نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة علوم انسانی و حقوق، دانشگاه آزاد اصفهان، خوراسگان، اصفهان، ایران
2 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Abstract
Due to the connection that Hafez's poetry has established with the minds and languages of Persian speakers since the eighth century, some of the historical constructions of his poetic language have been adapted to the common Persian language today and have been justified and interpreted. The phrase ‘hich kare nist’ that Hafiz has applied in one of his verses has preoccupied the minds of the commentators of his poetry. Whilst they endeavored to solve the seemingly-embedded contradiction in the meaning of this phrase, regrettably, the commentators have not mentioned verifications derived from the texts of ancient poetry and prose; rather, they have conversely tried to adapt it to some specimens from modern Persian. Thus, the present study attempts to problematize the difficulty of this phrase, the function of ‘nothingness’ in the history of Persian language in the axis of connotation, and its different grammatical functions; an issue most grammarians and lexicographers have not dealt with thoroughly. From this vantage, Hafez’s linguistic construction can be justified and explained in light of its application in verse and prose texts.
Introduction
The marvelous influence along with the narration of Hafez’s poetry in the minds and language of the Persians have caused some of his distinctive linguistic constructions and interpretations to be adapted and construed with the common language today. One of such cases in point is the construction of the phrase Hitch Kare Nist (not a good-for-naught) in the following verse:
Do not scare us of being served by wine from wisdom’s forbiddance / since that sheriff is not no-account in our province.
The present study explores the two diametrically-opposed meanings of the phrase ‘not a good-for-naught’, each of which is confirmed via an analogous from Hafez’s poem. That is, the commentators’ justifications on Hafez’s verse fall into two categories: first, ‘it is Jack of all trades (omnipotent)’, and second, ‘it is master of none (not omnipotent)’ which according to the broad meaning of the verse, only one form is acceptable.
Reviewing the related literature reveals that most commentators on Hafez’s poetry have found some justifications for this phrase and over time it has become one of the controversial verses of Hafez’s divan (Qaisari, 2001). A number of the commentators’ views concerning different connotations of this verse were mentioned chronologically. ‘Bring wine that in our province there is a common sense that does not have the merit and merit of work, that is, it is nothing ...’ (Soodi, 1983).
Among several cases of the use of ‘nothing’ in Persian poetry and prose texts, the phrase ‘is nothing’ was not seen in any text before Hafez and that is why commentators have not quoted any evidence from ancient texts. ‘Nothing’ means one who is useless, but this meaning is contrary to the general meaning of the verse. Inevitably, nothing and the verse should be read separately and the verse should be interpreted as follows: Do not fear us of the sin of forbidding wine by reason; because in our opinion, the reason is absolutely useless. The rule of the sheriff is not enforceable in the realm of love, and in fact, that sheriff is nothing in our province because that ruler in our province is ‘absolutely useless’ (Heravi, 1988). ‘Do not intimidate by means of the story, that reason is an obstacle and opposition to love and brings it short since in our province, which is the province of love, the shadow of reason has no verbal influence’ (Khorramshahi, 1993). Khorramshahi in the book Ambiguities of Mind and Language, to express the ambiguity of this verse of Hafez has given examples of today’s Persian sentences and added: perhaps this type of negation into negation was used for indicating emphasis. Khorramshahi (2014) then refers to Heravi’s description.
The opinions of the most important commentators of Hafez quoted till now encompass two salient domains:
A) ‘There is nothing’; viz, it means ‘it’s nothing.’
B) ‘Hitch’ that implies ‘Nothing’ is an adverb, and being not a good-for-naught does mean ‘absolutely incompetent’.
Materials and Methods
Methodologically, by employing a descriptive procedure, this study first puts some apprehension in the foreground via contextualizing the elaborations of the phrase. What the commentators have neglected to justify this phrase, apparently due to not finding any other evidence in Persian, is its grammatical justification. If, according to them, it should be replaced by ‘absolutely’ instead of ‘nothing’, thus, where does ‘y’ end in ‘nothing’ or ‘work’ and in what place should it be added? According to his interpretation, it is correct and accurate to say: ‘absolutely not beneficial’ which has not been used in eloquent Persian language, in the old and new times.
Some of the syntactic functions of ‘Hitch’ can be categorized below:
Nothing + noun + y (negativity / unity) + negative verb
Nothing + noun + negative verb
Nothing + noun + positive verb
Nothing as an indicator of definiteness
Discussion of Results and Conclusions
In sum, to explain the syntax of the phrase ‘not a good-for-naught’ employed in Hafez’s poetry and to consider it as the equivalent of omnipotent in today’s language, it is necessary to pay attention to the grammatical construction and function of ‘nothing’ in the syntactic axis of the texts of the prose and the proses of the 8th century and before. Sometimes if ‘none’ is used before a noun, ‘y’ can be added instead. This substitution shows that ‘nothing’ has the meaning of ‘y’ except its constrained meaning. For the first time among the grammarian, Najm al-Ghani Khan Rampuri, the author of Nahj al-Adab, and then Abdul Rahim Homayoun Farrokh have paid much attention to this point. But the commentators of Hafez’s poetry, without paying due attention to the syntactic construction of ‘not a good-for-naught’, have adapted it to the meaning of Hafez's verse without any syntactic justification or accurate evidence.
