نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیارگروه زبان و ادبیات فارسی، واحد زابل، دانشگاه آزاد اسلامی، زابل، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Abstract
Ghazali Mashhadi is one of the poets who migrated to India in the 10th century for some reason. He has some works in verse and prose, one of which is his Divan of poems known as Asar al-Shabab. This Divan includes an introduction in prose and some poems in the form of Ghasideh (ode), Tarkib-band (poem of several stanzas of equal size), Tarji’-band (strophe poem), Ghazal (sonnet or lyric poem), Mathnavi (couplet poem), Qet’eh (an elegy consisting of only two lines and rhyming in the last hemistiches), and quatrain, which were published with Hossein Qorbanpour Arani’s corrections by Elmi va Farhangi (Scientific and Cultural) Publications in 2009. In this edition, despite the mentioned correcting efforts in the introduction, many errors have found their way into different parts of this Divan. Most of the errors were related to punctuation. These slips could cause the wrong reading of the poems and might even cause misunderstanding of the poet’s intention. Another problem that could make the reader’s job difficult was that the references given to Ghazali's poetry or even to other scholars’ works were incorrect both in the introduction and notes of the Divan in many cases. In addition, the mistakes and carelessness in the steps of typing the poems had sometimes caused (an) extra letter or letters or a sign to enter the words or be omitted from them in the texts. Also, in the section of notes, the honorable editor had only explained the literal meanings of the words or terms, which had nothing to do with the meanings intended by the poet in many cases.
Introduction
In the last century, researchers have taken a great approach toward correcting and printing valuable Persian literary texts. Of course, it should be noted that any effort in this field must be accompanied by great care in order to produce a criticizable and referenceable work. One of the texts that was corrected and published for the first time in 2009 is Ghazali Mashhadi’s Divan. “Ghazali was born in 930 Hijri (1522 AD) in Mashhad. He went to Qazvin when he was young and served in the Safavid army of Shah Tahmasb” (Golchin-e Ma'ani, 1990, p. 933). According to the author of Tazkirah Majma’ al-Khawas, Ghazali was forced to leave Iran because of religious fanatics. “Due to his atheism and intemperance in Iraq, they aimed at killing him and thus, he fled from there to Deccan” (Bada’oni, 1869, p. 170). Regarding the poetic style and technical features of Ghazali's words, there is no explicit and clear information in the existing Tazkirahs. For the first time, Zabihullah Safa commented on Ghazali's rhetorical style. "Strength and coherence, along with fluency of words and clarity of meaning, are the characteristics of Ghazali's speech in all types of his poetry. Throughout his poems, his speech is firm and strong and at the same time fluent and clear." (Safa, 1989, p. 704).
Materials and Methods
The present study was done using a descriptive-analytical method relying on library sources. For this purpose, the different sections of correction of the Divan were reviewed and criticized based on content analysis by using reliable sources.
Discussion of Results and Conclusions
In the introduction, the editor raised a discussion about Ghazali being influenced by other poets. He has considered a few poets, including Amir Khosrow Dehlavi, Hassan Dehlavi, and Bab Afghani, as the poets, by whom Ghazali Mashhadi has been influenced. To prove his claim, he mentioned only one verse, in which Ghazali mentioned the names of those poets. In another part, he mentioned some Ghazals (sonnets) by Ghazali and concluded that he had composed them under the influence of Hafez. It should be said that there were no sonnets with such a rhyme and rhythm in the two authentic editions of Hafez’s Divan, i.e., Natel Khanlari's correction and Ghani and Qazvini's correction. In another part of the introduction, he said about Ghazali's style that “He has been a powerful, eloquent, and prolific poet and strength and coherence, along with fluency of words and clarity of meanings, are among the characteristics of Ghazali's speech in all types of his poetry”. This was despite the fact that on the next page, his judgment has been violated. Of course, Ghazali's speech has not been without weakness in his lyrical poetry and he has had deficiencies in terms of grammar and language like any other poet. Another part of the problems of Ghazali's Divan was caused by mistakes in the spelling of words. These mistakes could be divided into two groups. The first group included the cases in which an additional letter or dot has been used in the structure of a word. The second group was the reverse of the previous one, that is, the problems caused by omitting a letter from a word.
The use of punctuation marks in the Divan of Ghazali Mashhadi could be criticized from two perspectives. First of all, their applications did not follow a specific and uniform approach or procedure. In some parts, there was no need to use these marks, while they had not been used in some other parts where they were needed. The editor had not used the punctuation mark of letter stillness (indicating the pronunciation of a consonant without a vowel sound after it) in some parts where it was necessary either. The second criticism was that he used punctuation marks and even vowels incorrectly in many cases. Since this caused wrong reading of the poems, it might create ambiguity and disturbance in conveying the meanings of the words as well. There were several cases that required accuracy in the semantic context of the words and correction of some words and expressions. In the section of notes, the editor has only mentioned the literal meanings of the words and terms. This was despite the fact that these explanations had nothing to do with the poet’s intended meaning in many cases. All these cases would require a more accurate and scholarly correction of the Divan of Ghazali Mashhadi once again.
کلیدواژهها [English]
1ـ مقدمه
متون ادبی گذشته، از جنبههای مختلف فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، سیاسی دربردارندة اطلاعات و آگاهیهای مستند و ارزشمند بسیاری است؛ برای مثال تاریخ جهانگشای جوینی و یا دیوان حافظ، افزونبر ارزشهای ادبی، از منظر اجتماعی و تاریخی نیز اطلاعات مفید و مستندی دارند. از اینجاست که ارزش معرفی و تصحیح این متون بیشتر آشکار میشود. در سدة اخیر، محققان و پژوهشگران رویکرد بسیاری به تصحیح و چاپ متون ارزشمند ادبی زبان فارسی داشتهاند. البته باید یادآور شد که هرگونه سعی و تلاشی در این زمینه، باید با دقت و وسواس بسیار همراه باشد تا به پدیدآمدن اثری انتقادی و ارجاعپذیر بینجامد. یکی از متونی که برای نخستینبار، در سال 1388 تصحیح و نشر شد، دیوان غزالی مشهدی است. «ولادت غزالی به سال نهصد و سی هجری در مشهد مقدّس واقع شده، در جوانی به قزوین رفت و چندی در اردوی شاه طهماسب صفوی به سربرد» (گلچین معانی، 1369: 933). به نوشتة صاحب تذکرة مجمعالخواص، غزالی بهدلیل تعصبات مذهبی مجبور به ترک ایران شده بود. «چون به تقریب الحاد و بیاعتدالی در عراق قصد کشتن او کردند، از آنجا به دکن فرار نمود» (بداؤنی، 1869: 170). آنگونه که مؤلّف تذکرة هفت اقلیم نوشته است، پس از ورود به دکن «چنانچه باید اختر مرادش صعود ننمود، لاجرم علیقلیخان، شخصی را با چند سر اسب و هزار روپیه خرج راه به وی فرستاده، مصاحبتش را التماس نمود و غزالی سالها با خان زمان به سر برده و به ملکالشعرایی رسید. بعد از چند وقت به مرگ فجا از عالم درگذشته، در سرکیج گجرات مدفون گردید» (رازی، 1389: 729).
