چهرۀ اسماعیلیان ایران در منظومه‌های تاریخی دورۀ ایلخانی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات، دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران

2 استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه فردوسی، مشهد، ایران

چکیده

در این پژوهش به تصویر ترسیم‌شده از اسماعیلیان الموت و رهبران ایشان در سه منظومۀ تاریخی مهم دورۀ ایلخانی، یعنی تاریخ منظوم کاشانی، ظفرنامۀ مستوفی و شهنشاه‌نامۀ تبریزی پرداخته می‌شود و همچنین انگیزه‌های مغولان برای نابودی نزاریان ایران بررسی خواهد شد؛ افزون‌بر آن، مقایسه‌ای نیز با تاریخ جهانگشای جوینی، جامع‌التواریخ و تاریخ گزیده به عمل آمد تا نگرش کلی هر شاعر نسبت‌به این حادثۀ تاریخی و علل دیدگاه‌های متفاوت و اختلاف‌نظر میان آنها بهتر مشخص شود.
به نظر می‌رسد سه رویکرد متفاوت در این آثار وجود دارد: در ظفرنامه از پیشوایان اسماعیلی و پیروان آنها تصویری بسیار نکوهیده ارائه شده ‌است و مستوفی نسبت‌به آنها نگاهی متعصبانه و بدبینانه دارد. این تصویر منفی و ضددینی از حسن صباح و جانشینان او، به نگاه و بیان جوینی بسیار نزدیک است؛ این در حالی است که در تاریخ گزیده که مستوفی آن را پنج سال پیش از ظفرنامه به پایان رسانده ‌است، چنین نگاه سخت‌گیرانه‌ای دیده نمی‌شود. کاشانی همانند خواجه رشیدالدین نگرش معقول‌تر و متعادل‌تری نسبت‌به اسماعیلیان دارد و صفات منفی کمتری به آنها نسبت داده ‌است که معمولاً رنگ دینی ندارد. در شهنشاه‌نامه به‌ندرتاز اسماعیلیان به بدی یاد می‌شود و هیچ‌گاه از صفات و کلماتی که بار معنایی دینی دارد، دربارة آنها استفاده نشده ‌است. تبریزی بارها خورشاه، آخرین رهبر اسماعیلی را ستوده و از نابودی اسماعیلیان ابراز تأسف کرده ‌است. شاید دلیل این رویکرد در شهنشاه‌نامه این باشد که تبریزی جنبش اسماعیلیان را قیامی ایرانی با آرمان‌های ملی می‌دانسته و روحیۀ ایران‌دوستی او در تفسیر این حادثۀ تاریخی مؤثر بوده ‌است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The face of the Ismailis of Iran in the historical epics of the Ilkhanid period

نویسندگان [English]

  • Mahshid Gohari kakhki 1
  • Mohamadjafar Yahaghi 2
1 Persian literature group, Faculty of Literature, Ferdowsi University of Mashhad, Mashhad, Iran
2 Department of Persian language and literature, faculty of literature and human science, ferdowsi university, Mashhad, Iran
چکیده [English]

This study examines how the Ismailis of Alamut portrayed in three important historical epics of the Ilkhanid era-Kashani’s Tarikh Manzoom, Zafarnameh of Mostufi, Tabrizi’s Shahanshahnameh- and also The Mongols' motives for the extermination of the Ismailis of Iran have been discussed. In addition, a comparison is made with Jame-al-Tavarikh, Tarikhe Jahangoshaye Joveyni and Tarikhe Gozideh, in order to better determine each poet's general attitude to this historical event and the causes of their different viewpoints.
 There appear to be three different approaches to these works: In Zafarnameh have been created a very negative image from Ismaili leaders and their followers, and Mostufi has a fanatical view to them. This negative image of them is very close to the look and expression of Joveyni. Like Rashid-al-Din Hamadani, Kashani has a more rational and balanced attitude toward the Ismailis and has attributed less negative traits to them that usually have no religious color. Shahanshahnameh rarely has mentioned Ismailis in a negative way and never used religious interpretations about them. Tabrizi has repeatedly praised the latest Ismaili leader and has expressed regret over the destruction of the Ismailis. Perhaps the reason for this approach in the Shahanshahnameh is that Tabrizi regarded the Ismaili movement as an Iranian uprising and his Iranian-friendly spirit was effective in interpreting this historical event
2-  Introduction     
Historians and writers have always been interested in the history of the Ismaili sect and their views and opinions throughout history. Each author and historian has presented a different picture of this group based on their ideology and worldview. For example, Sunni theologians and writers portrayed the Ismailia as an atheism religion in Islam. There are also different views among the historians who wrote their history during the Ismaili period of Iran or in the early decades after the collapse of the Ismailis.
The main purpose of this study is to describe and explain the approach of the poets of the historical epics of the Ilkhanid era to the Ismailis of Alamut. To this end, it has been studied how the Ismailis of Iran were depicted in three important historical epics of the Ilkhanid period, Kashani’s Tarikh Manzoom, Zafarnameh of Mostufi, Tabrizi’s Shahanshahnameh.
3- Material & Methods  
Kashani’s Tarikh Manzoom, Zafarnameh of Mostufi and Tabrizi’s Shahanshahnameh is the three most important historical poems of the Ilkhanid era. Tarikh Manzoom is one of the public Mongol dates that Shams Kashani ended it in the early reign of Sultan Muhammad Khodabandeh . In this poem, which contains more than 8,000 bits, the history of the Mongols people is narrated from the beginning to the time of this Ilkhan. Zafarnameh,  by Hamdollah Mostufi, has three types: Islamic, Ahkami (Ajami) and Sultani. The poet has detailed the life of Hassan Sabbah and his successors in Ahkami section. Furthermore in the Sultani part, in the section on the conquest of Ismailia by Hulagu Khan, this group has been mentioned again. Shahnamehnameh is another important historical poem written by Ahmad Tabrizi in the court of Sultan AbuSa'id, in which the poet narrated the situation of Genghis Khan and his successors until two years after the last Ilkhan's death.
This article discusses how to utilize linguistic and rhetorical tools and how to refer to the discourse of religion in the three above mentioned poems and discusses the motives mentioned by the poets for conquering the Ismailis. A comparison has also been made with Jame-al-Tavarikh, Tarikhe Jahangoshaye Joveyni and Tarikhe Gozideh to determine the poets' general view of this subject, the extent to which they have been influenced by prose and poetic works, and how they interacted with the power center.
4- Discussion of Results & Conclusions    
Although all three historical epics have been composed in the Ilkhanid court, by examining how the Ismailis were portrayed in the three historical epics and also by Hulagu Khan's motives for attacking the Ismailis, it identified that There are three approaches in these works:
Mostufi has presented a very negative image of the Ismailis with a religious approach, for personal and ideological reasons, which is close to the Joveyni views. Like Rashid-al-Din Hamadani, Kashani has spoken about the Ismailis in a softer and more moderate language, and has used fewer negative traits. Tabrizi, perhaps because of his Iranian-orientated tendency, usually has presented a positive image of the Ismailis and rarely dispraised them. Therefore, it can be seen that each of these poets had a different approach to this issue according to their beliefs and views. They have in many cases consciously and purposefully used traits, combinations and imaginary elements and have been purposeful in how they narrate, omit, or emphasize certain events.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Kashani’s Tarikh Manzoom
  • Zafarnameh of Mostufi
  • Tabrizi’s Shahanshahnameh
  • Ismailis of Alamut
  • Hulagu Khan

1ـ مقدمه

تاریخ‌نگاران و نویسندگان همواره در طول تاریخ به چگونگی شکل‌گیری فرقۀ اسماعیلیه، به‌ویژه نزاریان ایران، و عقاید و دیدگاه‌های آنها توجه داشته‌اند. هر نویسنده و مورخی هم براساس ایدئولوژی و جهان‌بینی‌ خود، تصویری متفاوت از این گروه ارائه کرده است؛ مثلاً متکلمان و نویسندگان سنی با نوشتن و انتشار متون و رسالاتی، اسماعیلیه را به‌صورت یک مذهب الحادی در اسلام به تصویر کشیده‌اند (دفتری، 1376: 42). در میان تاریخ‌نگارانی که در دورۀ حیات اسماعیلیان ایران یا دهه‌های نخست بعد از فروپاشی آنها تاریخ خود را نگاشتند نیز دیدگاه‌های متفاوتی دیده می‌شود؛ برای مثال عطاملک جوینی نگاهی مغرضانه و بدبینانه به اسماعیلیان دارد و از هر فرصتی برای لعن ملاحدۀ اسماعیلی استفاده کرده‌‌؛ درحالی‌‌که رشیدالدین فضل‌الله منطقی‌تر و واقعی‌تر دربارة آنها سخن گفته ‌است (خلعتبری و فتحی، 1385: 35).

در دهه‌های اخیر نیز کتاب و مقالات بسیاری دربارۀ تاریخ و باورهای فرقۀ اسماعیلیه نوشته شده ‌است؛ از آن جمله است: فدائیان اسماعیلی (لوییس، 1371)، اسماعیلیان در تاریخ (لوییس، 1363)، تاریخ اسماعیلیان در ایران (استرویوا، 1371)،تاریخ و اندیشه‌های اسماعیلی در سده‌های میانه (دفتری، 1382)،فرقۀ اسماعیلیه، (هاجسن، 1387)، حشاشین فرقه‌ای تندرو در اسلام (لوییس، 1383)، افسانه‌های حشاشین (دفتری، 1376اسماعیلیون و مغول و خواجه نصیرالدین طوسی (امین، 1382).در دو مقالۀ «بررسی نظر و دیدگاه دو مورخ بزرگ دورۀ ایلخانان دربارۀ اسماعیلیان» (خلعتبری، 1385) و «دیدگاه حمدالله مستوفی درخصوص اسماعیلیان» (خلعتبری و فتحی، 1385)، به تفاوت دیدگاه‌های جوینی و خواجه رشیدالدین دربارة اسماعیلیان و نزاریان ایران و دلایل این اختلاف‌نظر اشاره شده ‌است. در مقالۀ دوم پس از پرداختن به این مسئله، موضع مستوفی دربارۀ این گروه براساس تاریخ گزیده بررسی و دلایل نگاه منفی او به نزاریان ذکر شده است. در تاریخ‌های منظوم دورۀ ایلخانی نیز رویکردهای متفاوتی نسبت‌به اسماعیلیان وجود دارد؛ اما هیچ کتاب یا مقاله‌ای تاکنون به این آثار از این منظر نپرداخته ‌است.

