسته مطرد بی طوع گشته مرتد |
|
بر عترت محمّد چون ترک غزّ و یغما
|
این چند نمونه گواه مستندی است که تأیید میکند پیشینۀ ورود واژههای ترکی در زبان و متون فارسی پیش از عصر غزنویان و تاریخ بیهقی و مربوط به روزگار سامانیان است.
2ـ بحث اصلی
شاهنامۀ فردوسی به سبب حجم بسیار (حدود پنجاه هزار بیت)، قدمت (بازمانده از سدۀ چهارم) و فخامت ادبی، در مطالعات و نتیجهگیریهای مربوط به تاریخ زبان فارسی، اهمیت بسیاری دارد. این اثر، بلندترین منظومۀ کهن فارسی است که از عصر سامانیان و غزنویان، با در امانماندن از گزند روزگار به دست ما رسیده است؛ بنابراین همواره باید یکی از مأخذهای اصلی پژوهشهای گوناگون ادبی و لغوی باشد.
از دیرباز برخی از علاقهمندان و خوانندگان شاهنامه و حتی شماری از ادبا و محققان بر آن هستند که فردوسی، حماسۀ ملی ایران را به فارسی سره سروده است و هیچ لغت و ترکیب غیرفارسی در آن به کار نبرده است. بهطورکلی تصور سرهبودن زبان شاهنامه به معنای نبودن واژههای عربی در این متن انگاشته میشود و البته لغات دیگر غیرفارسی را نیز دربرمیگیرد. بر مبنای این دیدگاه باید هیچ واژۀ غیرفارسی، اعمّ از عربی، یونانی، ترکی و... در شاهنامه نیامده باشد. اشارتها و تحقیقهای ادبا و محقان ایرانی و غیر ایرانی از دورۀ قاجار به بعد نشان داده است که این باور کاملاً نادرست و غیرعلمی است. مطابق با جدیدترین پژوهش، در شاهنامه، 580 لغت و ترکیب عربی یا معرّب و 146 نام خاص عربی یا معرّب (درمجموع 726 لغت، ترکیب و اسم خاص) استفاده شده است.7
باتوجهبه سابقۀ دیرین ورود واژههای ترکی در زبان و متون فارسی، این پرسش باید طرح و بررسی شود که آیا غیر از لغات و ترکیبات عربی، وجود لغات و ترکیبات ترکی در شاهنامه ممکن است؟ دربارۀ این موضوع مهم در حدود جستجوهای نگارنده هیچ تحقیق مستقلی صورت نگرفته است و فقط خالقی مطلق بهصورت کلی و کوتاه به وجود شماری از واژههای ترکی در شاهنامه اشاره کرده است (خالقی مطلق، 1391 الف: 138)؛ ذکر لغت قُربان به معنی کمان دان یا ترکش، نمونهای از واژههای ترکی این اثر، در مدخلی از دورفر (Doerfer, 1992: 228) و هشت لغت و ترکیب تگینان، خاتون، خاقان، دمور، قراخان، قجقارباشی، طغری و قلون در بحث «زبان شاهنامه» در کتابی از نگارنده (ر.ک. آیدنلو، 1394 الف: 166) از این جمله است. اکنون ویرایش دوم تصحیح شاهنامۀ خالقی مطلق علمی ـ انتقادیترین متن تصحیحشدة شاهنامه است. این اثر به سبب نزدیکترشدن متن شاهنامه به اصل سرودههای فردوسی باید مبنای جدیدترین تحقیقات دربارۀ مسائل گوناگون حماسۀ ملی ایران قرار گیرد. به همین سبب نگارنده لازم دانست افزونبر لغات و ترکیبات عربی یا معرّب فردوسی، موضوع جالب اما توجهنشدۀ واژههای ترکی شاهنامه را نیز بر اساس این چاپ بررسی کند که نتیجۀ این کار در جستار حاضر در اختیار اهل فن و محققان قرار گرفته است تا با نظریههای خویش در اصلاح و تکمیل آن یاریرسان باشند و این مبحث فراموششده از موضوع «زبان شاهنامه» بهطور کامل و دقیق روشن شود.
پیش از معرفی و بررسی واژههای ترکی شاهنامه باید به این نکته پرداخت که در داستانهای این اثر دو بار از خود «زبان ترکی» یاد شده است. بار نخست در روایت رفتن گیو به توران برای یافتن کیخسرو است که پهلوان ایرانی در آنجا با تورانیان به «ترکی» سخن میگوید:
به فرمان او گیو بسته میان |
|
بیامد به کردار شیر ژیان |
همیتاخت تا مرز توران رسید |
|
هر آن کس کش از راه تنها بدید |
زوان را به ترکی بیاراستی |
|
ز کیخسرو از او نشان خواستی |
چو گفتی ندارم از او آگهی |
|
تنش را ز جان زود کردی تهی
|
بار دوم نیز در گزارش جهانگردیهای اسکندر است؛ او در خاور زمین به جایی میرسد که:
زوانشان نه تازی و نی خسروی |
|
نه ترکی نه چینی و نی پهلوی
|
زبان تورانیان در داستان رزم دوازده رخ، ترکی است. هومان، پهلوان تورانی، زمانی که به هماوردجویی از سپاه ایران میآید با خود ترجُمان، مترجم، میآورد تا گفتار او را از ترکی به زبان ایرانی برگرداند:
نشست از برِ زین سپیدهدمان |
|
چو شیر ژیان با یکی ترجمان |
بیامد به نزدیک ایران سپاه |
|
پر از جنگ دل سر پر از کین شاه |
... بد ایرانیان گفت پس ترجمان |
|
که آمد گهِ تیغ و گرز و کمان
|
در مقابل، بیژن، یل ایرانی نیز زمانی که به پیکار هومان میآید، ترجمانی با خود همراه میکند:
یکی ترجمان را ز لشکر بجُست |
|
که گفتار ترکان بداند درست |
... وُزان پس بفرمود تا ترجمان |
|
یکی بانگ برزرد بدان بدگمان
|
از زبان ترکی دو بار نیز در بیتهای افزوده بر برخی دستنویسهای شاهنامه سخن رفته است. یک بار در دو بیت الحاقی در داستان نبرد رستم و پولادوند که افراسیاب به پسرش شیده میگوید برود و به ترکی به پولادوند یادآوری کند که اگر رستم را بر زمین افکند او را با شمشیر بکشد:
به ترکی بیاموز و راهش نمای |
|
مگر روستم را درآرد ز پای |
بگویش که چون او به زیر آوری |
|
به شمشیر کن زان سپس داوری
|
باری دیگر در روایت رفتن جاماسپ به گنبدان دژ برای آوردن اسفندیار چند بیت افزوده شده است؛ در این ابیات آمده است که جاماسپ چون از میان و محاصرۀ تورانیان، ترکان، میگذرد با ایشان به زبان ترکی سخن میگوید تا شناخته نشود:
هر آن کس که او را بدیدی به راه |
|
بپرسیدی او را ز توران سپاه |
به آواز ترکی (بر آواز ترکان) سخن راندی |
|
بگفتی بدان کس که او خواندی |
ندانستی او را کسی حال و کار |
|
که گفتی به ترکی سخن هوشیار
|
تورانیان در سنتهای ملی و روایی با ایرانیان هم نژادند8 و این بیش از هر چیز از نامهای ایرانی بیشترِ شاهان و یلان و مکانهای توران زمین در اوستا، متون پهلوی، شاهنامه و منابع تاریخی دریافته میشود؛ اما گاهی آنها در شاهنامه، ترک و ترکان خوانده شدهاند. علت اصلی آمیختگی و یکسانانگاری ترکان و تورانیان در تاریخ واقعی ایران جستجو میشود؛ اقوام ترکتبار یکی از دشمنان شرقی ایرانیان بودند که از مرزهای این نواحی به ایران میتاختند. تداوم این حملات یادآور تجاوزهای تورانیان از این مناطق در روایات ملی و پهلوانی بود؛ به همین سبب بهتدریج موجب درآمیختگی دشمنان واقعی (ترکان) و داستانی (تورانیان) ایران شد و دو واژه یا مفهوم ترک و تورانی به خطا یکی انگاشته شد.9 در پی این سهو و درآمیختگی، در منابع شاهنامه و به پیروی از آن در اثر فردوسی، تورانیان گاهی ترک نامیده شدند و زبان آنها چنانکه مشاهده شد بهطور معدودی ترکی است و یکیدو نام از اسمهای اشخاص و مکانهای آنها نیز ریشۀ ترکی دارد. نکتۀ مهم دیگر در بحث شاهنامه و زبان ترکی این است که آذربایجان یا آذرآبادگان در شاهنامه هیچ ارتباطی با ترکان و زبان ترکی ندارد. این ناحیه یکی از پراهمیتترین، محترمترین و مقدسترین نواحی ایران در حماسۀ ملی است که بعضی رویدادهای مهم داستانی نیز در آنجا اتفاق میافتد؛ ازجمله افراسیاب، شاه ـ پهلوان بزرگ توران که ترک هم نامیده شده است، در کنار دریاچۀ چیچست، اورمیۀ کنونی، در آذربایجان یا آذرآبادگان کشته میشود.