دربارة شیوة شاعری و ویژگیهای فنّی کلام غزالی، در تذکرههای موجود، مطلب صریح و روشنی به دست نمیآید. آذر بیگدلی فقط به تعداد اشعار و خصلتهای اخلاقی وی اشارهای کرده است: «گویند در شانزده کتاب، چهل هزار بیت داشته، اما هیچیک به نظر نرسیده، صوفیمنش و درویش روش بوده» (آذر بیگدلی، 1388: 471). در تذکرة ریاضالشعرا نیز تنها به علم و معرفت او اشاره شده است: «از حقایق و معارف آگاه و در صفای طبع غیرت خورشید و ماه بوده» (واله داغستانی، 1391: 1002). از این میان، نخستینبار ذبیحالله صفا دربارة شیوة سخنوری غزالی اظهارنظر کرده است: «استحکام و انسجام همراه با روانی کلام و صراحت معنی از ویژگیهای سخن غزالی در همة اقسام شعر اوست. در سراسر اشعارش، سخنش استوار و جزیل و در همان حال روان و صریح است» (صفا، 1373: 704). با توجه به حجم آثاری که از غزالی برجای مانده است، باید او را شاعری پرکار به شمار آورد: 1) کلیّات اشعار؛ 2) منظومة گنج اکبر شامل قصیده، غزل و مثنوی؛ 3) مثنوی اسرار مکتوم؛ 4) منظومة سنّتالشعرا که مجموعهای از قصاید اوست؛ 5) مثنوی نقش بدیع؛ 6) مثنویای در ذمّ یکی از مخالفانش؛ 7) مثنوی دیگری در ذمّ قلیچخان؛ 8) منظومة آیینة خیال که مجموعة کوچکی از غزل و قطعه و رباعی است؛ 9) آثار الشّباب (رک. صفا، 1373: 705)؛ بنابراین میتوان گفت دیوان اشعار وی موسوم به آثار الشّباب، تنها بخشی از اشعار غزالی است. این دیوان در سال 1388 به کوشش حسین قربانپور آرانی، ذیل انتشارات مؤسسة علمی و فرهنگ طبع و نشر شد. بنابه نوشتة مصحّح، اساس کار او، دو نسخة خطی موجود در کتابخانة موزة گلستان و نسخة کتابخانة موزة بریتانیا بوده است. وی دربارة روش کارش در تصحیح دیوان غزالی نوشته است: «در ضبط متن تا جایی که امکان داشته، ضبط نسخه موزة گلستان حفظ شده و در مواردی غلطهای آشکار و افتادگیها و اختلالات وزنی، به کمک نسخه موزة بریتانیا اصلاح شده است؛ اما در مواردی که هر دو نسخه افتادگی یا اختلال وزنی داشته، مجبور به تصحیح قیاسی شدهایم» (غزالی مشهدی، 1388: سی و نه).
1ـ1 پیشینة پژوهش
در زمینة تصحیح و نشر آثار غزالی تاکنون دو اقدام صورت گرفته است. بار نخست یکی از مثنویهای غزالی به اسم «نقش بدیع» در سال 1381 به کوشش حسین قربانپور آرانی و مصطفی موسوی به چاپ رسید. در سال 1388 نیز حسین قربانپور آرانی دیوان اشعار غزالی موسوم به آثار الشباب را تصحیح و منتشر کرد و همین تصحیح در پژوهش حاضر نقد و بررسی میشود.
2ـ بحث و بررسی
نخست باید گفت مصحّح دیوان غزالی، اساس کارش را برپایة دو نسخة خطی قرار داده است؛ نخست، نسخة کتابخانة موزة بریتانیاست که در قرن یازدهم هجری کتابت شده و شامل کلیّات آثار غزالی است؛ نسخة دیگر که آن را اساس تصحیحش قرار داده، نسخة کتابخانة موزة گلستان است. این نسخه دربردارندة دیوان غزالی موسوم به آثار الشباب است که مقدمهای هم به نثر دارد. بنابه گفتة مصحّح، اساس کارش در این تصحیح به روش التقاطی بوده است (رک. غزالی مشهدی، 1388: سی و هشت). برای آنکه دیوان مُصَحَّح غزالی دقیقتر ارزیابی شود، قسمتهای مختلف آن جداگانه نقد و بررسی شده است.
2ـ1 مقدمة سطحی و مغلوط
مصحّح در مقدمه بحثی دربارة تأثیرپذیری غزالی از شاعران دیگر مطرح کرده و چند شاعر ازجمله امیرخسرو دهلوی، حسن دهلوی و بابافغانی را از شاعرانی دانسته که غزالی مشهدی از آنها تأثیر پذیرفته است؛ اما برای اثبات این ادعا تنها به ذکر یک بیت بسنده کرده که غزالی در آنها، نام آن شاعران را آورده است؛ از آن جمله، کمالالدین اصفهانی را هم جزو شاعرانی دانسته که غزالی از آنها تأثیر پذیرفته است. دلیل اثبات این ادعا را هم فقط بیت زیر دانسته است:
یـابـد غـزالی از نَفَس مـن کمال، جان |
|
گـر بگذرم بـه خـاک سپاهان چـو زندهرود |
|
|
(همان: بیست و شش) |
باید گفت اظهارنظر دربارة تأثرپذیری شاعران از یکدیگر، مسئلة حسّاسی است که به بررسی دقیق و همهجانبه نیازمند است. بدیهی است با استناد به اینکه به اسم شاعر اشاره کرده است، نمیتوان گفت از آن شاعر تأثیر پذیرفته است. افزونبر اینکه در همین یک بیت هم، غزالی به شعر خودش فخر کرده و آن را برتر از شعر کمال دانسته است. در بخشی دیگر، به چند غزل از غزالی اشاره کرده و نتیجه گرفته که این غزلها را نیز متأثر از حافظ سروده است. به مطلع دو غزل از این نوع غزلها اشاره میشود:
نـه کــه بــار است خـردهریـزة فـقـر |
|
لـطـف یــار است خــردهریــزة فــقـر |
خطت بـه گرد قمر تا به فتنه گشت سمر |
|
هــزار فـتـنـه بـــرآورد بـــه دور قــمـر |
|
|
(همان: بیست و هفت) |
معمولاً برای طرح بحث تأثیر و تأثر شاعران از یکدیگر، باید اشعاری را شاهد آورد که در وزن و قافیه یا ردیف و یا سبک، یکسان باشند؛ اما در این بحث خاص باید گفت، در دو چاپ معتبر دیوان حافظ، یعنی تصحیح ناتل خانلری و تصحیح غنی و قزوینی، غزلهایی با چنین وزن و قافیهای وجود ندارد. در بخشی دیگر از مقدمه دربارة سبک شاعر غزالی گفته است: «او شاعری توانا، فصیح و پرکار بوده است و استحکام و انسجام، همراه با روانی کلام و صراحت معنی، از ویژگیهای سخن غزالی در همة اقسام شعراست» (غزالی مشهدی، 1388: سی و پنج)؛ این درحالی است که در یک صفحه بعد، این قضاوت خودش را نقض کرده است: «البته زبان غزالی در غزلیات خالی از ضعف نیست و ازنظر دستوری و زبانی نارساییهایی دارد که خاص او نیست» (همان: سی و شش). دربارة تعداد اشعار غزالی هم، به نقل از ذبیحالله صفا آورده است: «عدد ابیات او را تا یکصد و نود هزار گفتهاند» (همان: پانزده)؛ اما رقم درستی که صفا از تعداد اشعار غزالی ذکر کرده، نود تا یکصد هزار است (رک. صفا، 1373: 705). در بخشی دیگر، فهرستی از منابعی را ارائه کرده است که دربارة زندگی غزالی مشهدی، مطالبی ذکر کردهاند. البته در آنها، دو ارجاع نیز نادرست است؛ ارجاع نخست ارجاعی است که به صفحة 134 کتاب عرفان و تصوّف در عصر صفوی دادهاند؛ درحالی که مربوط به صفحة 107 این کتاب است. همچنین ارجاعی که به صفحة 25 از جلد دوم کتاب مجمعالفصحا دادهاند که این ارجاع هم در صفحة 80 این کتاب آمده است.