تاریخ منظوم کاشانی (احتمالاً 704 ق)، ظفرنامۀ حمدالله مستوفی (735 ق) و شهنشاه‌نامۀ تبریزی (738 ق)، سه منظومۀ تاریخی مهم دورۀ ایلخانی است. تاریخ منظوم کاشانی یا شهنامۀ چنگیزی، یکی از تاریخ‌های عمومی مغولان است که شمس‌ کاشانی سرایش آن را در اوایل حکومت سلطان محمد خدابنده به پایان رساند. در این منظومه که بیش از 8000 بیت است، تاریخ قوم مغول از آغاز تا زمان این ایلخان روایت شده ‌است. 1 ظفرنامه، سرودۀ حمدالله مستوفی، دارای سه قسم اسلامیّه، احکامی (عجمی) و سلطانی است. شاعر در بخشی از قسم احکامی به‌صورت مفصل به زندگی حسن صباح و جانشینان او پرداخته و در قسم سلطانی، در بخش فتح قلاع اسماعیلیه به دست هولاکوخان، باز از این گروه یاد کرده ‌است. 2 شهنشاه‌نامه یکی دیگر از منظومه‌های مهم تاریخی است که احمد تبریزی آن را در دربار سلطان ابوسعید بهادرخان سروده‌ و در آن، احوال چنگیزخان و جانشینان او تا دو سال بعد از مرگ آخرین ایلخان را روایت کرده ‌است. 3

سه اثر یادشده ارزش ادبی و تاریخی بسیاری دارد و از نخستین‌ حماسه‌های تاریخی به شمار می‌رود که بعد از شاهنامۀ فردوسی سروده شده‌ است. می‌توان دورۀ اوج شکل‌گیری و رشد این گونۀ تاریخی را، که تا قرن‌ها بعد در زبان فارسی رواج داشت، دورۀ ایلخانی و منظومه‌های یادشده را نخستین آثار ظهور چنین گونه‌ای در تاریخ ادبیات ایران دانست. متأسفانه محققان با فرض این نکته که غالب منظومه‌های تاریخی این دوره به تقلید از شاهنامۀ فردوسی و براساس تاریخ‌های منثور سروده شده است، کمتر به این آثار پرداخته‌اند و بسیاری از جنبه‌های ادبی و تاریخی مهم این آثار مغفول مانده است. با بررسی و تحلیل حماسه‌های تاریخی از جنبه‌های گوناگون و مقایسۀ آنها با دیگر آثار تاریخی این دوره، مشخص خواهد شد که این شاعران تا چه اندازه تحت ‌تأثیر تاریخ‌های منثور دورۀ مغول و ایلخانی قرار داشتند؛ چه تأثیری از حماسه‌های پیش از خود پذیرفتند؛ چه اندیشه و دیدگاهی نسبت‌به مغول، ایلخانان و مسائل اجتماعی، تاریخی و سیاسی زمان خود داشتند و ریشۀ نگرش متفاوت این شاعران نسبت‌به مسائل گوناگون در چه چیزی نهفته است. بررسی چگونگی روایت رویدادهای مهم تاریخی مانند فتح قلاع اسماعیلیه، حملۀ چنگیزخان به ایران، فتح بغداد و انقراض خلافت عباسی در این حماسه‌های تاریخی و دیدگاه متفاوت شاعران این منظومه‌ها در توصیف و تحلیل این حوادث می‌تواند به ترسیم دقیق‌تر نگرش کلی شاعران منظومه‌های حماسی دربارة موضوعات مختلف و درنتیجه به شناخت و معرفی بهتر خُرده‌ژانر حماسه‌های تاریخی کمک کند.

مسئله و هدف اصلی این پژوهش این است که رویکرد شاعران منظومه‌های تاریخی دورۀ ایلخانی نسبت‌به اسماعیلیان الموت توصیف و تبیین شود. بدین منظور چگونگی به تصویر کشیدن اسماعیلیان ایران ـ از زمان حسن صباح تا رکن‌الدین خورشاه ـ در تاریخ منظوم کاشانی، ظفرنامۀ مستوفی و شهنشاه‌نامۀ تبریزی بررسی شده ‌است؛ البته به‌سبب آنکه کاشانی و تبریزی فقط به حوادث دوران علاءالدّین و پسرش خورشاه، آخرین پیشوایان اسماعیلیان الموت، پرداخته و از حسن صباح یادی نکرده‌اند، چگونگی ترسیم چهرۀ مؤسس نزاریان ایران و جانشینان او فقط در ظفرنامه بررسی شده و تمرکز اصلی مقاله بر روی اسماعیلیان و دو رهبر ایشان در زمان حکومت خان‌های مغول، یعنی علاء‌الدین و خورشاه است.

در این مقاله به چگونگی بهره‌بردن از ابزارهای زبانی و بلاغی و استناد به گفتمان‌ مذهب در سه منظومۀ مذکور پرداخته شده است و به انگیزه‌هایی که شاعران برای فتح قلاع اسماعیلیه ذکر کرده‌اند، اشاره شده‌ است؛ مقایسه‌ای هم با تاریخ جهانگشا (658 ق)، جامع‌التواریخ (710 ق) و تاریخ گزیده (735 ق) انجام شده ‌است تا دیدگاه کلی شاعران نسبت‌به این موضوع، میزان تأثیرپذیری آنها از آثار منثور و منظوم پیش از خود و چگونگی تعاملات آنها با نهاد قدرت بهتر مشخص ‌شود.

 

2ـ سیمای اسماعیلیان در تاریخ‌های منظوم

نویسندگان معمولاً از ابزارهای گوناگون زبانی و بلاغی مانند گزینش واژگان و صفات خاص، تشبیه‌ها و استعاره‌های معنادار، چیدمان و ساختار نحوی خاص، مدح و نکوهش‌های پنهان و آشکار، توصیف معنادار نبردها یا صحنه‌های مهم استفاده می‌کنند و یا به گفتمان‌های مسلط و مقبول جامعه مانند شاهنامۀ فردوسی و مؤلفه‌های گفتمان مذهب استناد می‌کنند تا اندیشه و تفکر موردنظر خود را به خواننده القا کنند. شاعرانِ منظومه‌های تاریخی نیز در بسیاری از موارد به‌شکلی هدفمند و آگاهانه از این ابزارهای زبانی و بلاغی بهره گرفته‌اند. بارزترین روش‌های بلاغی در سه منظومۀ مورد نظر دربارة اسماعیلیان به کار گرفته شده ‌است تا شاعران از آن طریق چهرۀ دلخواه خود از مغولان و اسماعیلیان را خلق کنند؛ از آن جمله است: کاربرد صفات و القاب خاص؛ مدح و نکوهش‌های هدفمند؛ به تصویر کشیدن قتل و غارت فدائیان و ارائۀ توصیفی معنادار از مرگ شخصیت‌ها؛ همچنین شاعران گاهی به گفتمان مذهب نیز استناد کرده‌اند. در ادامه چگونگی به‌کارگیری این شیوه‌های بلاغی و گفتمانی در حماسه‌های تاریخی ایلخانی بررسی خواهد شد تا نگرش این شاعران نسبت‌به اسماعیلیان بهتر آشکار شود.

2ـ1 اوصاف و القاب، مدح‌ها و نکوهش‌ها

همانطور که اشاره شد در تاریخ منظوم کاشانی و شهنشاه‌نامه، از حسن صباح و جانشینان او نامی نیامده است؛ اما بخشی از جلد ششم کتاب ظفرنامه به زندگی حسن صباح و دیگر رهبران نزاری ایران اختصاص یافته و تصویر کامل‌تری از ایشان ترسیم شده ‌است. مستوفی چهرۀ بسیار منفی از این گروه ارائه کرده و بارها از ایشان با صفات ملحد، شوم و ناپاک نام برده است. او از حسن صباح اینگونه یاد می‌کند: ز شیعی یکی شوم ناپاک تن/ که کارش تبه بود و نامش حسن (مستوفی، 1388: 263). در تاریخ جهانگشا نیز صفات منفی بسیاری دربارة اسماعیلیان به کار رفته است و جوینی هنگام معرفی حسن صباح به او لعنت می‌فرستد (جوینی، 1387: 172).

زمانی که ملکشاه سلجوقی از کار حسن صباح و حسین قاینی آگاه می‌شود، می‌گوید نباید این دو شوم لعین را همنامِ دو امام معصوم بخوانند (مستوفی، 1388: 269). مستوفی چندین‌بار به زهد ریایی و تزویر حسن صباح اشاره کرده ‌است؛ برای مثال حسن بعد از رفتن به قلعۀ الموت، با تظاهر به زهد، از حاکم دز خواست تا زمینی به مقدار یک پوست گاو به او بفروشد تا او بر ملک خویش عبادت کند و طاعاتش حرام نباشد؛ سپس رنگی از آهرمنی نشان داد و پوست را همچون دوالی برید و آن را گرد قلعه کشید و گفت تمام قلعه مراست (همان: 267). در تاریخ گزیده این ماجرا به همین شکل روایت شده‌ است (همان، 1362: 519)؛ ولی در تاریخ‌های دیگربه این موضوع اشاره نشده ‌است؛ بنابراین به نظر می‌رسد مستوفی در هر دو اثر منثور و منظوم خود کوشیده ‌است تا جایگاه و موقعیت اولیۀ مؤسس نزاریان ایران را غصبی و نامشروع نشان دهد و بر حقانیت‌نداشتن او و پیروانش تأکید کند.