کلیدواژهها [English]
1ـ مقدمه
نفوذ و رَوایی شعر حافظ در ذهن و زبان ایرانیان سبب شده است تا برخی از ساختها و تعبیرهای خاص زبانیِ او، با زبان رایج امروز انطباق یابد و تأویل و تفسیر شود. یکی از این موارد، ساختِ عبارت «هیچکاره نیست» در بیتِ زیر است:
ما را زِ منــع عقل مترسان و می بیـار |
|
کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست 1 |
عبارت «هیچکاره نیست» دو معنا را به ذهن متبادر میکند که هرکدام از آنها در نگاه اول با قرینهای از شعر حافظ تأیید میشود:
الف) ما را از منعِ عقل مترسان و می بیاور؛ زیرا عقل شحنهای است که در ولایت ما کارهای نیست که تضاد «عقل» و «می» را در شعر حافظ نشان میدهد. این مضمون در شعر او نمونههایی دارد: 2
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را |
|
دمــی ز وســوســة عقــل بـیخبـر دارد
|
|
|
(حافظ، 1377: 154) |
بهای بــادة چون لعل چیست جوهــرِ عقل |
|
بیــا که ســود کسی برد کین تجارت کرد |
|
|
(همان: 163) |
فریب دخترِ رَز طـرفــه مــیزنـد رهِ عقـل |
|
مبـاد تا به قیــامــت خــراب طـارم تاک |
|
|
(همان: 254) |
ب) ما را از منع عقل مترسان و می بیاور؛ زیرا عقل شحنهای است که در ولایت ما همهکاره است. رابطة «عقل» و «می»نوشی نیز در شعر حافظ نمود دارد:
صراحیای و حریفـی گــرت به چنگ افتد |
|
به عقــل نــوش که ایّـــام فتـنهانگیز است |
|
|
(همان: 116) |
من و انکار شراب این چه حکایت باشد |
|
غالبــا ایـن قـــدرم عقـل و کفایت باشد |
|
|
(همان: 180) |
حاشـا که من به موسم گل ترک مــی کنـم |
|
من لاف عقــل میزنم این کــار کـی کنم |
|
|
(همان: 284) |
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش |
|
ساقیا مــی ده به قــــول مستشـار مؤتمن |
|
|
(همان: 307) |
در صورت اول، معنای بیت روشن به نظر میرسد؛ اما عبارت «هیچکاره نیست»، به «کارهای نیست» چگونه باید توجیه شود؟ پذیرفتن صورت دوم (ب) نیز تناقضی را در معنای بیت پدید میآورد که اگر عقل شحنهای است، «همهکاره»، پس درخواست «می» که با «عقل» در تضاد است، چه وجهی دارد؟
1ـ1 پیشینة پژوهش
بیشتر شارحان شعر حافظ برای عبارت «هیچکاره نیست» توجیهی یافتهاند و به مرور زمان این بیت از ابیات بحثانگیز دیوان حافظ شده است (رک. قیصری، 1380: 686). در ادامه، نظر شارحان را دربارة این بیت بهترتیب تاریخی نقل میکنیم:
ـ «می بیاور که در ولایت ما عقل شحنهای است که لیاقت و شایستگی کار را ندارد، یعنی هیچکاره است...» (سودی، 1362، ج 1: 459).
ـ «ای منکر! ما را از این مَترسان که عقلِ تو مانع خواهد گشت؛ زیرا که شَحنهای [کذا] که در ولایت ماست، اَی: عقلی که در بدن ماست، هیچکاره نیست. اَی: سرکش نیست؛ بلکه تابع من است. و با آنکه عقل معاش ندارم که هیچکارهای است، بلکه عقل معاد دارم که مُمدّ عشق است» (اکبرآبادی، 1397: 285).