2ـ2 اختلالات وزنی
مصحّح در مقدمة دیوان به وجود اختلالات وزنی در نسخة اساس اشاره کرده و افزوده که غلطهای آشکار و افتادگیها و اختلالات وزنی را به کمک نسخة بدل اصلاح کرده است (رک. غزالی مشهدی، 1388: سی و نه). افزونبر این «در مواردی که هر دو نسخه افتادگی یا اختلال وزنی داشتهاند، مجبور به تصحیح قیاسی شدهایم» (همان). با وجود این، باید گفت هنوز برخی اختلالات وزنی وجود دارد که در ادامه به آنها اشاره میشود؛ مانند شعر زیر که در بحر رمل مثمّن محذوف سروده شده است:
کـوری هـجـران سزا شد دیـدة خونبار را |
|
چـو نـدانـستـیـم قــدر دولـت دیـدار را |
|
|
(همان: 66) |
در این وزن، هجای نخست مصراع باید بلند باشد؛ اما مصراع دوم با واژة «چو» شروع شده که هجایی کوتاه است؛ احتمالاً در نسخة اصلی «چون» بوده است.
گویند کـه پیر مـیـکـده رسوای عالم است |
|
شرعش بـه خیر بـاد کـه بابای عالم است |
|
|
(همان: 111) |
بیت فوق در بحر مضارع و در وزن «مفعولُ فاعلات مفاعیلُ فاعِلُن» سروده شده است. واژة «که» در مصراع نخست، هم وزن شعر را مختل کرده است و هم ازنظر معنا نیازی به کاربرد آن نیست.
جـذبة عشق غـزالی مــدد کــرد تــو را |
|
ورنـه این رتبه مپندار به کوشیدن توست |
|
|
(همان: 123) |
وزن این بیت «فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلُن» است که از زحافات بحر رمل مخبون به شمار میرود. فعل «مدد کرد» از ابتدای فَعَلاتُنِ سوم شروع میشود؛ بنابراین باید «مدد» را بهصورت «مددی» بخوانیم تا وزن شعر درست شود؛ بنابراین نیاز است دقّت شود تا اگر احیاناً این اشکال در زمان تایپ کلمه رخ داده است، واژة «مدد» بهشکل «مددی» اصلاح شود؛ زیرا همانگونه که ذکر شد، شیوة مصحّح آن بوده است که در چنین جاهایی، متن را بهصورت قیاسی تصحیح کند. بیت زیر در وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» سروده شده است:
دُرّ مـعنـی سفتم و گفتند سنگ بـدگـهـر |
|
مهرة خـر دیـدم و گفتند کـه درّ شاهوار |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 202) |
براساس آرایش هجایی این وزن، واژة «که» در مصراع دوم اضافهبر وزن آمده است؛ ازنظر معنایی هم نیازی به ذکر این واژه نیست.
چون نمانَد سرانجام ز کسی نـام و نشان |
|
شیوة مـردم بـی نـام و نشان مـا را بس |
|
|
(همان: 210) |
در بیت فوق هم که در وزن «فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلُن» سروده شده است، دو اشکال وزنی وجود دارد. نخست اینکه باید قبل از واژة «سرانجام» یک هجای کوتاه (مثلاً کلمة «به») قرار بگیرد؛ دیگر اینکه بهجای واژة «کسی» که شامل یک هجای کوتاه و یک بلند است، باید واژة «کس» قرار بگیرد که فقط یک هجای بلند دارد.
دربارة برخی از این ابیات، حتی اگر وزن شعر را هم نادیده بگیریم، میتوانیم با دقت در معنای کلام به کاربرد اضافة واژه پی ببریم.
مـو سر بـه در آورد ز تن امّا تن او را |
|
بـالای کـمر بین کـه برآورد تن از مـو |
|
|
(همان: 272) |
معمول آن است که مو از تن انسان بیرون میزند؛ اما دربارة معشوق برعکس است. گویی تن او از بالای کمرِ او از مویی روییده است (تشبیه مضمر کمر معشوق به مو)؛ بنابراین باید گفت در مصراع نخست، واژة «تن» در بار دوم، بهاشتباه و اضافهبر وزن آمده است.
در دیوان غزالی، بهطور عجیب، غزلی دیده میشود که دو وزن متفاوت دارد:
نـیـسـت جـز پـیـر مـغـان راه فـنـا یـافـتـه |
|
در خـرابـات جـهـان گـنـج بقـا یـافـتـه |
گفتی آن کس کـه درِ میکـده وایافت کـه بـود |
|
رنـدِ پـیـمـانـهکـشِ عـاشـق وایــافـتـه |
دل عـاشق کـه بـر او تـافته عکس رخ دوست |
|
هست چـون آیینـة صـاف جـلا یــافـتـه |
هـمـه مـرغـان اسیریــم در ایــن دام غـریب |
|
نـیـسـت پـروازگـه عـزّ و عـلا یــافـتـه |
گـنـج قـارون مطلب حشمت جمشید مـخواه |
|
بـاش در کـوی غـمـش نـقـد وفا یافـتـه |
گفتی ای شوخ جفاجو که غزالی چه کس است |
|
جـان بـه امـیـد وفـا داده جـفـا یــافـتـه |
|
|
(غزالی مشهدی، 1384: 282) |
وزن مصراع نخست و مصراع های زوج، «فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَل» است؛ درحالی که وزن دیگر مصراعها «فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلُن» است. ازنظر عروضی روشن است که وزن پایة شعر، همین وزن اخیر است که از زحافات بحر رمل مخبون به شمار میرود. اگر به مصراع نخست و مصراعهای زوج «ی» نکره افزوده شود، وزن آنها هم به وزن پایة شعر تغییر خواهد یافت. ضمن اینکه ازنظر معنایی هم این مصراعها، به یای نکره نیاز دارند تا کامل شوند؛ یعنی واژة «یافته» که ردیف شعر است، بهصورت «یافتهای» تلفّظ شود.
در شعر زیر، واژة «است» در مصراع نخست، هم وزن و هم معنای کلام را مختل کرده است:
گشته غزالی از وفـا یـار چـراغ مجلس است |
|
لایق وصل نیستی گر تو به خواب میروی |
|
|
(همان: 286) |
باید بهجای «است» ضمیر اضافی «ت» را به واژة مجلس متصل کرد تا وزن و معنا تصحیح شود.
در بیت زیر که در بحر هزج مثمّن سالم سروده شده، حرف «ز» در مصراع دوم اضافهبر وزن آمده است:
در این مسجد تو ز آن مسجود گشتی ز اوّل خلقت |
|
که شد مَظهَر در این محرابگه قندیل زِ انسانش |
|
|
(همان: 35) |
«قندیلِ انسان» اضافة تشبیهی است که نیازی هم به حرف «ز» ندارد. «مسجد» هم استعاره مصرّحه از دنیاست. مقصود شاعر آن است که انسان همچون قندیلی است که در محرابگه مسجد دنیا، تجلیگاهِ وجود خدا شده است. در پایان این بخش باید گفت ضروری است تا مصحّح محترم یک بار دیگر، متن چاپشدة دیوان را، بیتبهبیت، با دقت و تأمل بازخوانی کند.
2ـ3 غلطهای املایی و چاپی
بخشی از اشکالات نگارشی دیوان غزالی، ناشی از غلطهایی است که در املای لغات دیده میشود. این غلطها را به دو گروه میتوان تقسیم کرد؛ گروه نخستْ آنهایی است که حرف یا نقطهای اضافه، در ساختار واژه به کار رفته است؛ مانند بیت زیر که حرف «الف» در فعل «بگذار» اضافه به کار رفته است:
دیگر ز هست و نیست غزالی غمین مباش |
|
بگذار از این خیال کـه فرسودهایم مـا |
|
|
(همان: 75) |
یکی از معانی مصدر «گذشتن» به معنی رهاکردن و ترککردن است (رک. معین، 1383: ذیل «بگذر»). در شعر غزالی هم، همین معنای فعل «بگذر» کاربرد دارد.
در شعر زیر در واژة «دعوی»، دو حرف «ی» به کار رفته است:
داشت از بیتی غزالی دعویی ای در میکده |
|
آن سبکسر را به یک رطل گران آتش زدم |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 234) |
اصل این کلمه در لغت عرب بهصورت «دَعوی» و با یک حرف «ی» نوشته میشود (رک. جرّ، 1382: ذیل «دعوی»).