حسن صباح شخصیت کاریزماتیکی داشت. پیروانش احترام بسیاری برای او قائل بودند و او را سیّدنا (آقای ما) می‌خواندند (دفتری، 1382: 233). در جامع‌التواریخ هم بیشتر با عنوان سیّدنا از او یاد می‌شود. در ظفرنامه در معدود مواردی صفاتی نیکو دربارۀ مؤسس نزاریان ایران ذکر شده ‌است؛ زمانی که حسن حاجب خاص الب‌ارسلان است، به زیرکی و هوشمندی او اشاره شده‌ است (مستوفی، 1388: 264، ب 30). شاعر بعد از مرگ حسن صباح، ضمن اشاره به قوّت طبع، جدیّت و زهد او، از اینکه او نه از دنیاپرستی بهره‌ای برد و نه در کار سرای دیگر کوشید، شگفتی خودش را ابراز و او را نکوهش می‌کند (همان: 7‑276، ابیات 8‑252).

مستوفی از دیگر رهبران اسماعیلی نیز با صفات بسیار بدی یاد می‌کند و به الحاد، بی‌دینی، جهل و ستم بزرگ امید (جانشین حسن صباح)، محمد بن بزرگ و پسرش حسن دوم (یکی از منفورترین چهره‌های نزاریان) اشاره دارد (همان: 280، ب 11؛ 281، ابیات 2‑4؛ 283، ب 2؛ 286، ابیات 2‑71). فقط دربارة جلال‌الدین حسن (پسر محمد دوم) که در تقویت اسلام کوشید، صفات مثبتی به کار رفته‌ است که بیشتر آنها رنگ دینی دارد: حسن نومسلمان چو بد پاکدین/ بکوشید در دین به رای رزین (همان: 292، ب 21).

بدترین تصویری که در آثار تاریخی از حسن دوم ارائه شده، سخن دربارۀ نژاد و گوهر اوست. مستوفی دو روایت مشهور موجود دربارۀ تولد حسن را ذکر می‌کند: در روایت عوام، زن محمد و امام از هم کام گرفتند و حسن از این زناکاری متولد شد؛ در روایت خواص، زنی فرزندش را با پسر محمد تعویض کرد. شاعر با اشاره به اینکه از نظر ملحدان هر کاری که امام انجام دهد، نکوهیده نیست، بر روایت عوام و حرامزادگی حسن دوم تأکید می‌کند (همان: 7‑286، ابیات 74‑97). جوینی هم بر ولدالزّنا بودن حسن تأکید دارد؛ اما رشیدالدین ماجرای تعویض نوزاد را صحیح‌تر می‌داند (جوینی، 1387: 2‑201؛ رشیدالدین، 1381: 134)؛ در تاریخ گزیده «هر دو روایت سست است» و هیچ‌کدام بر دیگری برتری ندارد (مستوفی، 1362: 522).

زن این محمد به پیش امام

 

رسید و ز هم برگرفتند کام

حسن ملحد از تخم ایشان بزاد

 

بر ملحدان باشد این کار داد

که از منهیات آنچه سازد امام

 

نباشد گرفتی بر او زان حرام...

(همان، 1388: 287)

در تاریخ منظوم کاشانی و ظفرنامه از علاءالدین و رکن‌الدین خورشاه، با صفات منفی یاد شده ‌است. کاشانی علاءالدین را سرور ملحدان لقب داده ‌است (کاشانی، ن. خ. 585: 215 الف) و مستوفی بارها او را ملحد و ملعون نامیده‌ و به بی‌خردی او تأکید کرده‌ است. زمانی که علاءالدین به مردی رسید، خون بسیاری از او رفت و اگرچه پیش از این حادثه هم عقلش تنک بود، از این کار به دیوانه‌ای درست بدل شد و مالیخولیا بر او چیره گردید و کارش از درمان گذشت (مستوفی، 1388: 297، ابیات 8‑11). کسی جرأت نداشت از بیداد او و یارانش چیزی عرضه کند؛ زیرا «که او بود دیوانه‌ای زشتخو» (همان: 298). علاوه‌بر این شاعر از کامجویی علاءالدین از حسن مازندرانی (خادم و یار او) و زنش به‌زشتی یاد می‌کند و تصویر شخصی منفور را به نمایش می‌گذارد (همان: ابیات 32‑2).در تاریخ‌های منثور ایلخانی نیز به فصدکردن علاءالدین و پدیدآمدن مالیخولیا در او اشاره شده ‌است (جوینی، 1387: 216؛ رشیدالدین، 1381: 145؛ مستوفی، 1362: 525).

کاشانی و مستوفی چندین‌بار به فریبکاری آخرین رهبر اسماعیلی اشاره و او را نکوهش کرده‌اند؛ برای مثال خورشاه بعد از دریافت پیام هولاکوخان برای پایین‌آمدن از کوه و قبول ایلی، جز حیله چاره‌ای ندانست و کوشید تا با پیام‌های فریبنده خان مغول را فریب دهد (کاشانی، ن. خ. 585: 217 الف). هولاکوخان هنگام فرستادن ایلچی به قلعه، به دستان و ریاکاری رکن‌الدین اشاره می‌کند و می‌گوید او گندم‌نمائی جوفروش است (همان: 218 الف). همچنین خورشاه از روی مکر و تزویر و تلبیس، کودک دیگری را به‌جای پسرش به‌عنوان گروگان نزد ایلخان می‌فرستد که این دغل‌کاری موجب رنجش شاه می‌شود (مستوفی، 1377: 1177).

چندبار هم به ترس خورشاه و خواری او در مقابل مغولان اشاره شده‌ است. در نبرد میمون‌دز خورشاه به موشی مانند شده‌ است که از ترس به سوراخی خزید (کاشانی، ن. خ. 585: 221 ب) و زمان فرودآمدن از قلعه، «ببوسید خاک در شاه رد» (همان: 222 الف). هنگامی‌که خورشاه به فرمان هولاکوخان به قلعۀ الموت می‌رود تا ساکنان آنجا را برای تسلیم‌شدن راضی کند، هنگام بازگشت از الموت، بر پایۀ تخت شاه مغول بوسه می‌زند (مستوفی، 1377: 1187).

البته در ظفرنامه صفات بسیار منفی‌تری دربارۀ خورشاه به کار رفته است؛ برای مثال از او به‌صورت بدنهان ریمن خیره‌سر، خیره‌سر ملحد خویشکام و تعابیری مشابه یاد شده‌ است (همان: 1179 و 6‑1184). فقط یک بار خورشاه از زبان مریدانش مدح شده است: زمانی که او تصمیم می‌گیرد از قلعه فرود بیاید، ملحدان با زاری از شاه با فرّ و زور خود می‌خواهند که به پای خود بر راه گور نرود و تخمۀ خود را به‌خیره به باد ندهد. آنها ضمن ستایش پیشوای خود، مغولان را نکوهش می‌کنند و می‌گویند نباید به آنها اعتماد کرد (همان: 1183).

در شهنشاه‌نامه، برخلاف دو منظومۀ دیگر، به‌ندرت صفتی ناپسند دربارة خورشاه به کار رفته ‌است. یکی از این موارد معدود، هنگام تسلیم‌شدن اوست: شاعر ضمن اشاره به هراس خورشاهِ ناسپاس، یادآور می‌شود که زن و مرد از این کار بسیار شاد شدند و شاهان روی زمین از دست اسماعیلیان رهایی یافتند (تبریزی، 1397: 51‑7748). تبریزی صفات مثبت بسیاری دربارة خورشاه به کار برده و بارها او را به ستاره، ماه و خورشید یا سهی سرو آزاد و سرفراز مانند کرده ‌است (همان: 7553، 7774، 7822، 7743، 7719)؛ حتی بعد از اینکه حسن مازندرانی خورشاه را برای کشتن پدرش راضی می‌کند، شاعر با همانندکردن او به خورشید، زیبایی رخسار و اندامش را توصیف می‌کند (همان: 4‑7543).

در هر سه منظومه اوصاف نکوهیده‌ای هم به اسماعیلیان نسبت داده شده ‌است. کاشانی از این گروه به‌‌صورت خونیان، گرگان، حرامی و دیو نام برده‌ است (کاشانی، ن. خ. 585: 210 الف، 210 ب، 220 الف). در ظفرنامه بسامد صفات و القاب منفی دربارة اسماعیلیان بیشتر است و بارها به ستم، بی‌خردی و ناپاکی ملحدان اسماعیلی اشاره و از آنها به‌صورت «قوم شوم» یاد شده ‌‌است (مستوفی، 1377: 1178). هولاکوخان اسماعیلیان را ملحد ریمن، دشمن ایزد، بداندیش و بی‌باک و نابخرد می‌خواند (همان: 1171). در شهنشاه‌نامه از اسماعیلیان با صفاتی مانند کاردزن، بیدادگر، بی‌خرد و ناسپاس یاد شده؛ اما نسبت‌به دو تاریخ منظوم دیگر، توصیفات منفی کمتری دربارة این گروه به کار رفته ‌است. شاید منفی‌ترین تصویر از اسماعیلیه در این اثر، از زبان خواجه نصیرالدین طوسی بیان شده ‌باشد؛ او که به‌ اجبار در الموت به سر می‌برد، جانش از این گروه نادانِ همچون دام و دد سیر شده بود و در میان ایشان «ندید از هزاران یکی آدمی» (تبریزی، 1397: 7619‑7620).

همانطور که مشاهده شد در ظفرنامه صفات و القاب بسیار منفی‌تری دربارة رهبران اسماعیلی به کار رفته است؛ در مقابل، بسامد اینگونه موارد در شهنشاه‌نامه کمتر است و تبریزی برای خلق تصویری نکوهیده از ایشان تلاش چندانی انجام نداده ‌است.

2ـ2 تصویری رعب‌آور از قتل و ترور فدائیان

حسن صباح سازمان چریکی از جان ‌گذشته‌ای به نام فدائیان اسماعیلی پدید آورد و آنها را برای کشتن سران دشمن و ایجاد وحشت به میان مخالفان می‌فرستاد (فضائی، 1363: 135). نزاریان الموت به کشتن مخالفان خود نقش سیاسی خاصی دادند و از آن به‌عنوان روشی نمایشی و رعب‌آور استفاده کردند؛ قتل‌ها غالباً در مساجد و اماکن عمومی صورت می‌گرفت؛ زیرا بخشی از این سیاست آدمکشی، ایجاد هراس در میان دشمنان بود (دفتری، 1376: 60). یکی از روش‌های اصلی ترور در میان فدائیان اسماعیلی، استفاده از کارد بود. فدائیان، چه در ایران و چه در شام، برای کشتن افراد همیشه از خنجر یا کارد استفاده می‌کردند (لوییس، 1362: 302). در سه منظومۀ حماسی منظور به شیوۀ نفوذ فدائیان در میان دشمنان و روش آنها در تهدید و ترور مخالفان و ارعاب شاهان و بزرگان اشاره شده ‌است.

