نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، دانشگاه تبریز، تبریز، ایران
2 استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، دانشگاه تبریز، تبریز، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Abstract
Monsha’at of khaghani is a glorious example of the qualities of Persian prose that, despite its great importance, has received little attention from scholars. On the other hand, the prose lyric literature has been neglected in comparison with its poetic type, and some have not considered this type of language to be effective for lyric literature. This research intends to study both cases by relying on the content analysis method and examining the lyrical aspects of Monsha’at text. With this aim, first, according to the known types of lyrical literature such as autobiography, praise, epigram, complaint, etc. the book was studied carefully and parts containing lyrical content were extracted and then introduced based on frequency. According to the results of the study, as prose is closer to the nature of language, Monsha’at more clearly reflects Khaghani's emotional images, autobiography, loneliness and bewilderment, praises, his high character, epigrams, incompatibility with his surroundings, and his delicate and quick-witted grievances. The obtained samples indicate that, contrary to the popular belief, Persian prose has no shortcomings in the expression of lyrical content, and in some cases, due to the author's lack of adherence to the poetry meter limit, lyrical prose has more literary impact and prominence.
Introduction
The collection of Monsha’at is the tradition of recording and collecting letters written by the owners of the pen to others. This tradition is an opportunity for the advent of the qualities of prose, as a form of a word, which also contains information about the author's intellectual world and surroundings. It can be said that among the types of Persian prose, essays and letters are the only ones that in their kind, theoretically, have a cohesive structure and this is a feature that has long been associated with this type of word from Persian literature. Among the most famous in this field, the least heard name is Afzal al-Din Badil ibn Ali known as Khaghani Shervani whose verses cause his prose to be forgotten. In many places, Khaghani has considered his poetry and prose equal believing that he is excelled in both fields. However, it seems that the historical literary taste of his audience has not considered these two categories as one. In this study, the authors intend to look at another aspect of the Monsha’at text. The nature of the lyrical literature which is rooted in the emotional motivation of the speaker and the delicate nature of Khaghani make us believe that, without a doubt, Monsha’at cannot be away from the manifestations of the lyrical literature. Accordingly, we have defined the purpose of the present study to investigate the lyrical content of Khaghani’s Monsha’at based on the content analysis method.
Materials and Methods
In this research, Khaghani's Monsha’at is analyzed categorically. First, the desired text (such as film, story, lecture, article, magazine, etc.) is broken down into parts. The components are then divided into categories; for example, political, economic, and social categories. Afterward, by counting the abundance of each category, their percentages are determined using appropriate statistical methods (Fotuhi, 2014, p. 151).
In the data collection process, an attempt was made to adapt the method to the research field, while ignoring the sampling, to study the whole text of Khaghani's Monsha’at and at the same time to define the unit of analysis in accordance with the structure of a prose work. Therefore, we defined a paragraph as a unit of analysis in order to analyze the text of Khaghani's Monsha’at from the perspective of recognizing lyrical qualities according to their background emotions and feelings.
Discussion of Results and Conclusions
Khaghani's Monsha’at in general is an example of the lyrical literature because it is a collection of Ekhvani letters that includes other aspects of lyrical literature in accordance with the type of behavior of the audience with the author and Khaghani's personal situation. In Mansha’at, we see the characteristical reflection of Khaghani more calmly than in his collection of poems where he is known as a proud poet. He does not utter a word of boasting throughout Monsha’at. In contrast, with a soft and unassuming language, he devotes most of the emotional content of his letters to Hasb-e-hal, in which he speaks of his loneliness, isolation, helplessness, despair, surrender, and other passive states. His praise comes from the usual form of praise of Persian literary poetry and is often a gentle word in honor of the audience.
His satires (Hajveye-ha) do not refer to a specific person but show his boredom with the environment. Khaghani's complaints (Shekvaeye-ha) are also different from what we see in the Divan, and unlike the satires (Hajveye-ha), they are completely personal and do not have the usual social or political practice in the complaints of Persian literature. Hadith Nafs, elegies, condolences, and descriptions of passion are other titles of lyrical words which could be introduced in the text of Monsha’at even though examples of them are few. It can be said that among the literary works of Persian literature, Khaghani's Monsha’at is the richest one in terms of conformity with the lyrical literature, and therefore it can be researched to understand the content and linguistic qualities of lyrical prose.
کلیدواژهها [English]
1ـ مقدمه
مجموعه منشآت، سنت ثبت و جمعآوری رسائل و نامههایی است که صاحبان قلم خطاب به دیگران نگاشتهاند. این سنت، میدانی برای ظهور و بروز کیفیات نثر، گونهای از کلام، است که در بطن خود، اطلاعاتی از جهان فکری و پیرامونی نویسنده را نیز به همراه دارد. چهبسا بتوان گفت از میان اقسام نثر فارسی، ترسلات و مکاتیب، تنها قسمی است که در نوع خود، ازلحاظ نظری، ساختاری پرداخته دارد و این ویژگیای است که از دیرباز با این نوع کلام از ادب فارسی همراه بوده است. «کثرت و شهرت و جنبههای صناعی و دقایق فنّی مکاتیب فارسی در دورة پهلوی ساسانی به پایهای بود که در قرون اولیّة اسلامی، قسمتهای زیادی از آن، در شمار دیگر آثار علمی و دینی و تاریخی به زبان عربی ترجمه شد» (خطیبی، 1366: 283-284). بعد از اسلام نیز این روند ادامه مییابد و آثاری مانند نامههای بونصر مشکان، حجةالاسلام محمد غزالی، احمد غزالی و عینالقضات همدانی نمونههای برجستة آن به شمار میرود (نک. صفا، 1370، ج 1: 143‑144)؛ اما همزمان با قرن ششم و آغاز دوران موسوم به نثر فنی، نثر فارسی در وجه اعم، هویّت ممتازی به خود میگیرد. «نثر فنی در یک کلام، نثری است که میخواهد تشبّه به شعر کند و بدین لحاظ هم ازنظر زبان و هم ازنظر فکر و هم ازنظر مختصات ادبی دیگر نمیتوان آن را دقیقاً نثر دانست که هدف آن تفهیم و تفاهم و انتقال پیام بهصورت مستقیم است؛ بلکه نثری است شعروار که مخیّل است و زبان تصویری دارد و سرشار از صنایع ادبی است» (شمیسا، 1387: 76). بدیهی است دبیران و منشیان درباری پیشروان این فرایند هنری بودند و بهطور نظری و عملی پیشبرد ساختار جدیدی از نثر فارسی را بر عهده داشتند و آثار ترسلی ایشان، سرمشق کار دیگر نویسندگان قرار گرفت.
در میان نامداران این عرصه، نامی که کمتر شنیده شده است، افضلالدین بدیل بن علی معروف به خاقانی شروانی است که گویی نظمش نثر او را به فراموشی سپرده است. مصحح منشآت بر این باور است که «از ناشایستهای تاریخ ادب فارسی، ستمی است که بر این شاعر چیرهدست رفته است و مجموعه منشآت وی که بیگمان از متون ارجمند زبان فارسی است، به ناروا زمانی چنین دراز در بوتة فراموشی مانده است. البته راز این فراموشی را در خود خاقانی و «طریق غریبی» که برگزیده بوده است، باید جست» (خاقانی، 1362: الف).
خاقانی در جاهای بسیاری، نظم و نثر خود را همپایه و خود را در هر دو زمینه سرآمد دانسته است (برای نمونه نک. خاقانی، 1387، ج 1: 32، 99، 278، 346)؛ اما گویی ذوق ادبی تاریخی مخاطبانش، باآنکه صاحب مرزباننامه نثر خاقانی را «سحر کلام و مجاجات اقلام» (وراوینی، 1394: 16) میخواند، این دو مقوله را یکی تلقی نکرده است.
از معدود پژوهشهای صورتگرفته دربارة منشآت چنین برمیآید که در تنها اثر منثور خاقانی «نثر دارای ساختار سخت شاعرانه است و توصیفات فراوان سبب ایجاد اطناب در سبک نوشته شده است» (بارانی، 1379: 52‑53) و نیز اینکه «همان عناصر سبکی، گرایشهای زبانی، هنری و فکری که در قصاید پُرصلابت او مشاهده میشود، با شدّت و تندی بیشتر در رسایل او جلوهگر است، با این تفاوت که منشآت گوی سبقت از قصاید میرباید و دشوارتر و غریبتر میشود، بهویژه آنکه سخنور از قید و بندهای نظم فارغ است» (مهدویفر، 1396: 122).
