نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشیار زبان و ادبیات فارسی، دانشکدهی علوم انسانی، دانشگاه زنجان، زنجان، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Abstract
One of the issues raised in the study of ancient texts is the problem of distortion, and perhaps this is one of the important factors in creating ambiguity in these texts. Detecting and correcting these distortions can provide readers a more readable text and make it easier to access the information or knowledge presented in these works. One of the famous Persian works is Tarikh-e Beyhaqi (history of Bayaqi) that, despite the publication of valuable corrections, the exact meaning of some of its terms and expressions is not yet clear. One of these expressions is ‘qafa daridan’, which both the commentators and expositors of this work, as well as those who who have already discussed this issue, have accepted it in the same way and all have defined it as a metaphor for ‘discredit and disgrace’. The question of this article is whether this term could have the correct meaning in the same way or is its original form somewhat different and distorted? Based on this, it has been shown with the help of evidence and reasons that the present form of the term and the interpretations that the distinguished commentators have made cannot be correct. Then, with the help of the text of the Tarikh-e Beyhaqi as well as evidence from other ancient Persian manuscripts, the correct form is presented.
Introduction
Tarikh-e-Beyhaqiis one of the most valuable Persian texts of the fifth century AH. Therefore, looking at its words and terms and trying to discover their authenticity can be a worthwhile endeavor. One of the terms used in Tarikh-e Beyhaqi but ignored by scholars is ‘Qafa Daridan’. In this article, we will attempt to refute its present form by providing reasons and evidence and will find the correct form.
Material & Methods
The word ‘Qafa’ has been used 9 times in Tarikh-e Baihaqi: six times in the sense of ‘behind’, two times in the sense of ‘above’, and once in the sense of ‘hit on the neck’. Also, it has been used once as a verb with the word ‘khordan’ (eating) meaning ‘to punish, to beat’.
‘Qafa Daridan’ has also been used three times in Tarikh-e Beyhaqi:
1- In the story of the arrival of the ministry of Khwaja Ahmad Meimandi and the king’s first formal and secret meeting with him: “Some were given jobs, and some were dismissed and them (Qafq Daridan)” (Modarres Sadeghi, 2009, p. 170)
2- In the Turkmen story, when the Minister talks about bringing Turkmens to Khorasan by Soltan Mahmud and its negative results: “There was so much trouble them … (Qafq Daridan) and they drove him out of Khorasan” (ibid., p. 272)
3- In the story of Masoud’s conversation with Bunasr Moshkan about a secretary named Bulfath and revealing that Bulafat has been Masoud’s secret spy in the Divan’s Correspondence: “I used to say that his … (Qafq Daridan) and be expelled from the court so that the secretary of the traitor would not be employed” (ibid., p. 310).
‘Qafa Daridan’ in both dictionaries and descriptions of Tarikh-e Beyhaqi has come to mean disgrace and discredit. Also, some refer to it as the story of Yusuf and Zulaikha and the tearing of Yusuf’s clothes by Zulaikha. This does not seem to be the correct interpretation, as in the story above Yusuf’s tearing of the clothes is a sign of his sincerity, not his scandal. Moreover, the meaning cannot be true in Tarikh-e Beyhaqi for the following reasons:
1) Why should the king and the Minister discredit one group at their first official meeting? And why Beyhaqi who talked about all the details, didn't talk about their disgrace?
2) The Turkmens were wandering tribes whose job was to flee and gain or lose their land, and to expel them from Khorasan would not be considered a scandal.
3) Revealing spying on the King not only does not discredit him, but adds to his credibility.
Discussion of Results & Conclusions
It is supposed that the term is this text is distorted and the above word refers to ‘Qaba Daridan’ (tearing up Qaba= a long shirt for men) not ‘Qafa Daridan’. Qaba has been a court dress and government agent in general and no one went to the king without it. In Beihaqi's History, where the author intended to talk of appointing individuals to important occupations, there is also talk of wearing a special Khel’t (robe of honor) that was the main part of Qaba. Therefore, the dismissal of some agent from his position, likewise, required him to be unfrocked. In Tarikh-e Beyhaqi, in describing the dismissed or arrested individuals, we see them without Qaba. In all three pieces of evidence mentioned above, there is talk of ‘firing’ them. Accordingly, the meaning of “Qaba Daridan” has gradually become "firing".