در زمان علاءالدین، تایجو ـ سردار مغول و حاکم نظامی در ایران‌زمین پیش از آمدن هولاکوخان ـ در نامه‌ای خطاب به مونکوقاآن، به نقش فدائیان در ایجاد وحشت و قتل مخالفان صباحیان اشاره می‌کند و می‌گوید هر زمان که شهِ ملحدان از کسی برنجد، یکی از فدائیان را می‌فرستد تا به یک زخم او را بی‌جان کند و شاهان از روی عجز و ناتوانی، به ملحدان باج و خراج می‌دهند (کاشانی، ن. خ. 585: 209 ب؛ مستوفی، 1377: 1167). مستوفی روش فدائیان را کامل‌تر شرح داده است و درضمن به فرمانبرداری محض ایشان از پیشوای خود اشاره داشته و این افسانۀ معروف را بیان کرده ‌است که اسماعیلیان به فرمان سرورشان، خود را از بالای قلعه به زیر پرت می‌کردند:

نشسته سپهدار قلعه در او

 

به پیشش بسی ملحد جنگجو

که فرمان او را چو امر خدای

 

 

شمارند آن مردم تیره‌رای

مثل را اگر گوید از تیغ کوه

 

تن خود به‌ زیر افکنید آن گروه

به گفتار او ترک جان کرده پاک

 

ز کوه افکند شخص خود در مغاک

فدائی لقب دارد آن قوم شوم

 

چنین آیین آن مرز و بوم

(همان)

در شهنشاه‌نامه زمانی که شمس‌الدین قزوینی از ستم و غارت و خونریزی اسماعیلیان به درگاه منکوقاآن شکایت می‌برد، می‌گوید مردمانی ستمکاره و بیدادگر و کاردزن بر علاءالدین گرد آمده‌اند که به‌خاطر او جان می‌دهند و حتی روزی به فرمان سالار دز، گروهی از آنها خود را از بام دز به پایین پرتاب کردند؛ سپس اشاره می‌کند که هرجا شهریاری باشد، علاءالدین دو سه نابکار به آنجا می‌فرستد که در نقش دربان یا پاسبان یا خوان‌سالار به شاه نزدیک ‌شوند، آنها نخست به اندرز به او نامه می‌نویسند که از فرمان علاءالدین نگذرد، اگر شاه این سخن را نپذیرد و باژ نپردازد، به کارد تیره‌دلی به قتل می‌رسد (تبریزی، 1397: 7357‑7329). کاشانی و مستوفی نیز به دادخواهی بازرگانان نزد قاآن، با واژگان و ترکیباتی مشابه یکدیگر، اشاره کرده‌اند:

کمین برگشایند صباحیان

 

همه بسته خون‌ریختن را میان

به غارت درآیند آن خونیان

 

ز قاآن نترسند آن تونیان

به خروار زر و به انبار مال

 

حرامی کند جمله بر خود حلال...

(کاشانی، ن. خ. 585: 210 ب)

 کمین برگشایند صباحیان

 

ببندند خون‌ریختن را میان

به غارت درآیند ناگه ز کوه

 

شود مرد بازارگان زان ستوه

به خروار جامه به انبار مال

 

حرامی کند از حرامی حلال

ببرّد سر مرد بازارگان

 

سر و پا گردد همه رایگان...

(مستوفی، 1377: 1169)

در ظفرنامه به قتل و خونریزی تمام پیشوایان نزاری ایران از زمان حسن صباح تا خورشاه پرداخته شده ‌است. مستوفی ادعا می‌کند که هنگام قتل خواجه نظام‌الملک به فرمان حسن صباح، برای نخستین‌بار نام فدایی آشکار شد (همان، 1388: 271، ابیات 8‑155). در تاریخ جهانگشا و جامع‌التواریخ نیز اولین مقتول فدائیان، نظام‌الملک است (جوینی، 1387: 183؛ رشیدالدین، 1381: 87). محمد بن بزرگ امید بر هرکسی که گفتار او را خوار می‌داشت، فدایی می‌گماشت و ناموران بسیاری به فرمان این ملحد خیره‌کار تباه شدند (مستوفی، 1388: 281، ابیات 3‑4). در زمان حسن دوم هم فتنه، قطع طریق، خونریزی و فساد افزایش یافت (همان: 286، ابیات 8‑67). در دورۀ حکومت محمد (پسر حسن دوم)، ملحدان خون نام‌آوران بسیاری را ریختند؛ فتنه انگیختند؛ کاروان‌ها را غارت کردند؛ کسی از بیم فدایی جرأت نداشت از خانه بیرون بیاید و همه‌کس از ایشان در سختی بودند (همان: 289‑290، ابیات 11‑18). همچنین دراثر بی‌دینی و بی‌خردی علاءالدین، کشتار مهان و فسق و فجور همه‌جا را گرفته و دل اهل عالم از آنها نفور شده‌‌ بود (همان: 298، ابیات 17‑15).

اگرچه در هر سه منظومه به قتل و خونریزی اسماعیلیان و ترور دشمنانشان اشاره شده، اما باز هم در ظفرنامه تصویر دقیق‌تر، کامل‌تر و هولناک‌تری از این موضوع ترسیم شده‌ است؛ البته با توجه به اینکه مستوفی به رویدادهای مربوط به همة رهبران اسماعیلی پرداخته، این امر تا حدودی بدیهی است. نکتۀ ‌تأمل‌برانگیز این است که در هر سه منظومه روش توطئه و نفوذ اسماعیلیان در میان شاهان و بزرگان و مترصدماندن ایشان برای یافتن فرصتی مناسب و قتل دشمن موردنظر، مشابه یکدیگر روایت شده ‌است؛ علاوه‌بر این مستوفی و تبریزی به افسانۀ رایج دربارة اطاعت محض اسماعیلیان از رهبر خود نیز پرداخته‌اند؛ افسانه‌ای که در آن پیروان رهبر اسماعیلی به یک اشارۀ او خود را از بالای قلعه به پایین پرتاب می‌کردند. این نمونه‌ها نشان می‌دهد که شاعران نگرش و رویکرد متفاوتی نسبت‌به این فرقه داشتند و تلاش می‌کردند تا دیدگاه خاص خود را در اثرشان منعکس کنند؛ اما تصور کلی آنها دربارة عملکرد و عقاید اسماعیلیان تا حدودی یکسان بوده ‌است.

2ـ3 تصویرآفرینی مرگ اسماعیلیان

چگونگی به تصویرکشیدن مرگ شخصیت‌ها و توجیه قتل آنها یکی دیگر از مواردی است که بیانگر نگاه و اندیشۀ شاعر دربارۀ یک گروه یا حادثۀ خاص است. در ظفرنامه مرگ رهبران اسماعیلی بسیار هدفمند و ایدئولوژیک بیان شده است. مستوفی ضمن ارائۀ تصویری زشت از مرگ آنها، بر ایشان لعنت می‌فرستد و جایگاه این افراد را بدون هیچ تردیدی جهنم می‌داند. فقط جلال‌الدین حسن است که بعد از مرگش به‌جای نیکان می‌خرامد و شاعر از کوتاهی عمر و مرگ زودهنگامش اظهار تأسف می‌کند (همان: 295، ابیات 8‑76). در تاریخ جهانگشا و تاریخ گزیده نیز پیشوایان اسماعیلی، به‌جز جلال‌الدین، بعد از مرگ به دوزخ می‌روند (جوینی، 1387: 193 و 207؛ مستوفی، 1362: 4‑521).

مستوفی حتی از ماجرای زهردادن جلال‌الدین حسن به پدرش به نیکی یاد می‌کند: جلال‌الدین پدر را به قتل رساند تا راه کفر و الحاد را ببندد؛ بنابراین شاعر به این پدرکشی وجهۀ دینی داده و آن را ستوده‌ است. در تاریخ گزیده همین نگاه، البته با تأکید کمتری دیده می‌شود (مستوفی، 1362: 524).

در کام بر اهل عالم گشاد

 

پدر را بر آزرم دین زهر داد...

محمد به دوزخ رسانید رخت

 

برستند مردم از آن شوربخت

چو شد ملحد خیره‌سر در نهان

 

مسلمان برآمد به گاه مهان

(مستوفی، 1388: 290)

به عقیدۀ بیشتر مورخان، حسن مازندرانی با تأیید خورشاه، علاءالدین را به قتل رساند (جوینی، 1387: 224؛ رشیدالدین، 1373: 982 و 1381: 148؛ مستوفی، 1362: 526). کاشانی و مستوفی در این ماجرا تصویری بسیار منفی‌ از خورشاه ارائه کرده‌اند: به نظر کاشانی باید در پاکی چنین پسری که به قتل پدر فرمان می‌دهد، شک کرد و در نتیجۀ همین پدرکشی است که رکن‌الدین به دست هولاکو هلاک می‌شود؛ مستوفی هم این کار را نشانۀ بدگوهری و مادر به‌خطابودن خورشاه می‌داند. به این شکل هر دو شاعر او را حرامزاده معرفی می‌کنند:

بکشتند در خواب او را به کارد

 

پسر بین که حق پدر چون گزارد

پدر را به زاری چو کرد او هلاک

 

شد او هم به دست هولاکو هلاک

هزار آفرین بر شه دادگر

 

که بستد ز فرزند داد پدر...

