نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشیار گروه زبان وادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Shabrangname is one of the most important epic works from unknown poet after Shahnameh, which is probably written in the sixth century. It is about the revenge of Shabrang, the boy of white DIV, from the Rustam and Iranians. Shabrang, when he was informed of the death of his father by Rostam, is seeking revenge on Iranians. At first, he kills Owlad, the ruler of Mazandaran and since he is not self-sufficient, his mother Mahyar will sit on the throne of Mazandaran. Then, according to the order of the mother, he will go to Iran to retaliate, and after many wars and escapes, he will be defeated with Iranians, and will flee to Turan, and his mother, Mahyar, after being captured, will be the wife of Bahram Goodarz. This work, which AbolFazl Khatibi and Gabrielle van den Berg have recently corrected wisely, include interesting subjects in the epic literary range. Despite the careful consideration of the correctors, it seems that there are some shortcomings or omissions in the recording and writing of some of the verses in this work that the author has tried to offer a more precise recording of such distortions with a critical view, by referring to the version of the alternatives and other related resources. In the end, some of the vagueness of this work is also mentioned.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
شبرنگنامه، از منظومههای پهلوانی پس از شاهنامه، با زبانی فخیم و استوار در 2877 بیت سروده شده است. نویسنده در این اثر، کینخواهی شبرنگ، پور دیو سپید از خاندان رستم را بهخوبی به تصویر میکشد. نشانههایی وجود دارد که تأیید میکند شبرنگنامه و فرامرزنامة کوچک از یک سراینده است؛ زیرا هم در کهنترین نسخة شبرنگنامه، متن فرامرزنامة کوچک آمده و هم در هر دو منظومه اشاره شده است که منبع منثور آنها، نامة خسروان آزادسرو بوده است. همچنین فرامرزنامة کوچک تنها متنی است که به دو رویداد مهم شبرنگنامه یعنی کشتهشدن فراسان دیو و اسارت فراهان دیو اشاره میکند (شبرنگنامه، 1395: سی و دو). غفوری نیز این موضوع را بعید نمیداند که سرایندة هر دو منظومه یک شخص باشد (غفوری، 1395: 56‑58)؛ چنانکه نخستینبار دوبلوا شبرنگنامه را بخشی از فرامرزنامه دانست. غفوری افزونبر بیان نکتههای یادشده، به این موضوعها نیز توجه دارد که قهرمان اصلی شبرنگنامه فرامرز است نه رستم و تنها فرامرز میتواند گرز شبرنگ را که رستم به میان یلان ایرانی انداخته بود، بالای سر برد. البته ابوالفضل خطیبی با مقایسة سبک و زبان دو منظومه، آنها را از دو سرایندة مختلف میداند (شبرنگنامه، 1395: سی و پنج).
اکبر نحوی در مقالهای مفصل با استناد به ابیاتی از فرامرزنامة کوچک این موضوع را تبیین میکند که این منظومه از رفیعالدین مرزبان فارسی، شاعر سدة ششم است که حدود سال 555 این منظومه را سرود (نحوی، 1381: 119‑136)؛ اما دربارة سراینده و زمان سرایش شبرنگنامه هنوز چند و چون بسیاری مطرح است. خطیبی معتقد است خواجوی شاهنامهخوان کراتی در سدة دهم منظومة سامنامه را از روی منظومة همای و همایون خواجوی کرمانی ساخت و سپس اشعاری دربارة سام از خود یا شاعر دیگری به آن افزود؛ بنابراین او بر آن است که این شخص دو منظومة شبرنگنامه و فرامرزنامة کوچک را که گویا هر دو در سدة ششم سروده شده، به خود نسبت داده است (خطیبی، 1395: 55‑98). صفا نیز این منظومه را متعلق به سدة ششم و پیش از حملة مغول میداند (صفا، 1352: 323).
درمجموع شبرنگنامه منظومة درخور توجهی است که در برخی از طومارهای نقالی نیز روایاتی از آن آمده (وان دن برگ و خطیبی،1390: 1058‑1062) و چنانکه خطیبی یادآور شده است، هم ازنظر کهنگی زبانی و هم ازنظر نمود انواع دیوها در این منظومه، درخور توجه است (شبرنگنامه، 1395: چهل و هفت).
خلاصة شبرنگنامه
پس از کشتهشدن دیو سپید، زنی ماهیار یا مهیار نام از تبار شاه مازندران از دیو سپید در مشکویش باردار بود. اولاد درپی کشتن این زن برآمد؛ اما مهیار به غاری پناه برد. پس از مدتی شبرنگ از او زاده شد. شبرنگ با آگاهشدن از اینکه رستم پدرش را کشته است، درپی کینخواهی از ایرانیان برآمد. او ابتدا اولاد را کشت و چون خود فرهمند نبود، مادرش مهیار بر تخت سلطنت مازندران نشست. شبرنگ بنابر فرمان مادر برای کینخواهی روانة ایران شد. کاووس، شاه ایران، رستم را به یاری طلبید و بعد از جنگ و گریزهای بسیار، سرانجام شبرنگ به توران گریخت تا با سپاهی از هند و چین دوباره رویاروی ایرانیان قرار گیرد. در این میان مهیار، مادر شبرنگ به دست ایرانیان اسیر شد و بهرام گودرز به او دل داد و او را به زنی گرفت.
پیشینة پژوهش
دربارة شبرنگنامه آثار چندانی منتشر نشده است. نخستینبار شارل ریو ضمن معرفی نسخهای از شاهنامه در موزة بریتانیا، یادآور شد که در ادامة این نسخه، داستان شبرنگ و چند منظومة حماسی دیگر وجود دارد. سپس صفا برپایة آنچه ریو آورده بود، این منظومه را در چند سطر معرفی کرد و سرانجام گابریله وان دن برگ هم بهطور گسترده در دو مقاله این منظومه را بررسی و سه نسخة دیگر از این منظومه و برخی روایات دیگر آن را در طومارهای نقالی معرفی کرد (شبرنگنامه، 1395: بیست و دو).