کلیدواژهها [English]
«قفا» و «قفادریدن» در تاریخ بیهقی
واژة «قفا» بهصورت اسم 9 بار در تاریخ بیهقی به کار رفته است؛ شش بار در معنی «پشت سر، در عقب، بهدنبال» (بیهقی، 1383: 76، 154، 294، 536، 587)؛ دو بار در معنی «رویِ، بالایِ» (همان: 144 و 533)؛ یکبار در معنی «پسگردنی» (همان: 174) و یکبار هم با «خوردن» بهصورت مصدری به معنی «تنبیهشدن، ضرب شست چشیدن» (همان: 544) استفاده شده است.
«قفادریدن» نیزسه بار در تاریخ بیهقی به کار رفته است:
1) در داستان به وزارت رسیدن خواجه احمد میمندی و نخستین خلوت او با مسعود پس از رسمیتیافتن مقامش: «چون آثار ظاهر میشد از آنچه گروهی را شغلها دادند و گروهی را برکندند و قفا بدریدند و کارها پدید آمد، خردمندان دانستند که آن همه نتیجة آن یک خلوت است» (همان: 170).
2) در ماجرای ترکمانان، هنگامی که وزیر از عمل محمود یعنی پیشینة آوردن ترکمانان به خراسان و عواقب آن سخن میگوید: «خواجه گفت ... به اول خطا بود این ترکمانان را آوردن و به میان خانة خویش نشاندن و بسیار گفتیم آن روز ... سود نداشت که امیر ماضی مردی بود مستبد به رأی خویش و ... چندان عقیله پیدا آمد تا ایشان را قفا بدرانیدند و از خراسان بیرون کردند» (همان: 272).
3) در ماجرای گفتوگوی مسعود با بونصر مشکان دربارة یکی از دبیران به نام بوالفتح و آشکارشدن این نکته که بوالفتح جاسوس مخفی مسعود در دیوان رسالت بوده است: «من که بونصرم گفتم دریغا که من امروز این سخن میشنوم. امیر گفت اگر بدان وقت شنودی چه کردی؟ گفتم: بگفتمی تا قفاش بدریدندی و از دیوان بیرون کردندی که دبیر خائن به کار نیاید» (همان: 310).
«قفا» و «قفادریدن» در فرهنگها و شرحهای تاریخ بیهقی
بیشترین معنی «قفا» در فرهنگ سخن دیده میشود: پسِ گردن، پشت، دنبال، پشت سر (غیاب)، پسگردنی و بالا. لغتنامه مدخل «قفادریدن» را ندارد؛ اما فرهنگ معین سه معنی برای آن آورده است: 1) پارهکردن جامة کسی از پشت؛ 2) کنایه از بیآبروکردن (اشاره به داستان یوسف و زلیخا)؛ 3) کنایه از جماعکردن از پشت (ذیل قفا). فرهنگ سخن «جامة کسی را از پشت دریدن و به مجاز بیآبروکردن» را برای این مصدر ذکر کرده و عبارت اول از بیهقی را شاهد آورده است (ذیل قفا). کسانی که به شرح تاریخ بیهقی پرداختهاند نیز همگی این مصدر را کنایه از «بیآبرو و رسواکردن» گرفتهاند (خطیبرهبر، 1371: 334؛ مدرس صادقی، 1388: 615؛ دانشپژوه، 1384: 1240؛ یاحقی و سیدی، 1388: 1716؛ حسینی کازرونی، 1384: 179)؛ اما در پذیرفتن این معنای کنایی، دو اشکال به نظر میرسد: نخست اینکه در کنایه، ارادة معنی اصلی نیز جایز است و درواقع کنایه نوعی از حقیقت است (همایی، 1370: 256)؛ اما آیا در معنای کناییِ «قفادریدن» نیز چنین است؟ بعضی در این باره گمانههایی زدهاند. سجادی مینویسد: «ظاهراً یعنی پس گردن آنان را گرفتند و چاک کردند و از خراسان براندند» (1374: 294). خطیبرهبر مینویسد: «شاید این کنایه از آنجا ناشی شده که جامة شخص خائن را از پشت سر چاک میزدند» (بیهقی، 1371: 570)؛ اما باید گفت «قفا» به معنای «جامه» و یا «پشت جامه» نیامده است. یاحقی و سیدی نیز ظاهراً چنین برداشتی دربارة «قفا» داشتهاند که مینویسند: «به نظر میرسد که این تعبیر با توجه به داستان یوسف و عشق زلیخا به او و آیة قرآن (یوسف 27) پدید آمده باشد که: «و ان کان قمیصه قد من دبر فکذبت و هو من الصادقین»» (1388: 937)؛ اما یادآوری این نکته ضروری است که در این داستان، تأکید آیه بر این است که دریدهشدن جامة یوسف از پشت نشانة صداقت اوست! یعنی این موضوع نه تنها یوسف را بیآبرو نکرد، بلکه کذب گفتار تهمتزننده را هم اثبات کرد و آبروی یوسف را به او برگرداند؛ بنابراین توجیه مصححان محترم جایگاهی ندارد. دوم اینکه این معنا به دلایل زیر در شواهد تاریخ بیهقی پذیرفتنی نیست:
در شاهد 1: آیا عجیب نیست که در نخستین جلسة رسمی سلطان با وزیر که میبایست تصمیمات مهمی گرفته میشد، گروهی را بیآبرو کنند؟ اینها که بودند و چه فضاحتی به بار آورده بودند که رسواکردنشان ضروریترین کارها پس از خلعتپوشیدن وزیر به شمار میرفت؟ و عجیبتر اینکه بیهقی که به همة ریزهکاریهای امور توجه داشته، چرا دربارة رسوایی آنها سخنی نرانده است؟
در شاهد 2: رسواکردن ترکمانان به چه معنی است؟ برای قبایل بیابانگردی که در جستوجوی سرزمینی برای اقامت، با هم متحد شدهاند و در این مسیر، جنگوگریزها و افزودن به متصرفات و یا از دستدادن بخشی از آنها از امور متداول زندگیشان بوده است، آیا بیرون شدنشان از خراسان رسوایی است؟
در شاهد 3: موضوعِ سخنْ بوالفتح است که معلوم میشود جاسوس امیر مسعود در دیوان رسالت بوده است. پرسش این است که آیا آشکارشدن این موضوع برای او رسوایی به شمار میرفته یا برعکس، او را مورد اعتماد مسعود معرفی میکرده است؟
با توجه به آنچه نقل شد، در اینجا ممکن نیست معنای حقیقی واژة «قفا» مدّنظر باشد؛ مگر اینکه آن را نوعی مجازات در نظر آوریم که پشت گردن کسی را میدریدهاند؛ اما این معنی پذیرفتنی نمینماید؛ زیرا اولاً تنها مجازاتی که در اشاره به آن، واژة «قفا» به کار رفته، «زبان از قفا بیرونکشیدن» است که تکیة آن بر «زبان» است نه «قفا» و برای کسانی اعمال میشده است که زبان نگه نمیداشتند و سخنی که نباید را میگفتند؛ 1 ولی در این شواهد سخنی از بیجا سخنگفتن نیست. دوم آنکه در شاهد سوم این مجازات به بونصر مشکان نسبت داده میشود و بدیهی است که صاحب دیوان نمیتوانسته اختیار چنین مجازاتهایی را داشته باشد.
به گمان نگارنده، «قفا» در اینجا تحریف «قبا» است و ترکیب منظور «قبادریدن» بوده است نه «قفادریدن». شواهد تاریخ بیهقی نشان میدهد «قبا» لباس درباریان و بهطور کلی کارگزاران دولتی بوده است؛ چیزی شبیه لباس فرم امروز. در تاریخ بیهقی همة شخصیتهای درباری از امیر و رؤسای دیوانها تا کارمندان و حتی غلامان و ساقیان و رکابداران به هنگام رفتوآمد در دربار و یا انجام امور دولتی قبا به تن دارند. اشاره به قبا بهعنوان لباس رسمی کارگزاران دربار در دیگر متون کهن نیز دیده میشود:
بند قبای چاکری سلطان بستن قبا به خدمت سالار و شهریار |
|
چون از میان ریخته نگشایی امیدوارتر که گنه در عبا کنیم
|
از شواهد زیر نیز پیداست کسی بدون قبا به خدمت سلطان نمیرسیده است:
گر تو زبهر خدمت رفتن به پیش میران پس به شستن قبا دهد ناچار |
|
اندر غم قبایی تو از در قفایی نرسد چند گه به خدمت بار
|
به این ترتیب قبا بهعنوان لباس مخصوص درباریان و کارگزاران دولتی بهتدریج در مقابل لباسهای گروههای دیگر ازجمله صوفیان و زاهدان قرار گرفته است:
هرکه دریافت سر آل عبا |
|
خواه در خرقه باش و خواه قبا
|
«آن طیلسانپوش منافق را به آتش میبرند و آن قبابستة مخلص را به بهشت میفرستند» (میبدی، 1357: 454).