نویسندگان این پژوهش میکوشند تا بر جنبهای دیگر از متن منشآت توجه کنند. دیوان خاقانی، نمونهای متنوع از شعر غنایی است که در آن مدح، منقبت، حبسیه، مرثیه، مفاخره، حسبحال، شکواییه، هجویه، تغزل و حتی نمونههایی خاص و بینظیر از ادب غنایی مانند کعبهستایی، خراسانیات و سوگندنامه در کنار هم آمده است؛ تاجاییکه شاید بتوان گفت کمتر دیوان شعری هست که تنوع غنایی دیوان خاقانی را داشته باشد. ماهیّت ادب غنایی که در انگیزش عاطفی و احساسی گوینده ریشه دارد و نیز طبع نازک خاقانی ما را بر آن میدارد که بیتردید، منشآت نیز از جلوههای ادب غنایی بیبهره نیست. بر این اساس، هدف این پژوهش بررسی محتوای غنایی منشآت خاقانی با تکیه بر روش تحلیل محتواست.
1ـ1 روش پژوهش
این پژوهش براساس روش تحلیل محتواست. «تحلیل محتوا گونهای پژوهش است که محتوای کیفی مشاهدات، تحقیقات تاریخی و اسناد متنی را با روش کمّی بررسی میکند و دادههای آماری را به دادههای کیفی تبدیل مینماید» (فتوحی، 1393: 149). این دادههای کیفی میتواند بیانگر جهتگیری کلی جامعة بررسیشده باشد؛ درواقع «در تحلیل محتوا، شناخت ناخودآگاه متن و صاحب متن مورد نظر است» (قائدی و همکار، 1395: 61).
تحلیل محتوا پیش از آنکه یک روش علمی برای شناخت زمینههای فکری و روانی متن باشد، روندی طبیعی در ذهن انسان است. برداشتها و تصمیمگیریهای افراد انسان نسبتبه دیگران، بیشتر بر همین ویژگی مبتنی است؛ اما استفادة علمی و روششناسانه از این امکان ذهنی نخست با تفسیر متون مذهبی آغاز و در قرون جدید «در تحلیل و شناخت محتوای ارتباطات به کار بسته شد و بهتدریج کاربرد آن از رسانهای به رسانة دیگر گسترش یافت» (محمدیمهر، 1387: 16).
در این پژوهش با هدف «تحلیل پیشینة پیام و بهمنظور توصیف فرستنده» (فتوحی، 1393: 150) به تحلیل مقولهای (categorical) منشآت خاقانی پرداخته میشود. «در این روش ابتدا متن مورد نظر (مثل فیلم، داستان، سخنرانی، مقاله، مجله و...) را به اجزایی تجزیه میکنند. سپس اجزا را در ردههایی دستهبندی میکنند؛ مثلا ردة سیاسی، اقتصادی، اجتماعی. آنگاه با شمارش فراوانی هر دسته، درصد آنها را مشخص کرده و نهایتاً آمارها را تحلیل میکنند» (همان: 151).
تحلیل محتوا نیز مانند هر روش علمی دیگری ویژگیها و مؤلفههای خود را داراست؛ اما به شیوة کاربست این روش در حوزة متون ادبی چنانکه باید، توجه نشده است. برخی از مهمترین موضوعات تحلیل محتوا مانند نمونهگیری (sampling) و واحد تحلیل (analysis unit) در این حوزه با ابهام عملی روبهروست. بر این اساس، در فرایند پژوهش، تلاش شد برای متناسبسازی روش با زمینة پژوهش، ضمن چشمپوشی از نمونهگیری، همة متن منشآت خاقانی مطالعه، و در عین حال واحد تحلیل نیز متناسب با ساختار یک اثر منثور تعریف شود. «وجه مشخصة بصری نثر پاراگرافهایی هستند که یکی پس از دیگری بهدنبال هم از بالا تا پایین صفحه ادامه مییابند» (کوش، 1396: 59‑60)؛ بنابراین ما نیز پاراگراف یا بند را واحد تحلیل تعریف کردیم و ازآنرو که یک بند «گروه کوچکی از اندیشههاست که با هم مرتبط هستند» (ابومحبوب، 1395: 85)، بندهای بازتابدهندة محتوای غنایی استخراج شد تا با توجه به عواطف و احساسات پسزمینهای آنها، متن منشآت خاقانی ازنظر شناختِ کیفیات غنایی تحلیل شود.
1ـ2 پیشینة پژوهش
پژوهشگران به نثر خاقانی، برخلاف نظم وی، چندان توجه نداشتهاند. افزونبر تصحیح متن اصلی و دو یادداشت کوتاه از محمد روشن، نخستین رویکرد علمی به منشآت، مربوط به محمد بارانی است که در مقالهای با عنوان «ساخت سبکی منشآت خاقانی» بهاجمال اجزای تشکیلدهندة نامههای سلطانی و اخوانی را بازشناخته است. همچنین ابراهیمزاده و همکار در مقالة «دستورمندی جملة ساده در نثر فنی (مورد مطالعه: منشآت خاقانی)» ساخت دستوری جملات دو نامه از خاقانی را بررسی کردهاند. مهدیفر نیز در مقالة «تصحیح عباراتی از کتاب منشآت خاقانی» بادقت برخی از جملات متن را تصحیح کرده است؛ بنابراین پژوهشی با لحاظ محتوای غنایی، دربارة منشآت صورت نگرفته است. گفتنی است که مشتاقمهر و بافکر در مقالة «شاخصهای محتوایی و صوری ادبیات غنایی» مسئلة محتوای غنایی را بهطور کلی مطرح کردهاند و ذاکریکیش نیز در مقالة «تحلیل محتوای غنایی نفثةالمصدور» روش علمی تحلیل محتوا را دربارة یکی دیگر از آثار نثر فنی به کار برده است.
2ـ ادب غنایی و و تجلی آن در نثر فارسی
در میان انواع ادبی، ادبیات غنایی را باید آشناترین و ناشناختهترین نوع دانست. آشناست؛ زیرا محمل بروز طبیعیترین و شاید عادیترین حالات انسانی است و هرکسی میتواند لحظاتی از احوال خود را در گوشهای از آن بازیابد. ناشناخته است؛ ازآنرو که گستردگی آن به وسعت زیستجهان یکایک افراد انسانی، با تمام تکثرات روحی و روانی ایشان است. همین امر موجب شده است تا صاحبنظران در تعریف ادب غنایی، وسیعترین گسترة موضوعی را لحاظ کنند. صفا مینویسد: «تنها نمیتوان عواطف عاشقانه را موضوع اساسی شعر غنایی تصور کرد... ؛ بلکه مراد از «عواطف انسانی» تمام تجلیات عواطف و احساسات بشری است از احساسات دینی و میهنپرستی گرفته تا حیرت و عشق و کینه و تحسّر و بیان غمهای درونی و حتی احساساتی که در قبال عظمت بیمنتهای جهان و شگفتیهای خلقت و سرگشتگی در برابر اسرار سرگمشدة طبیعت بر آدمی طاری میگردد» (صفا، 1333: 3). شفیعی کدکنی نیز تعریف مشابهی دارد: «شعر غنایی سخنگفتن از احساسات شخصی است، به شرط اینکه از دو کلمة «احساس» و «شخصی» وسیعترین مفاهیم را در نظر بگیریم. یعنی تمام انواع احساسات: از نرمترین احساسات تا درشتترین آنها با همة واقعیاتی که وجود دارد» (شفیعی کدکنی، 1386: 26).