طبق تحقیق نگارنده، در شاهنامه برپایۀ ویرایش دوم تصحیح خالقی مطلق، چند لغت و ترکیب ترکی به کار رفته است که آنها را در این بخشها میتوان تقسیمبندی و بررسی کرد: الف) واژههای ترکی؛ ب) ترکیبهای ترکی ـ فارسی؛ ج) نامهای خاص (کسان و جایها)؛ د) لغات ترکی ابیات دقیقی؛ ه) واژههای نیازمند بررسی بیشتر.
یادآوری دو نکته دربارۀ لغات ترکی شاهنامه ضروری است که البته در ادامه ذکر و بررسی خواهد شد. نخست اینکه بسیار ممکن است بهجز واژههای بیانشده در این مقاله، لغات ترکی دیگری هم در متن شاهنامه وجود داشته باشد که یا از دید نگارنده به دور مانده است و یا به سبب ناآگاهی از ریشه و منشأ ترکی یا اورال ـ آلتایی آن واژه یا واژهها، آورده نشده است و این با دریافتهای محققان دربارۀ موضوع بحث، بهویژه راهنمایی و روشنگری دربارۀ لغات بخش پایانی مقاله، تکمیل خواهد شد. دوم اینکه در ذکر شواهد واژهها، فقط نخستین نمونة کاربرد آنها در شاهنامه ارائه شد و سپس فراوانی کاربرد آن در ویرایش دوم خالقی مطلق و در یکیدو نمونه، در چاپ مسکو ذکر گردید. استناد در این پژوهش بر ویرایش جدید از تصحیح خالقی مطلق است؛ اما گاهی نیز به فراوانی لغات در چاپ مسکو توجه شد؛ زیرا بعضی از کلمات ترکی شاهنامه در ابیات متعددی به کار رفته است که برای نگارنده امکان شمارش دقیق آنها در چاپ خالقی مطلق نبود و ازاینروی برای بسامدگیری آنها از نرمافزار شاهنامه استفاده شد که بر اساس چاپ مسکو تهیه شده است.
2ـ1 واژههای ترکی
2ـ1ـ1 بگماز (be(a)gamâz):باده.
در فرهنگهای مهم و معتبر فارسی این واژه، ترکی معرفی شده است (انوری، 1382: ذیل بگماز)؛ (تبریزی، 1361: 1/ 294، زیرنویس43)؛ (دهخدا، 1377: ذیل بگماز)؛ (معین، 1371: ذیل بگماز). «بگماز» از کهنترین لغات ترکی راهیافته به زبان و متون فارسی است. این واژه در قدیمیترین فرهنگ ترکی یعنی دیوان لغات الترک کاشغری (تألیف 466 ق) بهصورت «بکمس» (bakmas) و با دو معنای رُب و شیره آمده است (کاشغری، 1375: 364). در تحفۀ حُسام (از قرن هفتم)، کهنترین لغتنامۀ منظوم فارسی به ترکی، نیز با همین ضبط و به معنای دوشاب وارد شده است (خویی، 1389: 39). در فرهنگهای متأخرتر ترکی به فارسی، از عصر صفوی و پس از آن، نیز به شکل بَکمَز و در همان معنای شیره و دوشاب دیده میشود (اوزبکی البخاری، 1392: 81)؛ (نصیری، 1393: 236). در فرهنگهای معاصر ترکی ـ فارسی معنای می نیز برای آن نوشته شده است (زارع شاهمَرَسی، 1387: 332) و در شاهنامه و دیگر متون فارسی به این معنی به کار رفته است. این را هم باید افزود که برخی محققان برای بگماز ریشۀ ایرانی در نظر گرفتهاند (بهفر، 1391 ب: 262)؛ (کزازی، 1379: 382). این لغت در شاهنامه پنج بار به کار رفته است:
از این پس همه نوبت ماست رزم |
|
تو را جای تخت است و بگماز و بزم |
2ـ1ـ2 تاراج
همه گنج تاراج و لشکر اسیر |
|
جوان دولت و تیز برگشته پیر
|
مطابق شمارش نگارنده «تاراج» پنجاه بار در ویرایش دوم خالقی مطلق در متن آمده است. دورفر این واژه را از ریشۀ ترکی tara- به معنای پراکندن، متفرقکردن، شانهکردن، هموارکردن میداند (همدانی، 1373: 3/ 2332 تعلیقات) که در ترکی بهصورت تاراش هم به کار میرود (حسن دوست، 1393: 2/ 810).
2ـ1ـ3 تُرک: این واژه خاستگاهِ ترکی یا اورال ـ آلتایی دارد و نخستینبار در کتیبههای اُرخُن یا اورخون بهصورت تورکو یا توروک آمده است. در منابع متعدد، تلفظهای گوناگونی مانند توکیوئه، توچیونه، تورکیوت، تورکوز، تورکیت و تورک برای آن ارائه شده است که ترک وجه بهکاررفتة آن در متون فارسی است. دربارۀ اشتقاق و معنای این کلمه نیز نظریههای مختلفی وجود دارد که از آن میان میتوان به معانی نیرو یا نیرومند، بهوجودآوردن و وابسته به دولت یا تبعه اشاره کرد (رضا، 1387: 119 و120)؛ (رئیسنیا، 1382: 126 و127). این واژه در شاهنامه در بخش پیشدادیان و کیانیان بر افراد و سرزمین تورانیان اطلاق شده است و در روایات دورۀ اشکانی و ساسانی هم مراد از آن اقوام ترکنژادی است که از جانب شرقی با ایران ارتباط داشتند. نخستین کاربرد آن در داستان «تقسیمکردن فریدون جهان را میان سه پسر خویش» است که سرزمین تُرک یا توران و چین بهرۀ تور میشود:
یکی روم و خاور دگر تُرک و چین |
|
سیِم دشتِ گردان و ایران زمین
|
این کلمه برپایۀ چاپ مسکو 129 بار بهصورت مفرد (ترک) و 311 بار بهگونۀ جمع (تُرکان)10 استفاده شده است.11
2ـ1ـ4 تَگین: از القاب باستانی ترکی و به معنای شاهزاده است که در اصل بر پسر یا نوۀ خاقان بزرگ گفته میشد. این لقب در سنگنوشتههای اُرخُن یا اورخون هم به کار رفته است و گمان کردهاند که شاید خاستگاه غیر ترکی داشته باشد. با گذشت زمان، تَگین دراصطلاح تنزل معنایی یافت و برای هر سردار ترک غیر شاهزاده نیز به کار رفت (باسورث، 1383: 76)؛ (همدانی، 1373: 3/ 2340 تعلیقات). دربارۀ اشتقاق «تَگین» فرضیهای هست که آن را تغییریافته یا تُرکیشدۀ دیهکانِ فارسی میانه، دهقان متون فارسی، میداند که هپتالیان در دورۀ ساسانی آن را از واژۀ ایرانی گرفتهاند و در میان قبایل ترک متداول کردند (آلتهایم، 1393: 84 و422). تگین دو بار در ابیات فردوسی و چند بار در سرودههای دقیقی به معنای دلاور و به شکل جمع، تگینان، آمده است:
بفرمود تا جهنِ رزمآزمای |
|
رود با تگینان لشکر ز جای
|
کجا آن همه پیل و برگستوان |
|
کجا آن تگینان روشن روان
|
2ـ1ـ5 چالِش: در فرهنگهای فارسی برای این کلمه دو معنای اصلی نوشته شده است: الف) رفتار همراه با کبر و ناز؛ ب) جنگ و نزاع. دکتر معین در حواشی برهان قاطع این واژه را در معنای نخست آن، اسم مصدر از چلیدن دانسته است که در سنسکریت نیز بهصورت cala از ریشۀ cal به معنی حرکتکردن کاربرد دارد (تبریزی، 1361: 2/ 614، زیرنویس12)؛ اما چالش در معنای جنگ و نزاع در فرهنگ فارسی دکتر معین و فرهنگ بزرگ سخن، لغتی ترکی معرفی شده است (انوری، 1382: ذیل تگین)؛ (معین، 1371: ذیل تگین) که از ریشۀ čal ترکی به معنای زدن است (حسن دوست، 1393: 2/ 993)؛ (همدانی، 1373: 3/ 2351 و2352 تعلیقات)؛ در فرهنگهای ترکی- فارسی بهصورت چالیش (lišâč) به معنای کوشش و اهتمام ثبت شده است (استرآبادی، 1384: 138)؛ (اوزبکی البخاری، 1392: 135). چالش در شاهنامه یک بار در این بیت به کار رفته است:
بریده یکی را دو دست و دو پای |
|
یکی را نبُد جای چالش به جای
|
امیدسالار در توضیح این بیت، «جای چالش» را کنایه از آلت تناسلی دانسته و نوشته است: چالش به معنای جماع نیز هست (خالقی مطلق، 1391ب: 3/ 116 نوشتۀ دکتر امیدسالار). به نظر نگارنده اگر چالش را در معنای نزدیکی و مباشرت بدانیم، از سویی با کلمۀ چالشِ ترکی به معنی کوشش و جنگ (به سبب وجود کار و تقلا در هر دو مفهوم) ارتباط مییابد و از سوی دیگر ضمن پذیرش محتمل معنای یادشده برای «جای چالش» در شاهنامه،12 به احتمال بسیار باید «چالش» را در آن واژهای ترکی به شمار آورد. گویا کهنترین شاهد کاربرد این لغت در متون فارسی همین بیت شاهنامه است؛ اما چون ضبط آن در دستنویسهای شاهنامه تغییر یافته است (ر.ک. فردوسی، 1386: 6/ 402/ زیرنویس 2) و در چاپهای مختلف نیز از این ضبطها پیروی شده، در هیچ یک از فرهنگهای فارسی به بیت فردوسی توجهی نشده است. چالش نحستینبار در دفتر ششم از تصحیح پیشین خالقی مطلق با همکاری دکتر امیدسالار و سپس ویرایش دوم ایشان بر قاموس لغت فردوسی افزوده شده است.