در تحلیل این منظومه، نخستینبار گابریله وان دن برگ دو مقاله دربارة شبرنگنامه نوشت که با همکاری ابوالفضل خطیبی، خلاصة آنها در مقالة «شبرنگنامه» در دانشنامه زبان و ادبیات فارسی منتشر شد (وان دن برگ، خطیبی، 1390: 1055‑1064). این مقاله معرفی کوتاه شبرنگنامه و بررسی روایات عامة آن در طومارهای نقالی است. خطیبی نیز در مقالهای با عنوان «سرقت ادبی سه منظومة پهلوانی در قرن دهم: فرامرزنامه کوچک، شبرنگنامه و سامنامه»، به این نکتة مهم اشاره کرد که خواجوی شاهنامهخوان کراتی در سدة دهم، این سه منظومه را به نام خود کرده است (خطیبی، 1395: 55‑68). غفوری نیز در مقالهای با عنوان «شبرنگنامه و بررسی ویژگیهای اساطیری و ادبی آن» برخی زوایای این منظومه را تحلیل کرده است. (غفوری، 1395: 53‑73). سجاد آیدنلو نیز در مقالهای با عنوان «نقد و تحلیل تصحیح شبرنگنامه، داستان رستم و پسر دیو سپید» ضمن معرفی شبرنگنامه، پیشنهادهایی را دربارة نویسش و ضبط برخی از ابیات این منظومه یادآور شده است (آیدنلو، 1397: 1‑29). آیدنلو در مقالة دیگری نیز با عنوان «جامهای ویژة چند شخصیت داستانی و تاریخی در متون ایرانی»، اشارهای به یکی از ابیات شبرنگنامه داشته است (همان، 1396: 11).
بدیهی است در این جستار، بیتهایی غیر از آنچه در آثار یادشده واکاوی شده است، بررسی و نقد میشود. گفتنی است بنیاد این پژوهش برپایة متن شبرنگنامة ویراستة ابوالفضل خطیبی و گابریله وان دن برگ است.
نقد و بررسی
پیشتر ابوالفضل خطیبی در کنار خالقی مطلق و امیدسالار در تصحیح متن منقح شاهنامه سهیم بوده است. او به پشتوانة آن تجربة موفق، در کنار گابریله وان دن برگ، شاهنامهپژوه دانشگاه لیدن، شبرنگنامه را بهشکل بسیار علمی و نگارین تصحیح کرده است. آنان در این تصحیح، هم نسخهبدلها را در پاورقی آوردهاند و هم هرجا چارهای نبوده است با تصحیح قیاسی کوشیدهاند ابیات نابسامان را تا حد ممکن سامان بخشند. همچنین در پایان با آوردن لغات و ترکیبات برگزیده و نمایه، کار را بر پژوهشگران ادب حماسی آسان کردهاند؛ ضمن آنکه مقدمة فاضلانة ابوالفضل خطیبی بر شبرنگنامه نیز بر شکوه کار ایشان افزوده است. البته بدیهی است که در هر کار پژوهشی گاهی ممکن است لغزشهایی پیش آید و چهبسا نقد و بررسی این لغزشها به پیراستهترشدن متن نهایی شبرنگنامه میانجامد؛ برخی از نکتهها رویکرد استحسانی دارد و دیدگاه مصححان در این ابیات، نادرست نیست. در ذیل به برخی از این پیشنهادها اشاره میشود.
بگوید من از بوم زابلستان |
|
چنین نامور کشور گلستان |
برآرم ز بیخ و بکارم به خو |
|
چنین گوید آن نابکار نوبهنو
|
آیدنلو ضمن درستدانستن نویسش «خو» یادآور میشود که ضبط «جو» نیز نادرست نیست (آیدنلو، 1397: 15)؛ اما به نظر نگارنده، تنها نویسش درستِ واژه در بیت منظور، «جو» است نه «خو»؛ آیدنلو یادآور میشود که «خو» به معنای علف هرز، واژهای شاهنامهای است (همان)؛ اما باید توجه داشت که ترکیب «به خو کاشتن» معنای درخوری ندارد و بدیهی است علف هرز، گیاهی خودرو و ناسودمند است؛ بنابراین آن را نمیکارند. درواقع مراد شبرنگ این است که زابلستان را به کین پدر با خاک یکسان خواهد کرد و به تعبیر امروزی آن را شخم خواهد زد و در آن به کشاورزی و کاشت «جو» میپردازد؛ بنابراین چنانکه در هر پنج نسخة شبرنگنامه نیز آمده، نویسش «جو» درست است و به تصحیح قیاسی نیازی نبوده است. نگارنده افزونبر مثالهای آیدنلو در تأیید نویسش «جو» (همان)، به نمونة دیگری نیز در تاریخ جهانگشای جوینی در تأیید ضبط «جو» اشاره میکند؛ بدیهی است وقتی سخن از کشت و زراعت در ویرانههای یک شهر است، مراد علف هرز نیست و یکی از محصولات کشاورزی است؛ برای مثال در عهد مغول چون نیشابوریان، تغاجار، داماد چنگیزخان را کشتند، «تمامت خلق را که مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به کینة تغاجار فرمان شده بود تا شهر از خرابی چنان کنند که در آنجا زراعت توان کرد و تا سگ و گربة آن را به قصاص نگذارند» (جوینی، 1385: 130).
مگر کین ارزنگدیو سترگ |
|
بخواهیم ازین سگزی ناامید
|
ضبط «ناامید» در این بیت درست نمینماید؛ زیرا این بیت در بافتی آمده است که شبرنگ و فراهان در اوج درماندگی هستند، بهناچار دست یاری بهسوی فراسان دراز میکنند و رستم در اوج کامروایی است:
چو دیو گران شد سوی خیمه باز |
|
دو بهره نبد لشکر سرفراز
|
چه کشته چه افکنده بر دشت خوار |
|
بپیچید از آن دیو مردارخوار |
نه کهماز یل بد نه جنگی بهور |
|
نه مرد و نه ساز و نه تیغ و نه بور |
به هرجا دلیری همه کشته دید |
|
زمین را به مرجان بر آغشته دید...
|
از این رو نویسش «ناامید» در اینجا هیچ جایگاهی ندارد و به نظر میرسد که ضبط «باامید» درستتر باشد یا «بدامید» که در یکی از نسخهها آمده است.