در تاریخ بیهقی هرجا از انتصاب افراد به مشاغل مهم سخن به میان آمده است، از پوشیدن خلعت خاصِ آن مقام که جزو اصلی آن، قبا بوده نیز سخن گفته شده است. به همین ترتیب برکنارکردنِ کسی از مقامش نیز مستلزم پسگرفتنِ قبای او بوده است. در ماجرای فروگرفتن علی قریب و برادرش منگیتراک (بیهقی، 1383: 86) و اریارق (همان: 86) نخستین کار مأمورانِ بازداشت، گرفتن قبایشان است. افزونبر آنکه در توصیف افراد برکنارشده از مقام و یا بازداشتشده، آنها را بدون قبا میبینیم؛ 2 چنانکه حسنک و بوعلی سیمجور (همان: 194 و 217‑216). این موضوع در داستان حصیری آشکارتر است. بیهقی پس از مشاهدة ازدحام مردم، علت را جویا میشود و شاهدی میگوید: «بوبکر حصیری را و پسرش را خلیفه با جبه و موزه به خانة خواجه آورد و بایستانید و عقابین بردند کس نمیداند که حال چیست» (همان: 176)؛ یعنی بدون قبا بردن حصیری و پسرش به خانة خواجه، نخستین نکتة مهم برای شاهد ماجرا بوده است. با این توضیحات، اکنون به عبارات منظور بازمیگردیم:
در هر سه شاهد، سخن از «گرفتن مقام از کسی» و «اخراج» اوست. کار دیوانی مستلزم قباپوشیدن بوده است و برکناری کسی از مقامش هم چنانکه اشاره شد، با گرفتن قبا از او همراه بوده است. شاید «قبادریدن» را بتوان با کندن سردوشی (درجه) از لباسهای نظامیان در دنیای امروز مقایسه کرد. به این ترتیب اگر در هرکدام از عبارات منظور بهجای قفا، قبا بگذاریم معنی روشن میشود: 3
در شاهد 1، از نخستین جلسة رسمی سلطان با وزیر سخن گفته میشود و چون همه میدانستهاند که قرار است تصمیمات مهمی دربارة عزل و نصب افراد گرفته شود؛ «گروهی از ترس خشک میشدند»؛ چنانکه نتیجة جلسه هم همین نصب و عزلهاست: «گروهی را شغلها دادند» (نصب) «و گروهی را برکندند وقبا بدریدند» (عزل)؛ به عبارت دیگر گروهی را برکنار کردند و قبا (نشانة شغل و منصبشان) را پاره کردند. درواقع «قبا بدریدند» مترادف «برکندند» و مقابل «شغلها دادند» قرار گرفته است.
در شاهد 2 وزیر برای مسعود توضیح میدهد که اشتباه محمود نشاندن ترکمانان به خراسان بود (نصب)؛ اما سپس آنقدر مشکلات ایجاد شد که مجبور شدند ترکمانان را قبا بدرانند (عزل) و از خراسان بیرون کنند. «بیرونکردن از خراسان» هم بلافاصله بعد از «قبادرانیدن» آنها آمده و تأییدکنندة این معنی است. 4
در شاهد 3 بونصر مشکان پس از آگاهی از جاسوسبودن بوالفتح دبیر میگوید: اگر میدانستم میگفتم قبایش را بدرند (عزل از شغل دبیری) و از دیوان بیرونش کنند. علاوهبر اینکه در اینجا هم «بیرونکردن از دیوان» بلافاصله پس از «قبادریدن» قرار گرفته است؛ آنچه این معنی را تأیید میکند، سخنی است که پیشتر نیز از قول بونصر مشکان دربارة همین بوالفتح و یکی دیگر از دبیران به نام عبیدالله نقل شده بود؛ وقتی از امیر مسعود میشنود که «این دو تن در روزگار گذشته مشرفان بودهاند ازجهتِ مرا در دیوان تو» و بونصر میگوید اگر پیشتر میدانستم «هر دو را از دیوان دور کردمی که دبیر خائن به کار نیاید» (همان: 160). چنانکه دیده میشود، در اینجا هم «اخراج» آنها از دیوان بیان میشود، نه چیز دیگری. شاهد دیگر در تأییدِ این معنی، یکی از ابیاتِ قصیدهای است که بیهقی از بوحنیفة اسکافی میآورد که در آن «قبادریدن» به همان معنای از دست دادن پست و مقام به کار رفته است:
شاه چو بر خود قبای عجب کند راست |
|
خصم بدردش تا به بند گریبان
|
به این ترتیب «قبادریدن» کمکم معنای کنایی یافته است و به معنی «برکناری از پست و مقام» و بهطور گستردهتر در معنی «کنارگذاشتن کسی یا چیزی» به کار رفته است.