تعریفهای بالا با همة شمول خود، از عهدة شناساندن مفهومی مانند ادب غنایی برنمیآید؛ حتی اگر جستهوگریخته تکملههایی بر آن بیفزاییم؛ شمیسا دربارة زمان آغاز این نوع ادبی، بر آن است که «ادب غنایی مربوط به دورهای است که بعد از شکلگرفتن اجتماعات و پیداشدن شهرها و به وجود آمدن قوانین و نظام و رسیدن انسان به خودشناسی و حرکت بهسوی فردیّت، بشر خود را در تضاد و تعارض با اجتماع و قوانین یافته است و احیاناً احساس انزوا و تنهایی و ناامیدی کرده است» (شمیسا، 1394: 132). زرینکوب در ترکیب مادّة شعر غنایی، اهمیت حس را بیشتر از تخیّل میداند (زرینکوب، 1392: 143). راشد محصل جنبة دروننگری و آرمانگرایی ادب غنایی را چشمگیر میبیند (راشد محصل، 1397: 26) و سرانجام پارساپور ادب غنایی را «پاسخ فوری و احساسی به نیازها و حوادث و رویدادهای زندگی» (پارساپور، 1383: 19) معرفی میکند. با این همه، به نظر میرسد در زمینة شناختن و شناساندن ادب غنایی و ویژگیهای محتوایی و زبانی آن، مراجعه به یکایک آثار ادبی، همچنان لازم است. بهویژه آنکه در پژوهشهای مربوط به کیفیات ادبیات غنایی، همواره نظم نسبتبه نثر ارجحیّت داشته است؛ گویی نثر ساختاری مناسب برای محتوای غنایی نیست. این دیدگاه که «نثر بیشتر با منطق، اندیشه، برهان و استدلال همراه است که مادّةالمواد نثر است و اگر عواطف و احساسات هم در قلمرو نثر ظهور و بروز داشته باشد، جنبة ثانوی دارد» (ماحوزی، 1399: 24)، در سراسر تاریخ تألیف و نقد ادبیات فارسی جریان داشته است. درحالیکه به نظر میرسد نگرشی کاملاً ناصواب است و تحقیقات محتوایی و زبانی بیشتر، میتواند این ادعا را ثابت کند. این پژوهش درپی آن است تا پرتوی بر ابهامات نظری و عملی دیدگاه یادشده بیفکند.
به گمان ما، نثر (و یا حداقل نثر فارسی) هیچ نقصانی در بازتاب محتوای غنایی ندارد و اگر قصوری در این زمینه رفته است، به تعریفها و پیشداوری ادبیان و نویسندگان تاریخ ادبیات فارسی مربوط بوده ست. برای نمونه سبکشناس بزرگ نثر فارسی، محمدتقی بهار، در تعریف نثر مینویسد: «نثر عبارتی است که گوینده را در آن قصد و مرادی بهجز بیانی ساده و ادای قصدی خالی از احساسات و هیجانات درونی نبوده باشد» (بهار، 1384، ج 2: 229). بدیهی است با چنین تعریف پیشینیای، ذهن نویسندگان به تولید محتوای غنایی متمایل نخواهد شد؛ اما واقعیت چیز دیگری است. گستردگی و عمق ادب غنایی و تأثیرپذیری آن از عواطف و احساسات انسانی موجب شده است نثر فارسی در حوزة ادب غنایی نیز برجستگیهای خود را نشان بدهد. یکی از زمینههای موضوعی مناسب برای بازتاب محتوای غنایی، آثار ترسلی و منشآت هستند؛ بهویژه منشآت نویسندهای مانند خاقانی شروانی. ما با این دیدگاه به تحلیل محتوای غنایی منشآت خاقانی میپردازیم و برآنیم که این پژوهش میتواند مقدمهای برای شناخت هرچه بیشتر کیفیات نثر غنایی فارسی باشد.
3ـ تحلیل محتوای غنایی منشآت خاقانی
بررسی محتوای غنایی یک اثر نیازمند احاطة نسبی بر تعریفهای گونههای مختلف کلام غنایی است. درواقع در این نوع از مطالعه، پژوهشگر با پیشزمینة ذهنی وارد متن میشود. مشتاقمهر و بافکر برخی از شاخصههای محتوایی ادب غنایی را چنین برشمردهاند: «1ـ احساسی و عاطفیبودن، 2ـ عارفانه/ عاشقانهبودن، 3ـ وصفیبودن، 4ـ پاسخ فوری و احساسی به نیازها، 5ـ دید منفی نسبتبه جهان و روزگار داشتن، 6ـ فضای غمآلود داشتن، 7ـ توجهکردن به ناتوانی و خصوصیات اخلاقی انسان، 8ـ تمرکز بر روی شخصیتهای اصلی، 9ـ درونگرایی، 10ـ غیرتخیلیبودن، 11ـ نمایشی و غیرروایی بودن، 12ـ بثالشکوی و گلایه، 13ـ مناجاتگونهبودن» (نک. مشتاقمهر و بافکر، 1395: 187‑191). ذاکریکیش نیز در پژوهشی دیگر که بر متن نفثةالمصدور داشته است، محتوای غنایی این اثر را چنین تحلیل کرده است: «1ـ غلیان خودجوش احساسات، 2ـ بیان «من» شخصی و فردگرایی، 3ـ بیان حس نوستالژی و یأس و ناامیدی، 4ـ بیان احساسات مختلف انسانی، 5ـ شکواییه، 6ـ مدح، 7ـ هجو، 8ـ مرثیه، 9ـ وصف و معانی وصفی» (نک. ذاکریکیش، 1394: 102‑113).
ما در این پژوهش، تنها بر اقسام کلام غنایی متمرکز هستیم و مؤلفههای روانی، فلسفی و احیاناً ساختاری را در کار مطالعة متن دخالت نمیدهیم. گونههای کلام غنایی در منشآت خاقانی، بهترتیب فراوانی به شرح زیر است:
3ـ1 حسبحال
زندگینامهنویسی گونهای از ادب غنایی است که نمونههایی مانند زندگینامة شخصی، تذکرهنویسی، سفرنامهنویسی، خاطرهنویسی و نیز حسبحالنویسی را در بر میگیرد. «حسبحالنویسی همچنان که از نامش پیداست، به نوشته یا سرودهای اطلاق میشود که نویسنده یا شاعر، دربارة اخلاقیّات و روحیّات، بهویژه در تألمات روحی و معنوی و وضع زندگی و کیفیات معاش خود قلمفرسایی کرده و شرح احوال کنونی و سوانح حوادث شخصی و تیمارخواری زن و فرزند و ذکر پیری و حسرت بر جوانی خود را در حالت غم و تنهایی خویش به تصویر بکشد و درحقیقت نوعی بدیههگویی بکند» (محسنی، 1383: 34). به نظر میرسد که توجه به حسبحال مقدماتیترین رویکرد به ادب غنایی است؛ زیرا دیگر گونههای کلام غنایی، محصول قرارگرفتن گوینده در موقعیتی خاص است؛ اما حسبحال، روایت حال شخص با همة قبض و بسطهای عاطفی و درونی است. حسبحالها میتوانند دربردارندة بیشترین اطلاعات از زندگی شخصی گوینده باشند؛ چنانکه در قطعة زیر، خاقانی تصویری از زندگی خود و همسرش را بازگو میکند:
«و کهتر بیست و پنج سال جهت محافظت و مراعات زنی روستایی را رحمها الله تعالی دردسر و دردِدل از شروان چندان داشت که اگر بنویسد، تجویف هوای خافقین پر شود. و من کهتر را در آن دیه، فلاحان هزار نوبت دشنام دادند و بر سر راه آمدند و بر من تیر انداختند. و پدر و برادر مرحوم او رحمهما الله مرا فحش گفتند و بر من شمشیر کشیدند، و من بر سر او زنی دیگر نکردم، و او را دشمنکام نگردانیدم. معما که از هزار خبا و خدر بزرگان مرا طلبیدند، و در وقت بیماریها آن مرحومه را تیماردار و خدمتگار و طشتنه و دستابده من بودم و چون از دنیا مفارقت کرد، به موافقت او از شروان بیرون آمدم. و به ذات نامحسوس خدای جلَّ ذکرُه که من کهتر را از موطن دورماندن هیچ سببی نیست الا وفات آن مرحومه. اگرچه در این باب دشمن و دوست را اندیشة مخالف افتد؛ اما صورت حال درست و راست این است که گفتم» (خاقانی، 1362: 102).
در این تصویر، خاقانی را مردی وفادار، صبور و حتی بیکینه میبینیم که میتواند از برابر آزارها، بهآرامی بگذرد. نکتة جالب توجه دیگر اینکه، در میان اقسام کلام غنایی، حسبحال نزدیکترین آنها به واقعیت است. نویسنده از زبانی هنری که گاهی همراه با اغراق نیز هست، برای بیان حال خود بهره میگیرد؛ اما اساس کلام بر واقعیتهایی مبتنی است که رخ داده است. در بند زیر، خاقانی بیماری خود را تشریح میکند. این شرح به زبان هنری غلیظی پرورده شده است؛ اما واقعیت شدت بیماری گوینده و در کنار آن، تنهایی او در زیر این زبان هنری بهطور کامل مشهود است. اگر خاقانی در بند بالا، از پرستاری خود از همسرش سخن به میان میآورد، در این بند، ناخواسته ما را آگاه میکند که خود در هنگام بیماری صعب، پرستاری نداشته است:
«آن سالی که دور از ساحتش علتهای مخوف مزمن مخ و مزه من ببرد، عرضهای هایل هیولی عرض مرا در آفت افگند. طینتم چون عهد غوانی منفسخ شد. مزاجم چون طراوت جوانی متغیّر گشت. عارضه بر مزاجم مزاحم آمد. سودا بر عقل بالغ غالب شد. اجزا از جا برفت. طبع طبع یافت. عقل غفل ماند. نفس درّاک که تیغ بود به صفاوت، سَفَن کارد شد به کثافت. گاه از بحران به بحرین رفتمی، و گاه از وسواس به سیواس افتادمی. نه چشمة مغز را قوت آن که قطرهای آب به کاریز اعصاب فرستادی، نه حارس بام دماغ را شوکت آنکه به دلو شریان، آبی از چاه دل برکشیدی. نهالی بودم بر نهالی افتاده، نستری بودم بر بستری پژمرده، تن از گداز چون فضلة ناخن شده، ناخن و لب از تن، بنفشهرنگ مانده، پرگار حیات از قافیة بنفشه تنگتر شده، گاه از نازکتر دستی چون باد انجیر بشکستمی. گاه از خوشتر بادی، چون بیدانجیر درافتادمی» (همان: 108).