به هر سو دم باد و کوپال بود |
|
فتاده سر و گردن و یال بود
|
به نظر میرسد «بادِ کوپال» درستتر باشد؛ به این معنا که کوپال چنان محکم بر سر و گردن و یال یلان فرود میآمد که بهسبب آن و با شکافتن هوا، گویی زوزة باد به گوش میرسید؛ چنانکه در شاهنامه در داستان رستم و اسفندیار نیز «باد گرز» به کار رفته است:
«کجا دیدهای رزم جنگاوران |
|
کجا یافتی باد گرز گران» |
البته ممکن است ضبط فعلی بیت هم درست باشد؛ به شرطی که «واو» معادل کسره گرفته شود؛ چنانکه گویا گاهی در شاهنامه نیز این نکته نمود یافته است:
اگر یادگار است ازو ماه و مهر |
|
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
|
جوینی در همین راستا معتقد است که «واو در ماه و مهر بهجای کسرة اضافه میباشد که خاص یک حوزة جغرافیایی بوده و در نسخة فلورانس و لنینگراد کراراً دیده شده است» (همان، 1391: ج 1: 389).
چو وسمه به دندان سوفار زد |
|
به پیشانی دیو خونخوار زد
|
تصحیحکنندگان دربارة این بیت گفتهاند که «در شبرنگنامه بیتهایی هم هست که به گمان ما در برخی واژههای آن تصحیف رخ داده است، ولی ما نتوانستیم صورت اصلی را بیابیم» (همان: هفتاد و سه). البته به نظر میرسد معنای بیت روشن است و تصحیفی رخ نداده است؛ زیرا رسم به وسمه کشیدن ابرو برای مردان نیز در عهد قدیم رایج بوده است: وقتی قراخان کمان را تا آخرین حد کشید، طوریکه ته تیر (دندان سوفار) با ابروی او (وسمه به علاقة مجاورت در معنای ابرو) مماس شد، تیر را پرتاب کرد و بر پیشانی دیو غوچی زد.
ز خون بسته بر دیو جنگی نگار |
|
ز کلک دلیران خنجر گذار
|
آیدنلو باتوجهبه ضبط «سوار» در نسخة «آ»، دور نمیداند که «نگار» در اصل «سِوار» به معنای یاره و زیور بوده باشد که بهسبب دشواری در نسخة «ل»، «سَوار» خوانده شده و در نسخههای دیگر به نگار تبدیل شده است (آیدنلو، 1397: 22). «سِوار» واژهای کهن است؛ اما به نظر نگارنده در این بیت، «کلک» بهجای «سِوار» بیشتر با «نگار» به معنای «نقش و نگار» مناسبت دارد و نویسش «نگار» ارجح است؛ ضمن آنکه «نگار» نیز واژهای شاهنامهای و کهن است.
چو مرغان به بهرام یل خو گرفت |
|
بدو شاد گشت و بدو بو گرفت
|
این بیت نیز ازجمله ابیاتی است که تصحیحکنندگان معتقدند تصحیفی در آن رخ داده و نتوانستهاند صورت اصلی را بیابند (همان: هفتاد و سه). به نظر میرسد همان ضبط نسخة اساس (به بهرام آن گور چون خو گرفت) صحیح باشد و نیازی به گنجاندن نسخهبدلها در متن نبوده است. اگر ضبط یادشده را که در نسخة اساس آمده در نظر بگیریم، معنای بیت روشن است و گور استعاره از مهیار، بانوی بهرام گودرز است؛ چنانکه در شاهنامه نیز گور در معنای شکار و بهطور پنهانی در معنای معشوق (گردآفرید) آمده است:
نیامد به دامم بسان تو گور |
|
ز چنگم رهایی میابی مشور
|
با طرح یک نکته این موضوع بیشتر قوت میگیرد؛ چنانکه تصحیحکنندگان خود یادآور شدهاند، یکی از الگوهای مهم برای سرایندة شبرنگنامه، ساختار داستان رستم و سهراب بوده است (شبرنگنامه، 1395: پنجاه و هشت) و از این روی همانطور که در داستان رستم و سهراب بهطور ضمنی گردآفرید به گور تشبیه شده است، در شبرنگنامه نیز شگرف نخواهد بود که گور استعاره از مهیار باشد. ازسوی دیگر اگر ضبط کنونی بیت (چو مرغان به بهرام یل خو گرفت) که در نسخهبدلها آمده است در نظر گرفته شود، باز به نظر میرسد معنا روشن است و نیازی به «مرغل یا مرغول» خواندن «مرغان» (همان: هفتاد و چهار) نیست؛ بهویژه که در شبرنگنامه هیچجا اشاره نشده که موهای مهیار مجعد بوده است: مهیار که شاه مازندران بود و برای خود کبکبه و دبدبه و کرّ و فرّی داشت، حال از روی ناچاری، چونان مرغی اهلی با بهرام خو گرفته بود.
زمین و گیا گشت چون لعل پاک |
|
عقیقش همه سنگ و مرجانش خاک
|
باتوجهبه واژههای «لعل، عقیق، سنگ و مرجان» در بیت، چنین به نظر میرسد که همان ضبط «زمرّد» در نسخة اساس درست باشد و نیازی به تصحیح قیاسی آن به «زمین» نیست؛ زیرا زمرد، هم با دیگر واژههای بیت (لعل، عقیق، سنگ، مرجان) تناسب بیشتری دارد و هم «زمرّدگیا»، معنایی روشن دارد: گیاهان سبزِ مانند زمرّد بهسبب خون کشتهها، سرخ و لعلپوش شد. البته آیدنلو معتقد است باتوجهبه ضبط دیگر نسخهها «شاید صورت اصلی «ز مرده گیا گشت چون لعل پاک» باشد، یعنی: از خون مردگان «کشتگان پیکار» گیاهان مانند لعل کاملاً سرخ شده بود» (آیدنلو، 1397: 21) که آن هم درخور تأمل است.