ـ «این بیت را ذیل نفی مضاعف آوردهاند... هیچکاره اینگونه که بهصورت مرکب نوشته شده، یک صفت است و هیچکارهنبودن نفیدرنفی و به قاعدة منطقی نتیجة مثبت دارد؛ یعنی کارهایبودن، بیاثرنبودن و علیهذا معنی بیت این میشود که شحنة عقل در ولایت ما کارهای هست؛ عضو مؤثّری است؛ در صورتی که روال معنی این است که گرچه عقل شحنة بدن است؛ ولی در ولایت ما که قلمرو عشق است، سمتی ندارد. بهاصطلاح کارهای نیست یا هیچکاره است. فرهنگ فکری حافظ نیز با همین معنی منطبق است و حاجت به ارائة دلیل نیست و تنها صورتی که میتوان از بیت معنای محصّلی به دست آورد، این است که هیچ را از کاره جدا بنویسیم "هیچ، کاره نیست" و چنین معنی کنیم: شحنة عقل در ولایت ما مطلقاً کارهای نیست و با در نظرگرفتن معنی کاره که مؤثّر و کارآمد است، حاصل معنی بیت اینکه ما را از این که عقل منع میکند، مترسان و می بیاور؛ زیرا اگرچه در ملک وجود ما عقلی وجود دارد؛ ولی حکمش روا نیست و در این دستگاه عضو مؤثّری نیست» (هروی، 1363: 28‑29).
ـ «هیچکاره یعنی کسی که به درد کاری نخورد؛ اما این معنی مخالفِ مفهوم کلی بیت است؛ ناگزیر باید هیچ و کاره را جدا از هم خواند و بیت را چنین معنی کرد: ما را از گناه حرامبودن شراب به حکم عقل مترسان؛ زیرا عقل در نظر ما مطلقاً کارهای نیست. حکم داروغة عقل در قلمرو عشق مجری نیست و درواقع آن شحنه در ولایت ما هیچکاره است... زیرا آن حاکم در ولایت ما مطلقاً کارهای نیست» (همان، 1367، ج 1: 332).
ـ «در مقاله 3 پیشنهاد شده است که بهصورت "هیچ، کاره" خوانده شود که اگر جز این باشد، معنی درستی از آن بیرون نخواهد آمد. کسان دیگری هم پیش از آن به همین نکته اشاره داشتهاند (لغتنامه دهخدا). با آنکه ظاهر استدلال که ناظر بر پرهیز از نفیدرنفی است، منطقی مینماید، یک چیز آزاردهنده در آن میبینیم و آن آهنگ کلام است؛ اگر هیچ و کاره را به طور منفصل تلفّظ کنیم، سکته و شکافی در آهنگ حادث میآید که همواره مورد بیزاری حافظ بوده است. گذشته از این، من یقین ندارم که "کاره" به معنای "کاری" بهتنهایی در فارسی دوران قدیم استعمال شده باشد؛ اما بهصورت متصل آیا معنایی برای شعر هست؟ وجهی که میتوانم برای آن بیابم، آن است که "هیچ" در اینجا نه به معنی ناموجود، بلکه به معنی دیگرش که "اندک" یا "کمترین" باشد، به کار رفته است و آنگاه مفهوم بیت آن میشود که: "این شحنه در ولایت ما کمترین کارهای نیست"» (اسلامی ندوشن، 1364: 79-80).
ـ «هیچ نیست: هیچ خودْ قید نفی است و فعل نفی با آن همراه کرده تا به کلّیت نفی عقل کرده باشد» (زیبایی، 1367: 439).
ـ [الف:] «کان شحنه در ولایت ما، هیچکاره نیست (با نفی مضاعف) [ب:] کان شحنه در ولایت ما هیچ، کاره نیست» (رک. راستگو، 1370: 55).
ـ «هیچ، کاره نیست: بالکلّ کارهای نیست. هیچ در اینجا قید است» (ذوالنّور، 1372، ج 1: 167).
ـ «ما را از نهی خرد بیم مده و باده بده که نگاهبان خرد در کشور دل ما هیچکاره هم نیست؛ یعنی از هیچ هم کمتر است» (خطیبرهبر، 1373: 102).
ـ «ما را از اینکه عقل مانع و مخالف عشق است، مترسان و قصه کوتاه کن و می بیار چراکه در ولایت ما که ولایت عشق است، شحنة عقل، نفوذ کلامی ندارد» (خرّمشاهی، 1372: 378). خرّمشاهی در کتاب کژتابیهای ذهن و زبان، برای بیان کژتابی این بیت حافظ، نمونههایی از جملههای فارسی امروز آورده و در ادامه افزوده است: «شاید این نفیدرنفی در عصر حافظ افادة تأکید میکرده است و بهطور ریاضی عمل نمیکرده است که منفیدرمنفی بشود، مثبت» (همان، 1393: 52)؛ سپس به شرح هروی اشاره دارد و نظر او را دربارة این بیت اینچنین نقد میکند: «در اینجا نفیدرنفی یا منفیدرمنفی نیست تا بگویند که هیچکاره نیست؛ یعنی همهکاره نیست؛ یعنی همهکاره یا لااقل کارهای هست؛ بلکه نفی دوم (نیست) مؤیّد و تقویتکنندة نفی اول (هیچکاره) است. از باب تقریب به ذهن و برای رفع استعباد باید این مثال را ـ ولو آنکه ادبی نیست ـ بزنم که در عرف امروز، بعضی از عامه به "غافل" میگویند: "ناغافل" یا به "محروم"، "نامحروم". این پدیدهای زبانشناختی است که در این دو کلمه، ظاهراً غلط رخ داده است؛ یعنی معنای منفی غفلت در "غافل" و حرمان در "محروم" از نظر اینان ضعیف یا نامحسوس است؛ لذا با ادات نفی آن را تشدید یا ظاهر میکنند. همانطور که نمیتوان ریاضیوار محاسبه کرد و گفت "نامحروم"؛ یعنی کسی که محروم نیست، یعنی کامیاب؛ یا "ناغافل" یعنی کسی که غافل نیست، یعنی هشیار، همان مکانیسم را در مورد "هیچکاره نیست" نیز باید پذیرفت و نگفت "هیچکاره نیست"؛ "یعنی کارهای" هست؛ بلکه یعنی همان "کارهای نیست"» (همان: 54).