2ـ1ـ6 خاقان: لقب ویژۀ فرمانروایان ترک و فغفورهای چین که بعدها در معنای عامِ «پادشاه بزرگ» استفاده شده است. در فرهنگها آن را لغتی ترکی دانستهاند و گویا اصل آن با زبان مردم پنچوری یا قوم سینبی یا هسینپی در چین ارتباط مییابد که بهصورتهای قاآن، خاآن، قاغان و کاقان هم به کار رفته است (دیانت، 1392: 617 و618). این واژه 294 بار در شاهنامه آمده است:
به کرسیوز آید همی خواب شوم |
|
شود کشته بر دست خاقان روم
|
2ـ1ـ7 خَدَنگ: این کلمه مأخوذ از اصلی ترکی دانسته شده است (حسن دوست، 1393: 2/ 1111). خدنگ در دیوان لغات الترک بهصورت خَذِنگ ثبت شده است (کاشغری، 1375: 768) و بر اساس چاپ مسکو پنجاه بار در شاهنامه به کار رفته است:
ز دیوارها خشت و از بام، سنگ |
|
به کوی اندرون تیغ و تیرِ خدنگ
|
2ـ1ـ8 طُغرُل: مرغ شکاری.
این لغت ترکی (دهخدا، 1377: ذیل طغرل) در دیوان لغات الترک بهصورت «طغریل» آمده است (کاشغری، 1375: 726) و آن را از ریشۀ تُغرا به معنای پارهکردن و دریدن دانستهاند (همدانی، 1373: 3/ 2376 تعلیقات). طغرل در شاهنامه هفت بار آمده است و یک بار آن در بیت شاهد و شش نمونة دیگر در داستان بهرام گور و دختران بُرزین است:13
ز توران چو طغرل بد ایران پرید |
|
تو گفتی که هرگز نیا را ندید
|
2ـ1ـ9 قُربان: کماندان، ترکش.
دورفر این لغت را ترکی و مرکب از «قور» (qur) به معنای کمربند و پسوند بان یا مان میداند (همدانی، 1373: 3/ 2385 تعلیقات). در دیوان لغات الترک این کلمه به دو صورت قُرمان و قورمان ضبط شده است (کاشغری، 1375: 791 و849)؛ در فرهنگهای متأخرتر نیز بهصورت قوربان آمده است (استرآبادی، 1384: 213)؛ (اوزبکی البخاری، 1392: 205). قُربان در فرهنگ فارسی زندهیاد معین، فرهنگ بزرگ سخن و فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی نیز ترکی یا دارای ریشۀ ترکی معرفی شده که به فارسی و عربی راه یافته است (انوری، 1382: ذیل قربان)؛ (حسن دوست، 1393: 3/ 2055 و2056)؛ (معین، 1371: ذیل قربان)؛ البته بعضی محققان احتمال دادهاند که شاید این واژه اصلی عربی یا ایرانی داشته باشد (همدانی، 1373: همان). قُربان در ویرایش دوم خالقی مطلق فقط یک بار در این بیت آمده است:
ز قُربان چو چاچی کمان برکشم |
|
زمانه برآرد سر از ترکشم
|
بر اساس جستجوهای نگارنده این کلمه سه بار دیگر نیز در دستنویسهای شاهنامه به کار رفته است؛ البته در تصحیح خالقی مطلق بهجای آن «ترکش» برگزیده شده است (فردوسی، 1386: 2/ 292/ زیرنویس 13)؛ (همان: 3/ 42/ زیرنویس 29)؛ (همان: 6/ 484/ زیرنویس 22).