ظهور عملی «من غنایی» در این حسبحال بهروشنی دیده میشود. نویسنده از اعماق احوالی سخن به میان میآورد که بهجز شخص وی، کسی دیگر را بر آن اطلاع نیست. او بیآنکه قصد جلب ترحم داشته باشد، با دلسوختگی ویژهای از خود سخن میگوید. اینکه کسی به اصطلاح عامیانه «دلش برای خود بسوزد» و خود را به «نسترنی پژمرده در بستر» تشبیه کند، خالصترین لحظات عاطفی انسانی را به نمایش گذاشته است. مطالعهکنندة منشآت، خاقانی را در همهحال، شخصیتی بس تنها مییابد که هیچ همدمی ندارد:
«و مرا در این حالت، از همة اجناس عهد، مونس هم صورت من که آب آینگی میکرد و نقش کژمژ مرا به من مینمود و من بیخبر از غایت حیرت که این منم؛ چنانکه طوطی در آینه نگرد، و معلمش در پس آینه؛ او خود را میبیند، پندارد که دیگری است و اگر داندی که اوست، هرگز به تلقین «قل هو الله» یاد نتواند گرفت» (همان: 6).
در این حسبحالها موضع فرد نسبتبه موقعیتی که در آن قرار داشته است نیز مشخص میشود. خاقانی شاید در قصایدش از خلوت خویش اظهار رضایت کرده است و آن را حالی معنوی به شمار میآورد، اما در این بند اعتراف میکند که تنهایی دردناکی دارد؛ تنها همنشین او، تصویر صورت اودر آب است؛ بی آنکه حتی بتواند دردِدل خود را با تصویر وهمی خود به زبان بیاورد. او از محیط پیرامونی خود بسیار آزرده است و به هیچوجه با آن احساس راحتی نمیکند:
«... از سر فراقزدگی خدمت، خاطر مویشکاف را به مویی آویخته دیده است و گنبد دماغ را از سوداء محرومیت اخوان پرداخته و گوشمال مصایب را گوش نهاده و لذت عهد وصال را از بناگوش بیرون کرده و یمن ناصیتی که از پیکر طالع طلبیده، پیشانی شیر آسمان خاریده و طالع را گره در ابرو و ناخنه در چشم و آبله بر روی یافته. و هیچ رایحه از ریاحین راحات به مشام آرزو نشنیده، و از روضه اُنُف عزّ مستقر رانده و انفُ العزیز بقطع الحُرِ ینجدع برخوانده و خونابة غصه در لب آورده و آرامگاه در دهان نهنگ و خوابگاه بر دندان شیر و آبخور از زبان افعی داشته و شربت زهرآمیز حوادث، ناکام در کام کشیده...» (همان: 63).
خاقانی به جایگاهی که در آن قرار گرفته است، قانع نیست و هماره به موقعیتی بهتر نگاه دارد و چون به آن وضعیت آرمانی دست نمییابد، وضعیت موجود خود را با هر ابزاری که در دسترس دارد، به بدی توصیف میکند، «آرامگاه در دهان نهنگ و خوابگاه بر دندان شیر و آبخور از زبان افعی»، این فهم و درک خاقانی از کیفیت زیستن اوست. در شکلگیری ادب غنایی جایی برای استدلال نیست. آنچه احساس شخصی گوینده یا نویسنده درک میکند، ملاک است و احساس خاقانی خود را در چنین حالت نادلپسندی درک میکند. درون و بیرون خاقانی آشفتگی است؛ شگفت است که عزلتگزینی و دوری از مردمان برای او آرامش به همراه نیاورده و حتی او را آشفتهتر نیز کرده است. او آرزوهایی بزرگ در سر دارد که گویی محیط محدود پیرامون خود را مستعد رسیدن به آن آرزوها نمیبیند و آشکارا احساس هدررفتن میکند؛ ازاینروست که چنین سرگشته و حیرتزده مینماید:
«سبحان الله، طالعی از طالع من شگفتتر همانا که بر ذروة آسمان کس نشان نداده است و حالی از حال من نادرهتر زیر شقة فلک هم کس ندیده است. در جدول احکام و دفتر اوهام کس این شعوذه صورت نبسته است که از روزگار بر سر من میگذرد. سالها به حیلت، حلیت جهد بر خود بستم که عیارم خالص شد، گفتم از من گوی انگله مخدرات قدس کنند، ازقضا صایغان تقدیر مرا حلقة فرج بغال و نعل حمیر ساختند. تدبیر چیست؟ مرحبا بقضاء الله» (همان: 215).
زیباتر و رساتر از این چگونه میتوان احوال رو به افول خود را شرح داد؟ سالها امیدواری و تلاش برای رسیدن به جایگاهی والا (گوی انگله مخدرات قدس) و درنهایت رضایتدادن از سر ناچاری به شرایطی همواره در ناسازگاری (حلقة فرج بغال و نعل حمیر). خاقانی نیک میداند فراز و فرود زندگی خود را با چه علائمی نشان دهد. فراز و فرودی که خود او را نیز به حیرت واداشته است.
خاقانی در نثر خود، از میان اقسام کلام غنایی، به حسبحال گرایش بیشتری دارد. علت این امر را در انطباق تعریف حسبحال و واقعیت نامهنگاری باید جست؛ حسبحالْ مخاطب مشخصی دارد. حسبحالنویس حتی اگر کسی را نیابد سخن با باد میگوید؛ چنانکه ناصرخسرو در یکی از سوزناکترین قصاید خود چنین کرده است (نک. ناصرخسرو قبادیانی، 1372: 429). ازسوی دیگر، نامه نیز همواره دارای مخاطب است. طبع حساس و خاطر آزردة خاقانی هرجا که مخاطبی اهل مییابد، به بیان حال خود میپردازد. محتوای این حسبحالها، ناچاری و تسلیم، ناامیدی، ابراز بدبختی، شکایت از روزگار، اظهار صبر و پایداری، آرزوی مرگ، ابراز غمگینی، نامرادی و فراقزدگی است (برای نمونههای بیشتر نک. خاقانی، 1362: 28، 96، 108، 117، 207، 218، 281، 293).
3ـ2 مدح
مدحیهسرایی نیز از شاخههای ادبیات غنایی است؛ اما چهبسا دورترین قسم این نوع کلام، از مرکز عواطف و احساسات انسانی باشد؛ به عبارت دیگر مدح را همواره منبعث از احساسی مصنوعی و ساختگی دانستهاند که شاعران از سر نیاز بدان روی آوردهاند. انگیزههای اقبال به مدح مطلب دیگری است؛ اما مدایح معمولاً ازنظر زبان ادبی، والاترین جایگاه را به خود اختصاص دادهاند. «در بسیاری از این ستایشنامهها که تا روزگار ما باقی مانده، تجلیات خیرهکننده و اعجابانگیزی از مظاهر فصاحت و بلاغت و حسن بیان و تنوع در پروردن موضوع و تشریح مطالب و وصف مناظر و مجالس و وقایع دیده میشود که گاه، دیگر، نظیرشان هرگز پدید نیامده است» (وزینپور، 1374: 211). شاید بتوان گفت مدح آمیزهای از محتوای غنایی است که با زبان حماسی بیان شده است و گاه بنمایههایی از ادب حماسی را شامل میشود. خاقانی خود از مدیحهپردازان سرشناس ادب فارسی است؛ اما طبع خود را همواره در خدمت این فن قرار نداده است. مشهور است که او به شاعران عهد غزنوی حسادت میبرده است که ممدوحان صلهبخش داشتهاند؛ حتی شوق سفر به خراسان را نیز در رواج بازار مدح در آن سامان دانستهاند؛ اما خاقانی مداحی از سنخ انوری و امیر معزی نیست؛ هرچند نیازمندی گاهی قلم او را بهسمت مداحی سوق میدهد.