که پویند از ایدر چو باد بهار |
|
به مازندران کشور ماهیار
|
در این بیت «باد بهار» مشبهبه برای بیان سرعت و تعجیل است که همین موضوع در بیت 2154 نیز دیده میشود؛ اما برپایة جستجوی نگارنده، باد بهار در هیچ متنی مشبهبه برای تعجیل و سرعت نبوده است؛ بلکه «ابر بهار» است که بهسبب ناگاه پدیدارشدن و خوشدرخشیدن و دولت مستعجل بودن، مشبهبه برای سرعت و تعجیل قرار میگیرد. ابرهای بهاری ناگاه پدیدار میشوند و بهسرعت و بهشکلی رگباروار بارانزا میشوند و زود از گسترة آسمان ناپدید میشوند؛ بنابراین ضبط سه نسخة «ل، ن، م» که «ابر» آورده، درستتر است و جالب اینکه مشبهبه واقعشدن «ابر بهار» در خود شبرنگنامه نیز آمده است: «خود و نامور خویش او ده سوار/ بیامد به کردار ابر بهار» (همان: 141) و این، تأییدی بر پیشنهاد نگارنده است؛ البته سجاد آیدنلو، برخلاف نگارنده، معتقد است چون «باد بهار» در دو بیت دیگر در جایگاه مشبهبه برای بیان سرعت و تعجیل آمده، در این بیت نیز بهتر است «ابر بهار» به «باد بهار»، تغییر یابد (آیدنلو، 1397: 22)؛ اما چنانکه گفته شد، در حد جستجوی نگارنده، در هیچ متنی «باد بهار» مشبهبه برای تعجیل و سرعت نبوده است؛ اما «ابر بهار» در گسترة متون، ازجمله شاهنامه که الگوی سرایش شبرنگنامه بوده است، برای بیان سرعت و تعجیل بسیار در جایگاه مشبهبه قرار گرفته است. در نمونة زیر ابر بهار مشبهبه برای سرعت یا بارش رگباروار و سریع است:
ز کوه اندر آمد چو ابر بهار |
|
گرفته تن زال را بر کنار |
... پس پشتشان رستم گرزدار |
|
دو فرسنگ برسان ابر بهار |
همی گرز بارید همچون تگرگ |
|
همی چاکچاک آمد از خود و ترگ |
... چو باد از برش تیر باران گرفت |
|
کمان را چو ابر بهاران گرفت |
(فردوسی، 1386، ج 1: 176؛ همان، ج 3: 296؛ همان، ج 5: 30)
رخ شاه و لشکر پرآژنگ شد |
|
وزو لشکری جمله دلتنگ شد
|
در سه نسخه ازجمله نسخة اساس، نویسش «از رنک» (از زنگ) آمده است و به همین سبب به نظر میرسد که به تصحیح قیاسی آن به «آژنگ» نیازی نباشد و بهتر است همان ضبط نسخة اساس و دو نسخة دیگر در نظر گرفته شود؛ با این توضیح که «رنک»، تصحیف «زنگ» است و زنگ به معنای غم و غصه و اندوه، هم در متون کلاسیک و هم در شاهنامه نمود دارد:
از ابر بهاری ببارید نم |
|
ز روی زمین زنگ بزدود و غم |
ولیکن تو آن کن که فرمایمت |
|
یکی تا ز دل زنگ بزدایمت
|
بنابراین معنای بیت چنین است: وقتی زنگی از اسپ افتاد و بیهوش شد، سپاهیانِ مهیار پر از غم و غصه و دلتنگ شدند.
همه کوهة زندهپیلان درخت |
|
بیاراسته سربهسر تاج و تخت
|
مصراع نخست معنای درخوری ندارد و پیشنهاد میشود ضبط سه نسخه ازجمله نسخة اساس (ز رخت) در نظر گرفته شود که هم مفید معناست (به معنای بار و بنه) و هم در کنار تاج و تخت در شاهنامه نیز به کار رفته است:
سپارم به تو تاج و تخت تو را |
|
همان افسر و گنج و رخت ورا |
منوچهر و سلم جهانگیر کو |
|
میانگیر یکیک، میانگیر کو؟
|
در شبرنگنامه ضربالمثلهای بسیاری آمده و خطیبی نیز در دیباچة کتاب به برخی از آنها اشاره کرده است (همان: شصت و سه)؛ بنابراین ممکن است ضبط نسخة اساس (میان بند و یکیک به بالا برو) ارجح باشد. در صورت درستبودن این ضبط، معنای این نویسش به این تعبیر امروزی نزدیک است که گاه در مثالی میگوییم: «همین را بگیر و برو بالا». حال در این بیت نیز شاعر میگوید از منوچهر و سلم بگیر و برو بالا (در احوال دیگر شاهان و پهلوانانِ پس از این دو نیز تأمل کن)، ببین کدام یک اکنون زندهاند؛ بنابراین به این دنیا نباید دل بست. گفتنی است که همین تعبیر در جای دیگری از شبرنگنامه نیز آمده است و گواهی بر تأیید این نویسش است: پدر بر پدر تا به گرشاسپ زو/ همه گرد و چست و همه شیر گو (همان: 41). سجاد آیدنلو بهدرستی، نویسش درست مصراع نخست را «پدر بر پدر تا به گرشاسپ رو» دانسته که معادل تعبیر مصراع منظور است: «در برخی نسخههای شاهنامه پس از مرگ زوِ طهماسپ، سرنویس و ابیاتی دربارة پادشاهی گرشاسپِ زو افزوده شده که پسر زوِ طهماسپ بود. این گرشاسپ ربطی به گرشاسپ، جهانپهلوان نامدار و نیای رستم ندارد و از همین روی ضبط گرشاسپ زو درست نیست و باید صورت «رو» را از نسخة «م» به متن برد؛ یعنی نیاکان رستم را پدر بر پدر تا گرشاسپ بررسی کن و ببین» (آیدنلو، 1397: 17).