2ـ1ـ10 منجوق (mo(a)njuq):گویی که بر سر درفش نصب میکردند؛ ماهچۀ عَلَم، مجازاً به معنی خود درفش است. این کلمه ترکی است و در دیوان لغات الترک به دو صورت مَنجُق و مُنجُق آمده است و این سه معنی برای آن ارائه شده است: الف) آنچه از زین میآویزند؛ ب) هرچه از گردن اسب بیاویزند؛ ج) هرگونه خرمهره (کاشغری، 1375: 955 و956). منجوق یک بار در شاهنامه استفاده شده است:
همه گوش پر نالۀ بوق شد |
|
همه چشم پر رنگِ منجوق شد
|
2ـ2 ترکیبهای ترکی ـ فارسی
فردوسی از ترکیب دو واژۀ ترکی تُرک و خاقان با کلمات فارسی، چهار ترکیب ترکی- فارسی زیر را ساخته است که در شاهنامه نیز مشاهده میشود:
2ـ2ـ1 تُرکزاده
که این تُرکزاده سزاوار نیست |
|
کس او را به شاهی خریدار نیست
|
این ترکیب دو بار هم بهصورت کوتاهشدۀ ترکزاد آمده است:
بدو گفت بهرام کای ترکزاد |
|
به خون ریختن تا نباشی تو شاد |
سَخُن بس کن از هرمزِ ترکزاد |
|
که اندر زمانه مباد آن نژاد
|
2ـ2ـ2 ترکی: این صفت نسبی چهار بار استعمال شده است:
سپاهش همه تیغ هندی به دست |
|
زره سغدی و زین ترکی نشست
|
2ـ2ـ3 خاقان نژاد: دو بار به کار رفته است:
که خاقاننژاد است و بدگوهر است |
|
به بالا و دیدار چون مادر است
|
تو خاقاننژادی نه از کیقباد |
|
که کسری تو را تاج بر سر نهاد
|
2ـ2ـ4 خاقانی: این صفت نسبی هم پنج بار دیده میشود:
سه ترکِ دلاور ز خاقانیان |
|
بر آن کینِ بهرام بسته میان
|
2ـ3 نامهای خاص (کسان و جایها)
2ـ3ـ1 ایتاش
نه ارجاسپ مانم نه ایتاش و چین |
|
نه گُهرَم نه خلُّخ نه توران زمین
|
همنشینی این واژه با نامهای چین، خلّخ و توران در بیت فردوسی و نیز دو بیت از دقیقی (ر.ک. «لغات ترکی ابیات دقیقی» در همین مقاله)، موجب شده است که خالقی مطلق و چند تن دیگر از مصححان و محققان شاهنامه آن را اسم خاص مکان بدانند و در فهرست جایهای حماسۀ ملی ایران بیاورند (عریان، 1393: 22)؛ (فردوسی، 1379: کتاب صفر/ 570)؛ (همان، 1391: 6/ 587)؛ (همان، 1393: 2/ 1200). در ویرایش کزازی نیز این نام بهصورت ایناس آمده است (کزازی، 1384: 456)؛ اما بر اساس بررسیهای نگارنده هیچ یک از دو صورت ایتاش و ایناس در منابع متعدد جغرافیایی و تاریخی نیست.14 به همین سبب شماری از پژوهشگران آیاس را ضبط درست آن دانستهاند که منطقهای در سرزمین ارمن و شمال کوههای قفقاز است (دزفولیان، 1387: 157)؛ (شهیدی، 1377: 24 و25)؛ (ظروفچی، 1392: 50)؛ (فردوسی، 1385: 1/ 1174). بهطورکلی ساخت کلمۀ ایتاش در ویرایش دوم خالقی مطلق و چند چاپ دیگر به کلمات ترکی، مثلاً ایتاخ، شباهت دارد 15 و به گمان نزدیک به یقین آن را باید واژهای ترکی به شمار آورد. نگارنده بر این گمان است که کلمۀ ایتاش در ابیات فردوسی و دقیقی اسم مکان است و البته برای توجه و تأمل صاحبنظران، این گمان کاملاً احتیاطآمیز را هم بیان میکند که شاید ضبط و قرائت درست این لغت، دستکم در بیت فردوسی، آیتاش (âytâš) باشد. «آیتاش: آی+ تاش» به معنای مهوش (زارع شاهمرسی، 1387: 146) از اسامی اشخاص است و در سیاست نامه نام یکی از بزرگان دولت سامانی، با منصب حاجب خاصّی است که به مذهب اسماعیلی درمیآید (نظامالملک طوسی، 1389: 288). در این صورت آیتاش در بیت فردوسی در کنار ارجاسپ و گُهرَم اسم شخص خواهد بود و ممکن است مراد از آن فقط پهلوانی به نام آیتاش نباشد؛ بلکه بهطور مجازی و عمومی به معنای ترکان یا تورانیان یا به عبارتی دیگر افراد آیتاشنام باشد. دوباره برای تأکید بیان میشود که این گمان فقط به قرینۀ همراهی ایتاش با دو نام ارجاسپ و گُهرَم در بیت شاهنامه طرح شده است و چنانکه گذشت اکنون گمان بیشتر بر این است که نام جایی در توران زمین دانسته شود؛ مگر اینکه تحقیقات بیشتر نکتههای دیگری را در این باره روشن کند.
2ـ3ـ2 چِگِل: نام یکی از شهرهای ترکستان در آن سوی سیحون و نزدیک طراز که ساکنان آنجا را نیز به همان نام یعنی چگل میخواندند. باتوجهبه اینکه کلمۀ چگل در زبان مغولی به معنای مکان پُر چشمه است (احمدی، 1390: 363) به گمان بسیار باید آن را لغتی با خاستگاه اورال ـ آلتایی دانست که وارد زبان فارسی شده است. این نام در ابیات فردوسی سه بار آمده است:
بدو داد ترکِ چِگِل سد هزار |
|
زره دار با گرزۀ گاوسار
|
2ـ3ـ3 طَرخان: این کلمه با این املا گویا صورت عربیشدة تَرخان است (دولتآبادی، 1377: 179) که واژهای باستانی و پیش از ترکی (pre-Turkish) است و در اصل، لقب ارجمندترین فرمانروای هسیونگ ـ توها بود. ترخان یا طرخان در زبان ترکی به مفهوم لقبی عالی برای مهتران در مرتبهای پایینتر از تگین و شاد استفاده شده است. در مغولی نیز به معنای شخص معاف از مالیات، پیشهور و مقدس به کار رفته است (موسوی، 1387: 111- 113)؛ (همدانی، 1373: 3/ 2336). این کلمه در شاهنامه در دو جا مشاهده میشود. در قسمتی نام یکی از یلان ارجاسپ تورانی در رویین دژ است که سه بار تکرار شده است:
به طرخان چنین گفت کای سرفراز |
|
برو تیز با لشکری رزمساز
|
در بخشی دیگر گویا اسم خاص یا لقب فرمانروایان سمرقند در عصر ساسانی است (کریستن سن، 1384: 359)؛ (معصومی و غفرانی، 1382: 106) و نژاد بیژن، مهتر سمرقند در روزگار یزدگرد سوم به او میرسد:
یکی پهلوان بود گسترده کام |
|
نژادش ز طرخان و بیژن به نام
|
به گزارش شاهنامه، بیژنِ طرخاننژاد پس از نامهفرستادن ماهوی نزد او، سپاهی به سرکردگی برسام به یاری وی میفرستد تا با یزدگرد مقابله کند؛ اما در البدء و التاریخ مقدسی، طرخان خود با یزدگرد پیکار میکند (مقدسی، 1386: 2/ 867). دربارۀ نام طرخان در شاهنامه این را هم باید افزود که در داستان رستم و سهراب در برخی نسخهها چند بیت الحاقی وارد شده که در آنها طرخان یا ترخان پهلوانی چینی است که افراسیاب او را همراه بارمان پیش سهراب میفرستد (فردوسی، 1386: 2/ 129/ زیرنویس 17). در برزونامۀ شمسالدین محمد کوسج نیز طرخان از یلان چینی بارگاه افراسیاب است و با برزو، پسر سهراب، زورآزمایی میکند (کوسج، 1387: 29/ ب 353). طرخان یا ترخان از لغات قدیمی راهیافته به زبان و متون فارسی است و پیش از شاهنامه در کتاب حدود العالم (تألیف 372 ق) هم آمده است (حدود العالم، 1362: 193).
2ـ3ـ4 قام: این کلمه در سه بیت شاهنامه دیده میشود:
سوی میسره قام شاه چگل |
|
که در جنگ از او خواستی شیر دل
|
در اینجا ضبط همۀ نسخهها نام، بود و فام است (فردوسی، 1386: 5/ 209/ زیرنویس 20)؛ (همان، 1389: 499) و ضبط متن از ترجمۀ عربی بُنداری گرفته شده است.
سپهدار قام است و بغپور چین |
|
سپاهش همی برنتابد زمین
|
نگاشتۀ دستنویسها خان، قانی، خاقان و سپهبد چو خاقان (فردوسی، 1386: 8/ 452/ زیرنویس 15) است (همان، 1389: 983) و متن خالقی مطلق، تصحیح قیاسی است.
شهنشاه را کارساز آمدی |
|
ز قام و ز بغپور بازآمدی
|
در اینجا نیز نسخهها خان و خاقان دارند (همان، 1386: 8/ 459/ زیرنویس 2)؛ (همان، 1389: 984) و وجه گزیدۀ خالقی مطلق بر اساس تصحیح قیاسی است.
قام در شاهد نخست اسم خاص و نام شاه چگل است. در دو نمونۀ دیگر هم خالقی مطلق آن را اسم خاص میداند و آن را در فهرست اعلام هر دو چاپ خویش آورده است؛ اما به قرینۀ همنشینی آن با بغپور یا فغفور در شواهد دوم و سوم، قاطعانه این گمان نفی نمیشود که شاید در اینجا لقب مهتران ترکستان و چین و عنوانی مشابه فغفور باشد. در هر حال این واژه در ترکی کهن در اصل بر روحانی- پزشکان آیینهای شمنی گفته میشد (الیاده، 1387: 41 و718) که بعدها با دگرگونی و فراموشی آن سنتها، در معانی لغوی کاهن، روحانی، پزشک، ساحر، فالگیر و طالعبین به کار رفته است (همدانی، 1373: 3/ 2379 تعلیقات). قام در دیوان لغات الترک با دو معنای کاهن و غیبگو آمده است (کاشغری، 1375: 743). بر اساس بررسیهای نگارنده در همۀ چاپهای معتبر یا نیمهمعتبر و سنتی شاهنامه بهجای قام در این سه بیت، یکی از ضبطهای نسخهها یعنی نام، فام، بود، خان و... انتخاب شده است و این واژه نخستینبار در تصحیح پیشین و سپس ویرایش جدید خالقی مطلق وارد شاهنامه شده است.16 تا پیش از انتشار این تصحیح، کهنترین شاهد کاربرد قام در زبان و متون فارسی در کتاب مجمل التواریخ و القصص بود (دهخدا، 1377: ذیل قام)؛ (همدانی، 1373: ذیل قام)؛ اما اکنون باید شاهنامه را قدیمیترین متنی دانست که این کلمۀ باستانی ترکی سه بار در آن آمده است.