ـ «در مصراع دوم این بیت چنین به نظر میرسد که نفیدرنفی اثبات است و مفهوم مخالف هیچکاره نیست میشود "همهکاره است"؛ زیرا واژة کاره، یعنی دارای مقام و نفوذ و صاحب منصب و کارآمد و "هیچ" قید فعل منفی است و تأکیدی بر نفی فعل است، نه خنثیکنندة آن؛ مثلاً ظاهر جملة "فلان هیچ غلطی نمیکند" مدح است؛ اما مفهوم باریکتر آن این است که چون فلان هر کاری بکند، غلط است؛ پس "غلطی نمیکند" برابر است با "کاری نمیکند" و خلاصه اینکه شحنة عقل هیچ "کاره نیست"» (رکن، 1375: 191‑192).
ـ «"هیچ کاره نیست" معنی "هیچکاره است" میدهد و علّت این تعبیر بهخودیخود در کلام نهاده شده است. علّت آن نقش "هیچ" است که در"هیچکاره" است، ظاهراً صفت است و در "هیچکاره نیست" نقش قیدی را به عهده دارد» (ثروتیان، 1380، ج 1: 806).
ـ «ما را از ممانعت عقل مترسان و شراب بیاور؛ زیراکه این پاسبان، یعنی عقل در ولایت ما، یعنی سرزمین عشق قدرتی ندارد... هیچکاره نیست: در زبان فارسی گاهی در یک جمله دو کلمة منفی میآورند و مقصودشان باز هم حالت منفی جمله است، نه مثبت آن و مثلاً میگویند او هیچ نمیداند و مقصودشان این است که او چیزی نمیداند، پس هیچکاره نیست؛ یعنی قدرتی ندارد و کاری به دستش نیست» (شریعت، 1381: 145).
ـ «هیچکاره: کنایه از مردم ضعیف و بیاعتبار و فرومایه. مثال از مبرزا معزِّ فطرت: در فکر آن دهانم و در یاد آن کمر ـ چون من به روزگار کسی هیچکاره نیست. "لغتنامه." در تداول عام اوّلی پرسد "فلانی چه کاره است؟ "یعنی چه پیشه و شغلی دارد. دومی جواب دهد "هیچکاره"؛ یعنی هیچکاره است، شغل و مقامی چشمگیر و قابل ذکر ندارد، علاوهبر این در این بیت یعنی هیچ، کارهای نیست "با آن که نه روزگار مساعد و نه دل و ساعد هیچ کار بود" (مقدمة تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چاپ مرحوم اقبال، ص 7)» (حافظ، 1381: 88).
ـ «یعنی هیچکاره است و هیچکاره کلمة مرکّبی است؛ یعنی کسی که قدرت و اختیاری ندارد؛ ولی گویا در ذهن حافظ، کلمة هیچ با فعل منفی پیوند محکمی داشته است که در اینجا هیچ را از هیچکاره جدا کرده و با فعل نیست آورده است؛ مگر آنکه جمله را چنین توجیه کنیم که شحنه در ولایت ما هیچ، یعنی (مطلقاً) کارهای نیست و کاره که بهصورت معرفه آمده است، مخفّف کارهای باشد؛ یعنی حرف تنکیر حذف شده باشد و در هر دو حال، تعبیر حافظ شاذّ و خلاف قاعده است» (ذاکری، 1385: 103).
ـ «ای ساقی، شراب بیاور و بنوشان و ما را از منع شحنة عقل مترسان که آن در سرزمین ما مطلقاً کارهای نیست و کسی به حرف او گوش فرانمیدهد» (برزگر خالقی، 1389: 201).
ـ «هیچکاره نیست: = کارهای نیست، کسی نیست، هیچکس و هیچکاره است» (حمیدیان، 1392، ج 2: 1447).