اشکال قافیهای هم که پدید میآید، چنانکه خطیبی خود در پیشگفتار یادآور شده (شبرنگنامه، 1395: چهل و نه)، در شبرنگنامه بیسابقه نیست.
به هامون خرامید دیو نهنگ |
|
همان گرزة گاوپیکر به چنگ |
خروشان درآمد بهسان نهنگ |
|
همان گرزة گاوپیکر به چنگ
|
اینکه شبرنگ، پور پتیارة دیو سپید، گرز گاوپیکر یا گاوسر در دست داشته باشد، شگرف و درخور تأمل است؛ زیرا گرز گاوپیکر بهنوعی توتم ایرانیان و جنگافزار ویژة پهلوانان اژدرکش است: «مطابق روایات کهن ایرانی مذکور در اوستا، گرز گاوسار فریدون سلاحی خجسته و فیروزیبخش است که پس از او به شهریارانی دیگر چون کیخسرو و گشتاسپ رسیده است و در آینده نیز به دست سوشیانت موعود خواهد رسید تا با آن دروغ را از جهان برافکند» (سرکاراتی، 1385: 381). در دادستان دینیگ نیز از «گرز گاوسار» گرشاسپ سخن رفته است که در آخرالزمان بعد از بندگسلیدن ضحاک، گرشاسپ او را با گرز گاوسارش از بین میبرد (همان: 121). از این رو نبرد شبرنگ با گرز گاوپیکر علیه ایرانیان شگرف است؛ بهویژه وقتی در همین منظومه میبینیم گرز فرامرز، پهلوان محوری شبرنگنامه نیز گاوسر است (شبرنگنامه، 1395: 70). بنابراین شاید ضبط نسخة اساس (دیوپیکر)، ارجح باشد؛ اما نکته اینجاست که رستم در جایی دیگر در شبرنگنامه، «گرز گاوسر» را از چنگ شبرنگ میرباید و در آن بیت، گرزگاوسر در محل قافیه قرار میگیرد. در این بیت ضبط «دیوپیکر» بهسبب اخلال در وزن، گرهی نمیگشاید:
بیازید چنگ آن یل پرهنر |
|
ربود از کفش گرزة گاوسر
|
بنابراین باتوجهبه اینکه در روند داستان، رستم گرز شبرنگ را در میان پهلوانان ایران میافکند تا زورآزمایی کنند و تنها فرامرز میتواند آن را بالای سر برد (شبرنگنامه، 1395: 78) احتمال دارد که ابتدا شبرنگ به شیوهای که در متن نیامده، گرز گاوسر را از ایرانیان ربوده و سپس این گرز از رستم به فرامرز رسیده است؛ اما در هر حال گرز گاوسر یا گاوپیکرِ شبرنگنامه یکی از شگرفیهای این منظومه است؛ مگر اینکه ضبط نسخة اساس (دیوپیکر) را برگزینیم.
برازندة گرز گرشاسپی |
|
گسارندة جام طهماسپی
|
برپایة جستجوی نگارنده در متون گذشته، هیچ نشانی از جام طهماسپی پیش از سدة ششم (سدة احتمالی سرایش شبرنگنامه) یافت نشد؛ از این رو شگرف و تأملبرانگیز است که جام طهماسپی چه ویژگی خاصی داشته که در سدة ششم چنان مشهور بوده که در شبرنگنامه آمده است؟ آیدنلو معتقد است جام طهماسپی در بیت یادشده بیاصالت است و فقط برای قافیهسازی با گرز گرشاسپی به کار رفته و در معنای عام، ساغر بسیار بزرگ و شاهانة بادهگساری است (آیدنلو، 1396: 11)؛ باتوجهبه سبک فاخر شبرنگنامه و استادی شاعر آن، دور از نظر است که جام طهماسپی فقط برای پرکردن قافیه آمده باشد. به نظر نگارنده، آنچه دربارة جام طهماسپی در بیت یادشده میتوان گفت از دو حال خارج نیست. نخست آنکه «طهماسپ» را تصحیفی از «گشتاسپ» بدانیم که جامی مشهور داشته است؛ بهگونهایکه در ارداویرافنامه نیز از آن یاد شده است و ویراز با نوشیدن سه جام گشتاسپی به عروج دست مییابد: «ویراز سر و تن بشست و جامة نو پوشید و با بوی خوش خود را خوشبو کرد. پس بر تختی شایسته، بستری نو و پاک گستردند. بر گاه و بستر پاک نشست و درون یشت و روانها را به یاد آورد و خوراک خورد. پس دستوران دین سه جام زرین می و منگ گشتاسبی پر کردند. یک جام برای اندیشة نیک، دودیگر برای گفتار نیک و سدیگر برای کردار نیک به ویراز فراز دادند. او می و منگ بخورد، هوشیارانه باج بگفت و بر بستر بخفت» (ارداویرافنامه، 1386: 47‑48).