2ـ3ـ5 قَجقارباشی: نام یکی از شهرها یا نواحی توران است و به این صورت و یا شکل مخفف «قجقار» هفت بار در شاهنامه به کار رفته است:
چنین تا به قجقارباشی براند |
|
فرود آمد آنجا و چندی بماند
|
به گستهم نوذر سپرد آن زمین |
|
ز قجقار تا پیش دریای چین
|
از ساخت این نام جغرافیایی بهویژه بخش دوم آن (باشی: منسوب به «باش» به معنای سر) چنین برمیآید که ترکیبی ترکی است. جزء نخست این اسم در شاهنامه با فتح «ق» و قَجقار (qajqâr) تلفظ میشود؛ اما گمان میرود با کلمۀ قُچقار (qočqâr) و قوچغارِ ترکی به معنای قوچ، قوچ مخصوص مبارزه و مجازاً دلاور (استرآبادی، 1384: 212)؛ (اوزبکی البخاری، 1392: 205)؛ (تبریزی، 1361: 3/ 1520)؛ (زارع شاهمرسی، 1387: 771 و780) ارتباط دارد. در این صورت، قجقارباشی به معنای سرکردۀ دلاور یا دلاوران خواهد بود. این نام در زین الاخبار بهشکل قچقارباشی آمده است (گردیزی، 1384: 244) که میتواند تأییدکنندة این گمان دربارۀ بخش اول آن باشد.
2ـ3ـ6 قراخان: در شاهنامه نام دو شخصیت است. نخست، یکی از پهلوانان سپاه توران است که ظاهراً پنج بار در شاهنامه کاربرد یافته است:
یکی نامور ترک را کرد یاد |
|
سپهبَد قراخانِ ویسه نژاد
|
و دوم، یکی از پسران افراسیاب است و ظاهراً چهار بار تکرار شده است:
قراخان کجا بود مهتر پسر |
|
بفرمود تا رفت پیش پدر
|
این نام، ترکیبی ترکی و ساختهشده از دو بخش قَرا به معنای سیاه و خان به معنای مهتر است. نکتۀ جالبی که دربارۀ قراخان، پسر افراسیاب، باید یادآوری کرد این است که قراخان لقب بعضی فرمانروایان سلسلۀ ایلکخانیان است. این سلسله در رُبع دوم سدۀ چهارم در کاشغر تأسیس شد و تا قرن ششم قدرت داشت. این سلسله نخستین حکومت مسلمان از خاقانهای ترک بود و مهتران آن نسب خود را به افراسیاب تورانی میرساندند؛ به همین سبب «آل افراسیاب» و به سبب آن لقب، «قراخانیان» هم نامیده میشدند (پاکتچی، 1393: 1 و2). بر این اساس شاید بین نام پسر افراسیاب با لقب ترکی قراخان در تاریخ رابطهای وجود داشته باشد. به بیانی دیگر قراخان در شاهنامه، نام فرزند افراسیاب است و در تاریخ، لقب بزرگان سلسلهای است که خود را فرزندان افراسیاب میدانستند؛ یعنی در هر دو جا قراخان ترکی با افراسیاب ترک یا تورانی پیوند دارد و دور نیست که در این نمونه میان روایت حماسی و تاریخ تأثیر و تأثّری روی داده باشد.
2ـ4 لغات ترکی ابیات دقیقی
بخشی از گزارش پادشاهی گشتاسپ در شاهنامه به تصریح خود فردوسی، سرودۀ دقیقی توسی است که حکیم توس با ذکر این ابیات در میان سخن خویش مانع نابودی آنها شده است. شمار این بیتها در ویرایش دوم تصحیح خالقی مطلق 1015 بیت است و لغات ترکی آنها مستقل از سرودههای فردوسی در سه بخش آورده میشود.
2ـ4ـ1 واژهها
2ـ4ـ1ـ1 تُرک: یازده بار بهصورت مفرد (ترک) و پانزده بار هم بهصورت جمع (ترکان) آمده است:
شما نیز هم نامۀ من گِرید |
|
مر آن را سوی تُرکِ جادو برید
|
2ـ4ـ1ـ2 تَگین: در ابیات دقیقی پنج بار به کار رفته است:
تگینان لشکرش را پیش خواند |
|
شنیده سَخُن پیش ایشان براند
|
2ـ4ـ1ـ3 خاقان: چهار بار در سخن دقیقی به کار رفته است:
سوی مرزدارانش نامه نبشت |
|
که خاقان ره زادمردی بهشت
|
2ـ4ـ1ـ4 خدنگ: فقط در یک بیت دیده میشود:
چگونه رسد نوک تیرِ خدنگ |
|
بر این آسمان برشده کوهِ سنگ؟
|
2ـ4ـ2 ترکیبهای ترکی ـ فارسی
2ـ4ـ2ـ1 ترکی: یک بار به کار رفته است:
کمانهای ترکی بینداختند |
|
قبای نبردی برون آختند
|
2ـ4ـ2ـ2 یَبغونژاد: بخش نخست این ترکیب (یَبغو) که در کتیبههای اُرخُن یا اورخون نیز به کار رفته (بارتولد، 1376: 103)، از لغات کهن ترکی است و نیز نام یکی از قبایل ترک است و لقبی برای مهتران ترک که گویا بر مفهومی پایینتر از خاقان دلالت میکرده است. این واژه با ضبطهای مختلفی نوشته شده است (ر.ک. ریاحی، 1375: 117- 119)؛ (شهیدی، 1377: 775 و776). در ابیات دقیقی، در هر دو ترکیب استفادهشده به معنای مجازی ترک است. ازاینروی یبغونژاد در بیت زیر به معنی ترکتبار است:
گوِ گُردکُش نیزه اندرنهاد |
|
بدان گُرد دیوان یبغونژاد
|
2ـ4ـ2ـ3 یبغوی: منسوب به ترکان (ترکی یا ترکستانی) است.
نبشت اندر آن نامۀ خسروی |
|
نکو آفرینی به خط یبغوی
|
این صفت نسبی سه بار در ابیات دقیقی به کار رفته است.
2ـ4ـ3 نامهای خاص
2ـ4ـ3ـ1 ایتاش: دو بار در شعر دقیقی آمده است:
که این گر بماند زمانی چنین |
|
نه ایتاش ماند نه خلُّخ نه چین
|
بد ایتاش و خلُّخ ستان برگذر |
|
بکش هر که یابی به کین پدر
|
2ـ4ـ3ـ2 چِگِل: این نام هم در ابیات دقیقی دو بار دیده میشود:
نشست از بر گاه و بنهاد دل |
|
به رزم جهانجوی شاه چگل
|
ِهان را همه خواند شاه چگل |
|
اَبَر جنگ لهراسپشان داد دل
|
چنانکه مشاهده میشود از لغات و نامهای ترکی و ترکیبات ترکی- فارسیِ 1015 بیت دقیقی، فقط دو ترکیب یبغونژاد و یبغوی در ابیات فردوسی وجود ندارد. این نکته را نیز باید برای آگاهی علاقهمندان افزود که در اشعار دیگر دقیقی که در قالبهای مختلف و خارج از شاهنامه باقی مانده و گردآوری شده است، فقط دو واژۀ ترکی تاراج و خدنگ یافت میشود17 که اولی برخلاف کاربردهای متعدد در شعر فردوسی، در هزار و پانزده بیت دقیقی استفاده نشده است.