مدان آن پسر را تو از آب پاک

 

کزینسان پدر را کند زیر خاک

(کاشانی، ن. خ. 585: 215 الف)

اگر چند بودش پدر کشتنی
           

 

ز گفتار و کردار آهرمنی

ولیک از پسر کس ندارد پسند

 

که آرد به جان پدر بر گزند

ز سستی گوهر بود بی‌گمان

 

پسر گر شود با پدر بدگمان

بود کرده مادر بر او بر خطا

 

چو آزرم صلبی نباشد ورا

(مستوفی، 1388: 4‑303)

مستوفی چندین دلیل برای این قتل ذکر کرده ‌است: نخست کامجویی علاءالدین از حسن مازندرانی و زنش، حتی در حضور خود حسن، ازین‌رو «حسن زو به دل کینه داشت/ به قتلش از این دل ز جان برگماشت» (همان: 298)؛ دلیل دیگر اوج الحاد در زمان وی است و خود حسن می‌گوید که این کار را به‌خاطر دین انجام می‌دهد (همان: 299، ابیات 38 و 47). بر انگیزه‌های دینی این قتل تأکید شده است؛ اما مستوفی ضمن مذمت خورشاه ادعا می‌کند که اگر او پدر را ازبهر دین کشته بود، روا بود؛ زیرا دین بر همة کارها پادشاست؛ اما اگر چنین بود، او همان دین و مذهب پدرش را ادامه نمی‌داد (همان: 4‑303، ابیات 14‑15).

در تاریخ جهانگشا و تاریخ گزیده به رفتار ناپسند علاءالدین با حسن و زنش اشاره شده؛ اما مستوفی برخلاف جوینی، انگیزۀ دینی برای این قتل ذکر نکرده ‌است (جوینی، 1387: 3‑222؛ مستوفی، 1362: 526). خواجه رشیدالدین بدون پرداختن به دلایل این قتل، نظر شخصی خود را دربارۀ این حادثه بیان کرده‌ است. او همانند کاشانی عقیده دارد که چون رکن‌الدین پدرش را کشت، آن خاندان برافتاد (رشیدالدین، 1381: 9‑148). تبریزی نگاه متفاوتی به این ماجرا دارد و فقط به آرام‌نداشتن حسن مازندرانی از دست علاءالدین اشاره و تلاش کرده است این قتل را به گردن حسن بیندازد؛ زیرا او بود که خورشاه را از راه ‌برد و «به‌یک‌دم ز ره رفت نوخاسته/ زبردستی و سروری خواسته» (تبریزی، 1397: 7542). سپس شاعر به پشیمانی خورشاه از این کار و گریه و زاری بسیار او بر مرگ پدر اشاره می‌کند تا به این شکل او را از این گناه تبرئه کند (همان: 50‑7548).

چگونگی توصیف مرگ آخرین رهبر اسماعیلیان الموت نیز ‌تأمل‌برانگیز است. کاشانی و مستوفی مرگ خورشاه و خاندان او را مختصر و بی هیچ دریغ و افسوسی بیان کرده‌اند. کاشانی حتی به فرمان منکوقاآن به هولاکو برای کشتن خورشاهیان اشاره نکرده ‌است. در ظفرنامه هولاکو به فرمان قاآن همة ملحدان را می‌کشد و از آن تخمه هیچ‌کس باقی نمی‌گذارد:

چو خورشاه را شاه منکو بکشت

 

زن و بچّۀ او هولاکو بکشت

ز نسلش یکی شیرخواره نماند

 

به بوم و برش خاک و خاره نماند

(کاشانی، ن. خ. 585: 223 ب)

به زاریشان در خراسان بکشت

 

بر آن ملحدان گشت گردون درشت

اگرچه به بیداد چندین زمان

 

به گیتی بماندند آن مردمان

سرانجام جز زشت‌نامی دگر

 

نبردند آن مردم خیره‌سر...

از آن تخمه یک شیرخواره نماند

 

که منشور تیغ هولاکو نخواند

ز تخم سماعیلیان آدمی

 

نماندند زنده در ایران زمی

برافتاد آن تخمه زین مرز و بوم

 

جهان گشت ایمن از آن قوم شوم

(مستوفی، 1377: 1190)

در شهنشاه‌نامه مونکوقاآن در نامه‌ای به هولاکو، او را به‌خاطر امان‌دادن و نکشتن اسماعیلیان، بازخواست و فرمان قتل ایشان را صادر می‌کند (تبریزی، 1397: 36‑7828). شاعر به این شکل عهدشکنی هولاکو بعد از زنهاردادن به خورشاه و کشتن خورشاهیان را توجیه می‌کند؛ سپس از مرگ ایشان با تأسف و اندوه سخن می‌گوید و از پیشوای اسماعیلی با صفات نیکی یاد می‌کند؛ البته در پایان به تبهکاری این گروه اشاره شده ‌است:

چو فرمود قاآن کیِ نامور

 

فرستاده آمد ز خرگه به در

به خورشاه پیوست [و] خونش بریخت

 

گل چهرۀ لاله‌گونش بریخت

شد از دست یک‌بارگی ماهرو

 

سرش رفت و در سر بسی آرزو...

فرستاده از کار خورشاه رَست

 

به‌ پیش هولاگو درآمد نشست

رسانید نامه، فروخواند شاه

 

بکردند خورشاهیان را تباه

روان گشت از خون هر ماهروی

 

به‌ نزدیک ابهر ز هر سوی جوی

بکُشتند از پیر تا شیرخوار

 

مغل چون کِشد تیغ را زینهار...

برافتاده یک‌باره این خاندان

 

جهان را اگر نیک دانی، مدان

در این کار اگرچه ندارد گناه

 

که یک‌چند کردند کار تباه

       (همان: 7837‑7850)

جوینی پس از اشاره به فرمان قاآن برای کشتن اسماعیلیان، از برافتادن این دودمان ابراز خوشحالی و آنها را نکوهش می‌کند (جوینی، 1387: 8-237). در جامع‌التواریخ به نقش هولاکوخان در این ‌باره اشاره‌ای نشده ‌است (رشیدالدین، 1373: 991). در تاریخ گزیده بدون پرداختن به مرگ خورشاه و خاندانش، فقط به پایان کار اسماعیلیان و خلاصی اهل جهان از ظلم و کفر ایشان اشاره شده ‌است (مستوفی، 1362: 528).

همانطور که مشاهده شد، دیدگاه منفی کاشانی و مستوفی نسبت‌به رهبران اسماعیلی، در چگونگی توصیف مرگ ایشان، به‌ویژه در وصف قتل پدر خورشاه کاملاً مشهود است؛ اما تبریزی سعی می‌کند این پدرکشی را توجیه کند و حتی با شرح پشیمانی و اندوه خورشاه، به‌گونه‌ای ترحم و دلسوزیِ خواننده را برانگیزاند و پایان کار این خاندان را هم برخلاف نگاه بی‌تفاوت مستوفی و کاشانی به این موضوع، سوزناک و با آب و تاب بیان می‌کند.

2ـ4 استناد به گفتمان مذهب

در فرهنگ ایرانی ـ اسلامی یکی از روش‌های مؤثر برای بیان و اثبات یک اندیشه و ایدئولوژی و ایجاد تصویری موجه و مقبول از یک شخصیت تاریخی، سیاسی یا دینی، پیوندزدن آن اندیشه یا شخص با گفتمان مذهب، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین گفتمان‌های مقبول جامعه، و خلق تصویر و هویتی مذهبی از شخصیت موردنظر است. شاعران نیز گاهی با استناد به مؤلفه‌های مذهبی می‌کوشند تا تصویر موردنظر خود را از شخصیت‌های تاریخی خلق کنند. نسبت‌دادن صفات و خصوصیات الهی و دینی یا غیردینی به افراد، تأکید بر ارتباط آنها با خداوند و مددهای غیبی، داشتن فرّه ایزدی، نقش افراد در تحکیم یا تضعیف دین و تفسیر دینی نبردها و رویدادهای مهم از این نمونه‌هاست.

در ظفرنامه رویدادها، ازجمله حادثۀ فتح الموت، معمولاً با نگاهی دینی و اسلامی بیان شده ‌است؛ اما کاشانی به‌ندرت به این گفتمان استناد کرده و فقط گاهی از اسماعیلیان به‌صورت ملحد نام برده ‌است. البته بعد از استقرار خلافت فاطمی و افزایش دشمنی با اسماعیلیان، اکثر مورخان و متکلمان مسلمان، اسماعیلیان را با عنوان ملاحده لعن و تکفیر می‌کردند (دفتری، 1376: 2‑41)؛ اما در شهنشاه‌نامه در بخش مرتبط با اسماعیلیان، هیچ‌جا رویدادها با نگاه دینی تفسیر نشده‌ است.

کاشانی و مستوفی چندبار به نقش یاری خدا در پیروزی مغولان بر اسماعیلیان اشاره کرده‌اند. زمان محاصرۀ قلعۀ میمون‌دز از نخستین سنگ منجنیق سپاه هولاکو، به خواست خدا حصار دز شکسته شد و با وجود باریدن تیر و سنگ ملحدان بر لشکر مغول، به یاری دادگر و فرّ شاه حتی یکی بر آنها کارگر نشد (کاشانی، ن. خ. 585: 220 ب؛ مستوفی، 1377: 1182). خورشاه امید داشت که با آمدن برف و سرما سپاهیان مغول شکست بخورند و از محاصرۀ قلعه‌ها دست بردارند؛ اما به‌دلیل حضور هولاکو و فرّ او آفتاب می‌درخشید و خبری از سرما نبود؛ سرانجام خورشاه وقتی دید که سپهر بر هولاکو مهر افکنده است، به ایلی روی ‌آورد (کاشانی، ن. خ. 585: 221 ب‑222 الف؛ مستوفی، 1377: 1184).

در ظفرنامه در بخش «تغلّب و تسلط ملاحده بر ایران»، ابیات بسیاری در مذمّت ملحدان الموت آمده‌ و این قسمت اینگونه آغاز شده‌ است: «هوا چون دل ملحدان شد سیاه/ زمین چون تن باطنی پر گناه» (مستوفی، 1388: 261، ب 2). مستوفی ادعا می‌کند که به او خطاب آمد «که بر ملحدان کن به لعنت شتاب» (همان: ب 3)، سپس از یزدان، پیغمبران و انبیا، انسان، افلاک، حیوان و وحوش و فرش تا عرش بر اسماعیلیان لعنت می‌فرستد و پدیدآمدن بدی در جهان و فتنه در ایران و سستی کار اسلام را از ناحیۀ آنها می‌داند:

ز هرگونه لعنت بر آن کیش و دین

 

بر آن کس که آن بود پیشش گزین

کز آنست پیدا به گیتی بدی

 

از آن بسته گشته ره بخردی

از آن شهر ایران شده پر خروش

 

از آن شهریاران روان پر ز جوش

از آن دین اسلام را سست کار

 

از آن جان مؤمن ز غصه فگار...