ـ «هیچ: به هیچ وجه، به هیچ صورتِ (قید حالت)/ کارهایبودن صاحب شغل و مقام و منزلتی بودن، اعتباریداشتن. در اینجا نباید کلمة هیچ را با کاره یک واحد صفت جانشین اسم به شمار آورد و آن را با هیچکاره در برابر همهکاره به یک معنی گرفت. در اینجا هیچ قید حالت است و در جمله معنای به هیچ وجه دارد./ کاره: [رَ/ رِ] (ص نسبی). هر چیز کارآمد و لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید (دهخدا)./ این شحنه در ولایت ما، هیچ کاره نیست: این شحنه در شهر ما رندان که بیمی از منع عقل نداریم، به هیچوجه کارهای نیست و لیاقت انجام کاری ندارد» (رستگار فسایی، ج 1: 394/ 583).
ـ «ما را از عقل فضول چونوچراگر که دستور میدهد می مخورید، مترسان ای ساقی! تو کار خود منه از دست و می به ساغر کن! شحنۀ عقل در شهر عاشقان کارهای نیست و کسی از او نمیترسد» (قیصری، 1394: 92). 4
ـ «از ممانعت عقل گروه عشاق را مترسان و می بیار؛ زیرا عسس عقل در ولایت خردفروشان بیکاره است. نک: مقتبس است از این بیت مولوی: عقل چون شحنه است سلطان چون رسید/ شحنۀ بیچاره در کنجی خزید» (معین، 1399: 116).
«هیچکاره» در برخی از فرهنگهای لغت نیز وارد شده است.
ـ در لغتنامة دهخدا به استناد فرهنگ نفیسی همین بیت حافظ را در مدخل «کاره» افزودهاند: «کاره [رَ رِ] (ص نسبی) هر چیز کارآمد و لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید، منصوب، صاحب منصب و مقام (ناظمالأطبا) مؤثّر، شاغل مقامی، دارای شغلی، به کار مشغول، همهکاره، هیچکاره: ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست» (دهخدا، 1336: ذیل کاره). در پاورقی مربوط به این مدخل نوشتهاند: «اگر (کاره) را به این معنی نگیریم نقض غرض میشود» (همان). سپس در ادامۀ همین مدخل به نقل از فرهنگ معین افزودهاند: در ترکیب آید و صفت فاعلی سازد همچون ستمکاره؛ هرکاره؛ همه کاره؛ هیچکاره (همان).
ـ در فرهنگ سخن هویّت دستوری «هیچکاره» را صفت دانستهاند و سه معنی برای آن آوردهاند که یکی از آنها «بدون هر نوع کار و قدرت و مسئولیت» است و فقط به همین شعر حافظ استناد کردهاند (رک. انوری، 1381: ذیل هیچکاره).
2ـ بحث و بررسی
2ـ1 نقد سخن شارحان
پیش از هر چیز گفتنی است که به گواهی دفتر دگرسانیها در غزلهای حافظ، هیچ جایگزین یا ضبط دیگری در میان سی و شش نسخة خطّی دیوان حافظ، برای این عبارت وجود ندارد (رک. نیساری، 1385: 304‑305) و صورت اصلی آنچه حافظ گفته است، باید همین باشد.
سخنان اسلامی ندوشن نیز برای جدا یا سرهم نوشتن «هیچکاره» و ایجاد سکته در شعر در نقد نظر هروی پذیرفتنی نیست؛ زیرا سکتهای ایجاد نمیشود؛ بلکه تکیه بر روی هیچ قرار میگیرد. 5
نظر مهمترین شارحان حافظ که در بالا نقل شد، در بردارندة دو نکتة برجسته است:
الف) «هیچکاره نیست»؛ یعنی «هیچکاره است»؛
ب) «هیچ» قید است «هیچکاره نیست»؛ یعنی «مطلقاً کارهای» نیست.