2ـ5 واژههای نیازمند بررسی بیشتر
در شاهنامه شماری لغات و نامهای خاص وجود دارد که دربارۀ ترکی یا اورال ـ آلتاییبودن یا نبودن آنها میان محققان اختلاف نظر وجود دارد؛ از سوی دیگر نگارنده در محدودۀ بررسیهای خود نتوانسته است دربارۀ ریشۀ ترکی یا اورال ـ آلتایی آنها به رأی نهایی و قاطع دست یابد. در این بخش از مقاله این کلمات بیان میشود و امید است که با راهنماییهای زبانشناسان و متخصصان فن، خاستگاه و تبار زبانی این کلمات بهطور دقیق معلوم شود و واژههای ترکی یا اورال- آلتایی، در تحقیقات و مباحث تکمیلی دیگران دربارۀ موضوع «واژههای ترکی شاهنامه» بر یافتههای این مقاله افزوده شود.
2ـ5ـ1 جُنا: دامنۀ زین اسب.
ز دیبا و اسپان به زین پلنگ |
|
به زرّین ستام و جُنای خدنگ
|
این واژه با شش بار کاربرد در ویرایش دوم متن خالقی مطلق بهصورت جُنا آمده است؛ البته نگارنده در مقالهای در معرفی و بررسی این چاپ، ضبطِ جُناغ را پیشنهاد کرده است (آیدنلو، 1394ب: 100 و101). برخی گمان کردهاند که این کلمه به لغت ترکی یُناق (yonâq) به معنی پوشش زین اسب و نمد زین ارتباط دارد (حسن دوست، 1393: 2/ 963). در دیوان لغات الترک، یُناق اینگونه معنا شده است: آنچه زیر پالان چارپایان نهند (کاشغری، 1375: 1078).
2ـ5ـ2 خاتون: به معنای شهبانوست و در فرهنگهای فارسی آن را لغتی ترکی معرفی کردهاند (انوری، 1382: ذیل خاتون)؛ (دهخدا، 1377: ذیل خاتون)؛ (معین، 1371: ذیل خاتون) و این سخن مشهوری است؛ اما گویا نظر بیشتر بر آن است که اصل این واژه سغدی است و از آنجا به زبان ترکی کهن وارد شده است و سپس از ترکی به فارسی راه یافته است (حسن دوست، 1393: 2/ 1082)؛ (رضایی باغبیدی، 1388: 114)؛ (منفرد، 1389: 589). البته بهطور قاطع نمیتوان آن را از وامواژههای ترکی در فارسی به شمار آورد مگر اینکه با بررسیهای بیشتر رابطۀ آن با لغت ترکی خان تأیید شود؛ باید افزود که استاد بیلی برای خاتون ریشهای ایرانی پیشنهاد کردهاند (حسن دوست، 1393: همان). این واژه در شاهنامه سی و پنج بار به کار رفته است و یک بار نیز بهصورت صفت نسبی، خاتونی، است:
نگر تا کدام است با شرم و داد |
|
به مادر که دارد ز خاتون نژاد
|
بگفتا که من نازخاتونیم |
|
ز سوی پدر آفریدونیم
|
2ـ5ـ3 خُتن: ناحیه یا شهری در ترکستان چین است و نام آن بهصورت کوتَن و در منابع چینی به شکلهای «هوتین» و «یو- تی ین» آمده است (کریمی، 1390: 150). این پرسش مطرح است که آیا به سبب قرارگرفتن این مکان در ترکستان ریشۀ نام آن نیز اورال- آلتایی است؟ ختن بیست و دو بار در شاهنامه به کار رفته است:
روارو چنین تا به چین و ختن |
|
سپردند شاهی بدان انجمن
|
2ـ5ـ4 خَفتان: برخی محققان برای آن منشأ ترکی در نظر گرفتهاند و کلمه را وجهی از «قَپ- تون» به معنای جامۀ گونیمانند و ساختهشده از قَپ به معنی گونی و تون به معنی جامه میدانند (حسن دوست، 1393: 2/ 1160). قفتان در دیوان لغات الترک، به معنای قبا آمده است (کاشغری، 1375: 816). به نظر کلاوسون این واژه ریشۀ ایرانی دارد و دخیل در ترکی است (همدانی، 1373: 3/ 2360 تعلیقات)؛ (بهفر، 1391 الف: 169). طبق شاهنامۀ چاپ مسکو بسامد خفتان در ابیات فردوسی 60 بار است:
چو خَفتان و چون تیغ و برگستوان |
|
همه کرده پیدا به روشن روان
|
2ـ5ـ5 خَلَج: نام قبیلهای از ترکان است و اشتقاق آن بهطور علمی و دقیق دانسته نیست. افزونبر ذکر صورتهای مختلف دیگر این نام، ریشهشناسی عامیانه نیز برای آن بیان شده است (ربیعی، 1390: 819)؛ (همدانی، 1373: 3/ 2051 و2052 تعلیقات). به سبب نسبتدادن این نام بر قبیلهای ترکتبار، لازم است بررسی شود که آیا این وجه از واژۀ خلج در زبان یا متون فارسی خاستگاهِ ترکی یا اورال- آلتایی دارد یا خیر؟ خَلَج فقط یک بار در شاهنامه استفاده شده است:
برآورد میلی ز سنگ و گَرَچ |
|
که کس را بد ایران ز ترک و خَلَج
|
2ـ5ـ6 خَلُّخ: نام یکی از شهرهای توران زمین یا ترکستان است. برای این نام صورتهای خَرلُخ و قَرلُق نیز ثبت شده است (دزفولیان، 1387: 576)؛ به همین سبب باید بررسی شود که آیا میتوان برای این لغت ریشۀ ترکی یا اورال- آلتایی در نظر گرفت یا خیر؟ خلُّخ شش بار در شعر فردوسی و پنج بار در بیتهای دقیقی آمده است:
بشد تازنان تا به خلُّخ رسید |
|
به ننگ از کیان شد سرش ناشدید
|
هلا گفت برخیز و پاسخش کن |
|
نکال تگینان خلُّخش کن
|
2ـ5ـ7 دَمور: از یلان توران که در کُشتی مغلوب سیاوش میشود. این نام اگر فارسی باشد، شاید از دم و پسوند ور ساخته شده باشد (کزازی، 1382: 434)؛ اما ممکن است که همان کلمۀ ترکی دَمور به معنای آهن باشد (استرآبادی، 1384: 156)؛ (اوزبکی البخاری، 1392: 154) که در زبان ترکی بهصورت دَمیر نیز تلفظ میشود (بهزادی، 1388: 570)؛ (خویی، 1389: 34)؛ (زارع شاهمَرَسی، 1387: 566). دمور از پهلوانان توران است و در میان شخصیتها و شهرهای تورانیان، نامهای ترکی نیز به سبب آمیختگی یا همسانانگاری آنها با ترکان، دیده میشود؛ به همین سبب گمان اخیر غیرممکن نیست و باید بیشتر بررسی شود. البته تلفظ این نام در ویرایش دوم شاهنامۀ خالقی مطلق با کسرِ «د» و دِمور است؛ اما نگارنده باتوجهبه ساخت و معنای احتمالی آن، چه فارسی باشد و چه ترکی، تلفظِ د مفتوح یعنی دَمور را پیشنهاد میکند (آیدنلو، 1394ب: 123)؛ چنانکه ولف و ملکالشعرای بهار نیز چنین خواندهاند (ولف، 1377: 399)؛ (مجمل التواریخ، 1383: 90). نام دمور در شاهنامه پنج بار به کار رفته است:
برفتند پیچان دَمور و گروی |
|
سیاوش بدان هر دو بنهاد روی
|
2ـ5ـ8 غاتفَر: اسم سپهسالار هیتالیان است و درمجموع ده بار در شاهنامه به کار رفته است. نگارنده در جستجوهای خود دربارۀ اشتقاق، معنا و منشأ زبانی آن نکتهای نیافت؛ اما چون از مهتران هیتالیان است، امکان اورال- آلتاییبودن واژه مطرح است و باید تحقیق شود:
گوی غاتفَر نام سالارشان |
|
به جنگ اندرون نامبُردارشان
|
2ـ5ـ9 قُلا: نام کوهی در توران که کیخسرو نزد شبانان آنجا میبالد. این نام که گویا یک بار هم بهصورت قُلو در شاهنامه به کار رفته است، در منابع دیگر دیده نمیشود. ساخت و صورت هر دو کلمۀ قُلا و قُلو شبیه لغات ترکی است و باید دربارۀ ریشۀ آنها بررسی شود. واژۀ قولا (qulâ) که مشابهِ قُلاست، در ترکی به معنای اسب زرد رنگ آمده است (بهزادی، 1388: 846)؛ (زارع شاهمرسی، 1387: 797)؛ (کاشغری، 1375: 821). در شاهنامۀ ویرایش کزازی این نام با فتح «ق» بهصورت قَلا خوانده شده است و با حدس و گمان، صورتی از کلات دانسته شده است (کزازی، 1382: 494). شواهد کاربرد این اسم خاص فقط دو بیت زیر است:
شُبانان کوه قُلا را بخواند |
|
وُزان خرد چندی سَخُنها براند
|
ستمگاره چوبان بیدین قلو |
|
همانان نبرّد بدانسان گلو
|
2ـ5ـ10 قُلون: مردی پیر و ترکنژاد که به تحریک خّراد بُرزین و با نیرنگ، بهرام چوبین را به زخم دشنه میکشد. این نام بهجز شاهنامه در برخی منابع دیگر هم آمده است (ر.ک. رستگار فسایی، 1379: 2/ 749، زیرنویس 1). این واژه ممکن است ریشۀ ترکی داشته باشد؛ زیرا ساخت واژه به کلمههای ترکی شباهت دارد و نیز به مردی ترک نسبتداده شده است. قولون (qulun) در زبان ترکی به معنای کرّه اسب تا شش ماهگی است (بهزادی، 1388: 850)؛ (زارع شاهمرسی، 1387: 803). نام قلون 9 بار در شاهنامه به کار رفته است:
یکی تُرک بد پیر نامش قُلون |
|
که ترکان ورا داشتندی زبون
|
در بعضی نسخهها و چاپهای شاهنامه داستان الحاقی رفتن رستم به کوه البرز و آوردن کیقباد ذکر شده است؛ قلون در آنجا نام پهلوانی تورانی است که به دست رستم کشته میشود (همان، 1386: 1/ 339- 341/ زیرنویس).