وجه دوم این است که شاید مراد از طهماسپ، شاه طهماسپ صفوی باشد. خواجوی شاهنامهخوان کراتی در سدة دهم سه منظومة سامنامه، شبرنگنامه و فرامرزنامة کوچک را به نام خود انتحال کرد و ابیاتی را نیز خود یا شخص دیگری به این منظومهها افزود؛ شاید این شاعر در بیت یادشده با آوردن جام طهماسپی، خواسته خودشیرینی کند و با آوردن نام طهماسپ در کنار گرشاسپ، از مدح خود طرفی بربندد. البته این نکته گفتنی است که شاه طهماسب اول نشان میداد که مردی دیندار و پایبند به تکالیف و فرایض دینی است. اگرچه مذهب شیعه در زمان پدر او مذهب رسمی شد، استقرار و گسترش آن در دورة شاه تهماسب انجام گرفت (سیوری، 1387: 57). ازسوی دیگر چندین بار از راهدادن مطربان به دربار و اجرای موسیقی توبه کرد که به «توبة نصوح شاه طهماسپ» معروف شد؛ هرچند در دورة او انواع موسیقی رایج بود (میثمی، 1384: 141‑147). نکتة مهمتر اینکه «شاه طهماسب اول دستور داد درختان تاک را از ریشه درآورند تا اینکه کسی در ایران شراب درست نکند. این کار مردم ایران را در زمستان برای تهیة غذا در مضیقه قرار داد» (فلسفی، 1347: 39). از این رو نسبتدادن جامی خاص به چنین پادشاهی چندان معمول نیست؛ جز اینکه بعد از مرگ او بهسبب اقتدارش، جامی به او نسبت داده شده باشد و یا مراد، شاه طهماسپ دوم باشد که بیشتر، پادشاه صوری عهد صفویه بوده و در شرابخواری و عیاشی دستی داشته است.
اگر این بیت اصیل باشد و برافزودة خواجوی شاهنامهخوان کراتی نباشد و «جام طهماسبی» نیز به جام شاه طهماسب صفوی اشاره داشته باشد، باید در سرایش شبرنگنامه در سدة ششم تردید کرد و آن را منظومهای متعلق به سدة دهم به بعد دانست؛ چنانکه آیدنلو نیز باتوجهبه برخی نشانهها، در تعلق این منظومه به سدة ششم تردید دارد (آیدنلو، 1397: 5‑9).
زواره فرامرز هرکس که هست |
|
درودی ده و نیز بگشای دست
|
یکی از معانی «دست گشادن»، آمادة اقدامشدن، شروعکردن و قیامکردن است (دهخدا، 1377: ذیل دستگشادن) و در شاهنامه نیز در همین معنا به کار رفته است:
تو گفتی دو پیلاند هر دو ژیان |
|
گشاده به کین دست و بسته میان
|
این بیت در جایی آمده است که کیکاووس نامهای به رستم و دیگر سیستانیان مینویسد و از آنها در برابر شبرنگ یاری میخواهد.
به نظر میرسد ضبط «تیز» بهجای «نیز» در معنای «سریع و در دم» ارجح باشد؛ به این معنی که کیکاووس به بیژن میگوید بعد از سلام و احوالپرسی با سیستانیان، زود دست به کار شو و تعلل منما و آنها را برای رویارویی با شبرنگ بسیج کن؛ شبیه همین مضمون در داستان رستم و سهراب در شاهنامه نیز آمده است که وقتی کیکاووس، گیو را در طلب رستم برای رویارویی با سهراب میفرستد، چنین میگوید:
به گیو آن زمان گفت برسان دود |
|
عنان تگاور بباید بسود |
||
نباید چو نزدیک رستم شوی |
|
به زاول بمانی وگر بغنوی |
||
اگر شب رسی روز را بازگرد |
|
بگویش که تنگ اندر آمد نبرد
|
||
جهانی شبان و کشاورز را |
|
بیاورده پیموده این مرز را (؟) |
||
یکی زابلی را دهم خنجری |
|
چو آهو براند چنین لشکری
|
||
مصححان بیت نخست را ازجمله ابیات مبهمی دانستهاند که بهسبب تصحیف برخی واژهها، معنای مفید فایدهای از آن برنمیآید و دستیابی به اصل آن نیز ممکن نیست؛ اما باتوجهبه فضای حاکم بر بیت، ضبط کنونی دارای معناست: رستم به شبرنگ میگوید لشکری از کشاورزان و شبانان آوردهای و این مرز را پیمودهاند؛ من این لشکر را با یک زابلی شکست خواهم داد و چون گلة آهویی به عقب خواهم راند؛ همچنین ضبط نسخة «م» نیز درخور تأمل است که «بیهوده» را بهجای «پیموده» ثبت کرده است و مصححان البته آن را با تردید، تصحیف «پیموده» دانستهاند؛ در حالی که «بیهوده»، نسبتبه «پیموده» ارجح است: لشکری که بیهوده اینجا کشانیدهای با یک زابلی شکست خواهم داد.
که رزمی شد امروز و یک گُرد خاست |
|
که تا در جهان در زمین مرد خواست
|
سجاد آیدنلو معتقد است نویسش «گُرد» در مصراع نخستِ بیت یادشده، نادرست است و باید این واژه را «گَرد/Gard» خواند؛ زیرا «در بیت بعد هم سخن از رزم است نه یل/ گُرد و این هم نشان میدهد که در بیت مذکور باید «گَرد خاستن: بلندشدن غبار جنگ» باشد» (آیدنلو، 1397: 20)؛ اما به نظر میرسد که همان نویسش «گُرد» درست است؛ زیرا هم در ابیات سپسین و هم در ابیات پیشین، سخن از پدیدارشدن ناگهانی دیوی گُرد و پهلوان «سیهدیو» است که با یورش به سپاه ایران، موازنة جنگ را به هم میزند و یلان ایرانی شکست میخورند؛ چنانکه بنابر ابیات قبل از بیت منظور، با یورش سیهدیو به سپاه ایران، تنها فرامرز از پس او برمیآید و فریبرز میگریزد:
وزان سو سیهدیو کو را نیافت |
|
سراسیمه شد سوی ایران شتافت |
در بیت 902 نیز رستم آشکارا سخن از یک «گُرد» به میان میکشد و به فریبزر میگوید:
که چون رستی از چنگ آن زندهپیل |
|
کجا موج دارد چو دریای نیل
|
در دو بیت بعد از بیت بحثشده نیز فریبرز پدیدار شدن ناگهانی آن «گُرد» را چنین برای رستم گزارش میدهد:
نخستین از آن بد کس آگه نبود |
|
به نیزه ز زین یک دو کس را ربود
|
نکتة دیگر اینکه شکل درست «خواست» در پایان مصراع دوم نیز «خاست» است که شاید بهسبب ویژگی سبکی شبرنگنامه بهشکل «خواست» نوشته شده است؛ چنانکه اغلب «خُرد» بهشکل «خورد» نوشته میشود؛ بنابراین دو بیت با این مضمون موقوفالمعانی است: امروز گُرد و یلی (سیهدیو) پدیدار شد که از وقتی در جهان پهلوانان و مردان به پا خاستهاند، کسی چنین نبردی را به یاد نمیآورد و تنها فرامرز یل از پس او برآمد.