در میان چندین کاربرد «هیچکاره/ هیچکاره»، در متون نظم و نثر فارسی، عبارتِ «هیچکاره نیست»، در هیچ متنی پیش از حافظ دیده نشد 6 و به همین دلیل است که شارحان نیز از متون قدیم شاهدی نقل نکردهاند؛ اما چند شاعر بعد از روزگار حافظ و به احتمال بسیار زیاد، تحت تأثیر او چنین سرودهاند:
درمــانـدة دیــار رضــا مـردِ چاره نیست |
|
فــرزند این دیـار بهجز «هیـچکـاره نیست» |
|
|
(عرفی شیرازی، 1378، ج 1: 380) |
ای فیـض عشقورز که عشق است هرچه هست |
|
آن دل که عشق نیست درو «هیچکاره نیست» |
|
|
(فیض کاشانی، 1371: 142) |
بر خود مخــند عقــل خرف از بــرای آنــک |
|
در شـهر عشــق، پیر خرد «هیچکاره نیست» |
|
|
(امیرعلیشیر نوایی، 1375: 103) |
در فــکر آن دهــــانــــم و در یاد آن کمــر |
|
چون من به روزگـار کسی «هیچکاره نیست» |
|
|
(شاد، 1335، ج 7: ذیل هیچکاره) |
هرچند اهلی شیرازی (858‑942 ق.) فاصلة زمانی و زبانی کمتری نسبتبه دیگران با حافظ دارد، «هیچکاره است» گفته است، نه «هیچ کاره نیست»:
در کوی عشق نام اجل کس نمیبرد |
|
جایی که عشق هست اجل هیچ کارهایست |
|
|
(اهلی شیرازی، 1344: 70) |
یا واعظ قزوینی (1027‑1090؟ ق.) 7 نیز «هیچکاره است» به کار برده است:
واعظ به فکر دوست زبان از سخن مبند |
|
جایی که دل نشسته زبـــان هیچـکاره است |
|
|
(واعظ قزوینی، 1359: 104) |
شارحان برای توجیه این عبارت از توجیه دستوری غفلت کردهاند و این بهظاهر بهسبب نیافتن شاهدی دیگر در زبان فارسی است. اگر بنابه گفتة آنان، باید بهجای «هیچ»، «مطلقاً» را قرار داد، پس «ای» به آخر «هیچکاره» یا «کارهای» از کجا و در عوضِ چه افزوده میشود؟ زیرا براساس تعبیر ایشان، درست و دقیق آن است که گفته شود: «مطلقاً کاره نیست» که در زبان فارسی فصیح، در قدیم و جدید، کاربردی نداشته و ندارد.
2ـ2 کاربرد نحوی «هیچ»
«هیچ» ازنظر ساخت نحوی کاربردهای مختلفی در متون داشته است: 8
2ـ2ـ1 هیچ + اسم + ی (نکره/ وحدت) + فعل منفی
گر پیــر مغــــان مرشــد من شد چه تفاوت |
|
در «هیچ سری» نیست که سرّی ز خــدا نیست |
|
|
(حافظ، 1377: 129) |
ناظــر روی تـو صـاحـبنظــرانانـــد آری |
|
سرّ گیسوی تو در «هیچ سری» نیست که نیست |
|
|
(همان: 131) |
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید |
|
«هیچ راهی نیست» کــان را نیست پایان غــم مخور |
|
|
(همان: 229) |
2ـ2ـ2 هیچ + اسم + فعل منفی
- «همکاران ما آناند که ایشان را اندر هر دو جهان هیچ کار نیست» (محمد بن منوّر، 1389: 298).9
- امروز کــارسازی خـود کـن که میروی |
|
فــردا به منــزلــی که در او هیچ کـــار نیست |
|
|
(ابنیمین، 1363: 567) |
شکــوه آصــفی و اسب باد و منـطق طیر |
|
به باد رفت و ازو خواجـــه «هیچ طرف نبست» |
|
|
(حافظ، 1377: 109) |
میان او که خــدا آفریـده است از هیچ |
|
دقیقهای است که «هیچ آفریده نگشادست» |
|
|
(همان: 113) |
زاهــد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست |
|
در حق ما هرچه گوید جای «هیچ اکراه نیست» |
|
|
(همان: 130) |
چیــست این سقف بلند سادة بسیار نقش |
|
زین معمّا «هیچ دانا» در جهـــان آگــاه «نیست» |
|
|
(همان: 130) |
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود |
|
در کـــار خیر حاجت «هیـــچ استخاره نیست» |
|
|
(همان: 131) |
2ـ2ـ3 هیچ + اسم + فعل مثبت
- وگر هیچ خوی بد آرد پدید |
|
بسان پدر سر بباید برید |
|
|
(فردوسی، 1374، ج 3: 164) |
- گر هیچ خرد داری و هشیاری و بیدار |
|
چون مست مرو بر اثر او به تمنّا |
|
|
(ناصرخسرو، 1368: 5) |
اگــر هیــچ دامــاد خواهـــی گزیـد |
|
بِهْ از شـــــاه بهمــن نیــایـد پدیـــد |
|
|
(ایرانشاه بن ابیالخیر، 1370: 133) |
- گر هیـچ ناسزا را خدمت کنم بدانک |
|
هستم ســـزای هـــرچه در آفاق ناسزا |
|
|
(مسعود سعد سلمان، 1364: 33) |
سوی آن دیوانــــه شد مـــردی عزیز |
|
گفت هستـت آرزوی هیچچیز |
|
|
(عطار، 1388: 179) |
2ـ3 «هیچ» نشانة نکره
آنچه صاحب نهجالأدب دربارة «هیچ» و «کدام» آورده، نکتهای است که نادیده گرفته شده است و به کمک آن میتوان توجیهی دستوری برای این عبارت حافظ یافت: «گاهی لفظ کدام ما قبل اسم، مفید تنکیر باشد، چنانکه هیچ، مثالش: کدام اسب و کدام شتر و هیچوقت و هیچگاه» (رامپوری، 1396: 466).