شاعران مدیحهسرا را معمولاً نکوهیدهاند؛ اما در بررسی تاریخ ادبیات، هیچ توجهی به مدایح منثور نشده است؛ البته پرداختن به مدح، یکی از لازمههای ساختاری دیباچههای آثار منثور تلقی میشده است. خاقانی در مدایح منثور خود، نوآوریهای جالبتوجهی دارد که آنان را از گونة منظوم خود، برتر جلوه میدهد. مدیحهپرداز این وظیفه را بر عهده دارد که با هر ابزاری که در دست دارد، ممدوح خویش را بزرگ بدارد و البته خود را در مقابل او کوچک بشمارد. بدین ترتیب است که ممدوح و هرچه به او متعلق است، ارتقا مییابد:
«بنده مجروح سینه، سرآسیمه، خاطر آستان معلی را که آسمان و زمین اوست، زمین میبوسد و بر خاک نقش انا العبد مینویسد، و به دستبوس عالی که بهحقیقت بحر اخضر و چشمة کوثرست جهانیان را، بهغایت متعطش و آرزومند میباشد. و پیش فرمان عالی که بهاتفاق، فرقانوار تریاق فاروق است فرق ملوک را سجدات میگذارد، و از نقوش توقیع معنبر که در عین ظلمات اسکندری عینالحیات خضری مینماید، هر حرفی را گنجی شایگان و تاج هر خدایگان و خونبهای گران مایگان میپندارد، و در حالت رحلت و مقام صحت و سقام، آن تحفة غیبی را چون گوهر عمر گم کرده بود، که باز دست آمد، از عزازت بر جان میبندد و به بوسیدن آن تمیمة ارواح و تتمة استرواح، لب زمهریرآمیز و سینة صاعقهانگیز، چون نسیم بهاری که از اخلاق مضیئة مرضیة شهریاری مسترق است، مشکپاش و عنبربار میگرداند، و آب و خاک غریبستان را دفع وبا و تسکین هوا به چنین تریاقی میتوان کرد» (خاقانی، 1362: 52‑53).
مدحکننده چه صادق باشد چه نه، خود را دوستدار ممدوح معرفی کرده است و سخنش را منبعث از عاطفة دوستی میداند و به چشم دوستی، حتی دستخط ممدوح را چنین زیبا میبیند؛ نیز قدم تا جایی بالا میگذارد که آن را به قرآن کریم تشبیه میکند؛ اینجاست که محوریّت «حس» در تعریف ادب غنایی معنا مییابد، نویسنده اگر برای چنین تشبیهی ـ که نمونة آن در مدایح، اندک هم نیست ـ مؤاخذه شود، میتواند ادعا کند «من» در عوالم عاطفی و احساسی درونی خود به چنین دریافتی رسیدهام.
در مقابل، حال مدحکننده را نیز میتوان از لابهلای این سطور فهمید؛ شاعر بزرگ قرن ششم، به توجه نیاز دارد؛ حتی شاید بیشتر از صله و مرحمت ممدوحین. او خود را نیازمند دیگران میبیند تا از طرف ایشان تأییدی بر جایگاه بلند خویش بگیرد؛ کمترین تأیید برای او حکم بالاترین تشویقها را دارد. خاقانی ازسویی عزت نفس و مناعت طبع دارد و ازسوی دیگر تشنة کسب بزرگی است. او خود را در پای ممدوح خوار نمیکند؛ اما بیاعتنا به ممدوح نیز نمیتواند باشد؛ درنتیجه سخن و نیاز خود را در لفافه میپیچد و دست به دامن تمثیلهای خاص خود میشود.
«ای مجلس سامی، ای خمیرمایة سعادت، از آن نان سپید که از روی سپید، که از روی نگرش نه از راه خورش، پرورش جانها دهد، این جان محروم را چرا محروم میداری؟ نخواندهای که «افضل العبادة عند الله اشباع کبد جایع». آنجا که جگر گرسنه شود، سیرش گردانی، من کهتر به بزرگتر ثوابی ضامنم. ای زادمرد آفرینش، بکارت عهد کهتر به ید ایادی بردی، باری مشاهده دریغ مدار که عروس را صعب آید که دوشیزگی رفته، و شاه در بر نه. ای افسر سر سران، به سرّ سر کهتر مبُر که حاشاک خاشاک محنتم در چشم افتاده است. دور از ساحت با راحت، دل رنجورم، به شمع فرستاده مجلس انس میگیرم که تشبه دارد به جمال عزیزان که شمع افروختة فضل الله است. دل کهتر و شمع، دو کار افتادهاند، دو از همجنس دور مانده. دل کهتر چون زکریا در میان درخت خشک، که تن ضعیف است، به منشار ناپاکی روزگار بریده شد. شمع که پیش دیده کهتر است، چون یحیی در طشت زر هر زمان سر بریده میشود، بالله که کهتر و شمع به یکدیگر مانند. شمع را زردآب حسرت در سر است که از صحبت عسل بازمانده است، کهتر را زردآب حیرت در دل است که از شهد مشاهدة مجلس سامی محروم مانده است» (همان: 291‑292).
احساس نیازمندی به دیگری، حالی از احوالات انسانی است و چهبسا چندان در چارچوبهای منطقی نیز گنجایش نداشته باشد. خاقانی در این مدح آشکارا از نیازمندی خود به ممدوح سخن میگوید و با نازکی، خود را به عروسی تشبیه میکند که از داماد خود جدا افتاده است. چه چیزی بهجز رهایی عاطفه میتواند کسی را برانگیزد تا خود را و دیگری را چنین توصیف کند؟ در حوزة ادب غنایی برگ برنده با کسی است که عاطفة خود را بیآلایشتر به زبان آورد تا صمیمیتی هرچه بیشتر را با مخاطب در میان گذارد.
تفاوت و تنوع رویکرد خاقانی در مدایح منثور را باید در ویژگیهای این منشآت نیز جست. نامههایی که دربردارندة محتوای مدحی هستند، در جواب نامهای نوشته شدهاند که ممدوح برای خاقانی فرستاده است؛ درواقع، خاقانی در این مدایح بیشتر درپی تکریم و تعظیم مخاطب نامه و تقدیر از اوست و لحن اعزازآمیز او متن را بهسوی مدیحهسرایی سوق داده است. به تعبیر دیگر، در منشآت، سیمای مداح خاقانی را حتی کمرنگتر از دیوان او میبینیم و در این مدایح کمشمار، بروز عنصر عاطفه، بهصورت خالص آن، چشمگیرتر است (برای نمونههای بیشتر، نک. همان: 32، 76، 86، 287، 321).
3ـ3 هجویه
پرداختن به هجو، محصول انگیختگی عاطفة خشم سرخورده است. هجو «نوشتهای است که شخصیت، ظاهر شخصی یا تشکیلات جامعهای را گستاخانه به مسخره بگیرد و قصد از آن، بیشتر رنجاندن و آزاردادن باشد» (رستگار فسایی، 1396: 341)؛ ازاینرو، نفس رویآوردن به هجویه، شناختن هجوشونده و موضوعات مطرح در متن هجو، به آشنایی با هجوکننده کمک شایانی خواهد کرد. هجو خاقانی در دیوان، شخصی است و قهرمان هجویات او، رشیدالدین وطواط است (خاقانی، 1387، ج 2: 931 و 1258)؛ اما در منشآت، خاقانی را با شخص کار نیست. هجو او گاهی رویکردی فلسفی دارد و متوجه جهان و روزگار است؛ مانند بند زیر:
«جهان کهنبازار نوکیسه، هرچه بامداد بداد، شبانگاه بازستد و هرچه بنهاد، برداشت، و هرچه برآورد، فروبرد، و هرچه برافراشت، نگون کرد. هرکه را به کرشمه چشم بخواند، به غمزه دیگر چشم براند. هرکه را به دستی جلوه کرد به دیگر دست رسوا گردانید. به لئیم راضع ماند به هنگام مستی که به خرمی و بیخبری بدهد و به دژمی و بدگهری باز ستاند و هرکه در این ایرمانخانة عاریت، اثر بقا را یا عینحیات را قالب آمد، هرآینه رقم فنا را قابل آمد و از جمله جانوران عالم، ناصیة فرزندان آدم به داغ این داهیه موسومتر است. پیشصدمة زلزال آفات که هادماللذات است، چه بنگه موری، چه شبستان سلیمانی، چه نیبست پیرزنی، چه ایوان نوشروانی، چه خان عنکبوتی، چه بارة اسکندری، چه مفحص قطاه، چه قیصریه و قصر قیصری، چه خرپشته سادات هاشمی، چه مسکن مسکین دارمی، همه، یکرنگ و یک نهاد، نمانند» (خاقانی، 1362: 58).