       (همان: 263)

در این بخش ابیات بسیاری به الحاد پیشوایان اسماعیلی، تأویل و تفسیرهای غلط دینی و تباهی کار دین در زمان آنها اختصاص یافته ‌است؛ برای مثال حسن صباح با تأویل‌های باطل به تبه‌کردن اصول و فروع مذاهب پرداخت (همان: 276، ابیات 8‑237). دربارۀ حسن دوم هم اوصاف دینی ناپسندی به کار رفته ‌است. حسن در مراسمی در ماه رمضان بر منبر رفت و اعلام کرد که امام است و از علی گوهر دارد و روز قیامت فرارسیده ‌است. تأویل نزاریان از قیامت این است که حقیقت بی‌پرده بر امام اسماعیلی تجلی می‌یابد و فقط نزاریان می‌توانند حقیقت روحانی را درک کنند و بهشت در این دنیا برای آنها به واقعیت بدل می‌شود (دفتری، 1376: 71). حسن خطاب به ملحدان گفت که فقط باطن دین مهم است و کسی حق ندارد ظاهر شرع را اعتبار کند؛ سپس به روزه‌خواری و می‌خواری پرداخت و همۀ مردم از روی بی‌عقلی و دیوانگی تأویلات باطل او را پذیرفتند (مستوفی، 1388: 6‑285، ابیات 36‑58).

جوینی نیز توصیفات دینی نکوهیده‌ای دربارۀ حسن دوم و پیروان او آورده ‌است (جوینی، 1387: 197‑206). در تاریخ گزیده به اعلام قیامت و پرداختن حسن به انواع ملاهی و مناهی و قوت‌گرفتن الحاد اشاره شده؛ اما صفت مذمومی به کار نرفته ‌است (مستوفی، 1362: 523‑4). در جامع‌التواریخ تأکید شده‌ است که از زمان مهدی تا این دوران، اسماعیلیان به احکام شرعی قائل بودند؛ اما از زمان حسن دوم، چون ارکان شریعت را فروگذاشتند، ملحد خوانده شدند (رشیدالدین، 1381: 133). خود رشیدالدین هم از این زمان به بعد واژۀ ملاحده را دربارة اسماعیلیان به کار می‌برد.

مستوفی به الحاد و برانداختن آیین اسلام در دورۀ حکومت محمد بن حسن هم اشاره کرده ‌است (مستوفی، 1388: 289، ب 9). فقط جلال‌الدین حسن است که ملحدان را خوار کرد و آیین الحاد را برانداخت (همان: 291، ابیات 7‑9). او کیش پدر و اجدادش را انکار و تعالیم مربوط به دور قیامت را باطل اعلام کرد. جهان خارج اقدامات حسن را پذیرفت و خلیفۀ عباسی نومسلمانی او را تأیید کرد (دفتری، 1376: 74). از اقدامات او دین اسلام زنده شد و شعار مسلمانی پدید آمد (مستوفی، 1388: 291، ابیات 10‑11). نومسلمان امامان دین را فرا‌خواند تا متون الحادی، که نخستینِ آن را حسن صباح بدسرشت نوشته ‌بود، از کتابخانۀ اسماعیلیه جدا کنند. سپس به فرمان او این اباطیل سوخته شد و از آن کار دین افروخته گردید (همان: 4-293، ابیات 23‑31). مستوفی از جلال‌الدین حسن با صفاتی مانند مرد پارسا و پاکدین یاد کرده‌ است (همان: ابیات 17 و 21).

علاءالدین نیز «به کردار اجداد ملعون خویش/ ره کفر و الحاد آورد پیش» (همان: 297، ابیات 3‑4). زشت‌ترین توصیف از اسماعیلیان، بعد از مرگ علاءالدین و رفتن او به دوزخ ذکر شده ‌است. شعله‌های آتش و دوزخیان با علاءالدین گفت‌وگو می‌کنند و ملحدان و نمرود و فرعون و شداد به استقبال او می‌روند. شاعر در این ابیات چهره‌ای منفور و دوزخی از صباحیان ارائه کرده ‌است (همان: 299‑302، 55‑99).

روانش ز تن چون جدایی گزید

 

زبانی دوزخ ز دورش بدید

بر مالک آمد از او مژده خواست

 

که شد کار دوزخ به‌یکبار راست

سر ملحدان اینک آمد ز راه

 

به دوزخ درش راست کن جایگاه

چو مالک از او این حکایت شنید

 

به دل کار ملحد ز جان برگزید

ندا کرد در اسفل‌السافلین

 

به صباحی و قوم ملحد چنین

کز آن دودمان این خلف می‌رسد

 

به‌سوی جهنم ز کردار بد...

       (همان: 299‑300)

به تشریف غلّ و سلاسل ورا

 

درآورد مالک به امر خدا

به دوزخ به نزدیک خویشان او

 

رسانید در حال بی‌گفت‌وگو

روانش ز تن چون به دوزخ رسید

 

بر او آتش این آفرین گسترید

که شاد آمدی ای تبهکار شاد

 

زبانم همی یاد تو کرد یاد

سزای منی و سزاوار تو

 

منم بعد ازین مونس و یار تو...

در هفت دوزخ گشایم به تو

 

ز هر در عذابی نمایم به تو

کنم بهره‌مندت ز هر دو عذاب

 

عذابی فزون از شمار و حساب

       (همان: 1‑300)

 

3ـ انگیزه‌های حمله به قلاع اسماعیلیه

نویسندگان و مورخان عموماً نگاه مثبتی به اسماعیلیان الموت نداشتند و در آثار خود به بدی از آنها یاد کرده‌اند. ترور و قتل نمایشی بزرگان و افسانه‌هایی که دربارة این گروه ساخته شده بود، تصویری رعب‌آور و دهشتناک از آنها ایجاد کرده بود. بسیاری از نویسندگان و متکلمان مسلمان با نگاهی دینی یا سیاسی، متون و رسالاتی در رد یا لعن این گروه نوشتند؛ مانند رسالۀ المستظهری غزالی و بخشی از سیاست‌نامۀ نظام‌الملک. خلیفۀ فاطمی در سال 514 ه. ق منشوری بر ضد نزاریان صادر کرد و برای اولین‌بار به آنها با لقب «حشیشیه» دشنام داد (دفتری، 1376: 116). در مقابل، برخی از محققان تمایل داشتند که جنبش نزاریان ایران را جنبشی ایرانی با آرمان‌های ملی بدانند و عقیده داشتند که این گروه، در قلب و شمال ایران، به‌عنوان یک جنبش انقلابی در برابر ظلم ترکان سلجوقی ظاهر شدند (دفتری، 1382: 225).

در این میان خانان مغول ضرورت مقابله با این گروه را دریافتند و سرداری بزرگ را به نبرد آنها فرستادند. مورخان منظومه‌های تاریخی که آثار خود را در دربار ایلخانان سروده‌اند، انگیزه‌های گوناگونی را برای این اقدام مطرح و برخی از دلایل را برجسته‌ و برخی را کمرنگ‌ یا حذف کرده‌اند. با بررسی این موارد بهتر مشخص ‌می‌شود که این شاعران چه موضعی نسبت‌به اسماعیلیان و واقعۀ فتح قلاع اسماعیلیه اتخاذ کرده‌اند؛ چقدر تحت‌تأثیر مسائل مذهبی یا تمایلات ایرانی قرار داشتند و تا چه اندازه به اسماعیلیان به‌عنوان دشمن مخدومان خود نگاه می‌کردند.

در تاریخ منظوم کاشانی و شهنشاه‌نامه به کارکرد و جنبۀ دینی این نبرد هیچ اشاره‌ای نشده ‌است؛ فقط کاشانی در برخی موارد از اسماعیلیان با نام ملحد یاد کرده و از این طریق آنها را در جایگاه ضد دین قرار داده است. برعکس مستوفی کوشیده ‌است تا این حادثه را نبردی مذهبی و در راه تقویت دین اسلام به شمار آورد. زمانی ‌‌که شمس‌الدین قزوینی برای دفع فتنۀ صباحیان از مونکوقاآن یاری می‌طلبد، می‌گوید چون یزدان به تو این فرّ و زور را داده ‌است، آن قوم را نابود کن تا خداوند از تو خشنود گردد و مزد و پاداش این کار را در روز قیامت دریافت کنی (مستوفی، 1377: 1169). در ادامه هدف از آمدن هولاکوخان به ایران، پرداختن جهان از ملحدان و کین‌کشیدن از دشمنان دین بیان شده است (همان: 1173). بعد از فتح قلاع اسماعیلیه، مستوفی به پیروزی خان مغول رنگ دینی می‌بخشد و می‌گوید هرگز هیچ مسلمانی ندید و نشنید که بدخواه دین اینگونه خوار و زار شود (همان: 1189). پس از قتل خورشاه و اطرافیان او باز این فتح به اسلام نسبت داده شده ‌است:

همی مژده بردند هرجا برین

 

که اسلام را بود فتحی چنین

ز شاه جهان شد جهان شادمان

 

کزو پست گشتند آن دودمان

(همان: 1190)

دلیل دیگری که برای حملۀ هولاکوخان به قلاع اسماعیلیه ذکر شده ‌است، غارت کاروان‌ها و قتل و ترور بزرگان و شاهان به دست صباحیان است. تایجو در نامۀ خود به مونکوقاآن، پس از برشمردن ستم و بی‌راهی‌ صباحیان، می‌گوید چاره این است که سپاهی از ترک و چین به ایران‌زمین بیاید و این گروه بیدادگر را هلاک کند (کاشانی، ن. خ. 585: 209 ب). منکوقاآن با شنیدن دادخواهی و درخواست کمک بازرگانان و قاضی شمس‌الدین، که یادآور پیام تایجوست، می‌کوشد تا این مشکل را حل کند (همان: 210 ب؛ مستوفی، 1377: 1169؛ تبریزی، 1397: 7‑7366)؛ بنابراین برادرش را به ایران می‌فرستد و تأکید می‌کند که دلیل این مأموریت، شکایتی است که از کردان و ملحدان ایران شده است و پیش از اینکه این مار به اژدها بدل شود و بدسگال نیرو بگیرد، باید او را تباه کرد (مستوفی، 1377: 1170). قاآن به هولاکو دستور می‌دهد که نخست به‌سوی صباحیان برود، آن تخمه را از میان بردارد و کسی از این مردم‌کشان را به گیتی باقی نگذارد و دزهای ایشان را خراب کند (همان: 1170؛ کاشانی، ن. خ. 585: 211 ب؛ تبریزی، 1397: 7396 و 7389)؛ بنابراین یکی از مهم‌ترین مأموریت‌های هولاکوخان، فتح قلعه‌های اسماعیلیان و نابودی آنها با هدف رهایی مردم از قتل و غارت آنها بیان شده ‌است.