2ـ5ـ11 کِریاس
به کِریاس گفت ای سرای امید |
|
خُنُک روز کاندر تو بُد جمّشید
|
کریاس در بیت شاهنامه به معنای درگاه و آستانۀ خانه است. این واژه در فرهنگهای عربی از سدۀ چهارم به بعد در معنی آبریزگاه ساختهشده بر بام خانه است (ازهری، 1421: 1/ 33) و در دو فرهنگ معین و سخن نیز عربی دانسته شده است (انوری، 1382: ذیل کریاس)؛ (معین، 1371: ذیل کریاس). دورفر معتقد است اصل این واژه از کلمة مغولیِ kiriyâs به معنی محوطه و میدان گرفته شده است و سپس در ترکی به شکلِ kiryâs به معنی رواق، راه یافته است (باقری، 1378: 47)؛ (حسن دوست، 1393: 4/ 2180). بنابر نظری دیگر کریاس جمع «کیریا»ی ترکی به معنای جای فرودآمدن از اسب یا محل زینبرگرفتن از اسب است (همدانی، 1373: 3/ 2399 تعلیقات). در جستجوی نگارنده کریاس یا کیریاس در فرهنگهای ترکی ثبت نشده است؛ بنابراین صاحبنظران باید تعیین کنند که این کلمۀ کهنِ کاربردیافته در زبان و متون فارسی ترکی است یا عربی؟
2ـ5ـ12 کیماک: نام دریایی که آن را با رود اتل (ولگا) سنجیدهاند (شهیدی، 1377: 317)؛ (ظروفچی، 1392: 192 و193). کیماک نام یکی از قبایل ترکان و نیز شهری در ترکستان است (دزفولیان، 1387: 1223 و 1224)؛ به همین سبب باید دربارۀ ریشۀ لغوی آن اظهار نظر شود. دریای کیماک در دو بیت شاهنامه آمده است:
به دریای کیماک بر بگذرم |
|
سپارم تو را کشور و لشکرم
|
همه چین و مُکران سپه گسترم |
|
به دریای کیماک بر بگذرم
|
2ـ5ـ13 مَغاتوره: نام دلاور درگاه خاقان چین که بهرام چوبینه او را میکشد. این نام سیزده بار در شاهنامه به کار رفته است و نگارنده دربارۀ اشتقاق و منشأ واژگانی آن چیزی نیافت:
از او مِه به گوهر مغاتوره نام |
|
که خاقان از او یافتی نام و کام
|
2ـ5ـ14 میتین: میل یا تبر آهنی برای شکافتن و تراشیدن سنگ است. دکتر معین آن را ترکی دانسته است (معین، 1371: ذیل میتین). در فرهنگ بزرگ سخن نیز با نشان پرسش و تردید، ترکی معرفی شده است (انوری، 1382: ذیل میتین)؛ ازاینرو حتماً باید زبانشناسان دربارۀ خاستگاه زبانی این واژۀ کهن در شعر فارسی روشنگری کنند (برای شواهدِ آن: ر.ک. دهخدا، 1377: ذیل میتین). در فرهنگهای ترکی از دورۀ صفویه تا امروز این کلمه به دو صورت میتن و میتین ثبت شده است (اوزبکی البخاری، 1392: 242)؛ (زارع شاهمرسی، 1387: 950)؛ (نصیری، 1393: 195). بسامد کاربرد این واژه در شاهنامه دو نمونه است:
ببردند میتین و مردان کار |
|
وُزان کوه ببرید سد جویبار
|
بزد کفشگر زان میی هفت هشت |
|
همانا که میتینِ او سخت گشت
|
3ـ نتیجهگیری
شماری از علاقهمندان، خوانندگان و حتی محققان شاهنامه در تصوری غیرعلمی زبان شاهنامه را سره میدانند. نتیجۀ این بررسی نشان میدهد کهفردوسی بهطور تقریبی در پنجاه هزار بیت خویش (49935 بیت در ویرایش دوم تصحیح خالقی مطلق که بدون شمارش 1015 بیت دقیقی، بهطور دقیق 48920 بیت خواهد بود)، افزونبر لغات عربی و معرّب، از تعدادی واژه و نام خاص ترکی نیز استفاده کرده است. در زبان فارسی سدۀ چهارم هنوز نوع و شمار واژههای دخیل و غیرایرانی اندک بوده است؛ به همین سبب کمّیت وامواژههای ترکی شاهنامه نیز نسبت به حجم آن همانند لغت و ترکیبات عربی پایین است. درحقیقت در سالها و قرون پس از فردوسی بر دامنۀ کلمات عربی و ترکی در زبان و متون فارسی افزوده شد. فردوسی از زبان هنجار و معیار زمان خود در شاهنامه استفاده کرده است و به همین سبب واژههای غیرفارسی این اثر اندک است؛ از سوی دیگر تأثیر زبان کهنتر منبع یا منابع منثور شاهنامه بر واژهها و الگوهای نحوی آن و نیز درونمایۀ ملی اثر و ضرورت حفظ اصالت ایرانی زبان آن، عوامل دیگری برای اندکبودن واژههای غیرفارسی شاهنامه است. در جدول زیر فراوانی انواع کلمات ترکی در شاهنامه بر اساس فهرستهای متن مقاله ذکر میشود تا استفادۀ محققان و علاقهمندان آسانتر باشد.
عنوان |
واژههای ترکی شاهنامه |
ترکیبات ترکی- فارسی |
نامهای خاص |
لغات ترکی ابیات دقیقی |
فراوانی |
10 |
4 |
6 |
4 |
عنوان |
ترکیبات ترکی- فارسی ابیات دقیقی |
نامهای خاص ابیات دقیقی |
واژههای نیازمند بررسی بیشتر |
مجموع لغات ترکی و نامهای خاص ترکی شاهنامه |
فراوانی |
3 |
2 |
14 |
16 |
در بین واژههای ترکی شاهنامه غیر از کلمههای تُرک (129 بار)، ترکان (311 بار) و لقب خاقان (294 بار)، دو واژۀ تاراج و خدنگ با پنجاه بار استفاده پربسامدترین واژههاست. در بین نامهای خاص نیز اسم جغرافیایی قجقارباشی و گونۀ کوتاه شدهاش، قجقار، بیش از سایر نامها (7 بار) به کار رفته است. در هزار و پانزده بیت دقیقی هم بهجز واژۀ ترک (11 بار)، لغت تگین (5 بار) و دو نام ایتاش و چگل (هر کدام دو بار) کاربرد بیشتری دارد. از بین کلمات نیازمند بررسی نیز واژههای خفتان (60 بار) و خاتون (35 بار) پرکاربردتر است.