از آن جهت نتوان کرد منعها مـا ز جنون |
|
کـه کـار مـا بـه بتان پریـوش افتاده است |
|
|
(همان: 132) |
در بیت فوق، هم وزن و هم معنای کلام اقتضا میکند که نشانة جمع «ها» از مصراع نخست حذف شود. در رباعی زیر که مضمونی تعلیمی دارد، شاعر اظهار کرده است که هرقدر انسان خودش را کوچکتر ببیند و ادعای بزرگی نکند، کمتر دچار بلا میشود.
ای کـرده بــزرگ پیش مـردُم خــود را |
|
گـر خورده شوی جـان بـری از تیرِ قـضا |
بـر پشّه نـمـیخـورد ز صد تیر یـکـی |
|
وز پـیـل ز صــد تیر یـکـی تیـرِ خـطـا |
|
|
(همان: 334) |
«خورده» صفت مفعولی از مصدر «خوردن» است که نمیتواند مفید معنای منظور شاعر باشد. مفهوم شعر اقتضا میکند که واژة «خُرده» جایگزین «خورده» شود. یکی از معانی واژة خُرده «ریز» است (رک. انجو شیرازی، 1359: ذیل «ریز»)؛ در بیت فوق، همین معنا از آن اراده شده است. مقصود شاعر آن است که اگر خودت را کوچک فرض کنی (بزرگبینی نکنی)، از تیر قضا در امان هستی؛ همچنانکه از صد تیر رهاشده، یکی هم به پشّه اصابت نمیکند.
در شعر زیر، با استفاده از اصطلاحات بازی نَرد، سه اضافة تشبیهی (طاس چرخ، نرد عاشق، نقش وفا) به کار برده است:
ز طاس چرخ اگر نقشی نیاید بر مراد من |
|
بـه نزد عاشقی نقش وفایی میتـوانم زد |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 144) |
اگر از طاس چرخ، نقشی بر مراد من نیامد، مهم نیست؛ زیرا با نَرد عاشقی نقش وفایی میتوانم زد. در این صورت باید گفت واژة «نزد» مُصَحّف واژة «نَرد» است. همین اشتباه در بیت زیر هم دیده میشود:
با نزد غمت جان و جهان باخت غزالی |
|
چون او بـه جهـان عـاشق جـانباز نیامـد |
|
|
(همان: 195) |
که باید گفت شاعر غم را به نَرد مانند کرده است. در شعر زیر هم، خطای تصحیف دیده میشود. این لغزش موجب شده است فعل «نزیبد» به «نزیید» بدل شود.
بـهغـیـر مـهـر نزیید ز آفتابوشان |
|
چـرا همیشه گـرفتار صـد غـمـم دارند |
|
|
(همان: 196) |
مقصود شاعر آن است که بهغیر از مِهر، از آفتابوشان (کنایه از معشوقان) زیبنده نیست.
گاهی حتی کاربرد نادرست یک حرف، ممکن است موجب ابهام و پیچیدگی کلام شود؛ مانند شعر زیر که در مصراع دوم، واژة «رو» بهصورت «زو» نوشته شده و موجب تعقید شعر شده است:
سر خـاکم که نبود جز گیاه آرزو آنجا |
|
طوافش اهل دل را آرزوها داد زو آنجا |
|
|
(همان: 84) |
باید گفت «رو داد» یکی از افعال رایج در شعر سبک هندی است که در معنای «حاصلشدن» کاربرد دارد (رک. وارسته، 1380: ذیل «رو داد»). با این توضیح باید گفت مقصود شاعر آن است که طواف خاکم که بهجز گیاه آرزو آنجا نباشد، اهل دل را آرزوها رو داد؛ به بیان دیگر، طواف خاک من، موجب حاصلشدن آرزوهای اهل دل میشود. جای دیگری هم غزالی این فعل را به کار برده است:
در وصف خط لعلت، رو داد غـزالی را |
|
این طرز غزل رنگین، وان رنگ سخن تازه |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 278) |
گروه دوم، برعکس شاهد قبلی، شامل اشکالاتی است که بهدلیل حذف حرفی از کلمه ایجاد شده است.
در بیت زیر «ه» بیان حرکت از آخر واژة «هنگامه» ساقط شده است:
خـونابهریـز دیـدة شوق کِـه بودهای |
|
هـنـگـام ساز گـریـة زار کِــه بــودهای |
|
|
(همان: 278) |
«هنگامهکردن» به معنای غوغاکردن و فتنه و آشوب برپاکردن است (رک. نفیسی، 1355: ذیل «هنگامهکردن»). در شعر فوق ترکیب «هنگامهساز» وصفی از معشوق است که با فتنه و آشوب، موجب گریة بیامان عاشق شده است.
نـی جسم کـجـاست بـلـکه بـر سطح |
|
بـنـگــاشـتـه نــقـشِ سـیـمــایـیـم |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 21) |
املای درست واژة «سیما» بهصورت «سیمیا» است. در تعریف سیمیا آمده است: «علم طلسم که از آن انتقال روح در بدن دیگری کنند و به هرشکل که خواهند درآید و چیزهای موهوم در نظر آرند که در حقیقت وجود آنها نباشد» (رک. شاد، 1363: ذیل «سیمیا»).
در شعر زیر «رسانده» ردیف شعر است؛ اما احتمالاً «ه» بیان حرکت، بهدلیل سهو تایپی افتاده است. به همین دلیل ممکن است بهصورت مضارع «رسانَد» خوانده شود:
در زلف تو زان دل بکشد آه کـه از باد |
|
لـرزیـدنـش آزار بــه روی تــو رسانـد |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 281) |
در پایان این مبحث باید گفت، موارد فوق، درحالی در متن دیده میشود که مصحّح محترم، در مقدمة دیوان اظهار داشته، غلطهای املایی متن اصلاح شده است (رک. همان: چهل).
2ـ4 بینظمی و اشتباه در کاربرد علائم نگارش و حرکات
استفاده از علائم نگارش و همچنین اعرابگذاری، در تصحیح و نشر متون، چندان رواج ندارد؛ اما اگر این کار براساس قواعد درست انجام گیرد، در درستخوانی و درنتیجه برای درک بهتر کلام تأثیرگذار است. کاربرد علائم نگارش و اعرابگذاری را در دیوان غزالی مشهدی، از دو منظر میتوان نقد کرد. نخست اینکه کاربرد آنها رویکرد و رویّة مشخص و یکسانی ندارد. در برخی جاها که این علائم را به کار برده است، نیازی به کاربرد آنها نبوده؛ درحالی که در خیلی جاهای لازم دیگر، آنها را به کار نبرده است؛ مثلاً در شعر زیر بر روی حرف «د» در واژة «ماند» ساکن گذاشته است؛ حال آنکه چه ماندِ و یا ماندْ خوانده شود، تأثیری در وزن و معنای کلام ندارد:
کسان گفتند پیشت درد دل وه با که گویم من |
|
کـه بی کس بـودم و درد دل من ماندْ ناگفته |
|
|
(همان: 280) |
یا در بیت زیر که دوبار از علامت ساکن بهره برده است:
خـلـقـی در آن عـذار عـرقناکْ والـهانـد |
|
عـالمْ خـراب کـردة تـوفـان حسن تـوست |
|
|
(همان: 124) |
«عرقناک» صفت عذار است و صفت همیشه ساکن است. مگر اینکه صفت، به صفت یا واژة دیگری اضافه شود که البته در شعر غزالی «عرقناک» به کلمة دیگری اضافه نشده است؛ بنابراین به علامت ساکن نیازی ندارد. واژة «عالم» را هم نمیتوان بهصورت اضافه خواند، زیرا ازنظر دستوری «عالم» مسندالیه مفرد است و نباید به کلمة دیگری اضافه شود. ازنظر عروضی هم «عالم» نباید با کسرة حرف «میم» خوانده شود؛ زیرا وزن شعر مختل میشود؛ بنابراین در هر دو جا، گذاشتن علامت ساکن ضرورتی ندارد.