در اغلب اوقات نیز هجو او متوجه شروان و شروانیان است. بهراستی از درونمایة این هجویات میتوان پیبرد که خاقانی تا چه اندازه در محیط پیرامونی خود معذّب بوده است:
«آخر درنگ در دارالنحوس شروان چند باشد؟ پیداست که نخل دانش و نحل بینش به قاع صفصف و به قاع صفصاف چند ایستد. در جیفهگاهی که کرکسان نمرودفعلش، همه گوشت همای میخورند، خاصگان را اقامت چون شاید. فخاصه، مشام از نسیم یوسفان آهوچشم با دم گرگان سگصفت افتاده. ذوق از شیرة بستان سلامت و شیر پستان کرامت با زهرة پلنگان نوایب و زهرة نهنگان مصایب خود کرده. بیچاره طفل، نه ماه خوناب سیاه در جوف رحم مادر خورده، و در حصار مشیمه چشمبسته مانده. چون به فضای ظهور آید، پستان سیاه بیند و شیر سپید نه. حالش چون باشد؟ آزادان را یوسفوار، تن به غلامی دردادن و پس به ثمن بخس افتادن غبنی و غینی عظیم است» (همان: 113).
انگیزة هجوگویی خاقانی پیشتر در حسبحالها و مدایح نیز دیده میشد. او میپندارد به اندازة شایستگیای که واجد آن است، سهم خود را از زندگی درنیافته است و این بینصیبی، احساس «نفرت» از غیر را در وجود او پرورانده است. او جهان را به حقناشناسی، و شروان و شروانیان را به نفهمیدن جایگاه افراد متهم میکند. در شناخت روحیات خاص خاقانی، همین بس که بیشترین هجوش در منشآت، شامل حال زادگاه و همشهریان اوست. کسی که در زادگاه خود آسوده نیست، در هیچجای دیگر نیز آسوده نتواند بود. هیچ بعید نیست با آن همه اشتیاقی که به خراسان ابراز میکرد، چنانچه میتوانست به آن اقلیم وارد شود، همچنان شخصیت ناراحت و ناراضی خود را بروز میداد.
آنچه در هجویههای منثور خاقانی گفتنی است، زبان عفیف و دلنشین آنهاست. این نکته را البته به همة بخشهای غنایی منشآت میتوان تسری داد و گفت، سیمای خاقانی در منشآت، بهمراتب دلپذیرتر از سیمای وی در دیوان اشعار است. نثر منشآت با همة پیچیدگیها، در بازتاب آزردگیهای روح لطیف این شاعر قرن ششمی، موفقتر از قصاید است (برای نمونههای بیشتر، نک. همان: 86، 93، 192، 195).
3ـ4 شکواییه
شکواییه واکنش فعال به آن چیزی است که نباید باشد و هست. دقت در موضوعات شکواییههای افراد اولویّتهای فکری ایشان را بازمیتاباند. آنکه از فقر شخصی شکایت میکند، با آنکه از اوضاع نابسامان اجتماع مینالد، در مبانی فکری با یکدیگر متفاوت هستند. خاقانی در دیوان خود، عموماً چهرة یک شاکی را نمایش میدهد. «شکایتهای او به روزگارِ قید و بند اختصاص ندارد؛ بلکه بیشتر جنبة عمومی دارد؛ قیافة یک مرد بدبین و ناراضی از اوضاع اجتماع را نشان میدهد و از همین روی حکایت او به منظومههایی که برای موعظه و بیان ناپایداری دنیا سروده است، محدود نمانده؛ بلکه در مقدمة بسیاری از چکامههای مدح و ترجیعات، این سیمای عبوس و بیزار از اخلاق عمومی ظاهر میشود» (دشتی، 1357: 150‑151)؛ اما جالب توجه آنکه شکایتهای خاقانی در منشآت، جنبة شخصی دارد؛ این امر را نیز در شاکلة اولیة نامهنوسی باید جست. خاقانی در شعر، مخاطب عام دارد و اگر شکایت میکند باید بهگونهای باشد که این مخاطب عام را با خود همدل کند؛ اما هنگام نامهنگاری، محتوای نامه در درجة نخست متوجه اقناع مخاطب آن است تا سپس به دستِ خوانندة ثانوی برسد. اینجاست که خاقانی آزردگی خود را آشکارا در قالب کلام میریزد:
«گمان بنده و یقین جهانیان نه چنان بود که در چنین وقتی کز شکستهدلی و نکبترسیدگی بر بنده، همة دشمنان را بخشایش آید؛ فکیف دوستان را؛ از جناب جلال حضرت عظمی ابد الله عظم شأنها خاطر خرابشدة بنده را استمالت چنین فرماید که امروز بنده از تراکم مصایب و نوایب بعیدا عن ساحة الحضرت العظمی بهصدد نوازش و بخشش است، و مدّتهاست کز انعام و شفقت حضرت عظمی دامت محفوفه بالنّصر انتصار برگ و نوای زندگی و نوازندگی میدارد. و به درگاه و بارگاه ملوک طالب بندهاند. کس نفرستاده است و نفرستد و استمداد انعام نکرده است و نکند. و اینجا مبالغ وام تبریزیان دارد که نگذارند قدم از دروازه بیرون نهادن، تا وام گزاره نشود. و از درگاه معلّی خدایگان ملک رحیم نصرة الله تعالی بعد القضاء اوان الصّبر در بار بندد، بهعوض رحمت و حرمت حرمان ننهد؛ و بهجای تباشیر و مواعید، تهدید و وعید فرماید. بنده چه تواند گفتن و کردن؟ یااللهالعجب، عمّال مالدزد و دزدان دژشکاف و خانیان خونریز و عوانان فرعونصفت از شفقت و مرحمت حضرت عظمی، ملک رحیم ملکه الله رقاب الأمم به رحمت امیدوارند و از عقوبت ایمنسار، بندة دولتخواه که حقوق ثناخوانی و دوستداری سیساله دارد، ناامید و ناایمن چرا تواند بود؟ روی گفتار نیست. کان ذلک فی الکتاب مسطورا. مرحبا بقاء الله» (خاقانی، 1362: 334‑335).
شکایت خاقانی در این متن از بیتوجهی مخاطب نسبتبه اوست. در هجویة خود نیز جهان و شروان را بهسبب بیتوجهی به خود هجو میکرد. در مدیحة دوم نیز از ممدوح توجه بیشتر میطلبد. محتوای کلام غنایی خاقانی این است؛ او میخواهد در معرض توجه و تحسین همه باشد. شاید این خواستة خود را به رنگهای گوناگون بیان کند، اما درنهایت خواهان یک چیز است. چهبسا اگر صاحبان قدرت به خاقانی توجه ویژهای داشتند، بهطور اساسی شعر و نثر او میتوانست شخصیتی بهتماممعنا دیگرگون را معرفی کند.
شکایتهای دیگر خاقانی نیز همین رویه را دارد و عجب اینکه گاهی طبع والای خاقانی از موضوعاتی بسیار نازل رنجیده و او را بر آن داشته است تا قلم بردارد و با نثری که شاید اعتبار هنری و ادبی بسیار بلندی دارد، برای شکایت از امر بیاعتباری استفاده کند (برای نمونة بیشتر، نک. همان: 101، 155، 185).
به تناسب موضوع، ذکر یک نکته، خالی از لطف نخواهد بود و آن اینکه، روحیة شکواییهنویسی کمابیش در همة آثارِ باقیمانده از خاقانی شروانی جریان دارد. او شکواییههای خود را به موضوعات بسیار شخصی اختصاص داده و در آنها به مسائلی مانند وضعیت سیاسی و اجتماعی نپرداخته است؛ شاید علت این امر آن است که در سایر گونههای کلامِ خود بارها نسبتبه همهچیز شکایت کرده و نسبتبه هیچیک از این امور بیاعتنا نبوده است.