در سنت تحقیقات شاهنامهشناختی، فرهنگ ولف (تدوینشده برپایۀ تصحیح ژول مول) و شاهنامۀ چاپ مسکو، سالها از منابع اصلی بوده است؛ در مقایسه و نتیجهگیری این دو اثر با ویرایش دوم تصحیح خالقی مطلق چنین دریافت شد که از واژههای ایتاش، چالش و قام در فرهنگ ولف و کلمات چالش، طغرل18 و قام در متن چاپ مسکو نشانی نیست و برای نخستینبار در تصحیح علمی- انتقادی خالقی مطلق بر مجموعۀ واژگان شاهنامه افزوده شده است.
نگارنده در پایان، بار دیگر با تأکید بسیار از محققان صاحبنظر و زبانشناسان میخواهد که با توضیح خطاهای این مقاله و دریافت افتادگیها و کاستیهای آن بهویژه راهنمایی و روشنگری دربارۀ لغات بخش پایانی (نیازمند بررسی بیشتر) در کاملترشدن موضوع «واژهای ترکی شاهنامه» یاریرسان باشند.
پینوشتها
1. نام و مشخصات برخی از مهمترینِ این تحقیقات برای آگاهی علاقهمندان آورده میشود: فرهنگ واژگان ترکی در زبان و ادبیّات فارسی (ارشادیفر: 1379)؛ «توضیح برخی از لغات و اصطلاحات مغولی در زبان و ادبیات فارسی» (باقری: 1378)؛ «لغات ترکی مستعمل در فارسی» (تقیزاده: 1390)؛ فرهنگ واژههای ترکی و مغولی در متون فارسی (دولت آبادی: 1386)؛ «لغات ترکی، مغولی و چینی در تاریخ بیهقی» (راعی:1386)؛ فرهنگ اصطلاحات دیوانی دوران مغول (شریک امین: 1357)؛ «ورود لغات ترکی و مغولی در ادبیات فارسی» (شهرانی: 1373)؛ «واژگان ترکی و مغولی تاریخ جهانگشای جوینی» (موسوی: 1384)؛ واژگان زبان ترکی در فارسی، (نائبی: 1380)؛ «Turkish- Iranian Language Contacts» (1992:Doerfer)؛ « Turkish in pre- Mongol Persian Poetry » (1989 :Gandjei)، (این مقاله به فارسی نیز ترجمه شده است: «کلمات ترکی در شعر فارسی پیش از دوران مغول» (گنجهای: 1368)؛
«Mongolian Loanwords in Persian» (www. Iranica. Com :Knuppel)؛ «Turkic Loanwords in Persian» (Idem)؛ «Turkic- Iranian Linguistic Contacts» (www. Iranica. Com :Perry)
2. مشخصات متن اصلی آن چنین است: « Turkische und Mongolische Elemente im Neupersischen » (1975ـ 1963 :Doerfer).
3. بنابر بررسی یکی از پژوهشگران، در فرهنگ فارسی دکتر محمد معین حدود 1200 لغت و ترکیب ترکی ثبت شده است (ر.ک. دلبریپور، 1382: 97).
4. در این بررسی فقط به شاعرانی پرداخته شده است که در سدۀ چهارم و اوایل قرن پنجم میزیستهاند و لغات اشعار گویندگان سدۀ پنجم منظور نبوده است.
5. این واژه در بیتی از ابوالمثل بخارایی (قرن 4 ق) (مدبّری، 1370: 66)، کسایی مروزی (ریاحی، 1375: 102) و فرخی (فرخی سیستانی، 1385: 202) نیز به کار رفته است.
6. ازجمله منجیک ترمذی (سدۀ چهارم) و مخلّدی گرگانی (اواخر قرن 4 و اوایل قرن 5). (ر.ک. مدبّری، 1370: 219 و 241).
7. برای این آمار و نیز آگاهی از نتایج کارهای محققان دیگر، ر.ک. «لغات و ترکیبات عربی شاهنامۀ فردوسی» (بر اساس ویرایش دوم تصحیح خالقی مطلق) (آیدنلو، سجاد (1396). فرهنگوارة لغات و ترکیبات عربی شاهنامه (براساس ویرایش دوم تصحیح خالقی مطلق، تهران: سخن)، برمایون (ویژۀ بررسیهای ادب حماسی و اسطورهشناسی)، به سرپرستی جلال خالقی مطلق و با همکاری گروهی از شاهنامهشناسان، (در دست آمادهسازی برای انتشار).
8. برای نمونه در این باره، ر.ک. پژوهشی در تبار مشترک ایرانیان و تورانیان، (سجادیه: 1368).
9. برای آگاهی کامل دربارۀ این موضوع، ر.ک. رضا، عنایت الله (1384). ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 60 -67؛ رئیس نیا، رحیم (1382). «ترک/ ترکها»، دانشنامۀ جهان اسلام ج7، تهران، بنیاد دایرهالمعارف اسلامی، ص126؛ سرکاراتی، بهمن (1383). «توران»، دانشنامۀ جهان اسلام، تهران ج8، بنیاد دایرهالمعارف اسلامی، ص458؛ شهیدی مازندرانی، حسین (1376). مرزهای ایران و توران بر بنیاد شاهنامۀ فردوسی، تهران، بنیاد نیشابور، 19- 51؛ فن گاباین، ا (1383). «مناسبات ایرانیان و ترکان در اواخر دورۀ ساسانی»، تاریخ ایران (پژوهش دانشگاه کمبریج)، ج3/ 1، گردآورنده: دکتر احسان یارشاطر، ترجمۀ: حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، ص727؛ یارشاطر، احسان؛ «تاریخ ملّی ایران»، همانجا، ص520؛ یسنا (1380). تفسیر و تألیف استاد ابراهیم پور داوود، تهران، اساطیر، 72- 74؛
Dais, D, ((Turân)), Encyclopaedia of Islam, Leiden, Brill, New Edition 2000, vol. 10, p. 627, Kowalski, T, ((Les Turks dans le Šâh-Name)), Rocznik Orientalistyczny , XV, 1939- 1944. pp. 88- 99.
10. نخستین کاربرد آن در این بیت است:
دگر تور را داد توران زمین |
|
وُرا کرد سالارِ ترکان و چین
|
11. آمارهای مبتنی بر چاپ مسکو، بیتهای الحاقی و مشکوک و ضبطهای دگرگونشده و غیراصلی را نیز در بر دارد و با بسامدگیری دقیق در ویرایش دوم خالقی مطلق تغییر خواهد کرد. یادآور میشود که چون در این مقاله امکان شمارش بسامدی بعضی کلمات در چاپ خالقی مطلق وجود نداشت، برای آگاهی خوانندگان بسامد آنها از چاپ مسکو بیان شد و در کارهای آینده این کار باید تکمیل شود.
12. در واژهنامۀ پیوست یادداشتهای شاهنامۀ خالقی مطلق، معنای آلت تناسلی برای ترکیب «جای چالش» با علامت تردید (؟) آمده است (خالقی مطلق، 1391ب: بخش چهارم/ 352).
13. در بعضی نسخهها و چاپهای شاهنامه این کلمه بهصورت «طُغری» آمده که آن هم ترکی است. برای نمونه: (ر.ک. فردوسی، 1386: 6/ 476/ زیرنویس 17؛ 6/ 478/ زیرنویس 2).
14. مأخذ جستجوی نگارنده علاوهبر منابع مکتوب (کتابها، فرهنگها و دانشنامهها) دو نرمافزار جغرافیای جهان اسلام (شامل متن 414 کتاب) و تاریخ ایران اسلامی (در بردارندۀ متن 276 کتاب) بوده است.
15. دربارۀ «ایتاخ» که از غلامان ترک و سرداران نامدار دورۀ معتصم عبّاسی بود، ر.ک. (نظامی، 1380: 494 و 495).
16. تصحیح آقای جیحونی پس از دفتر پنجم شاهنامۀ خالقی مطلق منتشر شد و آنجا نیز در شاهد نخست، ضبط «قام» به متن برده شده است (ر.ک. فردوسی، 1379: 3/ 1109/ 1429).
17. در این بیتها:
دانی که دل من که فگنده است به تاراج؟ |
|
آن دو خط مُشکین که پدید آمدش از عاج
|
خدنگش بیشه بر شیران قفص کرد |
|
کمندش دشت بر گوران خباکا
|
18. این واژه در چاپ مسکو بهصورت «طغری» آمده است.