این درحالی است که در جاهایی که نیاز به گذاشتن علامت ساکن بوده، این کار را نکرده است. در بیت زیر به ضرورت وزن، فعل «نَبُوَد» باید با سکون بر روی حرف «د» خوانده شود که در متن بدون نشانة سکون آمده است:
شبی نبود که مژگان من از خون درنمیگیرد |
|
چراغ دیده از اشک جگرگون درنمیگیرد |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 148) |
این تشتّت را در کاربرد علائمی دیگر مانند ویرگول، تشدید و علامت سؤال هم میتوان دید.
گشت در خــطّ رُخَـش نـمــایـانتـــر |
|
آفــتـاب از غــبــار ظــاهــر شــــد |
|
|
(همان: 162) |
واژة «خط» همراه با نشانة تشدید آمده است. این کار موجب شده است، یک هجای کوتاه به وزن شعر افزوده شود و خوانش شعر با سکته باشد. دو بیت زیر، از یکی از غزلهای سخنور مشهدی است. برای بیت نخست، علامت سؤال گذاشته است؛ اما برای بیت دوم که مضمون آن هم پرسشی است، علامت سؤال نگذاشته است.
گفتمش تـا چند فـردا وعدة وصلم دهـی |
|
در قیامت گفت شک داری مگر فردا یکی است؟ |
یک قدم در کعبه کِی دارم یکی در صومعه |
|
پـا ز سر دارم مرا پای جهانپیما یکی است |
|
|
(همان: 91) |
از این نمونهها در دیوان غزالی، فراوان میتوان دید که برای پرهیز از طولانیشدن کلام، به ذکر همین چند نمونه بسنده شد.
نقد دوم آن است که در بسیاری جاها، علائم نگارش و حتی حرکات حروف را نادرست به کار برده است. این رویکرد از آنجا که موجب غلطخوانی شعر میشود، ممکن است در انتقال مقصود کلام نیز ابهام و اخلال ایجاد کند. از شمار بسیار این شواهد، به ذکر چند نمونه بسنده میشود. ازجمله در بیت زیر که از قصیدهای است که شاعر در حسرت از دست دادن دندانهایش سروده است:
ز بس که کرم وطن، گرد شهر دندان کرد |
|
خراب یـافـتـمـش چـون ولایت کـرمـان |
|
|
(همان: 48) |
ممکن است این معنا را به ذهن خواننده تبادر کند که کِرم وطن، ترکیبی تشبهی است و وطن همچون کرمی گِردِ شهر، دندان کرده است؛ درحالی که مقصود شاعر آن است که کِرم، گرد شهرِ دندان وطن کرده است. به همین دلیل شهر دندان را همچون شهر کرمان خراب یافته است؛ بنابراین نشانة «،» باید پس از واژة «کِرم» قرار بگیرد.
گوی دولت نتوان برد به هستی در عشق |
|
سر خود گیر که اینجا همه سر، گوی کنند |
|
|
(همان: 143) |
اگر شعر را براساس جای ویرگول معنی کنیم، یعنی اینکه در راه عشق، هر سری را گوی میکنند؛ اما قصد شاعر بیان این نکته است که در راه عشق، هرکسی سرِ خود را گوی میکند؛ بنابراین نشانة ویرگول باید پس از صفت مبهم «همه» قرار بگیرد.
در وصل از آن قـصـة خـود بـاز نگفتیم |
|
کـز حیرت، رخسار تـو از خـاطر مـا رفت |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 128) |
مطابق جای ویرگول، باید بگوییم که رخسار تو، از حیرت، از خاطر ما رفت. با این خوانش ارتباط معنایی دو مصراع هم از بین خواهد رفت و این نکته هم مبهم میماند که «از کدام حیرت، رخسار تو از خاطر ما رفت؟». اما اگر ویرگول را در جای درست آن، یعنی پس از واژة «تو»، قرار دهیم، معنای درست حاصل میشود؛ یعنی اگر در وصل، قصة خود را بازنگفتیم، بهدلیل آن بود که از حیرتِ رخسارِ تو، آن قصه از خاطر ما رفت. در شعر زیر هم پس از واژة «اخلاص» ویرگول گذاشته است:
چند گوییم کـه دور است ره کعبة وصل |
|
گـر نهیم از سر اخلاص، قـدم نـزدیک است |
|
|
(همان: 112) |
درحالی که فحوای کلام اقتضا میکند ویرگول پس از واژة «قَدَم» قرار بگیرد؛ زیرا این «ره» است که نزدیک است، نه قدم.
همانگونه که گفته شد، این سهوها در کاربرد مصوّتهای کوتاه یا همان اعرابگذاری هم دیده میشود:
از بـرای رُفتن بـام تـو شخص عقل را |
|
نـردبـانـی بـایـد از بـال و پـر روحالامـیـن |
|
|
(همان: 52) |
«رُفتن» به معنای روبیدن و پاککردن است (رک. نفیسی، 1355: ذیل «رُفتن») این معنا در این بیت، توجیهپذیر نیست؛ بلکه مقصود، رَفتن به بام است. برای رفتن شخص عقل تو، به بام، نردبانی از بال و پر روحالامین لازم است.
چون تواند که کَند کوه کن از خلق نهان |
|
شرر سـیـنـه کـه خـارا نـتـوانست نـهـفت |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 122) |
مشخص است که «کَنَد» خوانش غلط واژة «کُنَد» است. مقصود شعر آن است که چگونه کوهکن (فرهاد) میتواند شرر سینه را از خلق نهان کُنَد؛ درحالی که سنگ خارا نمیتواند این کار را بکند. شاید بهدلیل همجواری واژة «کُند» با واژة «کوه» این لغزش ذهنی ایجاد شده است.
آن کـه ننهفت ز ما مویْ میان و دهنش |
|
هـیـچچـیـز از نـظر مـا نـتـوانست نهفت |
|
|
(همان: 122) |
در متن چاپشده، بر روی واژة «موی» ساکن گذاشته شده است. درحالی که ترکیب «مویِ میان» اضافهای تشبیهی است؛ در معنای میانی (کمر) که به باریکی موی است.
یک نکتة غریب در دیوان غزالی آن است که مصحّح چند واژه را در چند جا، برخلاف تلفّظ اصلی و ادبی آنها، اِعرابگذاری کرده است؛ مثلاً واژة «مَی» را با کسرة حرف میم یعنی «مِی» تلفظ کرده است:
رند مِیْ کش را بهجز ساقی کسی جامی نداشت |
|
گـر کسی دیـگـر نمیدارد خدا می داردش |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 214) |
این درحالی است که «مَی» واژهای پهلوی بوده و تلفظ درست آن، به همین صورت، یعنی «میم» مفتوح ثبت شده است (رک. معین، 1383: ذیل «می»)؛ یا واژة «دور» در بیت زیر که بر روی حرف «د» حرکت ضمّه گذاشته است:
گــر دُوْر نـگـردد بــه مـراد دل رنـــدان |
|
در دایــرة چــرخ مـقـوّس چـــه تـفـاوت |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 109) |
حال آنکه «دَور» واژهای عربی در معنای حرکت، دفعه و مرتبه است و با اِعراب فتحه، بر روی حرف «د» تلفّظ میشود (رک. جُرّ، 1382: 1000)؛ همچنین در بیت زیر که واژة «جَیب» را با کسرة «ج» تلفّظ کرده است:
نیست باکی اگر از عشق تو جِیبم شده چاک |
|
که تو پاکی چو گل از عیب و منم عاشق پاک |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 224) |
«جَیب» به معنای گریبان و یقه است و تلفّظ درست آن هم، با فتحة حرف «ج» ثبت شده است (رک. جُرّ، 1382: 781).