3ـ5 حدیث نفس
کمال غلیان عاطفی آنجاست که فرد با خود سخن بگوید؛ ازاینرو حدیث نفس را میتوان صادقانهترین گونة ادب غنایی دانست. درواقع حدیث نفس، حسبحالی است که هیچ مخاطبی نیافته است. خاقانی غزلی دارد که بیانگر نهایت احساس تنهایی اوست:
غصة آسمان خورم، دم نزنم، دریغ من |
|
در خم شست آسمان، بسته منم، دریغ من |
|
|
(خاقانی، 1387، ج 2: 991) |
در منشآت این حسبحالهای بیمخاطب بسیار اندک نمود یافته است. درواقع در میان نامههایی که برای دیگران نوشته شده است، مجال چندانی نیز برای حدیث نفس نیست؛ اما همین اندک نیز غنیمتی از نثر خاقانی است:
«خاقانیا، باز این چه دست سوداست که گریبانگیرت شده است؟ باز این چه خار خیال است که در دامانت آویخته است؟ باز نقش زیاد میجویی؟ ظلّ عدم میطلبی؟ صورت معدوم الاسم را موجود الجسم میخواهی؟ مرد، غرقة بحر اخضر به که بستة موتالحمر... بوی جنسیّت مطلب که به مشام جانت نخواهد رسید. نقش وفا مجوی که میسرت نگردد. نگویم که رقم وفا در عهد ما محو شد، حاشا که خود تحت خامة تقدیر درنیامد. ای مرد، چه دوست و کدام جنس و کجا یگانه؟ دوست یگانه در شروان باری نداری، کار دگر طرف ندانم. دانم که صعب دلخستهای و پشت شکسته. مرهم از اینجا مطلب. مومیایی از اینها مخواه» (خاقانی، 1362: 197‑198).
سیمای به تنگنا افتادة خاقانی در این قطعة کوتاه بهروشنی مشخص است؛ گویی او در همة روزگار خود، رنگ ثبات ندیده است؛ همواره در گریز و بسیار دور از آنچه میخواهد. جالب توجه آنکه در یکی از این دو حدیث نفس، بهطور استثنا خاقانی را شادمان مییابیم؛ حتی شیوة آغاز این قطعه نیز بیانگر آشتی خاقانی با خود است:
«سلام علیکم ای حسّان العجم، صبّحک الله ای خاقانی، مرحبا بک ای حقایقی، خوش باش. دولتی را که روی به تو نهاده است، پشتپای مزن. شرفی را که خدای به تو داده است، از دست مده. باز تمنای عزلت میکنی، مکن. در صحراء وحشت چون وحش رمیده مباش، آرمیده باش. اکنون باری روزگار، همة کسرها را جبر کرد و همة جراحتها را قصاص فرمود و همة خونریزها را دیت داد. از چاه بلیّت به مصر امنیّت رسیدهای. از غار عنا به یثرب عنایت آمدهای. مدّت سفا درگذشت، نوبت شفا رسید. نار آفت به نور رأفت بدل شد. دگر چه خواهی؟ نه بر اوج قبول چون آسمان کلاه زر کشیده یافتهای؟ نه بر آسمان اقبال چون آفتاب، لباس نسیج پوشیدهای؟ نه بر افق مراد چون ماه، ادهم زیر ران آوردهای؟ نه در بحر مکارم چون ماه درمدار شدهای؟ اکنون چون صدف دست و پای بریده مباش. آیت «فالتقمه الحوت» در شأن خود مبین. خط نهای، نقطهای؛ بر کران مشو، در میان آی. رخ نهای، شاهی؛ گوشه مگزین، در صدر نشین» (همان: 217).
اگر به محتوای حدیث نفس اخیر دقت کنیم، به صدق برداشتهای پیشین پیمیبریم. خاقانی در این متن بهطور موقت شادمان و راضی است؛ رضایت او از آن است که دولتی به او روی آورده و خداوند شرفی به او ارزانی داشته است. پس دیگر دنبال عزلت و رمیدگی از دیگران نیست. او آن وقتی به آنچه میخواهد، دست نمییابد، از همگان دوری میگزیند؛ حسبحالهای غمبار مینویسد؛ هجو و شکایت میکند؛ اما هنگامیکه مختصر توجهی شامل حالش میشود، یکباره مدعی است که همة کسرها جبر و همة جراحتها قصاص شد. چنین نیست که بگوییم خاقانی تعادل و اعتدال ندارد؛ بلکه محتوای قطعات غنایی از نوشتههای او مبیّن این است که او به کمترین توجهی راضی است؛ اما گویی همان را هم نمییافته است.
3ـ6 دیگر اقسام غنایی در منشآت خاقانی
در نگاهی کلیتر، منشآت خاقانی را باید اخوانیهای دانست که بهصورت پراکنده دربردارندة بندهایی از گونههای متنوع ادبیات غنایی است. اخوانیات نامههای صمیمانه و دوستانهای است که در کنار سلطانیات، حجم اصلی آثار ترسّلی را در بر میگیرد. تمرکز و هدف اصلی این پژوهش شناساندن ظرفیتهای غنایی نثر فارسی است؛ به همین سبب گونههایی با بسامد کمتر را نیز ـ تنها از آن روی که نمونههایی از نثر غنایی هستند ـ معرفی میکند:
3ـ6ـ1 مرثیه
خاقانی سرآمد مرثیهسرایان ادب فارسی است؛ اما مرثیهگویی تنها در نظم تعریف شده است و در متون منثور بسیار سخت میتوان آن را دید. در کنار مرثیة سوزناک و کوتاهی که صاحب نفثةالمصدور در رثای سلطان جلالالدین آورده است (نک. نسوی، 1394: 47)، این مرثیة خاقانی نیز توجهبرانگیز است:
«و گمان نبرد که تکالیف فلک غدار و تصاریف روش اقدار از آن دودمان جهانداری و خاندان شهریاری، چنان چشم و چراغی را که جوهر کان سلیمان وقت و نور باغ بلقیس روزگار و گوهر تاج و تاج گوهر کیان و انسان العین و عین الانسان بود، به دست ناپاکی بیرون تواند برد، تا زمرة شروانیان پیش آمدند و نوحة زال دستان بر شبستان رستم سیستان و جزع مادر اسکندر بر تابوت پسر و گریة تلخ شیرین بر دخمة پرویز نوآیین، و مویة غرابالبین به همای بچه خافقین آغاز نهادند. بنده همة مصایب عزیزان فراموش کرده و بر خاک مصیبت تازه بنشست، و چراغ سلوت را به باد سرد بنشاند و آب آتشزده از دیده دوانید، و بهجای درّاعه، سینه بشکافت و بهعوض دستار، سر بر زمین زد، و دیده از بیاض روز دیدن دربست، و جامه به رنگ سواد شب برآورد، و هنوز در آن سوادست. و سواد دیده را به بیاض اشک بپوشانید، بلکه بیاض اشک را به سواد انفاس بدل کرد؛ چه خونابة سیاه سوداوی قلموار از دیده ریختن، مهم مصیبتزدگان است» (خاقانی، 1362: 56‑57).
مرثیه در بیشتر اوقات، همان مدح است؛ با این تفاوت که ممدوح آن، شخصی است که دیگر در جهان نیست. با این توصیف، اصل محتوای مرثیه را بزرگداشت فرد درگذشته و بزرگ جلوهدادن مصیبت فقدان او تشکیل میدهد؛ چنانکه خاقانی در این مرثیة خود از تلیمحات مربوط به داستانهای اساطیری به قصد این هدف استفاده کرده است.
3ـ6ـ2 تعزیتنامه
در کنار مرثیه، گونهای کلام عاطفی در همین احوال وجود دارد که بیشتر متوجه پیرامونیان متوفی است؛ این گونه نوشته را تعزیتنامه میخوانیم. بسیار جالب توجه است که ارسال پیام تعزیت در قرون گذشته نیز مانند ایام حاضر رواج داشته است. هندوشاه نخجوانی در کتاب دستور الکاتب فی تعیین المراتب نمونههایی از این نامهها را آورده است (نک. نخجوانی، 1976: 513‑520). خاقانی نیز نمونهای دیگر را در منشآت دارد:
«همی ناگهان آواز هایل فجیعتفزای جگرسوز جانگزای از وفات عبهر بستان شهریاری و فوات جوهر کان جهانداری به بنده رسید، بنده بهیکباره از دست بشریّت بیرون شد و از پای وجود درآمد. و اگر این آوازة جراحترسان به صوب بغداد به من رسیده بودی، لعمر الله که بنده امسال قوت بادیه بریدن نداشتی، و موسم دعاراندن حضرت عالی را در مقام اخلاص به جوار کعبة معظمه از بنده فوت شدی. و همانا که همشهریان این دقیقه نگه داشته باشند که بنده را به اول که رسیدند، خبر ندادند علی الجمله و التفصیل. بنده از غایت دلشکستگی و جگرخستگی، هوشدمیده و هوشرمیده گشت که مبهوتوار سرآسیمه فروماند، «لا قلب یخفق و لا لسان ینطق» چه باور نداشت که روزگارِ براندازگر، با کمال حضرت عالیه جهانداری، یارای آن دارد که چنین دستبرد یارد نمود، و چنین پای دام تواند نهاد» (همان: 55‑56).