من این دیو را سر به گاز آورم |
|
یکی سر بُرَم پس دو باز آورم
|
مصححان «بُرَم» را خوانش صحیح این واژه دانستهاند؛ اما «بَرَم»، خوانشی ارجح و سرراستتر است. بیژن به رستم میگوید من با دیوِ کار میجنگم و او را شکست میدهم؛ به این ترتیب یک سر میبَرَم (سر خودم) و با دو سر (سر خودم و سر دیو کار) برمیگردم.
چو میتابد از هرکسی فرهی |
|
بر اندیشة بد چرا دل نهی
|
مصراع نخست، با ضبط کنونی باتوجهبه جایگاه فره پهلوانی، معنایی درخور ندارد؛ زیرا چنین نیست که هرکسی فره پهلوانی داشته باشد. بنابراین چنانکه در نسخة «م»، «میناید» آمده است و در نسخة «ب» نیز ـ چنانکه مصححان، خود یادآور شدهاند ـ میتوان «میناید» خواند، این نویسش ارجح است. وقتی گیو بهسبب رویارویی پورش با شبرنگ، دلنگران است و نزد رستم شکوه میکند، رستم به او میگوید هر پهلوانی مانند بیژن نیست که فره پهلوانی داشته باشد؛ بنابراین به خود بیم راه مده؛ زیرا بیژن با فره پهلوانیش از پس دیوِ کار برخواهد آمد. این سخن رستم دربارة بیژن شاید از آن روی باشد که بیژن نوة اوست و در شبرنگنامه نیز به این امر اشاره شده است (همان: 229). همچنین چون یکی از فرههای جمشید، فره پهلوانی و جنگاوری بود که پس از منیکردنش به گرشاسپ پیوست (یشتها، 1377: یشت 19، بند 34؛ روایت پهلوی، فصل 31، بند 8‑10)؛ شاید چنین باور داشتهاند که این فره از بانوگشسپ به بیژن نیز منتقل شده است.
کسی شد بهسوی فرامرز چست |
|
که جیحون خونابگه را بشست
|
مصراع دوم معنای درخوری ندارد و اینکه جیحون، خونابگاه را شسته باشد، رسانندة مقصود نیست. مفهوم کلی مصراع این است که جوی خون به راه افتاد. از این رو چنانکه در نسخة «ن»، آمده «به خونآبکه» ضبط ارجح است؛ یعنی به فرامرز خبر میدهند که چنان کشت و کشتاری به راه افتاده که جیحونِ لبریز از خوناب یا خون، مواج شده است؛ بهگونهایکه حتی کوه را با خود شسته و برده است؛ به عبارت دیگر چنان جوی خونی جاری شده که حتی کوهها را کنده و با خود برده است. همچنین ضبط نسخة «ب و م» بهصورت «ز خون رزمگه» درخور تأمل است و با این ضبط نیز معنا روشن خواهد بود؛ هرچند ضبط پیشین دشوارتر و صحیحتر است.
پی گرگ آشفته داری به چنگ |
|
شتابان رسیدی گر آری درنگ |
زمانت سرآرم به زودی نه دیر |
|
هماکنون ببینی دم و پنج شیر
|
«پی به چنگ داشتن» معنای مفیدی ندارد و به نظر میرسد «چنگ» تصحیف «جنگ» باشد؛ چنانکه در نسخة «ن» نیز «جنگ» آمده است: شبرنگ در حال گریز بود؛ وقتی فرامرز و و گیو را درپی خود میبیند، به فرامرز میگوید تو که درپی یک گرگ درحال گریز و آشفته مانند من، به جنگ رو آوردهای و از تعقیب من دست برنمیداری، اگر درنگ آوری، زود زمانت را سر خواهم آورد.
فروبرده یال و برآورده شور |
|
جگر خون شده بر دهن کرده زور
|
مصراع دوم اگر مفید این معنا باشد که از شدت جنگ، نزدیک بود جگرش از دهانش بیرون زند، تعبیری امروزین مینماید؛ بنابراین به نظر میرسد ضبط نسخة اساس (جگر خون شد از بس که کردند زور)، موجهتر باشد.