باید گفت، ممکن است مصحّح تلفظ مصطلح و عامیانة این واژهها را در نظر داشته است؛ اما در یک متن ادبی باید صورت درست واژه را در نظر گرفت؛ یا دستکم نباید به این شیوة اعرابگذاری اصرار شود؛ تا خواننده بهاشتباه نپندارد که حرکت و تلفّظِ درست این واژهها همان است که در متن آمده است. همة اینها درحالی است که مصحّح در مقدمة دیوان تأکید کرده است که «نشانههای سجاوندی (ویرگول، نقطه، نقطهویرگول، علامت سؤال، کروشه و...) در متن بسیار با احتیاط و فقط در مواردی به کار رفته که به بهتر خواندن متن کمک یا از غلطخواندن متن جلوگیری میکند» (غزالی مشهدی، 1388: چهل).
2ـ5 تصحیح برخی ابیات
یکی از نکاتی میتواند در تصحیح متن به محقّق ادبی کمک کند، توجه به روابط کلمات و ترکیبات در بافت کلام است؛ زیرا واژهها در یک بافت معنایی، با یکدیگر ارتباط درونمتنی دارند. «ترکیب کلمات در جمله، بر روی کلمات دیگر تأثیر میگذارد و معنی کلمه بستگی دارد به معنی کلمات دیگری که قبل و بعد از آن در جمله میآیند» (ریچاردز، 1382: 57). در دیوان غزالی مشهدی هم چندین نمونه وجود دارد که دقت در بافت معنایی کلام، تصحیح برخی واژهها و عبارات را ایجاب میکند.
در بیت زیر که مفهومی غنایی دارد، شاعر معشوق را شاه سواران خطاب کرده؛ زیرا شکوه زیباییاش، حتی زیبارویان دیگر را هم حلقه در گوش کرده است:
شوکت حُسن ببینید کـه آن شـاه سـواران |
|
حـلقـه در گوشِ بتان کـرد ز لعلِ سُمِ مَرکب |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 89) |
«نَعل» مربوط به سُم مرکب است، نه لعل؛ زیرا نعل عبارت است از «آنچه بدان سُمّ ستور را از سودگی نگاه دارند» (نفیسی، 1355: ذیل «نعل»)؛ بنابراین باید گفت واژة «لعل» که همان سنگ معدنی سرخرنگ گرانبهاست، در بیت توجیه معنایی ندارد.
در بیت زیر فحوای کلام بهگونهای است که کاربرد واژة «نومیدی» خلاف مقصود شاعر را حاصل میکند:
مُردم ز اشک دمبدم از خاکِ پای خود چه شد |
|
گـر کُحـل نومیدی دهـی ایـن دیدة نـومید را |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 58) |
بدیهی است که درخواست «کُحل نومیدی» برای دیدة نومید، معقولانه نیست؛ بنابراین باید گفت، درخواست شاعر از معشوق آن است تا از خاک پایش «کُحل امیدی» به او ببخشد تا دیدة نومیدش را، که در فراق او اشک پیایپی میریزد، التیام بخشد.
بیت زیر بر یک باور عرفانی استوار است:
ای غزالی را به تیغ هجر در دل کرده چاک |
|
سوی بـیدردان بیفکن نـاوک دلدوز را |
|
|
(همان: 62) |
در نظر عارفان و سالکان، دردمندی از وجوبات طیِ طریق عشق است.
انــدر رهِ عـشـق سرسری نـتـوان رفت |
|
بـی درد و بـلا و بـی سری نـتـوان رفت |
|
|
(عینالقضات، 1389: 341) |
پس انتظار آن است که غزالی از معشوق بخواهد که ناوک (نگاه) دلدوزش را سوی بیدردان نیفکند؛ زیرا بیدردان نمیتوانند درد و محنت عشق را تحمّل کنند. در این صورت لازم است که فعل امر «بیفکن» بهصورت نهی «میفکن» تصحیح شود. همین مضمون را غزالی در شعری دیگر به کار برده است:
گـر جـام عشق میطلبی دردمند باش |
|
کـاین نشئه را بـه مردم بیغم نمیدهند |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 164) |
در شعر زیر هم مخاطبش را به آن دعوت کرده است تا هرچه ساقی میدهد، چه دُرد و چه صاف را بستاند:
ای دُرد و صاف ساقی هر چیز داد بستان |
|
رو در شکفتگی کـن وز روی مشربش زن |
|
|
(همان: 265) |
بنابراین سیاق کلام اقتضا میکند بهجای واژة ندای «ای» حرف اضافة «از» قرار بگیرد. توضیح اینکه یکی از معانی حرف اضافة «از» فصل و تمیز است (رک. خطیب رهبر، 1379: 62). باید گفت در بیت فوق، «از» در همین معنا به کار رفته است.
در بیت زیر، مفهوم هر دو مصراع، دگرگونی طبیعت در فصل بهار است:
کـوهها از لالـه شد غرق تجلّی همچو طور |
|
یـا ز بـاد نـوبهـاری کـوه زد دریـای نور |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 203) |
در مصراع نخست، شاعر با تجاهلعارف اظهار کرده است که آیا کوهها از گلهای لاله همچون کوه طور، سرخرنگ شدهاند؟ در توضیح باید گفت، سرخرنگی کوه طور بهدلیل آتشی بود که در صحرای سینا بر حضرت موسی تجلّی کرده بود (رک. نیشابوری، 1392: 159) و باز در مصراع دوم، با تجاهلی دیگر احتمال داده که کوه از تأثیر باد بهاری، مانند دریای نور شده است.
در بیت زیر کاربرد واژة «نجوم» در بافت معنایی شعر توجیهپذیر نیست:
بـهـر نـجـوم فـتنه مــرا انـتـظـار کشت |
|
کــاش از رهِ تــو گَـرد سپاهـی بـرآمـدی |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 288) |
با توجه به سیاق عبارت، میتوان واژة «هجوم» را جایگزین آن کرد. در این صورت شعر را اینگونه میتوان معنا کرد که انتظار هجوم فتنه (کنایه از معشوق) مرا کشت؛ کاش از راه تو گَرد سپاهی بلند میشد (به کنایه آرزوی آمدن معشوق را کرده است).
نَزَد در عشقبازی سنگهای بیستون بی سر |
|
خوش آن دیوانهای کاین نکته را بر کوه کن گیرد |
|
|
(همان: 156) |
سنگ بیستون را باید بر سر زد، نه بی سر.
بیت زیر از قصیدهای است که در سرتاسر آن، شاعر در اندوه از دست دادن دندانهایش، شِکوه و زاری میکند:
نـمـود هـمــرهی عـمـر رفت و دنـدانـم |
|
چـنـانکــه بـرگ سمن مـی رود بـر آب روان |
|
|
(همان: 48) |
سیاق کلمات در مصراع نخست، معنای روشنی به دست نمیدهد. آن هم بهدلیل ابهامی است که حرف «و» به وجود آورده است.
مشخص نیست این ضبط در نسخههای استفادهشدة مصحّح بوده، یا براثر سهوی است که در هنگام تصحیح و چاپ وارد شعر شده است. در گزارش نسخة بدل هم، چیزی از این بیت نیامده است. برای روشنشدن اشکال ابتدا باید گفت شاعر در این بیت تشبیهی مرکّب به کار برده است؛ مصراع نخست، مشبّهِ مرکّب و مصراع دوم، مشبّهبه مرکّب. دندانم با عمرِ رفتهام همراهی نمود، همچنانکه برگ سمن (که مثل دندان سپید است) بر آبِ روان میرود؛ بنابراین مشخص میشود که بهجای حرف «و» باید «ه» بیان حرکت به آخر کلمة «رفت» اضافه کرد تا بهصورت صفت درآید. با این توضیحات، صورت درست مصراع نخست به این شکل خواهد بود: نمود همرهی عمرِ رفته دندانم.