این تعبیرِ بهظاهر غریب، معین را بر آن داشته است که به نقدِ نظر نجمالغنی بپردازد و بنویسد: «باید دانست: "کدام" از ادوات استفهام و از اقسام کنایات است و"هیچ" هم از اقسام کنایات است و باید در مبحث کنایات از آنها سخن گفت» (معین، 1369: 54).
معین در جای دیگری از کتاب اسم جنس و معرفه و نکره، وقتی از حذف «ی» نکره سخن میگوید، به گفتة نجمالغنی و احمد خراسانی استناد میکند: «بسا هنگام این یای تنکیر را در اشعار میاندازند؛ ولیکن در نثر این حذف سمت جواز ندارد. سعدی راست: کس نیاید به زیر سایة بوم/ ور همای از جهان شود معدوم. یعنی کسی نیاید» (همان: 40). «ی نشانة نکره از آخر کلمة "کسی" در جملة منفی گاه در نثر و بیشتر در شعر میافتد. در نثر مانند به کسی بد نگفت. بد کس نخواست...» (همان: 41).
سپس در جای دیگر چنین نمونههایی نقل میکند:
کس نیـــاموخت علم تیــر از من |
|
که مـــرا عاقبــت نشـــانه نکــرد |
عالمـــی را که گفت باشـد و بس |
|
هــرچه گوید نگیــرد انـــدر کس |
کس نیــاید به زیــــر سایـة بـوم |
|
ور همـــای از جهان شود معــدوم |
و به استناد این بیتها برخلاف نقدی که پیشتر بر صاحب نهحالأدب وارد کرده است، مینویسد: «در همة این مثالها که در جملههای منفی"ی" از آخر کلمة «کسی» افتاده است، میتوان گفت "ی" نیفتاده؛ بلکه "هیچ" به قرینة نفی از اول آن افتاده است» (همان: 41‑42).
معین در کتاب مفرد و جمع، سخن خود را در نقد نظرِ نجمالغنی، نقض کرده است. او هنگامی که از «هیچ» و اسمِ بعد از آن سخن به میان میآید، به شعر زیر استناد میکند:
گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر |
|
صد کینه به دل گیری، صد اشک فروباری |
و در پاورقی و در معنی «هیچ سخن» مینویسد: «یعنی سخنی» (معین، 1369: 217).
همایونفرّخ نیز گفته است: «استادان و نویسندگان گاهی کلمة "هیچ" را بهجای "ی" نکره و وحده استعمال کردهاند. چون در این اواخر معنی آن را کسی نمیدانسته است و نکره هم برای همهکس روشن نبوده، کمتر مورد استعمال قرار داده و میدهند» (همایونفرّخ، 1364: 968).
با استناد به نمونههای پیشتر، آنچه نجمالغنی و همایونفرّخ گفتهاند، 9 صحیح به نظر میرسد که «هیچ» و «کدام»10 علامت نکره در زبان فارسی هستند یا به نیابت از "ی" نکره میآیند.
دوباره به سخن نجمالغنی بازمیگردیم: «هیچ و کدام در پیش از اسم میآمده است و آن را نکره میکرده است و آنچه بهصورت مثال، در تعریفش آورده است بهترتیب کدام اسب [= اسبی]،10 کدام شتر [= شتری]، هیچ وقت [= وقتی]، هیچگاه [= گاهی] است» (رک. رامپوری، 1396: 466).
بنابراین در نمونههایی که در بالا از کاربرد «هیچ» نقل شد، میتوان گفت:
الف) صورت معمول کاربرد «هیچ» چنین است (رک. 2ـ2ـ1)؛
ب) گاهی هیچ + فعل منفی به کار میرود؛ اما گاهی «ی» نکره جواز حذف دارد (رک. 2ـ2ـ2)؛
پ) آنچه همایی در حاشیة دیوان عثمان مختاری دربارة معنای «هیچ» به معنی «اندک» و «قلیل» نوشته است که به مفهوم قید تأکید و تأبید مانند لفظ «ابداً» عربی است (رک. عثمان مختاری، 1382: 719) و یا آنچه معین در حاشیة برهان قاطع گفته است: «هیچ در جملة مثبت به معنی "یک" و"اندکی" آید: بیاورد و بنهاد پیشش حریر/ نبشته برو صورتی دلپذیر/ که گر هیچ جنبش بدی در نگار/ نبودی جز اسکندر شهریار/ فردوسی طوسی، شاهنامه بخ ج 7 ص 1858» (برهان، 1391: ذیل هیچ)، آمده است، دستِکم با نمونههای «2ـ2ـ3» تطبیقپذیر نیست و «هیچ» در این نمونهها و مانند آن معادل «ی» نکره/ وحدت است.