کیان را بهین رای و فرهنگ دان |
|
ز مردی کیی نیمه نیرنگ دان (؟)
|
این بیت نیز ازجمله ابیاتی است که مصححان با تردید، مصراع دوم آن را ضبط کرده و گمان بردهاند که تصحیفی در آن رخ داده است؛ اما گویا «کیی»، تصحیف «یکی» است؛ چنانکه در نسخة «ن» نیز «یکی» آمده است و در این صورت معنا روشن خواهد بود: رستم به فرامرز میگوید جنگ تنها به نیروی بازو نیست و یک نیمه از مردانگی، براساس اصل «الحرب خدعه»، توسل به چارهگری و نیرنگ است. شاید در نگاه نخست سفارش رستم به فرامرز برای توسل به تدبیر و چارهگری در جنگ، ناجوانمردانه پنداشته شود؛ اما باید دانست که خود رستم نیز در شاهنامه، بیش از آنکه به نیروی بازو متکی باشد، با چارهگری و توسل به نیرنگ، دشمن را تباه میکند (رضاییدشتارژنه، 1392: 98‑128)؛ زیرا «قانون جنگ، قانون دیگری است و با معیارهای اخلاق دینی به معنای جاری کلمه ربطی ندارد. از آنجا که فونکسیون جنگ، فونکسیونی از امر شهریاری است، پس شهریاری سپهر مستقلی است که منطق و اخلاق خاص خود را دارد» (پرهام، 1381: 141‑139) و جالب است که فردوسی نیز آشکارا قاموس جنگ را از قاموس اخلاق و دین مجزا میداند:
چو همره کنی جنگ را با خرد |
|
دلیرت ز جنگاوران نشمرد |
||
خرد را و دین را رهی دیگر است |
|
سخنهای نیکو به بند اندر است |
||
رهی گردم و زاغ بر سر کشم |
|
نه گردی نه مردی گو و سرکشم
|
||
تصحیحکنندگان با تردید، «زاغ بر سر کشیدن» را پوشش سر به رنگ سیاه دانستهاند که زنان بر سر میانداختند (همان: 242)؛ اما برپایة جستوجوی نگارنده در متون گذشته، جایی این نکته دیده نشد که رهیشدن زنان مستلزم سرانداز سیاه بر سر کردن باشد؛ بنابراین بهسبب آنکه فضا، حماسی است و باتوجهبه مصراع دوم بیت، گویا در اینجا مراد از «زاغ»، گوشة کمان است و «زاغ بر سر کشیدن» شاید مفید معنای «کمان را کنار گذاشتن» باشد: مهیار بهدرو (فرامرز) را میگوید که زین پس گردی و دلاوری و سرکشی و کمان را کنار میگذارم و به بندگی کیکاووس دست مییازم.
ادب عامه
در شبرنگنامه گاهی ابیاتی دیده میشود که رنگ و بوی ادب عامه دارد و گویا تحت تأثیر هنر نقالی به این منظومه راه یافته است؛ چنانکه دیو ژوش، جنگافزاری از استخوان گران بر دوش دارد، از فعل «رد کردن» استفاده میشود، گاه پهلوانی پایش میشکند، گاه حریف چون خیار از نیمه، دو نصف میشود، گاه غولی شش دست، سلسلهجنبان حماسه است و گاه به خاک مرده سوگند میخورند و گرز پهلوان گاه ششصد من است؛ موضوعاتی که در حماسة ملی ایران دیده نمیشود:
برون آمد از قلب مازندران |
|
نهاده به دوش استخوان گران |
||||
تو خوش باش و بنشین و دل بد مکن |
|
سپاهت گزین است کس رد مکن |
||||
برآورد و زد بر زمینش چنان |
|
که یک پای او خورد گشت استخوان |
||||
بزد گیو گو تیغ زهر آبدار |
|
به دو نیمه شد پیکرش چون خیار |
||||
یکی غول شش سر ورا همنبرد |
|
سر و دوش او سرخ و رخساره زرد |
||||
به خاک قباد و به تابوت سام |
|
که فردا نگیرم ز ابرش لگام |
||||
ز ششصد من افزون عمود گران |
|
بدین گرز بگرفته مازندران
|
||||
ابهامهای شبرنگنامه
گاهی در شبرنگنامه مطالبی بیان شده است که در متون دیگر حماسی دیده نمیشود. برخی از این مطالب شاید برای نخستینبار در این منظومه مطرح شده باشد. در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.
رویینتنی فریبرز
برپایة اطلاعات نگارنده، اشاره به رویینتنی فریبرز تنها در شبرنگنامه آمده است:
چو گستهم و رهام چون بیژنا |
|
زرسپ و فریبرز رویینتنا
|
چشم خروس
تا آنجا که نگارنده میداند، چشم خروس در متون کلاسیک معمولاً برای امور مثبت و خوشایند، مشبهبه قرار میگیرد؛ اما در شبرنگنامه وجهی منفی دارد و سرخی رخ جنگیان از ترس جنگ، به چشم خروس تشبیه شده است:
برآمد از ایرانسپه نای و کوس |
|
رخ جنگیان شد چو چشم خروس
|
ابیات مبهم
برخی از ابیات شبرنگنامه نامفهوم است. این موضوع یا بهسبب تصحیف برخی از واژههاست و یا کمیِ بضاعت نگارنده مانع از این شد که به مفهوم روشن و درخوری از این ابیات دست یابد. بنابراین در ادامه این ابیات پیش روی خوانندگان قرار میگیرد تا علاقهمندان به متون حماسی با دقت بیشتر، گره از فروبستگیهای این ابیات بگشایند.
تو را مدعی بار بگرفته تیز |
|
فروخفته بیآگه از رستخیز |
||||||
ز خرداد چون روز نیمی گذشت |
|
ز مهتاب اگر بود سیمی گذشت |
||||||
سوی چشمهساران کشیدند علم |
|
چو آتش کشیدند خوان را ز نم (؟) |
||||||
من او را بپوشم به دیبای زرد |
|
نهم بر رخش نقطة لاجورد |
||||||
شما را سزاوار دیبای زرد |
|
نهادن به رخ نقطة لاجورد |
||||||
یکایک ز میدان نمودند پشت |
|
که پیغاره نبود سنان را به مشت
|
||||||
نتیجهگیری
شبرنگنامه تنها منظومة پهلوانی بعد از شاهنامه است که به توصیف کینخواهی شبرنگ، پور دیو سپید، از رستم و ایرانیان پرداخته است. این منظومه را که احتمالاً در سدة ششم سروده شده است، اخیراً ابوالفضل خطیبی و گابریله وان دن برگ بهشکلی عالمانه تصحیح کردهاند؛ اما نگارنده با واکاوی این منظومه دریافت که با وجود وسواس علمی و دقت نظر مصححان محترم، در ضبط و نویسش برخی از ابیات این منظومه لغزشها یا کاستیهای راه یافته است که با مراجعه به نسخهبدلها و منابع مرتبط کوشش شد ضبط ارجحتری از این ابیات پیش روی خواننده قرار گیرد.