در هیچ‌کدام از سه منظومۀ موردنظر به این حادثه، وجهۀ قومی یا ملی داده نشده ‌است. در این نبرد، مغولان در مقابل اسماعیلیان قرار گرفته‌اند و از هیچ‌کدام از طرفین با نام ایرانی یاد نشده ‌است. در ظفرنامه چندبار سپاه مغول در مقابل ملحد به کار رفته و هولاکوخان «شاه مغول» نامیده شده است (مستوفی، 1377: 1184؛ مستوفی، 1388، 304: ب 31).

همانطور که مشاهده شد در شهنشاه‌نامه، برخلاف دو منظومۀ دیگر،تصویر نسبتاً مثبتی از اسماعیلیان ارائه شده‌ است. شاید دلیل این امر این باشد که تبریزی جنبش اسماعیلیان الموت را حرکتی ایرانی در مقابل حکومت‌های بیگانه می‌دانسته ‌است. البته در هیچ‌جا به‌صورت مستقیم کلماتی که بیانگر این نگرش باشد به کار نرفته ‌است. با وجود این، در سراسر شهنشاه‌نامه مؤلفه‌های فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد تبریزی تلاش داشته است تا تصویر مثبتی از ایرانیان در مقابل مغولان و ایلخانان ارائه کند 4 و به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی توجه و علاقۀ ویژه‌ای داشته ‌است؛ یکی از مهم‌ترین این موارد، اصرار تبریزی بر سره‌نویسی است. 5 یکی از اقدامات مهم حسن صباح برای بیان شعایر ایرانی همین بود که زبان فارسی را زبان دینی نزاریان ایران انتخاب کرد (دفتری، 1382: 5‑234).

 

4ـ نقش خواجه نصیرالدین طوسی

به گفتۀ کاشانی، خواجه نصیرالدین طوسی و اصیل زوزنی که از روی تقدیر در الموت به سر می‌بردند، با آگاهی از علم نجوم دانستند که آخر کار آن قوم شوم است؛ بنابراین به خورشاه گفتند که بدی به این دودمان روی آورده ‌است و چون «که دل بر هوای ایلخن داشتند»، خورشاه را تشویق کردند تا به ایلی درآید (کاشانی، ن. خ. 585: 217 ب). مستوفی فقط به اسطرلاب‌گرفتن خواجه و آگاهی او از شکست و برافتادن آن قوم شوم اشاره کرده‌ است (مستوفی، 1377: 1178).

در شهنشاه‌نامه، خواجه نصیرالدین نقش پررنگی در تسلیم‌شدن رکن‌الدین و برقراری ارتباط میان او و ایلخان بر عهده دارد. خورشاه پس از دریافت پیام هولاکوخان، با بزرگان مشورت می‌کند و خواجه نصیر به او توصیه می‌کند که تسلیم شود؛ چون یارای مقابله با این شاه دلیر را ندارد (تبریزی، 1397: 15‑7608). سپس دیگر بزرگان سخنان خواجه را تأیید می‌کنند و او را از این نبرد برحذر می‌دارند (همان: 6‑7631). زمانی که هولاکو دوباره پیام تهدیدی برای خورشاه ارسال می‌کند، خواجه به او پند می‌دهد که از قلعه پایین برود، چون چارۀ دیگری ندارد (همان: 7‑7721). سپس نصیرالدین طوسی به همراه پسر خورشاه، به‌عنوان فرستادۀ او نزد هولاکوخان می‌رود و خان مغول از او به‌گرمی استقبال می‌کند (همان: 39‑7721).

دربارة نقش خواجه ‌نصیرالدین طوسی در حادثۀ فتح الموت و بغداد، نظریه‌های متفاوتی وجود دارد. برخی معتقدند که خواجه در این حوادث نقش مؤثری داشته است و برخی بر این باورند که او در آن زمان چنین نفوذ و قدرتی نداشته ‌است. دکتر حائری در مقاله‌ای که در این باره نوشته ‌است، براساس آثار تاریخی هم‌زمان یا بعد از حادثۀ فتح بغداد، این موضوع را بررسی کرده‌ و چنین نتیجه گرفته ‌است که پیش از حادثۀ بغداد، طوسی نزد هولاکوخان نفوذ چندانی نداشته و نمی‌توانسته است تأثیر چندانی بر تصمیمات خان مغول داشته باشد (حائری، 1363: 487).

 

5ـ رویکردهای متفاوت شاعران و نویسندگان نسبت‌به اسماعیلیان

مورخان در شرح و تحلیل رویدادهای تاریخی، ازجمله فتح قلاع اسماعیلیه، با مادۀ تاریخی یکسانی سر و کار دارند؛ اما از آنجایی که حوادث تاریخی از صافی ذهن مورخ عبور می‌کند، گاهی بیان متفاوتی از یک واقعۀ تاریخی در آثار تاریخی منثور و منظوم دیده می‌شود. ذهن و زبان مورخ تحت‌تأثیر عوامل گوناگونی مانند فرهنگ، اجتماع، گفتمان قدرت و عواطف شخصی قرار دارد (عباسی و عظیمی، 1395: 10). از عواملی که موجب می‌شود شاعران و نویسندگان در بیان یک رویداد تاریخی، دیدگاه‌های مختلفی داشته باشند، می‌توان از مخاطبان اثر، زمان سرایش، انگیزه‌های شخصی و گرایش‌های مذهبی نام برد. هر سه منظومۀ تاریخ منظوم کاشانی، ظفرنامۀ مستوفی و شهنشاه‌نامۀ تبریزی در دربار ایلخانان سروده شده ‌است و مخاطب این آثار حاکمان ایلخانی بوده‌اند؛ به همین سبب طبیعی است که شاعران به خواستۀ ممدوحان خود در بیان و تفسیر حوادث توجه داشته باشند و تصویری نکوهیده از دشمنان اسماعیلی ایشان ارائه کنند؛ اما به نظر می‌رسد رویکردهای متفاوتی در این آثار وجود دارد که باید دلیل آن را در انگیزه‌های دیگری جست‌وجو کرد.

در ظفرنامه از رهبران اسماعیلی و پیروان آنها تصویری بسیار منفی ارائه و ستم و الحاد آنها نکوهش شده ‌است. مستوفی نگاهی کاملاً دینی به این موضوع دارد و با آوردن صفات ضددینی و ذکر انگیزه‌های اسلامی برای حادثۀ فتح الموت، رویکرد مذهبی خود را نشان داده ‌است. کاشانی دیدگاه متعادل‌تری نسبت‌به اسماعیلیان دارد و خصوصیات منفی کمتری دربارة این گروه به کار برده است که معمولاً این صفات، به‌جز لقب ملحد، رنگ دینی ندارد. در شهنشاه‌نامه چندبار به قتل و غارت فدائیان اشاره و از اسماعیلیان به بدی یاد شده‌ است؛ اما این موارد انگشت‌شمار است و در هیچ مورد از صفات و مؤلفه‌های دینی استفاده نشده ‌است. علاوه‌بر این تبریزی بارها رکن‌الدین خورشاه را ستوده و از مرگ او و نابودی اسماعیلیان اظهار تأسف کرده ‌است.

هر سه منظومۀ موردنظر بعد از انقراض اسماعیلیان و در زمان ثبات حکومت ایلخانی سروده شده و فاصلۀ خاتمۀ ظفرنامه و شهنشاه‌نامه تنها سه سال است؛ بنابراین زمان سرایش نمی‌تواند دلیل مناسبی برای این اختلاف‌نظر باشد. حتی در تاریخ گزیده که مستوفی آن را پنج سال پیش از ظفرنامه به پایان رسانده ‌است، نگاه متعصبانه و سخت‌گیرانه‌ای که در ظفرنامه دربارة نزاریان ایران وجود دارد، دیده نمی‌شود. به نظر می‌رسد به‌دلیل وحدت موضوع و هم‌زمانی خلق دو اثر، در شرح حوادث از منابع یکسانی استفاده شده (مستوفی، 1380: مد) و بنابراین چگونگی روایت در این تاریخ منظوم و منثور یکسان باشد؛ اما در تاریخ گزیده، حوادث خلاصه‌تر، با ارزش‌گذاری و تفسیر دینی کمتر و گاهی متفاوت بیان شده‌ است. البته در هر دو اثر رهبران اسماعیلی بعد از مرگ به دوزخ می‌روند و قتل پدر نومسلمان با رویکردی دینی ذکر شده ‌است؛ البته تفاوت‌هایی نیز دیده می‌شود؛ مثلاً در ظفرنامه بر روایت زنازادگی حسن دوم تأکید شده و در تاریخ گزیده هر دو روایت سست است؛ برخلاف ظفرنامه که اسماعیلیان از ابتدا با عنوان ملحد یاد شده‌اند، در تاریخ گزیده آنها از زمان حکومت حسن دوم ملاحده نام می‌گیرند؛ همچنین در تاریخ گزیده به دلایل دینیِ قتل علاءالدین اشاره‌ای نشده و تنها دلیل کشته‌شدن علاءالدین، لواط‌کردن او با حسن مازندرانی بیان شده‌ است.