نکتة دیگری که در تکمیل این بحث باید آن اشاره شود این است که در یکی از عبارات تاریخ بیهقی واژة «قضا» به کار رفته که فیاض احتمال داده است در اصل «قفا» بوده باشد: «پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آید ... و خاموشی بهتر با ایشان هرکسی را که قضا به کار باشد» (همان: 277). فیاض در حاشیة صفحة مذکور مینویسد: «ظاهراً قفا یعنی هرکس که میخواهد سالم بماند و قفایش را «ندرند» برای او خاموشی بهتر است» (همان). خطیبرهبر ضمن نقل توضیح فیاض مینویسد: «ممکن است به این معنى هم باشد: هرکس که گردن خود را (جان خویش را) دوست دارد» (1371: 541)، یاحقی و سیدی «قضای زندگی» آورده و توضیح آن را به تعلیقات ارجاع دادهاند (1388: 271)؛ ولی در تعلیقات صفحة مذکور چیزی در این باره دیده نمیشود. بنابر توضیحاتی که ارائه شد، حدس نگارنده این است که واژة «قضا» یا «قفا» در اینجا نیز باید تحریف «قبا» باشد. توصیة بیهقی این است که هرکس قبایش (شغلش) را میخواهد (خواستار حفظ مقام و منصبش در دربار است) باید در برابر پادشاهان خاموشی پیشه کند و به کارهای آنان اعتراضی نکند. 5
پینوشتها
1. اشاره به این نوع مجازات را در بیت زیر میبینیم:
چون بنفشه بر زبان در عمر خود حرفی نراند |
|
پس زبانش را چرا بیرون کشیدند از قفا |
2. در این باره تنها استثنا امیرمحمد است که به هنگامی که او را به قلعة مندیش میبرند، قبا به تن دارد (بیهقی، 1383: 98). شاید به این سبب که «علیایحال فرزند محمود» (همان: 97) است؛ چنانکه در همهجا «امیر» خوانده میشود.
3. جالب اینجاست که تحریف «قبا» به «قفا» را در یکی دیگر از متون کهن نیز میبینیم. در کشفالاسرار در تفسیر سورة یوسف چنین میخوانیم: «یوسف ... برخاست و آهنگ در کرد تا بگریزد، زلیخا از پی او برفت تا به وی در آویزد، ... چون به در خانه رسید تا بیرون شود زلیخا به وی دررسیده بود دستش به دامن قفا رسید بگرفت و فرودرید، «وَ قدت قَمِیصَهُ من دبر»» (میبدی، 1357: 51 و 52). تردیدی نیست که در اینجا نیز «قفا» تحریف «قبا» است؛ زیرا «قفا» لباس نیست که دامن داشته باشد و دیگر آنکه، نویسنده آن را برای ترجمة «قمیص» آورده است. علاوهبر آنکه در دو جا یوسف (ع) را با قبا میبینیم: «یوسف را پیش خود بنشاند و گیسوی وی بتافت به مروارید و قبای سبز پوشانید» (همان: 55)؛ «و یوسف را بیاراست، پیراهنی سبز در وی پوشید و قبایی سرخ در بست» (همان: 34).
4. در این بیتِ ناصرخسرو هم به دریدن لباس دشمن اشاره شده است:
جامه بدرند از اعدا و آنک |
|
جامهش بدرید ز خود، خود منم
|
5. نگارنده برای یافتن شواهد این اصطلاح، در دیگر کتابهای تاریخی (تاریخنامة طبری، تاریخ بخارا، زینالاخبار، تاریخ سیستان، تاریخالوزرا، ترجمه تاریخ یمینی و حتی تاریخ سلاجقه، تاریخ گزیده، نقثةالمصدور، راحةالصدور و تاریخ جهانگشا) نیز جستوجو کرده است؛ اما در هیچکدام از این کتابها اصطلاح «قفادریدن» یا «قبادریدن» به کار نرفته و کاربرد «قفا» و «قبا» در آنها شبیه کاربرد آنها در تاریخ بیهقی است؛ یعنی قفا به معنی پشت، پشت سر و ... و قبا بهعنوان لباس کارگزاران حکومت.