در فرهنگنامة قرآنی به نقل از قرآنهای مترجَم نیز میتوان «هیچ را بهجای «ی» نکره دید:
ـ «احَدٌٍ: هیچکس [ق 55] (2: 136)» (فرهنگنامة قرآنی، 1372، ج 1: 69).
ـ «شیئاً: هیچچیز» (همان، ج 2: 903، 904).
در چند نمونة زیر که از کشفالأسرار میبدی نقل میشود نیز چنین کاربردی را میتوان دید. در ابتدا شاید این گمان پدید آید که «هیچ» فقط در برابر فعل منفی عربی قرار داده شده است، در صورتی که چنین نیست:
ـ «یَومَ لایُغنی مَولًی عَن مَّولًی شَیئاً» (الدّخان: 41) آن روز که هیچ خویش هیچ خویش را به کار نیاید (میبدی، 1371، ج 9: 105).
ـ «لاتَجزی نَفسٌ عَن نَّفسٍ شَیئاً» (البقره: 48) که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را به هیچچیز (همان، ج 1: 165).
ـ «وَ لایَلتَفِت مِنکُم أحَدٌ» (الحجر: 65) و هیچکس از شما باز پس منگرید (میبدی، 1371، ج 5: 315).
ـ «ما لَم یُؤتِ» آنچه نداد هرگز أحَدَاً هیچکس را (المائده: 20) (میبدی، 1371، ج 3: 67).
در لغتنامة دهخدا «هیچچیز» به معنی چیزی و «هیچکس» به نقل از فرهنگ فارسی معین معادل «کسی، شخصی» آمده است (دهخدا، 1336: ذیل هیچچیز و هیچکس). 11
در فرهنگ بزرگ سخن در برابر مدخلِ «هیچچیز» آوردهاند: «برای نفی و سلب پدیده، شیء، حالت، مقدار، موضوع، سخن، امر ذهنی و جز آن به کار میرود؛ چیزی» (انوری، 1381: ذیل هیچچیز) یا در برابر مدخل «هیچوقت» آوردهاند: «نفی حکم میکند از همۀ زمانها؛ هرگز؛ هیچگاه...» (همان: ذیل هیچوقت). در صورتی که شواهدی که برای این مدخل از شعر مسعود سعد و مختاری نقل کردهاند، مؤیِّدِ وجود «هیچ» بهجای «ی» نکره است:
چو من دستگه داشتم هیچوقت |
|
زبان مرا عادتِ نه نبود |
|
|
(مسعود سعد سلمان، 1364: 859) |
و در معنای «هرگاه؛ هر وقت»، با این شاهد:
زود گردی ز رانِ شیران سیر |
|
گر روی هیچوقت بر پی شیر |
|
|
(مختاری، 1382: 719) |
3ـ نتیجهگیری
برای تبیین دستوریِ عبارتِ «هیچکاره نیست» ـ بهکاررفته در شعر حافظ ـ که در زبان امروز معادل «همهکاره است» یا «کارهای نیست» به شمار رفته است، باید به ساخت و کارکرد دستوری «هیچ» در محور نحوی متون نظم و نثر قرن هشتم و پیش از آن توجه کرد. گاهی اگر «هیچ» قبل از اسمی به کار رفته باشد، بهجز معنای قیدی خود، در حکم «ی» نکره است و بهجای آن میتوان «ی» نکره افزود. نخستینبار در میان دستورنویسان نجمالغنیخان رامپوری، صاحب نهجالادب و سپس عبدالرحیم همایونفرّخ به این نکته توجه کردهاند؛ اما شارحان شعر حافظ بدون توجه به ساخت دستوری «هیچ کاره نیست»، آن را بی هیچ توجیه دستوری یا آوردن شاهدی یا مثالی دقیق، با معنای بیت حافظ انطباق دادهاند. درحالیکه «هیچ» در عبارت «هیچکاره نیست» در حکم همان «ی» نکره است و سرانجام «هیچ کاره نیست»، یعنی کارهای نیست.
پینوشت
من و انــکار شــراب این چه حکایت باشد |
|
غالبــا این قـــدرم عقل و کفایت باشد |
حاشــا که من به موسم گـل ترک مــی کنم |
|
من لاف عقـل میزنـم این کار کی کنم |
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش |
|
ساقیا می ده به قــول مستشار مــؤتمن |
همین مطالب را با تغییراتی جزئی در کتاب ذهن و زبان حافظ، نیز میتوان دید (رک. خرّمشاهی، 1384: 183‑188).