تاریخ منظوم کاشانی و ظفرنامه در روایات مربوط به تاریخ مغول، ازنظر واژگان، روایت‌پردازی و نوع قضاوت شباهت بسیاری دارند و به نظر می‌رسد تاریخ منظوم کاشانی یکی از منابع اصلی مستوفی در سرودن این بخش بوده ‌است؛ اما با مقایسۀ ابیات مربوط به اسماعیلیان مشخص می‌شود که در این مورد همانندی کمتری بین دو منظومه وجود دارد و رویکرد شاعران متفاوت است؛ مستوفی نگاهی کاملاً ایدئولوژیک و دینی به این موضوع دارد. دربارة دلایل این نگرش می‌توان به انگیزه‌های شخصی شاعر توجه کرد. زادگاه مستوفی قزوین بود که بیشترین صدمات را از اسماعیلیان دیده بود؛ بنابراین طبیعی است که کینۀ شخصی شاعر نسبت‌به این گروه در اثرش منعکس شده باشد. همچنین تعصب مستوفی نسبت‌به مذهب تسنن می‌تواند دلیل دیگری برای این رویکرد باشد (خلعتبری و فتحی، 1385: 9‑38). کاربرد صفات منفی دینی دربارة اسماعیلیان می‌تواند مؤید این موضوع باشد. تصویری که در ظفرنامه از حسن صباح و جانشینان او ارائه شده، به نگاه جوینی بسیار شبیه است و در شرح روایات نیز شباهت‌های زیادی بین دو اثر دیده می‌شود.

در مقابل به نظر می‌رسد که دیدگاه کاشانی به خواجه رشیدالدین نزدیک است؛ هر دو نگاهی معقول و متعادل به اسماعیلیان دارند، گاهی به بیداد و الحداد آنها اشاره کرده و کمتر به حوادث، رنگ دینی داده‌اند؛ در شکل روایت هم همانندی‌هایی بین این دو وجود دارد. به‌طور کلی در تاریخ منظوم کاشانی رویدادهای مختلف به‌ندرت با نگاه دینی تند و افراطی، همانند ظفرنامه، شرح و تفسیر شده‌ و شاعر بیشتر به روایت‌کردن مختصر حوادث توجه داشته است تا ارزش‌گذاری آنها؛ این رویکرد کاشانی در توصیف اسماعیلیان نیز دیده می‌شود.

دربارة دلایل رویکرد مثبت شهنشاه‌نامه نسبت‌به اسماعیلیان می‌توان گفت شاید تبریزی عقیده داشته که حکومت نزاریان ایران جنبشی ایرانی با هدف مقابله با بیگانگان بوده ‌است و به همین دلیل کمتر به نکوهش این گروه پرداخته ‌است. همانطور که پیشتر اشاره شد، در شهنشاه‌نامه نشانه‌های بسیاری وجود دارد که توجه و علاقۀ شاعر به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی را تأیید می‌کند؛ بنابراین به نظر می‌رسد تمایلات ایران‌دوستانۀ تبریزی در تفسیر حادثۀ نابودی اسماعیلیان تأثیرگذار بوده ‌است.

 

6ـ نتیجه‌گیری

در این مقاله چگونگی معرفی و تصویرآفرینی اسماعیلیان و انگیزه‌های خان مغول برای حمله به قلاع اسماعیلیه در سه منظومۀ تاریخ منظوم کاشانی، ظفرنامه و شهنشاه‌نامه بررسی و مقایسه‌ای هم با آثار تاریخی مرتبط با این موضوع انجام شد تا مشخص شود این شاعران چه موضعی نسبت‌به این حادثۀ تاریخی و اسماعیلیان الموت داشته‌اند و چه عواملی در اختلاف‌نظر میان شاعران و نویسندگان در شرح و توصیف این موضوع مؤثر بوده است.

همانطور که مشاهده شد، با اینکه هر سه منظومۀ تاریخی یادشده در دورۀ زمانی و تاریخی نزدیک به یکدیگر و در دربار ایلخانان سروده شده است و انتظار می‌رود نظریه‌ها و دیدگاه‌های مشابهی در آنها دیده شود، اما سه رویکرد متفاوت در این آثار وجود دارد: مستوفی با رویکردی مذهبی و با دلایلی شخصی و عقیدتی، تصویری بسیار منفی از اسماعیلیان ارائه کرده‌ است که این نگرش به دیدگاه جوینی نزدیک است. کاشانی همانند خواجه رشیدالدین با زبان و بیانی ملایم‌تر و معتدل‌تر از اسماعیلیان سخن رانده و نسبت‌به ظفرنامه، صفات نکوهیدۀ کمتری دربارة ایشان به کار برده است. تبریزی هم شاید به‌دلیل گرایش ایران‌دوستانۀ خود، معمولاً تصویری ستوده از اسماعیلیان ارائه و به‌ندرت آنها را مذمت کرده‌ است؛ بنابراین مشاهده می‌شود که هرکدام از این شاعران با توجه به باورها و نظرگاه‌های خود، رویکردی متفاوت به این موضوع داشته و در بسیاری از موارد آگاهانه و هدفمند از صفات، ترکیبات و عناصر خیال بهره برده‌اند؛ همچنین در چگونگی روایت، حذف یا تأکید برخی رویدادها هدفمند عمل کرده‌اند.

بررسی رویدادهای تاریخی دیگر ـ مانند حملۀ چنگیزخان به ایران، فتح بغداد و انقراض خلافت عباسی، نبرد با ممالیک مصر و شام، درگیری‌های ایلخانان با خاندان جوچی و چغاتای و حاکمان دشت قپچاق ـ در حماسه‌های تاریخی دورۀ ایلخانی و توجه به دیدگاه متفاوت شاعران این منظومه‌ها در توصیف و تحلیل این حوادث می‌تواند برای ترسیم نگرش کلی این شاعران نسبت‌به مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه و نوع و شیوۀ تعاملات و روابط ایشان با نهاد حکومت بسیار مؤثر و راهگشا باشد.

 

پی‌نوشت

1. برای آگاهی بیشتر بنگرید به مقالۀ «تحقیقی در احوال شمس کاشی و شهنامۀ چنگیزی» (مدبری و دیگران، 1395).

2. نک. مقدمۀ ظفرنامه (مستوفی، 1389: لط-ل).

3. نک. مقدمۀ شهنشاه‌نامه (تبریزی، 1397: 23-17).

4. رک. مقالۀ «ارزیابی جایگاه مغولان و ایرانیان در شهنشاه‌نامۀ احمد تبریزی» (گوهری ‌کاخکی و دیگران، 1392: 57-84).

5. رک. مقدمۀ شهنشاه‌نامه (تبریزی، 1397: 47-54).

استرویوا، لودمیلا (1371). تاریخ اسماعیلیان در ایران، ترجمۀ پروین منزوی، تهران: اشاره.
امین، حسن (1382). اسماعیلیون و مغول و خواجه نصیرالدین طوسی، ترجمۀ مهدی زندیه، قم: دایرة‌المعارف فقه اسلامی.
تبریزی، احمد (1397). شهنشاه‌نامه، تصحیح مهشید گوهری کاخکی و جواد راشکی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری سخن.
جوینی، علاءالدین محمد (1387). تاریخ جهانگشای جوینی، ج 3، به‌اهتمام احمد خاتمی، تهران: علم.
حائری، عبدالهادی (1363). «آیا خواجه نصیرالدین طوسی در یورش مغولان به بغداد نقشی بر عهده داشته است؟»، جستارهای ادبی، شمارة 67، 479-502.
خلعتبری، اللهیار (1385). «بررسی نظر و دیدگاه دو مورخ بزرگ دورۀ ایلخانان دربارۀ اسماعیلیان»، مسکویه، شمارة 5، 102-79.
خلعتبری، اللهیار؛ فتحی، کوروش (1385). «دیدگاه حمدالله مستوفی درخصوص اسماعیلیان»، مسکویه، شمارة 3، 33-46.
دفتری، فرهاد (1376). افسانه‌های حشاشین، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران: فرزان.
ـــــــــ (1382). تاریخ و اندیشه‌های اسماعیلی در سده‌های میانه، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران: فرزان.
رشیدالدین فضل‌الله (1373). جامع‌التواریخ، ج 2، تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران: البرز.
ـــــــــــ (1381). جامع‌التواریخ: اسماعیلیان و فاطمیان، به‌اهتمام محمدتقی دانش‌پژوه و محمد مدرسی، تهران: علمی و فرهنگی.
عباسی، حبیب‌الله؛ عظیمی، الهه (1395). «مغلطۀ تأثیر عاطفی در بازنمایی تاریخ». متن‌پژوهی ادبی، ش 67، 36-7.
فضائی، یوسف (1363). مذهب اسماعیلی و نهضت حسن صباح، تهران: موسسۀ مطبوعاتی عطائی.
کاشانی، شمس‌الدین، تاریخ منظوم، نسخۀ خطی شمارۀ 585 س‌س، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی.
گوهری کاخکی، مهشید؛ عباسی، جواد؛ مهدوی، محمدجواد (1392)، «ارزیابی جایگاه مغولان و ایرانیان در شهنشاه‌نامۀ احمد تبریزی»، جستارهای ادبی، سال 46، ش 1، 84-57.
لوییس، برنارد (1362). تاریخ اسماعیلیان، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران: توس.
ـــــــــــــ (1371).فدائیان اسماعیلی، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران: مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
ـــــــــــــ (1383).حشاشین فرقه‌ای تندرو در اسلام، ترجمۀ حسن خاکباز محسنی، تهران: زمان.
مستوفی، حمدالله (1362). تاریخ گزیده، به‌اهتمام عبدالحسن نوایی، تهران: امیرکبیر.
ـــــــــــ (1377). ظفرنامه، چاپ عکسی نسخۀ خطی شمارۀ 2833، کتابخانۀ ملی بریتانیا، زیر نظر نصرالله جوادی و نصرت‌الله رستگار، مرکز نشر دانشگاهی ایران و انتشارات آکادمی علوم اتریش.
ــــــــــــ (1380). ظفرنامه (قسم اسلامیه)، ج 1، تصحیح مهدی مداینی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
ـــــــــــ (1388). ظفرنامه (قسم احکامیه)، ج 6، تصحیح پروانه نیک‌طبع، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
هاجسن، مارشال (1387). فرقۀ اسماعیلیه، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران: علمی و فرهنگی.