در این مقام، گویی نویسنده حسبحالی از خود بیان میکند که تحت تأثیر درگذشت کسی به او عارض شده است. خاقانی خود داغ فرزند دیده است و حال مصیبترسیده را بهخوبی میداند؛ ازاینرو، در بیان همدردی با ایشان میتواند بیان مؤثری به کار برد.
3ـ6ـ3 وصف اشتیاق
وصف اشتیاق گونة شناختهشدهای از ادبیات غنایی نیست؛ بلکه بخشی از ساختار نامههای اخوانی در شیوة قدما بوده که صاحب دستور دبیری نیز نمونهای از آن را آورده است (نک. میهنی، 1375: 43). وصف اشتیاقی که خاقانی در یکی از نامهها آورده است، دقیقاً همان ساختار پیشنهادی میهنی را دارد:
«معلوم شما باد که این تحیّت صبابهای از صد هزار بحر شوق، و صبابهای از ورق دل به ترجمانی زبان ظاهر آمد. اگر آب طراوت ندارد، بر آتش دل گذشته است، معذور است. حلیتی که صفحات نامه راست، خونی است سوخته و جگری گداخته که یکچند در مضیق حبّةالقلب جمع آمده بود و پس به طارم سه غرفة دماغ تصاعد کرده و از آنجا به هفت طبقة چشم رسیده و لعبت دیده را پردة عنابی بسته؛ اکنون که از بیم شماتت دشمنان و اماتت دل دوستان، از راه دیده برگشته است و به جداول اعصاب گذشته و از راه دست به جوی انامل رفته. اینک از سر خامه قطرهقطره میرود و نقش کشفالحال میبندد تا بدانند مه دل از افکار، افگار است» (خاقانی، 1362: 193).
این وصف اشتیاقها قدری مصنوعی است؛ زیرا بیشتر از سر اجبار نوشته شده است. خاقانی نیز این بخش از نامة خود را با پیچوتابهای خاصی به تحریر درآورده است. تصویرآفرینی خاصی که خاقانی از آن در این متن بهره گرفته است (تبدیل جگر سوخته به مرکب)، به مدد ظرفیت نثر حاصل آمده است و بسیار دشوار بود که حتی شاعری مانند خاقانی بتواند این تصویر را در شعر بنشاند.
3ـ6ـ4 تغزّل
در منشآت خاقانی، با گونهای نادر از کلام غنایی منثور نیز روبهرو میشویم که احتمالاً در منبع دیگری با این کیفیت نتوان آن را دید. همة دیوانهای ادب فارسی سرشار از غزلهای عاشقانه است؛ اما بسیار دشوار بتوان غزلی منثور یافت. البته خاقانی تغزلی بلند و چشمگیر در وصف همسر خود دارد:
«شاه عادل سیفالدین دانست که چنین خانهای را بی کدبانویی نتوان داشت، گوهر خاتونی از ساحل دریای چین بفرستاد. پرستاری به پرستنده دعا هدیه کرد. درمخریدی به مادح کرمخرید بخشید که از ترکان خرگاه افلاک چنو چالاکی نزاد. خرگاهنشینان ترکستان زمین و سقلاب آسمان از آقسنقر روز و قراطغان شب چنو ترک ندیدند. دست روزگار قبای حسن ترکانه بر قد چالاکش بریده، مشاطة تقدیر کلاه جمال در دو ابروش نهاده. الحق صورتی که به دو بازپسین صور ماند که مرده را زنده کند. آزر طبیعت و مانی فطرت به قلم آخشیجان، مثال او تمثالی دیگر نکرده است. نقشی که نقاش غیب از حسد نگار عذارش نگارخانة طبع را آب برنهاده است، نخست کارنامة آفرینش را به آب داده است. لاژورد آسمان و زرنیخ آفتاب و دودة شب را در خاک ریخته است. در سبزارنگی رخش، که پسته خندان را ماند، ناظر و همچون پستة دهانگشاده مانده است. در لعلفامی لبش که عنّاب رنگین را ماند، چهرة عقل چون عناب در سرشک خون بر جبین شده است. سبحانالله ریحانی بدین بویایی از کدام سفال برآمده است؟ به کدام خانه پروردهاند؟ آبش که داده است؟ پیرایهاش که کرده است؟ لا اله الا الله، گندمگونی، آدمفریبی، بهشتزیبی، بدین دلبری و پردهدری از کدام پرده به در آمده است؟ قامتی چون الف، سوزنی غمزه سوزنشکاف، چشم و دهان از چشمة سوزن تنگتر که به سر سوزن مرغان بهشت را بر جامه بنگارد. غنچه بکر است و من چون بلبل در نعرة عشق آمدهام. هنوز هلال است و من چون دیوانه، شیفتة وصال شدهام. ماه نوی، بل دوهفتهای هر هفت کرده، دلخواهی، صنوبر قامتی، نوبر قیامتی، به چهره، جنت جنتیان، به طلعت، انس انسیان، قطرهقطره آب طراوت از پشت دست ریزان، بندبند کمند گیسو در پای آویزان، سنسنگویی، سوسنبویی، توسنخویی، ترکی که همة خوبان یغما را یغما برد، سیهچردهای که همة دیوان سپید همة سپیدعارضان را سیه گرداند، آهوکرشمهای که چون گاو، غبغب سیمین دارد، گور سرینی که عارض از لعاب گوزنان سپیدتر دارد...» (همان: 89).
در این تغزل، درونمایة اثر همان درونمایة مرسوم غزلهای فارسی، یعنی زیبایی و لطافت منحصربهفرد معشوق است؛ اما شاید تقیّدنداشتن به وزن اجازه داده است که مطالب بهصورت کلیشههای همیشگی نمود نکند. تعابیری مانند «سبحانالله ریحانی بدین بویایی از کدام سفال برآمده است؟ به کدام خانه پروردهاند؟ آبش که داده است؟ پیرایهاش که کرده است؟» و «قطرهقطره آب طراوت از پشت دست ریزان» نگاههای جدیدی است که گمان نمیرود پیشینهای در شعر تغزلی فارسی داشته باشد.
4ـ نتیجهگیری
منشآت خاقانی در کلیات خود، نمونهای از ادب غنایی است؛ زیرا مجموعهای از نامههای اخوانی است که به تناسب نوع رفتار مخاطب با نویسنده و نیز احوال شخصی خاقانی، سویههایی دیگر از ادب غنایی را نیز شامل میشود. در منشآت، چهرة خاقانی را آرامتر از دیوان اشعار او میبینیم. خاقانی به شاعری فخرفروش شهرت دارد؛ اما در سراسر منشآت، سخنی مفاخرهآمیز بر زبان نمیآورد. در مقابل با زبانی نرم و کمپیرایه، بیشتر محتوای عاطفی و احساسی نامههای خود را به حسبحال اختصاص میدهد. در این حسبحالها، از تنهایی، انزوا، ناچاری، ناامیدی، تسلیمشدگی و دیگر احوال انفعالی خود سخن گفته است. مدح او از قالب عادی و رایج مدایح منظوم ادب فارسی بیرون آمده و اغلب سخنی ملایم از سر بزرگداشت مخاطب است. هجویههای خاقانی، شخص مشخصی را مدّنظر ندارد؛ بلکه دلزدگی او از محیط پیرامون را نشان میدهد. شکواییههای خاقانی نیز با آنچه در دیوان میبینیم، متفاوت است و برخلاف هجویهها، کاملاً شخصی است؛ درواقع رویة اجتماعی یا سیاسی معمول در شکواییههای ادب فارسی در آنها نیست. حدیث نفس، مرثیه، تعزیتنامه و وصف اشتیاق دیگر عناوینی از کلام غنایی است که نمونههایی از آنها، اگرچه اندک، در متن منشآت تعریفشدنی است. شاید بتوان گفت، در میان آثار ترسلی ادب فارسی، منشآت خاقانی، ازنظر مطابقت با ادب غنایی، پرمحتواترین آنهاست؛ بنابراین میتوان برای شناخت کیفیات محتوایی و زبانی نثر غنایی تحقیق و بررسیهایی به انجام رسد.