دل پر آه بنگر قطرههای اشک بر مژگان |
|
که ما را لشکر عشقت درون نگرفت بیرون هم |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 237) |
دل پُرآه و مژگان اشکبار شاعر باید تحت تأثیر رخنة لشکر عشق در وجودش باشد. گذشته از این، وقتی لشکر عشقْ درون کسی را تصرف نکند، تصرّف بیرون تأثیری در حال آن کس ندارد. «درون و بیرون» کنایه از همة وجود عاشق است؛ بنابراین فعل «نگرفت» باید بهصورت مثبتِ «بگرفت» برود.
بیت زیر که مضمونی غنایی دارد، در وصف معشوق است:
شـکــوه جــمــالـت عـنـانِ تـصـرّف |
|
ستـایـنـده از دست کـشـورستــانـــان |
|
|
(همان: 259) |
جمال و زیبایی تو بهاندازهای باشکوه است که عنان تصرّف را از دست کشورستانان (کنایه از پادشاهان) گرفته است. این عبارت خود کنایه از این است که اکنون این زیبایی و جمال توست که جهان را تصرّف کرده است؛ بنابر این توضیح، واضح است که واژة «ستاینده» تصحیف «ستاننده» است.
در پایان این بخش باید گفت برای هیچیک از شواهدی که ذکر شد، در یاداشتهای دیوان غزالی توضیحی ارائه نشده است؛ بنابراین دو فرض را میتوان برای این لغزشها متصوّر شد؛ شاید اینها در نسخههای استفادهشدة مصحّح وجود داشته است که در این صورت باید در بخش یادداشتها بدانها اشاره میشد. با فرض این احتمال مصحّح میتوانست، این ابیات را بهروش قیاسی تصحیح کند. گفتنی است خودِ مصحّح در مقدمة دیوان، روش تصحیح دیوان را التقاطی ـ قیاسی بیان کرده است. همچنانکه در شواهد بسیار دیگری لغزشهای نسخه را بهروش قیاسی تصحیح کرده است. فرض دوم آن است که این غلطها در نسخههای اساس نبوده و بعداً وارد دیوان شاعر شده است. بدیهی است که در این صورت، نسخة تصحیحشده نمیتواند چندان معتمد و معتبر باشد.
2ـ6 یادداشتهای نادرست و ناقص
نخستین ایراد به بخش یادداشتهای دیوان غزالی، آن است که بهطور متعدد، شمارة سطرها در بخش نثر و همچنین شمارة ابیاتی که به آنها ارجاع داده میشود، درست نیست؛ مثلاً واژة «لاهی» را به سطر 18 از مقدمة نثر ارجاع داده است؛ درحالی که در سطر 23 قرار دارد. یا واژة «متموّج» را به سطر 28 ارجاع داده؛ در صورتی که در سطر 34 به کار رفته است (رک. غزالی مشهدی، 1388: 393). دربارة شمارة بیتها هم این نادرستی دیده میشود؛ برای مثال، واژة «تازی» را به بیت شمارة 160 ترجیعبند ارجاع داده؛ درحالی که در بیت شمارة 158 به کار رفته است. یا واژة «هستی» را که به بیت شمارة 99 همان ترجیعبند ارجاع داده، باز هم در بیت قبل یعنی 98 قرار دارد (رک. همان: 397)؛ حتی گاهی ارجاعات دادهشده به منابع دیگر هم نادرست است؛ مثلاً در توضیح عبارت عربی «ما عرفناک» از کتاب گلستان سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، استفاده کرده و به صفحة 291 این کتاب ارجاع داده است؛ درحالی که در صفحة 201 کتاب آمده است. یا عبارت قرآنی «اِنّی عبدُالله آتانی الکِتاب وَ جَعَلنی نبّاً» را به آیة 31 سورة مریم ارجاع داده است؛ درحالی که این عبارت بخشی از آیة 30 سورة مریم است. توضیحاتی که دربارة معنا و مفهوم لغات و ترکیبات ارائه شده است، گاهی دقیق و درست نیست.
نخستین شعر غزالی، قصیدهای است که به پیروی از مثنوی مخزنالأسرار نظامی و در همان وزن و مضمون سروده است؛ حتی نخستین مصراع شعرش را هم به اقتفا از نظامی، همان تحمیدیة معروف نظامی یعنی «بسم الله الرحمن الرحیم» قرار داده است (رک. همان: 3). شاعر در ادامه به شرح و تفسیر هریک از حروف این تحمیدیّه پرداخته است:
بس دلِ آگـــاه کـش ایـــن بـِسـمِـلـه |
|
طـوق نِـهِ گــردن جــان شــد ز مـیـم |
از الـفـش هــرکـــه مــوحــد نـشـد |
|
گـشـت مــقـیـّد بـــه عـــذاب الـیــم |
و آن دو الـف لام دگـــر زیـــن سـواد |
|
نـفـی دو کـون است بــه نــزد حـکـیـم |
ابــروی ری هـاش خِــرَد را بــه لطف |
|
کـرده اشارت سـوی خـــوان کــریـــم |
نیست بـیـاضـش کــه بــود در دو حَی |
|
زیـب دو حــــق است دو درّ یــتــیــم |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 3) |
همانگونه که از اشعار پیداست، شاعر ابتدا، به تفسیر حرف «میم» در واژة «بسم» و سپس بهترتیب به دو حرف «الف و لام»، دو حرف «ر» و دو حرف «ح» در واژههای الرحمن و الرحیم پرداخته است. دو حرف «ر» در واژههای الرحمان و الرحیم را به ابرویی مانند کرده که خِرَد را به خوان کریم الهی دعوت میکند؛ در ادامه هم دو حرف «ح» را به دو دُرّ (مروارید) مانند کرده است که موجب زینت همان دو صفت برحقّ الهی، یعنی الرّحمان و الرّحیم شده است. توضیح اینکه در کتب لغت عربی هم حرف «ح» را «حَی» نامیدهاند (رک. دهخدا، 1377: ذیل «حی»). این توضیحات برای این بود که گفته شود، مصحّح دیوان غزالی در بیان مقصود شاعر از دو «ح» نوشته است: «حی: قبیله. دو حی، ظاهراً دو قلمرو دنیا و آخرت منظور است» (غزالی مشهدی، 1388: 393).
نـغـمـة بـلـبـل شنـو سـاقـی بریز |
|
در قـدح خـون خــروس از چـشـم بـط |
|
|
(همان: 217) |
«خون خروس: کنایه از شراب است» (همان: 405)؛ این شیوة توضیح تصاویر مجازی، در میان برخی قدمای بلاغت رایج بوده است. «از آنجا که بحث کنایه، در کتب بلاغی قدیم بحث مستقلی نبوده و بهصورت کلّی مطرح شده است، در عرف عام، به استعاره و گاهی تشبیه و بهطور کلی هر مجازی اطلاق میشده است» (شمیسا، 1386: 291). بدیهی است با تعریفات دقیق و مستقلی که از شاخههای مختلف علم بیان، در متون بلاغی ارائه شده است، نمیتوان در بیت فوق «خون» را کنایه به شمار آورد؛ بلکه باید گفت استعارة مصرّحه از شراب سرخرنگ است. باید گفت یکی از اشکالات اساسی بخش یادداشتها آن است که مصحّح محترم در توضیح مشکلات شعر غزالی، فقط به ذکر معنای لغوی واژهها بسنده کرده است. همین توضیحات هم گاهی مطابق با معنای مقصود کلام نیست.
حــریـفـان جـمـلــه سرتـیـزنـد از مَـی |
|
چــه خــرّم مـحـفـلی داریــم امــروز |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 208) |
در توضیح ترکیب «سرتیز» نوشته است: «تیزمغز، تند و تیز، سرکش و جنگجو» (همان: 405). باید گفت در بیت فوق، هیچیک از این معانی کاربرد ندارد. آنگونه که از بیت برمیآید، «سرتیزی» حریفان، تحت تأثیر نوشیدن شراب و پیامد آن بوده است؛ بنابراین باید گفت «سرتیز» در معنای سرخوش و خرّم به کار رفته است. حسن انوری یکی از معانی ترکیب «سرتیز» را شور و نشاط و تحرک دانسته است (رک. انوری، 1382: ذیل «سرتیز»).
به چشم من که میریزد جگر پرکاله پرکاله |
|
نماید بی گلِ رخسار او گردابِ خون لاله |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 278) |
در توضیح بیت فوق، فقط آورده است: «کاله: وصله، پینه» (همان: 406). به نظر میرسد مصحّحْ واژة بسیط «پَرکاله» را مرکّب شمرده و «کاله» را جدا خوانده است؛ درحالی که «پرکاله» لغتی هندی به معنای پاره و لخت چیزی است (رک. برهان، 1362: ذیل «پرکاله»)؛ بنابراین باید گفت تکرار پرکاله در بیت فوق، قید حالت است و در معنای لَختلَخت به کار رفته است؛ یعنی به چشم من که جگرم بهصورت لختلخت از آن فرومیریزد، دور از گل رخسار معشوق، گل لاله، همچون گرداب خون به نظر میرسد.
از ریگ تپهای است بر این سوی آب و مـا |
|
در اشک خویش آب بـر این تپّه میزنیم |
بر جـنـس خـوردنـی چـو نـداریم دسترس |
|
ایـنجـا نشسته ریـگ روان کپّه میکنیم |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 328) |
در توضیح فعل «کپّهکردن» به نقل از لغتنامة دهخدا نوشته است: «کپّه به معنی تودة روی هم انباشته و تلشده و کپّهکردن به معنی تودهکردن و روی هم انباشتن است» (همان: 409). در این بیت هم فقط به ذکر معنای لغوی ترکیب بسنده کرده است. اگر شعر را دقیق معنا کنیم مشخص میشود که این معنای کپّهکردن مقصود شاعر نبوده است. فحوای کلی بیت بر بی سروسامانی و تنگدستی شاعر دلالت دارد. بر همین اساس در بیت دوم گفته است، چون بر جنس خوردنی (مادّة غذایی) دسترسی ندارد، گوشهای نشسته و ریگ روان را (بهجای جنس خوردنی) کپّه میکند. یکی از معانی «کپّهکردن» که متأسفانه از فرهنگهای لغت فارسی فوت شده است، معنایی است که از «کپّهکردن» در همین شعر غزالی برداشت میشود. باید گفت این فعل با همین معنا، هنوز در گویش سیستانی کاربرد دارد. «کپّهکردن: خوراک را در کف دست ریختن و در دهان انداختن و خوردن. بیشتر برای خوراکیهایی چون شکر یا چیزهای کوبیدهشده به کار میرود» (محمدی خمک، 1379: 292)؛ بنابراین مقصود شاعر آن است که چون به غذا دسترسی ندارد، ریگ روان را کَپّه میکند و میخورد.
غزالی در یکی از قصایدش در مدح حضرت رسول اکرم نوشته است:
گـر سر نهد سپهر بـه نعلین او چـه شد |
|
آن، تَـرکِ تـاجِ تـخـت نشینانِ کبریاست |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 33) |
مصحّح محترم فقط به یکی از معانی لغوی واژة «تَرک» اشاره کرده است: «کلاه خود، مغفر» (همان: 398).
اگر «تَرک» را در معنای کلاهخود فرض کنیم، هیچ تناسبی نمیتواند با تاج داشته باشد؛ زیرا نمیتوان گفت نعلین، کلاهخودِ تاجِ تختنشینان است. کلاهخود از ابزار روز جنگ است؛ درحالی که تاج از لوازم پادشاهیاست. باید گفت یکی از معانی «تَرک» عبارت است از کَلّة کلاه و خیمه (رک. شاد، 1363: ذیل «ترک»)؛ بنابراین تَرک در این بیت به معنای بخشی از تاج است، نه کلاهخود؛ پس شعر غزالی را باید اینگونه معنا کنیم: اگر آسمان بر نعلینِ (کفش) او (حضرت محمّد) سر بگذارد، رواست؛ زیرا نعلین او، کَلّه (سر) تاج تختنشینان کبریاست. توضیح اینکه یکی از معانی «کَلّه» یعنی سرِ هر چیزی (رک. نفیسی، 1355: ذیل «کلّه»).
ایراد دیگری که در بخش یادداشتها دیده میشود، آن است که در بسیاری اوقات، مصحّح در توضیح لغت یا اصطلاحی، نام منبع استفادهشده را ذکر نکرده است؛ مثلاً دربارة ریشه و معنای واژة پرویز نوشته است: «اصل آن "ابهرویز" است به معنی مظفر و منصور، در برهان قاطع به معنی سعید آمده و به معنی همت و سخاوتمندی هم آمده است» (غزالی مشهدی، 1388: 405).
از این توضیحات فقط معنی سعید درست است که در برهان قاطع آمده است؛ ولی بقیة توضیحات در برهان قاطع نیست و مشخص هم نکرده که از چه منبعی استفاده کرده است. هرچند باید گفت در نوشتن ریشة لغت «پرویز» هم سهوی صورت گرفته است؛ زیرا در فرهنگ فارسی معین ریشة این کلمه «اَبرویز» دانسته شده است (رک. معین، 1383: ذیل «پرویز»).
صد عَلَم گرد از صنوبر رفته بر گردون که باز |
|
میدهد گلگون خویش از باد، جولان ارغوان |
|
|
(غزالی مشهدی، 1388: 316) |
در یادداشتهای مربوط به بیت فوق، فقط دربارة واژة گلگون نوشته است: «مجازاً هر اسب بهتر را گلگون گویند. رنگی میان کمیت و اشقر» (همان: 408). باید گفت «گلگون» در این شعر استعارة مصرّحه از برگهای درخت ارغوان است. مقصود شاعر هم از کاربرد مجازی واژة «گلگون» اشاره به رنگ قرمز گلبرگهای درخت ارغوان است. توضیح اینکه «گلگون» به اسبی که یال آن سرخرنگ باشد میگویند (رک. نفیسی، 1355: ذیل «گلگون») هرچند در این باره هم، مصحّح محترم به منبع این توضیحات، فرهنگ لغت غیاث اللغات، اشاره نکرده است (رک. رامپوری، 1375: ذیل «گلگون»).
3ـ نتیجهگیری
این پژوهش نشان داد، تصحیحی که از دیوان غزالی مشهدی انجام شده است، شرایط یک تصحیح انتقادی و علمی را ندارد. بخشهای مختلف این تصحیح، از مقدمه و متن تا یادداشتها را میتوان نقد کرد. بخشی از ایرادها از نوعی است که نمیتوان آنها را به شاعر و یا به نُسَخ خطی نسبت داد؛ مثلاً اختلالهای وزنی را نمیتوان نتیجة سهو و خطای شاعر به شمار آورد. یا ایرادهای کاربرد علائم نگارش و اعرابگذاری را هم نمیتوان به نُسَخ دستنویس نسبت داد؛ زیرا اصولاً این کار در گذشته مرسوم نبوده است. افزونبر اینها، ارجاعاتی که به شعر یا نثر و یا حتی به آثار دیگران داده شده است، اغلب نادرست است. در بخش یادداشتهای دیوان هم، فقط به ذکر معنای لغوی لغات و اصطلاحات بسنده شده است. این درحالی است که همین توضیحات نیز در اغلب اوقات ارتباطی با معنای مدّنظر شاعر ندارد. همة اینها ایجاب میکند، دیگر باره، تصحیحی دقیقتر و علمیتر از دیوان غزالی مشهدی انجام شود.
1 . آذر بیگدلی، لطفعلی خان (1338). آتشکدة آذر، به کوشش حسن سادات ناصری، تهران: امیرکبیر.